طلایه داران دانشگاه
دکتر فرشته بقایی: اخلاق مدار بودن دانشجویی که قرار است تربیت کنم، آرزوی من است
به دنبال انجام سلسله گفت و گوهایی با اساتید بنام دانشگاه، این بار در محضر دکتر فرشته بقائی نائینی متخصص آسیبشناسی دهان، فک و صورت و همکار ایشان، دکتر امیر رضا رکن استاد گروه پریودنتولوژی دانشکدۀ دندانپزشکی هستیم.
دکتر فرشته بقایی دانشیار گروه آسیبشناسی فک و دهان و صورت، از سال 1376 تا سال 1384، برای مدت هشت سال سکاندار دانشکده دندانپزشکی بوده است. سالهای خستگیناپذیری که با همراهی و معاونت دکتر امیررضا رکن با حداقل امکانات برای توسعه این دانشکده به پیش رفتند و خم به ابرو نیاوردند. گرچه مسائل اجتماعی و بحرانهای مالی آن دوره آنقدر زیاد بود که دکتر بقایی تلاشهای خود را گاهی به پا زدن بر روی دوچرخه ثابت توصیف میکند و همه احساس خود را در دوره ریاست بر این دانشکده، در این جمله جاری میکند "همیشه فکر میکردم که چقدر خوب است که خدا هست. چون احساسم این بود که حرکت نکردم ولی خدا تلاش من را در این مدت هشت سال دیده است."
وی در حال حاضر، با شور و انگیزهای همچون گذشته، علاوه بر تدریس، مدیریت گروه رشتۀ آسیبشناسی فک و دهان و صورت را به عهدهدارد. دکتر رکن نیز بهعنوان معاون پژوهشی دانشکده دندانپزشکی و رئیس مرکز تحقیقات ایمپلنتهای دندانی مشغول فعالیت در دانشگاه است. در گفتوگویی که با این دو دانشجوی سابق دانشکده دندانپزشکی ترتیب دادیم، ضمن مرور بر بخشی از سابقه و تاریخ این دانشکده، پای دغدغهها و آرزوهای این دو استاد عزیز، برای نسل حاضر دانشجویان دانشگاه نشستیم.
خانم دکتر فرشته بقائی، ضمن شرح مختصری از زندگی خود، بفرمایید تحصیلات خود را از کجا شروع کردید و چطور شد که جذب رشتۀ دندانپزشکی شدید؟
بسمالله الرحمن الرحیم، از فرصتی که در اختیارم قراردادید ممنونم. من دوران دبستان و دبیرستانم را تا کلاس 11 در شهرستان قم گذراندم و سال آخر دبیرستان به تهران آمدم. شاید پایه علاقهمندی من به رشته دندانپزشکی، سابقهای بود که در خانوادهام نسبت به گروه پزشکی وجود داشت. برادرانم دانشجوی سال آخر پزشکی بودند و با تحلیلی که آنها داشتند، (ازاینجهت که دندانپزشکی به علت نداشتن کشیک برای خانمها رشتۀ راحتتری است) متمایل به این رشته شدم. من ورودی سال 1351 دانشکدۀ دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم و پسازآن هم دورۀ تخصصیام را در همین دانشکده گذراندم و بعد هم توفیق این را داشتم که بهعنوان عضو هیئتعلمی در خدمت این دانشکده باشم.
آقای دکتر رکن لطفاً ضمن معرفی مختصری از خود، بفرمائید تحصیلاتتان را چطور سپری کردید؟
بسمالله الرحمن الرحیم، سال 1357 از دبیرستان البرز تهران فارغالتحصیل شدم و یکی از افتخاراتم این است که شاگرد دکتر مجتهدی در دبیرستان البرز بودم. در همان سال کنکور دادم و با رتبۀ بالا دانشکدۀ دندانپزشکی دانشگاه تهران را انتخاب کردم. درحالیکه علاقۀ اصلیام به کشاورزی بود و خودم این رشته را خیلی دوست داشتم. میخواستم به رشتۀ کشاورزی بروم ولی خانواده مخصوصاً برادر بزرگترم مخالفت کردند و به رشته دندانپزشکی هدایت شدم. ما آخرین ورودی زمان پیش از انقلاب بودیم و با دستهای از مسائل پیش از انقلاب مواجه شدیم. پسازآن هم انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه رخ داد و نهایتاً در سال 1364 فارغالتحصیل شدم. سال 1366 و 1369 آغاز و پایان دوره رزیدنتی من در رشتۀ پریدنتولوژی بود و از همان سال تا امروز که اواخر خدمتم است، بهعنوان عضو هیئتعلمی دانشگاه در حال فعالیت هستم.
خانم دکتر بقایی شما ورودی سال 1351 هستید و آن سالها، دوران اوج اغتشاش و بحرانهای پیش از انقلاب بوده است، فضای دانشگاه آن موقع را چگونه ارزیابی میکنید و شما به غیر از فعالیتهای علمی چه نقشهای دیگری در دانشکده داشتید؟
همانطور که فرمودید دوران، دوران خاصی بود. درواقع دورانی بود که بسیاری از اتفاقاتی که بعداً منجر به پیروزی انقلاب شد، در آن سالها رخ میداد. بهخصوص محیط دانشگاهها بسیار فعال بود. یک مسئله طبیعی این بود که در آن ایام بهخصوص در روزهای نزدیک به 16 آذر کلاسها تعطیل و فعالیتهای متعددی انجام میشد. منتهی ویژگی خاصی که میخواهم در مورد دانشکدۀ دندانپزشکی خدمت شما عرض کنم، این بود که به دلیل نوع کار دانشکدۀ دندانپزشکی (از جهت اینکه دانشجویان دندانپزشکی، در دو سال اول تحصیل با بیمار سروکار ندارند و از سال سوم بهطور تدریجی وارد کار میشوند.) دانشجویان این دانشکده، در سالهای اولیه دوران پیش از انقلاب، کمتر در بحث اعتصابها و فعالیتهای سیاسی فعال بودند. شاید هم تقصیری نداشتند، به خاطر اینکه بهعنوانمثال وقتی احساس میکردیم بیماری از دورترین نقاط شهر برای درمان میآید، رسیدگی به درمان وی یک امر مهم بود، ولی یکی از ویژگیهایی که در دوران دانشجویی ما و همردههای ما به وجود آمد، این بود که این اتفاق برعکس شد و دانشکدۀ دندانپزشکی نیز در فعالیتهای دانشجویی و اعتصابهایی که بهطورمعمول انجام میگرفت، بسیار فعال و با سایر دانشکدهها همراه شد.
در آن زمان، تشکلهایی با عنوان انجمن اسلامی دانشجویان داشتیم. البته بهجز انجمن اسلامی، انجمنهای دانشجویی هم داشتیم که مقداری تفکرات متفاوت با تفکرات انجمن اسلامی داشت. کتابخانههایی داشتیم که درواقع این کتابخانهها ابتدا بین گروههایی که تفکر اسلامی داشتند و یا تفکرهای دیگری داشتند، مشترک بود ولی بهصورت تدریجی از هم جدا شد. آن دوران، دوران بسیار خاصی بود و ما از آن دوران خیلی خاطرات داریم. در آن مقطع که دانشجویان فعالیت میکردند، بسیاری از اوقات واقعاً رئیس دانشکده بهصورت مستقیم درگیر این قضیه میشد که "شما چه انتظاری دارید و چرا میخواهید کتابخانۀ اسلامی داشته باشید یا هر کتابی میخواهید در کتابخانۀ اصلی بگذارید." ولی برای ما مشخص بود، کتابهایی که موردنظر ما است آنها در کتابخانه قرار نمیدهند و به خاطر همین در این زمینه کارهای متعددی انجام میدادیم. فراموش نمیکنم که ما بهطورمعمول هر صبح که به دانشکده میآمدیم، درب کتابخانه باز شده بود و کتابها رفته بود. پسازآن، فعالیت دیگری برای استفاده از این کتابها به ذهن دانشجویان رسید. آن کار این بود که هرروز عصر کتابهای کتابخانۀ اسلامی در داخل کمدهای دانشجوها جا میگرفت و درهایش بسته میشد. کسی هم نمیدانست کدام کتاب در کدام کمد است و بعد فردا صبح در فضای کتابخانه قرار میگرفت. هدفم از گفتن این مطالب آن بود که بگویم داشتن کتابی بهجز کتابهای درسی و کتابهای موردنظر مجموعۀ حاکم، آنقدر برای دانشجوها هزینه و گرفتاری داشت. البته در راستای این قضایا، سال 1354 تعدادی از دانشجویان دانشکدۀ ما ازجمله خودم که یکی از آنها بودم، وقتی برای ثبتنام در شهریورماه مراجعه کردیم، به ما گفتند نمیتوانید ثبتنام کنید. آن سال حدود ده نفر بودیم که به ما اجازۀ ثبتنام ندادند.
چرا اجازه ثبتنام ندادند؟
ظاهراً به علت فعالیتهای سیاسی و احیاناً به دلیل بحث حجاب بود ولی بحث فعالیتهای سیاسی پررنگتر به نظر میآمد. چون دوستان دیگری هم داشتیم که محجبه بودند ولی درگیر این قضیه نشده بودند. خوب به خاطر دارم که در آن مقطع از شهریور تا حدود خردادماه، بهصورت مکرر نزد مسئولین دانشگاه بهعنوانمثال رئیس دانشگاه و حتی معاون آموزشی دانشگاه میرفتم و تنها چیزی که باعث شد بتوانم ادامه تحصیل بدهم این بود که تأکید میکردند "تو که وضع تحصیلیات خوب بود چرا؟"، شاید به خاطر اینکه در آن مقطع برخی از بچهها که درگیر کار سیاسی میشدند، کمتر به درسشان میرسیدند و خوشبختانه من این شرایط را نداشتم. بههرحال بعد از یک سال توانستم ثبتنام بکنم و به دلیل ثبتنامی که دیرتر از وقت موعد انجام دادم، در حدود چهار یا پنج واحد ازنظر زمان تحصیلی عقب ماندم. اما نقطۀ قوتی نیز آن موقع وجود داشت که نمیتوانم کتمان کنم و آنهم این بود که باوجود آنکه تعلیق شده بودم، بعد از تعلیق راحت به درسم بازگشتم و مانعی برای تحصیلم وجود نداشت.
اشارهای داشتید به کتابهای کتابخانه که دانشجوها با خود میبردند و صبح به کتابخانه میآوردند. کمی بیشتر در این مورد توضیح بفرمایید.
کتابخانهای که بهعنوان کتابخانۀ اسلامی مطرح بود، از طرف ساواک موردحمله قرار میگرفت . به این معنی که خیلی وقتها عصر که دانشگاه تعطیل میشد، این کتابخانه تخلیه میشد. این در حالی بود که ما این کتابها را بهطورمعمول از جیب خود خریداری میکردیم. بچهها برای اینکه این کتابهایی که با هزینه شخصی خود میخرند، مدام از دست نرود و نخواهند آنها را جایگزین کنند، بهترین راه را در این دیدند که آنها را در کمدهای خود بگذارند. شاید شما از دانشکدۀ دندانپزشکی اطلاع نداشته باشید. الآن هم همینطور است و همۀ دانشجوهای این دانشکده یک کمد دارند. چون ابزار کارشان حجم میگیرد و ناچارند آنها را در داخل دانشکده بگذارند. این راهکار باعث شد که از خطر از بین رفتن کتابها جلوگیری بکنیم و در ساعات اداری این کار را انجام بدهیم.
دانشجویان آن زمان بهجز فعالیتهای درسی، فعالیتهای اجتماعی نیز انجام میدادند. در زمان حاضر که بهعنوان استاد دانشگاه فعالیت دارید، جو دانشجویی را چطور ارزیابی میکنید؟ بچهها درزمینهٔ های علمی و فرهنگی چه فعالیتهایی دارند؟
شرایط بسیار متفاوت شده است، ولی نمیتوانیم بگوییم همه این تفاوت، به علت تفاوت دانشجوهای این دوره با زمان گذشته است، بلکه بخشی از آن به علت تفاوت شرایط اجتماعی نیز است. شاید دلیل آن شرایط خفقانی بوده که در آن زمان وجود داشته است و قطعاً چنین چیزهایی مؤثر بوده است. اما به اعتقاد من درعینحال نمیتوانیم منکر این شویم که بحثی در طول 25 سال اخیر پیش آمده است و آن پررنگ شدن بحثهای شغلی و تحصیلی است. میخواهم از این زاویه بگویم که مثلاً اگر من نوعی احیاناً به رشته دندانپزشکی وارد شدم، بر مبنای این فکر نبود که این رشتهایندۀ مالی دارد، بلکه به خاطر علاقه و مشاورههایی بود که اطرافیان به ما میدادند. در رشتهای هم که انتخاب میکردیم، هم سعی میکردیم درس بخوانیم و هم نسبت به محیطمان بیتفاوت نبودیم.
آقای دکتر رکن در خاطراتتان اشارهای به دکتر مجتهدی داشتید. ایشان از معلمین شما بود؟
ایشان رئیس مدرسه البرز بود.
در مورد معلمان و اساتیدی که در دوران مدرسه و دانشجویی، در زندگی شما تأثیرگذار بودند، بفرمائید.
دکتر رکن: فکر میکنم معلم کلاس اول همیشه برای همه در ذهن باقی میماند. معلم دبستان من خانمی بود که متأسفانه خبری از ایشان ندارم ولی در ذهن من یاد و خاطرۀ خوبی از ایشان باقی مانده است. دبیرستان البرز دبیرستان شاخصی بود که هنوز هم است و خوشبختانه بعد از انقلاب فیزیک آن حفظ شده است. این دبیرستان از قدیمیترین دبیرستانهای تهران و ازهرجهت نمونه بود. ازلحاظ درسی نیز به خاطر دارم که 98 درصد فارغالتحصیلهای سال آخر این دبیرستان در کنکور آن زمان قبول میشدند و به نظر من کنکور آن زمان از الآن خیلی سختتر بود.
در آن دوره دکتر مجتهدی مدیر این دبیرستان بود. وی شخصیتی دانشگاهی و مؤسس دانشگاههای شیراز و صنعتی شریف بود. نظم و انضباط ایشان بسیار خوب بود و اعتقادش این بود که تعلیم و تربیت باید در سطوح پائین تر از دانشگاه شروع شود. چراکه در دبیرستان، شاکلۀ شخصیت دانش آموزان نسبت به دانشجوها بهتر شکل میگیرد و میتوان بر روی آنها کار کرد. من بچۀ شر و شلوغی بودم و همانطور که دکتر بقایی را به دلیل مسائل سیاسی اخراج کردند، من را به دلیل شر بودن اخراج کردند!
سال سوم که بودم، دکتر مجتهدی برای ثبتنام سال چهارم به من گفت "شما را ثبتنام نمیکنیم، برو پدرت را بیاور" من مرحوم پدرم را بردم و ایشان به پدرم گفت "ایشان سر کلاس شلوغ میکند، دو بار اخراج شده است و سه بار تذکر گرفته است. او صلاحیت البرز را ندارد." از ما اصرار بود و ایشان گفت "نه" ما به دبیرستان جاویدان در خیابان صبا رفتیم و ثبتنام کردیم. دبیرستان جاویدان هیچ شباهتی به البرز نداشت. در البرز فضاهای زیادی داشتیم، مثلاً هفت زمین بسکتبال و 14 زمین والیبال داشت. یک زمین چمن قانونی هم داشت و ساختمانهای عظیمی در آن بود. به نظر من بعد از گذشت اینهمه مدت، این دبیرستان در ایران همتا ندارد. روز اول مهر با ناراحتی شدید به مدرسۀ جاویدان رفتم و سال چهارم و آخر دبیرستان در آنجا بودم. عصر که به خانه آمدم، کاغذی جلوی در افتاده بود که بر روی آن نام دبیرستان البرز نوشتهشده بود. پیش از آن، دبیرستان البرز دائماً با خانواده ارتباط میگرفت و اگر نمرۀ بد میگرفتیم به خانواده اطلاع میداد. روی کاغذ نوشتهشده بود که فردا به دبیرستان مراجعه کنید. فردا نزد دکتر مجتهدی رفتیم و ایشان گفت "من شوخی باکسی ندارم." و به پدرم رو کرد و گفت "اینها سرمایههای ما هستند و هرچند که بچگی و بیعقلی کرده است، من هفت سال رویش زحمتکشیدهام و حالا وقت بهرهبرداری است. میخواستم آدم شود." و به من گفت "حالا که آدم شدی ، سر کلاس برو."
دکتر مجتهدی همیشه برای من شاخص است. متأسفانه بعد از انقلاب، بیمهریها و ناحقیهایی نسبت به ایشان شد و بعداً توسط شاگردان وی که همه آنها از دولتمردان بعد از انقلاب بودند و هستند، بسیاری از این بیمهریها جبران شد. البته معلمهای دیگری هم بودند و در دانشگاه هم استادهای خوبی داشتیم و داریم. چند استاد هستند که من از آنها با عنوان اسوههای اخلاقی نام میبرم، ازجمله دکتر محمد اسلامی و دکتر اکبر خوشخو نژاد که شخصیت ایشان من را راهنمایی کرد. دکتر اصغر میرعمادی نیز هست. البته در دانشگاه استادها و همچنین دوستان بسیار تأثیرگذارند و خانم دکتر بقائی نیز که از همان ابتدا مانند یک خواهر برای من بود. از دوستان دیگر، دکتر آخوندی و دکتر آشفته هستند که از همکارانم است. شاید بتوانیم بگوییم دکتر یزدی در رشد و پایداری دانشکده دندانپزشکی بسیار تأثیرگذار بوده است.
خانم دکتر بقایی لطفاً از اساتید تأثیرگذاری بفرمائید که در شکلگیری شخصیت شما نقش داشتهاند.
شاید اساتید من با دکتر رکن مشترک باشند. دکتر یزدی بنیانگذار رشتۀ تخصصی ما هستند و زحمت این رشته را کشیدهاند. دکتر اسلامی علاوه بر اینکه بهعنوان یک استاد در خدمتش هستیم، به نظرم همیشه بهعنوان یک الگوی اخلاقی خوب مطرح بوده و است. ازنظر خصوصیات اخلاقی همیشه برای من معلم بوده و هست. همچنین دکتر خوشخو نژاد، دکتر محمودیان و دکتر مسگرزاده از اساتیدی بودند که علاوه بر مباحث تخصصی خود حرفهای زیادی برای گفتن داشتند. دانشجو در مقابلشان احساس میکرد چیزهای دیگری هم برای یاددادن دارند که بایستی به آنها توجه کرد. این قضیه برایم مهم بوده است و الآن هم که بهعنوان مدرس مشغول فعالیت هستم، بهعنوان یک ضابطه برای جذب نیروی جدید به این مسئله بسیار فکر میکنم. من قبول دارم فردی که عضو هیئتعلمی دانشگاه میشود، باید از توانمندی علمی بالایی برخوردار باشد و به نظرم این یک شرط لازم است ولی کافی نیست. علاوه بر آن، استاد باید روش و خلقوخوی رفتار با دانشجو را داشته باشد. هردوی اینها شرطهایی هستند که باهم معنی میدهند و تکمیل میشوند و خوشبختانه در دانشکده نیز از این اساتید داشتیم. در دورۀ دکترا و پایاننامهام، دکتر شمسا و دکتر شمس شریعت اساتید راهنما و ژوری بودند که از ایشان حتی عکسهایی نیز دارم. این اساتید فرهنگهای خاصی داشتند. شاید شما این مطلب را در رشتههای تخصصی دیگر نیز ببینید که هر رشته فرهنگ خاصی دارد و علت آن روش و منش اساتید آن رشته است و باید به این مسئله اهمیت بدهیم. علاوه بر این در این سالها در دانشکده جمع بسیار خوبی داشته و داریم. همکارانی که همه باهم هماهنگ هستیم ولی شاید برای شما جالب باشد که در درون گروهمان همدیگر را نقد میکنیم و اشکالاتمان را تذکر میدهیم و این نقطۀ قوت ارتباطات ما است. باوجود چند سال اختلاف سنی حرفمان را به هم میزنیم و انتقاداتمان را به هم میگوییم. این جمع و همدلی و همراهی آنها را درمجموعه های دیگر کمتر دیدهام و رمز این موضوع را در این میبینم که همکاران این دانشکده، همدیگر را قبول دارند. فکر میکنم در روز معلم پیامی برای دکتر رکن فرستادم که در آن نوشته بودم "من در دوران ارتباطم با شما، از شما خیلی چیزها یاد گرفتهام. بااینکه سن شما از من بیشتر نبوده ولی خیلی چیزها یاد گرفتهام." آدمها در موقعیتی که قرار میگیرند، الزاماً نباید سن بالاتری داشته باشند تا معلم خوبی باشند. خیلی وقتها با سن کمتر معلمهای بهتری وجود دارند.
خانم دکتر بقایی آشنایی شما با آقای دکتر رکن به چه زمانی بازمیگردد؟
من ازلحاظ سنی بزرگتر از دکتر رکن هستم. بهعنوانمثال گاهی اوقات به دکتر آشفته و دکتر عشقیار میگویم یادتان باشد من سینیور شما هستم! چون زمانی که دانشجو بودیم، من ازنظر سنی از آنها بالاتر بودم. بعدها وقتی وارد دانشکده شدیم، دکتر رکن و دکتر آخوندی ازنظر سنی پنج یا شش سال کوچکتر از من بودند ولی بدون اغراق نیروهای جوانی بودند که خیلی چیزها به ما یاد دادند. ارتباط ما به سال 1357 بازمیگردد و بعد از آغاز انقلاب فرهنگی ارتباطاتمان بیشتر شد. البته من اردیبهشت یا خرداد 1357 از پایاننامۀ دورۀ دکترایم دفاع کردم و بعد از یکفاصله، از نهم مهر 1362 دورۀ تخصصیام را شروع کردم. وارد دانشکده که شدیم، یک جمع 20 یا 25 نفره بودیم و در ارتباطات خود و مواجهه با مسائل مختلف، تعامل نزدیکی باهم داشتیم. بخشی از نیروهای هیئتعلمی دانشگاهها در مقطع پسازانقلاب رفتند و یا مسئله جنگ که دکتر رکن بهتر میتواند برایتان توضیح دهد. این ارتباطات در سالهای 1361 یا 1362 بسیار جدی شروع شد و به لطف خدا ادامه پیداکرده است.
اشاره کردید که بعد از انقلاب تعداد زیادی از اعضای هیئتعلمی دانشکدهها رفتند و دانشکده با کمبود اساتید مواجه شد. توضیح دهید که در این دوران چه اتفاقاتی افتاد و کمبود اساتید چگونه جبران شد؟
بله، در آن زمان تعدادی رفتند و به نظرم بهتر است اتفاقات این مقطع را دکتر رکن توضیح بفرماید. به خاطر اینکه من مقطع کوتاهی را در دانشکده نبودم و در آن زمان اتفاقاتی افتاد و در بعد مدیریتی شکلهای مختلفی در دانشکده تجربه شد. چیزی را که خوب به خاطر میآورم مربوط به زمانی بود که آقای دکتر فاضل بهعنوان رئیس دانشکده حضور داشت. مقایسهای میخواهم بکنم، ازاینجهت که در مقایسه حق مطلب بهتر ادا میشود. در مقطعی که دکتر فاضل مسئولیت را به عهده گرفت، تعداد قابلتوجهی از نیروهایی که به نظر میآمد از نیروهای توانمند علمی، مسئولیتپذیر و وقت گذار برای دانشکده بودند، جذب شدند و وقتی این روند را با عملکرد دانشکدههای بزرگ تهران در همان سالها مقایسه میکنم، میبینم که بسیار متفاوت عمل شده است. حتی بهعنوان یک شاخص برای خود من مهم بوده است که یادآوری کنم در دانشکدۀ ما سالها است که مربی وجود ندارد و درواقع متخصصینی که در رشتۀ تحصیلی خودشان تخصص گرفتهاند، امر تربیت دانشجویان را به عهدهدارند. درحالیکه در همین شهر تهران دانشکدههای بزرگی داریم که هنوز هم مربی دارند و این نشاندهندۀ نحوۀ عملکرد مدیریتی دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران است که در آن مقطع توانست نیروهای کافی و مناسبی را جذب کند. در این کار دانشکدۀ ما به نظر من خیلی خوب مدیریت شد و اتفاقات آن دوران عوارض کمی گذاشت، خصوصاً اینکه ما بهعنوان دانشجوی اولین دورۀ تخصصی بعد از انقلاب، نوعی ارتباط کاری تحت عنوان مربی دستیار برایمان تعریف شد، یعنی موظف بودیم یک شیفت درس بخوانیم و یک شیفت خدمات ارائه بدهیم که خود آن یک روش بود. تصور بفرمائید من که فارغالتحصیل رشتۀ عمومی هستم، توان اجرای یک دسته از کارها را برای دانشجویان رشتۀ عمومی دارم و من این کار را تحت نظر اساتیدم انجام میدادم، اساتیدی که متخصص آن رشته بودند و درعینحال در ساعات معین آموزش میدیدم. میخواهم بگویم این روش، برای ما که قرار بود کادر دانشگاه بشویم روش مثبتی بود و به شکلی یک روش حوزوی محسوب میشد. یعنی هم آموزش دادن و هم آموزش گرفتن بود و این کمک میکرد تا مشکلات آن دوران اثر جدی کمتری بگذارد. فکر میکنم دکتر رکن بتواند دراینارتباط به شکل جزئیتر و بهتری صحبت کند.
آقای دکتر رکن لطفاً در مورد مسائل سالهای ابتدایی پس از انقلاب و مواجهه دانشکده دندانپزشکی با کمبود اساتید توضیح بفرمائید.
پیش از انقلاب، دانشکدۀ دندانپزشکی حدود 65 تا 70 عضو هیئتعلمی داشت که بخشی از این اساتید همگام با شروع و پیروزی انقلاب از کشور رفتند. تدریجاً تا سال 1363 یا 1364 حدود 35 نفر از اینها رفتند و شاید این مسئله به علت آن بود که جو هیئتعلمی دانشکده در دوره پیش از انقلاب با جو پسازانقلاب سازگاری نداشت. بنابراین از سال 1357 در یک مقطع پنجساله تعداد اعضای هیئتعلمی نصف شد و بهجای اینها، تعداد زیادی جذب نشد تا زمانی که دکتر فاضل پس از دوره ریاست شورای هماهنگی، رئیس دانشکده شد. چون زمانی دانشگاه را شورایی به نام شورای هماهنگی اداره میکرد که در آن دو تا سه نفر از اساتید، دو یا سه تن از دانشجویان و یک نمایندۀ کارکنان حضور داشتند. این شورا در اوایل انقلاب دانشکده را اداره میکرد و بعد که اوضاع نسبتاً تثبیت شد، دکتر فاضل بهعنوان رییس دانشکده منصوب شد. دوره ریاست ایشان از مقاطعی است که باید در تاریخ دانشکدۀ دندانپزشکی به آن توجه شود، چراکه ایشان با استفاده از یک مصوبه قانونی که آن موقع برای جبران کمبود اعضای هیئتعلمی دانشگاه تصویب شد، کاری انقلابی کرد. رقم آن را دقیقاً به خاطر ندارم ولی در آن دوره به دانشگاهها اجازه داده شد تا حدود 200 عضو هیئتعلمی را از میان فارغالتحصیلان دانشگاهی صاحب صلاحیت استخدام کنند، چون این مشکلی که دانشکدۀ دندانپزشکی با آن مواجه بود در بسیاری از دانشگاهها نیز وجود داشت و رؤسای دانشگاهها با کار زیاد و عضو هیئتعلمی محدود و کم مواجه شده بودند. در آن مقطع دکتر فاضل از این مادۀ قانونی استفاده کرد و با همان شکلی که دکتر بقائی فرمود تعدادی مربی را به استخدام دانشکده درآورد که خود من یکی از آنها هستم. سال 1364 فارغالتحصیل شدم و در همان سال با عنوان مربی در دانشگاه استخدام شدم. آن قانون میگفت افرادی که میخواهند در دانشگاه استخدام شوند، حتی اگر به خدمت سربازی نرفته باشند، میتوانند استخدام شوند، بهشرط آنکه دو برابر مدت سربازی را در دانشگاه بگذرانند. در زمان دکتر فاضل حدود 25 نفر از افرادی که جوان بودند و بهتازگی فارغالتحصیل شده بودند، همراه جریانات انقلاب بودند به استخدام دانشگاه درآمدند. این تیمی که دکتر بقایی میگوید همه دوست و همکار هستیم، همان 25 نفری هستند که دکتر فاضل استخدام کرد. بعداً به شکل مربی دستیاری در دانشکده فعالیت داشتیم و پسازآن متخصص شدیم. در آن مقطع واقعاً حرکت بزرگی شد. خود من متأسفانه در مقطع سالهای 1357 تا 1364 که تعداد اعضای هیئتعلمی کم بود، در این دانشکده درس خواندم و اعتقادم این است که نسبت به قبلیها و بعدیها آموزشم ضعیفتر است. این اتفاقات بعد از سال 1364 افتاد ولی پسازآن رونق گرفت و اعضای هیئتعلمی جدید به 25 تن رسید که همۀ آنها جوان و پرشور بودند و با انگیزههای دیگری به دانشگاه آمده بودند. مثل الآن نبود که فرد بخواهد عنوان دانشگاهی داشته باشد تا از آن استفادههای دیگر بکند. آن دوره هر کاری که میکردیم، واقعاً به خاطر خدا، شهدا، امام و جنگ بود و اعتقادات ما اینگونه بود. الآن بچهها طرز دیگری فکر میکنند.
آقای دکتر بخشی از تحصیلات شما در دوره جنگ تحمیلی سپری شد. آیا به جبهه هم اعزام شدید؟ خاطرهای از آن دوران دارید؟
زمانی که دانشجو بودیم، از ما دعوت کردند که به مناسبت هفتۀ وحدت به کردستان برویم. ما نیز در یک گروه دانشجویی مرکب از دختر و پسر، به رهبری و هدایت یکی از روحانیون به نام حاجآقا ممدوحی دو هفته به کردستان رفتیم. به خاطر دارم سال 1362 و زمان جنگ بود. جریان خیلی خوبی بود که با حاجآقا ممدوحی آشنا شدیم. یک روز ایشان با من تماس گرفت و گفت "اینجا وضع خراب است. بلند شو و بیا" عملیات فتح المبین و تجمع نیرو در منطقه زیاد بود. برای اینکه عملیات لو نرود، بچههایی که دنداندرد داشتند نمیتوانستند به عقب برگردند. بنابراین از ما خواست که به آنجا برویم و دندان بکشیم و دنداندرد آنها را ساکت کنیم. من به بچهها موضوع را گفتم. دکتر شهامت نیا و برخی از دوستان بودند. ما یکی از آن کیفهای چوبی را که آن زمان به روستاها میبردند و دندان میکشیدند، برداشتیم و درون آن متریال ریختیم و با دکتر آخوندی و دکتر شهامت سهنفری رفتیم. دکتر آخوندی وسط راه از ما جدا شد و به یک جبهۀ دیگر رفت. به ما گفتند به مقر لشگر 92 زرهی خوزستان بروید و آنجا بنشینید تا حاجآقا ممدوحی بیاید و شما را برای دندان کشیدن ببرد. ما نشستیم و دیدیم که شب شد ولی ایشان نیامد. شب خوابیدیم و صبح خبر آمد که حاجآقا ممدوحی سوار بر ترک موتور برای شناسایی خط میرفته است. موتورسوار شهید شده و ایشان نیز مجروح و بعد اسیر شده است. ما گفتیم که برای دندان کشیدن آمدهایم و هیچکسی از این جریان خبر نداشت. سروانی را به ما معرفی کردند که در بهداری بود. به خاطر دارم نام ایشان جناب سروان مل ملی بود. وی دکتر شهامت را برد و یک چادر به ما داد و از ما خواست در منطقهای در جنوب اهواز بنشینیم که تجمع نیرو باشد. ما به آنجا رفتیم و یک تابلو هم بالای سر خودمان زدیم و نوشتیم "دندانپزشکی صلواتی" یک صندلی و یک میز به ما دادند و وسایلمان را روی آن چیدیم و در آن بیابان شروع کردیم به دندان کشیدن! وسیلهای که با آن دندان میکشیدیم، در ساولون میگذاشتیم و بعدی را میکشیدیم. با خود فکر کردیم شاید اینجا به جهت عفونت بهدرستی خدمت نمیکنیم و شاید داریم بد کار میکنیم. نشستیم و فکر کردیم که چه بکنیم که هم بتوانیم خدمت کنیم و هم اینکه کارمان عوارض نداشته باشد. اینطور شد که در جهاد دانشگاهی، کانکسهایی را طراحی کردیم و به کارخانۀ صنایع فلزی فرستادیم. آنها برای ما کانکسها را طراحی کردند. یادش به خیر دکتر سید حسین صالحی به بازار طلافروشها رفت و از کمکهای مردمی پول گرفت و با این پول دوتا یونیت صندلی و وسیله خریدیم و کانکس را طراحی کردیم و طی مراسمی در حیاط دانشکده به جبهه اعزام کردیم. گروهی از دانشجوهای رشتۀ دندانپزشکی را نیز تشکیل دادیم که به جبهه بروند. اگر روتیشن های دانشجوهای دندانپزشکی به هم میخورد در فارغ تحصیلی آنها تأخیر پیش میآمد. برای اینکه اینطور نشود با بسیج هماهنگ کردیم تا این دانشجوها در دورههای دوهفتهای به جبهه بروند تا به درسشان لطمه نخورد. برنامهریزی کردیم و این بسیار خوب جواب داد. خود من با اولین کانکس که طراحی کردم به جبهه رفتم. شهید بزرگوار ممقانی فرماندۀ بهداری لشگر 27 محمد رسولالله (ص) مسئول ما بود و ما به بهداری لشگر محمد رسولالله (ص) رفتیم و مشغول شدیم و این بسیار منشأ خدمت شد. لشگرهای دیگر هم فهمیدند و به ما سفارش دادند و گفتند که برای ما هم کانکس بسازید و ما سه کانکس دیگر ساختیم و به مناطق دیگر جبهه فرستادیم و این کار روتین شد. حتی یکبار یکی از کانکسهای ما را که به جزیرۀ فاو فرستادند، سوار لنج کردند و به آنطرف اروندرود بردند و در آنجا مستقر شد. دانشجوهای دانشکدۀ دندانپزشکی خدمات بسیار باارزشی برای جنگ ایفا کردند. به خاطر دارم یک روز دریکی از این کانکسها مشغول به کار بودیم. در بیمارستانهای صحرایی هیئتی از ارتش آمد. ما زیرمجموعۀ بسیج بودیم و آنها شنیده بودند در اینجا کارهایی انجام میشود. دکتر نامجو، دندانپزشک و تیمسار ارتش در آن هیئت بود و وقتی آمد و تشکیلات ما را دید گفت "این یونیت و کانکس را از کجا آوردهاید؟ ما از اینها در ارتش داریم. پس چرا ما از این وسایل در ارتش استفاده نمیکنیم؟" بعد آنها به دستور دکتر نامجو کانکسهایی را که مدتها پیش از انقلاب و در زمان شاه سابق تدارک دیده شده بود، آوردند و بازسازی کردند و در ارتش از آنها استفاده کردند.
کاری که ما انجام دادیم، دو حسن داشت. یکی آنکه خدمات دندانپزشکی در مناطق جنگی برای رزمندگان انجام میشد و دیگر اینکه دانشجوهای ما به جبهه میرفتند. دانشجویی که به جبهه میرود، تأثیر میگیرد. مانند اردوی راهیان نور که دانشجویان فعلی را میبرند و هدف از آن این است که این دانشجویان جو زمان جنگ را ببینند. بنابراین این کار هم تأثیر فرهنگی برای دانشجویان و هم تأثیر درمانی برای رزمندگان داشت.
بمبارانهای تهران که شروع شد، کسی نمیدانست که این بمبارانها چه زمانی تمام میشود و شعار آن موقع هم جنگ جنگ تا پیروزی بود که نشان میداد جنگ باید ادامه پیدا میکرد. بنابراین دانشگاه ما به طبقات همکف و زیرزمین منتقل شد. خدا دکتر فاضل را حفظ کند. چهارتا کامیون گونی ماسه جلوی دانشگاه خالی کردند و به کمک همه اعضای هیئتعلمی و دانشجوها گونیها را پر میکردیم و جلوی پنجرهها گذاشتیم که اگر کنار دانشکده بمباران شد، ترکشها از شیشه عبور نکند. واقعاً هم بمباران اتفاق افتاد و دانشکده سر پا بود و هیچ روزی تعطیل نشد.
خانم دکتر بقایی برگردیم به دورانی که تحصیلتان را به اتمام رسانید. بعد از اتمام دوران تحصیل چه کردید؟ از سمتهای اجرائی که به عهده گرفتید بفرمائید؟
همانطور که عرض کردم مربی دستیار بودم. در طول تخصصم مقداری کار آموزشی داشتم و چون استخدام بودم، خدمتم را در همان دانشکده شروع کردم. البته در سالهای پس از فارغالتحصیلی که 1367 یا 1368 بود، مدتی را در دانشکده بودم و کار میکردم. مدت کوتاهی مسئولیت سرپرستی دانشجویی دانشکده را به عهده داشتم که در آن موقع به شکل معاونت نبود و فعالیتهایی که در حیطۀ معاونت دانشجویی بود بهعنوان سرپرست دانشجویی دانشکده به انجام میرساندم. پسازآن و در سال 1373 بود که از سوی دکتر نوربالا که آن زمان رئیس دانشگاه شاهد بود به من پیشنهاد شد که مسئولیت دانشکدۀ دندانپزشکی شاهد را به عهده بگیرم و پس از هماهنگی با مسئولین دانشگاه علوم پزشکی تهران و جلب موافقت آنها، من بهعنوان رئیس دانشکدۀ دندانپزشکی دانشگاه شاهد به آنجا رفتم. زمانی که آنجا را تحویل گرفتم، آن دانشکده حدود 16 یونیت صندلی در زیرزمین بیمارستان شهید مصطفی خمینی و چند کلاس داشت. بههرحال طی مدتی که آنجا بودم، توفیق پیدا کردم که بهاتفاق همکاران، با در اختیار گرفتن یک ساختمان مسکونی واقع در خیابان ایتالیا آن را تغییر کاربری بدهیم و به دانشکده تبدیل کنیم. من تا سال 1376 از طرف دانشگاه علوم پزشکی تهران در آن دانشکده مأمور و مسئولیت ریاست آنجا را عهدهدار بودم و در آن سال از سوی رییس جدید دانشگاه، دکتر ظفرقندی و دوستانی که در دانشکده حضور داشتند، قرار شد که به مأموریتم در آنجا خاتمه داده شود و به دانشگاه خودمان بازگردم که در این زمان هم بنا بر حسن ظن و لطفی که دوستان داشتند، اصرار بود که مسئولیت دانشکده دندانپزشکی را به عهده بگیرم. من از سال 1376 بهعنوان رئیس این دانشکده در دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به کار شدم و البته همزمان با این قضیه مسئولیت مشاورۀ وزیر بهداشت در امور دندانپزشکی را هم به عهده داشتم که این دوران هشت سال طول کشید. در این هشت سال توفیق همکاری نزدیک و بیشتر با دکتر رکن و دوستان دیگر را داشتم.
ما تیمی بودیم که واقعاً همکاری خوبی باهمدیگر داشتیم و آن دوران بااینکه دوران پرکار و سختی بود ولی درعینحال نکات مثبت زیادی هم داشت. شاید بیشترین مسئلهای که در آن دوران به آن فکر میکردم، مشکلات مالی و کمبود بودجه بود. همیشه به دوستان میگفتم "انگار سوار یک دوچرخۀ ثابت هستم و پا میزنم." چون هیچ احساس حرکتی نمیکردم. به علت اینکه مشکلات اجتماعی ازنظر کمبود بودجه بسیار زیاد بود و همیشه فکر میکردم که چقدر خوب است که خدا هست. چون احساسم این بود که حرکت نکردم ولی خدا تلاش من را در این مدت هشت سال دیده است.
فکر میکنید نقطه قوت شما در مدیریت اموری که به عهده داشتید چه بود؟
دکتر بقایی: نقطۀ قوتی که من داشتم و شاید بتوانم در بحث مدیریت دانشکده بپذیرم، این بود که توان روحی آن را داشتم که بهعنوان همکارم و ظاهراً بهعنوان معاون، آدمهای بسیار قویتر از خودم را میتوانستم انتخاب کنم و این قدرت را داشتم که ازنظر روحی بپذیرم که این فرد از من قویتر است ولی میتوانم با او کارکنم. این هم لطف الهی بود که به من نه نمیگفتند و از دوستانی که میخواستم در این موقعیتها همکارم باشند، درخواستم را اجابت میکردند. به همین خاطر فکر میکنم که در این سال تلاش خود را کردیم. در هر مقطعی نیز یک مسئله پررنگ میشود. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که پس از کنار رفتن از مسئولیت دانشکده، نوع برخورد همکارها طوری بود که احساس کردم انشاءالله خیلی بد عملنکردهام.
به همکاری آقای دکتر رکن هم اشاره فرمودید. در زمان ریاست شما بر دانشکده، ایشان چه سمتی داشتند؟
دکتر رکن به اعتقاد من رکن دانشکده بود.
دکتر رکن: من معاون دکتر بقایی بودم و الآن هم هستم. هشت سال معاون اداری مالی دانشکده بودم و دو سال هم در دوران مدیریت دکتر درریز و یک سال ونیم در دوران دکتر فاضل معاون بودم. درمجموع 12 سال معاون دانشکده بودم و هنوز هم ادامه دارد و معاون پژوهشی هستم.
آقای دکتر رکن، دوران ریاست خانم دکتر بقایی بر دانشکده دندانپزشکی، چه تحولاتی رخ داد؟ با توجه به اینکه شما در چند دوره معاون دانشکده بودهاید، اگر بخواهید دوره ایشان را با دیگر روسای دانشکده مقایسه کنید، چه وجه تمایزاتی وجود دارد؟
دکتر بقائی پس از دکتر درریز رئیس دانشکده شد و مقطعی که دکتر درریز رئیس بود، یکی از مقاطع درخشان دانشکدۀ دندانپزشکی ازنظر مدیریتی بود. در آن زمان کار عجیبوغریبی رخ نداد ولی یکسری تابوها در دانشکده وجود داشت که دکتر درریز همۀ این تابوها را شکست.
مثلاً چه تابویی؟
دکتر رکن: مثلاً ارتقاء از مرتبۀ استادیاری به دانشیاری و به استادی اصلاً امکان نداشت و نمیتوانستید از مقطع دانشیاری استاد دندانپزشکی بشوید. فرض کنید در مدت بیش از 15 یا 20 سال، ارتقاء از دانشیاری به استادیاری امکانپذیر نبود و آنقدر این پروسه سخت و دستنیافتنی بود که کسی سراغش نمیرفت. ما استادی داشتیم که با 25 سال زحمت کشیدن هنوز استادیار مانده بود و جو دانشکده بهگونهای بود که بهواسطۀ حضور اساتید باسابقهتر کسی به خودش اجازه درخواست ارتقاء نمیداد. ارتقاء ابزار میخواهد و یکی از ابزارهای آن چاپ مقالۀ علمی بود. مجله دندانپزشکی تنها مجله آن روزگار بود و مدتی چاپ نمیشد. بهعنوانمثال یک سری امتیازات مختص اشخاص خاص بود مانند تز گرفتن، مدیر گروه بودن، سرپرست تخصصی بودن. سالها یک نفر مدیر یک گروه بود و در زمان مدیریت دکتر درریز تمام اینها به هم ریخت. ایشان در همان دو سال واقعاً انقلاب کرد و تابوها را به هم زد و شرایط را برای دکتر بقایی بسیار آماده کرد. الآن هم ایشان استاد دانشکدۀ ما هستند و من بسیار به ایشان اعتقاددارم. یکی دیگر از اساتید زحمتکش دانشکده دکتر بهناز است. همیشه میگفتند اگر به دکتر بهناز یک کیلومترشمار ببندند، از صبح که به دانشکده میآید تا عصر که میرود شش، هفت کیلومتر در دانشکده راه میرود. این دو آدمهای زحمتکش، دلسوز و علمی هستند. سال 1376مصادف شد با تغییر رئیس دانشگاه. در همان زمان دولت اصلاحات روی کار آمد و آقای خاتمی رئیسجمهور شد و دکتر ظفرقندی نیز به ریاست دانشگاه منصوب شد. همه احساس میکردیم دکتر درریز خوب عمل کرده است و دوست داشتیم ایشان ادامه پیدا کند. خود من هم معاون ایشان بودم ولی دکتر درریز گفت "بههیچعنوان قبول مسئولیت نمیکنم. وظیفهای داشتم و دو سال آمدم و رفتم." نظر دانشکده، دکتر بقائی بود و دکتر ظفرقندی هم پذیرفت و دکتر بقایی بهعنوان رئیس دانشکده منصوب شد. بنابراین دانشکده با یک آمادگی قبلی مدیری را پذیرفت که با برنامه و فکر آمده بود و جمع او را قبول داشت. درحالیکه رؤسای قبلی دانشکده خیلی موردپذیرش اکثریت نبودند و خیلیها هم آنها را قبول نداشتند، ولی دکتر بقائی اصلاً اینطور نبود و معاونین خیلی خوبی نیز انتخاب کرد. دکتر افشار معاون ایشان بود و درهرصورت کار شروع شد. تا آن روز ما در دانشکده، پژوهش نداشتیم و پژوهش تا سال 1375 معنی نداشت.
به خاطر دارم که سال 1372 پیش از ریاست دکتر درریز، رفتم و گفتم که میخواهم یک طرح پژوهشی بنویسم. فرمی به من دادند و من آن را تکمیل کردم. آن موقع 70 هزار تومان بودجه درخواست کرده بودیم. معاون پژوهشی هم نداشتیم. بعد از یک ماه به من گفتند که پول نداریم بدهیم و طرحم مورد موافقت قرار نگرفت. به من گفتند "اگر خودت پولش را میدهی، میتوانی این کار را انجام بدهی." آن موقع حقوق ماهیانهام 65 هزار تومان بود و بودجه طرح به نسبت روز زیاد بود و من زیر طرح نوشتم که هزینه آن را شخصاً متقبل میشوم و بعد از یک ماه معاون دانشکده به من جواب داد "نیاز به تصویب طرح نیست و پول هم نمیخواهد. برو و انجام بده." میخواهم بگویم وضعیت پژوهشی اینگونه بود و شما آن را با الآن مقایسه کنید. زمان دکتر درریز کارهایی برای توسعه پژوهش شروعشده ولی نهادینه نشده بود. بهعنوانمثال معاونت پژوهشی از معاونت آموزشی مستقل شد. البته چون دوره دکتر درریز بسیار کوتاه بود، حرکتهای جدی نشد. دکتر میرعمادی اولین معاون پژوهشی بود. بعد که مدیریت تغییر کرد، دکتر گرامی پناه معاونت پژوهشی را شکل داد و آن زمان یکقدم بزرگ پژوهشی برداشته شد. کار دیگری درزمینۀ آموزش انجام شد. آموزش ما تا پیش از آن متکی به یک کارمند بود و تمام برنامهریزیهای دانشکده توسط یک کارمند انجام میشد. البته کارمند خوبی بود ولی در حد توان خودش کار میکرد. مدیریت و کار علمی درزمینهٔ آموزش دانشکده وجود نداشت و دکتر افشار این کار را از پایه درست کرد و تحولی درزمینۀ نظم در آموزش ایجاد کرد. پیش از ایشان، پیشنیاز واحدها اصلاً رعایت نمیشد و هرکسی به سلیقۀ خودش واحدها را میگذراند. مثلاً الآن اگر من بخواهم اندودنتيكس دو را بخوانم، اول باید اندودنتيكس یک را بگذرانم. نمرات نیز باید بهوقت داده شود. ولی در دوره پیش از دکتر افشار، اصلاً این اتفاقات نمیافتاد و پس از ایشان بود که آموزش نظم و قانون پیدا کرد و دانشکده قانونمدار شد. در حال حاضر دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران، بهترین و مدرنترین دانشکدۀ خاورمیانه است و ازلحاظ فیزیکی از بسیاری از دانشکدههای بزرگ دنیا بزرگتر است. در هشت سال مدیریت دکتر بقایی خیلی تلاش شد تا پروژه ساختمان جدید تمام شود ولی نشد و به مدیریت بعدی کشیده شد. آنهم به دلایل اعتباری و بودجه بود. زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، نفت به بشکهای 7 دلار رسید و بخشی از پروژههای عمرانی متوقف شد. دکتر بقایی خیلی پیگیری کرد و نتیجۀ پیگیریها این شد که در سال 1388 دانشکده دندانپزشکی با مدیریت دکتر منزوی افتتاح شد و الآن هم از آن بهرهبرداری میشود. به نظر من در زمان ریاست دکتر بقائی بسیاری از علوم و فیلدهای جدید به دانشکده اضافه شد و رشد بسیار خوبی پیدا کرد. زمانی هم که دولت نهم و دهم روی کار آمد و دکتر لاریجانی پس از دکتر ظفرقندی به ریاست دانشگاه منصوب شد، چندین بار از دکتر بقائی خواسته شد که بماند. یادم است قبل از ماه رمضان بود و باهم به جلسهای رفته بودیم. دکتر بقایی استعفایش را به آقای دکتر لاریجانی داد و دکتر لاریجانی گفت "خانم دکتر عجله نکنید و بگذارید که ماه رمضان هم تمام شود و ما دعا کنیم که شما بمانید." دکتر لاریجانی خیلی میخواست که دکتر بقایی بماند و ادامه کار بدهد. درواقع این خواسته همۀ دانشکده بود. منتهی وقتی ایشان تصمیمی را بگیرد، گرفته است.
دوران مدیریت دکتر بقایی در دانشکده، دوران شکوفایی بود و امروزه مورد مثال واقع میشود. اگر کار خوبی انجام شود میگویند مثل دوران دکتر بقائی است و البته از شخصیت ایشان نیز به جزء این توقعی نمیرفت.
دکتر بقایی: در ارتباط با این بحث یکی دو نکته را میخواهم اضافه کنم و آن اینکه همانطور که دکتر رکن در بحث ارتقاء فرمود مجلۀ دانشکده حدود سه سال چاپ نشده بود و با زحمتی که دوستان کشیدند چاپ مجله شروع شد. البته چون برای چاپ مجدد فاصله افتاده بود، مجله امتیازی نداشت. ولی توانستیم امتیاز علمی و پژوهشی آن را بگیریم که خود این ابزار خوبی بود. چراکه دوستان میتوانستند جایی برای چاپ مقالات خود داشته باشند و ارتقاء روند خوبی را طی کند.
خانم دکتر بفرمایید اینهمه مشغله، تدریس و فعالیتهای اجرایی شما را از خانوادهتان دور نکرد؟
از آنها باید بپرسید!
چه سالی ازدواج کردید؟
دکتر بقایی: سال 1356 .
همسرتان چه شغلی دارد؟
دکتر بقایی: همسرم مهندس و در وزارت نیرو شاغل است.
چند فرزند دارید؟
دکتر بقایی: سه فرزند.
در چه رشتههایی تحصیلکردهاند؟
پسر بزرگم رتبۀ 353 کنکور بود و برق شریف خواند. پس از اخذ فوقلیسانس، الآن در کانادا در حال تحصیل در مقطع پی اچ دی است. پسر دومم در کنکور رتبۀ هزار بود و مکانیک دانشگاه تهران خواند، فوقلیسانس را هم در اینجا خواند و الآن در سوئد در حال تحصیل در مقطع پی اچ دی است. دخترم هم تغذیه خوانده است و الآن ترم آخر مقطع فوقلیسانس در دانشگاه خودمان است.
ماشاالله فرزندانتان بسیار موفق هستند، چطور توانستید وقتتان را تقسیم کنید و به خانواده هم برسید؟
بایستی سپاس گذار همسرم باشم. چون بهطور خاص سالهای اولی که دلم میخواست مطب داشته باشم و داشتم، همیشه ساعاتمان تقسیم شده بود. در طول روز که بچهها مدرسه بودند ولی بعدازظهر روزهایی که من درگیر مطب بودم، همسرم بالای سر بچهها بود و ازنظر درسی آنها را حمایت میکرد.
آقای دکتر رکن، شما بفرمائید که چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
من سال 1360 زمانی که دانشجوی سال دوم بودم ازدواج کردم و دو فرزند دختر و پسر دارم. پسرم رشتۀ حسابداری خوانده و الآن شرکتی دارد و مشغول است. دخترم هم معماری خوانده و برای فوقلیسانس به انگلستان رفت و طراحی داخلی خوان. الآن هم برگشته و مشغول کار است.
انشا الله که موفق باشند. خانم دکتر بقایی، با توجه به اینکه وقت زیادی را صرف دانشگاه کردید و با لحاظ کردن اینکه دانشگاه علوم پزشکی تهران از 80 سالگی خود عبور کرده است، میخواستم احساستان را نسبت به این دانشگاه بفرمائید. دور نمای دانشگاه را بهخصوص در رشتۀ تخصصی خود چطور میبینید؟
دکتر بقایی: شاید احساسی که هنوز که هنوز است از دیدن نماد دانشگاه در سردر آن پیدا میکنم، از دید دانشجویانی که در دانشگاههای دیگر تحصیل میکنند، تعصب باشد ولی به هرگونه ای میشود در مورد آن قضاوت کرد. در ارتباط با هشتادمین سالگرد تأسیس دانشگاه، به خاطر دارم که در دانشکدۀ خودمان، در دورانی که مسئولیت داشتم، عکسی دیدم که مربوط به دوره وزارت دکتر فرهادی میشد و من هم آن زمان مشاورش بودم. روی پلاکاردی که در دیوار آمفیتئاتر زده شده بود، نوشتهشده بود اولین همایش علمی دانشکده. در آن زمان برداشتم این بود که برای مجموعهای با عنوان دانشگاه علوم پزشکی تهران، آنچه اهمیت دارد بحث ارتقاء کیفی در سطوح مختلف از من معلم تا مسئولین دانشگاه است. بنابراین باید به بحث ارتقاء کیفی دانشگاه بیشتر پرداخته شود و این مسئله ممکن است حتی نمود بیرونی بسیار واضح نداشته باشد.
البته در یک سال و نیم اخیر بازدیدهایی از دانشکدههای شهرستانها و بهطور خاص از رشتۀ تخصصی خود در شهرستانها داشتم و متوجه شدم آنچه در دانشکدۀ دندانپزشکی علوم پزشکی تهران انجام میشود، بسیار با دانشکدههای دیگر متفاوت است.
اما این مسئله کافی نیست و نباید ما را ارضاء کند. تصورم این است که ارتقای کیفیت دانشگاه علوم پزشکی تهران بهتر است بیشتر در راستای کارهایی باشد که دیگران نمیتوانند انجام بدهند. مثلاً اگر تعداد دندانپزشکان عمومی در این دانشکده کاهش پیدا کند، اشکالی ندارد ولی آموزش رشتههای تخصصی در اینجا افزایش پیدا میکند و امکان انجام چنین کارهایی همهجا وجود ندارد. نکتۀ دیگر این است که به بحث اخلاق و رفتار حرفهای در پزشکی توجه کنیم. به نظرم سالهایی که ما دانشجو بودیم، اصلاً واحدی با عنوان اخلاق پزشکی نداشتیم. الآن سالها است که این واحد ارائه شده است و بچهها آن را میگذرانند و امتحان میدهند، ولی اخلاق پزشکی در مقایسه با سالهای گذشته تفاوت پیداکرده است و به اعتقاد من تفاوت آن در جهت منفی است. اخلاق پزشکی به آن شکلی که در زمان ما رعایت میشد، الآن رعایت نمیشود و راهحل این مسئله، تدریس واحدی با این موضوع نیست.
فکر میکنید تقویت اخلاق پزشکی از چه راههایی امکانپذیر باشد؟
دکتر بقایی: بحثی که دکتر رکن از جهت تغییر نگرشها و بستری که برای جوانها وجود دارد، مطرح کرد و به مسائل بالاتر هم کشیده شد، از دید من مهم است. استادی که برای دانشگاه جذب میشود، باید منش و روش دانشگاهی داشته باشد و ازنظر خلقیات به درد دانشگاه بخورد. باید علاوه بر بعد علمی، بحث اخلاق پزشکی را مقداری پررنگتر کنند و به آن توجه بیشتری شود. ممکن است فکر کنید در جذب اعضای هیات علمی و موقع گزینش آنها، سؤالاتی ممکن است مطرح شود. درواقع از آنها سؤالاتی علمی و همچنین پرسشهایی در مورد احکام میپرسند که در تربیت دانشجوی فردا اصلاً قرار نیست تأثیرگذار باشد. آنچه مهم است این است که از معلم خود یاد گرفتهام که وقتی میخواهم دهان بیمارم را باز کنم، از او اجازه بگیرم و البته این را در عمل من یاد گرفتهام نه در شعار و تئوری و اخلاق پزشکی.
ایکاش بحث اخلاق پزشکی حل شود که البته نمیتوانم خیلی هم امیدوار باشم چراکه این به اخلاق جامعه بازمیگردد و متأسفانه کشور ما در دوران سقوط اخلاق قرار دارد. دغدغههای ذهنی من و مجموعه کاریام چه مسائلی است؟ یکی از آنها بحث ارتقاء کیفیت و بحث دیگر اخلاق مدار شدن افرادی است که در اینجا کار میکنند و خدماتی را ارائه میدهند. اخلاق مدار بودن و درست بار آمدن دانشجویی که قرار است تربیت کنم، بهعنوان آرزویی در ذهنم میپرورم و انشالله روزی بیاید که این آرزو جامه عمل بپوشد.
آقای دکتر رکن، دغدغههای شما در ارتباط با دانشگاه چه مسائلی است و به نظر شما چه راهکارهایی میتواند به ارتقاء دانشگاه کمک کند؟
دانشگاههای ما در این دو دهۀ اخیر بسیار خوب رشد کردهاند و همۀ آمار و اطلاعات نشان میدهد که دانشگاه علوم پزشکی تهران در ایران همتا ندارد و فاصله رقبا هم آنقدر زیاد است که به آن نمیرسند. بنابراین با خیال راحت نشستهایم و مطمئنیم که این دانشگاه جایگاه خودش را دارد. فکر میکنم بایستی کاری که از زمان دکتر لاریجانی شروع شد و دکتر جعفریان رییس دانشگاه آن را پیگیری میکند، جدیتر بگیریم و آن این است که خود را با بزرگترها مقایسه کنیم. مسئله بعدی، بینالمللی شدن دانشگاه است که به نظر من یک مسئله اصلی است. در داخل کشور کاری را که باید انجام میدادیم انجام دادیم، گرچه هنوز هم باید کارکنیم. سیاستهای جمهوری اسلامی ایران این است که کشوری صد درصد مستعد و تأثیرگذار که در بعد مسائل سیاسی منطقه و در دنیا روی آن حساب باز میشود، باید در مسائل علمی و دانشگاهی نیز همین موقعیت را داشته باشد. الآن در کسب رتبههای بینالمللی مقداری پیشرفت داشتهایم ولی به این مسیر بایستی با جدیت شکل دهیم. من از فعالیتهای معاونت بینالملل دانشگاه بیخبر نیستم و باوجود اینکه این معاونت در حال پیشرفت است، ولی کافی نیست. توصیۀ من به دانشگاه جذب نیروها است که باید ضوابط آن تغییر کند و نخبهگرایی شود. نخبه اگر نخبه است، همه ابعادش نخبه است و در اخلاق و رفتار هم خصوصیات خودش را دارد. ممکن است این خصوصیات را من نپسندم ولی این نپسندیدن نباید دلیل طرد شدن او شود. مثلاً قرار است درزمینۀ پریدنتولوژی رشد کنیم. اگر آدمی داریم که در این زمینه نابغه است ولی مشکل کوچکی دارد، باید در وزن معیارهایمان تفاوت ایجاد کنیم. بنابراین مسائل مهم دانشگاه، ابتدا بینالمللی شدن، دوم جذب نخبگان و سوم تجدیدنظر در معیارهای پذیرش اساتید است. الآن ایرانیانی در آمریکا داریم که در رشتۀ ما درس میدهند و اگر شرایط مهیا شود، اینها حاضرند بازگردند. چراکه در آنجا هم مشکل دارند و به خاطر ایرانی بودن تحقیر میشوند. الآن بهترین جو در جامعه برای جذب آنها وجود دارد و اگر این مسائل ساده شود، آینده روشن میشود.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیارمان قراردادید./ق
خبرنگار: زهرا صادقی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: