یک عمر تلاش عاشقانه...
روایتی از فراز و فرودهای زندگی استاد تاجرزاده
در ادامه سلسله گفتگوهای طلایه داران، به سراغ دکتر حسنیه تاجر زاده استاد دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران رفتیم. در این مصاحبه دکتر سیمین داداشزاده از شاگردان ایشان ما را همراهی کرد.
از فرازو فرودهای زندگیاش میگوید. از همان روزی که مجبور شد در دبیرستانی پسرانه امتحان دهد و سرو صدای همه شهر درآمد، از آمدن پدر به تبریز برای ادامه تحصیل دخترک ارشد خانواده، از انتخاب رشته داروسازی، پشیمانی و بعد علاقهمندیش به این رشته، از رفتن و ماندگار شدن در لندن برای ادامه تحصیل، از ازدواج و تنهایی اجباری و عزیمت به آمریکا، از بازگشت به وطن، و اخراج از دانشگاه تا خدایی که همیشه هوایش را داشته است.
دکتر حسنیه تاجرزاده، استاد دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. به بهانه گفتوگو با یکی از طلایهداران دانشگاه با او یک روز قبل از موعد تولدش قرار مصاحبه میگذارم. زمانیکه صحبتهایش را آغاز میکند، میفهمم که چه فرصتی برای آموختن به دست آوردهام.
دکتر تاجرزاده در ابتدای صحبتش از روز 19 آبان سال 1319 میگوید، روزی که در آذرشهر، 50 کیلومتری تبریز به دنیا آمد. پدرش اهل آذر شهر و مادرش تبریزی بود. دو خواهر و دوبرادر دارد. صفیه:رشته آزمایشگاه متالوژی تراکتورسازی تبریز از کاونتری انگلستان، غلامرضا:رشته برق هنرستان تبریز، طراحی ماشین آلات از کارخانه دورمن دیزل استافورد انگلستان، غلامحسین: رشته گرافیک دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و سهیلا تاجرزاده: دکورسیون داخلی هنرهای زیبا دانشگاه تهران. دکتر تاجرزاده دوران دبستان را در تنها مدرسه دخترانه آذرشهر بنام"عصمتیه" تمام کرد.
دکتر تاجرزاده میگوید: در آذرشهر اصلا دبیرستان دخترانه نبود فقط یک دبیرستان پسرانه وجود داشت. گذشته از حواشی و موانع برای تاسیس دبیرستان دخترانه، دانش اموز بحد کافی موجود نبود از پنجاه نفر دانش اموز کلاس اول فقط پنج نفر به کلاس ششم راه یافتند، یا ترک تحصیل کرده بدنبال کسب و کار رفته بودند ویا رفوزه شده بودند. ما پنج نفر کلاس مستقل نداشتیم و در دفتر کار مدیر مدرسه سرکار خانم فاطمه سلماسی که خودشان آموزگار کلاس ششم هم بودند تشکیل می شد ایشان از هر لحاظ فوق العاده بودند و همیشه یادشان برایم عزیز است. من در سال 1332 تحصیلات ابتدایی را به پایان رساندم. آنسال تابستان بسیار سخت گذشت اوضاع مملکت بدلیل جریانات 28مرداد آشفته بود بخصوص برای من که قرار بود جهت ادامه تحصیل در خانه دایی ام در تبریز مستقر شوم جسته گریخته می شنیدم که پدر و مادرم هم نگران هستند که من تنهایی به تبریز بروم جون پدر بزرگم راضی نمی شد که فرزند ارشدش آذرشهر را ترک کند و پدر بزرگم از بزرگان محل بودند خیلی تلاش برای تاسیس دبیرستان دخترانه کردند ولی بدلایل گوناگون تلاش بی نتیجه بود. در همان سال خانم سلماسی هم بدلیل اتمام ماموریت همسرشان به تبریز باز گشتند.در آن زمان تمام معلمین ما همه مدرک ششم ابتدایی داشتند خانمی را که بعنوان مدیر از تبریز فرستادند مدرک سیکل اول یعنی فارغالتحصیل کلاس نهم بودند لذا پیش ایشان چند ماهی بطور خصوصی دروس کلاس هفتم را خواندم و در پایان سال در دبیرستان پسرانه با پسرها امتحان دادم. این کار سرو صدای زیادی به راه انداخت و انتقادهای زیادی برای پدرم و پدر بزرگم به همراه داشت. در آن سال من با سه تجدیدی کلاس هفتم را بپایان رساندم. برایم که همیشه رتبه اول کلاس بودم خیلی سنگین بود.
به اینجا که می رسد هیجانی در چشمانش می درخشد و با لبخند حرفش را پی می گیرد: هیچ وقت یادم نمیرود، موقعی که برای امتحان رفتم سئوال یکی از امتحانات شفاهی از من رسم ساختمان برش عرضی برگ در پای تابلو بود گچ را برداشتم و روی تابلو شکل یک برگ کشیدم و یک خط عرضی از وسط آن عبور دادم آنها هیچ چیزی به من نگفتند بعدها متوجه شدم که چقدر بزرگوار بودند که نه مسخره ام کردند نه پرخاش. نتیجه نهائی با آن سه تجدید کذائی و روحیه بسیار بد در نهایت منجر به تصمیم پدرم برای عزیمت به تبریز.
روایت پدری که مشوق دخترش شد...
از او می پرسم شما میگویید به دبیرستان پسرانه رفتید و این کار کلی سروصدا راه انداخت، هیچوقت پدرتان نگفتند نمیخواهد درس بخوانید؟ اینگونه پاسخ می دهد: خیر هم پدرم و هم پدربزرگم شدیدا دوست داشتندکه من تحصیلاتم راادامه دهمم لذادر خانواده لحظه ای فکر اینکه من ترک تحصیل کنم، نبود. بنابراین ما به تبریز رفتیم و با یک سال تاخیر، در دبیرستان "شاهدخت" شروع به تحصیل کردم.
سرنوشتی که به داروسازی ختم شد
دکتر تاجرزاده می گوید: در دبیرستان ما دبیران بسیار خوبی داشتیم بخصوص در دوره دوم دبیرستان که در رشته طبیعی بودم پدرم دوست داشت من در رشته پزشکی ادامه تحصیل بدهم رشته طبیعی را خواندم و مرتب رشته های مختلف را در ذهنم مرور می کردم پزشکی (متخصص اطفال)،دندانپزشکی، کشاورزی، باستان شناسی. هرکدام مدتی ذهنم را به خود مشغول می کرد ولی کشاورزی پا برجا بود چون عاشق طبیعت بودم و محیط زندگی ام در این علاقه بی تاثیر نبود. یکی از دبیران تاثیر گذار خانم دکتر بهجت انصاری دبیر فیزیولوژی ماکه با دارابودن لیسانس بیولوژی دانشجوی پزشکی هم بودند ودوران انترنی را می گذراندند من از ایشان خیلی چیز ها یاد گرفتم این مدت با علاقه و احترام در خاطراتم هستند . دبیر دیگری که علاقه مرا از کشاورزی به فیزیک تغییر داد شادروان دکتر بیوک الستی دبیر فیزیک بودند، تدریس خیلی خوب ایشان و معلومات خارج از دروس کلاس، مرا به این رشته علاقمند کرد. دائی بزرگ و دانشمندم مرحوم آقای حاج سیدحسین کهنموئی یکی از مشوقین من در تحصیلاتم و اعتقادات و عقایدم بودند کتابخانه خیلی مفصلی داشت خانه و کتابخانه اش مامن دانشجویان و طلاب جوان بود کتاب مکتب کربلای ایشان برای خیلی ها آشنا ست . من یکی از مراجعین و علاقمند کتابهای کوچک و ساده " چه میدانید" در مباحث مختلف علمی و ادبی و مذهبی این کتابخانه بودم یکی از این کتابها بنام از اتم تا ستاره بود که ذهن مرا به فیزیک باز کرد و تدریس زیبای مرحوم دکتر الستی تکمیلش نمود. منتهی سالی که من کنکور میدادم رشته فیزیک دردانشسرای عالی بود و حتما باید تعهد میدادم که دبیر آموزشوپرورش بشوم در حالیکه اصلا دبیری و معلمی را دوست نداشتم. بنابراین تصمیم گرفتم که داروسازی بخوانم چون هم فیزیک و هم شیمی داشت. حتی سر این مساله پدرم با من یک ماه سر سنگین بود، و حرف نمیزد و میگفت: "داروسازی هم شد رشته؟ دوست داشت در رشته پزشکی تحصیل کنم اما من پزشکی دوست نداشتم و فکر میکردم اگر یک مریض بمیرد، زودتر از او میمیرم. در حال حاضر هم دوست ندارم منتهی این بار بدلایل دیگر!
اگر به عقب برگردم دوباره داروسازی می خوانم
او ادامه می دهد: تقریبا دو سال اول از انتخابم ناراضی بودم اکثر دروس تکرایو جزوه نویسی ویا پلی کپی واز کتاب ومجله خبری نبود. شاید برای همین است که سر کلاس خودم کسی جزوه مینوشت قسم خورده بودم که اگر ببینم صفر میدهم . بارها آرزو میکردم کاش جای استادان با دبیرانم عوض شود. اساتید علوم پایه اکثرا پزشک بودند.این جزوهنوشتن ها در حقیقت دیکته نوشتن بود بارها فکر تغییر رشته به سرم میزد تا اینکه دروس عملی و دروس اختصاصی شروع شدو شکل داروسازی بخود گرفت بهطوریکه اگر به عقب برگردم، دوباره داروسازی میخوانم.
اولین تجربه کار بعد از فارغ التحصیلی
دکتر تاجرزاده در ادامه صحبت هایش به اولین کاری اشاره می کند که بعد از فارغ التحصیلی به آن اشتغال یافته و می گوید: در آنزمان تولیدارو در خانواده خسروشاهی بود که فامیل دور مادرم بودند میخواستم در کارخانه کار کنم تا فراهم شدن مقدمات کار یکی از استادانم مرحوم اقای دکتر فرج ا.. دوراندیش استاد داروهای جالینوسی و آبشناسی پیشنهاد کردند که تا انجام مراحل استخدام در تولیدارو در درسهای عملی کمکشان کنم تقریبا دو هفته از کارم در دانشکده گذشته بود بکلیکار در کارخانه را فراموش کردهبودم و در امتحان دستیاری شرکت کردم و در اردیبهشت 1345 بعنوان دستیار داروهای جالینوسی با حقوق ماهانه ششصد تومان در دانشکده داروسازی دانشگاه تبریز مشغول شدم(حقوق آن زمان تولیدارو 1500 تومان بود با کلی مزایای نقدی و غیر نقدی).
می پرسم یعنی اولین باری که برای کار وارد دانشگاه شدید، تدریس میکردید، پاسخ می دهد: به عنوان "آسیستان"چون آن موقع کلیه قوانین داروسازی همانند پزشکی بود که پس از چهار سال رئیس درمانگاه میشدند که مال ما به آنجا نکشید آسیستانی به مربی و رئیس درمانگاهی به استادیاری تبدیل شد.لذا تقریبا دروس عملی با من بودو در تدریس قسمتی ازدروستئوری هم شرکت داشتم . کارم را خیلی دوست داشتم واقعا احساس میکردم هر روزم متفاوت از روز قبل است.
از استخدام در دانشگاه تا گرفتن پذیرش دانشگاه انگلیس
او می افزاید: آن زمان بود که در اردیبهشت 1349 استادیار شدم ضمنا مسولیت آزمایشگاه جالینوسی را هم به من دادند قرار شد ما را (من و سه نفر از همکلاسی هایم که آنها هم استادیار و رئیس آزمایشگاه بودند) به ماموریت علمی جهت آشنایی با سیستم دانشگاه های غربی بفرستند من از دانشکده داروسازی دانشگاه لندن پذیرش گرفتم بقیه همکارانم به فرانسه رفتند. دقیقا حکم ما عنوان ماموریت علمی و کارآموزی بود به ما گفتند یک سال آنجا بمانید تا با تحصیلات خارج از کشور آشنا شوید. در آن یکسال در سه چهار دپارتمان مختلف کار کردم و مقداری از کمبودهای آموزشی و پزوهشی را تا حدودی جبران کردم. در آن زمان امکانات از جمله تجهیزات، کتابخانه در ایران خیلی کم بود مثلا من بلد نبودم چگونه دنبال رفرانس بگردم در این مورد آقای دکتر سلیمی خلیق که در آدپارتمان فیزیولوژی دانشکده پزشکی بودند و تازه از انگلستان برگشته بودند خیلی کمکم کردند و مقاله چاپ شده خودشان در یکی از مجلات خارجی را بعنوان مثال استفاده کردند و نیز کمک ایشان در تدریس واژه های علمی برایم خیلی مفید بود همیشه ممنون و مدیونشان هستم. گرچه با تمدید ماموریت مخالفت کردند و آنرا منوط به برگشت و خدمت سه برابر زمان اقامت در خارج از کشور موکول نمودند بنظر من همین دوره کوتاه مدت نیز بسیار مفید بود در بازگشت هم بدرد خودم خورد هم دانشجویان. در آن زمان ترفیع اعضاء هیئت علمی پس از گذراندن زمان لازم و با ا نتشار مقالات ترجمه شده در مجلات داخلی انجام میشد تا اینکه یکی از اساتید دانشگاه تهران بعنوان رئیس دانشگاه تبریز منصوب شدند "آقای دکتر فقیهی" ایشان در جلسه معارفه اظهار داشتند که بدون تخصص نخواهند گذاشت کسی ترفیع پیدا کند بعد از این کسی استادیار میشود که باید به خارج از کشور رفته و تخصص بگیرد. من و سه نفر از همکارانم که از ماموریت یکساله استفاده کرده بودیم و تعهد خدمتمان رو به اتمام بود به فکر اخذ پذیرش افتادیم، منتهی این بار برای گرفتن مدرک بالاتر. من مجددا از دانشکده ای که قبلا در انگلستان بودم پذیرش گرفتم. درامتحان بورس وزرات علوم شرکت کردم و پس از قبولی و با تسلیم تعهد محضری مبنی بر خدمت در دانشگاه تبریز سه برابر دوران تحصیل در تبریز یا هر جایی که دانشگاه تعیین کندخدمت کنم و یا پرداخت خسارت با احتساب دانشگاه تبریز. پدرم شدیدا مخالف این تعهد محضری بود می گفتند خودت را در گیر تعهد نکن ولی من دلیلم این بود که در برگشت قطعا در تبریز و در دانشگاه تبریز خواهم بود. در 1355 بار دیگر عازم انگلستان شدم .
جایگاه ایران در داروسازی
به دکتر تاجرزاده می گویم آن زمان اصلا امکانات داروسازی و تجهیزات ما با کشورهای دیگر قابل مقایسه نبود، در حال حاضر این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ما توانسته ایم سطح رشته داروسازی را چه از نظر تجهیزات و چه از نظر مقالاتی که ارائه می دهیم را ارتقا دهیم، می گوید: اینگونه نیست که آنها همه تجهیزات را داشته باشند. دانشکده داروسازی دانشگاه لندن، معتبر ترین دانشکده داروسازی در انگلستان اما با این وجود آنها هم همه تجهیزات را نداشتند. منتهی ارتباطات و همکاریهای بین دانشکده ای خوبی داشتند . پیک های خاصی بین دانشکده ها برای برای جابجایی نمونه های آزمایشی بطور مرتب در جریان بود.در ایران در حال حاضر از نظر تجهیزات بد نیستیم، منتهی آنها برنامهریزی دارند و مرتب هستند اما ما آن نظم و ترتیب را نداریم و در برنامهریزی های خرد و کلان همیشه ضعف داریم.
ما همیشه فیالبداهه تصمیم میگیریم و برنامهریزی خیلی معنی ندارد. من در این 74 سال زندگیم کمتر برنامهای دیده ام که بر مطالعه قبلی و نیاز سنجی منطقی استوار باشد.
برنامه آموزشی داروسازی ما در جمع فرق چندانی با دنیا ندارد ولی برون دهی کارآیی آن با سلیقه مسئولین وقت تغییر می کند
ما نیروی انسانی خوبی داریم و برای مثال جوانانی که از مملکت ما میروند جزو بهترین ها هستند. برنامه آموزشی ما فرق چندانی با کشورهای دیگر ندارد شاهد بر این مدعی وجود فارغ التحصیل های ما در دانشگاه ها،صنایع و مراکز تحقیقاتی کشورهای معتبر دنیا است که خوش می درخشند.
کشورهای رده بالا خوب دانشجویان ما را جذب می کنند
دکتر تاجرزاده در پاسخ به این سوالم که فکر می کنید چه تعداد از جوانان ما در حوزه داروسازی از کشور خارج می شوند، می گوید: بسیار زیاد. کشورهای رده بالا خوب دانشجویان ما را جذب میکنند. کسانی را داریم که در آمریکا، انگلیس و ژاپن به راحتی پذیرش میگیرند. داروسازی یک رشته پر هزینه است، این سوال پیش می اید که. اگر ما واقعا نیاز نداریم، چرا اینهمه دانشجو میگیریم واگر نیاز داریم چرا دفعشان می کنیم.
به دکتر میگویم حال به ادامه بحثمان برگردیم، شما برای ادامه تحصیل به لندن رفته بودید و بعد...
گفتم که بعد از سه سال، دوباره راهی انگلستان شدم در تابستان قبل از عزیمتم"پروفسور شاتون" رئیس دپارتمان فارماسیوتیکس که از بزرگان داروسازی انگلیس هم هستند چند کتاب برای من فرستادند تا قبل از رفتنم مطالعه کنم. یکی از این کتابها "& PerrierPHARMACOKINETICS Gibaldi" بود که از کتابهای مرجع است و قرار بود پروفسور استاد راهنمایم باشند، وقتی نزد استاد رفتم با من مصاحبه کرد و گفت من در آستانه بازنشستگی هستم و شما را بهدست یکی از همکارانم که جوان و فعال و استاد رشته بیوفارماسی است می سپارم بنابراین من زیر نظر Dr.ENEVER کارم را آغاز کردم. مطابق قوانین دانشگاه لندن هر کس از خارج از انگلیس می امد اول باید امتحان QUALIFY می داد در صورت موفقیت برای رشته قبولش می کردند لذا در ابتدا من به صلاحدید استادم سه تا از دروس تئوری و عملی را انتخاب کردم و با علاقه تمام کلاس ها را بطور مرتب شرکت می کردم تقریبا ایشان پس از چهار ماه گفتند از سازمان مرکزی دانشگاه تقاضای معافیت مرا از امتحان کرده اند و تاکید کردند کلاسها را ادامه بدهم تا جواب سازمان مرکزی بیاید گفتند احساس می کنم نیاز نداری. تقریبا دو هفته بعد با خوشحالی آمدند و گفتند که موافقت شده و من کار روی تزم را شروع کردم.
با اشک افطار میکردیم
میگوید هر سال تعطیلات تابستان را سه هفته ایران میامدم سال سوم مصادف با جریان سینما رکس آبادان و ماه مبارک رمضان بود و ما با اشک افطار میکردیم چون تلویزیون هر شب بعد از مراسم افطار گوشه هایی از جریانات این اقدام ددمنشانه را نشان می داد کشور غرق در ماتم بود اصلا نفهمیدم آن سال تعطیلات چگونه گذشت. وقتی به انگلیس برگشتم با خبر شدم که استادم قصد رفتن به آمریکا را دارد وقتی از خودشان جریان را پرسیدم گفتند. چون روند کار هفت یا هشت ماه طول میکشید و مطئن نبودم برای همین به تو نگفته بودم."
دکتر تاجرزاده ادامه میدهد: بنابراین استاد به من گفت: "تو فعلا، در این مدت کارهایت را انجام بده، تا ببینیم چه میشود و من شخصی یا جای دیگری پیدا کنم. بعد از آن شبانهروز کارکردم تا کارهای عملی را تا زمانیکه استاد در لندن هستند، تمام کنم و فقط نوشتن بماند. با خود فکر کردم که چه فرقی میکند من اینجا باشم یا آمریکا در هر حال از کشورم دور هستم و به آمریکا میروم. به استادم گفتم و بسیار استقبال کردند. ضمنا در این مدت با همسرم کورش مهرتاش که ایشان هم عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی و دانشجوی Ph.D بود ازدواج کردم درست یک ماه بعد از ازدواجمان بعلت شروع جنگ تحمیلی و قطع ارسال ارز دانشجوئی به وطن برگشتند هنوز تحصیلش تمام نشده بود اجازه ندادند بماند بعد ها در ایران به اتمام رساندند.
یکسال انتظار تا عزیمت به آمریکا
میپرسم این موضوع در سال چند اتفاق افتاد، میگوید: از فروردین 1359 تا فروردین 1359 دقیقا یک سال وچند روز . ویزای پنج ساله داشتم فکر نمیکردم مشکلی پیش بیاید.استادمرفتند، تغییر موقت محل تحصیلم را همراه با نامه ای از استادم به دانشگاه تبریز و وزارت علوم فرستادم. تا من مقدمات کارم را انجام دهم بهجریان تسخیر سفارت آمریکا و کروگانگیری برخورد. وقتی به سفارت مراجعه کردم متوجه شدم که اولا ویزایم باطل شده ثانیا گفتند به ایرانیانی ویزا میدهیم که یا مریض هستند ویا دانشجوئی که در آمریکا. تحصیل میکند. مانده بودم که چه کار کنم با استادم تماس گرفتم گفتند فصل به فصل بنویس برایم پست کن چون در آن ایام ارتباط کامپوتر به اینصورت نبود یعنی ایمیل وجود نداشت. من اولین فصل پایان نامه ام را نوشتم و پست کردم با خودم حساب کردم یک هفته پست از لندن به مینیا پولیس دو هفته وقت برا ی خواندن و یک هفته هم از آنجا به لندن دو سه روز هم وقت اضافه باز خبری نشد با ایشان تماس گرفتم کلی عذرو بهانه و معذرت قول دادند سعی میکنند زودتر بفرستند. این زود، سه ماه طول کشید. چاره ا ی نداشتم جزء رفتن به آمریکا . بارها به سفارت مراجعه کردم ولی بی نتیجه. تا اینکه یک روز از سفارت با من تماس گرفتند و گفتند کنسول میخواهد با تو صحبت کند.کنسول آمریکا به من گفت: "پرونده ات را مطالعه کردهام و دیدم دقیقا مشکلی مانند مشکل من در زمان تحصیلم داری. زمانیکه در اسکاتلند در حال تحصیل بودم، استاد من فوت شد و کسی نبود مرا راهنمایی کندو خیلی مشکل داشتم وضعیت ترا درک میکنم سعی میکنم کارت را درست کنم، اما طول میکشد. تقریبا یک سال طول کشید قط شش ماه به من ویزا دادند.
از دکتر تاجرزاده درباره این یکسالی که در انتظار ویزای آمریکا بود، سوال میکنم و او میگوید: این یکسال را در انگلیس درحال نوشتن پایان نامه ام بودم ضمنا سعی میکردم مطالب درسی ام را برای بر گشت به ایران آماده نمایم و گاهگاهی هم به سراغ ویزا میرفتم، یک روز یکی از کارکنان اداره ویزا گفت آقای کنسول پروندهتوراشخصا به کنگرهآمریکافرستاده چون اینیکمسئلهعلمی و انسانیاست. کمکهای روحی و فکری همسرم در آن روزهای سخت بسیار به من امیدو آرامش میداد، تمام اوضاع ایران را برایم مینوشت ، بریده روزنامه ها را میفرستاد تقریبا یک روز در میان زنگ میزد. خلاصه ویزا گرفتم و به آمریکا رفتم. استادم گفت برای اینکه وقتت تلف نشود،در خانه من که یک اتاق اضافی دارد، بمان . منزل ایشان در سن پولز و دانشکده محل کارش در مینیاپولیس ، من این مسافت را خودم باید میرفتم چون ایشان با سه نفر از همکارانشان با ماشین یکی دیگر از همکاران میرفتند ( بدلیل صرفه جویی در بنزین). بالاخره آپارتمانی با کمک همسر استادم که یک خانم انگلیسی فوقا العاده خوب و مهربان بود در نزدیکی دانشکده اجاره کردم تقریبا یک ماه از شش ماه اجازه اقامتم به این صورت سپری شد روزها بدانشکده میرفتم استادم آنجا رئیس دپارتمان بود خیلی مشغله داشت ولی از کوچکترین فرصت برای خواندن و تصحیح تزم استفاده میکرد هر قسمتی را که تمام میکرد برای تایپ میبردم من هم شبها تایپ شده ها را اصلاح میکردم . بالاخره کارم تمام شد به لندن برگشتم کارهای اداری مربوط به دفاع تقریبا دوماه. طول کشیداستادمبرای حضور در جلسه دفاع به لندن آمدند. رئیس ژوری پایان نامه من پروفسور بارلی از دانشگاه برادفورد بود در شروع جلسه یک سری سئوالاتی از انقلاب و اسلام واز کارم در ایران سئوال کرد وقتی گفتم کارم در دانشگاه است لبخندی زد و گفت دانشگاهها که بسته است از طرفی تو یک زن هستی در بیرون نمیتوانی کار کنی گفتم اولا دانشگاهها باز شده و همسر من یک سال است به ایران بر گشته و من هم بزودی بر میگردم این ها اخباری هستند که خوراک رسانه های شما است خندید و گفت بر گردیم سر اصل مطلب . ایشان دو ساعت تمام صفحه به صفحه سئوال میکرد ودر پایان یک سری اصلاحاتی خواست خوشبختانه همه اش نوشتاری بود . در آنزمانهفتهاییکروزپروازبهایران آن هم روزهای سه شنبه بود من روز دوشنبه دفاع کردم میخواستم هفته بعد بر گردم از ایشان پرسیدم اجازه دهد نسخه های اصلاح شده را پست نکنم خودم برایشان ببرم قبول کردند من در عرض دوروز بلکه دو شبانه روز با یک تایپیست که فامیل دوست هندی ا م بود و در اداره ای تایپ میکرد شبها اصلاح های مرا انجام داد و برای پروفسور بارلی بردم ایشان آن روز درس عملی داشتند در آزمایشگاه بودند مرا هم در آزمایشگاه پذیرفتند. تمام آن روزرا هم به کارهای دانشجویان رسید و هم لیستی که در دست داشت اصلاحات مرا دید و تک تک همه را چک کرد پس از آن برگه های جلسه دفاع را امضاء کرد ومن شب به لندن بر گشتم و بالاخره من سه شنبه بعد به ایران بر گشتم. من از پروفسور بارلی دو درس خوب یاد گرفتم یکی آماده کردن داوطلب به مصاحبه، همان کاری که با من قبل از سئوالات از تزم انجام داد دیگر ی اصرار و علاقه ایشان برای درس عملی که خودش تمام وکمال مسئولش بود چون در کشور ما تقریبا دروس عملی بعهده اعضاء هیئت علمی جوان و حتی تکنیسین های آزمایشگاه است البته اشتباه نشود منظور من مسئولیت درس است نه کمک کردن . در روز امضاء تزم اتفاق خنده داری هم افتاد مرا فامیل و دوستانم حسنی صدا میکنند آن روز از همسرم تلگرافی دریافت کردم با این مضمون " حسنی مبارک" در پسستخانه ایران مدتی تحت سئوال جواب بوده فکر کردند رمز است چون تصادفا در آن روزحسنیمبارک بدنبال کودتا در مصر روی کار آمده بود.
باید به کشورم برگردم...
صحبت دکتر تاجرزاده به اینجا که میرسد، میپرسم هیچوقت نخواستید در انگلیس بمانید؟ میگوید: به هیچ عنوان. من عاشق وجب به وجب ایران هستم می خواستم هر چه زودتر به وطن بر گردم ،استادم خیلی در این مورد صحبت می کرد، حتی من حاضر نبودم مثل بقیه دانشجویان PhD. برای کمک به دانشجویان عمومی به کلاس عملی بروم. یک بار هم استادم که قسمتی از پروژه هایش از سازمان جهانی بهداشت بود به قصد کمک به من که کشورم در حال جنگ بود و کمبود ارز پیشنهاد داد که قسمتی از کارهایش را که بیشتر از چهار ساعت در هفته وقت نمیگرفت در مقابل ماهانه یکصد پوند انجام دهم ولی من قبول نکردم گفتم به وقت بیشتر از پول نیاز دارم تا هر چه زودتر کارم را تمام کنم به وطنم و زندگی ام بر گردم . روزهای بسیار سختی بوداو میگوید: بعد از بازگشت به ایران دو یا سه روز در تهران در خانه همسرم که قرار بود خانه ما باشدماندم و بعد به تبریز رفتم.و کارم را شروع کردم با خودم فکر میکردم در یک کشور اسلامی هستیم و هر جایی شوهر باشد زن نیز باید همانجا باشد .
صحبتش را ادامه میدهد و میگوید: در دانشگاه تبریز شروع به تدریس کردم و درس بیوفارماسی نیز شروع شده بود. رئیس دانشکده یکی از استادان زمان دانشجوئی من بودند من خیلی روی ایشان حساب میکردم حتی به همسرم میگفتم فلانی رئیس دانشکده هستند، مشکلی ندارم ایشان آدم خداشناس و خدا ترس و خانواده دوست بود. از چنین انسانی انتظار داشتم کمکم کند اما بعد دیدم اشتباه کرده ام و هر انسانی میتواند تغییر کند.
حکایت دوری از همسر و در نهایت استعفا...
میپرسم یعنی به شما اجازه ندادند به تهران بروید؟ میکوید: خیر. اجازه ندادند. البته من همان ابتدا موضوع را مطرح نکردم تا اینکه عید شد. خطوط هوایی تبریز نیز جز مناطق جنگی بود و هواپیمایی برای تبریز نداشتیم و اتوبوسها نیز به خوبی حالا نبودند. بنابراین دو یا سه هفته یکبار آخر های هفته به تهران میآمدم و یا بر عکس همسرم به تبریز میامدند و این کار برایم بسیار مشکل بود. بعد از عید من تقاضای انتقال دادم، از روز اول شدیدا مخالفت ها شروع شد. تقاضای ماموریت کردم با تعهد سه هفته در تهران یک هفته در تبریز بدون اخذ دیناری ولی موافقت نشد. دکتر تاجرزاده ادامه میدهد. همسرم پیش رئیس دانشگاه تبریز جهت جبران خسارت دانشگاه رفتند، ایشان گفتند این خسارت مادی است و ما خسارت معنوی دیدهایم خلاصه قبول نکردند. من درتبریز بزرگشده ام، درس خوانده ام ریشه در این خاک دارم مندر سال 45 استخدامتااوایل 55،تقریبا 10 سالدردانشگاهتبریز خدمت کرده ام دوست نداشتم به این صورت قطع شود .ضمنا رشته همسرم که جمعیت شناسی بود در ان ایام در تبریز وجود نداشت.
او میگوید: ما از راه قانونی شروع کردیم استعفا دادم و یک ماه در محل بودم و به محض تمام شدن این یک ماه به تهران بر گشتم..
میپرسم بعد از اینکه رفتید، پروند ه تان به جریان افتاد، میگوید: بلی پروندهام را به جریان انداختند و به اتهام غیبت غیر موجه بعد از مدتی به من حکم اخراج دادند یعنی هیچکدام از تقاضای انتقال ، ماموریت و استعفاء من مورد قبول واقع نشد که خود خلاف قانون بود ، این را از دفتر حقوقی بخش حافظ منافع هیات علمی یاد گرفتم در اینجا وظیفه خودم میدانم از جناب آقای دکتر حمید جلیل زاده خوئی سرپرست وقت دفتر حقوقی وهمکار محترمشان سر کارخانم دکتر گو تاش تشکر نمایم که مرا برای همیشه مدیون خود کردند.
نامهای که نوشته شد و جوابی دو خطی با دستخط امام
در آن زمان همسرم در طرح حوزه و دانشگاه بود نامه ای مبنی بر استفتا از امام به دفتر امام دادند و امام با دستخط خودشان دو خط در جواب نامه نوشتند: "در اسلام وظیفه زن اطاعت از مکان شوهر است، مگر اینکه در عقد ذکر شده باشد در غیر اینصورت ناشیزه محسوب میشود". نامه به مهر امام ممهور بود. نامه را با خوشحالی به تبریزبردم. نمیخواهم بگویم چه اتفاق و بر خوردی با این نامه شد که فقط اشک مرا در آورد نه برای خودم بلکه برای جریانهائی که اتفاق افتاده بود و میافتاد. به تهران بازگشتم به فکر تاسیس داروخانه افتادم . روزی آقایی که رئیس دانشکده کشاورزی بود با من تماس گرفتند و گفتند خانم دکتر ما را ترک کرده اید؟ و جریان را برایشان تعریف کردم و گفتم کاری در آنجا ندارم. گفتند پرونده شما دست من است و من نگذاشته ام دست این بچه ها بیفتد. ناراحت شدم و گفتم آقای دکتر مگر من چهکار کرده ام؟ جرمی مرتکب شده ام؟ در جمهوری اسلامی از مکان شوهرم تبعیت کرده ام. گفتند نه، بهتر است به اینجا بیایی تا از نزدیک صحبت کنیم. من رفتم تبریز ایشان در نهایت قول دادند که کمک خواهند کرد و از من خواهش کردند بار دیگر رئیس دانشکده را ببینم رفتم بدیدنشان بالاخره ایشان استادم بودند اطاعتش برایم واجب بود ولی گویا حکم اخراج من ایشان را قوی کرده بود. شاید به این دلیل که در آن ایام بخشنامه ای بود مبنی بر اینکه هیچ موسسه ای اعم از دولتی و یا خصوصی حق استخام فرد اخراجی را ندارد. به تهران بر گشتم قوی تر و مصمم تر از هر زمان ، چون من هیچ عملی را بدون توکل بخداوند انجام نداده و نمیدهم. دفتر حقوقی نامه ای به وزیر محترم علوم فرستادند ( در آن زمان تمام دانشگاه ها زیر پوشش وزارت علوم بود ) متعاقب آن من و همسرم از جناب وزیر که آن زمان جناب آقای دکتر محمد علی نجفی عهده دار مقام وزارت بودند رفتمیک ربع به ما وقت داده بودند. قضایا را تا حدودی میدانستند سئوالهای متعددی کردند از جمله از همسرم پرسیدند شما چرا به تبریز نمیروی؟ همسرم گفت شما دوخط برای بنده بنویسید که در جمهوری اسلامی من تابع مکان زندگی همسرم هستم تا بروم،گفتند: "نمیشود. حقباشماست قول میدهم مشکلتان را حل کنم.
دکتر تاجرزاده در ادامه میگوید: دیگر تبریز نمیرفتم چون آخرین حکمم اخراج از دانشگاه تبریز بود. در دانشگاه تهران نیزبرای رشته من کسی نبود دکتر فخرالدین جمالی استاد بیوفارماسی اوایل انقلاب به کانادا رفته بودند . من بعنوان حق التدریس در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شروع بکار کردم ضمنا بعنوان قائم مقام مسئول فنی در یکی از داروخانه های غرب تهران مشغول بودم ( این هم لطف یکی از اعضاء هیئت رئیسه انجمن داروسازان که خود مسئول فنی بود مرا بعنوان قائم مقام معرفی کرد چون کمتر از یکسال نمیشد مسئول فنی شد من هم نمیخواستم بیش از شش ماه در داروخانه باشم چون مطمئن بودم کارم درست میشود) ، همچنین بعنوان مشاور علمی داروسازی جابرابن حیان در زمانی که دکتر خادمی مدیر عامل و دکتر شمس الدین طباطبائی مدیر کارخانه بودند کار میکردماز هر دو متشکرم کمکم کردند بخش تحقیقات کارخانه را مجهز و راه اندازی کنم و نیز وسائل زیادی برای آزمایشگاهم در دانشکده داروسازی تهران هدیه کردندگرچه برایم خیلی سخت بود در سه جا کار کردن ولی راضی بودم من در راه افتادن طرح ژنریک ایران نبودم از رفتار مردم از اوضاع دارو خیلی چیزها یاد گرفتم ونیز اطلاعات من از کارخانه داروسازی در ایران فقط چند ساعت باز دید در زمان دانشجوئی ام بود، خیلی یادگرفتم شرافت و قداست کارگران را از نزدیک دیدم به جوان مردیشان آفرین گفتم و ازکلاسدرسم در دانشکده که واقعا برایم مکان مقدسی بود،دانشجویان که علاقه و اشتیاقشان برای یادگیری نیروی فوق العاده را بر من القا می کرد درد و رنجها و پیگیری پرونده فراموشم شده بود. گویا خبر ها به تبریز رسیده بود که من هم در دانشکده هستم هم در کارخانه و هم داروخانه . دانشگاه تبریز در جواب پیگیریهای دفتر حقوقی وزارتخانه در مورد انتقال اینجانب به دانشگاه تهران و موافقت مقام عالی وزارت بر طبق مصوبه 31348/ مورخ 29/12/62 هیئت محترم وزیزران در هامش نامه نوشته بودند که فقط دانشگاه تهران میتواند از خدمات دکتر تاجرزاده استفاده کند، رو نوشت را به من فرستادند. همانروز خانم گوتاش زنگ زدند که سریع به وزارتخانه بروم وقتی رفتم نامه را نشانم دادند گفتند دانشگاه تبریز با این یادداشت محل خدمت ترا دانشگاه تهران تعیین کرده که یکی از مفاد تعهد محضری است ، ایشان خواستند نامه ای بنویسم و ادعای دو سال خسارت حقوقم را بکنم . گرچه حقوقی پرداخت نشد و من در تیر ماه 63حکم دانشگاه تهران را دریافت نمودم.
بیماری آسمم را فراموش کردم
میپرسم با وجود آن قانونی که گفتید حکمتان درست شد، میگوید: بعد ها این قانوناصلاح شد با این توضیح که شامل گروه تخصص علوم پزشکی نمیشود. من اگر انتقالی میگرفتم باید از استادیاری رتبه یک شروع میکردم در صورتیکه آن زمان استادیاری رتبه پنج یا 6 داشتم. من با تمام حقوق و مزایا و سوابق به دانشگاه تهران منتقل شدم همه چیز فراموشم شد از جمله بیماری آسم که سوغات لندن بود.و در این مدت شدیدا تشدید شده بود.
دکتر تاجر زاده برایم میگوید که در دانشگاه تهران مشغول به تدریس میشود و ترفیع تا مقام استادی بالاخره در دیماه سال 89 13نیز بازنشستهمیشود. اما ایشانهمچنان هفته ای دو روز به دانشگاه میرود و در برخی جلسات و تزهای دانشجویان شرکت میکند.
دانشجویان ما واقعا تشنه یادگیری هستند
خودش میگوید: ا من عاشق دانشجویانم هستم برایم خیلی فرقی با هشت دسته گل خانواده امخواهرزاده ها و برادرزاده هایم ندارند، سرنوشتشان و زندگیشان برایم مهم است شاید هم چون از خودم بچه ای ندارم عشق مادری را با اینها تجربه میکنم .جوانان ما خیلی خوب هستند ما بلد نیستیم با این قشر چگونه رفتار کنیم . جوان کنجکاو است تشنه یادگیری و فرصت مناسب میخواهد تا خودی نشان دهد و گرنه آن خواهد شد که امروزها شاهدش هستیم که نه در شان کشور انقلابی ما است و نه در شان جوانان فهیم و نجیب ما.
در ادامه گفتوگویم به سراغ دکتر سیمین داداشزاده شاگرد استادی که فراز و فرودهای زیادی را در زندگی گذرانده رفتم و از او خواستم که درباره روحیات استادش برایم بگوید.
نام "دکتر تاجرزاده" برای بسیاری قریب با پشتکار و اعتماد به نفس است
دکتر داداشزاده میگوید: من در دورهPh.D. تزم را با خانوم دکتر شروع کردم. در سال 1368 به دوره Ph.D. دانشکده داروسازی دانشگاه تهران وارد شدم. فکر میکنم در سال 1370 بود که خانوم دکتر در سیدنی بودند و من برای ایشان نامه نوشتم که میخواهم پایان نامه ام را با شما کار کنم . خانوم دکتر نیز جواب نامه ام را دادند و تا چند سال پیش جواب نامه ایشان را داشتم. پایان نامهph.D. خدمت خانوم دکتر شروع کردم. از سال 70 ارتباط نزدیکی با خانوم دکتر دارم و چون رشته ما نیز یکسان است هم ارتباط کاری داریم و هم ارتباط دوستانه. از ویژگیهای خانوم دکتر، واقعا بدون اینکه اغراق کنم و شاید از صحبت های خودشان نیز استنباط کرده اید، اعتماد به نفس و پشتکار فوقالعاده بالایی است که دارند. اسم خانوم دکتر تاجرزاده در ذهن خیلی ها قریب با این اعتماد به نفس و پشتکار بالا است که سعی میکنند آن را به دانشجویان خودشان نیز منتقل کنند. خانم دکتر واقعا اگر تصمیم بگیرند کاری را انجام بدهند، حتما انجام میدهند و تابه حال نشنیده ام که منفی صحبت کنند، نه تنها من بلکه با تمام دانشجویان خانوم دکتر نیز صحبت کنید همین را میگویند و این از ویژگی های مهمشان است. ویژگی دومی که به استاد نزدیک است، این است که نظراتشان را به راحتی و با صراحت هر جایی که باشد، بدون هیچ نوع محافظه کاری و ملاحظه کاری ابراز میکنند. این نظر میتواند در زمینه حرفه ای داروسازی، علمی و اجتماعی باشد، نظر خودشان را با شجاعت ابراز میکنند و پیگیر میشوند.
استادی که "همدم" است
او ادامه میدهد: ملاحظه کاری ویژگی خیلی از آدم ها است اما خانم دکتر چون به منسب و مقام وابستگی ندارند. ویژگی که واقعا برای من الگو بوده این است که خانم دکتر فوقالعاده فرد با نشاط و سرزندهای هستند. بعید است فردی را در این سن و سال پیدا کنید که این چنین سرزنده باشند. ناخودآگاه هر وقت کم میآوریم با خانم دکتر صحبت میکنیم، آن انرژی مثبت به ما برمیگردد. بنابراین سرزندگیشان فوقالعاده است. چیز دیگری را که من در خانم دکتر دیدهام این است که فوقالعاده با عاطفه هستند و این را از ارتباطشان با بستگانشان از نزدیک دیدهام. همچنین با دانشجوها به عنوان استاد نیز اینگونه بودند، یعنی به هیچ وجه بی تفاوت نیستند. مثلا بلافاصله تشخیص میدهند، فلان دانشجو ممکن است امروز ناراحت باشد و در شادیها و ناراحتیها واقعا همدم هستند و سعی میکنند باری را از دوش فرد بردارند. این ها ویژگی های واقعا برجسته ای است که شاید شما در کمتر کسی جمیع این جهات ببینید. ضمن اینکه استحکام دارند و در کارشان بسیار آدم جدی هستند. نکته ای را که میخواستم در اینجا به آن تاکید کنم این است که خانم دکتر بارها گفتهاند:"بدون وضو به کلاس نمیآیند یعنی وقتی سر کلاس برای تدریس میروند با وضو میروند و این نشان میدهد که چه اهمیت و قداستی را برای دانشگاه و دانشجویان قائل هستند"..
از شاگرد خانم دکتر تاجرزاده می پرسم شما با خانوم دکتر در چه زمینه ای همکاری میکنید، و او میگوید: خانوم دکتر در زمینه بیوفارماسی و فارماکوژنتیک استاد دانشگاه تهران هستند، من نیز همین سمت را در دانشکده داروسازی شهید بهشتی دارم. بنابراین آنچه را که از خانم دکتر یاد گرفته ام در آنجا اجرا میکنم. چون رشته ما یکسان است با استاد تعامل کاری بسیاری داریم.همچنین استاد موسس انجمن بیوفارماسی و فارماکوژنتیک هم هستند و در سال 88 با پیگیری و همتشان این انجمن راهاندازی شد و در آنجا جمعی که به عنوان هیات مدیره هستیم.
آغاز دوره اول Ph.D.با 6 نفر
دوباره به ادامه صحبتم با دکتر تاجرزاده میپردازم و از او میخواهم که کمی درباره سوابق اجراییش بگوید، برایم تعریف میکند همانطور که خانم دکتر داداش زاده گفتند ایشان جزو اولین دوره دانشجویان Ph.D هستند که که مقدمات آن سالهای 67-68 شروع شد و بیشتر منظور مربیان دانشکده ها بودند که عمر و جوانی شان را در خدمت دانشگاه گذاشته بودند ولی ترفیع نمیافتند . در این دوره کلیه مربیان دانشکده های داروسازی و نیز تعدادی داوطلب وارد دوره شدند در گروه فارماسیوتیکس جمعا شش نفر بودند که سه نفر با گرایش بیوفارماسی بودند که خانم دکتر داداشزاده از دانشگاه شهید بهشتی و خانم دکتر صدرای و آقای دکتر روئینی از دانشگاه علوم پزشکی تهران بودند که اکنون هر سه مقام استادی دارند و ده ها نفر مثل خود را تربیت کردهاند که من به همه شان افتخار میکنم .
حال از کمبودهای آن دوره میگوید اما معتقد است که با وجود این همه امکاناتی که اکنون داریم باز دوره اول چیز دیگری بود، زیرا بچه ها با انگیزه کار میکردند و کمبودها را تحمل میکردند و من نیز سعی میکردم از طریق کارخانه ها امکانات و تجهیزات را فراهم کنم، چون دانشگاه بودجه این کار را نداشت. واقعا مقالات خوبی هم ارائه دادند. در آن زمان آزمایشگاه ما یکی از بهترین های دانشکده بود. دکتر جمالی دستش درد نکند که وسایل خوبی تهیه کرده بودو بعد از عزیمت ایشان آزمایشگاه مدت مدیدی بسته بودما دوباره آنجا را راهاندازی کردیم . من و تکنیسین آزمایشگاه خانم لیدا حاکمی و آقای محمد پدندر نیروی خدماتی آزمایشگاه با شش نفر دانشجوی دکتری داروسازی . هم کار آموزشی میکردیم هم کارهای تحقیقاتی کارخانجات وهم نمونه های خونی از بیماران آسمی ، قلبی – عروقی و صرعی انجام میدادیم. سالهای بعد دانشجویان عمومی و Ph.D. فراوانی آمدند و رفتند ما در آزمایشگاه همه با هم مانند خانواده بودیم و دوران واقعا خوبی بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم.
حلقه کوچکی از سلامت جامعه هستم
دکتر تاجرزاده به صحبتهای شاگردش اشاره و اظهار میکند: خانوم دکتر داداشزاده مسئله وضو گرفتن را مظرح کرد، نمیخواهم تظاهر تلقی شود، برای من معلمی واقعا شغل مقدسی است. فکر میکنم وقتی به کلاس میروم واقعا به جای مقدسی پا میگذارم. اگر من در کارم کوتاهی کنم مانند این است که کم فروشی کردهام. کلاس برای من مقدس است. در امر دارو نیز اگر انسان بداند که میتواند مشکلی را حل کند، واقعا به انسانها، مملکت و مردمش کمک کرده است . وقتی برای کمبودی اعتراض میکنم برای اینکه من حلقه کوچکی از زنجیر سلامت جامعه هستم و تا جایی که میتوانم باید کمک کنم. رشته ما نیز واقعا خوب است، جایگاه خوبی در سلامت دارد. همچنین کارخانه های خوبی داریم و داروهای خیلی خوبی میسازیم منتهی بقول شهریار " در این خرابه تا نبری بار اجنبی .......
اشکهایی برای معشوق
دکتر تاجرزاده میگوید: من هر چی دارم از اوست دعای همیشگی من این است که خدایا مرا لحظه ای تنها مگذار.
اینجاست که اشکهای دکتر نشان از عشق وافرش به معشوق میدهد و در کلامش اینگونه نمود مییابد: وقتی بچه ها پیش من میآیند گاهی از روزگار شکایت میکنند، اولین سوالی که میپرسم میگویم رابطه ات با خدا چگونه است؟ وقتی جوابش مثبت است میگویم پس چرا ناراحتی خالق تو پشتیبان تست قوی باش به او توکل کن .من همیشه دعاگو و مدیون کسانی هستم چیزی از آنها یاد گرفتم سال 58 خواهر من ازدواج کرد این اولین ازدواج در خانواده گرم ما بود ما بود من خیلی ناراحت بودم که نمیتوانم در ایران باشم یک روز که با خواهرم تلفنی صحبت .کرده وطبقمعمول گریه کرده بودم نزدیکترین دوستم سهیرا ابوراوی از لیبی بود که دختر بسیار خوب و مذهبی بود پرسید چرا نمیروی ایران. آن زمان انگلیس برای ایراینیان میخواستویزا بگذارد زمانیکه من به انگلیس رفته بودم نیاز به ویزا نبود و دیگر هم ویزا نمیدادند. .گفت:"استخاره کن" گفتم بلد نیستم، گفت:بلد بودن نمیخواهد وقتی نماز میخوانی، بگو؛ خدایا آنچه به صلاح من است به قلبم بیانداز باور نمیکنید صبح که از خواب بیدار شدم به جز ایران آمدن چیزی در ذهنم نبود و سریع آماده شدم و سوغاتیهایم را خریدم بدون اینکه به خانوادهام خبر بدهم راهی ایران شدم یک هفته ای در ایران ماندم ورود خیلی راحت و بی دردسر به لندن داشتم . از آن وقت در هر کاری که برای تصمیم گیری تردید داشته باشم بقول دوستم استخاره میکنم نتیجه هر چی باشد قبول دارم چون با خدا مشورت کرده ام . این است که میگویم هر چی را که دارم از اوست.
عشق به دانشگاه مانع از این میشود که گذر عمرم را احساس کنم
از استاد میپرسم در جایی گفته بودید، عشق به دانشگاه مانع از این میشود که گذر عمرم را احساس کنم، آیا هنوز هم این احساس را دارید، میگوید: بلی. بارها هم این را گفته ام. البته عشق به دانشکاه با دانشجو، چون دانشگاه بدون دانشجو فرقی با بنا های دیگر ندارد.
بزرگترین مدالم رضایت دانشجویان است
میپرسم شما سوابق و افتخارات زیادی کسب کردهاید و تقدیرهای زیادی از شما شده، میخواستم بدانم اولین تقدیری که از شما شده را به یاد دارید؟ و کدام یکی از انها خیلی به دلتان نشسته است، میگوید: دردومین جشنواره ابن سینا من سه بار برای گرفتن لوح و مدال رفتم. ( یکی برای خودم در آموزش و پژوهش ، یکی بعنوان مدیر گروه که گروهمان در دانشکده اول شده بود و دیگری تز Ph.D. دکتر مهرداد حمیدی که من استاد راهنمای رساله اش بودم) در جواب آقای دکتر لنکرانی مقام محترم وزارت بهداشت و درمان که:"شما امروز همه مدالها را درو کردید".گفتمبزرگترین مدال من، رضابت دانشجویانم است این را از ته دل میگویم واقعا چنین است.
دکتر تاجرزاده در پاسخ به این سوالم که در اوقات فراعتتان چه کارهایی را انجام میدهید، برایم توضیح میدهد: در حا ل حاضر روزهای یکشنبه و سه شنبه به دانشکده میروم چون در هر دو روز جلسه دارم همسرم هم باز نشسته شده اند شنبه ها و دوشنبه ها بدانشگاه میروندروزهای دوشنبه خیاطی میکنم چون ایشان خانه نیستند اگر باشند حتما از زمین سوزن پیدا میکند.چون میگویند داروساز ها آشپز خوبی هستند. من هم به به آشپزی و جوانبش علاقه دارم.
از علاقه به کتابهای شهریار تا خواندن "پرتویی از قرآن" در آمریکا
درباره حوزه مطالعاتی استاد میپرسم که میگوید: زمانیکه آمریکا بودم هر شب قبل از خواب چند صفحه ای ار کتابهایپرتوی از قران آیتاله طالقانی را میخواندم از کلام این بزگوار که اکثرش در زندان نوشته شده بود نیرو میگرفتم . در جوانی کتابهای شعر زیاد میخواندم شاید این هم تاثیر علاقه پدرم به شعر بود بخصوص اشعار شهریار که دوستی نزدیک با ایشان داشت من هم اشعار شهریار بخصوص به زبان ترکی را بارها خوانده و میخوانم.
استاد میافزاید: نوشتن را خیلی دوست دارم بخصوص که رشته ام بنویسم اما بین دانشجوهای ما رغبت به کتاب خواندن خیلی کم شده لذا انگیزه نوشتن را کم میکند.
از استاد درباره مهمترین دغدغه و مشکلی که در داروسازی کشور وجود دارد، میپرسم و او میگوید: خیلی سوال سختی است. ما روزگاری دغدغه ناصر خسرو را داشتیم امروز ناصر خسروها دغدغه شده متاسفانه مردم ما طالب داروهای خارجی هستند . با اطمینان میگویم اکثر همکاران هم سن و سال من کسی داروی خارجی مصرف نمیکند .داروهای ما مشکل ندارند. و گرنه این همه به خارج قاچاق نمیشد ویک مقدار کم لطفی همکاران پزشک ما است به بیماران داروی خارجی را توصیه میکنند.. حتی بعضی از اقلام داروئی ما به دیگر کشورها حتی کشورهای درجه یک صادر میشود. انشاالله روزی بیاید که یک قانونمندی درست در کل کشور حاکم بشود که بتوانند جلوی قاچاق دارو را بگیرند.
باید نظارت هایمان بیشتر بشود
استاد میگوید: اگر نظارت های ما بیشتر بشود داروسازی ما واقعا خوب است.
آرزویم آرامش و رفاه کشورم است
از دکتر تاجرزاده میپرسم در حال حاضر که در آستانه هفتاد و پنجمین سال زندگیتان هستید مهمترین خواسته ای که دارید، چیست، میگوید: اینکه کشورم را در آرامش و هم وطنانم را در آسایش و رفاه و امنیت ببینم و جوانان ما دغدغه کار و نگران آینده نباشند..
از دکتر تاجرزاده میپرسم اگر شما به عقب برگردید باز هم همین مسیر را انتخاب و طی می کردید، میگوید: با توجه به روحیاتی که من دارم بله همین راه را میآمدم اما همچنان چشمم دنبال فیزیک است و چون اطلاعاتم در این مورد کمتر است باز سراغ داروسازی میرفتم اما این بار با زمینه مواد طبیعی تا کمتر محتاج بیگانگان باشیم . در نهایت از راهی که آمدهام اصلا پشیمان نیستم با خصوصیاتی که دارم همین مسیر را طی میکردم./ق
گفتوگو: مژگان زینلیپور
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: