• تاریخ انتشار : 1396/07/08 - 14:16
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 16128
  • زمان مطالعه : 33 دقیقه

دکتر نیکخو: پزشک نباید از شکست‌های خود ناراحت شود و باید همواره امیدوار باشد

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر محمدعلی نیکخو متخصص نفرولوژی را در این خبر خواهید خواند.

محمد علی نیکخو متولد سال ۱۳۰۷ در تهران خیابان ری کوچه آصف الدوله است. در سن پنج سالگی برای آموزش قرآن به مکتب خانه رفت و دوران دبستان و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه بدر و سیکل دوم خود را در دبیرستان های علمیه و پهلوی گذراند و پس از شرکت در کنکور دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشسرای عالی و قبولی در هر دو رشته، رشته پزشکی را انتخاب کرد.
دکتر محمدعلی نیکخو متخصص بیماری های کلیه، راه‌اندازی اولین دستگاه همودیالیز و اولین دیالیز صفاقی، دو وسیله جایگزین در نارسائی کلیه را در ایران و اولین پیوند کلیه در دانشگاه علوم پزشکی تهران را انجام داده است.
در سال ۱۳۴۲ با پیشنهاد دکتر عزیزی با حضور تعدادی از اساتید دانشکده پزشکی، انجمن نفرولوژی ایران به ریاست دکتر معتضدی و دبیری دکتر نیکخو تأسیس شد که هم اکنون بیش از نیم قرن از فعالیت آن می گذرد. دکتر نیکخو در سال ۱۳۵۲ کتابی تحت عنوان تنظیم آشفتگی‌های بدن در بیماران کلیه را به چاپ رسانده که جز نخستین کتاب هایی است که در زمینه دیالیز در بیماران کلیوی در ایران انتشار یافته است.
دکتر نیکخو معتقد است در حال حاضر برای این‌که یک فرد متخصص شود باید حدود ۱۱ سال از عمر خود را برای این رشته صرف کند پس باید عاشق این رشته باشد. این کار، بسیار پرمسئولیت است و پزشک باید از شکست‌های خود ناراحت نشود و همواره امیدوار باشد.
در این مصاحبه دکتر علی خلوت، فوق تخصص روماتولوژی دانشگاه از شاگردان استاد نیکخو ما را یاری کرده اند.

برای شروع خود را معرفی کنید و بفرمایید در چه سالی و کجا به دنیا آمدید و دوره کودکی‌تان چگونه گذشت؟
من محمدعلی نیکخو هستم. در سال ۱۳۰۷ در تهران و «خیابان ری» کوچه آصف الدوله به دنیا آمدم. در سن پنج سالگی برای آموزش قرآن به مکتب خانه رفتم. در آن مکتب خانه خانم مسنی به نام ملاباجی به ما قرآن را آموزش می‌داد.
در قسمت شرقی منزل ما امام زاده یحیی وجود داشت و در کنار آن مسجدی هم به همین اسم وجود داشت. درخت چناری در آن جا وجود داشت که عمر چند ۱۰۰ ساله داشت و از وسط نصف شده بود که مردم به آن دخیل می‌بستند. حوالی سال ۱۳۱۴ در زمان رضا شاه مسجد و امام زاده تخریب و تبدیل به ورزشگاه شد ولی در زمان سلطنت محمد رضا شاه، مجددا تجدید بنا و دوباره امام زاده یحیی و مسجد برپا شد.

اعتراضی به تخریب آن نشد؟
خیر. کسی جرئت اعتراض نداشت.
کمی بالاتر از مسجد دبستانی وجود داشت که من تحصیلات خود را در آنجا شروع کردم. ادامه این کوچه به کوچه میرزا محمود وزیر متصل می‌شد. در این کوچه تعدادی از رجال مملکت سکونت داشتند، گویا آنطور که شنیدم دکتر قریب هم مدتی در آن سکونت داشتند. شوهر خواهر آقای دکتر قریب که آقای خواجوی نام داشت، در کوچه آصف الدوله نزدیک ما ساکن بود و معلم فارسی من در دبستان بدر بود.

بنابراین از کودکی دکتر قریب را می‌شناختید؟
خیر. فقط شنیدم که ساکن این محل بوده اند.
دبستان بدر حیاط بسیار بزرگی داشت که دورتادور آن اتاق بود که گویا قبلاً منزل آقای نصیر الدوله بوده است. مدیر دبستان مردی به نام سره متدین و جدی بود. خاطره‌ای که از دوران دبستان دارم، پیشاهنگی دانش آموزان سال ششم دبستان است که اجباری هم بود. لباس پیشاهنگی و کلاه مخصوص داشت و ما آن را می‌پوشیدیم و از چند ماه مانده به سوم اسفند که گویا تولد رضاشاه بود، به همراه قوای نظامی و انتظامی و غیره در میدان جلالیه که شامل محوطه دانشگاه و خیابان های اطراف بود، جلوی رضاشاه رژه می رفتیم. دبستان بدر به تدریج به دبیرستان تبدیل شد و من تا پایان سیکل اول یعنی تا کلاس نهم  در همان مدرسه به تحصیل پرداختم.

شما فرزند چندم خانواده بودید؟
من فرزند سوم خانواده بودم. ما پنج فرزند بودیم. دو برادر و سه خواهر داشتم.

برادر و خواهران شما هم تحصیلات دانشگاهی داشتند؟
برادر من استاد دانشگاه علم و صنعت بود.

شغل پدر شما چه بود؟
پدر من شغل آزاد داشت و در خیابان «لاله‌زار» مغازه داشت.  دستگاه های مختلف بافندگی یراق بر روی لباس های ارتشی و نوارهای روی پرده و تورهای مختلف و غیره. من تابستان‌ها به مغازه پدرم می‌رفتم. پدرم اصرار داشت که کار او را هم یاد بگیرم.

روحیات و اعتقاد پدر شما چگونه بود؟
پدر من فرد متدین و با روحیه آرامی بود. نماز جماعت جمعه شب هایش در مسجد امام زاده یحیی ترک نمی شد و من را همراه خود به مسجد می برد. در آن زمان خیابان های لاله‌زار و «نادری» و «استانبول» (که شاید اسامی بعضی عوض شده باشد) از بهترین خیابان‌های تهران بود. بهترین سینما ها در این خیابان ها وجود داشت و همیشه مملو از جمعیت بود و گردشگاه محسوب می‌شدند. به خصوص در شب ها که مردم دست از کار می کشیدند در این خیابان ها قدم می زدند. در خیابان لاله زار مغازه های شیک پر از اجناس داخلی و خارجی وجود داشت از جمله فروشگاه پیرایش بود که اجناس خانگی آلمانی داشت پدر من با صاحب فروشگاه که آقای پیرایش نام داشت، دوست بود. یک روز به پدرم گفت که من از مردم ایران تعجب می‌کنم که فرش های گران قیمت را می خرند و به زیر پا می‌اندازند اما یک یخچال با آن همه فایده که در زندگی انسان دارد نمی‌خرند. همین‌طور که می‌دانید در آن زمان استفاده از یخچال مرسوم نبود.

 برخورد خانواده با اشتباهات شما چگونه بود؟ آیا تنبیه‌شده بودید؟
خیر. هیچ‌وقت.

چه خصوصیاتی از پدرتان را به یاد دارید که در شما هم نهادینه‌شده باشد؟
جنبه مذهبی، صداقت و آرامش روحی و حضور به‌موقع ایشان در مغازه را به یاد دارم.

مادر ازلحاظ اخلاقی چه طور بود؟
مادر مهربان و خوبی بود و ما را ازلحاظ درسی تشویق می‌کرد.

تا چه سالی در قید حیات بودند؟
مادرم تا سن ۸۵ سالگی در قید حیات بود و براثر بیماری فوت کرد اما پدرم براثر تصادف با ماشین در سن ۶۹ سالگی فوت شد.

خدا رحمتشان کند. بعد چه اتفاقی افتاد؟
سیکل دوم من در دبیرستان علمیه که در نزدیکی مجلس شورای ملی واقع‌شده بود، طی شد. ما معلم‌های بسیار خوبی داشتیم. معلم ادبیات ما دکتر مشایخ فریدنی و بعد دکتر نیر سینا بود. معلم ریاضی ما هم آقای امام وردی تحصیل کرده فرانسه بود. دانشسرای عالی در آن موقع بالای مجلس شورای ملی در یک کوچه قرار داشت و خلاصه نزدیک مدرسه ما بود. در بعضی شب ها کنفرانس های عمومی برپا می شد و اساتید راجع به مطلبی علمی سخنرانی و گفتگو می کردند. دکتر مشایخ فریدنی بسیار به جلسات دانشسرای عالی علاقه داشت و ما را نیز به آن جلسات می‌برد. به خاطر دارم آقای ملک‌الشعرای بهار در یکی از این جلسات راجع به سبک‌های شعر سخنرانی کرد. بار دیگر هم دکتر رضازاده شفق راجع به اقتصاد خانواده صحبت ‌کرد.

خاطره روز اول مدرسه خود را به یاد دارید؟
خیر؛ اما به یاد دارم در سال چهارم دبستان معلم من خانم بود چون به‌تازگی باب شده بود که خانم‌ها هم می‌توانند برای تدریس اقدام کنند.

زمانی که در مکتبخانه بودید از آموزش‌های مکتبی نمی‌ترسیدید؟
بله می ترسیدم. همانطور که قبلا گفتم مکتب دار ما خانم سالمندی به نام ملاباجی بود. چوب دستی بلندی کنار تشک خود گذاشته بود ولی کمتر از آن استفاده می کرد و فقط برای ترساندن بچه ها گذاشته بود.
من کلاس دهم و یازدهم را در دبیرستان علمیه بودم. در سال دوازدهم دبیرستان علمیه شاخه تجربی نداشت به همین علت به دبیرستان پهلوی در خیابان ری رفتم. من در سال ۱۳۲۶ دیپلم طبیعی گرفتم. در همان سال هم در کنکور پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و هم در کنکور «دانشسرای عالی » در رشته شیمی شرکت کردم. من در هر دوی این رشته‌ها قبول شدم اما رشته پزشکی را ادامه دادم.

چرا به پزشکی علاقه‌مند بودید؟
دلیل آن را نمی دانم اما از ابتدا به پزشکی علاقه‌مند بودم.

کنکور در آن زمان سخت نبود؟
خیر. کنکور هر دانشکده جداگانه برگزار می‌شد اما به‌صورت تشریحی بود.

نتایج چه طور اعلام می‌شد؟
نتایج در روزنامه‌ها اعلام نمی‌شد بلکه هر دانشکده در تابلوی اعلانات خود، اسامی قبول شدگان را اعلام می کرد. به یاد دارم شب قبل از اعلام نتایج کنکور، عده ای به دانشگاه رفتیم و در دانشکده پزشکی،  اصرار کردیم که نتایج را زودتر به ما بگویند. دکتر عمادیان که گویا در آن زمان سردبیر دانشکده پزشکی  بود، نتایج را برای ما خواند.

خانواده خوشحال بودند که شما دانشگاه قبول شدید؟
بله.

پدرتان رشته خاصی را توصیه نمی‌کردند؟
خیر. فقط به درس خواندن توصیه می‌کردند.
در دانشکده ما اساتید بسیار خوبی داشتیم که همه تحصیل‌کرده فرانسه بودند و بعدا تحصیل‌کرده‌های انگلیس و آمریکا وارد دانشگاه شدند. آقای دکتر گل‌گلاب به ما گیاه‌شناسی، دکتر وکیلی بیماری های داخلی، دکتر قریب کودکان و پروفسور عدل جراحی درس می‌دادند. در آن زمان دانشکده طب شش‌ساله بود و سپس دوره انترنی به چهار ماه جراحی و چهار ماه داخلی و چهار ماه تخصصی تقسیم می‌شد. من جراحی بخش آقای دکتر میر در بیمارستان پهلوی را انتخاب کردم. «پرفسور عدل» هم در «بیمارستان سینا» فعالیت داشت. در آن زمان پرستارهای قدیمی می‌رفتند و پرستارهای نوین به‌تازگی در بیمارستان حاضر می‌شدند. آقای پرفسور سمیعی هم در آن زمان دانشیار دکتر میر بود. بخش داخلی را هم در «بیمارستان امیراعلم» گذراندم. انتخاب من برای بخش تخصصی «اورولوژی» بیمارستان سینا بود که از قسمت جراحی سینا ‌هم استفاده کنم. تخصص و بخش اورولوژی از سابق در ایران وجود داشت اما تخصص نفرولوژی بعدا به وجود آمد که شامل بیماری‌های داخلی کلیه است و حدود ۵۰ سال است که در ایران تدریس می‌شود البته در جهان کمی بیش از 50 سال سابقه دارد. تقریبا از زمانی که ماشین همودیالیز ساخته شد و در اختیار بیماران قرار گرفت(سال 1950 میلادی).
بخش اورولوژی بیمارستان سینا را آقای «لقمان‌الملک» که کرسی استادی را در دانشکده نیز داشت اداره می‌کرد. نام اصلی او دکتر سعید مالک و تحصیل‌کرده فرانسه بود. ایشان غالبا کارهای اجرایی مثل وزیر بهداری و سناتوری داشت و کم‌تر در بخش حضور داشت، در زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق و تعطیل شدن مجلس سنا، دکتر لقمان‌الملک هر روز در بخش حضور می یافت. او بسیار جدی و منضبط بود و نظامی‌وار بخش را اداره می‌کرد. همه باید سر ساعت در بخش حضور می داشتند. آقای دکتر به‌دقت شرح حال بیماران را که ما نوشته بودیم گوش می‌داد و بیماران را هم به‌دقت معاینه می‌کرد. در این چهار ماه خیلی در بخش اورولوژی استفاده کردیم و همین برای من انگیزه‌ای شد که به سمت تخصص «نفرولوژی» بروم.

اساتید دیگر خود را به یاد دارید؟
بله، در آسیب‌شناسی دکتر آرمین، دکتر رحمتیان و دکتر شمسا از اساتید ما بودند. آقای دکتر امیراعلم، دکتر نجم آبادی و پروفسور حکیم به ما تشریح را درس می‌دادند.

از «دکتر حفیظی» چیزی به خاطر دارید؟
دکتر حفیظی سردبیر دانشکده پزشکی بود و بعدا هم رییس دانشکده پزشکی شد. در دوره‌ای که صنعت نفت ملی شد، غالبا کلاس‌ها تعطیل می‌شد و آقای دکتر حفیظی بچه‌ها را مجبور می‌کرد که در کلاس‌ها حضورداشته باشند، یک‌بار هم ماشین دکتر حفیظی را خراب کردند.
من در سال ۱۳۳۲ فارغ‌التحصیل شدم و بلافاصله به خدمت سربازی رفتم. من در بخش داخلی بیمارستان لشگر اهواز خدمت می‌کردم، ادامه سربازی را هم در مرز ایران و عراق بودم. خاطره خوبی از نظام‌وظیفه ندارم. در سال ۱۳۳۴ به تهران برگشتم. در همین زمان دانشکده پزشکی تهران به دستیار فیکس برای بخش داخلی یک بیمارستان پهلوی نیاز داشت. من اسم نوشتم، امتحان دادم و قبول شدم و در بخش آقای دکتر عزیزی استاد کرسی بالینی داخلی دانشکده پزشکی مشغول به کار شدم. زمانی که «پرفسور ابرلن» تشکیلات جدید دانشکده پزشکی را پی ریزی می کردند، آقای دکتر عزیزی هم حضور داشتند. من این دوره چهارساله آسیستانی ثابت را گذراندم و پس از اتمام آن در سال ۱۳۳۸ به سمت رئیس درمانگاه نائل شدم. بدین ترتیب عضو هیات علمی دانشکده شدم.

رئیس بیمارستان در آن زمان چه کسی بود؟
آن موقع بیمارستان رئیس اداری داشت که یک شخص انگلیسی با تحصیلات مدیریت بیمارستانی بود. بعد از اتمام مأموریت این فرد یک دکتر داروساز رئیس شد.

بخش داخلی تقسیم‌بندی خاصی داشت؟
خیر. هنوز به تخصص های مختلف گوارش و کلیه و غیره تقسیم‌بندی نشده بود. اساسا فوق تخصص بیماری های داخلی به وجود نیامده بود. لازم است درباره درمان های جایگزینی در بیماری های کلیه اشاره کنم.
به طور کلی، کلیه های سالم با خارج کردن آب اضافی و مواد زائد و سموم از بدن، خون را تصفیه می کنند و محیط داخل بدن را ثابت نگاه می دارند. وقتی در اثر عوامل مختلف کلیه ها تخریب شوند، کار کلیه ها متوقف می شوند و نارسایی کلیه به وجود می آید در این شرایط مواد زائد در بدن انباشته شده و جان بیمار به خطر می افتد. در این صورت نیاز به درمان جایگزین خواهد بود. درمان جایگزین شامل دیالیز و پیوند کلیه است. البته دیالیز بر دو نوع است. یکی دیالیز خونی که به وسیله ماشین همودیالیز انجام می شود و دیگری دیالیز صفاقی که از حفره شکم و پرده صفاق استفاده می شود. هر دو نوع دیالیز، برای اولین بار در ایران در بیمارستان امام خمینی (پهلوی سابق) به وسیله من انجام و در اختیار بیماران کلیوی قرار گرفته است.
ماشین همودیالیز در ابتدا کلیه مصنوعی نام داشت و در سال 1945 میلادی به وسیله یک پزشک هلندی به نام ویلیام کلف ساخته شد. پیدایش این دستگاه یک حادثه بزرگ پزشکی در قرن بیستم بود زیرا در آن تاریخ برای اولین بار بشر توانسته بود وسیله ای بسازد که جایگزین یک عضو از کار افتاده بدن قرار گیرد.
ماشین همو دیالیز کلف از یک استوانه به طول 110 و قطر 30 سانتی متر از یک تور فلزی ساخته شده بود که روی آن نوار توخالی از جنس سلوفان که یک غشاء نیمه تراوا است به طول 45 متر و به عرض 2 سانتی متر پیچیده شده بود. این توری استوانه ای صافی یا فیلتر دستگاه را تشکیل می داد که در داخل یک محفظه به گنجایش 100 لیتر از مایع دیالیز پر شده بود و در هر ثانیه یک دور می چرخید. خون بیمار داخل سلوفان از یک طرف به طرف دیگر عبور می کرد و دائما داخل مایع دیالیز تبادل مواد و املاح از طریق غشاء سلوفان انجام می شد و خون تصفیه شده وارد بدن بیمار می شد. از سال 1950 میلادی از این دستگاه در اروپا و آمریکا سالها استفاده می شد و در ایران هم از سال 1341 شمسی در بیمارستان پهلوی استفاده شد و مدتها ادامه داشت و بعدها با پیشرفت تکنولوژی دستگاه های پیشرفته ساده و کوچک ساخته شد که به راحتی می شد از آنها در نارسایی حاد و هم نارسایی مزمن کلیه استفاده کرد.

این دستگاه چگونه خریداری شد؟ آیا به خاطر دارید؟
در سال ۱۳۳۹ فرانسوی‌ها ضمن برپایی یک نمایشگاه از اجناس خود در تهران، یک دستگاه ماشین همودیالیز به تهران آورده بودند. آقای دکتر عزیزی، رییس بخش داخلی یک بیمارستان پهلوی، که خود علاقه زیادی به رشته نفرولوژی داشت، از دانشکده پزشکی درخواست کرد که این دستگاه را برای بیمارستان خریداری کنند و فرانسوی ها آن را به فرانسه بر نگردانند. دانشکده پزشکی نیز موافقت کرد. ماشین همودیالیز به بیمارستان پهلوی منتقل شد و به منظور راه اندازی ماشین و پایه گذاری رشته نفرولوژی در بیمارستان امام خمینی، پروفسور کرونیه معاون پروفسور هامبورژه رییس بخش نفرولوژی در پاریس به ایران آمد. یکی از اتاق های بخش برای استقرار ماشین همودیالیز که بزرگ بود انتخاب و محلی نیز برای آزمایشگاه تعیین شد. پس از آن تیم پنج نفره‌ای که شامل یک پزشک، دو پرستار و دو تکنسین آزمایشگاه بود، تشکیل شد. پزشک انتخاب‌شده من بودم که برای آموزش به همراه این تیم به اروپا رفتیم. دو خانم پرستار برای آموزش پرستاری همودیالیز از بورس انگلیس استفاده کرده و در بیمارستان های لندن به آموزش مشغول شدند. دو خانم تکنسین آزمایشگاه برای آموزش آزمایش مربوط به بیماری های کلیه در بخش هامبورژه در پاریس مشغول شدند و بنده نیز برای گذراندن یک دوره نفرولوژی در بخش نفرولوژی پروفسور هامبورژه مشغول شدم و هر سه از بورس فرانسه استفاده می کردیم.
در بهمن ماه 1341 استفاده از ماشین همودیالیز در بیمارستان امام خمینی برای درمان بیماران کلیوی آغاز شد. بیماران زیادی از تمام نقاط کشور برای ما فرستاده می شدند زیرا تنها یک ماشین همودیالیز در یک بیمارستان دولتی بود. در آن زمان فقط بیماران مبتلا به نارسایی حاد کلیه که در یک دوره کوتاه آنوری نیاز به چند جلسه دیالیز داشتند از این ماشین همودیالیز استفاده می کردند و در بیماران مبتلا به نارسایی مزمن کلیه که مکررا تا آخر عمر باید هفته ای 3 بار دیالیز شوند امکان نداشت زیرا برای آماده کردن دستگاه حدود دو تا سه ساعت وقت لازم بود. دستگاه باید با 1200 میلی لیتر خون پر می شد. مایع دیالیز را خودم می ساختم که در هر ساعت باید عوض می شد. فیلتر یا صافی دستگاه به وسیله ما آماده می شد و بعد جراح باید عروق دست و پای بیمار را برای اتصال به دستگاه آماده می کرد. سپس بیمار برای 4 ساعت زیر دستگاه همودیالیز بود و خلاصه بیش از نصف روز وقت لازم صرف می شد تا یک جلسه دیالیز انجام شود ولی بعدها با پیشرفت تکنولوژی، ماشین های همودیالیز کوچکتر و ساده تر به صورت فعلی درآمد و دیگر نیازی به پرکردن خون نداشت. به خصوص با پیدایش «شانت» و بعد فیستول ورید و شریان، نیاز ما به جراحی از بین رفت و توانستیم از این دستگاه برای نارسایی مزمن کلیه (CKD) نیز استفاده کنیم.

محلول لازم برای دستگاه وارداتی بود؟
خیر. محلول را من می‌ساختم. املاح به‌کاربرده شده باید با املاح خون مطابقت داشت. من از داروخانه تمام مواد لازم را می‌گرفتم و اندازه آن را با استفاده از ترازو اندازه‌گیری می‌کردم.

برای هر بیمار یک بار این کار را انجام می‌دادید؟
خیر. هر یک ساعت چند بار باید این کار را انجام می‌دادیم. یعنی برای هر بیمار چندیدن بار این عمل تکرار می شد.

آیا خاطره دیگری دارید؟
در ادامه از میان بیمارانی که دچار نارسایی حاد کلیه شده و به بیمارستان پهلوی فرستاده شده بودند، تعداد قابــل ملاحظه ای نارسایی حاد کلیه به علت مسمومیت با سوبلیمه توجه ما را جلب کرد. ســوبلیمه یا بــی کلرور جیوه (CL2Hg) یک ترکیب معدنی جیوه و فوق العاده سمی است که خوردن یک گرم آن باعث مرگ می شود. ابتدا مخاط دستگاه گوارش از دهان تا پایان روده ها را دچار تورم و زخم کرده سپس به هنگام دفع از کلیه ها باعث تخریب کامل کلیه ها شده و منجر به نارسایی حاد کلیه و بالاخره  مرگ بیمار می شود.

این ماده چطور در دسترس آنها بود؟
ما 17 نمونه را مورد بررسی قرار دادیم؛ ملاحظه شد که همه خانم های جوان به قصد خودکشی سوبلیمه خورده اند و همه از کارکنان آرایشگاه زنانه و یا از بستگان آن ها بوده اند که دسترسی آسان به این مواد سمی داشتند. سابقاً خانم ها فرهای طولانی مدت 6 ماهه و یک ساله به موهای خود می زدند و سوبلیمه در این گونه فرها به کار می رفت. خانم هایی که در این آرایشگاه ها کار می کردند گاهی به علت اختلافات خانوادگی با خوردن سوبلیمه که به راحتی در دسترس بود اقدام به خودکشی می کردند.
قبل از انقلاب یک کنگره بین‌المللی پزشکی به وسیله دربار و به ریاست فرح پهلوی همه ساله در رامسر تشکیل و درباره بیماری یک عضو از بدن بحث و گفتگو می شد. از دانشمندان و استادان بزرگ و نامی خارجی نیز برای سخنرانی در آن دعوت می شد.
در سال ۱۳۵۱ که موضوع بحث این کنگره بیماری‌های کلیوی بود، من در این کنگره مقاله ای در مورد نارسایی حاد کلیه بعلت مسمومیت با جیوه یا سوبلیمه ارائه دادم. سپس آقای دکتر جهانشاه صالح رئیس دانشگاه وقت که در جلسه حضور داشتند ذکر کردند که از سوبلیمه علاوه بر خودکشی در سقط‌جنین هم استفاده می‌شود ولی بعدها در اثر جذب سوبلیمه نارسایی حاد کلیه عارض می شود که منجر به فوت مادر خواهد شد. در آن زمان که ماشین همودیالیز نبود تا آنجا که من به خاطر دارم تمام بیماران فوت می کردند یکی از بیماران ما با برداشتن قرص سوبلیمه دچار سقط شده بود که دختر یکی از رجال سرشناس مملکت بود و سپس دچار نارسایی حاد کلیه شد. هر چه کوشش کردیم فایده نداشت و بالاخره فوت کرد. آنها تصور می کردند که در درمان او قصور و کوتاهی شده است لذا در قبرستان ابن بابویه سنگ بزرگی روی قبر او گذاشته بودند و با خط درشت بودند که این دختر به علت بی‌مبالاتی آقای دکتر جهانشاه صالح فوت‌شده است.

آیا در این کنگره تصمیم خاصی برای این قرص‌ها گرفته شد؟
خیر. ما قبلاً نامه‌ای به وزارت بهداری نوشته بودیم و فروش آن قدغن شده بود.

دستگاه همودیالیز شما در حال حاضر کجاست؟
فکر می‌کنم در انبار بیمارستان پهلوی باشد.

تا چه زمانی از این دستگاه‌ استفاده می‌شد؟
تا زمانی که من در بیمارستان حضور داشتم اما بعد از آن از ساخته جدید آمریکایی (تراونول) و غیره استفاده می شد.

پس از آن چه شد؟
بعد از مدتی وسیله دیگری در ایران پیدا شد که عملکرد آن مثل دستگاه همودیالیز بود و «دیالیز صفاقی» نام داشت. دیالیز صفاقی نوعی دیگر از دیالیز است که در آن، از حفره شکم و پرده صفاق استفاده می شود و در سال ۱۳۴۶ برای اولین بار در ایران در بیمارستان امام خمینی به وسیله اینجانب برای درمان بیماران کلیوی آغاز شد و به خاطر سهولت کار و سادگی، به سرعت در سراسر کشور رواج یافت. در سال 1346 در مجله انگلیسی British medical journal در یک مقاله تحت عنوان دیالیز صفاقی، فرمول محلول دیالیز که اساس انجام دیالیز صفاقی است نوشته شده بود که من آن مقاله را به خانم دکتر لکستانی مدیر داروخانه بیمارستان امام خمینی نشان دادم و ایشان ساختن این محلول را تقبل کرد و آن را در تعداد زیادی شیشه استریل تهیه نمود و ما برای اولین بار برای یک بیمار مبتلا به نارسایی کلیه آن را به کار بردیم که موثر واقع شد و با پایین آمدن اوره خون، حال عمومی بیمار بهبود یافت.
مشکل اصلی ما برای انجام دیالیز صفاقی تهیه محلول دیالیز در اندازه وسیع بود. در آن زمان «انستیتو پاستور» انواع سرم‌ها را می‌ساخت. من به آقای دکتر عزیزی گفتم نامه‌ای بنویسند تا به همراه فرمول محلول به انستیتو پاستور ببرم شاید آن‌ها ساخت این محلول را بر عهده بگیرند. آقای دکتر شمسا مسئول تهیه سرم در انستیتو بود که این کار را تقبل کرد و این محلول در شیشه های یک لیتری تهیه می شد و بعد از انجام دیالیز، شیشه های خالی برای تهیه مجدد به انستیتو پاستور فرستاده می شد زیرا در آن زمان کیسه های پلاستیکی وجود نداشت.
در سال ۱۳۴۸ ما اولین پیوند کلیه در دانشکده پزشکی تهران را در بیمارستان امام خمینی انجام دادیم. بیمار مرد جوانی بود 25 ساله که دچار نارسایی مزمن کلیه در مرحله نهایی بود. من دو بار بیمار را همودیالیز کردم تا اوره خون بیمار 75 میلی گرم در 100 میلی لیتر شد. چون یکی از دوستان بیمار حاضر شده بود یکی از کلیه های خود را به او هدیه کند، بیمار برای پیوند آماده شد. پس از انجام آزمایش های لازم و کارهای اصلی در بیمار و اهدا کننده، بیمار برای انجام پیوند به تیم جراحی متشکل از دکتر جهرمی جراح کلیه و دکتر شفیعی جراح عروق سپرده شد. عمل با موفقیت انجام گرفت و کلیه پیوندی بلافاصله بعد از برقرار شدن جریان خون شروع به ترشح ادرار نمود. حدود یک ماه کلیه به خوبی کار می کرد ولی به تدریج علائم پس زدگی ظاهر شد بالاخره کلیه از کار افتاد و بیمار مجدداً تحت درمان با همودیالیز قرار گرفت.

شما از بنیان گذاران انجمن نفرولوژی ایران هستید، لطفا از نحوه انجمن بفرمایید.
در سال 1342  استاد دکتر عزیزی به من گفتند حال که شما آمده اید و کارهای نوین در رشته بیماری های کلیه شروع کرده اید لازم است که یک انجمن نفرولوژی تاسیس شود تا در جلسات آن بحث و گفتگو درباره بیماری های کلیه داشته باشیم. سپس تعدادی از اساتید دانشکده از قبیل دکتر معتضدی، دکتر قریب، دکتر هادوی و دکتر بهادری را نام بردند و گفتند که با آنها صحبت کنید و جلسه تشکیل دهید. من هم این کار را انجام دادم. در ساعت ده و نیم صبح روز دوشنبه پانزدهم مهرماه 1342 در سالن کنفرانس بخش سرطان بیمارستان پهلوی جلسه تشکیل شد و جهت تعیین هیات رئیسه مذاکره بعمل آمد. نتیجه بدین شرح اعلام شد؛ آقای دکتر معتضدی رئیس، آقایان دکتر هادوی و دکتر معتمد، نایب رئیس و دکتر نیکخو دبیر و آقای دکتر بهادری خزانه دار شدند و این موضوع در نامه دانشکده پزشکی شماره چهارم سال بیست و یکم دی ماه 1342 درج گردید. هم اکنون بیش از نیم قرن است که انجمن نفرولوژی ایران فعالیت دارد.
یکی دیگر از کارهای من «بیوپسی» کلیه بود. هنگامی که من در بخش نفرولوژی در پاریس بودم تازه بیوپسی کلیه شروع شده بود و به دو طریق بیوپسی باز و بسته انجام می شد. بیوپسی باز مستلزم  بیهوشی کامل در اتاق عمل بود و بعد به وسیله جراحی با سوزن مخصوص بیوپسی زیر چشم انجام می گرفت ولی در بیوپسی بسته، فقط با بی حسی موضعی و با سوزن مخصوص بیوپسی بسته انجام می شد. پروفسور هامبورژه رئیس بخش نفرولوژی پاریس با بیوپسی بسته مخالف بود و در بخشی که ما کار می کردیم فقط بیوپسی باز انجام می شد. من موقع مراجعت به ایران یک سوزن بیوپسی باز با خودم آوردم و در ایران چند مورد بیوپسی باز انجام دادیم ولی غالب بیماران به خاطر بیهوشی کامل و رفتن به اتاق عمل راضی به انجام آن نبودند. البته قبل از من آقای دکتر مسلم بهادری استاد آسیب شناسی از انگلیس آمده و بیوپسی بسته کلیه را شروع کرده بود و ما هم بعداً همین طریقه بیوپسی بسته را برای بیماران دنبال کردیم.

الآن که نگاه می‌کنید آینده این رشته را چطور می‌بینید؟
آینده رشته بیماری های کلیه خوب است و به کلی با زمان تحصیل ما فرق دارد. در حال حاضر در سایه دو شیوه جایگزین دیالیز و پیوند کلیه در درمان بیماران مزمن کلیه، هزاران هزار نفر که دچار تخریب کامل کلیه ها بودند از مرگ حتمی نجات یافتند.

اگر بخواهید مهم‌ترین معضل و مشکل در این رشته را مطرح کنید، آن چیست؟
مهم ترین معضل و مشکل هم اکنون وجود تعداد زیاد بیماران مبتلا به بیماری مزمن کلیه است و پر هزینه بودن درمان آن ها به وسیله دیالیز و پیوند است. در اینجا موضوع پیشگیری مطرح خواهد شد که باید مورد توجه قرار گیرد.
من در سال ۱۳۵3 کتابی تحت عنوان تنظیم آشفتگی‌های بدن در بیماری کلیه نوشتم که از انتشارات دانشگاه تهران است و از اولین کتاب هایی بود که در زمینه دیالیز  در بیماران کلیوی در ایران انتشار یافته است.

قبل از انقلاب کشور درگیر تحرکاتی بود. شما چیزی از آن زمان به یاد دارید؟
کشور حال عادی نداشت و زندگی تقریبا مختل شده بود. در همه جا اغتشاش و بی نظمی مشاهده می شد، نا آرامی سراسر کشور را فراگرفته بود. دائماً تظاهرات بود. اغلب دانشجوها در تظاهرات مشارکت پر رنگی داشتند اما من بازنشسته شدم.

شما چه زمانی بازنشسته شدید؟
من کمی زود تر از موعد مقرر در سال ۱۳۵4 بازنشسته شدم. در آن زمان دانشکده پزشکی تهران به سه مرکز پزشکی شامل پزشکی پهلوی (بیمارستان پهلوی)، مرکز پزشکی سینا (بیمارستان سینا) و مرکز پزشکی رازی (بیمارستان رازی) تقسیم شده بود و هر کدام رئیس جداگانه با اختیارات نسبتا زیادی داشتند. رئیس مرکز پهلوی یک رادیولوژیست بود که سابقه ارتشی داشت و در کنفرانس های پزشکی هنگام بحث و گفتگو، من با او گاهی اختلاف نظر داشتم و چون رئیس مرکز پزشکی بود حس می کردم که مورد خوشایند او نیست و از من خوشش نمی آید. دانشگاه در آن زمان دچار ناآرامی و بی انضباطی بود و بی جهت افرادی را بازنشسته می کردند. در همان زمان پرونده استادی من در گروه داخلی مورد بررسی و تایید قرارگرفته بود و رییس گروه داخلی آن را ضمن نامه برای رییس مرکز پزشکی پهلوی فرستاده بود تا حکم استادی به هیات ممیزه دانشگاه فرستاده شود اما نامبرده از ارسال آن خودداری کرده بود. در واقع من منتظر حکم استادی بودم که حکم بازنشستگی به دستم رسید. بعد از انقلاب هم نامه ای از دانشگاه تهران به دست من رسید مبنی بر دعوت مجدد به کار در دانشکده پزشکی و بیمارستان پهلوی که من از قبول آن معذرت خواستم. حتی با توجه به اصرار زیاد دکتر جلالی رئیس مرکز پزشکی پهلوی که بسیار مایل بود من دوباره به دانشکده برگردم قبول نکردم. زیرا آن موقع دو مطب در تهران داشتم یکی در جنوب که از ابتدای کار در آن جا مشغول بودم و دیگری در شمال تهران، از وقتی که از فرانسه برگشته بودم و بیشتر، بیماران تخصصی نفرولوژی را می دیدم. ضمناً در یک بیمارستان خصوصی همودیالیز بیماران مبتلا به نارسایی مزمن کلیه را سرپرستی می کردم و همین طور در اکثر بیمارستان های تهران برای مشاوره بیماران کلیوی دعوت می شدم.

شما چندساله بودید که بازنشسته شدید؟
۴8 ساله بودم.

در چه سالی ازدواج کردید؟
در سال ۱۳۳۵ ازدواج کردم. همسرم دختردایی ناتنی من بود چون پدربزرگ مادری من معمار بود، پنج همسر و هنگام فوت ۲۶ اولاد داشت.

شما چند فرزند دارید؟
من پنج فرزند دارم که دوتای آن‌ها دختر و سه‌تای آن‌ها پسر هستند.

تحصیلات آن‌ها چیست؟
پسر اول من مقیم آلمان و در آنجا مشغول به کار است، پسر دوم من دکترای نفت از دانشگاه انگلیس دارد، پسر کوچک من دکتر داروساز است. دختر بزرگم دکترای تغذیه از آمریکا دارد و در حال حاضر خانه‌دار است. دختر دیگر من هم دیپلم دارد و خانه‌دار است.

اوقات فراغت را چه می‌کنید؟
من در حال حاضر به سفر علاقه زیادی ندارم و بیشتر به مطالعه مشغولم.

در جوانی به ورزش خاصی علاقه نداشتید؟
من در تیم بسکتبال دبیرستان علمیه حضور داشتم.

آخرین باری که به بیمارستان امام رفتید کی بود؟
یک سال پیش برای مصاحبه صداوسیما در آنجا حاضر شدم و پس‌ازآن هم برای چکاپ قلبم به بیمارستان امام رفتم.

وقتی به بیمارستان امام وارد می‌شوید چه احساسی دارید؟
یاد ۵۰ سال پیش و دستگاه همودیالیز اولیه آن زمان می‌افتم.

توصیه شما به دانشجویان رشته پزشکی چیست؟
در حال حاضر برای این‌که یک فرد متخصص شود باید حدود ۱۱ سال از عمر خود را برای این رشته صرف کند پس باید عاشق این رشته باشد. این کار بسیار پرمسئولیت است. پزشک باید همیشه معلوماتش به روز باشد، دائما مطالعه کند چرا که طب از نظر وسایل تشخیصی و درمانی و دارو در حال تغییر و پیشرفت است. پزشکان نباید اخلاق را فراموش کنند و همیشه باید خدا را ناظر اعمال خود بدانند. زیاد به دنبال مادیات نباشند، به خصوص دانشجویان پزشکی باید تلاش و پشتکار داشته باشند از شکست‌های خود نترسند و باید همواره امیدوار باشند.

در پایان اگرنکته ای برای جمع‌بندی دارید بفرمایید.
حق این است که در پایان به چند نکته مهم جهت پیشگیری از ابتلا به بیماری های کلیوی عرض کنم.
- بیماری های کلیوی غالبا تا مدتها هیچ علائمی ندارند. وقتی علامت دار می شوند که بیماری پیشرفت زیادی نموده است.
- به وزن خود توجه داشته باشید، چاقی ام الامراض است. باعث دیابت و فشار خون می شود که غالب بیماران دیالیزی این دو بیماری را در سابقه خود دارند.
- خود مراقبتی، زندگی سالم بدون استرس، رعایت نکات بهداشتی و انجام فعالیت های ورزشی می تواند از ابتلا به بیماری های کلیوی جلو گیری کند.
- از مصرف زیاد نمک، مواد قندی، چربی و غذاهای آماده خودداری کنید.
- از مصرف سیگار، الکل و مواد مخدر پرهیز شود.
- از مصرف داروهای مسکن مثل ایبوپروفن، ناپروکسن و غیره خودداری شود.
- بالاخره از همه مهم تر انجام سالانه و گاهی زودتر یک آزمایش ادرار، خون و سونوگرافی از کلیه ها توصیه می شود.

استاد خلوت، لطفا از نحوه آشنایی خود با دکتر نیکخو و خصوصیات اخلاقی ایشان بفرمایید.
من دانشجوی سال 1345 بخش داخلی استاد عزیزی بیمارستان امام خمینی (ره) بودم استاد نیکخو یکی از پیشکسوتان ارزشمند دانشگاه علوم پزشکی تهران می باشند استاد نیکخو را چون پدر خود دوست دارم از ایشان علم طب و اخلاق آموختم. دانشجو و انترن ایشان بودم و ایشان معلم من بودند به من علاوه بر علم طب و اخلاق راه و روش زندگی را آموختند چگونه یک انسان بودن را آموختند چگونه یک معلم بودن را به من آموختند چهره نورانی و آرام توام با محبت ایشان همیشه در خاطر من نقش بسته است و برای من آموزنده و الگو است.
سال های گذشته انتخاب بخش بر حسب نمره امتحان جامع و حروف الفبا بود در کلاس ما همه درس خوان بودند معذالک بهترین ها به بخش داخلی بیمارستان امام و یا بخش جراحی بیمارستان سینا راه می یافتند بنابراین من توانستم هر دو بخش انتخابی را در بیمارستان های مذکور بگذرانم.
بخش داخلی استاد عزیزی بیمارستان امام سرآمد بخش ها بود امتیاز آنهم محتوای اساتیدی متعهد علاقمند با سیرت با منش با اخلاق با ایمان و همه از زمینه علمی خوبی برخوردار بودند با وجودی که آن زمان تخصص و فوق تخصص مرسوم نبود ولی هر کدام از اساتید بخش داخلی در یک رشته خاص داخلی بیشتر تبحر و علاقه داشتند بطوری که استاد مرشد قلب و رماتیسم، استاد نیکخو کلیه، استاد نفیسی گوارش و ریه، استاد سرلتی گوارش و کبد، استاد حکیمیان غدد، استاد وقار داخلی عمومی، استاد لاله زاری خون، یک نفر هم بعنوان آسیستان ثابت بنام دکتر حسنی بود که پس از طی دوره به کرمان رفت با این توضیح کوتاه مشخص شد استاد نیکخو بیشتر در بیماریهای کلیوی مهارت داشتند البته ایشان یک پزشک داخلی ژنرال آگاه و ماهر بودند ولی بیشتر در رشته انتخابی خود فعالیت می کردند استاد نیکخو اولین پزشک ایرانی بودند که در بخش داخلی استاد عزیزی بیمارستان امام خمینی (ره) دیالیز را بنیاد نهادند و با این روش چه بسا بیماران کلیوی را نجات دادند
آموزش های ایشان برای دانشجویان و انترن ها در حد رزیدنت و فلو فعلی بود آخرین مطالب علمی روز را از ماخذهای فرانسه و انگلیس برای علاقمندان تدریس می کردند که اینجانب هنوز جزوه های درس ایشان را به یادگار نگه داشته ام و هر چند صباحی از مطالب آن استفاده می کنم.
زمان گذشته طب به معنی اعمم تجربی بود هیچگونه ابزار جنبی که امروز با این وسعت برای تشخیص و درمان استفاده می شود وجود نداشت بلکه دید کلینیکی بر مبنای تجربه کارآئی داشت و کارگشای راه تشخیص و درمان بیماران قرار می گرفت.
برنامه های ویزیت روزانه استاد نیکخو از محتوای بالائی برخور دار بود و برنامه های درمانگاهی نیز آموزشی و قابل قبول بود.
آنچه آموختیم همه از تجربیات و زمینه علمی و اخلاص عمل و رفتار و کردار و منش و روش و تعهد و ایمان و بالاخره علم و اخلاق را ما از اساتید خود آموختیم که نمونه بارز آن استاد نیکخو می باشد هیچگاه ایشان را عصبانی ندیدیم هیچگاه با تندی ایشان روبرو نشدیم هیچوقت مورد تحقیر قرار نگرفتیم رابطه پدرانه بود و احترام متقابل وجود داشت اگر بخواهم از فضایل استاد نیکخو که در حقیقت یک پزشک و استاد مردمی بودند می توان ساعت ها صحبت کرد و خاطره نوشت لذا با یک بیان حقیقت و معرفی چهره و سیمای استاد نیکخو نشانگر بزرگواری ایشان و اخلاص به عمل و خدمت به علاقمندان و مریدان ایشان می باشد.
استاد نیکخو و دیگر استادان ما در بخش داخلی هیچگاه طبابت را وارد تجارت نمی کردند برای این استاد فرهیخته بقاء عمر با عزت توام با سلامتی و شادکامی و موفقیت در اهداف عالیه ایشان که همانا خدمت به علاقمندان و بیماران در حد توان آرزو دارم. امیدواریم ما نیز بتوانیم راه استاد را دنبال کنیم و هیچوقت طبابت را وارد تجارت نکنیم بلکه یار و محرم و غمخوار بیماران باشیم و با رضایت آنها رضایت خالق را کسب کنیم.
برای حضور شما در این گفتگو بسیار سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 71023
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم