دکتر مسعود مهرآذین: پزشک باید بیمار را در عمل دوست بدارد؛ این حقیقت ناب اخلاق پزشکی است
مدتی است که اجرای پروژهای با هدف ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است در ادامۀ این پروژه، مصاحبهای با دکتر مهرآذین استاد ارزشمند جراحی مغز و اعصاب این دانشگاه ترتیب داده شد که شرح آن در ادامه آمده است.
مسعود مهرآذین متولد سال 1325 در شهر تهران است. ایشان دورۀ ابتدایی را در دبستان «آیتالله برهان» و دورۀ دبیرستان را در دبیرستان «مروی» گذراندند. دکتر مهرآذین درسال1343 در کنکور سراسری دانشگاه تهران شرکت و مدرک کارشناسی رشتۀ زیستشناسی را در سال 1347 اخذ کردند. پس از خدمت سربازی و تحت تاثیر یکی از نمایشنامههای برتوت برشت در سال 1350 تحصیل در رشتۀ پزشکی دانشگاه شیراز را آغاز کردند و در سال 1356 دانشآموخته شدند. بلافاصله پس از دورۀ عمومی در تخصص جراحی مغز و اعصاب دانشگاه تهران پذیرفته شدند و در سال 1361 مدرک تخصصشان را اخذ کردند. پس از آن در آزمون بورد شرکت کردند و پس از موفقیت در این امتحان بهعنوان هیئت علمی با مرتبه استادیاری در بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان شریعتی استخدام شدند و کماکان در همان پست مشغول فعالیت هستند.
توصیۀ دکتر مهرآذین به سایر همکارانش این است که علاوه بر رعایت اخلاق پزشکی، نوآوریهای رشتۀ خود را بشناسند و عادت به مطالعۀ ادبیات را در دستور کار خود قرار دهند.
آقای دکتر، خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سالی متولد شدهاید؟ محل تولدتان کجاست؟ دوران کودکیتان چگونه گذشت؟
من، دکتر مسعود مهر آذین هستم. در سال 1325 در جنوب تهران و در یک خانوادۀ مذهبی متولد شدم. دورۀ دبستان را به مدت شش سال در مدرسۀ «آیتالله برهان» گذراندم. بعدازآن به دبیرستان «مروی» رفتم و شش سال دورۀ متوسطه را نیز در آنجا سپری کردم. در سال 1343 در کنکور سراسری دانشگاه شرکت کردم و در رشتۀ پزشکی شهرستان های مشهد و اهواز قبول شدم ولی متأسفانه در رشتۀ پزشکی دانشگاه تهران قبول نشدم؛ اما به دلیل فقر مالی و نبود امکانات رفاهی به شهرستان نرفته و بهاجبار، رشتۀ زیستشناسی را در دانشگاه تهران انتخاب کردم. آن ایام را با دلسردی گذراندم اما هدفم تحصیل در رشتۀ پزشکی بود. در آن زمان طول دورۀ کارشناسی برای اولینبار، چهارسال و طول دورۀ سربازی نیز دوسال شده بود. بعد از اتمام کارشناسی و پیش از شروع سربازی به مدت نه ماه، مطالعۀ ادبیات را آغاز کردم. وقتی نمایشنامۀ «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه» از برتولت برشت را مطالعه کردم، تصمیم گرفتم حتماً پزشک شوم! پس از گذراندن شش ماه اول سربازی در پادگان سپاه «ترویج و آبادانی کرج»، دانشجویان وظیفه براساس نمرات کسبشده به شهرستانهای مختلف اعزام می شدند و من شیراز را انتخاب کردم. تحت تأثیر استاد، الگو و داییام، آقای دکتر کاظم عباسیون تقاضای تحصیل در دانشگاه علوم پزشکی این شهر را مطرح کردم. این دانشگاه، بینالمللی بود و در آن زمان ورود به رشتۀ پزشکی از طریق کنکور یا با مدرک کارشناسی از داخل و خارج کشور امکانپذیر بود. وقتی من تقاضای خود را به دانشگاه شیراز ارائه دادم، آنها گفتند: ما نمیدانیم که دانش شما چقدر است؛ بنابراین مشروط به آنکه در امتحان دروس پیشپزشکی (بیولوژی، فیزیک، شیمی و ریاضی) نمرهای کمتر از 80 نیاورید، پذیرش شما را قبول خواهیم کرد. آن ایام، سختترین دوران زندگی من بود زیرا هراس داشتم که یکی از نمراتم کم شود و شانس ورود به دانشکدۀ پزشکی را از دست بدهم. بههرحال آن دوره را گذراندم و در سال 1350 وارد دانشکدۀ پزشکی شیراز شدم. در دوران تحصیل در دانشگاه، تحت تأثیر اساتیدم به رشتههای جراحی مغز و اعصاب، چشمپزشکی و روانپزشکی علاقهمند شدم. پس از اتمام دورۀ پزشکی عمومی، در رشتۀ چشمپزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز پذیرفته شدم و افتخار شاگردی آقای دکتر خدادوست نصیب من شد. در آن زمان دورۀ دستیاری دانشگاه علوم پزشکی شیراز زودتر از تهران شروع میشد، دو یا سه ماه بعد در کنکور دستیاری دانشگاه تهران شرکت کردم و برای مصاحبه فراخوانده شدم که در آنجا بهعنوان نفر اول رشتۀ جراحی مغز و اعصاب، حق انتخاب بیمارستان را به من دادند و بیمارستان شریعتی را انتخاب کردم. سپس به شیراز رفتم و نامۀ انصراف و خداحافظی را به دانشگاه و دکتر خدادوست تقدیم کردم و به تیم بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان شریعتی که بخش نوپایی بود و توسط آقایان پروفسور عاملی، دکتر عباسیون و دکتر رحمت تجهیز شده بود، پیوستم. بیمارستان شریعتی پذیرش دستیار را از سال 1354 آغاز کردهبود و من بهعنوان دستیار جراحی مغز و اعصاب در سال 1356 به این مجموعه ملحق شدم. من تحصیل در رشتۀ جراحی مغز و اعصاب را مدیون اساتید گرانقدری همچون آقایان دکتر عباسیون، دکتر رحمت و دکتر شهبابیان (ایشان بعد از انقلاب، کشور را ترک کردند) هستم. در سال سوم دستیاری بخشی از تحصیلات دورۀ دستیاری را از طریق بورسیه در کشور انگلستان گذراندم. قبل از من آقای دکتر شاکری از این فرصت استفاده کرده بودند. من در آنجا دورۀ نورولوژی، نوروافتالمولوژی و نورورادیولوژی را انتخاب کردم. بعد از یک سال به دانشگاه تهران و بیمارستان شریعتی بازگشتم و در سال 1361 دانشآموخته شدم؛ سپس در امتحان بورد شرکت کردم و پس از موفقیت در این امتحان بهعنوان هیئت علمی با مرتبه استاد یاری در بخش جراحی مغز و اعصاب استخدام شدم و هنوز در همان بخش مشغول به کار هستم.
فرزند چندم خانواده هستید؟ شرایط محیط خانوادۀ شما به چه صورت بود؟ روحیاتتان در کودکی چطور بود؟
فرزند اول هستم. همانطور که پیشتر عرض کردم در یک خانوادۀ مذهبی به دنیا آمدم و یک بچۀ کاملاً مطیع بودم.
شغل پدرتان چه بود؟
پدرم کاسب سادهای بودند و شغل آزاد داشتند. مادرم، خانهدار بودند.
در بزرگسالی، مسئولیت های خانواده به عهدۀ شما بود؟
بله!
فرزند بزرگ خانواده معمولاً مسئولیت ویژهای در خانواده دارد.
بله! شاید بعضیها با ناراحتی از آن یاد کنند اما برای من باعث افتخار است.
آیا مسئولیت ها مانعی برای فعالیت های دیگر نبود؟ به ورزش علاقهمند بودید؟
در ایام تابستان گاهی به پدرم کمک میکردم اما بیشتر به مطالعه علاقهمند بودم. در سالهای آخر دبیرستان به کوهنوردی میرفتم اما بهصورت جدی پیگیر ورزش نبودم.
به مطالعۀ چه موضوعاتی علاقهمند بودید؟
بهطورکلی ادبیات را بسیار دوست داشتم و همانطور که عرض کردم، انگیزۀ تلاش مجدد من برای قبولی در رشتۀ پزشکی، ریشه در همین مطالعات داشت.
آیا رشتۀ پزشکی را براساس پیشنهاد داییتان یا سایر اعضای خانواده انتخاب کردید؟
ایشان همواره مشوق من بودند اما خانوادهام در این انتخاب نقشی نداشتند. از انتخابم راضی هستم و احساس پشیمانی ندارم.
از آزمون کنکور بفرمایید. در آن زمان به چه صورت برگزار میشد؟
شاید اولین بار کنکور سراسری کشور در همان سال 1343 برگزار شد. در آن زمان، شرکتکنندگان بر اساس سهمیهها، دانشگاهها و نمراتشان در رشتهها پذیرفته میشدند. من، شانس تحصیل در سایر رشتههای دانشگاه تهران را داشتم اما رشتۀ زیستشناسی را انتخاب کردم زیرا در آن زمان کسانی که در این رشته تحصیل میکردند پس از فارغ التحصیلی شانس بیشتری برای پذیرش در رشته پزشکی داشتند. من از همان موقع، اندیشۀ پزشکشدن را در سر داشتم. باارادۀ محکم، تلاش و پشتکار به این هدف رسیدم.
با توجه به علاقهتان به ادبیات، تمایل داشتید که این رشته را در دانشگاه ادامه دهید؟
خیر! به عقیدۀ من، هر انسانی علاوه بر احتیاج روزانهاش به غذا، به مطالعۀ موارد خارج از حیطۀ تخصصیاش نیز نیازمند است. همواره به سایر همکارانم میگویم: اگر یک پزشک، مهندس یا معلم با ادبیات آشنایی داشته باشد، میتوانید افتادگی و تواضع او را در رفتارش مشاهده کنید. به عقیدۀ من، مطالعه ادبیات میتواند برای تمام انسانها سودمند باشد.
آقای دکتر، آن نمایشنامهای که روی شما تأثیر گذاشت، دربارۀ چه بود؟
برتوت برشت در این نمایشنامه، انسانی را به تصویر میکشد که اهدافی برای خود متصور و در تلاش برای دستیابی به آنها بوده است تا اینکه به یک کوه برخورد می کند و میگوید ای کوه من فکر نمیکردم که تو سر راه من قرار گیری و جلوی آرزوها و امیال من را بگیری! و پردۀ اول نمایش تمام میشود. در پردۀ دوم نمایش، شخصیت دوم، همان مسیر قبلی را طی میکند اما وقتی به کوه میرسد، میگوید حتی این کوه نمیتواند جلوی خواستهها و امیال من را بگیرد. من باید از کوه عبور کنم! پرده میافتد و نمایشنامه تمام میشود.
رشتۀ زیستشناسی را در چه سالی به اتمام رساندید؟
سال 1343 وارد رشتۀ زیستشناسی شدم و مدرک کارشناسی این رشته را در سال 1347 اخذ کردم. همانطور که پیشتر بیان کردم، نه ماه بین پایان کارشناسی و شروع سربازی من، وقفه افتاد زیرا ارتش فاقد بودجۀ لازم بود و مقرر شد که از فروردین 1348 به سربازی بروم. در این فرصت به کتابخانۀ دانشکده علوم تربیتی میرفتم که نزدیک «میدان توحید» قرار داشت و بیشتر ایام را به مطالعه میگذراندم. فرصت خیلی خوبی بود که من از آن استفاده کردم.
آیا این رشته را دوست داشتید؟
من، یک دانشجوی بهتزده و بیهدف بودم که جای شخص دیگری را در دانشگاه اشغال کرده بود. هرروز خودم را سرزنش میکردم و میگفتم: که اگر میتوانی همین رشته را تمام کن و بعد به دنبال پزشکی برو! با بیعلاقگی و بیتفاوتی، تحصیلاتم را در این رشته به پایان رساندم؛ البته افتخار شاگردی اساتید فرزانهای همچون دکتر شیبانی در آن ایام، نصیب من شد. ایشان مرد بزرگی با اندیشههای بزرگ بودند، ساعات درسشان طولانی بود اما در کنار درس، مسائل اجتماعی را نیز برای دانشجویان بیان میکردند. بعدها که بزرگتر شدم، دریافتم که آن مطالب برای کسی که در 18 سالگی وارد دانشگاه شده است، میتواند بسیار آموزنده باشد.
تفاوت دوران دانشجویی شما و دوران کنونی در چیست؟
امروزه امکانات آموزشی در دسترس دانشجویان به دلیل استفاده از کامپیوتر افزایش یافته است و آنان بهآسانی میتوانند دربارۀ موضوعات مختلف، اطلاعات مفیدی کسب کنند.
لطفاً دربارۀ دوران سربازیتان توضیح بدهید.
من دورۀ سربازیام را در پادگان سپاه ترویج آبادانی کرج گذراندم.
طول دورۀ سربازی در آن زمان ششماه بود؟
طول دورۀ آموزشی شش ماه بود و سپس از روی نمر ات مکتسبه، شهر محل خدمتمان را انتخاب میکردیم؛ من، شهر شیراز را انتخاب کردم و افسر سپاه ترویج شدم. مسئولیتم به شکلی بود که بهعنوان رابط باید به تمام شهرستانهای استان فارس سرکشی میکردم تا فعالیت سپاهیها را بررسی نمایم. در آن زمان، تقاضانامهام برای تحصیل در رشتۀ پزشکی را به دانشگاه شیراز ارسال کرده بودم و در اوقات فراغتم بهشدت مطالعه میکردم. محیط دانشگاه پزشکی شیراز و دانشگاه تهران، کاملاً متفاوت بود. ضمناً من، در زمان دانشجویی، معلم بودم.
منظورتان از تفاوت محیط این دو دانشگاه چیست؟
اساتید در دانشگاه شیراز، جوانتر بودند و بین دانشجو و استاد رابطۀ صمیمانهای برقرار بود.
چه درسی را تدریس می کردید؟
من در دبیرستان دانشگاه شیراز تدریس درس زیست شناسی را به عهده گرفته بودم؛ شاید به دلیل رفتار دوستانهای که با شاگردانم داشتم، تعدادی از آنان پزشک و دندانپزشک شدهاند.
وقتی به دانشکدۀ پزشکی رفتید، چه احساسی داشتید؟
عاشقانه به دانشکدۀ پزشکی رفتوآمد میکردم زیرا به هدفم رسیده بودم. جو دانشکدۀ پزشکی شیراز بهترین بود. شاید همکاران تهرانی بگویند که اغراق میکنم اما این عین واقعیت است. حجم کار در آنجا زیاد بود و احساس میکنم، آن دوران زود گذشت. جو بسیار خوبی برقرار بود و دوستان خوبی در آنجا پیدا کردم که هنوز هم نسبت به آنان ارادت دارم.
در خوابگاه اقامت داشتید؟
خیر! نزد استاد عباسیون بودم و با ایشان زندگی میکردم.
شما دورۀ انترنیتان را نیز در شیراز گذراندید. آن دوره چگونه بود؟ از اولین تجربۀ معاینۀ بیمار برایمان بگویید.
دورۀ انترنی بسیار سخت و محتوای آن شامل مواجهه با بیماران مختلف بود. اغلب یکشب در میان کشیک میدادیم اما آموزنده بود و خستگی را احساس نمیکردیم.
کشیک ها به چه صورت بود؟
یکشب در میان به کشیک میرفتیم. کشیک اورژانس 12 ساعت بود؛ یعنی 12 ساعت صبح یا 12 ساعت شب (از ساعت 8 تا ساعت 20 یا از ساعت 20 تا ساعت 8). دوران اورژانس به دلیل آنکه ابتدا ما باید مریض را میدیدیم، بسیار آموزنده بود. ما همچون پزشک عمومی، بیماران را معاینه میکردیم و وقتی تشخیص بستری میدادیم، سپس از دستیاران خواهش میکردیم بیمار را ویزیت کنند که در اکثر موارد آنان نیز دستور بستری را تائید میکردند.
هیچکدام از همکلاسیهای شما، پزشک جراح اعصاب شدهاند؟
بله! برخی از همکلاسیهای من، جراح مغز و اعصاب هستند و یکی از آنان آقای دکتر شجاعی هستند. سابقۀ آشنایی من و ایشان به سالهای اول پزشکی بر می گردد و ایشان پس از فارغ التحصیلی در بیمارستان دکتر شریعتی در بخش جراحی مغز و اعصاب بعنوان مدرس مشغول بکار شدند.
آقای دکتر در دورۀ کوتاهی وارد رشتۀ چشم پزشکی شدید. چرا این رشته را انتخاب کردید؟
ما درآن زمان اساتید بسیار فرزانهای در چشم پزشکی و روانپزشکی داشتیم؛ ازاینرو، انتخاب های دوم و سوم من برای ادامۀ تحصیل، این دو رشته بودند. اغلب افراد دربارۀ میزان علاقهشان در مصاحبۀ دستیاری غلو میکنند. وقتی اساتید از من پرسیدند: چرا میخواهی به این رشته وارد شوی؟ پاسخ دادم: من، همیشه دوست داشتم که جراحی مغز و اعصاب بخوانم اما با آمدن به بخش چشم پزشکی و برخورد با شما، به این رشته نیز علاقهمند شدهام. وقتی به گذشته نگاه میکنم، بیشتر به بیمارانی علاقهمند بودم که به علت مشکلات غدۀ هیپوفیز یا به علت ضایعات دیگری که در پشت عصب چشم قرار گرفته و بیناییشان را از دست میدادند. این قسمت اصلی از کار من در بیمارستان شریعتی است. درواقع بیماران دارای میننژیوما یا کرانیوفارنژیوما در این ناحیه را باعلاقۀ بیشتری می پذیرفتم زیرا این کار تلفیقی از چشمپزشکی و جراحی مغز و اعصاب است.
رشتۀ چشمپزشکی را دوست داشتید؟
دوست داشتم؛ اگر دوست نداشتم که آن را انتخاب نمیکردم.
منظورم این است که آیا تصورتان از این رشته با آنچه پس از ورود به آن مشاهده کردید، همخوانی داشت؟ دوست داشتید این رشته را ادامه دهید؟
بله! به این رشته علاقه داشتم و آن را انتخاب کردم اما علاقۀ دوم بود.
چشم پزشکی را در شیراز خواندید؟
من فقط سه ماه دستیار چشمپزشکی بودم؛ وقتی در امتحان دستیاری دانشگاه تهران پذیرفته شدم، آنجا را رها کردم.
در چه سالی رشتۀ جراحی مغز و اعصاب دانشگاه تهران را شروع کردید؟
بعد از دانشآموختگی و ازآنجاکه دورۀ سربازی را قبلاً گذرانده بودم، در همان سال 1356 در امتحان دستیاری شرکت کردم و پذیرفته شدم. بعد از مصاحبه با اساتید، بیمارستان شریعتی را انتخاب کردم و شانس ادامۀ تحصیل در دانشگاه تهران را بهدست آوردم.
فضای کشور در سالهای 1356 و 1357، متأثر از انقلاب بود. این شرایط بر تحصیلات دانشجوها مؤثر بود؟
تمام کشور تحت تأثیر انقلاب بود؛ باتوجه به رشتهای که مشغول به تحصیل در آن بودم، مجروحین زیادی را در زمان انقلاب و جنگ به بیمارستان میآوردند. بخش و گروه ما همیشه شلوغ بود و به بیماران خدمت میکردیم.
گروهی معتقدند شخصی که رشتۀ جراحی را انتخاب میکند باید فردی بسیار آرام و خونسرد باشد. شما با این اعتقاد موافق هستید؟
بله! زیرا پزشک نمیداند که یک حادثۀ اورژانس در چه زمانی رخ خواهد داد؛ بنابراین همیشه باید آماده باشد. از این نظر شاید از سایر رشتهها سختتر باشد.
به نظر شما، مهمترین خصیصه و ویژگی کسی که وارد این رشته می شود، چیست؟
من همواره معتقدم که یک دستیار باید شخصیت والای یک طبیب را داشته باشد و آگاهانه این مسیر را انتخاب کرده باشد. روز یکشنبه از دو نفر از دستیاران سال اولی پرسیدم: چرا این رشته را انتخاب کردید؟ آنها نیز مثل من از اساتید سالهای قبل، الگو گرفته بودند. به آنها گفتم: خدا به شما صبر بدهد، امیدوارم که بعداً پشیمان نشوید! البته برای اینکه دیدشان عوض نشود و فرار نکنند؛ گفتم: من اگر یکبار دیگر مجدداً متولد شوم، همین رشته را انتخاب خواهم کرد.
لطفاً دربارۀ خصایص دکتر عباسیون توضیح دهید آیا ایشان ویژگی شاخصی داشتند که روی شما تأثیر بگذارد و از آن استفاده کنید؟
آقای دکتر عباسیون مدرک پزشک عمومی را از دانشگاه شیراز اخذ کردند و بعدازآن برای تحصیل در رشتۀ جراحی مغز به دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا رفتند. در پایان تحصیلات، این دانشگاه تمایل به همکاری با دکتر را اعلام کرد ایشان به علت علاقهای که به میهن داشتند، مجدداً به شیراز آمدند. تفاوت سنی ما به صورتی است که ایشان از کودکی، الگوی من بودند. بازگشت دکتر عباسیون به کشور همزمان با دوران سربازی من بود. در آن دوران همواره با دکتر در تماس بودم. ایشان با حرفۀ خودشان بهخوبی آشنایی دارند. به یاد دارم در زمان دورۀ پزشکی عمومی برای معاینۀ چشم نزد آقای دکتر خدادوست رفتم، ایشان از من پرسیدند: قصد داری در چه رشتهای ادامه تحصیل بدهی؟ پاسخ دادم: میخواهم جراحی مغز و اعصاب بخوانم و آقای دکتر خدادوست فرمودند: دکتر عباسیون میتوانند از تو یک جراح اعصاب خوب بسازند! البته من، علاوه بر آقای دکتر عباسیون، افتخار شاگردی اساتید دانشمند دیگری همچون آقای دکتر رحمت را نیز داشتم. وظیفۀ اساتید در زمان جنگ و انقلاب، بسیار سنگین و شامل درمان بیماران و آموزش دستیاران بود.
محتوای آموزش در آن دوره بسیار خاص بود زیرا دانشجوها امکان تجربه و مشاهدۀ موارد استثنایی که ممکن است برای هر کشوری اتفاق نیفتد را داشتند.
بله! همینطور است.
آقای دکتر، دربارۀ دورههایی که در انگلیس گذراندید، توضیح بدهید.
من در شهریور 1358 به انگلیس رفتم و در سال 1359 به کشور بازگشتم. مرکز مغز و اعصابی که من انتخاب کرده بودم، بیمارستان ملی نورولوژی و جراحی مغز و اعصاب( The National Hospital for Neurology and Neurosurgery) نام داشت و تعداد زیادی از اساتید پیشکسوت و بادانش نورولوژی در سطح دنیا در آنجا شاغل بودند. برای من بسیار جالب بود افرادی که دوره جراحی مغز و اعصاب رادر آمریکا شمالی و بعضی از کشور های دیگر می گذراندند برای دوره نورولوژی به این بیمارستان می آمدند. این دورۀ بسیار آموزندهای برای یادگیری نورولوژی و بیماریهای آن، نوروافتالمولوژی و نورورادیولوژی بود.
نوروافتالمولوژی چیست؟
معنی این واژه، چشمپزشکی اعصاب است. کسانیکه در این رشته تحصیل میکنند باید از دانش چشمپزشکی و اعصاب آن برخوردار باشند. رشتۀ نورورادیولوژی نیز ترکیب دو کلمۀ نورو ورادیولوژی است.
آیا دوست داشتید در انگلیس بمانید؟
خیر! به نظرم بازگشت به کشور، کار درستی بود؛ زیرا من معتقد هستم که بخش خودمان در ایران، چیزی کمتر از اروپا نداشت. باعث افتخار است که سطح آموزش دستیاری به جایی رسیده است که وقتی دانشجویان بااستعداد و شاگرداول از من در خصوص تحصیل در رشتۀ جراحی مغز و اعصاب در خارج از کشور مشورت میخواهند، من میتوانم با غرور بگویم اگر میتوانی به آمریکا شمالی بروی، برو! اما اگر نمیتوانی، مملکت خودمان از اروپا بهتر است.
زمانی به انگلیس سفر کردید که کشور درگیر انقلاب و جنگ بود، این فضا باعث ناراحتی شما در اروپا نشد؟
بله اما چند روز بعد از بازگشتم به ایران، جنگ آغاز شد بنابراین در زمان جنگ در کشور، حضور داشتم.
مردم اروپا دربارۀ انقلاب نمیپرسیدند؟
انگلیسیها، مردمی بسیار سیاست مدار هستند و تمایل دارند که از هرکسی اطلاعات بگیرند اما من علاقه نداشتم که در سیاست وارد شوم.
احساستان به بیمارستان شریعتی چیست؟
بیمارستان شریعتی را بسیار دوست دارم زیرا خانۀ دوم من است. از پایان دورۀ دستیاری تا امروز به مدت 34سال است که روزهای یکشنبه و چهارشنبه ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدار میشوم تا راس ساعت هفت در کلاسهای دستیاران گروه در خدمت همکاران باشم. تلاشم این بوده است که از این طریق، کار مثبتی برای همکاران و دستیاران گروه جراحی مغز و اعصاب انجام دهم.
آیندۀ این رشته را چگونه میبینید؟
رشتۀ جراحی مغز و اعصاب به نظر من به خوبی جاافتاده است. اکنون در بین دانشآموختگان این رشته، افراد با دانش و توانمندی بالا وجود دارند؛ البته این مسئله تا حدی به دانشگاه محل تحصیلشان نیز مرتبط است.
آرزوی شما برای این رشته چیست؟
آرزو دارم مانند سایر رشتههای کشور شاهد پیشرفت روز افزون آن باشیم. همانطور که عرض کردم؛ باور دارم که بهیقین از اروپا جلوتر هستیم. اگرافرادی از کشور های همسایه ما بیشتر علاقهمند به تحصیل در ایران شوند، این رشته بهصورت منطقهای و بینالمللی در خواهد آمد. زمانیکه من، دانشآموختۀ رشتۀ جراحی مغز و اعصاب شدم؛ 16 تا 17نفر جراح اعصاب در کشور داشتیم اما اکنون بیش از 800 نفر جراح اعصاب در کشور وجود دارند.
آیا این تعداد برای جامعه کافی است یا باید بیشتر شود؟
این تعداد بر اساس استانداردهای جهانی هدفگذاری و برنامهریزیشده است.
اکنون در چه سطحی قرار داریم؟ شرایط خوب است؟
بله! حتی ممکن است عدهای بگویند که این تعداد زیاد و بیش از اندازه است.
گروهی میگویند که آموزش، پژوهش و درمان هر رشتهای باید از هم تفکیک شوند اما گروهی دیگر میگویند که این سه از هم جدا نیستند. نظر شما چیست؟
همانطور که فرمودید پایۀآموزش تخصصی روی این سه عامل قرار گرفته است. امروزه وظیفۀ دانشگاهها صرفاً آموزش یا درمان یا پژوهش نیست. من معتقد هستم؛ هر کس که در محیط دانشگاه قرار دارد باید در هر سه مورد تلاش کند و سهم خود را انجام دهد؛ کسی نگوید من صرفاً معلم هستم و وظیفۀ درمان بیماران به عهدۀ من نیست.
شما به کدامیک بیشتر علاقهمند هستید؟
من در هر سه حیطه مشارکت دارم. پژوهش در جامعۀ ما مثل غرب نیست زیرا فاقد امکانات اصلی است. ما آزمایشگاههای کافی برای انجام پژوهشهای پزشکی در اختیار نداریم. تمام مقالات و گزارشهایمان بر اساس تجارب درمانی بیماران بوده است. هنوز در ابتدای راه هستیم.
مهمترین چالش و تهدید این حوزه چیست؟
کمبود بودجه و نبود امکانات، مهمترین چالش و تهدید این حوزه هستند. یکی از ملزومات رشته، وجود آزمایشگاه در هر شاخه از آن برای پژوهش است؛ در بعضی از دانشگاهها، دستیاران، یک سال را به آزمایشگاه میروند و بعد به بخش و جراحی بازمیگردند و این قسمتی از برنامۀ آموزشیشان است.
پزشکان میگویند که علم پزشکی دائماً در حال تغییر است؛ سرعت این تغییرات در حوزۀ اعصاب چقدر است؟
جراحی مغز و اعصاب نیازمند سرمایهگذاری عظیم است اما آیندۀ بسیار درخشانی در پیش رو دارد چراکه با روش فنکشنال (Functional)در درمان بیماریهای پارکینسون ، افسردگی مزمن و آپسسیو کامپالسیو میتوانند از آن استفاده کنند. امروز یک مقاله خواندم مبنی بر اینکه پزشکان در تلاش هستند تا از این رشته در درمان بیماری آلزایمر استفاده کنند. کاربرد این رشته در درمان بیماری ها به این صورت است که نقاط حساس مغز را شناسایی و تحریک میکنند و این تحریک با گذاشتن یک الکترود ادامه دارد و در نتیجه، بیماری، کنترل خواهد شد. این روش «تحریک عمقی مغز » نام دارد. البته این روش با کمک فنّاوری «تصویربرداری عصبی» پیشرفت سریعتر خواهد کرد. این روش در مورد بیمارانی کاربرد دارد که درمان دارویی در مورد آنان پاسخ نداده است. مزیت دارو نسبت به جراحی در قیمت ارزان و میزان دسترسی آسان به آن است.
سیر جراحیها از تهاجمی به سمت کمتر تهاجمی پیش رفته است.
بله! همینطور است. به طور مثال، قبلاً در مورد بیماری هیپوفیز حتماً باید کرانیوتومی انجام میدادند اما امروزه بیش از نود درصد این جراحیها از راه بینی و بهتنهایی توسط جراح مغز و اعصاب یا با کمک همکار متخصص گوش، حلق و بینی انجام میشود. میزان مرگو میر این روش بسیار پایین است و امروزه تحت عنوان جراحی کم تهاجمی انجام میشود. من، اکثر جراحیهای هیپوفیز را در شش سال گذشته با کمک همکار عزیزم آقای دکتر صدر به روش اندوسکوپی از راه بینی انجام میدادم.
آیا تاکنون در جراحیهایی که انجام دادهاید، اتفاق خاصی رخ داده است که بتوانید بگویید معجزه شده است؟
یکی از غده های اولیه مغز سرطانی و بد خیم بوده به نام گلایوبلاستوما. سی سال پیش بیماران در چنین شرایطی با جراحی، پرتودرمانی و شیمیدرمانی صرفاً پنج ماه زنده میماندند. یک خانم جوان با همین تشخیص، در سال 1370بیمار من بودند. من به بستگان او گفتم: متأسفانه پیشآگهی بدی دارد اما خوشبختانه حین عمل، چرک خارج شد و آبسه را بیرون آوردیم. آن زن جوان، یک بچۀ ششماهه یا یکساله داشت و امروز، آن بچه 26 ساله شده است و مادرش نیز در قید حیات است. تشخیص این غده از روی تصاویر قطعی نبود.
از زندگی کاریتان فاصله بگیریم. چه سالی با همسرتان آشنا شدید و ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟
من با همسرم در دانشگاه شیراز آشنا شدم. دو سال بعد از آشنایی درحالیکه هنوز دانشجو بودیم، ازدواج کردیم. اشنایی با ایشان یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من است. همسرم (خانم دکتر پروین یاوری) استاد فرزانۀ اپیدمیولوژی و هیئتعلمی دانشکدۀ پزشکی «دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی»، همسری نمونه، مادر فداکار و یک کدبانو ماهر هستند. دو فرزند دارم، دخترم، پزشک و متخصص داخلی اعصاب و پسرم نیز پزشک و متخصص جراح اورولوژی هستند و هر دو عضو هیئت علمی دانشگاه می باشند.
شما، فرزندانتان را تشویق به تحصیل در رشتۀ پزشکی کردید؟
خیر! خودشان تمایل داشتند. هر دو در کودکی میخواستند جراح اعصاب شوند اما بعد از دورۀ عمومی به دخترم گفتم میخواهی تخصص بگیری اما وارد جراحی مغز و اعصاب نشو؛ زیرا میدانم که این رشته برای تو سخت خواهد بود، بهتر است یک رشتۀ دیگر را انتخاب کنی. جالب اینجاست که دخترم بعد از چند ماه به من گفت: من رشتۀ نورولوژی یا چشمپزشکی را انتخاب خواهم کرد! وقتی نوبت پسرم شد، او با من تماس گرفت و گفت: پدر، اگر رشتۀ جراحی اورولوژی را انتخاب کنم، شما ناراحت میشوید؟ گفتم: نه! رشتهای را انتخاب کن که بتوانی همیشه آن را با عشق، دنبال کنی. خوشبختانه هر دو در کار خود موفق هستند و عاشقانه کار میکنند.
فرزندانتان ازدواجکردهاند و صاحب نوه هستید؟
بله! دخترم ازدواجکرده است و یک دختر و یک پسر دارد و پسرم نیز ازدواجکرده است و یک دختر دارد.
میگویند «نوه، شیرینتر از بچه است» با این جمله موافق هستید؟
من اعتقاد دارم که فرزند عزیز است. مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها نوه هایشان را به شکل خاصی دوست دارند.
به جز ادبیات به چه حیطۀ دیگری علاقهمند هستید؟ طبیعت، سفر، ورزش و نقاشی از علایق شما نیستند؟
نقاشی برای من دیر شده است! البته با تجربهای که در پیگیری رشتۀ جراحی مغز و اعصاب داشتم، باید بگویم روزی که بازنشسته شوم فرصت فراگیری آن را نیز خواهم داشت. من، کوهنوردی را نیز دوست دارم و چند سال است که به بدنسازی میروم. هفتهای سه روز ورزش میکنم و همانطور که عرض کردم؛ یکی از سرگرمیهای من، مطالعه است.
به مطالعاتتان در حوزۀ ادبیات کماکان ادامه میدهید؟
بله!
امروزه بحثهایی پیرامون راه پزشکی و تعهد حرفهای در دانشگاه مطرح است، ما میخواهیم نظر شمارا نسبت به آنها بدانیم. اگر در این حوزه توصیهای برای دانشجوها دارید، بفرمایید. آیا فکر میکنید که اخلاق و رفتار حرفهای نسبت به گذشته تغییر کرده است یا خیر؟
به عقیدۀ من، کسانی که پزشک میشوند، در حرفه پزشکیشان نیز باید بیمار را دوست بدارند و به او احترام بگذارند؛ این حقیقت ناب اخلاق پزشکی است. بیمار را نباید به خاطر پول درمان کنند. امیدوارم که در این راه موفق بشویم. همچنین همکاران پزشک در تمامی رشتهها نباید مطالعه را کنار بگذارند، بلکه باید نوآوریهای رشتۀ خودشان را بیاموزند. همچنین لازم است به خودشان فرصت بدهند که در خلوت، ادبیات را مطالعه کنند زیرا ادبیات باعث لطافت روح انسان و انعطافپذیری او در پذیرش عقاید دیگران میشود.
انتظار شما از دانشگاه چیست؟ آیا مسئلهای وجود دارد که در این سالها مغفول مانده یا کمتر به آن توجه شده است و لازم است، فعالیتها در این حوزه، افزایش یابد.
همانطور که عرض کردم دو مسئلۀ مهم وجود دارد، نخست، در انتخاب دانشجو باید دقت بیشتری شود، در آمریکا و کانادا، دانشجوها ابتدا یک دورۀ کارشناسی را در زیستشناسی، فیزیک، شیمی و ریاضی میگذرانند و بعد تقاضای خود را برای تحصیل در دانشکدۀ پزشکی ارائه میکنند. اگر تصمیم نداریم که تمام دانشجوها را از این طریق انتخاب کنیم، میتوانیم صرفاً بخشی از ظرفیت دانشگاهها را از به افراد دارای مدرک کارشناسی اختصاص دهیم. این افراد از هدف پزشکی آگاهی دارند و پختهتر هستند. مسئلۀ دوم این است که دانشگاه نیازمند بودجههایکافی پژوهشی است. به نظر من پژوهش باید بخشی از هر رشته شود؛ به طور مثال یک دستیار موظف به گذراندن بخشی از زمان خود در آزمایشگاه شود.
از وقتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
نظر دهید