دکتر ابراهیم نعمتی پور: کمتر جامعهای به سلامت گروه پزشکی وجود دارد
در راستای ثبت تاریخ شفاهی و بیان تجربیات گرانقدر اساتید دانشگاه علوم پزشکی تهران، دکتر ابراهیم نعمتیپور استاد قلب دانشگاه علوم پزشکی تهران و عضو تیم پزشکی حضرت امام(ره) از خاطرات و تجربیات خود می گوید.
علاقه به درس و کتاب از همان دوران کودکی در رفتارهایش پیدا بود طوریکه گاهی همراه پدر که معلم بود به مدرسه میرفت و سرکلاسهای همکاران پدر می نشست. جالب اینکه در یکی از همین روزها برخلاف تصور در امتحان دیکته بالاتر از دانش آموزان کلاس، نمره 20 می گیرد و تازه همکار پدر متوجه می شود که او از شاگردان کلاس نیست.
با اینکه در شهرستان رامسر تحصیل اولیه را گذرانده بود اما توانست با ورود به یکی از بهترین مدارس تهران شاگرد اولی دوره شود و به راحتی و بدون اینکه انتخاب دیگری در کنکور داشته باشد با اعتماد نفس رشته پزشکی دانشگاه تهران را اننخاب میکند.
دکتر ابراهیم نعمتیپور از همان دوران نوجوانی به رشته پزشکی علاقه داشت طوریکه همیشه نقش پزشک را برای خانوادهشان که به گفته خودش یک تیم کامل والیبال بودند (یعنی 6 خواهر و 6 برادر) بازی میکرد.
این علاقه وی را از قبولی در رشته پزشکی دانشگاه تهران تا حضور در تیم پزشکی حضرت امام (ره) کشاند. خودش قبولی در رشته پزشکی در کنکور و هم نشینی با حضرت امام(ره) را از شیرین ترین وقایع زندگیاش میداند.
گفتگوی ما را با استاد گروه قلب دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بخوانید:
شما در یکی از روستاهای رامسر به دنیا آمدهاید، بفرمایید در چه سالی بود و تحصیلات را در کجا گذراندید؟
در سال 1330 در روستایی به نام قاسم آباد در 20 کیلومتری رامسر به دنیا آمدم. البته به دلیل اینکه پدرم در شهر رامسر معلم بود هیچگاه در این روستا زندگی نکردم و در رامسر تحصیلاتم را تا یازدهم دبیرستان گذراندم. در پایان سال یازدهم به توصیه خیلی از معلمانم در دبیرستان اردیبهشت و با توجه به اختلاف سطح آموزش در شهرستانها به تهران آمدم تا راحتتر در دانشگاه قبول شوم.
مقطع دبستان کجا بودید؟
دبستان بیهقی شهر رامسر.
خانواده چند نفره داشتید؟
من همیشه میگویم خانواده ما یک تیم کامل والیبال است؛ یعنی دو تا 6 تایی. 12 فرزند بودیم , 6 خواهر و 6 برادر, که من بزرگترین فرزند خانواده بودم. بعدها یکی از برادرانم به شهادت رسید. درسال 1347 به تهران آمدیم و البته امکان این را نداشتم که در دبیرستانهای غیر دولتی درس بخوانم، دبیرستانهای خوب دولتی تهران هم مروی و دارالفنون و ... بودند که تصمیم گرفتم سال آخر دبیرستان را در مدرسه مروی اطراف خیابان ناصرخسرو تحصیل کنم.
آزمون ورودی نداشت؟
خیر، فقط مصاحبه میکردند. یادم هست که پدرم مرا نزد رئیس دبیرستان برد و گفت: «پسرم در تمام دوران تحصیلش شاگرد اول بوده و همیشه نمرات بالا داشته است». رئیس دبیرستان نگاهی به پدرم کرد و گفت: «ما از این شاگرد اولهای شهرستانی زیاد داریم. وقتی به تهران میآیند رشد زیادی ندارند و نمیتوانند خودشان را نشان دهند.» اما پدرم گفت پسر من فرق میکند و آنها با توجه به سابقهام پذیرفتند. البته بر خلاف نظر رئیس دبیرستان در پایان همان سال در مدرسه مروی هم شاگرد اول شدم. پدرم از این اتفاق خیلی خوشحال بود؛ حرفی که زده بود، مورد تأیید قرار گرفت و رئیس دبیرستان هم پذیرفت که گاهی وقتها میشود.
پدرتان دبیر چه درسی بودند؟
پدرم معلم مقطع ابتدایی بود.
ولی رسمی آموزش و پرورش بودند؟
بله! به همان صورت هم به تهران منتقل شدند.
مادر چه وضعیتی داشتند؟
خانه دار بودند و با داشتن این بچه ها نمیتوانستند به کار دیگری برسند.
هنگام مهاجرت به تهران در کدام محله مستقر شدید؟
اوایل اطراف خیابان هاشمی و سلسبیل در شرق بزرگراه نواب فعلی بودیم.
خب شما دیپلمتان را از دبیرستان مروی گرفتید؟
بله!
در آن دوران کنکور متمرکز نداشتیم و هر دانشگاهی جداگانه کنکور برگزار میکرد، درست است؟
در سالیکه من در آزمون کنکور ورود به دانشگاه شرکت کردم، امتحانات به شکل متمرکز برگزار شد و فقط 4،5 دانشگاه بزرگ در سطح کشور داشتیم. علیرغم علاقه ای که به رشته ریاضی داشتم اما چون آن زمان شرط را بر این گذاشته بودند که برای ورود به رشته پزشکی در دانشگاهها باید رشته طبیعی را در دبیرستان خواند برخلاف میلم برای اینکه به هدفم برسم به رشته طبیعی رفتم و آن را ادامه دادم اما بعدها گفتند محصلان رشته ریاضی هم میتوانند در کنکور پزشکی شرکت کنند.
چه شد که به رشته پزشکی علاقه مند شدید؟ فشار خانواده بود؟ از اقوامتان کسی پزشک بود؟
نه! در آن دوران به طور طبیعی از هر بچهای میپرسیدند که می خواهی چه کاره شوی؟ میگفت پزشک یا مهندس. هم از این جهت و هم از پیگیریهایی که میکردم و داستانهایی که میخواندم؛ میدیدم شخصیت پزشکی محترم و مفید برای جامعه است و از همان زمان علاقه مند به این رشته شدم. از همان دوران نوجوانی این علاقه رابه صورتهای مختلف بروز میدادم.
مثلاً چه کار میکردید؟
بیشتر خودم را در این نقش قرار میدادم برای خواهر و برادرانم که کم هم نبودند!(با خنده)
نسخه هم برایشان تجویز می کردید؟
نه! (با خنده) ولی در حد تئوری راهنماییشان میکردم. خانواده هم مشوقم بودند و پدرم خیلی به اینکه مدارج بالای تحصیل را طی کنم علاقه مند بود. شاید برایتان جالب باشد که معلم کلاس اول دبستانم پدرم بود. حتی گاهی اوقات قبل از شروع تحصیلم با پدر به مدرسه میرفتم. یادم هست هنوز به کلاس اول نرفته بودم و روزی سر کلاس یکی از همکاران پدرم رفتم، از قضا آن روز امتحان دیکته داشتند و من هم مانند بقیه دانشآموزان دیکته را نوشتم و نمرهام 20 شد و معلم دید که من جزو محصلان کلاس نیستم و بعد مشخص شد که پسر همکارشان هستم.
می خواهم بگویم قبل از شروع دوران ابتدایی به خاطر آموزشهای پدرم، با مطالب آشنایی داشتم حتی چند بار مطرح شد که کلاسها را دو تا یکی بگذرانم اما بعضی از دوستان پدرم که در این زمینه تجربه داشتند گفته بودند که این کار خوب نیست؛ این موضوع موجب شد که من همان روال معمول را طی کردم.
در انتخاب رشته ورود به دانشگاه چه کار کردید؟
در سالی که آزمون کنکور دادم فقط 5 دانشگاه بزرگ در کشور دانشکده پزشکی داشتند و من بدون هیچ محافظه کاری رشته پزشکی همه این دانشگاهها را انتخاب کردم. در آن سال امتحان هم به شکل 4 جوابی نبود و تشریحی بود.
برای اولین بار در آن سال این چنین شد؟
نمیدانم شاید در گذشته هم بوده باشد اما جزو اولین مرحلههایی بود که به شکل متمرکز برگزار میشد. در آن آزمون شرکت کردم و همه به نوعی من را شماتت کردند که چرا همه انتخابها را پزشکی زدهام و سراغ رشتههای دیگر نرفتهام تا شانس قبولی بیشتری داشته باشم.من هم گفتم یا پزشکی یا هیچ رشتهای.
بالاخره قبول شدید؟
بله! اما آگاه شدن از قبولیام داستان جالبی دارد. یادم هست آن زمان تنها راه اطلاع از قبول شدن در آزمون کنکور روزنامه بود. درزمان انتشارروزنامه اطراف پارک شهر بودم، روزنامهای تهیه کردم که اسامی پذیرفتهشدگان در آن بود. شاید باورتان نشود این روزنامه را به هیچ وجه همان زمان باز نکردم.حتی در طول مدت رسیدن به خانه با اتوبوس روزنامه را باز نکردم. وقتی به خانه رسیدم بعد از خواندن نماز به خانواده گفتم که باید نامم را در روزنامه پیدا کنم و آن لحظه برایم خیلی خاص بود. خوشبختانه اسم خودم را در بین قبول شدگان پزشکی دانشگاه تهران پیدا کردم، این رویداد جزء بزرگترین اتفاقات زندگیام بود. چون آن زمان و حتی الان هم کنکور تمام مسیر زندگی آینده را روشن میکند و اگر در رشته مورد نظرتان قبول نمیشدید تمام مسیر زندگیتان تغییر میکرد ولی خوشبختانه این اتفاق برای من افتاد و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شدم.
نقش پدر در اینکه شما انقدر به درس علاقه مند باشید چه بود؟ کل افراد خانواده مانند شما درسخوان بودند؟
اغلب برادر و خواهرانم حداقل مدرک لیسانس را گرفتند و برخی فوق لیسانس. اما چون من فرزند ارشد خانواده بودم، از همان ابتدا به عنوان بازوی پدر بودم چراکه درآمد یک معلم خیلی بالا نبود. یادم هست از همان نوجوانی فعالیتهای غیر درسی داشتم و هزینههای تحصیلی خودم را یا تأمین میکردم و یا به دلیل اینکه شاگرد اول میشدم از من دریافت نمیشد ولی در مجموع کمک خانواده بودم. پدر همیشه تلاش میکرد که در این زمینه تشویقم کند و معلمان مختلف هم چون شرایط من را میدیدند تشویق و حمایتم میکردند؛ همه اینها موجب میشد تا برای آموزش بیشتر مشتاق شوم.
برای ما از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بگوئید. آن زمان آرزوی خیلیها بود تا وارد این دانشکده شوند و شما جزء معدود افرادی بودید که این موفقیت را کسب کردید، درباره دوران دانشجوییتان کمی توضیح دهید؟ به خوابگاه که نرفتید؟
خیر! چون خانواده تهران بودند هیچ وقت به خوابگاه نرفتم. نکته جالب این بود که وقتی وارد دانشکده شدم متوجه شدم که وضعیت آموزشی بسیاری از کسانیکه که به عنوان دانشجو آمده بودند از لحاظ سابقه تحصیلی و ... با من متفاوت بود. مثلاً یکی از مواردی که همیشه از همکلاسیهایم میشنیدم این بود که از یکدیگر راجع به کلاسهای کنکورشان میپرسیدند و یا از کتابهای کمکی که خوانده بودند حرف میزدند ولی اینها برای من هم تا حدی تازگی داشت و هم قدری عجیب بود. چون من نه از نظر مادی امکان رفتن به این کلاسها را داشتم و نه اصلاً فکرش به ذهنم رسیده بود. آموزش کاملاً در شهرستانها متفاوت بود، البته در همه مدارس تهران هم وضعیت یکسان نبود. به عنوان مثال میزان آموزشها به خصوص در درس زبان خارجه با شهرستان قابل قیاس نبود. خدا را شاکرم و فقط میگویم خداوند به من کمک کرد که بتوانم با توجه به شرایطم در رشته مورد علاقهام قبول شوم و این کار ساده ای نبود. خوشبختانه باتلاش وعلاقه ای که داشتم به تدریج در بین دانشجویان خودم را بالا آوردم و در اواخر دوره جزء دانشجویان سطح بالای دانشکده بودم.
در نهایت در سال 1355 فارغ التحصیل شدید؟
بله! سال 55 پزشکی عمومیام تمام شد. آن زمان شرکت در امتحانات ECFMG برای ادامه تحصیل در آمریکا بسیار مطرح بود؛ دانشجویانی که وضعیت مناسبتری داشتند در سالهای پایین این امتحان را میدادند و من هم درسال پنجم دانشکده در این امتحان شرکت کردم و قبول شدم اما هیچ وقت نرفتم.
در سال 55 بعد از تمام شدن دوره پزشکی عمومی به سربازی رفتم. آن زمان پزشکان را به شکل سپاه بهداشت و یا در قسمتهای مختلف ارتش و نیروی دریایی و زمینی به سربازی میبردند. در نهایت دوره آموزشی را که حدود یکماه بود با سایر همکلاسیهایم در اطراف عباسآباد گذراندیم و بعد ما را در سطح کشور تقسیم کردند. آن زمان شرایط اینطور بود که اگر جزء 10 درصد اول میشدیم به عنوان سپاهی نمونه با امتیازاتی به سیستان و بلوچستان میفرستادند. اما چنانچه نفرات آخر می شدیم انتخاب محل خدمت با خودشان بود. بنابراین خیلی از دوستان سعی می کردند که جزء 10 درصد اول نشوند ولی درردیف های بالای بعدازآن قرارگیرندتا بتوانند مناطق بهتررا خودشان انتخاب کنند.
رتبه بندی در این دوره یک ماهه مشخص میشد یا در دوره تحصیلی؟
در همان یک ماه. در زمانی که آموزش میدادند در کنارش هم مسائل علمی و نظامی گفته میشد و آزمونی برگزار میکردند و بر آن مبنا رتبهبندی میکردند. امتیازتیراندازی درمیدان تیرهم محاسبه می شد.
آقای دکتر در آن دوران خیلی ها داوطلب رفتن به خارج از کشور بودند، شما که در آزمون ورودبه رشته های تخصصی درآمریکا هم قبول شدید، چه شد که منصرف شدید؟
اولا" شرایط خانواده اجازه چنین کاری را به من نمیدادو علی رغم قبولی در آزمون ادامه تحصیل تخصصی درآمریکا به علت موقعیت و نقشی که در خانواده برای سایر برادران و خواهران داشتم هیچ وقت به فکر رفتن نبودم، ثانیا" علاقه زیاد به مملکت و خدمت به هم میهنان خودم مانع اینکار میشد ولی چون همه در آزمون شرکت میکردند من هم امتحان دادم.
در نهایت دوران خدمت سربازی را کجا گذراندید؟
گرچه من و دوستانم سعی کردیم به نوعی آزمون پایان دوره آموزشی را بدهیم که جزء نفرات بعد از ده درصد اول بشویم اما وقتی نتایج را اعلام کردند نفر اول شدم و در نهایت به همراه برخی دوستان در دانشگاه تهران به سیستان و بلوچستان رفتیم. در آن زمان حتماً باید یک سال از خدمتمان میگذشت تا بتوانیم انتقالی بگیریم.
دوره دو ساله بود؟
بله.
یعنی شما تا سال 57 درگیر سربازی بودید؟
بله! آن زمان مجرد بودم و چون نفر اول دوره شده بودم میتوانستم پس از یک سال محل ادامه خدمتم را انتخاب کنم اما بعضی از دوستان چون متأهل بودند به من گفتند که قرعهکشی کنیم، من هم قبول کردم و قرعه من به قزوین افتاد. در قزوین به روستایی دور افتاده در کوه الموت منتقل شدم. جائی که آمدنم ازآنجا به تهران بسیار مشکلتر از آمدنم از سیستان و بلوچستان به تهران بود ولی چون کمک به مردم وطبقات محروم مطرح بود چه آن زمانی که در سیستان و بلوچستان بودم و چه در الموت، احساس رضایت می کردم. در نهایت بعد از تمام شدن سربازی در آزمون دستیاری شرکت کردم.
به دوره دانشجویی تان برگردیم. آن زمان بحث انقلاب مطرح بود به خصوص از سال 1343 که شما هم دانشجو بودید، به نوعی مبارزه امام خمینی علنی شده بود. دانشگاه تهران هم در بطن ماجراها حضور داشت، توضیح دهید که چه کارهایی در دانشکده میکردید؟
البته من ازسال 1348 وارد دانشگاه شدم. ما در دانشکده جزو نیروهای مسلمان بودیم و نیروهای مسلمان در آن زمان بسیار مظلوم بودند. چون در آن برهه بحثهای کمونیستی و ماتریالیستی مطرح بودو هر فردی که کمی ادعای روشن فکری داشت جذب آن گروهها میشد یعنی در اکثر مواقع در سطح دانشکده و دانشگاه در اقلیت بودیم. چه بسا مجبور بودیم برخی کارهای مذهبی را مخفیانه انجام دهیم. در آن سالها جسته و گریخته اسم حضرت امام(ره) را میشنیدیم و آن زمان ایشان به عراق تبعید شده بودند. کسی که در آن دوران بسیار به نیروهای مسلمان کمک میکرد دکتر شریعتی بود. دکتر شریعتی در آن زمان با زبان روز در مورد مسائل اسلامی سخنرانی میکردند و ما هم سعی می کردیم در جلسات ایشان حضور داشته باشیم.
جلسات دکتر شریعتی در دانشگاه برگزار میشد؟
خیر! عمدتاً در حسینیه ارشاد واقع در خیابان شریعتی برگزار میشد. حتی کارتهایی برای ما صادر کرده بودند و ما آن را مخفی میکردیم. البته ایشان در مکانهای دیگر هم سخنرانی میکردند اما حسینیه ارشاد یکی از مراکز اصلی بود؛ در آنجاآقای دکتر مطهری هم تدریس و سخنرانی داشتند.
از همکلاسیهایتان کسی بود که با شما همفکر باشد و همیشه با هم در این مبارزات باشید؟
بعضی از دوستان بودندکه شاید بهتر باشد نامی از آنها نبرم چون از نیروهای فعال مسلمان بودند ولی وقتی به زندان افتادند، تغییر ماهیت دادند و من همیشه از این موضوع تأسف میخوردم اما بعضی از دوستان هم همیشه فعال و ثابت قدم بودند که ازجمله آنان می توانم دکترخالق نژاد، دکترکلانتری و دکتر نجفی را نام ببرم.
شما که هیچ وقت به زندان نیافتادید؟
خیر. در آن حدی که بخواهم بیگدار به آب بزنم، فعالیت سیاسی نداشتم اما چندباری تذکر دریافت کردم.
سال 1357 شما سرباز بودید، دقیقا بهمن ماه کجا بودید؟
در سال پیروزی انقلاب اسلامی دوره دستیاری من در بخش قلب بیمارستان امام خمینی(ره) شروع شده بود. درآن زمان مسائلی مانند برخوردها و پیامهای حضرت امام(ره) به اوج خود رسیده بود و بیمارستان امام(ره) هم مرکزیت خاصی برای کل نیروهای مسلمان داشت. عمدتاً مجروحان را به این بیمارستان منتقل میکردند و همکاران بخش جراحی نقش مهمی در درمان بیماران داشتند؛ محیط کاملا انقلابی بود. حتی اولین بار که حضرت امام(ره) وارد کشور شدند هلیکوپترشان در بیمارستان امام فرودآمد و ایشان از آنجا به بهشت زهرا(س) رفتند.
شما آنروز آنجا بودید؟
آنروز آنقدر سرمان در بیمارستان گرم مجروحان بود که نتوانستیم به استقبال برویم، فقط اخبار را میشنیدیم. حتی راهپیماییها گاهی از کنار بیمارستان امام شروع میشد؛ یادم هست روزی اعضای هیئت علمی و دانشجویان تصمیم به راهپیمایی گرفتند ولی یادم نیست که چه اتفاقی افتاده بود که تصمیم بر این شد که اعتراض ملایمی داشته باشیم.شاید شهید شدن استاد نجات الهی بود. جالب است که به ما زنگ زدند و گفتند شما مجازید تا چنین کاری بکنید. حتی بعضی ها با روپوش آمدند و همه جمع شدیم تا این فاصله را تا میدان انقلاب تظاهرات و راه پیمائی کنیم ولی وقتی به میدان انقلاب رسیدیم سربازان رژیم شروع به تیر اندازی کردند و همه مجبور شدند به بیمارستان برگردند.
برگردیم به دوران خدمت سربازیتان، کمی از حال و هوای آن زمان سیستان و بلوچستان برای ما بگوئید، شما یک سال در آنجا حضور داشتید، چه کاری در آنجا انجام میدادید؟ وضعیت بهداشتی و درمانی سیستان و بلوچستان به عنوان یکی از استانهای محروم آن زمان که البته نسبت به الان هم خیلی تفاوتی نکرده است و همچنان طعم محرومیت را می چشد، چطور بود؟
ما به عنوان سپاه بهداشت در روستاهای استان حضور داشتیم. اطراف شهرستان زابل دهی بود به اسم محمد آباد که در آنجا مستقر بودم. در آنجا کلینیک و درمانگاهی با داروخانه و امکانات مربوطه وجود داشت. هر روز صبح تا عصر بیماران از نقاط اطراف به این مکان میآمدند و آنها را معاینه میکردم. روزهایی از هفته را هم به عنوان پزشک سیار فعالیت میکردیم. یعنی به دههای اطراف میرفتیم و بیماران را معاینه میکردیم. به طور کلی استان وضعیت بسیار نامناسبی داشت. البته فعالیت سپاه بهداشت در آن زمان کار مثبتی بود چون عمدتاً پزشکان مناطق دوردست درآن دوره از هندوستان و پاکستان وبنگلادش بودند که نه با زبان فارسی آشنایی داشتند و نه اصلاً از نظر علمی سطح خوبی داشتند.
متأسفانه این استان وضعیت بسیار نامطلوبی داشت به عنوان مثال افرادی میآمدند و میگفتند که سرفه میکنند تا ما به آنها شربت سرفه بدهیم ولی بعداً متوجه میشدیم که شربت را در کاسه میریختند و در آن نان خورد کرده و میخورند یعنی تا این حد وضعیت مالی شان بد بود. آن زمان قاچاق موادمخدر و اعتیاد هم بسیار رایج بود به طوریکه اگر کمی درمرزها سختگیری میشد، میدیدیم بیمارانمان افزایش پیدا میکنند چراکه همه آنها از درد اندام به درمانگاه مراجعه میکردند و متوجه میشدیم که این روزها نتوانستهاند تریاک تهیه کنند. متأسفانه وضعیت به این شکل بود و اقدامات ما هم تا حدی مرهمی برای آنها بود.
نام روستایی که در قزوین بودید چه بود؟
رازمیان. آنجا بخشی از الموت بود اما نه الموت اصلی بلکه در دامنه آن قرار گرفته بود و در آنجا درمانگاهی بود و بیماران آنجا برای درمان به ما مراجعه میکردند و دوران یک ساله ای هم با همین شرایط در آنجا گذراندیم.
به دوره دستیاریتان برگردیم و اتفاقاتی که زمان انقلاب برای شما رخ داده است. در دوران دستیاریتان چه اتفاقاتی افتاد و چه زمانی شما از دستیاری فارغ التحصیل شدید؟
عمده دوره دستیاری من بعد از وقوع انقلاب گذشته است ودرآن زمان دیگر انقلاب پیروز شده بود و حضرت امام در ایران بودندوحوادث واتفاقات بعدازانقلاب یکی پس ازدیگری پیش می آمد. فارغ التحصیلی من درسال 1361بود. زمانیکه هنوزامام به ایران نیامده بودند، همیشه میگفتم آیا روزی میرسد که امام خمینی(ره) بتوانند در تلویزیون صحبت کنند و ما بتوانیم آن را ببینیم وبشنویم؟این احساس بخاطرخفقانی بودکه درمملکت حاکم بود. وقتی ایشان به ایران آمدند، اصلاً انتظار نداشتم که اوضاع طوری پیش برود که بتوانم ایشان راهرهفته در جماران ببینم و این از خواسته های قلبی من بود که هیچ وقت تصور نمیکردم اتفاق بیافتد.
وضیعت اساتید بیمارستان امام(ره) چطور بود؟
بخش قلب بیمارستان امام اولین بخش قلب گسترش یافته در سطح کشور با سابقه ای طولانی است. در آن سالها کسانی مانند پروفسور معصومی و دکتر عمیدی جزء اساتیدی بودند که از آمریکا آمده بودند و اوایل انقلاب هم در ایران حضور داشتند و در آن چند سالی که ما آموزش میدیدم کاردیولوژی نوین را در بیمارستان پیاده کردند. برای ما خیلی از لحاظ آموزشی خوب بود. البته چون تعداد نفرات ما برای این رشته خیلی کم بود، خیلی به سختی این دوره را گذراندیم یعنی آن زمان تنها من و دکتر پارسا که هم اکنون از همکاران هستند، و در دانشکده پزشکی همکلاس بودیم دستیاران سال اول قلب بودیم. به طوریکه یک شب در میان کشیک بودیم. گاهی که دستیاران صحبت از سنگینی کار میکنند، وضعیت خودم را مثال میزنم تا بدانند در آن زمان چگونه فعالیت می کردیم. آن زمان یک CCU در بیمارستان امام ویک سی سی یودربیمارستان ولیعصر داشتیم و اورژانس در پلی کلینیک بیمارستان و بخش جراحی قلب هم درطبقه پنجم بیمارستان امام بود. وقتی به ما گزارش میشد که فلان بیمار در فلان جا دچار مشکل شده است ما باید با دوی ماراتن خودمان را به او میرساندیم. ما با این شرایط کار کردیم تا اینکه در سال 61 فارغ التحصیل شدم.
آقای دکتر چرا رشته قلب را انتخاب کردید و چه شد وارد این فیلد شدید؟
من همانطور که به پزشکی علاقه داشتم به رشته قلب هم علاقه مند بودم.
یعنی از دوران دبیرستان؟
نه. بعد از اینکه وارد رشته پزشکی شدم این علاقه در من پیدا شد که در رشته قلب ادامه تحصیل دهم.
چرا؟
به دلیل نکات مثبتی بود که در این رشته میدیدم و امکان کمک به بیماران قلبی برایم ملموس تربود. شاید بعضی از اساتید هم مؤثر بودند. سال هایی که دانشجو بودم اساتید بسیار خوبی جذب دانشگاه تهران شده و بسیاری از آنها از دانشگاههای آمریکا فارغ التحصیل شده بودند. خوشبختانه همان موقع، من دوره دانشجویی را میگذراندم. یکی ازاساتیدآن دوره آقای دکترفطوره چی, فوق تخصص غددبودندکه در بیمارستان امام حضور داشتند. ایشان درضمن تسلط زیادی دررشته قلب ومعاینه بیماران قلبی داشتندو من هم هنگام معاینه بیماران، ایشان را همراهی میکردم. برعکس یکی دیگر از اساتیدکه رئیس بخش قلب در آن زمان بود چندان اجازه نمیداد که دانشجوها وارد بخش قلب شوند چراکه عقیده داشت در سطح دانشجویان نیست اما چون آقای دکترفطوره چی با رئیس بخش قلب دوست بود خودش ما را به آن بخش میبردتابیماران قلبی رامعاینه کنیم. همین موضوع موجب ایجاد علاقه بیشتر به رشته قلب در من شد. البته در آن زمان ظرفیت جذب رشته قلب خیلی کم بود و تنها 2 یا 3 نفر می توانستند برای دستیاری وارد این رشته شوند، من نگران بودم که قبول نشوم، به همین دلیل تصمیم گرفتم در رشته داخلی امتحان بدهم. یکی از دوستان که آنموقع دستیارقلب بود به من گفت تو که به رشته قلب علاقه داری، چرا می خواهی در رشته داخلی امتحان بدهی؟ وگفت مطمئن باش که موفق میشوی. در آخرین لحظه، ثبتنامم را از رشته داخلی به رشته قلب تغییر دادم و خوشبختانه درآن امتحان به عنوان نفر اول پذیرفته شدم. من در این انتخاب رشته هم تفضلات خداوند را دیدم که به من کمک کرد تا به رشته دلخواهم بروم.
چه زمانی ازدواج کردید؟
اواخر دوران رزیدنتی بود.
یعنی سال 1361؟
سال 1360 بود. آن زمان من به نحوی بخشی از سرپرستی خانواده را بر عهده داشتم و باید در کنار پدر میبودم و شرایط طوری بود که بایدامکاناتی را فراهم میکردم تا بتوانم ازدواج کنم؛ خوشبختانه این شرایط در اواخر دوران دستیاری فراهم شد و ازدواج کردم.
در آنزمان وضعیت خانواده چطور بود؟ پدر و مادر در قید حیات بودند؟
بله پدر و مادرم در قید حیات بودند وکلیه افراد خانواده هم بودند گرچه خیلی وقتها دو یا سه نفر از برادرها در جبههها بودند تا اینکه یکی از برادرانم درسال 64 به شهادت رسید.
از همسرتان بگویید، از نحوه آشنایی تان؟
ایشان دانشجوی رشته دیگری بودند و ارتباطی با یکدیگر نداشتیم. خواهرانم که در مجامع مختلف حضور داشتند با ایشان آشنا شده و به من معرفی کردند. البته او هم یکی از نیروهای انقلابی بود و داوطلبانه کارهای مربوط به بیمارستان نجمیه تهران در زمان انقلاب را انجام میداد.
پزشک بودند؟
خیر! رشته پیراپزشکی می خواندند اما به عنوان دبیر مشغول به کار بودند. ازدواجمان خیلی سنتی بود و اول خانوادهام ایشان را دیدند و بعد من با وی آشنا شدم و خوشبختانه خطبه عقد ما را هم حضرت امام(ره) خواندند.
واقعیت این است که همسرم نقش برجسته ای در زندگی و موفقیت هایم دارند. برای اینکه اگر ایشان امکانات و شرایط را در خانواده فراهم نمیکردند چه بسا که نمیتوانستم اصلا به کارهایم برسم.
البته نصف راه را رفته بودید، چون دستیاری تان تمام شده بود و بعد ازدواج کردید؟
بله ولی تازه اول مشکلات بود. سال آخر دستیاری وقبل ازامتحان پایان دوره بودو وقتی فرزند دار میشوید مسئولیت ها سنگینتر میشود و کمکهای ایشان بسیارموثربود.
ایشان همچنان دبیر ماندند؟
نه. ایثاری که همسرم کردند و من هم از ایشان خواستم همین بود، به او گفتم که من شب و روز مشغول کارم و اگر شما هم بخواهید رسماً در جایی کار کنید، کسی نیست تا از بچه هایمان مراقبت کند. به نظرم در این مورد ایثار کردند و شکر خدا همین مسئله موجب شد تا فرزندانمان تربیت درستی داشته باشند و همسرم هم به طور غیر رسمی به مطالعاتش ادامه دادودراموراجتمائی هم فعالیت کرده ومی کند.
سال 1361 تخصصتان را گرفتید، اصلاً به فکر رفتن به خارج از کشور نیافتادید؟
واقعیت این است که اگر هم قرار بود چیزی در ذهن بیاید, با وقوع انقلاب اسلامی و پا گرفتن جمهوری اسلامی در کشورکه یکی از آرزوهای مذهبیام درزمان دانشجوئی بود، کاملا فراموش شد. وقتی که حضرت امام(ره) را در در قاب تلویزیون دیدم اگر هم قرار بود ذره ای فکر این مسئله را بکنم کاملاً از ذهنم پاک شد.
فلوشیپتان رااز دانشگاه لندن انگلستان گرفتید و سال 68 هم تمام شد، میخواهم راجع به این مسئله هم توضیح بدهید. می خواهم بحث جماران را هم مطرح کنید و اینکه چه زمانی هیئت علمی دانشگاه تهران شدید؟
زمانیکه در سال 1361 فارغ التحصیل شدم، دکتر باستان حق ، دکتر پژوهی و دکتر رنجبر در دانشکده بودند قرار شد من هم به عنوان هیئت علمی در دانشکده مشغول به کار شوم. بعد از تقریباً فارغ التحصیلی من، دانشگاه با مسئله ای بحرانی روبرو شده بود.
چه مسئلهای؟
متاسفانه بسیاری از افرادی که به عنوان هیئت علمی در دانشگاه مشغول بودند از ایران رفتند و ما دچار خلأ شدیدی در اغلب بخشها در دانشگاه ها و بیمارستان ها شدیم. در آن زمان دکتر رنجبرنژاد هم سمتی را در دانشکده پزشکی داشتند و از من خواستند تا حتماً به عضویت هیات علمی دانشگاه در بیایم. دکتر عمیدی هم مدت کوتاهی در ایران بودند و به تدریج نه تنها بخش ما بلکه عده ای ازاساتید بخشهای دیگر هم از ایران رفتند.
این افراد از اساتید قلب بودند؟
هم دررشته قلب وهم در رشتههای دیگر چنین اتفاقی افتاد. آن زمان بود که ما با تلاش بالایی سعی کردیم که بخش را حفظ کنیم. بعدها به تدریج اساتید دیگری هم آمدند. درنهایت بخشها نه تنها توانستند وضعیت قبلیشان را حفظ کنند بلکه بهتر از قبل هم شدند.
پس هیئت علمی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شدید؟
بله! در سال 1362 هیئت علمی دانشگاه شدم و پس از چند وقت از من خواسته شد تا ریاست بیمارستان امام(ره) را به عهده بگیرم.
چه زمانی به تیم درمانی حضرت امام(ره) پیوستید؟
اواخر دوره رزیدنتی و نزدیک به زمان اخذ تخصصم بود که به عنوان یکی از اعضای هیئت پزشکی حضرت امام(ره) در جماران انتخاب شدم. دکتر عارفی من را به عنوان یکی از اعضاء معرفی کردند.
رئیس تیم چه کسی بود؟
آقای دکتر عارفی.
به بیمارستان قلب جماران میرفتید؟
آن زمان هنوز این بیمارستان راه اندازی نشده بود، ما در نزدیکی منزل امام مستقر بودیم. هفتهای یک روز من باتفاق یکی از همکاران به صورت کشیک وضعیت امام را بررسی میکردیم. در سالهای بعد بیمارستان جماران با توجه به مشکلاتی که برای حضرت امام پیش آمد، ساخته شد.
در این دوران بود که خطبه عقدتان را حضرت امام خواند؟
بله! من جزو اعضای تیم درمانی بودم و روزی که کشیک بودم حضرت امام را میدیدم و معاینهشان میکردم و و فشار خونشان را میگرفتم. در این بین گاه راجع به مسائل روزپزشکی وراهکارهای شرعی آن هم با ایشان صحبت میکردم. در همان مقطع وقتی مراحل اولیه ازدواجم انجام شد، از حضرت امام خواهش کردم تا خطبه عقدمان را بخوانند که ایشان هم پذیرفتند.
تاریخ آن روز را یادتان هست؟
دقیقاً نه ولی در اسفند ماه سال 1360 بود.
از آن دوران خاطره خاصی دارید؟ چون به هر حال این توفیق نصیب هرکسی نمیشد؟
این موضوع خود بحث مفصلی است و حدود 20 صفحه از خاطراتم با حضرت امام در کتاب «پیوند دلها» دکتر عارفی آمده است. البته قبل ازآن هم در مجلهای به عنوان خاطرات من با حضرت امام(ره) نوشته شده است و به جنبههای مختلف اخلاقیات امام اشاره کردهام. یکی از خاطرات شاخصم این بود که حضرت امام احترام خاصی برای پزشک قائل بودند و دقیقاً به توصیه های ما گوش میکردند حتی اگر مطابق میلشان نبود. به عنوان مثال راجع به مسئله ای خاص از من میپرسیدند و من توصیه ای به ایشان میکردم. من یک روز در هفته آنجا بودم و خیلی جالب بود که ایشان در این فاصله یک هفتهای در مورد همان مسئله از شخص دیگری چیزی نمیپرسید تا هفته بعد که شیفت من می رسید وآنموقع مشکل را پیگیری میکردند. هم یادشان بود که کدام مسئله را با کدام پزشک در میان گذاشته اند و هم احترام قائل بودند که آن مسئله خاص را با کس دیگری درمیان نگذارند.
یا اینکه حضرت امام بسیار به این موضوع حساسیت داشتند که خودشان بدون اتکاء به دیگری وبه صورت استوارراه بروندواین وضعیت را درهوای بارانی وبدون چترهم رعایت می کردند.زمانی مرحله نقاهت بعدازیک مشکل حادراسپری می کردندولازم بودفعالیت محدودداشته باشند. ایشان میخواستند از محل بیمارستان پیاده به حیاط پشتی بروند که یک مسیر سربالایی داشت. یکی از نزدیکان ایشان آمدند و به ما گفتند که حضرت امام میخواهند این مسیر را پیاده طی کنند و تاکید کردند که ایشان حرف کسی را گوش نمیکند و اصرار دارند تا کسی کمکشان نکند. من خدمت ایشان آمدم و عرض کردم این مسیر سربالایی است و وضعیت شما چندان مناسب نیست تا این مسیر را تنهایی طی کنید و باید با چرخ این مسیر را طی کنید. فهمیدم این موضوع برایشان خیلی سنگین و ناراحت کننده است زیرا ایشان سعی میکردند در هر وضعیتی شرایط استواری خودشان را داشته باشند ولی وقتی من این موضوع را مطرح کردم روی چرخ نشستند. بنابراین با همه عظمتی که ایشان در همه زمینهها داشتند به شکل منطقی حرف پزشک را میپذیرفتند و به آن عمل میکردند.
برای دوره فلوشیپ به خارج از کشور رفتید؟
از سال 1364به بعد که قدری مسائل بخش قلب سروسامان گرفته بود، زمانی بود که بعضی رشتههای جدید درزمینه قلب در سطح دنیا مطرح شده بود به خصوص در زمینه Interventional Cardiology، آنژیوپلاستی هاواستفاده از بالن و استنت.بنابراین ضرورت داشت که ما هم پیشرفتهای جدید پزشکی را در کشورهای مختلف ببینیم. در نهایت آن زمان دانشگاه فرصت مطالعاتی وبورس در اختیار من گذاشت و برای دوره دو ساله فلوشیب به انگلستان رفتم.
چه سالی؟
سال 1366 رفتم و 68 برگشتم.
با خانواده رفتید؟
بله.
فرزند هم داشتید؟
بله. من ابتدا دو دختر داشتم. زمانیکه می خواستم به خارج از کشوربروم فرزند سومم به دنیا آمد به همین دلیل قدری رفتنم را به تأخیر انداختم. در نهایت با سه فرزند به دوره فلوشیب رفتم. چیزی که انتظارش را نداشتیم اتفاق افتادو در همانجا صاحب فرزند چهارم شدم. همه فرزندانم دختر هستند. واقعاً با شرایط آن زمان سخت بود ولی به هرحال گذشت.
اولین فرزندتان چه سالی به دنیا آمد؟
1361.
زمانیکه در لندن حضور داشتید، وضعیت چطور بود؟
در دوره فلوشیپ باید در بیمارستانهای مختلف فعالیت میکردم. آن زمان برای این کار یا باید مدارک آنجا را میداشتم یا با معرفینامه اساتید آنجابه نظام پزشکی خودشان اجازه فعالیت میدادند. با شناختی که از من پیدا کرده بودند و با معرفینامه هایی که از اینجا داشتم که یکی از آنها راآقای دکتر ملک زاده-معاون فعلی تحقیقات وزارت بهداشت- که آنموقع در شیراز حضور داشتند برایم نوشتند، توانستم در آن مدت فعالیت کنم. در آنجا سعی میکردم همراه یکی از اساتیدی که در زمینه intervention فعال بود و به چندمرکز میرفت باشم.
چه کسی بودند؟
آقای دکتر Lipkin . وقتی این دوره تمام شد و به ایران برگشتم هنوز در کشور این موضوع حالت فعالی نداشت. به تدریج این مسئله را شروع کردیم و آموزش فلوشیپ در بیمارستان امام آغازشد. آقای دکتر ناظری واینجانب دربیمارستان امام وآقای دکتر صنعتی در بیمارستان شریعتی به عنوان پایهگذاران اولیه فلوشیپinterventional cardiology باصدورمدرک از طرف وزارت بهداشت مجوزآموزش فلوشیپ رادریافت نمودیم تا بتوانیم این دوره را به طور رسمی برگزار کنیم.زحمات آقای دکترناظری دربه ثبت رساندن بخش قلب بیمارستان امام به عنوان اولین بخش تاییدشده آموزش فلوشیپ درکشورشایسته قدردانی است.
بلافاصله وقتی به ایران برگشتید رئیس بیمارستان امام شدید؟
بله! البته من قبل از رفتن به انگلستان هم رئیس مجتمع بیمارستانی امام خمینی(ره) بودم . وقتی از انگلستان برگشتم، مرحوم دکتر باستان حق-رئیس وقت دانشکده پزشکی-مجددا" این مسؤولیت را به من سپردند.
سال 1364 رئیس دانشکده پرستاری و مامائی دانشگاه تهران شدید؟
بله. آن زمان رئیس مجتمع بیمارستانی امام(ره) بودم و با حفظ سمت، این مسؤولیت را قبول کردم. دقیقا زمانی بود که نا به سامانیهایی در دانشکده پرستاری ایجاد شده بودوازلحاظ مدیریتی حساسیت هائی بین اساتیدخانم درآن دانشکده بوجودآمده بود. آن زمان مرحوم دکتر باستان حق از من خواستند سروسامانی به وضعیت آنجا بدهم.
اولین سمت اجرایی تان ریاست مجتمع بیمارستان امام خمینی بود؟
بله.
خودتان توقع این موضوع را داشتید؟ چون ریاست مجتمع خیلی بزرگی به شما سپرده شده بود و آن زمان بیمارستان های زیادی وجود نداشت و بیمارستان امام مرکزیت داشت؟
همانطور که اشاره کردید بیمارستان امام درواقع بیش ازیک مجتمع بیمارستانی بود و به قول یکی ازدوستان آنجا به یک شهردار نیاز داشت اما در آن زمان هم انرژیمان زیاد بود و هم اعتقادمان به مبانی جمهوری اسلامی به این شکل بود که باید هرکاری میتوانیم بکنیم تا مسائل به خوبی پیش برود. سعی میکردیم تا از همه توانمان در این زمینه استفاده کنیم. البته خودم هرگز علاقه نداشتم مسؤولیت اجرائی داشته باشم ومی خواستم ازفاصله ای که به دلیل فلوشیپی پیش آمده بودبرای دورشدن ازکاراجرائی استفاده کنم اما در شرایطی قرار میگرفتم که کار را به ناچار میپذیرفتم ودرآنصورت سعی میکردم تمام نیرویم را به کار بگیرم. خوشبختانه خداوند هم یاری میکرد و آن زمان دوستانی هم بودند که صمیمانه کمک میکردند.
تا سال 1372 ادامه داشت؟
بله.
پس ازآن چه مسئولیتی گرفتید؟
در سال 72 باز هم به خواست مرحوم دکتر باستان حق به دانشگاه آمدم و معاون آموزشی دانشگاه شدم و مرحوم دکتر میرخانی ریاست بیمارستان را به عهده گرفتند.
در این سالهایی که شما تخصص میگرفتید و بعد دوره فلوشیپ را گذراندید، جنگ تحمیلی در این ایران رخ داد و برادر شما هم شهید شدند، خودتان سابقه شرکت در جنگ را دارید؟ از برادرتان برایمان بگوید؟ چون رشته ما قلب بود چندان سنخیتی با جبهه نداشت و از سوی دیگر وقتی مسئله رفتن به تیم درمانی حضرت امام مطرح شد حتی وقتی میخواستیم به جبهه برویم میگفتند وظیفه مهمتری در اینجا دارید و رشتهتان هم خیلی در جبهه مورد نیاز نیست. فقط یکبار توانستم به زحمت به اطراف اهواز و دزفول بروم و حدود یک ماه در آنجا بودم. آن زمان دزفول در تیررس توپخانه صدام قرارداشت؛ شب تا صبح آنجا را بمباران میکردند و ما هم بیماران قلبی را در بیمارستان درمان میکردیم. برادرهایم به شکلهای مختلف به جبهه میرفتند.3 برادرم مجروح شدند ولی کوچکترین برادرم شهید شد.
در چه عملیاتی؟
درعملیات نصر یک درمنطقه سردشت شهید شدند. همراه ایشان برادر دیگرم هم بودند. آنطورکه برادرم تعریف میکند تک تیر اندازها گلوله را مستقیماً به سرش زده بودند اما چون در میانه عملیات بود آنها مجبور بودندپیکرش را رها کنند و به راهشان ادامه دهند و وقتی عملیاتشان تمام شد در راه برگشت پیکر برادرم را با خودشان آوردند.
پس از مسئولیت معاونت آموزشی دانشگاه، دوباره به بیمارستان برگشتید و رئیس بخش قلب مجتمع شدید؟
همزمان بادوسال آخرمعاونت آموزشی دانشگاه به دلیل برخی حساسیت هاوبه توصیه مسئولین رئیس بخش قلب بیمارستان امام هم بودم وبعدازبازگشت به بیمارستان این سمت راادامه دادم. دراواخرمسئولیت معاونت آموزشی دانشگاه گروه آموزشی مستقل بیماریهای قلب وعروق رامصوب نمودیم. قبل از آن رشته قلب زیر مجموعهای از گروه داخلی بودکه وضع مناسبی برای یک رشته وسیع مانند قلب نبود. حمایت های مستقیم آقای دکترکریمی رئیس وقت دانشکده پزشکی نقش مهمی درمستقل شدن گروه قلب داشته است. ازابتدای تشکیل گروه قلب یعنی ازسال 1376 تاسال 1391 به مدت پانزده سال به انتخاب اعضاء گروه مدیریت گروه قلب رابه عهده داشته ام وازآن تاریخ این مسئولیت به آقای دکتر پورحسینی سپرده شده است.
شما هیئت تحریریه مجلات خارجی و داخلی هم بودید؟
به عنوان یکی از اعضای هیئت تحریه مجله دانشکده پزشکی فعالیت کردم و در حال حاضر هم عضو هیئت تحریریه مجله انگلیسی زبان مرکز قلب تهران هستم و همکاری مستمری با مجلات دانشگاه داشته ام.
از سال 1373 به عنوان یکی از اعضای هیئت ممتحنه بورد تخصصی و فوق تخصصی قلب بودهام و از سال 79 به بعدهمواره یا به عنوان دبیر بورد و یا جانشین دبیر بورد فعالیت کرده ام. در حال حاضر هم به عنوان جانشین دبیر بورد رشته قلب فعالیت می کنم.
چه شد که از سال 1385 به مرکز قلب تهران آمدید؟
دلیل اصلی آمدنم به مرکز قلب این بود که این مرکز علیرغم ظرفیت بسیار بالا و امکانات پیشرفته ای که داشت، ازفعالیت آموزشی مناسبی برخوردار نبود. درواقع من به عنوان مدیرگروه قلب ماموریت یافتم تامرکزقلب رابه به صورت تمام عیارآموزشی کنم. ازابتدای ورودم به مرکز تعداد قابل توجهی رزیدنت متناسب باظرفیت مرکزجذب گردید. واقعیت این است که مدتهابودکه دانشگاه تهران از نظر پذیرش رزیدنت قلب در سطح اول قرار نداشت و بیمارستان شهید رجایی درجایگاه اول بود. اما بعد از اینکه این مرکز فعالیت آموزشی را به طور جدی آغاز کرد به تدریج به عنوان یکی از بهترین مراکز آموزشی کشورپذیرفته شد و جایش را باز کردبه نحوی که درسالهای اخیر بسیاری از نفرات بالای آزمون ورودی وداوطلب رشته قلب را در این مرکز پذیرش میکنیم. همچنین هرساله تعدادقابل توجهی ازحائزین رتبه های بالای آزمون بورددررشته قلب ازمرکزقلب تهران هستند.
ازهمان ابتدای ورودبه مرکز, آموزش فلوشیپ رشته interventional cardiology را راه اندازی و به تایید وزارتخانه رساندیم. همچنین درطی یکی دوساله بعدازآن آموزش فلوشیپ رشته های اکوکاردیوگرافی والکتروفیزیولوژی درمرکزموردتاییدوزارتخانه قرارگرفت ودرحال حاضرمرکزقلب آموزش سطح بالائی رادرهمه رشته های فلوشیپ فوق الذکر ارائه می دهد. تلاش بسیار زیادی صورت گرفت تا این مرکز بتواند جایگاه آموزشی که شایستگیاش را دارد به دست بیاورد.
لازم به توضیح است که درتمامی مراحل فوق حمایت های بی دریغ آقای دکترکریمی ریاست محترم مرکزپشتوانه محکم اینجانب دررسیدن به اهداف آموزشی فوق بوده است.
همچنین همکاری هاوتلاش های صادقانه دیگرهمکاران مرکزبه ویژه دوستانی مانند دکتر پورحسینی، دکتر سالاری فر و دکتر صادقیان نقش اساسی دررسیدن مرکزبه اهداف خودداشته است .
گرچه درحال حاضر مرکز قلب تهران یکی از بهترین مراکز آموزشی قلب درکشورمی باشدلکن برای حفظ این موقعیت وارتقاء آن نیازمندتلاش مضاعف همه دست اندرکاران مرکزخواهدبود.
آقای دکتر، شما تالیفاتی هم داشته اید؟
در گذشته کتابهائی باهمکاری سایردوستان علاوه برمقالات متعدددرمجلات علمی داشته ام ولی یکی از آرزوهای من تالیف یک کتاب فارسی برای رشته بیماریهای قلب و عروق بود. چندین بار هم خواستم این کار را انجام بدهم که نشد. تا اینکه در سال 1394 با همکاری عمده اعضای هیئت علمی گروه قلب دانشگاه علوم پزشکی تهران توانستیم این کتاب را چاپ کنیم. واقعیت این است که چنین کتابی به زبان فارسی در ایران نداشتیم و کتابهای موجود ترجمه های نه چندان رسای کتابهای لاتین هستندکه معمولا" خیلی قابل استفاده نیستند. همیشه جای این کتاب را خالی میدیدم. خوشبخانه توانستیم سال گذشته این کتاب را به چاپ برسانیم که از طرف وزارت بهداشت هم به عنوان منبع درسی دانشجویان پزشکی سراسر کشور انتخاب شد.
البته در طول سالهای گذشته اینجانب همواره عضواصلی تدوین برنامه های آموزشی رشته تخصصی قلب و عروق در وزارت خانه بوده ام. همچنین عضواصلی تدوین کوریکولوم رشته فلوشیپ interventional cardiology بوده ام.
اگر نکته ای هست که فکر میکنید جا افتاده است بفرمائید تا من سؤالات پایانی ام را بپرسم؟
باتوجه به نحوه برخوردهمکاران با من، خیلی وقتها دستیاران از من میپرسند مگر همه اساتید شاگرد شما بوده اند. در اینجا میخواهم به این سوال پاسخ دهم. واقعیت این است که به جز 2 یا 3 نفر ازهمکاران که همکلاس من یا سال بالایی من بودند، سایر همکارانی که هم اکنون به عنوان هیئت علمی گروه قلب و عروق دانشگاه مشغول فعالیت هستند در مقطعی تحت آموزش من بودهاند.
پدر و مادرتان در قید حیات هستند؟
متأسفانه هر دو فوت کردند.
در چه سالی؟
پدردر سال 73 و مادر در سال 75 فوت کردند.
فرزندانتان در چه رشتهای تحصیل کردند؟
واقعیت این است که هیچوقت آنهاراواداربه انتخاب رشته خاصی نکردم و به عهده خودشان گذاشتم. البته شاید آنها سختیهای کارم را دیده بودند و خیلی مشتاق انتخاب رشته من نبودند. فقط یکی از دخترانم رشته پزشکی را انتخاب کرده است. دختر بزرگم کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی خوانده است. دختر دومم مهندس صنایع است و با همسرش در ژاپن در مقطع دکتری این رشته تحصیل میکند. دختر سومم رشته پزشکی خوانده و فارغ التحصیل شده است و هم اکنون طرحش را میگذراندوخودراآماده شرکت درآزمون پذیرش دستیارمی کند. دختر چهارمم هم فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته معماری است.
آیا بعد از اینکه دوران سربازی را در استان سیستان و بلوچستان گذراندید، پس از آن سفری به این استان داشتید؟
در دورانی که هیئت علمی بودم با وجود اینکه اصرار داشتند ما در تهران بمانیم ولی برای مدتی به زاهدان به عنوان طرح رفتم.
چه سالی بود؟
مطمئن نیستم.
میخواستم وضعیت بهداشت و درمان این دو دوره را با هم مقایسه کنید؟
درسالهای اخیر به شهرهای بندرعباس و چاه بهار و زاهدان رفتیم که تغییرات زیادی کرده بودند. زمانیکه ما در زابل بودیم جاده ای شوسه از زابل به زاهدان وجودداشت که باکوچکترین بادگردوغبارغلیظی پیدامی شد و جاده وحشتناکی بود. درآنزمان آرزو میکردم که این جاده آسفالت شود .این روزهاشنیدم که تبدیل به اتوبان شده است. اطلاعی ازوضعیت فعلی بهداشت منطقه زابل ندارم. بندرعباس ازنظرقلبی وضعیت خوبی دارد.
آقای دکتر پورحسینی به موضوع دقت شما در ویزیت و صحبت با بیماران اشاره کردند، الان واقعاً یکی از مسائل اساسی همین موضوع است که گاهاً رسانهها هم به آن میپردازند که بیماران چندان رضایت ندارند و پزشکان وقت چندانی برای صحبت با بیماران نمیگذارند. این معضل چقدر میتواند بر روند درمان بیماری تأثیر بگذارد؟
این موضوع بسیار مهم است. صحبت با بیمار و در جریان گذاشتن وی ازنوع ووضعیت بیماریاش وایجاد ارتباط مناسب با بیمار کمک میکند تا بیمارضمن اعتمادبه پزشک معالجش همکاری بهتری برای درمان خودش داشته باشدوازآرامش بیشتری برخوردارشود. برخی بیماران را میبینیم که به دفعات متعددبه پزشکان مختلفی مراجعه میکنند و پزشک شاید به دلیل مشغله زیاد و بیماران متعدد این فرصت را پیدا نمیکند تا ارتباط کافی با بیمار برقرارکند. به همین دلیل بیمارراضی ومتقاعدنمی شودومکررمراجعه ویابه پزشکان دیگرروی می آورد. بدیهی است پزشک از روی عمد این کار رانمیکند واغلب تعدادزیادبیماران موجب چنین وضعی است ولی من سعی کرده ام علیرغم این شلوغیها تاحدامکان ارتباط برقرار کنم. چه بسا وقتی شما دقیق و درست با بیمار صحبت میکنید رفت و آمدهای متعدد وی به درمانگاه ومطب کاهش پیدا میکند. همیشه به رزیدنت هایم تأکید میکنم که سعی کنند دقیق و مسؤولیتپذیرباشند. چراکه با دقت همه چیز بدست میآید و اگر این کار را نکنند همه چیز را از دست میدهند. معمولاً در مرکز قلب رزیدنتها حدود 3 ماه با هر کدام از اساتید همراه هستند. هر وقت میخواهیم برای نخستین بار به درمانگاه برویم اول چند دقیقه ای با دستیارانم صحبت میکنم و میگویم که وقتی بیمار به این درمانگاه میآید باید مشکلش حل شود و بیرون برود. بنابراین در هرجای مسئله اگر شک دارید و فکر میکنید باید به من گفته شود این کار را بکنید تا مشکل بیمار حل شود.
واقعیت این است که همواره سعی میکنم این دقت را منتقل کنم و ازاینکه رزیدنت من علم کافی را پیدا نکند و مسؤولیتش را به خوبی انجام ندهدغصه می خورم. به همین دلیل ممکن است گاهی با رزیدنتهایم کمی تند برخورد کنم ولی چون میدانند هدف من این است که آنها ساخته شوند هیچ وقت به دل نمیگیرند. همیشه به آنها میگویم که هر وقت خواستید بیماری را معاینه کنید ودرخواست تستی کنیدو نسخهای بنویسید و به دست بیمار بدهید فقط یک لحظه فکر کنید که ممکن است من این کار شما را روزی ببینم. آن وقت دقت بیشتری خواهید کرد. اتفاقاًاین موضوع کم پیش نمی آیدکه اقدامات تشخیصی درمانی دستیارانم رادردست بیماران مشاهده کنم.
تلخترین اتفاق زندگیتان؟
مسائل تلخ در زندگیم کم نبودند، ولی شاید از دست دادن پدر و مادرم از تلخترین اتفاقات زندگیم بود. علیرغم اینکه همیشه سعی می کردم به آنها نزدیک باشم و احترامشان را نگه دارم ولی وقتی انسان پدر و مادرش را از دست میدهد همیشه فکر میکندای کاش کار بیشتری برای آنها میکردو قدرشان رابیشتر میدانست . در حال حاضر هم مشاهده مشکلات معیشتی بعضی از خانواده ها به خصوص بیماران برایم بسیار تلخ وآزاردهنده است.
شیرینترین اتفاق زندگی تان؟
گرچه موفقیتهای زیادی در طی زندگی بدست آورده ام ولی قبولیام در رشته پزشکی در کنکور حلاوت دیگری داشت . همچنین هم نشینی با حضرت امام(ره) کسی که زمانی فقط انتظارم این بودکه او را در تلویزیون ببینم ولی با شرایطی ویژه در کنارشان قرار گرفتم از شیرین ترین وقایع زندگیم هست.
منظورتان عضویت در تیم پزشکی حضرت امام است؟
بله.
توصیه آخر...
همیشه به خودم وبه دوستان میگویم که زندگی میگذرد و تمام میشود و آنچه از آدم باقی میماند کارها و آثاروفعالیتهای اوست. شاید نشود با حرف زدن چیز زیادی را منتقل کرد. انسان باید ابتدا خودش انجام دهنده کاری باشد که توصیه می کندتا دیگران هم بر همان اساس، حرف او را بپذیرند. رشته پزشکی کاملاً با همه رشتهها متفاوت است چراکه با جان بیمار سروکار دارد. پزشک نمیتواند خودش را ببخشد اگر حداکثر دقت و مسؤولیتپذیری و وجدان کاری را نداشته باشد. شاید جامعهای بهتر از جامعه پزشکی نداشته باشیم. علیرغم همه تاخت و تازهایی که به شکل های مختلف به این جامعه میشود، اگر تمام حرف را در سطح کشور و یا سطح دنیا در نظر بگیریم شایدکمترجامعه ای به سلامت گروه پزشکی باشد. چراکه کارشان حساس است و کوچکترین مشکل و خطایشان بزرگ دیده میشود. باید بگویم که هرچقدر ما اعتماد جامعه را به جامعه پزشکی بیشتر کنیم، به نفع خود جامعه عمل کرده ایم و هرکسی بخواهد به این اعتماد خدشه وارد کند ضرر نهایی رامتوجه خود جامعه کرده است.
آقای دکتر پور حسینی، شما که از شاگردان دکتر نعمتی پور هستید، برجسته ترین نکته شخصیتی ایشان چیست؟
ابتدا درباره شاگردانی که آقای دکتر تربیت کردند صحبت کنم. فکر میکنم بیش از 90 درصد استادان رشته قلب و عروق دانشگاه علوم پزشکی تهران از شاگردان استاد هستند. البته شخصیت ایشان دارای برجستگیهای عملی مختلفی است که در بیمارستان و گروه قلب زبانزد است. شاید مهمترین آن نحوه آموزش و ویزیت بیماران است. ایشان بسیار بسیار دقیق و با دقت بالا چه در درمانگاه و چه در بخش بیمارستان بیماران را ویزیت میکنند و به عنوان الگویی برای دانشجویان و دستیاران و فلوشیپها مطرح هستند. نکته دیگری که به عنوان شاگردشان میتوانم بیان کنم مناعت طبع و خصلتهای اخلاقی بارز ایشان است. اصلاً مسائل مادی برایشان مطرح نیست و این یک شعار نیست بلکه ما داریم در زندگی و عملکردشان میبینیم.
خبرنگار: امیر بامه
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: