دکتر ناصر ابراهیمی دریانی: رسالت بهبود رابطه بیمار و پزشک بر عهده رسانه ملی است
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر ناصر ابراهیمی دریانی فوق تخصص بیماریهای گوارش و کبد و رئیس بخش گوارش بیمارستان امام خمینی، را در ادامه این خبر خواهید خواند.
دکتر ناصر ابراهیمی دریانی، فوق تخصص بیماریهای گوارش و کبد و رئیس بخش گوارش بیمارستان امام خمینی است. او برخلاف پیشه خانوادگی خود یعنی تجارت، پزشکی را برگزید و در عین امکان عزیمت به خارج از کشور، ایران را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. وی دوره پزشکی عمومی خود را در سال ۱۳۶۲ و دوره فوق تخصص را در سال ۱۳۷۵ به اتمام رساند. دکتر دریانی در سال ۱۳۵۸ ازدواجکرده است که ثمره این ازدواج سه دختر است که هر سه در فیلد علوم پزشکی فعالیت میکنند. وی مدتی رئیس هیئت مدیره انجمن بیماران کبدی نیز بوده است. دکتر دریانی معتقد است رسالت بهبود رابطه بیمار و پزشک بر عهده رسانه ملی است اما اکثراً برای اینکه پربیننده باشند، چالشهایی علیه پزشک میسازند. بررسیها نشان داده است که آمار طلاق در پزشکان بسیار زیاد است چون شرایط سخت و تنشهای زیادی در زندگی پزشکان وجود دارد و تحلیلهای مغرضانه در مورد مرگ بیمار باعث میشود پیوند بین بیمار و پزشک روزبهروز کمرنگتر شود.
دکتر دریانی معتقد است اگر هدف افراد، دستیابی به زندگی مرفه است با ادامه تحصیل در رشته پزشکی به آن نمیرسند و رسیدن به درجه بالا در این رشته نیازمند صرف وقت زیادی است.
دکتر مهدی موسویان از دانشجویان دکتر دریانی ما را در جریان این مصاحبه یاری نمودند.
لطفا خود را معرفی کنید و بفرمایید دوره کودکیتان چگونه گذشت.
من ناصر ابراهیمی دریانی، فوق تخصص بیماریهای گوارش و کبد و رئیس بخش گوارش بیمارستان امام خمینی هستم. یک شهریور ۱۳۳۱ در تهران متولد شدم اما پدر و مادرم اصالتاً اهل روستایی در آذربایجان به اسم دریان هستند. افراد فامیل ما معمولاً به تجارت مشغولاند. من هشت خواهر و برادر داشتم و فرزند یکی مانده به آخر هستم. دو تا از خواهرهایم را براثر سرطان سینه ازدستدادهام. در حال حاضر سه خواهر دارم که یکی از آنها در خارج از کشور زندگی میکند.
خواهر و برادرهای شما هم تحصیلات دانشگاهی داشتند؟
یک خواهرم آرشیتکت و نفر اول ریاضی در دبیرستان دخترانه هدف بود که در تهران مشغول به کار است. دو برادر من در زمینة اقتصاد فعالیت میکنند و دو خواهر دیگرم که یکی از آنها در آمریکا زندگی میکند خانهدار هستند. دو خواهر دیگر هم به رحمت خدا پیوستند.
دوره کودکی شما چطور بود؟
هر کودکی در زمان کودکی جنبوجوش خاصی دارد. در مجاورت منزل ما باغ کوچکی واقعشده بود، من و دوستانم به آنجا رفتیم تا سیگار بکشیم. بعدازظهر بود که پدرم متوجه شد و چون در آن زمان تنبیه بدنی مرسوم بود به من سیلی زد. این خاطره هم خوب بود، هم بد. ازآنجهت که من فهمیدم خیلی از مواقع در کودکی فکر میکنیم انجام دادن کاری خوب است اما با توجه به تجارب دیگران آن کار اشتباه است. تنبیه بدنی ممکن است در آن لحظه ناخوشایند باشد اما بهمرور زمان و با کسب تجربه متوجه میشویم که نقش تربیتی پدر و مادر حتی باوجود تنبیه بدنی چقدر مؤثر است. منزل ما تا ششسالگی من در محله «پاستور» بود و پسازآن در محله «دریان نو» در غرب تهران ساکن شدیم. در آن محله باغهای فراوان وجود داشت و ما بسیار دوست داشتیم در آن باغها توت و گیلاس بخوریم اما صاحب باغ ما را دنبال میکرد. ما کمکم با بچههای محله آشنا شدیم و با آنها فوتبال بازی میکردیم. به یاد دارم چون پدرم بسیار دیسیپلین داشت، عادت سحرخیزی و ورزش کردن را هم به ما یاد داده بود. خاطره خوب دیگری که از ایشان دارم بابت احترامی بود که به مادرشان میگذاشتند. مادرم به ما یاد داده بود که ناهار را شروع نکنیم تا وقتیکه پدرم بر سر سفره حاضر شود و پدرم هم به دلیل احترام به مادرش، ابتدا غذای او را میداد و سپس بر سر سفره حاضر میشد. متأسفانه در حال حاضر این اخلاق خوب در زندگی فردی و اجتماعی کمرنگ شده است. پدرم همیشه میگفت اگر میخواهی در این زندگی آمرزیده شوی همواره به پدر و مادرت احترام بگذار.
هنوز هم ورزش میکنید و این عادت خوب را حفظ کرده اید؟
در حال حاضر ورزش کردن برای من اجباری است چون دیسک کمر دارم. کار من «آندوسکوپی» است و مستلزم این است که با خم کردن کمر کار خود را انجام دهم پس اگر ورزش نکنم نمیتوانم به کارم بپردازم. من فرصتی ندارم اما پنجشنبه بعدازظهر حدود دو ساعت را به شنا اختصاص میدهم. هرروز صبح حدود نیم ساعت ورزشهای کمر را انجام میدهم. زمانی که دانشجوی پزشکی بودم به دربند و توچال میرفتم و کوهنوردی میکردم.
از شغل پدر بگویید و اینکه مهمترین خصیصهای که از ایشان به یاد دارید چه بود؟
مهمترین خصیصه او پشتکار بود. پدرم در سیزدهسالگی از روستای دریان بهتنهایی و با پای پیاده به قفقاز رفت. در روسیه با یک دوچرخه مشغول تجارت شد، او پس از انقلاب روسیه به ایران بازگشت و در تبریز و رضائیه به کار خود ادامه داد. این پشتکار پدرم به من هم منتقلشده است. ما در بچگی آرزو داشتیم در ایام تعطیلات به باغ و گردش برویم اما ایشان هیچوقت مغازه خود را تعطیل نمیکردند. زمانی که دانشجوی پزشکی بودم هم به کارخانه پدرم میرفتم و چای بستهبندی میکردم. در آن زمان پدرم بابت مزد به ما یک تومان پول میداد. روبروی کارخانه یک بستنیفروشی وجود داشت، لذت بعد از اتمام کارمان این بود که به آن بستنیفروشی برویم و بستنی بخوریم. پدرم همیشه میگفت در هر چیزی باید پشتکار داشته باشید. در درجه اول توکل و در درجه دوم پشتکار باعث موفقیت خواهد شد. هرچند که زندگی بالا و پایین دارد اما بالاخره به آن نقطه هدف خواهی رسید. دومین خصلتی که پدرم داشت بخشندگی او بود. من و برادرم به مدرسه هدف میرفتیم و پدرم ما را همراهی میکرد. او در طول مسیر پنج، شش نفر را هم میرساند و ما همیشه به او معترض بودیم اما پدرم عقیده داشت که نباید مردم را فراموش کرد. همچنین باوجود اینکه خانواده متمولی بودیم پدرم هفتهای یکبار ما را با اتوبوس به مدرسه میرساند. این رفتارها برای من خیلی آموزنده بود. اطرافیان ما اکثراً تاجر بودند و پشتوانهای برای آینده خود در خارج از کشور گذاشته بودند اما پدرم همیشه میگفت من شما را نمیبخشم اگر دیناری از این کشور به خارج ببرید. به یاد دارم آرزو داشت روستای زادگاهش برق، تلفن، بیمارستان و ... داشته باشد و همواره به من توصیه میکرد اگر امکان و وقت آن را داشتی به آن روستا برو و روستاییان را معالجه کن.
پدرتان در قید حیات نیستند؟
خیر. پدرم به علت سرطان ریه در ۶۳ سالگی فوت کرد.
از خصوصیات مادرتان هم صحبت بفرمایید.
مادر من مثل پدرم اجتماعی نبودند و همواره به تربیت فرزندان مشغول بودند.
از بازیهای دوران کودکیتان خاطره ای دارید؟
محله ما محله خلوتی بود و افراد آن محله با ما نسبت فامیلی داشتند و در زمینه تجارت بودند. در حال حاضر هم در تجارت بسیار موفق هستند.
معمولاً برادر بزرگ خانواده مسئولیت قسمتی از خانواده را بر عهده میگیرد، آیا برادرهای شما مسیری را رفتند که برای شما الگو باشد؟
برادرهای بزرگتر همیشه نقش مدیریتی را در خانه دارند. به یاد دارم بار اولی که به کودکستان رفتم، هنگام آب خوردن با یکی از بچهها دعوا کردم و بینی من شکست. از آن موقع برای ادامه مهدکودک دچار ترس شدم اما با کمک برادر و خواهر بزرگترم توانستم بر این ترس غلبه کنم؛ اما پدر ستون یک خیمه است، وقتی ستون میشکند دیگر خانواده به جایگاه قبلی خود برنمیگردد و هرگز کسی نمیتواند جای پدر را بگیرد.
از کودکستان که خاطره خوبی نداشتید، از اولین آموزش خود برای ما خاطرهای تعریف کنید.
هرکسی تا قدم به این محیط نگذاشته است همیشه از آن ترس دارد. من چون از مهدکودک خاطره بدی داشتم همواره یک حالت دفاعی را برای مدرسه رفتن نیز داشتم اما وقتی به دبستان رفتم دوستان خوبی پیدا کردم. در خاطرم هست که مدیری به اسم آقای روزبه داشتیم که بسیار خوب بود.
از معلمها خاطره ای دارید؟
معمولاً برخی از معلمها برای ما الگو هستند. من به «دبیرستان هدف» میرفتم و به یاد دارم بین دبیرستانهای البرز، هدف و خوارزمی رقابت وجود داشت. مدیر دبیرستان آقای رهنما دارای جذبه زیادی بود و صبح زود قبل از حضور شاگردان به مدرسه میرفت تا نظم و ترتیب ورود آنها را چک کند. ما حتی زودتر از ایشان به مدرسه میرسیدیم. در خاطرم هست که روزی برف آمده بود و ما چندین بار پشت در مدرسه منتظر ماندیم که پس از صحبت با مدیر ورود به مدرسه برایمان سهلالوصولتر شد. معلم دینی من نیز بهخوبی در مورد مسائل مذهبی و بهخصوص مسائل اجتماعی صحبت میکرد. آقای خدا یاری علوم طبیعی را تدریس میکرد که باعث شد کمکم من به پزشکی علاقهمند شوم. معلم شیمی ما هم آقای سید جوادی فرد مذهبی و مسئولیتپذیری بود. معلمهای ما با جانودل به یادگیری بچهها کمک میکردند اما روزبهروز این انگیزه برای معلمان و دانش آموزان کمتر میشود. من همیشه آرزو داشتم مثل معلمهای خودم فرهنگ جامعه را تغییر بدهم.
شما چه سالی دیپلم گرفتید؟
اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۴۸ دیپلم گرفتم.
همانطور که فرمودید دبیرستان هدف دبیرستان خاصی است و بیشتر کسانی که با آنها مصاحبه میکنیم فارغالتحصیل دبیرستان هدف یا البرز هستند. از همدورههای خود کسی را به یاد دارید؟
بله. آقای دکتر منصور مقدم متخصص قلب بود. آقای دکتر ملکی هم در کانادا حضور دارند. آقای دکتر جزایری که در آمریکا در رشته قلب جزو بهترینها هستند. متأسفانه اغلب آنها در خارج از کشور هستند.
چرا دبیرستان هدف را انتخاب کردید؟
چون دبیرستان هدف هم دخترانه و هم پسرانه بود و پدرم میتوانست خواهر و برادرها را همزمان همراهی کند. دبیرستان هدف رو به روی کاخ مرمر سابق قرار داشت و دبیرستان دخترانه آن در خیابان شاه که در حال حاضر جمهوری نام دارد واقع بود.
در زمان شما کنکور به چه صورت بود؟
با توجه به اینکه ایدههای مذهبی من قوی بود دوستانم مرا تشویق میکردند که در ایران ادامه تحصیل بدهم. در زمان دبیرستان هم شش ماه به انگلیس رفتم اما با توجه به روحیاتم تحمل شرایط برایم سخت بود و بازگشتم. آن زمان من به دو رشته پزشکی و کشاورزی علاقه داشتم. اوایل دبیرستان که دچار دلدرد و آپاندیسیت شدم به نزد مرحوم پرفسور عدل رفتم و عمل کردم و ایشان برایم تبدیل به الگو شدند. من در دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم ولی هنوز دچار تردید بودم که در ایران یا خارج از کشور تحصیلات خود را ادامه بدهم. در سال اول دوستانی پیدا کردم که اغلب با هم درس میخواندیم اما متأسفانه همگی به خارج از کشور مهاجرت کردند. استاد «مرندیان» یکی از اساتید بسیار نمونه ما بود که بهتازگی از پاریس بازگشته بودند. ایشان همیشه صبح زود در بیمارستان حاضر میشد. پرفسور مرندیان پس از «دکتر قریب» که اسطوره اطفال بود مشوق من در راه پزشکی بود. آقای پرفسور آدرس بیمارها را یادداشت میکرد، به دنبال آنها میرفت و سیر بیماری آنها را بررسی میکرد. او اهل تحقیق و مطالعه بسیار بود و همواره ما را تشویق میکرد تا دادههایی که برای مقاله لازم داریم را جمعآوری کنیم. ایشان ازنظر خصلتهای انسانی، توجه به بیمار و اطلاعات پزشکی بسیار نمونه بود.
از حال و هوای دوران دانشجویی خود بگویید.
در دوران دانشجویی دو مورد برای دانشجو الگو میشود. اول رفتار استاد و دوم دوستانی که با آنها نشستوبرخاست میکنید. دوره دانشگاه با دبیرستان و دیگر دورهها کاملاً متفاوت است و محیطی کاملاً ناآشناست. ما سالهای اول درس را جدی نمیگرفتیم اما کمی که گذشت بهصورت گروهی شروع به درس خواندن کردیم. این روشی هست که من همیشه به فلوشیپها و رزیدنتهایم هم توصیه میکنم که با هماتاقی علاقهمند خود شروع به درس خواندن کنید تا بهتر موفق شوید. تحول عمدهای که در من ایجاد شد در دوره رزیدنتی بود که به دانشگاه تهران و بیمارستان امام رفتم. یکی از کسانی که بسیار برای من تأثیرگذار بودند «استاد یلدا» نام داشت. من در دوره رزیدنتی که در خدمت ایشان بودم متوجه شدم ایشان معلومات اجتماعی بسیار قویای داشتند، متأسفانه باید اقرار کنم بعد اجتماعی من بهعنوان یک پزشک ضعیف است. هرروز صبح که برای عرض ادب به اتاق ایشان میرفتم، میدیدم ایشان مشغول خواندن کتاب هستند. از همه مهمتر رفتار خوب ایشان بود. ما سال اول رزیدنتی داخلی اساتید زیادی داشتیم. یکی از آنها دکتر هادوی بود. آقای دکتر ساعت شش صبح در بیمارستان امام حاضر بودند. در روزهای یکشنبه که ما در بیمارستان امام case presentation و journal club داشتیم آقای دکتر در مورد تمام مسائل مطرحشده آگاهی داشتند. یکی دیگر از اساتید بسیار خوب ما آقای دکتر مرشد بود. رفتار ایشان با بیماران همواره برای من الگو بود. به یاد دارم ایشان گاهی ویلچر مریض را هم حمل میکردند و حتی در آزمایشگاه برای پیگیری آزمایش حاضر میشدند. آقای دکتر زمانیان متخصص خون بود. درمانگاه امام خمینی روزی ۵۰-۴۰ مریض داشت و کار بسیار مشکلی بود اما متخصصین خون همیشه لبخند بر لب داشتند و با صبر و حوصله به بیماران توضیحات لازم را میدادند. ما در روزهای چهارشنبه در بیمارستان امام CPC داشتیم که استاد یلدا و استاد «شریعت» حضور داشتند و در مورد کیسها توضیحات لازم را به ما میدادند. من و دوستم آقای قدیمی خیلی دوست داشتیم کیسها را مطرح کنیم و چالش علمی داشته باشیم. به یاد دارم تالار شهید همیشه پر میشد و حتی گاهی جای کافی برای باقی رزیدنتها و دانشجویان وجود نداشت اما در حال حاضر این شور و شوق وجود ندارد. علت آن مشخص نیست. افسردگی در دانشجویان پزشکی حال حاضر وجود دارد، باوجود مشکلات برای طرح و مطب و ... امید آنها به آینده پزشکی کمتر شده است. زمانی که من رزیدنت داخلی در بیمارستان امام بودم، دخترخانمی به علت بیماری «لوپوس» فوتشده بود. ساعت سه نصف شب به من اطلاع دادند که باید برای صدور جواز دفن به بیمارستان بروم. من خیلی دوست داشتم علت مرگ دختر را متوجه شوم اما در آن زمان اجازه انجام «اتوپسی» هم صادر نمیشد. من به سردخانه رفتم و بیوپسی کبد انجام دادم، ناگهان متوجه شدم همراهان بیمار پشت پنجره هستند و باخشم به من نگاه میکنند، من هم تا ساعت ۶ صبح در سردخانه ماندم تا نگهبانها برسند و من با امنیت جانی ازآنجا خارج شوم. زمان ما اینترنت و شبکههای اجتماعی وجود نداشت و برای پیدا کردن یک مقاله باید به کتابخانه دانشگاه ایران در گاندی میرفتیم؛ اما در حال حاضر این انگیزه وجود ندارد. یکی از رسالتهایی که به نظر من استاد باید داشته باشد تقویت انگیزه و معلومات دانشجوست.
دکتر موسویان: نتیجه بیوپسی، چه بود؟
نتیجه « Lupus hepatitis» بود.
زمان دانشجویی شما با تحرکات دوران انقلاب همزمان بود. راجع به فضای آن زمان بفرمایید؟
در سال ۱۳۵۷ من فارغالتحصیل شدم و به سربازی رفتم. دوران آموزش من در لشکرک و سپس در وزارت دفاع بود. من با توجه به افکار مذهبی خوشحال بودم که مملکت رنگ مذهبی به خود میگیرد و انقلاب پیروز میشود؛ اما در حال حاضر متأسفانه صمیمیت و صداقت مردم که در ابتدای انقلاب شاهد آن بودیم کمرنگ شده است. زمان انقلاب مردم فداکاری و گذشت بیشتری داشتند. برای مثال احترام افراد برای یک خانم پیر در وسایل نقلیه بیشتر بود و سؤال من این است که چرا باوجود زمینه مذهبی ما به این نقطه رسیدیم. من در ارتش بودم و نمیتوانستم فعالیت خاصی داشته باشم. بهخصوص در وزارت دفاع که نبض رژیم بود.
چه سالی دوره سربازی شما به اتمام رسید؟
معمولاً دوره سربازی دوساله به اتمام میرسد اما دوره سربازی من با توجه به عفوی که خورد ۱۸ ماهه به اتمام رسید. در آن زمان هم به دلیل علاقه زیادم به پزشکی به بیمارستان «فیروزآبادی» واقع در جنوب شهر میرفتم و مریض میدیدم. هر پزشکی در دوران اینترنی به اعمال پایه پزشکی علاقه دارد، من بخیه زدن را در آنجا تمرین میکردم، گاهی تا صبح در بیمارستان میماندم و مریضها را ویزیت میکردم.
شما پسازآن مستقیماً وارد دوره رزیدنتی شدید؟
در سال ۱۳۵۶ فارغالتحصیل شدم، در سال ۱۳۵۸ سربازی را به اتمام رساندم و وارد دوره رزیدنتی شدم. پس از مدتی بهعنوان استادیار در بخش داخلی بیمارستان امام استخدام شدم. در آن زمان رشته گوارش بهصورت مجزا وجود نداشت و زیر مجموعه داخلی بود. در حال حاضر این تفکیک باعث شده است که دانشجویان ما طب داخلی را بهخوبی گذشته فرا نگیرند. در دوره رزیدنتی، ما مریضی که دچار مشکلات ریوی، روماتولوژی و ... بود را هم ویزیت میکردیم. گفته میشود که مادر طب، طب داخلی است. خوشبختانه هنوز هم بخش داخلی در بیمارستان امام وجود دارد اما در زمان ما بسیار قویتر بود و اساتید آن دوره احاطه کاملی در رشتههای داخلی داشتند. پسازآن آقای دکتر نیکاختر متخصص نفرولوژی از آمریکا و افرادی که رشتههای تفکیکشدهای را خوانده بودند کمکم به ایران آمدند و بخشها از هم مجزا شد. آقای دکتر راشد بخش گوارش را تأسیس کردند. در بیمارستان شریعتی هم استاد «میرمجلسی» بخش گوارش را تأسیس کردند و کمکم بخش گوارش بخش مستقلی بود. در همان زمان که من استادیار بودم مجبور شدم دو سال هم دوره گوارش را طی کنم. من با نمره خوبی در فوق تخصص گوارش قبول شدم و مدتی هم رئیس بخش طبی پنج بودم. سه سال هم هست که رئیس بخش گوارش هستم. ما در سال حدود چهار فلوشیپ گوارش پذیرش میکنیم و میتوانم بهجرئت بیان کنم که هرساله نفر اول تا سوم بورد اغلب از بیمارستان امام خمینی بودهاند. آقای دکتر موسویان هم که امروز اینجا تشریف دارند یکی از فلوشیپهای بسیار خوب ما هستند، من از ایشان دعوت کردم تا امروز ما را همراهی کنند.
شما در ابتدا در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل کردید و سپس در دوره رزیدنتی به دانشگاه تهران آمدید. علت انتخاب شما چه بود؟
من هم در دانشگاه تهران و هم در دانشگاه شیراز قبول شدم و در ابتدا به شیراز رفتم. دکتر نصر متخصص خون، دکتر رستگار متخصص نفرولوژی هم در آنجا حضور داشتند. دانشگاه شیراز یا پهلوی سابق اقتدار خاصی در رشته داخلی داشت اما بعداً متوجه شدم که اغلب اساتید خوب آنها به خارج از کشور رفته بودند. بعد از ۱۵ روز به تهران بازگشتم و در امتحان رزیدنتی شرکت کردم.
چرا رشته داخلی را انتخاب کردید و به رشتههای دیگری فکر نکردید؟
در آن زمان برخلاف حال حاضر تمام افرادی که نمرههای بالایی میگرفتند رشته داخلی را انتخاب میکردند چون داخلی مادر همه رشتههای پزشکی است.
آقای موسویان ممنون که دعوت ما را پذیرفتید. راجع به آشنایی شما با آقای دکتر و ورود شما به بخش صحبت کنید.
من مهدی موسویان هستم. دانشگاه تهران دانشگاه رزیدنتی من نبود اما با توجه به علاقه و تحقیقاتم این رشته را انتخاب کردم. در دوران فلوشیپی گوارش با استاد آشنا شدم. هر فردی بهخصوص یک پزشک همیشه به دنبال یک نشانه میگردد که بداند مسیری که انتخاب کرده درست است یا خیر. یکی از نشانههایی که درست بودن راه را به من نشان میداد حضور استاد بود. من در محضر استاد علاوه بر درس، درس زندگی را هم یاد میگیرم. من وقتی بهعنوان یک ناظر به گفتههای استاد گوش میدادم متوجه شدم تمام اتفاقات و افراد از کودکی تا بزرگسالی باعث نهادینه شدن افکار و اهدافی در ذهن فرد میشود. برای مثال گفته پدر استاد که راجع به تلاش و کوشش بود باعث نهادینه شدن تلاش و کوشش و رسیدن به هدف در استاد شده است بدون آنکه متوجه آن باشند. در اولین جلسه آشنایی با استاد برخورد ایشان بسیار تأثیرگذار بود. من آشنایی قبلی با ایشان نداشتم اما برخورد، علم و ادب و فروتنی استاد جاذبه خاصی دارد و همه فلوشیپها علاقه دارند در محضر ایشان باشند. بخش گوارش یکی از منظمترین بخشهاست. اساتید بیمارستان امام خمینی دارای سطح بالایی از درک و هوش هستند و ایجاد نظم و انضباط در یک بیمارستان با سطح بالا کار سختی است اما استاد چنین بخشی را با این پتانسیلهای خاص نظم دادهاند. این نظمپذیری به دلیل تعهد قلبی فرد به استاد است. یکی از کارهای خوبی که استاد انجام دادند ایجاد یک گروه تلگرام و جمعآوری برترینهای این مملکت بود. این گروه به یک دائرهالمعارف پزشکی تبدیلشده است. بهترینها در علم پزشکی و بهخصوص گوارش در این گروه ارائه میشود و همه از آن استفاده میکنند. ایشان همیشه بسیاری از مطالب جدید علمی را حتی زودتر از اساتید جوان خواندهاند. اختلافسلیقه و قصور همیشه پیش میآید اما استاد با بزرگواری و صبر آن را تحلیل میکنند. استاد در کارهای علمی جدید، ارائه طرحها، ارتباط با معروفترین و معتبرترین انجمنهای جهان، شرکت در کنفرانسهای دنیا همیشه حضور دارند که یک فرصت بینظیر برای علم طب محسوب میشوند. یکی از دلایل موفقیت ایشان باورهایشان است که ما هم بهصورت ناخودآگاه از آن الگو میگیریم. استاد در خاطرات خود اشاره کردند که: من همیشه علاقه داشتم یک معلم نمونه باشم، من میتوانم بگویم استاد خیلی فراتر از این آرزو هستند و همیشه انگیزه و علاقهمندی را به دانشجو تزریق میکنند. من مطمئن هستم که استاد ۹۰ درصد وقت زندگی خود را برای دانشگاه و این سیستم میگذارند و دانشگاه تهران باوجود چنین اساتیدی دانشگاه تهران شده است.
آقای دکتر دریانی دوران رزیدنتی شما کی به پایان رسید؟
فارغالتحصیلی تخصصی من در سال ۱۳۶۲ بود و دوره فوق تخصص من در سال ۱۳۷۵ به اتمام رسید. من در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم. یکی از مسائلی که باید بیان کنم این است که هیچ مردی موفق نمیشود مگر با پشتیبانی یک زن خوب. اینکه بیان کردم من از تمام مسائل اجتماعی خود را محروم کردم حقیقت دارد. ما در تلگرام گروهی به اسم « IBD» درست کردیم چون علاقه من بیشتر در این زمینه است. من در روزهای جمعه حدود ده سؤال برای افراد این گروه که شامل ۴۰۰ پزشک میشوند، ارسال میکنم. این چالش علمی باعث فعالیت آنها میشود. در این گروه از تجارب اساتید گروه هم استفاده میشود. گروه دیگری هم برای بیماران IBD ساختهشده است و آنها مسائل مربوط به بیماری خود را در آنجا بیان میکنند. بیمار قبل از عمل دچار استرس و وحشت است اما اگر با دیگرانی که این بیماری را دارند و یا عمل شدهاند صحبت کند ازلحاظ روانی وضعیت بهتری خواهد داشت. خواستم بهطور خلاصه بیان کنم که من روزهای جمعه هم وقتی برای خانواده ندارم و این گذشت همسرم قابلستایش است، من قسمتی از موفقیتم را مدیون او میدانم.
چطور با همسرتان آشنا شدید؟
من پس از دوره سربازی قصد ازدواج داشتم، همسرم را به من پیشنهاد دادند و پس از قبولی هر دو طرف، ازدواج کردیم. ثمره این ازدواج سه دختر است. طبق حدیث پیامبر (ص) نقلشده است که وقتی خداوند کسی را دوست دارد به او فرزند دختر عطا میکند. یکی از دخترهایم دندانپزشک است که دوره عمومی خود را در «بوستون» و تخصص خود را در «پنسیلوانیا» به اتمام رسانده است. دختر بزرگم اینترن من بود و در حال حاضر رزیدنتی داخلی خود را در پنسیلوانیا میگذراند و دختر وسط من داروسازی خود را در بوستون به اتمام رسانده است.
شما فرزندان را برای خواندن این رشتهها تشویق کردید؟
بله اما به عقیده من برای یک دختر دندانپزشکی بهتر از پزشکی است چون یک خانم دندانپزشک بهتر میتواند به همسر داری بپردازد. همسر آقای دکتر موسویان متخصص اطفال هستند اما خوبی آنها این است که مشوق یکدیگر هستند. یک پزشک زن باید همراهی داشته باشد که مسائل پزشکی را درک کند.
بچهها هیچوقت از نبود شما شکایت نداشتند؟
اگر بخواهیم پزشک موفقی شویم باید از خیلی از مسائل بگذریم. رسیدن به این جایگاه برای من مستلزم این بود که خود را از رسیدگی به آنها محروم کنم اما همسرم تا حد زیادی این نبود را جبران کرده است. فرزندانم آرزو داشتند که روز جمعه به پدرشان به پارک و سینما و ... بروند اما من مجبور بودم در آن دوره به مطالعه بپردازم و گاهی احساس پشیمانی میکنم.
زمانی که داشتید در مورد انتخاب رشته صحبت میکردید فرمودید که به کشاورزی هم علاقه داشتید. از علایق دیگر خود برای ما بگویید.
علاقه من به کشاورزی بهاینعلت بود که پدرم روستازاده بود و در روستای دریان باغات زیادی وجود داشت. پدرم روزها به باغ و گیاه میرسید و این برای من یک نوستالژی بود. تعدادی از رشتهها هست که شمارا به خدا نزدیکتر میکند. کشاورزی به دلیل آرامشی که به شما میدهد احساس رضایت شمارا هم بالا میبرد، این احساس در پزشکی هم هست. برای مثال وقتی بیمار بهبود پیدا میکند حس خوبی به شما دست میدهد. یکی از مشکلات ما پزشکان این است که هیچوقت خبر خوشی به ما نمیرسد، خبر یا بیماری یا مرگ بیمار است اما وقتی در این موقعیتها خبر بهبودی بیمار به ما میرسد احساس رضایت میکنیم. باوجوداین همه بدگویی در مورد پزشکان که در شبکههای اجتماعی صورت میگیرد هنوز مردمی هستند که قدر پزشکان را میدانند.
چه چیزی شما را عصبانی میکند؟
کمکاری رزیدنت، اینترن و اتند بخش گاهی مرا عصبانی میکند. بعضی بیماران هم مرگ را قبول ندارند و فکر میکنند بیماری حتماً باید توسط پزشک درمان شود. برای مثال دختری با بیماری کرون با نامزد خود به من مراجعه میکند و نامزد او از من میپرسد که آیا بیماری او بهبود مییابد و من میتوانم با او ازدواج کنم؟ این فشار عصبی که آیا باید حقیقت را کاملاً بیان کرد تا هر دو کاملاً آگاه شوند یا خیر گاهی اوقات من را آزرده میکند. در خارج از کشور بیان حقیقت بهطور شفاف مرسوم است اما در ایران کمی بافرهنگ ما همخوانی ندارد. خاطرهای دارم از زمانی که مهندس جوانی از خارج از انگلستان بازگشته بود و به من مراجعه کرده بود تا بیماری او را تشخیص دهم. من بعد از کشمکشهای زیاد با خودم به او گفتم که «سرطان لوزالمعده» دارد و طول عمر او شش ماه تا یک سال است. بعد از بیان این مطلب این مهندس جوان غش کرد؛ این یکی از دغدغهها و فشارهای عصبی من بوده است که آیا حقیقت را باید بهصورت عریان به بیمار گفت یا خیر. من به مدت ده سال دبیر هیئت عالی «نظام پزشکی» بودهام خاطره جالبی که از آن زمان دارم این است که روزی خانم پیری وسط جلسه به ما مراجعه کرد و گفت من از فلان پزشک شکایت دارم، علت را پرسیدیم گفت که من سرطان لوزالمعده داشتم و آن پزشک به من گفت که طول عمر من کم است، به همین خاطر منزل خود را به نام پسرم کردم اما پنج سال از حرف آن پزشک گذشته است و من هنوز زنده هستم. این سری مسائل در زندگی پزشک وجود دارد که باعث فشار عصبی میشود. همانطور که میدانید یک پزشک زمان محدودی برای ویزیت بیمار دارد. گاهی اوقات شخصی به من مراجعه میکند و میگوید لطفاً مرا ویزیت کنید چون من از شهرستان آمدهام و برای رفتن عجله دارم. اگر من مریض را ویزیت نکنم عذاب وجدان همیشه همراه من است و اگر در آخرین نوبت ویزیت کنم ممکن است فردا دیر به بیمارستان و دانشگاه برسم. راضی کردن همه فوقالعاده کار مشکلی است و به طبع همیشه تعدادی از بیماران از شما راضی نیستند.
نکاتی که شما فرمودید به حوزه اخلاق پزشکی مرتبط است، شما چه توصیهای برای بهبود رابطه پزشک با بیمار و این مسائل دارید؟
این رسالت بر عهده رسانه ملی است اما اکثراً برای اینکه پربیننده باشند چالشهایی علیه پزشک میسازند. آنها باید مشکلات پزشکی را هم بدانند. نمیتوان با ویزیت و دستمزد ناچیزی که به پزشک پرداخت میشود طبی مثل کشورهای خارجی داشت. مشکلات بیمهای زیادی وجود دارد. متأسفانه وقتی در رسانهها گفته میشود پزشکان فقط به مسائل اقتصادی فکر میکنند، وقتی من دستور آندوسکوپی و عکسبرداری مینویسم بهجای اینکه متوجه این باشد این موارد برای تشخیص لازم است اولین فکر بیمار این است که پزشک به فکر سود اقتصادی است. در هر رشتهای بد و خوب وجود دارد اما اینکه به بدیها دامن بزنیم و کاری کنیم بیمار مطب را بنگاه اقتصادی ببیند باعث میشود روزبهروز پیوند بین پزشک و بیمار کمتر شود. سریالهایی که در خارج از کشور ساخته میشود به مردم عادی نشان میدهد مشکلات پزشکی چیست. یک پزشک هرچقدر هم بیوجدان باشد دوست ندارد به بیمار صدمه بزند. ما باید مشکلات پزشک، زندگی پزشکی و مشکلات درمانی را هم بررسی کنیم. بررسیها نشان داده است که آمار طلاق در پزشکان بسیار زیاد است چون شرایط سخت و تنشهای زیادی در زندگی پزشکان وجود دارد. تحلیلهای مغرضانه در مورد مرگ بیمار باعث میشود که من پزشک مریضهای مشکلدار را قبول نکنم. این مسائل باعث شده که جرئت پزشکی گرفته شود. مریض باید بداند که سرطان و بعضی بیماریها کشنده است اما بعضی بیمارها مرگ را قبول ندارند.
در سوابق شما ذکرشده است که مدتی دبیر هیئت عالی انتظامی نظام پزشکی بودهاید. وظیفه این هیئت و حیطه اختیارات آن چیست؟
نظام پزشکی مجموعهای است که شکایات بیماران از پزشکان را بررسی میکند، هیئتی به نام هیئت بدوی تشکیل میشود، این هیئت از کارشناسان زبده، پزشک و بیمار دعوت میکند که نظر بدهند. این رأی در هیئت بدوی داده میشود. اعتراض به رأی به هیئت عالی آورده میشود. در هیئت عالی کارشناسان دیگری این پرونده را بررسی میکنند. به یاد دارم که خانم دکتری به هیئت عالی مراجعه کرده بود و گریه میکرد. این خانم دکتر دوره طرح خود را در زنجان میگذراند، ساعت دو نصف شب برای زائو به او زنگزده بودند اما چون برف میباریده است دیر به بیمارستان رسیده و نوزاد دچار مشکل مغزی شده بود. این خانم دکتر میگفت که من منتظر آمبولانس بودم اما به من نرسید و با پای پیاده از منزل به بیمارستان آمدم. این موضوع را من همیشه برای دوستانم بیان میکنم که پزشکی مثل بندبازی است و ممکن است هرلحظه شما دچار لغزش شوید. رسانههای ملی این مسائل را پوشش نمیدهند که یک پزشک چه مشکلاتی دارد. این تفکر هنوز جا نیفتاده است که پزشکی فقط پشتمیزنشینی و خودکار به دست گرفتن نیست و مغز پزشک همیشه درگیر است.
یکی از بزرگان، که در نظام پزشکی هستند معتقدند که بیشتر شکایات بیمار از پزشک به این دلیل بوده که پزشک خوب نتوانسته بیمار را توجیه کند و راضی نگه دارد.
تا اندازهای صحیح است، اما بزرگترین مشکل ما کمبود وقت است. ما در مطب و درمانگاه بیمارستان امام خمینی تعداد زیادی مریض ویزیت میکنیم. در خارج از کشور استاد فقط چهار یا پنج مریض میبیند اما من روزانه ۴۰ مریض میبینم. ما در این فرصت کوتاه چطور میتوانیم بیمار را کاملاً توجیه کنیم؟ باوجود همه مشکلات، کاری که پزشکان ایرانی انجام میدهند ۱۰۰ برابر سنگینتر از پزشکان خارج از کشور است. در خارج از کشور بیمه پوشش کافی برای همه موارد دارد اما در ایران اینطور نیست. وقتی مریض با یک پرونده قطور در بیمارستان دیگری بستریشده است و به مطب من مراجعه میکند من در یک فرصت بسیار کوتاه و بدون خواندن شرححال و آزمایشهای قبلی چطور تشخیص صحیحی بدهم؟ این مسائل و مشکلات پزشکان باید بهصورت یک مستند به جامعه ارائه شود و گفته شود که ما تافته جدا بافته نیستیم و یکطرفه قضاوت نکنیم.
توصیه شما به پزشکان نسل جدید چیست؟
اگر هدف آنها زندگی مرفه است با پزشکی به آن نمیرسند. باید قبل از انتخاب پزشکی به دانشجو مشکلات این رشته را گفت. من روزبهروز نسبت به دانشجوهای این دوره مأیوستر میشوم. تعهدات اخلاقی زمان ما بسیار بیشتر بود. من ۲۰ سال است که در زمینه گوارش فعالیت میکنم، دبیر مجله گوارش و دبیر هیئت بورد گوارش هم هستم. رسیدن به این درجه نیازمند صرف وقت زیادی است.
از مسیری که طی کردید راضی هستید؟
بله. صد در صد. من به خاطر زمینه مذهبیای که دارم آرامش خاطر دارم. یکی از بدیهای جامعه این است که با دیدن آدم موفق شروع به حاشیهسازی میکنیم و باوجوداین که جامعه اسلامی هستیم اما رفتار غربیها بسیار بهتر از ماست. رزیدنت من بعد از فارغالتحصیلی همهچیز را فراموش میکند و حتی در خیابان هم سلام نمیکند. بزرگترین آرزوی من این است که شاگردان من بهتر از خودم باشند. بااینوجود من از مسیر طی شده رضایت دارم.
آیا اتفاقی در زندگی شما افتاده است که از آن بهعنوان معجزه نام ببرید؟
اتفاقات خوب و بد در زندگی هر کسی وجود دارد. من زمانی که پدرم را از دست دادم مثل این بود که ستون زندگی من خراب شد و زندگی برایم ناگوار بود اما معجزههایی در زندگی من اتفاق افتاد که من به این جایگاه رسیدم. من عقیده دارم که ممکن است گاهی فرد از مسیر اشتباه و نادرستی به هدف خود برسد اما خدا بر کار او نظارت میکند و درنهایت سرش به سنگ خواهد خورد.
آینده رشته خودتان را چگونه میبینید؟
سرعت تحول در علم پزشکی بسیار زیاد است و من فکر میکنم حتی من از فلوشیپهایم عقبتر هستم. در شروع رشته گوارش آندوسکوپی flexible وجود نداشت اما در حال حاضر مریض با خوردن یک کپسول آندوسکوپی بهراحتی آندوسکوپی میشود. در مسیر گوارش سرعت پیشرفت زیاد خواهد بود و آینده فیلد گوارش در دست جوانهاست چون کارهایی که نیاز بهجرئت زیادی دارد را جوانها انجام میدهند. خوشبختانه افراد موفق در رشته گوارش کم نیست اما کاش فرار مغزها وجود نداشت و افراد برجسته ما به خارج از کشور مهاجرت نمیکردند.
شاید علت مهاجرت بسیاری از افراد، همان سیستم کاری درست و شفافی است که در خارج از کشور وجود دارد.
کاملاً موافقم اما اگر ما این مملکت را نسازیم وضعیت خودبهخود بهتر نمیشود. افرادی که به خارج از کشور میروند و به محیط عادت میکنند به ایران برنمیگردند اما اگر روسای ما عاقل باشند و هزینهای که برای تحصیل یک دانشجوی پزشکی صرف میکنند را به ادامه تحصیل آنها هم تعمیم دهند شاید قسمتی از مشکلات حل شود.
شما سالهای زیادی را در بیمارستان امام گذراندهاید. احساستان را به این بیمارستان بفرمایید.
من با تمام وجود بیمارستان امام را دوست دارم. ما هرروز هفته ساعت ۱۲ تا ۱۳ ظهر ژورنال کلاب و case presentation داریم و من دوست دارم حتی پس از بازنشستگی هم در ژورنال کلاب شرکت کنم. باوجود تمام اتفاقات تلخ و شیرینی که در بیمارستان امام برای من افتاده است من آن را دوست دارم.
در زمان بمباران بیمارستان امام هم از این بمبارانها در امان نمانده است. از آن خاطرهای هم دارید؟
در آن زمان ریاست بیمارستان با آقای دکتر میرخانی بود. همیشه این ترس وجود داشت که بیمارستان مورد اصابت موشک قرار بگیرد و به خاطر جنگ اغلب بخشهای بیمارستان امام از مجروحان جنگی پرشده بود.
شما رئیس هیئت مدیره انجمن بیماران کبدی هستید. سؤال من راجع به بخش خیریه آن است.
من در حال حاضر رئیس نیستم اما من مدتی به آنجا برای ویزیت بیماران هپاتیتی میرفتم. خوشبختانه امروز با حمایت آقای دکتر علویان تقریباً تمام داروهایی که برای «هپاتیت» B و C لازم است در کشور وجود دارد. این سعادتی بود که مدتی نصیب من شده بود.
دکتر موسویان: من هم از استاد سوالی دارم، آیا تحولات بنیادینی که در جامعه پزشکی ایران از نظر روحیه، علاقهمندی و تعهد و پیگیری کار بیماران به وجود آمده است در خارج از کشور وجود ندارد؟
این ضریب تغییرات به شدتی که در ایران هست در خارج از کشور وجود ندارد. در غرب قانون با کسی شوخی ندارد. شاید به خاطر مشکلات مالی مردم در دهه اخیر سمتوسوی رفتاری دانشجویان پزشکی ایران تغییر کرده است.
اگر برای جمعبندی نکتهای هست بفرمایید.
یکی از مسائلی که من فکر میکردم ممکن است آموزنده باشد حضور در رادیو و تلویزیون بود. من در برنامههای مختلف پزشکی شرکت میکردم. من باز هم تأکید میکنم که رسانه ملی میتواند در آگاهی مردم بسیار مؤثر باشد. خاطره خوبی به ذهنم آمد این است که ما همیشه در برنامهای این مطلب را بیان میکردیم که صبحانه را خودت بخور، ناهار را با دوستت و شام را به دشمنت بده و در ضمن فستفود نخور و غذا را با آرامش بخور. یک روز من دیر بیدار شده بودم و برای اینکه زود به بیمارستان برسم صبحانه را درراه بیمارستان امام میخوردم، پشت چراغقرمز که بودم یکی به پنجره زد و گفت شما اینهمه در رادیو و تلویزیون اعلام میکنید که غذا را با آرامش بخور اما این کار را نمیکنید. یکبار هم در مشهد قصد کردیم که خانوادگی فستفود بخوریم، یک نفر پیدا شد و گفت چرا شما واعظ بدون عمل هستید و خودتان فستفود میخورید. پس کسی که در رسانه حضور دارد برای مردم الگو میشود و حرکات آنها را زیر نظر دارند.
از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: