دکتر آشفته: اگر فضا باز باشد، دانشجو نشاط و منزلت اجتماعی پیدا میکند
در گفتگو با دکتر کاظم آشفته یزدی، تلاش کردیم تا با نگاهی بر زندگی شخصی و حرفه ای ایشان، بخش حساس و مهمی از تاریخ دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران را مرور کنیم.
دریافت خلاصه فیلم مصاحبه
او نماینده نسلی است که به جبر تاریخ و حوادث زمانه زود بزرگ شد. نسل سرکش و پرشوری که باور عمیقی به آرمانهای خود داشت و برای رسیدن به این آرمانها جان را بر کف نهاد و دلاورانه با سختیها جنگید. دکتر کاظم آشفته یزدی دانشیار دانشکده دندانپزشکی، در 24 سالگی در اداره یک دانشکده بزرگ دخیل بود و در 28 سالگی بهعنوان قائممقام وزیر، مسئولیت سنگینی را پذیرا شد. در حال حاضر به جزء مدیریت گروه اندودنتیست دانشکده دندانپزشکی، دارای هیچ مسئولیت اجرایی نیست. ولی خاطرات سالهای نهچندان دوری که درگیر فعالیتهای مختلف بوده، آنقدر شنیدنی و تجربهآموز است که برای هر مخاطبی میتواند آموزنده باشد. نقدی که بر شرایط امروز دارد، شاید در برخی موارد ناامیدکننده باشد، ولی صداقتی که در کلامش موج میزند و باور او برای بهتر شدن شرایط، فضای دلپذیری را در این گفتگو برایمان پدید آورد. گفتگویی که باهمراهی صمیمانه یکی از شاگردان او، دکتر شهرابی دانشیار گروه دندانپزشکی کودکان و سرپرست تخصصی گروه دندانپزشکی کودکان پربارتر شد.
آقای دکتر آشفته خیلی ممنون هستیم که در این مصاحبه حضور یافتید. طبق روال تمام گفتوگوها بفرمایید در کجا و در چه سالی به دنیا آمدید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. در تیرماه سال 1333 در جنوب تهران به دنیا آمدم. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان محل بودم. دوره دبیرستان را در دبیرستان رهنما در خیابان منیریه سپری کردم و پس از اخذ دیپلم، در رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. سپس مراحل کار تخصصی و علمی خود را شروع کردم. مانند بسیاری از آدمهای محلمان کودکی ما دوره سختی بود و با توجه به اینکه در محیطی بودم که محدودیتها زیاد بود، سعی کردهام تا آن شرایط را همیشه مدنظر داشته باشم . چون وقتی آدم دچار تکبر میشود که گذشته خود را فراموش میکند.
سال ورودتان به دانشگاه چه سالی بود؟
1353
چه شد که جذب رشته دندانپزشکی شدید؟
از دوران کودکی کار پزشکی و معلمی را دوست داشتم. پیش از ورود به دانشگاه نیز کمی کارآموزشی را در حد آموزش به همکلاسیهای خودم انجام میدادم. اما زمان شرکت در کنکور که امکان شرکت در رشتههای پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی و سایر رشتهها را داشتم، پسر عمه ام که پزشک بود به من توصیه کرد که به رشته دندانپزشکی بروم. نظر او این بود که دندانپزشکی تمام امکانات گروه پزشکی را دارد، اما مشکلات، مسائل و مسؤولیتهایی که در رشته پزشکی وجود دارد، در این رشته کمتر و امکان رشد بیشتری نیز در آن فراهم است. خود ایشان هم الآن متخصص زنان و زایمان و از افراد صاحبنام این عرصه است. درنهایت حرف ایشان را گوش کردم و از انتخاب رشتهام هیچوقت پشیمان نشدم.
از اساتید تأثیرگذار خود بفرمائید؟
وقتی در سال 1353 وارد دانشگاه شدم، جو سیاسی و اجتماعی دانشکده حالت خاصی داشت و چند نفر از دانشجویان را دو سال پیش از ورود ما یعنی در سال 1351 به علت فعالیتهای سیاسی دستگیر کرده بودند. به همین علت ما که دانشجویان سال پایینتر بودیم، جای آنها را در فعالیتهای مختلف پر کردیم و به قولی زود بزرگ شدیم.
هر دورهای از تحصیل خصوصیات خاص خود را داشت. من در دوره عمومی شاگردی اساتید مختلفی را تجربه کرده بودم، ولی بخش اندودنتیکس که در حال حاضر در آن فعالیت آموزشی میکنم، بخش منضبط و معروفی ازلحاظ نظم و نوع آموزش بود.
جالب است که بدانید تقریباً از سال 1341 تا سال 1373 دو خانم دکتر مدیریت این گروه را به عهده داشتند که بسیار آدمهای منضبطی بودند. من افتخار شاگردی دکتر فردوس را که بنیانگذار این رشته در دانشگاه بود نداشتم زیرا ایشان در ابتدای ورودم به دانشکده بازنشسته شد. اما در خدمت خانم دکتر برخورداری که از اساتید ما و همچنین مدیر گروه بودند کسب علم کرده ام ایشان بسیار ازنظر نظم و انضباط روی من تأثیر داشت. اما استادی که بیشتر با ایشان کار علمی انجام دادم و علاوه بر مسائل علمی، مسائل انسانی را نیزاز ایشان آموختم، دکتر احمد قاضی نوری است. ایشان در حال حاضر هم با بخش اندودنتیکس همکاری دارد و ما هنوز هم از وجود ایشان استفاده میکنیم.
کدام ویژگیهای دکتر قاضی نوری بود که باعث تأثیرگذاری بر شما شد؟
همسر استاد، سرکارخانم دکتر اعتصام استاد بخش بافتشناسی دانشکده پزشکی بود. این زوج ازنظر خلقیاتی که در دانشکده و محیط علمی داشتند، خاص بودند و در دانشکده ازلحاظ اخلاقی جزء افراد بسیار معروف و بااخلاق به شمار میرفتند. درمجموع شهره به این بودند که از همه لحاظ آدمهای سلامتی هستند و وقت زیادی برای دانشجو میگذارند. ازجمله اینکه امکان و اجازه بحث به نفر مقابل میدادند. ما در دوره علوم پایه بیشتر با دکتر اعتصام کارکردیم و بعد فهمیدیم که دکتر قاضی نوری همسر ایشان هستند. دکتر اعتصام دقیقاً مانند یک مادر با دانشجو برخورد میکرد و همه دانشجوها به ایشان علاقهمند بودند. دکتر قاضی نوری هم درست مانند خانمش بود و در طول زمان نصیحتهای زیادی به ما میکرد. او میگفت اصل بر این است که فرد چقدر انسان است و پسازآن، توانایی علمی فرد اهمیت دارد. هنمودهایش ایشان خیلی روی بنده مؤثر بود.
در رابطه با گرایش اندودنتیکس توضیح بفرمائید.
در دندانپزشکی تقریباً 11 رشته مشخص تخصصی وجود دارد که یکی از این رشتهها درمان ریشه دندان است. این رشته به درمان دندانهایی میپردازد که به دلایل مختلف مانند ضربه یا پوسیدگی وسیع دچار عفونت شده یا اینکه بازشدگی در داخل پالپ دندان ایجاد شده و نیاز به درمان کانال ریشه دندان پیدا می کنند. علت علاقه من به این رشته این بود که ازنظر حس گروه پزشکی، فرد را ارضا میکند چون معمولاً بیمارانی که به نزد ما میآیند، با درد مراجعه میکنند و درمان ما به آنها تسکین میدهد.
بسیاری از رشتههای تخصصی دندانپزشکی هستند که کار آنها مرتبط با زیبایی است، اما مراجعین به رشته اندودنتیکس و چند رشته کلینیکی دیگر، بیمارانی هستند که برای تسکین درد به نزد دندانپزشک میروند.و نکته قابلتوجه دیگر اینکه اساتیدی نظیر دکتر توسلی و دکتر قاضی نوری در این رشته حضور داشتند.
نام فارسی رشته اندودنتیکس و آنچه میان مردم رواج دارد چیست؟
نام این رشته در طول زمان اسامی مختلفی در کشور پیداکرده است. مدتی به آن عصبکشی میگفتند. در آن زمان، مواد مختلفی در داخل دندان قرار میدادند تا برای مدتی تسکین پیدا کند و بهعبارتیدیگر عصب را میکشتند، بعداً به این نتیجه رسیدند که کانالهای دندان باید تخلیه شود و به همین دلیل به آن عصبکشی گفتند. الآن اصطلاح صحیح آن درمان ریشه هست که در آن کانالهای ریشه دندان هم باید تخلیه و پاکسازی و همشکل دهی شود. درنهایت، داخل کانال ریشه آن با مواد خاصی پر شود.
دکتر شهرابی: دوره پایان تحصیل شما، به دلیل شرایط انقلاب، وضعیت خاصی در دانشگاه وجود داشت. لطفاً در مورد آن توضیح دهید.
ابتدا تاریخچه کوچکی از قبل و بعد از انقلاب بگویم. قبل از انقلاب مانند همه دانشکدههای مختلف، دانشجویانی که وارد دانشکده میشدند، گرایشهای مختلفی پیدا میکردند. بخش اعظمی از آنها، به حوزههای سیاسی و مذهبی کاری نداشتند و بخش کوچکتری بودند که مذهبی بودند. بخش دیگری هم بودند که بهاصطلاح افکار چپ داشتند. هرکدام از اینها نیز تشکیلات، فضا، کتابخانه، اتاق کوهنوردی و سایر امکانات را در اختیار داشتند. ما پیش از انقلاب جزء گروه بچههای انجمن اسلامی دانشکده و دانشگاه بودیم. با توجه به اینکه سال بالاترهای ما را دستگیر کردند، زود وارد فعالیت شدیم. آن زمان در میان دانشجویان تقسیمکار وجود داشت. تریا و فروش مواد غذایی به عهده دانشجویان بود و درآمدهای آن صرف مسائلی مانند کوهنوردی و خرید کتاب میشد. دانشجویان انجمن اسلامی کتابخانه خاص خود را هم داشتند. در کتابخانه ما، کتابهای مختلفی ازجمله کتابهای دکتر شریعتی، شهید مطهری، آیتالله صدر و مرحوم بازرگان وجود داشت. در کتابخانه دانشجویی هم کتابهای فلسفی وجود داشت که بیشتر ماتریالیسم را تبلیغ میکرد. کتابهای شعر و ادبی نیز در هر دو کتابخانه وجود داشت.دانشجویان در آن دوره خیلی فعال بودند و هرچه به سال 57 نزدیک میشدیم، این فعالیت شدت پیدا میکرد. وقتی انقلاب پیروز شد، ترکیب خاصی ازنظر مدیریتی ایجاد شد. یعنی مدیریتهای قبلی در دانشکدهها به رسمیت شناخته نشدند و یک شورا دانشکده را در اختیار گرفت.
در مورد این شورا که مدیریت دانشکده را در اوایل انقلاب به عهده گرفت، بیشتر توضیح دهید.
این شورا در سال 57 یعنی سالی که در حال فارغالتحصیل شدن بودم، تشکیل شد. نمایندگان دانشجویان، نمایندگان اساتید و کارکنان در ترکیب این شورا بودند. این افراد بهنوعی مجلس دانشکده را تشکیل میدادند و رئیس دانشکده را انتخاب میکردند. بین کسانی که برای عضویت در این شورا انتخاب شدند، من یکی از افرادی بودم که رأی نخست را در بین دانشجوها کسب کردم و به همراه دکتر عشقیار و دکتر نیلی احمدآبادی که الآن همسرم است، انتخاب شدیم. در بین اساتید، دکتر مسگر زاده، دکتر اسلامی و دکتر مقدم بودند و در بین کارکنان نیز خانم حجت (بهداشتکار) و آقای کثیری(خدمتگزار دانشکده) انتخاب شدند. این ترکیب درواقع توسط رأی مستقیم سه قشر دانشکده یعنی اساتید، دانشجویان و کارکنان انتخاب شدند. این هیئت، دانشکده را اداره میکرد و در بین افراد مختلف یک نفر را بهعنوان رئیس انتخاب کرده و به دانشگاه معرفی کردند. آن زمان دکتر ملکی رئیس دانشگاه تهران بود و فرد معرفیشده از سوی این هیئت را بهعنوان رئیس دانشکده تأیید می کرد.
جو دانشکده دندانپزشکی در آن زمان چطور بود؟ آیا پس از انقلاب، کاهش تعداد اساتید در این دانشکده محسوس شد؟
جو دانشکده دندانپزشکی در وضعیتی نبود که اساتید را فراری بدهد. سلایق مختلف در دانشکده حاکمیت داشت و اساتیدی مانند دکتر مسگر زاده و دکتر اسلامی بودند که کنترل جوانان را در دست داشتند و از زود قضاوت کردن ما جلوگیری میکردند. ولی تعدادی از اساتید بودند که با توجه به وضعیت اجتماع، احساسشان این بود که باید بروند. بنابراین دانشکده ازنظر هیئتعلمی دچار کمبود تقریبی شد. منتها چون تعداد اساتید رفته، کم بود و بهعنوانمثال از هر بخشی یک نفر رفته بود، کمبود شدیدی در دانشکده ایجاد نشد.
از سویی، تعداد دیگری از فارغالتحصیلان آمریکا مانند دکتر خوشخونژاد با توجه به علاقهای که داشتند، وارد دانشکده شدند. بنابراین وضعیت دانشکده ازنظر آموزشی آنچنان مختل نشد، منتها عدهای از وضع موجود راضی نبودند، بهخصوص اینکه دانشجوهای تندرویی نیز در دانشکده داشتیم. دانشجویان الآن، از ما میپرسند که اشتباهات شما در این دوره چه بود؟ چون ما دانشکده را در یکفاصله زمانی اداره کردیم. من همیشه میگویم ما دو اشتباه داشتیم. یکی اینکه گاهی اوقات خود را جای خدا قراردادیم و راجع به آدمها قضاوت کردیم و گفتیم ایمانشان کم یا زیاد است. درصورتیکه این موضوع را فقط خدا میداند. گاهی اوقات هم برخی آدمها را جای خدا قراردادیم و فکر کردیم که هیچ موقع اشتباه نمیکنند.
دکتر شهرابی: فرمودید با انقلاب صدمهای به آموزش وارد نشد. جریان انقلاب با اتفاقات همراه آن در دوره تحصیلی شما اختلال ایجاد نکرد؟ به دلایل مختلف مانند انقلاب فرهنگی وقفهای برای شما ایجاد نشد؟
قبل از انقلاب وضع دانشکدههای دانشگاه تهران اینطور بود که از هفتم یا هشتم اسفند به بهانههای مختلف اعتصاباتی انجام میشد. درنتیجه دانشکده رو به تعطیلی میرفت. 16 آذر که روز دانشجو بود، گاهی به مدت 20 یا 25 روز دانشکده تعطیل بود. تعداد اعتصابات زیاد و وقفههای آموزشی پیش از انقلاب زیاد بود. پس از انقلاب، علیرغم گفتوگوها و تظاهرات، تعطیلی به دلیل اعتصاب پیش نمیآمد. همه بهنوعی خود را دخیل در امور دانشکده میدانستند و به همین دلیل پس از انقلاب، وقفه آموزشی چندانی نداشتیم. درمجموع، قبل از انقلاب تعطیلیها بیشتر بود. اما مسئله انقلاب فرهنگی، موضوعی جداگانه است که باعث وقفه تحصیلی دانشجویان شد، البته در دانشکدههای گروه پزشکی تأثیر کمتری داشت.
دکتر شهرابی: پس از انقلاب، رئیس پیشنهادی شما برای دانشکده چه کسی بود؟
اولین رئیس دانشکدهای که انتخاب کردیم، دکتر بنی کریم از گروه پروتز بود. منتها مدتزمان ریاست ایشان کوتاه بود.
دکتر شهرابی: دلیل انتخابتان چه بود؟
توصیه بقیه اساتید بود. چون ما شناخت دقیقی از اساتید نداشتیم و با توجه به جو دانشگاه، هرکسی این مسؤولیت را قبول نمیکرد. فرض کنید پیشنهاد اول ما دکتر مسگرزاده بود، ولی اینها بهطورمعمول اطلاعات بیشتری داشتند و میدانستند که اوضاع ثابت نخواهد ماند و تزلزل مدیریتی زیاد است. بنابراین به هر علتی این مسئولیت را نمیپذیرفتند و وقتی اساتید فردی را پیشنهاد میکردند، ما میپذیرفتیم.
آقای دکتر فرمودید زمان ورود به دانشکده، سال بالاییهای شما را دستگیر کرده بودند. این موضوع شما را از انجام فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نمیترساند؟
جو سیاسی و اجتماعی آن زمان فضای خاصی داشت و وقتی دانشجوها وارد دانشگاه میشدند، باور نمیکردند فضا آنقدر باز باشد. برای روشنتر شدن مسئله، مثالی برایتان بیان میکنم. مثلاً ما گاهی از قسمت فرهنگی سفارتخانهها فیلم انقلابی امانت میگرفتیم و بعد با اجاره یکی از سینماها مثلاً سینما پلازا در انقلاب، پوسترهای آن فیلم را به دانشگاه میآوردیم و بلیت سینما را میفروختیم که همه اینها خارج از سیستم دولتی بود. یا هرروز اعلامیه میزدند که مثلاً در فلان دانشگاه دو نفر را زدند. کسی هم جرئت کندن این اعلامیهها را نداشت. درواقع دانشجو احساس حاکمیت داشت. در این میان، آدمهایی که بهعنوان مخالف رژیم دستگیر میکردند، ممکن بود دو ماه زندانی شوند ولی بعد دوباره بازمیگشتند و به تحصیلشان ادامه میدادند. بنابراین اینطور نبود که دانشجو بهطور کل از تحصیل محروم شود.
دکتر شهرابی: انتخاب مدیریت دانشکده توسط شورای دانشکده تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟
این نوع مدیریت که تحت عنوان شورای هماهنگی دانشکده را اداره کند و پیشنهاد و تصویب یک رئیس جدید را ارائه دهد، تا انقلاب فرهنگی ادامه داشت.
دکتر شهرابی: این رسم در همه دانشگاهها بود؟
تا جایی که من اطلاع دارم تا زمان انقلاب فرهنگی در همه دانشگاهها این وضعیت وجود داشت. پسازآن، شورایی به نام شورای جهاد دانشگاهی ادارهکننده دانشکده شد. این شورا بیشتر انتصابی بود.
دکتر شهرابی: تا انقلاب فرهنگی درستان تمامشده بود؟
چند واحد مانده بود. مصوبهای آن زمان گذاشتند که آنهایی که تعداد واحد کمی داشتند، علیرغم انقلاب فرهنگی میتوانستند واحدهایشان را بگذرانند.
آن زمان همه دانشجوها علاوه بر تحصیل و درس، درگیر فعالیت سیاسی و اجتماعی بودند؟
همه نه، ولی بخش اعظمی از آنها بودند. دانشجو بهعنوان فردی فرهیخته شناخته میشد. جو اجتماعی اینطور بود که مردم دانشجو را فردی مطلع و قابل اعتماد می دانستند مثلا اگر در رستوران به علت فراموشی پول همراه نبود اگرکارت دانشجویی را روی میز میگذاشتی، صاحب رستوران به تو اعتماد میکرد و می دانست حتما بعد پول را می اوری. بنابراین دانشجو بودن چیز ارزشمندی بود. در دانشگاه هم حتی آنهایی که اهل فعالیتهای خارج از درس نبودند، به خاطر اینکه این فعالیتها پرستیژ داشت، به سراغ این کارها میرفتند. فعالیتها الزاماً سیاسی نبود و بعضیها کارهای هنری مثل تئاتر انجام میدادند. شبهای شعر مختلف و انواع کار فرهنگی نیز انجام میشد. درواقع این کارها نوعی ارزش بود. درمجموع در سطح دانشگاه، برای افرادی که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی داشتند، احترام قائل بودند که این موجب علاقهمندی افراد به این فعالیتها میشد.
نگاه دانشگاه به مذهبیها چگونه بود؟
افراد مذهبی برای همه حتی از جانب افراد غیرمذهبی بسیار مورداحترام بودند. همه این افراد را درست و خوب تلقی میکردند و نگاه دانشگاه و نگاه بیرون از دانشگاه نسبت به افراد مذهبی فوقالعاده مثبت بود.
پوشش دانشجویان در آن دوره چگونه بود؟
افرادی که خارج از دانشگاه لباسهای نامناسب میپوشیدند، مجبور بودند در دانشگاه رعایت کنند. چون پوشیدن لباسهای نامناسب نوعی عقب ماندگی فرهنگی وضد ارزش تلقی میشد. در این میان، نیروهایی که چپی بودند و یا غیرمذهبی تلقی میشدند نیز پوشش خوبی داشتند. خانمهایشان روسری سر نمیکردند، اما خیلی ساده بودند.
از صحبتهای شما اینطور برداشت کردم که آن زمان دانشجو شأن و منزلت خاصی داشت. فکر میکنید همان شأن و منزلت را دانشجویان امروزی نیز دارند؟
استنباط من این است که ندارند. وضعیت الآن را عرض میکنم. ما چیزی در نسل جوان تحت عنوان بحران هویت داریم. پیش از انقلاب، جوانان هم سن و سال ما که حدود 22، 23 ساله بودند، امید به آینده داشتند و احساسشان نسبت به کشورشان این بود که ما بزرگ هستیم و میتوانیم بزرگتر از اینها باشیم.
ولی نسل امروز ما حافظ نمی خوانند شعر و داستان نمی خوانند و از دوران دبستان تا دانشگاه در حال تست زدن هستند. در دانشگاه هم همین کار را میکنند و میبینیم وضعیت آنهایی که فارغالتحصیل شدند، خیلی خوب نیست. آنها نسبت به همهچیزهای خوب اینجا مانند تاریخ و بزرگان احساس افتخار ندارند و احساس میکنند همه آدمهای آنطرف آب متمدن و مترقی هستند و ما اینجا بدبخت هستیم. از سویی، پذیرش این تعداد زیاد دانشجو با وضعیت اجتماعی جامعه از نضر اقتصادی و فرهنگی همخوانی ندارد. مثلاً در رشته دندانپزشکی، به تعداد دانشجویانی که درگذشته جذب دانشکده دندانپزشکی تهران میشدند، امروزدانشکده تأسیسشده است. درحالیکه آینده کاری اینهمه فارغالتحصیل اصلاً تأمین نیست. تازه در این میان، گروههای پزشکی کمی آینده روشنتری دارند. مثلا الان فوقلیسانس شیمی داریم که کار تایپ انجام میدهد. این موضوع باعث شده است که دانشجو در دوران جوانی این رشد را نداشته باشد. بیشتر احساس ما این است که با توجه به فشارهای مختلفی که قبل از ورود به دانشگاه وجود دارد، دوره دانشجویی برای آنها، همان دوران دبیرستان است. بنابراین بهعنوان دوره تحول و تغییر به آن نگاه نمیشود و انگارنهانگار که دانشجو وارد فضای بازتری شده است. اگر فضا باز باشد، دانشجو نشاط و منزلت اجتماعی خود را پیدا میکند. من فکر میکنم الآن نسبت به گذشته منزلت اجتماعی دانشجو بسیار فرق کرده است. چون الآن هر جوانی که در خیابان میبینید، دانشجو است. درمجموع، دانشجویان الآن بحران هویت دارند. احساس جوانان ما نسبت به خانهشان مانند خوابگاه است و مفهوم واقعی خانه برای آنها وجود ندارد. الآن اعضای خانواده تکتک صبحانه میخورند و شب که بازمیگردند، در حال چک کردن ایمیل خود هستند. بعد هم میخوابند و امکان تبادل تجربه و مهارت در خانواده کمتر شده است. جوانان با توجه به اشتباهاتی که بزرگترها انجام دادهاند، ذهنیتی را که پیشازاین نسبت به آنها داشتهاند، ازدستدادهاند. نیچه جمله معروفی دارد که میگوید "گاهی روزگار به مردم وملتی سخت میگیرد." اینیکی از آن زمانهایی است که سخت گرفتهشده است.
این روزها بهخصوص در رشتههای پزشکی، بسیار بر روی رفتار حرفه ای تأکید میشود. رعایت این موضوع و اهمیت دادن به آن، چقدر باشخصیت دانشجو و چه میزان با عوامل محیطی ارتباط دارد؟
فکر میکنم اگر توجه لازم به تعهد حرفه ای و اخلاق پزشکی، با گروهی از فاکتورهای خارج از محیط همراه باشد، میتواند بسیار مؤثر باشد. در همه حرفهها این احساس وجود دارد که نهایت و نتیجه کارها باید منجر به درآمد بیشتر شود و این مسئله، اخلاق حرفه را تحتالشعاع قرار میدهد. علاوه بر آن، در زمانهایی شان برخی از موضوعات در جامعه با توجه به برخوردی که با آن میشود، از دست میرود. بهعنوانمثال مسئلهای مانند دروغ گفتن عام میشود. در نوع رقابتهایی که مثلاً در رشته دندانپزشکی وجود دارد، این مسئله خود را نشان میدهد.
در جامعه نیز، صبح تا شب بخش اعظمی از آگهیهایی که چاپ می شود، دروغ است و بهعنوانمثال، فرد متخصصی آگهی داده است که دندان را با لیزر پر میکند! یا درمان قسطی و یا اصلاح لبخند و نمونههای دیگری که میتوان مثال زد. درمجموع، این محیط بااخلاقیاتی که ما برای دانشجویان تدریس میکنیم همخوانی لازم را ندارد. در این میان، نسبت به رشتههای خاصی مانند گروه پزشکی به دلایل خاصی هجمه وجود دارد یعنی جو اجتماعی و فرهنگی طوری ساخته می شود که تصور میرود پزشک یا دندانپزشک صرفا به ابعاد مالی درمان توجه دارد، مگر اینکه خلافش ثابت شود. این اخلاقیات با جو اجتماع و نوع برخوردی که با خدمات گروه پزشکی همخوانی ندارد.
چه راهکارهایی برای ارتقای فرهنگ و گسترش رفتار حرفه ای گروه پزشکی پیشنهاد میکنید؟
از دیدگاه من دو زمینه وجود دارد. یکی بحث تعهد حرفه ای و دیگری آموزش مهارتهای زندگی است که بخشی از ان ایجاد یک ارتباط موثر با بیمار است و همچنین سایر مهارت ها مانند مهارت تصمیم گیری و حل مساله از سالها قبل در دانشگاههای دیگر دنیا تدریس میشد، اما متأسفانه در کشور ما مغفول باقیمانده بود. تاریخچهاش را که میخواندم، متوجه شدم که آموزش مهارتهای زندگی از سال 1370 در بسیاری از دانشگاههای بزرگ آغازشده است و روی آن کار میشود. ولی در دانشکده ما، سه سال است که واحدهایی از آن تدریس می شود. برای همین است که میبینیم فردی که حتی دکترایش را گرفته است، گاهی نمیتواند در زندگی در موارد مختلف تصمیمگیری کند. به عنوان مثال درحالیکه اگر شما بخواهید رانندگی بکنید، باید آئیننامه و پسازآن، امتحان شهر بدهید تا گواهینامه داشته باشید و بتوانید رانندگی کنید. اما وقتی میخواهید ازدواج کنید، باید چهکار کنید؟ برای رانندگی اینهمه آموزش و مقررات داریم، اما برای ازدواج آموزش نداریم. درصورتیکه این کار خیلی سختتر است. فردی مهندس و یا دکتر است اما آموزشهایی که در دنیا رواج دارد، مانند مهارت انتقال تجربه و مهارت ارتباط را ندیده است. به نظر من این موضوع میتواند بسیار مؤثر باشد. البته بنده کتابی نیز در این زمینه نوشته ام که در حال حاضر مورد استفاده قرار می گیرد.
بحث جالبی در رابطه با پوشش دانشجویان قبل از انقلاب داشتید و فرمودید حتی دانشجویانی که اعتقاد مذهبی نداشتند، سعی میکردند سادگی را در پوشش خود رعایت کنند. پوشش حرفه ای هم جزء مباحثی است که الآن روی آن بسیار تأکید میرود. میخواهم بدانم چرا در حال حاضر اهمیت به رعایت پوشش حرفه ای کمتر در میان دانشجویان دیده میرود؟
این صحبتی بود که در یک جمع خصوصی خدمت مقام رهبری عرض کردم. گفتم قبل از انقلاب 70 دانشجو وارد دانشکده میشد که تقریباً 35 دختر و 35 پسر بودند. از این 35 دختر حدود 5 تن حجاب داشتند و حدود 10 نفر از آنها افکار مذهبی نداشتند، اما لباس سنگین و موقر میپوشیدند. البته تعدادی هم بودند که رعایت نمیکردند، اما نه به شدتی که بیرون از دانشکده لباس میپوشیدند. ولی الآن 120 دانشجو جذب میکنیم و در میان دخترها حدود 20 نفر پوشش مذهبی بسیار شدید دارند ولی زمانی که به انتهای سالهای درس و تحصیل در دانشکده میرسند، میبینیم پوشش آنها کمرنگتر شده است. این مساله در مورد اقایان هم مصداق دارد. این نشان میدهد که مسائل اخلاقی با فشار جواب نمیدهد بلکه نیازمند کار فرهنگی است. البته این قضیه را همه میگویند ولی به آن عمل نمیشود. اگر قرار باشد خوشمزهترین غذا را با زوربه فردی بدهند، نمیتواند آن را بخورد. در حال حاضر در دانشگاه شاهد داشتن پوشش چادر برای دانشجویان دختر اجباری است ولی اکثر دانشجویان از چهارراه نزدیک به دانشگاه، چادرشان را سر میکنند و به دانشگاه میروند. وقتی هم که از دانشگاه بیرون میآیند، چادرشان را درمیآورند. وقتی در کنگرهها سخنرانی داریم و فارغالتحصیلان دانشکده خود را میبینیم، بخشی از فارغالتحصیلان دختر را نمیشناسیم. علتش این است که بیشتر به ظواهر توجه شده است. ما با بچههای انجمن اسلامی خیلی روی دانشجوها کارکردیم تا مسائل مذهبی را جدا از فشارهای اداری و سیستم موردتوجه قرار دهند.
همه اینها در حالی است که پوشش حرفه ای در نقاط مختلف دنیا موردتوجه قرار دارد و رعایت میشود. آئیننامهای دارد که در همه دنیا معیارهای مشخصی برای لباسی که در محیطهای کار پوشیده میشود، وجود دارد.
در اتاق عملهای آمریکا، لباس فرمی وجود دارد که حتماً همه باید آن را بپوشند. در آنجا پزشک نمیتواند هر عطری بزند و یا کفش پاشنهبلند بپوشد. استفاده از لباس تنگ و داشتن موی افشآنکه بیمار را اذیت کند و کنترل عفونت را در خطر قرار دهد ممنوع است. فکر میکنم انشاء الله با توجه به جوی که وجود دارد، مسائل از هم جدا شود و بتوانیم بگوییم پوشش حرفه ای را همه باید رعایت کنند.
از سخنان شما اینطور استنباط کردم که پیش از انقلاب، اجباری برای رعایت پوشش حرفه ای وجود نداشته است، اما افراد بسیاری خود را به رعایت آن ملزم میدانستند. فکر میکنید دلیل آنچه بود؟
بله، چون رعایت پوشش مناسب و ساده ارزش تلقی شده بود. آن زمان وضعیت فرهنگی جامعه طوری بود که طرز پوشش نامناسب نوعی بیفرهنگی تلقی میشد. حتی اگر افراد طور دیگری دوست داشتند بپوشند، اما سعی میکردند در این محیط اجتماعی کمی بیشتر رعایت کنند. چون ممکن بود مورد تمسخر واقع شوند. اما الآن گویی برعکس شده است و اگر کسی از روی علاقه پوشش مذهبی خاصی را انتخاب کند، مردم فکر میکنند عمل ریاکارانه انجام میدهد. ولی آن زمان اگر کسی این حجاب را داشت، احساس جامعه این بود که خودش این پوشش را انتخاب کرده است. به خاطر دارم دکتر بقایی که بعداً رئیس دانشکده شد، سر پوشیدن چادر چند بار دم در دانشکده درگیر شد. وقتی مشکلاتی اینچنینی پیش میآمد، ما میدیدیم حتی خانمهایی که حجاب ندارند، بهعنوان هوادار چنین فردی میایستادند و میگفتند او آزاد است و میتواند چادر را بهعنوان پوشش انتخاب کند. درمجموع، جایی که فشار وارد میشود، منطق کارساز نیست.
در صحبتهایی که با دانشجویان انجمن اسلامی داشتم به آنها گفتم "خوشبختانه شما الآن شرایطی پیدا کردید که افراد برای استفاده از مزایای انجمن اسلامی وارد آن نمیشوند. بنابراین الآن شما شرایط پیش از انقلاب ما را پیدا کردید و این خیلی خوب است."
آقای دکتر آشفته به دوران تحصیلتان بازگردیم. چه سالی دوره عمومی را به اتمام رساندید؟
سال 1361 دوره عمومی را تمام کردم. پسازآن، با توجه به سابقه اجرایی کوتاهی که در دانشکده داشتم، پیشنهادهای مختلفی را دریافت کردم. آن زمان در وزارت بهداری دکتر منافی وزیر بود و نظرش این بود که من ازنظر اجرایی فردی قوی هستم. طرحی بود که در مجلس به تصویب رسیده بود و میخواستند دندانپزشکی را در سطح روستاها و مناطق محروم گسترش دهند. من در آن دوره یعنی سال 61 بهعنوان قائممقام وزیر، متولی اجرای این طرح بودم.
چندساله بودید که بهعنوان قائممقام وزیر در این امرمنصوب شدید؟ دستاوردهایتان چه بود؟
28 ساله بودم. در فاصله زمانی آغاز و پایان جنگ تحمیلی، سه دانشکده ساختیم و علیرغم جنگ و همه مشکلاتی که وجود داشت، دولت بودجه بسیار خوبی را برای این کار اختصاص میداد. در همان دوره عضو شورای عالی دندانپزشکی کشور شدم و بهعنوان نماینده وزیر در آنجا فعالیت داشتم. بنابراین مقداری از محیط دانشکده دور شدم. زمانی هم که مسائل جبهه و جنگ پیش آمد، بهعنوان مسئول امداد و درمان دندانپزشکی جبهه در وزارتخانه انتخاب شدم. در این رابطه، پستی را تعریف کرده بودند تا بتوان دندانپزشکان را برای اعزام به جبهه هماهنگ کرد. در آنجا هم کمی درگیرکارها شدم و کموبیش به دانشکده نیز میآمدم. بیشتر اوقاتم در وزارتخانه و مأموریت به شهرستانها میگذشت. مراکزی را که انتخاب کرده بودیم در شهرهای مختلف مانند رفسنجان، مشهد، زاهدان، کرمان و تبریز واقع شده بود و مرتب در حال مسافرت به این شهرها بودم. در همین دوره، امتحانات دورههای تخصصی در دانشکده و در سطح وزارتخانه برگزار شد. آن زمان، تحت نظر وزارت علوم بودیم و من هم در امتحان شرکت کردم و بهعنوان رزیدنت و دستیار رشته اندودنتیکس انتخاب شدم.
دکتر شهرابی: چه سالی بود؟
فکر میکنم سال 1363 بود. در آن زمان دستیارهایی که جذب میکردند، مربی-دستیار محسوب میشدند، یعنی همزمان بااینکه دانشجو دوره رزیدنتی را سپری میکرد، عضو هیئتعلمی نیز میشد.
از چگونگی تفکیک آموزش پزشکی از وزارت علوم بگویید.
اواخر سال 1367 طرحی در مجلس تحت عنوان طرح تشکیل وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تصویب شد که در پی اجرای آن، بخش اموزش گروه پزشکی از وزارت علوم جدا و در وزارت بهداری ادغام شد. درواقع وزارت خانهای ایجاد شد که هم مسئول تربیت گروه پزشکی و هم بعداً مسئول استفاده از گروه پزشکی شد. این طرح موافقها و مخالفهای زیادی داشت و من از مخالفان این کار بودم. چون احساسم این بود که جدا کردن آموزش از درمان بهتر است چراکه اهدافشان فرق میکند.
دو وزیر این وزارتخانهها معتقد بودند که اگر این کار انجام شود بهتر است. سرانجام مجلس این طرح را تصویب کرد و چنین شد که در تمام کشور یک دانشگاه به دو دانشگاه مجزا تبدیل شد. مثلاً دانشگاه کرمان به دانشگاه کرمان و دانشگاه علوم پزشکی کرمان تبدیل شد. در این میان درگیریهایی نیز پیش آمد، چون سازوکار و اساس دانشکدهها بر اساس یک وزارت خانه چیده شده بود. در مورد دانشگاه تهران، ابتدا پیشنهاد شد که از دانشکده علوم تا دانشکده فنی دیواری بکشند تا دانشکدههای دندانپزشکی، داروسازی و پزشکی جدا شوند. در این دوره مرحوم دکتر باستان حق بهعنوان اولین رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران انتخاب شد و به من پیشنهاد داد که بهعنوان معاون دانشجویی این دانشگاه، منصوب شوم. معاون دانشجویی دانشگاهی که درواقع هیچچیزی ندارد! چون همه خوابگاهها، فضاهای ورزشی و امکانات در اختیار دانشگاه تهران بود. آن زمان، رئیس دانشگاه تهران دکتر فروتن بود که هیچ نوع همکاری با این قضیه نداشت. چراکه از مخالفان این طرح بود و احساسش این بود که هرکسی با این طرح همکاری کند، کار زشت و بدی انجام میدهد. درصورتیکه ما هم جزء مخالفان اولیه بودیم، اما وقتی این طرح بهصورت قانون تصویب شد، خود ما که در ابتدا مخالف بودیم به اجرای آن کمک کردیم. برای تفکیک امکانات، جلسات مشترک زیادی با دکتر باستان حق، دکتر فروتن و دوستان دیگر، ازجمله دکتر حسن حبیبی بهعنوان معاون اول برگزار کردیم که درواقع ایشان در این جریان نقش داور را به عهده داشت. البته هر جا ایشان حق را به ما میداد، طرف مقابل اجرا نمیکرد! دوران سختی بود. خوابگاههای دانشجویان مختل شده بود. امکانات ورزشی صفر شده بود. این در حالی بود که تا آن زمان در انجام کارهای اجرایی با افرادی کار کرده بودم که باهم هماهنگ بودیم و اولین بار بود که این چالش شدید را میدیدم. اینکه برای تصمیمگیریها صرفاً منافع ملی تعیینکننده نباشد و سلایق آدمها نیز مؤثر واقع شود. این موضوع همزمان با فارغالتحصیلی بنده از دوره تخصصیام بود و در همان زمان بود که امتحان بورد تخصصی را دادم.
دکتر شهرابی: چه سالی بود؟
سال 1368 عضو هیئتعلمی بودم و با توجه به اینکه از معاونت دانشجویی دانشگاه استعفا دادم، بیشتر در دانشکده مشغول بودم. از آن زمان تاکنون ابتدا سرپرست تخصصی دانشکده بودم و بعد سرپرست تخصصی گروه خود شدم. تاکنون چند دوره هم مدیر گروه بودهام.
از میان مسئولیتهایی که داشتید، به کدامیک بیشتر علاقهمند بودید؟
مدیر گروهی ازنظر کاری برایم دلپذیر بود، چون با انتخاب مستقیم افراد به این سمت رسیده بودم و اینکه منتخب اکثریت افراد باشم، در مقایسه بااینکه حکم از بالا دریافت کنم، بسیار حس خوب و بهتری دارد. با توجه به اینکه در بخش ما هماهنگی بسیار زیادی بین اساتید وجود دارد، بنیادی که اساتید خانم دانشکده، دکتر فردوس و دکتر برخورداری در این رشته نهاده بودند، کاملاً با همان مقررات تا همین الآن اجرا میرود. جالب است بدانید در دانشکده ما، هنوز صندلی دکتر فردوس که قبل از ورود ما به دانشکده بازنشسته شده بود، باقیمانده است و بهطورمعمول کسی روی آن نمینشیند.
دکتر فردوس در قید حیات است؟
ایشان خیر، ولی دکتر برخورداری در قید حیات است و مرتب باهم در تماس هستیم. خوشبختانه سیری که در پذیرش مسئولیتها طی کردم، از قائممقامی وزیر شروع شد و پسازآن، مدتی قائممقام معاون پشتیبانی وزارتخانه نیز بودم. بعداً معاون دانشگاه و پسازآن، سرپرست تخصصی دانشکده شدم. الآن هم مدیر گروه دانشکده دندانپزشکی هستم.
درواقع روند پذیرش مسئولیتهای اجرایی شما سیر نزولی داشته است.
دکتر شهرابی: آقای دکتر چرا مسئولیتهای اجرایی شما با سیر نزولی طی شده است؟ به چه دلیل کار اجرایی را رها کردید و به دانشکده آمدید؟ بسیاری از امور با رؤیاهایی که داشتیم، یعنی با نیتهایمان تطابق نداشت. من در دوره خاصی کار اجرایی کردم. دورهای که مهندس موسوی نخستوزیر بود و میدیدیم که همه، به اشکال گوناگون بدون هیچ چشمداشتی زحمت میکشند و ما هم میدویدیم. بعداً متوجه تغییراتی شدیم که در سطح جامعه اتفاق افتاده است. در حال حاضر جو جامعه مانند قبل نیست و خیلیها یادشان افتاده است که گناهانی که درگذشته انجام نمیدادند را انجام دهند. من تا حدود ساعت 12 شب در وزارت خانه بودم و تا آن تاریخ اصلاً نمیدانستم اضافهکاری یعنی چه؟ البته به کسانی که با من کار میکردند، پاداش میدادم مثلا زمانی که مجری طرحشده بودم، حقوقی که برای خود لحاظ کردم، یکسوم حقوق کسی بود که استخدام کرده بودم. احساسم این بود که همینقدر نیاز دارم، درصورتیکه حق امضاء همهچیز با من بود.
در آن دورهای که در وزارتخانه بودید، چه دستاوردهای مهمی داشتهاید؟
کاری که در سطح کشور انجام دادم و همیشه آن را به خاطر دارم و بهعنوان باقیاتصالحات برای خود در نظر میگیرم، بحث خودکفایی است.
رشته دندانپزشکی رشتهای است که 100 درصد وابسته به تجهیزات، مواد و ابزار است. یک پزشک ممکن است با یک خودکار و سر نسخه بتواند طبابت کند، اما دندانپزشک باید حتماً کاری انجام بدهد تا نتیجه درمانی بگیرد. درگذشته بیش از90 درصد از اقلام دندانپزشکی از خارج از کشور وارد میشد. آن زمان جامعه اسلامی دندانپزشکی هم تشکیل شد و بهاتفاق دوستان فکر کردیم که یک برنامه خودکفایی راه بیندازیم. در همین راستا، از تکنسینها خواستیم اجزای وسایلی را که در سطح دانشکده مانند یونیت و صندلی وجود داشت، را از هم باز کنند. یک نمایشگاه هم دایر کردیم تا صنعتگران کشور از آن بازدید کنند و به ما بگویند که چه قسمتهایی از آن را میتوانند بسازند. این نمایشگاه حدود هفت سال در کتابخانه دانشگاه تهران دایر بود و من مسئول برنامهریزی و اجرای این نمایشگاه بودم. همان زمان در مشاوره ارزی نخستوزیر هم بودم و در آنجا هم پستی داشتم که میتوانستم جلوی ورود هر چیزی که در کشور ساخته میشود را بگیرم تا بدین ترتیب تولید در کشور تقویت شود. آن زمان هم نخستوزیر در تعدادی از نمایشگاههای خودکفایی ما شرکت و با صنعتگران صحبت میکرد. در این چند سال وضعیت بهجایی رسید که در بخش تجهیزات، صادرات بسیار قوی شده است. البته به دوره 8 ساله رییسجمهور پیشین که رسید، مقداری از آن از بین رفت که البته دلیل آن نابودی صنعت کشور بود. این کارهایی بود که در جهت خودکفایی انجام دادیم و چون ثمره و نتیجهاش را دیدم، خیلی برایم ملموس و شیرین است.
نکته دیگر فعالیت در سیستمهای NGO بود. احساس بنده این بود که پیشرفتی که دیگر کشورها داشتند، به این دلیل نبود که دولتها بهطور ناگهانی خوب شدند و موجبات رشد جامعه خود را فراهم کردند. بلکه دلیل عمده این پیشرفت، فعالیت و تحرک مردم است. سابقه بیمه را که در دنیا نگاه کنید، میبینید آغاز آن حرکتی خودجوش از سوی مردم بوده است.
نظر من این است که تشکیل NGO ها مانند انجمن اسلامی، جامعه اسلامی دندانپزشکی و یا انجمن دندانپزشکی ایران میتواند کمککننده باشد. من انواع و اقسام فعالیتهای NGO داشتم و الآن هم علیرغم سن و سالم هر وقت بحث NGO باشد، در آن فعال هستم.
آقای دکتر در خاطراتتان به دکتر اسلامی و نقشی که ایشان در هدایت دانشجویان داشتند، اشارهای داشتید. در مورد این استاد پیشکسوت و ویژگیهای بارز ایشان بیشتر توضیح دهید.
با دکتر اسلامی تقریباً از سال دوم دانشکده یعنی از سال 1354 آشنا شدم. چون جزء گروه بچههای مذهبی دانشکده بودیم، این حساسیت را داشتیم که آیا فلان عضو هیئتعلمی برای نماز به مسجد میآید یا خیر. مسائلی مانند روزه بودن طرف برای ما خیلی مهم بود. ما متوجه شده بودیم که دکتر اسلامی و دکتر یزدی که در بخش آسیبشناسی بودند، مذهبی هستند و علاقه ما به آنها ازآنجا شروع شد. دکتر اسلامی تا همین الآن و باوجود سن و سالی که دارد، دارای روابط بسیار صمیمی با همه دانشجوها است. این در حالی است که در این فاصله زمانی، وضعیت جامعه و دانشگاه پستیوبلندیهای زیادی داشته است ولی همچنان روابط ما باهم حفظ شده است. من خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم. شاید دکتر اسلامی در دانشکده دندانپزشکی ازنظر اخلاقی حکم فردی مانند دکتر قریب و دکتر یلدا در پزشکی را دارد.
در خاطراتتان فرمودید که یکی از اعضای شورای هماهنگی که برای اداره امور دانشکده تشکیل شد، همسرتان بود. آشنایی شما با ایشان در همین شورا شکل گرفت؟
بله. همسرم جزء انجمن اسلامی بود. من و همسرم در این شورا بهعنوان نماینده دانشجویان انتخاب شدیم.البته در ان زمان ایشان همسر بنده نبودند و بعد ها با هم ازدواج کردیم در این شورا افکار مختلفی جریان داشت و مرتب در حال بحث کردن بودیم. شاید در ازدواجم موفقترین آدم بودم و همیشه اعتقادم این است که همسرم از سرم هم زیاد است! او انسان بسیار خوب و درستی است. دکتر مسگرزاده همیشه در این رابطه مزاح میکرد و میگفت شورای هماهنگی هیچچیز را هماهنگ نکرد جز این دو نفر که باهم هماهنگ شدند! من و همسرم باهم همکلاس بودیم، ولی به دلیل اینکه حرف اول نام خانوادگیمان یکی نبود، در طول تحصیل باهم در یک گروه نبودیم. دکتر اسلامی کسی بود که جریان همسرم را برایش گفتم و او از ایشان برای من خواستگاری کرد.
چند فرزند دارید؟
سه پسردارم و خدا نعمت را در حق من تمام کرده است. یکی از پسرانم مهندس عمران، دیگری مهندس کامپیوتر و کوچکترین فرزندم هم مهندس صنایع است. خدا را شکر که هر سه پسرم مهندس هستند و به رشته ما نیامدند.
چرا خدا را شکر میکنید که فرزندانتان وارد رشته پزشکی نشدند؟
به دلیل آنکه جذب تعداد زیاد دانشجویان، برای آینده کشور بسیار مضر است. رئیسجمهور وقت، آقای احمدینژاد وقتی به کرمانشاه رفت بااینکه وزیر بهداشت همراهش نبود، دستور داد که دانشکده دندانپزشکی در آنجا تأسیس شود و همان سال هم دانشجویان را جذب کردند. درصورتیکه اینطور دانشجو گرفتنها مضر است و من جزء مخالفین آن هستم.
دکتر شهرابی: یکی از دلایلی که باعث شده فرزندان دکتر آشفته مهندسی بخوانند، این است که ایشان نسبت به هیچکس اعمال زور نمیکند و سعی میکند بگذارد تا آدمها خودشان راهشان را انتخاب کنند. رشتههای فنی و صنعتی انتخاب بچهها بود. باوجوداینکه اگر یکی از فرزندانشان به رشته دندانپزشکی میآمد، با امکاناتی که داشت، شاید بهاندازه 10 سال جلو میافتاد، ولی هیچوقت در این رابطه زور و فشار در کار نبود.
دکتر آشفته: جالب است که هیچکدام از بچههایم علاقهای برای آمدن به رشته دندانپزشکی نداشتند تا اینکه بخواهند بیایند و من آنها را پشیمان کنم. خود آنها از اول به رشتههای فنی و مهندسی علاقه داشتند.
از سخنان دکتر شهرابی متوجه شدم که شما هیچ اعمال زور و فشاری روی فرزندانتان نداشتید و به آنها اختیار کامل داده بودید. طرح این موضوع بهانه ای است تا به پیشینه خانواده پدری شما بازگردیم. آیا والدینتان هم در ارتباط با فرزندان خود، سبک تربیتی شما را داشتند؟
من خاطرات زندگیام را از سن ششسالگی تابهحال نوشتهام. هفتساله بودم که پدرم فوت کرد. مادر بسیار بزرگواری داشتم. آن زمان در محیط جنوب شهر که در فقر بود، مادرم مدرک سیکل داشت. این در حالی بود که در آن دوره خانم باسواد بسیار کم بود. مادرم معلم بود اما زمان رضاشاه که بحث بیحجابی پیش آمد، دیگر برای معلمی نرفت. ایشان بسیار انسان فرهیختهای بود. ما را هم اینطور تربیتکرده بود. در خانه ما کتاب، وسیله بازی بچهها بود و میگفت هیچکس از کتاب خواندن بدبخت نشده است. ایشان تاریخ معاصر مانند جریان مسجد گوهرشاد یا میرزا کوچک خان جنگلی را بهعنوان قصههای شب برای ما تعریف میکرد. اخلاقیات هم به ما یاد میداد، مثلاً میگفت "اگر خواستی پول را به فقیر بدهید، باید نو باشد. چراکه اگر کهنه باشد، گدا نگران این میرود که شاید از او قبول نکنند." راجع به بیتالمال میگفت "مواظب باشید تا از پول دولت و بیتالمال برندارید. چراکه آن زمان باید از 36 میلیون نفر حلالیت بگیرید و برای همه دنیا توضیح بدهید و این خیلی سخت است." او به ما اجازه ابراز عقیده میداد. درواقع بچهها بیشتر خصوصیاتشان را از مادرانشان میگیرند.
آقای دکتر آشفته از زمانی که وارد دانشکده دندانپزشکی شدید تا لحظه حاضر، سیر پیشرفت حوزه دندانپزشکی بهخصوص در رشته تخصصی خود را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم رشد کمی و کیفی این رشته در سطح کشور بد نبوده است. اولین نکتهای که باید به آن اشارهکنم این بود که در دندانپزشکی پیش از انقلاب، مکتب آمریکایی پیاده شده بود و رده علمی ما بالاتر از کل اروپا بود. درست است که بعد از انقلاب رشد به این شدت ادامه نداشت، اما الآن هم اینطور نیست که مردم برای درمان دندانپزشکی به خارج از کشور بروند. درمجموع مردم ما ازنظر کار درمانی دندانپزشکی در سطح جهانی احساس کمبود نمیکنند. البته شاید سیر رشد این رشته کم شده باشد، اما رشد کرده است. از سویی پیش از انقلاب، اینهمه تنوع رشته تخصصی در رشته دندانپزشکی نداشتیم و بعد انقلاب این رشتهها توسعه پیدا کردند. دانشکده ما در رشتههای مختلف دانشجوی تخصصی تربیت میکند. قبل از انقلاب این نقطهضعف وجود داشت که جزوهها بهصورت پلی کپی داده میشد و وقتی ما اینها را باز میکردیم، آنقدر تکثیرشده بودند که خوانا نبودند و دانشجویآن چهار سال قبل و بعد ما هم همینها را میخواندند. ما حتی سؤالها را هم از سال بالاییها میگرفتیم. آن زمان، کمترکسی کتابی مینوشت. الآن حتی تدریس برای دانشجویان عمومی نیز سخت شده است، چون روزبهروز ژورنال جدید میآید و دانشجو هم آن را خوانده است و ممکن است حرف استاد را نقض کند. درمجموع، آنچه بهعنوان متون آموزشی در دانشکده ما استفاده میرود، بسیار رشد داشته است.
دکتر شهرابی: ازلحاظ امکانات سختافزاری در دانشکده دندانپزشکی تهران چه وضعیتی داریم؟
وضعیت سختافزاری بهتناسب آن زمان بهتر شده است. اما نه بهتناسب رشدی که قبلاً وجود داشته است. تحولی که در سالهای 1355 و 1356 در دانشکده اتفاق افتاد، به دلیل ورود تعدادی از فارغالتحصیلان آمریکایی بود که در سال 1354 محقق شد. پیش از آن، بیشتر اساتید خارج رفته فارغالتحصیلان کشور های اروپایی بودند. فردی به نام دکتر جاوید که رئیس دانشکده وقت بود، با تعدادی از دانشجویان متخصصین ایرانی در آمریکا مذاکره و آنها را بورسیه کرد و به ایران آورد. ناگهان در همه بخشهای دانشکده نیروهای متخصص آمدند. علاوه بر آن، با ارتباطات و شرایطی که داشت، امکانات وسیع سختافزاری را وارد دانشکده کرد و لابراتوارهای مجهزی را در دانشکده ایجاد کرد. الآن در مورد امکانات سختافزاری بهتناسب جاهای دیگر وضعیت خوبی وجود ندارد.
در مقایسه با کشورهای دیگر چطور؟
به نظر من قضاوتش سخت است، اما نسبت به سایر دانشگاههای کشور پسرفت میبینم. یعنی رشدی که در دانشکدههای دیگر ازنظر سختافزاری وجود دارد، با دانشکده ما قابلمقایسه نیست و بقیه جاها به علت توانایی مای خیلی بالاتر می روند.
فرمودید که رشد سختافزاری سایر دانشکدههای دندانپزشکی کشور بیشتر از دانشگاه تهران بوده است. منظورتان همه شهرستانها است؟
در خود شهر تهران، دانشکده دندانپزشکی دانشگاه شهید بهشتی ازنظر امکانات و وضعیت خرید وسایل و تجهیزات، شرایط بهتری نسبت به دانشگاه علوم پزشکی تهران دارد. در سطح کشور، مثالی میزنم. ما به زاهدان رفتیم و لیستی از تجهیزات به دانشکده دندانپزشکی آنجا دادیم تا تهیه کنند. دیدیم آنها همه وسایل را ظرف یک هفته تهیه کردند. تعجب کردیم که آنها میتوانند این وسایل را تهیه کنند اما ما نمیتوانیم. تحقیق کردیم و دیدیم در هر استان، استاندار حکم رئیسجمهور و مدیرکلهای استان حکم وزرا را دارند. به همین دلیل میتوانند بهراحتی بودجه و امکانات دریافت کنند. اما در تهران این مشکلات زیاد است بهاضافه اینکه از دیدگاه شخص بنده، ما در دوره دکتر ظفرقندی رشد داشتیم، یعنی امکاناتی که برای دانشگاه گرفته شد و قراردادهایی که در آن زمان بسته شد، به رشد دانشکده دندانپزشکی بسیار کمک کرد. ایشان رئیس دانشگاهی بود که بسیار در این مسائل فعال بود. درحالیکه بعداً این سیر بهصورت روزمرگی درآمد.
دکتر شهرابی: فکر میکنید با توجه به سیاستهایی که دانشگاه علوم پزشکی تهران دارد، آیا همچنان این دانشگاه مانند قبل برای پذیرش افرادی که لیاقت استادی دانشگاه تهران را دارند، دارای جاذبه است؟
اعتقاد من این است که آن جذابیتها کم شده. ورود بهعنوان عضو هیئتعلمی حداقل در دانشکده ما که از آن اطلاع دارم، ممکن است علاوه بر بحث لیاقت علمی به تسهیلاتی که دانشگاهها به اساتید می دهند ارتباط داشته باشد. اما الآن در دانشکده ما به افرادی پیشنهاد هیئتعلمی میدهند اما انها به علت محدودیت های دانشگاه زیر بار نمیروند.
یعنی کسی که عضو هیئتعلمی دانشکده دندانپزشکی میشود، حق طبابت در مطب ندارد؟
دکتر شهرابی: تا سال پیش به مدت نه سال حق مطب نداشتند، اما الآن این مدت شش سال شده است. یعنی یک عضو هیئتعلمی بعد از گذشت شش سال زمانی که دانشیار نشده و پیمانی مانده است، مجبور است به کلینیک ویژه بیاید. یعنی باید از صبح تا چهار بعدازظهر در این کلینیک حضور داشته باشد و عملاً ساعات فعال فرد از او گرفته میرود. این در حالی است که در قبال کار در آنجا، تفاوت دریافتی نسبت به مطب بیرون بسیار زیاد است و این افراد ازنظر کسب درآمد حدود 60 درصد ضرر میکنند. به اعتقاد من این وضعیت باعث شده تا کسانی تمایل به عضویت در هیئتعلمی دانشکده را داشته باشند که توان کار کردن در بیرون از آن را ندارند. البته آنهایی که عشق معلمی دارند، به دلیل معلم شدن این کار را قبول میکنند. به قول دکتر آشفته، ممکن است آدمهایی این کار را قبول کنند که کار عملیشان خوب نیست و مطب موفقی ندارند. این افراد در درازمدت نیز توانایی یاددادن کار عملی را به دانشجوها نخواهند داشت، یعنی اگر دانشجویی سر بیمارش گیر کند، کسی نیست که بتواند مشکل دانشجو را حل کند. من در این زمینه خیلی بدبینتر از دکتر آشفته هستم. مهمترین مزیتی که در گروه کودکان داشتیم، این بود که در میان فارغالتحصیلان این گروه، کسانی که هوش بالاتری داشتند، میتوانستند در آزمون بورد بهعنوان نفرات اول تا سوم انتخاب شوند. هیچکس شک ندارد که فارغالتحصیلان دانشگاه تهران بهترین درمانگرهای جامعه بودند. یعنی ازنظر عملی تعداد بیماران بیشتری را ویزیت میکردند و اساتید بهتری برای یادگیری داشتند. همیشه وقتی فارغالتحصیلان ما وارد دانشگاههای دیگر میشدند، ازلحاظ انجام کارهای درمانی و عملی، یک سر و گردن از سایرین بالاتر بودند، ولی تضمینی وجود ندارد که در سال آینده هم همینطور باشد. ما در بخش خود، خانمی به نام دکتر محمودیان داشتیم که به همراه نه مرد کار میکرد، اما الآن در بخش خود تنها سه مرد هستیم و سایر اعضای هیئتعلمی خانم هستند. این در حالی است که بسیاری از دانشگاهها مجوز مطب میدهند ولی دانشگاه تهران نمیدهد . همچنین در سایر دانشگاهها، ارتقاء علمی از پیمانی به رسمی شدن سریعتر صورت میگیرد، اما در دانشگاه ما این روند طولانی است. ما خانم دکتری داریم که حدود 10 سال است پیمانی است و هنوز دانشیار نشده است. برای اینکه شرایط دانشیاری در دانشگاه علوم پزشکی تهران بسیار سختتر از دانشگاههای دیگر است. مثال دیگر دکتر افشار است که استاد من بود و هنوز دانشیار است ولی بسیاری از شاگردان ایشان که به شهرستان رفتند، استاد شدند. این سختگیری منجر به این میرود که آدمها احساس کنند دسترسی به بالا امکانپذیر نیست و باعث تقلبهایی میرود که الآن شاهد آن هستیم. این سختگیریها، شرایط دانشگاه تهران را نسبت به دیگر دانشگاهها سختتر کرده است. درمجموع، کلیت سختگیریهایی که در دانشگاهها هست، موجب شده است که افراد تمایل به هیئتعلمی شدن نداشته باشند و افرادی که لیاقت و توان بیشتری دارند، توان خود را در جای دیگر مصرف کنند.
این مسئله راهحلی ندارد؟
دکتر آشفته: در دانشگاه ما این احساس وجود دارد که هرکس از نردبان بالا میرود، پلههای قبل از خود را خراب میکند. بنابراین مسؤولین معضلات جوانترها را حس نمیکنند، چون خود آنها همه شرایط مطلوب را دارند. معمولاً آنهایی مقررات را مینویسند که این گرفتاریها را درک نکردهاند.
دانشکده دندانپزشکی تا سالها فقط یک استاد داشت، ولی همهکسانی که از آنها امتحان بورد گرفتم، الآن استاد هستند. ما این مسئله را بارها مطرح کردیم، اما احساسمان این است که ظاهراً تا زمانی که یک مشکل آنقدر حاد نشود که فراگیر شود، کسی به فکر حل کردن آن نمیافتد. من به دانشجویانی که مشکل دارند، میگویم دعا کنید فرزند یکی از این مسؤولین مشکل تو را داشته باشد تا مشکل تو هم حل شود! مثلاً اعلام میکنند کسانی که از شهریور تا آبان فلان سال به خارج از کشور برای تحصیل رفتند معاف از سربازی هستند. خوب این ماههای خاص از کجا آمده است؟ یا در مثالی دیگر در وزارتخانه مصوبه میکنند کسانی که رشته روانشناسی با فلان گرایش خواندهاند، میتوانند مستقیم به دوره فوق تخصصی بیایند. بعداً میبینیم که این مصوبه شامل یک نفر آدم میشود.
دکتر شهرابی: در تأیید سخنان دکتر آشفته، مثالی میزنم. گفته بودند impact factor (ضریب تأثیر) مقالات باید دو به بالا باشد، اما درک نمیکنند که مقالات دندانپزشکی ارجاع آنچنانی ندارد که impact factor آن بالاتر از دو باشد. اول تصویب میکنند و بعد از چهار سال میفهمند اشتباه کردهاند و بعداً قانون را عوض میکنند.
در رابطه با سالهای جنگ و وضعیت دانشکده در آن دوران بگویید.
پس از انقلاب، بخش مهمی از تاریخ دانشگاه در ارتباط با جنگ بوده است. آن زمان در ساختمان قدیم دانشکده دندانپزشکی بودیم و تا طبقه دوم آنجا را به همراه اساتید و دانشجویان کیسهشن چیدیم. بدین ترتیب در زمان جنگ، دانشکده تعطیل نشد و بخشها در طبقات هم کف تشکیلشده بود.
در آن دوره، همین آدمهایی که به هر صورت مورد اتهامات مختلف قرار دارند، از مطب و زندگی خود گذشتند و رفتند. درواقع جو جبهه رفتن بحث گذشت بود. الآن در یادآوری خاطرات دفاع مقدس، بیشتر نمادها مطرح هستند. مثلاً آهنگهای آن دوره را میگذاریم یا در هفته دفاع مقدس چند کیسهشن دم درب دانشکده قرار میدهیم.
درمجموع، دانشگاه زیانها و ضایعات جنگ را متحمل شده است ولی از مزایا و تجاربی که باید از این دوره کسب میکرد، بهره نبرده است و اینیک نقیصه برای دانشگاه به شمار میرود. درهرصورت دوره جنگ بسیار مهم بود و من هم در این دوران تااندازهای که از دستم برمیآمد، خدمت کردم.
در دوره جنگ، در خود دانشکده دندانپزشکی نیز به همت افرادی مانند دکتر شهرام، کانکسهای متعددی تهیه شد و اساتید و دانشجویان به جبهه رفتند و در آنجا کارکردند.
از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
میخواهم از دکتر اصغری یاد کنم که در حال حاضر رییس دانشگاه علوم پزشکی اصفهان است. اولین باری که بنده برای مأموریت به فاو رفتم، دم غروب بود و تعدادی از رزمندهها داشتند فوتبال بازی میکردند. سراغ دکتر اصغری را گرفتم و گفتند یکی از آنهایی است که در حال بازی فوتبال است. صبر کردم، بازی که تمام شد، نزدش رفتم و جای من معین شد. گفت "شب که شد در فلان قسمت سنگر ما بخواب." شب خوابیده بودم که ایشان آمد. پایش را درآورد و زیر سرش گذاشت. وحشت کرده بودم.
او فردی است که خود را شرمنده مردم میداند و میگوید که ما کوتاهی کردیم. درصورتیکه پایش روی مین رفته است. حداقل ایشان در حال حاضر رییس یک دانشگاه است و میتواند در آن دانشگاه اثرگذاری داشته باشد، بهخصوص در دانشکده دندانپزشکی اصفهان. درصورتیکه ایشان هم گله های خاص خود را دارد.
آیا شرایط کنونی جامعه و کمرنگتر شدن برخی از آرمانهای سالهای دفاع مقدس، میتواند باعث پشیمانی و ناامیدی افرادی شود که در آن دوران حضوری فعال داشتهاند و جان و سلامتی خود را در معرض خطر قرار دادهاند؟
اعتقادم این است که انسان هیچوقت در مورد عملکردش که دفاع از وطنش بوده است، در زندگی پشیمان نمیشود. چرا که حتی یک گنجشک هم از خود دفاع میکند و دفاع از خود چیزی نیست که با نظامها تغییر کند. ولی متأسفانه بهرهای را که باید از جنگ مردم میبردند، نبردند.
از نحوه حضور خود در جبهه بگویید.
ما عضو تیمهای اضطراری بودیم. افرادی که عضو این تیم ها بودند، وقتی قرار بود عملیات انجام شود، از دو تا سه روز قبل میرفتند و بهمحض اینکه عملیات تمام میشد، بازمیگشتند.
دکتر شهرابی: زمانش کوتاه بود ولی دفعات جبهه رفتن بیشتر بود.
دکتر آشفته: بله، زمانش کمتر است. در پرونده من، کل مدت حضورم در جبهه 130 روز ذکرشده است. ولی در این مدت، تقریبا عملیاتی نبوده است که نرفته باشم.
نام چند عملیات را که در آن شرکت داشتهاید، میگویید؟
(با قدری مکث) مثلاً فتح المبین یا عملیات رمضان که در طلائیه بود. روزهای اول که هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود، در قالب یک تیم به آنجا رفتیم تا نیازها را بسنجیم. آن موقع مسئول آموزش بهداری سپاه هم بودم و آدمهایی را که با دستخالی روبروی ارتش مجهز ایستاده بودند، میدیدم.
روزهای پایانی جنگ هم که قطعنامه پذیرفته شد و عراق مجدداً دست به عملیات زد، خوزستان بودم. آن زمان، عراق تا نزدیکیهای اهواز پیشروی کرده بود. تا قبل از آن، آدمهایی را میدیدید که برای جلو رفتن باهم مسابقه میدادند و بعد از قطعنامه که عراق حمله کرد، همینها برای فرار رقابت داشتند. البته اینها حرفهای قشنگی نیست ولی تغییر روحیه باعث شد آنهایی که برای جلو رفتن باهم رقابت داشتند، حالا برای فرار از هم پیشی بگیرند. ولی با بیانیه امام، همان نیروها عراق را پس زدند. من ابتدا و اختتام جنگ و روحیات آدمها را دیدم که چطور بود.
آقای دکتر شهرابی آیا سؤال نپرسیده یا سخن نگفتهای دارید که در پایان گفتگو عنوان کنید؟
دکتر شهرابی: من افتخار دانشجویی دکتر آشفته را چه در مسائل دندانپزشکی و چه در مسائل زندگی داشتم. از خصوصیاتی که در مورد دکتر آشفته مطرح نشده است، حقطلب بودن ایشان است. ایشان در دانشگاه، هرجایی که احساس کند به فردی ستم میرود، بدون اینکه فکر کند منافعش ممکن است درخطر بیفتد، از حق آن فرد دفاع میکند. بهخصوص از دانشجویان که بیش از همه ستم میبینند و این حقطلبی را در اساتید دیگر کمتر دیدهام. انشاء الله خداوند عمر ایشان را طولانی کند تا بیشتر در خدمت دانشجویان باشد.
بهعنوان سؤال پایانی، روحیه حقطلبی شما از کجا نشأت گرفته است؟
تربیت مادرم بسیار مؤثر بود. درحالیکه محیطی که در آن بزرگ شدم، محیط فقر بوده است. مادرم همیشه بر بحث حقالناس سفارش میکرد. مادرم حدیثی از امام محمدباقر نقل میکرد که میگفت " کسی که درراه خدا شهید شد، از هر گناهی پاک میرود مگر بدهکاری (حقالناس) که کفاره ندارد یا باید دینش پرداخت شود یا طلبکار ببخشد." بنابراین خدا همه گناهان را میبخشد، ولی آنچه را که در ارتباط با حقوق مردم است، نمیبخشد و باید از خود فرد رضایت گرفته شود. مطابق آیات و روایات، کسی که ظلم میکند، به نفس خود ظلم میکند. فرد حقطلب هم همینطور است. کسی که از حق مردم دفاع میکند، از نفس خوب خود حمایت کرده است.
در زندگی انواع اتهامات به من واردشده است، به جزء بحث بیتالمال که بسیار بر آن حساسیت داشتهام و دارم. مادرم همیشه میگفت کی بیکس خدا است. درمجموع، آموزش مادرم روی من بسیار مؤثر بوده و است. از شهید چمران نقل است که در اواخر دوره دبیرستان، گدایی را میبیند که بهشدت روی زمین مچاله شده است. میرود و کنار او دراز میکشد. مادرش میپرسد "چرا این کار را کردی؟" میگوید "من که در رابطه با این فرد کاری از دستم برنمیآید، حداقل کنار او در سرما روی زمین دراز بکشم تا همدردی کنم." این است که گاهی اوقات که کاری از دستمان برنمیآید، حداقل میتوانیم با یکدیگر همدلی کنم.
دکتر شهرابی هم همین رویه را در زندگی داشته است. درست است که روزی ازلحاظ علمی شاگرد من بوده است، ولی الآن من از ایشان خیلی چیزها را یاد میگیرم. نه که بخواهم تعارف کنم، در حقیقت همین روحیه حقطلبی را دکتر شهرابی هم دارد.
از اینکه وقت خود را در اختیارمان گذاشتید ممنونیم./ق
خبرنگار: زهرا صادقی
عکاس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: