• تاریخ انتشار : 1394/05/05 - 15:05
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 4352
  • زمان مطالعه : 22 دقیقه

(+ فیلم) طلایه‌داران دانشگاه/ دکتر هرمز شمس: خوشبخت کسی است که از زندگی راضی باشد

روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران: در ادامه‌ي سلسله گفتگوهاي طلايه‌داران با دكتر هرمز شمس به گفت‌وگو نشستيم، در اين گفت‌وگو دكتر زهرا اعلمي هرندي ما را همراهي كردند.

 

دريافت خلاصه مصاحبه ( با حجم و كيفيت بالا)
دريافت خلاصه مصاحبه ( با حجم و كيفيت پايين)
او فرزند پروفسور محمدقلي خان شمس، پدر چشم‌پزشكي ايران است البته مي‌گويد به پدربزرگش كه ازقضا او هم‌ چشم پزشك بوده شباهت بيشتري دارد. پدربزرگش آدم بسيار ساده و افتاده‌اي بوده و هميشه به بيمارانش كمك مي‌كرده. مريض‌هايي كه از شهرستان مي‌آمدند در منزل او مي‌خوابيدند تا به خانه‌هايشان برگردند و حتي به آن‌ها پول هم مي‌داد!
دكتر هرمز شمس 77 ساله، مديريت را دوست ندارد و به دنبالش هم نرفته است مي‌گويد چشم‌پزشكي دنياي ديگري دارد كه تا وارد آن نشوي متوجه نخواهي شد.
معتقد است خوشبختي، داشتن پول و قصر نيست! او خيلي كم عصباني مي‌شود و به گفته خودش ممكن هست هرروز زياد هم خوشحال نباشد اما آدم آرامي است.
همراهي دكتر زهرا اعلمي هرندي از دوستان و همكاران نزديك دكتر شمس در اين گفت‌وگو بسيار خاص است.

آقاي دكتر در ابتداي خودتان را معرفي بفرماييد.
دكتر هرمز شمس هستم، سال 1317 در تهران به دنيا آمدم. دوره‌ي دبستان و دبيرستان را در تهران بودم و بعد به آمريكا رفتم. چند سال در آمريكا تحصيل كردم و پس‌ازآن به فرانسه رفتم و پزشكي را به پايان رساندم و تخصص و فوق تخصص را در رشته‌ي چشم‌پزشكي گرفتم. با حمايت‌هاي پدرم مرحوم پروفسور محمدقلي شمس در خارج تحصيل كردم. از زماني كه برگشتم مشغول خدمت بودم و الان هم بازنشسته هستم. در سال 1338 در سن 21 سالگي به آمريكا سفر كردم و ميكروبيولوژي و ميكروآناتومي را در آنجا خواندم. در آمريكا رشته‌ي پزشكي را شروع كردم و بعد به پاريس منتقل شدم و دوره اينترني را گذراندم و در بيمارستان كنزون Quize-vingts مشغول به كار شدم. به خواست پدرم و البته خودم به تهران بازگشتم و در بيمارستان فارابي استخدام شدم.

از خانواده بفرماييد، مرحوم پروفسور دكتر شمس چند فرزند داشتند؟
پدرم يك پسر داشت كه من بودم و چهار دختر. خواهر كوچك‌ترم فوت كردند. يكي از خواهرانم در تهران، يكي در آمريكا و ديگري در پاريس زندگي مي‌كند.

از زندگي خودتان بفرماييد؟
من ازدواج نكردم و در تهران زندگي مي‌كنم.

زندگي در دوران بازنشستگي‌تان چگونه است؟
من الآن كاملاً هم بازنشسته نشدم. براي اينكه هم در بيمارستان شريعتي و هم بيمارستان فارابي فعاليت مي‌كنم. عضو هيئت‌مديره‌ي انجمن چشم‌پزشكي و مسئول مجله‌ي چشم‌پزشكي ايران نيز هستم. در نظام پزشكي هم هنوز فعاليت دارم و وقت آزاد به‌صورت كامل ندارم.

يكي از جوايزي كه توانستيد كسب كنيد، جايزه‌ي علامه طباطبايي در سال 1391 بود؛ به چه مناسبتي اين جايزه را دريافت كرديد؟
جايزه‌ي علامه طباطبايي را تنها براي كتاب و مقاله دريافت نمي‌كنند، براي اخلاق و مسائل ديگري هم هست مثل كارها و خدماتي كه براي جامعه انجام شده است. در جايزه‌ي علامه طباطبايي برخلاف جشنواره ابن‌سينا يك بودجه‌اي در اختيار شما قرار مي‌دهند كه چند دانشجو را انتخاب مي‌كند تا مقاطع پست دكتري را با شما بگذرانند. خوشبختانه ما اين امكان را داشتيم و الآن دو نفر راداريم كه پست دكتري در رشته‌ي اپيدميولوژي چشم‌پزشكي مي‌خوانند. يك بودجه‌اي نيز در اختيارت قرار مي‌دهند تا كارهاي تحقيقاتي انجام دهيد؛ ما كارهاي تحقيقاتي را درزمينه‌ي اپيدميولوژي چشم‌پزشكي انجام داديم؛ كه اين دو حسن بسيار خوب جايزه‌ي علامه طباطبايي هستند.

آقاي دكتر چه كتاب‌هايي را تأليف كرديد؟ و كدام كتاب شما برگزيده‌شده است؟
كتابي كه چند سال پيش با گروه بهجت نوشتيم، بهترين كتاب دانشگاه تهران انتخاب شد. كتاب خوبي است كه درباره‌ي بيماري بهجت است. ما درمان بيماري بهجت را در ايران شروع كرديم. با دكتر دواچي و خانم-شان اين بخش را راه‌اندازي كرديم كه الآن در بيمارستان شريعتي گسترش پيداكرده است. اوايل كه از همه جاي ايران بيماران آنجا مراجعه مي‌كردند، حتي از تركيه و ممالك ديگر هم بيمار داشتيم. بيماري بهجت، يك بيماري است كه تمام بدن را مي‌گيرد و چشم را درگير مي‌كند. كتابي را تأليف كرديم كه همه‌ي نكات بيماري بهجت در آن ذكرشده است.

دكتر زهرا اعلمي هرندي: آقاي دكتر! تا آنجايي كه من مي‌دانم شما جايزه‌ي علامه طباطبايي را نيز صرف كار ديگري كرديد؟
بله بخش اپيدميولوژي چشم‌پزشكي را در بيمارستان فارابي راه‌اندازي كرديم كه هم پست دكترا داشتيم و هم كارهاي تحقيقاتي انجام مي‌داديم.

آقاي دكتر شما در سال 1317 در چه روز و چه ماهي متولد شديد؟
11 خرداد در خيابان حافظ كه منزل پدرم آنجا بود و هنوز هم هست، به دنيا آمدم. خودم الآن در ونك زندگي مي‌كنم.

لطفاً بياناتي را در مورد پروفسور شمس بفرماييد كه شايد كسي تا الآن نشنيده باشد، آيا خواست پدرتان بود كه در اين رشته تحصيل كنيد؟
رابطه‌ي من با پدرم يك رابطه‌ي خيلي صميمي بود و با من مثل يك دوست بودند. باوجود مشغله‌ي زياد هميشه به ما رسيدگي مي‌كردند و ما را تشويق مي‌كردند. يك پدر كاملاً خوب بودند. من موفقيت‌هايم را با تشويق و حمايت ايشان كسب كردم. ناگفته‌ها درباره‌ي پروفسور شمس زياد است. ايشان مدير، دانشمندي خوب و عاشق كشور خود و بيمارستان فارابي بود... پدرم يكي از سه‌نفري بود كه كنكور پروفسوراي فرانسه را گذرانده بود يكي از آن‌ها ژاپني بود و ديگري پروفسور پوفيك يكي از اساتيد برتر فرانسه و سومي هم پدرم بود. پدرم مي‌توانست آنجا بماند و خيلي هم پيشرفت كند و شهرتي به دست آورد. باوجوداينكه شرايط زندگي خوب را در خارج داشت ولي به كشورش برگشت و به گفته‌ي خودشان سنگ به سنگ بيمارستان فارابي را خودش ساخت و تمام پيشرفت هاي چشم‌پزشكي زير نظر ايشان بود. خوب درس مي-دادند و خوب جراحي مي‌كردند و خوب به دانشجويانشان رسيدگي مي‌كردند. رفيق خيلي خوبي براي همه بود هم در محيط بيمارستان و هم دانشگاه.
پدرم هيچ‌وقت اصراري به اينكه من هم بايد چشم‌پزشك بشوم نداشت ولي كلاً فاميل و خانواده ما پزشك يا چشم‌پزشك بودند، پدربزرگم و برادر پدربزرگم و عمويم چشم‌پزشك بودند. طبيعي بود كه پدرم هم خواستار درس خواندن من در اين رشته بود.

اينكه پدر علم چشم‌پزشكي ايران پدر شماست، چه حسي را به شما منتقل مي‌كند؟
قطعاً حس بسيار خوبي را منتقل مي‌كند. اميدوارم كه مردم و دانشگاه تهران بيشتر قدر و ارزش چنين انسان‌هايي را بداند. انسان‌هايي مثل دكتر قريب، پروفسور عدل، پدرم و دكتر آذر كه جواهراتي براي كشور بودند و باوجوداينكه مي‌توانستند فرصت‌هاي بهتري در خارج از كشور داشته باشند؛ اما آمدند و براي كشور خدمت كردند؛ هيچ‌كدام از اين افراد براي پول كار نمي‌كردند، فقط براي پيشرفت كشور مي‌كوشيدند. پدرم موقع فوت فقط يك‌خانه در حافظ داشت با دوازده ميليون تومان در حسابش. عشق ايشان كارشان بود و خواستار اين بودند كه ايران و چشم‌پزشكي ايران در سطح بسيار بالايي قرار گيرد.

دكتر زهرا اعلمي هرندي: چطور شد كه به سمت چشم‌پزشكي كشيده شديد؛ چون ابتدا در ميكروبيولوژي تحصيل مي‌كرديد؟!
من مي‌خواستم ايمونولوژي بخوانم و بيشتر كارهاي تحقيقاتي انجام دهم، بدين‌صورت نمي‌خواستم وارد پزشكي شوم! همه‌ي دوستان من در آمريكا پزشكي مي‌خواندند و بعد از مدتي احساس كردم كه بايد تعامل مردمي برقرار كنم و عمل آزمايشگاهي به‌تنهايي براي من كافي نبود. تماس مردمي براي من مهم‌تر بود به همين دليل تغيير رشته دادم و وارد پزشكي شدم. بازهم نمي‌خواستم چشم‌پزشكي بخوانم ولي به‌هرحال چون يك مقداري هم ارثي بود به سمت اين رشته كشيده شدم. الآن هم راضي هستم. چشم‌پزشكي دنياي ديگري دارد كه تا وارد نشوي متوجه نخواهي شد. چشم يك عضو كوچك است ولي درواقع آينه بدن انسان است.

اساتيد تأثيرگذار در زندگي علمي شما چه كساني بودند؟
اساتيد من به‌هرحال خارجي بودند. پروفسور او (Haut) كه مرد جوان و برجسته‌اي بود و خيلي تشويقم مي‌كرد؛ اكثر اساتيد در خارج با ما رفيق بودند و همه‌ي اين‌ها روي پيشرفت كاري من بسيار مؤثر بود.

آقاي دكتر دوستان نزديك شما در بيمارستان فارابي چه كساني هستند؟
با همه‌ي اساتيد دوست هستم، دكتر صادقي، دكتر حسيني تهراني، دكتر اميني، خانم دكتر اعلمي و... دوستي ما ادامه دارد.

شما چه سالي بازنشسته شديد؟
احتمالاً سال 1382 بود. تاريخ‌ها دقيق يادم نمي‌ماند. اوايل دهه‌ي هشتاد بود.

الآن چند ساعت را در بيمارستان مي‌گذرانيد؟ فعاليت فعلي شما در بيمارستان چيست؟
من بيشتر در بيمارستان شريعتي هستم و درمانگاه‌هاي آنجا را اداره مي‌كنم. شريعتي رزيدنت هم ندارد؛ فقط من هستم كه درمانگاه‌ها را مي‌گردانم. مسئول قسمت چشم بيماري بهجت هستم و كارهاي تحقيقاتي هم انجام مي‌دهيم. يك روز هم در فارابي هستم و به درمانگاه رتين سري مي‌زنم و در كنفرانس‌ها شركت مي‌كنم. در جامعه‌ي جراحان هم هستم و فعاليت دارم.

سمت اجرايي ديگري كه در طول دوران فعاليت‌هايتان داشتيد را مي فرماييدكه چه بخش‌هايي بوده و در كجاها فعاليت كرديد؟
متأسفانه من سمت زيادي نداشتم! فقط رئيس بخش رتين بودم. هيچ‌وقت هم نخواستم سمتي داشته باشم؛ چون به نظرم مدير خوبي نبودم كه بتوانم مديريت كنم. در ابتدا هم كه وارد ايران شدم در بيمارستان فارابي مسئول اورژانس بودم كه به مدت يك سال طول كشيد و بعداً به بخش رتين منتقل شدم.

استاد چرا هيچ‌وقت نخواستيد از اسم پدرتان براي موقعيت‌هاي خودتان استفاده كنيد؟
درست نبود كه من اين كار را بكنم! من شخصيت خودم را دارم. وقتي به ايران آمدم خيلي‌ها مي‌گفتند فقط با پدرت كار كن ولي من هميشه كار خودم را انجام مي‌دادم. دليلي ندارد كه در مطب پدرم با پدرم كاركنم. من و پدرم دو تا رفيق بوديم كه اين رفاقت در اواخر عمرشان بسيار پررنگ بود. هميشه دوست داشتم شخصيت خودم را داشته باشم، چون‌كه شخصيت من با پدرم فرق مي‌كرد. من بيشتر شخصيت پدربزرگم را دارم تا پدرم! من پدربزرگم را خيلي كم ديدم ايشان آدم بسيار ساده و افتاده‌اي بودند و هميشه به بيمارانشان كمك مي‌كردند. مريض‌هايشان كه از شهرستان مي‌آمدند در خانه‌شان مي‌خوابيدند تا به خانه‌هايشان برگردند و حتي به آن‌ها پول هم مي‌داد. ايشان درويش مانند بود كه البته فكر مي‌كنم من هم بيشتر بدين شكل هستم. از مديريت خوشم نمي‌آيد و به دنبالش هم نرفتم.
دكتر اعلمي هرندي: آقاي دكتر ساليان سال رئيس انجمن چشم‌پزشكي بودند كه يك كار علمي و اجرايي است. رئيس مجله‌ي چشم‌پزشكي هم هست.

خانم دكتر اعلمي هرندي از شما مي‌پرسم كه سال‌ها همكار دكتر شمس بوديد، از ويژگي‌هاي ايشان بفرماييد.
در تمام طول مدت خدمتم با دكتر همكار بودم و از نادر آدم‌هايي هستند كه ديدم. بسيار آدم صميمي و مهرباني هستند و وظيفه‌ي خودشان مي‌دانند كه تا آنجايي كه مي‌توانند به آدم كمك كنند. خيلي با گذشت هستند، حتي بدي كسي به چشمشان نمي‌آيد و همه‌ي چيزها را زيبا مي‌بينند. عاشق كمك كردن به ديگران هستند؛ در تمامي اين راهي كه رفتم حامي من بودند و با همه اين رفتار را داشتند.

دكتر اعلمي هرندي: آقاي دكتر ارتباط بين استاد و دانشجو و دانشجو با استاد دغدغه‌ي شماست! اين ارتباط چگونه بايد باشد و نسبت به گذشته چه تغييري كرده است؟
در آمريكا تعداد دانشجو به‌اندازه‌ي اينجا نيست و مي‌توانيد تعامل خوبي را برقرار كنيد. ولي اينجا دانشجو زياد است. بايد در اين راه برويم كه تعداد دانشجويان كمتر باشد زيرا در اين حالت رابطه عميق‌تر و بهتر خواهد شد؛ مثلاً من وقتي از فرانسه برگشتم، ماهي يك‌شب اساتيد و حتي رزيدنت‌ها را خانه‌ي خودم دعوت مي‌كردم تا دور هم باشيم ولي بعد فهميدم كه در ايران حتماً بايد فاصله‌اي وجود داشته باشد، چون برخي‌ها واقعاً سوءاستفاده مي‌كردند. بااخلاقي كه ما در ايران داريم نبايد اين تعامل و رابطه را زياد نزديك كنيم ولي بايد با دانشجو دوست بود و به او كمك كرد و چيزي را كه از دستت برمي‌آيد برايش انجام دهي. بايد دست در دست هم بدهيم تا پيشرفت كنيم.

ازنظر هوشي دانشجويان الآن با دانشجويان قبلي تفاوتي كرده‌اند؟
چشم‌پزشكي هميشه دانشجويان باهوش را مي‌گرفت؛ الآن فكر مي‌كنم كلاً سطح هوش در جامعه افزايش يافته است. چون از بچگي پاي كامپيوتر و اينترنت هستند و حتي چند تا زبان مي‌خوانند. در زمان ما براي كل جامعه بدين شكل نبود. به نظر من هوش آدم‌ها در ايران و همه جاي دنيا به علت پيشرفت امكانات خيلي افزايش يافته است. الآن توجه پدر و مادرها به فرزندانشان بيشتر شده و همه‌ي زندگي پدر و مادرها، بچه-هايشان شده كه در زمان ما اينگونه نبود.

دكتر اعلمي هرندي : به نظر شما بيمارستان فارابي نسبت به 20 سال پيش چه تغييراتي كرده است و چه انتظاراتي از كادر علمي و كل بيمارستان فارابي داريد؟
وقتي من وارد بيمارستان فارابي شدم، رزيدنت‌هاي خيلي برجسته‌اي مثل دكتر اعلمي، دكتر حسيني تهراني و دكتر اميني وجود داشت كه الآن مسئوليت‌هاي مهمي نيز دارند. بعد از انقلاب عده‌اي از دانشجويان سهميه‌اي شدند الآن خوشبختانه اين سيستم كمتر شده و شاگرداول‌ها را براي اين رشته مي‌گيرند كه واقعاً باهوش هستند و مي‌توانند پيشرفت كنند. هنوز جو مادي كه ايران را گرفته، در بيمارستان فارابي زياد رخنه نكرده است. الآن برخي از دكترها كه تمام‌وقت كار مي‌كنند، اگر بيرون از بيمارستان كار كنند درآمدشان 10 برابر خواهد بود.

آقاي دكتر در مصاحبه‌اي كه قبلاً داشتيد، فرموديد كه خوشبختي در ساده‌زيستي، كمك به ديگران و لذت بردن از چيزهاي كوچك است. امكانش هست كه اين موضوع را بازتر كنيد؟
خوشبختي پول و داشتن قصر نيست! خوشبخت كسي است كه از زندگي خودش راضي باشد! من اگر در كنار خيابان قدم بزنم و لذت ببرم اين خوشبختي من است. خوشبختي اين است كه آدم ساده باشد و ساده فكر كند به ديگران كمك كند؛ و انتظارات زياد (مادي) نداشته باشد. من وقتي شمال مسافرت مي‌كنم از اين كار لذت مي‌برم درحالي‌كه برخي‌ها اصلاً از اين كار خوششان نمي‌آيد. خوشبختي دست خود انسان است و خوشبختانه شانسي كه من داشتم، اين بود كه در زندگي انسان خيلي قانع و هميشه از زندگي راضي بودم. عاشق طبيعت هستم و خيلي از چيزهاي ديگر كه برخي افراد ممكن است علاقه‌اي به اين كار نداشته باشند.

دكتر اعلمي هرندي: دكتر شمس باوجوداينكه در يك خانواده سطح بالايي بزرگ شده‌اند آدم بسيار ساده و قانعي هستند. زندگي خيلي ساده‌اي دارند و به قضاياي مادي اصلاً توجهي ندارد. هر وقت از آقاي دكتر مي-پرسيدم چه خبر آقاي دكتر؟ مي‌گفتند: خبرهاي خوش! حتي يك‌بار از چيزي نناليدند كه اين صفت بسيار خوبي است كه هميشه نيمه‌ي پر ليوان را مي‌بينند. اين صفت، صفت خيلي برجسته‌اي هست.

تلخ‌ترين خاطره‌ي زندگي‌تان چه خاطره اي است؟
من خاطره‌ي تلخ زياد دارم، براي اينكه ما در بيمارستان فارابي بچه‌هايي را مي‌ديديم كه سرطان چشم داشتند. ناراحتي‌هاي پدر و مادران آن‌ها و خودشان بود كه در آن زمان بيشتر بيماران مي‌مردند ولي الآن علم پزشكي پيشرفت كرده است. تلخ‌ترين خاطره‌ام يك دختربچه‌ي 7 ساله اي بود كه چند بار براي جراحي به اتاق عمل رفته بود. يك‌بار پيش از رفتن به اتاق عمل گفت خدايا من چه گناهي كردم كه بايد اين‌قدر ناراحتي بكشم! كه خيلي روي من و همين‌طور همه كاركنان اتاق عمل تأثير گذاشت. ما از اين موارد زياد داشتيم. ديدن آدم‌هايي كه جذام دارند سخت است، البته اين‌ها آدم‌هاي خيلي قانعي هستند. ديدن آدم‌هايي كه زجر مي‌كشند خيلي ناراحت‌كننده بود ولي بايد قدرت تحمل داشته باشي. بايد از كمكي كه مي‌كند، بيمار راضي باشد. من خودم خواستم كه دنبال اين كارها بروم وگرنه مي‌رفتم مطب مي‌زدم و يا بيمارستان خصوصي كار مي‌كردم و درآمدم را داشتم ولي خودم اين نوع كار كردن را ترجيح مي‌دادم؛ مثلاً ما براي بيماران ايدزي دارويي نداشتيم. دوست داشتم به آن‌ها كمك كنم. بعضي وقت‌ها ناراحت بودم ولي به خاطر كمك كردن لذت زيادي هم مي‌بردم.

شيرين‌ترين خاطره شما در دوران كاري و علمي؟

شيريني هميشه بوده و همه‌ي دوستي‌ها و رفاقت‌ها و تماس‌ها به نظر من شيرين بودند. رفاقتي كه با دوستان در خارج يا ايران داشتم، همه شيرين بودند.

چه چيزي شما را ناراحت و يا خوشحال مي‌كند؟
من خيلي كم عصباني مي‌شوم و ممكن هست هرروز هم زياد خوشحال نباشم. خوشبختانه آدم آرامي هستم.

آيا به معجزه اعتقاد داريد و در زندگي خود موردي پيش آمده كه فكر كنيد معجزه رخ داده است؟
تصادفاتي داشتم كه برايم مشكلي پيش نيامد؛ كمي شبيه معجزه بودند ولي منتظرم كه معجزه‌ي بزرگ اتفاق بيفتد.

دكتر شمس: آن موقعي كه ما پيش مريض‌هاي جذامي در تبريز يا مشهد مي‌رفتيم، آن‌ها اجازه نداشتند كه بيرون از محوطه‌شان باشند و تقريباً زنداني بودند البته زندگي آرامي هم داشتند و ناراضي هم نبودند. آنجا پرستاران خارجي داشت و دكترهايشان هم خارجي بودند كه الآن كمتر هستند. ما خودمان آنجا اتاق عمل درست كرده بوديم و آن‌ها را جراحي مي‌كرديم. جذام واگير ندارد ولي مردم وحشت دارند.

دكتر اعلمي هرندي : يكي از كارهاي بزرگي كه دكتر شمس به‌غيراز بيماري بهجت انجام مي‌دادند، درمان و رسيدگي به بيماران جذامي بود كه حدود 10 يا 15 سال اين كار را انجام مي‌دادند. دكتر با بيماران جذامي زندگي مي‌كردند و كساني را كه به عمل جراحي مهم نياز داشتند به تهران منتقل مي‌كردند. قبل از اينكه دكتر از پاريس برگردند، براي بيماران رتينوبلاستومي كار خاصي انجام نمي‌شد ولي دكتر به همراه خانم دكتر وثوق كه انكولوژيست بودند صبح تا عصر به كودكان مبتلابه اين بيماري‌ها رسيدگي مي‌كردند. البته منم حدود 10 يا 12 سالي همراهشان بودم. كودكاني را كه داشتند كور مي‌شدند و تومور از چشمشان بيرون زده بود و كسي زير بار اين كار نمي‌رفت را دكتر جراحي مي‌كرد.

آقاي دكتر شما به‌عنوان يك شخص پايبند به اخلاق حرفه‌اي، نظرتان را درباره‌ي اخلاق حرفه‌اي بفرماييد؟
اخلاق يادگرفتني است و بايد از بزرگان ياد گرفت. از كتاب اخلاق نمي‌توان اخلاق خوب را آموخت. اخلاق را بايد از پدر و مادر و بزرگان و اطرافيان ياد گرفت. الآن اخلاق جامعه‌ي ما پول است. اگر در يك محيط بااخلاق بزرگ‌شده باشيد اجباراً انسان خوش‌اخلاق و كمك‌كننده‌اي خواهي شد. اخلاقي كه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌كنند، اخلاق نيست و خود انسان‌هايي هم كه تدريس مي‌كنند، شايد به‌نوعي صد درصد تعهد به اخلاق ندارند. اخلاق را بايد نشان داد. من اخلاقم را از اطرافيانم و كساني كه در خارج ديدم، آموختم. هيچكدام از آن‌ها براي پول كار نمي‌كردند.

استاد، پدرتان مرحوم دكتر شمس موقعي كه فوت شدند، چقدر دارايي داشتند؟

پدرم يك خانه در خيابان حافظ داشت كه از جواني موقعي كه وارد ايران شده بود، خريداري كرده و آنجا زندگي مي‌كرد. در حساب بانكي‌شان هم دوازده ميليون بود. پدرم حقوقش را به كارگران بيمارستان فارابي مي‌داد كه احتياج داشتند و از كارگران و كارمندان فارابي هر كسي نياز مادي داشت، پدرم راحت به آن‌ها كمك مي‌كرد. هيچ‌وقت دنبال پول جمع‌كردن نبود و از زندگي‌شان راضي بودند.

ايشان در كجا به خاك سپرده شدند؟
ايشان در بهشت سكينه، نزديك قزوين دفن شده اند. دكتر عزيزي مشهور، اهل قزوين بود، با مرحوم پدرم دوستان نزديكي بودند. ايشان موقع فوت در پاريس دفن شدند و پدرم هم نزديك قزوين. اينجايي كه دفن هستند جاي كوچكي در بالاي كوه است كه هميشه دوست داشتند كه در چنين جايي دفن شوند. آرامگاهشان مرمر سبزي است كه رويش حك‌شده، پدر چشم‌پزشكي ايران...

شما براي آرامگاهشان تبليغاتي كرديد؟
نه من اهل تبليغاتم و نه پدرم چنين بودند. پدرم در سن 92 سالگي فوت كرد و ليست كساني را كه مي‌خواست در تشييع‌جنازه‌شان شركت كنند، 15 نفر بيشتر نبود كه اين‌ها هم همسايه‌ها بودند، كاسب سر كوچه بود و چند نفر كه ما بوديم! يك چمدان تهيه كرده بود و تمامي مخارج مراسم را هم در آن قرار داده بود كه كس ديگري به‌زحمت نيفتد و خواسته بود كه مخارج مراسم به يك پرورشگاه بچه‌هاي يتيم در كرج اهدا شود...

آيا شما روزهاي آخر زندگي پدرتان كنارش بوديد؟ از بيماري خاصي رنج مي‌بردند؟
ايشان ناراحتي و نارسايي قلبي داشتند. تا سن 90 سالگي هم ساعت‌ها پياده‌روي مي‌كردند و كوه مي‌رفتند. دو سال آخر عمرشان ناراحتي قلبي ايجاد شد و ماه آخر زندگي‌شان هم مدام پيش پدرم بودم. خواهرم هم از فرانسه آمد. پدرم خوابيدند و از دنيا رفتند! شهريورماه بود و ما هميشه اين ماه را شمال بوديم. من را به‌زور فرستادند شمال. من شمال بودم كه ايشان فوت كردند و سريع برگشتم.
دكتر اعلمي هرندي: من شنيدم كه ايشان عصر شبي كه فوت كردند، در مطبشان بودند! يكي از ويژگي‌هايي هم كه دكتر هرمز شمس داشتند، هميشه ناهار را با پدرشان مي‌خوردند.

به فكر انتشار كتابي درباره‌ي زندگينامه‌ي پدرتان نبوديد؟
من كتابش را نوشته‌ام و آماده است! به مرحوم دكتر شمس شريعت هم نشان دادم. ايشان عقيده داشتند كه بايد بازنويسي شود. من منتظر يك نويسنده هستم كه كارهايش را انجام دهد. تمام عكس‌ها و مستنداتش را جمع كردم. همه‌ي كساني كه با پدرم بودند مطالبي براي آن كتاب نوشته و فرستاده‌اند.

دكتر اعلمي هرندي: شما به ساخت يكي از ساختمان‌هاي فارابي كمك كرديد؟
بله اولاً اينكه ما يك جشنواره داريم به نام «شمس» كه به اسم پدرم هست! يك مقدار به آنجا كمك كردم؛ در آنجا به مقالات برتر و... جوايزي اهدا مي‌شود كه مي‌خواهيم هر ساله اين را گسترش دهيم كه ماندگار شود. قصد داريم يك بنياد بنام شمس ايجاد كنيم؛ كه دكتر فرزاد محمدي دنبال اين كار است. چشم‌پزشك خيلي باهوش و علاقه‌مند به پيشكسوتان هستند. خودم هم دنبال اين كار هستم كه انجامش دهم. بالاخره پدرم بنيان-گذار انجمن چشم‌پزشكي ايران بودند كه انجمن علمي ايران است. بنيان‌گذار مجله‌ي چشم‌پزشكي ايران بودند كه به زبان فارسي و انگليسي و فرانسه چاپ مي‌شد. مقالات خيلي مهمي در آن چاپ‌شده است. اين‌ها كارهاي خيلي بزرگ بوده است كه پدرم انجام مي‌دادند. پدرم، پدر چشم‌پزشكي ايران بودند و همه‌ي مراكز چشم‌پزشكي دانشگاه‌هاي ايران زير نظر ايشان ايجادشده است. دانشجويان را تربيت مي‌كردند و مي‌فرستادند كه كادر و استاد دانشگاه‌هاي شهرهاي ديگر كشور شوند. به همين دليل فكر مي‌كنم قدرداني به آن صورت از ايشان نشده است؛ زيرا كه بنيان‌گذار چشم‌پزشكي ايران هستند.

دكتر اعلمي هرندي: پرفسور شمس بنيان‌گذار پيوند قرنيه در ايران بودند و مقالاتي كه مي‌نوشتند در آن زمان در دنيا منتشر مي‌شده است. يك‌بار يك مريضي به ما مراجعه كرد كه چشم‌چپم را دكتر شمس پيوند قرنيه انجام دادند ديد دارد ولي چشم راستم را كه فرد ديگري پيوند قرنيه انجام داده، ديد ندارد!

آقاي دكتر نام علوم پزشكي تهران براي شما تداعي‌كننده چه چيزي است؟

من زياد دانشگاه تهران نبودم! چون موقع ورود به ايران، وارد بيمارستان فارابي شدم. فارابي مثل منزل من مي‌ماند. عشق و علاقه‌ي من است و همه‌ي دوستان من آنجا حضور دارند. وقتي وارد بيمارستان مي‌شوم حال و هواي ديگري دارم. علاقه‌مندم كه اين جو ادامه داشته باشد. يادگاري است از پدرم كه سال‌ها در آنجا خدمت كرده است.

به‌عنوان سؤال آخر، مي‌خواستم بپرسم چه خواسته‌اي از خدا داريد؟
از طرف مجله ايران يكبار با من مصاحبه مي‌كردند. از من چنين سؤالي پرسيدند. گفتم خواسته‌ي من اين است كه هيچ‌وقت ماشينم خراب نشود!(خنده) خدا همه‌چيز را به من داده، خوش هستم، آرامم و خوشبختم و همه‌ي امكانات را داشتم. پدر و مادر وزندگي و تحصيلات و... از خدا چه چيز ديگري بخواهم./ق
خبرنگار: مهدي گلپايگاني
عكس: مهدي كيهان

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه
  • کد خبر : 53115
کلمات کلیدی
فریبا  مقدم
تهیه کننده:

فریبا مقدم

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *