دکتر مهدی بیگدلی: معتقدم هر بیمار، یک جلد کتاب است و چاپ دیگری ندارد
مدتی است تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر مهدی بیگدلی، استاد پیشکسوت در حوزۀ اعصاب و روان را در ادامۀ این خبر خواهید خواند.
دکتر مهدی بیگدلی در سال 1314 در شهرستان «قم» متولد شد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال 1332 در کنکور پزشکی و در «دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران» پذیرفته شد. در سال 1338 فارغالتحصیل و در همان سال در امتحان رزیدنتی شرکت و سپس در «روزبه» و در رشته روانپزشکی «دستیار» شد. پس از فراغت از تحصیلات این مقطع به عضویت هیأت علمی دانشگاه در آمد و عمر شریف خود را وقف خدمات همه جانبه علمی-سلامتی-اجتماعی و مدیریتی در دانشگاه نمود. در حساسترین مقاطع صدر اول انقلاب، مسئولیت ریاست دانشکده پزشکی را بر عهده گرفت و با درایت این مجموعه و بیمارستانهای آموزشی تابعه را در شروع جنگ تحمیلی و در دوران انقلاب فرهنگی اداره نمود. در طول جنگ تحمیلی، بارها به جبهه های دفاع مقدس شتافت و در مناسبتها و مناطق مختلف و از جمله در «بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک»، در کنار «شهید والا مقام دکتر محمدعلی رهنمون»، در خدمت رزمندگان اسلام و مجروحین عزیز جنگی، به سلامت جسمی و روانی آنها پرداخت.
دکتر بیگدلی سه فرزند، یک پسر و دو دختر دارد. وی مسئولیتهای متعددی از جمله مسئولیت گروه پزشکی جهاد سازندگی قم را بر عهده داشت. همچنین در جمعیت بهداشت روانی به درمان بیماران میپرداخت. این پزشک دلسوز جسم و جان تا امروز، که 82 بهار از عمر شریفش را با عزت سپری نموده، روابط حسنۀ خود را با بیمارانش بزیبائی حفظ کرده و هنوز در تهران و شهر مادری خود، یعنی قم به درمان و راهنمائی بیماران و حل و فصل مشکلات مردمی که آنها را ولینعمتان خود می داند، میپردازد.
دکتر جلیلی و دکتر محققی، از دوستان قدیم و همکاران دکتر بیگدلی ما را در جریان این مصاحبه یاری نمودند. این مصاحبه را به عموم دانشگاهیان و جامعه پزشکی و دوست داران علم و فرهنگ و معرفت و پاسداران انساندوستی و خادمین خدمات سلامتی و اجتماعی و به مردم شریف و عزیزمان تقدیم می نمائیم، امید که در نظر آید.
آقای دکتر ضمن معرفی خود بهعنوان اولین سؤال لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید دوران کودکیتان چگونه گذشت؟
بنده مهدی بیگدلی هستم، پدر بزرگوارم مرحوم کرمعلی بیگدلی می فرمودند ما روح حسینی داریم و مادر عزیزم مرحومه معصومه، شیفته «کتابالله» و عترت رسول الله "ص" بودند. در سال 1314 در «قم» متولد شدم. ابتدا در منزل یک خانم باجی «بزاز» درس خواندم خداوند روحش را شاد فرماید. از آنجا به «مکتبخانه» مرحوم شیخ محمد احمدیان رفتم و کلام الله مجید را فرا گرفتم. برای ورود به مدرسه در قم امتحان دادم و گفتند: «تو میتوانی در کلاس سوم باشی» به این ترتیب در کلاس سوم ابتدایی «مدرسۀ حکمت» وارد شدم و تحت تعلیم استاد صادقی که خداوند روح ایشان را شاد کند، قرار گرفتم. از سال چهارم به «دبستان بدر» آمدم و کلاس چهارم، پنجم و ششم را در آن دبستان گذراندم. در آنجا مرحوم پرتوی و مرحوم حاجی معلمهایم بودند. بعد به «دبیرستان حکیم نظامی» قم وارد شدم (دبیرستان امامصادق "ع" فعلی) تمام معلمانم را به یاد دارم. خداوند رحمتشان کند، همگی انسانهای بزرگی بودند. آقای کروبی ناظم و استاد فقیهی مدیر دبیرستان بودند. در خرداد سال 1332 در امتحان نهائی ششم طبیعی قبول شدم. در شهریور همان سال در امتحان کنکور پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم و از آن تاریخ تا به امروز در خدمت دانشکدۀ پزشکی تهران بوده ام. تمام استادان و پرسنل، روی من اثر مثبت گذاشتند، بنده خود را مدیون آنها میدانم، هیچکدام نیز از نظرم دور نیستند.
چه اتفاقی افتاد که پزشکی را انتخاب کردید؟
چون ششم طبیعی خوانده بودم، مجبور بودم در کنکور پزشکی شرکت کنم. خانواده نیز اصرار داشتند که رشته پزشکی را انتخاب و پزشک شوم.
دکتر جلیلی: چند خواهر و برادر بودید؟
ما شش برادر و یک خواهر بودیم. چهار نفر از برادران عزیزم به جوار رحمت خداوند سفر نمودند و فقط یک برادرم در قید حیات هستند. ایشان نیز یک سال زودتر از بنده، در دانشکدۀ پزشکی تهران پزشک شد و بعداً به «آمریکا» رفت و «تخصص زنان» گرفت که هنوز نیز کار میکنند. برادرم با وجود اینکه هم در آمریکا و و هم اینجا مطب داشت، با شروع جنگ تحمیلی همه چیز را رها و به خدمت رزمندگان و مردم جنگ زده شتافت. در اوایل جنگ در حال خدمت رسانی به مجروحین به اسارت دشمن بعثی درآمد و پس از یک دوره طولانی اسارت با سربلندی به میهن اسلامی بازگشت. خاطرات ایشان از دوران اسارت بسیار شنیدنی است. «استاد محققی» نیز در جریان هستند که خودشان نیز مجروح جنگی و شهید زنده هستند و برادر ایشان (شهید محمدسعید محققی) در جریان دفاع مقدس به شهادت رسیدند و پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از 33 سال شناسائی و در مضجع پدر بزرگوارشان به خاک سپرده شد.
بنده مسئول گروه پزشکی «جهادسازندگی» قم بودم و حجة الاسلام آقای «محقق داماد» از طرف حضرت امام، رئیس بودند. یک پای ما در جهاد، یک پایمان نیز در روستاهای قم بود. بعد از شروع جنگ نیز یک پایمان در جبهه و یک پایمان در «تهران» بود.
در چه سالی کنکور دادید و در چه سال قبول شدید؟
در سال 1332 امتحان کنکور داده و همان سال قبول شدم و وارد دانشکده پزشکی شدم.
از خاطرات مهم آن سالها بفرمائید.
سال 1334، سال دوم پزشکی را تمام کردم. یک اردوی دانشجویی در «بابلسر» برنامه ریزی شده بود که از همۀ دانشگاه های آن دوران دانشجویانی دعوت شده بودند. عده ای از دانشگاه تهران و چند نفر از دانشکدۀ پزشکی آمده بودند. من نیز برای شرکت در آن اردو دعوت شده بودم. «دکتر منوچهر اقبال»، «دکتر بیرجندی» و دو سه نفر دیگر از مسئولین و «دکتر بینا» که رئیس دانشکدۀ ادبیات آنزمان بودند؛ به اردو آمدند. حضور آنها غیرمنتظره بود. با مقدمات و تشریفاتی شاه برای بازدید از اردو وارد شد. آنزمان 28 مرداد سال 1332 و بعد از کودتا و مقارن با زمانی بود که «مصدق» برکنار شده و رفته بود. یکی از دانشجویان همه را معرفی کرد. شاه و همراهانش رفتند آنطرفتر و سپس با بعضی دانشجویان صحبت و سئوالاتی می پرسیدند. شاه وقتی به من رسید گفت: «دانشگاه را چهطور میبینید؟» گفتم: «خوب است، اما دلم میخواهد دانشکدۀ پزشکی یک سری مسائل اسلامی نیز داشته باشد و اگر مسجدی ساخته شود، بسیار خوب است». شاه تأملی کرد و به دکتر اقبال گفت: «دکتر اقبال نظر خوبی است»؛ بعد هم گفتم: «دانشجویان دانشکدۀ پزشکی از سال دوم، بعدازظهرها به شرکتهای دارویی میروند و ویزیتور میشوند، اگر میخواهید پزشک به مناطق محروم بفرستید، کاری کنید که آنها از سال دوم به بعد، بجای ویزیتوری، بعدازظهرها در بخشهای دانشکدۀ پزشکی، زیرنظر «رزیدنت ها» و «اینترن ها» و اگر اتندی هست، آموزش ببینند. وقتی سال ششم فارغالتحصیل شدند، تقریباً متخصص هستند و بعد میتوانید آنها را به روستاها و مناطق محروم اعزام کنید». شاه گفت: «دکتر اقبال نظر بسیار خوبی است»؛ بعد از این اردو مسجد دانشگاه ساخته شد.
خاطراتی از اولین استادان تأثیرگذار روی شما در دانشکدۀ پزشکی بفرمائید.
سال دوم در کوی دانشگاه ساکن بودم. با «دکتر معمایی» که در سال ششم بودند، رفیق بودم. ایشان «دکتر رضاعی» را معرفی و مرا با وی آشنا نمود. با واسطه دکتر رضاعی وقت ملاقات از رئیس دانشگاه گرفتیم. دکتر اقبال ساعت پنج صبح به دفتر کار خود میآمد. ایشان رئیس دانشگاه تهران و دانشکده پزشکی بود. ما صبح ساعت پنج صبح به آنجا رفتیم و تا ما را دید شناخت. نامه «دکتر رضاعی» را ارائه دادیم. ایشان درخواست کرده بود تا من اینترن «بیمارستان روزبه» شوم. آنزمان سال دوم طب بودم. این درخواست غیرمعمول بود ولی دکتر اقبال موافقت کردند و ماهی سی تومان هم مقرری تعیین نمودند. آنزمان، در سال 1334، سی تومان پول زیادی بود. به این ترتیب وارد بیمارستان روزبه و مقیم دائمی (24 ساعته) آنجا شدم. شب نیز در آنجا میخوابیدم. در آنزمان بیمارستان روزبه اینترن نداشت و ما همهکاره بودیم. اما صبحها به دانشکده میرفتیم و در کلاس ها و برنامه های موظف شرکت می کردیم. این روند ادامه داشت، تا اینکه در سال 1338 فارغالتحصیل شدم. در همان سال امتحان رزیدنتی دادم و در رشته روانپزشکی پذیرفته و رزیدنت رسمی روزبه شده و جزو کادر آنجا در آمدم.
چون با بیمارستان روزبه آشنا بودید، آنجا را برای رزیدنتی انتخاب کردید؟
خیر! چون از سال دوم در بخش روانپزشکی بزرگ شده و به رشته روانپزشکی علاقهمند بودیم و با مریضها خوش رفتار بودیم.
از فضای آنزمان بیمارستان روزبه میفرمایید؟ چه کسی ریاست آنجا را برعهده داشتند؟
آنزمان مرحوم «آقای اسلامیه» رییس روزبه بودند و «دکتر حسین رضاعی»، «دکتر عبدالحسین میرسپاسی»، «دکتر هاراطون داویدیان»، «دکتر محمد گیلانی»، «دکتر غلامرضا بهرامی»، «دکتر مسعود میربها»، «دکتر حسن بطحایی» که هنوز ایشان در قید حیات هستند و «دکتر عزالدین معنوی»، کادر هیئت علمی بودند و بنده نیز افتخار شاگردی آنها را داشتم.
آیا از استادان و تاریخچه روزبه نکته ای به خاطر دارید.
اول در مورد دکتر میرسپاسی باید بگویم. یک انجمن حمایت از مجانین فعال بود که بعداً به جمعیت بهداشت روانی تغییر نام داد. با این جمعیت در روزبه برنامه های هنری شبانه تشکیل میدادیم. اساتید و بزرگان نیز میآمدند، خوانندههای معروف آن زمان که بعضاً مریضهایی در روزبه داشتند، با ارکستر هنرنمائی می کردند و محیط شادی برای بیماران فراهم می ساختند. درآمدها برای انجمن حمایت از بیماران روانی اهدا می شد. ساختمان قدمی روزبه که هنوز وجود دارد، در آنزمان بنیان شد. جمعیت بهداشت روانی نیر در همانجا به فعالیت ادامه داد. در ساختار قدیمی، یک بخش زنانه و یک بخش هم مردانه وجود داشت. از آنجایی که دکتر میرسپاسی دیدند من مطیع ایشان هستم، به پیشنهاد ایجاد کاردرمانی ترتیب اثر دادند. هفتهای یکبار نیز برنامه «موسیقیدرمانی» برای بیماران میگذاشتیم. ابتدا دانشجویان پزشکی که موسیقی بلد بودند میآمدند. یک آقای نابینایی نیز که مریض او در روزبه خوابیده بود، شبها تار میزد. زمانیکه دکتر میرسپاسی از مطب خود میآمد، این شخص با تار خود به دکتر خوشآمد میگفت. آن شبها خانوادۀ مریضها را به روزبه دعوت میکردیم و به آنها شام میدادیم و مریضها بدون تزریق آمپول میخوابیدند. «آقای مدیرالدوله حجازی» رئیس انجمن حمایت از بیماران روانی و «آقای پیرنیا »مدیر و رئیس وقت صدا و سیما، همیشه به آنجا آمده و کمک میکردند. یکبار که من در روزبه بودم و کسی نیز در آنجا نبود، دکتر منوچهر اقبال با مهندسی که رئیس ساختمان دانشگاههای تهران بودند، آمدند و از ساختمان نیمه تمام بازدید کردند و بعداز بازدید، دستور ساخت آنجا را دادند. متعاقب این بازدید معمار ساختمان دکتر مصباح را به آنجا آوردند. در مورد شرایط بیمارستان روانی، دکتر از بنده کمک می گرفت، اما به کسی نمیگفت. با تأمین اعتبار ساختمان ساخته و بنای جدید افتتاح و ساختمان قدیمی خراب شد.
پس ساختمانهای قدیمی همانجا بودند؟ مراکز دیگری هم وجود داشت؟
بله! همانجا کنار روزبه بودند. تیمارستان دیگری بهنام تهران وجود داشت که متعلق به شهرداری بود و «دکتر احمد نظام» رئیس آنجا بود. آن مرکز حالا با عنوان «روانپزشکی رازی» بسیار فعال است.
دکتر جلیلی: ساختمان قدیمی جای اتاق رئیس فعلی بود یا جای دیگری بود؟
جای درمانگاه بود و سرتاسر درمانگاه روزبه کنونی، ساختمانهای قدیمی داشتیم.
دکتر جلیلی: وضع مریضها با آن ساختمانها و امکانات آنزمان چگونه بود؟
ما یک بخش مردانه داشتیم که در یک سالن 30-40 تخت داشت و یک سالن زنانه نیز داشتیم. یکی از درمان های رایج آن زمان انسولین درمانی بود. از درمانهای جایگزین شوک درمانی در زمان حاضر است. کاری که ما میکردیم این بود که به بیمار «انسولین» تزریق میکردیم، مریض موقتاً به کمای هیپوگلیسمی میرفت و بعد فوراً «سرم قندی» هیپرتونیک به او میزدیم. درمان دیگر تزریق محول «فرنازول» و «کاردیازول» که محلول آبی «کامف» هستند، بود. کامف آمپولهای روغنی هستند که آنها را نیز به سرعت و ناشتا وارد رگ مریض میکردیم. این داروهای تزریقی وریدی موجب حرکات تشنجی در بیمار می شد. چند نفر مریض را نگه میداشتند. وقتی حالش جا میآمد، اثر عمیقی بر بیماریش باقی میگذاشت.
دکتر جلیلی: آیا کاردیازول خطراتی هم داشت؟
ما مورد خاص یا خطر مرگ ندیدیم.
دکتر جلیلی: درمان با شیر تزریقی نیز رایج بود؟
خیر! من ندیدم.
دکتر جلیلی: در درمان «سل» استفاده میکردند.
نمی دانم، ما کاردیازول و فرنازول داشتیم. قبلاً انسولین تراپی بود که کمکم و با احتیاط میزدیم و تدریجاً بیشتر میکردیم و مریض به کما میرفت، بعد تشنج میکرد و بلافاصله سرم قندی میزدیم و فرنازول و کاردیازول نیز همینطور. بعدها دستگاه شوک رواج پیدا کرد. تا سالها ما «نارکوشوک» نداشتیم که مریض را بیهوش کنیم و شوک بدهیم. همینطور چند نفر، بیمار را میگرفتند و یک حوله جلوی دهان او میگذاشتیم و شانه او را میگرفتیم و به او شوک میدادیم و بعد از پنج یا شش جلسه شوک، مریض کنترل شده و برای دارودرمانی آمادگی پیدا می کرد. آنزمان نیز زیاد دارو نداشتیم، فقط «کلرپرومازین»، «فنواکتیل» و «فنرگان» داشتیم که اواخر «پرفنازین» یا «فرمازیل» نیز برایمان آمد.
دکتر جلیلی: چه سالی بود؟
همه اینها در سال 1334، 1335 و 1336 بودند. بعد کمکم «هالوپریدول»، بعد «تری فلوپرازین» آمد. ورود این داروها به ما برای درمان بیماران کمک زیادی می کرد.
دکتر جلیلی: اثرات درمان با انسولین بر روی مریضهایی که شما تجربه میکردید را چگونه میدیدید؟ چون آخرین انسولینتراپی را من در روزبه انجام دادم و بعد از آن دیگر انجام نشد.
ما انسولینتراپی میکردیم، ولی گاهی نمی توانستیم کمبود قند را جبران کنیم. ما یکی دو مورد دیدیم که نزدیک به حالت کمای دائمی بودند و با درمانها از اغما خارج نمیشدند، گرچه تلاش بسیاری کردیم اما فکر کنم یکی از آنها فوت کرد.
دکتر جلیلی: اثرات مثبت آن چه بود؟
وقتی مریض به هوش میآمد، تمام عوارض بیماری او کنترل شده و آگاهی پیدا کرده بود و بیماری خود را می پذیرفت و باور می کرد که بیمار است و اخلاق و رفتار او ناشی از بیماری بوده و حالا کنترل شده است. مثلاً آگاهی داشت و دیگران را میشناخت و وهم و هجوم افکار او کنترل شده بود و سوءظن، بدگمانی و بدبینی او از بین میرفت.
اکنون دیگر این روشها مرسوم نیستند؟
اکنون فقط نارکوشوک موجود است و جای همۀ درمانهای قبلی را گرفته است و داروهای خیلی زیادی آمده است که حلال مشکلات هستند، داروهائی که قبلاً اصلاً نبودند. نارکوشوک را هنوز نیز در بخشها بکار می برند، به این دلیل که مریض میخواهد زودتر آگاهی پیدا کند و بیماری را بپذیرد.
دکتر محققی: منظورتان بیماران مقاوم به درمان داروئی است؟
دکتر جلیلی: نارکوشوک اولین اقدام برای بعضی بیماریهاست، مثل بعضی از بیماران که اقدام به خودکشی کرده اند و بیمارانی که به مداخله اورژانس نیاز دارند.
دکتر مهدی بیگدلی: قبل از اینکه بیمار شروع به درمان کند، یکی دو سه جلسه، به آنها نارکوشوک میدهند که از آن حالت خطر خارج شوند و بعد دارودرمانی انجام میدهند. اکنون تقریباً تمام بیماران روانپزشکی به داروها خوب جواب میدهند. دست روانپزشکان با داروهای زیادی که جدیداً ساخته و به بازار عرضه شده است، باز است.
دکتر جلیلی: راجع به ساخت ساختمان توضیح میفرمودید.
دکتر اقبال تشریف آوردند و با رئیس امور ساختمانهای دانشگاه تهران صحبت کردند. دکتر اقبال گلایه ای از یکی از استادان داشت که روابطش با دکتر میرسپاسی خوب بود.
دکتر جلیلی: دکتر اقبال چهطور آدمی بودند؟
ایشان استاد بخش عفونی بودند. بنده یک بار با او رفتم، به در اتاقها که میرسید، میگفت: «این مریض «پاراتیفوئید» دارد». مریض را از نزدیک ندیده بیماری او را از دور تشخیص میداد، از بو و قیافه تشخیص میداد. دو تا از شاگردان او؛ مرحوم «دکتر بینشی» و «دکتر مژدهای»، هر دو ستارههای درخشان بیماریهای عفونی ایران بودند که دکتر اقبال آنها را تربیت کرده بود. بعد که دکتر اقبال در کارهای سیاسی و غیره وارد شد، این دو نفر جایگزین بسیار خوبی برای استادشان بودند و آنها نیز شاگردان خوبی را تربیت کردند، مانند «دکتر معین»، «دکتر یلدا» و «دکترنصیرزاده».
دکتر محققی: از بین اساتیدی که نام بردید، کدام نقش بنیانگذاری روانپزشکی ایران را دارند؟
هم دکتر رضاعی، هم دکتر میرسپاسی و تا حدودی دکتر داویدیان.
دکتر جلیلی: دکتر رضاعی قبل از همه شروع کرده بود.
بله دکتر رضاعی قبلاً بود و دکتر میرسپاسی با فاصله کم آمدند و هر دو در «فرانسه» درس خوانده بودند. بعدا که کرسی نیز درست شد، رییس کرسی دکتر رضاعی بود و دکتر داویدیان نیز استاد خوبی بودند.
دکتر محققی: طبق مستندات تاریخپه ای آنزمان در دانشگاه تهران 28 کرسی تأسیس شده بود. یکی از کرسی ها روانپزشکی بود.
دکتر جلیلی: از سال 1329 بخش روانپزشکی در «بیمارستان هزار تخت خوابی» دایر بود و بعد از آنجا، روانپزشکی را به روزبه تبعید کردند! در سال 1330 در روزبه اولین استاد کرسی روانپزشکی مرحوم دکتر رضاعی و اولین رزیدنت نیز مرحوم دکتر داویدیان بودند.
اگر خاطرهای از آن روزگار دارید بفرمایید.
با دکتر داویدیان ویزیت دوره میکردیم، ایشان استاد بودند و ما نیز شاگردان ایشان که همیشه دنبال او بودیم. یک بار یکی از مریضها محکم ضربه ای زیر گوش دکتر داوودیان زد. ما همه میخواستیم کاری کنیم، ایشان گفت: «حرفی نزنید و کاری نکنید». این استاد بزرگ مانند «عیسی مسیح» به او آرامش داد و گفت: «این شخص بیمار است و «دیلوژن» و «هالوسینیشن» دارد». هیچ عکس العملی نشان نداد و دستور دارویی داد و ما همه شاهد بودیم، من که به گریه افتادم؛ اما دکتر داویدیان اجازه نداد کاری کنیم.
دکتر جلیلی: از فعالیتهای علمی که در آنزمان داشتید بفرمایید.
همۀ کسانی را که نام بردم، فعالیتهای علمی بسیاری انجام دادند. ما با راهنمائی اساتید یک بررسی آماری بیماریهای روانی در ایران انجام دادیم. نتایج را در مجموعه ای نوشتیم که به کتاب تبدیل شد. در این مطالعه تلاش بسیاری کردم تا از تمام بخشهای روانپزشکی و بیمارستانهای خصوصی تمام ایران آمار بگیرم. خودم می رفتم و آمار میگرفتم و آن کتاب بسیار مشهور شد. مرحوم دکتر میرسپاسی این کتاب را به کنگرۀ پزشکی که در «رامسر» بود، برد و تمام کتابهایی را که ما به زحمت پول داده و چاپ کرده بودیم را در آنجا بین شرکت کنندگان تقسیم کرد و دیگر نسخی از آن کتاب وجود ندارد و تجدید چاپ نشد. تاثیر بسیار مثبتی داشت، زیرا از تمام ایران بود و نام تمام دانشمندان و روانپزشکان ایران را نیز در آن آورده بودیم و بسیار با ارزش بود.
دکتر محققی: کتاب درسی که به دانشجویان پزشکی درس میدادند کدام بود؟
دکتر میرسپاسی سه جلد کتاب روانپزشکی داشت و دکتر حسین رضاعی یک جلد و دکترداوودیان نیز یک کتاب برای آموزش دانشجویان پزشکی نوشتند. بعد نیز دکتر بطحایی و دکتر داویدیان بهطور مشترک یک کتاب نوشتند.
دکتر جلیلی: از دکتر میربها کمتر صحبت شده است.
مرحوم دکتر میربها دیدگاه های سوسیالیستی داشت و مدتی در زندان بود. خدا میداند که مرد بسیار بزرگی بود. در روزبه رئیس درمانگاه بود و نسبت به دانشجو و بیمار بسیار با وجدان کار میکرد. بعد بیمار شده و فوت کرد. ما در تشییعجنازه او شرکت کردیم و او را به «شهر ری» بردیم و در «شاهعبدالعظیم» دفن کردیم و همه تشریفات و آداب را برایش انجام دادیم، چون نمیتوانستیم او را فراموش کنیم.
قبل از انقلاب فوت شدند؟
بله! مرد بسیار بزرگی بود. دکتر بطاعی نیز که اکنون در قید حیات است نیز مرد بسیار بزرگی است. دکتر عزتالدین معنوی نیز بازنشسته شده است که این دو نفر از آن کادر قدیمی هستند و بقیه به رحمت خدا رفتند.
دکتر جلیلی: دکتر غلامرضا بهرامی چهطور؟
دکتر غلامرضا بهرامی در خارج درس خوانده بود و زمانیکه به ایران آمد، سریع «دانشیار» و سپس استاد شد. او نیز انسان خوبی بود و واقعا مرد بسیار سالمی بود و در کار آموزش روانپزشکی، تدریس و درمان بیماران فعال بود؛ البته کمتر فعالیت درمانی داشت و بیشتر در آموزش بود و مطب نیز نداشت.
دکتر جلیلی: دکتر گیلانی؟
دکتر محمد گیلانی یکی از بنیانگذاران و سهامداران «بیمارستان مهر» بود. در بیمارستان روزبه نیز دانشیار و بعد نیر استاد شد و بیشتر در کلاس درس بود و کمتر مریض میدید و جزو اساتید آموزشی و درمانی بودند، اما خوب اساتید جوانی که بعداً میآمدند، درمان بیماران را انجام و گزارش میدادند و بعدها بیماران آموزشی را که بسیار جالب بودند، انتخاب و معرفی میکردند.
شیوۀ آموزش بالینی چگونه بود؟ و چهطور بیماران را ویزیت می کردید؟
آموزش دستیاری بالینی نوعی ویزیت بود. استادان بیماران را میدیدند و ما نیز در خدمت آنها بودیم، کلیات و موارد روزمره در این ویزیتها مرور می شد. اما مواردی که از نظر آموزشی جالب بود، مریض را به اتاق رئیس بخش میآوردند و در آنجا شرح حال را میخواندیم، ایشان مریض را میدید، نکات سمیولوژی، سوالاتی که باید از بیمار پرسیده شود، نوع عکس العمل به جوابهایی که می داد، علائم فعلی بیمار، درمانها و پیشآگهی و ارزیابی پاسخ به درمان و مانند آنها بحث می شد.
در سوابق شما خواندیم که درسال 1351 پزشک معتمد بودید، راجع به آن توضیح میفرمایید که چه بوده است؟
بله، مریضهایی که از جاهای دیگر به روزبه فرستاده بودند را من اجازه داشتم ببینم و اگر موردی نیاز بود، با اساتید مشورت میکردم.
دکتر جلیلی: همچنین پرسنل که مریض میشدند، گواهیهای استعلاجی آنها را شما باید تایید میکردید.
دکتر بیگدلی: بله!
دکتر جلیلی: شما در سال 1351 وارد بیمارستان روزبه شدید و بنده در سال 1348. من این رابطۀ پزشک با بیمار را بیشتر از دکتر بیگدلی یاد گرفتم به این ترتیب که میدیدیم خیلی زیاد تلفن پیج میکند و دکتر بیگدلی را بیشتر از همه صدا میکردند و بعد «دکتر کاشف» به من گفتند که مریضها هستند که شمارۀ تلفن بیمارستان را میگیرند و دکتر بیگدلی گفتند هروقت که خواستید با من تماس بگیرید. مثل اکنون که شمارۀ موبایل خود را دادند. مریضها مکرراً تماس میگرفتند و تغییر حالت خود را میگفتند و رابطه ایشان با بیماران خود منحصر بهفرد بود.
گویا شما با دکتر داویدیان کار تحقیقاتی میکردید. به منطقهای از جنوب شهر میرفتید و در منزل ویزیت میکردید. اکنون این روش بسیار مد شده و بر آن تاکید زیاد است. به آن «روانپزشکی جامعهنگر» میگویند که قبل از مراجعۀ مریضها، ما رفته و بیماران را ویزیت کنیم و زمانیکه از بیمارستان مرخص میشوند، ما پیگیری کنیم. یادم است که آقای «دکتر روزبیانی» و «خانم اکونومی» و شما تیمی بودید که منطقۀ خاصی را انتخاب کرده بودید و مریضهایی که مرخص میشدند را پیگیری میکردید؛ هفتۀ بعد سراغ بیمار میرفتند تا ببینند آیا داروی خود را میخورد یا خیر! خاطرهای از آن مورد بفرمایید.
دکتر بیگدلی: ما تصمیم گرفتیم که Follow up کنیم و مریض را رها نکنیم. حالا که مریض آمده و ما دارو داده و تلاش کردیم، او علائم را فعلاً «لارو» کرده و چیزی نمیگوید. گفتیم حالا که اینهمه تلاش کردهایم، حیف است به نتیجه کامل تری نرسیم و یا علائم عود کند. بنابراین تیمی تشکیل داده و به خانۀ مریضها میرفتیم. مریضها را میدیدیم و با آنها صحبت کرده و از خانوادۀ آنها نیز احوالشان را میپرسیدیم. به خانوادهشان زنگ زده و میگفتیم اگر مریض داروهای خود را نخورد، به ما زنگ بزنید. ما نیز میرفتیم و یک جعبه شیرینی نیز برایشان میبردیم و کاری میکردیم که مریض فکر نکند ما برای تحقیق آمدیم، زیرا مریض باید اعتماد پیدا کند. میگفتیم: «ما خوشحال شدیم، تو خاطرهای خوب در بیمارستان برای ما گذاشتهای و حالا جای تو خالی است، آمدیم تو را ببینیم. اما دیگر در بیمارستان تخت خالی نداریم، اگر صلاح است این داروها را بخورید، چون اکنون مریض نیستید، اما اگر داروهایت را نخوری، ممکن است بدتر شوی و لازم شود دوباره در بیمارستان بستری شوی».
دکتر جلیلی: همکار شما چه کسی بود؟
بیشتر مواقع جدا از کادر پزشکی میرفتم، ولیکن یکی از مددکاران اجتماعی آقای روزبیانی و یکی دو نفر از پرستاران و نماینده ای از کارکنان اداری که معمولاً با هم میرفتیم و بیماران را میدیدیم. هر زمانیکه خانوادۀ مریضها تلفن میزدند و ما احساس میکردیم حال مریض بد است، به خانۀ او رفته و او را ملاقات می کردیم. دکتر داویدیان در این موارد راهنما و مشوق بودند و نکات ریز را آموزش می دادند.
دکتر جلیلی: این روش جامعه نگر اکنون در کشورهای غربی بسیار مورد توجه است و این روش را میخواهند انجام دهند. شما از چند سال پیش این چنین روشی را انجام می دادید؟ الآن با بیماران چگونه ارتباط دارید؟
حدود سال 1347 یا 1348 بود، یعنی نزدیک به 50 سال پیش. تقریباً نزدیک به 30 سال است که ساعت چهار تا پنج بعدازظهر، مریضهایم تلفن میزنند و تلفنی از وضعیتشان خبر می دهند و سئوالات راجع به درمان و دارو را می پرسند و من تلفنی آنها را راهنمائی می کنم. در شرایط فعلی بیشتر زنگ می زنند و به مریضهایم میگویم از سه و نیم زنگ بزنید تا نوبت به شما برسد و گاهی تا ساعت پنج نیز زنگ میزدنند و میگویم: «برای امروز خسته شدهام، فردا زنگ بزنید».
دکتر محققی: تجربۀ منحصربهفردی است، همانطور که شما فرمودید، اکنون رابطۀ پزشک با بیمار، تقریباً آنطور که باید، نیست. واقعاً این روش بی بدیل استاد در تمام امور، حتی در مدیریت، در تدریس، در رفتار با مردم و همراهان بیمار بسیار برجسته است.
آیا کار آماری روی این پروژه (ملاقات بیمار در منزل)انجام شد؟
ما معتقد بودیم «هر بیمار، یک جلد کتاب و یک چاپ است و چاپ دیگری ندارد». این کار، به روانپزشک آموزش میدهد که؛ سیر بالینی هر بیمار را تعقیب نماید، اگر علائم مشابه یک بیمار در مریض دیگری مشاهده شد، لزوماً یک شیوه درمانی پاسخگو نیست و اسرار نهفته فراوانی در هر بیمار وجود دارد، با تعمق در احوال هر بیمار باید روشی مناسب برای همان بیمار را در پیش بگیریم. متأسفانه از این تجربه آمار نگرفتیم، یعنی دیگر وقتی باقی نمی ماند و فرصت خیلی از کارها باقی نبود.
از مسئولیت خود در ریاست دانشکده پزشکی بفرمائید.
بدون اینکه لیاقت آن را داشته باشم، رئیس دانشکده شده بودم. این مسئولیت در همان سال اول (1359) با تحولات "انقلاب فرهنگی" مقارن شد. این تحولات تا سال 1361 ادامه یافت. این دوران همزمان با سالهای بحرانی شروع جنگ تحمیلی هم بود. بشرحی که توضیح می دهیم یک دوره بسیار دشوار و طاقت فرسا بود و بیاری خداوند بزرگ و همیاری دوستان طوری تدبیر شد که به سربلندی و سرفرازی دانشکده پزشکی و مجموعه بیمارستانی وابسته به آن منتهی گردید.
اقدامات انجام شده در دوران انقلاب فرهنگی ایران بخشی از برنامه مبارزه با فرهنگ غرب در ایران محسوب میشد. طبق تصمیمات شورای انقلاب فرهنگی برای بازنگری نظام آموزشی دانشگاهها تعطیل شد. پذیرش دانشجو برای سال تحصیلی 1360-1361 متوقف شد. «انقلاب فرهنگی» در دانشکده پزشکی بازتابهای متفاوتی از سایر دانشکده ها داشت. بیمارستانهای آموزشی مهمترین کانون مراجعات مردم و مداوای مجروحین جنگی بودند. اورژانس های شهری نیز در این بیمارستانها خدمت رسانی می شد. بیمارستانهای آموزشی برای امور روزمره خود به اینترنها و دستیاران وابسته بودند. قطع ورودی اینترن و دستیار بهیچ وجه قابل تحمل نبود. در آنزمان نخستوزیر و رئیس مجلس به ما کمک نکردند، اما مقام معظم رهبری در آنزمان در منصب ریاست جمهوری بودند با درک صحیح از این شرایط حیاتی بیمارستانهای آموزشی بسیار به ما کمک کردند. به ایشان پیشنهاد شد تا کسانیکه در دانشکدۀ پزشکی تهران، به آستانه دوره اینترنی رسیده اند، این دوره را شروع کنند. دستور موافق ایشان برای همه دانشکده های پزشکی صادر شد. در سال دوم انقلاب فرهنگی براساس لایحه ای که دولت محترم وقت به مجلس ارائه و به تصویب مجلس محترم شورای اسلامی رسید، به جمعی از فارغ التحصیلان «دانشکده پزشکی تهران»، «دانشکدۀ پزشکی اصفهان» و «دانشکدۀ پزشکی مشهد» اجازه شرکت در امتحان دستیاری داده شد. به این ترتیب توانستیم جمعی سی نفره که در عملیات و تیم های اضطراری با هم بودیم را رزیدنت کنیم و زمانیکه زیدنت شدند، یک پایشان اینجا و یک پایشان در جبهه بود. آنهایی که اینترنیشان تمام شده بود، میتوانستند شمارۀ نظامپزشکی داشته باشند، ولی بهخاطر عشق به انقلاب و کمک به جنگ همهشان آمدند و با کمک آنها همه بیمارستانهای آموزشی با حداکثر ظرفیت به خدماتشان ادامه دادند.
آیا خاطره ای ناگوار از آن سالها به یاد دارید؟
در سال 1360 مادر بزرگوارم به رحمت خدا رفت و من آنزمان رئیس دانشکدۀ پزشکی بودم و بچههای جهاد دانشگاهی دانشکدۀ پزشکی، مراسم ختم مادرم را اینجا برگزار کردند. انسان هر درختی را که میکارد، میوه آن را میچیند. خدا شاهد است که من کوچکترین دخالتی در این مجلس نداشتم. ما از دورۀ دانشکدۀ پزشکی مورد لطف مقام معظم رهبری قرار گرفتیم؛ چون انقلاب فرهنگی شده بود و آموزش تعطیل شده بود.
دکتر محققی: اکنون «سالگرد پیروزی انقلاب» و ایام با ارزشی است اشاره به بخشی از تاریخ انقلاب بنا به اقتضای مصاحبه با استاد گرانقدر ذکتر بیگدلی خالی از لطف نیست.
تابستان 1359 دو حادثه مهم در تاریخ انقلاب مقارن شد. یکی انقلاب فرهنگی بود که لازم بود مدتی دانشگاهها تعطیل شود و اجرای این دستور در دانشکدۀ پزشکی که دانشجوی بالینی، اینترن و رزیدنت داشت، بسیار مشکل ایجاد میکرد؛ اما مسئولین انقلاب فرهنگی به اندازۀ کافی ابعاد این موضوع را در نظر نداشتند تا تدابیری اتخاذ کنند که خدمات عظیم بیمارستانهای آموزشی، بویژه فوریتها مختل نشود. درست در همین موقعیت، «جنگ تحمیلی» در شهریور 1359 شروع شد و این دو حادثه با هم مقارن شد. چون سیستم آموزشی دانشکده پزشکی از سال 1354 تغییر کرده بود، ورودیهای سال 1353 و 1354 دانشکده باید با هم وارد دورۀ اینترنی میشدند. توقف کارورزی این دو گروه به افت شدید خدمات بیمارستان های آموزشی منجر می شد. استاد دکتر بیگدلی نیز رئیس دانشکدۀ پزشکی بودند و متوجه مشکل شدند و تلاش گستردهای را شروع کردند تا افرادی که تحصیلاتشان به مرزی رسیده که میتوانند دورۀ اینترنی را شروع کنند، مشمول انقلاب فرهنگی نشوند و دورۀ خود را ادامه دهند. با موافقت مسئولین این جمع بترتیب در مهرماه و آبانماه 1359 اینترنی خود را شروع کردند. این تصمیم مشمول سایر دانشکده های پزشکی نیز شد. این خلاء در دانشکدۀ ما پیش نیامد و سال بعد نیز از طریق دولت محترم وقت و مجلس محترم شورای اسلامی مصوبهای دادند که سی نفر از فارغ التحصیلان مهر 1360 دانشکده پزشکی تهران و سی نفر هم از سایر دانشکده ها بتوانند از طریق شرکت در آزمون دستیاری انتخاب و قبل از رفتن به خدمت مقدس سربازی، دورۀ دستیاری را شروع کنند. حدود 30 نفر در این دانشکده پذیرفته شدند؛ بیشتر نیز به رشتههایی که مورد نیاز جنگ در آنزمان بود، مثل «رشتۀ جراحی»، «بیهوشی»، «ارتوپدی» و «جراحی اعصاب» رفتند. همۀ این مسائل با تدبیر استاد بزرگوار دکتر بیگدلی انجام شد.
فاصلۀ بین اتمام دورۀ کارورزی این مجموعه و شروع دورۀ دستیاری در حدود 11 ماه و اعزام به خدمت اول آبان 1361 بود. این مجموعه دفترچۀ آماده به خدمت خود را بتاریخ اول آبان 1361 گرفته بودند؛ بنابراین تا اعزام بعدی، 11 ماه فاصله میافتاد، که با تدبیر استاد این مجموعه در دانشکده و بیمارستانها ماندند و به خدمات خود ادامه دادند تا بیمارستانهای آموزشی که دیگر فاقد کارورز و دستیار سال اول بودند تعطیل نشوند. چون رزیدنت جدید نیز وارد دانشکده نمیشد، آنها هم نقش کارورز در بیمارستان آموزشی و هم نقش دستیار سال اول را داشتند که بعد از گذشت این 11 ماه، محدودیت انقلاب فرهنگی برطرف شد و مجدداً گروههای بعدی آمدند و مشکلات دانشکده برطرف شد. در این شرایط استثنائی حجم کار بهدلیل جنگ افزایش یافته بود. در تمام بیمارستانهایی که ظرفیت داشتند، بخشهای مجروحین جنگی دایر شده بود و تعداد اینترنها به طور قابل ملاحظهای کاهش پیدا کرده بود. دستیار سال اول نیز وجود نداشت، بنابراین دو سال اول جنگ، سالهای بسیار دشواری بود و استاد بیگدلی تدابیر خردمندانه ای را انجام دادند. عنوان نمادین شعاری طرح انقلابی آن روزگار دکتر بیگدلی «بسیج کلینیک» بود و از استادان، دانشجویان، کاروزها و دستیاران، آنهایی که علاقهمند بودند، در محافلی جمع میشدند، ایشان مشکلات را بیان کرده و همه داوطلبانه و شبانهروز کار میکردند.
دکتر جلیلی: اسم آن چه بود؟
دکتر محققی: عنوانی که دکتر بیگدلی برای جمع فعالان دانشگاه انتخاب کرده بودند بسیج کلینیک بود، منظور بسیج همۀ نیروهایی بود که در بیمارستانهای آنزمان دانشگاه حضور داشته و فعالیت و همکاری داشتند. ایشان مسائل و مشکلات را مطرح می کردند و بقیه نظر میدادند؛ از این جلسه که بیرون میرفتند، مستقیم وارد بیمارستان میشدند و کارهای و وظایف خود را با جان و دل انجام میدادند. نه اورژانسی تعطیل شد و نه کار مجروحی جنگی روی زمین ماند و نه روند مداوای بیماران در بخش ها و یا درمانگاه ها دچار رکود یا وقفه شد. اتفاقاً خدمتهای بسیار وسیع و جامعی به طیف بسیار گسترده ای از مجروحین جنگی ارائه شد. ریشۀ این خدمات در تدابیر هوشمندانه دکتر بیگدلی در رأس دانشکده پزشکی بود. استاد مشکلات را بسیار هوشمندانه اداره میکردند. نه خدمت به مردم، مخصوصاً در اورژانسها، متوقف ماند؛ نه آموزش، نه کارهای عادی بخشها. مخصوصاً مجروحین جنگی در اولویت بودند و هستۀ تیمهای اضطراری جبههها نیز همین زمان ریخته شد. در همین 11 ماه که اشاره شد به موازات پیشرفت عملیات در مناطق جنگی، هر وقت لازم میشد، فراخوانی انجام می شد. دانشکده پزشکی یک تیم اضطراری داشت که سرپرستش آقای «دکتر عباس ربانی» بودند. رابط و اطلاعرسان آن آقای «دکتر محمد نقی طهماسبی» بودند و آقایان «دکتر محمدحسن کاسب»، «دکتر خلیل علیزاده»، «دکتر میر مصطفی سادات»، «دکتر سیدعلی فاطمی شریعت پناهی»، «دکتر حسن رادمهر »، «مرحوم دکتر سید حمید میرخانی»، «دکتر علیرضا ارشدی»، «دکتر علیرضا کریمی» و «دکتر عباسعلی کریمی» بعدها آقای «دکتر سیدمحمد قدسی» و «دکتر محمدرضا ظفرقندی» «دکتر ابوالقاسم اباسهل»، «دکتر میر جبار یحیی پور خامنه» و سایر همکاران که مرتباً به آن اضافه میشدند. یعنی هر اعزامی که انجام میشد، در اعزام بعدی جمعی داوطلب می شدند و هماهنگی انجام میشد. خود استاد نیز در بسیاری از این مسافرتها این تیم را همراهی میکردند.
خاطراتی از آن زمان می فرمائید؟
در یک اعزام به مناطق عملیاتی غرب در «کرمانشاه» منتظر اعزام به اورژانس های خطوط مقدم بودیم، در اردوگاهی نزدیک «طاق بستان» که مربوط به جهادسازندگی کرمانشاه بود توقف و اقامت داشتیم. ایام مصادف با اوج گیری حملات رژیم متجاوز بعثی عراق به شهرها و مناطق مسکونی بود. به کرمانشاه حملۀ هوایی انجام میشد. یادم میآید که آن روز نزدیک 30 نوبت در شهر کرمانشاه، آژیر خطر قرمز حمله هوایی بصدا در آمد. آژیر از بلندگوها پخش می شد و همه می شنیدند. همه افرادی که در اردوگاه بودند به پناهگاهی که در آنجا ساخته شده بود، میرفتند. یک نفر از مسئولین با توضیح موانع طبیعی منطقۀ طاقبستان به مردم آرامش می داد و می گفت: «اینجا محلی است که احتمال اصابت موشکهای دشمن وجود ندارد». یعنی امکان بمباران ندارد، چون در دامنۀ کوه قرار میگرفت و نوعی پناهگاه طبیعی بود. ولی آنروز بسیار به یادماندنی بود. استاد نیز که حرفهشان همین است و شخصیتشان آرامش دهنده است، نقطه امن و آرامش بودند.
در مورد نقش دکتر بیگدلی در اورژانس ها و مناطق عملیاتی ممکن است توضیح بفرمائید؟
مجروحینی که به منطقۀ پشت جبهه منتقل میشدند، پس از کنترل زخمهای جنگی و رفع مخاطرات حیاتی، نیازهای بسیار واجبی داشتند. همه آنها دچار استرس حاد شده بودند. «موج انفجار» در ابتدای جنگ پدیده بسیار نادر و کم شناخته شدهای بود و گمان میکنم اولین استادی که به مقولهای بهنام موج انفجار در مسائل مربوط به جنگ و جبهه پرداختند و آنرا بررسی کردند، جناب استاد دکتر بیگدلی بودند. سایر روانپزشکان فعال نظیر دکتر نوربالا بعدها تلاش های گسترده ای انجام دادند. اوائل جنگ به حضور متخصصین در اورژانسهای جنگی توجهی نمی شد. حضور مسئولانه و اثربخش این اساتید رفته رفته توجه مسئولین امداد و درمان جبهه ها را به این موضوع غفلت شده جلب نمود و از اواسط جنگ به بعد این حضور استمرار یافت.
راجع به موج انفجار در اولین مواجهه با مجروحین توضیح می فرمائید؟
در مرحله حاد مهمترین بعد بیماران موج انفجاری، آسیبهای خطرناک پنهان در احشای داخلی آنها بود. بعضی از رزمندگان که در نزدیک ترین فاصله از محل انفجار پرتابه های جنگی قرار داشتند، علاوهبر این که دچار صدمهای ناشی از موج انفجار می شدند، صدمات فیزیکی داخلی نیز داشتند. اولین بار در فتح المبین یک راننده لدر با چنین وضعیتی در بیمارستان یازهرای دزفول ویزیت نمودم. گلوله به لدر اصابت کرده بود ولی ترکش های آن به این رزمنده اصابت نکرده بود. در بین انبوه مجروحین در حال تریاژ متوجه حال وخیم این بیمار شدم. در زمان معاینه متوجه شوک عمیق و حساسیت شدید شکم شدم. فوری وی را به اتاق عمل رساندم. همکاران جراح اورا لاپاراتومی کردند و طبق اظهارشان طحال متلاشی شده بود و خونریزی شدید داخلی داشت. در طول جنگ بارها این تجربه را داشتیم ، یعنی متوجه شدیم کسانیکه در نزدیکی محل انفجار قرار میگیرند، با رعایت اصولی که به آنها آموزش داده می شد، ممکن بود به آنها ترکش اثابت نکرده باشد، ولی احشای داخلیشان آسیب های خطرناکی دیده باشد. مکرراً این اتفاق میافتاد که خونریزیهای داخلی داشتند و باید تشخیص داده میشد. بههرحال آن دوره، بسیار استثنایی و عبرت آموز بود.
دکتر بیگدلی: بنده راجع به "شهید دکتر محمدعلی رهنمون" که دانشجوی پزشکی آن دوران بودند صحبت کنم. او دانشجوی ما نبود، بلکه از «شیراز» بود. ما بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک را برای گروههای پزشکی اعزامی انتخاب کرده بودیم. تیم های پزشکی که از «تهران»، «اصفهان» و «مشهد» به جنوب اعزام می شدند، به آنجا آمده و خدمت می کردند. شهید رهنمون از طرف بهداری سپاه در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک، مسئول بود و اولین بار این شخصیت والا را در آن بیمارستان ملاقات و با دنیای صفات و کمالاتش آشنا شدیم. بعدا هر زمانکه برای هر عملیات به جبهه میرفتم، ایشان را ملاقات و بسیار به یکدیگر کمک میکردیم. علاوه بر همکاری حرفه ای با ایشان دوست و صمیمی شده بودم. یک روز به من گفت که خدا دختری بهنام زهرا خانم به او داده است و گفت: «مادر زهرا خانم به من زنگ زده که زهرا به زبان بی زبانی میگوید من پدرم را میخواهم ببینم»؛ شهید رهنمون در تمام عملیاتها در جبهه بود. گفتم: «دکتر رهنمون، شما بروید. ما اینجا کارها را تقسیم میکنیم، هر روز یکی از ما میماند، بچههای دانشگاه تهران و دیگران، خواهشم را قبول میکنند». اما گفت: «من نمیروم» و بعد به فاصله کوتاهی دکتر رهنمون شهید شد. اکنون زهرا خانم پزشک شده است. فعالیتهای شبانهروزیاش حد و مرز نداشت. تمام وجودش را وقف خدمت به هموطنان و مداوای مجروحین کرده بود.
در جلسهای برای یاد بود شهید رهنمون بود که دکتر نوربالا، که با دکتر طهماسبی، شهید خداپرست در یک سنگر در حال نماز مورد بمباران هوائی دشمن قرار گرفتند در آنجا، خاطراتی از شهادت دکتر رهنمون تعریف کرد. دکتر رهنمون رئیس بیمارستان صحرائی بود، شهید خداپرست مدیر بیمارستان.... یک بیمارستان صحرائی که با عرش الهی فاصله ای نداشت ....
"...هنگام اذان صبح بود، صدای بانگ مؤذن از رادیوی کوچک محل کار که جزء وسایل شخصی محمدعلی بود، در فضای بیمارستان صحرایی خاتمالانبیاء طنینانداز شد. محمدعلی آخرین وضویش را گرفت و بقیهی کادر پزشکی را از خواب بیدار کرد، آنها باید زودتر آماده میشدند، چرا که علاوه بر خواندن نماز اول وقت هر آن احتمال میرفت که مجروحی را از عملیات والفجر8 به آن بیمارستان صحرایی بیاورند. بنابراین همهی کارکنان آن باید صبح زود در پستهای خود انجام وظیفه کنند. حس غریبی داشت، سجادهاش را پهن کرد. یک لحظه احساس کرد که نوزادش هم کنار سجادهاش است؛ عاشقانهتر از همیشه به نماز ایستاد. لحظات پرالتهابی بود. حملهی دوبارهی دشمن آغاز شد. محمدعلی در حال قنوت بود، شاید آن لحظه میگفت: «اللّهم الرزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک... اصابت بمبهای دشمن به سنگر بیمارستان سبب شد تا محمدعلی در لحظهی نیایش با دوست، سبکبال به سمتی پر بکشد که سالها منتظر رفتن به آنسو بود و با گفتن جملهی «یا زهرا» به وصال معشوق دیرینه برسد همراه با مدیر خدائی همسنگر مظلومش شهید خداپرست ... "
دکتر طهماسبی و دکتر نوربالا در حال رکوع و سجود در آن نماز ملکوتی بودند و مجروح شدند.
از خاطرات دیگر و خدماتتان در دفاع مقدس بفرمائید.
حفظ روحیه رزمندگان مسئله مهمی بود که کمتر به آن توجه می شد. روحیه دادن به رزمندگان مجروح و مخصوصاً فرماندهان در فراز و نشیب های جنگ بعضاً از وظایف دیگر، بیشتر اهمیت داشت. در یک کمپ جهادسازندگی برای خدمت به رزمندگان اعزام شده بودیم. چیزی نداشتیم و دست به ابتکاراتی زدیم تا روحیه رزمندگان تقویت شود . مادر بزرگوار شهیدی در کمپ حضور داشت. وقتی جمعی از رزمندگان مجروح وارد اردوگاه شدند جلوی پای مجروحینی که میآمدند، گوسفند کشتیم. من و 13 تا از رزمندگان اصفهان که کم سن و سال بودند و اجازه اعزام به خط مقدم نیافته بودند، آنجا را اداره می کردیم، اردو را بسیار نظیف و پاکیزه ساخته بودیم. برای مراقبت از مجروحین با جان و دل خدمت می کردیم. خدا میداند چه روحیهای برای مجروحان جنگی میگذاشتیم.
دکتر محققی: دختر بزرگوار شهید رهنمون دانشجوی دانشکدۀ پزشکی تهران بودند و اکنون فارغ التحصیل و در رشته قلب متخصص شده اند و از افتخارات و استاد همین دانشگاه می باشند.
شهید رهنمون پزشکی عمومی بودند؟
دکتر محققی: بله، در زمان شهادت خود پزشک عمومی بودند. شهید رهنمون پایهگذار بهداری سپاه پاسداران و پایهگذار بعضی از بیمارستانهای صحرایی در منطقۀ دفاع مقدس بودند و تقریباً از روز اول شروع جنگ در روز 29 شهریور 1359 ایشان در همین فعالیتها شاغل بودند. اینجانب هم از سال 1359 افتخار آشنائی با این شهید بزرگوار را داشته ام.
لطفاً از آشنائی خودتان با شهید رهنمون توضیح دهید.
دکتر محققی: قبل از جگ مجموعهای در شمال تهران که اکنون محل استقرار «دانشگاه علومپزشکی بقیهالله» است، برای مراقبت از مجروحین انقلاب تدارک شده بود. ایشان سرپرست آن مجموعه بودند که نامش مجموعۀ ولیعصر "عج" بود. آن ساختمان، یکی از ساختمانهایی بود که متعلق به طاغوت بوده و بعد از انقلاب مصادره شده بود. بنده هم با دکتر سادات و دکتر ربانی و بعضی از دوستان دیگر آنجا کشیک میدادیم و مجروحینی که مربوط به دورۀ انقلاب بودند، در آنجا نگهداری میشدند؛ مانند بعضی از مجروحین قطع نخاعی و امثالهم. درست شب اول شروع جنگ در آن آسایشگاه مجروحین کشیک داشتم. تهران بهعلت حملۀ هوایی کاملاً خاموش بود و وقتی از آن بالا نگاه میکردیم، بسیار بهندرت در شهر نوری پیدا بود و خاموشی مطلق برقرار بود. من در آنجا و روزهای شروع جنگ، خدمت ایشان رسیدم و تا زمان شهادت ایشان که روز پنجم اسفند و در عملیات بزرگ والفجر 8 بود، ایشان در حال فعالیت بودند. به اتفاق جمعی از دوستان تیم اضطراری دو سه ساعت بعد از شهادت آن بزرگوار به بیمارستان صحرائی خاتم الانبیاء مشهد شهادت شهید رهنمون رسیدیم و دیدارمان به قیامت موکول شد.
آنطور که همرزمان ایشان نقل میکنند، شبی که بامداد آن روز، در حال نماز صبح به شهادت رسید، تقریبا در تمام طول شب در حال فعالیت در بیمارستان صحرائی خاتمالانبیاء بودهاند. آن سه نفری که همرزم ایشان بودند و هر سه به اتفاق دکتر رهنمون در حال نماز بودند، یکی دکتر نوربالا و دیگری دکتر طهماسبی هستند؛ یکی نیز مدیر همان بیمارستان و دکتر رهنمون رئیس بیمارستان خاتمالانبیاء بودند. مدیر آنجا نیز برادر بزرگواری بهنام شهید حقپرست بودند. شهید حقپرست و شهید رهنمون در اثر بمباران هواپیمای دشمن در جا شهید میشوند، آقای دکتر طهماسبی از ناحیۀ «قفسۀ صدری» و قلب دچار صدمات شدیدی میشود که در همان بیمارستان توسط استاد دکتر دوایی و استاد «دکتر فاضل» مورد عمل جراحی قرار میگیرند و نجات پیدا میکنند؛ چون ترکشها مستقیم به «آئورت» قفسۀ صدری در محل اتصال به قلب اصابت کرده بود. شاید اگر محل مجروح شدن هرجای دیگری جز بیمارستان می بود، امکان نجات دکتر طهماسبی وجود نداشت. یک بار دیگر نیز از عوارض آن اتفاق، آنوریسم بسیار خطیری پیش آمد که دو یا سه سال قبل توسط دکتر ظفرقندی با عمل جراحی خطیری بحمدالله کنترل شد و این شهید زنده در قید حیات می باشند. ایشان فعال هستند و بهعنوان یکی از اساتید پیشکسوت ارتوپدی در حال خدمت هستند. بهمناسبت خدمات گستردۀ شهید رهنمون و به پیشنهاد همرزمان ایشان و نهادهای انقلابی و موافقت مقام معظم رهبری، برنامۀ سالیانهای بهعنوان "جایزۀ ملی شهید رهنمون" در محل شهادت ایشان هر سال در «استان خوزستان» برگزار میشود. تا کنون این مراسم باشکوه چهار نوبت برگزار شده و پنجمین نوبت در پنجم اسفندماه امسال (1395) در محل یکی از بیمارستانهای صحرایی جبههها بهنام علیابنابیطالب در «آبادان» برگزار خواهد شد. این مراسم مناسبتی است که در آن از شهدای جامعۀ پزشکی، پیشکسوتان و بزرگانی که خدماتی را به جامعۀ پزشکی داشته اند، تجلیل میشود.
دکتر مهدی بیگدلی: به یاد دارم هر زمان که میخواستیم با تیم اضطراری به عملیاتها برویم، امکان لو رفتن عملیات وجود داشت. یکبار به عنوان «کنفرانس پزشکی در بیمارستان شهید کلانتری» رفتیم. به پرسنلی مانند پرستاران و بهیاران که میخواستیم از دانشگاه تهران ببریم، گفتیم: «آنجا کنفرانس علمی است و شما نیز بیایید». به شهید کلانتری اندیمشک که رسیدیم، نزدیکی بیمارستان را بمباران کردند، البته به خیر گذشت. چون گفته بودیم کنفرانس است و کنفرانسی را تشکیل دادیم. شب عملیات شروع شد و آن شب رزمندگان گل کاشتند و حسابی دشمن را کوبیدند.
دکتر جلیلی: دکتر از اساتیدی که در دورۀ پزشکی عمومی با شما بودند، چه در «پاتولوژی» و چه در «فیزیولوژی»، کسی را بهخاطر دارید؟
آنزمان اساتید همه متخصص بوده و یا فوقتخصص داشتند.
در دورۀ پزشکی عمومی خودتان عرض میکنم.
بله «دکتر مهدی حفیظی» که اکنون استاد جراحی هستند از دوستان خوب و هم دوره بودیم. هم دوره ای های دیگری که با ما بودند، اکثرشان متخصص شدند؛ اما زمانیکه ما به منزل مریضها میرفتیم، در روزبه بودم و رزیدنت بودم.
از دکتر حفیظی خاطرهای به یاد دارید؟
خداوند برادر ایشان «دکتر محمدعلی حفیظی» را رحمت کند. من با مهدی حفیظی هم دوره بودم. دکتر محمدعلی حفیظی سالها سردبیر دانشکدۀ پزشکی بود، اتاق ایشان در سالن بزرگی بود و ما از سال اول پزشکی تا سال ششم در خدمت ایشان بودیم. بسیار انسان خوب و بزرگواری بودند، خدا روح ایشان را شاد کند. در اواخر عمر، رئیس دانشکدۀ پزشکی شد. مدتی هم رئیس سازمان نظام پزشکی بودند. آقای دکتر مهدی حفیظی رزیدنت جراحی سینا بود، بعد نیز استاد همانجا شدند. اکنون نیز جزو «اعضای هیأت مدیره جامعۀ جراحان» هستند.
دکتر محققی: استاد دکتر محمدمهدی حفیظی عضو هیأت مدیره جامعۀ جراحان ایران و استاد بازنشستۀ دانشگاه هستند و با نظامپزشکی نیز هنوز همکاری دارند. خداوند ایشان را حفظ فرماید.
دکتر مهدی بیگدلی: هر دو برادر انسانهای بسیار خوبی بودند. دکتر محمدعلی حفیظی در «میدان شاپور» مطب داشتند و افراد بیبظاعت را ویزیت میکردند. زمانیکه پدر و مادر ایشان مریض بودند، من به دیدن آنها میرفتم و کارشان را نیز میدیدم؛ هرزمان مریضی بیبظاعت بود، دکتر حفیظی او رایگان درمان و یا عمل میکردند.
دکتر محققی: از مسائل بنیادی دانشکدۀ پزشکی، از پایه گذاریها و نخستین ها بفرمائید؛ مثلا یکی از آنها که سالن تشریح دانشکده است.
دکتر مهدی بیگدلی: بنیاد دانشکدۀ پزشکی فوقالعاده عظیم بود؛ چون اولین دانشکدۀ پزشکی مدرن ایران بود و سالها این دانشکده، مسئولیت تأیید و اعتباربخشی و حمایت از دانشکدههای پزشکی دیگر را برعهده داشت. استادان بنام و سرشناسی مانند دکتر «جهانشاه صالح» و «دکتر آهی» که بنیانگذار ژنیکولوژی بودند، داشتیم. «پروفسور شمس» و شاگردانش و همچنین «دکتر لشکری»، بنیانگذار چشمپزشکی ایران بودند. «پروفسور عدل»، استاد و بنیانگذار جراحی نوین در ایران بودند. دکتر جهانگیر وثوقی و «دکتر هنجن» نیز استاد خبرۀ جراحی بودند و کارهایشان فوقالعاده آکادمیک و علمی بود. در رشته پوست، «دکتر ملکی» استاد بودند و در «اورولوژی» نیز دکتر کریم معتمد و دکتر پزشکیان پیش کسوت بودند. در رشته داخلی دکتر عزیزی، «دکتر مهدی آذر» که وزیر فرهنگ شد، دکتر فرزد و «دکتر معتضدی» سردمدار و پایه گذار بودند. چهار بخش داخلی در دانشگاه تهران داشتیم. مرحوم دکتر منوچهر اقبال، دکتر بینشور و دکتر مژدهای نیز اساتید بزرگی بودند که بیماریهای عفونی را در دانشکده پایه گذاشتند. استادان بزرگ تشریح دانشکده، «پروفسور حکیم»، دکتر کیهانی و «دکتر گنجبخش» بودند. در فیزیولوژی، دکتر نعمتالهی را داشتیم، که انسان بسیار والایی بودند. دکتر فرهاد استاد فیزیک پزشکی بودند که بعدها استاد رادیولوژی و رئیس دانشکدۀ پزشکی نیز شدند. در «سرمشناسی» دکتر میردامادی که بسیار مرد بزرگی بودند و در «میکروبشناسی»، «دکتر شفا» و در «انگلشناسی» نیز دکتر مثقالی از اساتید پیش کسوت بودند. همه آن یزرگواران در کلاس ها و آزمایشگاههای دانشکدۀ پزشکی فعال بودند. در رشته آسیبشناسی استاد دکتر آرمین صاحب کرسی بودند که مرد بسیار متدینی بودند، استاد دکتر آرمین بنیانگذار آسیبشناسی ایران بودند و دکتر رحمتیان نیز به او کمک میکرد. دکتر رحمتیان با تأسیس کرسی سرطان در این مسئولیت قرار داشت. تیمسار و سرتیپ «دکتر نیکنفس» استاد من بودند که امتحان سال اول آناتومی را با او داشتم و به من نمره 15 داد، فردای آن روز، بچهها من را به بالا پرت میکردند و میگفتند: «از دکتر نیک نفس 15 گرفته!» چون استاد بسیار سختگیری بود. این اساتید، همه بنیانگذار بودند. نمیدانید دانشکدۀ پزشکی چه ابهتی داشت، همه نیز صاحبنظر و اندیشمند بودند. شیر یا خطی انتخاب نشده بودند، کتابهای با ارزشی نوشتند و نظریاتی علمی داده بودند که اکثر آنها مورد قبول دنیا بودند.
پروفسور عدل و استادان جراحی را هم بفرمایید.
پروفسور عدل جراح ارشد بیمارستان سینا و رئیس جراحی دانشکدۀ پزشکی تهران بودند. تمام جراحیهای آن زمان، زیر نظر پروفسور عدل، دکتر جهانگیر وثوقی و دکتر امجد که جراح بیمارستان رازی بود، انجام می شد. دکتر جهانگیر وثوقی در بیمارستان هزارتختخوابی "مجتمع بیمارستانی امام خمینی زمان حاضر" که مرکز جراحی دیگر دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران بود، رئیس بخش و رئیس بیمارستان بودند. همۀ شاگردانشان، استاد و سپس رئیس بخش شدند و بخشها را بین شاگردانش تقسیم کرد. این اساتید نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دنیا معروف بودند و شاگردان بسیار خوبی نیز تربیت کردند و جراحی نوین را در ایران اشاعه داشتند.
از دکتر جهانشاه صالح خاطرهای دارید؟
دکتر صالح استاد رشته زنان بودند و یکی از اقوامم را در بیمارستان خصوصی عمل کرد. من یا ایشان سلام علیک کرده و گفتم: «فلانی قوم و خویش است و کاشیها ترسو هستند». دکتر صالح گفت: «چه میگویی؟ ما یک سردار کاشی داشتیم، تا دروازههای قم شما جلو آمدند!». استاد به من بسیار لطف داشتند و بنده نیز به ایشان ارادت داشتم و برای ایشان مریض نیز میفرستادم. تمام استادانی که نام بردم، در کارهای علمی و عملی خود نابغه بودند. وقتی مریضی را برایشان میفرستادیم، خیالمان راحت بود که همه چیز خوب پیش میرود. انصافاً همهشان انسانهای والایی بودند. من در اینجا (دانشکده) برایشان نماز نیز خواندم. پیشنهاد کردم اگر بشود، این جلسات بزرگداشت را در یکی از بیمارستانها مانند بیمارستان سینا، امامخمینی و بیمارستانهای دیگر بگذاریم، تا نسل جوان بدانند چه کسانی پایهگذاری کرده و چهقدر زحمت کشیدند. هیچکدام از کسانی که نام بردم، از زیر بار دیدن مریض، شانه خالی نمیکردند. تا آخرین ساعت میماندند، تا ساعت چهار و پنج بعدازظهر، عمل جراحی انجام میدادند. خداوند روح همۀ آنها را شاد کند و اگر در قید حیات هستند، عاقبت به خیر باشند.
در چه سالی آزمون رزیدنتی دادید؟
در سال 1338 فارغالتحصیل پزشکی عمومی شدم. در همان سال امتحان رزیدنتی دادم که قبول شده و رزیدنت روزبه شدم؛ زیرا دورۀ اینترنی نیز در همانجا بودم. البته ما تا سال پنجم «اکسترن» و از سال ششم اینترن می شدیم. در اینترنی سه بخش را انتخاب کردم؛ یکی بخش جراحی اعصاب که مرحوم «پروفسور عادلی» و «پروفسور سمیعی» استاد بودند، که بخش دکتر سمیعی را گرفتم و بخشی از اینترنی را در بخش گوش و حلق و بینی گذراندم.
گوش و حلق و بینی را در «بیمارستان امیراعلم» بودید؟
خیر! گوش و حلق و بینی را با «دکتر میرعابدی» که استاد گوش و حلق و بینی بودند، گذراندم؛ ایشان رئیس گوش و حلق و بینی ارتش بود. به من گفتند که میتوانم به امیراعلم بروم اما گفتم میخواهم نزد دکترمیرعابدی بروم. زیرا یکی دو بیمار نزدش فرستاده بودم و بسیار خوب مداوا کرده بود. خودم نیز عمل گوش و حلق و بینی داشتم که ایشان من را عمل کرد. اینها دورۀ اینترنی من بود و بعد نیز دوره رزیدنتیم در روزبه شروع شد. ما دیگر از آنجا بیرون نمیآمدیم، حتی شب را نیز همانجا میخوابیدیم و شب و روز فقط با مریضهایمان بودیم؛ زیرا معتقد بودیم که "هر مریض یک جلد کتاب است و تنها یک چاپ دارد". من نیز باید شاگرد مریضها باشم تا به من آموزش دهند.
دورۀ سربازی؟
من از سربازی معاف شدم.
و بعد پیوسته به دورۀ رزیدنتی آمدید؟
بله! به رزیدنتی آمدم و بعد نیز استادیار شدم و در دانشکدۀ پزشکی ماندم.
آنزمان طرح پزشکی بود که در مناطق محروم دوره بگذرانند؟
خیر! ابتدا رزیدنتی شروع شد، سپس بلافاصله امتحان استادیاری داده و چون قبول شدم، دیگر شامل حالم نمیشد.
لطفا مقایسهای از بیماریهای شایع آنزمان و اطلاعات آماری بیمارستانها که در کتاب گردآوری کرده بودید بفرمایید.
به لطف خداوند و با تلاش خودمان، بررسی آماری بیماریهای روانی بسیار خوب نتیجه داد. حتی یک جلد از آن برای خودمان نمانده و همه پخش شد. زیرا من آمار تمام بیماریهای روانی سراسر ایران را از نقاط دوردست گرفته و در این کتاب نوشتم و چاپ شد. از نظر فراوانی در گروه «سایکوز» یعنی اختلالات شدید روانی، «اسکیزوفرنی» و «بایپولار» ارجحیت داشتند. اختلالات عصبی ملایم را نیز در آن کتاب جمعآوری کردیم، چه از بیمارستانهای خصوصی روانپزشکی و چه از بیمارستانهای روانپزشکی دانشگاههای سراسر ایران.
مقالهای نیز از آن نوشته شد؟
مقالههای بسیاری از روی آن نوشته شده است و دستیاران استفاده می کردند. مرحوم دکتر میرسپاسی استاد راهنمایم بود و تز من بهخاطر کمکهای ایشان و دکتر داویدیان قبول و ممتاز شناخته شد. کتابها را به کنگرۀ پزشکی رامسر بردند و به همه شرکت کنندگان یک نسخه دادند، حتی در کتابخانه روزبه هم نسخه ای از آن نیست. اکنون بعضی از همکاران میآیند و این کتاب را از من میخواهند، اما میگویم: «بهخدا من ندارم، ممکن است در کتابخانه روزبه و یا در «بیمارستان میمنت» پیدا کنید».
دکتر محققی: استاد جلیلی فرمودند یک نسخه دارند.
دکتر مهدی بیگدلی: اگر عمری باقی بود، از ایشان بگیریم و روی آن تجدید نظر انجام دهیم تا با وقایع امروز جور باشد و تجدید چاپ شود.
آقای دکتر شما متولد قم هستید و قم شهری مذهبی است که قبل از انقلاب نیز امام خمینی "ره" بسیاری از فعالیتهای خودشان را از آنجا شروع کردند، آیا خاطرهای از آن دوران دارید؟
تاریخ این دیار یادآور مجاهدتها و استقامتهای علمای بزرگی در طول قرنها میباشد. هر چند این سرزمین همواره جوششگاه مبارزه و قیام علیه ستمگران بوده است، ولی نهضت اسلامی که از سالهای ۱۳۴۱ آغاز و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به ثمر رسید، تنها نهضت تاریخ تمدن بشری است که مانند نوری تمام دنیا را روشن ساخت و به نتیجه رسید. نام قم یادآور شخصیت های والائی است که مسیر حیات اجتماعی و فرهنگی ملت بزرگ ایران و دنیای اسلام را به سمت تعالی و شکوفائی و سعادت هدایت نمودند. قبل از اینکه امام بهدنیا بیاید، در قم مرحوم «حاجشیخ عبدالکریم حائری یزدی» بنیانگذار حوزۀ علمیه قم بودند. وقتی امام از خمین به قم آمدند، در قم و حوزۀ علمیۀ قم آن اتفاقات سرنوشت ساز پیش آمد و ریشه های انقلاب اسلامی مستحکم شد.
موقعیت قم در تاریخ انقلاب اسلامی برکسی پوشیده نیست و کمتر انسانی در دنیاست که از انقلاب اسلامی ایران اطلاع داشته و از نقش قم در این انقلاب بیاطلاع باشد. چه در طول نهضت انقلاب اسلامی و چه پس از پیروزی آن، قم زادگاه حوادث مهم تاریخی بوده است. لیکن دو حادثه بسیار مهم آن از ویژگی خاصی برخوردار است؛ یکی جرقه انقلاب (قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲) و دیگری آتش انقلاب (قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶) که هر دو در بستر تاریخ این شهر زاده و رشد یافت.
ما نیز همیشه بهدنبال هیجانات آن بودیم و آن را رها نمیکردیم. قمیها همیشه در هر موقعیت، هر مسجد و کوی و برزنی امام خمینی "ره" را تایید و حمایت میکردند. قم بسیار شهید داد، چه در بمبارانهای زمان شاه، چه زمانی که به «حرم حضرت معصومه» حمله میکردند و چه جبهه. ما از قم خاطرۀ زیادی با حضرت امام خمینی داشتیم.
فعالیتها و تحرکات انقلابی در دانشکده چهطور بود؟
همه ما بهخاطر انقلاب و ترویج ارزش های آن در دانشکده گرد هم آمدیم. بجرأت می توانیم دانشگاه را از ارکان و ریشه های انقلاب اسلامی بدانیم، ریشه ای که اصالت و استحکامی همانند حوزه علمیه دارد. دانشکده پزشکی نماد دانشگاه و فیضیه نماد حوزه علمیه است. امام راحل وحدت حوزه و دانشگاه را رمز پیروزی و دوام انقلاب می دانستند. ما درصدد شدیم این وحدت را عینیت ببخشیم. حرکتی که از روزهای اول انقلاب شروع شد، در دوره جنگ تحکیم یافت و تا هم اکنون ادامه دارد و شکوفائی آن مرهون تلاش های آینده است و نصیحت و توصیه این معلم قدیمی دانشگاه به نسل های امروز و آینده است.
خاطرهای دارید؟
ما اصلاً نمیگذاشتیم که اسم امام از دانشکدۀ پزشکی حذف شود. امام نماد انقلاب و مظهر مبارزه با ظلم و بی عدالتی است، نام امام را در مناسبت ها بزبان می آوردیم و از آرمان هایش به دانشجویان و استادان میگفتیم و تصریح می کردیم که ما از تصدق سر او به اینجا آمدیم و این دانشکده از تصدق سر او است. رابطه مدیریت دانشکده با جهاد دانشگاهی خیلی حسنه و سازنده و مفید بود. نیروهای جهاد دانشگاهی دانشکدۀ پزشکی مانند دکتر سید شهاب الدین صدر، که اکنون استاد گروه فیزیولوژی است و دکتر جمشیدی که اکنون استاد «روماتولوژی» دانشکده است و دکتری که در انستیتیو سرطان هستند (دکتر فریدون معماری) و یک خانم دکتر، بودند که من همیشه این چهار نفر را حمایت میکردم و آنها نیز مرا حمایت میکردند. نمیگذاشتم آنها به یک بیمارستان دانشکده رفته و صحبت و تبلیغی کنند و کسی مخالفت یا کارشکنی کند. میگفتم آنها برای ما پیام آوردند و باید برایشان ارزش قائل شویم. این بود که تمام جو دانشکدۀ پزشکی، امام، انقلاب و شهدا بود.
از همدورهایها کسی بود که قبل از انقلاب بهخاطر این فعالیتها اخراج شوند؟
خیر! خودشان رفتند. آنهایی که فرهنگ انقلاب را قبول نکردند، رفتند و کسی آنها را اخراج نکرد؛ اما خودشان نخواستند بمانند.
از دانشجوها عرض میکنم، کسانیکه فعالیت انقلابی داشتند، کسی اخراج شد؟
خیر! همه بودند و رزیدنت و استادیار نیز شدند. یادم نمی آید کسی اخراج شده باشد. بعضی از آنها به خارج از کشور رفتند و بعضی ماندند و عدهای نیز شهید شدند. اما بعد از انقلاب دانشکده شهدای زیادی داد. شهید لواسانی از فارغ التحصیلان دانشکده پزشکی بود که در فاجعه هفتم تیر شهید شدند. شهید معیری هم همینطور. شهید نورالله میرزائی، شهید سید عبدالرضا موسوی از شهدای بزرگوار دانشجوی دانشکده بودند. شهید موسوی جانشین شهید جهان آرا و فرمانده سپاه خرمشهر در عملیات بیت المقدس بود و در همان عملیات به شهادت رسید. فرزند این شهید دانشجوی همین دانشکده و فارغ التحصیل شدند. شهید کاظمیان نیز در جنگ شهید شد و بعضی نظیر دکتر فاطمی شریعت پناهی و دکتر محققی در همان حادثه مجروح شدند، مجروح جنگی و شهید زنده، برادرشان که دانش آموز 16 ساله دبیرستان قدس تهران بودند، بنام محمدسعید محققی در جنگ شهید شدند و خدا می داند پدرشان چه روحانی بزرگی بود، ما افتخار پیدا کرده و به منزل ایشان رفتیم. این خاطره هرگز از خاطرم نمیرود. شهدای دانشکده پزشکی زیاد هستند و همینطور شهیدان زنده نظیر دکتر طهماسبی و دکتر نوربالا، با مراجعه به مجلات فرهنگی دانشکده مثل مجله ندا، شرح حال و زندگینامه شهدای دانشکده را می توانید بیابید.
دکتر محققی: راجع به بافتشناسی نیز بفرمایید.
«دکتر بامشاد علوی» استاد بافتشناسی دانشکده بود. بافتشناسی را بخوبی تدریس می کرد، تمام کارهایشان اصولی بود، چه در بافتشناسی و چه در فیزیولوژی و چه در سرمشناسی. استاد «دکتر رجحان» استاد بزرگ دیگر این رشته بودند. این استاد نویسنده مذهبی و اجتماعی و اهل قلم بود و کلاس بافت شناسی استاد که از بالاترین سطح علمی برخوردار، همزمان کلاس توحید و اخلاق هم بود. بسیاری از استادان دانشکده کلاسشان محفل اخلاق و معنویت بود. زندگی این استادان با فضیلت مشحون از معنویت و انسانیت بود و بهترین الگوی زندگی سالم و اخلاقی برای بسیاری از دانشجویان بودند.
در میکروبشناسی مرحوم دکتر شفا و در «انگلشناسی» دکتر مفیدی از استادان برجسته دانشکده بودند. آنها مردان بزرگی در دانشکدۀ پزشکی تهران بودند. صاحبنظر، اندیشمند و تمام کارهایشان علمی بود.
دکتر محققی: «دکتر رجحان» نیز همدورۀ دکتر بامشاد بودند؟
دکتر مهدی بیگدلی: دکتر رجحان بعداً وارد دانشکده شدند نسبت به اساتیدی که گفتم، جوانتر بودند. در یک دوره نسبتاً طولانی با دکتر بامشاد مسئولیت تدریس بافت شناسی پزشکی را برعهده داشتند. در فیزیولوژی از دکتر نعمتالهی هم باید یادی بکنیم، که هم استاد و هم درویش بودند.
شیوۀ تدریس استادان آنزمان چگونه بود؟ یعنی بلافاصله که وارد کلاس میشدند مباحث علمی را تدریس میکردند یا نصایح اخلاقی داشتند؟
مسائل علمی را میگفتند، اما این استادان آنقدر سطح رفتار و برخوردشان بالا بود و آدم تحت تاثیر رفتار و حرفهایشان قرار میگرفت که هم علم و هم اخلاق را آموزش میدادند.
درواقع اخلاق عملی داشتند.
بله! صادق و راستگو بودند، حقهباز و دورو نبودند و با رشتۀ خود ارتباط داشتند. به گفته ها و نصایح خود عمل می کردند و در علم پزشکی، به حقایق علمی که در آن رشته حاکم بود، اعتقاد داشته و بدون کوچکترین دخالت غیرتخصصی به آن عمل میکردند.
دکتر محققی: از «فارماکولوژی» نیز چیزی خاطرتان هست؟
بله! کلاس فارماکولوژی ما سطح بسیار بالایی داشت و فوقالعاده بود. آنقدر مطالب نخبه علمی بحث می شد که اساتید از رشتههای دیگر میآمدند و تبادل اطلاعات میکردند. با دانشکدۀ داروسازی خودمان بیشتر دمخور بودند. بهطور مرتب با هم کارهای تحقیقاتی انجام میدادند و مقالات بسیار خوبی مینوشتند. یکی از اساتید دکتر جهانگیری بودند که تا همین اواخر در دانشکده خدمت کردند.
ظاهراً سالن تشریح، اولین قسمت از دانشکدۀ پزشکی بوده که در آن سالها بنانهاده شد و اولین فضای آموزشی در دانشکدۀ پزشکی بوده که راهاندازی شده است.
بله! اول سالن تشریح بوده است. دانشجویان پزشکی که ثبت نام می کردند اول باید به سالن تشریح میرفتند و بعد از آن تقسیم میشدند. در سال اول به فیزیولوژی، بافتشناسی و آناتومی نیز میرفتند. در سال دوم به رشتههای دیگر و آزمایشگاههای دیگر میرفتند. سرمشناسی و میکروبشناسی در سال سوم تدریس می شد.
از آنجایی که اساتید بسیار بزرگی داشتید، دوست نداشتید در رشتهای دیگر درس بخوانید؟
خیر، از آنجایی که از سال دوم پزشکی به بیمارستان روزبه رفتم، دیگر آنجا با خون من عجین شده و در آنجا روانپزشکی برایم همه چیز شد و دیگر نمیتوانستم از آنجا دل بکنم و روزبه خانهام شده بود. گاهی اوقات حتی تا 15 روز از بیمارستان بیرون نمیآمدم.
در همۀ رشتهها اخلاق بسیار مهم است، اما در روانپزشکی نمود دیگری دارد، رازداری و اعتماد بیمار بسیار اهمیت دارد. از اخلاق در روانپزشکی برایمان روایت فرمائید.
فرمایش شما بسیار جالب و فوقالعاده است! "واقعاً در رشتۀ روانپزشکی، مریض را بهعنوان یک جلد کتاب میبینیم که جلد دوم هم ندارد و برای ما بمنزله استاد است". ما به همۀ کسانیکه به روانپزشکی میآمدند، میگفتیم: «مریض باید من را بپذیرد، اگر نپذیرد از دستم کاری بر نمیآید و فایده ندارد. باید اول بین ما تفاهم بهوجود بیاید. به مریض، بهعنوان بیماری روانی نگاه نکن، بیمار را حمایت کنید و نگویید حالش بسیار بد است». ما همیشه به مریض میگفتیم: «اکنون تو از ما بهتر هستی». او خیالش راحت میشد که ما در مقابل او جبهه نگرفته ایم، آنوقت صحبت کرده و میفهمیدیم محتوای فکر او چیست؟ آیا هذیان دارد، آیا بدگمان و مشکوک است؟ اکنون که ما مریض میبینیم، آنقدر صمیمیت به خرج میدهیم که مریض خودش داوطلب شده و برای ما حرف میزند، ما به حرفهایش گوش میدهیم و شخصیتش را بالا میبریم، به خانوادهاش نیز میگفتیم: «شما حق ندارید او را نصیحت کنید». کسی که تب میکند که نمیتوانیم با او دعوا کنیم که چرا تب کردی؟ این نیز نوعی تب است و باید قبول کرده و در خدمتش باشیم. کمک کنیم تا مشکلش برطرف شود. آنوقت مریض تمایل پیدا میکند و حاضر میشود داروهای خود را بخورد، وگرنه میگوید: «من برای چی باید دوا بخورم؟ من که مریض نیستم». حتی دارو را در دهان خود گذاشته و بیرون میاندازد. ما از رفتار او میفهمیم، اما خانوادهاش ممکن است دقت نداشته باشند و متوجه نشوند که بیمار داروهایش را مصرف نکرده، زیرا باید با او بسیار صمیمی برخورد کنیم تا دارویش را بخورد.
آنزمان به بیماران روانپزشکی، بابت اینکه در بیمارستان روانپزشکی بستری میشوند، انگ بیشتری میخورد و شاید اکنون بسیار متدوالتر شده و مردم راحتتر قبول میکنند.
ما همانزمان نیز سعی میکردیم به آنها بگوییم که: «شما بهعنوان یک بیمار روانی به اینجا نیامدهای، فقط آمدهای تا تو را چکآپ کنیم و ببینیم اعصاب و سیستم قلبی عروقیات در چه وضعی است. میخواهیم کاری کنیم که تو از زندگی لذت ببری و به خانوادهات نیز لذت بدهی». نمیگذاشتیم او حس کند اینجا بخش روانی است و بدنامی دارد و سابقۀ آدم خراب میشود. ما سعی میکردیم اینها را از مریض گرفته و به او اعتماد و اطمینان دهیم. کاردرمانی را که استخدام می کردیم شروع کارشان با تعالیم اخلاقی رفتار درست با بیمار بود، و سپس در روزبه به آنها مسئولیت میدادیم.
کاردرمانی شما به چه شکلی بود؟
یک کارگاه کاردرمانی درست کرده بودیم که شامل نقاشی، خط، بافتنی و غیره بود. صبح داروی خود را میخوردند و در آنجا کار میکردند. در آنجا به آنها چایی و نهار میدادند و عدهای تا آخر وقت مانده و عدهای زودتر میرفتند. هنوز نیز کاردرمانی در روزبه وجود دارد.
به موسیقی درمانی اشاره کردید، خیلیها به کاهش درد در این روش اعتقاد دارند. در آنزمان کاری در این حوزه شده بود؟
آنزمان خیر! بعداً تلاش هائی انجام شد.
قدری در مورد موسیقی درمانی بفرمائید.
"تاریخچه استفاده از موسیقی به عنوان روشی برای درمان به زمان ارسطو و افلاطون باز میگردد. از آن زمان به بعد رگههایی از استفاده از اصوات و آهنگها برای درمان بیماریهای مختلف بکار رفته است. اما در قرن بیستم فکر رسمی استفاده از موسیقی برای درمان مصدومین جنگ جهانی اول آغاز شد و هر چند استفاده از این روش درمانی با مشکلاتی همراه بود اما با قدمهایی که برداشته شد، بتدریج این شاخه درمانی تکامل یافت و انجمن های متعددی تشکیل گردید. اولین برنامه آموزش موسیقی درمانی در جهان در دانشگاه میشیگان آغاز شد ."
معنویت درمانی چطور؟
معنویت از ساحات وجودی انسان است. الگوهای قدیم سلامت روان، با بیتوجهی به ابعاد روحانی و معنوی نتوانسته است برای توصیف، تبیین و انحلال بحرانهای سلامت روان کافی و کارآمد باشد. از زمانی که ساحت معنوی به سایر ساحات در تعریف سلامت توسط سازمان جهانی بهداشت اضافه شد، رویکرد معنوی در روانپزشکی پر رنگ تر شد. ما همیشه از زمینه های معنوی برای درمان بیمارانمان کمک گرفته ایم. به بیماران خودمان میگوییم: «همه چیز خدا است، غیر از خدا چیزی وجود ندارد و مالک اصلی خداست و همۀ ما مملوک او هستیم، او از درون ما خبر دارد. خداوند می داند که من اکنون چه میگویم و تو اکنون به چه چیز نیاز داری، نگران زندگی نباش، به خدا توکل کن». ما سعی میکنیم از این بابت، یعنی باورهای معنوی با بیماران خود رابطه برقرار کنیم، و از این ظرفیت یعنی اعتقادات خالص و ناب بیماران برای درمان ایشان بهره مند شویم. به همین دلیل درمانگاه حضرت معصومه و درمانگاه جمکران را انتخاب کردیم. در آنجا لباس خدمۀ افتخاری را میپوشیم که مریض ببیند و مسائل ایدئولوژی روی آنها اثر بگذارد و استرس آنها کمتر شود...
بعد از اینکه انقلاب شد، با فاصله کوتاهی در شهریور سال 1359 جنگ شروع شد. در سال 1359 اتفاقات زیادی افتاده است، شما در جهادسازندگی ماموریت داشتید، مدیریت گروه قسمت روانپزشکی روزبه را بر عهده داشتید و بعد در کمیسیون مربوط به تحویل کار منصوب شده بودید. راجع به ریاست بخش روزبه نیز میفرمایید؟ چه کسی قبل از شما رئیس بیمارستان بود؟
آقای دکتر داویدیان رئیس روزبه بودند، بعد بنده رئیس بیمارستان روزبه شدم. اما به ایشان گفتم: «شما همیشه رئیس هستید و من شاگرد شما هستم. هر دستوری بدهید، من اجرا میکنم». ایشان مسیحی و انسان بسیار والایی بودند. من در روزبه از صبح زود تا آخر شب میماندم. بعد از پیروزی انقلاب جهادسازندگی قم را بنا نهادیم و من گروه پزشکی را تشکیل دادم. قبل از جنگ، پنجشنبهها صبح ساعت چهار حرکت میکردم و به قم میرفتم و با یک آمبولانس پر از دارو به روستاهای وسط کویر میرفتیم. اغلب مردم آنجا دامدار بودند و چادرنشین بودند. آنها را ویزیت کرده و دارو میدادیم و در مشکلات سلامت و بیماری راهنمائیشان می نمودیم.
از چه نظر ویزیت میشدند؟
ویزیت پزشکی! ما با خودمان، پزشک عمومی نیز برده و داروی رایگان میدادیم. وقتی میدیدیم نیاز دارند تا بستری شوند، سریع به بیمارستانهای قم نامه مینوشتیم و آنها را بستری میکردند. ساعت 12 به جهاد قم میآمدیم و در آنجا نماز جماعت میخواندیم و نهار خورده و تا ساعت پنج یا شش بعدازظهر مریضها را میدیدیم. مریضهای قم به جهاد آمده و من آنها را ویزیت می کردم. سپس و قبل از مغرب به خانۀ یکی از شهدای والامقام میرفتیم و نماز جماعت را به امامت پدر شهید یا فرزند شهید در خانۀ شهید میخواندیم. بعد به «جمکران» رفته و زیارت و عرض ادب میکردم و با همان ماشین به تهران باز میگشتم. چون رئیس روزبه بوده و مسئولیت داشتم. جمعه صبح به دانشکده میآمدیم و با مدیران بیمارستانها جلسه داشتیم.
دکتر محققی: استاد این را نیز بگویید که خودتان رانندگی میکردید. استاد زندگی بی آلایش و ساده ای داشتند. همیشه با مردم زندگی می کردند و همواره دردهای مردم را تسکین داده اند و گره های مشکلات آنها را باز کرده اند. هر هفته وقتی کار تعطیل میشد، با یک ماشین پیکان که خودشان رانندگی آن را برعهده داشتند، به قم رفته و آن برنامه فشرده را که فرمودند، آنجا اجرا میکردند و با همان ماشین برمیگشتند و بلافاصله در اینجا کار خود را ادامه میدادند. این سیره خدمات خالص مردمی استاد همچنان در سن 83 سالگی ادامه دارد.
دکتر بیگدلی: یک ماشین صفرکیلومتر «جیپ آهو» خریدم، شش سیلندر و چهار درب و دیدم در حبهه به آن بیشتر نیاز است و آن را به جبهه داده بودم و خودم با همان پیکان میآمدم. بسیار خوشحال بودم که خداوند این توفیق را داد که با دست خالی، جیپ آهو را به جبهه هدیه دادم. دکتر شاه حسینی که اکنون ارتوپد است، با ما در جهاد قم کار میکرد. او را به اهواز فرستادیم. در آنجا بیمارستانی بهعلت جنگ تعطیل شده بود، ایشان این بیمارستان را راه اتدازی و افتتاح کرد و ما نیز به او آمبولانس، دارو، پرسنل و نیرو دادیم تا اینکه آن بیمارستان راه افتاد؛ هم برای مردم خوزستان هم برای مجروحین جنگی.
تا کی مسئولیت جهاد را برعهده داشتید؟
البته مسئولیت بخش پزشکی جهاد را بر عهده داشتیم. آقای جلیلی که بعداً رئیس مناطق محروم شد، ایشان مسئول جهاد و آقای محقق داماد نمایندۀ امام در جهاد و بنده نیز مسئول گروه پزشکی آنجا بودم. تا سال 1363 یا 1364 ما این فعالیت را ادامه دادیم که بعداً جهادسازندگی نیز جزو وزارت جهادکشاورزی شد و دیگر جهادسازندگی را برداشتند. بعد نیز به من پیشنهاد دادند که به آنجا بروم، اما قبول نکردم. زیرا من کار پزشکی میکردم. بعد نیز چند بار گفتند: «به این گروه میآیید؟» گفتم: «بله، اگر دیدید گروه پزشکی به مناطق محروم میرود، من نیز حاضرم با آنها بروم».
دکتر محققی: تجربۀ پزشکی جهادسازندگی، تجربۀ بسیار درخشانی است؛ مخصوصاً پیش از جنگ، در سال 1358 و 1359. این تجربه بنا به ضرورت جنگ به امداد درمان جبههها منتقل شد. به نوعی بهدلیل ضرورت، در آنجا متمرکز شد، اما جهادسازندگی در سایر ابعاد خود ادامه پیدا کرد که هنوز نیز بهعنوان جهادکشاورزی ادامه دارد. اما بخش امداد و درمان بهصورت تیمهای اضطراری و ستاد امداد درمان در جبههها دایر شد و اعزام پزشکان در طرحهای قانونی و داوطلبانه تدبیر و جبههها را اداره میکرد. حوادث دفاع مقدس و نیازهای در دورۀ جنگ تحمیلی، این تجربه زیبای جهاد سازندگی را تحتالشعاع قرار داد.
شما چند سال رئیس بیمارستان بودید.
من از سال 1359 تا 1360 رئیس بیمارستان روزبه بودم و زمانیکه به دانشکدۀ پزشکی آمدم، دیدم در اینجا کار بسیار زیاد است و آن مسئولیت را واگذار کردم. اما همیشه به آنجا رفته و سر میزدم. با اینکه رئیس دانشکدۀ پزشکی بودم، هفتهای یک روز در درمانگاه روزبه مریض میدیدم.
پیش از آنکه شما رئیس بیمارستان شوید، دکتر داویدیان بازنشسته شدند؟
خیر! ایشان نیز بودند. بنده به ایشان گفتم او رئیس است و من شاگرد او هستم.
دکتر محققی: دکتر داویدیان تقریباً تا آخر عمر ارتباط خود را با روزبه و دانشگاه حفظ کردند و نسلهای بعدی اساتید روانپزشکی، همه به نوعی شاگردان دکتر داویدیان بودند و خدمات علمی و انساندوستانه دکتر داویدیان به رشتۀ روانپزشکی و دانشگاه فوقالعاده زیاد است.
دکتر مهدی بیگدلی: اخلاق او نیز بسیار خوب بود. نسبت به من نیز بسیار لطف داشت.
آقای دکتر میخواهیم از زمان انقلاب و از سال 1357 شروع کنیم و اینکه شما در کجا تشریف داشتید، فضای انقلاب و شور و حال دانشگاهی چگونه بود؟
در سال 1357، همه درگیر و دار انقلاب بودیم. طوفان انقلاب اسلامی و فزیاد آزادیخواهی ملت ایران همه جا را فراگرفته بود. دانشگاه تهران یکی از کانون هاای جوشان انقلاب بود. دانشگاهیان با گشودن درب های دانشگاه به روی مردم و پیوستن به امواج خروشان ملت انقلابی بزرگترین افتخارات تاریخ دانشگاه را خلق کردند. حادثه 13 آبان و شهادت دانش آموزان تهران در اطراف دانشگاه رقم خورد. از آنجایی که زادگاهم در قم بود و همیشه پنجشنبه ها به آنجا میرفتم، فعالیتمان در قم افزایش یافت و در جمکران، حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و محلههای قم، مریض میدیدم. بعد از پیروزی انقلاب «جهاد سازندگی» قم شروع به فعالیت کرد و بنده بهعنوان سرپرست گروه پزشکی منسوب شدم. بعد از آن بهعنوان رییس «بیمارستان روزبه» و مدیر گروه روانشناسی انتخاب شدم. به دلیل مشغلۀ زیاد، پنجشنبهها به قم میرفتم تا اینکه رییس دانشکدۀ پزشکی شدم.
بعد از شما، چهکسی ریاست بیمارستان روزبه را برعهده گرفت؟
بنده همچنان رییس آنجا بودم، اما با همکاری آقای «دکتر داویدیان» از راه دور آنجا را اداره میکردم. با شروع جنگ، ناگزیر به کمک در جبههها بودیم. در آنزمان، دکتر محققی و دیگر همکاران، فارغالتحصیل شده بودند. از آنجایی که انقلاب فرهنگی بود، پذیرش دانشجو انجام نشده و «اینترن» نیز نداشتیم. در نتیجه از جمعی از دانش آموختگان دانشگاه درخواست کردیم با جود اینکه شمارۀ نظام پزشکی داشتند، و می توانستند به طبابت آزاد بپردازند، اما بخشهای بیمارستان دانشکده را بدون اینترن نگذارند. یک گروه از دوستان مخلص با همین درخواست بنده بی قید و شرط دوره اینترنی را بعد از فارغ التحصیلی ادامه دادند! و 11 ماه با تلاش شبانه روزی این خلأ را پر ساختند. خوشبختانه با کمک خداوند، سی نفر از این دانشجویان وارد دورۀ «رزیدنتی» شدند و امتحان رزیدنتی نیز در دانشکدۀ پزشکی برگزار شد. با عنایت و دستور آیت الله خامنه ای که در آن زمان ریاست جمهور بودند، در سه دانشکده امتحان برگزار کردیم؛ «دانشکدۀ پزشکی تهران، دانشکدۀ پزشکی مشهد و دانشکدۀ پزشکی اصفهان». در آنزمان همه مخالفت میکردند، اما به مقام معظم رهبری گفتم که این کار بسیار واجب است، این اشخاص رزیدنت خواهند شد، با اینکار، بخشهای دانشکده نخواهد خوابید، این افراد نیز یک پایشان در جبهه و یک پایشان در دانشگاه است و اصلاً آرامش ندارند. از آنجایی که مقام معظم رهبری قبلاً در «مشهد» بودند، همکاران مشهد را دعوت کرده، وقت گرفتیم و نزد ایشان رفتیم. دوستان مشهدی صحبت کرده و ایشان گفتند دکتر بیگدلی قبلاً گفتهاند و ما موافقت کردهایم. بیان کردم که «تیم های مشهد و اصفهان»، هردو بسیار در جبهه به ما کمک میکنند. با مسئولیت دانشکده پزشکی امتحان برگزار شد، این جمع در امتحان رزیدنتی قبول شدند، بنده تا سال 1361 در دانشکدۀ پزشکی، در قم و در بیمارستان روزبه، مشغول بهکار بودم. اما مریض شده و دیگر نمیتوانستم کارم را ادامه دهم. بنابراین از سال 1362 بازنشسته شدم. آخرین سمتم رییس دانشکدۀ پزشکی بود.
آن سالی که شما آزمون رزیدنتی گرفتید، تمام اینترنها وارد دورۀ رزیدنتی شدند؟
خیر. حدود 30 نفر که مدت 11 ماه شبانه روزی بیمارستانها را اداره کرده بودند.
دکتر محققی: مقطع ریاست دکتر بیگدلی در دانشکدۀ پزشکی، یکی از سختترین دوران تاریخ دانشکدۀ پزشکی بود. زیرا در شهریور 1359 جنگ تحمیلی شروع شده و پیش از آن به دلیل ضرورت انقلاب فرهنگی، دانشگاهها تعطیل شده بود. بنابراین دانشکده از ورودی مهرماه 59، دانشجو نداشت. طبیعتاً تمام دانشجویانی که پیش از دورۀ اینترنی بودند، طبق مصوبۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی، نمیتوانستند ادامه دهند. اگر در شروع تعطیلی دانشگاهها همه برنامه های بالینی ادامه می یافت، ورودیهای 53 و 54 با گذراندان 4 واحد بالینی بمدت 4 ماه (کارورزی رشته های رادیلولوژی- پوست و راونپزشکی و گوش و حلق و بینی) می توانستند مهرماه 59 دوره اینترنی را شروع کنند. در غیر اینصورت با خروج اینترنهای قبلی تمام بیمارستانها فاقد اینترن می شدند. دوره اینترنی هم یک ساله بود. با تلاش و تدبیر و پیگیری دکتر بیگدلی، موافقت شد تا در مقطع اول، افرادی که فقط چهار واحد مانده بود تا به دورۀ اینترنی برسند، حق ادامۀ تحصیل داشته باشند. به طور استثنا برای این گروه، شورای انقلاب فرهنگی موافقت کرد تا چهار ماه را گذرانده و سپس وارد دورۀ کارورزی شوند، تا بیمارستانها دارای خلأ نشوند. از آنجاییکه دستیار هم وارد نمیشد، در حقیقت کارورزهایی که از اول آبان ماه سال 1359 دورهشان را شروع کردند، علاوه بر مسئولیت کارورزان، مسئولیت های دستیاران سال اول را نیز برعهده داشتند. آنسال، از نظر موقعیت منحصر بفرد آموزشی سال بسیار پرباری بود، جنگ تحمیلی نیز شروع شده و بار اضافی پیش بینی نشدهای که همان مجروحین جنگی بودند، به بیمارستانها وارد شد.
دکتر بیگدلی: هسته های اولیه تیمهای اضطراری جبهه نیز در سال 1359 شکل گرفت و اولین اعزامها به صورت موردی در همان سال بود. پیش از سال 1359 جهاد سازندگی شکل گرفته و طیف وسیعی از دانشجویان پزشکی آنزمان با جهاد سازندگی همکاری داشتند و این همکاری بسیار گسترده و در تمام استانها بود.
خاطره ای از حضور دانشجویان پزشکی در جهاد سازندگی تعریف می کنید؟
دکتر محققی: بهیاد دارم در بهمن ماه سال 1358، بین دو ترم تحصیلی به «خرم آباد» اعزام شده و بارندگی بسیار شدیدی شروع شد و مطلع شدیم در «خوزستان» نیز سیل آمده است. اکیپ جهاد سازندگی خرمآباد، اولین اکیپی بود که از آنجا به سمت «اهواز» برای کمک به سیلزدگان حرکت کرد. با آمبولانس جهاد خرم آباد شبانه به طرف اهواز حرکت کردیم و بلافاصله به خدمت رسانی به سیل زدگان پرداختیم. اولین اعزام با هلیکوپترهای هوانیروز بود. بعداز تاریکی هوا برای رسیدن به مناطق محاصره شده در سیل با تراکتور اعزام شدیم. اکیپ جهاد سازندگی خرم آباد در ساعت 2 بامداد دومین روز سیل موفق شد به آخرین روستای محاصره شده کمک رسانی کند، دارو و شیر خشک برای نوزادان اولین محموله بود.
دکتر بیگدلی: تجربۀ جهاد سازندگی برای دانشکدۀ پزشکی، تجربۀ بسیار مغتنمی بود. بنابراین بلافاصله پس از شروع جنگ، دانشجویان فعال، مخصوصاً سال بالاییهای پزشکی، داوطلبانه اعزام میشدند و اولین اعزامها از جانب جهاد سازندگی بود. بعد از آن، ستاد امداد و درمان جبههها شکل گرفت و از آن طریق اعزام انجام شد. سپس تیمهای اضطراری تشکیل شد؛ تیمهای فعال در دانشگاه ما، تیمی بود که سرپرستش جناب آقای «دکتر عباس ربانی» بودند. یک تیم از تهران در «دانشگاه شهید بهشتی»، تیمی بسیار فعال از «اصفهان» بهصورت اضطراری و یک تیم نیز از مشهد شکل گرفته بود. بعدها بقیۀ استانها نیز همکاری کردند. این اعزامها باعث میشد نیروهای فعالی که در بیمارستانها بودند، وارد جبههها شده و کار برای آنهایی که در بیمارستان می ماندند، سختتر می شد. بعد از گذشت یک سال و در پایان مهرماه 1360، تمام این افراد دفترچۀ آماده به خدمت گرفتند تا به جبهه اعزام شوند. اگر تاریخ فراغت از تحصیل 30 مهر میبود، طبیعتاً این افراد باید اول آبان اعزام میشدند. اما دانشکده تاریخ فارغالتحصیلی را اول آبان نوشت، بنابراین طبق مقررات نظام وظیفۀ آنزمان، این افراد بایستی اول آبان سال 1361 اعزام میشدند. بنابراین دوازده ماه خالی میماند. با تلاش و تدبیر دانشکده، بین هیئت دولت و مجلس شورای اسلامی تعاملی برقرار شد و از جانب دولت لایحهای به مجلس رفت که در سطح کشور، 120 نفر از کارورزهایی که فارغالتحصیل شده و هنوز به خدمت مقدس نظام وظیفه اعزام نشدهاند، اجازه داشته باشند برای پوشاندن خلأ ناشی از تعطیلی دانشگاهها بدنبال انقلاب فرهنگی ، وارد دورههای دستیاری شوند. در دانشگاه ما 30 نفر به شرحی که گفته شد، تعیین شدند. مورد بعدی این بود که این افراد به چه رشتههایی بروند. طبیعتاً نیاز به رشتههای مورد نیاز جنگ در اولویت بود، اگرچه هرکدام از آنها به رشتههای دیگری علاقهمند بودند.
دکتر محققی: بهطورمثال بنده بسیار به «رشتۀ اطفال» علاقهمند بوده و یازده ماه پیش از آن نیز بیشتر در بیمارستانهای اطفال خدمت میکردم، اما اقتضای جنگ و شریط باعث شد تا «رشتۀ جراحی» را انتخاب کنم.
در آنزمان چه رشتههایی مورد نیاز بود؟
دکتر محققی: برای این سی نفر تمام رشتهها مورد نیاز بود. یعنی دانشگاه در تمام رشتههای فعال آنزمان، به این افراد نیاز داشت؛ اما عمدتاً به رشتۀ جراحی، «بیهوشی، جراحی اعصاب، ارتوپدی، اورولوژی ، روانپزشکی، داخلی و گوش و حلق و بینی» که نیاز بیشتری بود، رفتند. همچنین این سی نفر در این سال، مسئولیتهای مربوط به خدمات درمانی به مجروحین جنگی بستری شده در بیمارستان های دانشگاه را بر عهده داشتند و هرگز در ارائه خدمات به مردم در اورژانس ها و بخش های عادی نیز انقطاع حاصل نشد. کمبود زیاد بود، اما حجم کار طوری بود که گاهی عدهای از دوستان ما دوهفتۀ متوالی در بیمارستان بودند. بهیاد دارم ایام عید نوروز بود و کار ادامه پیدا کرد و ما از یک هفته قبل از عید تا یک هفته بعد از عید، حتی فرصت اینکه از محوطۀ داخلی بیمارستان شریعتی به حیاط بیاییم را نیز نداشتیم. گرچه کار سنگین بود، اما بهحمدالله خوب سپری شد و بیمارستانها با بحران مواجه نشدند، در حالی که افت شدیدی از نظر تعداد نیروی انسانی داشته و حجم کار نیز دائماً افزوده میشد.
خاطره ای از آن روزها تعریف می کنید؟
دکتر محققی: خاطره ای از «بیمارستان بهرامی» خالی از لطف نیست. استاد با بنده تماس گرفتند که در بیمارستان بهرامی کسی برای کشیک حضور ندارد. سریعاً خودم را به آنجا رساندم. بعد از ظهر بود و از آنموقع تا ساعت دو الی سه بعد از ظهر روز بعدش، نزدیک به سیصد بیمار به بیمارستان مراجعه کردند. آنزمان جمعیت اطفال زیاد و درمانگاه بسیار پر ازدحام بود و هیچ پزشکی بجز یک نفر دستیار سال سوم در بیمارستان نبود؛ اما الحمدالله کار اداره شد و برای ما نیز تجربۀ بسیار با ارزشی بود. در روزهای غیر تعطیل از محضر اساتیدمان استفاده میکردیم، آموزش بسیار بالایی دریافت می کردیم و خدمت نیز انجام میشد. این سال سنگین نیز سپری شد، تا اینکه ورود به دورۀ دستیاری، باعث شد اندکی فشار از روی بخشها برداشته شود. در دورۀ بعدی، یعنی سال 1362، امتحان دستیاری برگزار شد، ورودیهای جدید آمدند، اینترنهای جدید نیز وارد بیمارستان شده و مجدداً سیکل عادی آموزشی برقرار شد. این دورۀ دوسالهای که فاصله افتاد و بار زیادی بر دوش عدهای محدود بود، از دورههای بسیار ویژۀ دانشگاه است. باید یکبار تمام همکارهای آندوره را جمع کنیم و خاطرات آنزمان را بنویسیم، برای دانشگاه بسیار عبرتآموز است. زیرا اکنون گاهی بحثهایی شنیده شده و یا بعضاً از کار خسته میشوند و از سنگین بودن کار گلایه میکنند؛ بنده 41 سال است که در دانشگاه هستم و هیچ مقطعی از زمان، شرایطی دشوارتر و سنگینتر از سال 1360 و 1361 را شاهد نبوده ام. در آندوره، همه با جان و دل کار میکردند. ظرفیتهای بیمارستان طوری بود که اگر مجروح آورده و تخت نبود، پرستارها در راهروها تخت اضافی میگذاشتند و مجروحها را میخواباندند تا تخت خالی شود. اصلاً صحبت از اینکه کمبود یا مشکل داریم، نبود. عدهای از مجروحان جنگی نیز جراحات بسیار سنگینی داشته و کارهایشان بسیار سخت بود. نیاز به کار پرستاری و پزشکی بسیار زیادی داشتند. گاهی مجروحی نیاز به چند نوبت عمل جراحی داشت و روزانه چندین بار پانسمانهایش تعویض میشد و مشکلاتی که پیش میآمد، به کار روزمره اضافه میشد. بیمارستان ها موقعیت عادی خود را حفظ کرده بودند، مردم به درمانگاهها مراجعه کرده، اورژانسهای عادی برقرار بود و این امور اداره میشد.
این خاطرات آموزنده و عبرت آموز است، از انگیزه ها و رفتارها بیشتر بفرمائید.
دکتر محققی: استاد بیگدلی رویهای داشتند و آن روحیۀ بسیجی بود. روحیۀ بسیجی در جامعۀ ما، بخشی از فرهنگ دوران معاصر است، این فرهنگ نویی معاصر، عمرش در کشور ما به چهار دهه میرسد؛ بخشی از آن در دانشگاه و در گروه پزشکی بشکل گرفته. هستۀ واقعی کار بسیجی و مفهوم فرهنگی که اکنون برای مردم ما شناخته شده است، از اعلی مراتب خداشناسی و انساندوستی دستمایه می گیرد. این فرهنگ غنی در دانشکدۀ پزشکی با محوریت استاد دکتر بیگدلی نهادینه شد و به یک رویه ملموس تبدیل گشت. تحولی بود در عمق وجود و باورهای ناب عناصر دانشگاهی. استاد جلسات منظمی گذاشته و با تواضعی که داشتند، دانشجویان خود، پرستاران، دستیارها و کارورزها و کارمندان را دعوت می کردند. یک محفل انس با تمام معنا و صادقانه مشکلات دانشگاه را بیان میکردند. اینکه کمبود بودجه و امکانات داریم و بعضی پیزها را اصلاً نداریم، نیروی انسانیمان شدیداً افت پیدا کرده و حجم کارمان چند برابر شده است. سپس همه همفکری و تقسیم کار میکردند تا چگونه نیازها برطرف شود. آقای دکتر ربانی مسئول تنظیم برنامۀ کشیک دوستان در آن دوره بودند. اگر دکتر ربانی میگفتند در جایی مشکل داریم، آن فرد بلافاصله خود را میرساند و تا آن مشکل برطرف نمیشد، در آنجا میماند. در اورژانسهایی مانند اورژانس «بیمارستان سینا»، اورژانس «بیمارستان امام خمینی»، «اورژانس بیمارستان دکتر شریعتی» و یا بیمارستانهای کودکان و تمام بیمارستانهایی که در آنزمان دایر بودند، فعالیت میکردند. بههرحال فرهنگ بسیجی که در مقطعی نیز استاد با عنوان «بسیج کلینیک» پایه گذاری کردند، برای عبور از بحران آن دوران بسیار راهگشا بود.
دکتر بیگدلی: مردم، همه با هم بودند و هیچکسی جدا نبود، یک ساز زده و یک آهنگ خوانده میشد. بسیج و نیروهای دانشکدۀ پزشکی، چنان امتحانی پس دادند که دانشکدههای پزشکی دیگر نیز یاد گرفتند. شهید رهنمون که دانشجوی پزشکی دانشگاه شیراز در سال پنجم یا ششم بود، به «بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک» آمده بود، پاتوق ما نیز آنجا بود و نیروهای اعزام شده را از آنجا تقسیم میکردیم. ایشان دختری بهنام زهرا داشت. گاهی در فراغت از کارها شهید رهنمون نزد من میآمد و درددل میکرد که مادر زهرا خانم میگوید، زهرا خانم بابا میخواهد. در آنزمان دو یا سه ساله بود. از او خواستم برود و به فرزند دلبندش رسیدگی نماید، گفتم با تیم دانشگاه تهران، این خلأ را پر میکنیم و هرکدام یک هفته بیشتر میمانیم، همه نیز حاضرند. اما قبول نکرد و گفت نمیتواند این مسئولیت خطیر و مفدس را رها کند، حتی برای زمانی اندک. او ماند، و با شهیدان جاودانه شد و به قافله سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام پیوست. اکنون زهرا خانم دکتر شده، تخصص گرفته و در همین دانشگاه به عضویت هیأت علمی درآمده.
خاطرات دوران جنگ زیبا و عبرت آموز است، بیشتر بفرمائید.
دکتر بیگدلی: یک بار در عملیاتی به «کردستان» رفتیم و کمپ جهاد سازندگی کردستان را برای امور پزشکی در اختیار گرفته بودیم. چند نوجوان ده یا یازده ساله نیز از اصفهان آمده و مسئولیتشان را قبول کرده بودم. کمپ باید به شرایط بهداشتی مطلوبی می رسید تا پذیرای رزمندگان مجروح باشد. با این نوجوانان پرشور پاکیزه سازی فضاهای بهداشتی و درمانی کمپ را با علاقه و جدیت انجام دادیم. رزمندگان که می آمدند سر و صورت و پاهایشان را شستشو می دادند، زخمهایشان رسیدگی و پانسمان می شد، داروها و سرم تجویز می شد و بعد از رزمی جانانه و جراحتی جانکاه، و سیر مسیری طولانی و پر حادثه، لختی در فضای امن اردوگاه می آرمیدند. مادر بزرگوار شهیدی به آنجا آمده و گوسفندی نیز خریده بود تا رزمندگان مجروحی که از جبهه باز میگردند، جلوی پایشان قربانی کنیم. ما که از روحیات سلحشورانه صحنه های رزم و دفاع مقدس این رزمندگان پایمرد روحمان سرشار از معنویت و اعتماد می شد، نیتمان این بود به این مجروحین خدائی روحیه ای دو باره بخشیم و خداوند توفیقمان می داد و امواج شادابی و امید را در سیمای آن دلیرمردان شاهد بودیم ....
ساعت پنج صبح شهید رهنمون نزد من آمد، در حالی که بشدت گریان بود. پرسیدم چه شده، فرمود دکتری از همکاران مشهدی از کمپ بیرون رفته و نیامده، میترسم «کومله» او را ربوده یا از بین برده باشد. او را دلداری دادم.... بعد از ظهر با خبر شدیم ایشان با دو نفر از دوستان و همکارانش به شهر رفته اند، آنها را پیدا کردند و آمدند. به آنها تذکر دادیم که باید شرایط حفاظتی را رعایت کنند و بی احتیاطی نکنند. شهید رهنمون بسیار احساس مسئولیت میکرد. تیم اضطراری دانشگاه تهران نیز شهید رهنمون را همه جانبه حمایت میکردند و بازوی توانمند وی برای اداره امور خطیر رسیدگی به رزمندگان مجروح بودند.
انتقال مجروح از خط مقدم بسیار دشوار بود. بعضاً با کامیون به آنجا مجروح می آوردند. همۀ نیروهای پزشکی و پرستاری و امدادگران کمک حال بودند، با جان و دل تلاش می کردند، خستگی را نمی شناختند، شب و روز کار می کردند. مجروحین را پس از درمانهای اولیه و ضروری و بعضاً حیاتی با هواپیما و قطار به دیگر شهرها میفرستادیم.
به محض تمام شدن عملیات، همکاران به دانشکدۀ پزشکی باز میگشتند. بین آنها صمیمیت بسیار زیادی برقرار بود، مخصوصاً بین سی نفر دانشجوی دانشکدۀ پزشکی تهران که حالا طبیبانی دردآشنا و انساندوست شده و ضمن ادامه تحصیل و کسب معارف تخصصی در هر فرصتی که لازم می شد به جبهه های نبرد حق علیه باطل می شتافتند و شرافت خدمات اضطراری به مجروحین و رزمندگان دفاع مقدس نصیبشان می شد. یک پایشان در بخشهای بالینی دانشکدۀ پزشکی، یک پایشان در امور جهاد پزشکی و یک پایشان در جبهه ها بود. هر زمان به بیمارستانهای دانشکده میرفتم، دوستان در آنجا بودند و اورژانسها پر بود از بیمارانی که بیمارستانهای دانشگاه را در وقت حوادث و بیماری پناهگاه امن خود می دانستند. انصافاً سنگ تمام گذاشتند. بنده معتقدم کار خدا بود که چنین روحیهای در وجود همۀ ما پیدا شده بود. همچنین کمک مقام معظم رهبری که در آنزمان رییس جمهور بودند. در مجلس صحبت کرده و گفتم مجبور هستیم جبهه و بیمارستانهای دانشکدۀ پزشکی را پوشش دهیم. «آقای دکتر منافی» که وزیر بهداری بودند، نتوانستند مسئولیت این مهم را قبول فرمایند. از این رو شخصاً نزد مقام معظم رهبری آمده و قسمشان دادم و گفتم ما به این کار نیاز داریم. ایشان نیز با درایت و بزرگواری قبول کردند.
از قبل با ایشان آشنایی داشتید؟
خیر، بنده را از حوزۀ علمیۀ قم به ایشان معرفی کرده بودند. بعد از لطف ایشان، دست ما باز شده و دانشکدۀ پزشکی تعطیل نشد. زمانیکه این جمع فارغ التحصیل شدند وارد کادر هیئت علمی بالینی شدند و چرخ های آموزش را به راه انداختند. خیالمان از بابت کادر هیئت علمی آسوده شد و به محض شروع عملیات، به جبهه اعزام میشدیم. این بود که لطف خداوند شامل حالمان شد و با وجودی که در آن چند سال از نظر مالی در مضیقه بودیم، اما همه بدون چشمداشت مالی و با دست خالی کار میکردند.
دکتر محققی: خاطره مشابهی نیز از کرمانشاه مربوط به دوران حمله موشکی و هوائی به شهرها شنیدنی است. قبل از یکی از عملیات تیمی شکل گرفت و به غرب اعزام شد و این مجموعه، پیش از آنکه افرادی که کارهای تخصصی خاصی داشتند، به اورژانس های خطوط مقدم اعزام شوند، در محلی که مربوط به جهاد سازندگی بود، در شهر کرمانشاه اطراق کردند. از زمانهایی بود که حملات هوایی به شهرها بسیار انجام میشد و در غرب بیشتر بود. آژیرهای خطری بود که وقتی در شهر بهصدا در میآمد، تقریباً تمام شهر آن را میشنیدند. جو خیلی خاصی بود. یکی از اهداف دشمن جنگ روانی و برهم زدن آسایش و امنیت عمومی بود. حضور استاد دکتر بیگدلی در آن جمع، و اردوگاه جهادی باعث تاثیر روحیه بخشی و ایجاد کاهش تنش و اضطراب بود. از مطالبی که ارشاد فرمودند راهکارهای عملی چگونگی مقابله با چنین شرایطی بود. وقتی آژیر نواخته می شد به پناهگاه می رفتیم که در آن روز چندین بار تکرار شد. در فرصتهایی که آرامشی ایجاد میشد، طرح گفتگوی علمی و تحریک بیان خاطرات خوب باعث میشد که برای آن تیم و همچنین برای پرسنلی که در آن فضا و آن محیط بودند و یا عدهای از بیماران که واکنشهای حادی داشتند، تاثیر روحیه بخش و مثبتی داشته باشد.
جناب دکتر بیگدلی از مشکلات دانشکدۀ پزشکی در آندوران بفرمایید؟
برخی از استادان، فرهنگ انقلاب و جبهه را قبول نداشتند. ما با آنها صحبت کرده و میگفتیم بایستی قبول کنیم وقتی دشمن به ما حمله میکند، ما نمیتوانیم تماشا کنیم. دشمنان خبیث و قدرتمداران زورگوی بینالمللی تصمیم گرفته بودند تا به سرزمین مقدس ایران اسلامی حمله و دست اندازی کنند. دست ما نسبت به آنها از نظر اسلحه و مهمات و امکانات خالی بود؛ بچههای دلاور سرزمینمان سینه سپر کردند و با رشادت تمام در برابر دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کردند. به این اساتید میگفتم شما، فرزندان این مملکت هستید. این مملکت فرزندان دلاوری دارد که با دست خالی جلو رفته و در برابر قدرتهای بزرگ و سلاح های مرگبار و توطئه های شوم زورمندان دنیا ایستادهاند. رسالت ملی شما این است که در این شرایط حساس و سرنوشت ساز تاریخی به امور دانشکدۀ پزشکی و بیمارستانها رسیدگی کنید. میگفتند رزیدنت نداریم، قول دادیم برایشان رزیدنت میگیریم و سی نفر رزیدنت به دانشکده دادیم و هر یک رزیدنت، معادل چند رزیدنت کار میکرد. تمام اتندها مانده بودند که چهطور این سی نفر توانستهاند، بیمارستانهای دانشکده را اداره کنند. مثلاً اگر کسی در بخش گوش و حلق و بینی بود، به جاهای دیگر نیز سرویس میداد. سالن آمفی تئاتر دانشکدۀ پزشکی در روز امتحان پر بود. همۀ آنها را رزیدنت کردیم و حتی یک نفر از آنها را نیز برنگرداندیم. همه را به بخشهای دانشکده فرستادیم. گفتم بچهها خودتان سبک و سنگین کنید و گرچه هرکسی به بخشی علاقهمند است، اما اکنون این مهم است که در تمام بخشها رزیدنت داشته باشند تا اتندها همکاری کنند و کسی بهانه نیاورد. بخشها دوباره فعال و مریضها چند برابر شده بود. اورژانسها همیشه پر بود، دستیاران نیز کوتاهی نمیکردند. خدا را شاکریم که همۀ آنها عاشق خداوند و مملکت و همه موحد و با ایمان و با اخلاص بودند. زحمات بسیاری کشیدند و به ایران آبرو دادند. دانشکدۀ پزشکی به دلیل انقلاب فرهنگی، دستش خالی شده بود .اما دانشجوها به این بخشها رونق دادند.
موضوع اصلی انقلاب فرهنگی چه بود، چرا دانشگاه ها تعطیل شد؟
دکتر محققی: دو نکته را خدمتتان عرض کنم. مورد اول، در فضای سیاسی قبل از شروع انقلاب فرهنگی، دانشکده به تبع کل فضای کشور، متشنج بود و فعالیتهای سیاسی گروههای مختلف در دانشگاه بسیار شدت داشت و این گروهها در آن فضا و جو انقلابی جامعه، قسمت زیادی از فضاهای آموزشی و اداری را در خدمت خود درآورده و تصرف کرده بودند. مسئولین نمیتوانستند برنامه های جاری آموزشی را اداره کنند. تمام فضاهایی که وجود داشت، هر کدام مختص یک کار تخصصی بود، مانند آزمایشگاهها و کلاسهای مختلف درس و اختلال بسیاری در روند معمولی دانشکده ایجاد شده بود. قبل از انقلاب فرهنگی، روند عادی تحصیلات دانشکده متوقف شده بود. در این فضا بود که مسئولین تصمیم گرفتند در دورۀ کوتاهی دانشگاه را تعطیل کنند.
مورد دوم، ضعف محتوای دروس بود. محتوای بسیاری از دروس بسیار قدیمی و بازنگری نشده بود و با نیازهای روز جامعه نیز منطبق نبود. احتیاج به فرصت فراغتی بود تا شورای انقلاب فرهنگی بتواند در رشتههای درسی، از جمله در رشتۀ پزشکی، بازنگری انجام دهد. بنابراین در نظام بعدی، بعد از شروع انقلاب فرهنگی، دورۀ فیزیوپاتولوژی، به دوره های علوم پایه، کارآموزی و کارورزی اضافه شد. این چینش مربوط به دورۀ انقلاب فرهنگی بود که تقریباً 25 سال نیز دوام آورد و بازنگری اساسی نیز نشد. بعد از گذشت 25 سال، در یکی دو برنامۀ بازنگری انجام شد که هنوز نیز ادامه دارد. بنابراین انقلاب فرهنگی، به لحاظ ضرورت برنامهریزی و جو و فضای متشنج سیاسی برگزار شد.
انقلاب فرهنگی در دانشکده پزشکی چه بازتابهائی داشت؟
دکتر بیگدلی: اجرای تصمیمات مرتبط با انقلاب فرهنگی در دانشکدۀ پزشکی که بار اصلی آموزش، در بیمارستانهای آموزشی بود، با فضای عمومی دانشگاه فرق میکرد. اقتضا میکرد تا تدابیری متفاوت از تدابیر کلی انقلاب فرهنگی انجام شود. در بیمارستانهای آموزشی، علاوه بر مشکلات بودجهای که به تبع جنگ گریبانگیر کل کشور بود، مسالۀ کمبود نیروی انسانی، علیالخصوص کمبود پرستار، بسیار بارز بود. نیروی پرستاری که در آنزمان در اختیار دانشگاه بود، برای مراجعاتی که بهطور دائمی به بیمارستانها انجام میشد، کفایت نمیکرد. ایثار واقعی را پرسنل پرستاری دانشکدۀ پزشکی انجام میدادند. زیرا گاهی در بخشها 43 تخت بود و در شیفتهای شب تنها دو و یا حداکثر سه نفر نیروی پرستاری اختصاص داده میشد و بایستی تمام 43 بیمار را در طول شیفت طولانی شب تا صبح روز شب تحت پوشش قرار می دادند. شرایط کار بسیار سخت و دشوار بود، اما باید تاکید کنم که پرستارهای آنزمان با جان و دل همکاری میکردند. گلایه نیز داشته و منتقل میکردند، اما حقیقتاً بار مشکل اصلی بیمارستانها را بر دوش داشته و عدهای از پرستارها فراتر و کیفی تر از حد وظایفشان در واقع ایثار می کردند و نقش مادرانه یا پدرانه نسبت به بیمارها ایفا میکردند؛ یا در فضای مجروحین جنگی، شرایط را طوری فراهم میکردند تا تحمل جراحات، زخمهای جنگی، درمانها و عملهای جراحی برای مجروحین آسانتر شود.
دکتر محققی: بعد دیگر در بیمارستانها این بود که مراجعات مردم به بیمارستانها چند برابر شده بود. در مورد ملاقات، زمانیکه ملاقات بیماران در جای بزرگی مانند بیمارستان امام خمینی "ره" انجام میشد، احتیاج میشد تا تمام فضای بسیار وسیع، بعد از ملاقات دوباره نظافت شود. اینکار، نیروی بسیار زیادی را میطلبید و چارهای نبود. ملاقات باید انجام میشد، زیرا فضای عاطفی جامعه طوری بود که بایستی ملاقات بیشتر و طولانیتر انجام شود و بعد که این ملاقاتها انجام میشد، احتیاج به نظافت بود. یعنی ظرفیت کارهایی که برای ارائۀ مراقبت لازم بود، به این دلایل چند برابر میشد؛ در سایر زمینهها نیز مشکلات وجود داشت. مدیران وقت نیز انسانهای بسیار ایثارگری بودند. یکی از تدابیر استاد دکتر بیگدلی این بود که تمام نیروهای کار را هفتهای یک بار دور هم جمع می کردند. مدیران تمام گلایههایش را میگفتند و همه نیز گوش میدادند، یا مسئول پرستاری میآمد و تمام مشکلاتش را دلسوزانه بیان میکرد و دیگران نیز به همین ترتیب. «حضرت آیتآلله محفوظی» مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، امام راحل در آنزمان، در دانشگاه تهران بودند، ایشان در این جلسات شرکت میکردند. بسیار با حوصله به تمام صحبتها گوش میدادند. در آخر جمعبندی انجام میدادند که هم حکیمانه، معنوی، روانشناسانه و روانکاوانه بود. ایشان فضای سنگینی که در بیمارستانها خیمه زده بود را تلطیف میکرد. سپس تدابیر مدیریتی اتخاذ و تقسیم کار میشد و اگر بیمارستانی ظرفیت بیشتری داشت، در اختیار دیگر بیمارستانها قرار میداد. نیروهای پرستاری و پزشکان به یکدیگر کمک میکردند. این باعث میشد در این یک هفته، هر باری که روی زمین مانده بود برداشته شود، مشکلات رفع شود و همه برای هفتۀ جدید آماده شوند. "بنده مشابه این جلسات را در هیچ دانشگاه و مقطع دیگری ندیدم، که استاد دانشگاه، دانشجوی دانشگاه، مدیر بیمارستان، مسئولین پرستاری بیمارستان ها، حتی مسئولین کارمندها و خدمۀ بیمارستانها با رؤسا و مسئولین دانشگاه در جلسات کارگشائی و راهگشائی و همیاری حضور داشته باشند" .
دکتر بیگدلی: عدهای داوطلب میشدند تا اگر در جایی مشکل حادی پیش آمد، داوطلبانه رفته و کمک کنند. خوشبختانه گاهی نیز گشایشهایی پیش میآمد، مانند مجوزهای استخدامی که داده میشد و یا بودجههایی که دولت پرداخت میکرد. گاهی از محلهای مربوط به دفاع مقدس به بیمارستانهایی که بخشهای مجروحین داشتند، مقداری کمک انجام میشد. در مقطعی در دانشگاه ما تدبیری شد تا بخشی از مواد مصرفی بیمارستانها که بسیار زیاد بود، بهصورت مرکزیو متمرکز تهیه شود. در همین دانشگاه انباری تهیه شده بود و کالاهای مصرفی روزمره مانند سرنگ، دستکش، گاز، باند و مواد مصرفی روزمرۀ بیمارستانها یکجا تهیه میشد تا برای دانشگاه ارزانتر تمام شود و بین بیمارستانها توزیع میشد. البته با توجه به شناختی که مسئولین آنزمان داشتند، صرفهجویی کرده و از انبار بسیار خوب نگهداری میکردند. یکی از مشکلات این بود که، دستگاههای سرمایهای دانشگاه، برای مدت طولانی تعمیر و یا تعویض نشده بود. مثلاً تمام دستگاههای رادیولوژی دانشگاه، قدیمی بود و متوسط عمرشان بالای بیست سال بود و از این دستگاهها استفادۀ زیادی میشد. اکیپ تعمیرات و تجهیزات پزشکی به همان صورت بسیجی شکل گرفت و شبانه روز تلاش میکردند تا با امکانات خود، دستگاهها را سرحال و آماده به کار نگه دارند. قطعات را جابهجا کرده، تعمیرات انجام میدادند و تمام اینها باعث ایجاد صرفهجویی میشد. مدتها طول کشید تا دانشگاه بودجهای پیدا کرد و توانست بخشی از دستگاههای ضروری را تهیه کند. یکی از وجوه دورۀ جنگ این است که از نظر دستگاههای سرمایه ای پزشکی، محدودیت شدیدی وجود داشت و به ناچار از دستگاههای موجود به مراتب بیشتر از ظرفیتشان استفاده شد. تا اینکه گاهی بودجههایی میرسید، گشایشی حاصل میشد و از آنجایی که همه همدست و همدل بودند، میدانستند که اکنون مشکل حاد کجاست و آن مشکل را در اولویت شمارۀ یک تامین میکردند. بیشتر نیز جهتگیری به اورژانسها بود، و بعد اتاقهای عمل و بخش های مراقبت ویژه. زیرا بیمار ابتدا به اورژانس وارد میشد. اگر کمبودی چه از نظر نیروی انسانی و چه از نظر تجهیزات وجود داشت، در آنجا خود را نشان میداد. این مجموعه بسیج شده بود تا آنجا کامل بوده و مشکلی بروز نکند.
دکتر محققی: زمانیکه بیماران در بخشها پخش میشدند، فرصت برای برنامهریزی و تدارک ایجاد میشد. بندرت پیش میآمد که عملها به تعویق بیفتد و یا مشکل بیهوشی داشته باشیم. گاهی لیست انتظار ایجاد میشد، اما غالباً حل و فصل میشد. در دو سه مورد بود که علیرغم تمام تدابیر، لیستهای انتظار طولانی بود. یکی در گوش و حلق و بینی بود که پشت «بیمارستان امیر اعلم»، حتی زمستانها، از نیمههای شب مردم میآمدند و در صف قرار میگرفتند تا معاینه شوند و دیگری در چشم پزشکی «بیمارستان فارابی» بود. اما در بقیۀ بیمارستانهای عمومی، کمتر این لیست و صفهای انتظار پیش میآمد. اگر پیش میآمد نیز تلاش میشد تا حل و فصل شود. بههرحال استاد ما را به فضای معنوی بسیار خاص از دوران حیات دانشگاه بردند. حق است تا دربارۀ آن سالهای سخت و سنگین، بحث بیشتری شود، اکنون نیز به تدابیری که در آنزمان با آن جو معنوی و همدلی وجود داشت، نیاز داریم. باید رمزگشایی، بازگشایی و توضیح داده شود و به نسل جدید منتقل شود؛ زیرا آن دورهها و شرایط را ندیدند.
جناب دکتر بیگدلی معاونین شما چه کسانی بودند، تشکیلات دانشکده چگونه بود؟
در دانشکده پزشکی از نظر آموزشی در آن زمان رؤسای بیمارستانهای آموزشی بیشترین مسئولیت را داشتند. دانشکده علوم پایه پزشکی تشکیلات محدودی داشت. این تشکیلات در قالب گروههای آموزشی علوم پایه (مانند تشریح-آسیب شناسی- فیزیولوژی-میکروب شناسی-بافت شناسی-بیوشیمی-بیوفیزیک-اپیدمیولوژی و آمار حیاتی- زبانهای خارجی- بهداشت-ژنتیک پزشکی ......) متشکل بود. هر گروه یک مدیر گروه داشت که قائم مقام رئیس دانشکده در گروه بود و شورای گروه از اعضای هیأت علمی تشکیل می شدند. کلاس های دانشکده بطور مشترک استفاده می شد و هر گروه آزمایشگاه متعلق به خود را در اختیار داشت. آموزش دانشکده مسئولیت امور آموزشی دانشجویان، ثبت نام، حذف و اضافه، برنامه ریزی ترم های تحصیلی، تنظیم کلاس ها، برگزاری آزمونها، اعلام نتایج و سایر وظایف آموزشی را برعهده داشت. دکتر غلامرضا پورمند، دکتر کمالیان و دکتر رنجبرنژاد رؤسای وقت بیمارستانهای سینا، دکتر شریعتی و امام خمینی بودند. در دانشکده ما خودمان کار میکردیم و هر زمان که کمک میخواستیم، آنها را صدا میکردیم. در دانشکده معاونین امور اداری، امور بودجه، امور علمی و امور درمان داشتیم.
بنابراین نظارت خود بر بیمارستانها را همچنان حفظ میکردید.
بله. چون برنامه ریزی و تنظیم امور دانشجویان بالینی و کارورزان و دستیاران بعهده دانشکده بود. شعبه آموزش دانشکده در هر بیمارستان فعالیت داشت.
دکتر محققی: در سالهای 1357 تا 1363، مانند دوران قبل از انقلاب، دانشکدۀ پزشکی، زیر مجموعۀ دانشگاه تهران بود و دانشگاه علوم پزشکی هنوز شکل نگرفته بود. بعداً با تصویب قانون ادغام آموزش پزشکی در نظام ارائۀ خدمات سلامت و تشکیل وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، آموزش علوم پزشکی (پزشکی-دندانپزشکی-داروسازی-پرستاری و مامائی، فیزیوتراپی و توانبخشی، علوم آزمایشگاهی، و پیراپزشکی از وزارت علوم جدا شد و دانشگاه علوم پزشکی شکل گرفت. تشکیلات قبل از آن در حد تشکیلات یک دانشکده و محدود بود. اما در تشکیلات دانشکدۀ آنزمان، مسئولیتهای اصلی به روسای بیمارستانهای آموزشی سپرده شده بود. در آنزمان سه گروه بیمارستانی وابسته به دانشکده پزشکی موجود بود. یکی گروه «بیمارستانی رازی» که شامل بیمارستانهای رازی، امیراعلم و سینا بودند. دیگری بیمارستان امام خمینی بود (شامل بیمارستان امام خمینی-بیمارستان ولی عصر و انستیتوکانسر) و یکی نیز بیمارستان دکتر شریعتی. سه بیمارستان کودکان نیز فعال بود (مرکز طبی کودکان-بیمارستان امیرکبیر و بیمارستان بهرامی)، بیمارستان چشم پزشکی فارابی، بیمارستان روزبه و بیمارستان پوست رازی نیز وابسته به دانشگاه بودند، که اینها مجموعۀ بیمارستانهای دانشگاه را تشکیل میدادند. رئیس بیمارستان در آنزمان نقش و مسئولیت زیادی داشت. حتی در دورۀ قبل از انقلاب، سه دانشکدۀ پزشکی تشکیل شده بود که دانشکدۀ پزشکی تهران به سه دانشکدۀ پزشکی داریوش کبیر (دکتر شریعتی) ، دانشکدۀ پزشکی رازی (بیمارستانهای رازی سینا و امیراعلم) و دانشکدۀ پزشکی پهلوی (مجتمع بیمارستانی امام خمینی) تقسیم شده بود. تشکیلات منبعث از آن در بیمارستانها متمرکز بود و از نظر مدیریتی اختیارات آموزشی در رؤسای بیمارستانها متمرکز میشد.
در حقیقت روسای بیمارستانها حکم قائم مقام رئیس دانشکده را داشتند.
دکتر محققی: بله. آنها این ارتباط را از نظر آموزشی بطور مستمر با رئیس دانشکده داشتند. معاونتهای آموزشی یا ادارات آموزش و همینطور پشتیبانی و یا مالی اداری نیز در دانشکدۀ پزشکی وجود داشت. مسائل ورودی دانشجویان جدید از طریق کنکور سراسری و ثبت نام اولیه در تشکیلات آموزش دانشگاه انجام می شد، اما در دانشکدۀ پزشکی نیز شعبهای داشت و انتخاب واحد و جزئیات بعدی در دانشکده انجام می شد. بجز علوم پایه پزشکی، تقریباً اغلب جریانات، چه آموزشی و چه درمانی در بیمارستانها متمرکز بود. تدابیری که در آن دوره انجام شد نیز همگرایی این مجموعههای بیمارستانی بود که با یکدیگر همکاری کرده و مشکلات را حل کنند.
دکتر بیگدلی: ما نیز همیشه در بیمارستانها در روزهای تعطیل، بعدازظهرها و یا شبها جلسه برگزار میکردیم. مثلاً با رئیس و یا مدیر آنجا بررسی میکردیم که این بیمارستان اکنون درچه وضعیتی است. دانشگاه تهران در آنزمان ما را حمایت نمیکرد. زیرا آنها در خط دیگری و سرگرم امور متنوع آموزشی سایر رشته ها و دانشکده ها بودند. در آنزمان به دلیل عملیات جنگی، مجبور بودیم بیمارستانهای دانشکدۀ پزشکی را حمایت کنیم؛ یعنی شبانه روز کار کنند. بنده بعضی شبها به همراه رئیس، معاون و مدیر داخلی و غیره در بیمارستان میماندیم. مشکلات را بررسی کرده و از اتاق جنگ کمک میگرفتیم. بهداری سپاه پاسداران و ستاد امداد و درمان جبهه ها و مقام معظم رهبری دربارۀ مجروحین به ما کمک میکردند. جلسات هماهنگی این ویژگی را داشت که بهصورت فردی تصمیم گیری نمی شد، بلکه بهصورت تیمی و گروهی تصمیمات اتخاذ می شد و بهمین دلیل ضمانت اجرائی داشت.
در جنگ حضور رشتههای مختلف بهلحاظ مشکلات فیزیکی که برای رزمندهها ایجاد میشد، توجیه پذیر بود. روانپزشکان از چه بابت حضورشان در جبههها توجیه داشت؟
دکتر مهدی بیگدلی: در ابتدای جنگ که هنوز بهداری رزمی بر اوضاع مسلط نشده بود، همه توجهات به سمت کنترل جراحات فیزیکی و آسیب های مشهود معطوف بود. به آسیب های شدید و مخرب روانی بکلی توجه نمی شد. با بروز و نمود صدمات گسترده روانی و تظاهرات Post-Traumatic Stress Disorder در طیفی از رزمندگان و مردم عادی مناطق جنگ زده، ضرورت خدمات روانپزشکی بسرعت عیان شد و مورد توجه قرار گرفت. روانپزشکان در روزهای اولیه جنگ کار روانپزشکی انجام نمیدادند. و آن شرایط بحرانی و اضطراری به سایر اعضای تین های امداد و درمان کمک می کردند. همکاران روانپزشکی دانشگاه جندی شاپور در این زمینه شروع کننده بودند. اما بنده در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک، در کنار شهید رهنمون، با نیروهائی که اعزام می شدند برنامه ریزی ارائه خدمات روانپزشکی را انجام دادیم. گروهی از رزمندگان به دلیل مجروحیت نباید به جبهه میرفتند، شرایط جنگ طوری بود که بسیاری از آنها تقاضای اعزام مجدد به خطوط مقدم نبرد را داشتند و تحمل استراحت و مداوا در بیمارستان را نداشتند. بعضی حتی فرار می کردند و خود را به یگانهای رزمی می رساندند. با این گروه از رزمندگان صحبت کرده و توضیح میدادم شما سرمایۀ مملکت هستید و نباید نابود شوید، باید بمانید و در فرصتهای مناسب به صحنه های جنگ بروید. عدهای قهر کرده و میرفتند، نمیماندند تا با آنها صحبت کنم. اما بر روی آنها روان درمانی انجام میدادیم و روانشناس بالینی هم دعوت میکردیم.
با شناخت پدیده موج انفجار، و گسترش ابعاد آن وظایف روانپزشکان در خطوط مقدم و بهداری های پشت خط بیشتر می شد. بسرعت روانپزشکان در زمره متخصصین مورد نیاز در تمام شرایط، اعم از عملیات نظامی، خدمات پشت جبهه، نقاهتگاهها و سایر مراکز ارائه خدمات به مصدومین جنگی، قرار گرفتند.
در زمان جنگ، صدمات ناشی از جنگ مورد بررسی قرار گرفت؟ یا مثلاً تیمی بودند که در این حوزه کار کنند؟
در زمان دفاع مقدس خیر. زمانیکه رزمندگان میآمدند و مجروح شده بودند، ما بهفکر درمانشان بودیم؛ رزمندگانی که از نظر روانی آمادگی نداشتند، اما اصرار داشتند که به جبهه روند. با آنها صحبت کرده و عدهای را دارودرمانی میکردیم. بعد از جنگ مطالعات مختلفی انجام شد، سمینارهائی برگزار گردید و در موضوعاتی نظیر عوارض روانشناختی و اجتماعی، PTSD، افسردگی و استرس های مرتبط با جنگ مطالعات و انتشاراتی انجام شد.
به پدیده ای با عنوان موج انفجار اشاره داشتید. بیشتر شرح می دهید؟
مهمترین پدیده مرحله حاد صدمات انفجاری میادین جنگ، مربوط به پدیدهای با عنوان «موج انفجار» است. پرتابه های جنگی بر حسب سرعت امواجی پیرامون خود ایجاد می کنند. در صورت اصابت به بدن نیز بر اساس میزان سرعت، قدرت تخریبی نسوج محل عبور یا اصابت متفاوت خواهد بود. بیشترین تخریب ها مرتبط با میزان انرژی آزاد شده در بدن بطور ناگهانی است. موج انفجار پدیدهای بسیار مرموز است. افرادی که در نزدیکی محل انفجار قرار دارند، تحت تاثیر یک سری امواج پر فرکانس قرار می گیرند که این امواج آثار تخریبی بر بدن دارند. اگر از محل سیستم عصبی مانند جمجمه و مغز عبور کنند، اثرات حاد و مزمنی را ایجاد می کنند.
آیا موج انفجار آثار فیزیکی نیز دارد؟
دکتر محققی: مرموزترین آثار موج انفجار آثار فیزیکی است. اگر امواج پرفرکانس از قفسه صدری و شکم و لکن عبور کند، باعث یک سری صدمات خطرناک داخلی میشوند که بعضاً نیز بسیار کشنده خواهند بود. تشخیص صدمات احشای داخلی با توجه به نبودن آثار و جراحات متناسب بیرونی از دشوارترین تشخیص ها در مصدومین جنگی است.در تجربیات دفاع مقدس بارها با این نوع صدمات مواجه بوده ایم. مصدومینی که نیاز به عمل جراحی بسیار فوری و اورژانسی داشتند. با افزایش تجربیات و مبادله اطلاعات نحوۀ برخورد با موج انفجار در اورژانس های جبهه ها شکل گرفت. روانپزشکان اورژانس ها و بیمارستان های صحرائی نیز با این عوارض فیزیکی بالقوه موج انفجار آشنا بودند و با جراحان همکاری می کردند. در اواسط جنگ به بعد، همکاران روانپزشک بهطور روتین با تیمهای اضطراری میآمدند.
از حضور روانپزشکان در خطوط مقدم و بیمارستانهای صحرائی خاطره ای دارید؟
در آن خیمهای که شهید رهنمون و همیاران و همرزمانش در حال نماز صبح و تحت بمباران دشمن شهید شدند، چند نفر دیگر نیز حضور داشتند. شهید رهنمون و شهید خداپرست که در حال قنوت نماز صبح به شرف شهادت نائل شدند. یکی از آنها «دکتر طهماسبی» بود، که ایشان نیز در رکوع نماز صبح مجروح شده و در همان بیمارستان حضرت خاتم که بیمارستان صحرایی آنزمان بود، توسط تیم جراحی که متشکل از «استاد دکتر فاضل و استاد دکتر دوائی»، عمل شدند. اگر این جراحان زبردست نبودند، دکتر طهماسبی حتماً شهید شده بود؛ زیرا ترکش بمباران هوائی به قلب ایشان آسیب رسانده و خونریزی بسیار شدیدی ایجاد کرده بود. حتی آثار باقیمانده آن ترکش سالها بعد موجب پیدایش یک آنوریسم خطرناک در عروق بزرگ قلبی شد که توسط استاد «دکتر ظفرقندی» عمل شدند و الحمدالله ایشان اکنون سالم هستند. یکی دیگر از شخصیتهایی که در خیمه شهادت حضور داشتند، «دکتر احمدعلی نوربالا» بودند. دکتر نوربالا روانپزشک سرشناس دانشگاه نیز در آن صحنه و در آن نماز عارفانه حضور داشتند؛ بنابراین دال بر اینکه آنجا خط مقدم و اورژانس صحرایی است، یعنی فاصلهاش با خط مقدم دو الی سه کیلومتر بیشتر نیست، در آن شرایط استاد عالیقدر روانپزشکی دانشگاه، دکتر نوربالا نیز حضور داشتند.
دکتر بیگدلی: در دورههای بعد نیز این ترکیب تیم اضطراری کاملتر میشد و این خدمتها ارائه میشد. یکی از دلایلش همان پدیدۀ موج انفجار بود. یکی دیگر این بود که جوانی که سالم و رزمنده و پرتحرک بود، بهطور ناگهانی دچار صدمات بسیار عظیمی میشد. در چنین شرایطی به همکاری روانشناسان و روانپزشکان نیاز شدیدی بود. عمدۀ نقش روانپزشکی مربوط به پشت جبهه بود و زمانی بود که پدیده و سندرم مشهور در روانپزشکی، به نام «PTSD» در بعضی از مجروحین، ظهور و بروز پیدا میکرد و کنترلش بهطور کامل در تخصص روانپزشکی بود. پیامدهایش بسیار جدی و مهم بود و خانوادهها نمیتوانستند از عهدۀ آن بر بیایند. رفته رفته با ادامۀ جنگ، این موضوع خودش را نشان داد، بهطوری که این بخشهای مجروحین جنگی در بیمارستانهایی مانند بیمارستان روزبه نیز دایر شد. در بیمارستانهای عمومی نیز این بخشها وجود داشت. در کلینیکهای مجروحین جنگی، یکی از افراد ثابت، روانپزشکان بودند و به این مسائل رسیدگی میکردند. بخش بزرگی از معلولیتهای بعد از جنگ، معلولیتهای مربوط به آسیبهای روانی و عاطفی مربوط به سندرم PTSD بود.
دکتر محققی: استاد فرمودند از سال 1362 بازنشسته شدند، اما ما اطلاع داریم که حداقل دو سری فعالیت که به نوعی ویژۀ استاد دکتر بیگدلی است، داشتند. یکی فعالیت طبابتشان است و ارتباطی که با بیماران دارند. و دیگری تداوم خدماتشان به مردم قم و زائرین جمکران. پیشنهاد می شود در این مصاحبه روی این دو ویژگی تاکید بیشتری بشود.
بعد از بازنشستگی چه کردید؟ آیا همچنان در حوزۀ جنگ ماندید؟ چه فعالیتهائی داشتید؟
دکتر بیگدلی: ما از جنگ و مسائل مربوط به آن جدا نبودیم. فعالیتهایمان را در قم ادامه دادیم. در سپاه، جهاد قم و در مناطق زیارتی جمکران و حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها کار میکردیم. تلفنمان همیشه در اختیار بیماران بود؛ یعنی از ساعت 4 تا پنج و شش بعد از ظهر، پنجاه الی شصت بیمار با ما تماس میگیرند. آنزمان نیز با وجودی که موبایل نداشتیم، اما شماره تلفن ثابت را به آنها میدادیم و بیماران را حمایت میکردیم. کار دیگری که برای حمایت از بیماران انجام دادیم، گروهی در بیمارستان روزبه تشکیل داده و به منزل بیماران میرفتیم. زمانیکه بازنشسته شدم، وقت آزادتری داشته و رابطهام را با بیماران قطع نکردم. پنجشنبه و جمعهها به قم رفته و بهصورت افتخاری در هر نوبت پنجاه بیمار ویزیت و به مسائلشان رسیدگی می شد. بیماران از خانوادۀ معظم شهدا، سپاه، جهاد سازندگی و زائرینی که به قم میآمدند، بودند. دوشنبه و سهشنبه نیز باز به آنجا میرفتیم. به خانواده سر زده و مریض میدیدیم. تا اینکه در سال 1368 جنگ تمام شد، اما همچنان پنجشنبه و جمعه به قم میرفتیم. یکبار دکتری از قم تماس گرفت که حضرت «آیتالله نجفی مرعشی» تو را خواستهاند و این هفته که به قم میآیی، به منزل حضرت آیتالله بیا. در سفر بعدی به منزل ایشان رفتم و مریضشان را دیدم و خدمت حضرت آیتالله نجفی مرعشی رسیدم. ایشان گفتند: « شنیده ام به جمکران رفته، نماز میخوانید، سپس به خانهها رفته و مریض میبینید». آنزمان همسایهای بهنام آقای کفاشزاده داشتیم و به منزل ایشان میرفتیم و صد مریض از ساعت هفت و هشت صبح تا چهار بعداز ظهر میدیدیم. ایشان نیز لطف کرده و با چای و شربت پذیرایی میکردند. توضیح دادم که مریضهایم از چهار دروازۀ قم هستند و نمیتوانند به جمکران بیایند. قول دادند تا برایم در چهار دروازۀ قم مینیبوس بگذارند و رویش بنویسند: «بیماران دکتر بیگدلی، جمکران»، مینیبوس در جمکران توقف میکند و بعد از دیدن مریضها، با همان مینیبوس باز میگردند. بنده قبول کردم، اما عمرشان کفاف نداد. بعد از رحلت ایشان، ما در جمکران درمانگاهی تأسیس کردیم. بنده تا پنج سال بعد از فوت ایشان تابلو زده بودم: «درمانگاه مرحوم آیتالله نجفی مرعشی». گفتم با دعای ایشان ما این درمانگاه را تأسیس کردیم. بعد از آن، «آیتالله مکارم شیرازی» بهجای درمانگاه کوچک ما، درمانگاهی بسیار شیک ساختند و از آنروز بهطور مرتب دوشنبهها و سهشنبهها به آنجا میرفتیم. اکنون که مدیریت عوض شده است، دوشنبهها ساعت سه صبح با ماشین به درمانگاه حرم رفته و بعد از دیدن مریضهای حرم به جمکران می روم و بیماران را تا شب ویزیت، و شب بازمیگردیم. اکنون درمانگاه را به دانشکدۀ پزشکی قم دادهاند؛ اما بنده مریضهایم را رها نمیکنم. این هفته به پنجاه مریض نوبت داده بودم که از قم و شهرستانها میآیند. از پنج و نیم بعد از خواندن نماز جماعت در حرم به درمانگاه میآیم و تا ساعت هشت مریض میبینم. بعد از ساعت هشت، بقیۀ مریضها یا باید به جمکران بیایند و یا برای هفتۀ بعدش به آنها نوبت میدهم. سپس با آمبولانس حرم به «محلۀ شاه حمزه» که محلۀ قدیمیمان است میروم. بعد از خواندن فاتحه با ماشین جمکران، به جمکران رفته و در مسجد نماز میخوانیم و از هشت و نیم یا نه صبح مریض میبینم. گاهی اوقات تا شش بعدازظهر ویزیت مریضها طول میکشد و سپس باز میگردم.
دکتر محققی: "استاد دکتر بیگدلی الگوی بی نظیری در ارتباط با بیمار هستند. طبیبی به تمام معنا مردمی هستند و مردم ایشان را دوست دارند. بین مردم زندگی کرده و دردهای مردم را میشنوند، میشناسند و دلسوزانه برخورد میکنند. اعتمادی که مردم به ایشان دارند، الگوی بینظیری در ارتباط طبیب با بیمار است". در واقع صورتی و مصداقی از سیرۀ حکیمان طب سنتی را در طول تاریخ، فرهنگ و تمدن ما، در این زمان پیاده کردند. در بحث خاص روانپزشکی نیز ارتباط مستمری را با بیمار دارند. بعضی بیماران روانی رها شده و مهجور هستند، جامعه، خانواده، و نظام سلامت آنها را فراموش کرده اند. این گروه از بیماران از مظلوم ترین بیماران جامعه ما هستند. در این میان یک منجی بی بدیل به داد آنها می رسد. طبیبی درد آشنا، مهربان تر از پدر، دلسوزتر از خانواده، در دورۀ درمان بدون هیچگونه چشمداشت و منفعت مادی، به سوالات و مشکلاتشان جواب میدهند. البته منافع معنوی اینکار، عظیم و بینهایت است. حق این است این الگوی بی بدیل به جامعه دانشگاهی، و به نظام سلامت و به کل جامعه معرفی شود. در جامعه و شرایط امروز ما، گلایههایی از نوع رفتار عدهای افراد در جامعۀ پزشکی با مردم وجود دارد. در مورد تعامل و یا رفتار مالی پزشکان با بیماران، ابهام، مشکل و گلایه وجود دارد. در این شرایط شایسته است الگوهایی که مانند دکتر بیگدلی مردمی زندگی کرده و همه عمر به مردم خدمت کردهاند و تا این سن و سال با این روحیۀ شاداب و جوان و سرشار از انسانیت و اخلاص ادامه میدهند را به مردم معرفی کرد. طبابت حضرت استاد نیز یگانه و سرآمد است، اگر توضیح فرمایند برای نسل های بعد آموزنده خواهد بود.
دکتر بیگدلی: خداوند کمک میکند و بهخاطر مریضها سه روز در هفته، ساعت سه صبح به مطب میروم. از آنجایی که مطب ما در منطقۀ طرح ترافیک است، بهخاطر مریضها که بتوانند با ماشین خود بیایند، و در ترافیک نمانند و جای پارک داشته باشند، در این ساعت به مطب میروم. یکبار مریضها را دیدم و آخرین مریض، خانمی مسیحی از آمریکا بود که با دخترش آمده بود و به منشیام تلفن زده و سپرده بود تا از مطب نروم. بعد از دیدنشان، گفت من در آمریکا درمان نشدم، وصف شما را از بیماران شنیده ام و خواستم بیایم تا شما به من دارو بدهید. به مشکل بیماری ایشان رسیدگی و سفارشات لازم را گفتم. در انتها از آن بانوی با ایمان خواستم «سفارش ما را به مریم مقدس بفرمائید»؛ زیرا ما معتقدیم «مریم مقدس» سرور بانوان عالم و «عیسی مسیح» علیه السلام الله زنده است و حتماً با «حضرت حجت» میآیند. این گفتگو تأثیر عجیبی بر روحیه آن بانوی بزرگوار برجای گذاشت و بیماری ایشان نیز کنترل شد.
باید با مریض رفیق بود و مدارا کرد؛ زیرا این شتری که در خانۀ آنها زانو زده، ممکن است در خانۀ من و شما نیز روزی زانو بزند. باید همدردی کنیم و با شفقت اعتماد بیمار را جلب کنیم. گاهی عدهای از بیماران دارو نمیخورند و خودشان را مریض نمیدانند. در روانپزشکی کنترل این گروه از بیماران بسیار دشوار است. بعضاً به خانوادههایشان می گوئیم قرصها را در نوشیدنی حل کرده و با شکر مخلوط کنند و در یخچال بگذارند تا بخورد و بعد از سه روز، مریض در موقعیتی قرار میگیرد که حالش بهبود و خودش به ما تلفن میزند. در اینزمان میگوییم: «خدا را شکر که حالت خوب است و ما نیز به تو گفتیم تو مریض نیستی و فقط حساسی. حال اگر دوست داری، شخصی را بفرست تا برایت نسخه بنویسیم». او قبول میکند که باید دارو مصرف کند. با دارو اختلالات رفتاریاش از بین میرود. ما چنین مریضهایی را زیاد داریم و باید به آنها کمک کنیم؛ زیرا نه حاضر است بستری شود، نه حاضر است قرص بخورد و هرلحظه ممکن است مخاطراتی بهوجود بیاید. تلاش ما این است که در کنار خانواده باشم و با خانواده همدردی کنیم. اگر به مردم کمک کنیم، خداوند نیز به ما کمک خواهد کرد.
اوقات فراغت خود را چگونه میگذراندید؟
روزهای شنبه، یکشنبه و چهارشنبه از ساعت سه بامداد به مطب میروم و تا ساعت هشت صبح مریض میبینم. ساعت هشت به منزل باز میگردم. جز دوشنبه که در قم هستم. روزی حداقل چهار ساعت دعا و قرآن میخوانم. دو ساعت نیز کتابهای روانپزشکی میخوانم. بعدازظهرها به مسجد امیرالمؤمنین که نزدیک منزل است میرفتم، اما بعد از تصادف کمتر میروم، اکنون ظهرها برای نماز میروم. اگر کاری داشته باشند، به اقوام سر میزنم؛ اما از ساعت چهار الی پنج و نیم، حداقل به تلفن 60 مریض جواب میدهم. ساعت پنج بعدازظهر، نهار و شام را با هم میخورم. نماز خوانده و ساعت هفت نیز میخوابم. روزهایی که باید به مطب بروم، ساعت یک بیدار میشوم و روزهایی که باید به قم بروم، دو بیدار میشوم و روزهایی که در منزل هستم، ساعت چهار بیدار میشوم. بنا به مسئولیتهای حرفه ای و اجتماعی سیکل زندگی متفاوتی انتخاب کرده و به آن عادت کرده ام. خانواده محترم نیز همیشه همراهی فرموده اند و همیشه قدردان همراهی ها و خدمات ایشان هستم.
اعتقادات مذهبی تا چه حد میتواند در کاهش بیمارهای روانپزشکی موثر باشد؟
باورهای مذهبی در تمام شئون زندگی، در سلامت و بیماری تأثیر گذار هستند. در روانپزشکی از این زمینه عمیق و پایه ای زندگی انسانها استفاده های بزرگی می شود. برای مریضهایم مثال میزنم که امام حسین علیه السلام در دعای عرفه فرموده اند: «خدایا، تدبیر خود را بر من واجب کن. تدبیر خودم به دردم نمیخورد. اختیار خود را برایم بگذار، اختیار خودم به دردم نمیخورد. اگر خوبی کردم، تو کردی و منت تو بر سرم است و اگر بدی نیز کردم، با رحمت خود مرا ببخش .... ». امام حسین که شاهکار خلقت است، به تدبیر خود اهمیت نمیدهد و تدبیر خداوند را میخواهد. پس باید درتمام زمینهها به خداوند توکل کنیم و از تدبیر خداوند کمک بگیریم و یادمان باشد ما مملوک بوده و خداوند مالک است. مالک بهفکر مملوک است. باید بگوییم خدایا ما مملوک تو بوده و تو نیز در اینجایی و شاهدی و از حال ما خبر داری. تمام ذرات وجود عالم نیز تو را تسبیح میکنند. وجود و جسم و جان ما نیز تو را تسبیح میکند. خودت بین ما صمیمیت برقرار کن و آرامش بده. این بندۀ تو اکنون دچار هیجان است و من نمیتوانم برایش کار زیادی انجام دهم. با مریضها نیز همین مسائل را مطرح میکنیم. میگویم شما خدا را دارید. من کارهای نیستم، باید از خداوند کمک بگیرید. میگویم عترت، خانوادۀ عصمت و طهارت در قرآن غرق شده و جزیی از قرآن شدهاند و آنها بهتر از هرکسی میتوانند قرآن را بیان کنند. پس با کتاب خداوند، همیشه دمخور و دمساز باشید؛ زیرا خواهید دید راهحل پیدا میشود. ....
با یادآوری باورهای دینی و اعتقادات معنوی استرستان کم خواهد شد. تکیه کلام من این است که به رضای خداوند راضی باشید. میگویم خدایا کمک کن ما حلال تو را حلال شمرده و حرام تو را حرام بشماریم و به رضای تو راضی باشیم. اگر این کار را انجام دهیم، استرسمان کم خواهد شد. اگر حتی نان خالی جلوی ما گذاشتند، در آن خیری است. سعی میکنم مریضها را در دیدگاه توکل به خداوند، «رواندرمانی حمایتی» کنم. موفقیت به زرنگی، دوندگی و نقشهکشی نیست، بلکه دست خداوند در کار است، «گر زمین و زمان به هم دوزی، بیش از اینت نمیدهم روزی». تکههایی از ادعیههایی که خواندهام را نوشته و برایشان میخوانم. میبینم استرسی که در لحظۀ ورود داشت، برطرف شده است؛ زیرا «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند». به بانوان بیمار میگویم آنقدر که بر حضرت زینب سلام الله علیها ستم وارد شد، بر هیچ زنی در دنیا ستم وارد نشد؛ اما تحمل کرده و به خداوند توکل داشت. و توانست پیام خونین عاشورا را به همه مردم دنیا برساند. سعی میکنم مریضها را نسبت به اعتقادات مذهبی، اسلامی و خدایی قوی کنم تا کمتر زجر بکشند. چارهای نیست؛ زیرا خداوند در همه جا حضور دارد. باید تلاش و تدبیر خود را انجام دهیم و از وظایفمان کوتاهی نکنیم و سپس امور را فقط به او واگذار کنیم.....
از شما ممنونم. بهعنوان استادی که سالها در این دانشگاه خدمت کردهاید، برای جوانانی که اکنون دانشجوی رشتۀ پزشکی هستند، چه توصیهای دارید تا مسیر را بهتر طی کنند؟
توصیهام این است که رشته پزشکی را انتخاب کنند تا در کنار بیمار باشند و خدمات خالصانه انجام دهند. اگر اینکار را انجام دهند، این حرفه مقدس برایشان خسته کننده نخواهد بود. باور داشته باشید که اگر شما به این راه قدم گذاشتهاید، خداوند شما را انتخاب کرده است و شما نیز امتحانتان را نزد خداوند نیکو پس دهید. خداوند در تمام ما از روح خویش دمیده است. پس اگر تو به هر مریضی کمک کنی، از روح خدائی در او دمیده ای و در واقع به خداوند کمک کردهای. با خداوند شرط کن که خدایا، به من کمک کن تا به مریضها کمک کنم و در عوض زندگی مرا نیز در مسیر سعادت قرار فرمای. بهدنبال زرق و برق نباشید؛ زیرا «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر». هرچه زندگی کوچکتر و جمع و جورتر باشد، بهتر است. سعی کنید با دانش و تخصص و تجربه تان مرحم زخم همه باشی، و اطمینان داشته باشید خودتان در سلامت خواهید بود و آلام عزیزانتان شفا خواهد یافت.
اگر مرحم زخمهای دیگران باشید، آنقدر توانمند می شوید که اگر خودت یا عزیزانت دچار درد و رنجی شدند، مرحم شفابخش آنها به اذن خداوند تبارک و تعالی خواهید بود. اما اگر به زخم کسی نمک بپاشی، خودت نیز دچار دردسر میشوی. خداوند انسانها را خلق کرده و بدون هدف به دنیا نیامدهاند. هریک از بندگان ذرهای از آفرینش هستی بخش مطلق، پروردگار عالم هستند. وقتی شما به مریض کمک میکنید، یعنی در محضر خداوند هستید. خداوند نیز شما را تنها نخواهد گذاشت و جبران میکند و اگر امروز جبران نکرد و خواستهام را اجابت نکرد، حتماً خیر و مصلحت بوده است و روزی دستم را خواهد گرفت.
چند فرزند دارید؟
یک پسر، دو دختر و دو نوه دارم.
فرزندانتان به رشتۀ پزشکی رفتهاند؟
خیر. فقط دختر کوچکم، «بیوتکنولوژی» خوانده است.
اگر صحبت پایانی دارید بفرمایید.
از شما و کادرتان تقاضا دارم بیشتر سعی کنیم از اساتید قبلی دانشکدۀ پزشکی تهران صحبت کنیم. بنده هفتۀ پیش از این اساتید نام بردم، از آنها در کتابتان نام ببرید. بسیار مهم است و خداوند خوشش میآید؛ زیرا من از خودم حرف نمیزنم، بلکه از کسانی حرف میزنم که زمانیکه من سال اول طب بودم و در اول راه بودم، هرکدام از آنها شخصیت علمی مهمی بوده و اکثرشان نیز تحصیلکردۀ خارج بودند. بنده تا جایی که یادم بود، نام آنها را بیان کردم. از شما خواهش دارم از مقامات محترم دانشگاه علوم پزشکی بخواهید تا به کارگزینیها مراجعه کرده و اسم آنها را پیدا کنند و کتابی بهنام اساتید و بنیانگذاران آنسالها منتشر کنید. هرطور با شخصیت های پیش کسوت و گذشتهها رفتار کنیم، آیندهها نیز با ما همان طور رفتار خواهند کرد. بهفکر مطرح کردن خود نباشیم.
پنجشنبهها که به قم میرفتم، در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها، متوسل میشدم و میگفتم دانشکدۀ پزشکی متعلق به شما است؛ زیرا معتقدم ایران کشور متعلق به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام است و معتقدم قرآن و عترت در زادگاهش مظلوم واقع شده است و ایران اسلامی مدافع برحق این مواریث عظیم و گرانبهای پیامبر عظیم الشأن اسلام در این روزگار است، دعا میکنم خداوند این کشور را حفظ و اتلا بخشد تا بر بام دنیا بایستد و در زمینه علمی و پزشکی مرجعیت پیدا کند و پرافتخارترین بلاد عالم باشد و در همه زمینه ها رشد کند و گسترش یابد و هیچ گاه دشمن شاد نشود.
بعد از شما چهکسی ریاست دانشکدۀ پزشکی را برعهده گرفت؟
مرحوم «دکتر محمدحسن باستان حق» که بر اثر بیماری در جوانی فوت شدند. ایشان انسان بسیار شریف و مسئول بسیار پرتلاش و طبیبی بسیار دلسوز و متخصص غدد درون ریز و متابولیسم در بیمارستان شریعتی بودند.
آقای دکتر محققی از همراهی شما بسیار سپاسگزارم، شما نیز اگر صحبتی دارید بفرمایید.
دکتر محققی: تشکر میکنم. برای حقیر مانند همیشه محفل استاد دکتر بیگدلی جلسۀ درسی بسیار آموزنده بود. برای حضرت ایشان آرزوی سلامتی و سربلندی دارم. دعا میکنم ایشان سالم بوده و سایه معنوی مبارکشان بر بام دانشگاه برقرار باشد. پایهگذاریها و دلسوزیهایی که انجام دادند، تدابیری که مخلصانه انجام دادند، همیشه آثار و برکاتش در دانشگاه جاری و ساری بوده است.
از روابط عمومی دانشگاه و سرکار عالی که با حوصله و درایت این مصاحبه را تنظیم نمودید سپاسگزارم. این گفتگوی صمیمی در حافظه دانشگاه به یادگار خواهد ماند.
والسلام علی من اتبع الهدی
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: