طلایه داران دانشگاه
دکتر مصفا: همسرم یک فرشته است
در ادامه سلسله گفتوگوهاي طلايهداران اين بار با دكتر مرتضي مصفا، استاد پيشكسوت دانشكده دندانپزشكي به گفتوگو نشستيم در اين مصاحبه دكتر اسلامي دیگر پیشکسوت این دانشکده و از دوستان نزدیک دکتر مصفا ما را همراهي كردند.
دکتر مصفا سال 1378 بهعنوان دندانپزشک نمونه انتخاب و در دومین همایش نکوداشت استاد که در دیماه ۱۳۸۱ برگزار شد از وی تجلیل میشود.
این گفتوگو تنها گوشهای از زندگی پربار و پربرکت این استاد را به تصویر میکشد...
آقای دکتر مصفا در ابتدا میخواستم خودتان را بهطور کامل معرفی بفرمائید.
من مرتضی مصفا هستم 13 فروردین 1394، 92 ساله شدم متأسفانه نام فامیلی من در شناسنامه و در همهی مدارج تحصیلی مصفا با «ی» نوشته شده که این اشتباه محض است. با پیگیریهای زیادی که انجام دادم هیچوقت این اشتباه تصحیح نشد و همیشه و همهجا مصفا با «ی» نوشته شد. تنها کسی که به این اشتباه پی برد و این را در نامههایش تصحیح کرد دکتر جعفریان، رئیس دانشگاه بود که مصفا را با «الف» نوشت اما هنوز هم که هنوز است در نامهها بازهم مصفا با «ی» نوشته میشود درحالیکه مصفا با «الف» باید نوشته شود که در شناسنامه و در مدارک تحصیلی همه با «ی» نوشتهاند. اینکه به جنابعالی بگویم که در کجا به دنیا آمدم و در کجا مدارج ابتدایی را انجام دادم چنگی به دل نمیزند که من کجا بودم و چکار کردهام، اگر اجازه داشته باشم و موافق باشید من دربارهی پدرم صحبت کنم.
چهارده ساله بودم که پدرم را از دست دادم. اگر بخواهم از پدرم صحبت کنم میگویند «گیرم پدرتو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل» ولی من با استناد به مدارک و کتابهایی که موجود است درباره او صحبت میکنم، اسم پدر من «آقاخان مصفا» است. ایشان یکی از نخستین شاگردان دارالفنون است که در عینحال که شاگردی دارالفنون را داشته، خودش هم سمت معلمی ریاضیات را در همان دارالفنون به عهده داشت.
در کتاب راهنمای دانشکده پزشکی داروسازی دندانپزشکی که زندهیاد دکتر حفیظی در سال 1332 منتشر کرد در صفحه 33 اینطور نوشته شد: «دروس ریاضی و مهندسی دارالفنون تحت نظر میرزا عبدالغفارخان نجمالدوله اداره میشد. خود ایشان چهار خلیفه داشت. خلیفه در آن زمان به معنای دانشیار فعلی است که آن موقع خلیفه میگفتند و آنطورکه در این کتاب نوشته چهار خلیفه، سلیمان خان سرتیپ، آقاخان یعنی پدر من، مرحوم میرزا احمد و مرحوم مهدی خان پسر مرحوم ملکالشعرای بهار بودند. این چهار خلیفه، چهار مجلس داشتند که بیشتر شاگردان مدرسه در دروس آنها حاضر میشدند. آقاخان از حساب تا مثلثات را تدریس میکرد و از آنجا به بعد را خود مرحوم نجم الدوله تدریس میکرد و کتاب هایی در ریاضیات دارد که با چاپ سنگی است»
در جلد اول تاریخ جرائد و مجلات ایران در صفحه 165 نوشته شده است که میرزا آقاخان مصفا از بزرگان علمای ریاضی، رئیس اداره فرهنگ اصفهان، بنیانگذار اولین مدرسه 9 کلاسه در اصفهان است و در 110 سال پیش این مدرسه 9 کلاسه را تأسیس کرد که هنوز هم که هنوز است به قوت خودش باقی است و در 28 اردیبهشت 1383 آیین نکوداشت یکصدمین سال تاسیس مدرسه علمیه بود. ایشان از علاقه شدیدی که به این مدرسه داشت خودش هم در مراسم آنجا شرکت کرد.
اقبال یغمائی در کتاب مدرسه دارالفنون در صفحه 6 مینویسد که رساله خطی با نام تاریخچه مدرسه دارالفنون در کتابخانه ملی اصفهان وجود دارد که آن را آقاخان مصفا ملقب به محاسب الدوله از شاگردان نخستین دارالفنون نوشته که هماکنون نسخه خطی آن ذیل شماره 2873 در آن کتابخانه نگهداری میشود.
عکس این رساله 15 صفحهای با همکاری علی خشوعی اصفهانی، کارشناس نسخ خطی در آن کتابخانه فراهم آمده و اکنون بهصورت ضمیمه دنباله این کتاب آورده شده تا کتاب کاملتر شود. در صفحه ضمایم مینویسد تاریخچه مدرسه دارالفنون به قلم آقاخان مصفا.
امروزه اشخاصی هستند به نام حسابدار قسمخورده که مورد تائید دولت هستند که اینها را برای حسابرسی به مؤسسات بزرگ میفرستند در آن زمان از طرف دولت اسم ایشان بهعنوان محاسب الدوله بهاینعلت بوده که ایشان مأموریت داشته که در بانک ایران و انگلیس که در اصفهان تأسیس شده بود مأمور رسیدگی به حسابهای بانک بوده است. پدرم 16 تیر 1316 در سن 82 سالگی فوت شد.
استاد در مورد اینکه کجا متولد شدید و سیر تحصیلات خود بفرمائید؟
من در اصفهان متولد شدم. تحصیلات اولیه من تا 12 سالگی که پدرم فوت شد در همین مدرسه علیّه و ایتام که پدرم تأسیس کرده بود انجام شد چون آنجا تا کلاس 9 را داشت دوره دبیرستان را در مدرسه سعدی در اصفهان گذراندم که در آنجا هم تا کلاس پنجم و هم تا کلاس ششم دیپلم گرفته میشد. من آنجا دیپلم را گرفتم و بعدازآن به تهران آمدم. سال 1322 وارد دانشکده دندانپزشکی شدم و دوره دانشکده را که آن موقع چهار سال بود به پایان بردم بنابراین در سال 1326 دانشنامه دکترای دانشکده دندانپزشکی را گرفتم و پس از آن، یک سال به خدمت نظام رفتم که چهار ماه آن در تهران و هشت ماه در خرمآباد بود بعدازاینکه خدمت نظام تمام شد به تهران آمدم و در 15 مرداد 1328 در استخدام دانشکده دندانپزشکی و در سمت اسیستان که الآن معادل دستیار میشود، درآمدم و بعد مراحل را گذراندم. آن موقع مراحل اینطور بود که فرد چهار سال باید در سمت اسیستان میماند و بعد باید امتحان رئیس درمانگاهی که امروزه استادیاری است را میداد و بعدازاینکه امتحان استادیاری داد بهعنوان عضو کادر ثابت میشد. بعدها رئیس درمانگاهی با حق آموزش بود و همینطور مراحل پیش میرفت تا دانشیار که رئیس بخش بود و بالاخره مرحله استادی. البته من در 15 تیر 54 از طرف دانشگاه استاد و در همان تاریخ بهاجبار بازنشسته شدم.
چرا بهاجبار؟
چون بهعنوان یک عنصر نامطلوب برای دانشگاه شناختهشده بودم و دانشگاه صلاح را در این دید.
استاد سال 1354 به درجه استادی رسیدید و در همان تاریخ هم بازنشسته شدید؟
البته قبل از بازنشستگی توبیخ و درج در پرونده دارم، علت توبیخ هم این بود که رئیس وقت دانشگاه گفتند که چرا رفتهای و با مقامات صحبت کردهای. رئیس دانشگاه دکتر نهاوندی بودند که عنوان دکترای من را حذف کردند و نامهای که به من مینویسند این است که آقای مرتضی مصفا، دانشیار غیرتمام وقت دانشکده دندانپزشکی، نظر به اینکه طبق گزارشات به کمیسیونهای مأمور رسیدگی به وضع دانشکده دندانپزشکی و بررسی مطالبی که به بعضی از اعضای هیئت محترم امنای دانشگاه اظهار داشته بودید متأسفانه رفتار جنابعالی مغایر اصول دانشگاهی بوده و به این وسیله طبق بند اول ماده 3 پیوست شماره 8 آئیننامه استخدامی هیئتعلمی دانشگاه به شما اخطار کتبی با درج در پرونده میشود.
استاد اگر صلاح میدانید بفرمائید چه سیری باعث شد تا چنین نامهای به شما بدهند؟
وقت زیادی میخواهد اما من میگویم اگر صلاح دانستید منتشر کنید. صحبت از این بود که ما از ریاست دانشکده شکایت داشتیم، ریاست وقت دانشکده متأسفانه کارهایی انجام میداد که این کارها مورد تأیید هیئتعلمی نبود چون مدیریت دانشگاه هیچوقت این استقلال را نداشت که رییس دانشکده را انتخاب کند. از فرصت استفاده کنم و این را بگویم که از بدو شروع دانشگاه تا زمانی که آقای دکتر جعفریان آمدند، استخدام رؤسای دانشکدهها از طرف مقامات بود.
مقامات یعنی چه کسانی؟
ساواک. چگونگی گزینش رؤسای دانشگاهها و تأیید ساواک در تاریخ کتاب تاریخ معاصر ایران سال هفتم شماره 27 پاییز 82 ذکر شده است. از نخستوزیری پیشنهاد ریاست دانشگاه به ترتیب اولویت دکتر اسدالله ایران پناه، رئیس دوره شبانه دانشگاه تهران و دکتر رضا واقفی استاد مدیریت، معاون دانشگاه رضاشاه کبیر داده میشود آخرش مینویسند با آقای پرویز ثابتی که مقام امنیتی بود مذاکره شد و به تأیید ایشان رسید. این یعنی ساواک رئیس دانشگاه را تعیین میکند اما در زمان آقای دکتر جعفریان رئیس دانشکده را هیئتعلمی دانشکده تعیین می کند و هیئتعلمی آمد و سه نفر را معرفی کردند و در دانشکده دندانپزشکی از بین این سه نفر آقای دکتر بیات رئیس فعلی دانشکده شدند بنابراین دیگر مقام بالایی دستور نمیداد که چه کسی رئیس دانشکده باشد. جریان این بود که قبلاً خود رئیس دانشکده وقت، عضو ساواک هم بود بنابراین دستورات ساواک را اجرا میکرد مثلاً یک وقتی در دانشکده اعتصاب شد آقای دکتر نهاوندی آقای دکتر خوئی استاد پیشکسوت را خواست تا با او صحبت کند و بگوید که با وجود شما استاد پیشکسوت چرا در دانشکده اعتصاب است و چرا گوش رئیس دانشکده، را نمیکشی که آقای دکتر خوئی به ایشان میگوید که چرا من بکشم شما رئیس ایشان هستی و ایشان را رییس دانشکده گذاشتهای و آقای نهاوندی میگوید چرا من؟ ساواک ایشان را گذاشته است.
هر دانشکدهای یک نماینده دانشجویان داشت که این نماینده دانشجویان باید مورد تأیید ساواک باشد. وقتی ساواک اراده میکرد فردی که نماینده دانشجویان است شاگرداول شود بنابراین به رئیس دانشکدهای که خودش تعیین کرده میگوید این فرد باید شاگرداول شود.
خب برای شاگرداول شدن چکار باید میکردند؟ باید مقدمات کار را فراهم میکردند، رئیس دانشکده چکار باید میکرد تا آقای فلانی شاگرداول شود؟ خب در ورقههای امتحانی اودست می برد. رئیس دانشکده هم که میداند که کدام دانشجو باید اول بشود و البته همه میدانند امسال قرار است چه کسی شاگرداول شود. بنابراین رییس دانشکده نمره جراحی را درباره این شخص عوض میکند.
این مسائل بهعلاوه مسائل مالی که در دانشکده پیش آمد مشکلساز شد. رفتند هزینه ای کردند و بعد صورتحساب را به دانشکده دادند. دانشکده آن را به حسابداری میدهد که پرداخت کند. حسابداری زیرش مینویسد ردیف بودجه برای این نوع کارها نداریم چون برای هر مخارجی یک ردیف بودجه وجود دارد مثلاً برای خرید کتاب یا بنایی ساختمان ردیف بودجه وجود دارد اما برای این کار ردیف بودجه نداشت بنابراین صورتحساب را برمیگرداند و مینویسد ردیف بودجه نداریم، دانشکده چکار میکند در صورتحساب دست میبرد. در آن زمان هر دستگاهی از طرف وزارت دارایی وقت، یک ذیحساب داشت و پسر ذیحساب وزارت دارایی، دانشجوی دانشکده دندانپزشکی ما بود. این ذیحساب به پسرش میگوید در دانشگاه شما چه خبرهاست! یک روز که ما و دانشجوها در بخش نشسته بودیم دانشجوها گفتند که این چه بخشی است که ما الکل ترچ میخواهیم در اینجا فقط یک الکل ترچ است پرونده من از اینجا شروع شد که گفتم لابد بودجه ندارند. یک هفته بعد این آقای ذیحساب به آقای وزیر دارایی، جمشید آموزگار، گزارش این کار را میدهد. از طرف رئیس دفتر آقای جمشید آموزگار به من تلفن شد مبنی بر اینکه آقای آموزگار با شما کار دارند و برای شما وقتی تعیین شده است که شما بیایید به من گفت شما دوشنبه ساعت 10 به وزارت دارایی بیایید. من دوشنبه به وزارت دارایی رفتم اما گفتند آقای آموزگار نیستند و در مجلس حضور دارند گفتم درهرحال من آمده ام، درحال رفتن بودم که یک آقایی دنبال من دوید و گفت: این وقت را خود آقای آموزگار برای شما گذاشته است به ایشان تلفن کردیم گفتند خود من وقت را تعیین کردهام از ایشان بخواهید نیم ساعت صبر کنند تا من از مجلس بیایم. مجبور شدم آنجا بمانم و بعد از نیم ساعت آقای جمشید آموزگار آمدند و من را به اتاقشان راهنمایی کردند. معذرتخواهی کرد که دیر کرده و شروع کرد به صحبت و من دیدم همه مطالب دانشکده را میداند. گفت: من بهعنوان وزیر دارایی فقط درباره مسائل مالی صحبت میکنم وگرنه خلافهای دیگر هم شده مثل دست بردن در نمره دانشجویان و غیره که من به آنها کاری ندارم. من یک تمبر دوریالی را از پشت پاکت بکنند را اختلاس میدانم، یک میلیارد را هم اختلاس میدانم برای من فرقی نمیکند. بعد به من گفت که شما حرفهای من را تأیید میکنید؟ من سکوت کردم. دوباره گفت شما حرفهای من را تأیید میکنید گفتم بله گفت سؤال دوم آیا این حرفها را که اینجا تأیید کردید اگر در جلسهای دیگر تشکیل شود بازهم این حرفها را تأیید میکنید گفتم بله. شماره تلفن و آدرس را گرفت و خداحافظی کردم. در روزی که هیئتامنا تشکیل شد آقای دکتر نهاوندی درخواست تأمین اعتبار مالی برای دانشگاه را کرده بود که آقای آموزگار کاغذی را روی میز هیئتامنا پرت میکند که پولها را برای این کثافتکاری میخواهید، ببینید در دانشکده دندانپزشکی چه خبر است؟! آنجا یک کمیسیون به ریاست دکتر عبدالله شیبانی تشکیل میشود که به این کار رسیدگی شود، بعد از دفتر آقای نهاوندی وقت برای من تعیین کردند که پیش ایشان بروم. رفتم و من را راهنمایی کردند به اتاقی که آقای دکتر امیر ارجمند معاون دانشجویی آقای نهاوندی، بازرس اداره بازرسی وزارت دارایی و یک آقای دیگر که از ساواک بود دو ساعت از من سؤال شد که شما پیش آقای دکتر آموزگار رفتید چه مطالبی گفتید؟ گفتم همه را گفتهام گفتند اینها را کتباً نوشتهاید گفتم نه. از من خواستند کتبی بنویسم. 18 نفر از کادر هیئت علمی دانشکده که شاهد و ناظر این مسائل بودند پائین کاغذ من را امضاء کردند که آنچه همکار ما مرتضی مصفا گفته است مورد تأیید اینجانبان است. آقای نهاوندی من و این 18 نفر را خواست گفت : من سرنوشت شما را دست کسی مثل آقای دکتر شیبانی قرار دادم این محاکمه دو ماه طول کشید تا اینکه بیستم شهریور آقای دکتر شیبانی گفتند که ما رسیدگیمان تمام شد و به آنچه باید میرسیدیم رسیدیم. یکی از این 18 نفر که امضاء کرده بود دکتر نظام بهشتی بود. گفت آقای دکتر با این مدیریتی که هست ما از اول مهر به دانشکده نخواهیم رفت. دکتر شیبانی هم گفت این کار را نکنید برای اینکه اول مهر، شاه میآید دانشکده و خوب نیست که بگویند در یک دانشکده اعتصاب است شما بروید دانشکده اعتصاب نکنید دوباره دکتر بهشتی دستش را بلند کرد که چه تضمینی وجود دارد که مدیریت دانشکده عوض شود گفت شما به قول من اطمینان کنید. ما به آنچه باید میرسیدیم رسیدیم و مدیریت دانشکده عوض خواهد شد این بود که این 18 نفر و من به دانشکده رفتیم و 15 مهر بود که هیئت مدیریت دانشکده عوض شد بعد از آن آقای دکتر نهاوندی از من خیلی ناراحت بود زیرا مجبور شدند با رای دادگاه رییس دانشکده را عوض کنند و این ماجرای من بود.
چه اتفاقی افتاد که دوباره دعوت به همکاری شدید و به دانشکده برگشتید.
نه برنگشتم. بعد از انقلاب من دیگر در دانشکده نبودم تا اینکه سرپرستی دفتر دانشآموختگان را به من دادند. هر دانشکدهای یک نفر نماینده دارد و دانشکده دندانپزشکی از من دعوت کرد که سرپرستی دفتر دانشآموختگان را داشته باشم که از زمان دکتر منزوی، دکتر فاضل و تا الآن که دکتر بیات هستند سرپرست هستم.
در چه سالی این سمت را به شما دادند؟
1381. از زمان ریاست منزوی البته دو سال ریاست اول ایشان دکتر طلایی پور سرپرست دفتر دانشآموختگان بود که برایش مشکلاتی به وجود آمد و بعد من را معرفی کردند.
سال 1341 ازدواج کردم باید بگویم بههیچوجه نتوانستم وظیفهام را با خانمی که ازدواج کردم انجام بدهم. همسرم یک فرشته است. در محیط خانه تحمل کردن من خیلی مشکل است و با اینکه بیماراست یک دم از من غافل نیست. دو تا دختر و دو پسر دارم.
در مورد دوران دانشجویی خودتان و حال و هوایی که آن موقع داشتید بفرمایید. آیا جو دانشکدهها در حال حاضر تغییری کرده؟ آیا نام اساتیدی که روی شما تأثیر داشتند در خاطرتان هست؟
بله عرض کنم که همان سال اول که دانشکده بودم از یک استادی به نام گاگیک هارطونیان که استاد پروتز بود خواهش کردم که اجازه دهند غروبها و تعطیلات بروم در مطب ایشان بهعنوان تکنیسین کار کنم ایشان موافقت کرد با این شرط که اگر میخواهی بیایی باید بهطور مرتب و منظم بیایی. چهار سال شبها در مطب و کارگاه ایشان کار میکردم و بالاخره همین ایشان بود که وقتی دانشگاهم تمام شد به من گفت برای استخدام در دانشکده بیا.
مرحوم دکتر اسماعیل هاشمی را سال 31 در استادیاری نگه میدارند درحالیکه فرد دیگری بدون گذراندن دستیاری استادیار است. ببینید چه مسئلهای و چه شرایطی پیش میآید که شمایی که علاقه دارید در دانشگاه تدریس کنید خودت به استقبال بازنشستگی میروی و میگویی دستگاه! به تقاضای شخصی بازنشسته شوم؛ در زمان آقای دکتر جعفریان خیلی تحول عجیبی شد که فوقالعاده بود و باعث دلگرمی کادر هیئتعلمی شد.
من یک مسئله را یادم رفت بگویم شاید استاد (دکتر اسلامی) هم نخواهند مطرح کنم و به جنابعالی عرض کنم که این مسئله اساساً در تاریخ دانشکده دندانپزشکی ناگفته مانده است حالا حرف من را میخواهند به هر عنوانی تلقی کنند بگویند فضولی است اما این شخص دانشکده دندانپزشکی را نجات داد. وقتیکه در بهمن 57 انقلاب شد دانشکده دندانپزشکی دو ماه تعطیل بود رئیس دانشگاهی وجود نداشت اما یک شورای هماهنگی تشکیل شد که نمایندههای هیئتعلمی، نماینده دانشجویان، نماینده کارمندان در این شورا عضو بودند و این شورا را سرپرستی کردند و توانستند دو سال دانشکده را در آن جو نامناسب نگه دارند والا اگر این شورا نبود و اگر درایت و فکر دکتر اسلامی نبود دانشکده منحل شده بود ولی ایشان توانستند با جناب دکتر مسگرزاده و خانم بهجت مقدم و آقای دکتر میرسجادی این کار را انجام دهند و مدت دو سال دانشکده شورایی اداره شد.
بله استاد من دکتر مصفا بهقدری کامل صحبت کردند که من کمتر میتوانم مطلبی بگویم محمد اسلامی هستم در تهران و در سال 1318 متولد شدم بهطور خیلی خلاصه بخواهم بگویم در مدرسه ادب و امیدی دریس خواندم و بعد مدرسه تقوی و نهایتاً دیپلمم را هم از دبیرستان مروی گرفتم. مختصری از تاریخچه مدرسه مروی را هم میگویم. این دبیرستان از نظر اساتید و معلمین با دبیرستان البرز آن زمان مطابقت و برابری داشت. منتهی آن زمان کالج و دبیرستان مروی یک دبیرستان دولتی بود و معلمین فوقالعادهای داشت کما اینکه دو تا از معلمین آمجا بعداً از اساتید و حتی رییس دانشکده علوم شدند رئیس دانشکده علوم، فردی به نام استاد دانشپژوه شد که یکی از معلمین ما بود. خدا ایشان را رحمت کند من سال 1340 وارد دانشکده و سال 1345 فارغالتحصیل شدم. در آن زمانها استاد مصفا هم بودند و میتوانم بگویم محضرشان را درک کرده بودم ایشان بسیار فعال بودند. ما در داشتن استادهای برجسته خوششانس بودیم. خصلت ما ایرانیها قرب و دوستی است خوشبختانه با حضور استادی مثل استاد مصفا و استاد یزدی و ... شانسی که داشتم این بود تخصصم را در رشته آسیبشناسی گرفتم استادانی مثل زندهیاد شمسا و زندهیاد آرمین استادم بودند. هرکدام از اینها اساتیدی بودند که علاوه بر تدریس ازنظر شخصیتی و اجتماعی و هر موضوعی دیگری میتوانستند الگو باشند ولی فکر میکنم جایش در این مصاحبه نیست. بعد از کودتا در سالهای 1340 تا سال 1345 سالهایی بود که میتوانم بگویم اوج فعالیتهای دانشجویی بود و به خاطر مسائل و فضاهای سیاسی جهانی یک مقدار آزادیهایی ایجاد شده بود که در سالهای 40 تا 45 که من دانشجو بودم کاملاً چشمگیر بود.
کسانی بودند مثل دکتر عباس شیبانی و دکتر بهروز برومند و ... و تعداد دیگری که مسائل اجتماعی و سیاسی دانشکده ها را به عهده داشتند و خودشان هم دانشجوی فعال و مورد شناخت دانشجویان بودند. این فعالیتها ادامه داشت. من هم بعد از فارغالتحصیلی به سپاه بهداشت رفتم. سپاهی را تشکیل داده بودند که 4 ماه دوره سربازی میدیدیم و 14 ماه هم به نقاط محروم میرفتیم و فعالیت رشته خودمان را داشتیم. پزشکها کار پزشکی و دندانپزشکان کار دندانپزشکی را در حدی که وسائل اجازه میداد انجام میدادند. من در سال 1349 افتخار این را پیدا کردم که اسیستانت رشته پاتولوژی دهان و فک و صورت شدم استاد مستقیم من استاد دکتر یزدی بودند که آن دوره را گروه پاتولوژی دهان و فک و صورت گذراندم.
اسیستان که بودم هجده ماه به خرج خودم به انگلیس رفتم و دوره آسیبشناسی فک و دهان را دیدم و مجدد برگشتم که هم زمان بود با انتقاداتی که در دانشکده دندانپزشکی که استاد مصفا اشاره فرمودند. من را مجدداً استخدام نکردند و من دو سال به دانشگاه فردوسی مشهد رفتم و بعدازاین مدت مجدد به دانشگاه تهران برگشتم و از سال 1352 تا 1385 افتخار کادر علمی بودن دانشگاه علوم پزشکی تهران بودن را داشتم. به نظر من با توجه به اینکه جوان بودم از نظر اخلاقی مشکلاتی وجود داشت که استاد بیان کردند ولی درعینحال میتوانم بگویم که کادر برجستهای را داشتیم از بعضی افراد اسم برده شد اما از یکی از کسانی که باید اسم ببرم که از نظر اخلاقی از نظر شخصیتی همکار بسیار ارزشمندی بودند و هستند استاد مسگرزاده و استاد یزدی هستند که من یادشان را نیک میدارم. در سال 1357 که مواجه با انقلاب اسلامی شدیم البته از روند انقلاب حتی شما که سنتان از من کمتر است آگاهی دارید فقط میخواهم چند نکتهای را عرض کنم که استاد فرمودند تقریباً زمان استادیاری به دانشیاریشان 15 سال طول کشید. این هم مورد انتقاد تشکیلات بوده که 15 سال یک استاد واقعی را در مراتب علمی دانشیاری نگهداشتهاند اما الآن ما از این سمت قضیه افتادیم و خیلی از همکارها هستند که فکر میکنند که اگر چهار سال دوره استادیاری به دانشیاری 4 سال و شش ماه بشود یک اشکال است درصورتیکه همانطور که آن 15 سال اشکال داشته است این هم یک مقدار اشکال دارد و نقصی است که باید درست شود و کاملاً آن آموزش و پژوهشی که ما ذکر میکنیم بدینصورت باشد که اول یک کادر علمی باید آموزش را در نظر بگیرد و باید جوانان را آموزش علمی و اخلاق دانشگاهی بدهد. ما در آن موقع این شانس را داشتیم که استادهای برجسته بودند. چند روز پیش هم من در خدمت استاد دکتر مصفا بحثی را کردیم که استادهای گمنامی را داریم که امیدوارم ازنظر علمی و اخلاقی در آینده معذفی شوند.
برمیگردیم به صحبت استاد در خصوص بازنشستگی و پیشنهادی دارم به مسئولان محترم دانشگاه و خصوصاً ریاست فعلی دانشگاه که من تشخیص میدهم واقعاً دلسوز هستند من آدم بازنشستهای هستم و نمیخواهم الکی تعریف کنم.
استاد اسلامی فرمایش شما متین است و باید یک جلسهای هم بهطور کامل در خدمت شما باشیم و شما هم بهعنوان یکی از افراد شاخص در دانشکده دندانپزشکی هم موردتوجه هستید و با حضورتان در این گفتوگو ما را مورد عنایت قرار دادید.
بدترین پروندهای که اساساً نمیشود درباره دانشکده دندانپزشکی گفت پرونده دکتر اکبر رشتیان است شما این پرونده را ببینید که سر این آقا چه آوردند. آقای اکبر رشتیان فارغالتحصیل 1325 ازبسکه به این رشته علاقه داشت و پول هم نداشت از راه دریا ده روز طول کشید با کشتی به آمریکا رفت. اولین دندانپزشک است که متخصص ارتودنسی است در دانشگاه تا درجه ام اس و اولین دندانپزشک ارتودنتیست ایرانی است که به تهران میآید. این آقای رشتیان به تهران میآید و میخواهد آنچه را که آموخته تحویل دهد و میخواهد در امتحان استادیاری شرکت کند، مدارکش موجود است میخواهد برای دانشکده بخش ارتودنسی اسم بنویسد اما دانشکده مدارک این آقا را دانشکده قبول نمیکند این آقا چکار میکند به رئیس دانشکده دکتر صالح در تاریخ دهم شهریور 1331 نامه مینویسد که نامهاش هست مینویسد من این هستم سابقهام این است مدارکم این است اما دانشکده دندانپزشکی مدارک من را قبول نمیکند آقای دکتر صالح چکار میکند به دانشکده مینویسد میدانید که دارید چکار میکنید مدارک چه کسی را رد کردید؟ این درحالی است که اولیاء دانشکده شخص خاصی را مدنظر دارند و رشتیان مدنظرشان نیست و کس دیگر را میخواهند حمایت کنند بنابراین اسم آقای رشتیان را هم مینویسند اما جریان امتحان را چگونه برگزار کردند مقابل رشتیان کسی است که مطلقاً بویی از ارتودنسی نبرده امتحانی بهظاهر درست میکنند ولی آن شخص برنده میشود. خب رشتیان راجع به این دانشکده چه فکر میکند؟ عرض کردم که رابطه و پارتی داشتن مهم بود و ضابطهای اصلاً نیست دوره توقف دستیاری 4 سال است یعنی 4 سال باید ماند تا بشوم استادیار، دانشکده برای اینکه کسی که مد نظرش است بیاید به کارگزینی نامه مینویسد کارگزینی ایشان بشود استادیار، کارگزینی مینویسد ایشان دو سال خدمت دارد و دوره توقف 4 سال است میگویند نه حکم استادیاری ایشان باید صادر شود، یکی از شرایط قانون تماموقتی این است که کسی که فول تایم شده است حق ندارد مطب داشته باشد و جایی دیگر استخدام باشد شما میبینید که به کارگزینی مینویسند ایشان را فول تایم کنید بهاضافه حق مطب داشتن.
الآن کجا هستند؟
ایران است و علاقه و عشق فراوانی به کشورش دارد. من در یک کنگرهای بودم که استاد اسلامی تشریف نداشتند آنجا هم گفتم مسگرزاده ایثارگر و عاشق است و هرچه دارد فدای این حرفه میکند.
من نظر گذشتهام را بهکلی کنار میگذارم و کاری ندارم دانشگاه بر چه مبنایی بوده به نظرم دانشگاه باید استقلال خودش را حفظ کند نگه دارد کسی بالای سر دانشگاه نباشد که دستور بدهد که این کار را بکنید یا نکنید، دانشگاه مستقل است و جشنی که گرفته و گفته شد سال 1313 دانشگاه زیر نظر وزارت معارف تأسیس شد وزارت معارف چکار میکرد همان کاری را که با آموزگار و دبیر میکرد میخواست انجام دهد حاضر نبود دانشگاه مستقل شود. سال 1322 در زمان نخستوزیری قوامالسلطنه آقای دکتر علیاکبر سیاسی وزیر معارف بود هرسال به مناسبت 15 بهمن 1313 جشنی در دانشگاه برگزار میشد و شاه بهاتفاق همسرش فوزیه به دانشگاه میآید آقای قوامالسلطنه پا میشود درخواست علیاکبر سیاسی را میخواند که دانشگاه از امروز از وزارت معارف جدا شد و دانشگاه مستقل میشود و دارای یک شورای دانشگاه هست. شورای دانشگاه چه کسانی بودند؟ رؤسای دانشکده ها و از هر دانشکده نماینده شورای دانشکده را تشکیل میداد آقای علیاکبر سیاسی که آن موقع وزیر معارف در سال 1322 است رئیس دانشگاه میشود حالا ببینید با این رئیس دانشگاه و با این شرایط چگونه استقلال دانشگاه را میگیرد. از رئیس دانشگاه چیزهایی خواستند که سیاسی میگوید اینها جزء اختیارات من نیست و میگویند پنج استاد تودهای را بیرون کنید؛ اعلیحضرت می گوید که اینها مخالف سلطنت هستند و باید اینها را اخراج کنید سیاسی میگوید اگر اینها را بیرون کنیم جای اینها چه کسی بگذاریم که این درس ها را بدهند، گفتند نخیر باید بیرون کنید، سیاسی میگوید کار من نیست و فقط شورای دانشگاه این اختیارات را دارد اگر اینها کاری کردهاند باید محاکمه شوند. بعدازاین مسئله شاه می گوید پس استقلال دانشگاه را می گیرم و بعد از کودتای 28 مرداد که مصدق میرود و زاهدی میآید ده نفر از اساتید دانشگاه بیانیه مینویسند این کودتا کودتای مردمی نبوده بلکه آمریکایی بوده و کنسرسیومی که قراردادش تنظیم شده به نفع ایران نبوده اعلیحضرت میگوید این ده نفر را بیرون کنید آقای سیاسی میگوید اگر دستم را هم قطع کنند بنده حکم اخراج این ده نفر را نمیدهم. اعلیحضرت هم میگوید دیگر نمیخواهم حتی رویش را هم ببینم. آقای صادق سرمد نماینده مجلس وکیل دربار طرحی را به مجلس میدهد که شرایط انتخاب رییس دانشگاه چه باشد طرحی در مجلس تصویب شد که دیگر رئیس دانشگاه را شورای دانشگاه تعیین نمیکرد و احتیاجی نبود رئیس دانشگاه رتبهاش ده باشد و احتیاجی نیست رئیس دانشگاه رئیس دانشکده هم باشد و بیش از دو دوره هم نمیشود کسی را رئیس دانشگاه گذاشت اما قوانینی که خودشان تنظیم کردند را هم زیر پا میگذارند، شما رفتید خارج تحصیلاتی کردید و در رشته پروتز تخصص پیدا کردید و مدرک تخصصیتان را به وزارت علوم آوردید و وزارت علوم تأیید کرده که شما متخصص هستید، این را استخدام کردهاند که از انگلستان آمده است سه سال در خارج تحصیلکرده و بعد از یک سال میگویند برو و خانم نامهای به وزیر علوم مینویسد چرا من را آوردید؟ من تنها کسی هستم در بخش که دارای درجه ام اس هستم! دانشکده چکار میکند نامه محرمانه وزیر علوم به دانشگاه به دست آقای نهاوندی میرسد وزیر نوشته است که ایشان میگوید من دارای درجه ام اس هستم آقای رئیس دانشگاه نامه را میفرستند برای رئیس دانشکده که جواب مستدلی بدهید که میخواهم به وزیر علوم بفرستم رئیس دانشکده دندانپزشکی جواب میدهد که یک فکری در ذهن این خانم به وجود آمده که ایشان فکر میکند ام اس یک درجه است درحالیکه امتیازی نیست اما درباره کسی موردتوجه خودشان است میگوید ایشان دارای درجه ام اس است این درحالی است که ام اس برای خانم دکتر رئیسی امتیاز نیست اما برای شخصی که خودشان میخواهند امتیاز است.
از خدا میخواهم ما را از خطاها نگه دارد و احتیاجاتمان جوری نباشد که مجبور شویم دست به خطا بزنیم. از ما که گذشته اما انشاءالله جوانان راه درست را طی کنند
امیدوارم دانشجویان و آیندگان بتوانند دانشکده را در این دریای طوفانی حفظ کنند و هرروزش بهتر از روز قبل باشد و همانطور که استاد اسلامی هم فرمودند تحولاتی به دست آقای دکتر جعفریان در حال انجام است که انشاءالله بتوانند توفیقاتی حاصل کنند.
بهعنوان آخرین سؤال چه توصیهای برای دانشجویان دارید برای کسانی که در آینده میخواهند به این دانشگاه بیایند.
توصیهام این است که حرمت استادان را نگه دارند استادان تمام عمرشان را در راه علم صرف کردهاند برای مثال استاد مسگرزاده و امثال آن کسانی هستند که اگر تصمیم میگرفتند به خارج بروند میرفتند الآن شاگردهای ایشان در آمریکا استاد هستند و درس میدهند و بهترین امکانات را هم دارند اما چرا ایشان نمیرود؟ این علاقهای است که به این آبوخاک و هم وطننشان دارد. اگر هیچ کاری نمیشود حداقل قدر اینها را باید دانست چنانچه در شعر ایرج میرزا آمده که قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد! ما باید قدر اینها را بدانیم در هرجایی که هستند بدانیم از اینها تقدیر شود و زحماتشان را بهحساب بیاوریم.
من تنها چیزی که میتوانم درباره آخرین سؤالی که از استاد کردید بگویم این است که درصد زیادی از جوانان ما جوانانی هستند که آدمهای پاکی هستند پاک را به معنی عام میگویم منتهای مراتب این جوانها از هر نظر باید در محیطهای سالم دانشگاهی قرار بگیرند تا ما بتوانیم اینها را پرورش دهیم. آن علاقه و عشقی که گفتم در درجه اول کسی که میخواهد برای دانشگاه استخدام شود عشق به تدریس و عشق به دانشگاه باید موردتوجه قرار بگیرد برای همین عشق ورزسدن به وطن است که در خیلی از موارد در دانشگاههای معتبر می گویند دانشجویی که وارد دانشکده پزشکی میشود بایستی کارهای سطحی و معمولی را انجام دهد این برنامهای است که خیلی مفید است و اگر دانشگاهها بتوانند برنامهریزی کنند تا در تابستان داوطلبانه دانشجو را به نقاط محروم بفرستند تا محرومیت را ببینند بسیار خوب است چون در آینده تأثیر خودش را میگذارد و بزرگترین حسنی که پیدا میکند این است که توقع دانشجو را کم میکند. من از جناب رئیس دانشگاه استدعا میکنم که به استخدام کادر علمی توجه خاصی بکنند و آن عشق اولیه یعنی تدریس را در نظر بگیرند آقای دکتر مسگرزاده را که دکتر مصفا مثال زدند استاد فوقالعاده باسواد و ازنظر شخصیتی روی دانشجو تأثیرگذار بود. فرهنگ ما فرهنگ تأثیرپذیری است، این استادها را اگر داشتیم و نگه میداشتیم تأثیرپذیری دانشجوها بیشتر میشد. کسانی که با آقای مسگرزاده به مکه رفته بودند میگفتند ایشان یکلحظه در حال خودش نبود و همیشه ذکر میگفت. انشاءالله دانشگاه بتواند اینها را شناسایی کند و بهعنوان الگو معرفی کند./ق
خبرنگار: مهدی گلپایگانی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: