طلایه داران دانشگاه
دکتر نوربالا: خودشیفتگی و پرخاشگری دو آفت کشور است
گفتگو با طلایه داران دانشگاه، این بار ما را در کنار دکتر احمد علی نوربالا استاد پیشکسوت گروه روانپزشکی کشاند، فردی که مسئولیت های مختلفی را در کشور تجربه کرده و اکنون از خاطراتش می گوید.
دکتر احمدعلی نوربالا؛ استاد تمام دانشگاه و استاد پیشکسوت گروه روانپزشکی، زاده تفت است، بیماری او و برادرش انگیزه ای شد تا پزشکی را به عنوان حرفه آینده انتخاب نماید. علاقه استاد به علوم انسانی و دغدغه های دینی و اعتقادی اش نیز موجب شد تا روانپزشکی را به عنوان رشته تخصصی برگزیند. تفکرات استاد در باب تغییرات رفتاری جامعه شنیدنی است.
در این مصاحبه دکتر مرتضی جعفری نیا از شاگردان ایشان ما را همراهی کردند.
آقای دکتر لطفا ضمن معرفی خود، از خاطرات دوران کودکی بفرمایید.
بنده احمدعلی نوربالا هستم و در دوم فرودین 1334 در شهرستان تفت یزد به دنیا امدم. پدرم، هم نجاری و هم کشاورزی می کرد. بعد از چند فرزند که به دنیا امده و از بین رفته بودند، من فرزند دوم بعد از برادرم بودم. دوره ی دبستان را به مدت 4 سال در دبستان اسدی تفت گذراندم. البته در مرداد 1335 هنگامی که یک سال و نیم بودم، به دنبال سیل عظیمی که در تفت آمده بود، عده ای از افراد آن دیار و ازجمله مغازه ی نجاری پدرم از بین رفته بود. به هر حال پدرم مجبور بود برای امرار معاش ما سفرکاری داشته باشد. در همان ابتدای کودکی ام ما به علت شرایط کاری پدرم، زندگی متوسط رو به پایینی را داشتیم. 4 سال دبستان من در دبستان اسدی گذشت و رئیس آن یک روحانی به نام سید حسن قریشی بود، که هر 4 کلاس را خودشان اداره می کرد. ایشان معلم همه ی درس هایمان بود از دروس رایج تا درس خوشنویسی و نقاشی و... دینی را هم به ما می آموخت و جالب این بود که هر 4 کلاس را خودش اداره می کرد. سال 5 و 6 دبستان را هم در مدرسه ای به نام شاپور در تفت گذراندم و 6 سال بعدی را که دوران دبیرستان می شد را در تنها مدرسه ای که در آن مقطع در تفت بود، به نام مدرسه ی 6 بهمن گذراندم؛ در سال 1352 در آن مقطع من نمره اول فرمانداری کل یزد در حوزه ی پسران را کسب کردم. در آن زمان یزد فرمانداری کل بود و یک دختر خانومی هم بودند که معدل شان چند صدم بالاتر از من بود. در همان سال 1352 درکنکور رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم و از همان زمان به تهران عزیمت کردم. در آن زمان من نه کلاس کنکوری دیده بودم و نه کلاس زبانی رفته بودم البته بدین شکل امروزی هم مرسوم نبود؛ خاطرم هست که وقتی در صف ایستاده بودیم برای ثبت نام کردن، وافراد همکلاسی از تلاش وکلاس های تقویتی کنکور وزبان وغیره می گفتند، متوجه شدم من جز کلاس رایج درسی در مدرسه، هیچ چیز اضافه نخوانده وندیده ام حسی به من دست داد که نکند اسم من اشتباه اعلام شده است! البته عرض کنم که در دبیرستانی که درس خواندم فقط یک رشته و آن هم علوم طبیعی بود که همان رشته ی تجربی الان است؛ علاقمندی من بیش تر به رشته ی ریاضی بود به همین دلیل در سال دوم دبیرستان درس های رشته ریاضی را هم پیش خود خواندم و در امتحانش هم قبول شدم که باید برای ادامه تحصیل به یزد می رفتم یا شهرهای دیگر که مرحوم پدرم به دلیل اینکه در برخی از کارهای کشاورزی کمک شان می کردم رضایت ندادند. بنابراین همان رشته علوم طبیعی را در تفت خواندم.
آیا به رشته پزشکی علاقه داشتید؟
در آن زمان برجسته ترین رشته ای که در علوم طبیعی می توانستیم وارد شویم، پزشکی بود. از سوی دیگر به دلیل یکی دو اتفاقی که در دوران کودکی برای من افتاد؛ یکی سیل تفت بود که محل کسب پدرم را ویران کرد و ما طعم محرومیت را چشیدیم و یکی هم ابتلا به کچلی سر در سن 3 یا 4 سالگی بود که هرگز از خاطرم نمی رود. در آن زمان تفت تنها یک پزشک داشت که با همان روش های قدیمی یک صابون هایی می داد و از روش های سنتی مثلا سیب زمینی پخته و... برای معالجه سرم استفاده می کرد. پس از یک دوره درمان رنج افزا، مرا به یزد ارجاع دادند تا اشعه درمانی انجام دهم. (جالب این بود که چند سال پیش توموری در تیروئید من مشاهده شد و احتمالش را دادند که بدخیم باشد و همکاران متخصص غدد آن را به اشعه درمانی دوران کودکی، مرتبط می دانستند و امسال هم ضایعه خال بدخیم در صورت من پیدا شد که متخصصین پوست تشخیص دادند این هم از همان اشعه گذاشتن دوران کودکی است) به هر حال به دلیل این شرایط و هم اینکه پدرم برای کسب معاش ناچار به مسافرت شده بود، مدتی را در آبادان و مدتی هم در دبی وکویت بود و من باید کارهای کشاورزی را انجام می دادم و هم برادر کوچک ترم که مریض شده بود را به بیمارستان می بردم، به همین دلیل علاقه ای در من برای رشته پزشکی ایجاد شده بود. از سوی دیگر بالاترین وبهترین رشته ای هم که درآن زمان می توانستم بروم ومورد تشویق معلمینم بود همین رشته پزشکی بود.
هم دوره های شما چه کسانی بودند؟
کسانی که الان حضور ذهن دارم عبارتند از دکتر ملکی که رتبه دوم آن آن سال کنکور بودند و اتفاقا ایشان هم وارد تخصص روان پزشکی شدند و چند سال پیش به آمریکا مهاجرت کردند، همچنین دکتر مصطفی حمدی که الان از اساتید روانپزشکی دانشگاه شهید بهشتی هستند. از عزیرانی که الان هم در دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند، دکتر کارخانه از اساتید چشم پزشکی، دکتر شهشهانی از اساتید پوست و دکتر طهماسبی استاد ارتوپدی، دکتر قدسی از اساتید جراح مغز واعصاب ونیز دکتر مهدوی از اساتید ارولوژی، خانم دکتر شیرین ظفرقندی و خانم دکتر بهتاش و خانم دکتر مرصوصی از اساتید زنان وزایمان هم از هم دوره ای های من بودند.
در چه سالی تخصص قبول شدید؟
بنده ورودی 1352 بودم و در سال 1359 باید فارغ التحصیل می شدم که این گونه هم شد ولی مقارن با حوادث انقلاب بود و البته در دوران انقلاب فرهنگی ما انترن شدیم که تعطیلی دانشگاه ها شامل انترن ها نمی شد. منتها بعد از انقلاب بود و جنگ شروع نشده بود و حوادث کردستان و... بود. من در سال 59 فارغ التحصیل شدم. در آن مقطع تنها جایی که نیروهای مردمی را سازمان دهی و به مناطق جنگی اعزام می کرد، سپاه بود. بر این اساس به سپاه مراجعه کردم و گفتند که به شما نیاز داریم منتها در همین تهران نیاز بیشتری به پزشک داریم. بعد از فارغ التحصیلی مدتی در بهداری پادگان ولیعصر که پادگان عملیاتی بود خدمت کردم و مدتی هم مسئول بهداری پادگان امام حسن که پادگان اعزام نیرو بود و مدتی نیزدر بهداری پادگان امام حسین که پادگان آموزشی بود، کار کردم.
دوره ی سربازی تان هم همانجا بود؟
در آن دوره من برای سربازی به آنجا نرفته بودم ولی بعدا هم همین مسیر طی شد و تقریبا می توانم بگویم من در کنار افراددیگری ازجمله دکتر طهماسبی، دکتر حمدیه، جزو معدود کسانی بودیم که به عنوان پزشک وارد سپاه شده بودیم. بعد به بهداری سپاه تهران منتقل و مسئول بهداری منطقه 10 کشور شدم و چند صباحی هم مسئول بهداری کل سپاه بودم. این مسیر طی شد تا اینکه در سال 1364 در امتحان تخصصی شرکت کردم و انتخاب شدم. در سال 1367 هم در امتحان بورد تخصصی شرکت کردم و نفر اول شدم. بعد از آن هم به استخدام هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران درآمدم.
چرا روانپزشکی را انتخاب کردید؟ رشته های دیگر برای شما جذابیت نداشت؟
چند اتفاق موجب شد تا این رشته را انتخاب کنم، از اوایل دانشجویی که در همین خوابگاه امیرآباد بودم؛ یکی از دانشجویانی که چند سال بالاتر از ما بود گفت که سر کلاس روانپزشکی از یکی از اساتید سؤال کرده بود که آیا استمنا اشکال دارد یا نه، و استاد گفته بود که اشکالی ندارد اگر هم اشکالی باشد، این است که فرد بر اساس آموزه های دینی ممکن است احساس گناه نماید و این پدیده می تواند بیش از استمنا تأثیرگذار باشد و اعلام کرده بود بسیاری از آموزه های دینی مخرب روان هستند؛ اینیک جرقه ای برای من بود که چطور آموزه های دینی می تواند مخرب بهداشت روان باشد! نکتهی دیگری که نظر مرا به رشته روانپزشکی جلب کرد مربوط به سال 55 یا 56 بود که دوره ی دانشجویی روانپزشکی را می رفتیم و آن زمان دکتر دانشمند از اساتید روانپزشکی بودند. تحلیل هایی که از بیماران داشتند، نظر من را به این رشته جلب کرد.
اتفاق دیگری که افتاد من در محیط کوچک خودمان دیده بودم که بسیاری از کسانی که نمره اول در سطح شهر بودند؛ بعدها دچار بیماری روانی می شدند که این برای من جای سؤال بود که چرا کسانی که برجسته بودند به این سمت می روند.
مسئله ی دیگر که خیلی کمک کرد مربوط به دوران جنگ بود. من در دوران جنگ که سمت های مختلفی در بهداری سپاه در زمان جنگ داشتم، شاهد بودم که مصدومین روانی ناشی از جنگ چگونه شکل می گیرند. داستان هم این بود که در خطوط مقدم جبهه، در اورژانس ها و بیمارستان ها گروهی مستقر بودند که به مشکلات جسمی مجروحین کمک می کردند ولی به محض اینکه متوجه می شدند این یک مجروح روانی است؛ با این تعبیر که این موجی است، حتی نمی گذاشتند که از آمبولانس پیاده شود. همین وضعیت در شهر اهواز و کرمانشاه هم مشاهده می شد؛ که به دیده ی تحقیر به آن ها نگاه می کردند و نادیده گرفته می شدند. من براین باور بودم که آن برخورد های غیر علمی وناآگاهانه، چه بسا خسارات جبران ناپذبر روانی در آینده برای افراد را سبب شود و در مجموع اینها موجب گرایش من به سوی این رشته بود. من جز کسانی بودم که قبل از انقلاب، حین انقلاب و بعد از انقلاب را با چشم خود در دانشگاه ناظر بودم و مواردی را که می دیدم موجب شد تا بیشتر به علوم انسانی علاقمند شوم. احساس کردم که تنها رشته ای که هم بحث های زیست شناختی و طبیعی و هم به وفور بحث های علوم انسانی و فلسفی و جامعه شناختی دارد و هم تحلیل وکارکرد بسیار بومی وفرهنگی در آن مطرح است، روانپزشکی باشد. اینها مسائلی بودند که کمک کردند تا من وارد رشته ی روانپزشکی شوم.
با این توضیحاتی که فرمودید، این برداشت را کردم که علاقه ی شما به بحث های علوم انسانی و رفتاری بوده است؛ با این پیشینه اکنون رابطه تان با دانشجویان چگونه است؟
باید عرض کنم که الان خیلی با زمان سابق فرق کرده است. در زمان های سابق بخشی از محفوظات و سابقه ی استاد نقش کلیدی برای دانشجویان داشت. امروزه با توجه به حجم عظیمی از اطلاعاتی که دانشجویان می توانند از اینترنت وغیره دریافت کنند این قضیه کمرنگ تر شده است. یک بخشی هم فضای جهانی و هم فضای کشور ما بعد از انقلاب، که متاسفانه ارتباط حرمت آفرین بین استاد و دانشجو را کم رنگ کرده است. به نظرم مثل سابق نیست. گرچه من معتقدم رفتار استاد می تواند به شکل گیری رفتار دانشجویان کمک نماید. کمی شفاف تر بگوییم، قبل از انقلاب کسانی که وجهه ی مذهبی داشتند از مقبولیت عام برخوردار بودند اما الان عکسش صادق است. الان من به عنوان کسی که کم و بیش در حوزه ی حاکمیت و مدیریت بودم، این احساس را عمیقا لمس می کنم که ارزش ها وبرداشت ها کاملا تغییر کرده است. الان اگر یک جمله بخواهم بگویم، این است که اخلاص در روابط در آن زمان بیشتر از الان بود. الان برخی از کارکردها ممکن است توام با یکرنگی وخلوص نباشد.
یادم هست مدت کوتاهی بعد از انقلاب همه چیز به صورت شورایی اداره می شد. من در آن زمان در بیمارستان امام خمینی بودم. بیمارستان امام خمینی که پهلوی سابق نام داشت و درواقع دانشکده پزشکی پهلوی، همین بیمارستان امام خمینی بود. دانشکده ی پزشکی کورش کبیر بیمارستان شریعتی و دانشکده پزشکی سینا نیز همان بیمارستان سینا بود که معمولا هم نفرات اول، دانشکده پهلوی را انتخاب می کردند. بعد از انقلاب شورایی در بیمارستان امام درست شده بود و من نماینده ی انترن ها بودم. آن زمان رفتارها بدون غل وغش وهمکاری صمیمی بود. الان جواب دادن به سوال شما در ارتباط با دانشجویان ازجانب من سخت است ولی هر دانشجو وجوانی که علاقه ای به آموزش وبه ویژه روانپزشکی داشته باشد برای من توام با عشق ولذت خواهد بود وخالصانه در خدمتش خواهم بود.
دکتر جعفری نیا: من از زمانی که دستیاری روانپزشکی را انتخاب کردم ودر بیمارستان روزبه خدمت استاد رسیدم؛ در همان سال جزو اولین نفراتی بودم که توانستم خدمت استاد حضور داشته باشم. همین خصیصه بها دادن به همکاران جوان تر بود که باعث می شد ما بهتر رشد کنیم و بنده شاهد این بودم و از دلایل علاقه ی من به استاد همین بود.
شما زمانی دبیر هیئت مرکزی گزینش استاد وزارت فرهنگ و آموزش عالی بودید، از نظر شما مهم-ترین خصیصه ی یک استاد چیست و چه چیزی باعث می شد که شما یک استاد را انتخاب کنید؟
زمانی که دانشگاه ها جدا نشده بود، گزینش استاد متمرکز بود. آقای دکتر معین عضو هیئت مرکزی گزینش استاد بودند منتها بعد از اینکه ایشان وزیر علوم شدند، من را به جای خودشان معرفی کردند که یک مدت عضو بودم و بعد دبیر شدم. ضوابط گزینش را شورای عالی انقلاب فرهنگی تعیین کرده بود. منتها در رابطه با دو رشته تبصره زده بودند که یکی رشته ی روانپزشکی بود و دیگری زنان و زایمان. معتقد بودند که افراد داوطلب عضویت هیات علمی این دو رشته باید عامل به احکام بودنشان ثابت شود. زمانی که ما آنجا بودیم، مورد اصلی این بود که افراد وابستگی به گروه های معاند نظام نداشته باشند که این گروه ها در آن زمان مشخص بودند. بعدها هم که وزارت بهداشت جدا شد، تفسیر کردند که این گروه ها چه دسته هایی می تواند باشد. در آن زمان حراست ها به شکلی که الان است ایفای نقش نمی کردند. در هرحال به نظر من، استاد موفق کسی است که ضمن تسلط به موازین علمی رشته خود وسرشار از تجربه، با عشقی وافر از آموزش، ورفتاری نهادینه شده حاکی از خدمت به جامعه ومردم خویش، خودرا وقف محیط دانش وپژوهش کرده باشد ودر عین حال چشم داشتی به قدرشناسی وطمع به رقابت های ناخواسته درون گروهی نداشته باشد گرچه این موضوعات جذاب ظاهری، دیر ویازود در زمان حیات ویا پس از مرگ محصول حاصل خواهد شد.
آقای دکتر تعهد حرفه ای در رشته ی شما بیش از هر تخصص دیگری می تواند نمود داشته باشد و از این حیث با رشته های دیگر مانند چشم، قلب و غیره فرق دارد. الزامات شخصیتی رشته ی شما که یک فرد بتواند در این حوزه به خوبی کار کند، چیست؟
یک اصلی وجود دارد که در همه ی رشته ها معمولا ویژگی های رفتاری و شخصیتی استاد خواه ناخواه تاثیر می گذارد که این هم در رشته هایی مثل الهیات تا رشته هایی مثل علوم طبیعی و پزشکی و... وجود دارد. در رشته ی روانپزشکی فرقی که دارد این است که این الگوگیری فردی از ویژگی های رفتاری و حالات حرفه ای نه تنها برای دانشجو بلکه برای بیمار و مراجعین و حتی جامعه هم می تواند تاثیر گذار باشد. مثلا برای یک متخصص ارتوپدی اصلا اشکالی ندارد که در یک مهمانی بگوید که فلان هنرپیشه یا فلان ورزشکار به من مراجعه کرده و من او را معالجه کرده ام اما در مورد روانپزشکی این مورد اصلا نباید وجود داشته باشد و یا سیگار کشیدن نباید باشد. حتی به خاطر دارم دریک مقطعی به یکی از همکاران عزیزدستیار روانپزشکی گفتم که آدامس جویدن عیب نیست ولی برای من و شما که الگوی جامعه هستیم، ایراد دارد. یکی از اساتید ما مرحوم دکترهاراطون داویدیان که از اقلیت ارامنه بودند، در دیداری که با ایشان در منزل شان داشتیم، همسرشان گفتند که رقصیدن در دین ما منعی ندارد ولی استاد بخاطر این که الگوی رفتاری برای جامعه بودند، هیچ گاه این عمل را انجام نمی دادند. رعایت رازداری که در این رشته بسیار مهم است. بسیاری از اوقات به همسر بیماران هم مطالب دریافت شده از بیمار را نمی گوییم. نکته ی جالبی که وجود دارد، سازمان جهانی بهداشت معتقد است که روانپزشک باید بومی باشد. مثلا من که در تهران تربیت شدم نمی توانم روانپزشک خوبی برای شهرهای آذربایجان ویا لرستان وکردستان باشم؛ زیرا باید با فضای فرهنگی آنجا آشنایی داشته باشم. همه ی این عوامل باعث می شود که روانپزشکی به عنوان یک رشته ی اجتماعی و فرهنگی نمود پیدا کند و بنابراین هم از علوم انسانی و هم بیولوژی وجامعه شناسی کمک بگیرد.
سوال بعدی من این است که در رشته های دیگر شاید بتوان از منابع خارجی استفاده کرد، در رشته-ی شما چقدر می توان از منابع موجود کپی برداری کرد؟ در واقع شما به عنوان یک روانپزشک که ریشه های دینی و اعتقادی قوی هم دارید، تفاوت ماهوی میان روانپزشکی در ایران و خارج از ایران را در چه می بینید؟
درتشخیص ودرمان اختلالات روانپزشکی مسائل فرهنگی بسیاردخیل هست. من الان هم از روستا و هم از شهر بیماری دارم که مثلا معتقد است همزادش اذیتش می کند. در این شرایط باید ببینم منطقه ای که فرد زندگی می کند، این مسئله که همزاد او کافر شده و همزادش اذیتش می کند، رایج است یا خیر؟ اگر رایج باشد که به عنوان یک زیرمجموعه ی فرهنگی تلقی می شود و اگر رایج نیست این یک هذیان یا یک باور غلط است. این ویژگی نشان دهنده ی این است که در این رشته بحث مسائل فرهنگی بسیار مهم است. اول باید شناخت کافی از فضای فرهنگی آنجا داشته باشیم و دوم باید از آداب و رسوم و مذهب آن منطقه آگاه باشیم. یکی از اساتید بنده در زمان رزیدنتی من در مورد مریضی فرمودند که این مریض احساس منفعل بودن دارد که بیمارگونه است و گفته بود که من هیچ اراده ای از خودم ندارم و همه ی رفتار و سکنات من تحت کنترل خداست! این بسیار سخت بود که تشخیص دهیم این حالت منفعل بودن ناشی از بیماری فکری و پاتولوژی اوست یا ناشی از ویژگی های فکری عرفانی که او دارد. برای اینکه بتوانیم این موارد را از هم تفکیک کنیم، باید مسائل روز روانپزشکی دنیا را بدانیم و ما از تجربیات دنیا هیج وقت بی نیاز نیستیم. به دلیل اینکه هم در مسائل بیولوژی و هم در مسائل زیستی آن ها پیشرفت های بهتری داشتند که ما هم استفاده می کنیم. دوم اینکه برخی از فرهنگ ها ممکن است در تعامل با همدیگر باشند. از نظر ما بهتر است که روانپزشک هم مسائل روز و نوین روانپزشکی دنیا را بداند و هم مسائل جغرافیایی کشور خودش را بداند و در ارتباط با فرهنگ ها و باورها آگاهی کافی و وافی داشته باشد. بنابراین ما درآموزش رشته روانپزشکی، ضمن آن که از منابع به روز خارجی باید استفاده کنیم از جنبه های فرهنگی، قانونی ومذهبی نیز باید از منابع بومی وملی بهره زیاد بگیریم و البته تلاش شده است در حد مقدور از منابع همه گیری شناسی ونیز موارد خاص فرهنگی از منابع ایرانی که نسبتا هم غنی است برای آموزش استفاده کنیم.
دکتر جعفری نیا: بحثی که در اینجا در زمینه ی فرهنگی پیش می آید، شما مطالعات داخلی و ملی انجام داده اید درباره ی شیوع اختلالات بفرمایید و پروژه های ملی دیگری که انجام داده اید.
من هنگامی که در جنگ درگیر بودم، مسائل روانی جنگ برایم بسیار پراهمیت بود. بخشی از پژوهش هایی که انجام دادم در رابطه با عوامل روانی جنگ وبه ویژه (PTSD ) است. در این زمینه سمینار و سمپوزیوم برگزار کردیم و هم نوشته هایی تدوین کرده ام. آنچه مشخص است؛ در بحث عوامل روانی بعد از جنگ، کشور ما متفاوت از دیگر کشورهاست. افرادی که بخصوص به عنوان نیروهای مردمی می رفتند، ارزیابی اولیه نشده بودند و آسیب پذیری های اولیه افراد در شکل گیری عوارض روانی نقش آفرین بود. نکته ی دیگری که وجود دارد، حمایت هایی بود که از این افراد می شد که در برخی از موارد افراطی و در برخی دیگر تفریطی بود. به عنوان مثال درصد از کار افتادگی دادن، به بیماران ناشی از جنگ سبب حمایت می شود ومفید است اما ما فکر می کنیم که حمایت از بیماران روانی ناشی از جنگ نباید مرتبط با درصد از کار افتادگی باشد چون این موضوع سبب می شود که افراد مصدوم روانی، انگیزه ای برای بهبودی وخوب شدن نداشته باشند به علت این که فکر می کنند اگر بهبود یابند ممکن است حمایت از آنان کاهش یابد.
موضوع دیگر اینکه اینجانب در معیت همکاران دیگر ازجمله، استاد دکتر کاظم محمد، دکتر یاسمی وجناب باقری یزدی، "طرح ملی بررسی سلامت روان" را به صورت کشوری برای اولین بار در سال 1378 انجام دادیم؛ البته قبلا هم در کشور در سطح کوچک یک شهر و یا یک روستا انجام شده بود ولی اولین تحقیق کشوری شیوع نشانه های روانی در سطح ملی را حقیر وهمکاران در آن سال انجام دادیم وبعداً نیز پژوهش ارزیابی سلامت روان شهر تهران را در سال 1387، 1390 نیز انجام دادیم. سپس این پژوهش ها ادامه یافت به گونه ای که تحقیق جدید" بررسی سلامت روان وسرمایه اجتماعی" را نیز درسال 1393 انجام دادیم که در حال پردازش نتایج آن هستیم. البته راه اندازی فلوشیپی رشته روان تنی با همکاری دوستان دیگر ازجمله توفیق های حقیر بوده است.
PTSD که فرمودید دقیقا به چه معناست؟
یک اصطلاحی داریم به نام Post traumatic stress disorder که به معنی" اختلال استرس پس از سانحه" است؛ کلا در جریان هایی که تروما ویا حادثه وسانحه وجود دارد، افراد بعدا دچار اختلالاتی می شوند وبرخی هم دچار این اختلال می شوند که البته با نام های دیگر، قبل از جنگ جهانی اول و دوم هم وجود داشته است و یک تعداد از افرادی که در جنگ حضور داشتند، بدون اینکه گلوله بخورند، دچار آسیب های روانی می شدند. گرچه درصد شیوع این مسئله در حوادث جنگ درکشور ما نسبت به جاهای دیگر پایین-تر بود ولی برخی اختلالات دیگر در کشور ما پررنگ تر بود. مثلا ما عوارض عضوی وجسمی ومغزی بیش تر می دیدیم. البته در بلایای طبیعی همچون سیل و زلزله و یا در مورد کسانی که مورد اسیدپاشی و یا تجاوز به عنف قرار می گیرند، نیز عوارض روانی، ازجمله PTSD یک بخش قابل توجهی از بیماران را شامل می شوند.
دکتر جعفری نیا: باتوجه به ارتباط بین المللی که شما با سازمان جهانی بهداشت داشتید که من تا حدودی در جریان هستم. کارهایی انجام دادید به خصوص بحث تدوین شکاف سلامت روان که بحث جدی است؛ درباره ی آن هم توضیحاتی بفرمایید.
سازمان جهانی بهداشت از سال 2001 به این جمع بندی رسید که در همه ی کشورها توجه به سلامت روان نادیده گرفته شده است. حتی شعاری هم با عنوان "غفلت بس است، اقدام کنید" را به مناسبت روز جهانی بهداشت روان مطرح کرد. در بررسی هایی که در کشورهای مختلف توسط WHO انجام شد به این نتیجه رسیدند که سلامت روان ونیز بودجه ی بهداشت روان نسبت به کل بودجه ی سلامت در اکثر کشورهای دنیا کم است و برای اصلاح این کار گایدلاین یا اصول راهنمایی با همفکری صاحب نظران بین المللی نوشته شد تا ببینند برای وضعیت نامطلوب سلامت روانی که در کشورها وجود دارد و برای پر کردن شکاف یعنی تا رسیدن به وضع مطلوب چه باید انجام داد. در این شرایط برنامه ای اجرایی برای این وضعیت و پر کردن شکاف با عنوان Mental Health Gap نوشته و در سال 2008 به تصویب مجمع عمومی وزاری بهداشت سازمان جهانی بهداشت رسید. بر این اساس از کشورها خواسته شد تا وزارت بهداشت کشور ها، هرکدام با توجه به شرایط خودشان این برنامه راهنمای عمل برای پرکردن شکاف سلامت روان را بومی کنند که در ایران هم با درخواست دکتر حاجبی، مدیر کل سلامت روانی اجتماعی واعتیاد وزارت بهدشت ودر خدمت دکتر جعفری نیا و همکاران متعدد از اساتید وصاحب نظران رشته روانپزشکی وروان شناسی کشور موفق شدیم با ملحوظ نظر داشتن مسائل بومی وفرهنگی وجغرافیایی کشورمان، راهنمای بومی شده فوق را تدوین وپس از رفت وبرگشت چند مرتبه ای به سازمان جهانی بهداشت و نهایتاً تایید آنان، این مجموعه را آماده چاپ وانتشار کنیم.
وقتی علاقه مندی های شما را بررسی می کردم؛ به مباحث متنوعی همچون ایمونولوژی و اپیدمیولوژی در روانپزشکی برخورد کردم که موضوعات جالبی بودند. می خواهم ارزیابی شما را از وضعیت سلامت روان در کشور بدانم.
در یک سری از پیمایش ها متوجه شدیم که کشورمان برخلاف آنچه انتظار داشتیم تا در کشوری با آموزه های دینی، اختلالات کمتر باشد، اما در عمل ومشاهده نتایج اینگونه نیست. اینکه چرا وضعیت بدین شکل است را هنوز هم پاسخی قاطع واجماعی برایش نداریم. فکر می کنم که دست اندرکاران کشور باید برای آن بیشتربیندیشند. دومین مورد این بود که در جامعه ی ما افراد ممکن است به هر نوع بیماری دچار شوند ولی وقتی به بیماری های روانی مبتلا می شوند؛ حاضر نیستند به پزشک مراجعه کنند. بر اساس مطالعه ای که در دنیا صورت گرفته؛ رابطه ی عوامل استرس زا در بدن که مربوط به سیستم ایمنی است، شناسایی شده و به اصطلاح سایکونوروایمونولوژی گفته می شود. ماحصل این اصطلاح یا روان عصب ایمنی شناسی این است که امروزه عوامل استرس زا همچون باکتری و ویروس می تواند بر بدن تاثیراتی داشته باشند. از نظر من هم جنبه ی منفی این عمل و هم جنبه ی مثبت آن مهم است. جنبه ی منفی این است که اگر محیط کار یا خانه ی شما پر استرس باشد شما بیمار می شوید و جنبه ی دیگر این است که اگر بتوانی با دعا و نیایش و یا مدیتیشن فضای آرامی را ایجاد کنی، سالم ترخواهی ماند. که این همان کار تحقیقاتی ایمونولوژی در روانپزشکی بود و کتابی را هم در این رابطه تدوین کردیم. واما در پاسخ به سوال شما در مورد سیر بررسی سلامت روان در ایران، باید به عرض برسانم که در دهه اخیر روند صعودی بروز وشیوع اختلالات روانی در ایران، نگران کننده وقابل تامل وچالش برانگیز است.
لطفا برایمان از راه اندازی بخش روان تنی در بیمارستان امام بگویید.
انسان هایی که تحت شرایط استرس، تغییرات جسمی و بدنی پیدا کردند، بیش تر تمایل دارند برای این تغییرات بدنی ایجاد شده به پزشک مراجعه کنند تا اینکه فقط به علت مشکل روانی مراجعه کنند. به عنوان مثال اگر علت ناراحتی های گوارشی و قلبی فرد را به عوامل استرس فرد ربط دهیم، ممکن است که فرد قبول نکند و از این حرف هم ناراحت شود. این ویژگی را اصطلاحا روان تنی می گویند. روان تنی یعنی اینکه عامل تشویش و اضطراب و ترس در بروز اولیه ی بیماری جسمی و یا تشدید و عود آن نقش مهمی داشته باشد. از طرفی سازمان جهانی بهداشت حدود هشتاد سال پیش پیشنهاد کرده بود که برای انگ زدایی از بیماری های روانی و مقبولیت افراد برای مراجعه به روانپزشک و گرفتن خدمات روانپزشکی، بهتر است بخش های روانی از بیمارستان های تک تخصصی وارد بیمارستان های جنرال شود که این امر برای ایجاد یک دید کل گرا و جامع در روانپزشکی نیز توصیه می شود.
مبحث بیمارستان ویا موسسه زدایی در این راستاست؟
بله، یک بخشی از کار همین است. چون موسسه زدایی در ارتباط با خیلی از رشته های دیگر هم هست. مثلا برای بیماری جذام بود، برای کسانی که سل مزمن داشتند و سرطان های پیش رونده هم بود. برای خدمات روانپزشکی هم این مسئله مطرح بود که بیمار را به جامعه بکشانیم. حالا دکتر جعفری نیا که در بخش خدمات day center یا مرکز خدمات روانپزشکی جامعه نگر کار می کنند، می توانند توضیحات بیش تری را ارائه دهند. این مسئله یک بحث جدی و به نظر من مهمی است. افراد با هر موقعیتی وارد مراکز نگهداری ویا درمانی تک تخصصی شوند، خواه ناخواه از جامعه بریده می شوند. بنا براین توصیه می شود که این بیماران اولاً در بخش های روان تنی مستقر در بیمارستان جنرال معالجه شوند وبعد هم هرچه زودتر به جامعه خود برگردند وبرای موارد مزمن هم به مراکز روزانه مراجعه داشته باشند وشب ها در کنار خانواده خود به سر ببرند. ولی خدمات روانپزشکی یا توانبخشی را از درون جامعه دریافت کنند.
دکتر جعفرنیا: در راستای انگ زدایی و در واقع تلاش های شما برای راه اندازی بخش روان تنی بیمارستان هستم. برای حفظ این بخش و تربیت فلوشیپ نکاتی را بفرمایید.
بله من در سال 67 که فارغ التحصیل ونمره اول شدم؛ از اساتید ومسئولین دانشگاه علوم پزشکی تهران، ایران و شهید بهشتی مایل بودند که به عنوان عضو هیات علمی جذب آن دانشگاه ها شوم ولی ترجیح خود من به دانشگاه خودمان یعنی تهران بود ولذا من در گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران جذب شدم. طبق مطالعه ای که از روانپزشکی ایران داشتم، یک ارزیابی انجام دادم. متوجه شدم که در سال 1318(دانشگاه تهران در سال 1313 تاسیس شده بود) رئیس دانشکده ی پزشکی پرفسور ابرلن بود و به مرحوم دکتر حسین رضاعی مسئولیت کرسی پسی کوسوماتیک را داده بودندکه از سال 1318مسئولیت کرسی پسی کوسوماتیک یعنی کرسی روان تنی و آموزش آن را تا سال 1338 بر عهده داشتند. در سال 1329 بخشی به نام بیماری های روانی جای کنونی بخش جراحی های اعصاب راه اندازی شده بود. در مهر سال 1330 یعنی یک سال بعد این بخش روانپزشکی از بیمارستان پهلوی سابق یا همان امام خمینی امروزی به بیمارستان روزبه منتقل شد. تلاش من هم این بود که بتوانیم در بیمارستان امام خمینی دوباره بخشی برای بیماران روان داشته باشیم. بر این اساس جلسات متعددی را برای این اقدام با مرحوم دکتر باستان حق برگزار کردم که آن زمان رئیس وقت دانشگاه بودند. ایشان با نظر موافق حقیر را به دکتر نعمتی پور که رئیس وقت دانشکده ی پزشکی بودند ارجاع دادند. دکتر نعمتی پور هم به این دلیل که از پزشکان معالج حضرت امام بودند و من هم مسئول هماهنگی مرکز درمانی آنجا را بر عهده داشتم با نظر مثبت موافقت کردند. بعد گفتند که باید موافقت ریاست بیمارستان امام را جلب نمایید. در آن مقطع دکتر اباسهل رئیس وقت بیمارستان امام بودند و با این امر نظر موافقی نداشتند وفرمودند که اگر بخش روانی در بیمارستان باشد، امنیت بیمارستان را به خطر می اندازد و مسائلی از این قبیل را مطرح کردند. پس از آن به سراغ مرحوم دکتر عبداله زاده که جراح مغز و اعصاب ورئیس بیمارستان دکتر شریعتی بودند و در جنگ و کمیسیون های جانبازان هم در ارتباط بودیم، خوشبختانه ایشان هم با درخواست ما موافقت کرد اما پس از آن دوباره برخی اساتید آن مجموعه یعنی بیمارستان دکتر شریعتی، با راه اندازی بخش روانپزشکی مخالفت کردند و گفتند که این بخش وبیماران روانی امنیت مجموعه را بر هم می زنند. حتی در مقطعی برای دایر کردن این بخش متوسل به دکتر قدسی که از همکلاسی هایمان بود و علاوه بر سمت هیات علمی جراحی مغز و اعصاب در بیمارستان سینا، مسئولیتی هم در بیمارستان وهم در اورژانس های کشور(در زمانی که حقیر معاون درمان وزارتخانه بودم) داشتند گفتند که برای چنین بخشی من از شما حمایت خواهم کرد. در آن زمان من کارهای اجرایی متعددی داشتم به عنوان مثال معاون درمان و معاون اداری و مالی و رئیس دانشگاه شاهد بودم ولی کماکان این پیگیری علمی را نیز انجام می دادم وهمه جا سرمان به سنگ می خورد ولی من بنای نومیدی نداشتم. تا اینکه دکتر ظفرقندی رئیس دانشگاه شدند و به تشخیص ایشان در این مقطع من هم عضو هیئت امنای دانشگاه و هم عضو شورای دانشگاه بودم با ایشان که صحبت کردیم، ایشان نیز بزرگوارانه با نظر من موافقت کردند. در این مقطع بسیار خوشحال شدم که دکتر حریرچی (معاون اداری و مالی وقت) نیز که همسرشان روانپزشک بودند، از تصمیم ما حمایت کردند. بعد دو یا سه جا برای اینکار پیشنهاد شد اما بنده در آن مقطع در هلال احمر مسئولیت داشتم و تنهایی هم نمی توانستم کاری انجام دهم واین خواسته باز هم تحقق نیافت تا اینکه با تغییرات دولت در سال 1384، حقیر از مسئولیت اجرایی رهایی یافتم ودانشگاه هم دستخوش تغییر رئیس شد. دکتر لاریجانی رئیس دانشگاه شدند و در این زمان من هنوز به تشخیص دکتر لاریجانی جزو هیئت امنای دانشگاه ماندگار ماندم. پس از صحبت با ایشان، با طرح حقیر موافقت شد و من را به دکتر امامی رضوی که رییس وقت دانشکده پزشکی بودند، ارجاع دادند. ایشان نیز نظر مثبت و موافق داشتند. البته در این بین من در جلسات توجیهی هم توضیحات و دلایلی را ارائه می دادم البته در همه ادوار خوشبختانه از حمایت مدیر گروه وقت روانپزشکی برخوردار بودم. سپس با دکتر رستمیان رئیس وقت بیمارستان امام خمینی صحبت کردم وگرچه ایشان هم همان معذوریت دوستان قبلی را ناشی از اظهارات برخی بزرگان دیگر تخصص ها را داشتند اما در نهایت موافقت کردند. تا اینکه دکتر جعفریان که الان رئیس دانشگاه هستند، رئیس دانشکده ی پزشکی شدند و ایشان را هم توجیه کردیم و موافقت ایشان را نیز جلب کردیم و در زمستان 87 من مسئول راه اندازی بخش روان تنی در محل سابق بخش اطفال بیمارستان امام خمینی شدم. البته دکتر صمیمی هم مدیر بیمارستان بود که ایشان هم قبلا در هلال احمر زیر نظر تشکیلات جوانان هلال احمر کار می کرد و با هماهنگی این افراد کار را پیش بردیم؛ البته در اینجا هم محروم از مخالفت ها نبودم ولی سرانجام در خرداد سال 88 این بخش روان تنی به صورت رسمی راه اندازی و اولین مریض پذیرش شد. بالاخره این مسیر گذشت و خوشبختانه ما در مهر 1388 که نزدیک به 58 سال از منحل شدن بخش می گذشت؛ توانستیم دوباره بخشی متفاوت وتکامل یافته ای تحت نام بخش روان تنی را برپا کنیم. همزمان اتفاق دیگری در وزارت بهداشت افتاد و پیشنهادی برای جذب روانپزشکی رابط مشاور برای دوره فلوشیپ مطرح شد و البته گروهی از متخصصین دیگر رشته ها پیشنهاد داده بودند که طب سایکوسوماتیک راه بیندازند. لذا اعلام کردیم که سایکوسوماتیک برای رشته ی روانپزشکی است و این موضوع در سال 2003 به عنوان رشته ی فوق تخصص در آمریکا مطرح شده است. از این روی در معیت دکتر بیرقی، دانشیار روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی وجمعی از همکاران خودمان ازجمله دکتر نجاتی صفا و دکتر اربابی، توانستیم درکشور دوره فلوشیپ سایکوسوماتیک روان تنی را راه اندازی کنیم و در سال 89 اولین گروه این رشته را هم پذیرش کردیم و تا الان 6 دوره است که در این رشته پذیرش دستیار فلوشیپ روان تنی داریم. یعنی بعد از 21 سال تلاش وپیگیری بی وقفه که از سال 67 تا 88 را شامل می شود؛ ما توانستیم این بخش را راه اندازی کنیم. این ها گذشت تا اینکه در آذر 91 اعلام کردند که این بخش تازه تاسیس باید خراب شود!! چون این محل برای ساختمان برج جدید بیمارستانی جایابی شده بود یادم هست که دکتر امامی رضوی که در آن زمان هم دربیمارستان وهم در وزارتخانه سمت داشتند از ما خیلی حمایت کردند اما تقریبا ما از ماه نهم تا اردیبهشت سال بعدش (حدودا 5 ماه)، جایی را نداشتیم. فقط یک اتاق کوچک در بیمارستان ولیعصر در بخش اداری و مالی به ما دادند وگهگاهی نیز از سالن شورای بیمارستان برای آموزش دستیاران فلوشیپ ودستیاران روانپزشکی استفاده می کردیم. اما مسئولین وبه صورت خاص دکتر امامی رضوی قول دادند که مکانی را که قبلا پاویون خانم های انترن بود را به ما بدهند و ما از همان ابتدا نظارت کردیم و طراحی اش را با دوستان انجام دادیم و نهایتا در اردیبهشت سال 1392 به بخشی که الان دایر است، منتقل شدیم. بنابراین من بر خود فرض می دانم که در این توفیق پس از شکر وسپاس به درگاه ایزد منان از همه کسانی که مارا در این راه یاری کرده اند صمیمانه تشکر نمایم وبه دوستان جوانم هم یادآوری کنم که برای توسعه وپیشرفت کشور هیچگاه نیاید نومید شد گرچه خستگی ها ملال آور باشد.
فضای جدید در کجا واقع شده؟
بالای بخش تست تنفسی و اختلال خواب، بخش روان تنی قرار دارد. مکانی که قبلاً پاویون انترن های خانم بود. حیفم می آید که این خاطره را که مربوط به مکان فعلی است، تعریف نکنم. مکان کنونی تست تنفسی ومقابل آن بخش کامپیوتر مجموعه بیمارستان امام خمینی، پیش از انقلاب متعلق به انجمن اسلامی دانشکده ی پزشکی پهلوی بود، که نمازخانه ی کوچکی هم داشت. در جریان حوادث قبل از انقلاب و بعد از حادثه ی 17 شهریور و راهپیمایی که شده بود، یک حالت ترسی برای مردم ایجاد شده بود چون تصور آن بود که بخشی از مجروحین حادثه 17 شهریور سال 1357، توسط عوامل ساواک ربوده شده بودند وهمه مردم به یگدیگر توصیه می کردند که اگر در حوادث بعدی راهپیمایی ها کسی مجروح شد به بیمارستانهای دولتی منتقل نشوند. بنابراین در آن زمان یک عده از اعضای انجمن اسلامی دانشکده ی پزشکی بیمارستان امام تصمیماتی را دور هم گرفتیم و قرار شد خانه های تیمی پزشکی برای راهپیمایی های بعدی که آیت الله طالقانی برای روزتاسوعا دستور آن را داده بودند ایجاد کنیم. قبل از راهپیمایی ما جزوه هایی تحت عنوان کمک های اولیه تهیه کرده بودیم که در مساجد توزیع کنیم تا افراد بدانند بعد از اینکه گلوله خوردند، طریقه ی بستن زخم و پانسمان را بدانند و بعد یک سری خانه ی پزشکی تیمی از میدان فوزیه سابق که الان میدان امام حسین است تا میدان شهیاد سابق که الان میدان آزادی است، تدارک دیده بودیم زیرا مسیر راهپیمایی همین مسیر بود. در هر کدام از خانه ها یک رزیدنت جراحی، یک انترن، یک پرستار و یک دانشجوی پزشکی بود و امکانات مناسبی ست های پزشکی فراهم شده بود. قرار بود که ما اطلاع رسانی کنیم تا اگر کسی در راهپیمایی مجروح شد، به خانه های تیمی منتقل شود. بنده در قسمت زنانه ی مسجد مشغول آماده کردن جزوه ها بودم، متوجه شدم که سر و صدایی می آید و افراد در حال دویدن هستند. تا بخواهیم بجنبیم متوجه شدیم که توسط افراد گارد مسلح نظامی، هفت تیر به سمت ما نشانه رفته اند و تقریبا 7 نفر از ما را دستگیر کردند. وسایلی را که برای خانه ها تدارک دیده شده بود را برداشتند و ما را سوار ماشین کردند تا ببرند اما تعدادی از پزشکان و پرستاران جلوی ماشینی را که ما را می برد گرفتند. افراد مامور هم کسب تکلیف از مقام مافوق کردند و آماده ی تیراندازی شدند وابتدا یک سری از خانم های پرستار و پزشک ترسیدند و راه را برای عبور ماشین های ریو باز کردند. در این میان دکتر مهاجر که در بخش جراحی اعصاب آنجا به عنوان عضو هیات علمی مشغول بودند وانصافاً نقش بی بدیلی در نجات جان مجروحین حوادث حین انقلاب داشتند، همت گماشتند و بار دیگر درکنار اکثر پرسنل محکم جلوی ماشین ها ایستادند و کنار نرفتند. مامورینی که ما را گرفته بودند دوباره از مرکز کسب تکلیف کردند؛ این بار به آنها گفتند که در محیط بیمارستان تیراندازی نکنید ولی اسامی تک تک افراد دستگیر شده را یادداشت کنید که بعدا دستگیرشان کنیم. اینطور شد که اسامی ما را یادداشت و ما را آزاد کردند. دیگر بعد از آن ماجرا ما جرات نمی کردیم که از درب اصلی بیمارستان امام وارد شویم. از درب بیمارستان طبی که در آن زمان سیم خاردار بود، وارد می شدیم تا انقلاب پیروز شد. به هرحال جایگزینی محل کار فعلی من در بالای این مکان بسیار خاطره آمیز است.
استاد شما سمت های مختلفی را تجربه کردید که گاها زمینه های کاری آنها بسیار متفاوت از هم بوده؛ در کارنامه کاری شما یک دوره معاونت پژوهشی، یک دوره معاون درمان و یک دوره معاون اداری و مالی وزارت بهداشت، به چشم می خورد، همچنین رئیس هلال احمر و رئیس دانشگاه شاهد هم بودید! لطفا توضیحاتی را بفرمایید. اولین پست رسمی که گرفتید را به خاطر دارید؟
بعد از فارغ التحصیلی هدف من کمک و امدادرسانی به هموطنانم بود تا از دین این مردم بیرون بیایم وزکات دانشم را پرداخت کنم. از این رو با توجه به شرایط حاد پس از انقلاب در مسیر بهداری سپاه قرار گرفتم.
اولین پستی که گرفتم، معاون بهداری سپاه تهران بود و این پست را آقای اکبری نژاد که در آن زمان مسئول تعاون سپاه تهران بود، به من داد. بعد مسئول بهداری سپاه تهران شدم، بعد مسئول بهداری سپاه منطقه ده و بعد مسئول بهداری کل سپاه شدم. کار من در سپاه بعد از شهادت دکتر رهنمون و شهید دکتر خداپرست که هر دو معاون معاون درمان و دیگری معاون هماهنگی و برنامه ریزی من بودند، تمام شد زیرا که من خیلی لطمه روحی خوردم. در آن زمان یادم هست، حضرت امام فرموده بودند که جنگ امری گذراست ولی دانشگاه ها ماندگارند؛ و چون علاقه ی خودم هم به آموزش و پژوهش بیش تر بود به دانشگاه آمدم. من بعد از اینکه وارد دانشگاه شدم با پیشنهاد دکتر نوحی، دکتر مرندی وزیر وقت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی من را خواستند. البته قبل از آن هم در دوره ی تخصص به پیشنهاد شهید آیت الله محلاتی که آن زمان نماینده ی امام در سپاه بودند، به حجت الاسلام والمسلمین مرحوم حاج احمدآقای خمینی(ره) معرفی شدم و قرار شد که مسئول راه اندازی و اداره ی مرکز درمانی بیت حضرت امام که الان بیمارستان بقیه-الله 2 واقع درجماران است، باشم و من در حین دوره ی تخصصی مسئولیت آنجا را هم داشتم. بعد از فارغ-التحصیلی دکتر نوحی شاید به دلیل شرایط جنگی وداشتن سابقه مدیریت بهداری سپاه؛ به دکتر مرندی پیشنهاد داده بود که در این مقطع من معاون درمان وزارتخانه شوم از این رو به مدت یک سال معاون درمان بودم. بعد از اتمام دوره ی ایشان از وزارت خانه آزاد شدم و بعد از آن من هم کار آموزشی و علمی را دنبال می کردم و هم مسئولیت راه اندازی واداره بهداشت روانی جانبازان را بر عهده گرفته بودم. تا اینکه بعد از مدتی که دکتر ملک زاده وزیر وقت بهداشت ودرمان وآموزش پزشکی شدند، از من خواستند تا معاون اداری و مالی وزارت خانه باشم که گرچه به این امر زیاد علاقه ای نداشتم ولی بنا به احساس تکلیفی که برای خدمت به جامعه داشتم پذیرفتم و همین کار باعث شد که کمی فنون مدیریت را بیشتر یاد بگیرم.
گله ای که خانمم همیشه از من به حق دارند این بود که من هر بار که سمتی وپستی می گرفتم، خانواده را فراموش می کردم! ایشان هم درست می گویند چون برای یادگیری وانجام درست کار ومسئولیت نیاز بود سخت وقت اضافی بگذارم. به هرحال مسائلی پیش آمد و بعد از یک سال و نیم از معاونت اداری ومالی بیرون آمدم و در این مدت بیش تر در دانشگاه خودمان و در بهداشت روان بنیاد جانبازان فعالیت داشتم. در مقطع بعدی حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان، رئیس وقت بنیاد شهید وامور ایثارگران که ایشان هم جزء اصحاب بیت امام(ره) بودند وحقیر را از آن جا می شناختند من را صدا زدند و پیشنهاد کردند که رئیس دانشگاه شاهد باشم و به پیشنهاد ایشان و حکم آقای هاشمی رفسنجانی بیش از 6 سال رئیس دانشگاه شاهد بودم که سال 71 تا 76 را شامل می شد. بعد از اینکه آقای خاتمی رئیس جمهور و دکتر فرهادی وزیر بهداشت شدند، در این زمان نیز پست معاونت پژوهشی وزارت خانه را به عهده بنده گذاشتند که به مدت دو سال آنجا بودم؛ تا اینکه مرحوم دکتر وحید دستجردی رئیس وقت جمعیت هلال احمر در سال 1378 به رحمت خدا رفتند و به پیشنهاد دکتر فرهادی و حکم آقای خاتمی رئیس جمعیت هلال احمر شدم که این پست را هم تا سال 84 بر عهده داشتم. تا سال 84 که سمت های مختلفی داشتم ولی ارتباط علمی و آموزشی را با بخش و رشته حفظ کردم؛ حتی خاطرم هست که دکتر مرندی اصرار داشتند که معاونین شان نباید کار درمانی انجام دهند ولی من مثلا بعد از ظهرهای پنج-شنبه و روزهای جمعه به مرکز درمان مراجعین بیماران روانی جانبازان مراجعه می کردم تا مهارت درمانی خودم را حفظ کنم.
آقای دکتر شما دست به قلم هم هستید، از مقالاتی که نوشتید و علایقی که دارید صحبت بفرمایید.
بله بنده به جزء مقاله وسخنرانی هایی که به صورت خاص وتخصصی در رشته خودم داشته ودارم، بیشترین دغدغه خاطرم برای ارتقای سلامت روان جامعه خودمان است وبرای آسیب های اجتماعی کشورمان سخت دل نگرانی دارم بنابراین ازجمله موضوعاتی که در زمینه روانپزشکی اجتماعی داشتم، یکی عنوان "خودشیفتگی فرهنگی وناکامی قومی" ودیگری "نفی پرخاشگری کلامی در آموزه های دینی وفرهنگی" است. من معتقدم که نارسیسیسم یا خودشیفتگی اختلالی است که در درصدی از جامعه ممکن است وجود داشته باشد که اگر این افراد در مسئولیت های حساس قرار گیرند باعث فروپاشی آن مجموعه خواهند شد. من بدون اینکه اسمی ببرم درباره ی خودشیفتگی فرهنگی و ناکامی سخنرانی در انجمن اخلاق درعلم و فناوری داشتم که مقاله آن بعدا توسط همان انجمن منتشر شد ومورد استقبال بسیاری از افراد علاقمند کشور قرار گرفت. یکی دیگر از موضوعاتی که در جامعه ی ما و دین اسلام مهم است، بحث "نفی پرخاشگری کلامی" است که حقیر آن را آسیب بزرگ روانی اجتماعی وفرهنگی کشور می دانم. وبالتبع اینجانب "خودشیفتگی و پرخاشگری" را دو آفت بزرگ کشورمان می دانم و هر کجا وهر قدر که بتوانم در خصوص پرهیز از این دو آفت هشدار می دهم.
در بالا اشاره ای به همسرتان کردید. بگذارید کمی از موضوعات کاری فاصله بگیریم و از خانواده صحبت کنیم. در چه سالی ازدواج کردید؟
ازدواج ما در دوره ی دانشجویی بود. سال 57 من دانشجوی پزشکی و همسرم دانشجوی مهندسی تکنولوژی نساجی دانشکده ی پلی تکنیک دانشگاه امیرکبیر بود. فردای روزی که عقد غیرمحضری کردیم، اول محرم سال 1357 ومصادف با اعلان حکومت نظامی شبانه بود. در 10 آذر 57 خطبه ی عقد ما را خواندند و عقد رسمی ما 16شهریور 58 انجام شد. یادم هست با هزار و دویست تومان دریافت ماهانه در دوران دانشجویی که از کشیک بیمارستان وغیره دریافتی داشتم زندگی را شروع کردیم و زود هم صاحب فرزند شدیم.
فرزندانتان در چه رشته ای تحصیل کردند؟
اولین فرزند ما که دختر بود در سال 59 به دنیا آمد و خودم او را در بخش زایمان بیمارستان امام خمینی(ره) به دنیا آوردمش! فرزند بعدی من در سال 60 به دنیا آمد و سومی در سال 66 به دنیا آمد. که دختر اولم لیسانس کامپیوتر و کارشناسی ارشد فلسفه دارد و اکنون ازدواج کرده و دو فرزند 9 ساله وشش ساله دارد. پسرم فوق لیسانس فیزیک را از دانشگاه شریف گرفت و برای دکتری فیزیک به آمریکا رفت و مدرک دکترایش را از دانشگاه استنفورد آمریکا گرفته است. الان استادیار فیزیک دانشگاه تهران وصاحب یک فرزند شش ساله است. فرزند آخرم با اینکه رتبه 24 کنکور شد ولی به علت علاقه ای که به علوم انسانی وبالینی داشت، رشته روانشناسی بالینی را انتخاب کرد و الان دانشجوی دکتری روانشناسی سلامت است.
از گفتگو با شما لذت بردم. از وقتی که در اختیار گذاشتید سپاسگزارم./ق
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: