گفت و گو با دکتر جعفر آی دکترای بافتشناسی و فوق دکترای مهندسی بافت و سلولهای بنیادی، رزمنده دوران دفاع مقدس
در ادامه مصاحبه با ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی تهران، با دکتر جعفر آی دکترای بافتشناسی و فوق دکترای مهندسی بافت و سلولهای بنیادی، عضو گروه مهندسی بافت دانشکده فنآوری نوین و رزمنده دوران دفاع مقدس به گفتگو نشستیم.
به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس با استاد گرانقدر دکتر جعفر آی دکترای بافتشناسی و فوق دکترای مهندسی بافت و سلولهای بنیادی، عضو گروه مهندسی بافت دانشکده فنآوری نوین گفتوگو کردیم.
لطفا خودتان را معرفی کنید:
دکتر جعفر آی عضو هیئتعلمی گروه مهندسی بافت در دانشکده فناوریهای نوین پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم.
محل تولدتان کدام شهر است و دوران مدرسه و دبیرستان کجا بودید؟
محل تولدم شیراز است. دوران ابتدایی مدرسه حافظ میرفتم که در نزدیکی آن، دانشگاه پهلوی، دانشگاه شیراز امروزی بود؛ همیشه در مسیر رفتوآمد مدرسه با دانشجویان برخورد میکردم و همیشه دوست داشتم جای یکی از آن دانشجویان باشم. خانواده ما مذهبی و از لحاظ مالی ثروتمند بود. پدرم یکی از بازاریهای بزرگ شیراز بود، از لحاظ فرهنگی در سطح متوسط جامعه و پایبند به رعایت اصول اجتماعی و مذهبی بودیم.
مدرسه ابتدایی که تحصیل میکردم طوری بود که باید زیاد تلاش میکردیم و البته من دانشآموز متوسطی بودم و تا سوم ابتدایی حتی یک نمره بیست نداشتم، ولی از دوره راهنمایی به بعد تمرکز بیشتری بر مطالعه و درس خواندن داشتم، به همین سبب در این دوران جزو دانش آموزان برتر بودم. دوره راهنمایی را در مدرسه حکمت و دبیرستان را در دبیرستان ولیعصر گذراندم، چون علاقه زیادی به رشتههای گروه پزشکی داشتم علوم تجربی خواندم. دوران نوجوانی نسبت به مسائل اجتماعی، بیتفاوت نبودم. آن زمان به دلیل اینکه به ورزش علاقهمند بودم، وارد باشگاه تاج و عضو تیم بوکس شدم و مقامهای استانی، کشوری و آسیایی کسب کردم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدای سنین جوانی دوست داشتم در فعالیتهای انقلاب حضور فعال داشته باشم، در همین ایام با دوستان هم باشگاهی موفق شدیم مجسمه شاه را که در میدان علم سابق (ارم) قرار داشت و مردم چندین بار برای پایین آوردن آن تلاش کرده بودند ولی موفق نشده بودند را پایین بیاوریم. بعد از انقلاب در رشته دبیری زبان انگلیسی دانشگاه تربیتمعلم قبول شدم و پس از فارغالتحصیلی، در مقطع کارشناسی زیستشناسی و سپس کارشناسی ارشد بافتشناسی و دکترای تخصصی بافتشناسی و فوق دکترای مهندسی بافت و سلولهای بنیادی ادامه تحصیل دادم.
چطور به این رشته علاقهمند شدید؟
از دوران دبیرستان علاقهمند به بافتشناسی و آناتومی بودم. مرتب به آزمایشگاه زیستشناسی میرفتم، تشریح حیوانات آزمایشگاهی برایم خیلی جالب بود. با بررسی و مطالعه فهمیدم برای ادامه تحصیل در رشته بافتشناسی باید زیستشناسی بخوانم. در دوره دکترای بافتشناسی شنیدم رشتهای به نام مهندسی بافت وجود دارد که میتواند بافتهای مختلف بدن را بازسازی کند ولی این رشته فقط در چند کشور پیشرفته راهاندازی شده و هنوز این رشته را در ایران نداریم. پس از جستجو با توجه به مقالات و مطالعاتم در این زمینه، پذیرش از دانشگاه تورنتو کانادا گرفتم و برای فوق دکترای مهندسی بافت و سلولهای بنیادی به کانادا رفتم. در یکی از کنگرههای علمی بینالمللی (CFAS) در سال 2005، جایزه بهترین تحقیق در رابطه با سلولهای بنیادی را من و همکارانم دریافت نمودیم. علیرغم اصرار مسئولین دانشگاه تورنتو برای هیئتعلمی شدن من، به ایران بازگشتم و با حمایتهای دکتر لاریجانی، دکتر سرکار، دکتر کشاورز و همکاری دوستان در دانشگاه علوم پزشکی تهران و ایران، دو رشته مهندسی بافت و علوم سلول کاربردی را در ایران راهاندازی کردیم، در این دوازده سال بیش از صد دانشجوی دکترای تخصصی در این رشتهها تربیت کردیم.
فعالیتهای اجرایی، پژوهشی و فرهنگی داشتهاید؟
در خصوص فعالیتهای اجرایی، مدیر گروه و معاون آموزشی دانشکده و همچنین فعالیتهای اجرایی دیگر انجام وظیفه کردهام. در خصوص فعالیتهای پژوهشی، بیش از دویست و پنجاه مقاله ISI دارم و در فعالیتهای فرهنگی زیادی حضور داشتهام، ازجمله اینکه یک روز در خط مقدم جبهه دیدم یکی از بچهها در سنگر مشغول خواندن کتاب درسی است، پرسیدم: «چهکار میکنی؟» جواب داد: «برای کنکور میخوانم، ولی این تست را اصلاً متوجه نمیشوم.» آن زمان دانشجو بودم و تست را برایش توضیح دادم. این مسئله و اشتیاق رزمندگان و علاقه من به کارهای فرهنگی باعث شد تا در پشت جبهه کلاسهای تقویتی درسی، رفع اشکال و کنکور (برای پایه سوم راهنمایی تا پایان دبیرستان) برگزار کنم.
پس از بازگشت به دانشگاه وارد فعالیتهای فرهنگی دانشگاه شدم. در حال حاضر هم در کلاسهای تدریس دانشگاه به قول یکی از دانشجویان، در کلاس جنینشناسی آیات متعددی از قرآن کریم را که مطابق با خلقت انسان است را یکبار دوره میکنم. جنینشناسی ذرهای از علم خلقت آفرینش و هستی است. مراحل رشد و تکامل جنین را با بعضی از آیات و شواهد قرانی (بهطور مثال سوره حج آیه 5) تطبیق میدهم تا دانشجویان بدانند علومی که بشر بهتازگی به آن دست پیداکرده بیش از 1400 سال قبل در قران آمده است.
چطور شد به جبهه رفتید؟
دانشجو بودم، وقتی در تلویزیون فعالیت رزمندگان در جبههها را میدیدم به فکر فرو میرفتم. یکشب با خود گفتم: زمانی جنگ تمام میشود و من ناراحت میشوم چون هیچ نقشی در دفاع از مملکت و دینم نداشتم. به همین دلیل به جبهه رفتم و در سالهای 63 تا 67 مدتی را در جبهه بودم.
کدام شهرها و مناطق عملیاتی بودید؟
بیشترین دوران حضور در جبهه (تقریباً هفت ماه) منطقه فاو بودم و در عملیات والفجر 8 آزادسازی فاو و خط پدافند آن حضور داشتم، در عملیات کربلای 5 هم بودم. عملیات والفجر 8 خیلی عجیب بود، رزمندگان و غواصان شب عملیات حرفهایی میزدند بسیار عجیب و خارقالعاده و عرفانی بود.
یکی از دوستانم عبدالله بهاءالدینی بود که از کودکی باهم بزرگشده بودیم، او شنا بلد نبود. یک روز که برای تفریح به خارج از شهر رفتیم یکی از بچهها به شوخی او را در رودخانه «کر» هل داد، آب او را با خود برد، من سریع در آب پریدم، به خاطر شدتجریان آب، نزدیک بود هر دو غرق شویم ولی او را بیرون آوردم. بعدازآن به عبدالله آقای غرقیان میگفتیم. جبهه هم با عبدالله بودیم. یادم نمیرود برای عملیات والفجر 8 غواص انتخاب میکردند، عبدالله داوطلب شد، برای آن هدف بزرگ خیلی تلاش کرد شنا یاد بگیرد، غواصی یاد گرفت و یکی از غواصهای ماهر هم شد و البته در همان عملیات هم شهید شد. به خاطر تلاشها و جانافشانیهای این افراد بود که توانستیم فاو را بگیریم؛ و شهید عبدالله بهاءالدینی در اصل غواص دریای کمال و معرفت شد.
یک خاطره از فعالیت فرهنگی رزمندگان در جبهه تعریف کنید:
در عملیات کربلای 5 در منطقه که بودیم سعی میکردیم فعالیتهای فرهنگی هم داشته باشیم. در خط مقدم بودم، یکی از رزمندهها آمد سؤال زبان انگلیسی پرسید، جواب دادم و گفتم: «بازهم سؤال داشتی بیا من هستم»، اما ساعت 12 شب فرماندهان به ما گفتند: «شما بروید پشت خط مقدم، نیروهای جدید جایگزین شما میشوند.» تا پشت جبهه تقریبا چهارکیلومتر جادهای پرخطر و مینگذاری شده بود. در سنگر پشت جبهه بودم، ساعت حدود سه صبح بود که دیدم همان رزمنده است که امتحان زبان داشت آمده و به دنبال من میگردد. من را دید و گفت: «آمدم سنگرتان سؤال داشتم، فهمیدم شما عقب برگشتید، اجازه گرفتم آمدم دنبالتان.» شگفتزده شدم! به خاطر سؤال درسی، جاده مینگذاری شده را بهتنهایی و پیاده آمده بود. تا صبح با او کارکردم و نمره خوبی هم از آن درس گرفت. لازم به ذکر است که امتحانات رزمندگان در جبهه نیز برگزار میشد تا رزمندگان از فعالیتهای تحصیلی عقب نمانند.
از دوستان دوران جنگ بگویید، آیا با آنها ارتباط دارید؟
محمدهادی شهامتی و عبدالله بهاءالدینی و چند نفر دیگر از دوستان شهید شدند. بعضی از دوستان هم مثل آقای رحمتی و آقای خرازی از همشهریها هستند و بازنشست شدند.
در دوران جنگ مجروحیت داشتید؟ و آیا در بحرانهای خاص قرار گرفتید؟
خیر مجروح نشدم، ولی در بحرانهای زیادی بودم. بهطور مثال یکبار گفتند: «میخواهیم اولین بار آزمون کنکور را در فاو برگزار کنیم تا اقتدارمان را به دشمن بعثی ثابت کنیم.» من و تعدادی از دانشجوها را انتخاب کردند و با دکتر امینی وزیر آموزشوپرورش وقت جلسهای برگزار کردیم. ایشان پرسید: «به نظرتان میشود کنکور را در اینجا برگزار کنیم یا از تخیلات ماست؟»
با توجه به اینکه ما به منطقه فاو آشنا بودیم توضیحاتی دادیم و نتیجه آن شد که کلینیک فاطمه الزهرا (س) برای حداقل یک هفته مجروح نپذیرد و مجروحین را به کلینیکهای دیگر بفرستند و کنکور در این کلینیک برگزار شود. یک ماهی درگیر بودیم. کارتهای کنکور را آماده کردیم به سنگرها رفتیم و به رزمندههای داوطلب دادیم. زمان توزیع کارتها باید از جادهای به نام امام رضا عبور میکردیم که کاملا در تیررس عراقیها بود و یکسره به خمپاره میبستند. من هم مدام به رزمنده همراهم که اصفهانی بود و راننده خودرو بود میگفتم: «برو جلوتر برو جلوتر.» ایشان سرعتش رو زیاد میکرد میگفتم: «یواش برو خاک بلند میکنی و شناسایی میشویم.» طوری شد که خودروی ما را به خمپاره بستند. با لهجه شیرین خودش گفت: «به فلانی بگن، بریم دور جهان بگردیم؟ می گه: غمم نیست، باهم می ریم میگردیم.» یعنی اگر خطری پیش بیاید برای شما هم هست. این ضربالمثل جالب اصفهانی را برای اولین بار میشنیدم. بالاخره کارتهای کنکور را توزیع کردیم که خیلی رسانهای شد. برای اولین بار در ایران در مناطق عملیاتی، کنکور برگزار میشد. از صبح با شروع کنکور، عراقیها، مرتب سنگرها را میزدند و اذیت میکردند ولی کنکور با موفقیت برگزار شد و خوشبختانه بهعنوان یکی از نقاط قوت و مثبت آن دوران ثبت شد.
چگونه میتوان طرز تفکر ایثارگران را به دیگران منتقل کرد؟
باصداقت، بدون تزویر. در آن دوران هیچکس نیامد به ما بگوید، پاشو برو جبهه. بچهها خودجوش و از شرایط حاکم بر جامعه الهام میگرفتند و میرفتند. اگر ما بتوانیم چنین جوی را در جامعه دوباره ایجاد کنیم، فرهنگ ایثار و ایثارگری دوباره در جامعه غالب میشود.
فرهنگ ایثارگری یعنی چه؟ یعنی ما بهترین در دنیا شویم. چرا؟ فرهنگ ایثارگری چطور شروع شد؟ اول احساس نیاز در جوانان ایجاد شد. اینکه باید از مملکتم دفاع کنم، بعد تلاش برای یادگرفتن، در شرایط سخت آن دوران چگونه باید دفاع می کردیم؟ سپس تلاش بسیار زیاد برای آنکه آموختههای خود را اجرایی کنیم.
از دست دادن جان، چیز سادهای نیست! ما چهکار کردیم که جوانان آن دوران داوطلبانه صف میبستند به جبههها بروند؟ صداقت را میدیدند. ریا نبود. وقتی از جبهه برمیگشتند و از آنجا میگفتند، فقط از صداقت تعریف میکردند. وقتی جوانی در محله، مسئول بسیج یا روحانی محله را میدید، همه تبلور صداقت بود پس شیفتهاش میشد. میگفت: حتما یک چیزی هست، میرفت برای اعزام ثبتنام میکرد، میرفت تا جانش را برای مملکت خود ایثار کند.
واقعیت این است، هیچ کاری بهزور نمیشود. اگر پایت را بهزور داخل کفشی کنی یا کفش پاره میشود یا پایت آسیب میبیند.
نقش ایثارگران جانباز و آزاده و خانواده شهدا در انتقال ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس چیست؟
به نظر من میتوانند مهمترین نقش را داشته باشند. آنها شهدای زنده هستند. همهچیز را دیدند و لمس کردند و همانطور که خودشان ساخته شدند میتوانند در انتقال ارزشهای دفاع مقدس مؤثر باشند. بهترین شناگران هستند که میتوانند شنا را به دیگران یاد دهند.
یکی از اصول جامعه ایثارگری این است که جامعه را مال خودش میداند. در این جامعه دروغ نمیگویند، تزویر و ریا کم است. یکی از مشکلات جامعه کنونی ما این است که مسئولین وقتی حرفی میزنند یا عمل نمیکنند و یا وقتی عمل میکنند چیز دیگری از آب در میآید. درصورتیکه دوران جنگ اگر میگفتند این جبهه به این تعداد نیرو نیاز دارد، همه داوطلب میشدند چون ایمان داشتند این تعداد نیرو نیاز است نه کمتر و نه بیشتر، پس خودشان را مکلف میدانستند.
پس فرهنگ ایثارگری یعنی فرهنگ صداقت و درستکاری و مسئولیت شناسی و تلاش برای دیگران و تلاش برای رضای خدا، نه تلاش برای منافع شخصی و حزبی و گروهی. مردم ما اگر با آنها صادق باشید، گرسنگی هم به آنها بدهید با شما هستند. مردم همان مردم هستند حس کنند که صادق هستید، جانشان را هم میدهند، امروز کار برای ایثارگران و رزمندگان سختتر از دوران جنگ است. باید سعی کنند فرهنگ صداقت و اعتمادسازی را در جامعه بهویژه در مسئولین ترویج دهند. آنوقت بدون هیچ زور و اجباری جامعه خود اصلاح میشود. وقتی مردم ببیند فلان مسئول حرفش حرف است، به دنبالش میدوند.
رزمندگان و ایثارگران باید بهعنوان الگو با رفتار صحیح خود، برخورد صحیح مردم با یکدیگر و مسئولین را با مردم، آموزش دهند. چطور وقتی یک نسیم تازه میوزد به همه برخورد میکند. نیاز نیست بروی در مسیر آن نسیم، خودت را قرار دهی. در دوران جنگ، جریانها و مسائلی که پیش میآمد چون صداقت و درستکاری در آن وجود داشت، این جریان پاک همه را در برمیگرفت، همه اقشار جامعه، حتی اگر مسلمان نبودی از آن بهرهمند میشدی.
آیا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس مکتوب کردید؟
خیر
از بهترین خاطرات خود از دوران دفاع مقدس برایمان تعریف کنید؟
یکی از بهترین خاطراتم، حضور اساتید دانشگاه در جبهه بود. میدیدم اینها همان اساتیدی هستند که وقتی در دانشگاه و یا بخشهای بیمارستان با آنها برخورد داشتیم بهصف و خبردار میایستادیم، ولی حالا در کنار ما در جبهه بودند مثل همه کار میکردند، ظرف میشستند و یا خط مقدم میآمدند. خاطره جالب دیگری از سردار اسدی فرمانده لشکر 19 فجر استان فارس و قائممقام ایشان آقای فروردین دارم. قرار بود در فاو عملیاتی شود و باید یکسری اطلاعات را به سنگر اطلاعات عملیات میرساندم. با موتور راه افتادم ولی در راه موتور به دلیل لغزندگی که علتش را نفهمیدم لیز خورد و زمین خوردم، من تقریبا 50 متر روی زمین کشیده شدم. بلند شدم موتور را وارسی کردم ببینم آسیبدیده یا نه که همان موقع یک لند کروز با دو سرنشین به سمتم آمد. پرسیدند چه شده؟ تعریف کردم و پایم را که زخمی شده بود نشان دادم. گفتند: بیا با ما برویم. مسیرشان را پرسیدم، گفتند مقر تاکتیک میروند. هرچه اصرار کردند قبول نکردم و از آنها خواستم فقط موتور را هل دهند تا روشن شود. بندگان خدا مسیر زیادی موتور را هل دادند و روشن شد. خداحافظی کردم و رفتم. عصر به مقر تاکتیکی رفتم، همان دو نفر را دیدم وضو میگرفتند. بازهم تشکر کردم و گفتم: «دست شما درد نکنه، شرمنده ولی خوب هل دادید.» یکی از بچههای کنار دستم ماجرا را پرسید، تعریف کردم. جا خورد گفت: «میدانی اینها چه کسانی هستند؟ بابا این سردار اسدی و کناریاش هم جانشین شه!» خیلی متعجب شدم. بعدها آقای فروردین جانشین سردار به شهادت رسید.
منظور از صداقتی که گفتم همین بود. نگفتند من فرمانده هستم، ما را نمیشناسی؟ کاملا ناشناس به من کمک کردند.
چگونه میتوان نقش ایثارگری را به نسل سوم و چهارم منتقل کرد؟ شما از صداقت صحبت کردید، آیا ابزار و یا روشهای خاصی مدنظر شماست و یا ایثارگران فقط با عملکرد و رفتار فردی میتوانند انتقال فرهنگ داشته باشند؟
بله همانطور که گفتم صداقت و دوری از ریا یکی از اصول فرهنگ ایثارگری است، ولی تکنیکها فرق میکند. برای نسلهای سوم و چهارم باید با امکانات و ابزارهای موجود آموزش دهیم. امروز دیگر جنگ، جنگ اسلحه نیست، جنگ تفکر است، جنگ علم است، جنگ فناوری است. ما باید با بهکارگیری ایثارگرانی که پتانسیل و ظرفیت علمی بالایی دارند، در عرصههای مختلف دانش و فناوری آنها را الگوی افراد دیگر جامعه بهویژه نوجوانان و جوانان قرار دهیم. در حال حاضر دهها دانشگاه با عناوین مختلف در کشور فعال هستند. ولی هنوز به فکر کسی نرسیده دانشگاهی با عنوان فرهنگ ایثارگری ایجاد کند.
عوامل پیشرفت خود را در چه چیزی میبینید؟
پیشرفت خاصی که نکردم، ولی فکر میکنم با اعتقاد به هدفی که داشتم، در مملکت خودمان با کمک دوستان و همکاران، تلاش کردیم، جنگیدیم و رشته مهندسی بافت و علوم سلول کاربردی را با سطوح علمی بالا در کشور راهاندازی کردیم. دیگر نیازی نیست دانشجوی ما با هزینه گزاف برای فراگیری این علوم به خارج از کشور برود و میتواند برای یک دوره ششماهه تحقیقاتی پسادکترا به خارج از کشور رفته و برگردند
چه کسانی بیشترین نقش را در موفقیت شما داشتند؟
مادرم، همسرم و اساتید بزرگی که جایگاه ویژهای در کسب موفقیتهایم داشتند.
بهترین دوران زندگی شما از بدو تولد تاکنون کدام دوران است؟
از هر منظری نگاه میکنم دوران دانشجوییام که همزمان با دوران جبهه و جنگ بود بهترین دوران زندگی من است. از نظر علمی پویا بودیم، اردوهای علمی میرفتیم و وقتی به جبهه میرفتیم، جنگ بود، معنویت بود، درس بود و همهچیز بود.
برای موفقیت جوانان چه توصیهای دارید؟
هنوز در جامعه افراد زیادی داریم که برای مملکت و دینشان دلسوزی میکنند و همه تلاش خود را برای پیشرفت مملکت میکنند و میبینیم که تا چه اندازه در علوم و فنون مختلف توسعه پیداکردهایم. پس جوانان نباید ناامید شوند بلکه امیدوار به آینده به سمت جلو گام بردارند.
آقای دکتر بهروز بودن چه تأثیری در پیشرفت شما دارد؟
حیات و زندگی بر پایه بهروز بودن است. اگر بهروز نباشی حیات نداری. اگر میوهفروش باشی میوههایت میگندد. دانشگاهی باشی حیات علمیات میگندد. باید هر روز مسائل مطرح جهان را از جنبههای مختلف علمی پیگیری کنیم و تلاش خودمان را بکنیم تا در مسیر توسعه و پیشرفت عقب نمانیم.
برای حفظ سلامت روحی و جسمی خود چهکار میکنید؟
از نظر روحی بیشتر به دنبال کارهای جدید درزمینه مهندسی بافت و سلولهای بنیادی هستم. وقتی میبینم کار جدیدی انجامشده بشاش میشوم. ازلحاظ جسمی بیشتر عصرها پیادهروی میکنم.
به چه ورزشی علاقه دارید؟
همانطور که گفتم در جوانی به بوکس علاقه داشتم و حرفهای کار میکردم و در مسابقات بینالمللی شرکت میکردم ولی الآن در این سن فقط پیادهروی میکنم. زمانی که خیلی احساس خستگی میکنم با پیادهروی برای انجام کارهای علمی توان بیشتری پیدا میکنم.
و حرف آخر:
حرف آخر اینکه در حال حاضر جامعه ما نیاز به کار فرهنگی دارد. کار فرهنگی معنا دارد. بستر فرهنگی جامعه باید بهگونهای طراحی شود که بجای اینکه مدیران به سراغ افراد جامعه بروند. مردم به خاطر اعتماد به مسئولین، خودشان به سمت آنان رفته و کمک بگیرند. مثلاً وقتی بهعنوان مشاور میخواهیم عمل کنیم نباید به فرد بگوییم بیا تو را راهنمایی کنم، اگر ما مشاور صادق و قابلاعتمادی باشیم او خودش برحسب نیاز به سمت ما میآید و از ما مشورت و راهنمایی میخواهد.
نخبههای فرهنگی باید فکر کنند، چگونه در دوران دفاع مقدس افراد با اشتیاق به سمت آنها میآمدند و راهنمایی میگرفتند تا شکوفا شوند. پس باید جو جامعه را به سمتی هدایت کرد تا نوجوانان و جوانان از لحاظ فرهنگی احساس نیاز کنند و با کمک مدیران صادق و درستکار، آن نیازها را برطرف کنند و به شکوفایی فرهنگی برسند.
جنگ فرهنگی از جنگ ایران و عراق خیلی سختتر است. ساده نگیریم. باید جزو اولویتهای بالای ما باشد و روی آن سرمایهگذاری اساسی کنیم. زمان جنگ، ما اصلاً تجهیزات دفاعی مناسبی نداشتیم ولی با همان بستر فرهنگی توانستیم با مشکلات مبارزه کنیم و موفق شویم.
از شما بسیار سپاسگزاریم که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید.
نظر دهید