(+فیلم) طلایهداران دانشگاه/ دکتر منصوری: دانشگاه علوم پزشکی تهران الگوی یک دانشگاه موفق و باعث افتخار نظام است
روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران: دكتر محمدرضا منصوري، استاد چشمپزشكي و از فعالان سياسي دوران انقلاب، با پذيرش مسئوليتهاي حساس منشأ خدمات شاياني بوده است.
دريافت خلاصه فيلم مصاحبه( با حجم و كيفيت پايين)
مقدمه
مقطعي كه رياست دانشگاه را بر عهده گرفت به خوبي به ياد داريم. نگراني دانشگاه را فراگرفته بود. هركس به نوعي به پيشبيني اتفاقات آينده ميپرداخت. تا اينكه دكتر منصوري با تدبير و آرامش سكان دانشگاه را به دست گرفت و آن را به ساحلي امن هدايت كرد. در اين مصاحبه دكتر احمد عامري از همكاران ايشان در روند مصاحبه ما را همراهي ميكنند.
لطفا خودتان را معرفي كنيد و از علاقمندي هاي دوران كودكي و نوجواني بگوييد.
بسمالله الرحمن الرحيم. دكتر محمدرضا منصوري، استاد چشمپزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران هستم. در 1330 يا اواخر سال 1329 به دنيا آمدم. دوران ابتداي را در دبستان رهنما و دوران متوسطه را در دبيرستان علوي گذراندم. دوران كودكي و نوجواني دوران پرتلاطمي ميتواند باشد. در آن دوران علاوه بر برنامههاي درسي، فعاليتهاي فوقبرنامه هم داشتم و به مسائل مذهبي مثل حفظ قران و غيره ميپرداختم. هيچوقت اهل تماشاي مسابقات ورزشي و سينما نبودم و تا دوره دانشگاه اصلاً سينما نرفته بودم.
بفرماييد كجا متولد شديد؟ كمي در مورد پيشينه خانوادگيتان بگوييد.
خانواده و پدر و مادرم اهل كاشان هستند. ولي من تهران به دنيا آمدم. حتي برادران بزرگترم هم متولد كاشان هستند. پدر و مادرم قبل از تولدم به تهران ميآيند و نزديك ميدان شوش، در محله صفاري كه اكنون به نام شهيد مجيد حداد عادل -برادر دكتر حداد عادل- نامگذاري شده ساكن ميشوند. دبستان به همان منطقه واقع در خيابان 17 شهريور ميرفتم. مرحوم پدرم بعد از اينكه درسمان تمام ميشد (البته نه در مورد من، بلكه در مورد برادرانم) اجازه نميداد كه به دبيرستان بروند و معتقد بود دبيرستانها مشكل اخلاقي دارند. تا اينكه با دبيرستان علوي كه آن موقع يكي از مدارس خوب از نظر كيفيت علمي و آموزشي و شرايط مذهبي بود آشنا شد و به اين ترتيب ما هر سه بردار در اين دبيرستان تحصيل كرديم.
چندمين فرزند خانواده هستيد؟ چند خواهر و برادر داريد؟
من سومين فرزند خانواده هستم. دو برادر بزرگتر دارم كه يكي از آنها فوت كرد و دو خواهر كوچكتر از خودم هم دارم.
از دوران دانشجويانتان بفرماييد چه سالي وارد دانشگاه شديد؟
ورودم به دانشگاه در سال 1349 بود. در مهر 49 وارد دانشگاه شدم. البته دوران دانشجوييام تا حدودي طولاني شد. چون در سال پنجم به دليل فعاليتها و مبارزات سياسي دستگير شدم و تا بهمن 57 در زندان بودم. بعد از انقلاب از زندان آزاد شدم و به دانشگاه برگشتم. به اين ترتيب دوره پزشكي عموميام حدود 11 سال طول كشيد و حدود 4 سال و نيم آن را غيبت داشتم.
از حال و هواي دوران دانشجوييتان بگوييد.
به دليل سوابق و گرايشهاي سياسي و مذهبي كه داشتم پس از ورود به دانشگاه هم در همان جهت فعاليت كردم. سال دوم بودم كه با مرحوم شهيد لبافنژاد، شهيد لواساني كه آن موقع دانشجويان سال ششم و يا انترن بودند آشنا شدم. شبهاي جمعه به منزل شهيد لبافينژاد در خيابان تير كه الآن به نام شهيد لبافينژاد نامگذاري شده ميرفتيم و در مورد جلسات و فعاليتهايي كه ميشد در دانشكده انجام داد صحبت ميكرديم. سالها پيش، دانشكده پزشكي، كتابخانه اسلامي داشت كه به خاطر جو خفقاني كه در دانشگاه در زمان شاه حاكم بود؛ حتي اين كتابخانه را نتوانسته بودند تحمل كنند و آن را تعطيل كرده بودند. اولين كاري كه با راهنمايي شهيد لواساني و لبافينژاد انجام داديم اينكه نزد مسئولين دانشكده رفتيم و موافقت آنها را براي برپايي مجدد كتابخانه گرفتيم. كتابهايي را كه در انبار ريخته بودند در آورديم و تعداد زيادي كتاب جديد خريديم. همچنين خواستيم اتاق انتهاي سالن دانشكده را نظافت كنند كه خانه اسلام را آنجا راه بي اندازيم. همزمان دانشجوياني كه به اصطلاح به آنان چپي ميگفتند، يك كتابخانه در طبقه بالا، جنب كتابخانه پزشكي براي خودشان داير كرده بودند. طبيعي است كه گرايش اين دو گروه، كتابهاي آنان و اربابرجوعهايشان باهم تفاوت داشت. در همين حال، كتابخانه محلي بود براي شناخته شدن و ارتباط بيشتر بچههاي مذهبي دانشكده؛ طوري كه دانشجويان سالهاي پايين تر و بالاتر با همديگر آشنا ميشدند. هنوز هم خيلي از آنها را ميبينيم از جمله دكتر اكبريان استاد روماتولوژي، از دانشجويان سال بالاتر و دكتر عليرضا كريمي از دانشجويان سال پايين تر ما بودند. كتابخانه مأمن و مأوايي براي رفتوآمد و آشنايي بيشتر بچههاي مذهبي بود كه باعث شد طيفي از دانشجويان دور هم جمع شوند. در آنجا برنامههاي متعددي مانند كلاس تفسير قران برگزار ميكرديم و كتابهاي تفسير الميزان علامه طباطبايي و پرتوي از قران آيتالله طالقاني را ميخوانديم. در سال 53 كه دستگير شدم و عملاً در دانشكده نبودم همچنان روال كتابخانه ادامه داشت.
چطور دستگير شديد؟
فعاليتهاي سياسيام بيرون از دانشگاه بود. حتي زماني كه به طور مستقيم درگير اين فعاليتها بودم سعي ميكردم در تظاهرات شركت نكنم و به ظاهر آدم گوشهگيري به نظر برسم تا از طريق برنامههاي دانشكده شناخته و يا دستگير نشوم. به همين دليل عمده فعاليتهايم بيرون از دانشگاه بود. البته با خواهر و برادري كه از دانشجويان مقاطع بالاتر و از فعالان سياسي بودند از طريق كانالهاي خاصي ارتباط داشتم. اما اينكه چطور دستگير شدم خب بالأخره در فعاليتهاي سياسي پيش ميآيد.
چه فعاليتهايي انجام ميداديد؟
آن زمان يعني در سال 50-51 سازمان مجاهدين به خصوص براي گروههاي مذهبي كه ميخواستند وارد فعاليتهاي سياسي شوند مرجع بود. يعني همه روي آن تمركز ميكردند. من هم به نوعي با يكي از اعضاي اين سازمان آشنا شدم و به دعوت او با سازمان مجاهدين همكاري ميكردم. البته بعدها به خاطر نحوه آموزشهايشان و انحراف عقيدتي كه پيش آمد و اينكه رويكرد آنها مغاير مباني اسلامي و آن چيزي است كه ما به آن اعتقادداريم؛ از آنها جدا شدم. البته جدا شدنم از سازمان بعداً در زندان اتفاق افتاد.
تاكنون چه اقدامات و خدمات برجستهاي انجام داديد؟
براي خودم از لغت برجسته استفاده نميكنم؛ بالأخره وظايفي كه محول ميشد را انجام دادم. هر كاري كه كردم، وظيفه بود. در اين مدت سعي كردم در حدي كه در توان دارم و به ذهنم ميرسيد و يا از عهدهام بر ميآمد خدمت كنم ولي برجسته بودنش را نميتوانم تضمين كنم. به دليل ارقي كه نسبت به كل نظام و تعهد و علاقهاي كه به دانشگاه دارم هر مسئوليت و يا انجام هر وظيفهاي را با كمال ميل پذيرفتم.
چطور شد سمت معاون دفاعي دانشگاه را پذيرفتيد؟
بعد از اينكه در سال 64 فارغالتحصيل شدم و چند ماهي را به عنوان عضو هيئتعلمي سپري كردم مرحوم دكتر باستان حق، رئيس دانشگاه اولين كار اجرايي را به من محول كرد. در سال 64 - 65 كه اوج جنگ بود به سمت معاون جنگ كه بعدها به عنوان معاون دفاعي تغيير نام داد منصوب شدم. نكته جالب اينكه وقتي دكتر باستان حق قصد خود را تلفني بيان كرد؛ گفتم: «تازه به عنوان هيات علمي استخدام شده ام و در بخش و بيمارستان گرفتارم.» گفت: «من حكمت را زده ام تو هر كاري ميخواهي بكن.» بعد از مدتي علاوه بر اين مسئوليت، معاون آموزشي دانشكده هم شدم و همزمان دو مسئوليت را بر عهده داشتم.
بعد چه اتفاقي افتاد؟
تا اينكه در سال 67 به دليل اختلافي كه بين بابل و ساري در مازندران پيش آمد بر حسب توافق و وحدت نظري كه بين مسئولين وزارتخانه و استان صورت گرفت مرا به عنوان مسئول اين دانشگاه انتخاب كردند. اين در حالي بود كه از نظر خانوادگي شرايطم مساعد نبود؛ يك هفته به زايمان همسرم مانده بود و شرايط مسافرت را نداشتم. ولي چون هنوز جو انقلاب داغ بود؛ با بيان جملاتي همچون تكليف شرعي است و... متقاعدم كردند كه اين مسئوليت را بپذيرم. آنجا واقعاً مسائلي وجود داشت كه بايد يك نفر خارج از استان براي حل و فصلش ميرفت كه خدا تفضل كرد و بالأخره مسائل حل شد. هنوز هم بعد از گذشت بيش از 20 سال از آن دوران، دوستان مازندرانيام، خيلي ابراز لطف و محبت ميكنند.
آيا بيمارستان فارابي در زمان مسئوليت شما به شكوفايي رسيد؟
حدود 15 سال رياست بيمارستان فارابي را بر عهده داشتم كه از اين 15 سال، 9 سال به عنوان مدير گروه چشم هم بودم. حالا اين كه در اين دوران شكوفايي يا پيشرفتي صورت گرفته يا نه بايد همكاران قضاوت كنند. اما حداقل كاري كه براي ارتقا و تعالي بيمارستان انجام داديم پيشرفت در بعد آموزشي، پژوهشي، درماني و توسعهاي بيمارستان بود. ايجاد مركز تحقيقاتي چشمپزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران از جمله كارهايي بود كه در اين مدت انجام شد؛ در آن زمان 40 هيات علمي بوديم كه سالها يك مقاله در سطح جهاني نداشتيم تا اينكه اين مركز تحقيقاتي راهاندازي شد. بخش متروكهاي را براي اين كار آماده كرديم و بعدها اعتبارات فوقالعاده و ساختمان مناسبي را براي آن در نظر گرفتيم به طوري كه اين مركز سالانه تعداد قابلتوجهي مقاله در مجلات معتبر بينالمللي منتشر ميكند. درعينحال با تأسيس كلينيك هاي ويژه توانستيم خدمات بهتري را به خصوص به مردم محروم ارائه دهيم. اكنون بيمارستان فارابي وجهه شايستهاي را در سطح جهاني دارد.
زماني كه مسئول بيمارستان و مدير گروه شدم؛ بيمارستان يك استاد داشت به نام دكتر شمس و يك دانشيار به نام دكتر اعلمي و بقيه همه استاديار بودند. ولي در جلسات مكرر در زمينه تأمين هزينه و حمايت همهجانبه از پروژههاي تحقيقاتي اعلام آمادگي كرديم و حتي خارج از اعتبارات معمول در قالب خارج از شمول هزينه تحقيقات را ميپرداختيم به طوري كه در حال حاضر به جز دانشكده داروسازي و بعضي رشتههاي علوم پايه، در علوم باليني نيز چشم بالاترين رتبهها را از نظر تعداد استاد دارد و دانشياران و استادياران اين رشته كساني هستند كه به تازگي جذب دانشگاه شدند. در جلسات هيات مميزه و بررسي ارتقا اعضاي هيات علمي نيز مسئولان جلسه اذعان دارند پروندههايي كه از گروه چشم ارسال ميشود بسيار خوب و پربار است. الحمدالله بيمارستان فارابي جهش قابلتوجهي در اين مدت داشته كه البته باز هم نميگويم كه من اين كار را كردم بلكه معتقدم همكاري و علاقه و پشتكار خود هيئتعلمي بوده كه اين همت را به خرج دادند.
چطور شد از اين مسئوليت كنارهگيري كرديد؟
حداقل دو بار براي دكتر لاريجاني رياست وقت دانشگاه استعفاي كتبي نوشتم. چون شرايط جوري بود كه احساس ميكردم ديگر نميتوانم ادامه دهم و اگر نباشم بهتر است. بعد از آن در بخش اورژانس كار ميكردم تا اينكه مسائلي در اواخر دولت دهم پيش آمد و منجر به جابجايي دكتر دستجردي و دكتر لاريجاني شد.
و آن وقت به عنوان رييس دانشگاه انتخاب شديد. لطفاً در اين مورد بيشتر توضيح دهيد.
شرايط عادي نبود. اواخر دولت دهم، آخر سال و آخر اعتبارات و... بود كه باز هم پيشنهاد سال 67 كه به دانشگاه بيا مطرح شد. وقتي دكتر طريقت تلفن زد؛ محكم ايستادم و گفتم قبول نميكنم. بعد افراد ديگري و حتي خود دكتر عامري توصيه كردند كه مسئوليت را بپذيرم. به هر حال شرايط براي پذيرش مسئوليت حداقل از نظر ظاهري خوب نبود. حتي بعضيها ميگفتند تو با اين كار آبروي خودت را ميبري و 6 ماه ديگر عوض ميشوي. شما خود از نزديك در جريان شرايط آن زمان بوديد اما به لطف خدا و نه اينكه من كاري كرده باشم؛ بسياري از التهابها و نگرانيها برطرف شد. بسياري از مسئولين و اساتيد دانشگاه نگرانيهايشان را به من ابراز ميكردند. خدا رحمت كند دكتر شريعت تربقان را از اينكه مسئوليت را پذيرفتم خيلي ابراز خوشحالي كرد و با تعبيري كه «بيت به اهل بيتش برگشت» گفت: «خوابهايي براي ما ديده بودند و ميخواستند چهها بكنند كه بالأخره دانشگاه به دست يكي از دانشگاهيان افتاد و ما خيلي خوشحال شديم». آن مقطع كوتاه به خصوص كه مسئله انتزاع دانشگاه ايران از دانشگاه تهران اتفاق افتاد و بسيار پر تنش و وقتگير بود. در آن مقطع برنامهريزيهاي فشرده و توأم با اضطرابي را داشتيم. كه الحمدالله آن هم گذشت و در شرايط آرامي اين جابجايي انجام گرفت.
در آن شرايط حساس تدبير شما براي اداره دانشگاه چه بود؟ به خصوص در شرايط انتزاع.
همين كه گذشته و ديديد. بهتر است در اين مورد دكتر عامري توضيح دهد.
براي تغيير فضاي مصاحبه از دكتر عامري دعوت ميكنم در فرآيند مصاحبه مشاركت كنند؟
دكتر عامري: خيلي متشكرم از وقتي كه در اختيارم قرار داديد تا در كنار فردي باشم كه بسيار نسبت به او علاقمندم. سابقه آشنايي ما تقريباً به سالهاي 51-1350 برميگردد. همان طور كه دكتر منصوري فرمودند در انجمن اسلامي و در كتابخانه باهم فعاليت داشتيم. تازه بعد از اينكه آقاي دكتر را دستگير كردند فهميديم كه ايشان چه شخصيتي داشتند. دكتر منصوري همواره مسئوليتهاي حساسي را بر عهده ميگيرد كه شايد از اين نظر شبيه همديگر باشيم؛ چون دو مورد از مسئوليتهاي ايشان بعدها به من سپرده شد و افتخار جانشيني ايشان را داشتم. در پاسخ به سؤالي كه از ايشان پرسيديد كه چه كار برجستهاي انجام داده است؟ بايد بگويم كار برجسته دو نوع است. يك نوع آن كارهاي سختافزاري است كه ماندگار است و همه آن را ميبينند و نوع ديگر كارهاي نرمافزاري است كه ممكن است پس از مدتي فراموششده و يا اينكه هيچ كس متوجه آن نشود. دكتر منصوري داراي ويژگي اخلاقي منحصر به فردي همچون سعهصدر، حسن خلق و حسن برخورد است و با همين ويژگيها توانستند بسياري از نيروها را با تفكرات و گرايشهاي مختلف اجرايي، سياسي، عقيدتي كنار هم جمع كنند و همگي در خدمت نظام، تحت نظارت ايشان بودند. به ياد ندارم سالهاي آشنايي كه با ايشان داشتم تنش و يا برخورد نامناسبي بين افراد زيرمجموعه ديده باشم. اينها چيزهايي نيست كه قابللمس باشد. بارها شاهد بوديم كساني كه ساختماني را بنا كردند نامشان هميشه ماندگار بوده؛ ولي افرادي كه تحول بنيادين در كيفيت امور ايجاد كردهاند پس از گذشته زمان فراموششدهاند؛ چرا كه كيفيت قابل اندازهگيري نيست. به همين ترتيب افرادي كه جو خفقان قبل از انقلاب را درك نكرده باشند نميتوانند شرايط قبل و بعد از انقلاب را مقايسه كنند. در آن زمان حتي نميتوانستند به اعضاي خانواده خود اعتماد كنند ولي اكنون فضا براي بيان موضوعات مختلف باز است و اين هم از مواردي است كه چون لمس نميشود ممكن است به فراموشي سپرده شود.
در مورد پذيرش رياست دانشگاه توسط دكتر منصوري بايد بگويم ايشان واقعاً ايثار كردند كه اين مسئوليت را به طور موقت پذيرفتند. معمولاً وقتي فردي مسئوليتي را ميپذيرد فكر اين را هم ميكند كه فردا چگونه در موردش قضاوت ميكنند. يادم است وقتي خدمت آقاي دكتر عرض كردم كه اين مسئوليت را بپذيرند؛ ايشان گفتند در اين مدت كوتاه هيچ برنامهريزي و كار خاصي نميشود كرد. تنها كسي كه ميتوانست با سعهصدر و آهسته و بايسته امور دانشگاه را اداره و از عزل و نصبهاي بيجا پرهيز كند دكتر منصوري بود. در آن زمان قطعاً هرگونه جابهجايي به ضرر مجموعه ميشد. مطمئنان هر شخص ديگري كه اين مسئوليت را ميپذيرفت، دست به يك سري جابجاييها ميزد چون ديگران هم تحت فشار قرارش ميدادند كه چرا تغييري ايجاد نميكني؛ پس چه فرقي كرده كه شما آمدهايد! اينها از خود گذشتگيهايي بود كه آقاي دكتر منصوري انجام داد و من فكر ميكنم دانشگاه براي اين قضيه مديون ايشان است. گذر از آن دوره پر افت و خيز و پر تنش به چنين از خودگذشتگي نياز داشت. براي من به عنوان كسي كه افتخار شاگردي استاد را داشتم؛ اخلاق، منش و رفتار ايشان همواره سرلوحه بوده و هست.
دكتر منصوري بفرماييد كه چرا رشته چشمپزشكي را انتخاب كرديد؟
البته در ايران خيلي علاقه با انتخابها در يك مسير نيست. كساني كه در مرحله اول كنكور قبول ميشوند ميتوانند به عنوان مثال 150 رشته را انتخاب كنند. مگر ميشود كسي به 150 رشته علاقهمند باشد. اين تست ها هستند كه نوع رشته را تعيين ميكنند. به هر حال موقعي كه موعد انتخاب رشتهام رسيد؛ نكته خاصي مدنظرم نبود. پس از امتحان گفتند هر داوطلب دو رشته را ميتواند انتخاب كند من هم چشم و ارتوپدي را انتخاب كردم و در چشم قبول شدم.
در مورد سير تحول دانشگاه توضيح بفرماييد چه روندي طي شد تا به اينجا رسيد.
زمان رژيم سابق وارد دانشگاه شدم كه دانشگاه دربست در اختيار نيروهاي وابسته به رژيم شاهنشاهي بود. مشيشان هم بر محفوظات بود. يعني دانشجويان فقط بايد حفظ كنند و ياد بگيرند. آن طور كه بايد و شايد مباحث پژوهشي، تحقيق و نوآوري مطرح نبود. چنانچه كسي هم قصد نوآوري داشت، امكانات برايش فراهم نبود. اما پس از انقلاب به لطف خدا و به بركت انقلاب روند تغيير كرد. آموزشها مدون شد و حتي اوايل انقلاب كه دوره رزيدنتي را ميگذراندم سطح آموزش بسيار پايين تر از الآن بود. براي يك بيماري، نام كلي ميگذاشتند و ميگفتند اين همان است. درحاليكه اكنون جزء جزء بيماريها با امكانات وسيع آموزشي كه در بيمارستان وجود دارد بررسي ميشود. به جرات ميتوان گفت از بسياري از كشورهاي اروپايي نه تنها عقب نيستيم بلكه جلوتر هم هستيم. كما اينكه خودشان وقتي براي بازديد ميآيند ميگويند امكاناتي كه شما در بيمارستان داريد؛ ما در كشور خودمان نداريم. اين است كه سطح آموزش بسيار ارتقا پيداكرده و سطح پژوهش اصلاً قابلمقايسه با گذشته نيست و جهش قابلتوجهي يافته است. به ياد دارم حدود 20 سال پيش، تعداد مقالات خارجيمان شايد بيست و نه صدم درصد بود و اكنون با توجه به اينكه يك درصد جمعيت جهان را داريم اين تعداد به حدود 2 درصد رسيده است كه اين جاي خوشحالي دارد. البته لازم به ذكر است كه در اين امر دانشگاه علوم پزشكي تهران سرآمد همه دانشگاهها است و اين نه از روي تعصب بلكه بر اساس آمار و نمودارهاي مراجع بينالمللي است. تنها دانشگاهي كه رتبه بالاتري نسبت به دانشگاه علوم پزشكي تهران دارد؛ دانشگاه آزاد است. به اين دليل كه همه مقالات رشتههاي فني و مهندسي و پزشكي تحت عنوان دانشگاه آزاد منتشر ميشود. ولي در اين دانشگاه، فقط مقالات حوزه علوم پزشكي توليد ميشود. با اين وجود نسبت به تعداد هيئتعلمي و شرايط و امكانات خودش، بالاترين درصد توليدات علمي كشور را دارد و حدود 14 سال است كه رتبه نخست آموزش و پژوهش كشور، در علوم پزشكي را كسب ميكند و اختلاف امتياز قابلتوجهي نسبت به دانشگاه رتبه دوم دارد. البته انتظار از اين دانشگاه با توجه به استعدادهاي فوقالعاده اي كه در آن وجود دارد بالاست و بر اساس بيانات مقام معظم رهبري دانشگاه تهران نماد آموزش عالي كشور است و نقش الگو را براي ساير دانشگاهها دارد. در هر صورت اين سير و تحول بسيار جاي اميدواري و خوشبختي است واقعاً دانشگاه تهران يكي از افتخارات نظام جمهور اسلامي است.
از سوي ديگر شرايط آموزشي امروز با آن دوران قابلمقايسه نيست. حداقل در مورد بيمارستان فارابي كه زماني مسئوليت آن را بر عهده داشتم؛ امكانات آموزشي، وسايل سمعي و بصري، تجهيزات و سيستمهاي كامپيوتري بسيار بسيار توسعه پيداكرده و زمينه مناسبي براي علاقمندان امر آموزش و پژوهش فراهم شده است. گاهي به رزيدنتهاي خود ميگويم در محيطي آموزش ميبينيد كه هر درسي را كه ميخوانيد اگر فردايش نه، دست كم دو روز بعد بيمارش را ميبينيد و اين كمك ميكند كه هميشه بهروز باشيد. يادم است چند سال پيش يكي از اعضاي بورد ميگفت وقتي در مورد بيماري كوتس از يكي از دانشجويان دانشگاههاي ديگر كه آن هم در تهران است سؤال كردم؛ در پاسخ گفت: در طول تحصيلش حتي يك مورد از اين بيماري را نديده است. درحاليكه اگر به بيمارستان فارابي ميآمد آن را ميديد. همچنين بعضي از اعمال جراحي را رزيدنتهاي بيمارستان فارابي خودشان انجام ميدهند. با توجه به اينكه مدت 6-7 سال عضو بورد بودم؛ به دليل مسئوليتم، براي بازرسي و ارزيابي بخشهاي چشمپزشكي به شهرستانها ميرفتم كه خوشبختانه آنجا هم بسيار توسعه پيداكرده و آموزششان با امكانات خوبي همراه است.
در يك جمله احساستان را نسبت به دانشگاه بيان كنيد؟
دانشگاه علوم پزشكي تهران خانه اول ما و الگوي يك دانشگاه خوب و باعث افتخار نظام است.
خاطرهاي از اساتيدتان به ياد داريد؟
مرحوم دكتر آرمين برايم اسطوره بود و خاطرات زيادي از ايشان دارم. با توجه به علقه عاطفي كه به ايشان داشتم براي ديدنشان به زيرزمين پاتولوژي ميرفتم. ايشان اهل نماز و مناجات بود. در فصل زمستان كه اذان صبح ديرتر بود؛ قبل از اذان به محل كار خود ميآمد و نماز صبح را در همان زيرزمين پاتولوژي ميخواند و به خاطر عشق و علاقهاي كه به دانشگاه داشت تا پايان روز هم به كار خود ادامه ميداد. ايشان مدتي هم رييس دانشكده شد.
به نظر شما چنين روحيهاي بين اساتيد جوان هم وجود دارد كه متعهدانه به دانشگاه و مردم خدمت كنند؟
به طور كلي نميتوان گفت تعهد حرفهاي آن موقع بيشتر بوده و اكنون كمترتر شده است. آن زمان هم كساني بودند كه تعهدشان كم رنگ بود و اكنون هم كساني هستند كه مانند دكتر آرمين خدمت كنند و البته افرادي هم وجود دارند كه به فكر منافع خودشان هستند. فكر ميكنم يكي از جاهايي كه دانشگاه بايد روي آن خوب كار كند و اخيراً هم شنيدم برنامهريزي دقيقي براي آن صورت گرفته؛ در رابطه با فرهنگسازي تعهد حرفهاي در گروههاي مختلف فراگيران و اساتيد است. بازگو كردن و يادآوري اصول اخلاقي قطعاً بي تأثير نخواهد بود. به هر حال در همين محيط كار خود، افرادي را ميبينيم كه دلسوزانه و متعهدانه كار ميكنند و افراد ديگر دچار روزمرگي شده و ساعات را سپري ميكنند. در مجموع بايستي براي ترويج تعهد حرفهاي وقت گذاشته و بيشتر به آن بهاداده شود.
چه عوامل دروني باعث تقويت اين روحيه ميشود؟
در رأس آن زمينههاي اعتقادي قرار دارد. يعني كسي كه اعتقاد دارد نبايد از كار خود كم بگذارد. «ولا تبخسوا الناس اشياء هم» در قرآن هم تاكيد شده از كار مردم كم نگذاريد و واي به كم فروشان. در حقيقت كم فروشي فقط در ترازو و وزن كالا و اجناس نيست كه مثلاً يك كيلو را نهصد گرم بدهند. هر كس كه كاري به عهدهاش محول شد؛ در مقابلش مسئوليتي دارد و به ازاي آن حقوقي دريافت ميكند. لذا به آنچه كه متعهد است بايد عمل كند. در پزشكي اين احساس تعهد مضاعف است. چون هم در مقابل كارمان و هم در مقابل بيمارانمان، كه بسيار مهمترند، متعهد هستيم. لذا بايد بر اساس آنچه كه شأن و انسانيت بيمار ايجاب ميكند به كار درمان و پيگيري معالجه بيماري مقيد باشيم. وقتي خداوند بنده خود را تكريم ميكند و براي كل بشر و حتي آدم گناهكار از لفظ «كرمنا بني ادم» استفاده ميكند ما هم بايد بيمارانمان را تكريم كنيم. به ياد دارم زمان جنگ كه در اورژانس، مجروحان را مداوا ميكرديم؛ وقتي مجروح عراقي ميآوردند؛ برايمان فرقي نداشت كه اين اسير عراقي است و شايد رزمندگان ما را شهيد كرده باشد. خودمان را ملزم ميكرديم كه درمانش كنيم. اين آموزهها بايد براي دانشجويان و رزيدنتها به طور مستمر فرهنگسازي شود.
آن موقع چند سالتان بود؟ چطور اعزام شديد و در چه مناطقي خدمت كرديد؟
آن موقع هيئتعلمي بودم فكر ميكنم 34 سالم بود. البته رزمنده نبودم. جزو تيم اضطراري پزشكي معمولاً يكي دو شب قبل از عمليات و گاهي پس از آنكه عمليات شروع ميشد؛ به جاي طرح يك ماهه، به مناطق جنگي اعزام ميشديم. در اين مدت به ميمك، ايلام، كردستان رفتيم حتي يكبار تقريباً كنار مرز بصره در يك تونل زيرزميني و در فاو و مناطقي كه به اشغال عراق درآمده بود به مداواي مجروحان ميپرداختيم و من به شوخي به همكاران ميگفتم بدون پاسپورت به عراق رفتيم!
خاطرهاي از آن دوران داريد؟
يك بار در سنگر، نوجوان 17-16سالهاي به نام توفيق الحاوي كه اهوازي بود با رفتار تندي مراجعه كرد. با مدارا معاينهاش كردم. همان شب، سر پست، كشيك ميداد كه مورد اصابت گلوله تك تيرانداز عراقي قرار گرفت و گلوله درست در ناحيه (OCCIPITAL ) پس سرش برخورد كرد. وقتي به درمانگاه رساندنش خون از سرش فوران ميزد. با امكانات آنجا كاري از ما برنميآمد. گفتيم به اهواز ببرندش كه در راه شهيد شد؛ معلوم بود با اين وضع زنده نميماند. اين خاطره بسيار تلخي بود كه به ياد دارم.
كمي در مورد علاقهمنديهايتان بگوييد. در برنامه روزانهتان به چه اموري ميپردازيد؟
يكي از چيزهايي كه مقيدم؛ هر شب در جريانش قرار بگيرم؛ خلاصهاي از اخبار روز است. همان طور كه مقام معظم رهبري فرمودند دانشگاه نبايد جاي سياسي كاري باشد ولي دانشجو و هيئتعلمي بايد سياسي باشند و نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي شناخت و تحليل داشته باشند كه لازمه آن كسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه است. بر اين اساس پيگيري اخبار سياسي و اجتماعي يكي از علاقهمنديهايم است. غير از مطالب درسي و كتابهاي درسي، مطالعات مذهبي در رأس كارهايم قرار دارد و در اين زمينه نهجالبلاغه و تفسيرهاي مختلف قران، تاريخ انبيا و... را مطالعه ميكنم.
اجازه بدهيد وارد بخش خصوصي زندگيتان شويم. بفرماييد چه سالي ازدواج كرديد؟چند فرزند داريد؟ چطور با همسرتان آشنا شديد؟
من سال 58 و حدود 4-5 ماه پس از آزادي از زندان ازدواج كردم. همسرم معلم بود و توسط يكي از اقوام كه از همكاران ايشان بود؛ باهم آشنا شديم. حاصل اين ازدواج 4 فرزند است. 3 دختر، يك پسر و دو نوه دارم.
فرزندانتان در چه حيطهاي فعاليت ميكنند؟
هر سه دخترم دندانپزشك هستند. ولي پسرم راهش را از ما جدا كرد و از گروه پزشكي خارج شد و به مهندسي رفت. يك سالي مهندسي خواند ولي چون از اول به مسائل اجتماعي و ادبي و جامعهشناسي علاقه داشت و حتي گاهي در دبيرستان شعر ميگفت، از اين رشته خارج شد و جامعهشناسي خواند. هم اكنون در حال تكميل پاياننامه فوقليسانس فلسفه است و خود را براي مقطع دكترا آماده ميكند.
سؤالاتم را با پيام شما به دانشجويان و اساتيد پايان مي دهم.
توصيهام به دانشجويان اين است كه قدر خود را بدانند. كسي كه دانشجوي دانشگاه علوم پزشكي تهران ميشود قطعاً از هوش و استعداد بالايي برخوردار است. لذا بايد اين نعمت خدادادي را قدر بداند و شكر نعمت اينكه استعداد خود را در راه خوب و در جهت كسب علم و آموزش بكار ببرد. در دانشكده پزشكي بهترين اساتيد، امكانات آموزشي و پژوهشي جمع شده است لذا فرصت خوبي خواهد بود در زمينههايي كه علاقه دارند فعاليت كنند.
نكته مهم اينكه هميشه خدا را در نظر داشته باشيم و آنچه كه ميخوانيم و انجام ميدهيم هدفمان رضاي خدا باشد. رشتههاي علوم پزشكي و كار در اين حوزه به دليل مواجهه با انسان از اهميت بسزايي برخوردار است و اين تفاوت زيادي با رشتههاي ديگر مانند جغرافيا، هواشناسي و زمينشناسي و... دارد. موضوع پزشكي انسان است و چون انسان خليفه الله است، پزشكي جزو حرف شريف به حساب ميآيد. اعضاي هيات علمي هم پزشك هستند و هم معلم و به تعبير امام راحل معلمي شغل انبيا است پس بايستي به نحو شايسته از موقعيتهايشان استفاده كنند./ق
خبرنگار: سميرا كرمي
عكس: مهدي كيهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: