دل نوشته ای در دیدار با جانبازان قطع نخاعی مرکز توانبخشی ثاراالله
"فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما"؛ خداوند مجاهدان را بر کسانی که از جهاد خودداري می کنند، برتری بزرگی داده است.(نساء آيه 95)
امروز 4 دي ماه 98 در سالگرد شهداي عمليات كربلاي 4، به همراه گروهي از همكاران فرهنگي در دانشگاه علوم پزشكي تهران به ديدار جانبازان قطع نخاعي آسايشگاه ثارالله واقع در خيابان مقدس اردبيلي رفتيم.
از همان ابتداي سوار شدن در اتوبوس حال عجيبي داشتم. ديدن افرادي كه سالها پيش بايد به ديدنشان مي رفتم و هرگز همت نكرده بودم. وقتي حاجآقا اشتياقي از خاطراتشان با جانبازان در حج تعريف میکردند، در دلم نيت كردم براي آرامش قلبي و رفع حوائجم از آنها التماس دعا بگيرم، اما با ديدن چهره هاي آنها كه از جواني و علایق خود گذشته و به خاطر دفاع از وطن جان شيرين خود را در کف دست گذاشته و بعد از آن همه سال با درد و رنج دست و پنجه نرم میکنند، احساس شرمندگي کردم و خود را به خاطر این همه سالها نيامدن مواخذه كردم.
در ابتداي ورودمان ديواري در طبقه اول نظر هر بيننده اي را به خود جلب مي كرد، ديواري پوشيده از گل در زير نوري سبزرنگ كه عكسهاي جانبازان شهيد اين مركز به همراه سربندهاي يا زهرا و پلاكهاي يادگاري جنگ از آن آويزان شده بود، و نوشته اي با اين مضمون "بي پرده بگويم آخرش اينجاست".
ديدن راست قامتاني كه در گوشهای از شهر در سكوت زجر میکشند و دم نمیزنند، قلبم را به درد میآورد؛ اما روح بزرگشان در زير اين سكوت، خودنمايي مي كرد و رنگ اميد در كلامشان موج میزد. وقتي به اولين جمله آقاي محمد زاده، جانباز قطع نخاعي كربلاي 5 فكرمي کنم که میگفت: هرگز نا اميد نباشيد، از خودم خجالت كشيدم كه به خاطر ناملايمات زندگي بارها اميد خود را از دستدادهام و تحمل زندگي برايم سخت شده است.
به حال خوبشان غبطه میخورم و در مقابل بزرگي آنها سر تعظيم فرود میآورم. كاش دنيا را از دريچه چشم آنها میدیدم و عظمت و قدرت خداوند را هیچگاه فراموش نمیکردم. با اینکه بيشتر از 30 سال در بستر به سر میبرند اما كلامي از ناشكري در زبانشان جاري نيست.
گفتگو با تکتک آنها درسي از زندگي برايم به همراه داشت. جانباز غواصي كه در عملیات فاو، از ناحيه گردن قطع نخاع شده بود، آرزو داشت یکبار ديگر با تمام همرزمانش در همان نقطه جمع شوند و اين لحظه را با هیچ چیز ديگر در دنيا عوض نمیکرد، همرزمانی كه رنگ و بوي ديگري داشتند و از آنها به آدم خوبها تعبير مي كرد او لحظات حضور در كنار آنها را با بودن در بهشت مقايسه مي كرد و مي گفت اگر به عقب برگردم باز همين راه را انتخاب مي كنم.
حاج آقا اشتياقي با خواندن نوحه هايي از جنگ در كنار نام مقدس حضرت زهرا(س) در كنار جانبازان سرافراز شور و حالي وصف ناپذير در فضاي آسايشگاه به وجود آورد و همه را به آن سالهاي پر از خاطره برد و اينجا بود كه ديگر نمي توانستيم جلوي اشكهاي خود را بگيريم.
ديدن عمو موسي يا همان موسي سلامت از ورزشكاران جانباز و طرفدار سرسخت تيم پرسپوليس حال روحي ما را كلي عوض كرد، با ورود به اتاقش انگار وارد باشگاه پرسپوليس شده بوديم. اتاقش پوشيده از پوسترهاي بازيكنان و پرچمهای مخصوص اين تيم بود ، تازه يادم آمد بيشتر مواقع در گوشه زمین بازی، ايشان را روي ويلچر دیدهام و يك پاي ثابت بازیهای پرسپوليس هستند. البته يكي از ديوارهاي اتاق ايشان نيز پوشيده شده از عکسهای سرداران بزرگ جنگ، مثل شهيد جهانآرا، شهيد همت، سردار سليماني و غیره بود كه به زيبايي تمام در كنار هم چيده شده بود و ديدن آن حال ما را خوب مي كرد. ايشان نيز پر از اميد به زندگي بود و دوست داشت كه عكسي دستهجمعی با همه ما بگيرد و از حاج آقا اشتياقي مي خواست شعرهاي روي ديوار در وصف تيم محبوبش را بخواند و همه تكرار كنند. علي رغم اين كه بنده طرفدار تيم مقابل ايشان بودم به خاطر عمو موسي با آنها هم نوا شدم.
در ديدار امروز سوالات زيادي براي پرسيدن در ذهن داشتم، اما چنان در خود فرو رفته بودم كه زبانم همراهي نمیکرد و فقط به زيبايي زندگي از نگاه آنها چشم دوخته بودم. از خداي بزرگ صبر و گذر سخت اين دوران را برايشان خواستارم، البته كه آنان در پیشگاه خداوند رو سفيد و سربلند هستند و ما محتاج دعاي آنها هستيم. از همه بزرگواراني كه اين ملاقات معنوي را ترتيب دادند، صميمانه تشكر مي كنم و اميدوارم قدر جانبازان عزيز كشورمان كه نعمتهاي الهي محسوب مي شوند و آسايش امروز ما در گرو فداكاري ديروز آنهاست را بيشتر از پيش بدانيم و گاهي از وقت روزمره خود را براي عيادت از آنها اختصاص دهيم.
ارسال به دوستان