• تاریخ انتشار : 1394/03/10 - 00:00
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 4057
  • زمان مطالعه : 59 دقیقه

(+فیلم) طلایه داران دانشگاه/ دکتر معین: همه دانشگاه‌های ایران را خانه خود می‌دانم

روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران: در پي انجام سلسله گفت و گوهايي با اساتيد بنام دانشگاه، اين بار به سراغ دكتر معين از اساتيد پرتلاش و خوشنام دانشگاه در بخش آلرژي و ايمونولوژي باليني و وزير اسبق علوم، تحقيقات و فن‌آوري رفتيم.

خلاصه فيلم مصاحبه دكتر معين (كيفيت و حجم بالا)
خلاصه فيلم مصاحبه دكتر معين (كيفيت و حجم پايين)

دكتر مصطفي معين در يازدهم فروردين 1330 در خانواده ‏اي مذهبي در نجف‏ آباد اصفهان به دنيا آمد و در سال 1348 با رتبه ممتاز به دانشگاه شيراز راه يافت. وي تحصيلات عالي را با برخورداري از بورس دانشگاه در دوره پزشكي عمومي و سپس با كارورزي مستقيم و به عنوان دستيار ارشد در دوره تخصصي بيماري هاي كودكان ادامه داد. طي سال هاي بعد، با مشاركتي فعال و مستمر، مسئوليت‏ هاي مختلفي را در بخش‏ هاي علمي و دانشگاهي، فرهنگي و اجتماعي، سياستگذاري و مديريت اجرايي كشور پذيرا شد. عهده دار شدن وزارت فرهنگ و آموزش عالي و وزارت علوم، تحقيقات و فناوري در دوره هاي اول و دوم دولت خاتمي، از جمله مسئوليت هاي سنگين اجرايي بود كه اجازه كار تمام وقت علمي را از او دريغ كرده بود اما به قول خود استاد، چراغ علم هرگز در وجودش خاموش نشد. بنابراين، پس از فارغ شدن از اين مسئوليت ها، به توصيه استاد فرهودي، جذب رشته فوق تخصصي ايمونولوژي و آلرژي شد و با بنيان گذاري مركز تحقيقات ايمونولوژي، آسم و آلرژي و سپس تاسيس انجمن علمي آسم و آلرژي ايران دستاوردهاي ارزشمندي را در اين حيطه ارائه داد.
در گفت‌وگويي كه با دكتر معين داشتيم، دكتر بيداد از شاگردان استاد و عضو هيات علمي مركز تحقيقات ايمونولوژي، آسم و آلرژي ما را صميمانه همراهي كرد و با طرح پرسش‌هايي تيزبينانه، به غناي اين مصاحبه افزود. باهم پاي اين گفت‌وگو مي‌نشينيم.


آقاي دكتر معين ممنون كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد. بابيان چكيده‌اي از شرح زندگي خود، بفرماييد در كجا و چه سالي به دنيا آمديد و تحصيلاتتان را از كجا آغاز كرديد؟
از اينكه من را به اين مصاحبه دعوت كرديد، تشكر مي‌كنم. در11فروردين 1330 در شهر نجف‌آباد به دنيا آمدم و تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در نجف‌آباد و اصفهان سپري كردم. در سال 1348 با رتبه ممتاز در رشته پزشكي دانشگاه شيراز انتخاب شدم و پس‌ازآن، از سال 1355 تا 1358 به‌صورت مستقيم كه به آن Straight Internship گفته مي‌شد، به دوره دستياري بيماري‌هاي كودكان وارد شدم. بنابراين در سال 1358، به‌عنوان دانش‌آموخته دانشگاه شيراز در رشته تخصصي كودكان از اين دانشگاه فارغ‌التحصيل شدم. بعدازآن، خواه‌ناخواه علي‌رغم ميل شخصي به‌صورت پي‌درپي وارد مسئوليت‌هاي اجرايي شدم.

فرموديد علي‌رغم ميل خود، مسئوليت‌هاي اجرايي را قبول مي‌كرديد. چرا؟

من با آگاهي و علاقه، رشته خود يعني پزشكي را از دوره دبيرستان انتخاب كردم و هميشه علاقه‌مند به طبيعت، بيماري‌هاي انسان و كمك‌هايي كه يك پزشك مي‌تواند به مردم كند، بودم. در دانشكده پزشكي نيز با توجه به علاقه خاصي كه به كودكان پاك، بي‌پناه و محتاج به كمك داشتم، رشته‌ي تخصصي‌ام (بيماري‌هاي كودكان) را از همان ابتدا انتخاب كرده بودم. اين يك انتخاب آكادميك بود و من دوست داشتم تا پايان كار در خانه‌ي علمي‌ام كه دانشگاه باشد، باقي بمانم و به اين مسير ادامه بدهم. اما مي‌دانيد كه شرايط اضطراري اوايل انقلاب و احساس مسئوليتي كه دانشجو و درمجموع يك انسان نه‌تنها به علم بلكه به جامعه خود دارد، من را مجبور كرد تا علي‌رغم ميلم مسئوليت‌هاي مختلف پيشنهادي را درزمينه‌هاي اجرايي مرتبط با آموزش عالي ايران بپذيرم. من يك‌بار در سال 1355 به پيشنهاد استادانم و پس از قبولي با نمره بالا در آزمون ECFMG قصد ادامه تحصيل در آمريكا را داشتم كه به خاطر فوت ناگهاني پدرم در يك حادثه مشكوك و براي كمك به مادرم و خواهران و برادرانم از آن فرصت صرف‌نظر كردم. يك‌بار ديگر هم در سال‌هاي 56 و 57  از دانشگاه ساسكس انگلستان پذيرش داشتم كه به خاطر انقلاب و خالي نگذاشتن صحنه مبارزات مردمي، آن را به كناري انداختم. اگر خداوند پذيرفته باشد، انگيزه‌ام اين بود كه نياز مادر و خانواده و همچنين مصالح و نيازهاي مردم را در عرصه‌هاي تعيين سرنوشت به ترجيحات شخصي‌ام، (هرچند ادامه و تكميل دوره‌هاي علمي تخصصي و يا فوق تخصصي باشد.) مقدم بدارم.
به خاطر دارم كه در سال 1357 نسبت به تأسيس نهاد "جامعه اسلامي پزشكان " در دانشگاه شيراز اقدام كردم و مسئوليت آن از سوي اعضا بر عهده من قرار گرفت. به فاصله چند ماه از پيروزي انقلاب اسلامي بود كه همين انجمن در 25 خرداد سال 1358، يك سمينار سه‌روزه علمي را تحت عنوان"اولين سمينار طب ملي و مردمي" در دانشكده پزشكي دانشگاه شيراز برگزار كرد. بنده دبير اين سمينار بودم و افرادي مثل مرحوم دكتر سامي وزير وقت بهداري، دكتر شريعتمداري وزير وقت آموزش عالي، دكتر بني صدرعضو شوراي انقلاب و دكتر سيد علي‌اصغر حاج سيد جوادي در آن سخنراني كردند. موضوعاتي چون طب ملي، عدالت در بهداشت و درمان، اخلاق در طب، طب و اقتصاد، طب و سياست، طب و تعليم و تربيت در اين سمينار موردبحث واقع شد و قطعنامه‌اي هم در پايان صادر شد. ايجاد شبكه‌هاي بهداشتي درماني، گسترش پوشش بيمه‌ها و قطع رابطه مادي ميان پزشك و بيمار، قطع وابستگي كشور به تراست هاي چندمليتي دارويي و مسائلي از اين نوع در آن قطعنامه به‌عنوان اولين سند علمي نظام سلامت كشور آمده بود. در سال 1359 نيز مجموعه مقالات سمينار را به چاپ رسانده و انتشار دادم. فلسفه پذيرش پي‌درپي مسئوليت‌هاي اجرايي سنگين مثل وزارت علوم و طفره نرفتن از آن‌ها هم درواقع اين بود كه زمينه و امكان رشد علمي را به‌جاي يك‌تن كه خودم باشم، براي صدها و هزاران تن ديگر فراهم كنم.

آقاي دكتر در سابقه فعاليت شما رياست دانشگاه شيراز ديده مي‌شود، چطور شد كه به‌عنوان رئيس اين دانشگاه انتخاب شديد و چه دستاوردهايي در طول دوره رياست خود داشتيد؟

بله! سال 1358 كه دانش‌آموخته دانشگاه شيراز شدم، به زادگاه خودم يعني نجف‌آباد و اصفهان برگشتم و در سال‌هاي 1358 و 1359 مسئوليت يك طرح پژوهشي و خدماتي مشترك بين دانشگاه اصفهان، بهداري وقت و جهاد سازندگي را به‌عنوان استاديار قراردادي دانشگاه بر عهده گرفتم. اين طرح در روستاهاي حاشيه كوير، سميرم و چادگان خدمات پژوهشي، بهداشتي و درماني را ارائه مي‌داد. سال 1359 به سربازي رفتم و به مدت شش ماه در پايگاه هوايي بوشهر بودم. چون به مدت ده سال در دانشگاه علوم پزشكي شيراز تحصيل‌كرده بودم، اساتيد و دانشجويان مرا مي‌شناختند و به درخواست و با پيگيري اين افراد، پايگاه هوايي بوشهر من را مأمور كرد كه باقي‌مانده خدمتم را در دانشگاه علوم پزشكي شيراز بگذرانم، به‌شرط آن‌كه هرماه به‌جاي من يكي از اساتيد دانشگاه شيراز به پايگاه برود و خدمت كند. زيرا من تنها متخصص پايگاه بودم. بنابراين از ابتداي سال 1360 به دانشگاه شيراز بازگشتم و در ابتدا مسئوليت معاونت فرهنگي دانشگاه را بر عهده گرفتم. از شهريور سال 1360 به‌عنوان رئيس دانشگاه شيراز كار خود را آغاز كردم كه تا اواخر سال 1361 به طول انجاميد. كار ما در دانشگاه شبانه‌روزي بود و سرپا نگه‌داشتن دانشگاه در آن شرايط حاد و بحراني جنگ و انقلاب براي حفظ و تقويت انسجام دانشگاهيان و جلوگيري از تلاشي علمي و امكانات دانشگاه و ايجاد آمادگي براي بازگشايي كامل دانشگاه، مهم‌ترين دستاورد مديريت بحران در شرايط سال‌هاي 1360 و 1361 بود.

پس‌ازآن چه كرديد؟
سال 1361 با پيگيري دانشگاهيان و نيز جوانان شيراز براي نمايندگي مردم شيراز در مجلس كانديدا شدم و از دي‌ماه سال 1361 به‌عنوان نماينده شيراز در اولين دوره مجلس به تهران آمدم. البته در زمان رياست بر دانشگاه شيراز، در دانشگاه اصفهان نيز به‌عنوان هيات علمي قراردادي عضويت داشتم تا اين‌كه از سال 1362 به دانشگاه علوم پزشكي تهران منتقل شدم كه تا اكنون ادامه دارد.

با توجه به اين‌كه ورود شما به حوزه سياست، با نمايندگي مردم شيراز آغازشده است، در آن دوران چه احساسي داشتيد؟
خاطره زياد دارم. من پذيرش نمايندگي مردم شيراز در مجلس شوراي اسلامي را براي خودم تكليف مي‌دانستم. زماني كه مي‌خواستم دانشگاه شيراز را به سمت فرودگاه ترك كنم، با چشماني گريان مي‌رفتم، چراكه فضاي معنوي ويژه‌اي بر جامعه و كار حاكم بود و حس مي‌كردم كه دانشگاه خانه‌ام و محل اصلي فعاليت من است و ضرورت‌ها باعث شده است تا دانشگاه را رها كنم. در مجلس نيز عضويت كميسيون بهداري را پذيرفتم كه باكار خودم ارتباط داشت. با همين انگيزه‌ها بود كه در سال‌هاي 1367 و 1376 هم از تهران و اصفهان افتخار نمايندگي مردم در دوره‌هاي سوم و پنجم مجلس شوراي اسلامي را پيدا كردم و در كميسيون‌هاي بهداري و آموزش عالي مجلس عضويت داشتم. درمجموع، اين‌گونه فعاليت‌ها با يك احساس تلخ و شيرين همراه بود. شيرين ازنظر عمل به يك وظيفه اجتماعي و اخلاقي و تلخ به دليل دور شدن از فعاليت علمي و عدم حضور در دانشگاه!

دكتر بيداد: پس‌ازاينكه دكتر معين بعد از سال‌ها مسئوليت اجرايي به دانشگاه بازگشت، به ادامه تحصيل در مقطع فوق تخصصي پرداخت. براي من هميشه سؤال بود كه چطور شما رشته‌ايمونولوژي و آلرژي را انتخاب كرديد باوجود آن‌كه رشته‌اي بسيار جديد بود و تعداد فارغ‌التحصيلان آن زياد نبود؟
البته انتخاب و جذب من در رشته فوق تخصصي ايمونولوژي و آلرژي با يك وقفه طولاني همراه بود. به‌عنوان يك مقدمه بيان مي‌كنم كه از 1358 كه فارغ‌التحصيل شدم، پس از طي مراحلي به تهران آمدم. بعد از اولين دوره مجلس كه تا سال 1363 به طول انجاميد، سال 1362 از طرف امام خميني (ره) به‌عنوان عضو شوراي عالي ستاد انقلاب فرهنگي و سپس شوراي عالي انقلاب فرهنگي انتخاب شدم كه پذيرش اين مسئوليت تا سال 1382 يعني به مدت بيست سال ادامه پيدا كرد.
در سال 1367، با توجه به شرايط خاص و بحراني كشور در اواخر جنگ و تأكيد مسئولين مملكت به اينكه "افرادي كه مي‌توانند كمكي نمايند، كانديدا شوند."، من كانديدا شدم و در سومين دوره مجلس شوراي اسلامي از طرف مردم تهران وارد مجلس شدم. بعد از چهارده ماه با پيگيري و پيشنهاد آقاي هاشمي، به‌عنوان وزير فرهنگ و آموزش عالي منصوب شدم و از سال 1368 تا 1372 در اولين دوره‌ي دولت ايشان خدمت كردم. پس از سپري شدن آن مقطع، آزاد شدم و به كار علمي بازگشتم. البته از سال 1362 تا آن زمان هيات علمي دانشگاه بودم و ازنظر تدريس، رابطه‌اي حداقلي با دانشگاه داشتم، همچنين در برخي كنفرانس‌هاي علمي شركت داشتم. ازجمله در سال 1367 در نخستين كنگره ملي ايمونولوژي كه به رياست مرحوم استاد دكتر فرهودي برگزارشده بود، من به همراه نخست‌وزير در افتتاحيه شركت كردم و در آنجا بود كه براي نخستين بار با دكتر فرهودي آشنا شدم و اين آشنايي ادامه پيدا كرد. چون پس‌ازآن ملاقات، در اواخر دوران وزارت يعني سال‌هاي1371 و 1372 هفته‌اي يك يا دو بار در گزارش صبحگاهي ( Morning Report ) مركز طبي كودكان شركت مي‌كردم تا اطلاعاتم به‌روز باشد. در اين جلسات كه از ساعت هفت يا هفت و نيم صبح ارائه مي‌شد، دكتر فرهودي كه به‌تازگي باهم آشنا شده بوديم، در كنار من مي‌نشست و در مورد اهميت علم جديد ايمونولوژي و نقش مهم آن در تشخيص، نه‌فقط در بيماري‌هاي آلرژيك بلكه در شاخه‌هاي مختلف علوم پزشكي صحبت مي‌كرد.
ايمونولوژي رشته‌اي پايه‌اي و از پرچم‌داران پژوهش در رشته‌هاي علوم پزشكي است. اهميت علم ايمونولوژي از اواسط دهه پنجاه ميلادي مشخص شد و بنابراين يك علم جديد محسوب مي‌شود. باوجود آن‌كه مسئوليت‌هاي اجرايي اجازه نمي‌داد كه تمام و كمال به كار علمي برگردم، چراغ علم هرگز در وجودم خاموش نشد. حتي در اواخر دوره وزارت، اين چراغ روشن‌تر شد و من بيش‌ازپيش به اين رشته علاقه‌مند شدم. بنابراين به‌محض اينكه در سال 1372 مسئوليتم در وزارت فرهنگ و آموزش عالي تمام شد، به مركز طبي كودكان بازگشتم و در بخش ايمونولوژي و آلرژي كار خود را شروع كردم. به ياد دارم كه آن موقع با روپوش سفيد از صبح تا شب در بخش يا كتابخانه ذوب‌شده بودم تا اين‌كه دوره فوق تخصص را در سال 1375 به اتمام رساندم، اين در حالي بود كه به پيشنهاد دكتر فرهودي انتخاب رشته من شكل گرفت و تاكنون ادامه پيداكرده است. در همين سال‌ها بود كه با همفكري و كمك استاد فرهودي، انجمن آسم و آلرژي ايران را در سال 1375 تأسيس كرديم كه يكي از فعال‌ترين انجمن‌هاي علمي و تخصصي كشور است و علاوه بر ده‌ها كنگره و كارگاه علمي بيشترين ارتباط آموزشي و ترويجي را با بيماران و خانواده‌هاي آنان در سطح كشور داشته است.

دكتر بيداد: زماني كه با دكتر معين آشنا شدم، ايشان سوابق مديريتي و وزارتي مختلفي را به همراه داشت و من هميشه و در همه جلسات از خصوصيات اخلاقي خاص وي در دوران وزارتش شنيده بودم. خصوصياتي كه همه اطرافيان دكتر معين از آن به نمونه بودن و تك بودن يادكرده‌اند، مانند تشكيل جلسات سحرخيزانه در ساعات ابتدايي صبح، دقت بسيار زياد و سخت‌كوشي. فكر مي‌كنم سوابق مختلف اجرايي ايشان در سمت‌هاي مختلف، در پيشرفت دانشگاه بسيار مؤثر بوده است(البته حداقل در فكر من). به‌عنوان‌مثال استاد، مركز تحقيقات ايمونولوژي آسم و آلرژي را بنيان‌گذاري كرد. سؤال من اين است كه چه شد كه به فكر تأسيس مركز تحقيقات ايمونولوژي، آسم و آلرژي افتاديد؟ نقاط قوت آن را چه مي‌دانيد و فكر مي‌كنيد از اين راه چه توشه‌اي برداشت كرده‌ايد تا به دانشگاه كمك كنيد؟
در دوره دانشجويي، نگاه من اين بود كه اهتمام اصلي يك دانشجو پرداختن به امر تحصيل است. بنابراين سعي مي‌كرديم به اين نگاه عمل كنيم تا با دست‌پر دانشگاه را ترك نماييم و بتوانيم به جامعه خدمت كنيم. نظرم اين بود كه دانشجو بايد در كار علمي ممتاز باشد و در مبارزات سياسي نيز شركت داشته باشد. زمان دانشجويي كه دوره شاه سابق بود، عضو فعال انجمن اسلامي دانشگاه بودم و تأكيد داشتم كه در عرصه‌هاي اجتماعي هم فعال باشيم. چراكه دانشجوي ممتاز علمي و سياسي حتماً بايد با توده مردم نيز در ارتباط باشد. در آن زمان، ما در زاغه‌هاي اطراف شيراز به بچه‌هاي يتيم درس مي‌داديم، كتابخانه و درمانگاه تأسيس مي‌كرديم و خدمات رايگان ارائه مي‌كرديم. در دوره وزارت نيز در جلسات عمومي با دانشجويان، به‌طور مرتب بر همين موضوع تأكيد مي‌كردم كه دانشجو نبايد تك‌بعدي باشد. دانشجو به‌عنوان گل سرسبد جامعه نبايد فقط به دنبال علم باشد، نبايد فقط سياسي باشد. همچنين عالم و سياسي بودن كافي نيست، بلكه يك دانشجو بايد به فكر مردم باشد. درمجموع، پزشك بايد يك پزشك جامعه نگر باشد. تأكيد من اين است كه در هر سه عرصه علم، سياست و خدمت به جامعه مي‌توانيم ممتاز شويم. در دوره وزارت هم تأكيد داشتم كه تعيين سياست‌هاي كلان آموزش عالي كشور بايد بر اساس همين محورها باشد. در مباحث و قطعنامه‌هاي كنگره‌هاي جهاني آموزش عالي كه طي سال‌هاي  1998 و 1999 در پاريس و بوداپست با همكاري سازمان يونسكو برگزار شد و من در آن‌ها سخنراني داشتم، علاوه بر آموزش و پژوهش و نقش تربيتي، يكي از مسئوليت‌هاي اصلي دانشگاه را مسئوليت اجتماعي آن بيان كرده بودند. يعني دانشگاه بايد در قبال جامعه خود احساس مسئوليت داشته باشد و بتواند براي مسائل آن راه‌حل‌هاي علمي ارائه كند.
من سحرخيزي را از پدرم به يادگار دارم، چون ايشان واقعاً سحرخيز و پرتلاش بود. نگاه آرماني و اعتقادي به مسائل را نيز از مادرم به ارث بردم كه خانمي بسيار متشرع و پايبند به مسائل مذهبي بود. در دوران وزارت، جلساتمان معمولاً صبح خيلي زود در دفتر كارم تشكيل مي‌شد، براي نمونه ساعت شش جلسه شوراي معاونان بود. اين به‌عنوان يك طنز بين همكاران نقل مي‌شد كه دكتر معين جلساتش را فارغ از زمان و مكان تشكيل مي‌دهد. اگر فرضاً قرار بود جلسه‌اي رسمي در دانشگاهي در شهرستان تشكيل شود يا من بازديدي از دانشگاه‌هاي شهرستان‌ها مثل سمنان يا قزوين داشته باشم، ساعت شش بايد تشكيل جلسه مي‌داديم. بنابراين براي مثال مجبور بوديم كه سه صبح حركت كنيم تا بتوانيم شش صبح به قزوين برسيم. خاطراتي داريم كه مثلاً "شش صبح به پليس‌راه شهر مي‌رسيديم و با رئيس دانشگاه شهر مذكور تماس مي‌گرفتند كه خودش را سريعاً برساند!" درحالي‌كه آن‌ها انتظار داشتند مانند مديران كل ساعت 9 يا 10 به جلسه برسيم. به‌اين‌ترتيب در يك روز از كل شهرهاي استان بازديد مي‌كرديم. مثلاً دانشگاه سمنان، دامغان و شاهرود را در يك روز بازديد مي‌كرديم و با هيئت‌رئيسه دانشگاه، دانشجويان و اساتيد جلسه‌هاي عمومي داشتيم و از پروژه‌هاي آن‌ها هم بازديد مي‌كرديم. در بازگشت دوباره به شب مي‌خورديم و سه صبح در تهران بوديم. از اين نظر وقتي به گذشته نگاه مي‌كنم، احساس رضايت مي‌كنم. چون لحظه‌به‌لحظه زندگي يك مسئول اجرايي امانت است و حق‌الناس كه مي‌گويند همين است. به همين دليل وزير در چهار سالي كه منصوب‌شده است، نبايد سليقه‌اي عمل كند بلكه بايد از لحظه‌لحظه‌اش استفاده كند تا بتواند اداي دين كند. دوستان ما هم طوري انتخاب‌شده بودند كه اين موضوع را پذيرفته بودند و بسياري از آن‌ها عاشقانه كار مي‌كردند، بنابراين انسجام و همدلي در وزارت بسيار زياد بود. در اين ميان، در دوره اول وزارت كه بلافاصله بعد از جنگ بود، بيشترين رشد كمي و كيفي دانشگاه صورت گرفت و حدود بيست دانشگاه عمدتاً در مناطق محروم و نيمه محروم ايجاد شد و 12 مركز بزرگ پژوهشي در حد پژوهشگاه و پژوهشكده جديد تأسيس شد. اين در حالي بود كه دوره‌هاي تخصصي و مقاطع PhD و كارشناسي ارشد در زمان جنگ بسيار ركود داشت ولي در آن دوره، زمينه‌سازي لازم براي ارتقاء كيفيت انجام شد و گسترش تحصيلات تكميلي نيز در برنامه كار قرار گرفت، بنابراين كادر سازي آغاز شد و سه تا چهار هزار دانشجوي بورسيه به خارج از كشور فرستاده شدند. همچنين دوره‌هاي تحصيلات تكميلي را در داخل كشور گسترش داديم تا بتواند پاسخگوي توسعه كمي باشد، كيفيت را حفظ كند و ارتقاء دهد. وقتي در سال 1379 كه هنوز وزير علوم بودم، در جلسات گزارش صبحگاهي مركز طبي كودكان شركت مي‌كردم، به اين رشته علاقه‌مند شدم. من به تأسيس مركز ايمونولوژي كشور به‌عنوان يك مركز مرجع كمك كردم و با استفاده از كادري كه بعداً جذب شد، اين مركز شكل گرفت. از همان ابتدا، مسئوليت اين مركز را بر عهده گرفتم تا به كمك همكاران بتوانيم دانش آلرژي و ايمونولوژي باليني را در كشور ارتقا بدهيم و خوشبختانه امروز اين مركز، مهم‌ترين مركز تحقيقاتي مرجع كشور درزمينهٔ ايمونولوژي، آسم و آلرژي است. اين مركز، ازنظر تحقيقاتي، علمي و ارائه خدمات فوق تخصصي براي بيماراني كه با معضلات تشخيصي و درماني از سراسر كشور به آن ارجاع مي‌شوند، مركزي منحصربه‌فرد محسوب مي‌شود و كار بررسي و تشخيص بيماران نقص ايمني اوليه، پيگيري و انجام پيوند سلول‌هاي بنيادي براي بيماران در بيمارستان دكتر شريعتي براي اولين بار در كشور از سه سال پيش در آن راه‌اندازي شده است. همچنين اين مركز، علي‌رغم آنكه يك مركز تحقيقاتي نسبتاً جديدالتأسيس است و ازنظر فيزيكي و بودجه محدوديت‌هايي دارد، ازنظر بهره‌وري و توليد علمي، حرف اول را در اين رشته در سطح كشور مي‌زند.

از ديگردستآوردهاي مركز تحقيقات ايمونولوژي، آلرژي و آسم چه بوده است؟
اين مركز تاكنون حدود 300 مقاله علمي باكيفيت در مجلات بين‌المللي و علمي پژوهشي، منتشر كرده و ده‌ها پژوهشگر جوان و برجسته از ميان افرادي كه طرح نيروي انساني خود را در اين مركز مي‌گذراندند، تربيت‌كرده است. مجله علمي مشتركي نيز با همكاري انجمن آسم و آلرژي ايران، مركز تحقيقات ايمونولوژي، آلرژي و آسم و دانشگاه علوم پزشكي تهران از سال 2000 تا به امروز منتشر مي‌شود كه برخي سال‌ها اولين رتبه علمي را در كشور داشته و اكنون ازنظر Impact Factor اولين رتبه را در دانشگاه علوم پزشكي تهران دارد. همچنين اين مركز برگزاري كنگره‌هاي بزرگ بين‌المللي را در داخل كشور به عهده داشته است و چندين بار در جشنواره‌هاي مختلف مثل ابن‌سينا و رازي موردتقدير قرارگرفته است. دوره‌هاي دكتراي پژوهشي حدود سه الي چهار سال پيش در اين مركز راه‌اندازي شد كه داراي تعدادي دانشجو است و دوره‌هاي مشترك كارشناسي ارشد با برخي ديگر از مراكز تحقيقاتي نيز برگزار كرده است. همچنين قراردادهاي متعدد علمي پژوهشي با مراكز علمي معتبر خارجي منعقد كرده است. بسياري از دانشجويان دكتراي تخصصي اين مركز با استادان شاخص دنيا در ارتباط هستند و به‌صورت مشترك پايان‌نامه‌ها و مقالات خود را منتشر مي‌كنند. در سال 1383 با قراردادي كه بين رئيس دانشگاه و مديركل وقت سازمان جهاني يونسكو امضا شد، "كرسي يونسكو در آموزش سلامت" در مركز تحقيقات ايمونولوژي آسم و آلرژي تأسيس گرديد. علاوه بر آن، كميته كشوري آسم و آلرژي از سال 1379در اين مركز تحقيقاتي شكل گرفت كه الآن به كميته كشوري بيماري‌هاي مزمن تنفسي تبديل‌شده و از ابتدا مسئوليت آن بر عهده من بوده است. اين مركز و انجمن آسم و آلرژي ايران و چندين نهاد ديگر، روزهاي جهاني آسم و آلرژي را سالانه برگزار مي‌كنند. آيا نكته ديگري درباره دستاوردهاي مركز هست؟ (خطاب به دكتر بيداد)

دكتر بيداد: كار تيمي و پروژه‌هاي مشترك و بين‌المللي در اين مركز انجام مي‌شود و نگاهي كه در اين مركز وجود دارد باعث شده تا همه خدمات درماني، آموزشي و پژوهشي در كنار هم ارائه شود. درمجموع، پژوهش‌هاي مركز تحقيقات ايمونولوژي آسم و آلرژي معمولاً مبتني بر وضعيت بيمار و نياز كشور است.
دكتر معين: در سه سال گذشته دوازده آزمون تشخيصي مختلف در اين مركز راه‌اندازي شده‌اند كه در كشور انحصاري است، مانند آزمون‌هاي ژنتيك تشخيص بيماري‌هاي نقص ايمني اوليه و آزمون‌هاي ژنتيك تشخيص پيش از تولد بيماري‌هايي كه برخي از آن‌ها ممكن است منجر به سقط شود. از پنج سال پيش، فعاليت مشتركي بين اين مركز و كرسي يونسكو و انجمن روان‌پزشكان ايران آغازشده است كه جلسات آن به‌صورت منظم برگزار مي‌شود. پنجم اسفند سال جاري نيز، پنجمين همايش سلامت روان و رسانه را برگزار مي‌كنيم كه به نقش مهم مخرب و يا سازنده رسانه‌ها در ارتقاي سلامت رواني جامعه مي‌پردازد.

در مورد اين همايش و اهميت آن بيشتر توضيح مي‌دهيد؟
يك همايش يك‌روزه است كه در آن، روان‌پزشكان كشور، افراد صاحب‌نظر در مسائل اجتماعي و اصحاب رسانه شركت مي‌كنند. شش يا هفت مركز ازجمله كرسي يونسكو، انجمن روان‌پزشكان ايران، انجمن ارتباطات و روابط فرهنگي، انجمن جامعه‌شناسي ايران، دفتر سلامت روان و اعتياد وزارت بهداشت در اين همايش شركت دارند. اين يكي از مهم‌ترين فعاليت‌هايي است كه انجام مي‌شود زيرا بار بيماري‌هاي  رواني بالاترين سطح را در جهان و همچنين ايران دارد، هزينه‌هاي زيادي را دربر مي‌گيرد و ناتواني‌هاي زيادي را تحميل مي‌كند. خوشبختانه مركز تحقيقات ايمونولوژي، آسم و آلرژي با داشتن كرسي يونسكو به مدت پنج سال است كه اين كار را انجام مي‌دهد. همين ارتباط با ساير نهادهاي مدني و انجمن‌هاي علمي ديگر در حال شكل‌گيري و گسترش است. مثلاً كرسي يونسكو با انجمن ايراني اخلاق در علوم و فن‌آوري، دو همايش بزرگ در سال‌هاي 1385 و 1386، يكي در سطح ملي و ديگري در سطح زير منطقه‌اي با موضوع" آموزش مدرسان اخلاق" برگزار كرده است كه دكتر بيداد دبير اجرايي آن بوده است. اين‌ها ازجمله فعاليت‌هايي است كه در سطح نهادهاي دانشگاهي و انجمن‌هاي علمي با اين مركز با توجه به امتيازاتي كه كرسي يونسكو دارد، برگزار مي‌شود.

به‌عنوان استاد بخش آلرژي و ايمونولوژي باليني، نظرتان در مورد آلودگي هواي كلان‌شهرها و تأثير آن بر تشديد بيماري‌هاي آلرژيك و آسم چيست؟
متأسفانه تأثير آلودگي هوا بر بيماري‌هاي تنفسي و  آلرژي‌ها جدي است. چهار سال پيش يك متاآناليز يا فراتحليل درزمينهٔ شيوع علائم آسم در كودكان كشور انجام داديم كه تز يكي از دانشجويان مقطع PhD شهيد بهشتي بود و من استاد راهنماي ايشان بودم. در آن پژوهش مشخص شد كه شيوع علائم آلرژي در سطح جهاني به يك پلاتو يا خط افقي رسيده است ولي متأسفانه در ايران هنوز در حال افزايش است و از شيوع ده‌درصدي طي ده الي پانزده سال قبل به 14.13درصد رسيده است. از آن بدتر و تراژيك تر آن‌كه مشخص شد 35.4 درصد  از كودكان تهراني موردمطالعه در اين فرا تحليل، علائم آسم مانند خس‌خس سينه، سرفه و تنگي نفس از خود نشان مي‌دهند كه احتمالاً بيش از 50 درصد اين موارد به تشخيص قطعي آسم منجر مي‌شود. اينكه يك‌سوم كودكان در تهران به‌عنوان يك كلان‌شهر ده‌ميليوني، علائم آسم را از خود بروز بدهند، بسيار هشداردهنده است و بار درماني عظيمي را ايجاد مي‌كند. در اين ميان، ممكن است تلفاتي نيز وجود داشته باشد و هزينه‌هايي به خانواده‌ها تحميل شود. همچنين آسم، افراد را به لحاظ اجتماعي، تحصيلي و اشتغال دچار ناتواني مي‌كند و كيفيت زندگي بيمار و خانواده او را به‌شدت تحت تأثير قرار مي‌دهد. بنابراين، عامل خطر اصلي در اين اپيدمي آسم ، آلودگي هوا است كه در تهران بسيار بالاست. متأسفانه هواي نزديك به بيست كلان‌شهر ديگر كشور مانند اهواز، اصفهان، مشهد، اراك و تبريز نيز دچار آلودگي است. بايد براي آلودگي هوا فكر جدي شود، زيرا نه‌فقط آسم بلكه آلرژي‌هاي پوستي و آلرژي بيني را نيز تشديد مي‌كند. درواقع، آلودگي هوا نه‌فقط آلرژي‌ها را تشديد مي‌كند، بلكه منجر به اين مي‌شود كه كودكان و كهن‌سالان مبتلابه بيماري‌هاي قلب و عروق نيز در معرض خطر مرگ قرار بگيرند. در اين ميان، برخي از بيماري‌هاي خود ايمني مانند ام‌اس و سرطان‌ها به‌ويژه سرطان ريه هم متأثر از آلودگي هوا هستند. بيماري‌هاي مزمن ريوي يا COPD نيز از اين گروه است. بنابراين از مشكلات جدي توسعه ناپايدار در كشورمان، تخريب محيط‌زيست و آلودگي هواي شهرها در اين الگوي توسعه است.

به‌جز نقشي كه دولت و دست‌اندركاران مي‌توانند در مسئله كنترل آلودگي هوا داشته باشند، خود مردم چگونه مي‌توانند با انتخاب سبك زندگي مشخص، در حل‌وفصل اين مسئله گام بردارند؟

نه‌تنها در مورد آلودگي هوا، بلكه در مورد تمام بيماري‌هاي مزمن غير واگير مانند COPD، آسم و آلرژي، سرطان، ديابت، بيماري‌هاي قلبي عروقي و همچنين تصادفات داخل و خارج از شهر، دولت به‌تنهايي نمي‌تواند بيماري‌ها را كنترل كند و احتياج به يك عزم عمومي و مشاركت جدي دارد. يعني نقش انجمن‌هاي علمي، استادان دانشگاه‌ها و مسئولين وزارت بهداشت اين است كه اين موضوع را به‌عنوان موضوع ملي مطرح كنند و راهبردها و برنامه‌هاي ملي مطالعه و تدوين كرده و به تصويب دولت و مجلس برسانند تا براي تحقق آن‌ها سرمايه‌گذاري جدي فكري، علمي و اجرايي شود و به‌خصوص براي پيشگيري اوليه از آن‌ها، به مردم آموزش داده شود. يكي از مسئوليت‌هاي كرسي يونسكو در آموزش سلامت، كمك به ترويج همين آموزش‌هاي عمومي است كه خوشبختانه اين كرسي اخيراً به‌عنوان "دبيرخانه‌ي يادگيري مادام‌العمر" از طريق كميسيون ملي يونسكو در ايران به رسميت شناخته‌شده است. در اين زمينه، انجام پژوهش و ارائه آموزش‌هاي عمومي و نيز آموزش‌هاي تخصصي به‌روز به كادرهاي پزشكي و درماني حرف اول را مي‌زند. بعدازآن، آموزش به دستگاه‌هاي مختلف مانند صنايع خودروسازي، شهرداري‌ها، راه و ترابري جاده‌ها و مسئولان ساخت‌وساز در اولويت قرار دارد. به‌عنوان‌مثال در ايران، بسياري از مدارس يا مجتمع‌هاي مسكوني يا اداري بزرگ كنار اتوبان‌ها ساخته‌شده‌اند كه اين عملي غيرعلمي است. بسياري از اين مجتمع‌ها زير دكل‌هاي فشارقوي هستند و بنابراين احتمال سرطان‌زايي دارد. همچنين انتشار پارازيت‌ها براي فيلتر كردن ماهواره‌ها مشكلات جدي براي سلامت مردم به وجود مي‌آورد. در مورد آسم از نزديك به ده سال پيش در كميته كشوري آسم و آلرژي، مطالعه و تدوين يك برنامه ملي را براي كنترل آن مدنظر قرارداديم، روي آن بحث‌ها كرديم، كارگاه‌ها تشكيل داديم و خوشبختانه از سال گذشته به‌عنوان يك برنامه‌ي ملي تحت عنوان "راهبردهاي ملي براي كنترل آسم و بيماري‌هاي مزمن تنفسي" به تصويب وزارت بهداشت رسيده و به اجرا درآمده است. از يك سال پيش كه كميته كشوري آسم و آلرژي به "كميته كشوري بيماري‌هاي مزمن تنفسي" ارتقا پيدا كرد، كنترل COPD هم در زمره اين برنامه‌ها قرارگرفته است و براي تدوين برنامه ملي آن در حال پيگيري هستيم. در ارتباط با ساير بيماري‌ها به‌غيراز آسم و آلرژي و COPD، حوادث و سوانح يا تروما، سلامت روان و اختلالات رواني، سرطان‌ها، ديابت، بيماري‌هاي قلبي و عروقي، بيماري‌هاي خود ايمني و ايدز از اولويت‌هاي نه‌گانه كرسي يونسكو است كه بايد براي آن‌ها نيز برنامه‌هاي كنترل در سطح ملي داشته باشيم كه درزمينهٔ كاري ما خوشبختانه اين كار در دست اقدام است.

سؤالي كه براي خود من مطرح است اين است كه استفاده از ماسك چقدر مي‌تواند عوارض آلودگي هوا را كاهش دهد؟

سؤال‌هايتان كم‌كم دارد تخصصي مي‌شود. متأسفانه استفاده از ماسك در ارتباط با آلودگي هوا خيلي نمي‌تواند مؤثر باشد، زيرا ذرات و آلاينده‌هاي هوا بسيار كوچك هستند. برخي از آن‌ها در سطح دو ميكرون و كوچك‌تر هستند كه باعث مي‌شود تا اعماق ريه نفوذ مي‌كنند. اگر ذرات درشتي باشند بيني مي‌تواند آن‌ها را فيلتر كند اما آلاينده‌هاي هواي شهر بيشتر از ذرات خيلي كوچك ديزلي هستند. البته استفاده از آن در مورد ريز گردها و گردوغباري كه چند سال است به فضاي كشور واردشده‌اند و همچنين در مورد برخي از گرده‌هاي درشت‌تر گل‌ها و گياهان تا حدودي مؤثر است، يعني ماسك‌ها مي‌توانند از ورود اين ذرات به ريه‌ها جلوگيري كنند. در دستگاه‌هاي تصفيه مدرن كه چند سال است ساخته‌شده است، فيلترهاي ويژه‌اي وجود دارد كه به آن‌ها هپافيلتر مي‌گويند. اين دستگاه‌ها، برخلاف دستگاه‌هاي تهويه سابق موثرترهستند، بنابراين به بيماران و خانواده‌هايي كه آلرژي و بيماري تنفسي شديد دارند پيشنهاد مي‌شود از اين دستگاه‌ها استفاده كنند و به اين وسيله درصدي از آلاينده‌ها را فيلتر كنند. براي كاهش آلرژي و حملات آسم، توصيه‌هاي بهداشتي نيز مي‌تواند مؤثر باشد. به‌عنوان‌مثال، اين افراد در زمان‌هاي بحران آلودگي هوا بهتر است پنجره‌ها را ببندند و درزماني كه آلودگي شديد است، كمتر از خانه بيرون بيايند. به اين افراد توصيه مي‌شود كه اگر علائم آسم پيدا كردند با پزشكشان تماس بگيرند يا درصورتي‌كه علائم شديد داشتند به چه صورتي اقدام و بعد مراجعه كنند. چگونه داروهايشان را كم‌وزياد كنند و شرايط محيط‌زيست آن‌ها در داخل منزل چگونه باشد. براي نمونه محل زندگي آن‌ها بايد نورگير و آفتاب‌گير باشد و در جاي نمناك نخوابند. توصيه‌هايي در اين زمينه به‌صورت مكتوب و پروتكل راهنما تهيه و در مركز تحقيقات آسم و آلرژي و انجمن آسم و آلرژي ايران به‌صورت گسترده توزيع‌شده است. ده‌ها تراكت يا كتابچه‌ي راهنما نيز در طول ده سال گذشته تهيه و توزيع‌شده است تا بتوانيم از اين طريق به مردم آگاهي بدهيم.

در خاطراتتان فرموديد كه در دوره دانشجويي به كودكان يتيم در زاغه‌هاي اطراف شيراز درس مي‌داديد. اين احساس مسئوليت اجتماعي از ابتدا در شما وجود داشت و يا بعد از ورود به دانشگاه در شما شكل گرفت؟
احساس مسئوليت نسبت به جامعه، در شرايط آن دوره بخصوص در سال‌هاي نزديك به انقلاب طوري رشد كرده بود كه فقط منحصر به من نبود. شايد چون من پزشك بودم، در مسائل و مشكلات اجتماعي نيز مي‌توانستم شركت كنم و مؤثرتر بوده باشم، اما اين مسئله منحصر به من نبود. آن زمان، ماهي صد و پنجاه تومان به‌عنوان بورسيه دانشجويان ممتاز به ما مي‌دادند كه واقعاً خوب بود و من بدون اينكه از پدرم كمك بگيرم مي‌توانستم زندگي كنم. البته زندگي من هم به‌اصطلاح ساده و درويشانه بود. از بورسيه‌اي كه مي‌گرفتم ، ماهانه پنجاه تومان يا بيشتر از آن مبلغ را به بچه‌هاي يتيم مي‌دادم يا خرج تأسيس و تجهيز كتابخانه يا درمانگاه در حلبي نشين هاي اطراف شيراز مي‌كردم. در همان سالي كه انقلاب شد، يك كتاب‌فروشي هم نزديك دانشگاه به نام كتاب‌فروشي توحيد تأسيس كردم. اين نوع كارها بين بچه‌هاي فعال سياسي مشترك بود، البته چپ‌ها يا كمونيست‌ها بيشتر دنبال اين بودند كه بروند كارگري كنند و ايدئولوژي خود را ترويج كنند.
يك خاطره هم از دوره تخصصي بيماري‌هاي كودكان به ياد دارم. من به‌طور مستقيم وارد دوره‌ي دستياري كودكان شدم. (در دانشگاه شيراز، دوره پزشكي هشت‌ساله بود و هركس كه جزء ده درصد بالاي فارغ‌التحصيلان بود، مي‌توانست به‌صورت مستقيم و بدون گذراندن دوره خدمت سربازي،در سال آخر كه دوره كارورزي بود به سال اول رزيدنتي راه پيدا كند. پروژه خوبي بود، چراكه يك سال از دوره كاهش مي‌يافت، انجام خدمت سربازي باعث ايجاد وقفه در ادامه تحصيل نمي‌شد و بدين ترتيب فرد مستقيماً بدون امتحان وارد رشته تخصصي مي‌شد.) سال اول درزمينهٔ هاي تشخيصي و درماني بسيار فعال بودم. يادم است كه سال اول دوره دستياري، كودك خردسالي مبتلابه ذات‌الريه در بيمارستان بستري بود كه بسيار بي‌تابي مي‌كرد. يك پزشك نبايد در اين‌گونه موارد، هيجاني شود و دست و پاي خود را گم كند. نيم ساعت زمان برد تا سرم را براي او وصل و آنتي‌بيوتيك را تزريق كنيم. من عاشق بچه‌ها هستم و ممكن است از گريه آنها متأثر شوم اما واقعاً دوستشان دارم و گريه آنها اختلالي در روند درمان من ايجاد نمي كند. دستيار ارشد يك خانم دكتر بود كه بعد فهميدم من را زير نظر داشته است. كارم كه تمام شد، آمد جلو و به من تبريك گفت. پرسيدم "چه شده است؟" گفت "آقاي دكتر قريب، سفارش كردند كه من شما را تحت نظر قرار بدهم و گفتند درست است كه دكتر معين ازنظر علمي بالا است ولي نمي‌دانيم چقدر حوصله‌ي كار كردن با بچه‌ها را دارد، و شما در اين كار موفق شديد." اين خاطره‌اي بود كه نشان مي‌داد چگونه بر انتخاب دانشجو و دستيار تخصصي كه واقعاً علاقه‌مند به كار خود باشد، نظارت مي‌شد.

الآن‌هم آن نظارت وجود دارد؟

خير، خيلي كمتر شده است. آن زمان دانشگاه محل تحصيل ما، همه دروس به‌جز زبان فارسي به زبان انگليسي ارائه مي‌شد. حتي تاريخ و دروس عمومي به انگليسي بود. دانشگاه قراردادهايي با دانشگاه‌هاي پنسيلوانيا و كنت آمريكا داشت و اساتيد خارجي زيادي در آن تدريس مي‌كردند. اساتيد دانشگاه هم تمام‌وقت بودند و فقط يك نفر از آن‌ها مطب داشت. آن يك نفر هم قائم‌مقام دانشگاه بود كه به دليل پارتي قوي كه داشت، توانسته بود اين كار را انجام بدهد. اگر من به‌عنوان دانشجو يا اينترن و يا رزيدنت، مثلاً حتي ساعت دوازده شب مسئله‌اي روي بيمار پيدا مي‌كردم، استاد بر بالين بيمار حاضر مي‌شد و همه تمام‌وقت در خدمت بيمار بودند. الآن سيستم تمام‌وقتي مانند سابق وجود ندارد و چه‌بسا بسياري از اساتيد، بيشتر وقت خود را در مطب‌ها يا بيمارستان‌هاي خصوصي مي‌گذرانند. اگر مي‌شد كه همان سيستم احيا شود، اساتيد تمام‌وقت باشند و ازنظر مادي و معنوي نيز تأمين شوند، به نظرم كيفيت علمي و پژوهشي ارتقا مي‌يافت و بيمارآن‌هم مي‌توانستند از خدمات بهتري برخوردار شوند، چون در اين صورت يك تيم متشكل از دانشجو، كارورز، دستيار تخصصي و استاد در خدمت بيمار بودند. به خاطر دارم زماني كه دانشجوي باليني سال سوم يا چهارم بودم، استادي به نام دكتر پارسا داشتم كه از آمريكا به ايران آمده بود. ايشان تا دوازده شب در اتاق عمل بود. بسيار فرد توانمندي بود و عمل‌هاي دوازده‌ساعته انجام مي‌داد. از دوازده شب تازه راند ما شروع مي‌شد و ويزيت بيماران انجام مي‌گرفت كه تا ساعت سه تا چهار صبح اين روند ادامه داشت.

اصول اخلاقي و احساس مسئوليت اجتماعي را چطور مي‌توان به دانشجويان نسل حاضر منتقل كرد؟
با ارائه الگو. در همه زمينه‌هاي علمي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي بايد الگو ارائه كرد. توصيه مستقيم يا اجبار نتيجه ندارد بلكه تاثير عكس دارد، بخصوص اگر كسي كه توصيه مي‌كند، خود به توصيه‌اش عمل نكند. آموزش مفيد است، اما آموزشي كه علمي باشد، جنبه تبليغاتي نداشته باشد و توسط كساني ارائه شود كه تخصص آن موضوع را داشته باشند. مثلاً تخصص اخلاق داشته باشند و اينكه افراد آموزش‌دهنده خود الگو باشند.

شما هم در دولت اصلاحات و هم در دولت سازندگي عهده‌دار مسئوليت وزارت بوديد، چه تفاوت‌هايي بين اين دو برهه زماني وجود داشت؟
در سال‌هاي بعد از جنگ، ساختن كشور در اولين اولويت بود. به‌خصوص اين بحث در آموزش عالي كشور به‌صورت جدي مطرح بود. آن زمان، بسياري از امكانات استان‌هاي ايران بخصوص در نواحي جنوبي و غربي در خدمت رزمندگان بود و در ساير استان‌هاي كشور نيز اساتيد، دانشجويان، كارگاه‌هاي پژوهشي و آزمايشگاه‌ها در خدمت جبهه بودند. طرح‌هاي تحقيقاتي نيز در اين جهت بودند. بسياري از دانشجويان‌ كه افراد شاخصي بودند، فرماندهي جبهه‌ها را بر عهده داشتند كه بسياري از آن‌ها هم شهيد شدند. بايد بازسازي انجام مي‌شد و از طرفي محروميت‌زدايي جزء رسالت‌هاي مهم آموزش عالي بود. رفع محروميت‌هاي آموزشي و بي‌عدالتي آموزشي در دستور كار بود. در جهت گسترش آموزش‌هاي عالي در سطح كشور، در قالب آموزش حضوري، 20 دانشگاه جديد تأسيس شد و همچنين براي توسعه جدي دانشگاه‌هاي نيمه‌حضوري و پيام نور كه بايد 60 هزار روستا را پوشش مي‌داد، سرمايه گذاري و برنامه‌ريزي شد. زماني كه كار را شروع كرديم چهارده هزار دانشجوي پيام نور در كشور وجود داشت و زمان ترك دولت در سال 1382، تعداد دانشجويان آن به هفت‌صد هزار تن رسيده بود.

از آغاز تأسيس دانشگاه‌هاي نيمه‌حضوري در زمان وزارت خود فرموديد. نقش اين دانشگاه‌ها و مردم را در توسعه علم چطور ارزيابي مي‌كنيد؟
آموزش‌هاي نيمه‌حضوري و از راه دور با كمك مردم مي‌تواند بسيار سريع گسترش پيدا كند. همچنين بسيار مؤثر است، چون خانم‌ها و كارمندان مي‌توانند در آن شركت كنند. اين نوع از آموزش‌ها، در بالا بردن سطح علمي كشور و دانش عمومي بسيار مؤثر است.

به سؤال پيشين خود برگرديم. تفاوت‌هاي بارز دولت‌هاي سازندگي و اصلاحات را در امر آموزش عالي بيان فرماييد.
شعار اصلي دولت‌هاشمي، توسعه اقتصادي و سازندگي بود و شعار اصلي خاتمي در خرداد 1376، توسعه سياسي و جامعه مدني بود. شما مي‌دانيد كه شعار من در انتخابات سال 1384 رياست جمهوري، توسعه علمي ايران بود. به دليل آن‌كه فكر مي‌كردم براي توسعه سياسي و اقتصادي، حرف اول را بايد از كانال علمي بزنيم و هيچ تصميمي را بدون مطالعه و تحقيق نبايد اتخاذ كنيم.
در دولت سازندگي، بازسازي و گسترش كمي آموزش عالي در سطح كشور مدنظر بود. بنابراين به طرح‌هاي عمراني براي بازسازي فضاهاي تخريب‌شده و آزمايشگاه‌هاي تحليل رفته و مستهلك، افزايش تجهيزات دانشگاه‌ها و گسترش خوابگاه‌ها توجه شد. در اواخر دوره نيز، تحصيلات تكميلي و گسترش آن را در داخل و خارج از كشور مدنظر قرارداديم تا بتواند كيفيت را تضمين كند. در دوره اصلاحات، كه خودم رياست كميسيون فرهنگي آن را به عهده داشتم، رسالت اصلي ما در دو جنبه بود كه يكي از آن‌ها، ارتقاي كيفيت با استفاده از دانش‌آموختگان مقطع دكترا و دكتراي تخصصي در داخل و خارج از كشور بود، به‌طوري‌كه در اولين دوره وزارت، نسبت دانشجو به استاد، حدود چهل به يك بود ولي در اواخر دوره به هجده دانشجو به ازاي يك استاد ارتقا پيدا كرد. يا مثلاً فرض كنيد اوايل دوره، هرم هيات علمي متشكل از 60 درصد از مربي‌ها و 40 درصد از استاديار به بالا بود. درحالي‌كه در اواخر دوره اين نسبت برعكس شد. در دوره خاتمي اين نسبت بيش از اين اصلاح شد. درواقع محور فعاليت در دولت خاتمي، ارتقاي كيفيت آموزش و پژوهش و نقش اجتماعي دانشگاه از طريق ايجاد تحول ساختاري در نظام آموزش عالي ايران بود. ما فكر مي‌كرديم كه آموزش عالي ايران بايد به جايگاه و منزلت بالاتري ازلحاظ اداري، سازماني و اجتماعي برسد. زيرا در توسعه علمي كشورها، حرف اول را تربيت نيروي انساني متخصص مي‌زند.
در دولت اصلاحات، محور دوم برنامه پيشنهادي به مجلس و دولت، تحول ساختاري و اصلاح ساختار بود. اينكه بياييم حلقه‌هاي آموزش، پژوهش و فن‌آوري را در ارتباط تنگاتنگي باهم قرار بدهيم. يعني رسالت آموزش عالي ايران فقط آموزش صرف نباشد و امور پژوهش كشور و توسعه فن‌آوري نيز با محوريت دانشگاه‌ها انجام بگيرد. و توسعه فن‌آوري، صرفاً متكي به واردات تكنولوژي و ماشين نباشد. يعني بتوانيد پژوهش را كاربردي و توسعه‌اي بكنيد و در خدمت توسعه صنعت كشور و پيشرفت سياسي و اقتصادي قرار بدهيد. درواقع بنا بود تا انسجام و جامعيت نظام آموزش ايران در هر سه حلقه آموزش، پژوهش و فن‌آوري ايجاد شود و همچنين جايگاه و منزلت آن نزد مسئولان، در ساختار نظام و در سطح جامعه ارتقاء و اقتدار پيدا كند. در رأس ساختار قانوني جديد، شورايي به نام شوراي عالي علوم تحقيقات و فن‌آوري پيش بيني شده بود كه نه‌تنها خود وزير به‌عنوان دبير آن حضور داشت، بلكه رئيس‌جمهور به‌عنوان رئيس آن شورا محسوب مي‌شد. همچنين دستگاه‌هاي مختلف اقتصادي و سياسي براي سياست‌گذاري در اين شورا حضور داشتند تا كشور به‌طور همه‌جانبه با محوريت علم توسعه پيدا كند. اين موارد، درواقع تفاوت‌هاي اين دو دولت بود. ولي هر دو دولت‌هاشمي و خاتمي، يك ضعف مشترك داشتند كه به نظر من هنوز هم  ادامه دارد و آن اين است كه در دولت‌ها، مظلوم‌ترين بخش‌ها، آموزش عالي، بهداشت و درمان و آموزش‌وپرورش بوده‌اند. يعني مسائل سياسي و اقتصادي حرف اول را مي‌زدند و بيشترين وقت را به خود اختصاص مي‌دادند و مسائل علمي، بهداشتي، پيشگيري، آموزش‌وپرورش و حتي فرهنگ مردم موردهاي بعدي بود. به همين دليل به اين سياست و عملكرد دولت‌ها انتقاد داشتم و دارم و ازاين‌رو، شعار خود را در انتخابات رياست جمهوري سال 1384 "توسعه علمي ايران" انتخاب كرده بودم.
در وزارت فرهنگ و آموزش عالي در دوره اول دولت‌هاشمي، دو كار مهم كه در سطح كل آموزش عالي كشور تعيين‌كننده بود، تأسيس و تشكيل هيات هاي امنا بود كه بعدازانقلاب و در سال‌هاي 1369 و 1370 اتفاق افتاد. بدين ترتيب، دانشگاه‌ها به سمت استقلال بيشتر رفتند. همين‌طور اصلاح مقررات مالي و معاملاتي صورت گرفت كه به دانشگاه‌ها استقلال مالي داد و پس‌ازآن، در مراحل بعدي، ذي‌حساب از دانشگاه‌ها حذف شد و بودجه دانشگاه‌ها و مراكز پژوهشي به‌صورت كمك درآمد. چراكه دانشگاه‌ها آن‌قدر رشيد هستند كه بتوانند تصميم‌گيري كنند و خود را اداره كنند. در دو سال آخر حضورم در دولت خاتمي، در سال‌هاي 81و 82 ، كار  مهمي كه انجام شد، انتخابي كردن روساي دانشگاه‌ها و مراكز پژوهشي بود. بدين ترتيب خود اساتيد مي‌توانستند روساي دانشگاه يا مركز خود را انتخاب كنند و در اين رابطه، وزير و شوراي انقلاب فرهنگي به‌تنهايي تصميم نگيرند. طبق آيين‌نامه‌اي كه به دانشگاه‌ها و مراكز تحقيقاتي ابلاغ كرديم، اساتيد به‌صورت محرمانه و در يك فضاي رقابتي سالم رأي مي‌دادند. در15 دانشگاه توانستيم اين كار را انجام بدهيم تا رئيسي كه در خود دانشگاه انتخاب مي‌شود، مقبوليت داشته باشد. با اين روش، رييس دانشگاه اقتدار بيشتري دارد و ثبات و تداوم مديريتي بيشتر خواهد بود. همچنين دخالت مسائل سياسي و عناصر محلي و فعال سياسي در كار دانشگاه‌ها و انتخاب رئيس حذف شد ولي متأسفانه تمام اين موارد در دولتي كه پس از آن روي كار آمد، زير پا گذاشته شد.

جايگاه آموزش عالي را در دولت پيشين يعني دولت احمدي‌نژاد چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
عرض كردم كه در دولت خاتمي، حركت اصلي به سمت تمركززدايي، دادن اختيارات بيشتر به دانشگاه‌ها و استادان دانشگاه‌ها، تأمين و تقويت آزادي‌هاي علمي و آكادميك ، اعتماد به مديريت دانشگاه‌ها، استقلال مالي، اداري و سازماني دانشگاه‌ها، انتخاب مديريت‌ها در خود دانشگاه‌ها و مشاركت در انتخاب دانشجو و جذب هيات علمي و گسترش دوره‌هاي تخصصي و تحصيلات تكميلي بود. ولي متأسفانه در دولت بعدي، تمام اين‌ها زير پا گذاشته شد، همه‌چيز دوباره در وزارت و دبيرخانه شوراي انقلاب فرهنگي متمركز شد و عملاً به سال‌هاي 1358 و 1359 بازگشتيم. اميدوارم در دولت آقاي روحاني كه دولت تدبير و اميد نام‌گرفته است، به‌تدريج اين خسارت‌ها و خرابي‌ها ترميم شود. يك نكته هم تا يادم نرفته بگويم. من امسال، پس از ده سال، به مناسبت شانزدهم آذر، روز دانشجو در دانشگاه تهران شركت كردم. مي‌دانيد كه بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 توسط آمريكايي‌ها، به فاصله چهار ماه از حكومت كودتا، دانشجويان دانشگاه تهران به‌عنوان اعتراض به سفر نيكسون معاون وقت رييس‌جمهور آمريكا به تهران، تظاهرات كردند و سه تن از آنان به شهادت رسيدند. روز 16 آذر روزي بود كه در سال‌هاي پيش از انقلاب، از چند هفته قبل از آن، دانشگاه‌ها دچار يك نوع تحرك و خيزش مي‌شدند و تظاهرات ضدآمريكايي و ضد استبدادي داشتند. در اين روز، از گروه‌هاي چپ‌گرا تا اسلامي باهم متحد مي‌شدند و شعار همه اتحاد، مبارزه و پيروزي بود. درواقع اين روز، نقش مهمي در جنبش دانشجويي كشور قبل و بعدازانقلاب داشت. پس‌ازآن در سال 1368، كه يك سال بعد از پايان جنگ بود، در وزارت فرهنگ و آموزش عالي كارم را شروع كردم. جزء اولين پيشنهادهايم به شوراي انقلاب فرهنگي كه عضو حقيقي آن‌هم بودم، تعيين 16 آذر به‌عنوان "روز دانشجو" بود كه به تصويب اين شورا رسيد و از آن سال در تقويم‌ها درج شد. چه‌بسا اگر اين كار در آن سال‌ها انجام نمي‌شد، در شرايط جديد شايد انجام آن مشكل و غيرممكن مي‌شد. خوشبختانه روز دانشجو روزي است كه ما به دانشجو اعتماد مي‌كنيم و او را به رسميت مي‌شناسيم. دانشجويان ما در همين فعاليت‌هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي بايد رشد و تمرين مدنيت و مسئوليت‌پذيري كنند تا زماني كه به‌عنوان يك دانش‌آموخته به جامعه و عرصه كار و تلاش  برمي‌گردند، بتوانند احساس مسئوليت، مهارت و كارايي داشته باشند.

آقاي دكتر از كتاب‌هاي تأليفي و مقاله‌هاي علمي خود بگوييد. در اينجا دو كتاب مي‌بينيم كه به همراه آورده‌ايد. يكي از آن‌ها تاريخ شفاهي آموزش عالي ايران نام دارد. در مورد آن توضيح دهيد.
چون اين كتاب ماه قبل رونمايي شده است، با خودم آورده‌ام. به نظرم، تجربه مديريتي كه يك فرد در طول زمان كسب مي‌كند و چه‌بسا در مراحلي نيز توأم با سعي و خطا و ضعف‌هايي بوده است، بايد تدوين شود. چون وزارت امانتي بوده است كه با رأي اعتماد مردم و رأي اعتماد نمايندگان آن‌ها به وزير محول شده است و نبايد فراموش شود. متأسفانه تاريخ كشور ما، يك تاريخ شفاهي بوده چراكه ما كمتر اهل‌نوشتن بوده‌ايم. حتي تاريخ دوران باستان ما را يك يوناني نوشته است آنان نيز جوري مي‌نويسند كه دوست دارند، نه به‌گونه‌اي كه واقعيت است. اخيراً هاليوود فيلمي درست كرده است كه اسم آن يادم نيست.

دكتر بيداد: The Physician
بله، يك فيلم نيز قبل از آن ساخته‌شده بود كه چهره‌اي بربري از ايرانيان آن زمان ترسيم مي‌كرد. درحالي‌كه ايران ما كهن‌ترين مهد فرهنگ و تمدن جهاني بوده است. مي‌دانيد كه كوروش نخستين منشور حقوق بشر دنيا را عرضه كرده است و اين جز افتخارات ايران است. تاريخ ما شفاهي بوده است، لذا ديگران در مورد آن نوشته‌اند و جعل تاريخي انجام داده‌اند. وقتي تاريخ شفاهي باشد، تجارب تاريخي استمرار پيدا نمي‌كند، به انباشت تجربه منجر نمي‌شود و هر مسئولي كه بعد از ديگري مي‌آيد بايد از صفر آغاز كند. حتي بايد به قبل بازگردد و از زير صفر شروع كند. اين بود كه من نوشتن اين كتاب را به‌عنوان يك كار اخلاقي و مديريتي الزامي مي‌ديدم. باآنكه از زمان مسئوليت من تا تحرير اين كتاب فاصله افتاد، چون در زمان مسئوليت فرصت نداشتم، از پنج سال قبل تيمي را تشكيل دادم و به‌طور منظم به‌صورت هفتگي تشكيل جلسه داديم. سؤالات مكرر و دقيق از من پرسيده مي‌شد و براي پاسخ بايد به آرشيو مراجعه و مطالعه مي‌كردم و پاسخ درست مي‌دادم. اولين جلد كتاب، مربوط به دولت سازندگي است كه تحت عنوان "تاريخ شفاهي آموزش عالي ايران - آموزش عالي، عدالت و توسعه: 1368- 1372" رونمايي و منتشرشده است. انشاء الله انتشار دو جلد ديگر در پيش خواهد بود كه به شش سال وزارت در دوره اصلاحات برمي‌گردد. اين كتاب شامل توصيف شرايط، تحليل مسائل و ارائه نظرات علمي است و برخي خاطرات نيز در آن نقل‌شده است، ازجمله آلبوم تصاوير  و رويدادهاي مهم. يك جلد از آن‌هم تقديم شما مي‌شود.

ممنونم. در مورد كتاب ديگري كه به همراه داريد توضيح مي‌دهيد؟ 
عنوان اين كتاب، "نام نكو" است كه بعد از فوت استاد عزيز، دكتر فرهودي تدوين‌شده است. مي‌توان گفت كه پيگيري اصلي را دكتر بيداد انجام داده و در آن، سعي شده است كه يك زندگينامه دقيق، مستند و بي‌طرفانه از دوره‌هاي مختلف زندگي دكتر فرهودي تدوين شود. در اين كتاب، مراحل تحصيلي ايشان در داخل و خارج كشور، تجارب وي با دانشجويان و بيماران، ويژگي‌هاي اخلاقي و شخصيتي ايشان ‌همراه با برخي از دست‌نويس‌ها و عكس‌هاي ايشان مستند است. اين كتاب هم خدمت شما تقديم مي‌شود كه استفاده كنيد.
ممنونم. آقاي دكتر معين از ديگر تأليفات و مقاله‌هاي علمي خود بگوييد.
البته درزمينهٔ تدوين كتاب‌هاي علمي كارهايي داشته‌ام كه يا جنبه تأليفي و يا جنبه ترجمه داشته است. مثل "كتاب آسم" كه در شوراي دانشگاه تهران هم جزء كتاب‌هاي برتر در سطح ملي و همچنين به‌عنوان كتاب برگزيده وزارت ارشاد انتخاب شد. اين كتاب در سال 1382 منتشر شد و اكنون پس از ده سال در حال تجديد چاپ است كه اميدوارم سال آينده نمونه تجديد چاپ آن با تفصيل بيشتر بيرون بيايد. اين كتاب نيز مستند تحقيقات علمي داخل و خارج كشور است و تنها كتاب Text (منبع) آسم در ايران است كه به‌صورت ترجمه و به‌صورت گروهي منتشرشده است. در چاپ اول آن، نزديك به  چهل تن از استادان شاخص آلرژي و نيز بيماري‌هاي تنفسي همكاري كردند و در چاپ دوم اين تعداد به پنجاه و خورده‌اي نفر رسيده است. چند كتاب تخصصي ديگر مانند كتاب آنافيلاكسي با دكتر فريدحسيني و كتاب نقص ايمني داشته‌ام. چند كتاب ترجمه‌اي نيز بوده است. به جزء كتاب‌هاي زمينه‌ي تخصصي، چند كتاب درزمينهٔ ي بيماري‌هاي كودكان داشته‌ام كه نوشتن برخي مقالات آن‌ها را بر عهده گرفتم. از ديگر تأليفاتم، كتاب‌هاي عمومي آموزشي براي جامعه و خانواده‌ها و همچنين كتاب‌هاي فرهنگي و اجتماعي كه مجموعاً به بيست‌وچند عنوان بالغ مي‌شود. مقاله‌هاي علمي انتشاريافته در مجلات علمي پژوهشي بين‌المللي هم بيش از 140 مورد است.

آقاي دكتر شما مشغله‌هاي زيادي در ابعاد مختلف علمي، فرهنگي و سياسي داشته‌ايد. مي‌خواهم بدانم اين فعاليت‌ها، شما را از زندگي خانوادگي‌تان غافل نكرد؟
چرا، متأسفانه كمابيش از سال 1360، در دوره‌هاي مختلفي مسئوليت‌هاي سنگين اجرايي داشتم كه از رياست دانشگاه شيراز تا كنار كشيدن از دولت خاتمي در سال 1382 ادامه پيدا كرد. البته بين اين دوره‌ها، در سال‌هايي كه مشغول طي دوره فوق تخصصي بودم يا زماني كه در شوراي انقلاب فرهنگي فعاليت داشتم، مسئوليت اجرايي زيادي نداشتم و به خانواده مي‌رسيدم. اما در دوره‌هاي مسئوليت‌هاي سنگين مانند رياست دانشگاه و دوره ده‌ساله وزارت، حقيقتاً مديون خانواده‌ام هستم. طي اين مدت، بار اصلي زندگي مشترك را همسرم به دوش كشيد. سال 1361 كه باهم ازدواج كرديم، ايشان دبير ادبيات فارسي بود و نه به پيشنهاد من، بلكه بااحساس مسئوليت خودش بعد از چند ماه استعفا داد كه بتواند مسئوليت‌هاي زندگي مشترك را بر عهده بگيرد. خوشبختانه از زماني كه از وزارت بيرون آمده‌ام، به جزء يك سال و نيمي كه كانديداي رياست جمهوري شده بودم و گرفتاري داشتم، سعي  كردم ميان مسئوليت‌هاي خانوادگي، اجتماعي و علمي تعادلي برقرار كنم.

آقاي دكتر چند فرزند داريد؟

سه فرزند. دو پسر كه دانشجو هستند و يك دختر.

دانشجوي چه رشته‌اي هستند ؟
يكي دانشجوي دكتراي نانو الكترونيك و ديگري دانشجوي دكتراي مديريت است. دخترم هم به‌تازگي در رشته سلولي مولكولي ليسانس گرفته است.

با توجه به اينكه دانشگاه علوم پزشكي تهران هشتادساله شده است، به‌عنوان استاد اين دانشگاه چه احساسي نسبت به آن داريد؟ و دورنماي دانشگاه را چطور مي‌بينيد؟
طبيعي است كه به دليل آن‌كه همواره خودم را هم دانشجو و هم معلم مي‌دانم ، تمام دانشگاه‌هاي ايران را نيز خانه خود مي‌دانم. درواقع، دانشگاه خانه علمي و دوم من به‌عنوان يك دانشجو و يك استاد دانشگاه است. البته در ارتباط با دانشگاه علوم پزشكي تهران به‌طور خاص احساس تعلق دارم. چون از سال 1362 هيئت‌علمي اينجا هستم و مدتي نيز عضو هيات امناي آن در دوره دولت خاتمي بودم. مسئول مركز تحقيقات ايمونولوژي آلرژي و آسم نيز هستم. همچنين مسئوليت كرسي يونسكو كه قرارداد دانشگاه با يونسكو محسوب مي‌شود، بر عهده من است. مدتي عضو هيات برد تخصصي كودكان و از سال‌ها پيش تاكنون، عضو هيات هاي ممتحنه تخصصي و فوق تخصصي در رشته آلرژي و ايمونولوژي باليني هستم. تحقيق و تدريس انجام مي‌دهم، با اساتيد و همكاران ارتباط دارم و رابطه‌ام با دانشجويان بسيار صميمانه است. در كلاس درس و بسياري از نهادهاي مدني ازجمله در فضاهاي مجازي مانند فيس‌بوك و در وبلاگي كه پيش‌تر در آن مي‌نوشتم و همچنين در وايبر، واتس آپ يا اينستراگرام و بخش‌هاي مختلف اجتماعي، علمي و فرهنگي، ارتباط تنگاتنگ  با دانشجويان و جوانان دارم. وقتي شما يك مقاله در فضاي مجازي مي‌نويسيد، بيست هزار نفر آن را مي‌بينند، ده‌ها كامنت و صدها هزار لايك براي آن مي‌آيد كه اين هم نوعي ارتباط است. اين در حالي است كه ارتباط حضوري ممكن است با شرايط امروز و به‌خصوص در اين ترافيك خودروها سخت باشد، ولي با تحولي كه در حوزه ارتباطات مجازي رخ‌داده است، ارتباط ما باهمكاران و دانشجويان و جوانان تنگاتنگ‌تر شده است. درمجموع، احساس تعلق روحي، علمي، كاري و اخلاقي با دانشگاه خوددارم و حقيقتاً بايد به روح مرحوم دكتر علي‌اصغر حكمت درود بفرستيم كه در زمان تأسيس دانشگاه تهران يعني سال 1313، وزير معارف و مدتي نيز رئيس دانشگاه تهران بود. حالا پس از سال‌ها، در سال 1393 به هشتادمين سالگرد دانشگاه رسيديم. انشاء الله كه اين ارتباط بعد از بازنشستگي و خارج شدن از فضاي فيزيكي دانشگاه در جنبه‌هاي علمي ، فرهنگي و اجتماعي بتواند استمرار پيدا كند.

اگر پيام يا سخن پاياني داريد، بفرماييد.
(دكتر معين خطاب به دكتر بيداد) شما از ليست خود چيزي براي گفتن داريد؟

دكتر بيداد: آقاي دكتر در سال‌هاي گذشته افتخار دريافت "عالي‌ترين نشان علمي و مسئوليت اجتماعي پروفسور يلدا" و انتخاب به‌عنوان "پژوهشگر برتر" از جشنواره ابن‌سينا را داشته‌اند و جزو "يك درصد دانشمندان جهاني ايران" هستند كه بيشترين استناد به مقاله‌هاي انتشاريافته علمي ايشان شده است. من فقط  مي‌خواستم به يك جنبه شخصيتي ديگر از دكتر معين هم اشاره‌كنم كه خود ايشان بيان كرد و آن اين بود كه لازم است جوانان الگو داشته باشند. خود دكتر معين، واقعاً يكي از الگوهاي خوب ما است كه ازايشان مي‌توانيم مسئول بودن را ياد بگيريم. براي من و تمام همكارانم يكي از نقش‌هاي الگويي دكتر معين، آن است كه معلم اخلاق ما بوده است. توجهي كه دكتر به قضيه اخلاق دارد، واقعاً در كنار كار پزشكي وي بسيار پررنگ بوده است. مي‌خواستم در مورد موضوع اخلاق كه چقدر برايتان مهم بوده است صحبت كنيد و اگر پيامي داريد بيان بفرماييد.
حتماً! راستش را بخواهيد، حتي براي شركت در انتخابات رياست جمهوري كه مهم‌ترين اتفاق زندگي من بوده است تا بتوانم در عرصه ملي حضور پيدا كنم و با توده مردم و جوانان‌ كه مخاطبان اصلي من بودند، گفتگو كنم، اخلاق محوريت داشته است. در آن سال، دانشگاه‌هاي اصلي كشور، بنده را به‌عنوان محوري‌ترين كانديداي رياست جمهوري در طول دوران جمهوري اسلامي معرفي كردند. بازديد دانشگاه‌ها را از مشهد شروع كردم و  به ساير دانشگاه‌هاي بزرگ سفر كردم و با دانشگاهيان جلسات مفصل دو تا سه‌ساعته داشتيم. در آنجا مي‌گفتم كه نگاه من به سياست يك نگاه اخلاقي و اعتقادي، علمي و اجتماعي است. درواقع اگر احساس مسئوليت اخلاقي نمي‌كردم، اصلاً كانديدا نمي‌شدم. در آن زمان، نسبت به آينده كشور و نسل جوان احساس خطر مي‌كردم و در هشت سال پس‌ازآن، مشاهده كرديد كه با گسترش بي‌انگيزگي‌ها، تخريب‌ها، نااميدي‌ها و مهاجرت نخبگان كشور چه مسائلي اتفاق افتاد. اگر وجه اخلاقي، اعتقادي، ديني و اجتماعي و احساس مسئوليتم نسبت به توده مردم نبود، بعيد بود كه وارد اين عرصه بشوم. در وجه علمي هم، توسعه علمي را شعار اصلي خود قراردادم. اين نگاه، يك نگاه ديرينه بود و من در زمان دانشجويي هم سعي مي‌كردم همزمان در عرصه‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و علمي فعال باشم. در مقام وزارت، اين موضوعات را در سياست گزاري و برنامه‌ريزي‌ها پيگيري مي‌كردم. ازجمله در سال 1380 كه براي اجلاسي به يونسكو رفتم. به دعوت مديركل يونسكو، قرار بود در يك ضيافت عصرانه كه جايزه ملك قابوس در بيماري‌هاي قلب و عروق در آن اهداء مي‌شد، شركت كنيم. (ملك قابوس، نام سلطان عمان است) ديدم كه جايزه‌اي در نظر گرفته‌شده است كه به برگزيدگان اين دانش تخصصي اهدا شود. به خاطر دارم نزديك غروب بود و من با دكتر جلالي كه سفيرمان در يونسكو بود نشسته بوديم. با خودم فكر كردم كشوري كه در دوره ساساني و پيش از آن، از توابع دولت ايران بوده است و پتانسيل علمي و قدمت فرهنگي و تمدني آن با ما قابل قياس نيست، يك جايزه جهاني را مطرح مي‌كند. چرا كشور ما اين كار را نكند؟ درحالي‌كه مثلاً بزرگ‌ترين دانشمند جهان اسلام و ايران‌ كه آثارش تا قرن 18 در علم پزشكي اروپا تدريس مي‌شد، ابن‌سينا بوده كه از هر نظر جامعيت داشته است. او نه‌تنها پزشك بلكه فيلسوف، منجم و فقيه نيز بوده است. حتي دولتمردي محسوب مي‌شود كه از شر حكام وقت مدام در حال فرار از اين شهر به آن شهر بوده است. اين فرد به خاطر جامعيتي كه ازنظر علمي و شخصيتي دارد يك الگو است. به دكتر جلالي گفتم "كار تو شروع شد. بايد جايزه‌اي به نام ابن‌سينا و در موضوع "اخلاق در علم" از سوي ايران پيشنهاد دهيم و شما پيگيري كنيد كه به نام ايران به تصويب يونسكو برسد." (او در آن زمان، رئيس اجلاس عمومي يونسكو نيز بود و فردي تأثيرگذار بود.) نزديك به دو سال پيگيري اين مسئله طول كشيد و هر بار ايشان تماس مي‌گرفت كه مسائل اجرايي را مطرح كند، درباره جايزه اخلاق از او سؤال مي‌كردم. در اين ميان، رقباي جدي هم داشتيم، چراكه خيلي‌ها ابن‌سينا را متعلق به خودشان مي‌دانستند. متأسفانه كشورهاي ديگر بسياري از افتخارات ما را غصب مي‌كنند. مولوي را تركيه به خود نسبت مي‌دهد و ابن‌سينا هم دانشمند عرب مي‌شود. در اين ميان، كشورهاي تركمنستان، پاكستان، انگلستان، هند و تركيه رقابت داشتند كه چرا مي‌خواهيد اين جايزه به نام ايران باشد؟ خوشبختانه با دفاع جانانه‌اي كه انجام شد و دو سال هم‌زمان برد، اين جايزه به نام ايران ثبت شد تا هر دو سال يك‌بار جايزه بين‌المللي به نام اخلاق در علم ابن‌سينا، در پاريس و توسط مدير يونسكو و وزير علوم ايران به دانشمند برگزيده‌اي اعطا شود. پس‌ازآن، دانشمند برگزيده يك هفته به ايران و همدان بيايد و در جوار مقبره ابن‌سينا سخنراني كند. همچنين يك هفته نيز با حضورش در دانشگاه‌ها، جلسه پرسش و پاسخ و سخنراني برگزار شود. اهداي اين جايزه، سه دوره انجام شد و خانم سامرويل از كانادا، پرفسور دار از عمان و يك دانشمند چيني از برگزيدگان آن بودند. البته اعطاي اين جايزه به دولت احمدي‌نژاد كه رسيد، تعطيل شد! خوشبختانه در دولت جديد، دكتر جلالي دوباره سفير ايران شد و من مجدداً از او خواهش كردم كه اين جايزه را احيا كند كه خوشبختانه انجام شد. اميدواريم كه در سال‌هاي آتي، دانشمنداني از ايران‌ كه در اين زمينه‌ها كاركرده باشند نيز به‌عنوان برنده جايزه اعلام شوند. تأسيس انجمن ايراني اخلاق در علوم و فن‌آوري در سال 1383 و نيز برگزاري دو كنفرانس آموزش مدرسان اخلاق، كمك جدي به مطرح‌شدن اين موضوع در سطح ملي كرد. به‌خصوص پس‌ازاين كنفرانس‌ها بود كه موضوع " اخلاق زيستي "در دستور كار دانشگاه‌هاي ما قرار گرفت و گستره اخلاق پزشكي به اخلاق زيستي ارتقا پيدا كرد، كما اينكه در سطح جهاني اين اتفاق رخ‌داده بود. اين در حالي است كه اخلاق زيستي فقط به جنبه پزشكي و رابطه پزشك و بيمار مربوط نمي‌شود، بلكه پزشك نسبت به تمام ابعاد زندگي بيمار خود و سلامت جامعه مسئول است. او نبايد فقط نسخه‌پيچ باشد بلكه بايد به بيمار و جامعه خود آموزش نيز بدهد.  بخصوص در بيماري‌هاي مزمن و غير واگير كه بايد پيشگيري و كنترل شود، يك پزشك بايد به مشكلات اقتصادي بيمار و مردم نيز توجه كند. چون اگر به‌عنوان پزشك، تشخيص بيماري بدهيم و دارو تجويز كنيم، ولي بيمار نتواند آن را تهيه كند، اين تشخيص فايده‌اي ندارد. همچنين يك پزشك به‌عنوان مصلح اجتماعي بايد عمل كند، از حقوق بيمار و شهروندان دفاع نمايد و به مسئولان اعلام كند كه حق سلامت در رأس تمامي حقوق شهروندي است و درواقع حقي خدادادي است. همه سيستم‌هاي حكومتي بايد با پوشش همگاني، بيمه خدمات سلامت اعم از پيشگيري، تشخيص، درمان و پيگيري را به‌صورت رايگان و در سطح عالي ارائه كنند. 70 درصد هزينه‌ها، نبايد بر دوش بيمار غير متمكن و فقير باشد . چراكه اگر فرزندش بستري شود، از هستي ساقط مي‌شود. تغيير اخلاق پزشكي به اخلاق زيستي اين پيامد را دارد كه پزشكان ما احساس مسئوليت اجتماعي و اخلاقي بيشتري بكنند و شأن خود را به يك نسخه‌پيچ تنزل ندهند. درواقع، وظيفه دفاع از حقوق بيمار و جامعه در خط اول بر عهده پزشك است. در سال 1382 كه از كار اجرايي آزاد شدم، بر اساس سه محوري كه در دوره دانشجويي دنبال مي‌كردم، يعني اخلاق، مسائل اجتماعي و مسائل علمي ايجاد سه موسسه غيردولتي را پيگيري كردم، بنابراين به دنبال سياست نرفتم. در سال 1383 درزمينهٔ اخلاق، انجمن ايراني اخلاق در علوم تكنولوژي تشكيل شد كه ده سال از تاريخ تأسيس آن گذشته است و اسفند امسال دهمين سالگرد آن را جشن مي‌گيرند. تنها مجله علمي پژوهشي اخلاق ايران مربوط به اين انجمن است كه به‌صورت فصلنامه از ده سال پيش تدوين و منتشر مي‌شود و وب‌سايت و سخنراني‌هاي ماهانه دارد. بعدازاين انجمن، شوراي انقلاب فرهنگي يا برخي از دستگاه‌ها اخلاق را بيش از گذشته موردتوجه قراردادند. ازآنجايي‌كه به اهميت توسعه علمي كشور معتقد بودم، جمعيت توسعه علمي ايران را در سال 1383 تأسيس كردم كه رئيس آن در حال حاضر دكتر توفيقي است كه زماني معاون آموزشي وزارت و مدتي هم وزير علوم بود. يكي ديگر از اين مؤسسات هم، موسسه رحمان است كه در سال 1385 تأسيس شد و موضوع كار آن، مطالعه آسيب‌هاي اجتماعي است. جامعه ما باوجوداينكه جوان است، يك جامعه آسيب‌ديده است. نااميدي، بي‌انگيزگي، اعتياد، طلاق، خشونت، بزهكاري، مهاجرت نخبگان، كودك‌آزاري، اسيدپاشي، تفكيك جنسيتي، زن آزاري، تفكيك نسلي، بداخلاقي و فروپاشي اخلاق در جامعه ما به‌عنوان آسيب‌هاي جدي وجود دارند. موسسه رحمان به وجود آمد تا با نگاه علمي اين مسائل را مطالعه، تحقيق و ريشه‌يابي كند. اين موسسه، يك گزارش مهم را سه سال پيش بيرون داده است كه تنها گزارش وضعيت ايران است و بر پايه 22 مؤلفه علمي يا شاخص، مسائل و مشكلات اجتماعي  موردبررسي قرارگرفته است. اين گزارش، نزديك به شش‌صد صفحه است كه در دولت حاضر از آن بهره‌گيري مي‌كنند. همچنين تنها گزارش وضعيت زنان ايران، ظرف دو تا سه ماه آينده رونمايي خواهد شد.طرح تشكيل نهاد ملي حمايت از كودكان ايران نيز تهيه‌شده است كه بايد به تصويب دولت و مجلس برسد و كار خود را شروع كند. الآن بعد از دوره وزارت، علاوه بر فعاليت‌هاي علمي و پژوهشي، در عرصه‌هاي اجتماعي و در فضاي مجازي مشغول فعاليت هستم. در فضاي مجازي نيز سعي مي‌كنم درزمينهٔ هاي آموزشي، اخلاقي و فرهنگي حضورداشته باشم.

خيلي ممنون آقاي دكتر معين، اگر نكته ديگري باقي‌مانده است بفرماييد.

فكر مي‌كنم همه‌چيز را گفته باشم، از صبر و حوصله شما و همچنين از دكتر بيداد تشكر مي‌كنم./ق
خبرنگار: زهرا صادقي
عكاس: مهدي كيهان

 

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه
  • کد خبر : 52639
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم