دکتر مهدی تهرانی دوست: آیندۀ علوم اعصاب به توسعه بسیاری از علوم گره خورده است
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر مهدی تهرانی دوست، استاد گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران را در ادامۀ این خبر خواهید خواند.
دریافت خلاصه فیلم مصاحبه
دکتر مهدی تهرانی دوست، 22 آبان 1339 در تهران متولد شد. ایشان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدرسۀ جام جم و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان علوی گذراند و در سال 1357 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد؛ در همان سال با موفقیت در کنکور وارد دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران شد. در طول دوران تحصیل در پزشکی عمومی، دو بار به دلیل روزهای پرهیاهوی انقلاب و انقلاب فرهنگی، دانشگاه تعطیل شد. ایشان در دوران اینترنی و پایان دورۀ عمومی در جبهه جنگ ایران و عراق حضور داشت. در سال 1367 دستیاری رشتۀ روانپزشکی را شروع کرد و در سال 1370 موفق به اخذ درجۀ تخصص در رشتۀ روانپزشکی از دانشکدۀ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران گردید. در همان زمان بهعنوان هیئت علمی در بیمارستان روزبه مشغول به کار شد. در سال 1376 به فرصت بورس تحصیلی در انستیتو روانپزشکی لندن، و در رشته روانپزشکی کودک ونوجوان اعزام شد و هم اکنون استاد گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند.
دکتر محمودی از شاگردان ایشان ما را در غنای این گفتگو همراهی کرد.
آقای دکتر لطفاً خود را معرفی کنید؟ کودکی خود را چگونه گذراندید؟ از ابتدایی تا دانشگاه در کدام مدارس تحصیل کردید؟
مهدی تهرانی دوست، متولد 22 آبان سال 1339 در «تهران» هستم. دوران دبستان و راهنمایی را در «مدرسۀ جامجم» در «محلۀ تهران نو» که در ان زمان در آنجا ساکن بودیم، گذراندم. در ادامه به «دبیرستان علوی» رفتم و در سال 1357، دیپلم گرفتم. در همان سال درکنکور پزشکی شرکت کرده و موفق شدم در «دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران»، شروع به تحصیل کنم. در زمان اوج گیری انقلاب، بنده ترم یک را آغاز کردهبودم. نیمۀ ترم با«13 آبان» مصادف شد و قرار بود که آن روز امتحان بیوشیمی بدهیم که بدنبال حوادث آن روز لغو شد و عملاً آن ترم دانشگاه تعطیل گردید. درنتیجه شروع دانشگاه بعد از بازگشایی دانشگاهها بود. در سال 1359، «انقلاب فرهنگی» اتفاق افتاد، در آن زمان دانشجوی ترم سوم بودم که دوباره درایام امتحانات، دانشگاه تعطیل شد و تا اوایل سال 1361 ادامه پیداکرد. دانشکدۀ پزشکی جزو اولین دانشگاههایی بود که فعالیت مجدد خودش را شروع کرد و بعد از آن نیز درس را طبق روال معمول ادامه دادیم. شروع «جنگ تحمیلی» همزمان با دوران «اینترنی» بنده بود و دو دورۀ در جبهه حضور داشتم؛ یکی در سال 1365 و در «عملیات کربلای چهار»، که در اورژانس «خط مقدم» بودم و یک دوره نیز در اواخر سال 1366 و بعد از پایان دورۀ «پزشکی عمومی» به جبهه رفتم. در آن زمان، امتحان «دورۀ دستیاری» به صورت دستیاری مستقیم بود و رشته «روانپزشکی» اصلیترین رشتهای بود که مورد توجه و علاقۀ بنده بود و با همین نیت وارد دانشکدۀ پزشکی شده بودم و قبل از ورود به دانشکدۀ پزشکی این رشته را انتخاب کردهبودم.
در دورۀ دبیرستان شاگرد خوبی بودید؟ روحیۀ شما چگونه بود؟
در تمام طول تحصیل شاگرد اول بوده و در سال آخر نیز در امتحان نهایی شاگرد اول منطقه شدم.
با توجه به اینکه در دبیرستان رتبۀ خوبی داشتید، پزشکی اولین انتخاب شما بود؟
بله. البته با توجه به اینکه دبیرستان ما مذهبی بود و در آن ایام حال و هوای انقلاب داشتیم؛ بنده به رشتۀ علوم انسانی و اسلامی نیز گرایش داشتم و هم زمان دروسی مانند فلسفه را نیز مطالعه میکردم و به پزشکی هم علاقهمند بودم اما بیشتر به علوم انسانی علاقه داشتم. با مشورتی که با معلمین خود داشتم به این نتیجه رسیدم که میتوانم در پزشکی، مسیر روانپزشکی را انتخاب کنم تا بتواند بخش علوم انسانی را نیز پوشش دهد.
بعد از ورود به رشتۀ پزشکی، آن چیزی که مد نظر داشتید، محقق شد؟
رشته روانپزشکی ابتدا پزشکی است. یعنی باید با سختیها و شرایط دورۀ پزشکی سر میکردم. شاید در ابتدا که وارد بیمارستان شدم و در روزهای اول و دوم با توجه به بیماران و شرایطی که میدیدم، کمی ذوق خود را از دست دادم و مشاهدۀ بیماران در آن شرایط برای اولین بار خیلی خوشایند نبود، اما به تدریج که شرایط ادامه پیداکرد، با توجه به علاقهای که به رشته روانپزشکی داشتم، انتخاب اول و اصلی بنده، همین رشته بود.
از چه زمانی متوجه شدید که رشتۀ روانپزشکی را دوست دارید؟
بنده از زمانیکه تصمیم گرفتم رشته پزشکی را انتخاب کنم، به روانپزشکی فکر کرده و کتابهای روانشناسی را مطالعه میکردم و حتی می توانم بگویم که علاقۀ عمدۀ بنده در آنزمان به روانپزشکی اطفال بود و به این بخش فکر کرده و سعی میکردم که در این دوران با مطالعات روانشناسی، خود را برای تحصیل در این رشته تقویت کنم. بنده تز دوران پزشکی عمومی خود را در «بیمارستان روزبه» با « آقای دکتر غلامرضا میرسپاسی» گرفتم. در آنزمان اینترنی روانپزشکی جزو واحدهای اختیاری بود، اما بنده آن را انتخاب کرده و در خدمت استاد دکتر میرسپاسی بودم. خوشحال بودم که موفق شدم در امتحان ورود به روانپزشکی پذیرفته شوم. رشته روانپزشکی را در سال 1367 شروع کردم. زمانی که امتحان دادم، زمان جنگ بود و قانون به این صورت بود که قبل از ورود به دورۀ دستیاری، باید 6 ماه از سربازی خود را در مناطق جنگی می گذراندیم و بنده نیز این مدت را گذراندم. از آبان 1367 وارد دورۀ دستیاری شده تا سال 1370 که خوشبختانه امتحان «بورد» را با موفقیت سپری کردم و از آنزمان به عنوان هیئت علمی در خدمت دانشگاه هستم. در سال 1376 فرصت بورس تحصیلی درکشور «انگلستان» و یکی از مراکز روانپزشکی معتبر دنیا، در «انستیتو روان پزشکی لندن»، پیش آمد و بنده روانپزشکی کودک و نوجوان را انتخاب کردم در و در خدمت اساتیدی مانند «پروفسور تیلور» و «پروفسورراتر » روان پزشکی اطفال را در دورۀ دو ساله سپری کردم و سال 1378 به ایران بازگشتم. و از آنزمان به بعد در بخش فوق تخصصی روانپزشکی کودک و نوجوان، هیئت علمی بودم. در آن ایام تربیت آموزش فوق تخصصی در بیمارستان روزبه راهاندازی شدهبود و هنگامی که به ایران بازگشتم، دورۀ اول فارغ التحصیل میشدند.
در طول دوره اینترنی دو دوره دانشگاه تعطیل شد، کدام دوره طولانیتر بود؟
یک بار در شروع دورۀ دانشجویی که با انقلاب مصادف بود، در حدود چهار یا پنج ماه، دانشگاه تعطیل بود و دورۀ بعد نیز انقلاب فرهنگی بود که حدوداً دو سال و نیم طول کشید.
حدوداً سه سال به دورۀ شما اضافه شد.
بله، در واقع دورۀ هفت سال پزشکی عمومی برای بنده نزدیک 10 سال طول کشید.
از دوران دانشجویی خود بفرمایید. آیا تفاوتی بین دانشجویان آن زمان و اکنون احساس می کنید؟
در زمان شروع دوران دانشجویی بنده، شرایط متفاوت بود. قبل از انقلاب و در روزهای انقلاب، شرایط خاصی وجود داشت و مکتبهای مختلف «ایدئولوژیکی» در بین دانشجویان رواج داشت؛ بنده نیز به حوزۀ بحثهای ایدئولوژیک با مکاتب مختلف علاقهمند بودم. به تدریج زمان جنگ شد و حال و هوای دانشگاه، حال و هوای جنگ به خودش گرفت و بحث آموزش نظامی و حضور در جبهه را داشتیم و در سال 1365 به عنوان اینترن در جبهه حضور پیدا کردم.
دوران دانشجویی را دوست داشتید؟
بله.
کدام یک از دوران اینترنی و «رزیدنتی» را بیشتر دوست داشتید؟
دوران دانشجویی حال و هوای خاص خودش را دارد و تمام مسؤولیت فرد، درس خواندن است و تا حدودی فرصت دارد تا به کارهای دیگر نیز برسد. اما در دوران رزیدنتی بحث مسئولیت پزشکی پیش می آید و در عین حال که باید درس خواند، در بیمارستان نیز باید کشیک داد. دوران دانشجویی طبیعتاً لذت بخشتر است.
دوران اینترنی را درکدام بیمارستان گذراندید؟
دورههای مختلف و به صورت چرخشی در بیمارستان های مختلف بود. برای دوران داخلی، «بیمارستان امام» را با توجه به حجم بالای کاری که داشت، انتخاب کردم. ویژگی دوران اینترنی در آن زمان به این صورت بود که باید به طور مستقیم بیمار را ویزیت میکردیم. این ویژگی یک خوبی و یک عیب داشت؛ عیب این کار این بود که خطا داشتیم و مزیتش نیز این بود که بیشتر با بیمار مواجه میشدیم. مثلاً اگر بیماری با خونریزی معده میآمد، اینترن باید تمام کارهایش را انجام میداد و در انتها رزیدنت میآمد و تأیید یا راهنمایی میکرد. بیمارستان امام دارای کشیکهای پر کاری بود. بنده دورۀ جراحی را در «بیمارستان شریعتی» گذراندم. برای دورۀ اطفال، در آن زمان یک بیمارستان اطفال در انتهای خیابان «کارگر شمالی» داشتیم که بعداً تعطیل شد و این دوره را در این بیمارستان بودم. همچنین در بیمارستانهای تک تخصصی مانند «فارابی» دورۀ چشم و روانپزشکی را در بیمارستان روزبه و دورۀ گوش را در «بیمارستان امیراعلم» گذراندم.
کدام یک از بخش ها را دوست داشتید؟
بیشتر از همه به بخش اطفال علاقهمند بودم.
در «مرکز طبی» بودید؟
خیر، آن زمان بیمارستانی در انتهای کارگر شمالی بود و تا قبل از انقلاب به نام «داریوش کبیر» و بعد از انقلاب به عنوان «امیرکبیر» تغییر نام داد. این بیمارستان مخصوص داخلی اطفال و جراحیهای فوق تخصصی اطفال بود. از نظر آموزشی بیمارستان خوبی بود و جزو بخش هایی بود که بنده دوست داشتم.
کدام یک از اساتید دوران دانشجویی در ذهن شما باقی ماندهاست و آیا ویژگی و تأثیرگذاری خاصی داشتند؟
در دوران «علوم پایه»، با اولین استادی که برخورد کردم مرحوم آقای «دکتر ملکنیا»، استاد «بیوشیمی» بود. ایشان از نظر علمی و ادارۀ کلاس درس، بینظیر بودند و با توجه به اینکه درس سختی بود، جذابیتی که برای آن درس ایجاد کردهبودند قابل توجه بود. در ترم یک، ما 12 واحد بیوشیمی نظری و دو واحد عملی بیوشیمی با آقای دکتر ملکنیا داشتیم؛ آقای «دکتر شادان» از اساتید موثر گروه «فیزیولوژی» بودند و نحوۀ تدریس ایشان برای دانشجوها جذابیت خاصی داشت. در عین حال با توجه به علاقهای که به بخش روانپزشکی داشتم، استاد آقای دکتر میرسپاسی مورد توجه بنده قرار گرفتند. در دوران رزیدنتی نیز چیزهای زیادی از ایشان آموختم.
اگر بخواهید شرایط دوران دانشجویی در زمان تحصیل خود را با دانشجویان فعلی مقایسه کنید، برای هر دوره چه امتیازاتی در نظر میگیرید؟
بنده این مقایسه را بر اساس احساس خود بیان میکنم. در زمان تحصیل ما، دانشجویان تحت فشار و مسئولیت درس و حرفۀ پزشکی بودند. خود حرفۀ پزشکی برای ما پررنگ بود و میخواستیم تا جای ممکن یاد بگیریم. حتی زمانیکه استاجر بوده و کشیک میدادیم، دوست داشتیم یاد بگیریم که چهطور کار کنیم. شاید بخشی از این موضوع به خاطر تقاضاها و شرایط جنگ و نیازهایی بود که جنگ ایجاد کردهبود و اکثریت دانشجویان با محیط بیرون آشنا بودند و تقاضاهای بیرون را دیده و درنتیجه درس را بسیار جدی پیش می بردند. احساسم این است که در نسلهای فعلی توجه ویژه به مسئله درس بهخصوص در رشتهای مانند پزشکی که همیشه حرفهای بوده و بایستی درس و تجربه بالینی حرف اول را بزند، کمرنگ شدهاست و احساس مسئولیت در درس خواندن و مداومت برای یادگیری در محیط بالینی کم شدهاست.
آیا رابطۀ استاد و شاگرد نیز متفاوت شدهاست؟
رابطه در زمان ما تحت تأثیر مسائل اجتماعی و سیاسی بود، اما ارتباط اساتید و دانشجویان بسیار دوستانه بود و بچهها سعی داشتند اساتید را بهعنوان الگو دنبال کنند. مرحوم «دکتر رجحان» که استاد «بافتشناسی» و از اساتید برجستۀ آن دوران بودند، برای ما الگو بوده و بنده از ایشان یاد میکنم. شاید این رابطه دوستانه و الگو قراردادن اساتید در نسل فعلی کمرنگتر شدهاست. زمانیکه به بخش داخلی میرفتیم، اساتیدی داشتیم که حرف اول در تشخیص بالینی می زدند و دانشجویان لذت زیادی از راند های آنه می بردند. احساسم این است که این اشتیاق به فراگرفتن در دانشجویان کمتر از قبل شدهاست.
از تجربیات دورۀ جنگ و از روحیۀ اساتید برای مشارکت در این حوزه بفرمایید.
حال و هوای جنگ بسیار خاص بود و وحدت و یکپارچگی در بین مردم، اساتید و دانشجویان حتی با گرایشهای مختلف سیاسی و ایدئولوژیک وجود داشت و بسیاری از دانشجویان و اساتید از حضور در جبهه استقبال کرده و اساتید یک ماه در سال در جبهه حضور داشتند. از طرفی موقعیت بسیار خوبی برای دانشجویان بود.
در چه شهری بودید؟
دوران کوتاهی در سال 1362 یا 1363 به غرب رفتم و بعد در سال 1365 و در دوران اینترنی، اوایل بخش جراحی بودم که اعزام اضطراری شده و درعملیات کربلای چهار «خرمشهر» حضور داشتم و در اورژانس، در خط مقدم عملیات فعالیت میکردم. از این لحاظ که چیزهای زیادی یاد گرفتیم جنگ تجربۀ خوبی بود. اگرچه جنگ فی نفسه خوب نیست و جوانان و افراد زیادی را دیدم که در اورژانس شهید شدهبودند. در زمان جنگ شما باید یک اورژانس را با سرعت عمل بسیار بالا بگردانید، یعنی از طرفی مجروح وارد و طی چند دقیقه به پشت خط اعزام می شد و باید با سرعت هرچه تمامتر اقدامات اولیه انجام می شد؛ اینها تجربههای بسیار خوبی بود و حتی بنده که آنزمان هنوز آموزش روانپزشکی ندیدهبودم، تجربههایی با بیمارانی که در زمان جنگ مشکلات روانپزشکی پیدا کردهبودند، به دست آوردم. اساتید با گرایشهای مختلف در جبههها حضور پیدا می کردند و تیم پزشکی در آن شرایط با جان و دل کار میکرد.
نظر شما در مورد دورۀ رزیدنتی چیست؟
دوران رزیدنتی ازنظر آموزشی برای بنده بسیار خوب بود. در آنزمان وقتی رزیدنت وارد بخش می شد، باید از همان روز اول بیمار را ویزیت میکرد و کشیک می داد. اکنون دستیاران در بیمارستانی مانند روزبه، چهار نفر در سالها و سطحهای متفاوت بهطور همزمان کشیک میدهند. اما در دورۀ دستیاری ما، فقط یک نفر کشیک بود و اورژانس به این شکل نداشتیم و اتاقی کنار نگهبانی بیمارستان بود که بیمار به آنجا می آمد و ما به همراه «سوپروایزر» بیمار را ویزیت می کردیم. این شرایط مانند دوران اینترنیمان بود و موقعیت خوبی فراهم شد تا تجربۀ خوبی را به دستآوریم، اما در عین حال ممکن بود خطاهایی نیز داشته باشیم. واقعیت این است که اساتید بیمارستان روزبه را جزو اساتیدی می دیدم که بیشترین ارتباط را با رزیدنتها و اینترنها دارند و در زمان بروز مشکل این ارتباط تنگاتنگ به ما بسیار کمک می کرد. بیمارانی که در بیمارستان روزبه ویزیت می شوند، معمولا بسیار پیچیده هستند در آنزمان به علت تعداد کم رزیدنتها، ما این امکان را داشتیم که بیماران زیادی را در بخش و درمانگاهها ببینیم. زمانیکه وارد دورۀ رزیدنتی شدم، شاید 10 تا 12 رزیدنت بودیم و اکنون فکر می کنم بالای 50 رزیدنت در طول سال در بیمارستان حضور داشتهباشند.
به نظر شما تناسب دارد؟
بله، با توجه به تختها و گرایشها و چرخشهایی که دستیاران در بخش های مختلف دارند، متناسب است. در زمان ما تعداد کم بود و شاید یکی از علتهایش این بود که افراد کمی که واقعاً علاقهمند بودند، به این رشته وارد میشدند. واقعاً روانپزشکی رشتهای است که حتماً باید علاقهمند باشید. وقتی افراد وارد می شدند اساتید با متقاضیان مصاحبه کرده و میزان علاقۀ افراد توسط اساتید سنجیده می شد.
آیا در حال حاضر نیز مصاحبه انجام می شود؟
خیر، سالهاست که آزمون مصاحبه حذف شدهاست.
اگر این رشته را انتخاب نمی کردید به چه رشتۀ دیگری علاقهمند بودید؟
«نوروفیزیولوژی» علاقه دیگر بنده بود که همچنان هم هست. شرایط را برای ورود به این رشته بررسی کردم. با یکی از دوستان هم دوره، قرار بود که این رشته را در «دانشگاه شهید بهشتی» که در رشتۀ نوروفیزیولوژی بسیار قوی بود ادامه دهم، اما با بررسیها و مشورتهایی که انجام دادم به این نتیجه رسیدم که این مسیر را از روانپزشکی ادامه دهم، در نتیجه روانپزشکی را انتخاب کردم.
روانپزشکی کودک را انتخاب کردید، راجعبه این مقوله نیز توضیح می فرمائید؟
از دوران دانشجویی بنده به روانپزشکی بویژه روانپزشکی کودک و نوجوان علاقمند بودم و به تدریج این علاقه زیادتر شد تا بعد از فارغ التحصیل شدن با توجه به اینکه در ایران روانپزشکی مدرن اطفال خیلی رشد پیدا نکرده بود؛ علاقهمند بودم که این رشته را در ایران توسعه دهم و فرصتی پیش آمد که توانستم در مرکزی در انگلستان آموزش لازم رادر این حوزه ببینم.
اطلاعات بنده کافی نیست و اگر اشتباه می کنم اصلاح بفرمائید؛ در آنزمان شاید روانپزشکی به این شکلی که در حال حاضرتخصصی شدهاست، نبود. در آنزمان رشته روانپزشکی اطفال وجود داشت یا بعد از اینکه شما دوره دیدید شکل گرفت؟
به شکل فوق تخصصی نبود. البته از سال 1377 در بیمارستان روزبه، «آقای دکتر علاقبند» که در «آمریکا» آموزش دیدهبودند، قبل از بنده به بیمارستان آمدند و با همت ایشان دورۀ آموزشی فوق تخصصی راهاندازی شد و بنده در سال 1378 پس از مراجعت به ایران به جمع این همکاران پیوستم. آن زمان بیمارستان روزبه و «بیمارستان امام حسین» در دانشگاه شهید بهشتی مسئولیت آموزش را برعهده داشتند. قبل از این دوران، دانشگاه شهید بهشتی مدت کوتاهی «دورۀ فلوشیپ» گذاشته بود که بعد به دورۀ فوق تخصصی تبدیل شد و الان در سه دانشگاه «اصفهان»، «مشهد» و «تبریز» نیزآموزش فوق تخصصی داریم و شاید بیش از 100 نفر از همکاران ما به عنوان فوق تخصص مشغول به فعالیت هستند.
در رشتههای دیگر این امکان هست که ایران را با سایر نقاط جهان مقایسه کرد؛ در رشته روانپزشکی با توجه به اینکه فرهنگ و عادتهای بومی کشورهای مختلف دخیل است؛ آیا میشود رشته روانپزشکی در ایران را با سایر کشورها مقایسه کرد؟
بخش عمدۀ روانپزشکی، طبی است. و این رشته یکی از تخصص های پزشکی است. درمانهایی که در روانپزشکی مورد توجه است، بخشی از آنها درمان های فیزیکی و بخشی غیردارویی و غیرفیزیکی است که ما آنها را به عنوان رواندرمانی می شناسیم.
آیا در تشخیص اثرگذار نیست؟
گرچه کارکردهای فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری بیماریها و اختلالات تأثیر گذار است، ولی مطالعات جهانی نشان دادهاست که بسیاری از اختلالات روانپزشکی جنبۀ فراگیر و جهانی دارد و از نظر شیوع، در کشورهای مختلف نسبتهایش خیلی متفاوت نیست. مانند «دیابت»، اختلالات روانپزشکی نیز شیوع خاصی را در کل دنیا طی می کند. البته در جاهای مختلف کمی بالا پایین دارد. آن چیزی که تفاوت را بیشتر می کند، محتوای ماهیت بیماریهاست. بهعنوان مثال اگر بیمار ما توهم دارد، توهم در فرهنگ ما ممکن است یک شکل و ماهیتی داشته باشد و در فرهنگ دیگر محتوای دیگری داشتهباشد؛ اما اصل قضیه به عنوان توهم تلقی می شود. البته در این قسمت ما باید به آموزههای فرهنگی توجه داشتهباشیم. یعنی بعضی از موارد جنبه فرهنگی دارد، برخی از مواردی که بیمار ما مطرح می کند ممکن است در فرهنگ آن منطقه جایگاهی داشتهباشد. که در این صورت نباید انها را بهعنوان توهم، هذیان یا اختلال، تلقی کنیم. یعنی کسیکه در ایران روانپزشکی خوانده، در کشوری مانند انگلستان به راحتی نمی تواند از آموزههای خودش استفاده کند، مگر اینکه مدتی با سیستم آنها آموزش ببیند بر عکس آن هم صادق است. در کشورهای دیگر نیز همین است. یعنی کسیکه در آمریکا آموزش ببیند، نمی تواند سریع وارد سیستم درمانی انگلستان شود و بایستی مدت زمانی با سیستم آنها آموزش ببیند. البته پایههای اولیه را دارد و می داند اختلال چیست و داروها چه هستند و چه روشهای درمانی وجود دارد، اما بایستی با آن زبان و فرهنگ آشنا شود تا بتواند بیمار را خوب دیده، تشخیصگذاری کرده و درمان را انجام دهد. در کارهایی مانند رواندرمانی، فرهنگ جایگاه بیشتری پیدا می کند و آموزههای فرهنگی کمک بیشتری به درمانگر خواهدکرد. باید حتماً با جنبههای فرهنگی آشنا باشد تا بتواند با بیمار خودش ارتباط برقرار کند؛ چون بخش مهمی از روانپزشکی و شاید بهتر بگوییم کل طب، ارتباط برقرار کردن با بیمار است.
حتی ممکن است سیر درمانی در مناطق مختلف یک کشور مانند شمال و جنوب، متفاوت باشد.
بله. مثلاً در مناطق خاصی از جنوب کشور، می تواند چیزهایی بهعنوان آموزههای فرهنگی وجود داشتهباشد، که در شمال کشور و مرکز وجود ندارد.
یعنی باید توزیع مناسبی از روانپزشکان را در سطح کشور داشتهباشیم.
قطعاً همینطور است و شاید بهتر باشد، افرادی که بومی منطقه هستند، در همان محل آموزش ببینند. یعنی اگر کسی در جنوب کشور است و با فرهنگ آنجا آشنا است، باید در همانجا آموزش ببیند و کاردرمانی خود را انجام دهد.
آیا اکنون در سطح کشور به این صورت است؟
هنوز به آن شکل در نیامدهاست. سعی شده این مسیر طی شود، اما هنوز ممکن است رزیدنت از منطقۀ دیگری به تهران بیاید یا رزیدنتی که در تهران ساکن است در شهرستان دیگری دوران رزیدنتی خود را بگذراند، و برای دوران طرح خود به شهر دیگری برود. هنوز زیرساخت سیستم بهداشتی و بهداشتروان، شرایط پاسخگویی به این نیاز را پیدا نکرده است.
دکتر محمودی: یکی از ویژگی های شما این است که در زمینههای مختلف اجرایی، آموزشی و پژوهشی فعالیت دارید. مثلاً در بعد اجرایی رئیس انجمن روانپزشکی کودکان و دبیر هیئت بورد روانپزشکی هستید و سمتهای دیگری نیز داشتید. خواهش میکنم در مورد مسئولیت های اجرایی و اولین سمت اجراییتان توضیح دهید.
در سال 1370 بعد از فارغ التحصیلی از رزیدنتی، به عنوان هیئت علمی مشغول خدمت شدم. تقریباً از همان زمان بود که ریاست درمانگاه بیمارستان روزبه را بهعهده گرفتم.
این اولین حکم شما بود؟ چهکسی این حکم را به شما داد؟
آن زمان «جناب آقای دکتر ابهری» رئیس بیمارستان و مدیرگروه بودند و با توجه به شرایطی که درمانگاه داشت از من خواستند که مسئولیت را برعهده بگیرم و تقریباً تا سال 1376 که برای ادامۀ تحصیل به خارج از کشور رفتم، مسئولیت درمانگاه و اورژانس را برعهده داشتم. فکر می کنم در سال 1374 یا 1375 اولین اورژانس کوچک روانپزشکی را در بیمارستان روزبه راهاندازی کردیم که تعدادی تخت زنان و مردانه در محل درمانگاه داشتیم. شرایطی که قبل از آنزمان وجود داشت، این بودکه در ساعات کشیک بیمار در اتاقی که کنار در ورودی بیمارستان قرار داشت ویزیت می گردید و جایی برای بستری وجود نداشت. در آنزمان این شرایط فراهم شد که بیمار بتواند شب در اورژانس بماند و صبح تعیین تکلیف شود. البته بنده در همین فاصله سال 1372 تا 1374 با حفظ مسئولیت آموزشی و درمانی که در بیمارستان داشتم؛ مدتی در سازمان بهزیستی در معاونت پیشگیری بهعنوان قائم مقام معاونت پیشگیری و بعداً به عنوان معاون پیشگیری مشغول به فعالیت بودم. بعد از پایان فرصت مطالعاتی، در فاصلۀ سال 1378 تا 1382، مسئولیتهای کوچکی مانند مسئولیت دانشجوها و اینترنها را در بیمارستان بر عهده داشتم و از سال 1382 تا سال 1392 به عنوان رئیس بیمارستان روزبه مشغول فعالیت بودم.
این مسئولیت در زمان ریاست آقای «دکتر لاریجانی» بود؟
ابلاغ بنده را برای اولین بار «آقای دکتر ظفرقندی» دادند و بعد آقای دکتر لاریجانی و آقای «دکتر منصوری» و «دکتر جعفریان» ادامه دادند. بعد از مسئولیت بیمارستان روزبه، مدتی به عنوان معاون درمان دانشگاه بودم. البته مسئولیتهای جانبی نیز داشتم؛ مثلاً کنار فعالیت در بیمارستان، در «پژوهشکدۀ علوم شناختی» که قبل از سال 1380 راهاندازی شدهبود، فعالیت خود را شروع کردم و اولین آزمایشگاه عصبشناختی را در آنجا راه اندازی کرده و مسئول آن آزمایشگاه بودم. حدود پنج شش سال نیزبهعنوان معاون پژوهشی پژوهشکده فعالیت داشتم و بخش عمدۀ فعالیتهای پژوهشی بنده در حوزۀ علوم شناختی بود. درانجمن روانپزشکی کودک و نوجوان ایران نیز سالها بهعنوان هیئت مدیره و دبیر فعالیت میکردم و همچنین حدود هفت سال است که بهعنوان رئیس انجمن فعالیت میکنم. حدود پنج الی شش سال است که بهعنوان دبیر هیئت ممتنه فوق تخصصی روانپزشکی کودک و نوجوان مشغول به فعالیت هستم. مدتی نیز در زمان ریاست بیمارستان مدیر گروه روانپزشکی بودم. در حال حاضر نیز مدیرگروه علوم اعصاب و مطالعات اعتیاد دانشگاه علوم پزشکی تهران در دانشکدۀ فناوریهای نوین پزشکی هستم.
آقای دکتر، شما 10 سال ریاست بیمارستان روزبه را بهعهده داشتید. احساس خود را راجعبه این بیمارستان بفرمائید و شاخصترین اتفاقاتی که در دوران ریاست شما در بیمارستان افتاد چه بود؟
بیمارستان روزبه مانند خانۀ من است و از سال 1367 که رزیدنتی را شروع کردم؛ همچنان در این بیمارستان هستم و از زمانی که آقای دکتر ظفرقندی فرمودند که این مسئولیت را بهعهده بگیریم. به خاطر علاقهای که به بیمارستان داشتم فقط به این نیت که می توانم بیشتر وقت خود را در بیمارستان بگذرانم، این مسئولیت را بهعهده گرفتم. گرچه فکر نمی کردم 10 سال طول بکشد وگرنه در آنزمان نیز قبول نمی کردم. از آنزمان که مسئولیت بیمارستان را بهعهده گرفتم، دغدغۀ اصلی بنده ارایه هرچه بهتر خدمات درمانی به بیماران بویژه در اورژانس و ارتقاء ساختار مدیریتی بیمارستان بود. بیمارستان روزبه بهخاطر «استیگمایی» که بیماران روانپزشکی دارند، همواره مظلوم واقع شده حتی از طرف مسولین. بهمین دلیل بیشترین سعی من این بود که بیمارستان را از این شرایط خارج کنم و به جامعۀ پزشکی و علمی و سیاستگذاران سلامت معرفی کنم. روی ساختارهای مدیریتی بسیار کارکردیم و در این بخش موفقیت هایی نیز نصیب بیمارستان شد؛ از جمله اینکه اولین «گواهینامۀ ایزو» بیمارستانهای روانپزشکی را در ایران در سال 1384 دریافت کردیم، در آنزمان شاید یک یا دو بیمارستان غیرروانپزشکی وجود داشت که این گواهینامه را دارا بودند به دنبال آن در حوزۀ حاکمیت بالینی، در بیمارستان روزبه برای اولین بار کار را شروع کردیم و فکر میکنم در سال 1387، در اولین جشنوارۀ حاکمیت بالینی در دانشگاه، بیمارستان روزبه رتبه اول را کسب کرد. در ساختارهای اداری و مالی، بیمارستان روزبه دو بار رتبه اول را در بین بیمارستانهای دانشگاه تهران بهدست آورد. بیمارستان روزبه توانست گواهینامه تعهد به تعالی را کسب کند. سعی شد ساختار مدیریت در بیمارستان، جایگاه پیدا کند و نظاممند شود و نظم و انضباط حاکم شود. این تلاشها به شناسایی بیمارستان ما در بین بیمارستانهای دانشگاه تهران و کل کشور کمک کرد و بیمارستان از حالت ایزوله بودن خارج شد. بخش دیگری که در آن دوران سعی میکردم آنرا دنبال کنم، ساختار دادن به اورژانس بیمارستان بود. تلاش زیادی کردم تا مکانی را به طور مستقل به عنوان اورژانس روانپزشکی راه اندازی کنیم و شاید بتوانم بگویم اولین اورژانس روانپزشکی را با محدودیت امکانات و منابع مالی که در آن زمان وجود داشت، راه اندازی کردیم. تعدادی از اساتید و رزیدنتها در اورژانس مستقر شدند و جنبۀ آموزشی، درمانی و پژوهشی پیدا کرد. با توجه به محدودیت فضایی که بیمارستان داشت، تلاش ما براین بود که فضای مستقل و بزرگتری را برای اورژانس فراهم کنیم. زمینی در کنار بیمارستان روزبه وجود داشت و با تلاشهایی که انجام شد و مساعدت دانشگاه و وزیر محترم وقت سرکار خانم دکتر دستجردی ساختمان پنج طبقهای ساخته شد که حدود دو سال پیش به بهرهبرداری رسید. طبقه اول آن اورژانس است و دو بخش نیز بهعنوان بخش بستری کوتاه مدت می باشد. بازسازی بخشها و بهادادن به بیماران روانپزشکی و بیمارستان روانپزشکی بهخاطر اینکه بودجۀ کمی داشتند و از امکانات محدودی برخوردار بودند، کار بسیار مشکلی بود. بخش عمدۀ تلاش ما این بود که بتوانیم امکانات بیشتری از دانشگاه و مراکز و سازمانهای مردم نهاد و وزارت بهداشت بگیریم.
مدیریت در بیمارستان روانپزشکی بهعلت طولانی بودن مدت بستری و با توجه به اینکه مراجعین معمولاً از قشر ضعیف جامعه هستند، مشکل است، چگونه این مشکل را مدیریت کردید؟
دغدغه اصلی بنده در طول10 سال مدیریت، تأمین اعتبارات بود. بخش عمدۀ تلاش ما این بود که سعی کنیم بیمارستان روانپزشکی را به مسولین بشناسانیم تا برای روانپزشکی هزینه کنند خوشبختانه توانستیم در آن سالها علاوه براینکه هزینههای روزمرۀ بیمارستان را تامین کنیم، قدمهایی در جهت توسعۀ بیمارستان از لحاظ کمّی و کیفی برداریم. اما همچنان اگر بودجۀ بیشتری در اختیار داشتیم، بیمارستان می توانست مسیر تکامل بیشتری پیدا کند.
شما از زمان دکتر ظفرقندی تا ریاست دکتر جعفریان، با همۀ روسای دانشگاه کار کردید، همکاری با کدام یک از این افراد راحتتر بود؟
بنده با تمام رؤسای دانشگاه از گذشته دوست یا همکلاسی بودم. مثلاً در مدرسه و دبیرستان علوی با آقای دکتر ظفرقندی در ارتباط بودم و ایشان دو دوره از من بالاتر بودند و دوستی ما از از آنزمان بود. و بعد از فارغ التحصیلی نیز با ایشان در ارتباط بودم و شناخت کاملی از هم داشتیم. ایشان فردی دوستداشتنی هستند و بنابر خواست آقای دکتر ظفرقندی، مسئولیت بیمارستان روزبه را به عهده گرفتم و کار با ایشان برای بنده افتخار بود. بعد از اینکه آقای دکتر لاریجانی برای ریاست دانشگاه انتخاب شدند، با ایشان نیز در دانشگاه همکلاس بودم و از دوستان قدیمی بنده هستند و نظر ایشان نیز ادامۀ همکاری بنده بهعنوان رئیس بیمارستان روزبه بود، بنابراین همچنان با ایشان نیز فعالیت را ادامه دادم. واقعیت این است که دکتر لاریجانی توجه ویژهای به بیمارستان روزبه داشتند و کمکهای خوبی به ما کرده و سعی کردند نیازهای ما را در حد توان رفع کنند. آقای دکتر جعفریان، را نیز از سالهای قبل از زمان تحصیل ایشان در مدرسه می شناختم.
آقای دکتر جعفریان نیز فردی دوستداشتنی هستند و زمانیکه بنده رئیس بیمارستان بودم، ایشان به عنوان مشاور رییس دانشگاه بسیار کمک کردند. زمانی هم که رئیس دانشگاه شدند، به بنده و بیمارستان لطف داشتند.
آقای دکتر، چرا مسئولیت معاونت درمان را قبول کردید؟
در آنزمان دوست داشتم که از ریاست بیمارستان کنارهگیری کنم و مسئولیت اجرایی را کنار بگذارم. در زمان ریاست آقای دکتر لاریجانی و آقای دکتر جعفریان بارها تقاضا کردهبودم که این مسئولیت را از بنده بگیرند. آقای دکتر جعفریان گفتند به این شرط که معاون درمان شوید مسؤولیت ریاست بیمارستان را از شما می گیرم. مسئولیت معاون درمان با بیمارستان متفاوت بود. ایشان معتقد بودند که بنده با توجه به سالها تجربۀ کار در بیمارستان و آشنایی با زمینه ها و حوزههای مختلف درمان می توانم گزینه مناسبی برای معاونت درمان باشم. آنزمان که مسئولیت را قبول کردم، برنامههای مقدماتی «طرح تحول سلامت» کلید خورد. طرح تحول سلامت برنامۀ جدیدی بود و باید در تمام بیمارستانهای دانشگاه تهران اجرایی می شد و وقت و برنامهریزی زیادی را طلب می کرد و تمام سعیم بر این بود که تا زمانیکه این مسئولیت را برعهده دارم، برنامه را به مرحلهای برسانم که شرایط مطلوبی داشته باشد و تا حدودی نیز موفق بودم ولی بهعلت بیماری نتوانستم این مسئولیت را ادامه دهم.
چه اتفاقی افتاد که مسئولیت را واگذار کردید؟ روند بیماری شما چگونه است؟
«تومور» بدخیمی در سینهام شناسایی شد و با توجه به برنامۀ درمانی که در پیش بود و پزشک معالج اشاره کردند که برنامۀ درمانی که شامل جراحی، «شیمیدرمانی» و «رادیوتراپی»، باید به طور جدی انجام شود. در ابتدا فقط آقای دکتر جعفریان از آزمایش و نمونه برداری مطلع بودند. بعد از اینکه جراحی را انجام داده و برنامه شیمیدرمانی پیشنهاد شد؛ با مشورت با ریاست دانشگاه و باتوجه به اینکه در اینگونه بیماریها استرس در تشدید و روند درمان تأثیرگذار است، ایشان پذیرفتند که مسئولیت را واگذار کنم و در دوران درمان، در مرخصی استعلاجی بودم.
چند ماه بعد از پذیرش این مسئولیت، متوجۀ بیماری خود شدید؟
فکر میکنم حدود شش ماه بعد اتفاق افتاد. بسیار سریع اواخر مرداد 93، متوجه وجود تومور شدم و بعد از نمونهبرداری و تشخیص قطعی در شهریور ماه جراحی انجام و دو هفته بعد دوران شیمی درمانی شروع شد. 10 جلسه شیمی درمانی، با فاصلۀ زمانی دو هفته یکبار داشتم و بعد از شیمی درمانی جلسات رادیوتراپی بود و مجموعاً تا پایان سال 93 دورۀ اصلی درمان طول کشید و بعد از آن نیز چند ماهی ادامه داشت. بعد از تعطیلات عید، فعالیتهایم را شروع کردم.
الان وضعیت سلامتی شما چطور است؟
الحمدالله وضعیتم پایدار است و درمان نگهدارنده در حال انجام است.
همیشه پزشکان بیماران را درمان میکنند و بیمار بودن تجربۀ خاصی است. بعد از این بیماری نگاه شما به بیمار تغییر کرد؟
بله. تا آنزمان بطور جدی تجربۀ درگیر شدن با پزشک و بیمارستان را نداشتم. در دورانی که رئیس بیمارستان بودم به یک شکل، و زمانی که معاون درمان بودم نیز به صورت گستردهتری مجبور بودم با بیمارستانها، بخشها و اورژانسها در ارتباط باشم و به گونهای از نزدیک درد و رنج بیماران را حس می کردم. اما زمانیکه خود فرد درگیر بیماری می شود و از نزدیک شرایط بیماری و درمان و را می بیند، شرایط فرق می کند. بهخصوص در مورد بیماریهایی که جدیتر هستند و به نوعی حیات آدم شخص تحت تاثیر قرار میگیرد. البته بنده بعد از بیماری، مسئولیت اجرایی جدی نداشتم اما بهعنوان پزشک فکر می کنم در نگرشم تأثیر داشته است.
دکتر محمودی: شما در حوزۀ پژوهشی نیز به لحاظ اینکه در حوزۀ خاص و مشخصی کار میکنید، استاد سرآمدی هستید. به نوعی سلسله مقالات و پژوهشهایی که انجام میشود، مرزهای دانش را گسترش میدهد و همین موضوع شما را در بین اساتید دیگر شاخص کرده است. لطفا ًراجعبه حوزههای پژوهشی خود توضیح دهید.
بنده از زمان دانشجویی و رزیدنتی به حوزه علوم شناختی علاقه داشتم، که به طور کلی بررسی کارکردهای مغز در شناخت دنیای اطراف است. در فرصت مطالعاتی که به انگلستان رفتم، این زمینه فراهم شد که در حوزۀ «نوروسایکولوژی» با پروفسور تیلور که در حوزۀ روانپزشکی اطفال و کارکردهای شناختی کار می کردند، «پروفسور رابین موریس» که نوروسایکولوژیست بودند و خانم «دکتر کاتیا روبیا» نیز که از اساتید روانشناسی کودک و نوروسایکولوژی بودند، پروژهای با استفاده از ابزارهای نوروپسیکولوژی در حوزۀ «بیشفعالی» و کم توجهی انجام دهم. این موضوع یک موتور محرک قویتری شد و زمانیکه به ایران مراجعه کردم، سعی کردم این رشته را ادامه دهم. موقعیتی در پژوهشکدۀ علومشناختی که با همت «آقای دکتر خرازی» بهعنوان رئیس هییت امنا پژوهشکده راه اندازی شده بود، پیش آمد و بنده در آن پژوهشکده در کنار فعالیتهای آموزشی و درمانی به انجام پژوهش مشغول شدم. در آن زمان آزمایشگاه عصبشناختی را در پژوهشکده راه اندازی کردم. ابزارها و آزمونهای قابل توجهی در آنجا بود و شاید اولین آزمایشگاه عصبشناختی در کل ایران بود هنوز هم جزو آزمایشگاههای معتبر ایران به حساب میآید. سعی کردم حوزۀ تحقیقاتیام را بیشتر در حوزۀ کارکردهای شناختی و کارکردهای مغزی بهخصوص در حوزۀ بیماریهای روانپزشکی قرار دهم. با توجه به اینکه حوزۀ بنده روانپزشکی اطفال بود، بیشتر در حوزۀ اختلالاتی مانند «اوتیسم»، کم توجهی و بیشفعالی کار میکردم. در این زمینه پایان نامه های متعددی در مقاطع مختلف پزشکی عمومی، تخصص، فوق تخصص و دکترای تخصصی انجام گردید. در ابتدا مفاهیم شناختی توسعه کمی در بین دانش پژوهان داشت ولی خوشبختانه در حال حاضر محققین و دانشجویان قابل توجهی در این زمینه فعالیت می کنند. بهخصوص در رشتۀ «علوم اعصابشناختی» دانشجویان علاقه زیادی نشان می دهند و زمینه ای است که ضرورت در دانشگاه ما و در کل کشور سرمایه گذاری خوبی برای توسعه آن صورت گیرد. چند سال پیش در بیمارستان روزبه آزمایشگاه اعصابشناختی با این رویکرد راه اندازی کردم و یک سری مطالعات در این حوزه درون آزمایشگاه انجام شده و در حال انجام است. همچنان با پژوهشکدۀ علومشناختی مرتبط هستم و از سال گذشته نیز این فرصت پیش آمد که مدیریت گروه نوروساینس دانشگاه را نیز داشته باشم. در این مدت سعیام بر این بود که گرایش عصبشناختی نیز در دانش عصبشناسی مورد توجه بیشتر دانشجویان و محققین قرار گیرد.
آیندۀ این رشته را چهطور می بینید؟
واقعیت این است که یکی از رشته های مطرح در حوزه پزشکی و رفتاری علوم اعصاب می باشد. البته رشتۀ عصبشناسی چند وجهی است. یعنی از طرفی با روانشناسی و روانپزشکی و مغز و اعصاب و از طرف دیگر با رشتههایی مانند فیزیولوژی و «تصویربرداری»، «فیزیک پزشکی»، «مهندسیپزشکی» و کامپیوتر در ارتباط است و سعیام در این مدت بر این بود که این ارتباط را گسترده کنم. در دنیا نیز NIMH یعنی «مؤسسه ملی تحقیقات آمریکا» که در حوزۀ روان نیز کار می کند، اکنون برنامههای تحقیقاتی خود را عمدتاً در شناسایی اختلالات روانپزشکی بر اساس یافتههای عصبشناسی قرار داده است. پیش بینی بر این است که ما طبقهبندی اختلالات را بر اساس یافتهها و کارکردهای مغزی انجام دهیم و بهنظر می رسد شواهد قویتری در این حوزه پیدا شده و در حال پیدا شدن است که می تواند کمک قابل توجهی به شناخت بیماریها و راههای درمانی آنها کند. وقتی که آشنایی دقیقتری با کارکرد مغز در یک اختلال داشته باشیم، می توانیم روی آن قسمت بیشتر کار کنیم و حوزههایی مانند توانبخشی شناختی که اکنون وجود دارد، مستند بر همین یافتههاست که می توانند مثلاً در یک بیمار «اسکیزوفرن» روی این کارکرد شناختی کار ویژهای انجام شود تا بتواند توانایی بهتری را بهدست آورد.
در هر سه حوزۀ آموزش، پژوهش و درمان کار کردید؛ به کدام حوزه بیشتر علاقه دارید؟
آموزش و پژوهش برای بنده حرف اول را می زند. البته آموزش و پژوهش بنده وابسته به فعالیت های درمانیم می باشد و عمده تحقیقات من روی موارد بالینی است.
دکتر محمودی: استاد راندهای آموزشی شما بسیار جذاب است و ساعتهای زیادی را نیز صرف آموزشهای نظری میکنید.
بله. با توجه به علاقهای که بنده از ابتدا به تدریس و حوزۀ آموزش داشته سعیام بر این بود که تا جای ممکن آنچه را که بلد هستم به دانشجویان آموزش دهم. رشتۀ اصلی بنده روانپزشکی و روانپزشکی کودک و نوجوان است. کلاسهای نظری بنده حتی در حوزۀ روانپزشکی اطفال در این چندین سال گذشته بیشتر رنگ و بوی شناختی و علوم اعصابشناختی پیدا کردهاست. سعی کردم دانشجویان و رزیدنتهای تخصصی و فوقتخصصی روانپزشکی و دانشجویان PHD را با این نظریات و ابزارها و روشهای تحقیق آشنا کنم و بیشتر سعیام برای دانشجویان روانپزشکی معرفی این حوزهها باشد. از طرف دیگر برای دانشجویان عصبشناختی سعی کردم مباحث اختصاصی علوم اعصابشناختی رنگ و بوی بالینی و روانپزشکی دادهشود تا جذابیت بیشتری برایشان داشتهباشد. یعنی دانشجویانی که می خواهند روی حوزههای شناختی کار کنند، علاقهمند شوند که به حوزههای بالین بیایند که کاربرد بیشتری دارد. سعی کردم که فاصلهای که بین بالین و علوم پایه وجود داشتهاست را تا حدودی پرکنم.
مهم ترین ویژگی یک استاد آموزشی چیست؟
در درجۀ اول عشق به درس دادن و تدریس کردن است. یعنی استاد باید عاشق تدریس باشد تا بتواند چیزی که می خواهد را منتقل کند و اگر علاقه وجود نداشته باشد این انتقال صورت نمیگیرد. این انتقال یک انتقال شناختی است و در آموزش نیز «مباحث شناختی» وجود دارد و انگیزه، مسئله مهمی در انتقال دادن و گیرندگی افراد است. یعنی افراد باید علاقهمند به درس باشند تا بتوانند یاد بگیرند و استاد باید بتواند این شرایط را در محیط آموزشی خودش و جذابیت را برای دانشجوی خود ایجاد کند.
در مورد خانواده خود بفرمایید در چه سالی ازدواج کردید و حاصل این ازدواج چه بود؟
سال آخر رزیدنتی و در سن 30 سالگی ازدواج کردم و دو فرزند پسر دارم که یکی دانشجو و دیگری سال سوم دبیرستان هستند. پسرم در ابتدا مهندسی می خواند ولی با توجه به علاقهای که به رشتههای انسانی داشت، به فلسفه تغییر رشته دادهاست. بنده خودم نیز به حوزههای فلسفه علاقهمند بودم و کارشناسی ارشد فلسفه نیز دارم.
بعد از پزشکی فلسفه خواندید؟
بله. پایان نامهام در فلسفه، فلسفۀ ذهن بود که لینک بین فلسفۀ روان و ذهن است.
سایر علاقمندیهای شما چیست؟ آیا ورزش نیز میکنید؟
از زمان دبیرستان به ورزش علاقهمند بودم و به والیبال، بسکتبال و فوتبال علاقه داشتم که والیبال رشتۀ تخصصی من بود.
در فوتبال طرفدار کدام یک از دو تیم پرسپولیس یا استقلال هستید؟
استقلال. فوتبال را تا سالها بعد از مدرسه با دوستان هم دورهای خود ادامه میدادم؛ تا زمانی که در فوتبال دستم شکست و دیگر به فوتبال ادامه ندادم. کوهنوردی، شنا و سوارکاری را نیز انجام می دهم. اکنون بیشتر شنا میکنم.
دوست داشتم راجع به اخلاق حرفهای بهخصوص اینکه در رشتۀ شما بسیار مهم است، صحبت کنم. باید رفتار به گونهای باشد که بیمار بتواند اعتماد کند و رازداری روانپزشکان نیز بسیار مهم است. اخلاق حرفهای از مباحثی است که سالهای اخیر در رشتههای دیگر نیز بسیار به آن تأکید شدهاست. در رشتۀ شما چگونه نمود پیدا می کند؟
اخلاق حرفهای برای تمام رشتههای پزشکی اهمیت دارد. یک سری از شغلها در دنیا حالت ویژهای دارند و ویژه بودن آنها به این دلیل است که ارتباط مستقیم با مردم دارند و مردم به آنها اعتماد می کنند. مانند شغل پزشکی، معلمی و قضاوت که جزو رشتههایی هستند که اخلاق حرفهای برایشان تعریف شدهاست. در روانپزشکی این قضیه خودش را بیشتر نشان میدهد. زیرا در روانپزشکی به جز جسم با روان، رفتار، شرایط زندگی و خانوادگی فرد سروکار داریم و ممکن است فرد ویژگیهایی را مطرح کند که برای هیچ یک از اعضای خانوادهاش مطرح نکردهاست. بیمار باید به پزشک خودش اعتماد کند. ارتباط اگر خوب شکل نگیرد کار درمانی نیز تحقق پیدا نخواهد کرد. اگر در رابطۀ پزشک و بیمار رابطۀ اقتصادی وجود داشتهباشد، اخلاق حرفهای کمرنگتر میشود و آنزمان اگر پزشک و تیم پزشکی این مسئله را رعایت نکند ممکن است به روشهایی رو بیاورد که ضرورت ندارد. بهطور مثال روشهای تشخیصی و کارهای درمانی را انجام دهد که ضرورت نداشتهباشد و یا حتی ضرری نیز برای بیمار داشتهباشد. سالهاست که بهدلیل وجود امتحان متمرکز دستیاری، مصاحبه وجود ندارد. در حالیکه در همه جای دنیا مصاحبه وجود دارد و افراد، دستیار خودشان را انتخاب می کنند. ممکن است تمام شرایط را ما در یک مصاحبه بهدست نیاوریم، اما سعی بر این هست که ویژگیهای منفی که با روانپزشکی سازگار نیست، شناسایی شود.
برای آیندۀ رشتهتان یک آرزو کنید.
امیدوارم راههای درمانی و تشخیصی بهتری بهدست بیاید و بیماران ما از رنجی که میکشند سریعتر رهایی پیدا کنند؛ زیرا تمام هدف پزشکی این است که بیمار بیشتر و سریعتر به آسودگی برسد. امیدوارم که بیمارستان ما بتواند آنقدر توسعه پیدا کند که حرف اول را در کشور و منطقه و حتی دنیا داشته باشد از نظر علمی و درمانی پناه بیماران و محل آموزش و تحقیق دانشجویان و اساتید باشد.
با تشکر از شما.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
ارسال به دوستان