به ما پزشکان چگونه زندگی کردن را یاد ندادند. چه کسی به ما گفته که چگونه زندگی کنیم و زندگی صحیح چگونه است؟ در مدرسه، به ما فیزیک و شیمی و آینه محدب و مقعر درس دادند. کلاس نهم، کلاس یازدهم و کلاس دوازدهم این مباحث را درس دادند. در دانشکده پزشکی، دکتری که تیمسار هم بود، این مباحث را درس داد و فکر می کرد تمام درسها در فیزیک و آینه محدب و مقعر خلاصه میشود. نمی گفتند که شما چه طور زندگی کنید، در مورد آینده تان چگونه فکر کنید و یا طرز تفکرتان چگونه باشد. اشکال کار در این است. در دانشکده هم همینطور. دکتر شدن هدف نیست، زندگی کردن صحیح هدف است و اینکه چگونه از امکاناتمان استفاده کنیم. همیشه می گویم خدا که نیاز به شکر ما ندارد پس چه دلیلی دارد که بگوییم خدایا شکرت؟ شکر یعنی مجسم کردن تمام امکانات و نعمت هایی که در اختیارمان هست و حداکثر استفاده از آنها.
در یک کتاب بسیار قدیمی، یک روحانی جملهای نوشته بود که توجه مرا جلب کرد. نوشته بود همه دعا می کنند « اللّهمّ اجْعلْ عواقب امورنا خیْراً » اما من میگویم « اللّهمّ اجْعلْ اول امورنا خیْراً» برای اینکه اول آدم درست شود تا آخر درست می رود. خصوصیات شخصیتی شاید ژنتیکی باشد ولی خانواده و محلی که انسان در آن زندگی می کند، در رفتار فرد بسیار اثر می گذارد. بهعنوانمثال، پدرم به هنگام غروب، به مسجد امامزاده یحیی میرفت و من را هم با خودش می برد که البته بهاجبار نبود. آنجا پیشنمازی به نام آقای سرخه ای داشت که مرد بسیار خوبی بود که پدرم فقط او را بهعنوان پیشنماز قبول داشت. این پیشنماز، صدای خوبی هم داشت و پس از نماز جماعت روی منبر یک پلهای مسجد مینشست و چند تا مسئله دینی می گفت. بعد با صدای خودش یکی دو خط شعر و ذکر مصیبت می خواند. درمجموع، رفتار پدر و مادر و اینکه اهل هیچ کاری مانند رفیقبازی و مشروب خوردن نبودند، در تربیتم مهم بود. مادرم و خاله هایم همه چادری بودند و جدیدالاسلام نبودند که این روی من اثر بسیار مثبتی داشت. بعدها اگر پدرم هم به مسجد نمیرفت، خودم می رفتم و مدتی دو نوبت از نماز یعنی نمازهای ظهر و عصر و نمازهای مغرب و عشا را هم به جماعت می خواندم. همچنین سراسر دوران دانشجویی پزشکی نیز به مسجد می رفتم. همسرم به شوخی به من می گوید «تو آنقدر مسجد رفتی و حصیرهای مسجد را پاره کردی که خدا من را نصیب تو کرد!»
یکی از معایب ما این است که محدود فکر میکنیم و در زوایای کوچک به زندگی نگاه می کنیم. بهعنوانمثال می بینم که یک پزشک فقط برای اینکه حق ویزیت را دریافت نکرده است، عصبانی می شود. درحالیکه یک انسان والا و مغز به این بزرگی نباید برای 100 یا 150 هزار تومان عصبانی شود. به ما پزشکان چگونه زندگی کردن را یاد ندادند. چه کسی به ما گفته که چگونه زندگی کنیم و زندگی صحیح چگونه است؟ در مدرسه، به ما فیزیک و شیمی و آینه محدب و مقعر درس دادند. کلاس نهم، کلاس یازدهم و کلاس دوازدهم این مباحث را درس دادند. در دانشکده پزشکی، دکتری که تیمسار هم بود، این مباحث را درس داد و فکر می کرد تمام درسها در فیزیک و آینه محدب و مقعر خلاصه میشود. نمی گفتند که شما چه طور زندگی کنید، در مورد آینده تان چگونه فکر کنید و یا طرز تفکرتان چگونه باشد. اشکال کار در این است. در دانشکده هم همینطور. دکتر شدن هدف نیست، زندگی کردن صحیح هدف است و اینکه چگونه از امکاناتمان استفاده کنیم. همیشه می گویم خدا که نیاز به شکر ما ندارد پس چه دلیلی دارد که بگوییم خدایا شکرت؟ شکر یعنی مجسم کردن تمام امکانات و نعمت هایی که در اختیارمان هست و حداکثر استفاده از آنها. معنی واقعی شکر این میشود. ولی بسیاری از افراد بااینکه وضعشان خوب است، نق می زنند و پولهای زیادی را هم که دارند، نمیدانند به چه شکلی خرج کنند. این افراد خانه هایشان را مثل موزه درمی آورند، درصورتیکه خیلی ها آبرودار و نیازمندند. در کتاب گلستان سعدی آمده است که یکی به دیگری پول می دهد و از او میخواهد که آن پول را به یک مستحق بدهد. بعد از مدتی طرف برمی گردد و پول را پس می آورد و می گوید «آن کسی که مستحق واقعی بود، خودش را نشان نمیداد. آنکه کارش گدایی بود، گدایی می کرد.» یکی از وظایف ما چگونکی برخورد با بیماران است. اگر واقعاً بیماری ندار است، بهنحویکه متوجه نشود و کوچک نشود، باید به او کمک کنیم. روانپزشکان مهمترین مسئله در سلامت روح و جسم انسان را شاد بودن می دانند و سوال این است که آدم چطور شاد باشد؟ با مهربانی کردن به دیگران. وقتی شما به کسی مهربانی می کنید،اولین نفر که خوشحال می شود، خودتان هستید. رفتارهایی مانند لبخند زدن، راهنمایی کردن، نیمخیز شدن به حالت احترام از روی صندلی و دست دادن، بسیار مهم است.
برای شادی روح استاد یلدا فاتحه ای بفرستیم.
نظر دهید