طلايهداران دانشگاه
دکتر هبت الدین برقعی: دانشگاه یکی از زیباترین نقاط جهان است
در جمع صميمي خانواده دانشگاهي برقعي به گفتگو نشستيم تا با زندگي پربار استاد سيد هبت الدين برقعي، همسر ارجمندش دكتر پروين سخندان و فرزند برومندش دكتر پدرام برقعي، كه ادامهدهنده راه پدر در حوزه تخصصي گوش و گلو و بيني است، آشنا شويم.
آقای دکتر برقعی خیلی ممنون که وقتتان را در اختیار ما قراردادید. بفرمائید در چه سالی و در کجا متولد شدید؟ روند تحصیلات شما به چه شکلی سپری شد؟
من دکتر برقعی هستم. متخصص گوش و حلق و بینی و جراح سر و گردن. در سال 1321 در شهرستان قم متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سنائی قم که پدرم مؤسس آن بود، سپری کردم. این موسسه آموزشی جزء نخستین مدارسی بود که به سبک جدید آموزش و نه بهصورت مکتب اداره میشد. دوران دبیرستان را در یزد که پدرم به علت اقامت اجباری (تبعید) در آنجا بود و شرح علت آن از حوصله این مقوله خارج است، گذراندم.
در سال 1339 وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شدم. پس از فراغت از آن، دوران خدمت سربازی را در اطراف قزوین و سپس برای انجام طرح خارج از مرکز به یکی از روستاهای محروم استان هرمزگان رفتم.
در سال 1349 پس از موفقیت در آزمون دستیاری در بیمارستان امیراعلم در رشته گوش و گلو و بینی مشغول تحصیل شدم. در سال 1352 با کسب رتبه اول، امتحان فارغالتحصیلی را گذراندم و بهعنوان عضو هیات علمی وارد کادر علمی دانشگاه تهران شدم.
در سال 1353 برای تکمیل تحصیلات تخصصی خود به لندن رفتم و پسازآن، برای آشنایی با دانش تخصصی پیشرفته گوش در دانشگاه هاروارد مشغول تحصیل شدم. پس از پایان این دوره، جهات ادامه خدمت به ایران بازگشتم.
از آن زمان پس از گذراندن مراتب هیات علمی موفق به کسب مقام استادی تماموقت نائل شدم. درنهایت یکی دو سال پیش، پس از 40 سال خدمت بازنشسته شدم.
قدری از خانواده پدری تعریف کنید. شنیدهایم که پدرتان از بزرگان شهر قم بودهاند. بفرمائید ایشان چه نقشی در زندگی شما داشتند؟
پدرم در کسوت یک روحانی روشنفکر و روشنبین بود، بهطوریکه گفته میشد آیتالله برقعی جلوتر از زمان خود بود. همیشه به فرزندانش میگفت "من بهعنوان یک پدر برای اینکه شما به تحصیل ادامه دهید، وظیفهدارم که به هر طریق ممکن امکانات این کار را فراهم کنم" و ما را تشویق به ادامه تحصیل میکرد. ایشان علاقه شدیدی به مطالعه و نویسندگی داشت و بیش از 50 جلد کتاب درزمینهٔ های مذهبی، اجتماعی و ادبی منتشر کرده است.
خانم دکتر سخندان بفرمائید در چه سالی با دکتر ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟
ما در سال 1349 باهم ازدواج کردیم. سال بعد پدرام و پس از گذشت پنج سال، پیمان به دنیا آمد که الآن مقیم آمریکا است. تخصص رادیولوژی مداخلهای (Interventional) خوانده و اکنون در UCI کار می کند. دخترم هم دندانپزشک است و 13 سال بعد از پدرام به دنیا آمد.
چه ویژگی هایی در دکتر برقعی دیده اید که با ایشان ازدواج کردید؟
ما آشنایی خانوادگی داشتیم. بنده اصالتاً یزدی هستم و پدر دکتر با پدر من دوست قدیمی بودند و باهم رفتوآمد خانوادگی داشتیم. همین موضوع موجب آشنایی و ازدواج ما شد.
مشغله و مسؤولیت حرفه ای آقای دکتر بسیار زیاد بود، این موضوع شما را آزار نمیداد؟
طبیعتاً در زندگی مشترک، مخصوصاً زمانی که من هم شاغل بودم، بخشی از مسؤولیت های خانه و فرزندان به عهده مرد است ولی دکتر خیلی به کار بیرون مشغول بود و مسؤولیت حرفه ای ایشان حتی بیشازحد توان ایشان بود. کار ایشان حتی زمان و ساعت خاصی نداشت و گاهی تا دو یا سه نیمهشب در بیمارستان یا مطب به سر میبرد. زندگی ما دائماً در ارتباط با مردم، بیمار و بیمارستان بود و حتی گاهی بیماران به خانه ما هم می آمدند. مدتی هم خانه ما طبقه بالای مطب دکتر بود و گاهی آشنایان و یا بستگانی که به مطب مراجعه می کردند، به خانه ما هم سر می زدند. بنابراین فرزندان ما در محیطی رشد کردند که دائماً صحبت بر سر بیمار و بیمارستان و بهبودی و یا عدم بهبودی آنها بود. آنها در چنین شرایطی بزرگ شدند و به همین دلیل هم به این رشته علاقه پیدا کردند. مسؤولیتی که من به عهده داشتم، هم مسؤولیت مادری بود و هم پدری و همه اینها با توجه به این بود که من هم به حرفه ام علاقهمند بودم و در محیط خارج از خانه نیز بسیار فعالیت داشتم. البته مادرم در نگهداری بچهها بسیار کمکم می کرد. وقتی ازدواج کردم و فرزندم به دنیا آمد، دانشجوی سال دوم رشته پزشکی بودم و دکتر هم رزیدنت بود و دوره تخصصی را بهتازگی آغاز کرده بود. ایشان در هفته چهار شب در بیمارستان کار می کرد و کار در زندگی ما اولویت داشت، به همین خاطر هم مسؤولیت های من بسیار زیاد بود. ولی بهسختی کار اصلاً فکر نمی کردم و فقط به این فکر می کردم که همه این کارها را باید بهتنهایی انجام بدهم. درواقع هرچه انسان بیشتر کار بکند، توانایی بیشتری نیز پیدا می کند و می تواند کارهایش را انجام دهد. من فکر می کنم کارهایم را بهدرستی انجام دادم و مشکلی نداشتم و فرزندانم هم مشکلی نداشتند. به همین خاطر است که فرزندانم به این رشته علاقه مند شدند. اگر مشکلی در خانه ما وجود داشت، بچهها از این رشته دلزده می-شدند. ما در زندگی خصوصی خود، شرایط خوب و آرامی داشتیم و فرزندانمآنهم در محیطی آرام و خوشحال بزرگ شده اند.
شما با توجه به مسئولیتهای فراوان در خانه و در زندگی حرفهای و با توجه به مشغله زیاد همسرتان، در امر تربیت درست فرزندان بسیار موفق بودهاید. ازلحاظ تربیتی چه مواردی برای شما در اولویت بود؟
نخستین اولویت در تربیت فرزندان این است که شما هرلحظه بدانید که آنها چهکار می کنند. بچه را نمیتوان رها کرد و مسؤولیتی که بهعنوان والدین کودک بر گردن شما است خیلی سنگین است. چون فرزندانمان نسل آینده ما هستند و همه هستی شما می شوند. درواقع همهچیز شما در فرزندانتان خلاصه می شود. بنابراین باید به آنها توجه کرد و برایشان وقت گذاشت. باید بدانید فرزندتان در هرلحظه کجا است و چهکار میکند و آیا آن کاری که مدنظر شما است، انجام میدهد؟ باید بدانید که چطور فرزندتان را تشویق به انجام کاری بکنید نه اینکه مجبور به انجام کار شود. اولویت ها را برایش ارزش یابی کنید تا بتواند تشخیص بدهد. بهعنوانمثال اگر درس بخواند چه اتفاقی می افتد. اگر مؤدب باشد و رفتار عاقلانه داشته باشد، چه می-شود. همه اینها را باید به بچههای زیر پنج سال آموزش داد تا یاد بگیرند که چگونه زندگی کنند و بهتر باشند و اولویت ها را در زندگی خود تشخیص دهند.
خانم دکتر در حال حاضر شاغل هستید؟
خیر. من همراه با دکتر بازنشسته شدم.
آقای دکتر پدرام برقعی بفرمائید که تحصیلاتتان را از کجا شروع کرده اید و چه شد که به رشته گوش و حلق و بینی گرایش پیدا کردید و در این میان نقش پدرتان چه بود؟
من در خانواده ای بزرگ شدم که وقتی صبح بیدار می شدیم، صحبتمان راجع به بیماران و اتفاقات مربوط به آنها بود. زحماتی که پدر و مادرم در طی اینهمه سال کشیدند، واقعاً قابلتصور نیست. از وقتی پدر شدم، خیلی بیشتر زحمات آنها را درک می-کنم و می توانم به این زحمات ارزش بگذارم. در این میان، نقش پدر بهعنوان الگوی اخلاق و رفتار و تأثیر مادر که تمام زحمات ما به گردن ایشان بود غیر قابل وصف است و من تمام زندگی ام را مدیون پدر و مادرم هستم. به دلیل شرایطی که در آن بزرگ شدم، همیشه علاقه مند بودم که رشته پزشکی را ادامه دهم. وقتی می دیدم که پدر و مادرم هر دو پزشکان موفقی هستند و چقدر مردم به آنها احترام می گذارند و جامعه به آنها نیازمند است، علاقه بسیار بیحد و وصفی نسبت به علم پزشکی در من ایجاد میشد. این بود که پس از گذراندن دوره دبیرستان در دبیرستان البرز ، برای تحصیل رشته پزشکی به هند رفتم و دوره عمومی پزشکی را دریکی از بهترین دانشگاههای هند گذراندم.
نمی دانم علاقهام به تخصص گوش و گلو و بینی ژنتیکی بود و یا با دیدن فعالیتهای پدرم این علاقه در من ایجادشده بود. من همیشه از کودکی علاقه مند به کارهای خیلی ظریف بودم و حتی بازی های زمان کودکی ام را طوری انتخاب میکردم که ظریف و نیازمند حوصله باشد و برایم هم مهم نبود که انجام آن کار چقدر زمان می برد. پس از آشنایی با انواع گرایش های رشته پزشکی متوجه شدم که گوش و حلق و بینی، رشته ای است که می تواند نیاز درون من را جواب گو باشد و فکر نمی کنم در بین رشته های پزشکی رشته ای مانند این رشته نیازمند اینهمه صبر و حوصله و دقت باشد. ممکن است تصور کنید رشته چشمپزشکی و یا جراحی مغز و اعصاب خیلی ظریف تر از رشته گوش و حلق و بینی است. درحالیکه وقتی وارد این رشته می شوید، می بینید که چقدر به صبر نیاز دارد و ظرافت این کار بسیار بالا است. مثلاً در حوزه بیماریهای گوش که من بهصورت تخصصی در آن کار می کنم، ممکن است نیاز باشد که چهار تا هشت ساعت زیر میکروسکوپ با عناصری در حد چند دهم میلیمتر کار بکنم. در ابعادی که عناصر بسیار حساسی در آن وجود دارند، باید صبر و حوصله زیادی به خرج دهیم تا بتوانیم نتیجه خوبی در این کار بگیریم. درهرصورت با روحیه و شخصیتی که از پدر به ما القاء شد، خیلی به رشته گوش و حلق و بینی علاقه مند شدم. من تحصیل در این رشته را از هند شروع کردم و نزدیک به پایان دوره بود که به ایران آمدم. تقریباً دوباره در اینجا دوره رزیدنتی را گذراندم. در امتحان برد هم جزء رتبه های برتر بودم و باعلاقه و تلاشی که در توانم بود، هم در یادگیری و هم در بالین بیماران سعی کردم نکاتی را که در طی این سال ها از پدرم برای خدمترسانی به مردم آموختم عملی کنم. در علم پزشکی از پدرم آموختم در برابر بیماری که به من مراجعه می کند، پیش از درمان بیماری جسمی باید یک ارتباط روحی با وی برقرار کنم و به حرف هایش گوش بدهم تا بیمار احساس کند که توجه من به سمت ایشان است. این موضوع خیلی می تواند در بهبودی بیمار نقش داشته باشد و یک نکته بسیار کلیدی است. اساتید برتری مثل استاد یلدا همیشه می گفتند "آن چیزی که شما را به تشخیص می رساند، همان شرححالی است که بیمار می گوید و او خودش می گوید که چه مشکلی دارد." این موضوع را در طی تمام این سال ها که با اساتید مختلف مخصوصاً پدرم کارکردم، عیناً دیدم که چقدر به شرححال بیمار اهمیت می دهد و می گذارد تا بیمار صحبت کند و حرف دلش را بزند. درواقع اگر بیمار صحبت کند، خودش تشخیص بیماری را به شما خواهد گفت و زیاد لازم نیست تا شما برای تشخیص تلاش کنید. فقط باید به بیمار فرصت صحبت کردن داده شود.
پدر و مادر شما هر دو دانشآموخته دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند و شما بهعنوان فرزند آنها حتماً خیلی پیشتر از آنکه برای تحصیل به دانشگاه بیایید، با این فضا آشنایی داشتهاید. از سالهای دور کودکی و احساسی بگویید که برای اولین مرتبه، محیط دانشگاه و بیمارستانهای آن را تجربه کردید.
ما خانوادگی جزئی از دانشگاه علوم پزشکی تهران هستیم و پدر و مادرم تمام مدت تحصیل خود در این دانشگاه بودند. خودم دوران تخصص و برادرم دوره عمومی پزشکی را در اینجا سپری کردیم. خواهرم هم در این دانشگاه تحصیل کرده است. خاله هایم هم در اینجا تحصیل کردهاند. درمجموع 17 نفر از خانواده ما دانشآموخته دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند و برای من قابلتصور هم نبود که درجایی به جزء این دانشگاه به فعالیتهایم ادامه دهم. در این میان، بیمارستان امیراعلم مانند خانه من بود و در آنجا بزرگ شدم. بیمارستان امام خمینی (ره) هم همینطور بود. زمانی که مادرم دوره رزیدنتی را در این بیمارستان سپری میکرد، من در حیاط آنجا بازی می کردم! زمانی که کودک بودم، شکل و ظاهر بیمارستان امیراعلم بسیار با الآن متفاوت بود. وقتی فردی40 سال در محیطی باشد، علاقه خاصی به آنجا پیدا می-کند. من در هیچ خانه ای 40 سال زندگی نکردم و واقعاً آنجا را مانند خانه خودم می دانم و علاقه ای که به آنجا دارم قابل وصف نیست.
فرمودید که دوره عمومی پزشکی را در هند گذراندید. چه شد که هند را برای تحصیل انتخاب کردید؟
چند عامل سبب شد که من هند را انتخاب کردم. اول اینکه زبان آنجا زبان انگلیسی بود و این موضوع خیلی به من کمک کرد. البته قبل از اینکه به آنجا بروم به زبان انگلیسی مسلط بودم و دلیل آن این بود که پدر دوره تکمیلی خود را در انگلیس گذراند و در آن زمان من در آن کشور به مهدکودک می رفتم و از همان وقت به زبان انگلیسی مسلط شدم. از سویی با درایتی که مادرم داشت، هیچوقت نگذاشت که زبان انگلیسی از ما دور شود. تسلط بر زبان انگلیسی در تمام مدت تحصیل به من کمک کرد. حتی زمانی که قصد مطالعه شیمی و فیزیک داشتم، بسیاری از کتاب های انگلیسیزبان مرجع من بود و از آن استفاده می کردم. در آن زمان اینترنت و این امکانات هم نبود. کتاب ها را از نمایشگاه های مختلفی که برگزار می شد تهیه می کردیم و من یادم هست که تمام مدت به دنبال کتاب بودیم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم.
تحصیل در هند چگونه بود؟ آموزش پزشکی در دانشگاه آنجا چه ویژگیهایی داشت؟
فرهنگ هند به فرهنگ ما خیلی نزدیک بود. قبل از اینکه برای تحصیل جایی را انتخاب کنم، نقاط مختلف را بررسی کردم و طی این بررسیها متوجه شدم که در هند آموزش پزشکی عمومی بسیار قوی است، به این دلیل که حجم بالایی از بیماران مختلف را دارد و پزشکان هندی تجربه بسیار خوبی در ارتباط با بیمار به دست می آورند. عملاً هم در دورانی که پزشکی عمومی را در آنجا می گذراندم این موضوع را دیدم. دانشگاهی که برای تحصیل در هند انتخاب کردم، یکی از بهترین دانشگاههای علوم پزشکی این کشور بود و الآن با دانشگاه هاروارد تبادل استاد و دانشجو دارد. هند ارتباط بسیار خوبی با اساتید و دانشگاههای کشورهای مختلف دنیا دارد. به نظر من اگر کسی تمایل به آموزش رشته پزشکی عمومی داشته باشد، جایی مانند هند برای یادگیری پزشکی دوره عمومی خوب است. چراکه تعداد بیماران بسیار زیادی دارد و اساتیدی که در پزشکی عمومی کار می کنند، بسیار متبحر هستند. دوره را نیز طوری طراحی کردهاند، که مختص پزشکی عمومی است.
وقتیکه دوره تخصص ام را شروع کردم، به شهر بزرگتری آمدم. جایی که کارهای فوق تخصصی که عمدتاٌ مربوط به گوش بود، انجام میشد. درمجموع، با زحماتی که پدر و مادرم برایم کشیدند، فکر می کنم مسیر درستی را رفتم و اگر دوباره هم متولد بشوم، حتماً همین مسیر را می روم. همه مسیرهایی که طی کردم، با فکر و راهنمایی این عزیزان بوده است و من همیشه سعی کردم از مسیری که باید بروم خارج نشوم . همه اینها را مدیون پدر و مادرم هستم و می دانم علاوه بر من، همین کار را برای برادر و خواهرم نیز انجام دادند.
الآن که بهعنوان هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران در اینجا مشغول هستم، عیناً میبینم که نحوه آموزش دوره عمومی پزشکی که به دانشجویان این دانشگاه ارائه می دهیم، تا چه میزان با آموزشی که در آن زمان یعنی حدود 20 سال پیش در هند به ما می دادند، تفاوت دارد. در آنجا تقریباً سه سال فقط کارمان این بود که هرروز صبح از بیمار شرححال بگیریم. اساتیدی که در آنجا داشتیم، به این موضوع بسیار اهمیت می دادند و وقت زیادی هم برای این کار می گذاشتند. در دوره بالینی همه صبحها کارمآنهمین بود. کلاسها را به نکات خیلی خاص محدود می-کردند و فقط رویارویی با بیمار و در عمل ویزیت بیمار برایشان مهم بود. من فکر می کنم که این موضوع در دانشگاههای ما بهخصوص دانشگاه علوم پزشکی تهران که یک دانشگاه فوق تخصصی است، مقداری کمرنگ شده است و باید به این قضیه بسیار بیشتر بها داده شود. هرچه دانشگاه تخصصی تر شود، تمرکز بر تربیت افراد فوق متخصص و کارهای درمانی بسیار پیشرفته و روشهای نوین درمانی بیشتر میشود و شاید همین سبب کمرنگ شدن رسالت آموزش پزشکی در رشتههای بالینی باشد. در سال های اخیر تلاش بسیار زیادی در این زمینه شده است، ولی من فکر می کنم هنوز تا نقطه مطلوب خیلی فاصله داریم.
اولین باری که وارد بیمارستان امیراعلم شدید، چند سال داشتید؟
دقیقاً نمی دانم و اینطور که برایم تعریف کردند، تقریباً دو سال داشتم که زیر دست استاد خالصی در بیمارستان امیراعلم گوشم را جراحی کردند. همان اتاق عمل الآن کارگاه استخوان تمپورالی است که در حال حاضر خود من مسئولش هستم. در زمان دبیرستان دوره طرح کادر داشتیم و من این دوره را در آزمایشگاه بیمارستان امیراعلم گذراندم. هفتهای یک روز بهعنوان یک بچه دبیرستانی در آزمایشگاه بیمارستان امیراعلم کار می کردم. حتی ارتباطی که از زمان طرح کادرم با کادر قدیمی بیمارستان داشتم، هنوز هم پابرجا است و اکثر آنها اکنون بازنشسته شده اند. ولی آن ارتباط عاطفی که بین ما وجود دارد، از همان زمان شکلگرفته است. میتوان گفت از کودکی در بیمارستان امیر اعلم رفتوآمد داشتم و تمام تحولاتی که در این بیمارستان ایجاد شد و حتی درختان کاج بیمارستان، جزئی از خاطرات من است و علاقه خاصی به آنجا دارم.
طی سالهای گذشته چه تغییراتی در بیمارستان امیراعلم و بهویژه در بخش گوش و حلق و بینی رخ داده است؟
جایی که کمترین تغییر را در این بیمارستان داشته، بخش گوش و حلق و بینی بوده است. درگذشته ساختمان این بخش دوطبقه بود و طبقه پایین بخش گوش و حلق و بینی مردانه بود. در انتهای بخش نیز، اتاق عمل قرار داشت. فکر می کنم حدود 75 سال از زمان ساخت این بیمارستان میگذرد و تغییر چشم گیری در اساس ساختمان آن ایجاد نشده است. دیوارهای ساختمان قدیمی است و عرض دیوارها حدود 75 سانتیمتر است و هیچ ستون بتونی و تیر آهنی در ساخت آن به کار نرفته است. بعد از انقلاب اسلامی، چون دو اتاق عمل که در طبقه اول قرار داشتند، کفاف نیاز بیمارستان را نمی دادند، روی همین ساختمان قدیمی یک طبقه ساختند و تبدیل به اتاق عمل کردند. سه اتاق عمل در بالا و دو اتاق عمل در پایین داشتیم که این فاصله موجب تداخل و سردرگمی استادان و رزیدنت ها میشد. به همین دلیل دو اتاق عمل پایین را تعطیل کردند و دو اتاق عمل دیگر در طبقه بالا ساختند. از آن سال تا الآنهمین پنج اتاق عمل باقیمانده است، درحالیکه ظرفیت و کارایی بیمارستان خیلی بالاست ولی اتاق عمل اصلی گوش و حلق و بینی همان پنج عدد است. یک اتاق عمل لوکال هم بود که به ریکاوری تبدیلشده است. با توجه به قوانین باید یک و نیم برابر تعداد بیماران ریکاوری وجود داشته باشد و چون عملاً جای دیگری وجود نداشت، اتاق لوکال را به ریکاوری تبدیل کردند. بخش گوش زنان در طبقه دوم بود که الآنهم به همین شکل است. اخیراً اتاق اطفال را بزرگتر و ظرفیت آنجا را بیشتر کردهاند. تغییر اساسی ایجادشده، بزرگ شدن اورژانس و اضافه شدن یک طبقه به درمانگاه بود. چراکه قبلاً داروخانه ای در آنجا بود که آن داروخانه به درمانگاه تبدیلشده است. درمانگاه قدیم بیمارستان امیراعلم تبدیل به بخش دی کلینیک شده است که در آنجا هم سه اتاق عمل داریم. مخصوصاً از سال گذشته که آنجا را به بخش آموزشی اضافه کرده ایم، ظرفیت عملها و آموزش رزیدنت ها خیلی افزایش پیدا کرده است. با توجه به سیاستی که وزارت بهداشت داشت، این کار خیلی لازم بود و از امسال ظرفیت رزیدنتی بیمارستان تقریباً بیش از دو برابر افزایش یافته است. یعنی از هفت رزیدنت در سال به 14 رزیدنت افزایش یافت. اضافه شدن دی کلینیک به بخش آموزشی بیمارستان عملاً شرایطی را فراهم کرده است که کمبود ظرفیت اتاق عمل در بیمارستان جبران شده است. ساختمانی هم در بخش پشتی بیمارستان هست که از وقتی به خاطر دارم بهصورت نیمهکاره رها شده بود و تقریباً در حدود هفت سال پیش شروع به ساختن آن کردند. این ساختمان به بیمارستان امیراعلم وقف شده بود، ولی متأسفانه بودجه کافی برای تکمیل آن وجود نداشته است و قرار است بهتدریج با گرفتن بودجه از مراکز خیریه و دیگر مراکز آن را تکمیل کنند. البته اگر این ساختمآنهم تکمیل بشود، بازهم کمبود ظرفیت بیمارستان امیراعلم جبران نمیشود و شاید برای مدت محدودی بتوانیم به ساختمان جدید منتقل شویم. بیمارستان امیراعلم نیاز به تغییرات اساسی دارد که با شرایط روز بیمارستانی دنیا میتواند مطابقت کند. درمجموع شرایط ساختمانی بیمارستان امیراعلم کفاف نیازهایش را نمی دهد و با توجه به تعداد بیمارانی که این بخش دارد، نیاز دارد تا تغییر و تحول جدی در بخش گوش و حلق و بینی این بیمارستان ایجاد شود. در ماه 14 هزار بیمار را در آنجا معاینه می کنیم و این تعداد قابلتوجه است. 8 اتاق عمل بیمارستان در شش روز از هفته، هرروز از 8 صبح تا 8 شب بهصورت تماموقت کار می کند. باوجود اینهمه بیماری که در روز عمل می شوند، الآن در طرح تحول سلامت که فشار زیادی هم به بدنه بیمارستان آورده است، بین 8 ماه تا یک سال طول می کشد تا نوبت بیماران برسد و آنها مدت زیادی منتظر می مانند تا جراحی شوند.
از دوران دستیاری و خاطرات مشترکی که با پدر داشتید بفرمائید.
دوره دستیاری من دوره پرپیچوخمی بوده است. همانطور که گفتم قسمتی از این دوره را در هند گذراندم و بعدازاینکه به ایران آمدم و در بیمارستان امیراعلم مشغول شدم، با توجه به اینکه در هند رزیدنت سال سوم بودم، در اینجا از سال یک شروع کردم. اوایل کمی ناراحت بودم ولی بعدها فهمیدم که چه لطفی در حقم شده است و طولانی تر شدن دوره رزیدنتی دررسیدن من به موقعیت فعلی نقش داشته است. در دوره رزیدنتی خاطرات زیادی با رزیدنت ها، اساتیدم و مخصوصاً پدر دارم. پدر اهمیت خاصی به درمانگاه و معاینه بیماران می داد و من به یاد دارم روزهای درمانگاه که سهشنبهها بود، ایشان از صبح اول وقت تا دیروقت مشغول معاینه بیماران می شد و در پایان روز با توجه به اینکه زمان زیادی را به معاینه و کار مشغول بود، حتی آخرین بیمار را هم با روی گشاده و لبخند ویزیت می کرد. پدرم با اهمیت دادن به بیمار کاری می کرد که او احساس خوبی داشته باشد و هیچوقت ندیدم که بگذارد بیمار خستگی وجودش را احساس بکند. پدر به من آموخت تا زمان کافی در اختیار بیمار قرار بدهم و اینکه سعی کنم همه کارهای لازم برای بیمار در یک جلسه و با حداقل هزینه انجام شود. چون بیمارانی که به آنجا مراجعه می-کنند، اغلب از قشر ضعیف جامعه هستند و اهمیت دادن به مسائل مالی آنها بسیار مهم است. آموختهام که هیچوقت در فکر کسب مال نباشم و واقعاً هم در طول زندگیام اینگونه بودهام. ما کار بیمار را انجام می دادیم. این را از همه اساتیدمان مخصوصاً پدرم آموختم. این راهی بوده که همیشه به من کمک کرده و سرمشق من بوده است.
آقای دکتر دارای فرزند هستید؟
بله، من یک دختر کوچک چهارساله به نام آدرینا دارم. خانمم هم پزشک است و در دانشگاه علوم پزشکی تهران تحصیل کرده است. ایشان تخصص بی هوشی دارد و به رشته خواب و اختلالات خواب بسیار علاقه مند است. در حال حاضر هم در حال تحصیل در مقطع PHD در دانشگاه شیکاگو آمریکا است و به همراه دخترم الآن در آنجا اقامت دارد و حدود شش ماه دیگر با به پایان رسیدن دورهاش به ایران بازمیگردد و به مردم اینجا خدمت خواهد کرد.
دوست دارید دخترتآنهم رشته پزشکی بخواند؟
دوست دارم ولی علاقه خودش هم شرط است. من راه را همانطور که از پدر و مادرم یاد گرفتم نشانش می دهم و درنهایت تصمیم با خود او است. وظیفه پدر و مادر این است که راهنمای فرزند باشند. همانطور که پدر و مادرم برای من الگو بودند، سعی می کنم تا الگویی برای فرزندم باشم ولی در کل انتخاب با خودش است.
ارتباط شما با پدر خیلی نزدیک است. با توجه به اینکه سال ها شاگرد و همکار ایشان بوده اید، مهمترین عاملی که باعث می-شود آنقدر علاقه قلبی و احترام و محبت بین شما زیاد باشد چیست؟
ارتباط بین پدر و فرزند به خاطر علاقه و عشقی است که پدر همیشه به ما داشت و طبیعتاً هم این اتفاق می افتد. چراکه بچه از هرکسی که عشق بگیرد آن را به خود او بازمیگرداند. برای من مادرم هم بسیار قابلاحترام و دوستداشتنی است و زحماتی که مادر برایم در طی این سالها کشیده است، واقعاً قابلتصور نیست. چون پدر همیشه درگیر کار خود بوده است، ما بیشتر مادر را می دیدیم و همه زحمات آموزشی و رشد و تعالی ما به گردن ایشان بود. پدر همیشه یک اسطوره و نهایت اخلاق انسانی و همه فضائل خوب برای ما بود و این ارتباط همیشه بینمان وجود داشته است و من به یاد ندارم که پدر با ما به درشتی سخن بگوید. باوجوداینکه ساعات خیلی محدود و کوتاهی پدر را می دیدیم و شاید در طول یک هفته چند ساعت در روز جمعه کنار ما بود، ولی بااینحال برای ما وقت می گذاشت و من یادم هست گاهی جمعهها باهم به کوه می رفتیم. الآن که به این موضوع فکر می کنم میبینم با شرایط فعلی من انجام چنین کارهایی سخت است و نمی دانم پدر چطور برنامهریزی می کرد و با تمام خستگی هایی که در طول هفته داشت، برای ما زمان می-گذاشت. طبیعتاً اینها باعث می شد که من همیشه علاقه خاصی به پدر و مادرم داشته باشم.
ازآنجاییکه همه اعضای این خانواده، جزئی از خانواده بزرگ دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند، یک سؤال مشترک می-پرسم و آن این است که چه احساسی نسبت به دانشگاه و چه آرزویی برای دانشگاه دارید؟ آقای دکتر برقعی بزرگ لطفاً اول شما پاسخ دهید.
احساس من نسبت به دانشگاه، عشق به محیط آموزشی و همچنین درمانی بود. با دیدن دانشجویان و دستیاران که در تکاپوی تحصیل بودند، انرژی میگرفتم و دوست داشتم آنها را دررسیدن به هدفهایشان یاری کنم. محیط آموزشی و دانشگاه یکی از زیباترین نقاط جهان است و در آنجا خستگی معنایی ندارد.
آرزوی قلبی من اعتلای همه دانشگاههای ایران بهخصوص دانشگاه مادر یعنی علوم پزشکی تهران است. بهطوریکه قابلمقایسه با بهترین دانشگاههای دنیا باشد و این امکانپذیر نیست مگر با تلاش بیوقفه همه ما دانشگاهیان و یاری مقامات بالاتر.
آقای دکتر برقعی از خاطرات جالب خود در دوران فعالیت پزشکی بفرمایید.
اتفاقات جالب در مطب خیلی رخ می داد که حتی می شود با آن کتاب نوشت. مثلاً ما بیماری داشتیم که چوپان بود و به مدت 8 سال از گوشش چرک بیرون می آمد. ایشان آمد و در بیمارستان امیراعلم با جراحی گوش مداوا شد. پس از درمان، از فرط خوشحالی نمی دانست که چه کند. چند هفته بعد برای تشکر با یک گوسفند به مطب آمد. فرض کنید یک گوسفند زنده دم در مطب به درختی بسته شده باشد! بیماران زیادی داشتیم که مانند این چوپان به سبک خودشان و با اهدای آنچه برایشان اهمیت داشت، از ما تشکر می کردند و خاطرات شیرین زیادی از این اتفاقات داریم.
خانم دکتر سخندان شما هم در دانشگاه علوم پزشکی تهران تحصیلکردهاید و جزئی از خانواده دانشگاه هستید. احساس شما نسبت به دانشگاه چیست؟
فکر می کنم دوره دانشگاه بهترین دوران زندگی هر فردی است و همه دانشگاه را دوست دارند چون یک محیط پر از هیجان و پرتلاش است. دوران تحصیل در دانشگاه خیلی شیرین است و پس از سپری شدن این دوره هم، هر فردی که تجربه حضور در آن را داشته با خاطرات مختلف آن مانند سالن تشریح و آناتومی و شیطنت بچهها زندگی می کند. وقتی چندین سال می گذرد و شما از دانشگاه دور می شوید، زمانی برمی گردید و می بینید که چقدر در دانشگاه اتفاقات جدید افتاده است. مثلاً الآن دانشگاه شلوغ است و تعداد زیادی اتومبیل در حیاط آن پارک شده است، درحالیکه زمان ما اینطوری نبود. به همین خاطر اگر در مدت خیلی زیادی به دانشگاه نرفته باشید و بعد از مدتی بازگردید، از اینهمه تغییرات شوکه می شوید.
خواسته و انتظارات شما از دانشگاه چیست؟
میخواهم در دانشگاه، وزارت بهداشت و جامعه اتفاقی بیفتد تا از بچه هایی که از رشته پزشکی فارغالتحصیل می شوند، قدردانی شود و برایشان کار مناسب وجود داشته باشد. برای اینکه این بچهها واقعاً برای این رشته زحمتکشیدهاند و در کنکور و دانشگاه تلاش زیادی کردهاند. آنها بهترین دانشجویانی بودند که به این رشته آمدند. گاهی شاهد هستیم که برای دانشجویی که از رشته پزشکی فارغالتحصیل می شود، کار نیست و این خیلی دردناک است. این در حالی است که بسیاری از فارغالتحصیلان این رشته به خارج از کشور می روند که خیلی حیف است، چون برای اینها زحمت، انرژی و هزینه زیادی صرف شده است. نیروی انسانی سرمایه های عظیمی برای کشور هستند و من دلم نمی خواهد که آنها از اینجا بروند. برای گذراندن دوره¬های تحصیلی بسیار خوب است که به خارج از کشور بروند و ببینند که در نقاط مختلف دنیا چهکار می کنند، ولی باید دوباره به دانشگاه خودمان برگردند و باید شرایطی فراهم شود که بتوانند برگردند.
آقای دکتر برقعی، آیا پدرام بهعنوان شاگرد شما انتظاراتتان را برآورده می کرد؟
پدرام هرچند فرزند من بود، ولی بهعنوان رزیدنت بیمارستان بسیار فعال و علاقهمند بود. اما من سعی میکردم همواره در محیط کار هیچگونه تبعیضی بین او و دیگر دانشجویان تخصصی قائل نشوم.
آقای دکتر پدرام برقعی، بفرمائید انتظاراتتان از مسؤولین دانشگاه در حیطه تخصصی خودتان چیست؟
از زمانی که کودک بودم، به خاطر دارم دکتر مرشد که استاد پدرم بود، با توجه به شرایط بیمارستان امیراعلم، بنیانی را در آنجا بنا نهاد که قدری با جاهای دیگر دانشگاه متفاوت بود و این بنیان توسط همه اساتید و اعضای هیئتعلمی که بعدها به این بیمارستان آمدند، حفظ شد. ازجمله این اساتید دکتر خالصی، پدر خودم، دکتر خرسندی و سایر اساتیدی بودند که افتخار شاگردی همه آنها را داشتم. در تمام این سالها، سعی شده تا افرادی وارد این محیط شوند که علاقه خاصی به انجام فعالیت های اینچنینی داشته باشند. شاید بتوانم در توصیف عملکرد این افراد، بهجای واژه عشق، واژه ایثار را به کار ببندم. چون همه اینها جان و مال و خانواده خود را فدا می کنند تا این رشته و بیمارستان امیراعلم و بیماران بهجایی برسند. داستان دی کلینیک و اتفاقات آن برای من بسیار جالب بود. دی کلینیک را برای این ساختند تا اساتید و اعضای هیات علمی مخصوصاً آنهایی که جوان بودند، درآمدی از آن داشته باشند. ولی خود همین اساتید که عمدتاً جوان بودند و طبیعتاً به پول آنهم احتیاج داشتند، اصرار کردند که دی کلینیک تبدیل به بخش آموزشی شود و از درآمدی که قابلتوجه هم بود، صرفنظر کردند تا آموزش پابرجا باشد. بسیاری از آنها سه سال بود که وارد کار شده بودند و از شاگردان من بودند ولی برای من خیلی جالب بود که چرا اینها چنین رفتاری دارند. هرروز که به بیمارستان امیراعلم می روم، احساس می کنم که روح دکتر مرشد آنجا حاضر است و از اینکه این بنای پایه ریزی شده توسط ایشان هنوز پابرجاست، خوشحال است و انشاء الله که این روند همیشه ادامه داشته باشد. انتظارم این است که در بیمارستان امیراعلم بیشتر به رشته گوش و حلق و بینی اهمیت داده شود. مثلاً اگر رییس بیمارستان که از اساتید بسیار خوب است و ارادت خاصی به ایشان داریم، از اساتید رشته گوش و حلق و بینی باشد شاید مسائلی که اکنون در این رشته وجود دارد، کمتر شود. درحالیکه طی اینهمه سال که در بیمارستان امیراعلم بودم، هیچ وقت رئیس بیمارستان از متخصصین رشته گوش و حلق و بینی نبوده است. با توجه به همه این صحبتها، حمایت و کمک دانشگاه به بیمارستان، قطعاً بسیار زیاد است و من فقط می توانم تشکر کنم. بالاخره وقتی انسان درجایی بزرگ می شود و آنجا را مانند خانه خودش میداند، دوست دارد آنجا از وضعیتی که هست بهتر باشد. درهرصورت ما تلاش خودمان را کردیم و امیدوارم که موفق بوده باشیم و آیندگان هم سعی کنند این راه را ادامه دهند./ق
خبرنگار: زهرا صادقی
عکاس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: