• تاریخ انتشار : 1401/05/03 - 11:29
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 769
  • زمان مطالعه : 16 دقیقه

گفت و گو با دکتر نبی شریعتی فر عضو هیئت علمی دانشکده بهداشت و رزمنده دفاع مقدس

در ادامه مصاحبه با ایثارگران دانشگاه با دکتر نبی شریعتی فر عضو هیئت علمی دانشکده بهداشت و رزمنده دفاع مقدس به گفتگو نشستیم.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس با دکتر شریعتی فر گفت‌وگو کردیم.

 ضمن خوش‌آمد گویی و تشکر از حضور شما در این گفتگو لطفاً خودتان را معرفی بفرمائید:

اینجانب نبی شریعتی فر متولد روستای فخرآباد از توابع گناباد خراسان رضوی هستم. سال 1352 وارد مدرسه ابتدایی شدم. دوران ابتدایی را در زادگاهم و برای دوره راهنمایی به دلیل اینکه برادرم ساکن مشهد بود برای تحصیل به مشهد مقدس رفتم. یادم هست در آن زمان ماجراهای حوادث انقلاب و روزهای انقلاب، ابتدا دسته‌های کوچکی از مردم راه‌پیمایی می‌کردند (در کنار این‌ها دو الی سه نفر که بازوبند داشتن به‌عنوان انتظامات بودند)، من و برادر گاهی با این دسته‌ها تا حرم امام رضا همراه می‌شدیم و بعدها تظاهرات گسترده‌تر شد و ماجرای دهم دی در مشهد و به توپ بستن بیمارستان امام رضا ع و بقیه‌ی حوادث اتفاق افتاد و مدارس تعطیل شد. من هم چون از نظر سنی و جثه کوچک بودم به روستا برگشتم. اسفندماه که امام ‌فرمان باز شدن مدارس را دادند و مدارس باز شد؛ خانواده‌ام ترجیح دادند آن سال را مدرسه نروم. مدرسه راهنمایی را در سال همان روستا رفتم. می‌دانید که بچه‌های روستا معمولاً هم‌زمان با درس و تحصیل کارهای دیگری هم انجام می‌دهند؛ به‌طور مثال در بهار وجین و برداشت زیره سبز و ...، در پاییز چیدن گل زعفران و در زمستان که دام‌ها به نزدیک روستا برمی‌گشتند در رسیدگی به دام‌ها به خانواده کمک می‌کردیم.

از طرفی وقتی به سن بلوغ ‌رسیدیم بایستی کارهای سنگین‌تری هم انجام می‌دادم. به این دلیل که ما پدر را که نیروی کار اصلی خانواده و مرکز اقتصاد خانواده بود را دست‌داده بودیم. من فرزند کوچک خانواده و سال سوم ابتدایی بودم، من و دو برادر بزرگترم در خانه بودیم و بقیه ازدواج‌کرده بودند، پس باید برای حفظ داشته‌ها و تأمین معیشت روزمره تلاش مضاعف می‌کردیم. باید هم کار می‌کردیم و هم تحصیل می‌کردیم، در واقع شروع تفکر اقتصادی ما از همان روزها شکل گرفت. پس از دوره راهنمایی برای دبیرستان و ادامه‌ی تحصیل به گناباد رفتم.

در کدام دانشگاه تحصیل کردید؟

سال 65 از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم. در انتخاب رشته دانشگاه 13 انتخاب را پزشکی و یکی را پرستاری زدم، متأسفانه کاردانی پرستاری علوم پزشکی مشهد قبول شدم، ولی درس خواندن برای دانشگاه را رها نکردم و بلافاصله پس از پایان دوره پرستاری مجدد شرکت کردم و داروسازی علوم پزشکی کرمان قبول شدم.

چرا داروسازی را انتخاب کردید؟

یکی از دلایلم این بود که در دوران تحصیل پرستاری در بیمارستان‌های مشهد، دیدم کار پزشکی خسته‌کننده و پر از استرس است و دیگر اینکه آن زمان ابتلای یکی از اقوام به سرطان در من ایجاد انگیزه‌ کرد و به ساخت دارو و رشته داروسازی علاقه‌مند شدم. در طول دوره تحصیل هم از دانشجو‌های برتر بودم. به دلیل محرومیت از پدر و حمایت‌های او، مسئله هزینه‌ها و شرایط اقتصادی یکی از نگرانی‌های اصلی من برای ادامه تحصیل بود که باید برطرف می‌کردم. مجبور بودم در کنار بیمارستان کارهای خدمات پرستاری و همین‌طور تدریس شیمی در دبیرستان انجام دهم. خاطرم هست آن زمان حقوق یک معلم 5 هزار تومان بود من ماهیانه 25 هزار تومان درآمد داشتم.

شما تاکنون چه فعالیت‌های پژوهشی، اجرایی و یا فرهنگی داشتید؟

پس از فارغ‌التحصیلی در سال 74 تاکنون بیست سال سابقه اجرایی دارم. به‌این‌ترتیب که ابتدا به‌عنوان مدیر دارویی دانشگاه علوم پزشکی گناباد منصوب شدم و بعد از مدت کمتر از یک سال معاون درمان و داروی دانشگاه شدم. پس از تفکیک معاونت درمان و غذا و دارو تا سال 86 معاون غذا و داروی علوم پزشکی گناباد شدم. پس از قبولی در دانشگاه تهران همراه با تحصیل مشاور معاون وزیر شدم و بعد از اتمام دوره تحصیل در معاونت غذا و داروی علوم پزشکی تهران یک سال مسئول واردات و صادرات دارو بودم. پس‌ازآن در سال 93 به سازمان غذا و دارو دعوت شدم. ابتدا به‌عنوان مدیر برنامه‌وبودجه و بعد به‌عنوان مدیرکل برنامه‌ریزی و بودجه سازمان غذا دارو تا سال 97 ادامه خدمت دادم. پس از آن به دلایلی که احساس می‌کردم دانشگاه بیشتر به خدمات من نیاز دارد به دانشگاه برگشتم.

چطور شد به جبهه رفتید؟

علاوه بر روحیه رشادت طلبی و سلحشوری که در همه ایرانیان است و وجود پربرکت حضرت امام (ره) در آن زمان، دو علت اصلی اشتیاق من و همه نوجوانان و جوانان برای حضور در جبهه بود. در آن شرایط یکی فضای پرورشی و تربیت ما در خانواده‌های مذهبی باعث حس تکلیف شرعی جهاد برای ما می‌شد و دیگری حس وطن‌پرستی و غیرت و دفاع از مملکت انگیزه حضور در جبهه‌ می‌شد.

از خاطرات شیرین دوران حضور در جبهه بگویید؟

سال 59 که جنگ شروع شد من در مقطع راهنمایی مشغول تحصیل بودم، دوستان ما به جبهه می‌رفتند، این حرکتی که بچه‌های بزرگ‌تر از ما در روستا صف می‌بستند که جبهه بروند، نمایشی دل‌انگیز و غرورآفرین داشت. همان‌طور که گفتم روحیه‌ی سلحشوری و رشادت در کل مردم ایران هست همه ما در خانواده‌هایی بزرگ شدیم که برای ما شاهنامه خواندند و شبیه‌خوانی‌های حضرت ابوالفضل را دیده بودیم.

سال 61 بود که دوره‌ای امدادگری را دیدیم و به‌عنوان امدادگر به منطقه‌ی جنگی دشت عباس اعزام شدیم. ما تیپ 21 امام رضا ع از خراسان بودیم و در سایت چهار مستقر شدیم. روز اولی که وارد شدیم ما را به‌صف کردند، چون قد من کوتاه‌تر بود آخر صف رفتم و دو تا آجر زیر پایم گذاشتم چون می‌دانستم من را بر خواهند گرداند. پاسدار مسئول وقتی به من رسید آقای سردار صلاحی فرمانده گردان واسطه شد و گفت: «ایشان دانش‌آموز خوبیه و می‌تونه کار فرهنگی و تبلیغاتی انجام بده» و این‌گونه راضی شدند که من بمانم. همان شب پس از شام سراغ من و یکی از بچه‌ها آمدند و اعلام کردند که شما دو نفر بروید و سوار آن ماشین تویوتا شوید؛ و طبق دستور به خط مقدم جبهه اعزام شدیم. واقعاً عجیب بود آن‌ها که ما را نمی‌پذیرفتند و قرار شده بود که کار فرهنگی کنیم، ما را به خط مقدم اعزام کردند. من در سنگر فرماندهی قرار گرفتم و نفر دیگر بافاصله بیشتری در سنگر دیگر قرار گرفت.

ما در منطقه عملیاتی فکه بودیم و حتماً می‌دانید که در آنجا فاصله با دشمن کم بود و درگیری‌های زیادی رخ می‌داد و تعداد شهدای این منطقه زیاد است (منطقه فکه؛ رملی و سرزمین شن‌های روان است و در بخش جنوبی آن رمل و شن‌های روان بیشتر است، به‌گونه‌ای که حرکت کردن روی آن بسیار سخت و طاقت‌فرسا است). صبح که بیدار شدیم و خواستیم ببینیم چه خبر شده، یک خمپاره آمد و سوتی کشید، ما چنان خودمان را زمین زدیم که احساس کردیم شکممان پاره شد. فرمانده تیپ ذوالفقار آمد گفت: به‌به احسنت! خوب خودتان رو زمین زدید شکمتان پاره نشد! این برای ما خاطره شد البته بعدها با رصد کردن مسیر خمپاره و تشخیص محل فرود آن آشنا شدیم.

خاطره دیگرم از آن دوران این است ‌که اوایل که وارد منطقه فکه شده بودم علاوه بر امدادگری و خدمات پرستاری به مجروحین، به من تکلیف کردند که باید در سنگر کشیک هم بدهم. گفتم: آموزش ندیده‌ام. فرمانده گفت: نیرو کم داریم. به من یک اسلحه کلاشینکف و یک قوطی خالی کنسرو داد و گفت: برو پشت خاک‌ریز و نشانه‌گیری کن. من هم رفتم پس از چند بار شلیک خوب و راضی‌کننده، برگشتم و مسئولیت کشیک سنگر خاک‌ریز را هم قبول کردم.

نکته جالبی که الآن مطرح می‌کنم فقط خانمم و فرزندان خبردارند. در این سنگر دو بار مجروح شدم، خودم را پانسمان کردم ولی به عقب برنگشتم. ما در آن دوران فضای عجیبی را تجربه کردیم. وقتی پس از سال‌ها برای همایشی به اهواز رفتم ناخودآگاه با یادآوری آن دوران و خاطرات با رزمندگان و مقایسه با اهواز کنونی به گریه افتادم.

یادم هست پس از 45 روز حضور در جبهه یک‌شب ما را با چند یدک‌کش تریلر که به تراکتورها وصل کرده بودند به منطقه تپه سبز بردند، چون آن مناطق کاملا رمل بود تنها وسیله ممکن برای جابجایی تراکتور بود. شب رسیدیم به منطقه خوابیدیم، صبح که بیدار شدیم متوجه شدیم در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی هستیم و کمی بعد با حمله دشمن از زمین با خمپاره و توپ‌های 120 و از هوا با بمب‌های خوشه‌ای هواپیماهای میگ غافلگیر شدیم، ولی با حداقل امکانات دفاعی مجبور به مقاومت بودیم تا اینکه مشخص شد عملیات لو رفته و ما را به عقب برگرداند. پس از مدتی که در سایت چهار بودیم مأموریت ما تمام شد و به خانه برگشتیم.

چند بار به جبهه اعزام شدید؟

چهار بار و مجموعاً 15 ماه در جبهه حضور داشتم.

آیا در دوران جنگ به پس از جنگ هم‌فکر می‌کردید؟

قطعاً در زمان جنگ همه امید دارند که کشور به وضعیت عادی خود برگردد، حس پیروزی و فضای آرامش را تجربه کنیم. مثلاً یکی از آرزوها و آرمان‌های ما باز شدن راه کربلا بود و یادم هست لباس رزمندگان را پشت‌نویسی می‌کردیم که راه قدس از کربلا می‌گذرد. البته بنده به این آرزو رسیدم و توفیق سفر به کربلا نصیبم شد. ولی اینکه پیش‌بینی کنیم بعد از پایان جنگ چه اتفاقاتی می‌افتد و ممکن است اتفاقاتی بیفتد که تفکر مردم را تغییر دهد، خیر، این‌طور فکر نمی‌کردیم.

در دوران دفاع مقدس حتماً دوستانی پیدا کردید. آیا از آن‌ها اطلاعی دارید و یا با آن‌ها ارتباط دارید؟

 بله با تعدادی از آن‌ها در ارتباط هستم و خبردارم بعضی از دوستان ادامه تحصیل دادند. یکی از این رفقای صمیمی دکتر علی‌اصغر حسینی است. زمانی که برای یکسری کارهای دانشگاه به علوم پزشکی گناباد رفتم وقتی وارد دفتر ریاست دانشگاه شدم افراد داخل اتاق بلند شدند یکی از آن‌ها جلو آمد و روبوسی کرد، تعجب کردم. گفت: «نبی منو نشناختی؟» گفتم: «خیر.» گفت: «من علی‌اصغرم، فلان جا سنگر فرماندهی ...» ایشان الآن متخصص روان‌پزشکی در علوم پزشکی مشهد هستند و باهم ارتباط صمیمی داریم.

همین‌طور یکی از دوستان که با من در منطقه‌ی فکه بود آقای اسدی انسان بسیار خوب و ساده و صادقی است. با آقای شاهرخی هم در خط مقدم بودیم که گاهی باهم شیطنت می‌کردیم، با آقای صلاحی، آقای مرادیان و بسیاری از دوستان دیگر که در جبهه با هم بودیم یک گروه مجازی داریم که گاهی عکس‌هایی از آن دوران می‌گذارند و تجدید خاطرات می‌کنیم. وقتی هم شهرستان می‌روم با بعضی از آن‌ها قرار می‌گذاریم و همدیگر را می‌بینیم.

آقای دکتر چگونه می‌توان فرهنگ ایثارگری را در ایثارگران و خانواده آنان زنده نگه داشت و به افراد دیگر جامعه انتقال داد؟

برای انتقال یک فرهنگ ابتدا باید افراد را آماده پذیرش آن فرهنگ کرد. مهم‌ترین راهکار هم به‌کارگیری از ایثارگرانی است که خودشان عمل‌کننده هستند و خلوص نیت دارند، آن‌ها را به‌عنوان الگوهای رفتاری در جامعه مثال بزنیم. بنده در زمان دفاع مقدس این خلوص را در افکار و رفتار شهدایی همچون شهید کاوه و بعدها در کرمان همچون شهید سردار سلیمانی که آن زمان فرمانده سپاه کرمان بودند، از نزدیک نظاره‌گر بودم. مردم برای انتقال فرهنگ باید شما را قبول داشته باشند. چرا همه شهید سلیمانی را قبول دارند؟ چون خلوص نیت در رفتار و کردار او به‌خوبی نمایان بود، در نتیجه اگر این خلوص در رفتار باشد انتقال فرهنگ بسیار راحت و آسان است.

نقش ایثارگران در انتقال ارزش‌های انقلاب و دفاع مقدس چیست؟

همان‌طور که گفتم وقتی ارزش‌ها در رفتار نمایان شود به‌راحتی تأثیرگذار است. بخصوص جوانان این‌ها را می‌بینند و درک می‌کنند. رسانه‌ها نقش مهمی در این مورد دارند. باید برای بیان روایت‌ها و واقعیت‌های دوران دفاع مقدس از ایثارگران شاخص استفاده کنند. اگر این روایت‌ها توسط ایثارگرانی که این ارزش‌های را به‌خوبی در خود حفظ کرده‌اند بیان شود در انتقال فرهنگ ایثارگری در جامعه موفق خواهیم بود.

آیا خاطرات خود را مکتوب و منتشر کرده‌اید؟

خیر. دوران جنگ دفترچه‌هایی می‌دادند و خاطراتمان را می‌نوشتیم. در حال حاضر هرچه هست در یاد و خاطره و در ذهن خود حفظ کرده و با یادآوری آن‌ها را زنده نگه‌داشته‌ایم.

از خاطرات جذاب و به‌یادماندنی دوران حضور در جبهه برایمان تعریف کنید:

زمان جنگ جاهای مختلفی بودم. مدتی در فکه بودیم، دوره‌ای در روستای نجف‌آباد شهر کامیاران از توابع کردستان بودم. دوره‌ای در سوسنگرد و طرح شش‌ماهه دانشجویی را هم به‌عنوان نیروی بهداری در لشکر 32 انصار همدان، نوک حمله منافقین بودیم. سپس رفتیم پادگان ابوذر سر پل ذهاب. یکی از خاطرات جذابی که به یاد دارم این است که یک روز که برای مرخصی یک‌روزه از فکه به شوش رفتیم پس از زیارت دانیال نبی به اهواز رفتیم و در تکیه فاطمیه که نزدیک کارون بود استراحت کردیم. در آنجا با مختصر غذایی مثل سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب پز از رزمندگان پذیرایی می‌کردند. آن شب در تکیه فاطمیه حس و حال عجیبی بود. هر کس صحبتی می‌کرد، شعری می‌خواند، دعایی و نوحه‌ای و ... . فضای عرفانی تکیه‌های حسینی در ایام محرم را برایمان زنده کرد.

روش‌های پیشنهادی شما برای احیا و نهادینه کردن فرهنگ ایثارگری در نسل‌های سوم و چهارم پس از انقلاب چیست؟

به نظر بنده فرهنگ ایثار و ایثارگری همیشه زنده خواهد ماند. حتی اگر زمانی برسد که کهنه سربازها زنده نباشند، در خانواده و فرزندان آن‌ها این روحیه همیشه زنده خواهد بود. ملت ما و مملکت ما یک فرهنگ اصیل از روحیه ایثار و رشادت دارد ولی باید با ارتباط مداوم با جانبازان، زیارت قبور شهدا و ملاقات با خانواده شهدا این فرهنگ تقویت‌شده و به نسل‌های بعد منتقل شود.

عوامل پیشرفت و موفقیت در زندگی خود را در چه می‌دانید؟

می‌توانم مهم‌ترین عوامل را به چند دسته تقسیم کنم:

  • من زاده کویر هستم. کویر انسان را مقاوم، سخت‌کوش و قانع بار می‌آورد.
  • روستازاده هستم. مردم روستا فعال، بی‌آلایش هستند و به زرق‌وبرق و تجملات توجهی ندارند.
  • علاقه زیاد به کاردارم. با انجام فعالیت و کارهای روزمره احساس شادابی و نشاط می‌کنم.
  • برقراری ارتباط خوب با افراد سالم که باعث پیشرفت انسان می‌شوند.
  • فردی مثبت اندیش هستم، دوری از افکار منفی باعث پیشرفت و خلاقیت انسان می‌شود.
  • داشتن نظم و انضباط در زندگی. این مسئله را از دکتری روحانی که اصلیت تهرانی داشت ولی 70 سال در مناطق محروم گناباد طبابت می‌کرد آموختم. ایشان تا سن 93 سالگی همیشه سروقت در محل کار حاضر بود.
  • و مهم‌ترین مسئله توکل به خدا. با تمام تلاش و سخت‌کوشی به خدا توکل می‌کنم. چون ایمان‌دارم اگر خدا بخواهد از خشت خام برایمان طلا می‌سازد.

به‌روز بودن اطلاعات چه تأثیری در زندگی شما دارد؟

به‌عنوان معلم و داروساز وقتی به‌صورت دائم مطالعه می‌کنم و دانشم را به‌روز می‌کنم احساس پویایی و شادابی می‌کنم.

برای حفظ سلامتی روحی و جسمی خود چه‌کار می‌کنید؟

شنا و پیاده‌روی را دوست دارم. الآن که وقت آزادتری دارم روزانه 9 الی 10 کیلومتر پیاده‌روی می‌کنم.

 به چه ورزش‌هایی علاقه دارید؟

مثل اکثر پسربچه‌ها در دوران کودکی و نوجوانی به‌خصوص فوتبال خیلی دوست داشتم، والیبال هم دوست دارم و در نوجوانی و جوانی بازی می‌کردم ولی الآن شنا و پیاده‌روی جزو مهم‌ترین علایق ورزشی من هستند.

چه کسانی در موفقیت و زندگی شما نقش مؤثری داشتند؟

برادری دارم که در مدرسه سرآمد بود و اگرچه بعدها ادامه تحصیل نداد و فقط تا دیپلم درس خواند ولی در شهر و روستا به‌عنوان فردی شاخص تأثیرگذار بود. طوری که وقتی معلمی من را می‌دید می‌گفت: «برادر فلانی هستی؟» این مسئله باعث شد برادرم را الگوی مناسبی در زندگی خود بدانم. البته از دیگر برادرانم هم تأثیرپذیری داشتم.

همین‌طور آقای دکتر داوری متخصص قلب که ایشان هم از همان دوران ابتدایی در مدرسه مرا تشویق به درس خواندن می‌کرد باعث شد همیشه آرزوی دکتر شدن داشته باشم و الآن بااراده قوی و لطف خداوند دکتر هستم.

بهترین دوران زندگی شما چه دورانی بود؟

تجربه‌های خوبی در دوران مختلف زندگی داشتم. ولی پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه بهترین دوران زندگی‌ام تولد فرزندم بود و بعد هم‌دوره کار و اشتغال در علوم پزشکی تهران از بهترین دوران زندگی من است.

چند فرزند دارید؟

دو فرزند

آخرین سؤال، آخرین حرف؟

به همه جوانان توصیه می‌کنم همیشه توکل به خدا داشته باشید. راه درست از این مسیر می‌گذرد. به توصیه پدر و مادر توجه کنند و به آن عمل کنند؛  اما  آخرین حرفم در مورد خودم این است، اگر خدای‌نکرده دوباره در کشور جنگی اتفاق بیافتد ما همان سربازیم. اگرچه ممکن است قوای جسمانی کمتری نسبت به جوانی داشته باشیم ولی همان عشق به دفاع از دین و وطن در ما وجود دارد.

بازهم از شما بسیار سپاسگزاریم که به سؤالات ما پاسخ دادید. برای شما آرزوی سلامت و موفقیت در همه امور زندگیتان را داریم.

  • گروه خبری : دفتر امور ایثارگران
  • کد خبر : 215722
عکاس
حمیده شفاعی
تهیه کننده:

حمیده شفاعی

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
تنظیمات قالب