به بهانه درگذشت استاد فرسام

استاد فرسام: همه علوم پزشکی درست اندیشیدن و خردمندانه عمل کردن است

در محضر دكتر حسن فرسام استاد پيشكسوت گروه شيمي دارويي دانشكده داروسازي هستيم تا به همراهي دكتر مسعود امانلو از اساتيد همين گروه كه در مكتب پربار اين استاد گران‌قدر تلمذ كرده است، برگي از دفتر زندگي وي را ورق بزنيم.

 دکتر حسن فرسام,

ورود دکتر حسن فرسام به رشته داروسازی حاصل یک اتفاق بود، ولی چنان استعداد و پشتکار بی‌نظیری از خود نشان داد که از چهره‌های درخشان این عرصه شد. او علاوه بر اخذ عالی‌ترین مدارک درزمینهٔ شیمی دارویی، در رشته‌های انگل‌شناسی، مالاریاشناسی و علوم آزمایشگاهی نیز تحصیل کرده است. نیم‌قرن حضور ارزشمند این استاد گران‌قدر در دانشگاه علوم پزشکی تهران، برکات زیادی برای دانشگاه و کشور به ارمغان آورده است. وی علاوه بر انجام تحقیقات بسیار و کسب عناوین مختلف همچون استاد نمونه کشوری و پژوهشگر برتر، در پرورش چند نسل از تأثیرگذارترین افراد حوزه دارویی کشور نقش اساسی ایفا کرده است. همچنین به‌عنوان مشاور ادواری سازمان جهانی بهداشت در طب سنتی و گیاهان داروئی، عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران، عضو گروه واژه‌گزینی پزشکی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، عضو انجمن دانشمندان علوم داروئی آمریکا، عضو جامعه پژوهشگران گیاهان دارویی آلمان و چندین انجمن داخل کشور خدمات بی‌نظیری را به ایران و دیگر کشورهای جهان ارائه کرده است. در این میان، فعالیت‌های ارزشمندی نیز درزمینهٔ تاریخ داروسازی و اخلاق داروسازی در کارنامه حرفه‌ای او به چشم می‌خورد.
در گفت‌وگویی که با استاد فرسام داشتیم، عشق به ادبیات و تاریخ این مملکت در لابه‌لای حرف‌هایش کاملاً مشهود بود و بی‌شک بهره‌مندی از محضر آموزگارانی همچون جلال آل احمد در بارور کردن این شور و اشتیاق بی‌تأثیر نبوده است. باهم پای گفتگو با استاد میهن‌پرستی می‌نشینیم که باوجود شرایط مساعد کار و تحقیق در آمریکا، قصد بازگشت به ایران کرد و استدلال او برای رجعت به مام وطن در یک جمله خلاصه شد "در کشور خودم در خاک ریشه‌دارم."

آقای دکتر فرسام بسیار ممنونیم که وقت ارزشمندتان را در اختیار ما قراردادید. لطفاً بفرمایید در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید و روند تحصیلات شما به چه شکلی بوده است؟
به نام خداوندی که اندیشه و خرد را به انسان ارزانی داد که همه علوم پزشکی، درست اندیشیدن و خردمندانه عمل کردن است. پنجم مهر 1311 در تهران به دنیا آمدم و دوره دبستان و دبیرستان را در این شهر گذراندم. در سال 1324 دریکی از دبیرستان‌های نامور تهران به نام دبیرستان شرف نام‌نویسی کردم. در این دبیرستان از دبیرانی برخوردار بودیم که بسیار ورزیده و کارآمد بودند. در سال دوم با دبیری آشنا شدیم که بر روی کلاس ما اثر ویژه گذاشت و تا کلاس پنجم، دبیر درس تاریخ ادبیات و انشاء بود. او دبیری بود خوش‌سیما، خوش‌سخن و احساسی. در روز نخست کلاس درس، حساب تمام شاهان و اطرافیانشان را رسید وقتی از ایشان پرسیده شد که "چرا تمام شاهان و اطرافیانش نادرست‌اند؟" خندید و پاسخ داد "هستند." از ما می‌خواست شعر بگوییم، انتقاد کنیم و درباره موضوعی که دوست داریم و با آن آشنا هستیم، مقاله بنویسیم. این مقاله‌ها گاهی چنان دلکش بودند که برایم واقعاً لذت‌بخش بود. شاید دل‌مشغولی ایشان به سیاست در او تأثیر کرده بود. درهرحال از او بسیار سود بردیم و او را دوست داشتیم. آن استاد، کسی نبود به‌جز جلال آل احمد.
در آن موقع در سال پنجم متوسطه امتحان نهایی می‌گرفتند و به آن‌هایی که قبول می‌شدند، دیپلم پنجم متوسطه می‌دادند که من هم جزء قبول‌شدگان بودم. در سال ششم، دبیرستان شرف رشته طبیعی نداشت و باید به دبیرستان دیگری می‌رفتم. در آغاز به‌واسطه علاقه بیشتر به ادبیات و تاریخ، قصد کردم در ششم ادبی ثبت‌نام کنم که با مخالفت خانواده مواجه شدم، لذا در رشته ریاضی نام‌نویسی کردم و در آن رشته موفق شدم با نتیجه‌ای خوب دیپلم ششم را بگیرم.

پس از اخذ دیپلم چه کردید؟
پس از گرفتن دیپلم ریاضی، تصمیم گرفتم در آزمون دانشگاه شرکت کنم. مدتی هم کارکردم تا مقداری اندوخته مالی داشته باشم. یک سال بعد در دانشکده فنی امتحان دادم. در جریان پاسخ دادن به آزمون هندسه ترسیمی، از بینی‌ام خون جاری شد که روی ورقه ریخت و آن را باطل کرد. مراقب برای جلوگیری از خونروی سرم را زیر دستگاه آب‌سردکن قرار داد. این کار سبب شد که نتوانم در آزمون‌های دیگر حضور یابم و پذیرفته نشدم.
برابر مقررات می‌توانستیم به‌طور مشروط در پزشکی ثبت‌نام کنیم. پس از دادن کنکور پزشکی، نتیجه آزمون را اعلام می‌کردند ولی برای پذیرش، گواهی قبولی در ششم طبیعی را می‌خواستند. با سرعت به‌صورت داوطلب در شهریورماه در ششم طبیعی امتحان دادم. یک هفته از مهر گذشت و پاسخ ششم طبیعی نیامد، به‌ناچار به دانشکده علوم رفتم و رشته ریاضی را شروع کردم. یک روز یکی از همکلاسی‌های دبیرستان من را دید و گفت "از شهریوری‌ها سه نفر قبول شدند که یکی هم تو هستی. چرا نمی‌روی؟" نزد دکتر حفیظی، (دبیر دبیرخانه دانشکده پزشکی) رفتم که مرد شریفی بود. گفتم "من در ششم طبیعی قبول‌شده‌ام. می‌خواهم به رشته پزشکی بروم." گفت "الآن دو، سه هفته است که تشریح را تمام کردند و دیگر نمی‌شود. برو دندانپزشکی." رفتم دیدم در دانشکده دندانپزشکی، میزهای قراضه‌ای گذاشته‌اند که بو هم می‌دهد. از یک نفر نظرخواهی کردم و نظر او این بود که داروسازی بهتر است. این بود که به داروسازی آمدم. سال اول داروسازی خیلی برای من جالب نبود. راستش را بخواهید مرتب به دانشکده فنی می‌رفتم و در آنجا می‌نشستم. یادم هست کوزه‌ای را گذاشته بودند که از روی آن طراحی کنند. دوست من گفت "من طراحی بلد نیستم." گفتم"من برایت طراحی می‌کنم." و طراحی را کشیدم و به او دادم. درهرحال، این شرح آمدن من به دانشکده داروسازی بود.

از دانشکده داروسازی آن سالها برایمان تعریف کنید. روند تحصیل در رشته داروسازی چه تفاوت‌هایی با امروز داشت؟
در آن موقع، تحصیل در رشته داروسازی چهار سال طول می‌کشید و در سال پنجم دانشجویان پایان‌نامه می‌نوشتند. این دانشکده در سال پنجم، یک‌رشته اصلی و دو رشته فرعی داشت. یک‌دفعه قانونی تصویب کردند که به‌موجب آن بعد از چهار سال تحصیل، به فارغ‌التحصیلان دانشکده داروسازی دیپلم و همچنین مدرک داروساز درجه‌یک هم‌طراز لیسانس می‌دادند. پس‌ازآن، دانشجویان به دوره PhD وارد می‌شدند. به خاطر تصویب این قانون، اعتصاب‌هایی شد که بالاخره رفع شد. گفتند هر کس معدلش 14 باشد، می‌تواند به سال پنجم بیاید. معدل من 14 بود و به سال پنجم رفتم. با آقای دکتر گل‌گلاب پایان‌نامه رشته اصلی‌ام که داروسازی بود را گرفتم. رشته فرعی‌ام نیز شیمی آلی بود. در پایان با نمره بسیار خوب دکتر شدم.

پس از اخذ دکترای داروسازی چه کردید؟
بعد از اخذ دکترا، تصمیم گرفتم جایی استخدام شوم. آن موقع، شرکت نفت داروساز می‌خواست. من به شرکت نفت رفتم و در مصاحبه آنجا، یک نسخه به من دادند و خواستند که آن را بخوانم ولی من نتوانستم. مصاحبه‌کننده گفت "برو اول خواندن نسخه را یاد بگیر و بعد بیا."

چرا نتوانستید نسخه را بخوانید؟ مگر در دوره دانشجویی کارآموزی نداشتید؟
کارآموزی دانشکده در سال اول بود و باید به یک داروخانه که اجازه کارآموزی داشت، می‌رفتیم. در آنجا از ما می‌خواستند روی شیشه‌ها را بخوانیم و بنویسیم. در این دوره، کار عملی خیلی یاد گرفتم. شربت سازی را خیلی خوب آموختم و می‌توانستم نسخه‌های ترکیبی را به‌خوبی درست کنم، ولی نسخه‌هایی که در آن داروهای مختلفی نوشته‌شده بود، نخوانده بودیم.

پس‌ازاینکه برای کار در شرکت نفت پذیرفته نشدید، چه کردید؟
من ضمن اینکه دانشکده می‌رفتم، یک دوره مالاریولوژی در موسسه انگل‌شناسی و بهداشتی (دانشکده بهداشت فعلی) گذراندم.این دوره سه ماه طول کشید و بسیار جدی بود. یعنی ما را صبح در اتاق می‌کردند و در را قفل می‌کردند و برای ناهار آزادمان می‌کردند! ساعت دو بعدازظهر ما را دوباره به اتاق می‌بردند و ساعت پنج عصر دومرتبه آزادمان می‌کردند. پس از اتمام این دوره، به ما گفتند که باید برای کارآموزی به کار صحرایی برویم. این بود که به شهرستان شوش رفتیم. در شوش ساختمان خرابه‌ای بود که طویله‌ای داشت. آن را تمیز کرده بودند و گفتند جای شما اینجاست. ولی وقتی وارد آن شدیم و نشستیم، متوجه شدیم که پشه‌های زیادی در آن است. پشه‌بند زدند و ما داخل پشه‌بند می‌رفتیم و از داخل آن باهم صحبت می‌کردیم. (می‌دانید که آرامگاه دانیال نبی در شوش است و دانیال نبی پیامبری است که گفته می‌شود همزمان با کوروش زندگی کرده است.) رودخانه‌ای در آنجا بود که می‌گفتند انگل بیماری بیلارزیوز در آن است و هشدار دادند که دستمان را به آن آب نزنیم.(بیلارزیوز یک بیماری انگلی است که بیشتر در دستگاه ادراری آقایان،علائم خود را نشان می‌دهد.)عملیات صحرایی ما این بود که به روستاهایی که بیشتر آن‌ها شیخ‌نشین بودند، می‌رفتیم. در آنجا مسائلی دیدم که من را بسیار غمگین کرد، ازجمله اینکه متوجه شدم اهالی روستا کار خاصی ندارند و مدرسه‌ای هم در کار نبود. ما روستائیان را می‌خواباندیم تا طحال آن‌ها را معاینه کنیم. دیدیم که این‌ها می‌خندند وقتی دلیل خنده آن‌ها را پرسیدیم، یک نفرشآن‌که بهتر حرف می‌زد گفت "این‌ها فقط این لباس بلند را دارند و زیر لباس، شلوار پایشان نیست!" گفتیم "ای‌دادبیداد، حالا چه‌کار بکنیم؟ باید لباسشان را بالا بزنیم و طحالشان را معاینه کنیم." یک نفر را پیدا کردیم که به قول خودشان تنبان داشت. این 16 نفر به ترتیب شلوار این فرد را ‌پوشیدند تا ما بتوانیم آن‌ها را معاینه کنیم.
یکی از اهالی آنجا به سراغمان آمد و گفت "دختر من مریض است و در بیشه است، چون منزل من آنجاست، پسرم هم آنجاست." گفتم "چرا پسرت آنجاست؟" گفت "ما می‌رویم در بیشه قایم می‌شویم که سربازی نرویم. وقتی به سنی رسیدیم که معاف شدیم، از بیشه بیرون می‌آییم." گفتم "ما به بیشه نمی‌توانیم بیاییم." از همان فرد یک‌بار شنیدم که گفت "دختر من 8 سال دارد، 9 سالش که بشود، 1500 تومان می‌گیرم و به شیخ می‌دهمش."
دارویی که آن زمان برای مداوای زخم استفاده می‌شد، مرکورکرم نام داشت که قرمزرنگ بود و پاک نمی‌شد. به یکی از اهالی آنجا گفتم  "این دارو را باید روی زخم بمالید، یک ظرف بیاور تا از آن به شما بدهیم" آن فرد استکانش را آورد تا دارو را در آن بریزم. گفتم "مگر در این چای نمی‌خوری؟" گفت "بله" گفتم "پس این را چه‌کار می‌کنی؟" پاسخی نداد و نشان داد تا چه اندازه به یک زندگی دسترسی ندارند."
در آنجا، ماجرای صادق کرده پیش آمد که به دلیل تجاوز یک راننده به همسرش، راننده‌ها را می‌کشت. این قضیه خیلی هیاهو کرد و حتی بر اساس آن، یک فیلم به اسم "صادق کرده" ساختند. برای همین همه از آن منطقه می‌ترسیدند و حتی ژاندارم‌ها که قرار بود با ما همراه باشند، به آن مناطق نمی‌آمدند.
در شوش حمامی با سنگ‌های مرمر و بسیار خوب بود و از دیدن حمامی با آن ساختمان در آن شهر تعجب کردیم. (می‌دانید که شوش در دوره پیش از اسلام، پایتخت بوده است.) قلعه‌ای هم در آنجا بود که فرانسوی‌ها به آن رفت‌وآمد می‌کردند. آن‌ها در منطقه باستانی شوش قدیم کندوکاو می‌کردند و دست‌یافته‌ها را به قلعه می‌بردند. (آن قلعه هنوز هم هست ولی فرانسوی‌ها دیگر ازآنجا رفتند.) البته الآن در همان محل موزه‌ای باصفا ساخته‌شده است. 
پس از شوش، به خرمشهر و سپس ملایر رفتیم و پس از اتمام کار به تهران برگشتیم. مدرکی برای دوره مالاریولوژی به ما ارائه دادند که دیدیم برای ما نان‌وآب نمی‌شود! پس‌ازآن، دوره یک‌ساله آزمایشگاه تشخیص طبی را گذراندم. مدرک این دوره را وزیر بهداری آن زمان می‌داد و بر اساس این مدرک می‌توانستیم آزمایشگاه بازکنیم. پس‌ازآن، طی حکمی من را به‌عنوان رئیس آزمایشگاه قزوین منصوب کردند که به خاطر شرایط خانوادگی قبول نکردم.

مگر شرایط خانوادگی شما چطور بود؟
آن زمان در محله امیریه می‌نشستیم و خانه ما از خانه‌های بزرگ و قدیمی بود. منازل تهران قدیم پله می‌خورد و ساکنین پس از وارد شدن از درب ورودی، از پله‌ها پایین می‌رفتند تا به عمارت مسکونی برسند. دو خواهرم ازدواج‌کرده بودند و مادرم در خانه تنها زندگی می‌کرد. به همین دلیل آن پیشنهاد را رد کردم چون نگران بودم که مادرم موقع پایین آمدن از پله‌ها بیفتد و کسی نباشد که به دادش برسد.

پس‌ازآن چه کردید؟
دانشکده دستیار می‌خواست. آن موقع گروهی به نام گروه بیوشیمی و شیمی معدنی در دانشکده بود که رفتم و در آن گروه ثبت‌نام کردم. ما 8 نفر بودیم که اسم نوشتیم و امتحان دادیم. یک نفر می‌خواستند که من قبول شدم. به این صورت به دانشکده داروسازی رفتم و دستیار شدم. (آن موقع هم اساتید از دستیاران فقط کار عملی می‌خواستند و اگر دانشیار می‌شدید، اجازه می‌دادند که قدری هم درس بدهید.) بسیاری از اساتید، یک کتابچه همراهشان بود که از روی آن به ما جزوه می‌گفتند. صبح‌ها دانشکده نداشتیم و بعدازظهر از ساعت دو تا شش جزوه می‌نوشتیم. از ساعت دو تا سه یکی از اساتید می‌آمد، سه تا چهار یکی دیگر و ساعت پنج تا شش استاد دیگری می‌آمد.
 ما در فهمیدن درس برخی اساتید دشواری داشتیم. مثلاً معلم انگل‌شناسی ما پزشک بود، اصطلاحاتی می‌گفت که ما از روی تلفظ او برای خودمان می‌نوشتیم و برخی از آن‌ها را نمی‌دانستیم چطور به فارسی یادداشت کنیم. کتاب هم نداشتیم که به آن رجوع کنیم. یادم هست که یکی از دوستان ما که پولدارتر بود، سه جلد کتاب خرید. ما یک‌شب تا صبح نشستیم و نام درست اصطلاحات را از آن کتاب درآوردیم. انگل‌شناسی من از آن موقع خوب شد و هنوز هم یادم هست.

از اساتید خود چه خاطراتی دارید؟ 
بعضی از اساتید ما واقعاً خوب بودند. مرحوم دکتر مقدم استاد خوبی بود و کارش را بلد بود. ایشان داروشناسی جالینوسی، آب‌شناسی و حتی میکروب‌شناسی به ما یاد می‌داد و خوب هم درس می‌داد. (آن موقع، در دانشکده، اساتید علوم پایه حتماً باید پزشک می‌بودند.) بنابراین، اساتید فیزیولوژی، میکروبیولوژی و انگل‌شناسی همه پزشک بودند. حتی استاد بیوشیمی هم پزشک بود، پس به ما تعداد زیادی پزشک درس می‌دادند. مانند دکتر حفیظی که به ما بهداشت درس می‌داد. او می‌گفت برای تغذیه، سوپ و آش بخورید. بعد از دو سه ماه، یکی از دانشجویان به وی گفت "آقای دکتر الآن 3 ماه است که شما می‌گویید یا سوپ بخور یا آش بخور یا سبزی بخور. یک دارو هم به ما یاد ندادید. پس ما چه‌کار کنیم؟" خود حفیظی هم از این حرف خنده‌اش گرفت. دکتر مولوی هم به ما بیماری‌های عفونی درس می‌داد و خیلی هم خوب یاد می‌داد.
استادی نیز به نام دکتر کاسمی داشتیم که به ما بیماری‌های عمومی را درس می‌داد. ایشان دستی هم در سیاست داشت و شاعر نیز بود. خیلی بلند و خوب حرف می‌زد. ولی اگر 10 کلمه می‌گفت، پنج کلمه آن عربی، سه کلمه آن فرانسوی و دو کلمه دیگر آن فارسی بود. واژه‌هایی مانند حبس الصوت، عسرالنفس، عسرالبول، رعاف و قشعریره. یادم می‌آید که یک همکلاسی آذری داشتیم که خیلی ناراحت بود و می‌گفت "من چه خاکی به سرم بریزم؟ کلی زحمت کشیدم تا فارسی یاد گرفتم. حالا من این لغت‌های عربی‌ را چگونه یاد بگیرم؟" گفتم "تو دانه به دانه این‌ها را بنویس، من برای تو می‌نویسم که چیست." گفت "من اصلاً نمی‌توانم این‌ها را تلفظ بکنم، چه برسد که درست بنویسم." بالاخره سر امتحآن‌که شفاهی بود، نشست. دکتر کاسمی از او پرسید "معنی رعاف را بگو"، این‌ور و آن ور را نگاه کرد. پنجره‌ اتاق باز بود و هر چه به او اشاره کردیم، نتوانست بگوید و از آن درس رد شد. شهریور آمد تا دوباره امتحان بدهد. همین‌ها را از او پرسید گفت "بلد نیستم." بالاخره ما نزد دکتر کاسمی‌رفتیم و به او گفتیم "آقای دکتر اگر به ترکی بپرسید، همه را بلد است. این نمی‌شود که شما همه لغات را به عربی می‌گویید. شما فارسی بگویید." بعدازاین دو اصطلاح را به فارسی پرسید، همکلاسی ما جواب درست داد و قبول شد. می‌خواهم بگویم که درس دادن چگونه بود. پزشکان دیگر هم برای ما تدریس می‌کردند. دکتر نیک‌نفس سرهنگ و استادی وارسته بود که بسیار عالی درس می‌داد. ما مانند دانشجویان پزشکی، تشریح و استخوان‌شناسی هم می‌خواندیم. او ما را هفته‌ای یک‌بار به سالن تشریح، سر جسدهایی که تشریح شده بودند، می‌برد. استخوان‌شناسی هم درس می‌داد و با مدادهای رنگی شکل آن‌ها را می‌کشید و جزئیات آن‌ها را بیان می‌کرد. وی به ما می‌گفت بروید از تالار تشریح، استخوان و جمجمه بگیرید و تمرین کنید. هنگام امتحان هم استخوان‌ها را روی میز می‌ریخت و از ما می‌خواست به هم وصل کنیم.

از ادامه تحصیل خود در فرانسه بگویید.
در دانشکده ماندم و پس از مدتی استادیار(رئیس درمانگاه) شدم، پس‌ازآن دانشیار شدم و سال 56 نیز به مقام استادی نائل آمدم. در سال 42 ( آن زمان استادیار بودم.) برای تحصیلات تکمیلی از کشور فرانسه به من بورس اعطاء شد و برای ادامه تحصیل به پاریس رفتم. در آنجا به مشکلاتی برخورد کردم که بااین‌وجود شروع به کارکردم. یک پژوهش به من دادند که موضوع آن سنتز خاک‌های کمیاب با سلنیوم بود.

چه سالی برای تحصیل به فرانسه رفتید؟
سال 42 بود. حتماً شما نام کلیسای نوتردام را شنیده‌اید. روبروی آن یک بیمارستان بود و من در آنجا نزدیک به شش ماه بیوشیمی می‌خواندم و کارهای هورمون شناسی انجام می‌دادم. پس‌ازآن، به بیمارستان دیگری رفتم و یک دوره کوتاه‌مدت ایمنوهماتولوژی در آنجا گذراندم.

چه انگیزه‌ای باعث شد که این دوره‌ها را بگذرانید؟ درحالی‌که به رشته داروسازی هم ارتباط چندانی نداشت؟
در ایران بعدازاینکه دستیار شدم، صبح‌ها بیکار بودم. (دانشکده بیشتر بعدازظهرها دایر بود.) به همین علت به یک مرکز به نام بنگاه حمایت مادران و نوزادان (شهید اکبرآبادی فعلی) رفتم و در آنجا متصدی بخش خون و میکروب‌شناسی شدم. در آن آزمایشگاه، هیچ شناسه‌ای برای خون بیماران موجود نبود و تعداد بیماران هم زیاد بودند. ما خانم‌های مراجعه‌کننده را گروه‌بندی و شناسه‌ای برای آن‌ها درست کردیم که همراهشان داشته باشند. رئیس آنجا خانم دکتر اسماعیلی نام داشت که استاد شیمی دارویی و خانم بسیار شریفی بود. در آنجا برای بچه‌هایی که ناسازگاری Rh داشتند، تعویض خون انجام می‌دادیم. کار من در آنجا بسیار خوب و حقوقم از دانشگاه و حتی از اساتید هم زیادتر بود و چون با میکروب‌ها کار می‌کردم مبلغ اضافه‌ای هم به من می‌دادند.

از وقایع وضعیت دانشگاه در طی دوره دستیاری خود بگویید.
آن موقع، اتفاقی در دانشگاه افتاد و گفتند دوره سالانه به دو نیم سال تقسیم‌شده است و دروس نیز به‌صورت واحدی ارائه می‌شود. حالا در نظر بگیرید که این کار چه مشکلی ایجاد می‌کرد؟ اول اینکه بسیاری از اساتید ما نمی‌دانستند که واحد چیست. حتی یادم می‌آید معلم فیزیک‌ که او هم پزشک بود، 16 واحد گرفته بود. بعد که از او پرسیدم "آقای دکتر شما 16 ساعت در هفته می‌توانی درس بدهی؟" گفت "نه، من دو ساعت درس می‌دهم." گفتم "16 واحد یعنی باید 16 ساعت درس بدهید." گفت "نمی‌دانم، هر کاری می‌خواهید بکنید." خلاصه وضع درهم بود و در این میان اشکالاتی نیز برای دانشجویان پیش می‌آمد. بالاخره از من خواستند که رئیس آموزش دانشکده داروسازی بشوم و من هم قبول کردم. تلفیق این دروس که پیش‌ازاین سالانه بودند و حالا نیم سال شده بودند، واقعاً دشوار بود، اما همه‌ آن دشواری‌ها با همکاری آقای دربندی (متصدی آموزش) حل شد و دانشکده به‌صورت نیم سال درآمد.
اتفاق دیگری که پیش آمد، ورود پروفسور رضا به دانشگاه تهران بود. پروفسور رضا در ناسای آمریکا کار می‌کرد و الآن باید نزدیک به 100 سال داشته باشد. وی پس از پذیرش ریاست دانشگاه گفت "چند کار باید برای دانشگاه انجام دهم. اول آن‌که 50 تن از افرادی که دارای مدرک PhD از آمریکا، انگلستان یا فرانسه هستند، به دانشگاه بیاورم. دوم آن‌که باید دانشگاه را خلوت بکنم." منظور وی از خلوت کردن این بود که عذر اساتید قدیمی را بخواهند و همین کار هم شد. یعنی بسیاری از این اساتید بازنشسته شدند و ایشان نزدیک به 50 تن از افرادی که PhD داشتند، برای کل دانشگاه آورد. البته همان موقع یعنی در سال 47 دکتر شفیعی و دکتر آیینه‌چی به دانشگاه آمدند. (هردو نفر آن‌ها، شاگرداول بودند و برای استفاده از شاگرداولی به آمریکا رفته بودند و آمدن آن‌ها به دانشگاه، ارتباطی به پرفسور رضا نداشت.) پروفسور رضا کار دیگری انجام داد که زیان آن برای داروسازی بیشتر از سودش بود و آن این بود که گروه‌ها را دانشگاهی کرد. یعنی این‌که تمام درس‌های مشابه دانشگاهی شود ولی مرکز آن‌ها در دانشکده مادر باشد. برای نمونه دروس شیمی به دانشکده علوم برود و برای دانشکده‌های دیگر مدرس بفرستد. گروه‌های پایه پزشکی مانند انگل‌شناسی، میکروب‌شناسی، فیزیولوژی و جز این‌ها به پزشکی بورد ولی دانشگاهی شود. یعنی برای همه دانشکده‌هایی که این درس را دارند، مدرس بفرستد. پیش‌ازاین، کرسی فارماکولوژی یا داروشناسی در دانشکده داروسازی بود و برای پزشکی هم درس می‌داد. قرار شد این درس به دانشکده پزشکی برود. بنابراین، استاد کرسی و دانشیار او استعفا دادند و رفتند ولی سایر افراد مانند دکتر زرین‌دست و دکتر رضوانی به دانشکده پزشکی رفتند. در عمل این کار انجام نگرفت و رشته‌ها به دانشکده‌ای پیوستند که به آن رفته بودند. در همان زمان بسیاری از استادان قدیمی بازنشسته شدند. دکتر شرقی که رئیس دانشکده داروسازی بود رفت و به‌جای او، دکتر زرگری که تا آن زمان معاون گروه بود، رئیس شد. من هم که تا آن‌وقت رئیس آموزش بودم معاون شدم. آن زمان رسم بود که به اساتید سالمند مدیریت می‌دادند و من جوان بودم. به همین خاطر دانشجویان بیشتر از سایرین به‌طرف من می‌آمدند و اساتید کمتر. به خاطر دارم که یکی از اساتید گفته بود ما که می‌خواهیم به اتاق دکتر فرسام برویم، باید وقت بگیریم ولی دانشجویان همین‌طور سرشان را می‌اندازند پایین و داخل اتاقش می‌روند! خوب شاید روش من غلط بود، برای اینکه من کم‌تجربه بودم. همان‌گونه که گفتم، بیشتر رشته‌های دانشکده داروسازی را از ما گرفتند. به‌جای آن، تنها رشته‌ای که به دانشکده داروسازی دادند، رشته گیاه‌شناسی بود که از دانشکده پزشکی به ما دادند. با این تغییر و تحول، دانشکده داروسازی بسیاری از اساتید خود را از دست داد.
به‌این‌ترتیب فارماکولوژی به دانشکده پزشکی و آب‌شناسی به دانشکده بهداشت تعلق گرفت. در این میان، برخی از اساتید گروه شیمی مانند دکتر شفیعی به شیمی دارویی رفتند. برخی از اساتید نیز خود را به رشته‌های دیگر دانشکده منتقل کردند. مثلاً اساتید فیزیک از دانشکده داروسازی به دانشکده پزشکی رفتند. من به رئیس دانشکده گفتم "شما واقعاً دارید فاتحه تخصص را می‌خوانید." یک‌دفعه یکی از فیزیک می‌آید و داروساز می‌شود، یا یکی از کسانی که نمی‌خواست به شیمی برود، به داروسازی می‌رفت.  این تغییرات باعث شد که استعفا بدهم و تنها کسی بودم که من را به دانشکده علوم فرستادند و در آنجا ممنوع‌التدریس هم شدم. پس‌ازآن به دانشکده بهداشت رفتم و مدتی بهداشت محیط‌زیست را تدریس کردم. تا این‌که رئیس دانشکده عوض شد و به‌جای دکتر زرگری، دکتر خدابنده از دانشکده بهداشت آمد و رئیس دانشکده داروسازی شد. من هم به دانشکده داروسازی برگشتم و شروع به کارکردم.

از سال‌هایی که در فرانسه به ادامه تحصیل مشغول بودید، بگویید. چه خاطراتی از آن دوران دارید؟ 
به خاطر دارم که در فرانسه با سلنیوم کار می‌کردم و به دلیل کار با این ماده مسموم شدم. البته از اول هم معده درست‌وحسابی نداشتم. یک خونروی شدید کردم و به بیمارستان رفتم. قرار شد مرا جراحی کنند. درحالی‌که اعتبار بیمه‌ام نیز تمام‌شده بود و همچنین تنها بودم و کسی را نداشتم که بعد از عمل از من مراقبت کند. بعد معلوم شد استادی که می‌خواست من را عمل کند، به مرخصی رفته است و دو ماه دیگر می‌آید و من باید صبر می‌کردم تا ایشان بیاید. به یکی از دوستانم در آلمان تلفن کردم. او به فرانسه، نزد من آمد. تصمیم گرفتم که از فرانسه بروم. بنابراین پروژه‌ای را که در دست داشتم، به استادم تحویل دادم و با دوستم برای گردش به اسپانیا و کشورهای دیگر رفتم. بعد هم به آلمان رفتم و پس از مدتی اقامت در آنجا به ایران آمدم. البته در فرانسه از بیشتر نقاط دیدنی بارها دیدن کرده و در موزه لوور، از بخش مربوط به ایران بازدید کردم. در یک سالن، آثار زیادی دیدم که یک نمونه از آن‌ها را در شوش دیده بودم. آن زمان فهمیدم که فرانسوی‌ها در مدت اقامت گروه ما در شوش چه می‌کردند. درهرصورت سفر خوبی بود. هم کار علمی کردم و هم سیاحت.
 
چه سالی به ایران بازگشتید؟ پس‌ازآن چه کردید؟
سال 1344 به ایران آمدم. پس از بازگشت به ایران، یک خونروی مفصل معده کردم. در فرانسه 11 ماه برای درمان معطل بودم و بیماری‌ام را تشخیص نمی‌دادند. بالاخره فیلم برداشتند و فهمیدند که کجا زخم است. با استفاده از آن فیلم، بالاخره پروفسور عدل در ایران من را عمل کرد.

انقلاب و تحولات آن، چه تغییراتی در اوضاع دانشگاه داد؟
پس‌ازانقلاب اوضاع خیلی آشفته بود. دانشجویان سرشار از احساسات و خشم بودند و می‌گفتند چون فلانی معاون دانشجویی است، پس با ساواک رابطه دارد و باید ببریم و محاکمه‌اش بکنیم. آن زمان سازمانی تحت عنوان سازمان ملی دانشگاهیان بود که من هم عضو آن بودم. در آن سازمان، نشستیم و به این نتیجه رسیدیم که نمی‌توان جلوی خشم این دانشجویان را به‌راحتی گرفت. (دانشجویان نزدیک به 40 گروه شده بودند و هرکسی یک چهارپایه گذاشته بود و روزنامه‌ای برای خود منتشر می‌کرد و نام فلان گروه را روی خود گذاشته بود! در این میان، فقط دو تا سه گروه بودند که سابقه داشتند. یکی فدائیان خلق و دیگری مجاهدین خلق.) پیشنهاد شد برای اداره دانشکده بهتر است یک شورای هماهنگی تشکیل شود که در آن دانشجو، استاد و کارمند باهم کار کنند. با توجه به کثرت گروه‌های دانشجویی، سه دانشجو، سه کارمند و سه استاد برگزیده شدند. پس‌ازآن، هر دانشجویی که می‌آمد می‌گفتیم برو سراغ دکتر احمدیان (نماینده دانشجویان) و اگر کارمند بود می‌گفتیم برو نزد آقای اکبری. در مورد آموزش و پژوهش نیز افراد را به دکتر جمالی و در مورد صنایع داروسازی به دکتر رهگذر ارجاع می‌دادیم. درنهایت، دانشجویان، استادان و همچنین کارمندان را جمع کردیم و از آن‌ها خواستیم که یک سرپرست انتخاب کنند. قرعه به نام من خورده شد و سرپرست دانشکده شدم. (دانشگاه تهران نیز با یک شورای چهارنفری اداره می‌شد و دکتر ملکی رییس موقت آن بود.) بدین ترتیب من سرپرست موقت شدم و خیالم راحت شد که دیگر با دانشجوها و درگیری‌های آن‌ها کار نداریم. خود دانشجویان جمع شدند و یک سازمان درست کردند تا به قول خودشان به وضعیت برخی از استادان رسیدگی کنند. من پیشنهاد دادم دانشجویان زیر نظر دکتر فرهی که از همه سالمندتر بود، کار کنند و ما از این ناراحتی‌هایی که دانشکده‌های دیگر داشتند رها شدیم.

زمانی که سرپرستی دانشکده داروسازی را قبول کردید، این دانشکده با چه مسائل و چالش‌هایی روبرو بود؟ و چه راهکارهایی برای ارتقاء وضعیت دانشکده ارائه دادید؟
پیش‌ازاین گفتم که کارآموزی را به سال‌های بالاتر (سال سوم) منتقل کردیم. وضع کارآموزی بسیار بد شده بود و دانشجویان داروسازی را به دلایل خاص جایی راه نمی‌دادند. آن‌ها هم نزد یک آشنا می‌رفتند و در انتهای کارآموزی یک برگه می‌آوردند و تحویل می‌دادند. داروخانه‌های بیمارستان هم اصلاً نقشی در کارآموزی دانشجویان نداشتند. یک بخش دارویی هم داشتیم که برای دانشکده پزشکی دارو می‌ساخت. گردانندگان آن داروساز بودند و همه داروهای ساختنی را تهیه می‌کردند و به بیمارستان‌ها می‌دادند. بعد از سال 53، این بخش به دانشکده داروسازی تعلق گرفت و تا چند سال پیش هم بود ولی اکنون تغییر کاربری داده است. ما فکر کردیم همان‌طور که دانشکده دندانپزشکی یک درمانگاه باز کرده است، چرا ما نرویم و یک مرکز دارویی و داروخانه دارویی باز نکنیم؟ این پیشنهاد را به وزارت بهداری بردم و خوشبختانه در بهداری فردی بود که با من آشنایی نزدیک داشت. جلسه‌ای گذاشتیم و چند تن از کارشناسان هم آمدند. مأمور مالیات هم از اداره دارایی می‌آمد. ما نشستیم و صحبت کردیم و درنهایت به ما اجازه دادند که پنج داروخانه در نقاط مختلف جغرافیایی تهران بگیریم. مأمور مالیات مخالف بود و می‌گفت "مالیات آن را چگونه می‌دهید؟" گفتم "ما هنوز جایی نرفتیم، تو به فکر مالیات هستی؟ بگذار ما برویم و ببینیم اصلاً ما را راه می‌دهند و صاحب چیزی می‌شویم، بعد بگو مالیات بدهید." گفت "باید این را بنویسی." صورت‌جلسه کردیم و قرار شد این موضوع را هم بنویسیم. رئیس بهداری گفت "برو انجامش بده. انقلاب است تو هم برو کارت را بکن." آن زمان وزارت بهداری روی دو داروخانه سرمایه‌گذاری کرده و به داروسازها داده بود و از آن‌ها خواسته بود که به‌تدریج پول را به وزارت بهداری برگردانند. داروساز همین داروخانه‌ای که اکنون 13 آبان نام دارد، دانشجوی من بود و باهم دوست بودیم. او مردانگی کرد. به او گفتم "تو باید این داروخانه را به دانشکده بدهی." گفت " 80 تومان از من طلبکارند." در آن زمان 80 تومان پول کمی نبود. (نرخ دلار 6 تومان و 5 ریال بود.) خودم هم پول نداشتم، از خواهرم 80 تومان قرض کردم و به او دادم. او هم داروخانه‌اش را به ما داد. همان موقع دکتر جاودان‌نژاد را که تازه استخدام‌شده بود، در آن داروخانه گذاشتیم. از همه اساتید خواستیم که بیایند و در داروخانه چندساعتی کار کنند و در قبال آن، به آن‌ها پول هم می‌دادیم. کما اینکه دکتر شفیعی و دکتر خلج می‌آمدند و کارمی‌کردند.
دومین داروخانه همین داروخانه طالقانی است که موافقت این داروخانه را هم گرفته بودیم و در بر پا کردن آن بیشتر دانشجویان کار کردند. دکتر خوئی بیشتر به این داروخانه می‌رفت و آنجا را درست کرد. درمجموع پنج مرکز می‌خواستیم در شمال، جنوب، شرق و غرب تهران داشته باشیم. ولی انجمن داروسازان ایران با من موافق نبود که البته درست هم می‌گفت. این انجمن می‌گفت شما که این داروخانه را باز می‌کنید تا 1 کیلومتری آن، تمام داروخانه‌ها تعطیل می‌شود. از آن جمله داروخانه‌ای در 200 متری همین داروخانه 13 آبان بود که شش ماه بعد تعطیل کرد و به‌جای دیگری رفت. در جواب انجمن داروسازی گفتم "مجبورم که این کار را بکنم." داروخانه بیمارستان طرفه قول همکاری داده بود ولی عملاً همکاری نکرد. درنهایت، داروخانه‌ ویژه بیماران سل که در داخل بیمارستان بوعلی بود، به بر خیابان آورده شد. تا اینجای کار سه داروخانه به دانشگاه تعلق گرفت. قرار شده بود یک داروخانه هم از راه‌آهن بگیریم که میسر نشد. مسائل دیگری هم پیش آمد که من از ریاست دانشکده کنار گذاشته شدم.

بعد از پایان ریاست شما، تکلیف این داروخانه‌ها چه شد؟
از گردش مالی این داروخانه‌ها، یک داروخانه هم در غرب باز کردند. روسای بعدی که آمدند، داروخانه‌ها را به افرادی سپردند که از دانشکده نبودند. آن‌ها هم زحمت کشیدند و کار کردند ولی آنچه ما می‌خواستیم و آن دانشکده‌ای شدن این داروخانه‌ها بود، اتفاق نمی‌افتاد. پیشنهاد دادیم که این داروخانه‌ها را تعاونی کنند و قبول نکردند تا این‌که دکتر غلامی از آمریکا آمد. بعد از آمدن دکتر غلامی، دوباره داروخانه‌ها به دانشکده برگشت. لازم به یادآوری است که دانشکده پزشکی و داروسازی برای ایجاد این داروخانه‌ها دیناری خرج نکردند. اما چند سال بعد دانشکده پزشکی وضع مالی این داروخانه‌ها را در اختیار گرفت و سهمی هم به دانشکده داروسازی و کارکنان این داروخانه‌ها می‌دهد. اکنون هم همین‌طور است. این خلاصه‌ای از سرنوشت من بود.

پس‌ازآن چه کردید؟
بعد به آمریکا رفتم و برای گذراندن دوره پس از دکتری، مدتی در دانشگاه UCSF در سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا کارکردم و نتیجه کارم را در یک گردهمایی ارائه دادم و نتایج پژوهش به‌صورت مقاله‌ای چاپ شد. در همان موقع روزی که در حال تماشای تلویزیون بودم، در برنامه‌ای آقای خمینی را نشان دادند که مسئله صلح ایران و عراق را اعلام می‌کردند. آن زمان همه ایرانی ها ذوق کردند. قیمت دلار افت کرد و به صد تومان رسید. به همسرم گفتم "شما اینجا بمانید، من به ایران می‌روم." گفت "نه، من هم می آیم." من هم گفتم "پس هردو می رویم." خانمم پرسید "تو چرا می‌روی؟" من گفتم "در اینجا ریشه من در آب است ولی در کشور خودم در خاک ریشه‌دارم من برای این‌ها هیچ کاری نمی توانم انجام بدهم اما شاید برای آن‌ها بتوانم کار بیشتری انجام بدهم." درنهایت به ایران آمدم و در اینجا خدمت کردم. در سال 81 نیز به بازنشستگی نائل شدم و تا حالا مرا قراردادی نگه‌داشته‌اند. از سال 81 در موزه تاریخ علوم پزشکی کار می کنم و بسیار هم به این موزه کمک کردم. پس‌ازاینکه دکتر شمس شریعت به رحمت خدا رفت، مسئولیت موزه را به من دادند.

بعد از بازنشستگی و ادامه فعالیت به‌صورت قراردادی، به تدریس در دانشکده ادامه دادید؟
اتفاقاً اولین کاری که بعد از بازنشستگی انجام دادم، آن بود که تدریس نکردم! برای اینکه اگر من تدریس کنم، پس این جوان‌ها چه‌کار کنند؟ شاهدم هم اینجاست (اشاره به دکتر امانلو). بنابراین دیگر سراغ تدریس نرفتم. بعدها هم اگر تدریس کردم، برای درس¬هایی مانند اخلاق بود که جوان‌ترها دوست نداشتند.

دکتر امانلو: آقای دکتر شما رابطه بسیار خوبی با سازمان بهداشت جهانی دارید و جزء اولین افرادی هستید که درباره داروهای گیاهی پیش‌گام بودید. ممکن است خاطرات خود را در این بخش تعریف کنید؟
اگر بگویم خیلی معطل می شوید. بله، یک روز در کنفرانسی که در تهران داشتم، مطلبی درباره داروهای گیاهی ارائه دادم. یک کامپیوتر هم به من دادند. دو سه کلاس هم در مورد کامپیوتر گذراندم، اما چیزی نشدم! هر کاری می کردم یادم می رفت کدام دکمه را بزنم. ولی فکر کردم که از این کامپیوتر عکس بگیرم، رفتیم چیزی درست کردم و شروع به عکس گرفتن کردم. عکس های رنگی هم گرفتم. زمان کنفرانس دکتر جمالی که از کانادا آمده بود، گفت "تو این عکس ها را از کجا آوردی؟" گفتم "از کامپیوتر"، گفت "چطوری؟" گفتم "نمی دانم چطوری بگویم، یک دوربین داشتم که تنظیم کردم و عکس گرفتم." این عکس ها را در آنجا دیدند و از من تعریف کردند و از من خواستند تا اسلایدهایم را به آن‌ها بدهم. بعد از مدتی من را به مصر دعوت کردند. در آنجا درباره داروهای گیاهی و طب سنتی صحبت کردیم. یک نفر از سازمان بهداشت جهانی به نام خانم زانک آمده بود که چینی و رئیس شاخه جهانی داروهای گیاهی و طب سنتی بود. باهم به موزه رفتیم. او به من گفت "می خواهم چیزهایی بخرم ولی تنهایی نمی توانم." من به او گفتم "با شما می آیم." چون من خیلی در محیط عرب ها کار کرده بودم و چندکلمه‌ای عربی می‌دانستم. مصری‌ها اصلاً نمی‌دانستند که ایران کجاست. به یک فروشنده مصری گفتم "ما مسلمان هستیم." و از آن‌ها پرسیدم "قرآن دارید؟" من هم شروع کردم به خواندن قرآن. تعجب کردند و یکی از آن‌ها گفت "مگر تو قرآن می دانی؟" گفتم "برای تو خواندم، می پرسی بلدی یا نه؟" برای آن خانم تخفیف گرفتیم و با او برای دیدن اهرام رفتم. ایشان پولدار بود و من پول چندانی نداشتم. یک اتومبیل بنز گرفت و ما را تا آنجا برد. بعد از مدتی خانم زانک نسخه ای از گیاهان دارویی در سوییس که نوشته بودند، برای من فرستاد که بخوانم و در مورد آن نظر بدهم. من هم خواندم و نظر دادم. ایشان من را به سازمان جهانی بهداشت دعوت کرد تا با او همکاری کنم. من به‌عنوان مشاور ادواری انتخاب شدم. او نسخه ها را می فرستاد و من می‌خواندم و نظر می¬دادم. سرانجام این کار، پنج جلد کتاب به زبان انگلیسی بود که نوشتن آن از سال 80 و اندی تا سال 99 به طول انجامید. خانم زانک هم بازنشسته شد و من هم حوصله پیگیری نداشتم. قرار شد که این کار کنار گذاشته شود. در این پنج جلد، نام گیاهان دارویی را با رفرنس و مدرک نوشتیم. تأثیر هر گیاه دارویی و میزان مصرف و ناسازگاری‌های آن را نیز نوشتیم.

دکتر امانلو: آقای دکتر من از نزدیک شاهد کارها و فعالیت‌های متعدد بی نظیر علمی شما بودم، از این کارها کدام مورد بیشتر در ذهن شما باقی مانده و به آن علاقه دارید؟
بی‌نظیر که از باب تعارف است، اما در کارهای پژوهشی تا آنجا که امکان داشت، دشواری‌های جامعه را در نظر می‌گرفتم. برای نمونه پایان‌نامه دانشجویان را در همین رابطه انتخاب می‌کردم. مثلاً با شریفی که آن زمان دانشجو بود، با همکاری استاد دکتر ندیم که در اپیدمیولوژی دانش والایی داشتند، برای نخستین بار میزان سرب هوای تهران را اندازه‌گیری کردیم و نتیجه آن در مجله خارجی چاپ شد. اندازه‌گیری سرب را در خون کارکنان باتری‌سازی نیرو چاپخانه نیروی هوایی، مغازه‌های باتری‌سازی و کارکنان روزنامه که آن زمان از حروف سربی بهره می‌گرفتند، انجام دادیم. از کارهای ارزشمند دیگر در این زمینه، اندازه‌گیری سرب در خون کارکنان و افسران راهنمایی و رانندگی در تمام مراکزی که بیشتر با دود خودروها تماس داشتند و از بنزین سرب‌دار استفاده می‌شد، انجام گرفت و نتایج آن در یک مجله آمریکایی چاپ شد. در همین راستا متوجه شدیم که اندازه‌گیری سرب، خود نشانه کاملی برای مسمومیت سربی نیست و برای روشن شدن مسمومیت از سرب، لازم است مقدار ALA در خون اندازه گرفته شود. به‌احتمال برای نخستین بار در ایران این ماده در خون افراد زیرمطالعه اندازه‌گیری شد. درنتیجه این فعالیت، مرکز ما در دانشکده داروسازی به‌عنوان مرکز تعیین مقدار سرب و مسمومیت آن معرفی شد و تا چند سال ادامه داشت.
در پژوهش دیگر که خانم دکتر یاسا و دکتر شفیعی همکاری داشتند، بر روی گروهی از گیاهان ‌که آلکالوئید پیرولیزیدینی داشتند (هلیوتروپین ها) پرداختیم. دلیل این کار آن بود که مسمومیت با این گیاهان در انسان و حیوانات دیده شده بود و کتابی هم دراین‌باره از سوی سازمان جهانی بهداشت چاپ شد.
در جمع نزدیک به شانزده گونه از این جنس به‌صورت شانزده پایان‌نامه ارائه داده شد. نتایج شماری از این پایان‌نامه‌ها در مجله‌های معتبر خارجی چاپ شد. دریکی ازاین‌گونه‌ها که از ایلام جمع آوری شده بود، برای نخستین بار یک آلکالوئید و دی‌اکسید آن را یافتیم و به نام ایلامین انتشار دادیم. این آلکالوئید با همین نام اکنون در کتاب‌ها آمده است.
بعد با همکاری دکتر سوری درباره یک ترکیب کایرال کار کردیم. این دسته از ترکیبات شیمیایی هنگامی مطرح شدند که یک نمونه دارویی آن‌ها سبب مرگ بسیاری از کودکان در آلمان شده بود.
سپس تلاش کردیم که میزان جیوه را در میگو اندازه‌گیری کنیم که موفق نبودیم. ازاین‌رو برای چند هفته به دانشگاه آکسفورد رفتم تا شیوه کار آن‌ها را ببینم. پس‌ازآن، دستگاه جذب اتمی و لوازم اضافی آن با کمک دکتر شفیعی رئیس دانشکده و دکتر امانلو خریداری شد ولی به دلایلی اندازه‌گیری جیوه موفق نبود. 

شما به‌عنوان استاد نمونه کشوری در سال 77-76 انتخاب شده‌اید، به نظر شما یک استاد نمونه باید چه ویژگی های اخلاقی داشته باشد؟ و یا چقدر می تواند در تربیت اخلاقی دانشجوها تأثیرگذار باشد؟
استاد نمونه یا غیر نمونه باید تربیت اخلاقی داشته باشد. کسی که آموزش می دهد، حتی استاد آموزشی هم نباید بین دانشجوها تبعیض قائل شود. یک استاد باید با دانشجو پرسش و پاسخ داشته باشد، با وی پدرانه رفتار کند. همچنین آموزش استاد باید به نحوی باشد که هدف را به دانشجو منتقل کند. اگر دانشجو متوجه مسئله‌ای نمی شود، دلیلش را از دانشجو بپرسد، اگر دانشجو نمره بد گرفت باید چرایی آن را بداند. مسئله مهم آن است که دانشجو نباید چیزی را حفظ کند، بلکه باید یاد بگیرد تا بتواند دانسته خود را به کار ببرد. من درباره اخلاق کتابی زیر چاپ دارم. درمجموع، همه حرفه ها اخلاق دارند و داروسازی هم اخلاق حرفه ای دارد. خلاصه می کنم، ما درباره این‌که اخلاق چیست و اخلاق داروسازی کدام است، تعریف داریم. به‌عنوان‌مثال، اگر داروساز در داروخانه کار می کند، چه مواردی را باید رعایت کند. باید از بیمار مراقبت دارویی بکند و او را حفاظت بکند و همچنین سبک زندگی بیمار را بداند. به‌عنوان‌مثال، به کسی که بیماری قند دارد، نباید بی توجه به آن دارو تجویز کرد. باید با فردی که این موارد را رعایت نمی‌کند، بحث کنند و او را متوجه کنند که اگر این کار انجام نشود اشتباه کاری آن‌هاست. همه این‌ها اخلاقی است و اخلاق قانون نیست. اگر قانون را اجرا نکنید جریمه می شوید ولی با رعایت اخلاق، شما ارزش‌های خود و نوع رابطه ای که با مردم دارید را نشان می دهید. پزشکان هم باید اصول اخلاقی را رعایت کنند. متأسفانه برخی پرستارها در بیمارستان ها با بیمار بسیار بد حرف می زنند و پرستارهای خوبی نیستند. البته بیشتر آن‌ها باوجود سختی کار و حقوق کم بسیار شایسته و انسانی کار می‌کنند.
بیمار حق صحبت دارد، حق اظهارنظر دارد و حتی حق این را دارد که بگوید من داروی شما را نمی خواهم. باید خودگردانی وجود داشته باشد، ولی این خودگردانی برای کشوری است که افراد آگاهی زیادی درباره دارو داشته باشند. من در اینجا از واژه پدرسالاری استفاده می‌کنم. پدرسالاری یعنی این‌که پزشک و داروساز باید پدرسالاری بیمار را بکنند. اگر در کشور ما از بیمار بپرسند که نظر شما چیست، می‌گوید من اگر می دانستم پیش شما نمی آمدم. یا اگر از او پرسیده شود این دارو را دوست دارید یا نه، می‌گوید من نمی دانم شما باید بگویید. یعنی آگاهی دارویی بسیار کم است. اگر کسی شربتی بخورد و خوب شود، به همه فامیل می گوید که آن دارو را بخورند. متأسفانه در کشورمان، خوددرمانی و خودپزشکی داریم.
در بحث اخلاق، اخلاق زیستی خیلی مهم است. ما فناوری زیستی را تازه آوردیم، در ژنتیک، اگر نتوانیم درست عمل کنیم، خطاهای وحشتناکی اتفاق می افتد. اخلاق نانو هم داریم. الآن حوله نانو، ضد عرق نانو، شلوار نانو هزاران محصول دیگر نانو تولید می‌شود، بدون اینکه فکر کنیم چه کسانی این‌ها را تولید کرده‌اند؟ تولید محصولات نانو نیاز به کارخانه بزرگ ندارد.  آن‌هایی که تولیدکننده هستند، به چقدر مکان نیاز دارند تا محصولات نانو تولید کنند؟ فقط یک آزمایشگاه کوچک. اما فراموش نکنید که با اتم کار می کنید و اتم خطرناک هستند. اتم نقره اگر به بدن برود، ممکن است عوارض بسیاری داشته باشد. یکی از نکات اخلاقی این است که اساتید باید خطرات و عوارض کار درزمینهٔ فناوری نانو را به دانشجوها بگویند. نانو نوعی تکنولوژی است که می تواند دنیایی را تغییر دهد، حتی بعضی ها می گویند این عملکرد فراطبیعی می تواند باشد، یعنی بسیاری از چیزها را می تواند خلق کند و این کار را انجام می دهد. اگر به این تکنولوژی 10 سال فرصت بدهیم، تمام زندگی را به هم می ریزد. عده‌ای می گویند اگر اخلاق حرفه‌ای در فناوری نانو لحاظ شود، جلوی توسعه این تکنولوژی گرفته می شود. اما بعضی ها می گویند با خطراتش چه کنیم. چراکه در نانو با جیوه یا نقره کار می شود و یک‌ذره از آن‌که به بدن برسد، ایجاد عوارض می‌کند. بنابراین اخلاق زیستی خیلی مهم است.

استاد بیش از 80 سال از تأسیس دانشگاه علوم پزشکی تهران می گذرد و شما هم بیش از نیم‌قرن در این دانشگاه حضور فعال داشته‌اید، احساس شما نسبت به این دانشگاه که عمری را در آن سپری کرده‌اید چیست؟
این دانشگاه، دانشگاه مادر است. فراموش نکنید اگر می گوییم دانشگاه هشتاد سال دارد، منظور مکان فیزیکی آن است که قدمتی هشتادساله دارد. درحالی‌که می‌دانیم دانشگاه نوین از دارالفنون شروع‌شده است، چراکه اولین پزشکان ایرانی، پزشکی را در دارالفنون تحصیل کردند درحالی‌که دوره دبیرستان را نگذرانده بودند. درواقع دارالفنون مانند یک دانشگاه بوده است. حتی در 1313 که دانشگاه تأسیس شد، بیمارستان معتمد وجود داشت. همچنین مدرسه عالی طب داروسازی در آن زمان دایر بود که این مدرسه تبدیل به دانشگاه شد و به‌غیراز دانشجوهایی که پذیرفته شدند، محصلان آن مدرسه هم آمدند و تا 1316 آنجا بودند. بنابراین خیلی ها دکتری را بر پایه دانشگاه نخواندند. پس سابقه دانشکده پزشکی، داروسازی و دندانپزشکی در ایران بیشتر از 80 سال است و تاریخ آن از دارالفنون شروع‌شده است. درواقع نقطه ای که دانشگاه ازآنجا شروع‌شده، دانشسرای عالی بوده است. اما دانشگاه تهران، دانشگاه مادر بوده است و نخستین اساتید این دانشگاه از خارج از کشور آمده اند. چراکه پیش‌ازاین، جایی برای تربیت استاد نداشتیم، درحالی‌که در خارج از کشور، فهم آن را داشته‌اند که دانشگاه چیست و کجاست. درنهایت این دانشگاه درست شد و چندین هدف از ایجاد آن دنبال می‌شد. یکی از اهداف این بود که خروجی‌های دانشگاه، آدم‌های خبره باشند تا جامعه ترقی کند. در دانشگاه است که می‌توانیم بگوییم پزشکان و داروسازان چه چیزی را تغییر می دهند. وقتی انسان‌ها سالم باشند، بیمار نشوند، مقاومت بدنشان زیاد شود واکسیناسیون داشته باشند، سلامت را به جامعه هدیه داده‌اید. درگذشته، تعداد زیادی از کودکان می مردند اما اکنون مرگ کودکان کاهش چشمگیر یافته است. بدون شک این‌ها را دانشگاه انجام داده است و این دانشگاه از این نظر مادر است که هسته اولیه همه کارها در اینجا بنیاد نهاده شده است، مسئله دوم اینکه این دانشگاه هنوز برتر است و هنوز در پژوهش حرف اول را می زند. در آموزش هم حرف اول را می زند که البته این بدان معنا نیست که همه استادان آن خوب درس می‌دهند. درواقع هیچ جای دنیا این‌طور نیست، ولی بازده این دانشگاه نشان می دهد که وضعیتش از دانشگاه های دیگر بهتر است. پیش از انقلاب، دانشگاه هایی مانند دانشگاه اصفهان، تبریز و مشهد داشتیم که مانند دانشگاه تهران از پایه درست شدند، ولی بعد از انقلاب دانشگاه هایی ساختیم که تعداد زیادی از آن‌ها بسیار موفق بوده‌اند. درمجموع این دانشگاه به کشور بسیار کمک کرده است، هنوز هم بیمارستان‌های این دانشگاه، بزرگ‌ترین بیمارستان‌های ایران است و بیشترین سهم بیماران کشور را دارد.

اگر بخواهید مروری بر سیر تحولات صنعت داروسازی یا به‌طورکلی در حوزه دارویی کشور در طول نیم‌قرن گذشته داشته باشید، چه نکات و مسائلی را قابل‌ذکر می‌دانید؟  
زمانی که دانشجو بودم، پایه درس‌های ما داروسازی و ترکیبات داروها بود. اگر داروشناسی می خواندیم، بخش بزرگی از آن داروهای کانی بود. داروهای آلی بسیار کم بودند و این داروها از خارج می آمد. اگر پنی‌سیلین برای اولین بار در سال 21 به ایران آمد، تا سال 24 دیگر از آن خبری نبود و بعدها دوباره وارد شد. بعد از کودتای سال 32، تجارت خارجی آزاد شد. پیش از آن چند شرکت دارویی در کشور بودند ولی فعالیت نوین نداشتند. یادم است زمانی که دانشجو بودم، شرکت KBC آمد که شرکت خسروشاهی و برادران بود. آن‌ها ابتدا به پزشکان و داروسازان یک سری تصاویر رنگی درباره تشریح بدن دادند، درحالی‌که تا پیش از آن، تصویر رنگی ندیده بودیم. پس‌ازآن، داروهای بسته‌بندی‌شده ارائه دادند و چنانچه نیاز داشتیم در اختیار ما می‌گذاردند. درواقع آن‌ها توانستند در میان پزشکان و داروسازان نفوذ کنند.
به خاطر دارم که درگذشته با آلرژی نمی توانستیم کاری کنیم. وقتی برای اولین بار کورتن معرفی شد، به شرکت خسروشاهی رفتم و آن را گرفتم. برای خواهرم که آلرژی داشت، بردم و او خوب شد.
درهرصورت این تبلیغات، باوجود آن‌که اطلاعات دارویی در اختیار می‌گذاشت، ولی از عوارض ناخواسته داروها مانند داروی کلرومایسین کمتر سخن می‌گفت. بنابراین تبلیغات بر روی آموزش داروشناسی اثرگذار بود. جا دارد همه از اثرات نامطلوب تبلیغات نادرست درس بگیریم. من بروشورهای داروهای آن زمان را دارم، در بسیاری از آن‌ها عوارض جانبی نوشته نشده بود. بعد از انقلاب، این مسائل بررسی شد و برای نمونه اثر ناگوار کورتون ها در یمن و در ایران بررسی و نوشته شد. پس‌ازآن، پاره‌ای از شرکت‌های دارویی، کارخانه‌های داروسازی تأسیس کردند که در آگاهی و مهارت داروسازان صنعتی نقش مثبت داشت.
نکته دیگر که لازم است به آن اشاره کرد، کمبود یا نبود پژوهش در دانشگاه‌ها بود. در دانشکده داروسازی به پژوهش درگذشته چندان توجه نمی‌شد. در سال 1337 با آمدن دکتر ایرج لاله زاری از فرانسه، شیوه تدریس شیمی آلی دگرگون شد و پژوهش معنا و مفهوم واقعی‌تری به خود گرفت و با آمدن دانشجویان او از آمریکا، پژوهش جایگاه خود را باز کرد. البته نبود یا کمبود بودجه پژوهشی در بی‌توجهی به پژوهش نقش داشت.

چه اتفاقات و دلایلی باعث شد که توجه به پژوهش در دانشکده داروسازی و در سطح دانشگاه توسعه پیدا کند؟ 
در سال 1344 درآمد نفت افزایش یافت و زمینه پژوهش بیشتر فراهم شد. با افزایش درآمد، دانشجویان توانستند از آن بهره‌مند شوند و به مسافرت در درون کشور بپردازند. من در چند مسافرت که دانشجویان داروسازی می‌رفتند، همراه آن‌ها بودم. در این مسافرت‌ها، هدف آن بود که جدا از گردشگری، دانشجویان با کشور آشنایی بیشتر پیدا کنند. برای نمونه دو بار از کویر مرکزی به زاهدان و چند شهر دیگر رفتیم تا دانشجویان مناطق محروم را ببینند و بدانند هزینه تحصیل رایگان آن‌ها را همین مردم می‌دهند و این مردم به خدمات آن‌ها نیاز دارند.
به‌تدریج پژوهش بیشتر شد، توانستیم تجهیزات خریداری کنیم و ارزش پژوهش بیشتر شد. در این راستا، استادانی مانند دکتر شفیعی و دکتر آیینه چی که از شاگردان دکتر لاله زاری بودند، از آمریکا به ایران بازگشتند و هسته پژوهش بیشتر شکل گرفت. حتی در سال 46 یا 47 گفته شد کسانی می توانند دانشیار شوند که مقاله ارائه کرده باشند. پس‌ازآن هیئت ممیزه درست شد. البته در پژوهش تخلف‌هایی نیز صورت می‌گرفت، برای نمونه گاهی فردی در مقاله پژوهشی خود، نام چند نفر از دوستانش را هم می‌نوشت. در برخی مقاله‌ها نام همسرشان را هم می‌نوشتند. هنوز هم بعید نیست که این کار انجام شود.
در آن زمان، مقاله‌نویسی نمی‌دانستیم. برای نمونه من برای نوشتن نتایج کار پژوهشی خود در فرانسه بسیار سختی کشیدم. وقتی کارم تمام شد از یک خانم فرانسوی خواستم که به آن نگاه کند و ایراداتش را رفع کند ولی قبول نکرد. به او گفتم "من به‌اندازه شما فرانسه نمی دانم." گفت "برو یاد بگیر، خودت باید بنویسی."
درمجموع پژوهش حرکت کرد و به سمت گیاهان دارویی هم رفت. من تأکید داشتم که به سمت گیاهان برویم، برای اینکه گیاه ماده اولیه دارو است که آن را داریم. ولی باید دارویی ساخته شود که جدید باشد و اگر دارویی درگذشته به‌کاررفته، باید بتوانیم ثابت کنیم که مصرف آن درست بوده است.
دانشگاه محل پژوهش است اما بدون پژوهش، دانشگاه مفهوم خود را از دست می‌دهد. چرا؟ چون پژوهش است که علم را خلق می کند، پژوهش است که آموزش را تغییر می دهد، پژوهش است که دگرگونی در فکر یک جوان ایجاد می کند و سبب گسترش و توسعه کشور می‌شود. وقتی جوانی پایان‌نامه‌اش را از روی یک کتاب می نویسد، آگاهی و خرد او چقدر افزوده‌شده؟ هیچ‌چیز. فقط رونویسی کرده است، اما با پژوهش آگاهی او افزایش می‌یابد و نوع دید او تغییر می کند. پژوهش بزرگ‌ترین کاری است که پژوهشگران گذشته انجام دادند و باید از آن‌ها تشکر کنیم، درمجموع به نظر من جوان‌ها خوب کار می کنند./ق
خبرنگار: زهرا صادقی
عکاس: مهدی کیهان

کلمات کلیدی
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

تصاویر

11 نظر برای این مقاله وجود دارد

78/10/11 - 00:00

عاشقتيم دكترفرسام جونمون واسه امثال شماو دكتر شفيعي

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
شاهين آخوندزاده

شاهين آخوندزاده

78/10/11 - 00:00

بنام خدا استاد عزيزم جنابعالي چشم و چراغ دانشگاه علوم پزشكي تهران هستيد

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

از افتخارات اينجانب، شاگردي استاد فرسام در سال 1368 بود. خداوند ايشان را در پناه خويش حفظ نمايد. داود بيكي

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

اميدوارم هميشه موفق و پرانرژي باشيد. به شما افتخار مي كنم.

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
استاد دانشكده داروسازي

استاد دانشكده داروسازي

78/10/11 - 00:00

مصاحبه جالب و خواندن آن لذت بخش بود. با استاد فرسام مسافرتي به شهر اروميه جهت سخنراني در بازآموزي داشتيم. تاريخ برگشت من و دكتر امانلو كه جزء سخنرانان روز آخر بوديم روز شنبه و تاريخ پرواز دكتر فرسام روز پنجشنبه (روز آخر كنگره) بود. وقتي به هتل برگشتيم دكتر فرسام را ديديم. اولش فكر كرديم از پرواز جا مانده اند. سپس متوجه شديم استاد بليت خود را كنسل و تاريخ بازگشت خود را به روز شنبه تغيير داده است تا با ما برگردد. استاد واقعا به اخلاق توجه ويژه دارند. انشالله همواره سلامت باشند.

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
عضوهيات علمي بيمارستان شريعتي

عضوهيات علمي بيمارستان شريعتي

78/10/11 - 00:00

استفاده از تجارب گرانبهاي اساتيد پيشكسوت چراغ راه اساتيد و محققين جوان است. بايد از محضر چنين بزرگواراني بصورت مستمر كسب فيض نمود. انتشار مصاحبه با اساتيد بزرگ دانشگاه توسط روابط عمومي دانشگاه شايسته تقديرو تشكر است.

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
دكتر زرين آرا

دكتر زرين آرا

78/10/11 - 00:00

بنام خدا/ از استاد فرسام خاطرات بسيار خوبي در روند رسيدگي به طرحهاي پژوهشي و كارشناسي آنها دارم كه نشانه تسلط علمي و رعايت اخلاق كاري و حرفه اي است. براي ايشان و ساير پيشكسوتان دانشگاه آرزوي سلامتي و طول عمر دارم.

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
شاگرد كوچك استاد: بيتا مسگرپور

شاگرد كوچك استاد: بيتا مسگرپور

78/10/11 - 00:00

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري ...

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
پریسا سرخیل

پریسا سرخیل

78/10/11 - 00:00

به یاد پدر اخلاق استاد عالم و فرهیخته ام روزی آمد و پیامی آورد... ... گره زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد سر هر دیوار میخکی کاشت پای هر پنجره شعری خواند آشتی داد آشنا کرد نور پاشید راه آموخت مهرش تا ابد به دلهامان دوخت... ای بزرگوار مهربان روحت شاد نامت بلند یادت همواره ماندگار و راهت پر رهرو باد

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

با سلام چه سخت است نگارش براي كسي كه رفتنش باوركردني نيست استاد بزرگي كه انسانيت تدريس مي كرد و به معناي واقعي كلمه استاد بود يك الگوي به تمام معنا. بسيار متاثركننده بود خبر فوت ايشان و جامعه داروسازي در غم و اندوه فرو رفت خداوند به خانواده محترم ايشان صبر عنايت بفرمايد

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
مرتضی توکلیان

مرتضی توکلیان

78/10/11 - 00:00

سال ۵۳ با ایشان تز دکتری داشتم دوست ورفیق بود بعد استاد..یادش گرامی

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *