دکتر محسن ساغری: باید رنگ توحیدی به کار طبابت دهیم و بر محور توحید حرکت کنیم
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم برشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر محسن ساغری استاد دانشگاه «علوم پزشکی تهران» و رئیس موسسه تحقیقات پزشکی هستهای، را در ادامه خبر می خوانید.
دریافت خلاصه فیلم مصاحبه
دکتر محسن ساغری در سال 1319 در روستای «رویان» از توابع شهرستان «شاهرود» در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش دارای تحصیلات حوزوی و مادرش خانهدار بود. تحصیلات ابتدایی خود را در شهرستان شاهرود گذراند و سپس برای گذراندن سال آخر دبیرستان به همراه برادرش به تهران رفت و در دبیرستان «هدف» مشغول به تحصیل شد. در سال 1338 در کنکور شرکت کرد و در رشتۀ پزشکی در «دانشکدۀ پزشکی مشهد» پذیرفته شد. در سال 1345 تحصیلات خود را در دانشگاه مشهد به پایان رساند و سپس راهی خدمت مقدس سربازی شد و شش ماه نخست را در «سپاه بهداشت» واقع در «پادگان فرحآباد» گذراند. درنهایت با برگزاری آزمون و کسب رتبه خوب عازم روستای محروم «طرود» از توابع شهرستان شاهرود شد تا ادامۀ خدمت سربازی را در آنجا بگذراند. سپس در «دانشگاه تهران» در رشتۀ «بیماریهای داخلی» پذیرفته شد و دورۀ چهارساله داخلی را بهعنوان دستیار بیماریهای داخلی در «دانشگاه تهران» گذراند. وی در بورسیۀ کشور ژاپن که برای دوره انکولوژی و پزشکی هستهای بود، پذیرفته و راهی ژاپن شد و دریکی از بزرگترین مراکز سرطانشناسی دنیا در شهر «توکیو» مشغول شد. پس از گذراندن دورۀ «فلوشیپ»، تصمیم گرفت به آمریکا برود. درنتیجه از مرکز پزشکی «جانزهاپکینز» پذیرش گرفت. پسازآن به دلیل تصادف پدر برای مدت کوتاهی به ایران آمد و دوباره به آمریکا بازگشت، اما درنهایت برای همیشه در ایران ماندگار شد. ایشان استاد دانشگاه «علوم پزشکی تهران» و رئیس موسسه تحقیقات پزشکی هستهای، مدیرمسئول و سر دبیر مجله علمی- پژوهشی «پزشکی هستهای»، رئیس «انجمن علمی پزشکی هستهای ایران» و عضو گروه پیراپزشکی فرهنگستان علوم پزشکی هستند.
دکتر مجتبی انصاری از شاگردان و همکاران دکتر ساغری ما را در جریان این مصاحبه یاری نمودند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید دوران کودکیتان در کجا گذشت؟
محسن ساغری هستم در سال 1319، در روستای «رویان» از توابع شهرستان «شاهرود» در خانوادهای مذهبی متولد شدم. این روستا در شش کیلومتری شهرستان شاهرود واقعشده و هماکنون تبدیل به شهر شده است. تحصیلات پدرم حوزوی و مادرم خانهدار و بسیار مؤمن و متشرع بود. بهنحویکه تا سالهای آخر عمرشان که بسیار ناتوان شده بودند نیز نماز شبشان ترک نمیشد. سه برادر و دو خواهر دارم که برادر بزرگترم دندانپزشک و دو برادر دیگرم تا مقطع لیسانس درسخواندهاند که اکنون دبیر بازنشسته آموزش و پرورش هستند و به کارهای کشاورزی مشغولاند. یکی از خواهرانم لیسانس بهداشت و شاغل است و دیگری خانهدار. بنده تحصیلات ابتدایی و بخش عمدهای از تحصیلات دبیرستان را در شهرستان شاهرود گذرانده و در سال 1336 که سال آخر دبیرستانم بود، بهاتفاق برادر بزرگترم به تهران آمده و در «دبیرستان هدف» که در آن زمان از بهترین دبیرستانهای تهران بود و با «دبیرستان البرز» رقابت داشت، مشغول تحصیل شدم. خاطرات بسیار خوبی از آن سال دارم. همچنین معلمین و اساتیدی که در آنجا تدریس میکردند، از چهرههای شاخص و مشهور آن زمان بودند که بعضی از آنها در دانشگاه تدریس میکردند. بعد از اتمام دوره دبیرستان در سال 1338 در کنکور شرکت کردم. در آن زمان کنکور دانشگاهها از یکدیگر جدا بود و بهصورت سراسری نبود. در تهران دندانپزشکی ثبتنام کرده و رتبۀ سیزدهم شدم و در «مشهد» نیز در رشتۀ پزشکی پذیرفته شدم. پس از قبول شدنم، تا آخرین لحظاتی که در تهران ثبتنام انجام میشد، بین دو رشتۀ دندانپزشکی و پزشکی مردد بودم. که درنهایت با کمک گرفتن از «قرآن کریم»، پزشکی را انتخاب کرده و راهی مشهد شدم و تحصیلاتم را در «دانشکدۀ پزشکی مشهد» در سال 1345 به پایان رساندم. سپس به سربازی رفته و شش ماه ابتدای آموزشی را در «سپاه بهداشت» در «پادگان فرحآباد» که بهتازگی افتتاحشده بود گذراندم. نهایتاً بعد از برگزاری آزمون و به دلیل رتبه خوبی که داشتم، عازم یکی از روستاهای محروم شاهرود در وسط کویر شدم. روستای «طرود» در 130 کیلومتری شهرستان شاهرود واقعشده است. در این منطقه در تابستان دمای هوا به 50 درجه میرسد و درنتیجه نخلهای بسیاری وجود دارد. به دلیل آبشور روستا، آب آشامیدنی در دسترس نبود، درنتیجه بهوسیله تانکر آب آشامیدنی به آن روستا آورده میشد. آنها زندگی روستایی بسیار ابتدایی داشته و تقریباً از تمام امکانات و حتی بهداشت و داشتن جادۀ آسفالت نیز محروم بودند. خدمت سربازی بنده در این روستا به شعاع 60 کیلومتر و در دل کویر بود. علاوه بر یک سال سربازی را که در آنجا گذراندم، یک سال نیز بهصورت مازاد در آنجا خدمت کردم که خاطرات بسیار خوبی از آن زمان دارم. بعد از گذشت دو سال، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. در «دانشگاه تهران» در رشتۀ بیماریهای داخلی پذیرفته شدم. دوره چهارساله داخلی را بهعنوان دستیار بیماریهای داخلی در بیمارستان هزار تخت خواب «دانشگاه تهران» گذراندم. سال آخر را در «موسسه تحقیقات غدد مترشحه داخلی و پزشکی هستهای» که اکنون در محوطه «بیمارستان شریعتی» است، زیر نظر استاد ارجمند و بزرگوار آقای دکتر «صادق نظام مافی» گذراندم. در آن زمان «بیمارستان شریعتی» ساخته نشده بود. تنها زمینی وسیع مربوط به دانشگاه بود که به همت جناب آقای دکتر «نظام مافی» از ثلث ماترک مرحوم «ابراهیم قره گوزلو» که از بستگان ایشان بود، موسسه تحقیقات پزشکی هستهای ساخته و به دانشگاه اهداء شد. و علاوه بر این ساختمان، تجهیزات اولیه «پزشکی هستهای» را هم تهیه نمودندکه لازم میدانم یادی از این استاد بزرگوار که حق بزرگی به گردنم دارند، نمایم. زیرا ایشان گرچه استاد داخلی و متخصص غدد مترشحه داخلی بودند، اما در دانشگاه و محل کارشان که در بیمارستان رازی بود، به دلیل دید بسیار وسیع و شخصیت ویژهشان، دستبهکاری زدند که کاملاً مغایر با رشته تخصصیشان بود. ایشان با کمک کارشناسان خارجی، پایه اولیه پزشکی هستهای را در ایران در بیمارستان رازی بنا کردند. بعد از آنکه این بنا در محوطه بیمارستان شریعتی در «کارگر شمالی»، که آن زمان به «امیرآباد» معروف بود، ساخته شد، بهعنوان «مرکز تحقیقات غدد مترشحه داخلی و پزشکی هستهای» از سال 1347یا 1348 مورد بهرهبرداری قرار گرفت. که مرکزی مستقل و زیر نظر دانشگاه بود.
یعنی در آن زمان هنوز بیمارستان «داریوش کبیر» تأسیس نشده بود؟
بله، بیمارستان «داریوش کبیر» بعدها در آنجا احداث شد. حتی به یاد دارم زمانی که سال آخر دستیاری را میگذراندم، درب ورودی آن محوطه حلبی بود که ازآنجا وارد و سپس به ساختمان موسسه وارد میشدیم. بعد از اتمام دوره دستیاری داخلی، در سال 1352 در امتحان بورد شرکت کرده و رتبۀ اول را کسب کردم. در آن سال برای اولین بار امتحان «بورد تخصصی» بهصورت سراسری برگزار میشد و وزیر علوم، مرحوم «دکتر اقبال» را بهعنوان رئیس امتحانات داخلی پزشکی انتخاب کرده بودند. بعد از فارغالتحصیلی، چند ماه دریکی از بیمارستانهای تأمین اجتماعی مشغول به کار شدم. در همین زمان فرصتی پیش آمد و در بورسیهای که برای طی کردن دوره انکولوژی و پزشکی هستهای در کشور ژاپن گذاشته بودند، قبولشده و در سال 1353 به کشور ژاپن رفتم. بنده در مرکز سرطانشناسی شهر «توکیو» که یکی از بزرگترین مراکز سرطانشناسی دنیا از آن زمان تاکنون است، مشغول شدم. در آن زمان ژاپن نه مرکز سرطانشناسی داشت که بزرگترینشان در توکیو و ازلحاظ علمی سرآمد بود. کارهای تحقیقاتی که در آن مرکز انجام میشد، در دنیا بسیار نادر بود. بهعنوانمثال «سنجش تیروکلسیتونین» که برای تشخیص سرطان مدولر غده تیروئید استفاده می شد، برای اولین بار در آنجا و یکی دیگر از مراکز در آمریکا انجام می شد زیرا در آن زمان کیت آماده تشخیصی تیروکلسی تونین وجود نداشت. پس از گذراندن دوره «فلوشیپ»، تصمیم گرفتم به آمریکا بروم و از «مرکز پزشکی جانزهاپکینز» که وابسته به «دانشگاه هاپکینز» می باشد و یکی از بهترین مراکز پزشکی آمریکا بود، پذیرش گرفتم و در بخش پزشکی هستهای تحت نظر استاد بزرگواری بهنام آقای «پرفسور واگنر» که از مشاهیر و بنیانگذاران پزشکی هستهای در امریکا و جهان بودند که این توفیق بزرگی برایم بود که به آنجا رفته و پزشکی هستهای را شروع کردم.
آقای دکتر برگردیم به دوران کودکیتان؛ شما فرزند چندم خانواده بودید؟
برادرم فرزند اول و بنده فرزند دوم خانواده هستم.
روحیه شما چگونه بود، آیا کودکی پرجنبوجوشی داشتید؟
در دوران کودکی و نوجوانی شیطنت کردن امری فیزیولوژیک است و اگر بچهها شیطنت نکنند باید نگران بود! من هم بسیار شیطنت کرده و کارهای عجیبوغریبی انجام میدادم. علیرغم اینکه پدرم فرد تحصیلکردهای بود، ما را آزاد گذاشته و گاهی کارهای بسیار خطرناکی انجام میدادیم. برخلاف امروز که پدر مادرها با بچهها به مدرسهرفته، با بچهها امتحان و کنکور میدهند، و بچهها زیر ذرهبین والدین هستند، درگذشته بعضی از خانوادهها حتی نمیدانستند بچههایشان کلاس چندم هستند. نوعی حالت افراط وتفریط درگذشته و حال وجود دارد، که هیچکدام از این حالات خوب نیست. زیرا بچهها را باید آزاد گذاشت تا خودشان تصمیم بگیرند و روی پای خودشان ایستاده تا بتوانند در آینده از زیر بار مسئولیت هایی که به آنها محول میشود موفق بیرون آیند.
شغل پدر چه بود؟
پدر و پدربزرگ بنده ملاک بودند، اما پدرم بسیار متأسف بودند که چرا پدرشان اجازه ادامه تحصیل در حوزه را به ایشان ندادند. به یاد دارم تا آخرین لحظات عمر همیشه این موضوع را مطرح میکردند. گرچه ایشان از این کار راضی نبودند، اما به دلیل امر پدر و برای رضایت ایشان، این راه را ادامه داده و اشتغال به کارهای کشاورزی و مسائل مربوط به آن داشتند.
آیا پدر، علاقهمند نبودند که حداقل یکی از پسرانشان در حوزه درس بخوانند؟
خیر. پدرم بسیار دموکرات بودند و علیرغم تحصیلات حوزوی که داشتند، شخص متعصبی نبودند. برخلاف عمویم که بسیار متعصب بود، ایشان ما را آزاد گذاشته بودند و دلیل آن نیز همان نارضایتی بود که نتوانستند تحصیلات حوزوی خود را ادامه دهند و در نتیجه نسبت به بچههای خود برعکس عمل کرده و هیچ محدودیتی برای ما ایجاد نکردند.
دورۀ ابتدایی را در شاهرود گذراندید؟
بله، دوره ابتدایی و بخش عمده دبیرستان را در شاهرود گذراندم و از سال آخر دبیرستان به بعد تنها زندگی کردم. سالهای زیادی را در تنهایی، مشکلات و سختیهای ناشی از زندگی گذراندم، اما تمام اینها را به دلیل علاقهای که به مطالعه و ادامه تحصیل داشتم، تحمل کردم. در حقیقت به دلیل راهی که انتخاب کرده بودم، مشکلات را به دست فراموشی سپردم.
برای تحصیل به شاهرود آمدید یا آنجا زندگی می کردید؟
من در رویان به دنیا آمدم ولی در شاهرود منزل داشتیم و خانواده نسبتاً مرفهی بودیم، اگرچه آن زمان امکانات کمتر بود.
از مدرسه بگویید؛ آموزش ها چه طور بودند؟
باکمال تأسف خاطرات خوبی از دبستان و دبیرستان در شاهرود ندارم. به این دلیل که متأسفانه در آن زمان معلمین رفتارهای نادرستی نسبت به دانشآموزان داشتند. داستانی را برایتان تعریف کنم؛ بنده در ششسالگی وارد مدرسه شدم. زمانی که 9 سال داشتم و در کلاس سوم مشغول به تحصیل بودم، درسی با عنوان قرآن و شرعیات داشتیم. معلمی که قرآن و شرعیات را به ما آموزش میداد، قبل از ورود به کلاس از درختهای انار حیاط مدرسه چوبهای انار را میبرید، تیغهای آن را جدا میکرد و سپس وارد کلاس میشد. به بچهها میگفت که مثلاً فلان سوره را بخوانید. من 9 سال و عدهای 10 یا 11 سال داشتند. بچهها شروع به خواندن میکردند، اگر یک زبر یا زیر را اشتباه میخواندند، بهعنوان یک غلط یادداشت میکرد. با این حرکت رعب و وحشتی در بچهها ایجاد میشد. حال این بچهای که در آن حالت روحی و روانی است، چند آیه را که میخواند، 10 یا 15 غلط برایش یادداشت میشد و بعد از تمام شدن به ازای هر یک غلط، یک ضربه چوب انار به کف دست او میزد. چوب انار نیز چوب خاصی است و اگر از آن برای ضربه زدن استفاده شود، با چوبهای دیگر متفاوت و شدیدتر است. میگفت: «دستتان را بگیرید» بچهها دستشان را میگرفتند و یکی دو ضربه که با چوب انار میزد، انگشت ها بیحس میشدند و نمی توانستند تحمل کنند. نکته بسیار جالب این بود که مثلاً دانشآموزی از 10 تا چوب، پنج یا شش چوب خورده است؛ معلم میگفت: «بقیه را چه کسی تقبل می کند؟». ما در چنین مدرسه و مدارسی درس خواندیم که تنبیه جزو آموزش این مدارس بوده است. به همین دلیل بنده هیچ خاطره خوبی از دبستان و دبیرستان ندارم، البته دبیرستان بهتر بود. اما آنها هم رفتارهای نادرستی داشتند و دانشآموزان را تحقیر کرده و دقیقاً رفتار و کرداری مغایر با معیارهای آموزشی صحیح داشتند، و اکنون نیز این رفتارها کم و بیش وجود دارد. خاطرات خوب بنده فقط از سال ششم دبیرستان است، زیرا اساتید و معلمین بسیار برجسته و خوبی در دبیرستان هدف تدریس میکردند.
اصلاً چرا تصمیم گرفتید سال آخر دبیرستان را در تهران باشید؟
در آن سال در شاهرود کلاس دوازده یا ششم دبیرستان وجود نداشت، البته زمانی که به تهران آمدیم، بلافاصله کلاس ششم نیز در آنجا دایر شد. اما به دلیل اینکه با برادرم به تهران آمده و ثبت نام کرده بودیم، در همینجا ماندیم.
در تهران نزد چه کسی بودید؟
خودمان تنها بودیم. عمویم در خیابان «ژاله» آن زمان منزلی داشتند که من و برادرم در آنجا اقامت داشتیم.
زندگی دو برادر تنها و بهدوراز خانواده سخت نبود؟
سخت بود ولی چارهای نداشتیم.
شاید برای برادر بزرگترتان که مسئولیت شمارا نیز بر عهده داشتند سخت بود؟
خیر! بنده هرگز زیر بار مسئولیت برادر بزرگتر نمیرفتم و از همان ابتدا نوعی حس استقلال در من وجود داشت.
اگر بخواهید به مهمترین ویژگی پدر یا مادرتان اشارهکنید، چه چیزی را به خاطر دارید؟
پدرم شخص متدینی بودند در واقع متدین عملی بودند نه اینکه عبادت زیادی انجام دهند. اما انسان بسیار سالمی بودند. بعد از آنکه به دستور پدر به شاهرود میآیند و ازآنجاییکه پدرشان املاک بسیار وسیعی در شهرستان شاهرود و توابع آن داشتند، درنتیجه به اقتضای سنشان تمام مسئولیتها بر عهده ایشان بود، اما در طول تمام سالهای عمر خود که این مسئولیت را بر گردن داشتند، سرسوزنی بهحق و حقوق برادران و خواهر خود صدمه و تجاوزی نکرده و همیشه سالم زندگی کردند. اینیکی از خصوصیات پدرم بود که من همیشه بهعنوان صفتی برجسته از ایشان یاد میکنم. علیرغم اینکه تمام اختیارات در دست ایشان بود، اما هرگز بهحق و حقوق کسی تجاوز نمیکردند و حتی از حق خود میگذشتند تا بتواند رضایت پدر و مادر، برادران و خواهر را جلب کنند. مادرم نیز همانطور که عرض کردم بسیار متشرع و متعبد و دائمالذکر بودند و حق بسیار بزرگی به گردن من دارند. یکی از موفقیتهای من در زندگی دعای پدر و مادرم بوده است. گرچه ما در خانواده مرفهی بودیم اما در آن زمان زندگیها راحت نبود. ایشان بسیار زحمتکش و مطیع پدرم بودند و سختی های بسیار زیادی را برای تربیت بچهها متحمل شدند. زیرا بزرگ کردن شش بچه و مسائل مربوط به آنها، در آن زمان کار بسیار سختی بود. ایشان خیلی صبور و بردبار بودند و عمر نسبتاً طولانی داشتند، 97 سال از خدا عمر گرفتند و زندگی را به پایان رساندند.
پدر در چه سالی فوت کردند؟
ایشان 29 سال قبل فوت شدند و مادرم کمتر از دو سال قبل.
با توجه به اینکه برادرتان از شما بزرگتر بودند، زودتر از شما به تهران آمدند؟
خیر. ما در کلاس ششم دبیرستان همکلاسی بودیم.
و یک سال توقف کردید و بعد کنکور شرکت کردید؟
بله! من یک سال بعد شرکت کردم.
برادر بزرگتر شما زودتر از شما وارد دانشگاه شدند؟
خیر، ایشان دیرتر از من شرکت کرده و در تهران دندانپزشکی را تمام کردند.
چرا در کنکور بعد از پزشکی، دندانپزشکی را انتخاب کردید؟
واقعا نمی دانم، در تهران در رشته دندان پزشکی شرکت و در مشهد در رشته پزشکی شرکت کرده و هر دو جا قبول شدم ولی بعد از قبولی بسیار مردد بودم، یعنی نمیتوانستم تصمیمی درست بگیرم و درنهایت به قران تفأل زده و پزشکی را انتخاب کردم. البته از اینکه پزشکی را انتخاب کردم بسیار راضی و به تمام اهدافم رسیده ام.
در دوران دبیرستان اصلاً به این موضوع فکر میکردید که بخواهید پزشک شوید؟
بله! دقیقاً اینطور بود. بنده از همان ابتدا دوست داشتم پزشک بشوم و اگر روزی دوباره به دنیا بیایم دلم میخواهد پزشک شوم.
خانوادهتان نیز دوست داشتند؟
آنها در این مسائل دخالت نمیکردند و همانطور که عرض کردم، پدرم ما را آزاد گذاشته بودند تا خودمان تصمیم بگیریم. دلیلش نیز مسئلهای بود که پدرشان برای ایشان به وجود آورده بودند.
مردد بودنتان بین پزشکی و دندانپزشکی به دلیل رشتهها بود یا شهرها؟
یکی به دلیل شهر بود. ازآنجاییکه برادرم در تهران اقامت داشت، دلم میخواست به تهران آمده و در مشهد نباشم. بنده اگر در تهران در رشته پزشکی شرکت میکردم قبولشده و بدون شک در تهران میماندم. اما مطلبی را میخواهم خدمتتان عرض کنم که انسان همیشه به چیزی که علاقه دارد نمیرسد. دلیلش این است که تصمیمگیرنده نهایی خداوند متعال است. اوست که درنهایت نتیجه را رقم خواهد زد. در آن زمان برایم کمی مشکل بود، اما اکنونکه به پشت سرم نگاهمیکنم، میبینم چه خیر عظیمی بود که در مشهد ماندم و شاید اگر به تهران میآمدم، سرنوشتم تغییر میکرد. در قرآن نیز آمده است که؛ «عسی أن تکرهوا شیئاً وهو خیرٌ لکم وعسی أن تحبّوا شیئاً وهو شرٌّ لکم»، «چهبسا چیزهایی که شما دوست دارید و شر در آن است و من نمیگذارم و چهبسا چیزهایی که شما دوست ندارید و اکراه دارید و خیر شما در آن است و من آن را برای شما جاری میکنم» این است که تصمیمهای نهایی را او میگیرد. اوست که درنهایت رقم میزند و من بسیار خوشحالم که پزشکی را در مشهد در جوار امام رئوف حضرت علیابنموسیالرضا(ع) که هر آنچه دارم از عنایات آن بزرگوار است و اکنون نیز هرماه جهت عرض ارادت و سلام به زیارتشان مشرف می شوم.
در سال 1338 که به مشهد رفتید، آنجا چه طور بود آیا در خوابگاه بودید؟
چون همیشه مستقل فکر میکردم هرگز حاضر نشدم به خوابگاه بروم، این بود که سه سال اول را در منزل یکی از دوستان پدرم ساکن بودم و بعد نیز خانهای گرفته و در آنجا مستقل و تنها زندگی میکردم.
در دورۀدانشجویی فعالیتی نداشتید؟
خیر! بنده صرفاً درس میخواندم و در دوران تحصیل به کار خاصی اشتغال نداشتم.
خاطرهای از آن دوره دارید برایمان تعریف کنید؟
در سال پنجم یا ششم در مشهد اتاقی را در منزل شخصی اجاره کرده و در آنجا زندگی میکردم. این اتاق طوری بود که مشرفبه «کال» بود که گاهی آب از داخل این کال رد میشد. یک روز صبح که از خواب بیدار شده و عازم دانشکده بودم، صاحبخانه به من گفت: «آقای ساغری بیاید داخل زیرزمین، میخواهم چیزی را به شما نشان دهم» به آنجا رفتم و سپس گفت: «این ترک را میبینی؟» متاسفانه ترک در وسط اتاقی بود که اقامت داشتم. ایشان گفت: «یک کارشناس باید بیاورم تا این ترک را ببیند» شخصی را آورده، ترک را مشاهده و گفته بود: «این ساختمان نشست کرده و خطرناک است و احتمال خراب شدنش وجود دارد». جالب این بود که تختخوابم دقیقاً در کنار دیواری که مشرفبه کال بود، واقع شده بود. من شب را به منزل یکی از دوستانم رفتم. صبح که برگشتم، مشاهده نمودم که ساختمان خرابشده و نصف اتاق و تختخواب و تمام وسایل داخل کال رفته است. اینیکی از خاطراتی است که برای بنده نقطه عطفی بود. در طول زندگی و درزمانی که محصل بودم همیشه از خدای متعال کمک گرفته و همیشه به او توکل و توسل داشتم. این در واقع یکی از عنایاتی بود که خداوند عملاً به من نشان داد و اگر آن شب آنجا خوابیده بودم معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد.
در «دوره بالینی» و «اینترنی» اتفاق خاصی نیفتاد؟
خیر! دوره اینترنی در سال آخر بود که در «بیمارستان امام رضا» که وابسته به دانشکده بود گذراندم.
از اساتیدتان کسانی بودند که در شیوه تدریس و یا اخلاق بسیار تأثیرگذار بوده باشند؟
بله! عدهای از اساتید در آنجا شاخص بودند. بهعنوانمثال یکی از اساتید ما «دکتر مستقیمی» استاد تشریح بودند و در همین چند سال اخیر نیز فوت شدند. ایشان یکی از شخصیت های شاخص و تراز اول در مسئله تشریح بوده و بسیاری از چیزهایی که خودشان کشف کرده بودند مانند عصب مستقیمی و در کتابهای Text تشریح در دنیا از ایشان اسم برده شده است. ایشان یکی از اساتید شاخص در زمینه تشریح بودند که به ما درس می دادند، شخصیت ویژهای داشتند و در کارشان سرآمد بودند، در آن زمان کسی را هم سطح ایشان در ایران نداشتیم. به این دلیل که بیش از 700 الی800 جسد را تشریح کرده و بسیاری از چیزهای نادر را کشف نموده که بنام ایشان در کتابهای تشریح وجود دارد. استاد دیگری نیز داشتیم؛ به نام «دکتر میردامادی» که استاد میکروب شناسی ما و برادر ایشان هم از اساتید سرشناس میکروبشناسی در دانشکده پزشکی تهران، بودند. ایشان نیز از اساتید شاخص آن زمان بوده و تحصیلاتشان را در فرانسه به اتمام رسانده بودند و لازم دانستم یادی از این بزرگواران نمایم.
از همدورهایهایتان در مشهد کسی اکنون در دانشگاه تهران هست؟
در اینجا «دکتر جهانگیری» که متخصص بیهوشی هستند و اکنون قاعدتاً باید بازنشست شده باشند، تنها کسی هستند که در دانشگاه تهران بودند. اما بیشتر دوستانم اغلب در دانشگاه مشهد هستند که بعضی از آنها بازنشست شدند.
سال 1347 پایان دوره سربازی شما بود. آیا نمیخواستید تخصص خود را در مشهد ادامه دهید؟
خیر مایل بودم در تهران باشم.
راجع به دوره سربازی خودتان میفرمایید که چه گونه تقسیم شدید و کجا افتادید؟
دوره آموزش ششماهه نظامی را در پادگان فرحآباد که اکنون اسم آن را نمیدانم گذراندم در واقع با ورود ما، آنجا افتتاح شد و دوره آموزش نظامی در یگان سپاه بهداشت به انجام رسید و در پایان شش ماه امتحانی برگزار شد و با توجه به رتبه ای که کسب نمودم طرود شاهرود را انتخاب کردم که منطقهای محروم به شمار می رفت.
آقای دکتر؛ دورۀ سربازی را مجرد بودید؟
بله! متأسفانه دیر و بعد از اتمام تحصیلاتم ازدواج کردم و قسمت اینطور رقم خورد.
چه سالی ازدواج کردید؟
شاید 32 سال قبل.
همسرتان پزشک هستند؟
خیر! ایشان خانهدار هستند و بنده از ایشان همیشه بهعنوان یک همسر نمونه یاد میکنم. همسرم بسیار با بنده همراه هستند. صبور، بردبار، باایمان و باشخصیت هستند و بسیاری از موفقیت های اجتماعی خود را مدیون همراهی ایشان به سبب فراهم کردن محیطی آرام در خانه میدانم. یک فرزند پسر دارم که دندانپزشک شده و الحمدالله از او راضی هستم. گاهی که به پشت سرم نگاه میکنم و زندگیام را مرور میکنم، میبینم که خداوند متعال من را غرق در نعمتها کرده است. بهنحویکه گاهگاهی فکر میکنم ذرهای از شکر نعمتهایش را نمیتوانم بهجا بیاورم و از خداوند متعال طلب استغفار و بخشش میکنم.
لطفا از نحوۀ آشنایی با همسرتان بگویید؟
اینیک مورد خانوادگی بود. یکی از دوستانم آقای «دکتر معصومی» که اکنون در آمریکا ساکن هستند و در آن زمان عضو هیئتعلمی دانشگاه و متخصص زنان بودند، بنده با ایشان دوست بوده و رفتوآمد داشتیم. در آن زمان بنده نیز مسئول دانشکده پزشکی و معاون پزشکی دانشگاه تهران بودم. خانم ایشان خواهرزاده خود را برای من انتخاب کردند و قسمت اینگونه شد و همیشه از آنها سپاسگزارم که خدمت بزرگی در این زمینه به من کردند.
پسر شما رشتهای که شما نرفتید را رفتند.
پسرم یک سال پزشکی خواند، البته در خارج از ایران. اما دوست نداشت رشته پزشکی را ادامه دهد و به او توصیه کردم دندانپزشکی بخواند و او نیز چنین کرد. از این بابت چه در طول دانشجویی و چه اکنونکه دندانپزشک و مشغول کارشده، بسیار راضی است.
بعد از دورۀ سربازی چه کردید؟
من به تهران آمده و در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، در رشته داخلی پذیرفته شدم و سه سال اول دوره دستیاری را در «بیمارستان هزار تخت خواب» آن زمان یا «بیمارستان امام» فعلی گذراندم. سال آخر نیز همانطور که عرض کردم به موسسه تحقیقات مترشحه داخلی و پزشکی هستهای زیر نظر استاد بزرگوار جناب آقای دکتر نظام مافی، رفتم و از همانجا بود که به پزشکی هستهای علاقهمند شدم و درواقع پزشکی هستهای تخصص دوم من می باشد.
این رشته آن زمان هم بود؟
خیر! در آن زمان نبود و کسی هم از آن اطلاعی نداشت. فقط آقای دکتر نظام مافی در «بیمارستان رازی» اساس و بنای رشته پزشکی هستهای را با کمک کارشناسان خارجی که به ایران آمده بودند، بنیانگذاری نمود و کارهای اولیه بیشتر بر روی تیروئید مانند اسکن تیروئید، جذب ید و همچنین سنجش هورمون های تیروئید بود که برای اولین بار در ایران انجام میشد.
در سال 1347 یا 1348 ساختمان موسسه «تحقیقات پزشکی هستهای» در محوطه «بیمارستان شریعتی» آماده شد و آقای دکتر نظام مافی فعالیت های خود را در این زمینه از «بیمارستان رازی» به مکان جدید به عنوان مرکز تحقیقات غدد مترشحه داخلی و پزشکی هسته ای منتقل و کار خود را بصورت مستقل و زیر نظر دانشگاه شروع نمود.
خیلیها اعتقاددارند رشتۀ طب داخلی اصلیترین و مهمترین شاخه پزشکی است. چه شد که شما طب داخلی را انتخاب کردید؟
به دلیل علاقهای که داشتم طب داخلی را انتخاب نمودم و همانطور که اشاره کردید مهمترین و وسیع ترین شاخه پزشکی است.بنا به فرمایش جناب آقای «دکتر هادوی» استاد ارجمند که افتخار شاگردی ایشان را داشتم: «اگر کسی بگوید من متخصص داخلی هستم درست نیست. زیرا داخلی از رشتههای مختلفی تشکیلشده مگر اینکه سالیان دراز در این رشته مطالعه و کار کرده باشد» و نقلقولی نیز از مرحوم استاد دکتر «صادق پیروز عزیزی» از اساتید پایه گذار بیماری های داخلی نظیر جناب آقای «دکتر آذر» بودند که می فرمودند: «مراجعه مستقیم به متخصص قبل از مراجعه به متخصص داخلی خطرناک است زیرا متخصصین صرفا به رشته خودشان فکر می کنند و با بقیه اعضا بدن کاری ندارند» به همین دلیل رشته بیماری های داخلی بسیار مهم و اصیل می باشد و من بسیار خوشحالم که ابتدا تخصص داخلی را گرفته و سپس پزشکی هسته ای را ادامه دادم متاسفانه امروزه به علت گرایش به رشته های فوق تخصص که صحیح آن تحت تخصص است توجه به رشته بیماری های داخلی کمتر شده است. زمانی که پزشکی هسته ای را در آمریکا شروع نمودم حداقل صلاحیت برای گرفتن گواهی بورد این بود که حداقل دو سال residency داخلی یا دو سال رادیولوژی یا دو سال پاتولوژی را در «مراکز اپرو» گذرانده باشند و دو سال هم نیز باید پزشکی هستهای را گذرانده و بعد از گذشت چهار سال مجوز شرکت در امتحان بورد میسر می شد.
رشتۀ دیگری را دوست نداشتید؟
خیر! بنده بعد از آنکه سال آخر را در خدمت استاد «نظام مافی» بودم، به پزشکی هستهای علاقهمند شدم. بعد که دوره «فلوشیپ» را در ژاپن گذراندم، بیشتر علاقهمند شدم و سپس تصمیم گرفتم به امریکا بروم که مشهورترین و بهترین اساتید نیز در آنجا بودند. از خاطرات آنجا این بود که من در همان چند ماه اول با توجه به پیشزمینهای که داشتم از جامعه پزشکی هسته ای امریکا که برگزار کننده امتحانات بورد می باشند مکاتبه کرده که آیا میتوانم در امتحان بورد شرکت کنم؟ تا آن زمان من یک سال یا کمتر از یک سال در آنجا بودم. سپس با استادم آقای پروفسور «واگنر» صحبت کردم و ایشان برای من یک معرفی نامه نوشتند بعد از مدتی به من جواب دادند که می توانم در امتحان بورد شرکت نمایم در واقع این آخرین سالی بود که آموزش خارجی را قبول میکردند. چون میدانید که در امریکا آموزش خارجی از کشورهای دیگر را قبول ندارند. البته من ECFMG را گذرانده بودم و در سپتامبر سال 1976 در امتحان بورد شرکت کرده و قبول شدم و گواهی بورد را اخذ نمودم علی رغم فرصت های خوبی که برایم در امریکا وجود داشت به دلیل حادثهای که برای پدرم پیش آمد به تهران آمده و یک ماهی را در تهران برای کمک به ایشان ماندم.
چه اتفاقی برای ایشان افتاده بود؟
ایشان تصادف کرده بودند و سال 1356 بود که در مدت اقامت در تهران آقای دکتر نظام مافی به من پیشنهاد کردند که عضو هیئتعلمی دانشکده پزشکی تهران شوم. بنده به امریکا برگشتم و بعد با توجه به کسالت پدرم دوباره به ایران بازگشتم که این نیز مشیت الهی بود. زیرا در آن زمان پزشکی هستهای سالهای اول عمر خود را میگذراند یعنی استاد ما آقای پروفسور «واگنر » و بزرگان این رشته هم در سال 1971،1972 بورد گذرانده بودند و این رشته تازه شروع شده و ناشناخته بود. همانطور که عرض کردم نتیجه و پایان را خداوند متعال رقم میزند و این دقیقاً همان چیزی است که بنده به آن اعتقاد دارم. بعد از بازگشتم آقای دکتر «نظام مافی» خوشحال شدند و کارم را در گروه داخلی به عنوان عضو هیئتعلمی گروه داخلی در موسسه تحقیقات غدد مترشحه داخلی و پزشکی هستهای شروع کردم. چون آن زمان دانشگاه تهران پزشکی هستهای و گروه آموزشی نداشت.
بعد از اینکه بازگشتید نگران این نبودید که این رشته در ایران وجود ندارد و درنتیجه به امریکا برگردید و همانجا بمانید؟
خیر! البته دلم میخواست که آنجا باشم ولی همانطور که عرض کردم تقدیر و مشیت الهی اینگونه رقم خورد. زیرا به دلیل کسالت پدرم، وظیفه من بود که به ایران بیایم و نمیتوانستم در آنجا بمانم و پدرم را رها کنم و این موضوع بههیچوجه برایم قابلقبول نبود. یعنی در حقیقت روی میل و خواسته خودم پا گذاشتم و بازگشتم به ایران یکی از آن موارد می باشد. در طول زندگیام از بسیاری از علائقم صرفنظر کردم و اگر موفقیتی کسب نمودم، به همین دلیل می باشد. بازگشتم به ایران یکی از آن موارد بوده است و اکنونکه به عقب برمی گردم، خدای متعال را شاکرم. زیرا اگر نیامده بودم معلوم نبود این اتفاقات برای رشته پزشکی هستهای در کشور رقم می خورد. در آن زمان، کار هایی که در پزشکی هستهای انجام می شد بیشتر روی غده تیروئید نظیر، اسکن تیروئید، جذب ید و سنجش هورمون های تیروئید بود و در کشور متخصص نداشتیم. حتی «تکنولوژیست» تحصیلکرده نیز نداشتیم. از ابتدا که من آمدم تمام تلاشم را به کار گرفتم تا آموزش را در اولویت قرار دهم. یعنی ابتدا تکنولوژیستهایمان را آموزش دادم. یکی دوتا دستگاه قدیمی داشتیم که یکی اهدایی بود، اولین اهدایی «گاما کمرای توشیبا» بود که ژاپنیها اهدا کرده بودند و طرز کار این دستگاه را به تکنسینها آموزش دادم. همچنین بعضی از روشهای تشخیصی را دایر کردم و ازآنجاییکه رشته ما یکرشته صد درصد وابسته به تجهیزات و پرتو داروها است، به فکر تهیه تجهیزات بودم و یک گاما کمرا را سفارش دادم.
یعنی در سال 1356 شروع به راهاندازی مرکز آموزش پزشکی هستهای کردید، درست است؟
البته مرکز که وجود داشت و مرحوم دکتر «نظام مافی» رئیس آنجا بودند و من نیز زیر نظر ایشان کارهای جدید را شروع کردم و برای توسعه این رشته، دستگاه جدید خریداری و اولین اسکن قلب را در سال 1358 برای اولین بار در ایران انجام دادم. در آن سال که اوایل انقلاب بود و تب انقلابی شدیدی وجود داشت همهچیز به هم ریخته بود و بنده را بهعنوان رئیس بیمارستان شریعتی نامزد کردند. دقیقأ به خاطر دارم که استاد بزرگوار آقای دکتر «کمالیان» استاد «پاتولوژی» رئیس بیمارستان بودند. ایشان یک روز اعضای هیئتعلمی بیمارستان را جمع کردند و گفتند که نمیتوانند ادامه دهند و ناتوان شدهاند. درنهایت قرعه بهنام من اصابت کرد. روزگار بسیار سختی بود، زیرا گروه های مختلف در هر واحدی از جمله بیمارستان در کارها دخالت میکردند و اجازه نمیدادند کارها پیش برود. بنده با توسل به خدای متعال در آن بحبوحه و در زمانی که مدیریت در دانشگاه کاملاً مخدوش و هرج و مرج بسیار بدی وجود داشت، تصمیم گرفتم این گروهها را منحل کنم و این کاری فوقالعاده بود و شجاعت خاصی لازم داشت تا کسی دست به چنین کاری بزند. خوشبختانه با عنایت الهی این کار را انجام دادم. البته بسیار تهدیدم میکردند، ولی با صبر و استقامت سعی کردم سروسامانی به اوضاع بیمارستان دهم. در شهریورماه سال 1359 بود که جنگ شروع شد و به علت کمبود تخت، یکصد تخت به تخت های بیمارستان «شریعتی» که قبلأ بیمارستان «داریوش کبیر» و مستقل بود، برای پذیرش مجروحین جنگ اضافه کردم. در همان زمان که جنگ وضعیت بدی داشت و آبادان از سه طرف در محاصره و خرمشهر تقریبا سقوط کرده بود، یک گروه پزشکی آماده شد تا به آبادان برود و سرپرستی این گروه را به من سپردند.
این اعزام مستقل از تیمهای اضطراری دانشگاه بود؟
این تیمی بود که از طرف بیمارستان شریعتی با تعدادی پرستار و پزشک اعزام و سپس چند نفر از همکاران دیگر از سایر بیمارستان ها به ما ملحق شدند که با هواپیمای نظامی عازم اهواز شدیم. در آن زمان ارتش صدام در نزدیکی اهواز بودند و آنجا به شهر ارواح تبدیلشده بود. با تیم به ستاد پزشکی در اهواز مراجعه کردیم و آنها اظهار داشتند اوضاع بسیار خراب است ولی ما گفتیم: «قرار است به آبادان برویم» در جواب گفتند: «کار خطرناکی است و احتمال برگشت وجود ندارد» به همین دلیل بعضی از همکاران در اهواز ماندند. شبهنگام با چراغ خاموش از اهواز به سوی بندر ماهشهر حرکت کردیم و وقتی به آنجا رسیدیم، شهر در خاموشی بود سپس به یکی از بیمارستانها رفتیم و شب را در آنجا ماندیم صبح که شد، به ما گفتند: «اگر به آبادان بروید برگشتی وجود ندارد زیرا خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره است» جالب این بودکه عدهای از پرستارها که با ما بودند اظهار داشتند: «اگر به آبادان نرویم از همین جا به تهران بازمیگردیم». غروب همان روزی که شبش باید راهی میشدیم، به بندر امام خمینی رفتیم و بعد از نماز مغرب و عشاء با «هاورکرافت» عازم آبادان شدیم. بعد از سوار شدن هشدار داده شد کسی سیگار نکشد زیرا «هاورکرافت» پر از مهمات بود و خطر انفجار وجود داشت. بعد از دو ساعت به آبادان رسیدیم و پس از پیاده شدن به ما دستور داده شد متفرق شویم زیرا پالایشگاه در آتش میسوخت و تمام صحرا مانند روز روشن شده بود و خطر اصابت موشک وجود داشت. ما در آن شب پیاده وارد آبادان شدیم و به بیمارستان امدادگران رفتیم و تمام کف بیمارستان به سنگر تبدیل شده بود. شب را در آنجا گذراندیم. شب عجیبی بود. تا صبح ارتش صدام آبادان را کوبیدند و این «خمسهخمسهها» از بالای اتاقی که اقامت داشتیم رد میشد و اتاق را تکان میداد و اگر ذرهای اصابت میکرد همهچیز را با خودش میبرد. به یاد دارم که دکتر «برومند» که متخصص کلیه هستند همراه ما بودند، روی تخت دراز کشیده بودند و زمانی که «خمسهخمسهها» رد میشد، او زیر تخت رفت. گفتم: «تخت و زیر تخت مهم نیست، اگر اصابت کند همه را با خود میبرد». صبح شد و ما گفتیم: «میخواهیم به بیمارستان طالقانی برویم»، بیمارستان «طالقانی» در کنار خرمشهر است. گفتند: «آنجا بسیار خطرناک است زیرا خمپاره از زمین و آسمان میبارد » درنتیجه عدهای نیز در آنجا ماندند و ما به بیمارستان «طالقانی» رفتیم. من اگر بخواهم داستان جبهه را بنویسم، کتابی قطور خواهد شد. در آن چند روزی که آنجا بودم، خرمشهر تقریباً سقوط کرده بود. رزمندهها را میدیدم که هر دو نفرشان با یک «کلاشنیکف» به داخل خرمشهر میرفتند و عملیات را انجام میدادند و اگر یکی میافتاد دیگری کلاشنیکف را برمیداشت. زمانی که آنها را با خودم مقایسه میکردم، شرمنده می شدم و با خود میگفتم اینها چه کارهایی انجام می دهند و ما چه کارهایی می کنیم. دقیقا به خاطر می آورم یکی از همکاران جراح را که یک هفته زودتر از ما به بیمارستان طالقانی رفته بود و از ترس و وحشت بیست کیلو وزنش کم شده بود. زیرا آنجا میدان جنگ بود و هرلحظه به این موضوع فکر میکردیم که ممکن است بیمارستان طالقانی به دست ارتش صدام بیفتد. زیرا آبادان از سه طرف محاصرهشده بود.
به یاد دارید که تیم شما شامل چه کسانی بودند؟
دکتر «برومند» و دکتر «پورمند» بودند. دکتر پورمند در اهواز ماندند، ولی دکتر برومند آمدند. رزیدنتها و پرستارها را به خاطر نمیآورم.
پس از بازگشت از جبهه چه کردید؟
بعد از برگشت از جبهه در سال 1359 بنده را نامزد ریاست دانشکده پزشکی کردند که این مسئولیت تا سال 1360 ادامه پیدا کرد، زمان بسیار بدی بود و هرجومرج شدیدی دانشگاه را فرا گرفته و اعمال مدیریت بسیار مشکل بود زیرا گروههای مختلفی حاکم بودند و هر کاری را که دوست داشتند در محیط دانشگاه انجام میدادند و اغلب مسلح بوده و وضعیت بسیار نا مساعدی بود. بعد از سپری شدن یک سال از مسئولیت به عنوان رئیس دانشکده، در سال 1360 به موسسه بازگشتم. در سال 1358 مرحوم دکتر «نظام مافی» بازنشست شدند و مسئولیت موسسه به بنده واگذار گردید. از این فرصت برای برنامهریزی و توسعه پزشکی هستهای استفاده کرده ابتدا کریکولوم آموزشی را تدوین و به تصویب دانشگاه و وزارت علوم رساندم و برای اولین بار اقدام به تاسیس گروه آموزشی پزشکی هسته ای در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران کردم که با حداقل افراد انجام شد و در همین زمان پزشکی هستهای بهعنوان یک رشته تخصصی به تصویب وزارت علوم رسید و عملا از سال 1362 اقدام به پذیرش «رزیدنت» کردیم. موسسه در آن زمان تنها مرکز آموزشی پزشکی هسته ای بود و من دستیاران را انتخاب میکردم ولی بعد از چند سال دبیرخانه شورای تخصصی پذیرش دستیاران را عهده دار شد. یکی دیگر از کارهای خوبی که انجام شد، این بود که اولویت را برای آموزش قراردادیم. قبل از انقلاب با تلاش آقای دکتر «نظام مافی» یک برنامه «exchange» با دانشگاه «کانازاوا» ژاپن برقرار شده بود و دستیاران به مدت 6 ماه به ژاپن اعزام و در بخش پزشکی هسته ای دانشگاه کانازاوا آموزش می دیدند و تمام هزینهها را موسسه «جایکا» در ژاپن پرداخت میکرد. رئیس آنجا آقای پروفسور «هیسادا» بودند که همکاری بسیار خوبی باهم داشتیم و سالیانی رزیدنتها را به آنجا اعزام می کردیم. متأسفانه به علت اشکال تراشی های سازمان امور استخدامی کشور که معتقد بودند دستیاران باید امتحان بدهند و از طریق آنها اعزام گردند این برنامه سازنده و مفید متوقف شد که موجب تاسف دانشگاه و وزارت امورخارجه گردید.
در اینجا لازم می دانم یادی از استاد بزرگوار آقای پروفسور «واگنر» کنم که در مدت اقامت در آمریکا مطالب بسیار خوبی از ایشان آموختم که در ایران به کار بستم و در واقع حق بزرگی نه تنها به گردن من دارند، بلکه موجب شکوفایی پزشکی هستهای در ایران شدند زیرا آموزه های ایشان عملا در اینجا به مرحله عمل درآمد.
بخش ایشان در مرکز پزشکی جانز هاپکینز مرکزی بین المللی بود و افراد زیادی از چهار قاره دنیا یعنی آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین، اقیانوسیه و اروپا به آنجا می آمدند و تخصص میگرفتند و افتخار شاگردی ایشان را داشتند و پس از بازگشت به کشور هایشان در رشته پزشکی هسته ای سرآمد بودند لذا لازم می دانم به نیکی از ایشان یاد کنم. متاسفانه حدود دو سال قبل به رحمت خدا رفتندکه یک ضایعه بزرگی برای پزشکی هستهای جهان بود.
با توجه به اینکه زمانی که وارد مرکز شدید زمان انقلاب بود، آیا برای توسعه فعالیتهایی که داشتید با مشکلات مواجه نبودید؟
بله! مشکلات بسیاری وجود داشت، پزشکی هستهای رشتۀ وابستهای است، یعنی بدون تجهیزات و پرتو داروها عملا کاری نمی توان انجام داد، در آن زمان پرتوداروها از خارج وارد کشور می شد و در سالهای اول انقلاب نیز برای خرید تجهیزات مشکلی نبود. اما بعد که تحریمها پیش آمد، بسیار مشکلزا شد و دقیقأ به خاطر میآورم که در سال 1360 بخش «رادیوایزتوپهای» سازمان انرژی اتمی به ما پیشنهاد کرد که میخواهند «تکنسیم» که پرمصرفترین پرتودارو در پزشکی هستهای است، را تهیه کنند، در واقع «تکنسیم» از «مولیبدن» گرفته میشود که از خارج وارد و در اینجا به «تکنسیم» تبدیل می شد، سپس ژنراتور «تکنسیم» را تولید نمودند که در تمام این فعالیت ها با آنها همکاری نزدیک داشتم، این اقدامات از سال 1360 با تولید «تکنسیم» و سپس کیتهای تشخیصی که مواد شیمیایی هستند شروع و تا سال 1370 بخش عمده ای از نیاز های پزشکی هسته ای را تولید نمودند و از سال 1370 به بعد ورود پرتو دارو ها از خارج متوقف و از آن زمان تا کنون تامین کننده پرتو دارو ها و کیت های تشخیصی، سازمان انرژی اتمی می باشد. زمانی موافق با این کار نبودم زیرا اعتقاد داشتم که صرفه اقتصادی ندارد ولی بعد که تحریم ها شروع شد، متوجهشدم که کار خوبی انجام شده است و اگر این اقدامات صورت نمی گرفت، پزشکی هستهای در کشور تعطیل میشد.
در سال 1360 بهعنوان مسئول موسسه به آنجا بازگشتم. مسئله مهم توسعه آموزش و گرفتن تجهیزات بود و کارهای دیگری که باعث شود پزشکی هستهای رونق پیدا کند. زیرا کسی شناختی از پزشکی هستهای نداشت. حتی پزشکان نیز اطلاعی از این رشته نداشتند. مجبور بودیم فعالیتهای آموزشی را با ایجاد همایش های پزشکی هسته ای و شرکت در همایش های سایر رشته های تخصصی و همچنین با حضور در رسانه ها و رادیو تلویزیون افزایش دهیم و من حدود دو سال در رادیو سلامت راجع به پزشکی هستهای صحبت کردم و از طریق مختلف سعی در آشنایی هر چه بیشتر پزشکان و مردم عادی با پزشکی هستهای نمودیم.
در سال 1370 در دولت آقای هاشمی، که وضع کشور از نظر اقتصادی مناسب نبود و قیمت نفت هم بسیار پایین بود، با مساعدت ایشان دو میلیون دلار از منابع ریاست جمهوری برای تجهیز موسسه اختصاص داده شد.
در چه زمانی رئیس دانشکده پزشکی و معاون پزشکی دانشگاه بودید؟
از سال 1359 تا 1360 رئیس دانشکده پزشکی و از سال 1362 تا 1364 رئیس دانشکده و معاون پزشکی دانشگاه بودم، در آن زمان دانشگاه به دو بخش پزشکی و غیر پزشکی تقسیم نشده بود و ریاست دانشگاه تهران به عهده آقای دکتر «بهمن یزدی صمدی» استاد دانشکده کشاورزی که از شخصیتهای برجسته دانشگاه بود، واگذار شده بود. دکتر یزدی صمدی انسانی شریف، انقلابی، مومن، صبور و بردبار، دور اندیش و از سلامت نفسانی ویژه ای برخوردار بودند. به جرات باید بگویم از معدود انسان های پاک می باشند. در آن زمان مدیریت در دانشگاه تهران به علت تب انقلابی بسیار مشکل بود و کسی حاضر به قبول مسئولیت نمی شد و من هم با اصرار ایشان قبول مسئولیت نمودم.
به خاطر دارم که در آن ایام، هیات رئیسه دانشگاه هر روز بخشی از وقت خود را صرف خنثی سازی عوامل مداخله گر در دانشکده ها و واحد های بیمارستانی دانشگاه صرف می کرد و آقای دکتر یزدی صمدی در چنین دوران سختی سکان کشتی طوفان زده دانشگاه را با بردباری و درایت در دست داشتند و تمام همّشان این بود که صدمه ای به بزرگترین دانشگاه کشور وارد نشود. خاطرات زیادی از همکاری با ایشان دارم که مجالی در این مقوله برای بیان آن ها نیست، برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر می نمایم.
چون صحبت از آن دوران شد لازم می دانم از همکار ارجمند و عزیزم آقای دکتر سید احمد جلیلی استاد گروه روانپزشکی که با اصرار من مسئولیت معاونت مالی و اداری دانشکده پزشکی را در آن دوران پر تب و تاب قبول نمودند یادی کنم که در آن روزگار سخت علی رغم همه کارشکنی ها برای اداره هر چه بهتر دانشکده پزشکی تلاش کرده و در کنار هم داستان های زیادی را شاهد بودیم که از حوصله این مصاحبه خارج است برایشان سلامتی و بهترین ها را آرزو می نمایم.
آقای دکتر یزدی صمدی قبل از دکتر «فروتن» بودند؟
خیر، بعد از اینکه آقای دکتر یزدی صمدی استعفا کردند متعاقبا من هم استعفا دادم آقای دکتر «فرهادی» و بعد از ایشان دکتر فروتن مسئولیت دانشگاه را به عهده گرفتند.
و بعد؟
برای توسعه و گسترش رشته پزشکی هسته ای تربیت رزیدنت در این رشته از اهمیت خاصی برخوردار بود در ابتدا انتخاب رزیدنت ها برای این رشته به عهده اینجانب بود که چند سالی این روش ادامه یافت ولی بعدا دبیر خانه شورای تخصصی عهده دار پذیرش رزیدنت برای تمام رشته ها شد. در اوایل داوطلبان پزشکی هسته ای از بهترین ها بودند که رتبه تک رقمی داشتند، به خاطر دارم آقای دکتر «هاشمی» که اکنون وزیر هستند، آن زمان دبیر شورای تخصصی بودند. روزی به من تلفن کردند و متعجب بودند از داوطلبانی که رتبه شان تک رقمی بود و پزشکی هسته ای را انتخاب نموده بودند و از رشته های پر طرفداری مثل چشم، گوش و حلق و بینی و غیره صرف نظر کرده بودند ولی متأسفانه در حال حاضر به علت مشکلات و چالشهایی که در این رشته وجود دارد، اقبال از این رشته کمتر شده و این چیزی است که من را بسیار نگران می نماید.
چالش های موجود در آن چیست؟
همانطور که عرض کردم پزشکی هستهای رشته وابستهای به تجهیزات و پرتو داروها است. خوشبختانه چون پرتو داروها توسط سازمان انرژی اتمی تولید میشود، فعلاً مشکلی در این زمینه نداریم اما تجهیزاتی که در مراکز است، بهروز نیستند و باید تسهیلاتی فراهم شود تا افرادی که میخواهند مرکزی را تأسیس کنند، بهراحتی بتوانند این کار را انجام دهند. موضوع دیگری که بسیار حیاتی است و دربارهاش با وزیر و مقامات نیز مکاتبه داشتهایم، پذیرش بیشازحد دستیار است که با تورم روبرو هستیم. زیرا رشته پزشکی هستهای برخلاف رشتههای دیگر، وابسته به تجهیزات می باشد و تأسیس مراکز، نیاز به سرمایهگذاری زیادی دارد و با رشتههای دیگر تفاوت دارد. لذا باید بین پذیرش دستیار و تأسیس مراکز جدید، نسبتی معقول وجود داشته باشد که متأسفانه اکنون چنین نیست. همکاران جوانمان که فارغالتحصیل میشوند، جایی برای ارائه دادن طرحشان ندارند. حتی عدهای بهعنوان پزشک عمومی طرحشان را می گذرانند و این برای جامعه پزشکی هسته ای یک فاجعه است. زیرا در سالهای آینده ممکن است کسی از این رشته استقبال نکند و یا افرادی بیایند که مستعد این رشته نباشند؛ اینیکی از چالشها است. مقررات دستوپا گیری نظیر سطحبندی و محدود کردن که در وزارت بهداشت وجود دارد نیز یکی دیگر از چالشهاست. البته چون رئیس انجمن هستم، این مسائل را منتقل کرده و در حال پیگیری هستیم. انشاءالله که به نتیجه برسد و در آینده لطمهای به این رشته وارد نشود؛ اما همچنان نگران آینده این رشته در کشور هستم.
شما سالها در این رشته فعالیت کردهاید، اگر بخواهید یک رزیدنت انتخاب کنید، مهمترین ویژگی که باید داشته باشد چیست؟
باید به این رشته علاقهمند باشد و بنده همیشه توصیهام این است که هرکسی بخواهد وارد یکرشته تحصیلی شود، بهتر است ابتدا با شخصی که صاحبتجربه و خبره است مشورت کند و سپس وارد این رشته شود. از روی هوی و هوس وارد رشته پزشکی هستهای نشود و به فکر زرقوبرق زندگی در آینده نباشد، زیرا رشتهای گران است. یعنی اگر بعدها بخواهد مرکزی را تأسیس کند مستلزم سرمایه گذاری است.
اگر از من بپرسید در وضعیت فعلی هرگز حاضر به تاسیس مرکز پزشکی هستهای نیستم، زیرا صرفه اقتصادی ندارد و مستلزم گرفتاری های زیادی است. یکی دیگر از چالش های بزرگ که به این رشته لطمه وارد میکند، مسئله سازمانهای بیمه گر است که دیون خود را با تاخیر طولانی به مراکز می پردازند به عنوان مثال تأمین اجتماعی در حال حاضر 9 ماه بدهکار است! مراکز باید تمام نیاز های خود را نقدا" خریداری و نسیه دریافت نمایند.
آقای دکتر کار با دستیاران جوان چگونه است.
لازم میدانم جناب آقای دکتر «انصاری» همکار عزیزم را به شما معرفی کنم، بنده ایشان را به خاطر ادب، فرهنگ و شخصیت ویژهشان بسیار دوست دارم. از سالها پیش که وارد دوره دستیاری شدند تا امروز که استاد این رشته در دانشگاه شهید بهشتی هستند، تغییری در رفتار و کردارشان مشاهده نکردم همیشه آرام، ساکت، متین، مؤدب و بافرهنگ بوده و ایشان را مانند پسرم دوست دارم. از سال1378 تاکنون رئیس انجمن علمی پزشکی هسته ای هستم و آقای دکتر انصاری چندین سال بهعنوان دبیر انجمن در کنار بنده بوده و با یکدیگر همکاری نزدیکی داشتیم؛ به خاطر سجایای اخلاقی و رفتار خوبشان از ایشان بسیار راضی هستم و صمیمانه دوستشان دارم و از این که وقت گرانبهایشان را در اختیار بنده قرار داده و به اینجا تشریف آوردند نهایت تشکر را دارم.
آقای دکتر «انصاری» از نحوۀ آشناییتان با دکتر ساغری بفرمایید.
دکتر مجتبی انصاری: در ابتدا بنده از استادم به خاطر محبتی که به من دارند و از شما نیز که این ابتکار جدید را به خرج دادهاید، بسیار سپاسگزارم. واقعأ انتشار کتاب تاریخ شفاهی دانشگاه بسیار جالب است. بنده این کتاب را مطالعه کردم، بیش ازآنچه برای دستیاران مفید باشد، برای هیئتعلمی و نسل جدید میتواند الگو باشد. کار بسیار جالبی است. به شما تبریک میگویم و از این فرصتی که در اختیار بنده قراردادید بسیار تشکر میکنم تا افتخار این را داشته باشم در کنار استاد و شخصیت برجستهای باشم که همه جوره به گردن بنده حقدارند و مانند پدرم هستند. ایشان نقش الگو دارند و خود را وقف دانشجویان و رزیدنتهایشان کردند، و برایم عزیز و قابلاحترام هستند. من توفیق این را داشتم که از سال 1369 با استاد آشنا شوم و در محضر ایشان باشم و در همان سال نیز در دوره دستیاری پزشکی هستهای، که تقریباً دوره هفتم یا هشتم دستیاری دانشگاه تهران بود، پذیرفته شدم. از آن زمان به مدت سه سال بهطور ممتد و هرروز توفیق این را داشتم تا در کنار استاد بوده و از محضر ایشان خیلی چیزها را یاد بگیرم، که کوچکترین آن آموزش پزشکی هستهای بوده است و همچنین درسهای بسیار زیادی نیز در زندگی آموختم. این را بهجرأت میگویم که تا همین لحظه که بنده با شما صحبت میکنم، ایشان بهترین استادم بودند. بسیار به ایشان ارادت دارم و این را به خودشان و بقیه دوستان نیز عرض کردم. ایشان ویژگیهای شخصیتی بسیار مهمی دارند، خصوصیات بسیار مثبتی دارند و برای همه قابلاحترام هستند. بخشهایی که طبعأ ناگفته مانده است، بنده در حد فهم خودم عرض میکنم و بسیاری از امتیازات ایشان نیز برای بنده ناشناخته است. به عقیده من مهمترین ویژگی شخصیتیای که ایشان بهطور بارز دارا هستند، ایمان و اعتقاد قلبی محکم و همچنین روحیه تدین صادقانه و خالصانهای است که به خدای متعال دارند. عمل به فرایض دینی و فرامین الهی که بسیار مقید هستند و بنده بعدأ این شانس را داشتم که به ایشان نزدیکتر شده و بیشتر این شناخت را به دست آوردم. واقعأ این روحیهای که از زمان قدیم داشتند، چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی و چه درزمانی که خارج از کشور بودند و چه درزمانی که مسئولیت دانشگاه و بیمارستان شریعتی را داشتند و چه بعدازآن، حقیقتاً این ویژگی بسیار بارز است و همچنین عمل به واجبات و محرمات دینی و حتی رعایت مستحبات و مکروهات، بهقولمعروف رعایت چهار عمل دستوری دین. تقید زیادی روی نماز اول وقت و زیارتها دارند، بهطور مکرر به حج رفتهاند. بهطور دائم زیارت عتبات عالیات داشته و برنامه مشهدشان برای زیارت «امام رضا» اصلأ ترک نمیشود. هرکدام از اینها در تعالیم دینی ما بهصورت معنوی بسیار توصیهشده است. همچنین صداقت زیاد و صراحتشان و اینکه اهل دوگانگی، معامله کردن و سیاستبازی نیستند. ادب بسیار زیاد و اینکه با زیردستان خود در بخش بسیار خوب برخورد کرده و مراعاتشان میکنند. در حضور ایشان کسی جرئت ندارد حرف نامناسبی بزند و یا غیبتی کند. مسئله دیگری که بنده بعدأ متوجه آن شدم، عادت به سحرخیزی، تهجد و عبادت است که در مفاهیم دین و تعالیم عرفانی بسیار توصیهشده و ارزش بسیار بالایی دارد. ازجمله در ادبیات «حافظ» بسیار توصیه و ذکرشده است. مثلاً یک شعری که بنده از قبل به یاد دارم این است که حافظ میفرماید: «دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است، بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی». ایشان بسیار به این قضیه پایبند هستند، که بنده با توجه به شناختی که از روحیات ایشان دارم فکر میکنم، با توجه به حرفهای بسیاری که در این زمینه برای گفتن وجود دارد، شاید استاد راضی نباشند که بیان کنم. بنابراین بیش از این ادامه نمیدهم، اما از این نظر واقعاً برای بنده الگو و قابلستایش هستند. گفتهشده: «یکی از راههای شناخت یک شخص این است که با او به مسافرت بروید». بنده با ایشان هم به مسافرتهای داخل کشور و هم مسافرت خارج از کشور رفتهام برای کنگرههایی که داشتیم. برایم بسیار جالب بود که تقید ایشان، حتی در خارج از کشور نیز به همین صورت بوده است. البته این را هم اضافه کنم که تقید و التزام بسیار به آداب و مناسک دینی که ایشان دارند، بر پایه شناخت و عرفانی قوی است و روحیه دینداری بسیار قویای دارند. یعنی بسیار ریشهای است و سطحی نیست. با توجه به جو خارج از کشور گرچه رعایت یکسری اصول و مناسک بسیار سخت است، اما ایشان ازلحاظ اوقات شرعی، قبله و تغذیه و بسیاری مسائل دیگر، بسیار دقیق هستند. مسئله دیگر این است که جناب دکتر ساغری همیشه تأکید بسیار زیادی بر روی اصول رعایت اخلاق داشته و دارند، ضمن اینکه خودشان بهطور دقیق مراعات کرده و ریزترین مسائل را رعایت میکنند. بنده مطلع هستم که زندگی پاک، سالم و شرافتمندانهای دارند. گفته میشود یکمرتبه بالاتر از تقوی، مرتبه «ورع» است که در آن احتیاطاتی وجود دارد و ایشان به آنها نیز توجه دارند. نکاتی بسیار ریز که اگر بگویم، صحبتمان طولانی میشود. حال جدا از این مسائل که رعایت نکات اخلاقی را در سطح بالا دارا هستند، با توجه به شناخت و بر اساس جهانبینی کاملی که دارند این مسئله را به دیگران نیز توصیه میکنند. در ابتدا برای ایشان رعایت اصول اخلاقی و روابط انسانی اولویت دارد، وگرنه رسیدن به تحصیلات و پیشرفت علم که با مشقت و طی چندین مرحله امکانپذیر است. این مسائل در درجه اول مورد تأکید ایشان است. مسئله دیگری که میخواستم خدمتتان عرض کنم این است که، ایشان به خاطر تواضع و خشوعی که دارند یکسری مسائل را بیان نکرده و کمتر صحبت کردند که بیان این موارد بر عهده بنده است. ایشان در آمریکا حقیقتأ موفق بودند و به این علت بود که با پایه علمی قوی به آنجا رفته و دوره فوق تخصص را نزد آقای پروفسور واگنر که یکی از پایه گذاران رشته پزشکی هسته ای در جهان بودند گذراندند. در واقع آقای دکتر ساغری از شاگردان خوب ایشان به شمار می رفتند و ارتباط بسیار نزدیکی با ایشان داشتند. جناب دکتر ساغری به دلیل روحیات خاصی که داشتند به ایران بازگشته و صرفا به دلیل تصادف پدرشان و مسائل شخصی نبود. به عقیده بنده به دلیل روحیه تعهدی بود که نسبت به کشورمان دارند. کما اینکه عدهای از اساتید و هموطنانمان که پزشک و همراه جناب دکتر بودند این کار را نکرده و در آمریکا اقامت نمودند. درواقع این توفیق از آنها سلب گردید که به هموطنانشان در داخل کشور خدمت کنند. مسئله دیگری که میخواستم به آن اشارهکنم مسئولیت های ایشان در اوایل انقلاب در بیمارستان شریعتی، دانشکده پزشکی و دانشگاه در زمانی بود که هرج و مرج زیادی حاکم و دخالت گروه های مختلف در مدیریت ها مشکل عظیمی ایجاد کرده بود که ایشان با صبر و بردباری به کار خود ادامه دادند. در شروع جنگ تحمیلی، اضافه کردن یکصد تخت بیمارستانی در بیمارستان شریعتی کار ساده ای نبود. شایانذکر است که ایشان ازلحاظ تولید علم مقالات زیادی در مجلات معتبر داخلی و خارجی به چاپ رسانیدند.
ممنون از توضیحاتتان.
دکتر محسن ساغری: لازم میدانم از دکتر انصاری عزیزم تشکر کنم البته بنده لایق اینهمه تعریف و تمجید ایشان نیستم و از خدای متعال میخواهم که با حسن ظن ایشان با من رفتار نمایند.
آقای دکتر پدرتان براثر تصادف فوت کردند؟
خیر! فوت نشدند. ایشان بعدازآن تصادف سه، چهار سال دچار مشکل بودند اما بعدازآن قضیه شفا پیدا کردند و چند سال بعد به دلیل دیگری به رحمت خدا رفتند.
نکتهای که مکرراً در مورد شما شنیدم خصوصیات پدر مآبانه و جدیت شما در کار است، یعنی کنار هم گذاشتن یک رأفت پدرانه و جدیتی که در کار دارید، کار بسیار دشواری است. راجع به این خصوصیت صحبت کنید و همچنین بفرمایید کار کردن با دانشجوها چه طور است؟
دانشجویان و بهویژه دستیاران از همان ابتدا که شروع به کار می کردند صرف نظر از رابطه استاد و شاگردی مانند فرزندانم آنها را دوست داشتم. همانطور که دکتر انصاری فرمودند، همیشه اولین مطلبی که در اولین معارفه به آنها گوشزد می کردم این بود که مهمترین چیز برای من اخلاق، ادب و فرهنگ در رأس، و پزشکی هستهای در ته ستون است، همیشه رفتارم با آنها پدرانه ولی در مورد آموزش و انجام وظایف بسیار جدی بوده و اگر خلافی مشاهده می کردم برخوردی شدید داشتم که ناشی از احساس مسئولیتم در قبال آنها بود زیرا فردی که می خواهد در آینده متخصص شود زمام امور درمان و تشخیص را در دست گیرد با جان مردم سرو کار دارد، چیزی نیست که از آن چشم پوشی کرد.
آقای دکتر انصاری به رابطه شما با پروفسور «واگنر» اشاره کردند. راجع به این رابطه صحبت میفرمایید؟
یکی از خاطراتی که برایم بسیار جالب بود این است که، روزی که به امریکا رفتم آقای پروفسور واگنر و همسرشان به فرودگاه «بالتیمور» آمده و منتظرم بودند و من را به خوابگاهی که از قبل برایم رزرو شده بود و در جنب مرکز پزشکی «هاپکینز» بود، بردند.
ایشان صرف نظر از شخصیت علمی برجسته، ویژگی های خاصی داشتند که در طول اقامتم در امریکا نظیرشان را ندیدم، نسبت به شاگردانشان اعم از امریکایی و خارجی به طور یکسان عمل می کردند و دیدگاه بسیار وسیعی داشتند و به قول منشی شان به تمام جهان خدمت ارائه می کردند و این مطلب صحیح بود زیرا هر روز صبح که Morning کنفرانس شروع میشد، حدود سی نفر از شاگردان که از کشورهای مختلف جهان به آنجا آمده بودند پشت سر ایشان نشسته و آموزش می دیدند و در پایان دوره به کشورشان برگشته و جزء چهره های شاخص پزشکی هسته ای در کشورشان به شمار می رفتند. خاطره دیگری که از ایشان به یاد دارم، در چند ماه اولی که آنجا بودم، بهطور ناگهانی تصمیم گرفتم ازآنجا بروم. دلیلش این بود که با «چیف رزیدنت» بخش، مشکل پیدا کردم لذا با چند جا مکاتبه نمودم، از جمله با دانشگاه «آلبرت اینشتین» در «نیویورک» که یکی از مراکز بسیار مشهور است و در آنجا افراد معروفی نظیر دکتر فریمن و دکتر بلافاکس که از چهره های سرشناس پزشکی هسته ای امریکا بودند برایم وقت مصاحبه تعیین کردند، یکروز بدون اطلاع آقای پروفسور واگنر برای مصاحبه از بالتیمور با قطار به نیویورک رفتم، در آنجا ابتدا با آقای دکتر فریمن مصاحبه کرده و ایشان من را پذیرفتند و اظهار داشتند رئیس کل آقای دکار بلافاکس هم باید با شما صحبت کند، پس از انجام مصاحبه ها من را پذیرفتند و اظهار داشتند اگر در اینجا شروع به کار کنید ماهیانه دو هزار دلار به شما حقوق می دهیم و با دانشکده پزشکی البرت انیشتن هم صحبت خواهیم کرد که اگر موافقت نمودند حقوق شما را افزایش خواهیم داد و شما را به عنوان چیف رزیدنت استخدام می کنیم اما از شما انتظار داریم که بعد از اتمام دوره رزیدنسی عضو هیات علمی ما شوید یعنی در واقع تمام چیز هایی را که یک نفر طالب است به من پیشنهاد کردند. هنگام حرکت با قطار از بالتیمور به نیویورک دل شکسته و ناراحت بودم و در آن لحظه توسلی پیدا کردم و وقتی به نیویورک آمدم همه مسائل به وفق مراد حاصل گردید و این جز عنایت الهی چیز دیگری نیست زیرا برای کسی که چند ماهی است به آمریکا آمده و چنین اتفاقاتی رخ دهد، غیرمترقبه است. آقای دکتر «بلافاکس» رئیسکل پزشکی هسته ای آن مجموعه بیمارستانی که شامل سه بیمارستان بود، به من گفتند: «شما را میپذیریم اما یک شرط دارد» گفتم: «چه شرطی؟» گفت: «من به هنری زنگ میزنم» من ناگهان قبض روح شدم و عرق سردی بر من نشست و گفتم: «آقا این کار را نکنید، زیرا من بدون اجازه ایشان به اینجا آمدهام» گفتند: «نه. دکتر ساغری، در آمریکا رسم و مرام ما این است که باید از جایی که شما هستید اجازه بگیریم» من دیگر حالم به هم خورد و دیدم خیلی اصرار دارد و گوشی را برداشت و فوری به دکتر واگنر زنگ زد: «دکتر ساغری اینجاست و نظرتان چیست؟». ایشان در جواب گفته بودند: «دکتر ساغری را بپذیرید، ما چند ایرانی دیگر نیز داریم». دکتر بلافاکس بسیار خوشحال شدند و گفتند: «مسئله حل شد». من از ایشان درخواست نمودم که مایلم در امتحان بورد شرکت کنم ایشان فورا" با رئیس بورد در یکی از ایالات امریکا تماس گرفت، گویا جواب مثبتی گرفته بودند ولی به من نگفتند، حال خوبی نداشتم زیرا دلم نمی خواست استادم از این موضوع مطلع شود خلاصه در پایان گفتند ما را تا فردا باید از آمدن به اینجا مطلع نمایید زیرا افراد دیگری هستند که اگر شما منصرف شوید با آنها مصاحبه کنیم سپس خداحافظی کرده و موقع خروج از آنجا آقای دکتر بلافاکس، منشی خود را دو ساعت زودتر از پایان کارش در آنجا همراه من فرستاد که تا ایستگاه راه آهن با من باشد و هر چه اصرار کردم که به تنهایی خواهم رفت قبول نکردند. نکته جالب بعد از مصاحبه این بود که از من پرسیدند آیا مایلی در اینجا که «برنکس» است و جای خطرناکی است زندگی کنید در جواب اظهار داشتم بله من ایرانی هستم و مشکلی با این قضیه ندارم.
بعد از برگشت به بالتیمور صبح روز بعد در بیمارستان من را پیج کردند منشی آقای پرفسور واگنر اظهار داشتند آقای پروفسور با شما کار دارند، نگران شدم و وقتی وارد اتاق ایشان شدم بسیار عصبانی بودند و گفتند برای چه می خواهی از اینجا بروی در صورتی که به آقای دکتر بلافاکس گفته بودند اشکالی ندارد، خواسته های خود را به ایشان گفتم که یکی از آنها تقاضای پست «رزیدنسی» بود که مختص امریکایی ها بود در نهایت درخواست های من را اجابت نمودند و شرطش این بود که با کسی در این مورد صحبتی نکنم زیرا از نظر بودجه محدودیت داشتند و تهدید کردند که اگر از اینجا بروی، دیگر ایرانی قبول نمیکنم. اینیکی از خاطراتی است که از این استاد بزرگوار دارم. خاطره دیگرم مربوط به زمانی است که پدرم تصادف کرده بودند و بنده به ایشان اطلاع دادم و گفت: «همینالان به ایران برو و تا هرزمانی که پدرت نیاز به کمک شما دارد در ایران بمان» و جالب بود که 15 روز که گذشت، چک حقوقی ام را به ایران فرستاده بودند. زیرا گمان کرده بودند که به پول نیاز دارم.
آقای پروفسور واگنر خصوصیات برجسته، جهان بینی و شخصیت ویژه ای داشتند که از ایشان یک چهره مشهور بین المللی ساخته بود که مورد احترام جوامع پزشکی هسته ای جهان بودند.
بعد از شما چه کسی مسئولیت بیمارستان شریعتی را به عهده گرفتند؟
بعد از من مسئولیت بیمارستان شریعتی به دکتر «قوامزاده» واگذار شد و من کارهای تخصصی را در موسسه پزشکی هسته ای با برنامه ریزی در سه بخش سرویس دهی به بیماران، آموزش به رزیدنت ها و دانشجویان در مقاطع کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری و پژوهش آغاز نمودم. خوشبختانه تا کنون موفقیت های زیادی در زمینه های مذکور حاصل شده است در حال حاضر حدود 200 نفر متخصص و بیش از یکصد و شصت مرکز پزشکی هسته ای در کشور تاسیس که سالیانه بیش از یک میلیون بیمار را پذیرش می نمایند و در زمینه آموزشی با برگزاری کنگره های ماهیانه و سالیانه پزشکی هسته ای و شرکت در کنگره های داخلی و خارجی دستآورد های خوبی داشته ایم به عنوان مثال در سال 2010 در کنگره جهانی پزشکی هسته ای در افریقای جنوبی شرکت کردیم که در آن سال تعداد مقالات ارائه شده ایران در بین 80 کشور شرکت کننده جهان از نظر تعداد، مقام اول را حائز گردید و همچنین با برگزاری دهمین کنگره آسیا اقیانوسیه و بیولوژی در تهران که یکی از بزرگ ترین کنفرانس های منطقه ای است مورد تحسین همه شرکت کنندگان بویژه شرکت کنندگان خارجی قرار گرفت قبل از آن من به مدت 4 سال رئیس فدراسیون آسیا و اقیانوسیه بودم که در طی این مدت تبلیغ زیادی برای شرکت در کنگره آسیا اقیانوسیه 2010 در تهران در کنگره های خارجی انجام دادیم زیرا در آن زمان به دلیل تحریم ها جو نامناسبی در خارج بر علیه ایران حاکم بود و کسی برای سفر به ایران رغبت نداشت. ولی خوشبختانه 100 سخنران خارجی داشتیم و مجموعا 1000 شرکت کننده و این در واقع به اقرار شرکت کنندگان خارجی بهترین کنگره آسیا اقیانوسیه از نظر سطح علمی و نحوه برگزاری محسوب می شد.
برای توسعه پژوهش برای اولین بار در سال 1372 مجله علمی پژوهشی پزشکی هسته ای که تخصصی این رشته می باشد با مدیریت مسئول و سردبیری اینجانب بصورت فصلنامه به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر گردید. به خاطر می آورم اولین ایشویی که میخواست منتشر شود عده ای از همکاران به من گفتند این اولین و آخرین شماره خواهد بود زیرا تامین مقاله برای این مجله بسیار مشکل خواهد بود. در اولین شماره مجله، سر مقاله ای نوشتم و از خدای متعال درخواست کردم که بتوانیم در این زمینه موفق شویم، اکنون که 23 سال از آن زمان می گذرد مجله بصورت فصلنامه، به زبان انگلیسی منتشر و در بسیاری از منابع کتابشناختی جهان فهرست شده است و یکی از مجلات خوب دانشگاه محسوب که با کمک انجمن علمی پزشکی هسته ای و دانشگاه منتشر می گردد. با عنایت الهی علیرغم همه فراز و نشیبها و مشکلات زیادی که در طی سه دهه اخیر در کشور داشتیم پزشکی هسته ای از رشد خوبی برخوردار بوده است به نحوی که در حال حاضر از نظر نیروی انسانی و تاسیس مراکز در کشور در منطقه آسیای غربی رتبه نخست را دارا می باشیم ولی کماکان مشکلات و چالش هایی در این رشته وجود دارد که امیدواریم مسئولین نسبت به رفع آنها اقدام لازم معمول دارند که در آینده شاهد شکوفایی هر چه بیشتر رشته پزشکی هسته ای در دانشگاه ها و کشورمان باشیم.
پس اوضاع این رشته اکنون خوب است؟
با توجه به دستآورد های حاصل شده رضایت بخش است.
بهطورکلی از جایگاه ما در دنیا راضی هستید یا خیر؟
بله! در حال حاضر بیش از 90 درصد خدمات پزشکی هستهای در کشور انجام میشود.
با خریداری و نصب «پتاسکن» و «سیکلوترون» در موسسه تحقیقات پزشکی هسته ای و دو مرکز دیگر در کشور که از نیاز های ضروری این رشته است این نقیصه برطرف گردید.
برای تهیه این سیستم حدود 15 سال تلاش و دوندگی صورت گرفت به نحوی که اولین بودجه برای خرید آن از محل بودجه های اختصاصی ریاست جمهوری در دولت های هفتم و هشتم و سپس نهم و دهم تامین گردید و در سال1390 پت سی تی نصب شد ولی متاسفانه موقع حمل، «سایکلوترن» صدمه دید و خرید سایکلوترن جدید در بحبوحه تحریم با تاخیر صورت گرفت ولی خوشبختانه با تهیه پرتو دارو FDG از سازمان انرژی اتمی، پذیرش بیماران از سال 1392 برای انجام پت اسکن صورت گرفت و در حال حاضر بطور متوسط روزانه 15 بیمار پذیرش می شوند به نحوی که تاکنون بیش از 5 هزار بیمار پذیرش شده اند و خروج بیماران از کشور برای انجام پت اسکن متوقف گردیده است.
لازم میدانم عرض کنم که من در سال 1390 بهافتخار بازنشستگی نائل شدم ولی در آن زمان ریاست دانشگاه و رئیس دانشکده از من درخواست نمودند که ارتباط خود را با موسسه حفظ کنم، بنابراین مسئولیت موسسه کماکان بر عهده اینجانب است. روزی چند ساعت به آنجا رفته و مراقب اوضاعواحوال هستم. متأسفانه در طول دورانی که بازنشست شدم اقدامی برای تجدید تجهیزات مرکز انجام نشده که بسیار باعث تأسف است. امیدوارم که دانشگاه در این زمینه عطف توجهی نماید که این مرکز آموزشی مادر آسیبی نبیند و بتواند کماکان بعنوان یک مرکز شاخص دانشگاه به فعالیت خود ادامه دهد.
آقای دکتر انصاری در مورد آموزش و پژوهش آقای دکتر ساغری صحبتی داشتید، بفرمایید.
دکتر مجتبی انصاری: در مورد نحوه آموزش استاد عرض کنم که تلفیق و ترکیب جالبی از مهربانی، دلسوزی و مسئولیتپذیری یکطرف و از طرف دیگر قاطعیت و سختگیری؛ که این ترکیب، آموزش ایشان را برای ما بسیار جالب و دوستداشتنی و شخصیت ایشان را بیشازپیش برای ما برجسته و عزیز میکرد. بنده به یاد دارم که جدا از جلسات آموزشی که در طول روز بهصورت متفرقه در بیمارستان شریعتی در بخش پزشکی هستهای داشتیم، جلسهای بسیار مهم داشتیم که صبح زود تعیین کرده بودند که تمام اسکنهای جالبی که در صبح یا بعدازظهر روز گذشته انجامشده بود، باید در حضور استاد دوباره قرائت و تفسیر میشد و موردبحث علمی قرار میگرفت. اسم این جلسه نیز morning conferenc بود.
خاطره ای را از سال 1370 عرض کنم که در مورد یک بیمار، اشتباهی رخ داده بود که اصطلاحا به آن «mall practice» می گویند و در واقع حق بیمار ضایع شده بود، و دچار مشکلاتی شد. استاد رزیدنت ها را به اتاق خودشان دعوت کردند و همه را بهشدت توبیخ نمودند که در واقع یک توبیخ علمی محسوب و اشتباهمان را تذکر دادند و سپس گفتند: «هر روز در گزارش صبحگاهی کارهای انجام شده را باید گزارش نمایید». ساعت 8 صبح گزارش صبحگاهی شروع می شد و درب اتاق را می بستند و کسی حق ورود به داخل اتاق نداشت بعضی از دوستانم که از راه های دور میآمدند از ترس، مجبور بودند ساعت 6 صبح حرکت نمایندکه ساعت هفت و چهلوپنج دقیقه در بخش حاضر باشند زیرا استاد بسیار جدی بودند، هر زمان سوالاتی داشتیم علی رغم مراجعین زیاد و کارهای اجرایی ایشان ما را می پذیرفتند ولی متاسفانه اکنون این مسئولیت پذیری در هیات علمی جدید بسیار کمرنگ شده است. در گزارشاتی که در مورد اسکن ها و آزمایشات تهیه می کردیم گاهی تک تک کلمات ما را عوض کرده و مجبور بودیم 2 یا 3 بار پرینت نماییم در واقع علاوه بر تسلط کامل در رشته تخصصی خود، استاد زبان و اخلاق نیز بودند. دلسوزی هایشان از یک سو و سختگیری از سویی دیگر، مقام و جایگاه علمی ایشان را نزد شاگردان بالا می برد و کسی که توبیخ می شد نه تنها ناراحت نبود بلکه برایش افتخار محسوب می شد و هیچگاه تبعیضی قائل نمی شدند به عنوان مثال آقای دکتر «علیرضا زاکانی» نماینده سابق مجلس که از چهرههای مشهور و خوشنام سیاسی کشور هستند، افتخار شاگردی استاد را داشتند که در طول دوره دستیاری چند بار توبیخ شدند، البته این سختگیری ها برای حفظ حقوق بیماران و ارتقای سطح آموزش بود. به خاطر دارم که یکی از هم دوره ای های من با همراه بیمار درگیری لفظی پیدا نموده بود، آقای دکتر ساغری ایشان را احضار و توبیخ نمودند.
نکته دیگری که باید عرض نمایم این است که استاد از شخصیت علمی و پژوهشی بالایی برخوردارند و مقالات متعددی در مجلات داخلی و خارجی به چاپ رسانیده اند از نظر آموزشی در تمام جلسات شرکت فعال داشتند حتی در کلاس های آموزش به دانشجویان «پیراپزشکی» به طور مساوی با سایر اعضای هیات علمی شرکت می نمودند و حضورشان در همایش های ماهیانه و سالیانه پزشکی هسته ای و همچنین شرکتشان در سایر کنگره های داخلی و خارجی با ارائه مقالات، بسیار چشمگیر بوده است. ایشان سالهاست که ریاست انجمن علمی پزشکی هسته ای ایران را عهده دار بوده و حدود سی سال دبیر بورد پزشکی هسته ای و 8 سال عضو کمیسیون ماده بیست وزارت بهداشت بودند و در حال حاضر کارشناس پزشکی قانونی و سازمان نظام پزشکی و همچنین عضو گروه پیراپزشکی فرهنگستان علوم پزشکی می باشند که در طی این سال ها منشا خدمات برجسته ای در زمینه رشته پزشکی هسته ای بوده و علاوه بر سهم عمده ایشان بر بنیان گذاری این رشته تخصصی جهت تثبیت و توسعه آن و همچنین دفاع از حریم این رشته در هر زمان که مورد چالش قرار می گرفت نهایت سعی خود را به کار برده و از سلامتی خود مایه می گذاشتند. آنچه از دستاوردها که در این رشته داریم مدیون زحمات ایشان است.
دکتر محسن ساغری: از آقای دکتر انصاری تشکر می نمایم. سخنی از «ابنسینا» است که فکر میکنم برای ما پزشکان و جوانانی که شروع به کار می کنند، مفید باشد. «ابنسینا» فیلسوف و طبیب نامدار سخنی دارد که میگوید: «خدای بزرگ آغاز و پایان اندیشه تو و پنهان و آشکار کار تو باشد، چشم جانت به دیدار او روشن و سعی قدمت بهسوی او گردد تا همواره در برابر او قرارگیری و آیتهای بزرگ او را بنگری».
پزشک شدن یک موهبت الهی است و نصیب هرکسی نمیشود. چهبسا افرادی بودند که ازلحاظ هوش، ذکاوت و امکانات در سطح بسیار بالایی قرار داشتند و سعی بسیاری کردند تا پزشک شوند ولی موفق نشدند و این همان خواست خداوند که همهچیز را رقم میزند. کسی که پزشک میشود مسئولیت بسیار سنگینی دارد و باید قدر خود را دانسته و بداند که او منتخب خدای متعال است. کاری نکند که مشمول ضمان شود. باید بسیار مواظب باشد، دقت کند و اعتقاد او این باشد که شفا در دست خدای متعال است، پزشک و دارو وسایلی هستند برای شفای بیماران.
«حضرت موسی» باخدا صحبت میکرد، موسی کلیمالله بود. از خدای متعال پرسید که «درد را کی میآورد» خدای متعال فرمود: «من» بعد پرسید: «دوا را کی تهیه میکند» خدای متعال فرمود: «من». یعنی بیماری را او میآورد و دارو را او تهیه مینماید. سوالی که مطرح میشود این است که پس پزشک چهکاره است؟ که باید گفت پزشک وسیله است.
روایتی است از «امام صادق(ع)» که؛ یکی از انبیاء مریض شد، به خدا عرض کرد که «این بیماری را تو به من دادی و من درمان نمیکنم تا تو مرا شفا دهی» خدای متعال به او الهام کرد: «من تو را شفا نخواهم داد مگر اینکه درمان کنی». یعنی مراجعه به پزشک و مداوا واجب است. درست است که شفا در دست اوست ولی پزشک و دارو وسیله هستند، لذا پزشکان و بیماران همه باید ایمان داشته و اعتقاد داشته باشند که این ها وسیله می باشند. اگر چنین باوری باشد دیگر پزشک تکبر، خودپسندی وبرتری جویی نخواهد داشت، زیرا خود را وسیله میداند و این سبب فضیلت هایی مانند رحمت، شفقت و محبت میشود که تمام این موارد برای پزشک کمال است. لذا باید توجه داشته باشیم که گرچه پزشک هستیم و به درمان بیماران کمک میکنیم، ما نیستیم که او را شفا میدهیم بلکه اوست. هر حرکت و جنبشی که در کل هستی انجام میشود، همه از ناحیه اوست. در هرلحظه در جهان هستی میلیاردها میلیارد جنبش با اذن او انجام میشود. ممکن است شما سؤال کنید «پس ما چه؟» ما فقط حق انتخاب داریم و میتوانیم انتخاب خوب و بد داشته باشیم حتی کسی که کار خلافی را انجام میدهد، با نیروی اوست که انجام میدهد. این است که باید به تمامکارهایمان رنگ توحید دهیم و بر محور توحید حرکت کنیم. نگوییم من، ما، آنها و ایشان این کار را انجام دادند، اینها همه وسیله هستند و او دارد کار میکند. زیرا یک فعل در کل هستی بیشتر نیست و این فعل اوست و میلیاردها فعل در هرلحظه در کل هستی انجام میشود.
از من خواستید که جمله ای زیر عکس بنویسم «پزشک شدن موهبتی است الهی، که کارش حرکت بهسوی اسم شافی است.»
این رشته بیشتر تشخیصی است؟
البته بیشتر تشخیصی است ولی اقدامات درمانی هم در این رشته انجام می شود که خوشبختانه در سال های اخیر با تهیه «پرتو داروهای» جدید این بخش از پزشکی هسته ای هم در حال توسعه می باشد.
وقتی بعد تشخیصی رشتهای افزایش مییابد، مسئولیت متخصصین آن رشته را قدری بیشتر میکند.
البته، انسان در برابر انجام هر کاری ولو کوچک مسئول است اگر کارهای زیادی بخواهد انجام دهد، بهطورقطع و یقین مسئولیت بیشتری خواهد داشت و در مورد اقدامات تشخیصی هم به عنوان واسط بین خدا و بیماران قرار می گیرد.
ازآنجاییکه تشخیص خوب، بخش مهمی از درمان را پیش برده است، بر این اساس احساسم این بود که شاید این موضوع باعث افزایش مسئولیت اساتید این رشته شود.
تشخیص خوب مقدمه درمان صحیح است و در این امر مهم همکاران ما باید به اخلاق حرفه ای پایبند باشد که از مسئولیت خطیری که به عهده دارند به خوبی برآیند. در دستورات اسلامی روایاتی از رسول گرامی اسلام (ص) و امیر مومنان (ع) داریم که پزشک باید تقوی الهی و خلوص داشته باشد و تمام تلاشش را برای تشخیص و درمان بیماران به کار بندد و به کارهایش رنگ توحیدی بدهد و هر نوع کوتاهی در این امر مشمول ضمان شدن خواهد بود.
اگر بخواهید از یک اتفاق بسیار خوشایند در دانشگاه تهران در طی سالهایی که فعالیت، تحصیل و اشتغال داشتید یاد کنید، از چه می گویید.
از ابتدای شروع به کار و آشنایی با رشته پزشکی هسته ای چه در دوره دستیاری و چه پس از احراز تخصص در این رشته، به خاطر دارم که کسی اطلاعی از این رشته نداشت و مراحل اولیه را طی می کرد، بعد از اینکه مسئولیت موسسه پزشکی هسته ای در سال 1358 به اینجانب واگذار گردید همانطور که قبلا عرض کردم اقداماتی برای توسعه هر چه بیشتر این رشته صورت گرفت که نتایج آن تربیت 200 متخصص و آشنایی صدها دانشجو در مقاطع کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و PHD و تاسیس بیش از 160 مرکز پزشکی هسته ای در کشور می باشد. همچنین علاوه بر مرکز تحقیقات پزشکی هسته ای دانشگاه علوم پزشکی تهران که به عنوان مرکز آموزشی مادر محسوب می شود، 4 مرکز آموزشی دیگر در دانشگاه های شهید بهشتی، ایران، مشهد و شیراز، که آموزش دستیاران و دانشجویان پیراپزشکی را عهده دار می باشند مصوب گردید. اتفاق خوب دیگری که پس از 15 سال تلاش مداوم صورت گرفت، خرید و نصب دستگاه PET-CT و سیکلوترون برای اولین بار در ایران بود که مانع از خروج بیماران و ارز از کشور برای انجام PET SCAN شد.
باید عرض کنم که تمام این پیشرفت ها در طول سال های پر فراز و نشیب جنگ و تحریم ها صورت گرفته است و این همان اتفاق خوشآیند است که با عنایت الهی حاصل گردیده و باید سپاسگزار این نعمت ها باشیم.
یک آرزو برای دانشگاه.
آرزوی من برای دانشگاه این است که تبدیل به دانشگاهی شود که حداقل در ردیف ده دانشگاه جهان قرار گیرد و برای رسیدن به این هدف سازوکارهای آن باید فراهم شود که در راس آن تامین بودجه دانشگاه توسط دولت است. اعضای هیات علمی باید به طور تمام وقت در دانشگاه مشغول کار شوند و جهت تامین مخارج زندگی مجبور به کار در خارج از دانشگاه نباشند که بتوانند به رسالت های چند گانه خود در زمینه آموزش و پژوهش و ارائه خدمت در بیمارستان ها جامه عمل بپوشانند. من دانشگاه موفقی که هیات های علمی آن تمام وقت نباشند سراغ ندارم. مساله بعدی مدیریت در سطح دانشگاه است که باید علمی، مدبرانه همراه با دور اندیشی و جهان بینی و الگو گرفتن از بهترین دانشگاه های جهان باشد تا بتواند در جایگاه واقعی خود قرار گیرد.
بهغیراز مباحث شرعی و دینی که از دوران کودکی با آن عجین بودهاید، علاقهمندی شما به چه چیزی است؟ در اوقات فراغت چه می کنید.
در زمینه رشته خودم و خارج از آن حول مسائل عرفانی مطالعه می کنم و از محضر استادم که یکی از چهره های شاخص حوزه هستند بهره می برم و به کار های عبادی خود را مشغول می نمایم، ورزش شنا و پیاده روی را هم دوست دارم.
دکتر مجتبی انصاری: جناب دکتر میخواستم نظرتان را در مورد طرح تحول سلامت بدانم و سؤالم این است که این طرح تا چه حد توانسته مفید باشد؟
طرح خوبیست ولی همانطور که می دانید انجام هر کاری نیاز به برنامه ریزی و مهیا بودن ساز و کار آن دارد و مسئولین هم تلاش زیادی برای به ثمر رسیدن این طرح انجام داده اند ولی متاسفانه به علت وجود موانعی نظیر بدهی طولانی مدت و نسبتا سنگین سازمان های بیمه گر به ویژه سازمان تامین اجتماعی به مراکز پزشکی و کسری بودجه این طرح موفق نبوده است.
دکتر مجتبی انصاری: یادم میآید آن زمانکه بحث ادغام دانشگاه های علوم پزشکی با وزارت بهداری مطرح بود، نظراتی داشتید؟
این برمیگردد به سال های 1362 تا 1364 که معاون پزشکی دانشگاه و رئیس دانشکده پزشکی تهران بودم، شخصا با ادغام موافق نبودم زیرا اعتقاد داشتم که این مساله بسیار مهمی است و باید مطالعه و بررسی های گسترده ای در این زمینه صورت پذیرد و از همه صاحب نظران در کشور نظرخواهی و با مردم در میان گذاشته شود ولی معدود افرادی که موافق ادغام بودند آن را «لابی» کردند و به تصویب مجلس شورای اسلامی رساندند و اکنون که 31 سال از عمر آن می گذرد نکات مثبتی هم در برداشته ولی نظر وزیر وقت وزارت بهداری آن زمان مبنی بر «حل تمام مشکلات در زمینه بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در کشور در گرو ادغام است» متاسفانه چنین اتفاقی حاصل نگریده است و اکنون هم زمزمه هایی وجود دارد که آن را به حالت اول بازگردانند که به نظر من کار درستی نیست زیرا هر نوع تغییری در این امر مهم باید با بررسی های همه جانبه و در نظر گرفتن نقاط قوت و ضعف آن صورت گیرد و هر نوع اقدام کورکورانه منجر به خسارت و ضایعات فراوان خواهد شد. به یاد دارم که در آن زمان دغدغه کمبود پزشک در کشور وجود داشت و اعتقاد بر این بود که با تاسیس دانشکده های پزشکی در نقاط مختلف کشور باید تعداد زیادی پزشک تربیت نمود که من با آن موافق نبودم زیرا تاسیس دانشکده های پزشکی به حداقل هایی نیاز دارد که باید فراهم شود و صرف تهیه زمین و ساختمان بدون وجود استاد و امکانات دیگر کافی نمی باشد و برای حل این مشکل پیشنهاد کردم که به دانشکده پزشکی تهران امکانات داده شود تا به پذیرش 2000 دانشجو در سال اقدام نماید.
دکتر مجتبی انصاری: نکات مثبت ادغام چه بود؟
مهمترین نکته مثبت، استفاده از بیمارستان ها و امکانات وزارت بهداشت در کشور، تاسیس دانشکده ها و دانشگاه های علوم پزشکی و تفویض اختیارات وزیر به روسای دانشگاه های علوم پزشکی در سایر استان ها، تربیت متخصص در رشته های مختلف و اعزام آنها به نقاط محروم برای گذراندن طرح خدمت که رفاه بیشتر بیماران را به همراه دارد و همچنین گسترش آموزش، پژوهش و توسعه بهداشت گردیده است ولی بعضی معتقدند ارائه خدمت به بیمارن در سطح وسیع موجب صدمات آموزشی در دانشگاه می گردد، به هر حال هر کاری معایب و محاسنی دارد و آنچه را که برای کشور مفید است باید انتخاب کنیم و از سلیقه های شخصی که برای مصالح کشود مضر می باشند پرهیز نماییم.
در پایان لازم می دانم از روابط عمومی و همچنین بخش تاریخ شفاهی دانشگاه که این مصاحبه را ترتیب داده اند تشکر نمایم و آرزو می نمایم که دانشگاه بزرگمان با عنایت الهی در ردیف بهترین دانشگاه های جهان بدرخشد.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: