• تاریخ انتشار : 1395/11/09 - 14:47
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 18364
  • زمان مطالعه : 1 ساعت و 12 دقیقه

دکتر منزوی: امیدوارم نقش خود را در پازل بزرگ دانشگاه درست انجام داده باشم

دکتر منزوی رییس پژوهشکده علوم دندانپزشکی که طی سال های متمادی شاگردان بسیاری تربیت کرده اند، میهمان گروه تاریخ شفاهی دانشگاه بودند.

دریافت خلاصه فیلم مصاحبه
دکتر منزوی، 19 بهمن سال 34 در تهران متولد شده و از اساتید نام آشنای عرصه دندانپزشکی کشور است که افتتاح ساختمان دانشکده دندانپزشکی را از کارها و تلاش های ماندگار خود دانسته و عنوان می دارد که یکی از اهدافش در زمان ریاست دانشکده بهره برداری از این پروژه ناتمام بود.

به دانشجویان توصیه می کند که تاریخ بخوانند تا از گذشته دانشگاه مطلع شوند و قدر امکانات کنونی را بدانند و در این عرصه خواندن کتاب نخستین ها که به همت مرحوم دکتر شریعت تربقان نوشته شده است را توصیه می کنند. یکی از آرزوهای ایشان تکریم اساتید بازنشسته و پیشکسوت دانشگاه است.
این استاد دندانپزشکی اعتقاد دارد که کار در دانشگاه عشق می خواهد و استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی باید عاشق کارش باشد و در مورد دانشگاه علوم پزشکی تهران نیز می گوید " افتخارم این است که دانشجوی اینجا بودم و هرچه دارم از دانشگاه دارم و هر بخش اینجا برای من خاطره است".
با دکتر منزوی رییس پژوهشکده علوم دندانپزشکی به گفتگو نشسته ایم و در این مصاحبه دکتر شایسته نیز ما را همراهی کرده اند.

با تشکر از هر دو بزرگوار که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، آقای دکتر معرفی کاملی از خودتان بفرمائید؟
در 19 بهمن سال 1334 در منطقه امیر آباد، چهار راه نصرت به دنیا آمدم. پدر و مادرم اهل قزوین بودند. پدرم در خیابان امیرآباد (کارگر) مغازه داشت. پس از چند سال محل سکونت ما به محله خیابان غفاری در محدوده میدان قزوین و سپس غفوری، بریانک و هفت چنار منتقل شد و دوران کودکی و دبیرستانم در این ناحیه جنوب شهر سپری گردید.
پدر بزرگم روحانی و مکتب دار بود و مادر بزرگم از ابوترابی ها بودند. منزل پدربزرگم در قزوین در کنار مسجد جامع در خیابان سپه واقع بود. در دوران کودکی تابستان ها به قزوین می رفتیم. در سن 5/5 سالگی وارد دبستان طاهری اسلامی واقع در خیابان نواب چهار راه خاکباز شدم که مدرسه اسلامی و جزو جامعه تعلیمات اسلامی بود. برادر کوچکترم کلاس اول و برادر بزرگترم کلاس پنجم بود که به دلیل عدم توانایی مالی پدر مجبور شدیم به مدرسه دولتی دکتر قاسم زاده در حوالی میدان قزوین برویم؛ البته به دلیل سن کم می گفتند که همان کلاس ها را دوباره بخوانیم اما با اصرار به یک کلاس بالا تر رفتیم. بعد از اتمام 6 سال دبستان که شاگرد دوم ناحیه شدم در دبیرستان دولتی دکتر نصیری که در خیابان سینا واقع شده بود و بهترین دبیرستان منطقه 10 بود ثبت نام کردم. دبیرستان دولتی ولی با مدیریتی عالی اداره می شد. کاخ جوانان درست بالای مدرسه بود ولی مدیریت کادر دبیرستان اجازه نمی داد بچه ها به کاخ جوانان بروند. امروز با گذشت بیش از 40 سال از آن دوران، سالیانه دو بار معلمین و دانش آموختگان آن دبیرستان گردهمایی دارند.

آیا خانواده به تحصیل فرزندان اهمیت می دادند؟
ما پنج برادر و یک خواهر هستیم، برادر بزرگتر و دو برادر کوچکترم در دانشگاه صنعتی شریف تحصیل کردند، با اینکه پدر و مادر من سواد آنچنانی نداشتند _پدرم تا کلاس ششم درس خوانده بود و البته خط بسیار خوبی داشت و مادر تا ششم نهضت سواد آموزی را طی کرده بود_ اهمیت بسیاری برای تحصیل فرزندان قائل بودند. من سال 1352 وارد دانشگاه شدم، برادر بزرگترم مهندسی شیمی صنعتی شریف، برادر کوچکترم متالورژی و دیگری شیمی دانشگاه صنعتی شریف و برادر دیگرم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی و خواهرم کارشناسی مددکاری خوانده اند. آنچه پدرم به آن اهمیت می داد رزق و روزی حلال بود. در دوره ای که بانک زیاد نبود، کارگران دستمزدهای خود را به دلیل اعتماد زیاد به پدرم، نزد ایشان به امانت می گذاشتند. پدرم که تمایلی به قرض و وام گرفتن نداشت، هرگز حتی در دورانی که زمین بسیار ارزان بود، به دنبال خرید زمین و خانه نبود به همین دلیل بعد از گذشت سالها، صاحب خانه ای کوچک در پایین شهر شدیم، ایشان از صبح تا شب برای کسب روزی حلال کار می کرد و ما در تمام تعطیلات آخر هفته و عید و تابستان در مغازه پدر کار می کردیم؛ البته بد هم نبود چون برای خودمان جنس می آوردیم و می فروختیم که هم سرمان گرم بود و هم کمک پدرمان می کردیم. در کنار درس و کار به مجالس مذهبی هم می رفتیم که خیلی موثر بود.

خاطره ای از آن دوران دارید؟
هنوز هم طعم نان قندی و چایی شیرین هایی که برای صبحانه در جلسات می خوردیم، زیر زبانم است. معتقدم اگر پدر و مادر، فرزندان خود را همراهشان به جلسات و مجالس مذهبی ببرند خیلی تاثیرگذار است. ما فضای بازی کردن و تفریح هم نداشتیم و توانایی مالی ضعیفی داشتیم ولی پدر و مادرم با زحمت بسیار و مشکلات فراوان شش فرزند خود را با نان حلال بزرگ کردند که کار سختی بود. مادرم با اینکه خیلی درس نخوانده بود، بینشی بسیار قوی داشت و همه کارهای مدرسه ما بر دوش ایشان بود. که به یاد دارم برای ثبت نام در دبیرستان دکتر نصیری با اینکه معدل من 19 بود، ثبت نامم نمی کردند که با پیگیری های مادرم توانستم در آن دبیرستان درس بخوانم. در دوران دبیرستان، وقتی از مدرسه می آمدم پدرم لیستی نوشته بود تا به بازار رفته و خرید نمایم به همین دلیل خیلی از مناطق بازار تهران را می شناسم. برای مغازه کالاهای مختلفی می خریدم و کیسه ها را روی دوشم می گذاشتم و سوار اتوبوس شده و به خانه می آوردم.

از همکلاسی های خود کسی را بخاطر دارید؟
دکتر کاظم خالدآبادی از همکلاسی هایم که استاد قلب بیمارستان امام بودند و بازنشسته شده اند، دکتر ناطق پور که استاد دانشکده بهداشت هستند، دکتر مسیح هاشمی که چشم پزشک هستند، دکتر حسین غفاری که استاد دانشکده ادبیات اند... تقریبا همه بچه ها در دانشگاه قبول شدند که از جمله ویژه گی های مثبت دبیرستان دکتر نصیری بود ولی هنوز هم تاسف می خورم که نتوانستم در دبستان و دبیرستانی اسلامی ادامه تحصیل دهم.

در آن دوران به شغل آینده تان فکر می کردید؟
بله مثلا یک روز می گفتیم که هر 5 برادر می خواهیم مهندس شویم و در یک ساختمان زندگی کنیم. ولی تأثیر بستگان نزدیک و نقش معلمین در تعیین شغل آینده بچه ها خیلی موثر است مثلا پسر عموی مرحومم دکتر احمد منزوی که در مرکز طبی کودکان تخصص گرفته بود و در قزوین طبابت می کرد، از الگوهای من بود. در سال سوم دبیرستان تعدد معلم های فیزیک باعث شد از علاقه ام به درس فیزیک کاسته شود، ولی به عکس معلم شیمی و زبان بسیار خوبی داشتیم که باعث شد در امتحانات نهایی در درس شیمی 20 گرفتم. البته برای کنکور در سال 52 نه به کلاس زبان رفتم و نه کلاس کنکور و فقط کتب دبیرستان را مطالعه کردم.

شما از معلم خوب صحبت کردید، خودتان چنین معلمی داشتید؟
بله معلم گیاه شناسی، زمین شناسی، جانور شناسی، ادبیات، ریاضی و زبانم خیلی خوب بودند، دختر معلم ادبیاتم در دانشکده دندانپزشکی دانشجوی من بود. تعدادی از معلمین بنده به مطب می آمدند که برخی فوت کرده اند که روحشان شاد باد. همانطور که امام راحل (ره) فرمودند، معلمی شغل انبیاست، معلمان واقعاً زحمت می کشند و تلاش می کنند تا شاگردانشان رشد کنند و به درجات عالی برسند؛ این کار حقیقتا عشق می خواهد. به یاد دارم، معلم طبیعی ما با گچ های رنگی برایمان تصاویر درس را بر روی تخته ترسیم می کرد و این کار را در کلاس های مختلف تکرار می کرد. به نظر من این کار ها جز با عشق میسر نیست. خودشان با حقوق اندکی که داشتند سبب تربیت و رشد دانش آموزانی بودند که به درجات بالای علمی و اجرایی در کشور می رسیدند و خدا را شاکرم که برای من هم توفیقی حاصل شد که به دانشگاه بیایم و معلم شوم.

از روز کنکورتان برای ما بگوئید.
قبل از کنکور، امتحانات نهایی داشتیم. من که کوچک اندام بودم وقتی بچه ها را می دیدم که از نظر جثه خیلی بزرگتر از من هستند فکر می کردم بین آنها چیزی نمی شوم، در حالی که در ناحیه 10 رتبه دوم را در امتحانات نهایی کسب کردم. خاطرم هست که در سالن دانشکده پزشکی کنکور دادم، با پسر خاله ام به دانشگاه آمدیم و می دیدم بعضی ها 12 مداد در دست دارند، من از پسر خاله ام جدا شدم؛ او به دانشکده علوم رفت و من به دانشکده پزشکی رفتم. متوجه شدم که، مدادم پیش او جا مانده است جیب هایم را گشتم و مداد کوچکی پیدا کردم و با همان مداد به سؤالات پاسخ دادم.
خوشبختانه در رشته دوم خود، دندانپزشکی تهران قبول شدم. دوره ما 60 نفره بود که 10 درصد سهمیه را از ارتشی ها می گرفتند و روی هم 66 نفر بودیم.

روز اعلام نتایج کنکور را به یاد دارید؟
در آن سال اسامی قبول شدگان را پشت میله های شرقی دانشگاه تهران نصب می کردند که من نامم را در آنجا پیدا کردم و بعد در روزنامه نام خود را دیدم.

در گذشته چه حسی به دندانپزشکی داشتید؟
یادم هست در زمان کودکی برای کشیدن دندانم با مادرم به درمانگاه استخر که در خیابان هلال احمر (شیر و خورشید) بود، رفتیم. من اصلا ترسی نداشتم و آرام بودم ولی مادرم حالش بد شد و دکتر او را از اتاق بیرون کرد. ضمنا در دوران دبیرستان برای پر کردن دندان به دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران نیز آمده بودم و فضای آن زمان دانشکده را به خاطر دارم.

زندگی شما در کودکی چگونه بود؟
در آن روزگار، پدرم با شش فرزند و همچنین دقتی که در درآمد حلال داشت و اهل قرض کردن هم نبود، به سختی زندگی را می چرخاند؛ به همین دلیل من و برادر هایم همه به نوعی کار می کردیم؛ در همین بلوار بادکنک و آدامس می فروختم. بخاطر دارم که روزی فردی به من گفت که سیگارش را به بادکنک می زند اگر نترکید آنرا از من خواهد خرید و من آنقدر کوچک بودم که نمی فهمیدم وقتی سیگار به بادکنک بخورد چه اتقاقی خواهد افتاد؛ کمی که بزرگتر شدم تدریس خصوصی می کردم که اینکار در زمان دانشجویی نیز ادامه داشت تا کمک خرج خانه باشم و حتی وام هایی را که از دانشگاه می گرفتم، به خانه می دادم. برای کاهش هزینه های زندگی، مادرم که چند سال پیش عمرش را به شما داد _ لباسهایمان را می بافت و ما که پنج برادر پشت سرهم بودیم لباس ها را یکی پس از دیگری استفاده می کردیم. همه باهم بازی می کردیم و انرژی ما صرف فوتبال و بازی های مختلف می شد به طوری که به یاد دارم مادرم ما را به اصرار از کوچه به خانه می آورد که درس بخوانیم. آن زمان یخچال نبود و کوزه آب کنار حیاط بود و گوشت و نان هم به روز خریداری می شد که خریدن نان نوبتی بود ولی در ایام امتحانات مادرم می گفت "به جای نوبت شما من نان می خرم و شما درس بخوانید" در دبستان طاهری اسلامی آخر هر هفته باید رضایتنامه از پدر و مادر می گرفتیم و شنبه به دبستان می بردیم؛ با خواهش و تمنا و جلب رضایتشان، امضا آنها را می گرفتیم. یقه روی کت باید هر هفته جدا و شسته و دوباره دوخته می شد و  خلاصه اینکه کار آن زمان برای همه به ویژه مادران بسیار سنگین و طاقت فرسا بود.

فرمودید سال 52 وارد دانشگاه شدید، اولین روزهای دانشگاه چطور بود؟
دو سال اول کلاس های درس ما با دانشجویان پزشکی مشترک بود و دو قسمت می شدیم که با دکتر خردمند، دکتر پورهاشمی، دکتر نوربالا و دکتر عشقیار، خانم دکتر آقا حسینی و... هم دوره بودم. در سال اول دیدم که گروهی از دانشجویان با یکدیگر آشنایی دارند، بعدها متوجه شدم که برخی از دانش آموختگان دبیرستان البرز بودند و گروهی نیز از مشهد آمده بودند. خانه ما در خیابان نواب قرار داشت و صبح ها وقتی اتوبوس نمی آمد من با 45 دقیقه پیاده روی به دانشگاه می رسیدم. از سال 52 به بعد فضای دانشگاه ها خاص و پرشور شده بود. سال اول را جدی نگرفتم و بیشتر به دنبال کوهنوردی و پینگ پونگ و فوتبال بودم؛ به اتفاق دکتر کلاهی و دکتر افشار و دکتر خرسند و دکتر رامیار جزو تیم پینگ پونگ دانشکده بودم. یکی از کارمندان کتابخانه دانشکده به من می گفت که در ورودی های 52 سن شما از همه کمتر است و راست می گفت چون من 5 سال و نیمم بود که به دبستان رفته بودم.

 آن زمان رئیس دانشکده چه کسی بود؟
از سال 52 تا 54 مرحوم دکتر بختیار و از سال 54 تا سال 57 دکتر جاوید رئیس دانشکده بودند که هر دو  متخصص پروتز بودند. با اینکه بضاعت دانشکده محدود بود اما زمان دکتر جاوید خیلی به دانشکده رسیدگی شد چون دکتر جاوید در آمریکا بود و با شرط و شروط به دانشکده ما آمد و با خودش تیمی آورد که شامل اساتید ایرانی ای بود که در آمریکا تخصص گرفته بودند و دکترجاوید با این شرط که این گروه یک سال حداقل در ایران بمانند و اگر خواستند، به همکاری ادامه دهند، کار را شروع کرد. این تیم سال 54 که من پری کلینیک بودم به ایران آمد و پری کلینیک فانکشنال وکس آپ برای اولین بار به همت آقای دکتر شفق و آقای دکتر بهناز برای ما اجرا شد که دوره بسیار پر باری بود. در ادامه دکتر جاوید پری کلینیک را بزرگتر کرده، آن را با تجهیزات آلمانی بازسازی کرد و تعداد یونیت ها را افزایش داد و همچنین کلینیک دندانپزشکی بیمارستان رازی را تجهیز کردند. با هماهنگی دکتر، کتابهای انگلیسی را از ناشران بین المللی با 50 درصد تخفیف خریداری کردیم. کتاب های درسی بیشتر انگلیسی بودند و کتب فارسی کمی داشتیم؛ منابع درسی محدود و پلی کپی های بدون شکل بودند ولی بچه ها واقعا با انگیزه و علاقه درس می خواندند و تا ساعت 5 بعد از ظهر ما در دانشکده کلاس و کلینیک داشتیم.
دکتر جاوید از نظر علمی فردی مولتی پتانسیل بود و در طی سه سال فعالیت واقعا موجب رشد دانشکده شد، او به ما می گفت که دانشگاهی مانند فلوریدا برایمان خواهد ساخت، دکتر جاوید آدمی پرتوان بود که نیروی علمی و وسایل و تجهیزات بسیاری آورد و تلاش کرد که از دربار و اطراف برای دانشکده بودجه جذب نماید تا توانمندی های دانشکده را ارتقا دهد.

دکتر شایسته: در آن زمان بورسیه هم داشتید؟
به زمان ما نرسید، معمولاً شاگرد اول ها را می فرستادند ولی از دوره ما، به سبب همزمانی با جریانات انقلاب، کسی نرفت؛ حتی دوره قبل از ما مربیان زیادی نظیر دکتر غزنوی، دکتر شاهرودی، دکتر فاضل، دکتر ضرابیان و ... قرار بود بورسیه شوند ولی وقتی انقلاب شد نرفتند. بعدا دوره تخصص داخل کشور راه اندازی شد.

شما در عرصه سیاسی، هم فعالیتی داشتید؟
قبل از انقلاب تشکلات دانشجویی از جمله انجمن اسلامی وجود داشت که دانشجویان فعالیت فرهنگی می کردند و کتابخانه ای بود که دانشجویان از آن استفاده می کردند. برخی کارمندان دانشکده که با ساواک همکاری می کردند، کتاب ها را شبانه می بردند. دانشجویان، به این فکر افتادند که کتاب ها را بعد از ظهر به کمد های خود منتقل کنند و فردا صبح مجددا در کتابخانه قرار دهند. حتی در کتابخانه را کندند و بردند. بهرحال دوره خفقان بود و فعالیت های سیاسی و فرهنگی مورد پذیرش مدیریت دانشگاه نبود. محیط دانشکده دندانپزشکی از نظر فرهنگی وضعیت خوبی نداشت و بعد از دانشکده هنرهای زیبا قرارداشت. ولی با وجود چنین وضعی گاهی اوقات در مسجد دانشگاه، پیش نماز، مکبر و نهج البلاغه خوان از دانشکده ما بود. در حقیقت طیف های متفاوتی در دانشکده وجود داشت. اعتصاب و تظاهرات که به دلالیل گوناگون و خصوصا نزدیک 16 آذر اتفاق می افتاد، معمولا از دانشکده فنی شروع می شد و با عبور از دانشکده های دانشگاه و شکستن شیشه ها، دانشگاه را دور می زدند. بلافاصله ماشین های گارد وارد دانشگاه می شدند و در تمامی نقاط مستقر شده و اگر دانشجویی جلوی دانشکده خود نبود، را به راحتی دستگیر می کردند و می بردند. کلاس ها تعطیل می شد و برای دایر کردن کلاس ها از دانشجویان سهمیه ارتشی استفاده می کردند و مجبور می کردند با لباس نظامی به دانشگاه بیایند.

آیا در این عرصه دستگیر هم شدید؟
بله، در حوالی 16 آذر سال 54 دستگیر شدم که اول مرا به محل گارد دانشگاه در خیابان 16 آذر بردند، سپس با ماشین ساواک به منزل رفته و تمام خانه را گشتند و بعد به زندان اوین برده شدم، البته من زیر چشمی همه را می دیدم. سه روز در انفرادی قدیمی بودم که بسیار محل نامناسبی بود و سپس به بند های عمومی که نوساز بودند، منتقل شدم و در آنجا دوستانی از دانشگاه های مختلف پیدا کردم. دو هفته ای در اوین بودم. این ایام همزمان با ریزش سقف فرودگاه مهرآباد در تهران بود.
خاطرم هست یکی از روزهای اعتصابات که آقایان کاتوزیان و باروتی جلوی مسجد دانشگاه نشسته بودند گارد حمله کرد، کاتوزیان که کاراته باز بود، ماموران را زد و فرار کرد ولی باروتی را گرفتند و بردند.
در اعتصابات دانشگاه معمولا شبانه عده ای را دستگیر می کردند که تعدادی نیز از دانشکده دندانپزشکی بودند.

چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
دوران زندگی و دانشجویی بنده، دوره ای خاص است زیرا از زمان خفقان و اعتصابات و دستگیری ها تا شروع انقلاب و تظاهرات مردم و دانشجویان، مخصوصا در محیط دانشگاه تهران که مرکز تجمعات بود را به چشم دیدم. سپس پیروزی انقلاب و شروع جنگ و خاتمه آن را. با توجه به تعطیلی دانشگاه در سال 57 که سال پیروزی انقلاب بود، دوره تحصیلی 6 ساله را، 7ساله تمام کردم و در بهار سال 59 فارغ التحصیل شدم. در بهار 57 مرحوم دکتر علوی که از اساتید گروه پروتز متحرک بودند به بنده پیشنهاد پایان نامه دادند که مجلات را نیز از ایشان گرفتم و کار را شروع کردم ولی با توجه به وقایع تلخ 17 شهریور 57 دیگر حوصله ادامه کار را نداشتم و مدارک را به ایشان عودت دادم و نهایتا در سال 58 پایان نامه را با استاد گرامی جناب آقای دکتر مسگرزاده گرفتم.
در آن زمان اردوهای عمران ملی در تابستان ها راه اندازی شد که شرکت در این اردوها باعث شد سه منطقه ایران را از نزدیک ببینم. بار اول در اطراف مشهد و سال بعد در الشتر بین خرم آباد و بروجرد و سال سوم در جوپار کرمان با دوستان بودم که فرصت مغتنمی برای من بود. در جوپار با دوستم دکتر افشار صبح زود همه را بیدار میکردیم و پس از ورزش صبحانه میخوردیم و سبب شد در این اردوها شنا و تنیس را یاد گرفتم.

دکتر شایسته: شاگرد اول کلاستان چه کسی بود؟
خانم دکتر مریم رستگار که هم اکنون در زنجان مطب دارند و بسیار فعال هستند و آقای دکتر متقی قاسمی، البته معدل من هم بد نبود و جزو چند نفر اول کلاس بودم. فکر می کنم سال سوم بودم که معاون آموزشی دانشکده آقای دکتر بینا که پاتولوژیست بودند در آخر سال بنده را صدا کرد و گفت طبق مجموع نمرات کتبی و شفاهی دو ترم پاتولوژی، شما نفر سوم شده اید و فلان روز نزد آقای دکتر آرمین بروید.
مرحوم دکتر آرمین بنیانگذار پاتولوژی در ایران و دانشگاه بودند؛ خدمت ایشان رسیدم و یک جلد کتاب فارماکولوژی را با دست خط خود به شعری مزین کرده بودند به بنده هدیه دادند. سال چهارم آقای دکتر آزادی که درس بیماریهای دهان را می دادند و امتحان آن را در خردادماه داده بودم، در مهر ماه بنده را خواستند و گفتند که شما نفر دوم کلاس شده اید و چه کتابی می خواهید. من نیز کتاب شیفر را که رفرنس پاتولوژی بود، خواستم. یادم هست؛ آن زمان قیمت آن 300تومان بود که این کتاب را تهیه کردند و به بنده دادند. البته برخی اساتید بسیار جدی بودند نظیر مرحوم آقای دکتر علوی که اگر کار نهایی بیمار خوب نبود آن را درسطل زباله می انداخت و می گفت دوباره پروتز ساخته شود.
دکتر شایسته: شناخت ما از دکتر منزوی از سال 58 است زمانی که دکتر کت و شلوار نخودی داشتند و وقتی می آمدند بچه ها می گفتند ایشان جزو بهترین های کلاسشان است و در این سالها، دانشجویان سال بالایی برای ما خیلی اهمیت داشتند.

خاطره ای از سالهای منتهی به انقلاب به خاطر دارید؟
خاطرات بسیار زیاد است چون در بین مردم بودم و دانشگاه تهران هم مرکز تجمعات و راهپیمایی ها بود. روز 16 شهریور 57 در راهپیمایی عظیم و میلیونی مردم از قیطریه تا میدان آزادی شرکت داشتم و به چهار راه قصر که رسیدم دیدم عده ای سرباز با مسلسل، دراز کشیده و جمعیت را نشانه گرفته اند. نمی دانستم که آن جا چه محلی بود؛ بعد که برای دوره سربازی به آنجا رفتم، فهمیدم که مرکز ستاد مشترک ارتش بوده است. شب 17 شهریور برای بردن وسیله نقلیه، تا سیدخندان آمدم. ملاحظه کردم که هیچ نظامی در شهر دیده نمی شود و تعجب کردم که با شعار های مرگ بر شاه صبح چطور هیچ پلیسی نیست که ساعت 6 صبح فردایش رادیو اعلام کرد که در تهران حکومت نظامی اعلام شده است. آن روز در درمانگاهی در حوالی نازی آباد شیفت کاری من بود. وقتی از میدان راه آهن عبور می کردم ماشین های سربازان مسلح را دیدم. روز 13 آبان 57 در مسجد دانشگاه سخنرانی بود و دانش آموزان و دانشجویان نیز در جلوی در دانشگاه مشغول تظاهرات بودند. زیر مجسمه شاه در ضلع جنوبی دانشگاه چوب گذاشتند و آن را آتش زدند که تیراندازی شد و عده ای شهید و مجروح شدند.
8 بهمن 57 که قرار بود امام به کشور تشریف بیاورند ولی بختیار فرودگاه را بست، روحانیون در مسجد دانشگاه متحصن بودند. من در ضلع شمالی میدان انقلاب بودم که از بالای ژاندارمری در خیابان کارگر جنوبی جمعیت را به رگبار بستند و همینطور مردم به زمین می افتادند، کنار ساختمان جهاد در اول کارگر شمالی میله چراغ راهنمایی در اثر برخورد گلوله سوراخ شده بود.
به بیمارستان امام رفتم و مجروحین توسط آمبولانس و ماشین های مردم به آنجا آورده می شدند که خاطره بسیار تلخی از آن روزها دارم.
هنگام مراجعت امام خمینی (ره) در حالی که حکومت نظامی بود با گروهی از هم محله ای ها در خیابان خوش با کامیونی که چادر داشت به سمت بهشت زهرا رفته و شب را در مسجدی در روستاهای اطراف بهشت زهرا سپری کردیم تا صبح به عنوان مامور انتظامات درب جنوبی بهشت زهرا مستقر شویم.
تمام روزهای انقلاب خاطره انگیز بود. در میدان انقلاب روبروی سینما کاپری ایستاده بودم و مامورین کاملا مراقب بودند که ناگهان سینما آتش گرفت؛ مشخص بود که کار خودشان است و تا پیروزی انقلاب در آن ده روز مرتب در تظاهرات شرکت می کردیم و به سخنرانی ها در دانشگاه می رفتیم، پس از پیروزی انقلاب روز 23 بهمن با برادرم به زندان اوین رفتم، در زندان باز و همه به دنبال جستجو در محیط زندان و زیر خاکها بودند. در آشپزخانه گوشت ها آویزان بود که نشان میداد مامورین فرار کرده بودند. تمام زندان را که قبلا زیر چشمی دیده بودم، با دقت نگاه کردم.
اواخر اردیبهشت 58 با گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران حدود 20 نفر شب هنگام خدمت حضرت امام (ره) در قم مشرف شدیم. البته چون دیروقت بود فکر کردیم امام نپذیرند ولی امام پذیرفتند. ولی متاسفانه صدا و سیما دوربین ها را جمع کرده بود و از صحبت های امام فیلم ضبط نکردند چون امام تمام وقایع منافقین در سالهای قبل که خدمت ایشان رسیده بودند را کامل و مبسوط بیان فرمودند که اگر صحبت های ایشان آن زمان از سیما پخش می شد فکر می کنم جلوی خیلی از انحرافات گرفته می شد چون سالها بعد ایشان همین صحبت ها را در حضور مردم عنوان کردند. در آن جلسه دانشجویان پیشنهاد کردند که ایشان نماینده ای به دانشگاه تهران بفرستند. ایشان فرمودند آقا سید علی آقا را می گویم بیاید. منظورشان حضرت آیت ا... خامنه ای بود که آن زمان در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی را به عهده داشتند و حضرت آقا روزهای دوشنبه هر هفته به دانشگاه تشریف می آوردند.
بعد از پیروزی انقلاب محیط دانشگاه بسیار نا مناسب شده بود. یک تانک جلوی دانشکده فنی بود و یک تانک جلوی دانشکده علوم، یکی مربوط به منافقین و دیگری چریک های فدایی خلق و نیز چادرهای متعدد برای جمع آوری پول و امکانات برای ضد انقلاب در کردستان و جاهای دیگر.
دیوار راهروی اصلی بخش پروتز دانشکده به دو قسمت تقسیم شده بود، نصف مسلمانان و نصف کفار، انجمن اسلامی و منافقین خلق و کفار نیز گروه های متعدد بودند. یکی از دوستانم دکتر خرم هنر نما در درگیری تیمی کشته شد. هر گروهی برای خود یارگیری می کرد چه در دانشکده چه بیرون مثلا به هوای کوهنوردی و... . محیط دانشگاه برای فعالیت های آموزشی اصلا مناسب نبود که نهایتا منجر به تعطیلی دانشگاه و انقلاب فرهنگی شد.

دیدگاه خانواده در مورد فعالیت های شما چه بود؟
البته نگرانی بسیار زیادی وجود داشت چون موضوع انحراف فکری بود، برادران من در دانشگاه صنعتی شریف بودند و من در دانشگاه تهران و محیط برای انحراف بسیار مساعد بود. وضع مجاهدین خلق نیز مشخص نبود. مریم عضدانلو و برخی دیگر از منافقین با برادر بزرگم در دانشگاه صنعتی شریف هم کلاس بودند ولی فکر می کنم دعای پدر و مادر و اثر لقمه حلال بود که خدا کمک کرد و ما سالم ماندیم.

دکتر شایسته: دوره تحصیل شما مصادف با انقلاب فرهنگی شد؟
خیر، در اواسط خرداد ماه 59 از پایان نامه خود دفاع کردم و پس از آن دانشگاه تعطیل شد. 30 خرداد 59 هم ازدواج کردم و یک ماه بعد برای دوره آموزشی به پادگان 01 رفتم که با دکتر پورهاشمی، دکتر صحرایی، دکتر عشقیار و دکتر معین و ... هم پادگانی بودیم. به یاد دارم که ماه مبارک رمضان در تابستان بود و ما در پادگان روزه بودیم.
 هنگامی که قرار بود تقسیم شویم مصادف با 31 شهریور 59 بود که جنگ شروع شد.

از ازدواج و نحوه آشنایی و معیارهایتان برایمان بگوئید؟
در اوایل انقلاب معیارهایی نظیر دیانت، معنویت، تقوا از اهمیت ویژه ای برخوردار بود (که البته همیشه باید به همین صورت باشد) و کمتر دنبال مادیات بودند، مادیات از بین رفتنی است. ولی معنویات دلها را به یکدیگر نزدیک تر می کند. یک بار که برای امر خیر، برای یکی از دوستانم، مادرم را همراهی می کردم، با خانواده همسرم آشنا شدم و با توکل به خداوند متعال و به صورت سنتی مراسم انجام گردید و توفیق بزرگی نصیبمان شد که خطبه عقد در محضر امام راحل (ره) جاری شد و این نقطه قوتی برای شروع زندگی مشترک بود. همسرم دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی بود که ترم آخر را در دانشگاه تهران گذراند و کلاس هایی را شهید دکتر بهشتی در دادگستری برای آنها می گذاشتند. و بعد از طی دوره دو ماه آموزشی در پادگان با توجه به رتبه خوبی که آورده بودم به ق.پش.سماجا در ستاد مشترک و چهار راه قصر رفتم. دوره خدمت 18 ماه بود ولی به دلیل جنگ 6 ماه احتیاط نیز اضافه شد و در مجموع دوره سربازی دو سال شد. در این مدت برخی از اسیران عراقی را به پادگان حشمتیه آوردند که درمان دندانپزشکی آنها به عهده ما بود و در این دو سال بعد از ظهر ها به بیمارستان سوم شعبان میرفتم.
بعد از اتمام سربازی، برای گذراندن طرح انسانی پیشنهاد مدیر عاملی بهداری استان چهارمحال و بختیاری داده شد که پذیرفتم و با دوست عزیزم آقای دکتر پورهاشمی مدت دو هفته در وزارت بهداری کارآموزی کردیم و با سرکشی به تمام واحد ها با کم و کیف ساختار آن آشنا شدیم. به تنهایی نیمه شب با اتوبوس به شهرکرد رفتم. دکتر پورهاشمی نیز به عنوان معاون بهداشتی بنده را همراهی کرد و با بافت وزارت بهداری از خانه های بهداشت تا مراکز بهداشتی درمانی روستایی و شهری و مراکز بهداشت شهری و استان تا بیمارستان ها، یعنی کل شبکه بهداشت و درمان آشنا شدم.
بهرحال دوره بسیار مفیدی بود و شروع کارهای اجرایی بنده بود.

زندگی در شهرکرد چطور بود؟
استان چهار محال بختیاری استان بسیار جالبی است، بسیار مرتفع با کوه های سر به فلک کشیده و برف گیر و راه های کوهستانی و گاهی اوقات با دمای 30 درجه ریز صفر، زمان جنگ بود، و وسایل راه سازی اکثرا به جبهه رفته بودند؛ راه های زیادی در حال احداث بودند و تونل دوم کوهرنگ نیز در حال ساخت بود. هرماه برای اعزام پزشک به منطقه بازفت که آنطرف زردکوه بود باید از اصفهان هلیکوپتر می آمد چون گردنه چری بسته می شد و راه زمینی وجود نداشت و دکتر قبلی باید برمی گشت.
از اسنوتراک برای انتقال مادران باردار و اورژانس ها از روستا ها هنگام زمستان استفاده می شد. یک بار با دو لندروور به منطقه دیناران رفتیم که یکی از ماشین ها خراب شد و شب را در یک مدرسه به سربردیم. هیچ امکان اطلاع رسانی نداشتیم و صبح فردایش قبل از آب شدن یخها با ماشین حرکت کردیم. در بیشتر مراکز بهداشتی درمانی پزشکان هندی و بنگلادشی حضور داشتند و به شدت کمبود پزشک ایرانی حس می شد.

در این دوره  آیا خانواده شما، همراهتان بود؟
بله به همراه خانواده به شهرکرد رفته بودم، خدا به خانمم خیر بدهد، با اینکه لیسانس حقوق داشت و می توانست به کار خود ادامه دهد ولی اینکار را نکرد و با من همراه شد، سال 1360 اولین فرزندمان به دنیا آمد و ایشان مسئولیت های منزل را به نحو احسن انجام می دادند، ما چهار فرزند داریم که چون خانمم خانه داری را انتخاب کرد من توانستم به کارهایم برسم و اگر موفقیتی کسب کرده ام آن را مدیون همسرم می دانم چرا که من با خیال راحت از مدیریت همسرم در خانه و امور فرزندان، کار می کردم و به طور یقین پشت هر مرد موفقی زنی فداکار قرار دارد و همسر من، همه جا همراهم بود. منطقه خیلی محرومی بود و محرومیت های چهارمحال و بختیاری خیلی زیاد بود به یاد دارم که از رودخانه خرسون با جره رد شدیم و مردم محلی بعد از اینکه اسب و قاطر را از رودخانه رد می کردند خودشان با جره رد می شدند و با اینکه استان آب فراوانی داشت ولی از نظر دسترسی به آب مردم مشکلات بسیاری داشتند و راه های صعب العبوری داشت، به یاد دارم اولین نمایشگاه داروهای ژنریک ایران را در شهرکرد برگزار کردیم. درکل فرصت خوبی برای من بود تا با کارهای اجرایی آشنا شوم و محیط و استان را بشناسم. تا سال 62 برنامه زندگی من این بود ولی چون دانشگاه را دوست داشتم در آزمون ورودی سال 62 که در ماه مبارک رمضان به صورت شفاهی و کتبی برگزار شد شرکت کردم تا بتوانم به عنوان هیات علمی وارد دانشگاه شوم.

چه زمانی برای دوره تخصصی به دانشکده آمدید؟
اساتید ما اکثرا بعد از انقلاب از دانشکده رفته بودند و بنده هم به عنوان مربی دستیار به دانشکده آمدم. در هر رشته ای می خواستم می توانستم بروم چون همه بخش ها نیاز داشتند. به تشویق آقای دکتر فاضل در امتحان گروه پروتز شرکت کردم. مهر سال 62 که میخواستم به دانشکده بیایم دکتر منافی وزیر محترم بهداری گفتند باید جای خودت کسی را بگذاری و سپس بروی که من به اصفهان رفته و با مرحوم دکتر صانعی صحبت کردم و ایشان را جای خودم گذاشتم و با تاخیر به تهران برای ادامه تحصیل آمدم. از همان سال تا اکنون در دانشکده دندانپزشکی هستم تا انشاا... زمانی که بازنشسته شوم، ما اولین دوره تخصصی بعد از انقلاب بودیم، البته قبل از ما دو دوره پیش از انقلاب برگزار شده بود. در آن زمان همه رؤسای دانشکده های دندانپزشکی مربی بودند، من همزمان هم مربی بودم و هم دستیار که صبح ها درس می خواندیم و بعد از پایان کلاس، درس میدادم که اولین تجربه معلمی من بود.

اولین تجربه معلمی تان چطور بود؟
تلاش می کردم مطالعه زیادی داشته باشم تا در صورت طرح سوالی از طرف دانشجویان با مشکلی برخورد نکنم و با اینکه تجربه زیادی نداشتم دروس نظری و عملی را گاهی تا ساعت 5 بعد از ظهر تدریس می کردم . همه مربی هایی که قبل از انقلاب در دانشکده قرار بود بورس خارج از کشور بگیرند، ولی به دلیل انقلاب نرفتند، امتحان داده و وارد این دوره شدند، خدا به آقای دکتر فاضل خیر عنایت نماید که حق بزرگی بر گردن آموزش دندانپزشکی کشور دارد و سال 64 که معاون ایشان بودم شاهد تلاششان برای راه اندازی دوره های تخصصی بودم، اولین بورد رسمی ما در سال 1368 برگزار شد که نقطه عطفی بود برای تاریخ دندانپزشکی کشور و باعث شد حدود 20 نفر در دانشکده ما و تعداد بیشتری در شهرستانها استادیار شدند و روسای دانشکده ها  نیز استاد یار شدند.

در این دوره شما هم شاگرد و هم معلم بودید؟
بله ما مربی دستیار بودیم، هم درس می خواندیم و هم درس می دادیم، دکتر شایسته از همکاران خوب ما بودند و دکتر زمانی دانشجوی من بودند.
دکتر شایسته: آقای دکتر در کلینیک جهاد دانشگاهی بعد از ظهر ها مشغول کار بودند تا به محرومین سرویس داده شود و مسؤول فنی پروتز بودند و ما دو شیفت آموزش می دیدیم به طوریکه صبح خدمت ایشان بودیم و واحدهای رسمی مان را می گذراندیم و بعد از ظهرها هم، کار و سرویس دهی به محرومین را انجام می دادیم که در این عرصه کار هم یاد می گرفتیم؛ آقای دکتر واقعاً فداکاری می کردند و به یاد دارم حتی نزدیک های امتحان بورد آنقدر نگران کار بودند که دورادور پیگیری کار را انجام می دادند. در این زمان دکتر امتی، دکتر بیان زاده، دکتر صابونی از جمله شاگردان استاد بودند که امروزه از افراد برجسته رشته هستند. همچنین دکتر معتقد بودند که معلم نقش بزرگی در انتخاب رشته و مسیر زندگی شاگردان دارد که واقعا درست است و ما در دانشکده وقتی خدمت آقای دکتر در کلینیک جهاد دانشگاهی شروع به کار کردیم هم کار یاد می گرفتیم و هم احساس مفید بودن می کردیم به طوری که وقتی سال آخر دانشکده بودم هیچ استادی برای نظارت روی کارم نمی آمد و می گفتند که دکتر شایسته زیر دست دکتر منزوی همه چیز را یاد گرفته و بچه های سال بالایی برای رفع اشکال به من مراجعه می کردند چرا که من همه چیز را از دکتر آموخته بودم.

بعد از اتمام دوره طرح، در کجا فعالیت کردید؟
در دوره سربازی بعد از ظهرها به بیمارستان سوم شعبان می رفتم و در آنجا کار می کردم و بعد از اینکه از شهرکرد برگشتم به درمانگاه باغ پسته بک در خیابان ری رفتم و مدتی در انجا کار کردم. البته جهاد دانشکده ما خیلی خوب بود که حضور دکتر رکن، دکتر آخوندی و دکتر شهامت نیا واقعاً آن را پویا کرده بود، علاوه بر چاپ کتاب، برای جبهه کانکس می ساختند و درمانگاه تاسیس می کردند. اولین بار دو اتاق در نزدیکی میدان گمرگ بود که کلینیک جهاد از آنجا شروع به فعالیت کرد و دانشجویان برای کارورزی می آمدند. در ادامه به میدان بهارستان منتقل گردید که جای بزرگتری بود و در رشته های پروتز، اطفال، اندو و ارتودنسی و ترمیمی کار انجام می شد این کلینیک نقش مهمی در آموزش دانشجویان داشت و بعد از محله بهارستان هم کار توسعه یافت و به بیمارستان رازی منتقل گردید که ساختمانی خالی بود و با تلاش آنجا به یک پلی کلینیک دندانپزشکی خیلی عالی تبدیل گردید. دانشجویان در دانشگاه فقط الفبای کار را می آموزند و در ادامه با انجام کار، هم آموزش می دیدند و هم سرویس ارزان به مردم ارائه می شد که به خاطر دارم اولین موشکی که به تهران خورد من در زیرزمین آنجا مشغول کار بودم.
دکتر شایسته: وقتی آنجا راه افتاد به عنوان بازوی کمکی دانشکده معروف شد و دانشکده به این کلینیک که به همت جهاد دانشکده و دکتر راه اندازی شده بود اطمینان داشت که بیمار برایش می فرستاد و بیماران با اطمینان از اینکه این محل مورد تائید دانشگاه است با خیال راحت به آنجا مراجعه می کردند. همه اینها نشان از تلاش دکتر دارد و اینکه این محل صرفا برای کار درمانی نبود بلکه جایی بود که کار آکادمیک تحویل می داد.
دکتر منزوی: دانشجویان باید تاریخ را بخوانند تا بدانند که روند ارتقا دانشگاه چگونه بوده است و امکانات کنونی به راحتی به دست نیامده و در این عرصه کتاب نخستین ها که به همت مرحوم دکتر شریعت تربقان نوشته شده، خیلی مفید است، سال 64 که من مربی دستیار بودم دکتر فرهادی رئیس دانشگاه بودند به پیشنهاد دکتر فاضل که رئیس دانشکده بودند بنده به عنوان معاون مالی و اداری دانشکده منصوب شدم. با توجه به اینکه زمان جنگ و بمباران بود، پشت شیشه های پنجره ها کیسه های شن گذاشته بودیم و به شیشه ها چسب ضربدری زده بودیم و هر کاری که لازم بود انجام می دادیم که دانشکده تعطیل نشود، رشته دندانپزشکی مانند پزشکی نیست؛ بچه های پزشکی به خط مقدم رفته و کارهای اورژانسی انجام می دادند ولی دندانپزشکان پشت جبهه کار می کردند، جهاد ما کانکس ساخت که به فاو و حسینیه و... برده شد. دو هفته یکبار اساتید و دانشجویان به آنجا رفته و سرویس ارائه می دادند. من هم در این عرصه سعادت داشتم و چند بار به مناطق جنگی رفتم و بعدها کانکس فاو را عراقی ها گرفتند، آن زمان انجمن اسلامی و جهاد یکی بود و هدفمان کار کردن و راه انداختن دانشکده و خودکفایی بود. در این عرصه دکتر آشفته و دکتر فاضل زحمات بسیاری کشیدند و نمایشگاهی در سالهای اول انقلاب در کتابخانه مرکزی برگزار کردند و یونیت های ایرانی و خارجی به نمایش گذاشته شد و از همانجا خودکفایی و ساختن تجهیزات دندانپزشکی شروع شد، دوره تخصصی ما دوره سختی بود چرا که استاد کافی نداشتیم و افرادی مایل به راه اندازی دوره تخصصی نبودند. دکتر فاضل با طی راه سختی موفق به راه اندازی این دوره ها شد و از سال 1368 به بعد دوره تخصصی وقفه نداشته و آزمون ورودی های دستیاری و آزمون بورد به طور مرتب برگزار شده است. ولی واقعا این دوره ها با مشکلات فراوانی راه اندازی گردید تا هیات علمی دانشکده های دندانپزشکی تامین گردد.

چه سالی معاون مالی اداری دانشگاه بودید؟
سال 66 توفیقی نصیبم شد که از طرف هیات پزشکی حج به عنوان دندانپزشک به مکه مشرف شدم و متاسفانه وقایع سال 66 در مکه را به چشم خودم دیدم. من درست در وسط درگیریها شاهد وقایعی بودم که شاید بدترین خاطرات زندگی ام باشد در این واقعه 400 شهید دادیم و امروز با کارهایی که سعودیها انجام می دهند بهتر است به جای خادم الحرمین نام خود را خائن الحرمین بگذارند. بعد از بازگشت از حج جناب آقای دکتر باستان حق که خدا رحمتشان کند پیشنهاد معاون مالی اداری دانشگاه را دادند. من نیز پس از مشورت با دوستان پذیرفتم و به عنوان دومین معاون مالی اداری دانشگاه علوم پزشکی تهران منصوب شدم که در آبان سال 66 حکم بنده صادر شد.

تفکیک دانشگاه علوم پزشکی تهران از دانشگاه تهران چگونه انجام شد؟
به دلیل کمبود کادر پزشکی در اوایل انقلاب وزارت بهداشت و درمان آموزش پزشکی تشکیل گردید. در آن زمان آقای دکتر پژوهی رئیس دانشکده پزشکی و مرحوم دکتر جبل عاملی معاون پژوهشی و آقای دکتر آشفته معاون دانشجویی و بنده هم معاون مالی اداری بودیم. همچنین دانشکده های پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی و بهداشت و ... از وزارت علوم جدا و به وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی پیوستند. ما خودمان موافق این طرح نبودیم ولی قانون تصویب شد و شورای نگهبان هم تائید کرد. جلساتی در مورد تفکیک دو دانشگاه، در دانشگاه تهران برقرار بود و مرحوم آقای دکتر حبیبی نیز نماینده نخست وزیر به عنوان حکم بودند و چون دانشجویان علوم پزشکی کمتر از دانشجویان دانشگاه تهران بودند تمام امکانات عمومی از قبیل کتابخانه مرکزی، چاپخانه، سالن های ورزش و ... به دانشگاه تهران تعلق گرفت و دانشگاه علوم پزشکی باید از صفر تمام امکانات را تهیه می کرد. حتی گفتند تا هزینه سربرگ های بیمارستان ها را که در چاپخانه بود نپردازید، به شما نمی دهیم؛ تعدادی ماشین پاترول را ما خریده بودیم اما آنها نمره کردند؛ کارگزینی، امور عمومی نداشتیم، ساختمانی نزدیک خیابان حافظ کنار سازمان نظام پزشکی را برای کارگزینی و بودجه و تشکیلات داشتیم و انباری نداشتیم. سه دانگ ساختمان اصلی اداری دانشگاه تهران واقع در خیابان انقلاب طبق مصوبه باید در اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار می گرفت، متاسفانه رئیس دانشگاه تهران که از اساتید بیمارستان امام خمینی بودند نه تنها کمکی نکردند بلکه وقتی با آقای دکتر آشفته خدمتشان رسیدیم گفتند چرا با دکتر باستان حق همکاری می کنید؟ آقای دانه کار مسئولیت کارگزینی و حاج آقا صادق پور مسئولیت امور عمومی دانشگاه را پذیرفتند.
رئیس دانشگاه و رئیس دانشکده پزشکی در یک اتاق در ساختمان دانشکده پزشکی بودند و بنده نیز به عنوان معاون در اتاق روبروی آنها بودم. یعنی رئیس دانشگاه اتاق مستقلی نداشت. در سال 66 بود که تازه واحدهایی در اول خیابان طالقانی برای مدیریت دانشگاه خریداری شد. به هرحال دوره بسیار مشکلی بود و دانشگاه نوپا ضربه سنگینی را متحمل گردید.
در همین اثنا متاسفانه چهار موشک به داخل و اطراف بیمارستان های دانشگاه اصابت کرد. یکی در بیمارستان بهرامی، که متاسفانه چندین آشپز و تعدادی از بچه های مهد کودک شهید شدند؛ یکی در جنوب بیمارستان دکتر شریعتی که اگر صد متر بالاتر اصابت کرده بود درست در ساختمان اصلی فرود می آمد که شیشه های نانوایی بیمارستان به صورت ترکش در گونی های آرد رفته بود ولی خوشبختانه خونی از بینی کسی نیامد.
یکی به نرده های شرقی بیمارستان امام خمینی (ره) اصابت کرد که کیوسک بلیت فروش اتوبوسها و ... از بین رفتند و یکی نیز روبروی مرکز طبی کودکان. در اثر این موشک ها تمام شیشه ها شکسته شد و تخریب زیادی ایجاد گردید و تمامی طبقات فوقانی بیمارستان تخلیه و فقط طبقه همکف و زیر زمین های بیمارستان ها دایر بودند. در پایان سال 66 متاسفانه بمباران حلبچه اتفاق افتاد که مجروحین زیادی به تهران منتقل شدند. بنده با آقای دکتر منصوری که معاون جنگ دانشگاه بودند و آقای دکتر صدیقی گیلانی که معاون جنگ دانشگاه علوم پزشکی ایران بودند و آقای دکتر علمدار ساروی مدیرکل بهداری تهران و تنی چند از دوستان از پنج ضلعی شلمچه تا جبهه های جنوب و غرب تا شهر بانه و داخل عراق را سرکشی کردیم که متاسفانه امکانات پزشکی در آن سرمای منطقه محدود بود. در موشکی که به بیمارستان امام اصابت کرد جناب آقای دکتر مرندی که وزیر وقت بودند با مرحوم جناب آقای دکتر باستان حق از بیمارستان امام بازدید و عنوان کردند که به دلیل مشکلات مالی دولت، هیچگونه کمکی نمی توانیم بکنیم. واقعا اداره دانشگاه در آن بحبوحه بسیار مشکل بود و من متاسفانه ندیدم بجز آقای دکتر پژوهی که مختصری از وقایع فوق را بازگو کردند، کسی به طور مفصل به این مباحث بپردازد تا عزیزان در جریان فراز و نشیب های دانشگاه قرار گیرند. البته آقای دکتر آشفته نیز اطلاعات بسیار خوبی در این موارد دارند که انشا... بازگو خواهند کرد. دانشگاه علوم پزشکی ایران و شهید بهشتی در جریان تفکیک دو وزارتخانه چنین مشکلاتی نداشتند. دانشگاه علوم پزشکی تهران در این 30 سال دو ضربه خورد، اولی در مورد تفکیک از دانشگاه تهران و دومی بحث ادغام و تفکیک از دانشگاه علوم پزشکی ایران بود.

آقای دکتر ادغام که برای دانشگاه بد نبود؟
ادغام هم مشکلاتی داشت اما تفکیک آن خیلی بدتر بود، بعضی از دانشکده ها کاملاً ادغام شدند و جدا کردنشان کار بسیار مشکلی بود که خدا به دکتر منصوری خیر کثیر عنایت نماید که از خودش گذشت و دانشگاه را حفظ کرد.

تا چه سالی معاون بودید و چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
من تا سال 67 معاون بودم که این مسئولیت را در بحرانی ترین زمان دانشگاه به عهده داشتم؛ از 62 تا 68 آزمون بورد تخصصی دندانپزشکی برگزار نمی شد که در سال 68 یکماه قبل از رحلت امام (ره) بورد تاریخی ما برگزار شد و خوشبختانه از دانشکده ما همه قبول و استادیار شدند، عملاً همزمان هم مربی دستیار و معلم بودم و هم مسئولیت داشتم.

بعد از معاونت چه کردید؟
بعد از معاونت که بورد را دادم و استادیار شدم در گروه آموزشی پروتز های متحرک مشغول شدم.

بعد از معاونت دانشگاه، سمت اجرایی خاصی نداشتید؟
چندین بار مدیر گروه پروتز و سرپرست تخصصی بودم ولی مسؤلیت اصلی ام سال 84 شروع شد که بعد از سرکار خانم دکتر بقایی که 8 سال رئیس دانشکده بودند مسئولیت به بنده محول گردید و در سال 83 دانشیار و در سال 93 نیز به افتخار استادی نائل آمدم.

دکتر شایسته: هر ساله رشته هایی به دانشکده ما اضافه می شود که ایمپلنت از جمله آنهاست، در این رابطه توضیح دهید ممنون می شویم.
حدود 25 سال است که روی ایمپلنت کار می کنم، سال 70 به همت دکتر رکن و دکتر حاج میرآقا در خیابان فلسطین درمانگاه امام خمینی راه اندازی گردید که در آن درمان جانبازان انجام می شد و خانم دکتر مالویز از بلژیک آمد و در بیمارستان نورافشار تحت بیهوشی برای اولین بار به طور رسمی ایمپلنت گذاشته شد. حدود 30 سال است ایمپلنت وارد دندان پزشکی شده که موجب تحولات بسیاری در این رشته شده است و با اینکه در برخی مطب ها به ندرت کار می شد ولی به صورت آکادمیک برای اولین بار در کشور در درمانگاه امام خمینی(ره) برای جانبازان شروع شد. در آن ایام پروفسور تسیه از فرانسه مسئول بازسازی فک و صورت جانبازان بود و یک دندانپزشک تونسی را به عنوان همراه برای کارهای پروتز به کشور آورده بود. در همان زمان دکتر فاضل که در آمریکا فلوشیپ ایمپلنت را گرفته بود به ایران برگشت و ما از سال 70 کارهای ایمپلنت را به صورت رسمی در کشور شروع کردیم و فکر می کنم اولین مورد، بیمار من بود که پروتز متحرک او به پروتز ثابت ایمپلنت تبدیل شد، آن زمان درمان ایمپلنت خیلی مشکل بود ولی امروزه کارها راحت تر شده است ایمپلنت هایی که روی جانبازان از سال 70 گذاشته شده تا الان کار می کند و هنوز هم از ان استفاده می کنند، از سال 71 که مصادف با ریاست دکتر پورهاشمی بود بخش ایمپلنت به همت دکتر مسگرزاده، دکتر بهناز، دکتر خوشخونژاد، دکتر میرعمادی و دکتر شاهرودی راه اندازی شد. به اتفاق دوستان برای طی دوره های آموزشی به کشورهای اروپایی می رفتیم و از اساتید خارجی نیز برای آموزش دعوت می کردیم که تشریف می آوردند، سال 1390 فلوشیپ ایمپلنت را از دانشگاه خودمان گرفتم و بیشتر فعالیتم در زمینه طرح های تحقیقاتی و نوشتن مقالات و کتب،کار و درس به سوی ایمپلنت های دندانی رفت امروزه ایمپلنت در قسمت های مختلف رشد قابل توجهی داشته و در کوریکولوم جدید، جزو واحدهای درسی قرار گرفته است، به طوری که دندانپزشک عمومی نیز باید توانایی انجام ایمپلنت ساده را داشته باشد، دکتر شایسته از اساتید پیشکسوت این رشته هستند که از اوایل انقلاب فعالیت می کردند و دوره ای که من رئیس دانشکده بودم، دکتر شایسته معاون مالی اداری من بودند و درحال حاضر مدیر گروه پریو هستند. ایشان به روز بوده و با اخلاق خوبی که دارند وارد هر عرصه ای می شوند به موفقیت دست می یابند.
دکتر شایسته: من هم شاگرد دکتر منزوی بودم و هم معاون مالی اداری و امروزه افتخار میکنم که یکی از همکارانم، استاد خودم دکتر منزوی هستند.

اهداف خود در دوره ریاست دانشکده را به یاد دارید؟
هدف اصلی ام در زمان ریاست دانشکده ارتقاء کمی و کیفی آموزش و پژوهش دندانپزشکی بود و به عنوان دانشگاه مادر و پیشکسوت مسئولیت های زیادی را به عهده داشتم که یکی از آنها اتمام پروژه ناتمام ساخت دانشکده بود، من سعی کردم نیروهای جوان هیئت علمی و نیروهای نخبه را جذب کرده و همچنین روی تکریم و احترام به بازنشستگان و پیشکسوتان خیلی تأکید داشتم چرا که معتقد بودم به سبب تلاش آنها است که ما در جایگاه کنونی قرار داریم به همین دلیل اوایل کارم، جلسه ای تشکیل داده و نشستی با بازنشسته ها داشتم از این کار اساتید بسیار خوشحال شدند. در جلسات شورای آموزشی دانشکده که ماهی یک بار برگزار می شد در هر جلسه از یکی از بازنشستگان دعوت به عمل می آمد و جلسه در حضور ایشان برگزار می گردید و در شروع جلسه اساتید از تجربه های خود برای جوان تر ها نکاتی می فرمودند که به نظرم کار زیبایی بود چرا که تکریم و احترام بزرگان عملی پسندیده است و درسی برای نسل جوان است، فرمهایی که برای ترفیع باید تکمیل می شد با اعضاء هیات علمی به صورت حضوری صحبت کرده و تشویق می کردم که فرم ها به طور صحیح تکمیل نمایند؛ من شخصاً پرونده تک تک اساتید را مشاهده کرده و به آنها می گفتم ایراد پرونده تان را برطرف کنید تا ارتقاء پیدا کنید به خاطر دارم که دکتر لاریجانی از آیت الله بهجت نقل می کردند که ایشان فرموده اند «موفقیت خودتان را در موفقیت دیگران ببینید» و من بر همین اساس، همیشه سعی می کردم اینگونه باشم و همه را به ارتقاء تشویق می کردم و راه ها را نشانشان می دادم و در هیئت ممیزه هم از همه دفاع می کردم که تأثیر این کار الان معلوم شده است. بنده بعد از 15 سال دانشیار شدم چون اصلاً ارتقاء خودمان را فراموش کرده بودیم.

احساس شما نسبت به شغل استاد دانشگاهی چیست؟
استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی باید عاشق کارش باشد، کار در دانشگاه عشق می خواهد و نباید دنبال اتمام ساعت کاری بود؛ به نظر من بهترین پست و شغل در کشور عضو هیئت علمی بودن است چرا که شما اگر وزیر و وکیل هم باشی بالاخره این دوره به اتمام می رسد ولی بهترین و با احترام ترین شغل معلمی است. همچنین چون با جوان ها سروکار داریم، همیشه احساس جوانی همراه ماست. باید توجه کنیم که ما فقط تدریس نمی کنیم بلکه نسل آینده را تربیت می کنیم بنابراین دانشجو باید نظم، اخلاق، سواد و زندگی کردن را از اساتید خود بیاموزد و حتی اگر رئیس هستیم باید بر قلبها حاکم باشیم وگرنه با زور و بخشنامه در دانشگاه نمی توان کاری از پیش برد.
دکتر شایسته: تکریمی که آقای دکتر بیان کردند خیلی کارگشا بود، چون من معاون مالی آقای دکتر بودم حساب ها دستم بود خیلی جاها به تنگناهایی می خوردیم که نمی توانستیم برای اساتید بازنشسته هدیه ای تهیه کنیم که آقای دکتر از جیبشان پرداخت می کردند، آن سال ها اوج مشکلات اقتصادی دانشکده بود و آقای دکتر بعضی از جاها پول از جیبشان پرداخت می کردند و کار دانشکده را راه می انداختند که موجب ایجاد دلگرمی برای ادامه راه بود و گاهی اوقات تشویق ها و قدردانی از دانشجویان یا اساتید پیشکسوت با هزینه شخصی آقای دکتر انجام می گرفت.
دکتر منزوی: چون احساس می کنم اگر علمی دارم و به جایی رسیدم مدیون دانشگاه هستم، در آن زمان مرکز تحقیقات لیزر و ایمپلنت و ... اضافه شد، فلوشیپ هایی اضافه کردیم و وزارت خانه  فلوشیپ مشترک لیزر با دانشگاه آخن را به ما محول کرد که در این عرصه دکتر لاریجانی و دکتر کشاورز خیلی کمک کردند و با اینکه دغدغه اصلی ما اتمام پروژه بود اما در کنار آن باید مشکلات دوره تخصصی و عمومی را نیز رفع کرده و به توسعه گروه ها و فلوشیپ ها و... می پرداختیم که کمی باهم متضاد بودند ولی خدا خیلی کمک کرد، دکتر مصفا تاریخ گویای دندانپزشکی ایران هستند که خدا حافظ ایشان باشد. ایشان ماجراهای چند دهه قبل را به گونه ای تعریف می کند که گویا ماجرا امروز صبح اتفاق افتاده است. ایشان بعد از بازنشستگی دکتر طلایی پور که اولین مسئول ما در دفتر دانش آموختگان بودند، این مسئولیت را پذیرفته و  کمک بزرگی به ما کردند. در این دوره آلبوم دانش آموختگان را چاپ کردیم که شامل عکس فارغ التحصیلان دانشکده از سال 1319 تا سال 1386 بود؛ کار بسیار بزرگی بود که با یاری خدا و همکاری دکتر مصفا، دکتر شایسته، دکتر منصوریان، دکتر گرامی، دکتر رزمی، دکتر آخوندی، دکتر سوداگر، استاد دکتر یزدی و دکتر عشقیار به چاپ رسید. فکر می کنم حدود 5000 تصویر در این کتاب به چاپ رسیده باشد. انصافا کار بسیار سنگینی بود که حجم بسیاری از وقت دکتر شایسته و همکاران را گرفت، کار جدیدی بود و ما برای چاپ آن مشکلاتی داشتیم مبنی بر اینکه برخی از عکس های فارغ التحصیلان مربوط به دوران قبل از انقلاب بود که باید اصلاح می شدند تا بتوانیم از وزارت ارشاد مجوز چاپ بگیریم و اینها کارهای ماندگار است که من از همه افرادی که آن زمان ما را یاری کردند تشکر می کنم چرا که معتقدم یک دست صدا ندارد و نتیجه کارهای تیمی خیلی بهتر است و در کارها " من " نباید وجود داشته باشد بلکه وقتی " ما " باشیم موفق خواهیم بود.
دکتر شایسته: جلب همکاری اهمیت بسیاری زیادی دارد که دکتر منزوی در این عرصه موفق بوده اند، یکی از همکارانم برخی از روزها می گوید امروز کارم خیلی خوب پیش خواهد رفت و در پاسخ به سوال من که دلیل این حس را می پرسم، می گوید که در اولین برخورد امروز با دکتر منزوی روبرو شده که این نشان دهنده جاذبه اقای دکتر منزوی است.
دکتر منزوی: من معتقدم همیشه باید نیمه پر لیوان را دید، من اصولاً مثبت نگاه میکنم، البته انتقاد هم می کنم اما اگر نیمه پر لیوان را ببینیم انگیزه پیدا می کنیم و اگر نیمه خالی لیوان را ببینیم کار به سختی پیش خواهد رفت، به طور کلی کار آسان و بدون ایراد وجود ندارد و در سیستم دولتی کارها شدنی هستند فقط کفش آهنی، رفاقت، صرف وقت و انرژی می خواهد.
دکتر شایسته: منظم بودن از دیگر خصوصیات بارز دکتر منزوی است، به یاد دارم زمانی که ایشان رئیس دانشکده بودند، دفترچه ای داشتندکه در آن کارهایی را که تک تک افراد باید انجام دهند یادداشت کرده و پیگیری می کردند. به نظرم نظم برای مدیریت موفق نقش مهمی دارد و چون من با دکتر منزوی همکار بوده ام نقش آن را درک می کنم.
دکتر منزوی: غیر از این باشد کار پیش نمیرود، انجام کار مشکلات خاص خودش را دارد و باید با تلاش انجام شود. یکی از کارهایی که ما انجام دادیم این بود که توانستیم ساختمان قدیمی دانشکده را نگه داریم، این ساختمان تاریخ دندان پزشکی کشور است و دکتر لاریجانی هم خیلی در این ماجرا به ما کمک کردند. اگر خسته نشدید به سراغ داستان ساختن این دانشکده و ساختمان برویم.

حتما بفرمائید ...
دانشکده ما سال 1315 با دانشکده داروسازی ساخته شد و خوشبختانه خیلی از سازه هایش همچنان سالم است، دندان پزشکی در حال توسعه بود که ساختمان شرقی در سال 1344 ساخته و بخش های دانشکده توسعه یافتند ولی با گسترش علوم دندانپزشکی و ایجاد گروه های جدید فضای موجود برای دانشکده دندانپزشکی مادر بسیار کوچک بود و به همین دلیل زمینی در جنب بیمارستان دکتر شریعتی برای این امر در نظر گرفته شده بود و تابلوی دانشکده دندانپزشکی در آنجا نصب شده بود که عکس این تابلو در کتاب سیری در تاریخ دندانپزشکی ایران جلد دوم نگارش استاد دکتر یزدی چاپ شده است. آقای دکتر جاوید قبل از انقلاب بودجه ای نیز برای شروع احداث این پروژه گرفته بود که با شروع انقلاب متوقف شد. در سال 1364 که معاون دانشکده بودم آقای مهندس اوینی معاون دانشگاه تهران اطلاع دادند که چه نشستی؟ دانشکده علوم اجتماعی میخواهد آنجا ساختمان بسازد. البته در آن محل قرار بود سه دانشکده دندانپزشکی، داروسازی و علوم اجتماعی ساخته شود. قضیه از این قرار بود که سازمان مدیریت برنامه ریزی در میدان بهارستان نیاز به ساختمان دانشکده علوم اجتماعی داشت و پولی داده بود تا ساختمان دانشکده علوم اجتماعی ساخته شود و محل قبلی را به سازمان مدیریت واگذار کند. جناب آقای مهندس چمران که آن زمان رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودند به عنوان حکم مسئول بررسی این موضوع شدند، ایشان پس از بررسی های لازم به این نتیجه رسیدند که چون باید بیماران به دانشکده دندانپزشکی رفت و آمد داشته باشند دانشکده دندانپزشکی باید در جنب خیابان اصلی یعنی محل قبلی احداث گردد. پس از این نظر کارشناسی دانشکده علوم اجتماعی در انتهای جنوبی این زمین بنای خود را احداث کرد. درسال 1366 که بنده معاون دانشگاه بودم، ناگهان متوجه شدیم زمینی را که میلیون ها تومان برای طرح فاز یک و دو آن هزینه کرده و نقشه ساخت آن به دیوار اتاق نصب شده بود، رئیس دانشگاه تهران بدون اجازه و با توجه به نیاز دانشگاه تربیت مدرس برای گسترش فضاهای آموزشی در اختیار این دانشگاه قرار داده است. (در حالیکه هیات امنای دانشگاه تربیت مدرس که مسئولین رده بالای مملکت بودند گفته بودند در ازای زمینی دیگر بجای این زمین و جلب رضایت دانشگاه این  عمل را انجام دهند) در 10 آبان سال 66 با تایید هیات رئیسه دانشگاه علوم پزشکی تهران، مسئولین دانشگاه به همراه دانشجویان به محل پروژه رفته و بتون های ساخته شده غیر قانونی را تخریب کردند. کار بالا گرفت و برخی دستگیر شدند. کار به شورای امنیت کشور رسید. بعدها صورت جلسه ای با امضای دو وزیر علوم و بهداشت و درمان مصوب گردید که 80 هزار متر مربع از زمین های دانشگاه تهران در کارگر شمالی برای احداث دو دانشکده دندانپزشکی و داروسازی تعلق گیرد که بعد شهرداری عنوان کرد که این زمین ها جزو فضای سبز است.
بالاخره دانشکده داروسازی با تخریب سوله ورزشی در غرب دانشکده قدیمی ساختمان خود را بنا کرد و در زمان ریاست آقای دکتر پورهاشمی در سال 1369 سنگ بنای ساختمان جدید در محل مورد نظر در شمال سازمان انرژی اتمی پایه گذاری گردید و با پیمانکار قراردادها امضا شد. راه دسترسی به این پروژه از داخل دانشکده ژئوفیزیک می گذشت. زمین شیب زیادی داشت، اختلاف ارتفاع بین ورودی و بالای تپه 15 متر بود که طراح مجبور شد نقشه خاصی در سه پلن برای دانشکده طراحی کند. حدودا این پروژه 20 سال طول کشید تا به بهره برداری برسد و در زمان ریاست جمهوری آقای دکتر خاتمی چند سال این پروژه به دلیل نبود بودجه و نفت بشکه ای 7 دلار متوقف شد. اصولا ساختن دانشکده دندانپزشکی شبیه ساختن بیمارستان ها و مدارس نیست و پروسه پیچیده ای دارد آن هم در زمینی با شیب و اختلاف سطح زیاد.
با گذشت زمان و به بهره برداری نرسیدن پروژه هم موضوع استهلاک پیش می آید و هم افزایش هزینه های ساخت. برای ابنیه بودجه کافی نداشتیم و برای تاسیسات و تجهیزات بودجه مورد نظر بسیار کم بود. افتتاح پروژه جدید سالها آرزوی تمام عزیزان بود ولی محقق نمی شد. در اوایل مسئولیت ریاست دانشکده متوجه شدم که به این زودی ها به دانشکده جدید نخواهیم رفت که مجبور شدم تمام یونیت های تخصصی دانشکده را تعویض کنم و وضع موجود را برای برگزاری آموزش دانشجویان عمومی و تخصصی مهیا کنم. با همت آقای دکتر آخوندی یک سی دی تهیه کردیم وبرای تامین بودجه نزد مسئولین مملکتی می رفتیم و با توضیح و تشریح وضعیت پروژه نظر مساعد آنها را در تامین اعتبارات لازم جلب می کردیم و سعی می کردیم آنها حضورا از پروژه دیدن کنند که موثر هم بود. آقای دکتر لنکرانی وزیر محترم بهداشت در بازدیدی که داشتند گفتند سعی کنید به عنوان دانشکده مادر دستگاه ها و وسایلی را که در کشور وجود ندارد خریداری کنید و در جهت آموزش استفاده نمایید. تمام لوازم و تجهیزات را با برگزاری مناقصات و هزینه حداقلی از داخل و خارج خریداری نمودیم.
آمفی تأتر بسیار مناسب و سیستم سمعی بصری بسیار عالی و سیستم ترجمه همزمان سه زبان آماده بهره برداری گردید. موتور خانه بسیار عظیم و مجهز، کتابخانه عالی، هفت آسانسور بسیار خوب (ساختمان در 6 طبقه طراحی گردیده است) دو پری کلینیک بسیار عالی با تجهیزات کامل همچنین تجهیزات لابراتورای عالی و یونیت های داخلی و خارجی راه اندازی شد، همچنین خانم دکتر بقایی 58 دستگاه یونیت آنتوس در زمان ریاست خودشان خریداری کرده بودند و دانشگاه اصرار می کرد که در دانشکده قدیمی نصب گردند. ولی من مقاومت کردم تا در دانشکده جدید از آنها استفاده کنیم. میزهای پری کلینیک و بعضی تجهیزات دیگر با سعی و تلاش سازندگان داخلی به بهترین شکل طراحی شد. پس از افتتاح دانشکده رؤسای دانشکده های جدید التاسیس جهت طراحی و خرید تجهیزات از دانشکده ما دیدن می کردند و راهنمای بسیار خوبی برای آنها بود.
 واقعا اگر قصد بازگوکردن تمام جزئیات را داشته باشم باید چند کتاب نوشت. افراد بسیار زیادی در به ثمر رسیدن این پروژه بزرگ زحمت کشیدند از جمله روسای دانشگاه مرحوم دکتر باستان حق، دکتر ظفرقندی، دکتر لاریجانی و معاونان و مدیران کل دانشگاه، دکتر خردمند دکتر خراسانی دکتر رحیم نیا دکتر نمازی و... و روسای قبلی دانشکده دکتر پورهاشمی، دکتر درریز، دکتر بقایی و در دانشکده از دکتر رکن و خصوصا دکتر آخوندی که نمایده تام الاختیار بنده در پروژه بودند و زحمات بسیار زیادی را متحل شدند، دکتر شایسته، دکتر سوداگر، دکتر جعفری، دکتر گرامی، دکتر منصوریان، دکتر کاظمی، دکتر عشقیار، دکتر آشفته، دکتر افشار و دیگر عزیزان و کارمندان خصوصا آقای دهقانی که از همه آنها تشکر می کنم و از خداوند متعال سلامتی و موفقیت را برای آنها خواستارم.

افتتاح دانشکده با چه مشکلاتی همراه بود؟
زمان افتتاح پروژه مطرح شده بود در حالیکه آمفی تاتر آماده نبود، برق گاز و آب وصل نبودند، آسانسور نداشتیم، موتورخانه تکمیل نشده بود و محوطه سازی در حال انجام بود. قرار بود 100 پارکینگ زیر زمین و 100 عدد روی آن در محوطه طراحی گردد ولی به دلیل هزینه زیاد عملی نشد، در حال حاضر نیز پروژه مشکل پارکینگ دارد. تپه ی بالای ساختمان در دست نیروهای مسلح بود چون پدافند روی آن مستقر بود که با پیگیری های فراوان آقای دکتر لاریجانی و آقای دکتر آخوندی نهایتا با پرداخت مبلغی پول رضایت دادند که سیم های خاردار را بردارند و ما تازه اجازه یافتیم به بالای تپه برویم.
در خرداد 88 که نزدیک انتخابات ریاست جمهوری بود زمان افتتاح مشخص شد. به شدت تمام عوامل اجرایی و پیمانکار مشغول کار بودند به هرحال با حضور مسئولین وزارت بهداشت، معاون اول ریاست جمهوری و مسئولین دانشگاه و مدعوین در آمفی تاتر مراسم آغاز گردید. بنده تا نیمه شب مشغول تهیه اسلاید بودم. در این پروژه عزیزان زیادی زحمت کشیده بودند و بنده وظیفه داشتم سیر تکاملی آن را بیان کرده و از تمامی آنها تشکر و قدردانی کنم که همین اتفاق افتاد. سپس معاون ریاست جمهوری آقای دکتر داوودی سخنرانی خود را شروع کردند و با توجه به ضیق وقت ایشان مطالب متنوعی را فرمودند و در آخر آماری از پیشرفت پروژه دادند که منطبق با واقعیات نبود که سبب اعتراض برخی دوستان شد و با توجه به کمبود وقت نه آقای دکتر لنکرانی و نه آقای دکتر لاریجانی فرصت صحبت پیدا نکردند چون باید به افتتاح پروژه مرکز طبی نیز می رسیدند. البته اگر سروران به موقع تشریف می آوردند وقت کافی وجود داشت. ولی به دلیل تاخیر ورود آقای دکتر داوودی و زمان زیادی که ایشان سخنرانی فرمودند فرصت کافی برای سخنرانی وزیر محترم و رئیس دانشگاه مهیا نشد.
به هرحال مراسم تمام شد و بنده با دانشکده ای که امکان بردن دانشجو و بیمار نداشت مواجه بودم چون پس از افتتاح معمولا دیگر بودجه ای نمی دهند. در تابستان 88 جلسات شورای آموزشی و تخصصی را به سختی در دانشکده جدید برگزار می کردیم تا کم کم تجهیزات و تاسیسات مورد نظر نصب شد و دانشکده آماده پذیرش بیماران و دانشجویان گشت.
گروه کودکان اولین گروهی بود که نقل مکان کرد تا مهر 89 که کل گروه های آموزشی منتقل شدند.

شما تا چه سالی ریاست را به عهده داشتید؟
تا سال 89 به مدت 5 سال رئیس دانشکده بودم.

بعد از سال 89 چه فعالیتی داشتید؟
ما در برنامه ریزی دراز مدت دنبال پژوهشکده و پژوهشگاه بودیم ولی در تدوین برنامه 5 ساله ای که بنده رئیس دانشکده بودم به این نتیجه رسیدیم که پژوهشکده کفایت می کند، سال 91 پژوهشکده علوم دندان پزشکی از طرف وزارت بهداشت تأیید شد و بنده هم به عنوان اولین رئیس پژوهشکده علوم دندان پزشکی منصوب شدم. پژوهشکده شامل مراکز تحقیقاتی مختلفی است از جمله مرکز تحقیقات دندانپزشکی که به همت خانم دکتر بقایی و آقای دکتر آخوندی و دیگر همکاران در سال 83 راه اندازی شده بود و دارای یک آزمایشگاه مجهز مواد دندانی در زیرزمین ساختمان است. مرکز تحقیقات لیزر در دندان پزشکی که سال ها سرپرست آن بودم و در حال حاضر آقای دکتر آخوندی رییس این مرکز و معاون اداری و مالی پژوهشکده هستند. مرکز تحقیقات ایمپلنت دندانی که آقای دکتر رکن رئیس آن هستند، مرکز تحقیقات پیشگیری پوسیدگی دندان که دکتر خامی مسؤول آن هستند. خوشبختانه از فضای فیزیکی خوبی برخوردار هستیم، اولین کاری که انجام دادیم تصویب چارت تشکیلاتی بود چرا که برای جذب اعضای هیئت علمی و ردیف بودجه از اهمیت بسیاری برخوردار است که کار سختی بود. کار بعدی گرفتن ردیف بودجه و سپس جذب دانشجوی PHD  بود که در حال حاضر دو دانشجو در این مقطع در مرکز تحقیقات ایمپلنت داریم که یکی از آنها فارغ التحصیل شده اند. مرکز تحقیقات لیزر نیز دو دانشجوی  PHD دارد که یکی در حال فارغ التحصیلی است. دانشجویان دوره دکتری، تخصصی، فلوشیپ، پردیس بین الملل و ... می توانند از امکانات پژوهشکده استفاده کنند، چندین آزمایشگاه اسفند ماه گذشته با حضور دکتر ملک زاده معاون وزیر افتتاح شد که البته یک Animal House نیز روی پشت بام ساختمان در حال ساخت است تا بتوانیم کارهای تحقیقاتی بر روی موش و خرگوش را انجام دهیم. معتقدم اگر امکانات کامل تر گردد و به سهولت در اختیار دانشجویان و اساتید ما قرار گیرند حتما در نیل به اهداف پژوهشی موفق تر خواهیم بود.

درحال حاضر رشد دانشگاه به چه چیز هایی نیازمند است؟
دانشگاه ما بنا به فرموده مقام معظم رهبری مسؤولیت مادری دارد و نماد آموزش عالی و پزشکی کشور است به همین دلیل در ایجاد رشته های جدید باید پیشتاز باشیم و نیازهای جامعه را برآورده کنیم تا بتوانیم نیروهای متخصص را برای رفع نیازهای جامعه مان تربیت کنیم، باید در برنامه ریزی ها در سطح وزارت بهداشت و درمان مشارکتی فعال داشته باشیم که هم اکنون از اعضای هیات علمی دانشگاه در پست های مختلف استفاده می شود که می توانند نقش مشاوره ای نیز داشته باشند، در حال حاضر نسبت به تبادلات علمی و تبادل دانشجو در سطح بین المللی ضعیف هستیم که باید با جذب دانشجوهای خارجی بیشتر و امضای تفاهم نامه تبادل استاد و دانشجو با دانشگاه های دیگر دراین عرصه حرکت نماییم چرا که یکی از راه های صادر شدن انقلاب، توسعه علم است؛ درحال حاضر بحث بازنشستگی مطرح است که البته باید وجود داشته باشد ولی حتما باید از روند مشخص و منطقی برخوردار باشد زیرا اگر همه نیروها جوان باشند با اینکه پتانسیل و نیروی خوبی داشته و از علم خوبی برخوردار هستند، تجربه کافی ندارند که تجربه با گذر زمان به دست می آید. در دانشگاه ها باید نیروهای جوان در کنار نیروهای باتجربه و کارآزموده فعالیت نمایند و دانشگاه نباید از اساتید پیشکسوت خالی باشد. در این عرصه نباید انگیزه ها را از بین برد بلکه باید با تکریم و احترام در راستای حفظ نیروهای پیشکسوت تلاش شود و با هماهنگی و همکاری یکدیگر در صدد رفع مشکلات و نیازها باشیم و این مهم با همگرایی دلها صورت می گیرد.

شما به عنوان استاد، درس اخلاق را چطور به شاگردانتان می دهید؟
اخلاق صرفا با تذکر و گفتن و نصیحت کردن عملی نمی گردد بلکه اخلاق باید همراه با عمل آموزش داده شود، بچه ها رفتار پدر و مادرشان را می بینند و یاد می گیرند بنابراین اگر من منضبط باشم، سروقت بیایم و بروم، بیمار را خوب ویزیت کنم، احترام بگذارم و در سلام کردن مقدم باشم، به حرف بیمار و دانشجویم گوش بدهم و حقشان را ضایع نکنم و اطلاعاتم به روز باشد، درس اخلاق داده ام. بزرگان جامعه و اساتید دانشگاه باید با پیمودن راه منطقی و درست و کردار نیک و اخلاق مداری الگوی مناسبی برای دانشجویان باشند. البته گفتن هم در بعضی از جاها مؤثر است اما آموختن اخلاق بیشتر به صورت عملی است و حتی ممکن است دانشجویی 20 بگیرد ولی تغییر نگرشی در زندگی اش ایجاد نگردد.
دکتر شایسته: همانطور که آقای دکتر گفتند اخلاق را در عمل به ما نشان دادند، در برخورد با همه افراد حاضر در دانشکده که باعث شده دکتر منزوی یکی از محبوب ترین رؤسای دانشکده در طول این سالها باشند به طوریکه ایشان در حل مشکلات خانوادگی کارمندان نیز حضور فعال داشته و با اخلاق و انجام کارهای خیر از جمله چهره های ماندگار هستند.

دستاورد و یا خدمت ماندگارتان چه بود؟
ماندگار ترین خدمت آموزش دانشجویان است که در حد توان خودم در این عرصه تلاش کرده ام، امسال در جشن فارغ التحصیلی فرزندم ،خانم دکتری به من گفت یادتان هست سال 68 در درمانگاه بهارستان بودید؟ من در آنجا از شما کار یاد گرفتم، واقعا من به خاطر نداشتم ولی او مرا به یاد داشت ولی به طور کلی کار بزرگ و ماندگارمان به اتمام رساندن پروژه ساختمان دانشکده دندانپزشکی بود.
دکتر شایسته: پنج استاد بزرگ رشته دندانپزشکی که امروزه سابقه فعالیت سی ساله دارند از شاگردان دکتر منزوی بودند. دکتر امتی که به عنوان استاد نمونه دانشکده نیز انتخاب شد از جمله این افراد است که شاگردان بسیاری تربیت کرده اند که منشا همه اینها زحمات دکتر منزوی بود. من نیز در رشته پروتز هر چه یادگرفته ام زحمت دکتر است که هرگز فراموش نخواهم کرد و سه سال در درمانگاه در خدمت دکتر منزوی کار و  اخلاق می آموختم.

علاوه بر تحصیل و تدریس و پژوهش فعالیت دیگری هم دارید؟
زمان دانشجویی فوتبال و پینگ و پونگ و کوه نوردی انجام می دادم که به دلیل تصادف سه سال قبل در جلوی دانشکده پزشکی، مشکلاتی برای پایم ایجاد شد که نمی توانم به کوه بروم ولی سالهاست که هفته ای سه روز 6 صبح به استخر می روم.

اوقات بیکاری تان چه می کنید؟
تقریباً بیکاری ندارم، مشغول آموزش دوره های دکتری و تخصصی هستم و چهار سال است که مسؤول پژوهشکده ام و از سال 84 عضو شورای عالی برنامه ریزی هستم، سالها است که یک هفته در میان به جلسه شورای معین شورای عالی برنامه ریزی می روم و در جلسات کمیته ابداعات و اختراعات وزارت بهداشت و جلسات کارشناسی نظام پزشکی و پزشکی قانونی، و شورای سلامت وزارت خانه حضور یافته و بعداز ظهرها هم در مطب هستم، در صورتی که بتوانم در نماز جماعت و نماز جمعه شرکت می کنم و حتما در راهپیمایی روزهای حساسی مانند 22 بهمن، روز قدس حضور می یابم، خواندن قران و مطالعه کتب تاریخی و دینی و گاهی تماشای برنامه های مفید تلویزیون را در برنامه دارم. به نظر من هیچ قشری به اندازه گروه پزشکی در مملکت کار نمی کنند، مطب داری خود، هم خدمت است و هم کسب تجربه، گرچه وقت زیادی را می طلبد ولی بسیار ضروری است و وقتی منجر به رضایت و دعای بیمار می شود بسیار پر ارزش می شود.

احساستان را در مورد دانشگاه علوم پزشکی تهران برایمان بگوئید؟
افتخارم این است که دانشجوی اینجا بودم و هرچه دارم از دانشگاه دارم و هر بخش اینجا برای من خاطره است و آرزو دارم که افق های بالای دانشگاه را ببینم و امیدوارم نقش خود را در این پازل بزرگ درست انجام داده باشم، ما توانمندی و پتانسیل بالقوه زیادی داریم که باید بتوانیم اینها را بالفعل کنیم و از موقعیت ها و زمان و امکانات استفاده بهینه ای داشته باشیم. خوشبختانه دانشگاه برنامه های بلند مدت و مدون خوبی دارد ولی تکیه دانشگاه به اساتید آن است و باید این افراد از انگیزه مناسب و خوبی برخوردار باشند که در این صورت دانشگاه به اهداف والای خود خواهد رسید.

اساتیدی که در زندگی شما تأثیر داشتند چه کسانی بودند؟
از اساتید زیادی درس گرفته ام، اساتید دانشگاهی ام مانند دکتر توسلی و دکتر قاضی نوری، مرحوم دکتر رهبری که خیلی زحمت کشیدند، دکتر میرعمادی، دکتر خوشخونژاد، دکتر اسلامی، دکتر فاضل، دکتر شاهرودی، مرحوم دکتر اسماعیل هاشمی که خدا رحمتشان کند که مدیر گروه پروتزهای متحرک بودند، مرحوم دکتر فرمند، دکتر یزدی، دکتر مسگر زاده، دکتر فرشچیان، دکتر دادمنش، دکتر ملک نیا، دکتر رجحان، دکتر یلدا، دکتر آرمین، دکتر باستان حق، دکتر کابلی، خانم دکتر برخورداری، دکتر نوایی، مرحوم دکتر شاهوردیانی و دکتر محمودیان، دکتر مهراد، دکتر امامیه، مرحوم دکتر محمدیان دکتر دستوری و دیگر اساتید عزیزانی بودند که در دانشکده و دانشگاه هستند و از حضورشان استفاده کردم و برای همه آنها آرزوی توفیق می کنم و انشاالله بتوانیم دست به دست هم بدهیم و بتوانیم دانشگاه را به جایی که واقعاً باید برسد برسانیم.

فرزندانتان از نظر شغلی راه شما را ادامه می دهند؟
من 4 فرزند دارم که دختر اولم لیسانس علوم سیاسی دانشگاه تهران است و الان طراحی داخلی می خواند، دختر دومم لیسانس علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که ازدواج کرده و دو نوه از او دارم، پسر بزرگم فلسفه دانشگاه تهران خوانده و درحال حاضر در حوزه علمیه درس می خواند که همسرش هم دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران است و پسر آخرم که در دبیرستان رشته ریاضی می خواند، سال آخر با تغییر رشته به علوم تجربی رفت و  درحال حاضر دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران است و همراه با همسرش که چهار سال قبل ازدواج کرده اند این ترم فارغ التحصیل می شوند.

نظر شما در مورد جذب هیات علمی در دانشگاه چیست؟
مشکل دیگری که در دانشگاه داریم این است که اعضای هیات علمی یا حق التدریس هستند یا تمام وقت درحالیکه باید آنها را به صور مختلف جذب دانشگاه کنیم و در دانشگاه باید به روی کسانیکه عاشق این کار هستند باز باشد، هرچند در این عرصه بر اساس قوانین دست رئیس دانشگاه بسته است ولی آرام آرام باید به این سمت حرکت کنیم و نیرو های جوان را نیز دریابیم که آینده مال جوانان است به شرطی که انگیزه شان را از بین نبریم و حرفشان را گوش کنیم و قوانین را در جهت رفاه آنها اصلاح کنیم تا آنها با همه وجودشان بتوانند در خدمت دانشگاه باشند.

چه توصیه ای به جوانان و دانشجویان برای طی بهتر مسیر دارید؟
توصیه هایی به دانشجویان دارم؛ خداوند لطف بزرگی در حق آنها کرده که در بهترین رشته ها و در بهترین دانشگاه علوم پزشکی کشور قبول شدند که باید شاکر باشند، شکرخدا میسر نمی شود جز با چند کار؛ اولین آنها، خواندن نماز به ویژه نماز اول وقت است یعنی عبدالله و بنده خدا باشیم و این را نعمتی از سوی خداوند بدانیم که ثواب اخروی و دنیوی زیادی دارد و موجب افزایش برکت در زندگی مان می شود، بعد از خدا باید قدردان زحمات پدر و مادر و معلمین و اساتید باشیم و اینگونه نباشد که با اتمام درس فراموش شوند بلکه باید نام اساتید در هر مکان و زمانی با افتخار و به نیکی مطرح شود، اولین کار دانشجویان درس خواندن است که باید درست و عمیق باشد و دانشجویان و جوانان بدانند که این دوران خیلی سریع می گذرد پس بهتر است بانشاط و سرزنده باشند و با نظم و برنامه ریزی زمان خود را مدیریت کرده و آینده نگر باشند، بعضی ها فقط صرفا درس می خوانند درحالیکه فرد باید کامل و چند بعدی باشد؛ در فعالیت های ورزشی و فرهنگی و اجتماعی شرکت کرده و نسبت به محیط اطراف خود بی تفاوت نباشند که در این عرصه بهتر است اهل پیشنهاد و انتقاد سازنده باشند و نگویند که " انقلاب برای ما چه کرده " بلکه بگویند ما برای انقلاب چه کرده ایم " که اگر اینگونه فکر کنیم بسیاری از مشکلات حل خواهد شد، جوانان بدانند اگر امروز در امنیت کامل مشغول زندگی و درس خواندن هستیم، این آرامش و امنیت را مدیون شهدا، جانبازان و آزادگان دفاع مقدس هستیم که باید قدر آنها را بدانیم؛مدیریت اجرایی آینده کشور به عهده دانشجویان امروز است و باید سعی کنند با افزایش علم، تواضع و فروتنی شان هم بیشتر شود. نباید با یادگیری دچار کبر شویم چرا که زکات علم، آموزش است، اگر به دنبال موفقیت و آرامش هستیم باید فکر کنیم فرد مراجعه کننده به ما چه بیمار باشد یا دانشجو یکی از عزیزانمان است که اگر این فکر را عملی کنیم برخورد ها بسیار انسانی خواهد شد، برخورد با اخلاق خوب و خوش رویی موجب تحبیب قلوب می گردد. اگر خواستار جامعه ای ایده آل و مسؤولیت پذیر هستیم باید از خودمان شروع کنیم زیرا اگر هر فردی کار ومسئولیت خود را به درستی انجام دهد شاهد جامعه ای رشد یافته و بالنده خواهیم بود، اگر بخواهیم انسان کامل، با تقوا، شکرگزار و وظیفه شناسی باشیم باید سعی کنیم در امور مادی به پایین تر از خودمان و در امور معنوی به بالاتر از خودمان نگاه کنیم؛ به جوانان توصیه می کنم به حق الناس خیلی دقت کرده و حساس باشند چرا که گفته می شود شهید با چکیدن اولین قطره خونش به روی زمین همه گناهانش بخشیده می شود جز حق الناس، حق الناس فقط موضوعات مالی، اخلاقی و ... نیست، بلکه کم کاری یک استاد نیز حق الناس محسوب می شود و خدا ممکن است حق خودش را ببخشد ولی حق الناس را نمی بخشد بنابراین به جوانان توصیه می کنم در این عرصه حساس باشند.

اگر به عقب برگردید همین راه را طی می کنید؟
من فکر می کنم این راهی بود که خداوند متعال پیش پایم قرار داده و خودم نقشی نداشتم، من تقریباً در طول زندگی ام وقفه ای نداشتم و تمام مراحل پی در پی طی گردیده است و فکر می کنم این توفیقی از پروردگان متعال بوده است، همیشه خودم خوشبین و شاکر خدا بودم. همیشه امید به بهتر شدن آینده داشتم.

کار نیمه تمام شما؟
خدا را شاکر هستم که عمری به بنده داد تا با کوچکی خود نقش کمرنگی در آموزش و پژوهش و بخش اجرایی این کشور عزیز داشته باشم، البته کارهای نکرده در مقابل کارهای انجام شده بسیار زیاد است ولی امید به فضل و عفو و رحمت خداوند دارم.
دانشکده جدید با تمام مشکلات سالها است که به بهره برداری رسیده است، پژوهشکده نیز با همت دوست بسیار عزیزم جناب آقای دکتر آخوندی در زمینه های پژوهشی، آزمایشگاهی و بازسازی ساختمان در حال تکمیل است.

من از شما خیلی تشکر می کنم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
من هم از شما تشکر می کنم که این باب را باز کردید و کار بسیار خوبی است و آن را ادامه بدهید و آرزوی موفقیت می کنم و توصیه ام این است که جوانتر ها اینها را مطالعه کنند همانطور که خودم سرگذشت اساتید دیگر را مطالعه می کنم که قطعاً می تواند در آینده شان تأثیر گذار باشد.
جهت نیل به جامعه آرمانی اسلامی و رعایت مقررات اجتماعی و احترام به یکدیگر چند نسل نیاز داریم تا این روند تغییر یابد، چرا که کشور ما 2500 سال شاهنشاهی بوده و این یعنی دیکتاتوری که آرام آرام باید این روند تغییر یابد، خدا دو گوش و یک دهان داده است. اول باید گوش هایمان را باز کنیم و خوب بشنویم و بعد حرف بزنیم و قضاوت کنیم، در دنیا کمتر کشوری مانند ایران مستقل است که مدیریت آنهم به دست خودمان است پس اگر به مقامی رسیدیم، خودمان را گم نکنیم و سعی کنیم وظیفه خود را به بهترین نحو ممکن ارائه کنیم تا مشکلات حل شود، بهتر است پای خود را فراتر از قانون نگذاشته و قانع و متواضع باشیم که اگر خودمان را اصلاح کنیم و بلند پرواز نباشیم و با دینداری وتقوا دنبال نان حلال باشیم مشکلات در همه سطوح حل خواهند شد، زمانه امروزی نسبت به دوران ما تغییر کرده و خوب و بد باهم مخلوط شده اند که در این عرصه نیز باید تلاش کنیم از قضاوت زودهنگام بپرهیزیم.
در پایان آخر و عاقبت به خیری را برای تمام عزیزان از خداوند متعال خواستارم./ق

خبرنگار: سمیه ذکایی
عکس: مهدی کیهان

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 65188
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم