دکتر شجیعی: جوانانی که پزشکی را انتخاب می کنند، بدانند که پزشک با افراد عادی فرق دارد و باید ازخودگذشتگی زیادی داشته باشد
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر رضا شجیعی، متخصص طب داخلی را در این خبر خواهید خواند.
دکتر رضا شجیعی، متخصص طب داخلی و دیایت، در سال 1307 در تربت حیدریه متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در خراسان و متوسطۀ دوم را در تهران گذراند. وی طب را در سوئیس، فرانسه و انگلستان خواند و پس از بازگشت به ایران در بیمارستان امام خمینی و دانشگاه تهران مشغول به کار شد. دکتر شجیعی دو دوره عضو هیئت مدیره و یک دوره هم عضو علی البدل نظام پزشکی بود. ایشان همچنین برای یک دوره عضو هیات مدیره جامعه علمی دانشگاه بود.
آقای دکتر جلیلی، رییس موزه ملی تاریخ پزشکی ایران، ما را در این مصاحبه یاری کردهاند.
آقای دکتر، لطفاً خود را بهطور کامل معرفی کنید.
من در سال 1307 در تربتحیدریه متولد شدم. در ابتدا به مکتبخانه میرفتم و در آنجا روی زمین مینشستیم و یک روحانی رئیس مکتبخانه ما بود چون زمان زیادی گذشته است بعضی از خاطرات را به یاد نمیآورم ولی اینطور که حضور ذهن دارم در آنجا آزادی نداشتیم. به مقررات بسیار مقید بودیم و بیشتر قرآن و مسائل مذهبی به ما آموزش داده میشد. من شاگرد بسیار خوب و از یک خانواده محترم بودم و هیچ وقت در مکتبخانه تنبیه نشدم. بعد ازآن به دبستان رفتم و پس از گذراندن 6 سال ابتدایی در تربتحیدریه به شهر مشهد رفتم. سیکل اول متوسطه را در دبیرستان شاه رضا مشهد گذراندم.
از خانواده خود برای ما بگویید.
ما 12 خواهر و برادر (6 دختر و 6 پسر) بودیم. من دو برادر کوچکتر داشتم که یکی از برادرانم به آمریکا رفت و دیگر بازنگشت. در خانواده ما تنها کسی که به دانشگاه رفت، من بودم. مادر و پدرم باهم نسبت خانوادگی داشتند و از یک خانواده بودند. نکته مهمی که از پدرم به خاطر دارم این است که چون ایشان بزرگ خانواده و از مالکان بزرگ خراسان بودند ما کمتر ایشان را میدیدیم و مسئولیت تربیت ما به دوش مادرمان بود. پدر من در جوانی در سن 47 سالگی فوت کردند، بنابراین تمام مسئولیت مالی و فرهنگی ما توسط مادرم انجام می شد.
در آن روزها فکر میکردید که در آینده پزشک شوید؟
نمیتوانم بگویم که دران زمان به پزشکی علاقه داشتهام یا خیر. من برای گرفتن سیکل دوم از مشهد به تهران آمدم و در «دبیرستان کالج البرز» درس خود را ادامه دادم و تا آن زمان به رشته پزشکی فکر نمیکردم. در اواخر دوره دبیرستان یکی از دوستان من که به او از لحاظ درسی خیلی کمک کرده بودم به پاریس رفت تا پزشکی بخواند و من هم به این نتیجه رسیدم که همین مسیر را دنبال کنم و همین عامل باعث شد که تشویق شوم و رشته پزشکی را انتخاب کنم. از چند دانشگاه مثل دانشگاه لیون، دانشگاه پاریس و دانشگاه ژنو برای من پذیرش آمد و من دانشگاه ژنو را انتخاب کردم.
چه سالی و به چه دلیلی به تهران آمدید؟
همیشه همه امکانات در تهران وجود دارد. من هم فکر کردم که به دلیل مرکزیت تهران بیشتر پیشرفت میکنم چون امکانات رشته پزشکی در تهران بیشتر بود و دانشگاه تهران معروفتر بود؛ اما در کنکور رشته پزشکی من در پزشکی دانشگاه مشهد که همان سال تأسیسشده بود، قبول شدم. بعد از 6 ماه، متوجه شدم که وسایل آزمایشگاه حتی از انبار هم بیرون نیامده است و مدتزمان زیادی طول میکشد تا دانشگاه مشهد به استانداردهای درستی دست پیدا کند و تصمیم گرفتم که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم.
زمانی که به تهران آمدید تنها بودید؟ برای شما سخت نبود؟
بله تنها بودم. خیلی سخت بود.
درزمانی که در تهران بودید در کجا سکونت داشتید؟
معمولاً یک آپارتمان کرایه میکردم.
از زمانی که به ژنو رفتید بگویید.
بعد از آن که در دانشگاه پزشکی مشهد قبول شدم و در مشهد شروع به تحصیل کردم. سال بعد که دانشگاه مشهد تأسیس شد، دیدیم که مشهد شهری زیبا با منابع بسیار است و ما خود نیز اهل مشهد هستیم؛ همچنین گرفتاریهای زیادی داشتیم، بنابراین بهتر بود که من در مشهد بمانم ولی بعد از مدتی متوجه شدم که زمان میبرد دانشگاه به حد قابل قبولی برسد. در حدود پنج یا شش ماه ماندم و جز وسایل آزمایشگاه که در کارتن بودند و آنها را در راهروها گذاشته بودند، چیز دیگری در این دانشگاه ندیدم. با خود گفتم که این دانشگاه به درد نمیخورد و بهتر است به خارج از کشور بروم. پس تصمیم گرفتم که از ایران بروم. برای گذراندن دوره عمومی طب به ژنو رفتم و پس از آن برای تخصص به انگلستان و فرانسه مراجعه کردم. حدود 12 یا 13 سال را در اروپا گذراندم و بعد از آن به ایران بازگشتم و تصمیم گرفتم که در دانشگاه تدریس کنم؛ بنابراین به دانشگاه تهران رفتم.
زمانی که من به ژنو رفتم حدود 50 ایرانی دیگر هم در آنجا مشغول به تحصیل بودند که اکثر آنها دانشجوی پزشکی بودند. گرایش پر طرفدار بعد از طب در ژنو رشته حقوق بود.
کدامیک از اساتید قدیمی با شما همدوره بودند؟
از اساتیدی که در ژنو با من همدوره بودند میتوانم به مرحوم دکتر شفیعزاده متخصص بیماریهای داخلی بیمارستان آبان اشارهکنم که بهترین و نزدیکترین دوست من بود.
از اساتید خود در ژنو کسی را به خاطر دارید؟
پروفسور بیکل بزرگترین متخصص داخلی اروپا از اساتید ما بود. ایشان پزشک قوامالسلطنه و دکتر مصدق بود و از شخصیتهای برجسته پزشکی اروپا بود. پروفسور فرانچسکتی هم در رشته چشمپزشکی ممتاز بود.
تحصیلات پزشکی عمومی شما در دانشگاه ژنو در چه سالی به پایان رسید؟
در سال 1960 فارغالتحصیل شدم.
در ادامه چه اتفاقی افتاد؟
بعد از فارغالتحصیلی به انگلستان رفتم و مدتی هم در فرانسه کار کردم. چون در ژنو به زبان فرانسه درسخوانده بودم فرانسه زباناصلی من بود و زمانی که به انگلستان رفتم برای زبان انگلیسی دوره دیدم. سپس به تهران برگشتم و در امتحان استادیاری شرکت کردم و قبول شدم و استادیار و عضو رسمی دانشگاه تهران شدم.
آیا نحوه آموزش در ژنو با دانشگاه تهران، تفاوت زیادی داشت؟
خیر. طب ایران طب فرانسوی است و ژنو هم فرانسویزبان است و تفاوت چندانی باهم نداشت.
بعد از قبولی در آزمون استادیاری چه کردید؟
برای آموزش باید در آزمون استادیاری پذیرفته میشدیم 4 سال استادیار بودم. بعدازآن در آزمون دانشیاری شرکت کردم و بهعنوان دانشیار به معنی معاون استاد شدم. من در مرحله دانشیاری از دانشگاه بازنشسته شدم.
چرا بعد از پایان تحصیلات در پزشکی عمومی رشته دیابت را انتخاب کردید؟
زمانی که من به انگلستان رفتم استاد من در طب داخلی و علیالخصوص دیابت تخصص داشت و من برای انتخاب این رشته تشویق شدم.
در آن زمان این رشته جدید بود؟
خیر. وقتی تخصص داخلی را انتخاب میکنید باید از بین تخصص ریه، خون، روماتیسم و یا غدد و دیابت یکی را انتخاب کنید. دیابت جزو بیماریهای غدد و متابولیک است و من این رشته را انتخاب کردم.
خیلی از پزشکان اعتقاد دارند که طب داخلی، طب مادر است.
بله. این حرف بسیار درست است؛ زیرا طب داخلی باید بیماری را با آزمایش و معاینه تشخیص دهد و یا به متخصص مربوطه ارجاع دهد.
به رشته دیگری علاقه نداشتید؟
همانطور که گفتم یکی از اساتید من در دیابت فعالیت میکرد و چون من با ایشان کار میکردم و بیماران دیابتی را درمان می کردیم به این رشته علاقهمند شدم.
هم دورههای شما در زمان تدریس در دانشگاه تهران چه کسانی بودند؟
دکتر شفیعزاده و دکتر مجتبایی، معاون دانشکده پزشکی از دبیرستان البرز با من همدوره بودند. دکتر موحدی زنان در دانشگاه ملی تدریس میکرد. در دانشگاه تهران هم دکتر شفیعزاده متخصص جراحی قلب همدوره من بود. همچنین دکتر سرلتی، دکتر مرشد و دکتر اعلا هم از دوستان همدوره بودند.
در کدام بیمارستان دانشگاه تهران مشغول به کار بودید؟
در بیمارستان هزار تخت خوابی یا پهلوی سابق که الآن بیمارستان امام خمینی نام دارد کار میکردم که بزرگترین بیمارستان دانشگاهی کشور است.
از فضا و ساختمان قدیمی بیمارستان برای ما تعریف کنید؟
یک بخش وجود داشت که به آن بخش سرطان میگفتند. رئیس آن بخش پروفسور هاشمیان بود که به من خیلی لطف داشت. در بخش جراحی دکتر میر، در بخش داخلی دکتر هنجنی، دکتر عابدی پور متخصص پلاستیک و دکتر هادوی در بخش داخلی حضور داشتند که از شخصیتهای بزرگ پزشکی بودند. در آن زمان ابتدا اعصاب و بعد به تدریس دیابت مشغول شدم.
ارتباط با دانشجویان و نسل جدید برای شما سخت نبود؟
ارتباط با دانشجویان برای من در حد آموزش پزشکی بود و در این زمینه مشکلی وجود نداشت.
از دوران کار در بیمارستان و خاطره همکاری با اساتید آن زمان برای ما تعریف کنید؟
من با خیلی از اساتید ارتباط داشتم مثل پروفسور عدل، دکتر عزیزی در طب داخلی، دکتر اقبال در طب عفونی که در ایران بهترین بود. در پاتولوژی دکتر آرمین بهترین آسیبشناس بود.
یک خاطره خوب از دورهای که مشغول به کار بودید برای ما تعریف کنید.
کورتون در بیشتر بیماریها اثر خوبی دارد و در کنار آن عوارض بدی هم دارد؛ من بیماری داشتم که یرقان مزمن داشت او نزد چند پزشک رفته بود و معمولاً به او ویتامین و رژیم غذایی میدادند. هنگامی به من ارجاع داده شد من قبلاً این تجربه را داشتم که در یرقان مزمن کبد جمع میشود و با کورتون معالجه شده بود. من این شجاعت را داشتم که با یک تجربه برای این بیمار کورتون تجویز کردم و بیماری او درمان شد. اینیکی از کارهای استثنایی زمان پزشکی من بود.
آیا در آن زمان هم مثل امروز دیابت بیماری شایعی بود؟
دیابت بیماری بسیار مهمی است که حتی در تمام عملهای جراحی در مورد این بیماری پرسیده میشود و باید این بیماری درمان شود تا پس از آن عمل جراحی انجام شود. در غیر این صورت قند خون بالا رفته و بیمار به اغماء میرود و فوت میکند. دیابت همیشه بیماری مشهوری بود و حتی در روستاها این بیماری را به سبک خود درمان میکردند که معمولاً با رژیم غذایی بدون قند همراه بود.
از زندگی خانوادگی و ازدواج خود بگویید.
خانم من در انگلستان تحصیل کرده بود و در ایران مدرسه بین المللی پارتیان (کودکستان، دبستان و دبیرستان) را افتتاح کرد که بعد از انقلاب پارتیان به مهدکودک تبدیل شد.
چطور با ایشان آشنا شدید؟
من در یک مهمانی با ایشان آشنا شدم و وقتی متوجه شدم که چه شغل قابلاحترامی دارد و این مسئولیت سنگین را قبول کرده است از شخصیت ایشان خوشم آمد و از ایشان خواستگاری کردم. امروز دوست داشتم در این مصاحبه همسرم هم حضور داشته باشد. درزمانی که ازدواج کردیم از ژنو بازگشته بودم و در بیمارستان پهلوی مشغول به کار بودم.
چند فرزند دارید؟
من دو دختر دارم. دختر بزرگم رشته مدیریت و دختر کوچکم روانشناسی خواندهاند. من آرزو داشتم که هر دو پزشک شوند ولی آنها به این رشته علاقهمند نبودند.
در زمان انقلاب، تحرکات آن دوره را به خاطر میآورید؟
بله. من پیرو مکتب آزادی هستم.
دکتر جلیلی: دکتر حفیظی را به خاطر دارید؟
دکتر حفیظی بهترین همکار و شخصیتی است که با او آشنا بودم. ایشان مدت ها رئیس دانشکده پزشکی و معاون دکتر اقبال بودند و بعد از ان دبیر کل نظام پزشکی شدندکه در ان دوران ما روابط بسیار نزدیکی داشتیم تا حدی که در دوره اول نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران، عضو هیئت مدیره بودم.
نکته دیگری به خاطر دارید؟
از جمله نکاتی که در دانشکده پزشکی به خاطر دارم، اختلاف من با دانشکده بر سر مسئله کشیک بود. شروع قضیه این بود که برای استادیاران، کشیک شبانه گذاشتند. در آن زمان من دانشیار بودم و گفتم که اصولاً در تمام دنیا، برای houseman که همان استادیار و دانشیار است، کشیک نمیگذارند (من در انگلستان، فرانسه و ده سال نیز در سوئیس بودهام). کشیک برای junior ها است و طبیب ارشد را on call میگذارند که اگر طبیب جونیور نتوانست تشخیص دهد، ارشدش به او کمک کند. من نمایندۀ دانشیاران و همیشه مورد علاقهی پزشکان بودم. که این موضوع باعث افتخارم بود. گفتم که ما به این قضیه رأی نمیدهیم. دکتر حفیظی رئیس دانشکده بود و به من گفت که اگر رأی نمیدهید، استعفا دهید. این حرف طوری بود که گویا به ما گفته بودند: «بروید بیرون!» به هر حال این ماجرا زمینه سازدرگیری بین من و دانشگاه و قطع ارتباط نزدیک من با دکتر حفیظی شد و باعث شد که عدهای از ما زودتر از موعد بازنشسته یا اخراج شویم.
دکتر جلیلی: تا جایی که من به یاد دارم، شما اختلافات بر سر کشیک را پشت سر گذاشتید. سالها گذشت و دکتر حفیظی از دانشگاه تهران بازنشسته شد و دبیر کل نظام پزشکی شد. شما نیز به نظام پزشکی رفتید و با ایشان در هیئت مدیره همکاری کردید. در آن زمان دکتر عباس شیبانی رئیس نظام پزشکی و دکتر سامی نایب رئیس بودند.
دکتر شجیعی: بله اواخر با دکتر حفیظی بسیار صمیمی شدیم؛ به نحوی که در هر کاری با من مشورت میکرد. نمیخواهم بگویم که من آدم مهمی هستم اما با همه افراد و گروههای مختلف دوست بودم. در دانشگاه هر کسی که انتخاب میشد و هر تصمیمی که میگرفتند، من در آن دخیل بودم.
آقای دکتر از سالهایی که در انگلیس تحصیل میکردید برای ما بگویید. در کدام شهر بودید؟
من در دو، سه شهر بودم. یکی از آنها شهر Cambridge wells بود که شهری بسیار مشهور و خوب در نزدیکی لندن است. یکی دیگر از شهرها که نام آن را به یاد ندارم، در جنوب انگلیس و در منطقه منچستر بود. من درسه، چهار بیمارستان انگلیس در رشته داخلی کار کردم.
خاطراتی از سفر انگلیس و سالهای تحصیل در آنجا دارید؟
آنجا بسیار برای ما که در سوئیس تحصیل کرده بودیم، ارزش و احترام زیادی قائل بودند. استاد جراحی من تلاش میکرد که در حین عمل حتماً فرانسوی صحبت کندو جلوی هوشبران و غیره از زبان انگلیسی استفاده نمیکرد زیرا به آشنایی با زبان فرانسه افتخار می کردند ونسبت به فرهنگ فرانسوی بسیار سمپاتی داشتند.
شما برای چند دوره در نظام پزشکی بودید؟
دو دوره حضور داشتم. در زمان شاه یک دوره بهعنوان عضو علیالبدل انتخاب شدم و در بعد از انقلاب عضو رسمی هیئتمدیره نظام پزشکی ایران بودم. اولین دورهای که نظام پزشکی در آن زمان از نسل جوان انتخاب شد، من و دکتر خوشنویس رئیس بیمارستان آبان که از قدیمیترین، باسابقهترین و صمیمیترین دوستان و همکاران من در دانشگاه تهران است، در بین هیئت مدیره بودیم.
من و دکتر خوشنویس از زمانی که هر دو در اروپا درس میخواندیم، دوست بودیم. ایشان در «مون پلیه» درس میخواند و برای دیدار من به ژنو آمد. به نحوی که ابتدا من در دانشکدهی پزشکی بودم و سپس او به من ملحق شد.
میدانید که نظام پزشکی صد در صد مربوط به پزشکان بود و من توسط پزشکان کل کشور در تهران انتخاب شدم. همچنین عضو انجمن مرکزی دانشگاه تهران هم بودم؛ یعنی دو شغل معنوی که با انتخابات انجام میشد. من در هر دو رأی آوردم و برگزیده شدم هم در بین کل پزشکان ایران و هم در بین اساتید دانشگاه تهران رأی آوردم.
نظام پزشکی در آن زمان چه هدفی را دنبال میکرد؟
هدف نظام پزشکی بیشتر نظم و برقراری قوانین پزشکی بود. اختیارات زیادی داشت. و من هم موقعیت خوبی بین اعضای نظام پزشکی داشتم. در آن زمان یکی از دوستانم به من پیشنهاد اعتصاب را دادو معتقد بود استقلال نظام پزشکی را گرفتهاند و اشخاص انتصابی را روی کار آوردهاند. اگر هفته آینده این قانون از بین نرود ما برای 24 ساعت فقط بیماران اورژانس را میبینیم. و بعد از این که اعتصاب اتفاق افتاد آن را بهحساب من گذاشتند. درصورتیکه خود پزشکان اراده کرده بودند که برای 24 ساعت به مطب نروند.
آنچه گذشت سرگذشت اولیهی سیاست پزشکی کشور بود که من نیز جزئی از این سیاست بودم.
من در دوره اول نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران، عضو هیئت مدیره بودم. در این دوره دکتر خوشنویس عضو هیئت مدیره نبود؛ اما من در دورهی بعد با توجه به سابقه دوستی قدیمیمان، به دکتر خوشنویس گفتم که با من به هیئت مدیره بیاید. ایشان اول راضی شد و بعد ترسید. گفت: «میترسم انتخاب نشوم و حیثیت اجتماعی که تا کنون کسب کردهام از دست بدهم.» به او گفتم: «خودت را نباز! تو سابقه بسیار درخشانی داری و مبارزات ملی بسیاری در فرانسه داشتهای. حالا خودت را کاندید نظام پزشکی کن. همانطور که من دورهی پیش انتخاب شدم، تو حتماً در این دوره انتخاب خواهی شد.» اتفاقاً انتخاب شد. من با1800 رأی و ایشان با حدود 1600 رأی انتخاب شدیم.
دکتر جلیلی: آیا از دکتر «صادق پیروز عزیزی » که در بخش ایشان بودید و با هم کار میکردید خاطرهای دارید؟
بله. البته مرحوم دکتر عزیزی؛ همانند بقیۀ دانشیاران و استادیاران با من مهربان نبود. به این دلیل که من اولین تحصیلکردۀ خارج از کشور بودم که مدرک دکترای خود را از ژنو گرفته بودم.
دکتر جلیلی: آیا دکتر «محمد مرشد» را به یاد میآورید؟
بله. نسبت به دکتر مرشد بسیار ارادت دارم و با یکدیگر صمیمی بودیم و ارتباط خانوادگی نزدیکی داشتیم. محمد مرشد بعد از دکتر عزیزی، به عنوان نفر دوم، مسئولیت بخش را بر عهده داشت.
دکتر جلیلی: دکتر سرلتی چطور؟
دکتر سرلتی متخصص جهاز هاضمه بود. ایشان اصفهانی و مرد بسیار خوبی بود و بیشتر در امر آندوسکوپی و امثال آن فعالیت میکرد.
دکتر جلیلی: من انترن بخش دکتر عزیزی و در خدمت شما بودم. به همین دلیل این مسائل را به یاد دارم. در آن زمان شما دانشیار بودید. آیا خبر دارید که دکتر «نیکخو» کجاست؟
نیکخو تنها کسی است که تقریباً ارتباطش را با بقیۀ ما قطع کرده است. بسیار کم یکدیگر را میبینیم. کار مهم او، شروع همودیالیز بود و از این لحاظ شخصیت برجستهای است.
دکتر جلیلی: دکتر «حکیمیان» چطور؟
او نیز دوست من و مرد بسیار خوبی بود. ایشان تنها کلیمی در میان ما بود.
دکتر جلیلی: در بخش دکتر عزیزی، آقای دکتری بود که با دکتر عزیزی دچار اختلاف شد و رفت؛ او را به یاد دارید؟
شما نسبت به من حافظهی بهتری دارید. متأسفانه اسم این دکتر را به یاد ندارم. اما ایشان فردی مشهور و وکیل مجلس بود. وی یک روز پشت در اتاق عزیزی گفت: «من و دکتر شجیعی تحصیلکردهی خارجیم» و از این لحاظ موقعیت خاصی را برای ما در نظر گرفت. در نتیجهی این حرف دکتر عزیزی از من خوشش نمیآمد.
دکتر جلیلی: خاطرتان هست که در استخدام من به عنوان استادیار دانشگاه تهران چه نقشی داشتید؟ «دکتر جلالی» را یادتان هست؟
جلالی، متخصص جهاز هاضمه، مرد شریفی بود.
دکتر جلیلی: بله ایشان دانشیار دکتر آذر بود. من میگویم شاید استاد یادشان بیاید. من در نظام پزشکی در جلسهای خدمت دکتر شجیعی بودم. 7 یا 8 سال پیش از آن نیز انترن ایشان در بخش دکتر عزیزی بودم. از من پرسید که حالا کجایی و چه میکنی؟ گفتم که عصرها در مطب هستم و فعلاً صبحها کار خاصی نمیکنم. پرسیدند که آیا دانشگاه بودهای؟ پاسخ دادم که در دانشگاه آزاد آن زمان بودهام و آن دانشگاه منحل شده است. گفتند که چرا به دانشگاه تهران نیامدی؟ و من گفتم که راهم ندادهاند! پرسیدند یعنی چه که راهت ندادهاند. پاسخ دادم که دو بار کنکور استادیاری دادم، قبول شدهام اما من را استخدام نکردند. ایشان مطابق معمول این موارد عصبانی شد و گفت که مسئله را درست میکند. فردای آن روز دکتر جلالی (رئیس دانشکده) با من تماس گرفت و گفت نزد ایشان بروم. رفتم و دیدم که دکتر جلالی و دکتر شجیعی با پروندهی من نشستهاند. پرونده را بررسی کردند و دکتر جلالی بسیار عصبانی شد. کارگزین را صدا کرد و به او گفت: «چه معنی دارد؟! ایشان دو بار قبول شده، چرا استخدام نشده است؟ استخدامش کنید.» این داستان استخدام من است که از خاطر شما رفته بود. این داستان مربوط به قبل از انقلاب است. در آن زمان، یعنی از سال 1352 تا 1357 که انقلاب شد، گروه خاصی در دانشگاه وجود داشت که فیلتر خاصی برای گروه روانپزشکی قرار داده بودند.
دکتر شجیعی: من به دلیل سرشناسی، سابقهی طولانی، حضور در نظام پزشکی و نمایندگی اساتید دانشگاه تهران، در اتفاقات دانشکده پزشکی دخیل بودم. بنده یک بار در انتخابات هیئت مدیره جامعه علمی دانشگاه تهران انتخاب شدم. به هر حال شهرت من به این دلایل بود؛ وگرنه شخصیت فوقالعادهای نبودم.
مطلبی از فرهنگستان علوم پزشکی به خاطر دارید؟
خیر. متأسفانه چیزی به خاطر نمیآورم.
در دوران جوانی به فعالیت جانبی خاصی علاقهمند بودید؟
من بعد از پزشکی، که شغل اصلی من است به دلیل علاقه خاصی که به پدرم داشتم به کشاورزی و زمین داری (نگهداری از ارثیه پدری) بسیار علاقمند بودم. من خیلی ناسیونالیست هستم و هدف اول من ملیگرایی است. در حال حاضر با اینکه رئیسجمهور ما روحانی است ولی ملیگرایی قوی دارد و شخصیت بزرگی است.
یک توصیه به دانشجویان جوان که رشته پزشکی را انتخاب میکنند، بفرمایید.
به جوانانی که این رشته را انتخاب میکنند بگویم، زمانی که پزشک شوند با افراد عادی فرق دارند زیرا در مواجهه با بیماران ممکن است جان خود را به خطر بیندازند و باید ازخودگذشتگی زیادی داشته باشند.
شما سالهای زیادی در دانشگاه تهران فعالیت کردید آرزوی شما برای آینده این دانشگاه چیست؟
پروفسور اوبرلن، بانی رشته پزشکی در دانشگاه تهران بود. درنتیجه به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران مادر دانشکدههای پزشکی میگفتند و این مقام بزرگی برای دانشگاه تهران است. امیدوارم بتوانیم این مقام را حفظ کنیم. پزشکی یک شغل درآمد زا نیست، پزشکی انسانیت و از خودگذشتگی است و هر پزشکی می بایست برای فقرا و اغنیا وقت و عشق مساوی بگذارد. من هیچ وقت به دنبال پول نبودم و عاشق خدمت و رسیدگی به بیمارانم بودم. امیدوارم پزشکان ما اخلاقیات پزشکی را سرلوحه خدمت و زندگی خود قرار دهند.
آقای دکتر جلیلی لطفا از آشنایی خودتان با دکتر شجیعی بگویید.
دکتر جلیلی: من زمان استاجری به بخش دکتر عزیزی رفتم و در آن زمان آقای دکتر شجیعی دانشیار بخش بودند. بعدها نیز اولین بخشی که در دورهی انترنی انتخاب کردم، بخش داخلی دکتر عزیزی (طبی1) بود. کسانی که در کنکور انترنها نمرهی بالا میآوردند، میتوانستند به بخش جراحی سینا بروند. مهمترین خاطرات مربوط به زمانی است که در هیئت مدیره نظام پزشکی بودیم. البته در آن دوره من عضو هیئت مدیره نبودم.
آقای دکتر بسیار متشکریم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
امیدوارم این مطالب برایتان مفید بوده باشد.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: