طلايهداران دانشگاه
دکتر عباس ربانی: اگر برای جوانان مستعد، امکانات و فرصت مناسب فراهم آوریم، هرگز مهاجرت نخواهند کرد
در ادامه سلسله گفتگوهای طلایه داران در خدمت دکتر عباس ربانی فوق تخصص عروق و از جراحان با تجربه دوران جنگ هستیم.
اعتقادش در مورد جوانان منحصر به فرد است. می گوید "باید از جوانان راهنمایی وکمک بگیریم چرا که جوانان بسیار مستعد و با پتانسیلی در کشور وجود دارد که اگر زمینه کافی برایشان فراهم شود، بهترین خدمات را به کشور ارائه می دهند." در ادامه به متن کامل این مصاحبه می پردازیم.
آقای دکتر لطفا از دوران ابتدایی زندگی و تحصیل خود بفرمایید.
متولد سال 1334در اصفهان، منطقه جی هستم که آن موقع کنار اصفهان بود ولی در حاضر یکی از مناطق شهر اصفهان است. دبستان را در همان منطقه خواندم. در آن دوران 6 کلاس دبستان و 6 کلاس هم دبیرستان بود. اصفهان دو دبیرستان خیلی معروف داشت به نام های ادب و سعدی که اغلب دانشگاهیان آن دوره از این دو مدرسه بودند. من به مدرسه ادب رفتم و چون از کودکی پزشکی را دوست داشتم، رشته تجربی را انتخاب کردم و سال 1353 فارغ التحصیل شدم و همان سال در دانشگاه تهران رشته پزشکی قبول شدم.
فرمودید از کودکی به رشته پزشکی علاقه داشتید، دلیل این علاقه چه بود؟
دو تن از عموهایم از پزشکان دوران دارالفنون بودند. به هر حال رشته پزشکی هم وجهه اجتماعی خوبی داشت و هنوز هم دارد. من آن موقع کودک بودم و میدیدم که پزشکان در جامعه وجهه خوبی دارند و میتوانند خدمت کنند که من این را دوست داشتم. شرایط خانوادگی هم موثر بود، مرحوم پدرم به پزشکی علاقه وافری داشت و بسیار مشوق ما در این زمینه بود.
استاد حدود 41 سال پیش وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدید آیا آن زمان توقعی که قبل از قبولی از دانشگاه داشتید در این دانشگاه برآورده شد؟
دانشگاه تهران به عنوان دانشگاه مادر برای من فوق العاده رویایی بود، وقتی هم آمدیم واقعا همانطور که فکر می کردیم بود. آن موقع مثل حالا دانشگاه اینقدر وسعت نداشت. تقریبا 300 هزار نفردر کنکور شرکت میکردند و حدودا شاید 30 هزار نفر کلا پذیرفته می شدند. ظرفیت رشته پزشکی هم کلا در ایران فکر می کنم کمتر از 1000 نفر بود. در مجموع 5، 6 دانشکده پزشکی در کشور بود. آرزوی هر جوانی این بود که دانشگاه تهران و در رشته پزشکی و یا فنی مهندسی قبول شود. وقتی قبول شدم و آمدم، یکی، دو سال اول به این گذشت که شناخت پیدا کنم، به هر حال تجربه جدیدی بود، از شهرستان تازه به تهران آمده بودم اما از سال سوم کم کم پخته تر شدم و گرایش خیلی زیادی به مطالعه درسهای پزشکی پیدا کردم. بسیار علاقه داشتم که پزشک حاذق و معتبری باشم و کارهای بزرگ انجام دهم، کارهایی که مسئولیتش زیاد و چالشی بود. بعد از پایان علوم پایه به بالینی رفتم و در بالینی کم کم به اوج درس خواندن رسیدم. همیشه سعی می کردم اول باشم.
شرایط درس خواندن آن موقع را با دانشجویان امروز چقدر متفاوت میبینید؟
در هر برههای فرق میکند، البته بستگی به آدم ها دارد. در شرایط مساوی هر کسی میتواند ایده ال و بهترین شود. آن موقع درس خواندن با کتاب بود، دانشجو باید میرفت در کتابخانه مینشست و کتابهای مختلف را میآورد، همه چیز در کتاب فراهم بود. باید کتاب ها را میخواندی و از علم و تجربه اساتید استفاده می کردی ولی الان امکانات بیشتر است، همه مطالب در یک سی دی یا یک لپ تاپ آمده و دسترسی بسیار راحتتر شده است. ولی هم آن موقع میشد خیلی خوب درس خواند و هم الان میشود این کار را کرد. همیشه به دانشجویانم گفتهام که دانشگاه یک اقیانوس علم و تجربه است که میتوانید از آن به قدر توان و تلاش استفاده کنید. در حال حاضر دانشجویان با استعداد وبسیار باهوشی داریم که من وقتی میبینم شان حیفم میآید که از استعدادشان استفاده نشود و واقعا هم کم نیستند، باید بستر فراهم کنیم که اینها رشد کنند و در مملکت خودشان بمانند. البته بستگی به خود افراد هم دارد. فردی میتواند فضای اطرافش را خیلی روشن ببیند و از نور استفاده کند و یا اینکه ممکن است خودش به این نتیجه برسد که به بخش کم نور و تاریک برود. در هر صورت فاکتورهای زیادی در این امر تاثیرگذارند. بنده شبانه روز در بیمارستان بودم و علاقه وافری به دانشگاه، تعلیم و تعلم ودرمان بیماران داشتم. دلم میخواست که بتوانم به بیماران کمک کنم به همین دلیل در انتخاب رشته، سختترین و پر چالشترین را انتخابکردم وگرنه میتوانستم یک راه آسان انتخاب کنم. در دوران دانشجویی با بهره گیری از تجارب اساتید گرانقدر تصمیم داشتم رشته داخلی را انتخاب کنم. در آن زمان رشته داخلی بسیارپرطرفدار بود و هر کسی نمیتوانست وارد این رشته شود. تخصص داخلی خیلی وسیع بود. هر کسی که به داخلی میرفت جزو خوب ها بود و من علاقهمند بودم که تخصص داخلی را بخوانم. حدود سال 59 که آخر اینترنی من بود جنگ شروع شد.در جنگ رشته جراحی فوق العاده مفید، موثر و بسیار بسیار مورد نیاز بود. اول فکر میکردیم که جنگ دو هفته طول میکشد و نمیدانستیم که اینقدر طولانی میشود، به هر حال روز به روز نیاز به این رشته بیشتر می شد. بنابراین نهایتا جراحی را انتخاب کردم. زیرا در آن شرایط این رشته بسیار کمک کننده بود. بنده می دیدم جوانان متعهد برای دفاع از کشورشان از جانشان نیز می گذرند، به این دلیل برای کمک به آنها احساس وظیفه کردم. در آن زمان قانونی تصویب شد که 120 نفر از فارغ التحصیلان همان سال بصورت مستقیم به دستیاری بروند که واقعا قانون خوب و مفیدی بود و غیر از خودم بقیه آن 119 نفر، همه آدم های بسیار موثری شدند. البته امتحان هم دادیم و بنده نفر اول شدم. من عضو فعال تیم اضطراری بودم و الحق و الانصاف این تیم در تمام دوران جنگ خدمات فوق العاده موثری ارائه کرد. زمانی که حمله میشد در یک روز 500 مجروح میآوردند و مجبور بودیم در تمام بیمارستان بیماران غیر ضروری را ترخیص کنیم و گاهی 70% تختهای بیمارستان به مجروحین جنگ اختصاص پیدا میکرد. دوران فوق العاده سنگینی بود ولی ما با عشق و علاقه کارمان را انجام می دادیم و به مجروحین خدمت ارائه می کردیم. چون میدانستیم که اگر اینها نبودند اصلا معلوم نبود که این مملکت چه می شد.
چه تجاربی در جنگ کسب نمودید؟
تجربیاتی که هم در زمینه مهارت جراحی و هم در زمینه مدیریتی باعث شده بود جزو با تجربهترین جراحان جنگی در کل دنیا بشویم. البته تجربیات جراحی کمترین امتیازی بود که برای من داشت. بهره اخلاقی و انقلابی بودن، ایثار، فداکاری، تعهد به کشور، دوست داشتن وطن و همرزم، درس تعهد و جهاد تجربیات معنوی بود که ما از جنگ کسب کردیم. این مواردبسیار بیشتر از این بود که من در جنگ جراحی را یاد بگیرم چون جراحی را هر کسی میتواند یاد بگیرد، آن چیزی که آنجا بیشتر بود فضای معنوی بود. یک مثال ساده بزنم بعضی اوقات ما در تیم اضطراری که بودیم، به منطقه ای میرفتیم که هیچ چیز در آن وجود نداشت، بیابان بود و باید در عرض 48 ساعت بیمارستان احداث میکردیم ودر آن عمل میکردیم که در تهران این کارها را نمی شد انجام داد. در جنگ هر کس که می رفت برگشتنش با خدا بود بنابراین وقتی که انجا بود دیگر هیچ دلیلی برای کم کاری نداشت در واقع به آنجا آمده بود که تمام وجودش را بگذارد و اینها درس بزرگتری داشت که در زندگی همیشه برایم سرمشق بوده است.
خاطرات دوران جنگ و تجربیات آن زمان شنیدنی است لطفا کمی از ان دوران بفرمایید.
همهاش خاطره بود. اول جنگ خیلی شرایط بد بود. من در غرب کشور بودم دشمن آن موقع حمله کرده بود وما آمادگی نداشتیم. همه مردم، ارتش ودولت غافلگیر شده بودند و برنامهای برای جنگ نداشتیم. به قدری دشمن کینه توزانه میجنگید که گویی میخواست خاک ایران را پودر کند. رحم و انصاف نداشت و غیر از مجروحین جنگی، مردم را نیز میکشت. خانوادههایی بودند که چندین شهید داده بودند. یکی از خاطرات تلخ دیگر عملیات کربلای 4 بود. این عملیاتلو رفته بود و ما هم تازه به منطقه رسیده بودیم. تا رفتیم که شروع کنیم دیدیم مجروحین بسیار زیادند ما نهایتا 30 نفر بودیم و 8 اتاق عمل داشتیم که در آن واحد میتوانستیم 8 مجروح را عمل کنیم ولی در آن واحد 2000 مجروح دور و بر ما بود. من یک لحظه بریدم و نمیدانستم که باید چکار بکنم چون میدیدم که همه جا مجروح است و یکی از یکی بدحالتر بودند. آدم میخواست همه اینها را نجات دهد. مثل این بود که کنار آب ایستادی و تعداد زیادی دارند غرق میشوند و تو یک نفر هستی و وسیله نداری که همه را با هم از آب بالا بکشی. اول ناراحت شدم به طوری که میخواستم همه چیز را رها کنم، بالاخره پیش خودم فکر کردم کاری که الان از دستم برمیآید این است که بروم و یکی از مجروحین را بردارم و به اتاق عمل ببرم و همه باید این کار را شروع کنیم. شروع کردیم و تقریبا 48 ساعت مدام و بدون وقفه کار کردیم طوری که حتی همدیگر را نمیتوانستیم ببینیم. آن موقع تجربه خیلی زیادی هم پیدا کرده بودیم و کارمان خیلی سریع بود. یک قاعده کلی در جراحی جنگ داریم که درکمترین زمان بهترین استفاده را جهت نجات مجروحین انجام دهیم و بقیه کارهای غیر اورژانس را در مراحل بعد مدیریت کنیم. ما این کار را کردیم و توانستیم درمان اولیه برای مجروحین بسیاری را انجام دهیم. خاطرات شیرین مربوط به عملیات متعدد پیروزمندانه رزمندگان بود که مجروحین خبر از پیشروی وموفقیت عملیات می دادند ما هم انرژی مضاعف گرفته و با حداکثر توان خود مشغول جراحی می شدیم.
اقای دکتر هنوز با هم کلاسیهای آن موقع ارتباط دارید؟
خیلی زیاد. از هم دوره های ما آقایان دکتر میرشریفی و دکتر محقق که الان بیمارستان امام هستند، آقای دکتر کریمی که در بیمارستان قلب هستند، آقایان دکتر سادات و دکتر ظفرقندی که در بیمارستان سینا هستند و بسیاری از عزیزان دیگر اتفاقا پنجشنبه 9 مهر قرار است که دور هم جمع شویم.
دانشجویان دوره شما 400 نفر بودند؟
من ورودی سال 53 هستم. در آن دوران کشور با کمبود پزشک مواجه بود. مسئولین به این نتیجه رسیده بودند که دوره 7 ساله پزشکی را 6 ساله کنند تا یک دوره فارغ التحصیل بیشتر شود. قبل از انقلاب پزشک در ایران خیلی کم بود و نتوانسته بودند که برنامه ریزی بکنند و در تمام شهرستان ها و شهرهای کوچک پزشکان افغانی یا فیلیپینی یا پاکستانی بودند که هم بسیار کم سواد و کم توان و هم با محیط و فرهنگ ایران و مردم نا آشنا بودند. بنابراین ورودی های سال 54 با ورودی های سال 53 ادغام و حدودا 400 نفر شدند که متاسفانه در حال حاضر 50 نفر ازین افراد در قید حیات نیستند.
آقای دکتر زندگی همه افراد مقداری استرس دارد، با این وجود شما جراحی که رشتهای چالشی است را انتخاب کرده اید، آیا استرس بیشتری را متحمل نمی شوید؟
جراحی رشته سختی است ولی حقیقت این است که من اصلا استرس ندارم و دلیل هم دارم؛ چون همه چیز قانون دارد. کلا جراحی رشته چالشی است، اما اگر شما اول طب را خوب فهمیده باشی و بعد آناتومی را خیلی خوب بدانی و بیماری را خوب بشناسی دیگر دچار استرس نمی شوی. مثل یک آدمی هستی که به شهری رفته باشد و آدرس هم دستش باشد و از قبل هم تمام اینها را در ذهن خود مرور کرده باشد در این صورت یافتن مقصد سخت نیست و استرس ندارد و به این ترتیب میتوان بزرگترین اعمال جراحی را مدیریت کرد.
پس زمانی که کار انجام میدهید استرسهای دیگر را کنار میگذارید؟
بله اول باید جسم و روح خودت سالم باشد و تمرکز داشته باشی و به امور دیگر فکر نکنی و اگر مشکلات شخصی وجود داشته باشد خود فرد باید طوری مدیریت کند که در حین جراحی تمرکز لازم را داشته باشد.
همان طور که گفتید کسی که میخواهد در این رشته فعالیت کند باید جسم و روحش سلامت باشد برای این کار خودتان چکار میکنید؟
من اوایل که جوان بودم خیلی قدر سلامتی خود را نمیدانستم و در این مورد غفلت کردم. پس از چند سال به علت شدت کار زانو درد گرفتم و از آن موقع برای سلامت جسمی خودم برنامه ریزی کردم. این مسئله ای است که در ایران خیلی ضعیف است، بهداشت حرفهای خیلی مورد توجه نیست. من اگر بخواهم عملهای بزرگ را انجام دهم باید توان جسمی و روحی خوبی داشته باشم. منظورم اینست که باید به عنوان یک جراح حرفه ای از یک جسم و روح سالم برخوردار باشم.
اقای دکتر به نکته جالبی اشاره کردید، شما در دوران تحصیل پزشکی در مورد سلامت خود واحدهایی را نمیگذرانید؟
نه، آن موقع که نبود. من به دانشجویان خودم بخصوص به خانمها مرتب میگویم که اگر میخواهید آدم موفقی باشید و برای آینده و کشورت مفید باشید سلامت خودتان شرط اول است. بهترین دانشمند هم بشویم ولی سالم نباشیم به چه درد میخورد؟ از این رو برای سلامتی خود باید برنامه داشته باشیم. افراد موفق برای سلامتی خودشان اهمیت قائلند.
مثلا یک جراح باید به فکر تقویت عضلات خود باشد؟
بله، من خیلی اوقات که نشستم و بیکار هستم با دستانم کار میکنم، مثلا در منزل یا مهمانی یاپشت ماشین دستانم را ورزش می دهم. بعضی ها خیلی کنجکاو میشوند و سوال می کنند. میگویم من دارم با دستم کار می کنم چون در کارم به دست هایم نیاز دارم. من مرتب در ذهن خودم هم تکنیک های اعمال جراحی را مرور میکنم. همچنین کارهای جدیدی که میخواهم انجام بدهم از یک هفته قبل مرور میکنم تا در ذهنم ملکه بشود و چالشهای سر عمل را راحت تر بتوانم مدیریت کنم. البته باید همیشه مطالعه کرده و از تجربیات دیگران نیز استفاده کرد.
فرمودید کسی که وارد این رشته میشود نیاز است که حمایت شود، از این بخش میخواهم استفاده بکنم و راجع به زندگی شخصی شما سوال بپرسم، لطفا از خانواده تان بگویید؟
من در سال 1362 ازدواج کردم یعنی یک سال بعد از دستیاری و در پایان دوره رزیدنتی سه فرزند داشتم. خوب در آن موقع در مورد فرزندآوری تبلیغات زیادی میشد و همه تحت تاثیر بودند و در دهه 60 جمعیت رشد عجیبی کرد. ما هم جزو کسانی بودیم که تحت تاثیر بودیم (با خنده). خانمم خیلی با من همراه بودند و ما با هم برنامه ریختیم که مسائل خانه را ایشان رهبری کنند. ایشان هم از یک خانواده دانشگاهی بودند و از همه چیز خود گذشت به خاطر اینکه من خیالم راحت شود و بتوانم راحت تر کارم را انجام دهم. توقعاتشان را کم کرده بودند، به هر حال میتوانستند خیلی توقعات بیشتری داشته باشند. من سال های بسیاری درگیر کار بودم. اول دوره جنگ بود و جنگ هم که تمام شد تازه احساس میشد که کشور نیاز به پیشرفت علمی دارد و باید جبران مافات بکنیم و همه هدف و آرزوی ما این بود که کشور از لحاظ علمی بتواند در سطوح شایسته قرار گیرد. بعضی از اساتید اول انقلاب مهاجرت کردند و بعد از 15 سال که آمدند اصلا فکر نمیکردند که شاگردانشان که اینجا ماندند و از صفر شروع کردند اینقدر پیشرفت کرده باشند.
لطفا در مورد تجارب حرفه ایتان بفرمائید؟
من سال 65 جراحی را تمام کردم. از قبل رشته جراحی توراکس را انتخاب کرده بودم. رشته سنگینی بود، نمیتوانستم به یک چیز کوچک بسنده کنم. اواخر دوره توراکس بودم که آقای دکتر فاضل استاد بسیار برجسته دانشگاه تکنیک پیوند کلیه را به ایران آوردند. ایشان من را میشناختند، در جنگ با هم آشنا شده بودیم. پیغام دادند که بیا این تکنیک را یاد بگیر و به دانشگاه تهران ببر. من بلافاصله رفتم و پیوند کلیه را از ایشان آموختم و بخش پیوند کلیه را به اتفاق آقایان دکتر میرشریفی، مرحوم دکتر جبل عاملی و دکتر آیتی در بیمارستان امام راه اندازی کردیم. البته این امور امروز معمولی شده است، ولی آن موقع تکنیک فوق العاده بزرگی بود. بعد ایشان وزیر شدند و من را برای فوق تخصص عروق و پیوند به کانادا بورسیه کردند. در کانادا با سیستم جراحی آنها آشنا شدم و همچنین غیر از تکمیل مهارت های جراحی عروق عمل پیوند کبد را مشاهده کرده و آموختم. از همان جا به دانشگاه نامه نوشتم که من آماده تاسیس بخش پیوند کبد هم هستم که بعد از دو، سه ماه به این نتیجه رسیدم که ما میتوانیم و باید این بخش را راه اندازی کنیم.
چرا در کانادا نماندید؟
کانادا که بودم خیلی من را نصیحت میکردند که بمانم. بعد از دو ماه رئیس دانشکده پزشکی تورنتو برای من به نظام پزشکی آنجا نامه داد. گفت تجربه ایشان معادل جراحهای کانادا است. به من گفتند که اگر 4 هفته دوره آموزشی بعنوان آشنایی با سیستم ببینی، میتوانی بیایی و در این سیستم کار کنی. از من سوال کردند که میمانی یا میخواهی بروی و من گفتم که میخواهم بروم زیرا اینقدر عاشق کشورم بودم که اصلا راضی نمیشدم بمانم. بعضی دوستان گفتند تو که میتوانی اینجا بمانی برای آینده خودت و فرزندانت بهتر است. من فکر کردم و به خانمم گفتم که فرض کن که من اینجا بمانم و جایزه نوبل را هم بگیرم، ولی از نظر دین به کشورم، مردم و انقلاب نمی توانم احساس رضایت کنم. پس از اتمام بورس بلافاصله برگشتم. تمام عملهای سنگین جراحی عروق را در بیمارستان امام خودم انجام میدادم و بدون هیچ احساس بخل و تنگ نظری به همه یاد می دادم. تا وقتی تکنیک را خودم بلدم راضی نیستم و دوست دارم دیگران هم بتوانند انجام دهند. پس از آن آقای دکتر ملک زاده دو دستگاه لاپاراسکوپی تهیه نمودند که یک دستگاه را به بیمارستان ما دادند. من با یک دوربین هندی کم در خانه انقدر تمرین کردم که پس از اولین بار کار با لاپاراسکوپی، همکاران باور نمی کردند که برای بار اول این کار ار انجام می دهم. خوشبختانه در حال حاضر دانشگاه علوم پزشکی تهران در لاپاراسکوپی پیشرو است. تکنیک را به همکاران خودم آموزش دادم و برخی را جهت یادگیری به خارج از کشور فرستادم.
کارخیلی بزرگتر و فوق العاده سنگین پیوند کبد بود. اوایل قرار گذاشتیم که تا 50 عمل همه افراد جایگاهشان ثابت باشد یعنی وقتی زنگ پیوند زده شد همه جایشان مشخص است که چه کسی باید کجا برود و این کار را تا 50 بار انجام دهیم تا ملکه ذهنمان شود و بعد جابجا کنیم. همین کار را هم کردیم و الان یک بخش پیوند کبد جاافتاده داریم که افراد حرفه ای که در راس آنها دکتر جعفریان، رئیس دانشگاه، این عمل را انجام می دهند. در واقع پیوند کبد فقط خودش نیست که یک فرد را نجات میدهد، ده ها رشته دیگر نظیر پاتولوژی، بیهوشی و رادیولوژی نیز در کنار آن رشد میکنند. بالغ بر 15 فوق تخصص در فرایند پیوند فعال می شوند و غیر از اینکه سلامت انسان ها ارتقا می یابد برای دانشگاه نیز وجهه علمی خوبی دارد. بیمارستانی که در آن پیوند کبد یا لاپاراسکوپی انجام شود معلوم است که یک مراحلی را طی کرده و به یک سطحی رسیده که میتواند این کار را انجام دهد. همه اینها با تعرفه دولتی انجام شد. ذرهای در تمام این چندین سال منافع مالی برای افراد نداشت. فقط برای اینکه میخواستیم کار انجام شود و به بیمار و دانشگاه خدمت شود و سطح جراحی بیمارستان بالا برود. پرسنل اتاق عمل گاه خانم بچه دار آنقدر به این کار علاقه پیدا میکرد که دو شب بدون انگیزه مالی به خانه نمیرفت. روزی یکی از این خانمها سر عمل، ساعت 3 بعد از نیمه شب از هوش رفت. یکی از صحنههایی بود که بسیار استرس پیدا کردم و خیلی ترسیدم. فکر کردم که سکته کردند، عمل را رها کردم و او را گرفتم. بعد به او رسیدگی کردند و بهتر شد. یک چنین شرایطی بود. الان خوشبختانه هم جراح، هم بیهوشی و پرسنل تعدادشان ریاد شده است. چیزی که مهم بود این بود که دوست داشتم بعنوان یک فردی که دانشگاه را انتخاب کرده بودم مسئولیتم را در قبال دانشگاه به نحو احسن انجام دهم.
آقای دکتر توصیهای به جوانان دارید؟
من توصیه به جوانان ندارم چون موافق نصیحت نیستم. بچهها استعداد دارند و به کشورشان علاقه مندند اگر ما زمینه را برایشان فراهم کنیم و به آنها شخصیت بدهیم طوری که احساس کنند مملکت وآینده متعلق به آنها است، وظایف خود را به خوبی انجام خواهند داد. من معتقدم آنها باید به ما نصیحت کنند و من از این کار سود برده ام. واقعا میگویم که من به جوان بیشتر احتیاج دارم تا او به من. من کم کم دارم عصایی میشوم، دارم به او وابسته میشوم و نباید فکر کنم که او به من وابسته است. در همه زمینهها همین طور است. هر چه هم کم و کسری هست از ما است. از نظر مادی و رفاه اجتماعی شرایط باید طوری فراهم شود که جوان امیدوار به آینده باشد.
شما حمایت را به اندازه کافی میبینید؟
هیچ چیزی مطلق نیست، میتواند بهتر باشد. باید هدف گذاری و برنامه ریزی بلندمدت داشته باشیم. باید همه مسئولین در همه سطوح احساس کنند که همه اینها فرزندان خودشان هستند. این بحث ها در همه جای دنیا هست. باید یاد داد و بخل نورزید. رقابت ها را باید سالم کرد که شخصی نشود ما میخواهیم از تجربیات و ضعف گذشته برای آینده استفاده بکنیم. من باز هم در انتها میگویم که اگر هر کاری برای پیشرفت نسل جوان بکنیم کم است چون جوانان پتانسیل بالایی دارند.
بعنوان آخرین سوال از خدمتتان میپرسم شما بعنوان دکتر عباس ربانی، آیا کاری بوده که از انجام ندادنش پشیمان شده باشید؟
بله! خیلی کارها بیشتر از این هم میتوانستم بکنم که متاسفانه توفیق نشد. البته این را میدانم که آن موقع که قدرت بدنی داشتم از تمام امکانات استفاده کردم و هر چه هم نکردم نتوانستم و نشد. ادم باید واقع بین باشد. در کشور ما مدیریت ها خیلی تغییر میکند که تاثیرات بدی در امور میگذارد. خود ما هم باید در مسائل علمی خودمان را از سیاست کنار بکشیم. ولی متاسفانه این عزل و نصبها در موقعیتها و دادن مسئولیت به بعضیها یک مقدار جانب گرایانه بوده است که اینها نقاط ضعف ما است. ما اول انقلاب گفتیم که ما متخصص متعهد میخواهیم و حرف درستی هم بود یعنی تخصص در خدمت مردم باشد و در هر زمینهای اگر تخصص داشته باشی ولی به مردم و کشورت متعهد نباشی شاید مضر هم باشی. باید تخصص داشته باشی و واقعا متعهدانه به کشورت خدمت برسانی. اینجا دانشگاه علوم پزشکی تهران است و شرط اول اینکه یک نفر به دانشگاه بیاید این است که آن تخصص را به بهترین نحو بلد باشد. یادمان باشد که شرط اول در دانشگاه بودن دانشگاهی بودن است.
بسیار ممنونم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید./ق
خبرنگار: فیروزه بایرامی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: