نخستین ها/ دکتر نصرت اله کاسمی، استاد بیماریهای همگانی و تجربی
برگرفته از كتاب نخستين ها: دكتر كاسمي طبيبي دانشمند، نويسنده، سخنور، اديبي كم نظير و از شاعران قصيده سراي زمان خود بود. كلاس هايش از دانشجويان موج مي زد. وي به سياست علاقه داشت و در مجلس شوراي ملي نماينده شد.
روابط عمومي دانشگاه در نظر دارد با هدف آشنايي بيشتر دانشگاهيان به خصوص دانشجويان گرامي با اساتيدي كه نقش برجسته اي در شكل گيري دپارتمانها و مجموعه هاي ارزشمند دانشگاه داشته اند، ستوني را تحت عنوان "نخستين ها" به اين امر اختصاص دهد. كتاب ارزشمند نخستين ها اثر استاد فقيد دكتر شمس شريعت تربقان در شروع منبع اوليه اين ستون خواهد بود ولي در ادامه به آن محدود نبوده و خوانندگان گرامي مي توانند شخصيت هاي برجسته مد نظر خود را به همراه معرفي زندگينامه و معرفي خدمات و آثار ايشان پيشنهاد دهند. هدف ديگر اين ستون ايجاد تعاملي دو سويه با خانواده بزرگ دانشگاه در درجه اول و تمامي ايرانيان در درجه بعد در جهت گردآوري آثار، اسناد، خاطرات و خدمات اين بزرگان است.
در كتاب «راهنماي دانشكده پزشكي سال 1332» شرح حال دكتر كاسمي اين چنين نگاشته شده است:
دكتر كاسمي تحصيلات متوسطه را به سال 1308 در دارالفنون به پايان رساند. سپس در دانشكده پزشكي تهران به تحصيل پرداخته و در سال 1314 از تحصيلات پزشكي فراغت يافت و به دريافت يك قطعه مدال علمي درجه اول نايل آمد. خدمت نظام وظيفه را در بيمارستان ارتش انجام داد، همچنين پايان نامه خود را در باب «قطع عصب سمپاتيك حوصلي زنان» با درجه ممتاز از تصويب گذراند. در سال 1317 به عنوان دانشيار كتابخانه و انتشارات فني دانشكده پزشكي وارد خدمت شد و از همان موقع تدريس بيماريهاي عمومي را در دانشكده دندانپزشكي برعهده گرفت. از سال 1319 به عنوان دانشيار كرسي بيماريهاي عمومي و تجربي انتخاب شد. به سال 1325 به استادي بي كرسي نايل آمد. از ابتداي سازمان نوين دانشكده اداره امور كتابخانه و انتشارات فني و مديريت مسئول مجله ماهانه نيز برعهده وي گذاشته شد. از سال 1324 تا سال 1326 سردبيري دانشكده را كه مقام جديدالتاسيسي بود بر عهده داشت. در تشكيلات فرهنگستان ايران به سمت كارمند و منشي كميسيون پزشكي و به عضويت انجمن ادبي و علمي انتخاب شد. از وزارت فرهنگ به دريافت نشان علمي درجه سوم و درجه دوم موفق شد. در مجلس مؤسسان به نمايندگي شهرستان ساري و در دوره 16 به نمايندگي مجلس شوراي ملي از همان محل انتخاب شد.
از سال 1327 تدريس اخلاق پزشكي و تاريخ طب كرسي دكتر غني در سال ششم به ايشان واگذار شد به علاوه بيماريهاي داخلي در سال چهارم دندانسازي و داروسازي را تدريس كرد.
تاليفات دكتر كاسمي به شرح ذيل است:
1- چهارصد سال بعد از فردوسي كه از طرف دولت در هزاره فردوسي طبع و نشر شد.
2- ترجمه كتاب راه خوشبختي دكتر پوشه در اخلاق و بهداشت كه سه بار به چاپ رسيده است.
3- ترجمه كتاب آنچه بايد يك جوان بداند در اخلاق و بهداشت و بيماريهاي آميزشي كه چهار بار به چاپ رسيده است. اين دو كتاب به خرج وزارت فرهنگ طبع و نشر شده است.
4- دوره دو ساله مجله پزشكي درمان در 24 شماره كه اغلب مقالات آن به قلم ايشان است.
5- يك دوره 12 شماره نامه پزشكي ايران
6- جلد اول و دوم كتاب اندوكرينولوژي در يكهزار صفحه
7- مقالات ادبي و تاريخي نثر و نظم در اغلب مجلات ادبي تهران
در تنظيم شرح حال دكتر كاسمي از كتاب زندگينامه "مشاهير رجال پزشكي معاصر ايران" تاليف دكتر محمد مهدي موحدي نيز بهره مي گيريم:
در زمان تحصيل ما در دانشكده پزشكي دانشگاه تهران، در سال چهارم، دكتر نصرت اله كاسمي بيماريهاي غدد مترشحه داخلي را تدريس مي كرد. او دو جلد كتاب درباره بيماريهاي غدد مترشحه داخلي در 1000 صفحه با نثري مسجع به رشته تحرير درآورده است كه كتاب درسي ما بود. با سماجت موفق شدم كه ايشان را وادار كنم تا خاطراتشان را برايم تقرير كنند و اين است آن تقريرات:
و كل امر ذي بال لم يبدء ببسم الله هو الابتر
رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي.
همكار محترم ! موقعي كه براي مصاحبه تشريف آورديد كه پس از چهار عمل جراحي سنگين تاب و توان من به كلي از بين رفته و اركان و قواعد مزاج در هم شكسته است. معهذا نمي توانم در خواست آن همكار عزيز را اجابت نكنم.
به قول معروف: ما لا يدرك كله لا يترك كله (آب دريا را اگر نتوان چشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد)
گفتم كه به گوشه اي چو سنگي بنشينم و روي دل به ديوار
بينم كه ميسرم نگردد تو سنگ در آوري به گفتار
اكنون من آن سنگم كه مرا به سخن گفتن وا داشته ايد. بنابراين كوشش مي كنم آنچه در خاطر و حافظه ضعيف شده وجود دارد، بر طبق اخلاص نهاده تقديم كنم. بي آنكه بخواهم منت گذاشته باشم بايد اين حقيقت را از اين بستر بيماري كه چند ماهيست در آن غنوده ام بگويم كه اين نخستين بار است كه من براي مصاحبه زبان مي گشايم و تا كنون با وجود مراجعات بسيار و اصرار فراوان نتوانسته ام كه تقاضاي مراجعه كنندگان را برآورم.
زندگي من برحسب صفات ذاتي و معلومات اكتسابي، وجوه مختلف دارد كه هريك از آنها داراي ماجراها و سرگذشت هايي است و مجموعه آنها شخصيت مرا تشكيل مي دهد. اين وجوه و يا به قول مصطلح، ابعاد عبارتست از:
چهره پزشكي و علمي، چهره ادبي و فلسفي، چهره اجتماعي و سازماني و چهره سياسي.
بديهي است در هر يك از اين جنبه ها اثرات و خطراتي وجود دارد كه البته شايد زمان، هنوز مقتضي آن نباشد كه همه آن گفته شود. به علاوه به طور يقين شرح كامل بسيار مفصل خواهد شد و به قول مولانا مثنوي هفتاد من كاغذ شد و يا بطبع از حوصله كار شما خارج خواهد بود.
نام من نصرت اله، نام خانوادگي ام كاسمي است. خانواده من در حدود دويست و پنجاه سال سابقه دارد. پدرم مرحوم اسداله، ملقب به دبيرالحرم تحصيلات قديمه را در مازندران و تهران و عتبات عاليات به خصوص در نجف اشرف طي كرد. ايشان درصدد آن بودند كه به لباس روحانيت ملبس شوند ولي خداوند اين طور اراده فرمودند كه به تهران بيايد و وارد خدمات ديواني شود. مادر پدرم نيز از خانواده طراز اول روحاني بود. اكنون آثار موقوفات متعلق به آنان به عنوان موقوفات مرحوم حاجي درويش علي از مدرسه و مسجد و حمام و غيره در شهر ساري موجود و معروف است. مادرم، فاطمه خانم شكن دختر مرحوم سرتيپ محمد حسين خان منتصرالسلطان مهاجر قره باغي است. بنابراين از لحاظ پدر مازندراني الاصل و از طرف مادر شيرازي نسب هستم.
من در سال 1287 در شهر تهران، در محله عرب ها كوچه پشت خيابان ناصرخسرو جنب مسجد مرحوم نظام الدوله نوري به دنيا آمدم. در مدرسه ابتدايي انتصاريه كه در حوالي پامنار بود. تحصيلات ابتدايي را آغاز كردم و به اتمام رساندم. پس از اتمام تحصيلات ابتدايي موفق شدم كه به مدرسه دارالفنون راه يابم. دارالفنون در آن موقع تنها و مهم ترين مدرسه متوسطه ايران بود. دوره دارالفنون به خوبي پيش رفت و من نيز روز و شب در نهايت جد و جهد به امور تحصيلي مي پرداختم. حتي در امتحانات نهايي سال سوم رتبه اول را احراز كردم. در آن موقع دارالفنون يك شعبه بيشتر نداشت كه ادبيات فارسي و عربي و رياضيات و طبيعيات توأمان تدريس مي شد و ما تبصره علامه در فقه و جبر و مثلثات در رياضي و فيزيك و شيمي و زبان فرانسه و انگليسي و عربي و شعر و ادب و عروض و بديع را مي آموختيم. من پس از توفيق در امتحانات سال سوم با روحيه اي بسيار و تازه به مرحله دوم دارالفنون يعني سال چهارم وارد شدم و به تحصيل خود ادامه دادم. قبل از آن كه از اين مرحله زندگي بگذرم به دو سه نكته اشاره مي كنم. در دوره تحصيل دارالفنون به انگيزه طبع و ذوق ذاتي گه گاه به سرودن شعر نيز مي پرداختم و به خاطر دارم كه به هنگام درگذشت استاد اسداله خان شامبياتي مجلس بزرگداشتي در تالار دارالفنون برپا كرده بودند. ايشان استاد رسم فني يعني يكي از دشوارترين مواد رياضي ما و مردي بسيار خوش نيت و نيك نفس بود و با سمت خليفگي مدرسه به امور دانشجويان و به خصوص كساني كه از شهرستانها به تهران آمده بودند توجه خاص داشت و اغلب در ساعات تفريح آنان را يك به يك به گوشه اي فرامي خواند و مي پرسيد آيا از پدرتان پول رسيده است؟ آيا در تنگنا نيستيد. اگر احتياجي داريد بگوييد من به شما قرض مي دهم و پس از رسيدن پول قرض خود را ادا كنيد. روي همين احساس و عاطفه اي كه ميان من و اين استاد پيدا شده بود شب قبل از تشكيل جلسه بزرگداشت او ناگاه در طبعم جنبشي پيدا شد و قصيده اي در حدود شصت بيت به فارسي سره ساختم و فردا در جلسه بزرگداشت آن مرحوم خواندم كه بي اندازه مورد تعجب و تحسين واقع شد و حتي عده اي باور نمي كردند كه چنين قصيده اي ساخته و پرداخته من باشد، متاسفانه آن قصيده را فعلا در دست ندارم و فقط دو بيت آن به خاطرم مانده است:
تا بوده است بود چنين بود روزگار هر زنده اي بميــــرد جز آفريـدگار
مردن بود جدايي آميختگان ز هم ورنه به جاي خويشتن بود بود استوار
واقعه ديگر به هنگام تاسيس شعبه علمي و ادبي دارالفنون پيش آمد يك روز بامدادي پگاه، مثل هر روز به دارالفنون رفتم و در اتاق شعبه ادبي كه قرار بود آن روز افتتاح شود وارد شدم و روي تخته سياه آن جا با گچ اين شعر را كه خود ساخته بودم نوشتم:
اي بي خبر از لذت سينوس و كسينوس اي گشته به ترفند تراشي خوش و مأنوس
از شعـــــر نگردد به خدا مملكت آباد بر ديد همــــــــه آبروي كشور سيروس
يك ساعت بعد غوغايي برپا شد و دانشجوياني كه در شعبه ادبي ثبت نام كرده بودند پس از خواندن اين شعر دسته جمعي به اديب الدوله رييس دارالفنون شكايت بردند و اديب الدوله دستور داد كه گوينده اين شعر را پيدا كنند و به دفتر مدرسه نزد او ببرند.
بالاخره پس از شفاعت عميدالملك ناظم و يكي دو ضربه آهسته شلاق به پشت، متعهد شدم كه ديگر راجع به دانشجويان شعبه ادبي اسائه ادب نكنم.
در همين موقع كه دوره دوم دارالفنون را طي مي كردم درصدد آن برآمدم كه در قسمت ادبي فعاليت كنم. صرف و نحو (سيوطي و مغني) را در نزد استاد شيخ يداله پاك نظر و معاني و بيان (مطول) را نزد مرحوم آيت اله شيخ محمدعلي لواساني و قسمتهايي از ادبيات عرب و حكمت را (گوهر مراد لاهيجي) نزد مرحوم آيت اله شيخ مهدي نوري رحمت اله عليهم اجمعين تلمذ كردم. روزي برحسب تصادف در محفلي با مرحوم آيت اله خندق آبادي آشنايي پيدا كردم و ايشان از اين كه من در اين سن و با وجود گرفتاري در تحصيلات جديد دارالفنون، عاشق و دلباخته معلومات قديمه هستم خيلي خوش وقت شدند و قرار شد هفته اي دو روز صبح بسيار زود به مدرس ايشان بروم و ايشان شرح شمسيه در منطق را به من بياموزند و من در برابر، قسمتهاي مختلف فيزيك، شيمي و طبيعيات را به عرض ايشان برسانم. از آن تاريخ هفته اي دو روز صبح خيلي زود قبل از رفتن به دارالفنون از خيابان ناصرخسرو با پاي پياده و با شتاب به خيابان اسماعيل بزاز مي رفتم و اين كار را انجام مي دادم و بعد سر ساعت در دارالفنون حاضر مي شدم. در اين ميان رفته رفته به تشويق آقاي ميرزا يداله مايل تويسركاني، پاي من به انجمن هاي ادبي و محافل شعري تهران كشيده شد. با اين مقدمات كه به طور خلاصه به آن اشاره شد زمينه كار من در آينده رفته رفته فراهم آمد و صفحه كار بر اين محور چرخيد كه تمام اوقات تفريح و آسايش من در بست و شش دانگ وقف مطالعه كتاب شد و رفته رفته به تتبع و تفحص متون مهم ادبي و علمي و فلسفي و تاريخي اختصاص يابد. بالاخره با پيشنهاد مرحوم مايل به عضويت انجمن ادبي ايران كه در آن موقع تنها و مهم ترين انجمن در نوع خود بود پيشنهاد و به عضويت پيوسته آن پذيرفته شدم در صورتي كه در آن سال و با شرايط انجمن اين امر از موارد استثنايي بود.
پس از فراغ از دارالفنون به دنبال رشته هاي ادبي نرفتم و رشته طب را براي ادامه تحصيل برگزيدم و وارد كلاس پ.ث.ان P.C.N (فيزيك- شيمي- طبيعي) شدم و پس از يك سال به دانشكده پزشكي و داروسازي وارد شدم. در اينجا اتفاق ديگري برايم پيش آمد كه از جمله حوادث مهم و عجيب زندگاني من است و به كلي وضع آينده مرا تغيير داد. روزي آقاي ضياءالدين مجير شيباني پسر مرحوم مجيرالدوله به من گفت كه هفته آينده قرار است شما را به يك شخص مهمي معرفي كنم. او آقاي حاج ميرزا يحيي دولت آبادي يكي از رجال فرهنگي و سياسي كشور است. در آن روز، من و ايشان در خيابان شاه آباد تهران، كوچه ظهيرالاسلام در مدرسه سادات به خدمت ايشان رسيديم. پس از يك ساعت مذاكره با او معلوم شد در قسمت ادبيات فارسي و عربي اطلاعات وسيع دارد و هم اكنون نيز مشغول ترجمه كتاب هايي از فرانسه به فارسي است. به طور كلي از ملاقات با من اظهار خوشوقتي كرد و گفت هيچ تصور نمي كردم كه جواني در اين سن علاوه بر معلومات جديده و پيشرفت در مدارج علمي نو، از علوم قديمه و به خصوص شعر و ادب فارسي و عربي نيز تا اين اندازه بهره مند باشد و از من خواست كه هفته اي يكي دو روز با او در كارهاي فرهنگي و ترجمه اي كه در دست دارد همكاري كنم. پذيرفتم و يكي دو ماه به طور مرتب با ايشان كار مي كردم و روز به روز درجه همكاري ما وسيع تر مي شد. روزي به من گفت خودتان را حاضر كنيد تا فردا با هم به وزارت معارف برويم و شما را به وزير معرفي كنم. ديگر در اطراف موضوع ملاقات هيچ گونه توضيحي ندادند. در موعد مقرر با ايشان به عمارت ظل السلطاني كه مقر وزارت معارف بود رفتيم. پس از نيم ساعت، كمتر يا بيشتر مرا به اتاق وزير راهنمايي كردند. آقاي دولت آبادي مرا به وزير معرفي كرد و گفت جواني است كه تازه دارالفنون را تمام كرده و وارد مدرسه طب شده است و مي خواهد طبيب شود و خود را نيز براي مسابقه اعزام دانشجو به اروپا آماده مي كند و چون در ظرف يكي دو ماه كه با ايشان كار كردم دريافتم كه در ادبيات فارسي و عربي نيز تحصيلاتي كرده و داراي قريحه و ذوق و استعداد و حافظه فوق العاده است تصور كردم براي امر مهمي كه در پيش داريد وجود وي بسيار مغتنم باشد. پس از مدتي مذاكره با آقاي دولت آبادي در باب امور فرهنگي زنگ زدند و گفتند شخص منتظر وارد شود. در اين موقع جواني وارد شد با كيفي در دست كه او آقاي غلامعلي رعدي آذرخشي بود كه با استاد دهخدا در باب لغت نامه همكاري داشت و نمونه هاي چاپي كتابهاي ابتدايي را از مطبعه مي گرفت و به نظر آقاي وزير مي رساند و معلوم شد كه آقاي وزير به اندازه اي به اين كار اهميت مي دهد كه حتي نمونه هاي مطبعه را شخصاً مورد بررسي و مداقه قرار مي دهد.
در ضمن مطالعه نمونه آثار ارايه شده آن روز عبارتي بود به مضمون آويختن لباس از ميخ يا به ميخ مطرح بود و آقاي وزير مي گفت به ميخ درست است يا از ميخ. نفهميدم چگونه و چرا يكباره با آواز بلند از پايين اتاق گفتم به حرف اضافه است و دوازده معني براي آن گفته اند يكي از آنها به معني «را» است.
دهني شير به كودك ندهد مادر دهر كه دگرباره به خون درنبرد دندانش
«به» در اينجا به معني «را» است يعني كودك را. بعد معاني ديگر «به» را با مثالهايي از اشعار فارسي برشمردم.
سكوت عميقي فضاي اتاق را فراگرفت و آقاي وزير شگفت زده به اطراف نگاه كرد و متوجه من شد و گفت شما اينها را مي گوييد؟ عرض كردم بلي. فرمود صندلي خود را جلوتر بياوريد. من هم صندلي را پيش آورده روبروي ايشان نشستم.
باز به تعجب به من نگريست و گفت اينها را در كجا فراگرفته اي؟ عرض كردم در شعبه علمي مدرسه دارالفنون و خارج از آن و پس از مذاكرات ديگري درباره زبان فارسي كه از تفصيل آن خودداري مي كنم جلسه خاتمه يافت و من به اتاق رييس دفتر، برگشتم و منتظر آقاي دولت آبادي ماندم. در روزهاي بعد آقاي دولت به من گفتند: آقاي وزير شما را بسيار پسنديده و به وزارت معارف دستور داده است كه وي به عنوان مسئول تنظيم و طبع و نشر كتابهاي ابتدايي به خدمت مشغول شوم و زير نظر مستقيم شخص ايشان انجام وظيفه كنم. چند روزي بعد حكمي داير بر همين موضوع به دستم رسيد با ماهي يكهزار ريال حقوق و من در ضمن تحصيل در دانشكده پزشكي به اين كار نيز اشتغال پيدا كردم و ساعات كار در دست خود من بود. و فقط روزها بعد از ظهر از ساعت 4 به بعد در منزل شخصي مرحوم اعتمادالدوله به كار مي پرداختم. پس از دو يا سه ماه اشتغال، كليه كارهاي مربوط به اين مهم را قبضه كردم. اشخاص مختلفي در حدود سي نفر كه به انواع و اقسام به اين كار اشتغال داشتند و با وزير همكاري مي كردند به كنار رفتند. و كار از لحاظ انتخاب موضوعات تحرير، تنقيح و امور مربوط به خطاطي، طبع و نشر كلا برعهده اينجانب قرار گرفت. روزها مرحوم اعتمادالدوله با استاد احمد بهمنيار كه يكي از ادبا و فضلاي بي تظاهر زمان بود و اينجانب از ساعت چهار بعد از ظهر تا پاسي از شب در كتابخانه مرحوم اعتمادالدوله مشغول به كار بوديم. تا بالاخره شش جلد كتاب ابتدايي به اضافه يك جلد تاريخ و يك جلد جغرافيا از اين كميسيون سه نفره بيرون آمد و در دسترس نوآموزان سراسر كشور قرار گرفت. اين كتابها كه امروز نمي دانم نسخي از آن وجود دارد يا نه در نوع خود از لحاظ مندرجات و كم و كيف كاغذ، خط، چاپ و صحافي بي نظير است و اغراق نيست اگر بگويم كه كتابهاي سال پنجم و ششم آن زمان حتي در خور استفاده دوره دكتراي ادبيات زمان حاضر نيز هست.
مدرسه عالي طب و داروسازي در ابتدا در قسمتي از ساختمان دارالفنون قرار داشت در همين موقع كتابخانه ملي و مدرسه موزيك در دارالفنون بود و ضلع غربي ميدان ناصرخسرو از ميدان توپخانه تا نرسيده به درب اندرون گسترش مي يافت. بعدها وزارت معارف و مدرسه طب به عمارت ظل السلطان واقع در خيابان اكباتان و كتابخانه ملي در ساختمان جديد خود واقع در مجاورت موزه ايران باستان اول خيابان قوام السلطنه انتقال يافت. مدرسه طب بعدها به ساختمان سعدالدوله ابوالمله واقع در چهارراه مخبرالدوله استقرار گرفت و مدرسه دندانپزشكي نيز در آنجا تاسيس يافت و بنابراين يك مدرسه عالي نيز پي ريزي شد. در به دري مدرسه طب به همين جا خاتمه نپذيرفت و به زودي به قسمتي از بيمارستان جديدالتاسيس مرحوم دكتر حسين معتمد در اوايل خيابان مرحوم حاج شيخ هادي نقل مكان كرد و از آنجا بود كه پس از مدتي به محل فعلي دانشگاه واقع در اراضي جلاليه براي خود مكان ثابتي يافت. نخستين ساختمان دانشگاه دستگاه سالن تشريح بود كه بعدها به نام مرحوم دكتراميراعلم استاد تشريح موضعي نامور شد.
دانشكده طب كه تحت اداره وزارت معارف بود به رياست دكترمحمد حسن لقمان ادهم (لقمان الدوله) اداره مي شد. مدرسه را ابتداي دكترعليم الملك فرهمندي به عنوان معاون و يك رييس دفتر و دو منشي و بايگان اداره مي كردند. كتابخانه كوچكي نيز با حدود دوهزار جلد به وسيله كتابدار اداره مي شد. استادان اغلب پزشكاني بودند كه در بيمارستانها از طرف اداره كل صحيه سمت رسمي داشتند بنابراين معلمين مدرسه طب دو دسته بودند يك دسته عضو وزارت فرهنگ، كه بيشتر دروس نظري را بعد از ظهرها به شاگردان در كلاس مي آموختند و دسته ديگر پزشكان مستخدم اداره كل صحيه كه در بيمارستان ها، با سمت رييس بخش يا رييس درمانگاه كار مي كردند و عهده دار تعليم دروس باليني بودند. چون رفته رفته شماره دانشجويان سال ششم متوسطه افزايش مي يافت كساني كه از شعبه علمي فارغ التحصيل شده و در امتحانات نهايي قبول مي شدند بيشتر به طرف مدرسه طب و كمتر از مدرسه داروسازي و دندانسازي و مدرسه فني استقبال مي كردند. فارغ التحصيلهاي ادبي هم به سوي مدرسه علوم سياسي و حقوق رو مي آوردند.
بنابراين ورود به مدرسه طب سال به سال اهميتي به سزا پيدا مي كرد و اولياء امور را به چاره جويي واداشت كه هرچه زودتر برنامه اين دانشكده را از لحاظ ساختمان و وسايل هيئت علمي و بخشهاي بيمارستاني توسعه بدهند و سرانجام موضوع مدرسه طب و تحصيل طب در رأس مسائل مملكتي قرار گرفت. تحصيل من در مدرسه طب و كارم در وزارت معارف دوش به دوش هم پيش مي رفت و روز به روز، نفوذ و رسوخ من در امور آن وزارتخانه بيشتر مي شد به طوري كه در سالهاي آخر مدرسه، محل حل و عقد كارهاي مهم فرهنگي قرار مي گرفتم و اين امر به آشنايي من با مقامات و افراد مختلف بسيار كمك كرد.
مدرسه طب در سالهاي آخر از لحاظ اداري تغييراتي يافت و معاون مدرسه تغيير كرد و از طرف وزارت معارف دكتر ابوالقاسم بختيار كه مردي بسيار فعال و بي پروا و داراي عقايد و برنامه هاي جديد بود بر سركار آمد. بالاخره مدرسه طب به اتمام رسيد و من با معدل 50/19 رتبه اول را حايز شدم و طبق مقررات مصوب به دريافت مدال درجه اول علمي نايل آمدم.
مناسبات من با كفيل وزارت معارف علي اصغر حكمت ابتدا حسنه نبود ولي بعدها به وساطت مرحوم ميرزا احمدخان اشتري كه از اخيار روزگار بود، مناسبات حسنه شد و ايشان بي درنگ از من خواستند كه دو جلد كتاب راه خوشبختي تاليف جراح معروف فرانسوي دكتر ويكتور پوشه را كه در بهداشت و اخلاق است به فارسي ترجمه كردم و به وزارت فرهنگ دستور داد كه در اين باب قراردادي امضاء كند. من اين دو كتاب را در دوره خدمت نظام وظيفه در بيمارستان 501 ارتش انجام دادم. دو كتاب فوق دري مرسل ولي تحت اللفظ ترجمه و طبع و نشر شد و بي اندازه مورد پسند قرار گرفت و به پيشنهاد مرحوم دكتر ولي اله نصر مدير كل وزارت معارف كه از دانشمندان و بزرگان زمان بود شوراي عالي معارف تصويب كرد كه اين كتاب جزء كتابهاي بيرون از برنامه باشد و در كليه مدارس متوسطه مورد استفاده قرار گيرد. كتاب مذكور تاكنون بيش از ده بار در نسخ فراوان به چاپ رسيده و در دسترس جوانان قرار گرفته است و اغراق نيست اگر بگويم كه كمتر جواني است كه اين كتاب را نخوانده و از تعاليم سودمند آن بهره نگرفته باشد.
و اين نكته را هم اضافه كنم كه شوراي عالي معارف در همان موقع تصويب كرد كه يك قطعه نشان درجه دوم علمي به اينجانب داده شود. در موقعي كه اينجانب مدرسه طب را به اتمام رسانده بودم، بر آن شدم كه يك مجله طب با روش بسيارعالي به طور ماهيانه منتشر كنم و چون خود به سني نبودم كه بتوانم امتياز آن را بدست آورم، يكي از همكلاسان خود را به نام دكتر علي رشتي را براي اين كار نامزد كردم و پس از مذاكره با او از وزارت معارف تقاضاي امتياز مجله ماهانه طبي درماني به عمل آمد و امتياز صادر شد. يكي ديگر از همكلاسان را با نام دكتر احمد امامي به مديريت داخلي برگزيدم و با نداشتن هيچ گونه سرمايه اي شماره اول آن را به طرزي بسيار بديع و شيوا كه تا آن زمان در ايران سابقه نداشت منتشر ساختم و مقالاتي را كه به مرور و با زحمت شبانه روزي و فوق العاده زياد از استادان و پزشكان گرفته بودم پس از آن كه از لحاظ دستور زبان فارسي آنها را تصحيح و تنقيح كامل كرده بودم منتشر ساختم. شماره نخستين آن مثل توپ در محيط طبي و فرهنگي آن روز صدا كرد و تمام انظار را به خود جلب ساخت.
براي پيدا كردن شغلي كه بتواند ممر معيشت باشد جز بازكردن مطب شخصي چاره اي نديدم زيرا به عللي كه نمي خواهم در اينجا به آن اشاره كنم همه درهاي استخدامي را در محيط بهداري آن موقع بر روي خود بسته ديدم. با توكل كامل به خداوند متعال كه همه امور را تنها و تنها به مشيت كامل و حكمت بالغه او منوط مي دانستم و با پشتكارعجيبي كه گوهر اصلي خصلت و جوهر واقعي فطرت من است به كار مطب پرداختم و در خيابان جليل آباد برابر اداره پارك بدايت ساختماني را كه به مبلغي ماهيانه بيست و پنج تومان اجاره كردم و به طريقي زيبا آراستم. مطب داراي يك تالار بزرگ و سه اتاق كوچك بود كه به دفتر كار و معاينه و اتاقهاي انتظار اختصاص يافت و رشته كار طب عمومي و بيماريهاي مقاربتي و ساعات كار از صبح ساعت 8 تا ظهر و از 2 بعدازظهر تا پاسي از شب گذشته بود. مراجعه كنندگان البته فراوان نبودند ولي از حق الزحمه اندكي كه مي پرداختند و از 10 تا 20 ريال تجاوز نمي كرد زندگاني من اداره مي شد. مجله درمان رفته رفته جاي خود را باز كرد و مورد توجه پزشكان و دانشجويان و به خصوص پزشكان جواني شد كه مي خواستند خود و معلومات و تخصص خود را عرضه بدارند و مجال و موقع مناسب و مساعد نمي يافتند. كم كم بحثهاي پزشكي و مقالات انتقادي نيز در صفحات مجله خودنمايي مي كرد و متوليان را كه از دور ناظر جنبش منظم و مرتب اين ماهنامه بودند به انديشه فرو برد و به انحاء مختلف بر آن شدند كه راه درستي پيش گيرند تا بتوانند به طريقي اين مجله و بالنتيجه مرا در دايره نفوذي خود بكشند و يكي ديگر از پزشكان آزاد را در زمره سرسپردگان خود قرار دهند. حق اشتراك مجله درمان در سال مبلغي ناچيز بود و از يكصد ريال تجاوز نمي كرد و به هيچ وجه براي هزينه طبع و نشر كفايت نداشت و به ناچار هر ماه مجبور بودم همان درآمد ناچيز مطب خود را به اين كار اختصاص دهم. ولي هنوز سال اول به اتمام نرسيده بود و دوازده شماره انتشار نيافته بود كه بنگاه هاي دارويي و نمايندگان خارجي آنها در ايران به اين مجله منحصر به فرد متوجه شدند و با دادن آگهي هاي ماهانه بنيه مالي مجله را قوت بخشيدند. اسلوب جدي و روش محكم مجله در تنظيم مقالات و انتخاب نويسندگان و احتراز از هرگونه انحراف و استثناء و اعمال نظرهاي شخصي موجب شد كه روز به روز وضع مجله و گردانندگان آن بيشتر مورد توجه قرار گيرد. در اين زمان، در تهران يك انجمن پزشكي به نام انجمن پزشكان تهران با اجازه و پروانه مخصوص وجود داشت كه گروهي از پزشكان تحصيلكرده خارج آن را اداره مي كردند و به طور خيلي محرمانه مقرر داشته بودند كه پزشكان ديپلمه ايران در آنجا عضويت پيدا نكنند و تنها كساني كه از منابع خارجي گواهي دارند در آنجا عضويت داشته باشند.
رياست اين انجمن به عهده دكتر حبيب عدل بود كه تنها متخصص پرتوشناسي در آن زمان به شمار مي رفت و رياست بخش پرتوشناسي بيمارستان دولتي (ابن سيناي فعلي) را برعهده داشت و به جراحي گوش و گلو و بيني نيز مي پرداخت پزشكي بود. شخص او نسبت به اين مجله و گرداننده آن كه به طور جدي و منظم كار مي كرد حسن ظن پيدا كرد و طي يك دو جلسه مذاكره پيشنهاد كرد كه به جاي اين مجله يك مجله پزشكي ديگر به نام مجله انجمن پزشكان ايران نشر شود مشروط بر اينكه مندرجات هر شماره زير نظر نمايندگان اين انجمن باشد و اينجانب هم بتوانم در انجمن مزبور شركت داشته باشم.
مجله درمان سال اول را با توفيق كامل به پايان رساند و به سال دوم وارد شد. در اين مدت علي اصغر حكمت به سمت كفالت وزارت معارف به تهيه و تدارك مقدمات تأسيس دانشگاه بود و روز و شب به كار مي پرداخت. قطعه زميني از اراضي جلاليه را كه در شمال تهران قرار داشت از آقاي اتحاديه از قرار متر مربعي 15 ريال خريداري كرد و نخستين ساختمان دانشگاه را كه سالن تشريح بود در آن جا پي ريزي كرد و رفته رفته دانشكده پزشكي را بيمارستان دكتر حسين معتمد به مقر فعلي خود انتقال يافت. در جريان اين انتقال كه مدتي به طول كشيد اينجانب با علي اصغر حكمت همكاري نزديك داشتم و نخستين جزوه مربوط به تاسيس دانشگاه جديد را تنظيم و به طبع رسانيدم كه بسيار مورد توجه ايشان قرار گرفت، با عنوان راهنماي دانشكده پزشكي.
پس از تصويب قانون تاسيس دانشگاه از مجلس شوراي ملي صدور احكام معلمين با عناوين و رتبه هاي جديد شروع شد و اينجانب نيز طبق حكمي در تشكيلات جديد دانشگاه به سمت دانشيار بيماريهاي عمومي و رييس كتابخانه و انتشارات دانشكده پزشكي منصوب شدم و پس از مدتي انتظار برخلاف آنچه رييس اداره كل صحيه به دستور متوليان روز گفته بود اولين شغل رسمي آموزشي خود را در دانشگاه به دست آوردم. در آن موقع دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي طبق قانون تاسيس دانشگاه اداره مي شد و معاونت آن برعهده آقاي دكتر جواد آشتياني قرار داشت كه از تحصيلكردگان دانشكده پزشكي پاريس بود و مدتها نيز با سمت بازرس و مشاور تحت نظر آقاي حسين علاء سفير كبير ايران و رييس دانشجويان اعزامي به خارج انجام وظيفه مي كرد و پس از آمدن به ايران مدتي به رياست تعليمات عاليه گماشته شده بود و بعدها با اختيار كامل به معاونت دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي منصوب شد.
اولين برخورد من با ايشان در ساختمان بيمارستان معتمد بود و از اين كه آقاي حكمت بدون مشورت با او چنين حكمي را براي من صادر كرده اند سيماي راضي نداشت ولي پس از يكي دو ماه اشتغال علاوه بر امور كتابخانه و نشريات، كليه امور اداري اين سه دانشكده در قبضه اختيار من قرار داشت و دكتر آشتياني بدون مشورت و دخالت من به كوچكترين كاري دست نمي زد و بارها از انتخاب من از آقاي حكمت تشكر مي كرد و به مرور و با همكاري يكديگر تجديد سازمان علمي اين سه دانشكده را شروع كرديم و حصاري را كه به دور اين سه مؤسسه از لحاظ ورود نسل درس خوانده و جوان فعال كشيده شده بود، در هم شكستيم. و در هر فرصت مساعد و مجال مناسب كه پيش آمد يكي از پزشكان جوان متخصص در رشته اي از پزشكي را به اين مؤسسات وارد كرديم و در كنار استادان قديمي قرار داديم. مثلا دكتر حبيبي گلپايگاني را كه در رشته جنين شناسي و بافت شناسي و آسيب شناسي تخصص داشت در رشته مربوط به خود كه دكتر فلاتي آن را تدريس مي كرد جا داديم و آقاي دكتر نعمت الهي را در رشته فيزيولوژي در كنار مرحوم دكتر حكيم اعظم و آقاي دكتر حسين سهراب را به جاي آقاي دكتر رسولي آقاي دكتر اسداله شيباني را به جاي آقاي دكتر مؤتمن و امثال اينها.
آهسته آهسته سيماي اعضاء موسسه عالي دگرگوني يافت ولي چون نفوذ و سلطه متوليان از لحاظ تشكيلات مملكتي فوق العاده قوي بود به هيچ وجه حاضر نمي شدند كه چنين تغييرات شگرفي به عمل آيد و آينده تاريك را پيش بيني مي كردند. به انواع و اقسام كارشكني مي پرداختند تا بتوانند وضع را به كلي عوض كنند و دوباره كار حلقه انحصارطلبي خود را تنگتر سازند. در اين موقع آقاي حكمت از وزارت فرهنگ كنار رفت و آقاي دكتر اسماعيل مرآت يكي از صاحب منصبان وزارت معارف كه مدتها سرپرست دانشجويان اعزامي در فرانسه بود و معاونت آقاي حسين علاء را در آنجا داشت به سمت كل وزارت فرهنگ منصوب شدند. ايشان در بست و شش دانگ در حلقه انقياد و اطاعت گروه متوليان بودند. بنابراين اگرچه دكتر آشتياني و من در دانشكده پزشكي باقي مانديم ولي اقدامات و پيشرفتهاي اصلي تقريبا متوقف ماند و يا به كندي پيش مي رفت و تغييرات دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي ناقص ماند. البته اين كار مدتي به درازا كشيد و سرانجام آقاي پروفسور شارل ابرلين استاد كرسي آسيب شناسي دانشكده استراسبورگ كه علاوه بر تبحر و تبرز در رشته خود به اين گونه امور سازماندهي نيز وارد بود انتخاب و به تهران آمد و منتظران و مترصدان يكباره چشم خود را گشودند و خود را در برابر امري انجام يافته ديدند و آن حضور شاخص يك مستشارعالي مقام خارجي براي تجديد سازمان سه موسسه عالي آن وقت بود.
البته اين حقيقت را در اينجا ذكر كنم كه از مدتي قبل از آمدن پروفسور ابرلين به ايران اصلاحات دانشكده پزشكي شروع شده بود و آن از زماني بود كه آقاي دكتر جواد آشتياني به معاونت دانشكده منصوب شده و برنامه اصلاحي خود را به مرور شروع كرده بود. پس از آمدن من به دانشكده و مدتي بعد از آن كه ايشان از هر حيث نسبت به من اعتماد و اعتقاد فوق العاده پيدا كرد با همكاري يكديگر و تائيد مؤكد آقاي حكمت وزير فرهنگ اين اصلاحات سرعت و وسعت فوق العاده پيدا كرد و راه براي ورود پزشكان جوان تحصيلكرده و متخصص و به كار پرداختن آنها در رشته هاي مختلف تدريس در دانشكده باز شد.
به طوري كه در زمان آمدن پروفسور ابرلين قسمتهاي مهمي از تعليمات نظري دانشكده به وسيله پزشكان جوان مانند پروفسور عدل، دكتر حبيبي، دكتر نعمت الهي، دكتر وكيلي، دكتر سهراب، دكتر شيباني، دكتر انصاري، دكتر مافي، دكتر شرقي، دكتر نظامي، دكتر سرخوش و امثال ايشان اداره مي شد.
ولي البته هنوز شبكه قدرت متوليان سابق در همان استحكام باقي ماند. دكتر آشتياني و من تمام وقت و حواس خود را در راه پيشرفت اين اصلاحات به كار برديم و در كمال احتياط كوشيديم كه درهيچ قسمت تندروي نشود و كار با نرمي پيش رود. ولي مشكل اساسي كه در حقيقت شاه گره اصلاحات بود، كماكان باقي بود و براي گشودن آن راه حلي آسان و زود به چشم نمي خورد. اين مشكل اساسي عبارت از تامين تعليمات باليني دانشجويان بود كه بي آن تحصيلات پزشكي ابتر و همه اقدامات و زحمات صفر بود. اين تعليمات باليني كه اساس آموزش پزشكي است بايد در بخشها و درمانگاهها و آزمايشگاههاي بيمارستانها انجام گيرد و دانشجويان در سر بالين بيماران آن را از استادان و پزشكان مجرب كار آزموده متعهد و مسئول بياموزند درحالي كه اين بيمارستانها هيچكدام در اختيار دانشكده پزشكي نبود و رؤساي بخشها و درمانگاه و پزشكان مربوط در استخدام وزارت خانه ديگري بود (اداره كل صحيه وزارت كشور) و بنابراين هيچكدام خود را موظف نمي دانستند كه به دانشجويان دانشكده پزشكي آموزش لازم را بدهند. از اين رو مسئله آموزش باليني كه اساس كار بود معوق بود. گشودن اين گره و حل اين معضل دو راه داشت يكي آنكه دانشكده خود بيمارستانهاي مجهزي ايجاد كنند كه متعلق به خود او باشد و پزشكان مستخدم موظف باشند كه برنامه دانشكده را اجرا كنند. ديگر اين كه كليه بيمارستانهاي موجود در تهران در اختيار دانشكده پزشكي قرار گيرد و تحت اداره و مسئوليت رييس دانشكده پزشكي باشد.
راه حل نخستين به نظر نه تنها دشوار بلكه محال بود زيرا هم بودجه مالي هنگفت مي خواست و هم سالها طول مي كشيد كه چنين دستگاه هايي ساخته و پرداخته شود. راه حل دوم هم دشوار بود و احتياج به تصميم مقامات عالي مملكت يا تصويب و گذراندن لايحه قانوني مخصوصي داشت.
به هرحال پس از رفتن آقاي حكمت از وزارت فرهنگ و آمدن آقاي اسماعيل مرآت به جاي او جريان اصلاحاتي را كه دكتر آشتياني و من در دانشكده پزشكي پيش برده بوديم به مشكل برخورد، زيرا آقاي مرآت به دسته متوليان تمايل بيشتر داشت و ديگر پيشنهادهاي اصلاحي كه از طرف ما عرضه مي شد و متضمن ورود چهره هاي تازه به دانشكده و كنار گذاشتن چهره هاي كهنه از دانشكده بود فوري عملي نمي شد. سرانجام نيز به اين مرحله پيوست كه بنا به اعمال نفوذ همان متوليان آقاي دكتر آشتياني از سمت معاونت بركنار شد و حكم انتظار خدمت براي من صادر شد و دانشكده به وسيله معاون جديدي كه از زمره سرسپردگان دسته متوليان بود به كار خود ادامه داد.
پس از ورود پروفسور ابرلين همان دسته متوليان او را از اطراف احاطه كردند و سدي غيرقابل نفوذ به دور او كشيدند تا از دسته اصلاح طلبان كسي با او تماس حاصل نكند و قانون اصلاحاتي را كه بايد به مجلس پيشنهاد شود به آن گونه كه منظور دارند تنظيم شود.
پروفسور ابرلين مدتي پس از ورود و در نتيجه رسوخ و نفوذ برخي از اصلاح طلبان در اين سد و تماس با وي و به دستياري هوش جبلي خود به كنه مطلب پي برد و وضع حاضر مملكت را از لحاظ پزشكي و بهداشتي و بهداري دريافت. بنابراين با تصميم قوي و تند از نيمه راهي كه براي او گذاشته بودند و او را به سرعت در آن به جلو مي بردند برگشت و به سوي راهي كه به معيت اصلاح طلبان منتهي مي شد به راه افتاد. سد شكافته شد و پروفسور ابرلين در مدتي اندك با يكايك پزشكان جوان بيرون از اداره دانشكده تماس گرفت و از ميان اين گروه چند تن را به عنوان مشاور خود برگزيد و طرح قانون بازسازي دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي آماده شد كه به وزير معارف داده شود و او پس از تصويب هيئت دولت به مجلس برد.
مسئولان در اين موقع يكباره متوجه خطر شدند و از تمام وجوه و طرق ممكن به مبارزه برخاستند تا اين كار را به تعويق اندازند و يا به هم بزنند. در اين مدت پروفسور ابرلين روزانه با چند تن از پزشكان به طور آزاد مصاحبه مي كرد و ضمن مصاحبه به ارزشيابي افراد مي پرداخت و در يادداشتها و ورقه هايي كه براي هريك تهيه مي كرد ضمن ثبت سوابق نظر شخصي خود را ثبت مي كرد و مقام و شغلي را كه بعدها بايد به او رجوع شود درنظر مي گرفت.
بعدها كه مرا به ظرافت طبع و نظر شخصي و ارزشيابي خود به سردبيري انتخاب كرد و روزانه به طور منظم با او همكاري مي كردم همه اين سوابق و اوراق در دسترس من گذاشته شد و من در كمال امانت بي آنكه با حدي نظرات شخصي پروفسور ابرلين را بگويم آنها را محفوظ نگاه داشتم و كسي موفق نشد كه به اين ماخذ دست يابد. طبق تشكيلات جديد آقاي دكتر آشتياني كه قبلا از معاونت بركنار شده بود به سمت استاد كرسي بهداشت و بازرسي كل بيمارستانها و من كه قبلا به مدت كوتاهي بدون هيچ علت موجه فقط به نظر شخصي مرآت منتظر خدمت شده بودم به سمت دانشيار كرسي بيماريهاي همگاني و تجربي و سردبير دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي منصوب شدم.
طبق سازمان جديد، دانشكده پزشكي داراي چهل كرسي و دانشكده داروسازي داراي دوازده كرسي دانشكده دندانپزشكي داراي هشت كرسي و كليه دانشياران بيست تن بودند كه تعليمات نظري را تامين مي كردند و كليه بيمارستانهاي موجود در تهران با بودجه مصوب به دانشكده پزشكي منتقل مي شد و تحت اداره مستقيم رئيس دانشكده پزشكي قرار مي گرفت و اين امر آن شاه گره مشكلي را كه به آن اشاره كردم يكباره گشود و تمام بخشهاي باليني بيمارستانها در دسترس دانشجويان قرار گرفت و هر ساله طبق برنامه مصوب اين دانشجويان از طرف دانشكده براي مدتهاي معين به بخشها و درمانگاهها كه جنبه آموزشي داشته تقسيم مي شدند و پزشكان بيمارستانها كه از اين به بعد مستخدم رسمي دانشكده بودند موظف به پذيرش آنان و تدريس باليني بودند و اين مشكل چندساله كه حلش به نظر محال مي آمد بدين طريق گشوده شد.
پزشكان بيمارستانها با سمت رئيس بخش و رئيس درمانگاه با حق آموزش و رئيس درمانگاه هاي ساده احكام خود را دريافت داشتند. از اين پس كار آقاي پروفسور ابرلين و من تهيه و تنظيم آئين نامه هاي متعدد و متنوعي بود كه به مرور با اتكا به قانون مصوب از طرف ايشان تهيه و پس از تصويب شوراي دانشكده ترجمه و منتشر مي شد.
انتخاب دستگاه اداري نيز از رؤسا و معاونين دانشكده ها و بازرسان كل بيمارستانها و دارويي و مدير كل اداري و مالي نيز طبق آيين نامه ها و ضوابط مدون و مضبوط صورت مي گرفت و بدين طريق سازمان نوين دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي با يك عده پزشكان جوان تازه نفس و متخصص كه هر يك از آنها در رشته خود اهليت داشتند تشكيل شد و آموزش نظري و عملي و باليني در قالبهاي محكم و مستقل خود جاي گرفت. توجه مقامات مملكتي به جواناني كه از شعب علمي دانشكده ها فارغ التحصيل مي شدند و به سوي دانشگاه هجوم مي آوردند و براي پزشكاني كه در مراكز پزشكي مختلف دنيا مشغول گذرانيدن امتحانات خود بودند و براي خدمت به كشور به ايران مي آمدند همه راههاي پيشرفت و تحصيل و تكميل و ترقي را بدون فراز و نشيب مهيا كرد.
علاوه بر كارهاي سردبيري در سه دانشكده نيز تدريس مي كردم. در دانشكده پزشكي غدد درون ريز و بيماريهاي مربوط به آن در دانشكده دندانپزشكي و داروسازي بيماريهاي عمومي و بهداشت. بعدها كه آقاي دكتر قاسم غني استاد كرسي تاريخ و اخلاق پزشكي با سمت هاي دولتي به خارج رفت كفالت كرسي او به تقاضاي خود او در مدت ماموريت برعهده اينجانب واگذار شد.
اينجانب در تمام مدت اشتغال حتي در مواردي كه بعدها به سمت وكالت مجلس و وزارت و قائم مقامي مديريت عامل سازمان خدمات اجتماعي بودم ساعتي از تدريس خود غفلت نمي كردم و تنها لذت من موقعي بود كه در تالار بزرگ مركزي دانشكده پزشكي در ميان جمع كثيري از دانشجويان به تدريس اشتغال مي ورزيدم و چون خداوند علاوه بر حافظه قوي نيروي تقرير شايسته اي نيز به من داده بود در مدت يك ساعت و بعضي اوقات بيشتر كه بدون يادداشت در موضوعات دقيق اين رشته مشكل پزشكي سخن مي گفتم مستمعان خسته نمي شدند و از مشاهده برق نگاه هاي نافذ چشمان و چهره شكفته آنان به سر شوق بودم و پايه و مايه سخن به خصوص در شرح عملي هرمنهاي مختلف بدن و بالا و پائين رفتن عيار آنها در خون و تقابل و تضاد و يا تحريك و تقويت آنها در يكديگر و اثرات ناشي از آنها در بيماران، اوج مي گرفت.
در تمام مدت ماموريت نخستين ابرلين كه نزديك سه سال طول كشيد همكاري من با او ادامه يافت. در نامه اي كه به خط خود به اينجانب نوشته و هنوز آن را نگاه داشته ام اين عبارت به چشم مي خورد: كه اگر همكاري صميمي شما نبود من در تجديد سازمان دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي توفيق نمي يافتم و اين نامه براي من بزرگترين سند حسن خدمت به پزشكي در كشور است. سازمان نوين دانشكده پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي، اين شالوده محكم و متكي به قانون مصوب براي دانشگاه تهران نمونه و سرمشق قرار گرفت و به همه دانشكده ها تسري يافت و رفته رفته پايه استقلال اداري و مالي دانشگاه تهران نهاده شد. و هيئت علمي اين دستگاه از لحاظ استخدامي اطمينان و امنيت خاطر يافته كه ديگر هوس سياسي دولتها قرار نمي گيرند و سرنوشت آنان به قوانين و آئين نامه هاي موضوعه خودشان بستگي دارد. ولي با كمال تاسف رفته رفته سيماي مهيب و چهره مخوف و هيكل مخرب تقدم روابط بر ضوابط و تقديم مفضول بر فاضل هويدا شد و حتي عده اي از استادان براي نخستين بار با امضاي وزير فرهنگ از كار بركنار شدند و انتخاب روساي دانشكده ها و رييس دانشگاه كه طبق موازين قانوني و در نهايت دقت انجام مي گرفت دستخوش تزلزل و اغتشاش شد..
و اما درباره چهره ادبي هر وقت مجالي دست مي داد به زمينه هاي ادبي اقبال مي كردم پس از تحصيل مقدمات عربي و ادبي تقريبا اغلب متون شعر و نثر زبان فارسي را خوانده و بررسي كردم و به تحرير مقالات و سرودن اشعار آثاري از خود باقي گذاشتم كه در اغلب مجلات وزين ادبي زمان منعكس است. در اين مدت چنين پيش آمد كه بنا به تقاضاي يكي از دوستان زمان تحصيلي و «آقاي مرتضي نورياني» بنياد نيكوكاري نورياني را پايه گذاشتند و شش سال بعد دبيركلي بنياد را برعهده داشتم و ماهنامه تحقيقي گوهر به مدت شش سال و 72 شماره به مسئوليت اينجانب انتشار يافت و پانزده كتاب از متون فلسفي و تاريخي و عرفاني تحصيح و چاپ شد. براي هركدام مقدمه اي مستوفي نوشتم كه امروز از جمله آثار و كتب معتبر به شمار مي رود.
به مدت شش سال چند جلد كتاب از فرانسه به فارسي در باب بهداشت و اخلاق ترجمه كردم كه تاكنون هريك بيش از پنج يا شش بار تجديد چاپ شده است. دو جلد كتاب «علم الغدد» غدد مترشحه داخلي و بيماريهاي آن براي دانشگاه نوشتم چندين جزوه شعر. امواج، مهر مادر، مظهر العجايب، نور خدا در غار حراء و وظايف انجمن هاي ادبي نشر دادم.
در مدت سي سالي كه در دانشكده پزشكي بودم، علاوه بر ايجاد ماهنامه دانشكده پزشكي كه به صاحب امتيازي و مديريت من ماهانه از طرف دانشكده انتشار مي يافت به ايجاد كميسيوني مركب از عده اي از استادان براي وضع معادلهاي فارسي لغات و مصطلحات پزشكي تاسيس كرده بودم كه سالها ادامه داشت. بيشتر معادلهاي فارسي كه اكنون در زمينه پزشكي معمول شده است و رواج دارد حاصل كار اين كميسيون بود.
همين كار را نيز در بنياد نيكوكاري دنبال كردم و در آنجا نيز كميسيوني براي تعيين واژه هاي پزشكي انتخاب و به كار مشغول شد و شمار بسياري از لغات وضع شد كه در ماهنامه پزشكي بنياد مرتبا درج و در اختيار پزشكان قرار مي گرفت. پس از انقلاب چون وضعيت مغتنمي دست داد با وجود خستگي مفرط بر آن شدم كه يك واژه نامه پزشكي كامل تاليف كنم كه در نوع خود كار نو باشد و براي تهيه فرهنگ هاي پزشكي برنامه و اساس قرار گيرد. برنامه را تنظيم و روز و شب تنها به كار پرداختم. اين كتاب به نام فرهنگ پزشكي شامل كليه لغات و مصطلحات است هر واژه به زبان فرانسه و با تعيين اين كه اسم مذكر و مؤنث يا صفت است و ريشه آن از يوناني يا لاتيني و معادل به زبان فارسي متعارف نوشته شده و بعد شرح بيماري به طور مختصر ولي جامع آمده است. اين كتاب چهار جلد خواهد بود كه تا كنون دو جلد در دو هزار صفحه آماده طبع است.
اما در باب سبك شعر من در نتيجه تتبع و تحقيق در دواوين شعرا و سبك و اسلوب سخن سرائي آنها بالطبع به اقتضاي از آنان چون انوري، خاقاني، ناصرخسرو، سنايي و فرخي قصايدي ساختم كه به قول معروف جزء قصيده سرايان سبك خراساني يا تركستاني مرا شناسانيده و درآورده است. البته يك مثنوي به نام داستان يوسف به سبك حديقه سنايي ساخته ام كه اميدوارم موقع مناسب در آينده براي چاپ آن پيدا شود.
دو شعر از آن مثنوي را در اينجا مي آورم:
بازي ظلــــــم بازي شوم است برد ظالــم به سود مظلوم است
اين سخن هم مثل بدوران است ظلم، ناقوس مرگ شاهان است
و خدا را شكرگزار و به الطاف بي دريغ او سپاسگزارم كه در اين خدمت عظيم و جهاد مقدس كه تعيين كننده سرگذشت قسمت مهمي از فرهنگ عاليقدر نامدار ايران است اين ناچيز به نوبه خود سهمي بسيار كوچك داشتم كه امروز براي من جزء مفاخر و سرافرازي محسوب مي شود./ق
چنانچه خوانندگان گرامي از اين استاد خاطرات، اسناد، تصاوير و يا اطلاعات ديگري در اختيار دارند در صورت امكان آن را در اختيار واحد روابط عمومي دانشگاه به آدرس Nokhostinha@tum.ac.ir و يا آدرس پستي: بلوار كشاورز – خيابان فلسطين- خيابان دمشق- پلاك 21– طبقه اول- روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران ارسال فرمايند.
برگرفته از كتاب نخستين ها نوشته استاد فقيد دكتر شمس شريعت تربقان
تنظيم : محبوبه بهلولي
ارسال به دوستان