دکتر پاسالار: عشق، عشق می آفریند
با دكتر پاسالار، از اعضاي هيات علمي خوشنام و محبوب دانشگاه در گروه بيوشيمي باليني به گفت و گو نشستيم تا برگ هايي از زندگي شخصي و حرفهاي او را با يكديگر ورق بزنيم.
دریافت فیلم مصاحبه
از دكتر پروين پاسالار يكي از پرانرژي ترين اساتيد دانشگاه، انتظار شنيدن هر جمله اي را داشتيم به جز اين كه "هيچ وقت فكر نمي كردم و نمي خواستم كه معلم شوم." در واقع او با يك اتفاق ساده، پا به عرصه آموزش و تدريس گذاشت. سال 1357 به عنوان جايگزين به كلاس درس يكي از دوستانش كه دبير زيستشناسي يكي از دبيرستان ها تهران بود رفت و آن قدر مجذوب كلاس و بچه ها شد كه به قول خودش حتي شب هم خواب آنها را مي ديد.
اكنون پس از سالها، همچنان به تدريس عشق ميورزد و زماني كه از تأثيرگذارترين استاد او ميپرسيم، از دكتر ملك نيا استاد سرشناس بيوشيمي و از بنيانگذاران دوره دكتراي بيوشيمي در ايران نام ميبرد. او را بهترين و بزرگترين معلم و پشتيبان خود ميخواند و درباره او ميگويد "دكتر ملك نيا به معناي واقعي، يك معلم عاشق بود." و حتماً دكتر پاسالار نيز حق شاگردي را به نحو احسن بهجا آورده، تا جايي كه استاد ملك نيا درباره او گفته است "پروين حاصل عمر من است."
در اين گفتگو، دكتر نوري زاده، از شاگردان دكتر پاسالار و معاون مركز رشد استعدادهاي درخشان، صميمانه ما را همراهي كرد و با طرح پرسشهايي هوشمندانه، زواياي مختلفي از فعاليتها و زندگي حرفهاي اين استاد عزيز را بهويژه در مركز رشد استعدادهاي درخشان و مركز پژوهشهاي علمي دانشجويان به تصوير كشيد.
خانم دكتر پاسالار به اين گفتوگو خوشآمديد. لطفاً ضمن شرح مختصري از زندگي خود، بفرماييد روند تحصيلات شما از ابتدا تا زماني كه به عضويت هيات علمي دانشگاه درآمديد، چگونه بوده است؟
با سلام، ممنونم. من در آبادان به دنيا آمدم و تحصيلاتم را تا مقطع ديپلم در آبادان گذراندم. دوره ابتدايي را در دبستان منوچهري و دانش شماره يك بودم و تحصيلات متوسطه را در دبيرستانهاي عليرضا و مصدقي ادامه دادم. اين مدارس، به نسبت در آن شهر متوسط بودند. بهعنوانمثال سال آخر دبيرستان بودم و اميدوار به اينكه در دانشگاه قبول شوم ولي تا بعد از تعطيلات عيد نوروز هنوز معلم فيزيك نداشتيم. به همين دليل، من كه مبصر بودم، بچهها را بهعنوان اعتراض در زمين ورزش جمع كردم. اين كار نتيجه داد ولي به قيمت پايين آمدن نمره انضباط! چهار معلم برايمان آوردند. همان سال يعني در سال 1352 در رشته زيستشناسي دانشگاه تهران قبول شدم. آن زمان كلاس كنكور وجود نداشت و يا حداقل امكان استفاده از اين كلاسها براي من وجود نداشت. بهاينترتيب در سال 1356 ليسانس گرفتم و پسازآن، وارد دوره كارشناسي ارشد بيوشيمي پزشكي در دانشكده پزشكي دانشگاه تهران شدم. به دليل انقلاب، دوره كارشناسي ارشدم طولانيتر شد و حدود هفت يا هشت سال به طول انجاميد. بالاخره در سال 1364 وارد دوره دكتراي بيوشيمي باليني شدم و سال 1369 فارغالتحصيل شدم. در اين ميان دو طرح نيروي انساني را در شهرهاي همدان و كاشان گذراندم. اين را هم ذكر كنم كه در سال 1364 كه دوره دكترا را آغاز كردم، بهعنوان مربي و هيات علمي دانشگاه پذيرفته شدم. تقريباً بعد از دوره ليسانس در تمام طول مدت تحصيل كار هم ميكردم.
آيا از ابتدا هدفتان تدريس و استادي دانشگاه بود؟
شايد تعجب كنيد، از همان اوايل دبيرستان قصدم اين بود كه برنده جايزه نوبل شوم. كارهاي پژوهشي انجام دهم و درمان سرطان را كشف كنم. درواقع هيچوقت فكر نميكردم و نميخواستم كه معلم شوم. داستان معلمي من اينگونه شروع شد كه هفته بعد از پيروزي انقلاب يا اوايل اسفند سال 1357، يكي از دوستان من كه دبير زيستشناسي دبيرستان اماميه در ميدان شاپور بود، به من گفت "انقلاب شده است و من ميخواهم فعاليت سياسي كنم و اين دبيرستان معلم زيستشناسي ميخواهد، تمايل به انجام اين كار داري؟" من هم پاسخ دادم "فقط يك جلسه ميآيم." اينطور شد كه به كلاس زيستشناسي بچههاي سال آخر دبيرستان رفتم. آنقدر از كلاس و بچهها خوشم آمد كه حتي آن شب هم خواب بچهها را ديدم و اين شد كه معلم شدم. جالب است بگويم هنوز هم با بعضي از آنها ارتباط دارم.
دكتر نوري زاده: خانم دكتر به اختصار، ويژگيهاي محيط اجتماعي و محل تحصيل خود در آبادان را براي ما توصيف كنيد.
پدر من كارگر شركت نفت بود. ايشان فردي بسيار روشنفكر بود و نقش بسيار جدي در تشويق من به كارهاي علمي داشت. آن زمان، هر كلاس مدرسه مصدقي كه من در آن درس ميخواندم، 60 دانشآموز داشت و در چهار كلاس سال آخر، حدود دويست و چهل دانشآموز تحصيل ميكردند. براي دادن كنكور نزد مدير مدرسه رفتم تا درخواست برگهاي كنم كه نشان دهد در اين دبيرستان محصل بودهام. باوجود اينكه من شاگرداول مدرسه بودم، مدير باكمي حالت تحقير به من گفت "تو، تو ميخواهي به دانشگاه بروي!؟" من هم در پاسخ گفتم "بله، بله من ميخواهم برم دانشگاه." ولي چون خيلي به من برخورده بود، از دفتر مدرسه يكراست رفتم سر كلاس و روي سكوي جلوي تختهسياه ايستادم و بلندبلند گفتم "بچهها من به شما قول ميدهم اگر دانشگاه قبول شوم، شاگرداول دانشگاه بشوم." زنگ تفريح بود و كسي به حرف من گوش نميكرد. الآنكه به اين قضيه فكر ميكنم، ميبينم در آن موقع بهگونهاي به "خودم" داشتم قول ميدادم. البته اين اتفاق افتاد و من شاگرداول دانشگاه شدم. من در چنين فضايي كه پشتيباني زيادي وجود نداشت، وارد دانشگاه شدم.
دكتر نوري زاده: زماني كه ميخواستيد بهعنوان عضو هيات علمي پذيرفته شويد، خودتان درخواست كرديد يا به پيشنهاد كسي رفتيد؟ آيا اين روال آسان بود؟
استاد عزيزم، دكتر ملك نيا از همان ابتدا كه وارد دانشكده پزشكي شدم، پشتيبانيهاي زيادي از من كرد. پس از اخذ مدرك فوقليسانس، براي گذراندن طرح به مدت يك سال به همدان رفتم و بهخوبي در آنجا كاركردم. بعد از اتمام طرح از من درخواست كردند كه در آن دانشگاه بمانم، اما قبول نكردم. (چون در دوره فوقليسانس و بعد از انقلاب فرهنگي بسيار در دانشگاه زحمتكشيده بودم و كارهاي زيادي بود كه بايد انجام ميدادم.) به رييس وقت دانشكده پزشكي دانشگاه تهران، درخواست استخدام دادم. ايشآنكه روابط خوبي با رييس وقت دانشگاه علوم پزشكي همدان داشت، گفت "آنها به نيرو نياز دارند، فكر نميكنم به اين سادگي بتوانيد در اينجا پذيرفته شويد." من هم گفتم " من بهزور همدان نميروم " هشت ماه هم بدون حقوق در دانشگاه تهران خيلي خوب كاركردم تا بالاخره با حمايتها و تلاشهاي زياد استاد عزيزم دكتر ملك نيا بهعنوان مربي، عضو هيات علميشدم.
از خصوصيات دكتر ملك نيا براي ما بگوييد.
همانطور كه گفتم بهترين و بزرگترين معلم و پشتيباني كه داشتم، دكتر ملك نيا بود. بهندرت پيش ميآيد كه سر كلاسي بروم و يادي از ايشان نكنم. دكتر به معناي واقعي يك معلم عاشق بود. ايشان پس از اتمام مهندسي شيمي و دوره پزشكي، دكتراي دولتي بيوشيمي را در فرانسه كسب كرده بود. زماني كه به ايران آمد، بهجاي كار خصوصي فقط معلمي را انتخاب كرد. يك مطب در منزلش در ميدان انقلاب داشت كه فاقد تابلو بود و مراجعين خاص خود را داشت. در ضمن هيچوقت ويزيت دريافت نميكرد. استاد ملك نيا الكترونيك هم ميدانست و تقريباً همه دستگاههاي آزمايشگاه را خودشان تعمير ميكرد.
دكتر ملك نيا چه تأثيراتي بر روي شخصيت شما داشت؟
لحظهبهلحظهاي كه در خدمت ايشان بودم، يعني از سال 1356 تا سال 1386 كه فوت كرد، يعني مدت سي سال، مطالب زيادي از ايشان آموختم. زماني كه دكترا گرفتم و تدريس را در دانشگاه آغاز كردم، به من چند نصيحت كرد. اول آنكه " با دانشجوي هجدهسالهاي كه نزدت ميآيد، با احترام رفتار كن و تمامقد جلويش بايست، چراكه همكار چند سال بعد تو است." اتفاقاً امروز ميبينم بسياري از روسايم، دانشجويان سابق من بودهاند. دوم استاد خيلي تأكيد داشت كه "اگر سر كلاس بودي و براي جا انداختن يك مطلب مجبور شدي معلق بزني، بايد بزني. چون تو حقوق ميگيري كه ياد بدهي، نه اينكه بگويي من استاد هستم. وقتي مطلب را ياد دادي فرآيند آموزش انجامشده است و صرفاً حضور در كلاس كافي نيست، بلكه بازده كار مهم است." نصيحت سوم ايشان اين بود كه "هر از چند گاهي بهجاي اينكه از بچهها بپرسي، فهميدي؟ به آنها بگو درست گفتم؟"، پرسيدم "اين چه معني دارد؟" ايشان گفت "زماني كه ميگويي فهميديد به اين معنا است كه تو خوب گفتهاي و اگر متوجه نشدهاند، اشكال از شنونده است. ولي زماني كه ميگويي درست گفتم، يعني اگر مطلب براي شما جا افتاده است، به معناي اين است كه من درست گفتهام و اگر مطلب جا نيفتاده باشد، من بد بيان كردهام." چهارمين نكته كه شايد كمي اين روزها عجيب به نظر برسد اين بود كه ايشان ميگفت "زماني كه داري درس ميدهي، هر از چند گاهي يك مقدار طولانيتر رو به تخته و پشت به بچهها بايست كه اگر كسي از كلاست خسته شده بود و ميخواست بيرون برود، خجالت نكشد."
دكتر نوري زاده: ما افتخار اين را داشتيم كه سال آخر تدريس دكتر ملك نيا در خدمت ايشان باشيم و همزمان از كلاسهاي شما هم استفاده كرديم. چه خاصيتي در تدريس دكتر ملك نيا بود و نهايتاً به شما منتقل شد كه باعث ميشد ما با اشتياق به سر كلاس شما بياييم؟ كلاس شما و دكتر ملك نيا هميشه پر بود، ولي در كلاسهاي ديگر بهاجبار حضوروغياب ميآمديم. نميدانم راز جذابيت كلاسهاي شما و دكتر ملك نيا در چه بود؟ در نحوه تدريس، رفتار يا نگاه؟ ولي اين خاصيت در كلاسهاي ايشان وجود داشت و در كلاسهاي شما هم وجود دارد. نظر شما در اين مورد چيست؟
كلاس استاد ملك نيا هميشه پر بود و بچهها روي پلههاي تالار عزلت هم مينشستند. تنها بچههاي دانشگاه خودمان نبودند، از جاهاي ديگر هم ميآمدند. هرچند كه در آن سالها پذيرش دانشگاهها زياد بود ولي خيلي از كلاسها با تعداد بسيار كمي برگزار ميشد. اگر بخواهم در ارتباط با معلمي بگويم، معلمي دو قسمت دارد. يك قسمت آن، دانش و اطلاعات يك معلم چه ازنظر تئوري و چه ازنظر مهارتي است و قسمت ديگر معلمي، نحوه انتقال مطلب است كه اهميت آن بسيار زياد است. دكتر ملك نيا در تدريس خود، واقعاً مطالب را ساده و جذاب ميكرد و با شوخيهاي بسيار زيبا مطالب را جا ميانداخت. بهعنوانمثال از فردي به نام سيروس كه پسرخاله ايشان بود، ياد ميكرد و با استفاده از اين شخصيت، بسياري از مطالب را به شيوهاي جذاب به ما آموزش ميداد. مثلاً در آموزش بيماري كوشينگ ميگفت "سن سيروس داشت زياد ميشد و هنوز زن نگرفته بود. مادربزرگم ميگفت بايد زن بگيري، ما با بدبختي براي ايشان به خواستگاري رفتيم. مادربزرگم، شروع كرد به تعريف از دختر كه صورتش مثل قرص ماه است، منم به سيروس گفتم كه بيچاره كوشينگ دارد." همه بچهها ميخنديدند و مطلب جا ميافتاد. استاد عاشق كار خود بود و لذت ميبرد. ايشان ميگفت "بهترين لحظات عمرم زماني بود كه سر كلاس بودم." ايشان تاكمي قبل از فوت، بر روي ويلچر در دانشگاه آزاد درس ميداد. عشق، عشق مي آفريند و اين باعث ميشد كه بچهها حرف استاد را زود ياد بگيرند. عشق استاد به من هم منتقل شد. معلم شدم و ديدم كه چه راه آساني است. اگر اين كار را دوست داشته باشيد، بچهها مطالب را باعلاقه ياد ميگيرند.
دكتر نوري زاده: هميشه حسرت نبود آدمهاي بزرگ را درزمينه هاي مختلف زندگي خود ميخوريم. يادم است كه استاد ميگفت پروين حاصل عمر من است. آيا شما را انتخاب كرد و به شما آموزش داد؟ و شما هم اين رويه را ادامه داديد؟
ما دو نسل داريم، اولي همان نسل بيولوژيك و نسلي است كه از طريق پدر و مادرهاي خوني ما تداوم مييابد و ديگري نسل علمي است. ما پدر و مادرهاي علمي داريم و استاد ملك نيا براي من همينگونه بود. ممكن است انسان در مورد پدر و مادر خوني خود يك مقدار شيطنت كند ولي در مورد استاد كمتر اين مسائل به وجود ميآيد. زماني كه سر كلاس ميروم، بچهها ميگويند كه انگار استاد ملك نيا سر كلاس است. دكتر پانتهآ ايزدي دانشجوي سابق من كه دكتراي ژنتيك گرفته است و در همين دانشگاه تدريس ميكند، نيز به همين منوال نسل علمي ما را ادامه ميدهد. شايد يكي از دلايلي كه آدمها بچهدار ميشوند، اين است كه خودشان دوام پيدا كنند. نسل علمي هم به اينگونه است و زماني كه يك استاد فردي را پرورش ميدهد، مانند آن است كه ميخواهد خودش را درون او پيدا كند.
دكتر نوري زاده: دكتر ملك نيا نهتنها دانشجويانش، بلكه تمام كارمندان دانشگاه و بيمارانش را هم دوست داشت. چه خصوصيت و ويژگي متمايز در رفتار ايشان با ديگران بود؟
احترام. ايشان ميگفت "وقتي از كنار مستخدم رد ميشويد، برو جلويش بايست و بگو سلام حالت خوب است؟ بچهها خوب هستند؟" استاد اينگونه رفتار ميكرد. در ارتباط با بيمارآنهم بسيار با احترام رفتار ميكرد. ايشان در مطب يكتخته وايت برد گذاشته بود و به بيماران آموزش ميداد. ميگفت "اگر بيمار بداند مشكلش چيست، پذيرش درمان بيشتر ميشود." استاد درزمينهٔ ناباروري كار ميكرد و به شكلي زيبا، براي بيماران حتي افراد بيسواد هم توضيح ميداد. روي تابلو يك فوليكول ميكشيد و ميگفت "اين مثل يك تخممرغ است، يك زن هم انگار بايد تخم بگذارد ولي بعضيها نميگذارند و بعضيها هم كه تخم ميگذارند، شكسته نميشود و زردهاش خارج نميشود." يك روز رفته بودم سونوگرافي كه استاد بيمارانش را به آنجا ميفرستاد. بيماران به همديگر ميگفتند "اين ماه چند تا فوليكول داشتي؟ فوليكولهايت بازشدهاند؟" اين مسئله كه استاد به بيمارانش ياد ميداد، خيلي مهم بود.
چه شد كه به سمت مسئوليتهاي اجرايي كشيده شديد؟
كاملاً تصادفي. زماني در حدود يازده سال پيش، دكتر رامين مهرداد سرپرست مركز پژوهشهاي علمي دانشجويان، به من گفت "ميخواهم كارهاي ديگري انجام دهم، شما بيا و به ما كمك كن." من هم قبول كردم و اينگونه شد كه ماندني شدم. البته از ابتداي تأسيس مركز پژوهشها يعني سال 1372 با كارمندان آنجا همكار بودم ولي نه بهعنوان مسئول آنجا.
از ابتداي آغاز فعاليت خود در مركز پژوهش هاي علمي دانشجويان تابهحال چه دست آوردهايي را ارائه دادهايد و اين مركز با چه تحولاتي روبرو بوده است؟
در ابتدا لازم است كه از بنيانگذار و سرپرست اول مركز پژوهشهاي علمي دانشجويان، دكتر جواديان نام ببرم كه هنوز هم عاشقانه به اين مركز سر ميزند. استاد سال گذشته آمد و گفت "من يك مشكل قلبي جدي پيداكرده بودم و داشتم وصيتم را مينوشتم. در وصيتم، بخشي از اموالم را براي مركز پژوهشها گذاشتم."هنوز هم ايشان مركز را كنترل ميكند تا ببيند ما درست كار ميكنيم يا نه. بعد از ايشان دكتر كريميان و سپس دكتر مهرداد آمد، فعلاً هم من هستم. مركز كار خود را بسيار خوب شروع كرده بود و آنچه من انجام دادم، گسترش كارهاي روتيني بود كه در آنجا انجام ميشد و هنوز هم در حال انجام است. طي اين مدت، انواع كارگاههاي مختلف آموزشي و پژوهشي را براي بچهها برگزار كرديم. پسازآن، از كارهايي كه انجام داديم، راهاندازي سريع آموزش پژوهش بود كه به آن RRE يا Rapid Research Education ميگوييم. بعدازاين يك پروژهي بزرگ را به نام به TUMS-RD دنبال كرديم كه افراد مختلفي در اجراي اين پروژه كمك كردند. ازجمله دكتر نوري زاده كه براي RRE و همچنين براي اين پروژه زحمت بسياري كشيد. همچنين دكتر فتوحي، دكتر علاءالديني و چندين استاد ديگر در اين بخش كمكهاي بسياري به ما كردند. چند كارگاه جديد به نام Life Skills يا مهارتهاي زندگي را راهاندازي كرديم كه شامل كار گروهي، خلاقيت، حل مشكلات و امثال اينها است. در چند سال اخير، بچههاي مركز كارهاي بسيار جالبي را انجام ميدهند، مانند كمپينهايي كه براي آموزش مردم برگزار ميكنند. ازجمله اين كمپينها، ديابت، ايدز، سرطان و كودكان استثنايي بوده است.
در اين كمپينها چه فعاليتهايي صورت ميگيرد؟
در اين كمپينها تعداد زيادي (صد و پنجاه) از دانشجويان و شايد هم بيشتر، توسط اساتيد ياد ميگيرند كه چگونه مردم را آموزش دهند. بعد با هماهنگي مراكز مختلف مانند شهرداري در سطح شهر ميروند و به مردم آموزشهاي مختلفي را ارائه ميدهند. بهعنوانمثال، كمپين ديابت را در داروخانههاي مختلفي مانند سيزده آبان كه مردم در آنجا مجبور هستند مدتي را معطل بمانند، برگزار ميكنند و آموزشهاي لازم را در برخورد با ديابت را به آنها ارائه ميدهند.
دكتر نوري زاده: اين كار براي جامعه مفيد است يا براي دانشجويان؟
سؤال بسيار زيركانه و هوشمندانهاي است. اين كار، بيشترين تأثير را براي بچهها دارد. به دليل اينكه بچههاي علوم پزشكي بسيار قوي هستند و معمولاً از خانوادههاي مرفهي برخاستهاند. ازاينرو شايد ديد آنها لولهتفنگي باشد. بهاينترتيب به آنها آموزش داده ميشود "هر كاري را كه ميخواهيد انجام دهيد، اصل اين است كه به مردم آموزش دهيد، پس از همين الآن آموزش به مردم را ياد بگيريد." جمله مهمي كه دبير كل سال گذشته مركز پژوهشها، علي ابراهيمي گفت آن بود كه "مسئوليت يك دانشجو از زمان فارغالتحصيلي شروع نميشود، بلكه درست از روز نخستي كه در كنكور قبول ميشود، مسئوليت رشته خود را به عهده ميگيرد." بنابراين اين برنامه، آموزشي براي بچهها است تا نقش خود را در جامعه و در ارتباط با مردم بدانند كه در اين ميان، يكي از راههاي ارتباط با مردم، آموزش به آنها است، آنهم به زبان عام و ساده.
دكتر نوري زاده: در مركز استعدادهاي درخشان چه فعاليتهاي مهمي انجام دادهايد؟
مركز پژوهشها در سال 1372 تأسيس شد و مركز كانون انديشههاي پويا كه شما (خطاب به دكتر نوري زاده) مسئول آن بوديد، فكر ميكنم در سال 1381 تأسيس شد. در آنجا هم كارهاي پژوهشي و طرحهاي تحقيقاتي انجام ميشد و بعد با دكتر نوري زاده به اين نتيجه رسيديم كه اگر بخشي از كارها را يكي كنيم بهتر است. بدين ترتيب من و دكتر نوري زاده، نزد معاون پژوهشي وقت دانشگاه، دكتر لاريجاني رفتيم و اين پيشنهاد را به ايشان داديم. ايشان هم مثل هميشه با آغوش باز پذيرفت و پرسيد "فكر نميكنيد در اين ميان تنشي به وجود بيايد؟" با توجه به اينكه بيش از هشتادوپنج درصد از اعضايي كه در اين دو مركز حضور داشتند، يكسان بودند، خوشبختانه بدون ايجاد مسئلهاي، اين كار انجام شد. كار مهم ديگر، يكي كردن وروديهاي دانشجويان بود. تا سال 1385 دو سري ورودي داشتيم، يكي در مهرماه و ديگري در بهمنماه. از مهر تا بهمن پنج ماه فاصله است، ما پنج ماه را ضربدر تعداد دانشجويان كرديم كه عدد بسيار بزرگي به دست آمد. به نظر من آمد كه ما ميتوانيم اين ميزان سال را ذخيره كنيم. خدمت دكتر لاريجاني رئيس دانشگاه رفتيم و بازهم ايشان با بزرگواري نظر با اين پيشنهاد موافقت كرد و بهاينترتيب از سال بعد همه وروديها در مهرماه وارد دانشگاه شدند. البته اساتيد مقداري مقاومت ميكردند كه كار ما دو برابر ميشود ولي با تقسيم بچهها به گروههاي A و B و بهصورت متقاطع، اين روال تا امروز به همين ترتيب ادامه پيداكرده است.
فعاليت ديگر، برقراري كميسيون ويژه استعدادهاي درخشان بود. با توجه به اينكه امر كه بيش از هشتاد درصد از رتبههاي زير صد كنكور، دانشگاه علوم پزشكي تهران را براي تحصيل انتخاب ميكنند، با دكتر نوري زاده در مورد آن صحبت كرديم تا اين كميسيون را راهاندازي كنيم. ميدانستيم كه كميسيوني در دانشگاه به نام كميسيون موارد خاص از سالها پيش وجود داشت و دارد كه در مورد دانشجوياني كه چند بار مشروط شدهاند، تشكيل ميشود. ما گفتيم وقتيكه موارد خاص براي اين دسته از دانشجويان وجود دارد چرا موارد خاص براي استعدادهاي درخشان وجود نداشته باشد؟ مثلاً معدلهاي الف كه حق انتخاب بيستوچهار واحد را دارند، اختيار انتخاب واحد آنها را به بيستوهفت واحد افزايش دهيم. كار ديگر، راهاندازي تحصيل در دو رشته همزمان براي بچهها بود. در اينجا، جا دارد از آقاي دكتر مجدزاده تشكر كنم كه در ايجاد و راهاندازي دوره MPH بهعنوان رشته دوم براي دانشجويان، بسيار زحمت كشيد. اين دوره هم براي استعدادهاي درخشان در كميسيون تصويب شد و به اجرا رسيده است و هرسال بيش از 40 نفر در اين دوره پذيرفته ميشوند. اقدام ديگر، پي گيري محدوديت در قوانين بنياد نخبگان بود. بنياد نخبگان براي صد نفر اول رشتههاي رياضي و پنجاه نفر اول رشته تجربي، امتيازاتي را قائل بود و ما طي جلساتي كه با وزير بهداشت و بنياد نخبگان برگزار كرديم، اين مسئله نابرابري در وروديهاي برتر دو رشته را بهدفعات در ميان ميگذاشتيم كه با مقاومت آنها مواجه ميشديم. دليل مخالفت آنها نيز اين بود كه اگر صد نفر اول رشته تجربي را در نظر بگيريم كه عضو بنياد شوند، رشتههاي ديگر اعتراض ميكنند. ولي با تلاشهايي كه انجام داديم، بالاخره اين ظرفيت تا صد دانشجو افزايش يافت. البته بنياد بعداً رشته رياضي را تا صد و پنجاه دانشجو افزايش داد. فعاليت ديگر، افزايش ارتباط با بنياد بود. در اين زمينه، سعي كرديم كه در ساختار وزارت علومي بنياد، ديدگاه وزارت بهداشتي هم لحاظ شود. بهعنوانمثال، ازآنجاييكه دانشجويان وزارت علوم چهارساله ليسانس ميگرفتند و فارغالتحصيل ميشدند، امتيازات دانشجويان پزشكي نيز از سال چهارم قطع ميشد. ولي طي جلسات و گفتوگوهايي كه با مسئولين داشتيم، اين امتيازات متناسب با وزارت بهداشت شد.
دكتر نوري زاده: امتحانهاي عمده علوم پايه و رزيدنتي را نيز به رسميت نميشناختند.
بله. امتحانات سرتاسري مانند علوم پايه، پره اينترني و رزيدنتي را نيز به رسميت نميشناختند و برگزيدگان آن را عضو بنياد نميكردند. البته شكر خدا كه اين دانشجويان وارد بنياد شدند. كار ديگر آن بود كه به كمك دكتر شهرام يزداني و چند تن از دوستان ديگر كه در اصفهان بودند، براي برقراري المپياد تلاش كرديم و امروز هفتمين دوره المپياد را داريم. كمكم برندگان اين المپيادها نيز به عضويت بنياد درآمدند.
دكتر نوري زاده: حدوداً يازده سال است كه از آغاز مسئوليت شما بر مركز پژوهشهاي علمي دانشجويان ميگذرد و در اين مدت كارهاي بسياري صورت گرفته است. الآن جاي چه بحثهايي در مركز پژوهشهاي دانشجويان و استعدادهاي درخشان خالي است و دانشگاه چهكارهايي بايد انجام دهد؟
پيشازاين، تبليغات زيادي براي كمي سازي وجود داشت و خدا را شكر كه الآن به كيفي سازي توجه ميشود. البته شايد لازم بوده كه ابتدا كارها بهصورت كمي زياد شود و بعداً وارد حيطه كيفيت شود. براي پژوهشهاي دانشجويي هم معتقد هستم بايد اين كار صورت بگيرد و از بچهها ايدههاي جديد بگيريم، چون آنها در اين قسمت ميتوانند بهخوبي كمك كنند. بنابراين دانشجويان ميتوانند در قسمت توليد ايده نقش داشته باشند و بعد اين ايده را با اساتيد و مركز تحقيقاتي در كشور و يا حتي سرتاسر دنيا در ميان بگذارند تا ببينند كه آيا اين ايده عملي است يا نه.
دكتر نوري زاده: ساختار پژوهشي ايران ساختاريافته شده و بسيار رشد كرده است، ولي هنوز هم بخش پژوهش دانشجويي ندارد. به نظر شما اين بخش بايد وجود داشته باشد يا در ساختار پژوهشي كشور حل شود؟
سؤال خوبي است. زماني فكر ميكردم كه وجود اين بخش لازم است ولي الآن نميدانم. در حال حاضر به دانشجويان، آموزش پژوهش ميدهيم، اما به نظرم لازم نيست چيزي تحت عنوان پژوهش دانشجويي داشته باشيم. در حال حاضر مركز پژوهشهاي دانشجويي يا آنچه در وزارتخانه عنوان ميشود، كميتههاي تحقيقات دانشجويي وجود دارد و ازآنجاييكه من عضو سياستگذاري وزارت خانه هستم، بهدفعات اين را ذكر كردهام كه كميته تحقيقات دانشجويي، محل تحقيق براي دانشجو نيست بلكه مكاني براي آموزش پژوهش است.
درواقع دانشجو مانند كبوتري است كه بايد به او آموزش پرواز بدهيم و اگر ما پرندهاي براي پرواز داشته باشيم، نبايد او را در قفس خودمان نگهداريم. متأسفانه كميتههاي تحقيقات دانشجويي را با تعداد مقالاتشان بررسي ميكنند كه اين كاملاً اشتباه است. ما بايد دانشجويان لايق پرورش دهيم تا در مراكز تحقيقاتي، تحقيق كنند و بديهي است پرندهاي كه به آن آموزش پرواز دادهايد، جاي خوبي نشسته باشد.
دكتر نوري زاده: پس شما موافق شاخصهاي سنجش مراكز دانشجويي مثلاً در جشنواره رازي نيستيد؟
خير، نيستم. ازنظر من مهمترين شاخص، برگزاري كارگاههاي آموزش روش تحقيق و كارگاههاي مهارت زندگي هستند. طرح تحقيقاتي تا حدي كه بچهها ياد بگيرند چگونه پروپوزال بنويسند، لازم است ولي محل انجام كار تحقيقاتي، مراكز تحقيقات دانشجويي نيست بلكه دانشجويان بايد با استاد كار كنند. درمجموع، ملاك سنجش نبايد تعداد مقالات مركز پژوهشهاي دانشجويي باشد.
دكتر نوري زاده: خاطرهاي از مشكلاتي كه در حين تدريس در دانشگاه داشتهايد، تعريف كنيد.
از بيست سال پيش، زماني كه قرار شد امتحانات علوم پايه بعد از چهار ترم از آغاز تحصيل بچهها برگزار شود، من كل درس بيوشيمي را ظرف مدت حدود پانزده ساعت در تالار ابنسينا تدريس ميكردم. تعداد بچهها هم خيلي زياد بود و از همه دانشگاهها هم مراجعهكننده داشتيم، درحاليكه هرگز براي برگزاري اين كلاس پولي دريافت نميكردم. اين كلاس مشهور شده بود و اين موضوع براي برخي خوشايند نبود. يك روز كه سر كلاس مشغول تدريس بودم، يك نفر آمد و گفت اين كلاس شما نبوده و فرد ديگري بايد سر كلاس ميآمده است، درهرصورت كلاس به هم خورد. بچهها به مسئول مربوط مراجعه كرده بودند و پرسيده بودند "چرا كلاس خانم دكتر منحل شده؟" و ايشان پاسخ داده بودند كه "خانم دكتر نور چشم ما هستند ولي دانشگاه توانايي پرداخت حقالتدريس را به ايشان ندارند تا اين كلاس تشكيل شود." درحاليكه من اصلاً براي اين كلاس حقالتدريس نميگرفتم. فرداي آن روز به در تالار يك قفل بزرگ زدند كه كلاس تشكيل نشود و يك توبيخنامه كه هنوز هم دارم، به من تحويل دادند!!!
دكتر نوري زاده: بله، من آن دوره دانشجو بودم، بچهها آنقدر درخواست دادند كه كلاس را مجدداً برگزار كردند.
بله همانطور كه گفتم بلافاصله بعدازاين قضيه، من يك توبيخنامه از معاون آموزشي دانشكده گرفتم. ايشان براي مدير گروه ما نوشته بود كه "تحقيق كنيد خانم دكتر به چه علتي براي دانشجويان، كلاس تقويتي گذاشته است." اين را من بهعنوان يك خاطره نگهداشتهام كه چگونه انساني را كه به كارش علاقهمنداست توبيخ ميكنند. خاطره ديگر اين بود كه يك روز، يكي از بچهها نزدم آمد و گفت "شما فكر نكنيد كه خيلي معلم و استاد خوبي هستيد، شما آدم خوششانسي هستيد چون به شما مباحث آسان سپرده ميشود و بچهها متوجه مطالب ميشوند، به همين دليل بچهها فكر ميكنند شما استاد خوبي هستيد." دروغ چرا؟ بهعنوان يك تعريف خيلي به من چسبيد. در آن زمان بيولوژي مولكولي و ترموديناميك را تدريس ميكردم و با توجه به اينكه اين دانشجو آنقدر درس را خوب متوجه شده بود و فكر ميكرد خيلي آسان است، متوجه شدم كه به هدف دكتر ملك نيا براي آسان كردن درس رسيدهام، و اين به شكلي بازخورد عمل من بوده است.
دكتر نوري زاده: در اينجا سؤالي مطرح است كه معمولاً به اين شكل پرسيده ميشود "توصيه شما براي اساتيد و دانشجويان جوان چيست؟" من اين سؤال را اينگونه مطرح ميكنم. "شما بهعنوان معلم و مسئول مركز استعداد درخشان در حال انجام اين حرفه هستيد و ما هم بهعنوان دانشجو و پزشك، اين حرفه را دنبال ميكنيم. در حال حاضر يك بحث آكادميك در دنيا مطرح است و آن بحث تعهدات اخلاقي، سازماني و حرفهاي گري است كه شما و مركز پژوهشها بر روي اين قضيه بسيار كاركردهايد و گروههاي مختلفي را تشكيل دادهايد. اگر از اين زاويه به اين مسئله نگاه كنيد، در اين سه بخش كه ذكر شد، يك معلم يا استاد حرفهاي دانشگاه، همينطور يك مسئول دانشگاه در ردههاي مختلف و درنهايت يك دانشجو چه خصوصيات و رفتاري بايد داشته باشد؟"
شعر كوچكي از فردوسي كه معناي بزرگي دارد ميخوانم "دو صد گفته چو نيم كردار نيست" مشابه اين را هم در قرآن داريم "لم تقولون ما لا تفعلون " به اين معني كه "چرا چيزي را ميگوييد كه خودتان انجام نميدهيد؟" در آموزش به اين ميگويند hidden curriculum. بعضي چيزها است كه آدم ميخواند تا اجرا كند و بعضي چيزها هم است كه اجرا ميكنيم تا نوشته شود. معلمهاي ما آدمهايي بودند كه كارها را اجرا ميكردند تا نوشته شود و ما انجامش دهيم. اينكه من بگويم به بيمار خود و به دانشجوي خود احترام بگذاريد، چقدر اثر ميگذارد؟ تنها يك مقدار. اما اگر در رفتار خودم احترام بگذارم، اثرگذاري بيشتري دارد. من مخالف آموزش تئوري حرفهاي گرايي كه در كوريكولوم دانشگاه باشد، نيستم. اما واقعيت اين است اگر من استاد به دانشجويم بگويم بايد اين كار را انجام دهي، ولي خودم انجام ندهم، چگونه او ياد خواهد گرفت؟ البته اينكه اصول اخلاقي را تدريس كنند، خوب است. ولي درمجموع، به نظر من مواردي از مسائل فرهنگي كه با آن مواجه هستيم، مانند دروغ، بيمهابا تهمت زدن و بيمسئوليتي را ما با اعمال خود به جوانان منتقل كردهايم و حالا با حرف ميخواهيم آنها را از اين كار بازداريم. درحاليكه جوانان باهوش هستند و اعمال ما را ميبينند. اين شعر كه "چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد" مصداق اين قضيه است. بنابراين به اساتيد و مسئولان دانشگاه ميگويم بياييد از خودمان شروع كنيم، چراكه اگر امري را از خودمان شروع كنيم، تسري پيدا ميكند ولي وقتي از بچهها شروع كنيم، شايد درست از كار درنيايد. اين در حالي است كه هميشه قوانين را براي مردم ميگذاريم ولي بايد اول از خودمان شروع كنيم.
دكتر نوري زاده: از دوران دكترا و فوقليسانس بگوييد كه شاگرداول شده بوديد و به وزارتخانه رفته بوديد. چون خاطره آن بسيار آموزنده است.
من در دوره ارشد و دكترا رتبه اول بودم. اعلامشده بود كه در وزارتخانه به شاگردان اول هر رشته جايزه ميدهند. من هم براي دريافت جايزه رفتم. ما را بهصف كردند. يك كارمند نشسته بود كه از روي ورقهاي كه روبرويش بود، اسامي را ميخواند. نام مرا بدون لقب دكتر يا خانم صدا كرد. من هم جلو رفتم. درب كشوي ميز را باز كرد و يك سكه را كه در آن زمان بدون جلد بود، روي ميز كوبيد و به من گفت "اينجا را هم امضا كن"، آنقدر به من برخورد كه فكر ميكردم مانند يك انسان با من رفتار نشده است. زماني كه از اتاق بيرون آمدم، پيش خود گفتم "ايكاش نميگرفتم"، بعداً به خودم گفتم "يك نفر كه شاگرداول ميشود، احترام ميخواهد، سكه با اين رفتار را نميخواهد." زماني كه براي مركز خودمان ميخواستيم كارمند بگيريم، با داوطلبين مصاحبه ميكرديم. پسازآن، من چند چيز را به آنها گوشزد ميكردم "اولاً همه بايد با لبخند و آغوش باز با بچهها رفتار كنند." دوم آنكه جمله "مسئله شما و مشكل شماست" را هرگز در ارتباطهايمان به كار نبريم. اين جمله در لغتنامه مركز ما وجود ندارد، چون كسي كه به مركز ما مراجعه ميكند، حتماً مشكلي دارد و ما بايد به او كمك كنيم. نهايتاً اگر نتوانستيم كار برايش بكنيم، با عشق و علاقه بگوييم "خيلي متأسفم ما نميتوانيم و بهعنوانمثال توضيح دهيم كه قانون اين كار مربوط بهجاي ديگري است."
زماني كه دكتر جعفريان رياست دانشگاه را قبول كرد، گفت " يكي از اهداف ما احترام است." هرچند كه مسئولان قبلي، به مسئله احترام توجه داشتند ولي آن را بهعنوان شعار قرار نداده بودند. بنابراين در مركز ما اين جمله شعار ما شد كه "به احترام، احترام بگذاريد." و عملاً سعي ميكنيم كه اين كار را انجام دهيم.
شما از اساتيد ورزشكار دانشگاه محسوب ميشويد، با توجه به مشغلههايي كه داريد، وقت اين كار را از كجا ميآوريد؟ گويا در شنا هم مدال آورديد؟
من اعتقاددارم كه آدم براي اينكه روح شاد و سرحالي داشته باشد، بايد جسمش خوب و سالم باشد. اگر چيزي براي انسان خيلي مهم باشد، بالاخره برايش وقت پيدا ميكند. سالها است كه ورزش ميكنم. سه روز در هفته از ساعت شش و نيم تا هشت صبح، حدود دو كيلومتر شنا ميكنم. بله، مسابقه دادن را دوست دارم. امسال در مسابقات استان شركت كردم و مدال نقره كسب كردم.
نشاط يكي از ويژگيهاي بارز شما است، اين سرزندگي و نشاط فوقالعاده از كجا نشأت ميگيرد؟
شايد به اين دليل باشد كه من زندگي را دوست دارم، همهچيز را دوست دارم. بچه كه بودم به كلاس نقاشي ميرفتم و دوست داشتم نقاش شوم. هرجايي كه ميرفتم، دوست داشتم در آن كار مهارت زيادي به دست بياورم. من به بسياري از چيزهايي كه در اطرافم است علاقه دارم. شايد بگويند كه انسان الكيخوشي هستم، ولي بيشتر ميپسندم كه الكيخوش باشم تا الكي ناخوش! (با خنده)
بيش از صد و شصت سال از آغاز آموزش نوين پزشكي در كشور ما ميگذرد و دانشگاه هم هشتادسالگي خود را رد كرده است. در مورد آينده اين دانشگاه و احساسي كه نسبت به آن داريد، بگوييد.
من از هجدهسالگي در دانشگاه تهران بودم، بنابراين با اين دانشگاه عجين هستم. يعني تمام زندگي من در اين دانشگاه بوده است. من عاشق دانشگاه علوم پزشكي تهران هستم و از اينكه در اين دانشگاه دانشجو بودم و مدرس هستم، افتخار ميكنم. حتي به شوخي ميگويند "ناف من را در دانشگاه تهران انداختهاند." دانشگاه تهران افتخار مادر بودن را دارد و يك مادر بايد مادر بودن و زايا بودن خود را حفظ كند، به دليل آنكه مهمترين ويژگي مادر، زايا بودن است. اگر اين دانشگاه صرفاً به خاطر افتخارات گذشتهاش بگويد "من دانشگاه مادر بودم." يادش نرود كه ممكن است با اين حرف يائسه شود! چراكه اگر مادر است، بايد ايدههاي و كارهاي جديدي توليد و انجام دهد كه در كشور تسري پيدا كند. حتي نوآوريهايي درزمينهٔ هاي آموزشي، پژوهشي و فرهنگي ارائه دهد. البته ديدمان به فرهنگ نيز اينطور نباشد كه بگوييم "ما دو هزار و پانصد سال سابقه داريم، حالا بخوابيم." يا اينكه وقتي ميگوييم دانشگاه هشتاد سال يا آموزش نوين پزشكي صد و شصت سال سابقه دارد، يادآوري اين سابقه نبايد سرعت ما را كند و زايايي ما را كم كند. به نظر من دانشگاه تهران زايا بوده و بايد بماند. اين افتخاري براي همه ما است.
در پايان اگر نكته قابلتوجهي وجود دارد، بفرماييد؟
شايد به نظر برسد كه اين ما بودهايم كه در مركز پژوهشها فعاليتهايي كردهايم ولي من همه اينها را مديون حمايت مسئولان وقت دانشگاه هستم. بزرگترين حامي ما دكتر لاريجاني بود. دكتر فتوحي نيز چون بنيان گزار مركز بود، بسيار به ما كمك كرد. دكتر جعفريان، دكتر يونسيان، دكتر محقق و سايرين همه بهنوعي به ما كمك كردند. هيچ كجا نبود كه ما درخواستي داشته باشيم و همه اين مسئولان تمام سعي خود را براي برآورده كردن درخواست ما نكرده باشند. عميقاً متشكر هستم و اگر هم كاري در اين يازده سال صورت گرفته است، با همكاري مسئولان دانشگاه و همكاران عزيزم ازجمله دكتر نوري زاده، دانشجويان عزيزم و كارمندان دانشگاه بوده است. اصل، بچهها هستند كه ايده توليد ميكنند و پرورش ميدهند و من بهعنوان كسي كه كنار ايستادهام، سعي ميكنم به آنها كمك كنم. بهعبارتديگر مهمترين كار ما جلوگيري از ممانعت از فعاليتهاي آنها بوده است. در پايان حيف است از انسانهايي كه باعث پيشرفت مجموعه شدهاند و از همه اعضاي خانواده بزرگ مركز پژوهشهاي دانشجويي و مركز رشد استعدادهاي درخشان تشكر نكنم./ق
خبرنگار: زهرا صادقي
عكاس: مهدي كيهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: