دکتر عباس امیر جمشیدی: لذت زندگی یک معلم، در تربیت شاگردانی موفق است
در راستای ثبت تاریخ شفاهی و بیان تجربیات گرانقدر اساتید دانشگاه علوم پزشکی تهران، دکتر عباس امیر جمشیدی استاد رشتۀ جراحی مغز و اعصاب کشور از خاطرات و تجربیات خود می گوید.
دكتر عباس امير جمشيدي، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهر «تهران» به اتمام رساند؛ سپس تحصيلات عالي خود را در رشتۀ پزشكي دانشكده پزشكي «دانشگاه تهران» آغاز كرد. وي موفق به اخذ درجه تخصصي در رشته جراحي مغز و اعصاب در «بيمارستان دكتر شريعتي» از دانشكده پزشكي دانشگاه تهران گرديد؛ سپس تحصيلات فوقتخصص خود را در رشته جراحي كف جمجمه و «ميكروسرجري» - «ميكروواسكولر سرجري» «دانشگاه هانوفر آلمان و آتکینسن مرلی لندن انگلستان» به پايان رساند. ايشان، اكنون بهعنوان عضو هیئت علمی و استاد گروه جراحي مغز و اعصاب در بخش جراحي مغز و اعصاب «بيمارستان سينا» مشغول به كار است. استاد امیرجمشیدی، تاکنون دو بار موفق به دریافت جایزه از «جشنوارۀ تحقیقاتی علوم پزشکی رازي» شده است.
به نظر دکتر امیرجمشیدی، جراحان اعصاب باید آیۀ شریفۀ «ما أوتيتم مّن الْعلْم إلّا قليلًا » را در کارهایشان مدنظر قرار دهند و همواره در مسیر بهروزرسانی دانش خود گام بردارند و هرگز نباید نسبت به دانش و تواناییهایشان احساس غرور کنند. همچنین ایشان معتقد هستند که در شیوۀ فعلی گزینش دستیاران، از اساتید سؤالی مبنی بر اینکه آیا فلان دانشجو می تواند در آینده به یک جراح مغز و اعصاب موفق تبدیل شود؛ پرسیده نمیشود؛ حال آنکه اگر یک کشاورز بخواهد محصول خوبی ارائه دهد، انتخاب بذر، خاک و همهچیز باید به عهدۀ خود او گذاشته شود.
دکتر کورش کریمی، یکی از شاگردان استاد امیر جمشیدی ما را در انجام این مصاحبه یاری کردند؛ به عقیدۀ ایشان، این استاد گرانقدر، از نظر آموزش و دانش، یکی از سرمایههای رشتۀ جراحی مغز و اعصاب کشور محسوب میشوند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید که در چه سالی و در کجا متولد شدهاید؟ دوران کودکیتان را در کجا گذراندید؟
من، سال 1331 در خانهمان که در کوچۀ «قوامی» (سرچشمه) خیابان «ری» در شهر «تهران» واقع شده بود؛ متولد شدم. پدرم در رشتههای «دامپزشکی» و «پزشکی» تحصیل کرده بود و تخصص رشتۀ «اعصاب و روان» را داشت. من، سه خواهر دارم. دوران کودکیام را در همان محلۀ سرچشمه و خیابان ری گذراندم و به دبستان «دری» رفتم. دوران دبیرستان را در خیابان «فخرآباد» و دبیرستان «علوی» سپری کردم؛ این موهبت خداوند بود که توانستم دوران دبیرستان را در آن مدرسه بگذرانم زیرا آموزش در دبیرستان علوی، با محوریت فرهنگ، اخلاق و علم انجام میگرفت. دانشآموزان در این مدرسه، میآموختند که چگونه زندگی کنند تا برای دیگران، مفید باشند. افراد بزرگی همچون مرحوم دکتر «روزبه» در آن دبیرستان، حضور داشتند. ایشان، مدرک دکترای فیزیکشان را از کشور آمریکا گرفته بودند و زندگی خود را وقف تعلیم و تربیت کرده بودند. مرحوم آقای «علامه» و مرحوم آقای دکتر «غفوری» نیز از معلمین آن مدرسه بودند که رفتار و کردارشان همواره برای دانشآموزان الگوی انسانیت توأم بادانش بود. من در سال 1348 دانشآموخته شدم. من و سایر همکلاسیهایم بهظاهر دانشآموختۀ «رشتۀ طبیعی» بودیم اما میزان آگاهیمان از دروس فیزیک، شیمی و ریاضی با یک دانشجوی سال دوم دانشکدۀ علوم «دانشگاه تهران» برابر بود. البته میزان آگاهی، چندان مهم نیست؛ بلکه نحوۀ آموزش درس زندگی مهم است؛ ما آموختیم که چگونه تولیدکننده باشیم و آموختههایمان را به دیگران نیز بیاموزیم. ما در آن دبیرستان همانند طلبهها، بعدازظهرها بهصورت گروهی درس می خواندیم؛ درس خواندن یا حفظ کردن بهصورت انفرادی و در خانه انجام نمیشد. متأسفانه این شیوه، اکنون وجود ندارد و همۀ دانشآموزان بهصورت انفرادی دروس را می خوانند و حفظ می کنند. دریکی از این عکس هایی که خدمت شما ارائه کردم، این شیوۀ درس خواندن قابلمشاهده است، همانطور که از این عکس متوجه میشوید ما بهصورت گروهی دربارۀ مباحث درسی گفتگو میکردیم و معلمان، مشکلاتمان را رفع میکردند. دکتر روزبه در اواخر عمرشان به بیماری «سرطان خون» مبتلا شدند؛ ایشان حتی در روزی که برای «شیمیدرمانی» در حال اعزام به خارج از کشور بودند؛ در فرودگاه، درس جبر را به ما میآموختند. بعد از دبیرستان، وارد «دانشکدۀ پزشکی شیراز» و «دانشکدۀ پزشکی تهران» شدم و پس از تخصص برای گذراندن چند دورۀ کوتاه که کمتر از یک سال به طول انجامید؛ عازم خارج از کشور شدم. پس از دانشآموختگی در «بیمارستان شریعتی دانشگاه تهران» از محضر سه نفر از اساتید مسلط و پیشکسوت جراحی اعصاب کشور یعنی مرحوم دکتر«نصرتالله عاملی»، دکتر «کاظم عباسیون» و دکتر حمید رحمت بهرهمند شدم. اساتید یادشده دروس علم، عمل و اخلاق را به من آموختند.
در حال حاضر افتخار همکاری با اساتیدی همچون دکتر «کریمی» و دکتر «کتابچی» را در دانشگاه تهران دارم. 36 سال است که ساعت هفت صبح به «بیمارستان سینا» می روم و از کارم لذت می برم. من از همکاران جوانتر از خودم درس میآموزم. به نظر من استفاده از کلمۀ تدریس در رشته های تخصصی اشتباه است زیرا معلمین دورههای تخصصی نیز همواره باید آموزه های خود را تکمیل و اشتباهاتشان را تصحیح کنند تا انتقال دانش بین استاد و دانشجو میسر شود؛ اگر استادی بهروز نباشد، هرگز نمی تواند به معلم خوبی تبدیل شود. امکانات دانشگاه تهران برخلاف ادعاهای موجود، به دلیل بودجۀ ناکافی، بسیار ضعیف و تعداد دانشجویان ورودی فراتر از ظرفیت موجود است؛ مثل این است که مهمانی را بهصرف آبگوشتی دعوت کنید که نخود، لوبیا و گوشت ندارد! متأسفانه سیستم درمانی و آموزشی ما آنطور که باید باشد؛ نیست. مدیریت، درمان و آموزش مباحث مجزایی هستند؛ در زمان دانش آموختگی من، صرفاً 19 نفر جراح مغز و اعصاب در کشور وجود داشت اما درنتیجۀ ادغام سه مبحث اشاره شده اکنون این تعداد به 737 نفر رسیده است. شیوۀ فعلی تربیت جراحان اعصاب بنظر نامناسب است.
دوران دبستان را چگونه گذراندید؟ درسخوان بودید یا بازیگوش؟
من، بهجز دانشگاه همیشه در رتبۀ اول تا سوم قرار داشتم. در دانشگاه شیراز، نفر هفدهم، در دانشگاه تهران، نفر بیست و سوم و در رشتۀ پزشکی «دانشگاه ملی» نفر سوم بودم؛ اما در دانشکدۀ پزشکی وضعیت متفاوتی داشتم، آن زمان، تحصیل در دانشکدۀ پزشکی بر اساس جزوه خوانی بود اما من اصلاً جزوات را مطالعه نمیکردم و در کلاسها حاضر نمیشدم؛ تنها متنی که می خواندم مربوط به آزمون «کمیسیون آموزشی دانش آموختگان خارجی رشتۀ پزشکی» و برای اعزام به خارج از کشور بود. در کتابخانه مینشستم و متون انگلیسی را می-خواندم. مطالعه به زبان انگلیسی ارثیۀ مرحوم دکتر روزبه است؛ ایشان ریاضی را نیز در دبیرستان علوی بر اساس متون انگلیسی به ما آموزش میدادند. سال چهارم در آزمون ECFMG شرکت کردم و با نمرۀ 92 پذیرفته شدم.
از همدورهایهای دبیرستانتان، شخص دیگری نیز در دانشگاه تهران حضور دارد؟
دکتر «صدرعاملی» که رئیس دپارتمان «الکتروفیزیولوژی» بیمارستان «شهید رجایی» و رئیس انجمن الکتروفیزیولوژی ایران هستند و دکتر «مدرس زاده» که متخصص چشم و رئیس بیمارستان «چشم فارابی» بودند و اکنون در بیمارستان «طالقانی» حضور دارند؛ از همدورههای ایام دبیرستان من بودند، دکتر «ظفرقندی» و «روفی گر» نیز از دانشآموختگان دورۀ بعد از ما در دبیرستان علوی بودند. اکثر دانشآموزان دبیرستان، اکنون در خارج از کشور هستند؛ ازجمله آقای دکتر «بهار باستانی» که رئیس بخش کلیه در ایالت مینه سوتا است و دکتر «محمد شناسا» که رئیس «انجمن الکتروفیزیولوژی آمریکا» است.
شما به دبیران و اساتید بااخلاقتان اشاره کردید و در حال حاضر نیز دانشگاه تأکید مؤکد روی اخلاقیات دارد، در صورت امکان، وضعیت فعلی را با وضعیت قبلی مقایسه کنید.
اصلاً قابلمقایسه نیست. درس آنها اخلاق انسانی برای زندگی بود اما درس کنونی، اخلاق رزم است. مدیران آن دبیرستان، روی آزاد اندیشی تأکید می کردند و دانشآموزان محدودیتی در بیان عقایدشان نداشتند. چپ و راست، یکسان و همجوار بودند؛ مصداق رواج این آزاداندیشی، شهدا و افراد تیرباران شده از آن مدرسه بودند.
شما تنها پسر خانواده بودید، هیچکدام از خواهرانتان در رشتۀ پزشکی تحصیل نکردند؟
خیر! هیچکدام از خواهران و دختران من، رشتۀ پزشکی را انتخاب نکردند.
چرا رشتۀ پزشکی را انتخاب کردید؟ شغل پدرتان روی انتخاب شما مؤثر بود؟
بله! پدرم، سه مدرک دکترا داشت، وی در رشتههای دامپزشکی، پزشکی و تخصص اعصاب، مدرک دکترا گرفته بود. ایشان مدتی با مدرک فوقلیسانس بهداشت، معاون شهردار بودند و در تأسیس «کشتارگاه مکانیزۀ تهران» پیش قدم بود. پدرم، در طول زندگی خود، به تدریس و طبابت اشتغال داشت و با توپ و تاس آشنایی نداشت. یکی از افتخارات من این است که به مدت 37 سال، هفتهای یک روز، مجانی به «درمانگاه شهرداری منطقۀ شش تهران» میروم تا بیماران را به خاطر روح پدرم، معاینه می کنم. رفتگر شهرداری را همچون رییس وقت آن آقای «کرباسچی» درمان کردم و مورد رسیدگی قرار دادم و این رفتار مصداق اخلاق در زندگی است. در طول دوران کاریام، هیچ کار مدیریتی بهجز پژوهش دانشجویی انجام ندادهام. انجام کارهای مدیریتی برای یک پزشک، سم است.
برخی از پزشکان مجبور هستند که چنین کارهایی را به عهده بگیرند.
خیر! اصلاً مجبور نیستند. پزشکان برای این کار تربیت نشده اند. من، دورۀ دکترای مدیریت را سه بار شروع کردم و شش ماه از آن را گذراندم اما رها کردم زیرا در درک معادلات ریاضی ناتوان بودم. 12 سال پیش برای اینکه «اپیدمیولوژی» را بیاموزم؛ تحصیل در این رشته را از مقطع فوقلیسانس، آغاز کردم و شاگردانم، معلمانم بودند؛ همچنین در مقطع فوقلیسانس رشتۀ بهداشت عمومی دانشگاه تهران تحصیل کردم تا در برابر اشخاصی مانند دکتر «کریمی» که بیش از من، از ریاضیات آگاهی دارند، احساس ضعف نداشته باشم.
دربارۀ روحیات پدرتان برای ما صحبت کنید و بگویید که ویژگی بارز ایشان چه بود؟
پدرم بسیار صادق بود و هرگز دروغ نگفت زیرا او یک روان پزشک خوب و باتجربه بود.
ایشان، مشوق شما برای تحصیل در رشتۀ پزشکی بودند؟
اصلاً مسئله تشویق نیست بلکه ملکه شدن یک رفتار منطقی در ذهن فرزند است. تحصیل در این رشته، انتخاب و خواستۀ خود من بود. فرزند هر انسانی، کپی برابر با اصل خود او میشود و حتی از شیوۀ راه رفتن والدینش نیز تقلید میکند. من از زمانی که خودم را شناختم، کتابهای فیزیولوژی، آناتومی و اعصاب و سیستم عصبی را در خانهمان مشاهده میکردم.
یعنی انتخاب رشتۀ شما بر همین اساس بود؟
من جز رشتۀ پزشکی، رشتۀ دیگری را ندیده بودم. من دو سال و نیم آخر کارورزی را در بخش جراحی مغز و اعصاب دانشگاه تهران نزد دکتر «پروفسور عاملی»، «دکتر عباسیون» و «دکتر رحمت» گذراندم و در آن مدت، هر کاری از شستن «ست جراحی» تا دستیاری انجام دادم. هفت شب در هفته کشیک می دادم و نمرۀ من در سایر دروس، ب و ج می شد زیرا در کلاسها حضور نداشتم. این، عشق به جراحی اعصاب بود. رشتۀ جراحی اعصاب، انتخاب اول من بود اما اکنون به انتخاب دهم دانشجویان تبدیل شده است، در چنین بستری، نمیتوان از این افراد انتظار داشت که به جراحان خوبی تبدیل شوند.
آقای دکتر چه سالی در کنکور شرکت کردید؟
من در سال 1348 در کنکور دانشگاه تهران، شیراز، ملی و اعزام دانشجو شرکت کردم و در رشتۀ پزشکی این دانشگاهها پذیرفته شدم. بااینکه پذیرش خارج از کشور را نیز داشتم، پدرم اصرار کرد که در تهران بمانم.
دوران دانشجویی تان چطور گذشت؟
آن زمان، ازنظر سیاسی دانشگاه تهران، بسیار شلوغ بود و «گارد شاهنشاهی» هرروز، محدودۀ اطراف دانشگاه را میبست. من، یک «پیکان» قراضه داشتم که این ماشین را هرروز در ضلع شمالی «خیابان 16 آذر» پارک می کردم و ساعت هفت و ربع از در دانشکدۀ دندانپزشکی وارد می شدم و به کتابخانۀ دانشکدۀ بهداشت می رفتم و منتظر می ماندم تا کتابدار در را باز کند. دوستانم به کلاس می رفتند و من تا ساعت بیست و سی دقیقه که در کتابخانه را میبستند به مطالعۀ متون در آنجا مشغول بودم و طی این مدت، فقط دو بار به ناهارخوری می رفتم. ساعت هشت و نیم، تردد صرفاً از در جنوبی دانشگاه، مجاز بود اما مایکی از میله های حفاظ دانشکدۀ بهداشت را خم کرده بودیم و ازآنجا خارج میشدیم؛ من دومرتبه به خاطر این کار از گارد، کتک خوردم و یکمرتبه نیز دکتر صدرا عاملی را گرفتند و از او پرسیدند: چرا از لای نردهها میروی؟ آن میله هنوز بهصورت کج باقی مانده است.
شما در تظاهرات یا فعالیتهای سیاسی مربوط به آن دوران شرکت نمیکردید؟
خیر! اصلاً شرکت نمی کردم و اهل سیاست نبودم. پشت سالن مجلات در دانشکدۀ پزشکی، دو کتابخانه وجود داشت که یکی دانشجویی و دیگری اسلامی بود. کتابخانۀ دانشجویی به چپیها اختصاص داشت و من تنها دانشجویی بودم که در هر دو کتابخانه عضویت داشت.
دورۀ کارورزی شما در چه سالی به اتمام رسید؟
این دوره در سال 1355 تمام شد.
بلافاصله در دورۀ تخصص پذیرفته شدید؟
من، چهارصدم نمره کم داشتم؛ به همین دلیل در «کنارک چابهار» عضو «سپاه بهداشت» شدم و بخش عمدۀ دوران سربازی را در آنجا سپری کردم و بعد دورۀ جراحی اعصاب را «بیمارستان اتکینسون مورلی» گذراندم. من، بعد از «انقلاب 1357 ایران» و با بازگشایی فرودگاه تهران، با اولین هواپیما به کشورم بازگشتم. جراحی اعصاب را رها کردم و به عضویت «جهاد سازندگی» درآمدم و به بیابانهای منطقۀ «لالون» خرمآباد رفتم. مردم در آن شهر، فاقد آب بودند و من که همهچیز را به علت افسردگی رها کرده بودم؛ به لولهکشی در آن منطقه مشغول شدم. بعد از هفت ماه و از اواخر سال 1357، دورۀ دستیاری را آغاز کردم که در سال 1363 به اتمام رسید. دورۀ دستیاری را در بیمارستان شریعتی نزد پروفسور عاملی، دکتر عباسیون و دکتر رحمت گذراندم. من مفتخر هستم که در محضر این اساتید بهخصوص آقای دکتر عباسیون (که همچنان شاگرد ایشان هستم) حضور داشتم.
دوران سربازی شما چطور گذشت؟
ما با «کلت» در «کپر» می خوابیدیم و شرایطمان بسیار ناامن بود.
شما چه مسئولیتی را به عهده داشتید؟
من، وظیفۀ درمان بیماران عمومی را به عهده داشتم. با قدیمی ترین دوستانم در همان ایام آشنا شدم. آنجا صنعت، معدن و کشاورزی وجود نداشت. در آن زمان، شلوار جین را دو تومان می خریدند و به مبلغ هفت تومان در تهران میفروختند؛ فروش مواد مخدر و سیگار بسیار رواج داشت. ساخت پایگاه های نظامی در دستور کار قرار گرفته بود. مواد غذایی در آنجا وجود نداشت و مسائل مربوط به درمان و بهداشت توسط سپاه بهداشت با کمک دکتر «سیاری» انجام میگرفت.
اخیراً به آنجا نرفتهاید؟
آن منطقه به برکت احداث «فرودگاه بینالمللی»؛ اکنون یک «منطقۀ آزاد تجاری» و منطقۀ نظامی است. شهر چابهار، از دانشگاه نظامی، دانشگاه آزاد و دانشگاه صنعتی برخوردار شده و ازلحاظ اقتصاد و امنیت پیشرفت کرده است.
دو سال، زندگی در آن منطقه چطور گذشت؟
در حال حاضر، مشکلات بیماران دارای کمردرد یا سردرد با آنژیوگرافی، «سیتی اسکن» یا «امآرآی» حل می شود اما آن زمان ما باید آنژیوگرافی می کردیم، هوا می زدیم و کارهای وقتگیری را انجام میدادیم که هرکسی انجام آنها را نمیپذیرفت و یک دستیار سال دوم جراحی اعصاب از آنها آگاهی داشت. من این روشها را در سطح یک پزشک عمومی آموخته بودم. در آن زمان در سیستم «ارتش»، سه جراح اعصاب در تهران وجود داشت؛ یک نفر که در نیروی زمینی بود و قبلاً همکلاس پدرم بود؛ یک نفر که در نیروی هوایی حضور داشت و از پدرم پایینتر بود. شخصی که عضو نیروی زمینی بود؛ «تیمسار حاجیلو» نام داشت. ایشان علاقهمند بودند که من به «بیمارستان نیروی زمینی» بروم تا این کارها را برایشان انجام بدهم. بیمارستان نیروی زمینی که اکنون در انتهای خیابان «عباسآباد» واقع شده است، در آن زمان، خارج از شهر بود و منطقۀ «یوسفآباد» وجود نداشت. تیمسار حاجیلو به پدرم گفت: شما دفترچۀ اعزام به خدمت را بگیر و من، پسرتان را به اینجا میآورم؛ اما موفق نشد و من سهمیۀ سپاه بهداشت شدم. سپس گفت: اشکال ندارد! شمارا به «سلفچگان» می-فرستیم، در امتحان باید نفر سیزدهم شوی (باید امتحان می دادیم) و سلفچگان را بهعنوان انتخاب اولت، در نظر بگیر، ما تو را به تهران انتقال می دهیم. من به «هتل قدیمی عباسآباد» که محل امتحان سپاه بهداشت بود؛ رفتم و در امتحان، نفر سیزدهم شدم. 12 نفر اول باید به سیستان و بلوچستان میرفتند و پس از شش ماه بازمیگشتند اما برای اولین بار، در آن سال، 24 نفر را مأمور به خدمت در آنجا کردند. بعدازآن ماجرا، تیمسار حاجی لو را ندیدم. از مسئولین سپاه پرسیدم: دورترین نقطه کجاست؟ پاسخ دادند: کنارک! گفتم: من به همانجا میروم؛ پرسیدند: چرا؟ پاسخ دادم: می خواهم بروم! شش روز بعد از ازدواجم، عازم کنارک شدم. تصور میکردم بعد از شش ماه بازمیگردم اما معاون بهداری منطقه عوض شد و یک تبعیدی از کرمان را بهجای او به کار گماشتند. می-گفتند: جرم او اختلاس است. او به مواد مخدر اعتیاد داشت و محتوای دومین بخشنامۀ صادرشده توسط او، حاکی از آن بود که اعضای سپاه بهداشت حق خروج از منطقه را بدون موافقت دکتر معاونیان ندارند! بر اساس همین بخشنامه، تعداد نیروها از 12 به 24 و بعد 36 تبدیل شد. درنهایت بعد از یک سال از آن منطقه، خارج شدم و به درمانگاه «فشم» رفتم که دندانپزشکی و اتاق عمل آنجا را ساختم. من، بعد از اتمام سربازی از ایران رفتم و بعد از انقلاب بازگشتم؛ بنابراین در بحبوحۀ انقلاب در انگلیس بودم.
تمایل نداشتید که در انگلیس بمانید؟
خیر! اکنون نیز به زندگی در آن کشور علاقهمند نیستم. سه فرزند دارم که خارج از کشور هستند و با همسر و مادرم در ایران زندگی میکنم.
قبل از سربازی ازدواج کردید؟
پس از اتمام دورۀ دوماهۀ آموزشی، ازدواج کردم.
دوری از فرزندانتان که ساکن خارج از کشور هستند برای همسرتان سخت نیست؟
بله! مگر مادر میتواند بدون فرزندش بماند؟ همسرم بالاجبار عموما در سفر است. وجود ایشان با حسن مدیریت و عشق به خانواده یکی از پرارزش ترین نعمتهایی بوده است که خداوند به من نالایق عنایت نموده و همیشه از حضور ایشان در زندگی بعنوان یکی از اساسی ترین عوامل آرامش و موفقیت خود یاد نموده ام.
فرزندانتان در چه رشتههایی تحصیل کردهاند؟
فرزند اولم با مدرک دکترای مدیریت تولید، رئیس یک خط تولید «بوستن ساینتیفیک» در آمریکا است. فرزند دومم، با مدرک دکترای معماری به امر تدریس در دانشگاه، مشغول است. فرزند سومم نیز مدرک دکترای خود را گرفته است و در «دانشگاه یو اف تی» به کار تدریس مشغول است. تمام فرزندانم، ازدواج کردهاند و فرزند اول و دومم، مادر شدهاند. داشتن فرزند دختر، نعمت خداوند است.
طول دورۀ آموزش تخصصتان چقدر بود و از کیفیت آن، راضی بودید؟
طول این دوره، پنج سال بود و برخورداری از محضر آن سه استاد بزرگوار، نعمتی ارزشمند بود.
شما در مورد ویژگیهای شخصیتی دکتر عاملی قبلاً در مصاحبه های مختلف صحبت کردهاید؛ لطفاً دربارۀ ویژگیهای شخصیتی دو استاد دیگری که از آنها نام بردید، توضیح دهید.
صداقت در درمان و خلوص در بیان مفاهیم، اصلیترین ویژگی آن دو استاد فرزانه بود. آنان، هیچگاه از بیان «نمیدانم» شرمنده نمیشدند.
شما خودتان از این ویژگی اساتیدتان درس گرفتید و از آن استفاده می کنید؟
بله! من این ویژگی را از آنان آموختهام و درصورتیکه از مطلبی آگاه نباشم؛ بیاطلاعی خود را بیان میکنم و میگویم دربارۀ این موضوع جستوجو خواهم کرد.
امروزه ارتباط دانشجوها با اساتید، تغییر کرده است. ارتباط شما با اساتیدتان چطور بود؟ در حال حاضر، روابط شما و دانشجویانتان چگونه است؟ ارتباطات فعلی و قبلی بین دانشجو و استاد چه تفاوتهایی دارند؟
دوران دستیاری من، مصادف با «جنگ تحمیلی» بود. یکی از افتخارات من این است که 13 نوبت در دوره های حمله، بهصورت داوطلبانه به جبهه رفتم. این کار را به دلیل انجام دادم که خود را مدیون کشورم میدانستم و احساس میکردم که نکاتی در این کار وجود دارد که اگر جمع و استخراج نشوند؛ خیانت در حق آیندگان است. نتیجۀ آن کار من باراهنمایی اساتیدی همچون دکتر رحمت و دکتر عباسیون که حتی در «فاو» حضور داشتند؛ نگارش هفت مقالۀ اصیل دربارۀ صدمات جراحی مغز و اعصاب در جبهه و جنگ است که تمامی آنها بهصورت بینالمللی به چاپ رسیدهاند؛ بنابراین علاوه بر درمان در جبهه به امر پژوهش بهمنظور بهبود و پیشگیری از صدمات آتی نیز مشغول بودیم. آن زمان، مفاهیم برادری، پدر و پسری و شاگردی در روابط استاد و دانشجو، باهم آمیخته بود اما شرایط فعلی به این صورت نیست. دستیاران وارد رشتههای مختلف میشوند تا نمرۀ دلخواهشان را بگیرند و دانشآموخته شوند؛ به نظر من، امروزه دستیاران از روی علاقه، جراحی مغز و اعصاب را انتخاب نمیکنند. حالآنکه، تحصیل در این رشته، نیازمند عشق است زیرا نتایج درمان در این رشته، معمولاً مولد نیستند و تلاش جراحان، در راستای ارائۀ درمانهای نگهدارنده برای افراد، افزایش مدت زمان زندگی برای یک دورۀ کوتاهمدت است و کیفیت زندگی بیماران درمانشده معمولاً نسبی خواهد بود. کسی که قصد دارد؛ درمانگر و مدرس شود باید صبور باشد. در شیوۀ فعلی گزینش دستیاران، از اساتید سؤالی مبنی بر اینکه آیا فلان دانشجو می تواند در آینده به یک جراح مغز و اعصاب موفق تبدیل شود؛ پرسیده نمیشود؛ حال آنکه اگر یک کشاورز بخواهد محصول خوبی ارائه دهد، انتخاب بذر،خاک و همهچیز باید به عهدۀ خود او گذاشته شود.
شیوۀ انتخاب دستیاران قبلاً به چه صورت بود؟
اساتید در همه محافل آموزشی، بعد از گذشت مدتی (مثلادو سال و نیم در مورد بنده)، به این شناخت رسیده بودند و میدانستند که در این رشته، مفید خواهم بود. شیوۀ فعلی مرسوم در کشور ما، در سایر نقاط جهان قابلمشاهده نیست. نمیدانم چرا شیوۀ انتخاب دستیاران در کشور ما به شکلی امروزی درآمده است.
جنگ و تجربیات دوران دانشجوییتان تا چه حد روی توانمندی کنونی شما در امر طبابت مؤثر بود؟
صدمات ناشی از جبهه و جنگ، مربوط به یک دورۀ خاص و دانش آن در متون پزشکی موجود است؛ بنابراین افراد حتماً نباید در دورۀ مهارتیابی با چنین وضعیتی مواجه شوند. اطلاعات موجود در متون پزشکی، تاریخی نیست و دائماً بهروزرسانی میشود.
دورۀ تخصصتان را در چه سالی به پایان رساندید؟
این دوره در سال 1363 به پایان رسید؛ سپس در بیمارستان شریعتی استخدام شدم و به علت کمبود نیرو، بازنشستگی اساتید و مکاتبات آقای دکتر کتابچی به بیمارستان سینا منتقل شدم.
بیمارستان سینا در حوزۀ جراحی در سطح کشور، بسیار مطرح است و قطعاً در زمان دکتر کتابچی و ورود شما به بیمارستان سینا با نواقصی مواجه بوده است که به کمک شما رفع شده است؛ لطفاً شرایط این بیمارستان در آن زمان را توضیح دهید.
به نظر من، بهتر است که از کلمۀ نقص استفاده نکنید زیرا صرفاً نوعی ناپختگی وجود داشت. این ناپختگی، هنوز وجود دارد و آیندگان وظیفۀ بهبود آن را به عهده دارند. من نیز برحسب زمانی که در اختیار داشتم، بخشی از آن را بهبود بخشیدم. مشکلات کنونی، اکثراً ناشی از کمبود بودجه و برخی مسائل سیاسی و مدیریتی هستند.
کار با جوانان چطور است؟
این کار، بسیار لذتبخش است. من به علت بیماری در تهران زندگی نمی کنم و ساکن منطقۀ «لواسان» هستم بنابراین هرروز صبح، 62 کیلومتر را به عشق دیدار و یادگیری از جوانان به تهران میآیم.
در طول دوران کاریتان، هیچگاه عهدهدار مسئولیت مدیریتی نشدهاید؟
خیر! من، هرگز چنین وظایفی را نپذیرفتم؛ حتی در منزل نیز این مسئولیت را به همسرم واگذار کردم.
دکتر کریمی: البته استاد به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی، مسئولیت بینالمللی بر عهده دارند و در سطح دنیا نیز شناختهشده هستند. ایشان، نمایندۀ «انجمن جراحان مغزواعصاب ایران» و عضو کمیته های بینالمللی «فدراسیون جهانی جراحان مغز و اعصاب» هستند.
آقای دکتر کریمی لطفاً بهعنوان دانشجوی استاد امیرجمشیدی در مورد خصوصیتها و ویژگیهای شخصیتی ایشان صحبت کنید؟
دکتر کریمی: به نظر من، استاد امیرجمشیدی دارای 10 ویژگی خوب هستند؛ ایشان باوجودآنکه اهل تعارف نیستند در تعریف از خودشان، کملطفی میکنند. من ده ویژگی استاد را به ترتیب بیان میکنم، آخرین ویژگی ایشان از دیدگاه من، بهترین خصوصیت اخلاقی دکتر امیرجمشیدی است، این ویژگیهای عبارتاند از: 1- تفکر نقادانۀ بدون تعارف و ملاحظه؛ 2- تلاش شبانهروزی (ساعات خواب و استراحت ایشان، حداکثر شش ساعت است و در اوقات فراغت، به مطالعۀ مقالات و شنیدن فایل صوتی مجلات در ماشینشان مشغول میشوند)؛ 3- وقتشناسی (ایشان هرروز رأس ساعت هفت صبح در بیمارستان حاضر هستند اما من بهعنوان هیئتعلمی تماموقت، دائماً با تأخیر می آیم)؛4- مسئولیتپذیری؛ 5- انتقال سخاوتمندانۀ علم و دانش (برخی از دانشجویان باراهنمایی استاد امیرجمشیدی و حتی بهاجبار، دورۀ آموزشهای تکمیلی تخصصی یا «فلوشیپی» را که ایشان فراهم دیدهاند؛ میگذرانند. استاد امیرجمشیدی همیشه میگویند: شما باید بهتر از من بشوید)؛ 6- احترام به اساتید؛ 7- تفکر شاگردی (اگرچه دکتر امیرجمشیدی، «استاد تمام» هستند اما فراگیری دانش را ترک نکردهاند)؛ 8- برخورداری از سبک زندگی سالم و انجام منظم ورزش؛ 9- اعتقاد به تعالی (به نظر دکتر امیر جمشیدی، یک استاد باید خوب باشد اما اما همواره باید به ارتقاء خود توجه داشته باشد؛ 10-دانشپژوهی و دانشوری (استاد به دلیل برخورداری از این ویژگیها، در دوران تحصیلشان بدر کلاسها حاضر نمیشدند و به مطالعۀ کتب مرجع میپرداختند. دکتر امیرجمشیدی، تنها استفادهای که از حضورشان در جبهه کردند؛ افزودن تجربیاتشان در آن سالها به دانش موجود بود. ایشان، تمام بیماران جبهه را آنژیوگرافی و ثبت کردند؛ در نتیجۀ این اقدام استاد امیرجمشیدی، دادههایی بینظیری حاصل شد؛ در واقع تنها ثبت بزرگی که از آنژیوگرافی بهدستآمده است، حاصل همین کار استاد است که به دلیل ویژگی دانشپژوهی ایشان امکانپذیر شده است. افراد دانشپژوه دائما حال بیماران را به منظور شناسایی سؤال برای پژوهش، پیگیری میکنند. ممکن است که روزانه، ده سؤال، مطرح شود که ما آنها را فراموش میکنیم اما استاد امیرجمشیدی تمام موارد را یادداشت میکنند. این رفتارهای استاد، مصداق دانشوری یا دانشپژوهی ایشان است و به همین دلیل؛ میزان ارجاع به مقالات ایشان در بیمارستان سینا، در بالاترین سطح ممکن قرار دارد. ایشان به مدت چند سال، نمایندۀ ایران در WFNS و یکی از اعضای کمیتۀ اسپاین بود (این کمیته، در مجموع، 10 عضو دارد). دکتر امیرجمشیدی، فصلهایی از سه کتاب معتبر WFNS را نگاشتهاند. شاگردی نزد ایشان، یکی از افتخارات من است؛ زمانی که من و همکلاسیهایم، دورۀ دستیاری را به اتمام رساندیم؛ دکتر امیرجمشیدی برای ما، مانند یک افسانه بودند؛ بنابراین به خاطر ایشان، بیمارستان سینا را انتخاب کردیم. احساس ما این است که همانند فرزندان استاد هستیم.
نظرتان دربارۀ شیوۀ کنونی تربیت دستیاران چیست؟
دکتر امیر جمشیدی: تعلیم دستیار، همانند تربیت فرزند است؛ بنابراین نتیجۀ کار اساتید، در صورتی اثربخش خواهد بود که فرزندان شایسته تربیت کنند؛ لذت زندگی یک معلم، در تربیت شاگردانی موفق است. برای انتخاب افراد، یک دوره برای شناخت روحیات وی توسط اساتید؛ ضروری است؛ اما متأسفانه یک شیوۀ گزینش که منطبق بر این موارد باشد؛ در کشور ما وجود ندارد.
با این جمله موافق هستید که «جراحان مغز و اعصاب باید از اعصاب بسیار خوبی برخوردار باشند»؟
استفاده از کلمۀ اعصاب صحیح نیست! به نظر من، جراحان باید صبور باشند و بدانند که نتیجۀ کارشان گاهی رضایتبخش نیست و ممکن است؛ بیمارشان همواره زندگی توام با درد را تجربه کند و اینگونه نیست که با یک عمل کار بیمار تمام شود. جراحان اعصاب باید آیۀ شریفۀ «ما أوتيتم مّن الْعلْم إلّا قليلًا » به این معنی که ما بخش کوچکی از علم خدا را میدانیم؛ را در کارهایشان مدنظر قرار دهند.
جایگاه فعلی جراحی مغز و اعصاب چگونه است؟
وضعیت فعلی به دلیل تعداد زیاد نیروی انسانی بسیار بد است.
دکتر کریمی: منظور استاد این است که نظام آموزشی قبلی (هشت سال قبل) صرفاً 18 دستیار را جذب میکرد اما نظام فعلی 73 نفر را میپذیرد. ما، یک برنامۀ پنج ساله را به دستیاران میدهیم اما در عمل دو سال و هفت ماه و 10 روز به طول میانجامد؛ در این مدت زمان کوتاه، حتی متخصص پوست نیز تربیت نمی شود!! درواقع، شیوۀ فعلی آموزش در این رشته پاسخگوی نیازهای آموزشی و مهارتی دستیاران نیست.
نظام دانشگاهی ما، سه زیرشاخۀ آموزش، پژوهش و درمان را در برمیگیرد، شما به کدامیک از این موارد علاقۀ بیشتری دارید؟ چرا؟
من به پژوهش بیشتر علاقهمند هستم زیرا پژوهش کار شاگردان است و من نیز با سیستم «طلبگی» بزرگ شدهام.
دربارۀ سایر مسائل مورد علاقهتان صحبت کنید.
به جز مطالعۀ کتاب، ورزش و طبابت، کار دیگری را بلد نیستم.
دکتر کریمی: استاد بهصورت حرفه ای «تنیس بازی» میکنند.
آیا به موسیقی نیز علاقه دارید؟
وقت کافی برای شنیدن موسیقی ندارم.
امروزه بحث تعهد و اخلاق حرفه ای در دانشگاه مطرح شده است، به نظر شما، ویژگی یک استاد خوب چیست؟ توصیۀ شما دربارۀ اخلاق و تعهد به منظور تحقق آموزش مناسب و نهادینهسازی این تعهدات در دانشجویان چیست؟
اخلاق را باید از دوران مدرسه به کودکان آموخت و آموزش آن در سایر مقاطع سنی، سودی به دنبال نخواهد داشت زیرا جامعه به مرور، بداخلاقی را به افراد میآموزد. من، همیشه در تلاش بودم که از دیگران بیاموزم و همواره یک شاگرد باشم. تعهد من به عنوان یک پزشک، درمان بیماران است نه کسب سود و اندوختن مال! نباید از خودمان تعریف کنیم و بگوییم که فقط من میتوانم این کار را انجام بدهم. ما وسیلۀ کمکرسانی پروردگار به بیماران هستیم؛ باید به افراد نیازمند، خدمات لازم را ارائه بدهیم و با تبادل فکری نسبت به آموزش آیندگان همت گماریم.
دکتر کریمی: شش زیرساخت مهم در تعهد حرفه ای، تعالی، شرافت، درستکاری، احترام، نوعدوستی، عدالت و مسئولیت پذیری هستند که مصادیق این اصول در رفتار دکتر امیرجمشیدی مشهود است.
با توجه به نیروهایی که تربیت کردهاید؛ آیندۀ رشتۀ مغز و اعصاب را چطور می بینید؟ چه تهدیدها و و فرصت هایی برای این رشته وجود دارد؟
تنها خداوند از این موارد مطلع است. آیندۀ رشته در دست جوانها خواهد بود. اصلیترین عوامل تهدیدکنندۀ آیندۀ رشتۀ جراحی مغز و اعصاب، تعداد زیاد نیروی انسانی، کمبود پژوهش، تکرار کارهای غلط و انتقال علم به شیوۀ نادرست هستند. به نظر من، شیوۀ برگزاری کلاس های روزانه در صبحها، صحیح نیست. امیدوارم افرادی که تربیت شدهاند؛ بتوانند وضعیت این رشته را به نقطۀ تعادل بازگردانند زیرا از بین رفتن این تعادل، تکرار اشتباهات گذشته، اتلاف بودجه، انرژی و اخلاق و متضرر شدن بیمار را به دنبال خواهد داشت.
منظورتان از اشتباه در شیوۀ انتقال علم (آموزش) چیست؟
نباید این مسئله را به عنوان یک اشتباه مطرح کنید زیرا ممکن است؛ سیستم مدیریت کشور صلاح را در بهکارگیری شیوۀ فعلی دیده باشد. منظور من، این است که وقتی در سفرۀ خود نان ندارید، چرا مهمان دعوت میکنید؟
اگر نکتۀ ناگفتهای باقی مانده است، آن را بیان کنید.
امیدوارم؛ خداوند در مقام معلمی و شاگردی، آبرویم را حفظ کند و افتخار دیدار جوانان را از من نگیرد.
راجع به دستاوردهای علمی استاد، فقط به یک مقاله اشاره شد؛ در صورتی که چیزی ازقلمافتاده است، لطفاً آن را مطرح کنید.
دکتر کریمی: تجربه و سابقۀ استاد ازنظر نوع و تعداد اعمال جراحی انجامشده توسط ایشان در جامعۀ جراحان مغز و اعصاب، منحصربهفرد است. به دفعات، پیش آمده است که من، به تصور اینکه از امآرآی، شناخت کافی دارم با مشاهدۀ عکس بیمار، پیش از عمل گفتهام که فلان مورد است اما استاد، نظر دیگری داشتند و بعد از جراحی، صحت تشخیص ایشان، اثبات میشد. زمانیکه کار استاد در اتاق عمل، روی بیمار به اتمام میرسد به طور دقیق به من میگویند که در ادامۀ جراحی باید چه کاری انجام بدهم و با چه مسائلی روبرو خواهم شد و من دقیقاً با تمام این گفتهها در ادامۀ مراحل جراحی بیمار مدنظر، مواجه خواهم شد. دکتر امیرجمشیدی، در کنار تجربه از تلاش برای یادگیری و ثبت یافتهها فروگذار نکردهاند. استاد، به خوبی از جراحی مغز و اعصاب ایران در مجامع بینالمللی دفاع کردهاند. کلاس ها و گزارشهای صبحگاهی استاد امیر جمشیدی، بسیار منظم برگزار میشود. ایشان از وضعیت تمام بیماران بخش، مطلع هستند. این استاد گرانقدر، از نظر آموزش و دانش، یکی از سرمایههای رشتۀ جراحی مغز و اعصاب کشور محسوب میشوند.
دکتر امیر جمشیدی: اگر بعد از 48 ساعت فعالیت به عنوان پزشک، یک مقاله نداشته باشیم یا مورد نادری پیدا نکنیم؛ کار ما بیارزش است. خانم دکتر نجات، که از نظر سنی، با فرزندان من برابری میکند؛ دارای صد و سی مقالۀ چاپشده است و من به او افتخار می کنم اما هشتاد و چهارمین مقالۀ من، هفتۀ گذشته به چاپ رسید. دانشجویان بااخلاق و صدیق از پیشرفت دوستانشان نیز شاد میشوند و تلاش نمیکنند که افراد موفق را تخریب کنند تا خودشان ارتقا یابند؛ اگر دانشجویان ما به این شیوه، رفتار نکنند به جایی نخواهیم رسید و شاهد پیشرفتی نخواهیم بود.
دکتر کریمی: این بحث، ریشه در تفکر «برد – برد» و کار گروهی و تیمی دارد و ما این شیوۀ تفکر را از دکتر امیرجمشیدی و سایر اساتید دانشگاه تهران آموختهایم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: