دکتر رفیعی تهرانی: آموزش دانشگاه مطابق با فعالیتهای روز دنیا است
با دکتر رفیعی تهرانی استاد پیشکسوت دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران، کارشناس و مشاور سازمان جهانی بهداشت در ژنو، عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران و محقق برگزیده چندین دوره از جشنوارههای خوارزمی، ابنسینا و رازی به گفتگو نشستیم.
دریافت فیلم مصاحبه
دکتر مرتضي رفيعي تهراني سال 1321 در شهر تهران و در يك خانواده نظامي متولد شد و بهواسطه شغل پدر، تحصیلات ابتدایی خود را در مدارس شهرهای مختلف همچون ساری، آباده، شیراز و تهران سپری کرد. در همه این سالها، تغییر مرتب محل تدریس نهتنها باعث افت تحصیلیاش نشد، بلکه منجر به برگرفتن کوله باری غنی، مملو از دانش، تجربه و خاطراتی شیرین از این شهرها شد. پیش از ورود به دانشگاه، بهواسطه همکاری باهمسر خواهرش، مرحوم دکتر محمودزاده که از داروسازان آن زمان بود، با رشته داروسازی آشنا شد. بدین ترتیب با نگاهی باز و علاقهای وافر تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال 1347 از این دانشکده فارغالتحصیل شد. پس از گذراندن دوره خدمت سربازی، بهعنوان داروساز تولید در شرکت دارویی تهران شیمی مشغول فعالیت شد و همزمان به کار تدریس برای دانشجویان مقطع لیسانس رشته علوم آزمایشگاهی پرداخت. وی در سال 1352 برای ادامه تحصیل روانه آمریکا شد و در سال 1356 موفق به اخذ تخصص داروسازي صنعتي (فارماسوتيکس) از دانشگاه میشیگان شد.
استاد بیش از 30 سال است که بهعنوان عضو هیئتعلمی دانشکده داروسازی، خدمات بیشماری را در عرصههای آموزش، پژوهش و تولید فرآوردههای دارویی به این دانشگاه و مرزوبوم ارائه داده است. خدمات ارزندهای که نقطه اوج آن، سالهای جنگ تحمیلی بوده است. سالهایی که کشور با کمبود دارو مواجه بود و کار شبانهروزی استاد و همکاران وی، جان بسیاری از بیماران و همچنین رزمندگان کشورمان را نجات داد.
پای گفتگو با دکتر رفيعي تهراني مینشینیم تا به همراهی دکتر درکوش، دانشیار گروه فارماسوتيکس دانشکده داروسازی و مدیر دفتر پتنت و ثبت اختراعات دانشگاه علوم پزشکی تهرآنکه در سالهای نهچندان دور افتخار شاگردی استاد را داشته است، فصلهایی از زندگی حرفهای و شخصی ایشان را مرور کنیم.
آقای دکتر رفیعی، خیلی لطف کردید که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید. بفرمایید در کجا و در چه سالی متولد شدید؟ از دوران تحصیل خود پیش از ورود به دانشگاه بگویید.
7 بهمن سال 1321 در شهر تهران متولد شدم و در همین شهر رشد کردم و بزرگ شدم. تحصیلات ابتداییام در مدارس مختلف گذشت. زیرا پدر من نظامی بود و من برخی از کلاسها را در شهرستان گذراندم. مثلاً کلاس اول را در مدرسه فروزش تهران و کلاس دوم ابتدایی را در شهر ساری بودم. کلاس اول و دوم دبیرستان را در مدرسه تقوی و کلاس سوم را در مدرسه خاقانی گذراندم. کلاس چهارم را در شهرستان آباده سپری کردم چون پدرم به استان فارس منتقلشده بود. کلاس پنجم دبیرستان را در شیراز و کلاس ششم دبیرستان را در دبیرستان هدف تهران گذراندم که در آن زمان جزء مدارس درجهیک بود. (دبیرستانهای هدف و البرز معروف بودند، زیرا خیلی مصاحبه میکردند و بهآسانی دانشآموز نمیگرفتند و دانشآموزان نخبه را جذب میکردند.) سال 1341 در دانشکده داروسازی تهران امتحان دادم. در آن زمان، امتحان ورودی یک امتحان عمومی بود و باید در زبان انگلیسی و زبان فارسی که حداقل نمره را میآوردیم تا قبول شویم. سه انتخاب داشتیم که دوتای آن در رشته تخصصیام یعنی علوم تجربی (علوم طبیعی) بود و یک امتحآنهم در رشتههای دیگر مانند حقوق، ادبیات یا رشتههای دیگر بود که با رشته تخصصی ما ارتباط نداشت. این روش خیلی جالب بود مثلاً یکی میآمد پزشکی را در تبریز و دندانپزشکی را در تهران امتحان میداد و درنهایت هر دو را قبول میشد. من در شهرستانها امتحان ندادم و در تهران فقط یک کنکور دادم چون خیلی امیدوار بودم که قبول شوم. به رشته داروسازی هم از زمان دانشآموزی علاقهمند بودم، چون باهمسر همشیرهام، مرحوم دکتر محمودزاده که داروساز و متخصص آزمایشگاه بود، مدتها کارکرده بودم و به همین دلیل به این رشته علاقهمند شده بودم. بنابراین فقط یک کنکور دادم و آن کنکور دانشکده داروسازی بود. صبح آن روز، کنکور پزشکی در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران برگزار میشد که من نرفتم. عصر که برای شرکت در کنکور داروسازی رفتم، برخی از دوستانم را دیدم که به من گفتند "ما صبح منتظر تو بودیم که بیایی." گفتم "من در کنکور پزشکی امتحان ندادم و فقط داروسازی را دادم." خیلی مطمئن بودم که قبول میشوم و قبول هم شدم و بدین ترتیب وارد دانشکده داروسازی شدم.
اشاره کردید که بهواسطه شغل پدر در شهرهای مختلف درس خواندید و موفق هم بودهاید. تغییر مرتب محل زندگی و مدرسه باعث افت تحصیلی شما نمیشد؟ و در کل آشنایی با فرهنگهای مختلف چه تأثیری در زندگی شما داشت؟
بسیار خوب بود. کلاس دوم ابتدایی در ساری بودم و جالب است که بگویم در کلاس دوم، چند شاگرد داشتم و معلمم به من گفته بود که باید به آنها حساب و دیکته یاد بدهم. در آن زمان مدرسهها دوسره بود، یعنی میآمدیم خانه، ناهار میخوردیم و دوباره به مدرسه میرفتیم. من ظهر که به خانه میآمدم، حتی اگر غذا حاضر نبود میخواستم برگردم مدرسه ولی مرا با زور نگه میداشتند که یکچیزی بخورم. ولی سریع برمیگشتم. چون ساعت یک شاگرد داشتم و ساعت دو زنگ میخورد. میرفتم با شاگردانم درس کار میکردم. خاطرات خوبی از ساری و دوران کودکی دارم. کلاس دهم یا چهارم دبیرستان را در آباده گذراندم که ازنظر فرهنگی شهری بسیار پیشرفته بود. بطوریکه سالنامهای در آن شهر به چاپ میرسید که نام همه فارغالتحصیلان دانشگاههای مختلف ایرآنکه آبادهای بودند، در آن نوشته شده بود. به خاطر دارم دکتر قربان رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز بود و در همان سالنامه نوشته بود که ایشان آبادهای و جزء افتخارات شهر آباده است و همچنین بسیاری از مقامات علمی و اساتید دانشگاه از این شهر هستند. در شهر آباده به من خیلی خوش گذشت و هیچ اختلالی درروند تحصیلم نداشتم. در شیراز هم به معروفترین مدرسه شهر به نام مدرسه شاپور میرفتم و مدیر مدرسه، حدائق نام داشت. در آنجا هم موقع ثبتنام هر شاگردی را نمیپذیرفتند. خود مدیر مدرسه با داوطلبان مصاحبه میکرد تا بچههای نخبه را جذب کند. آنجا هم خیلی خوب بود و خوشبختانه دوره خوبی را گذراندیم. دوستان خیلی خوبی پیدا کردم که برخی از آنها، به همین رشته داروسازی آمدند و برخی دیگر در سایر رشتهها تحصیل کردند. الآن با دوستان سابقم ارتباط دارم و درمجموع، تغییر مداوم مدرسه، اختلالی در درسهایم ایجاد نکرد.
چه سالی از دانشکده داروسازی فارغالتحصیل شدید؟ و پسازآن چه کردید؟
سال 47 از دانشکده فارغالتحصیل شدم. تز عمومیام با مرحوم استاد دکترمحسنی بود که ایشان استاد انگلشناسی و اپیدمیولوژی دانشکده بهداشت و پزشک بودند. بعد از گرفتن دکترای عمومی، برای گذراندن دوره سربازی در سپاه بهداشت به پادگان فرحآباد که الآن پادگان شهید محلاتی نام دارد، عازم شدم. چهار ماه دوره عمومی داشتیم که فنون نظامی را یاد گرفتیم. (در آن زمان دکترها ستوان دو و الآن ستوان یک میشوند.) پسازآن باید جا انتخاب میکردیم که بر اساس نمرهای بود که در درسهای پزشکی و نظامی خود گرفته بودیم. بهر حال نفر سوم شدم و به همین دلیل به شهر محلات رفتم که به تهران نزدیکتر باشد. چون در آن زمان با مرحوم همسرم، دکتر فروغ اعظم دادبین که همکلاسیام بود، عقد کرده بودیم و به همین دلیل میخواستم نقطهای را نزدیک تهران انتخاب کنم. در محلات، رئیس آزمایشگاه بهداری آن شهر بودم و 14 ماه در آنجا خدمت کردم.
در آزمایشگاه بهداری محلات، چه فعالیتهایی داشتید؟
در آنجا بخشی از آزمایشها انجام نمیشد و معمولاً در آزمایشگاه هم از افرادی که دوره خدمت وظیفه خود را به انجام میرساندند، استفاده میکردند. اغلب آنها نیز کار آزمایشگاه را بلد نبودند یا بسیار کمتجربه بودند. به همین دلیل بیشتر آزمایشها را به قم میبردند. من چون از سال دوم دانشکده داروسازی در آزمایشگاه تشخیص طبی و در بخش انتقال خون بیمارستان فیروزآبادی کارکرده بودم، توانستم تعداد زیادی از آزمایشها را در بهداری آنجا راهاندازی کنم. مرتباً بهاتفاق همکاران پزشک، به نقاطی مانند آبگرم محلات میرفتیم و ازنظر بهداشتی نمونهبرداری انجام میدادیم.
پس از پایان خدمت سربازی چه کردید؟
اواخر دوره سربازیم در روزنامه آگهی داده بودند که یک شرکت دارویی به نام تهران شیمی به دکتر داروساز نیاز دارد. همه مدیران این شرکت آلمانی و انگلیسی بودند و هیچکدام از آنها فارسی بلد نبودند. زبان داروسازها یا شیمیستهای کارخانه نیز آلمانی و یا انگلیسی بود. در شرکت تهران شیمی بهعنوان داروساز تولید استخدام شدم که بهاصطلاح خود آنها، production pharmacist (داروساز تولید) خوانده میشدم. من اولین داروساز ایرانی بودم که در آن کارخانه استخدام شدم و حتی مسئول فنی نیز در آن موقع رئیس هیئتمدیره بود. در آن زمان مقررات بسیار آسان بود، مثلاً مرحوم دکتر رضاعی که سهامدار شرکت تهران شیمی بود، رئیس هیئتمدیره و همزمان مسئول فنی کارخانه نیز بود. البته معمولاً کارخانه نمیآمد و هر دو ماه یکبار که جلسه میگذاشتند، میآمد. من تنها داروساز آنجا بودم و بعد از دو، سه سال که آنجا ماندم، داروساز جذب کردند. بعدازظهرها هم باهمسر همشیرهام دکتر حمید محمود زاده که در خیابان شریعتی یک آزمایشگاه تشخیص طبی به نام آزمایشگاه تشخیص طبی حمید باز کرده بود، کار میکردم. کارخانه ساعت چهار تعطیل میشد و من ساعت چهار و نیم به آزمایشگاه میرسیدم. (در آن زمان ترافیکی که الآن وجود دارد، نبود و از جاده قدیم کرج به خیابان شریعتی، در مدتزمانی حدود 20 الی 25 دقیقه میرسیدیم.) در آن آزمایشگاه تا ساعت هفت یا هفت و نیم کار میکردم و ضمناً در همان زمان، در دوره لیسانس علوم آزمایشگاهی نیز درس میدادم. من تقریباً از سال 1348 تا سال 1352 پنج دوره بهعنوان مدرس درس انگلشناسی در این دانشکده خدمت کردم. در سال 1352 برای ادامه تحصیل به آمریکا و به دانشگاه میشیگان رفتم. در ایالت میشیگان هفت تا هشت دانشگاه وجود دارد ولی من در دانشگاه U of M میشیگآنکه الآنهم ازنظر رنکینگ (رتبهبندی) جزء 20 دانشگاه اول دنیا است، تحصیل کردم. (در رتبهبندی دو سال پیش، این دانشگاه سوم شد.) در این دانشگاه، با استاد معروفی به نام پروفسور هیکوجی که امیدوارم هنوز در قید حیات باشد کارکردم. ایشان ژاپنیالاصل ولی متولد آمریکا بود. با پروفسور هو نیز که چینیتبار و دانشیار پروفسور هیکوجی بود، همکاری کردم.
در چه زمینهای همکاری داشتید؟
کارم دارورسانی (Drug Delivery) بود و روی موش بزرگ آزمایشگاهی که به آن رت (Rat) میگویند کار میکردم تا ببینیم جذب داروها از طریق روده به چه صورت است. در آن موقع برای سنجش با مواد رادیواکتیو کار میکردیم و تزم را با پروفسور هو و پروفسور هیکوچی گذراندم. پس از فارغالتحصیل شدن، حتی برای جشن فارغالتحصیلی دانشگاه میشیگآنکه در اوت (اواخر مرداد) برگزار میشد، صبر نکردم. بنابراین بدون حضور در این جشن، مدرک خود را گرفتم و به کنسولگری ایران دادم. در آن زمان ایران در شیکاگو کنسولگری داشت و پس از تأیید مدرکم، به تهران آمدم و باز با شرکت تهران شیمی شروع به کارکردم.
چرا با اینقدر عجله برگشتید؟
همان زمان، شرکت تهران شیمی یک پیشنهاد کار از طرف آلمانیها به من داده بود تا به آلمان بروم و مدتی در آنجا کار بکنم. ازنظر کاری پیشنهاد خوبی بود و استاد هیکوچی از من خواست که معطل نشوم. حتی حقوقی که برای من در نظر گرفته بودند، از حقوق استادم در آمریکا بیشتر بود و به همین دلیل استاد هیکوچی به من گفت "برای چه میخواهی در آمریکا بمانی؟ برو آنجا که مملکت خودت هم هست." این شد که به آلمان رفتم و مدتی در کارخانه بوهرینگرمانهایم (الآن کارخانهای به این نام وجود ندارد و این کارخانه، توسط کارخانههای دیگر خریداریشده است.) دوره دیدم. از من خواستند که مدیر کارخانه شوم، و من با این سمت به ایران برگشتم و مشغول به کار شدم. آن موقع من به دانشگاه نیامدم، زیرا جوی که در دانشگاه و دانشکده داروسازی حاکم بود، ازنظر من خیلی مورد تأیید نبود و به همین دلیل تا بعد از انقلاب وارد دانشگاه نشدم.
چه سالی بهعنوان عضو هیئتعلمی وارد دانشکده داروسازی شدید؟
اول فروردین 1359 به دانشکده داروسازی دانشگاه تهران آمدم و مشغول به کار شدم و اگر عمری باقی باشد تا نوروز 1395، 36 سال میشود که در دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. البته پسازآن به دانشکده داروسازی آمدم و در آن زمان، تعداد زیادی از اساتید دانشگاه به خارج از ایران رفته بودند و تعداد اساتیدی که مانده بودند کم بود. به همین دلیل تکنفری حدود 12 واحد درس میدادم. از طرفی دانشکده داروسازی شروع به گرفتن دو ورودی در مهر و بهمن کرد و من در هر ترم دو بار، 12 واحد درس میدادم و از سال 1365 در دانشگاه آزاد اسلامی هم تدریس میکردم و فشار زیادی را تحمل میکردم. ضمن اینکه از مهر سال 1359 مسئول بخش دارویی دانشگاه شدم که الآن مرکز رشد و فناوری دارویی دانشگاه علوم پزشکی تهران در خیابان کارگر شمالی است. در 31 شهریور سال 1359 عراق به ایران حمله کرد و من در امیرآباد بودم که فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند.
با توجه به کمبودهای دارویی دوران جنگ تحمیلی، نوع فعالیتهایتان در بخش دارویی دانشگاه، چه تغییراتی پیدا کرد؟
در آن زمان، جبهه و مناطق جنگزده به برخی از داروها احتیاج داشتند که دیگر وارد کشور نمیشد و توسط کارخانهها نیز تولید نمیشد. به همین دلیل در سال 1360 مجبور شدیم در بخش دارویی دانشگاه، داروها را تولید بکنیم. به خاطر دارم که چون زمان جنگ بود، مسئله ترکیبات سوقالجیشی بسیار مهم بود. از آن جمله یک نظامی بنام سرهنگ شریفی که مهندس شیمی نیز بود، نزد رئیس دانشکده داروسازی وقت، مرحوم دکتر فرسام رفت و گفت"ما خبرداریم که عراق دارد شیمیایی میسازد و در جبههها میخواهد ترکیبات شیمیایی به کار ببرد." یکی از این ترکیبات شیمیایی، گاز سیانوژن بود که باهموگلوبین خون ترکیب میشود و سیانوهموگلوبین ایجاد میکند و بنابراین اکسیژن به هموگلوبین نمیتواند متصل شود. بنابراین فرد گیرنده گاز سیانوژن به حالت خفگی سلولی از بین میرود و مرگ او هم بسیار سریع و در 10 الی 15 دقیقه اتفاق میافتد. به همین دلیل سرهنگ شریفی علاقهمند بود که در این زمینه به وی کمک کنیم. او متعلق به نیروی زمینی ارتش بود و به اسپانیا و کره جنوبی رفته بود تا از سازنده اصلی آمپول آمیلنیتریت را که بهعنوان ضد گاز سیانوژن استفاده میشد، خریداری نماید ولی آنها به او نداده بودند. البته آمپول آمیلنیتریت در دنیا به دلیل اثر ضد گاز سیانوژن ساخته نشده بود بلکه، آمیلنیتریت گشادکننده عروق بود و به همین دلیل برای ناراحتیهای قلبی بکار میرفت. این آمپول مانند قرص زیرزبانی نیتروگلیسیرین برای کسانی که دچار آنژین قلبی و تنگی عروق بودند، استفاده میشد. نحوه مصرف هم به این شکل بود که آمپول را میشکستند و روی دستمال میریختند و استنشاق میکردند. ولی ما برای سنتز این دارو مشکل داشتیم، زیرا برخی از مواد اولیه آن از خارج وارد میشد. بههرحال از طریق همسر مرحوم دکتر حبیبی (وی مدتها معاون ریاست جمهوری بود)، سرکار خانم رهیده که در مرکز فوریتهای پزشکی هلالاحمر فعالیت داشت، توانستیم مواد شیمیایی اصلی را تهیه کنیم و باهمکاری مرحوم دکتر دانشطلب استاد شیمی دارویی که متأسفانه دو سال پیش در کانادا فوت کرد، شروع به سنتز فراورده کردیم. پس از اینکه مقداری از این فراورده را سنتز کردیم، یک مایع روغنی شکل زردرنگ به دست آمد که در دمای معمولی تبخیر و در 80 درجه آتش میگرفت. میخواستیم این ماده را در پوکه آمپول پرکنیم که کار بسیار سختی بود. چند ماه طول کشید تا من توانستم یاد بگیرم که چکار کنم وقتیکه شعله میآید، سر آمپول را ببندد ، آتش نگیرد. بدین ترتیب موفق به ساختن آمپول آمیلنیتریت شدیم. تعدادی از دانشجویان داروسازی برای سنتز این آمپول با ما همکاری میکردند و تعدادی از کارمندان بخش دارویی سابق نیز در پر کردن آن با ما همکاری داشتند. گاهی ساعت سه بعد از نیمهشب از خانه بیرون میآمدم و به بخش میرفتم که ببینم همکاران خوابند یا بیدار. ماسک ضد گاز هم از وزارت دفاع گرفته بودیم، زیرا بخار آمیلنیتریت که در فضای اتاق میپیچید، رگها را گشاد و سردرد شدیدی ایجاد میکرد. برای همین ماسک میزدند که مشکلی پیش نیاید. خوشبختانه این فرآورده برای جبهه ساخته شد ولی در این میان مشکلاتی برای نحوه مصرف آن داشتیم. یک روز در خیابان امام خمینی (ره) (سپه سابق) نزدیک دانشکده افسری، راه میرفتم و چشمم به مغازههایی که لوازم نظامی میفروختند افتاد. بند پوتین را که دیدم، به فکرم رسید بند پوتین را بگیریم و آمپول را در بند پوتین قرار دهیم و دو سر آن را ببندیم. بدین ترتیب رزمندگان میتوانستند این آمپول را به یک جسم جامد مانند قنداق تفنگ بزنند و بعد که شکستند، در همان پارچهای که بند پوتین بود، مقابل بینی خود بگیرند و استنشاق کنند. همین کار را کردیم و به دنبال آن، همه نیروهای مسلح ایران در زمان جنگ، اعم از نیروی هوایی، نیروی دریایی و نیروی زمینی ارتش، سپاه و حتی کمیته انقلاب، شهربانی و ژاندارمری همه این آمپول را داشتند. عراق در جبهه مجنون یکبار این شیمیایی را زد و به دلیل آنکه همه رزمندگان ما این آمپول را داشتند، اتفاقی نیفتاد. بیشتر جانبازانی که در زمان جنگ شیمیایی شدند، بهوسیله گاز خردل این اتفاق برایشان افتاد که درمان آن آتروپین بود. منتها اتواینجکتور میخواست که ما تکنیک تولید آن را نداشتیم . درحالیکه در دوره جنگ، هر جا که سیانوژن زدند، رزمندهها فراورده آمیلنیتریت را داشتند و هیچ مشکلی پیش نیامد. علاوه بر آن، دستهای از داروها مانند محلولهای همودیالیز را که برای بیماران کلیوی بود، و پیش از جنگ از آمریکا وارد میشد و در ایران ساخته نمیشد. برخی دیگر از قرصها و داروها را هم تولید میکردیم که بیشتر برای مصرف در جبهه در نظر گرفتهشده بود، ولی همه آن در جبهه مصرف نمیشد و تعداد زیادی از آنها در تهران و شهرستانها و نقاط دوردست استفاده میشد.
در خاطراتتان از برخی اساتید مانند دکتر محسنی یا پروفسور هیکوچی ژاپنی نام بردید. میخواستم بپرسم این اساتید چه ویژگیهایی داشتند که در ذهن شما باقی ماندند؟
ویژگی اصلی که برای من واقعاً جالب بود، کار آنها بود که فقط مختص دانشگاه بود. بهعنوانمثال دکتر محسنی از پزشکان خیلی خوب بود که در تراخم بسیار اطلاعات و تجربه داشت و بهطور مرتب از بیمارستان فارابی بیماران تراخمی را به دانشکده بهداشت میفرستادند که ایشان ببیند. دکتر محسنی از صبح تا غروب در دانشکده بهداشت بود، نه مطب داشت و نه جای دیگری. کارش این بود که در دانشکده داروسازی و دانشکده پزشکی و بهداشت درس بدهد، مریض تراخمی هم میدید و درزمینهٔٔ اپیدمیولوژی فعالیت میکرد. آن موقع ایشان سه گروه مختلف را مدیریت میکرد. چون اساتید برجسته کم بودند و دکتر محسنی هم بسیار دلسوز بود، وقت خیلی زیادی را برای ما میگذاشت و هر وقت به نزدش میرفتیم باعلاقه و مهربانی برخورد میکرد. ویژگی پروفسور هیکوچی این بود که سرش خیلی شلوغ بود و همان موقع که من با ایشان کار میکردم، 35 دانشجوی graduate Postداشت و بنابراین ما کمتر میتوانستیم او را ببینیم. (میدانید که به دانشجویان مقطع دکترای عمومی در پزشکی، داروسازی، دندانپزشکی و رشتههای مهندسی Under graduateمیگویند و دانشجویان دورههای تخصصی PhD یا شاخههای کلینیکی را graduate Postمینامند. ایشان سه دانشیار داشت و شاگردانش را بین آنها تقسیم کرده بود. هر 10 یا 12 تن از شاگردان، با یکی از این دانشیارها کار میکردند و من با دکتر هو کار میکردم که بعداً پروفسور شد. (در آن موقع چون دانشیار بود به او دکتر هو میگفتیم.) پروفسور فیلین نیز از دیگر دانشیاران بود که در قید حیات است و بیشتر درزمینهٔٔ مسائل پوستی کار میکرد. پروفسور وینر هم بود که ایشآنهم در قید حیات است. با پروفسور هیکوچی ماهی یکبار جلسه داشتیم. خیلی جالب بود که ایشان با ما مینشست و میپرسید که تا حالا چکارکردهایم. من کارهای یک ماه گذشتهام را گزارش میدادم و ایشان گوش میکرد. نه یادداشت برمیداشت و نه چیز دیگری. دفعه بعد که میآمدم، میپرسید "دفعه قبل تا اینجا گفته بودی. بقیهاش چه شد؟" آنقدر حافظهاش قوی بود که میدانست دانشجویان چکار دارند میکنند و در چه مرحلهای هستند. ولی پروفسور هو دم دستمان بود و هر وقت کار داشتیم، در اتاقش را میزدیم و اشکالمان را میپرسیدیم. پروفسور هیکوچی را ماهی یکبار میدیدیم، ولی من خاطرات خیلی خوبی از ایشان دارم.
دو بار در خدمت دکتر درکوش بودم. تز دکترای عمومی وی با من بود و یکبار دیگر هم در دوره PhDتز مشترکی با من در دانشگاه لیدن هلند داشت. سال 2000 یعنی آغاز هزاره سوم میلادی با دکتر درکوش در کنگره میلنیال بودیم. کنگره در سانفرانسیسکو بود و دکتر درکوش به خاطر دارد که پروفسور هیکوچی هم آنجا آمده بود. من با نوهاش عکس گرفتم و الآن عکسش در دفتر من هست. در این کنگره، پروفسور هیکوچی بهعنوان محقق برجسته و جزء 20 محقق بینالمللی رشته داروسازی در دنیا حضور داشت. از این 20 محقق، هفت تن آمریکائی و هفت تن ژاپنی بودند و بقیه از کل دنیا بودند. جالب بود که اگر پروفسور هیکوچی را هم ژاپنی حساب میکردم، تعداد ژاپنیها به 8 تن میرسید. رئیس این کنگره، پروفسور بنت بود که استاد دانشگاه سانفرانسیسکو است و الآنهم در قید حیات و فعال است. ایشان اظهار داشت که در کنگره بعدی من دیگر رئیس کنگره نیستم و همه خندیدند، ولی در آن لحظه هیچکس متوجه قضیه نشد و سه تا چهار دقیقه بعد همه فهمیدند که چه گفت. زیرا کنگره بعدی در هزاره چهارم و سال 3000 میلادی برگزار میشد و در آن زمان هیچکس در قید حیات نیست. به همین دلیل وقتی گفت من دیگر رئیس کنگره نیستم، اول همه به شوخی برداشت کردند و بعد که فهمیدند چه گفت، برایش دست زدند.
آقای دکتر درکوش اگر سؤالی دارید بفرمایید.
دکتر درکوش: استاد، ازآنجاییکه افتخار شاگردی شما را داشتیم، خوشحال میشویم در مورد شاگردانتان بشنویم. از زمانی که به کرسی استادی رسیدید با چه تعداد دانشجوی عمومی کارکردید و چه تعداد دانشجویPhD داشتید؟ مقداری هم در مورد زمینههای تحقیقاتی و پژوهشی و جوایزی که دریافت کردهاید، بگویید.
از سؤال شما خیلی ممنونم. البته کارهایم را تقسیم کرده بودم. زیرا همان موقع بیشتر روی اشکال داروئی جدید کار میکردیم. من از 5 فوریه 1985، مشاور و کارشناس سازمان جهانی بهداشت در ژنو هستم. فعالیتهایی که برای سازمان جهانی بهداشت انجام میدادم، بر اساس اهمیت پروژههایی بود که در جلسات این سازمان انجام میشد. همچنین به دنبال انجام پروژههایی بودم که در ایران نیاز روز بود و اهمیت داشت. در آن زمان، تعداد زیادی دانشجوی دکترای عمومی داشتم و هنوز دوره PhD در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران نداشتیم. این دانشجویان دکترای عمومی روی ساخت داروهایی که در ایران وجود نداشت، کار میکردند و تعداد دیگری از آنها، بر روی مواد جانبی که در ساخت داروها به کار میرود، فعالیت داشتند. من از سالها پیش و تقریباً از دورهای که آمریکا بودم، درسی به نام Radio Pharmacy داشتم که در مورد داروهای رادیواکتیو بود و به همین منظور همراه با استادی که کار میکردم به بیمارستان دانشگاه میشیگان برای سنجش داروهای رادیواکتیو میرفتیم. ولی نمیتوانستیم این داروها را به خرگوش تزریق کنیم، زیرا خرگوش آلوده و اشعه به اطراف پخش میشد. به همین دلیل در سال 1972 که با استادم روی رادیواکتیو کار میکردیم، برای سنجش غلظت مواد پیروژن یا تبزا در آمپولهای رادیواکتیو، از کیت LALکه بهتازگی وارد بازار شده بود، استفاده میکردیم. (تست LAL در سال 1964 میلادی توسط دو محقق آمریکایی به نامهای پروفسور بنگ و پروفسور لوین که هر دو پزشک بودند، ساخته شده بود و بعدها کیت آن به بازار آمد.) به همین دلیل تعدادی از پروژههایم بر روی آندوتوکسین و سنجش آن توسط LAL بود.) به خاطر دارم همان ابتدا، نتیجه کار یکی از دانشجویانم به نام دکتر مریم واقفی حسینی مقاله شد و ایشان الآن آلمان هستند و در همانجا با یک متخصص بیهوشی آلمانی ازدواج کرد. سالها است که از ایشان خبر ندارم و بعدها کار بسیاری از دانشجویانم مقاله شد.
نخستین جایزهام را در سال 1366، به دلیل فعالیتهایی که درزمینهٔٔ آندوتوکسین و سنجش آن در فراوردههای تزریقی، انجام داده بودم، از مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیسجمهور بودند دریافت کردم. سال 1369 و در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی برای دومین بار در جشنواره خوارزمی جایزه گرفتم. این جایزه، به دلیل کار بر روی داروهای پیوسته رهشی بود که در ایران و حتی دنیا ساخته نشده بود. ما در ایران برای نخستین بار بر روی این داروها که تأثیری طولانی دارند و حداکثر تا 24 ساعت میتوانند مؤثر باشند، کارکردیم.
در سالهای 1985و 1986 میلادی به مدت یک سال و چند ماه در کانادا بودم و در آنجا ضمن تدریس، بر روی فارماکوکینتیک داروئی موسوم به فلوبایپروفن که همانند ایبوپروفن است ، فعالیت داشتم. وقتی به ایران بازگشتم، آن گروه از داروها را نیز اینجا دنبال میکردیم. تا جایی که خود شما (خطاب به دکتر درکوش) با من تز داشتید. تعداد زیادی از کارهایم روی قرصها و ازجمله قرصهای پیوسته رهش خوراکی بود. بر روی پماد و ژل و امثال آنهم کارکردهایم، ولی بیشتر کارهایم روی فرآوردههای تزریقی بود. بعداً که دوره PhD شروع شد، پروژهها وسیعتر شد. زیرا دانشجویان عمومی مجبور نبودند مقاله چاپ بکنند. خود شما (خطاب به دکتر درکوش) که با من تز داشتید، نتیجه کارتان مقاله شد و اینطور نبود که برای همه مقاله شود. دکتر مهرآمیزی که الآن مدیرعامل شرکت تهران شیمی است، با من تز داشت که تبدیل به مقاله شد.
بعداً که دوره PhD در ایران برقرار شد، (اولین دانشگاهی که مقطع PhD رشته فارماسوتیکس و رشته شیمی دارویی در آن راهاندازی شد، دانشگاه علوم پزشکی تهران بود.) پروژهها بزرگتر شد. فارغالتحصیلان این دوره، حتماً باید مقاله چاپ میکردند و در آنجا مقالات را برحسب کار دانشجو تنظیم میکردیم و میفرستادیم. به نظر من، خوشبختانه آن موقع مقالات راحتتر از الآن چاپ میشد، حتی در زمان جنگ هم که میخواستیم مقاله چاپ بکنیم، مشکلی نداشتیم.
در دانشگاه لیدن هلند، دو تا دانشجویPhD مشترک با پروفسور یونگینگر که آلمانیالاصل بود، داشتم که یکی از آنها شما بودید (خطاب به دکتر درکوش) و دیگری خانمی به نام عسل میر محمد صادقی که تحصیلات پایه را در کانادا گذرانده بود و دوره PhD را در دانشگاه تهران با من کار میکرد، ولی دانشگاه لیدن اعتماد پیدا کرده بود که اگر اینجا با من کار بکند، میتواند مدرکش را از دانشگاه لیدن بگیرد. در تز یکی از دانشجویان آلمانی هم مقداری همکاری داشتم. نام وی هنریک بود و در اواخر کارش با او کار میکردم. در تزش هم نام مرا آورده است. الحمدالله ماحصل کاری که این دانشجویان انجام دادند، کارهای علمی، کتابها و مقالاتی بوده که چاپ شده است و من آنها را بهحساب دانشجویانم میگذارم، نه بهحساب خودم. من فقط یک معلم کوچک بودم که گوشهای از کار را میگرفتم و هر کاری که انجامشده است، به همت این دانشجویان بوده است. من حتی در کتابهایی که به زبان فارسی نوشتم، نام افرادی را که در جریان نوشتن آن کتاب از پروژههای آنها استفاده کردهام، مینویسم. بهعنوانمثال در کتاب قرصسازی پیوسته روش خوراکی و دیگر کتب، نام دانشجویان را هم نوشتهام. به خاطر اینکه حق این دانشجویان بوده و باید از آنها تشکر میکردم. بهاینترتیب کارها را جلو بردیم.
دکتر درکوش: در مورد سابقه فعالیتهای آموزشی که ذکر کردید،12 واحد در هر ترم درس دادن واقعاً کار سنگینی بوده است که البته تعلقخاطر شما به بحث آموزش و همینطور پژوهش در این امر بیتأثیر نبوده است. سؤالی در اینجا دارم و آن این است که با توجه به هدف دانشگاههای نسل سوم برای تولید تکنولوژی و محصول، شما که زمینه بسیار قوی در آموزش و پژوهش داشتهاید، آینده دانشگاه علوم پزشکی تهران را در این راستا چطور میبینید؟
بسیار سؤال خوبی است. در درجه اول، از سال 1313 تاکنون، بیش از 81 سال از عمر دانشگاه تهران و مجموعه دانشگاههای علوم پزشکی میگذرد که خوشبختانه در آموزش و پژوهش بهخوبی پیش رفتهاند. در مسائل آموزشی کارهایی که انجام میشود، مطابق با فعالیتهای بهروز دنیا است و دروسی که تدریس میشود، در همان سطح دانشگاههای معتبر آمریکا، اروپا و ژاپن است.
در مورد تحقیقات نیز جو زمان جنگ ایجاب میکرد تحقیقاتی انجام دهیم که برای جبهه کاربرد داشته باشد یا در راستای رفع نارساییهایی باشد که آن زمان برای تولید دارو در ایران وجود داشت. وقتی جنگ تمام و بازسازیهای شهرها شروع شد، وارد مرحله دانشگاههای نسل سوم شدیم که به آن اشاره کردید. در این مقوله، باید بتوانیم نتایج کارهایی که در دانشگاه انجام میشود را به تولیداتی تبدیل کنیم که در جامعه مصرف عمومی هم داشته باشد. یعنی این تولیدات وارد بازار کار و تجارت دارو شود تا بیماران بتوانند از آن استفاده کنند. من کاملاً با این مرحله موافقم و خوشبختانه کارهایی که انجام میدهیم در همین راستا است. بهعنوانمثال یکی از پروژههایی که خود شما هم با ما همکاری داشتید، (فکر میکنم تاکنون در حدود 40 تا 45 مقاله من و شما بهصورت مشترک با یکدیگر کارکرده باشیم.) بر روی انسولین بود. این کار در سال 1995 و در دانشگاه لایدن آغاز شد که با آنجا شروع به همکاری کردم و خود دکتر هنریک هم روی همین پروژه کار میکرد.
انسولین یک مدل بود که روی آن شروع به کارکردیم. سال 98 که شما (خطاب به دکتر درکوش) به دانشگاه لایدن رفتید و همینطور دکتر محمدصادقی نیز در آن دانشگاه رساله گرفت، این کار ادامه پیدا کرد. تعدادی دانشجوی عمومی مشترک نیز باهم داشتیم. انسولین یکی از مدلهایی است که اگر بهصورت خوراکی دربیاید، انشاءالله میتوانیم آن را بهصورت پتنت بینالمللیاش ثبت کنیم. البته من با شما (خطاب به دکتر درکوش) سه پتنت داشتم که روی دارورسانی انجامشده ولی هیچکدام از آنها به مرحله تجاریسازی نرسیده است. ولی امیدوار هستم در مورد انسولین یا هر فرآورده دیگری مانند داروهای ضدسرطانکه بر روی آن تحقیق میشود، انشاءالله بتوانیم از مرحله تحقیق صرف بیرون بیاییم و ضمن اینکه انتشارات علمی داشته باشیم، تحقیقاتمان به مرحله عمل برسد و یا بهصورت تجاری در ایران تولید و یا اینکه توسط کارخانههای بینالمللی ساخته شود. واقعاً آرزویم این است که به دکتر لاریجانی که الآن معاون آموزشی وزارت بهداشت است و در پروژههای انسولین در خدمت ایشان بودیم، خبر تولید داروی خوراکی انسولین را بدهم. چراکه ایشان همیشه از من میپرسد، "این انسولین کی خوراکی میشود؟" و من میگویم "آقای دکتر آرزویم این است که قبل از مردنم ببینم که انسولین خوراکی شده است و اگر توسط گروه و تیم ما هم نشد، تیم دیگری در دنیا این کار را انجام دهد و انشاء الله پسازآن نیز تجاریسازی شود و بیرون بیاید." البته در حال انجام کارهای دیگری هم هستم که نمیتوان آنها را تجاریسازی کرد. نمونه این کارها، ژنرسانی به سلولهای سرطانی است که شاید 20 سال دیگر به مرحله عمل درآید، ولی الآن در حال انجام تحقیقات آن هستیم. امیدوارم سایر فرآوردههایی که میتواند بهعنوان ضدسرطان کاربرد داشته باشد یا شکل غیر تزریقی انسولین که حتماً نیازی نیست خوراکی باشد ( بلکه میتواند از طریق پوست، استنشاق و مخاط بینی جذب بدن شود و یا به طرق دیگر به بدن برسد.) انشاءالله تولید و در مرحله بعد تجاریسازی شود.
آقای دکتر رفیعی، چه سالی ازدواج کردید و همسرتان چه نقشی در موفقیتهای شما داشت؟
بسیار سؤال خوبی است. من در دوره دانشجویی و در سال چهارم دانشکده داروسازی دانشگاه تهران، در روز پنجم اسفند با مرحومه دکتر فروغ اعظم دادبین که همکلاسی من بود و در همه مراحل کاری و تحصیلیام (چه در تهرانکه باهم کار میکردیم و چه در آمریکا وقتی درس میخواندم.) من را یاری میکرد، ازدواج کردم. من همیشه مدیون ایشان هستم، زیرا ایشان در آمریکا کارکرد و من درس خواندم.
خود ایشان مدرک میکروبشناسی تخصصی را که در زمان حال با PhD میکروبشناسی برابری میکند، از دانشگاه علوم پزشکی تهران اخذ کرده بود. ایشان بسیار به من کمک میکرد و متأسفانه در سال 1360 (یعنی حدود 33 سال پیش) مبتلا به تومور مغزی شد. من 8 بار ایشان را برای ادامه درمان به آمریکا بردم و در آنجا جراحی شد. رادیوتراپی را نیز در بوستون انجام دادند. ولی بیماری وی دوباره در سال 1370 عود کرد و دوباره در تهران جراحی شد. مجدداً ایشان را برای شیمیدرمانی به نیویورک بردم ولی متأسفانه در فروردین 1371 فوت کرد. از وی صاحب یک دختر به نام نیلوفر بودم که متأسفانه پنج سال و نیم پیش در تصادفی در کانادا از بین رفت و الآن در 500 متری حرم عبدالعظیم در شهرری، مدرسهای برای یادبود دخترم ساختهام. پس از فوت همسرم، با یکی از شاگردان سابقم در دانشکده داروسازی به نام دکتر الهه ناهید ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دختری است به نام نیوشا رفیعی تهرانی که الآن دانشجوی ترم ششم رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. همسر دوم من نیز در کارهای علمی و بهویژه نوشتن کتاب به من بسیار کمک کرد. چون من در سالهای 1373، 1374 و 1376 پشت سر هم سه کتاب به زبان فارسی بیرون دادم و تابهحال در مورد 22 کتاب، یا تنها نویسنده و یا جزء یکی از نویسندگان بودهام. از این 22 کتاب، 12 کتاب به زبان انگلیسی و 10 کتاب به زبان فارسی است که از میان آنها، چهارکتاب، منبع (Text Book) هستند. البته دو مورد از این کتابها، حاصل همکاری با دکتر درکوش است که یکی از آنها در سال 2004 در آمریکا و دیگری در سال 2009 در ترکیه چاپ شد. همسر دومم که الآن با من زندگی میکند، بسیار صبور بوده است و من را تحمل کرده است. زیرا برای کتابهای قرصسازی و پیوسته رهش خوراکی، برخی شبها تا صبح بیدار مینشستم و ساعت 6 صبح میرفتم و بیدارش میکردم تا نماز بخواند. از من میپرسید "کی خوابیدی؟" و من میگفتم "اصلاً نخوابیدم." پس از نماز نیز صبحانه میخوردم و به دانشگاه میرفتم. چون رأس ساعت 8 صبح کلاس داشتم. به همین دلیل تشویقها و صبر و حوصله ایشان برای من بسیار ارزشمند بوده و من از این نظر چه از همسر اولم (یادش بخیر و خدا او را بیامرزد.) و چه از همسر دومم راضی هستم. زیرا بسیار به من کمک کردند و مفید بودند.
آقای دکتر رفیعی، دانشگاه تهران از 80 سالگی خود عبور کرده است. با توجه به اینکه بیش از 35 سال است که در این دانشگاه حضور دارید، میخواستم در مورد دورنمای و آینده آن نظرتان را سؤال کنم.
اگر اشتباه نکنم، دانشگاه علوم پزشکی تهران ازنظر رتبهبندی در دنیا حدود 400 است. خوشبختانه پیشرفت علمی دانشگاه در این 15 سال اخیر چشمگیر و میزان انتشاراتش چه بهصورت کتاب و چه بهصورت مقاله، بسیار بالا بوده است. در این میان اساتید دانشگاه را بسیار تشویق به نوشتن مقاله کردند و باوجود همه رقابتهایی که برای چاپ مقالات در دنیا وجود دارد، این دانشگاه رشد خوبی داشته است. درحالیکه سختگیری برای چاپ مقاله بسیار بیشتر از 30 سال پیش است. 30 سال پیش شما یک مقاله میفرستادید و خیلی راحتتر چاپ میشد. زیرا الآن تعداد کسانی که درجاهای مختلف دنیا در حال کار هستند، زیاد شده و کارها بسیار اختصاصی شده است. هماکنون درزمینهٔ تکنولوژی نانو که به بازار دنیا آمد و میتوانیم نام آن را "مد روز" یا "موضوع روز" بگذاریم، همه محققان ایرانی کار میکنند و ما حتی در دانشکده داروسازی، نانوتکنولوژی و انجمنهای نانو داریم. همین الآن شکل و فرم بیشتر کارهایی که خود من با دکتر درکوش و سایر همکاران انجام میدهم، بهصورت نانو پارتیکل است. درمجموع، آینده دانشگاه را بسیار خوب میبینم و مطمئنم با همین شیوهای که دانشگاه در تشویق اساتید برای تولید مقالات جلو میبرد، حتی باوجود آنکه بسیاری از امکانات را نمیتوانیم بهراحتی به دست بیاوریم، ولی دانشگاه بهخوبی توانسته این مسئله را حل کند و من امیدوارم که انشاءالله با رفع کل تحریمها در آینده بتوانیم بسیاری از دستگاههای جدیدتر را که الآن در دنیا وجود دارد، به کشور وارد کنیم. بنابراین آینده دانشگاه را بسیار روشن و بار علمی دانشگاه را غنی و پر از موفقیت میبینم. درمجموع کارها بهخوبی پیش میرود و من از مدیران دانشگاه علوم پزشکی تهران واقعاً ممنونم. چراکه این دانشگاه هم در زمان دکتر لاریجانی ازنظر انتشارات و کارهای علمی خیلی خوب پیشرفت کرد و امکانات زیادی برای آن فراهم شد و هم در دوره مدیریت دکتر جعفریان که بسیار مفید و مثبت کارها را اداره میکند، موفق است./ق
ممنون استاد که وقتتان را در اختیارمان گذاشتید.
خبرنگار: زهرا صادقی
عکاس: مهدی کیهان
ارسال به دوستان