گفتگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید حسن علم الهدی، استاد گروه معارف دانشگاه علوم پزشکی و از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس

سید حسن علم الهدی از زبان شهید حسین علم الهدی گفت: جنگ نظامی تمام می‌شود طول نخواهد کشید، اما مهم‌ترین مسئله ما برای بعد از انقلاب، مسئله فرهنگی است.

دکتر علم الهدای در خانواده مذهبی و پرجمعیت متولدشده و درسن 9 سالگی گرد یتیمی بر سرش نشسته و مادر بزرگوارش مسئولیت خانواده ده‌نفری را به عهده می‌گیرد. از سال 1342 منزلشان مرکز ترویج و تفکرات امام خمینی (ره) پایگاه مبارزات علیه رژیم و محل رفت آمد مبارزان بوده در سال 56 به‌عنوان دانشجوئی دندانپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته‌شد و به علت شرایط آن زمان به‌سرعت یک جمع منسجم از دانشجویان پزشکی و دندانپزشکی در دانشگاه سازمان‌دهی کرد و به مبارزان می‌پیوندند بعد از پیروزی انقلاب یک سال و نیم در جهاد سازندگی فعالیت داشت و با شروع روزهای سخت جنگ به همراه 15 نفر از دانش‌آموزان از اهواز به سوسنگرد رفت و پایگاهی برای حرکت‌های بعدی ایجاد کرد.


لطفاً خودتان را معرفی بفرمائید.
 با سلام، ادب و احترام به خانواده‌ی بزرگ دانشگاه علوم پزشکی تهران. ایام شهادت اباعبدالله (ع) را تسلیت و آغاز سال تحصیلی و هفته‌ی دفاع مقدس را گرامی می‌دارم.
بنده سید محمدحسن علم الهدی هستم که از کودکی به سید حمید معروف بودم، در خانواده مذهبی در اهواز متولد شدم. پدرم، آیت اله سید مرتضی علم الهدی عالمی وارسته و هم‌درس آیت اله بهجت و دوست حضرت امام بودند. در نوجوانی پدر خود را از دست دادم. 4 برادر و 5 خواهر دارم و پنجمین پسر خانواده هستم. در سال 1360 ازدواج کردم و یک دختر و سه پسردارم؛ و هم‌اکنون عضو هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم.


 منزل ما از سال 1342 مرکز مبارزات علیه رژیم شاه در اهواز و پایگاه تفکر حضرت امام خمینی (ره) بود، مادرم از سال 1342 جلسات هفتگی دعا برای سلامتی حضرت امام برگزار می‌کردند، زمانی که حضرت امام را تبعید کردند، ایشان تلگرافی برای دربار فرستادند با این متن  آقای شاه اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کرده‌ای و اگر نیستی بگو تا بدانیم، بانو علم الهدی» فرستادند. این تلگراف را عده‌ای از خانم‌ها که به جلسات می‌آمدند، امضا کردند و بعداً ترسیدند و امضاهایشان را پس گرفتند و مادرم تنهایی تلگراف را برای دربار شاه فرستادند.
 سال‌های بعد یک نویسنده آمریکایی‌ دریکی از تحلیل‌هایش می‌گوید: مردم ایران کسانی هستند که یک زن به شاه چنین تلگرافی میزند»، البته اسم مادر من را نمی‌برد.
منزل ما موقعیتی داشت که شهید دکتر مفتح، آیت‌الله خزعلی و بسیاری از انقلابیون زمانی که برای سخنرانی به اهواز می‌آمدند پایگاه آنان منزل ما بود و ما از کودکی در این شرایط بزرگ شدیم.

در خصوص دوران تحصیلی خود بفرمایید:
 من و سید حسین علم الهدی که یک سال از من بزرگ‌تر بود، زمانی که دانش‌آموز ابتدایی بودیم، فعالیتمان را با تشکیل جلسات سخنرانی، تأسیس کتابخانه و ... در مساجد و مدارس اهواز شروع کردیم ؛ یکی از برنامه‌های انقلابی که ما داشتیم در سال 53، در روز عاشورا به‌جای آنکه سینه‌زنی و زنجیرزنی داشته باشیم، حدود ۲۰۰ دانش‌آموز را در صفوف مرتب، هماهنگ کردیم، همه لباس‌های مشکی که روی سینه نوشته بود «ان الحیاه عقیده و جهاد». من قرآن می‌خواندم و سید حسین ترجمه می‌کرد، آیه 74 سوره نسا را قرائت می‌کردم (ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله ...) و هم‌چنین سید حسین، جملاتی از امام حسین را برای مردم با بلندگوی دستی و بسیار شیوا بیان می‌کرد.
 نکته مهمش این است که فلکه‌(میدان) مجسمه شاه در اهواز بود که دسته‌های سینه‌زنی که به آنجا می‌آمدند و برای شاه دعا می‌کردند، ما خیابان قبل از فلکه دور زدیم و مسیرمان را تغییر دادیم. احساس کردیم پلیس می‌خواهد دستگیرمان کند بچه‌ها همه پراکنده شدند البته چند روز بعد سید حسین به‌عنوان کوچک‌ترین زندانی سیاسی، دستگیر شد و 4 ماه زندان بود، من دوران تحصیلم تا دبیرستان، اهواز بودم.
در کدام دانشگاه تحصیل‌کرده‌اید؟
 سال 56 با معدل حدود 19 دبیرستان رشته‌ی دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. آن زمان در هرسال 3 ترم تحصیلی بود و همه دروس علوم پایه در دانشکده پزشکی برگزار می‌شد. به همین علت من با دانشجویان پزشکی خیلی صمیمی شدم و با تعداد زیادی از آن‌ها تا اکنون هم دوست هستم.
 سال 1356 به لحاظ اینکه تعداد زیادی دانشجوی مذهبی و خواهران چادری برای اولین بار وارد دانشگاه شدند، سال جالبی بود. فضایی ایجاد شد و ما به‌سرعت یک جمع منسجم شدیم و برنامه‌های فراوانی داشتیم. تعداد زیادی از جمع ما شهدای دانشکده پزشکی هستند؛ شهید سید احمد رحیمی، شهید حبیب برادران توکلی، شهید نورالله میرزایی، شهید دکتر پیرویان وعده‌ای دیگر ازجمله این افراد هستند. در این سال انقلاب اسلامی در حال شکوفایی بود و چون دانشگاه تهران محور بود من با صحنه‌های جالب و خاطرات ماندگار برخورد کردم.
از خاطرات قبل از پیروزی انقلاب برای ما بفرمائید:
 در ایام دانشجویی هر بار می‌خواستیم راهپیمایی یا تظاهرات داشته باشیم گارد دانشگاه می‌آمد و اصلاً امکان حرکت نبود (ساختمان گارد دانشگاه در خیابان 16 آذر بود). آن زمان مسجد دانشگاه هم تعطیل بود، ما یک روز قرار گذاشتیم از مسجد دانشگاه حرکت کنیم آن روز گویا گاردی‌ها متوجه نشده بودند جمعیت حدوداً 60-50 نفر جلوی مسجد دانشگاه جمع شدیم و با به‌سرعت می‌دویدیم و شعار «درود بر خمینی، درود بر شریعتی» می‌دادیم و از درب شرقی بیرون آمدیم. به بلوار کشاورز که رسیدیم چندین ماشین و موتور پلیس و ریو ارتش آمد و 3 نفر دستگیر شدند. در آن زمان فعالیت‌های فراوان داشتیم، زیاد کوه می‌رفتیم. در فعالیت‌های دانشجویی شاخص بودیم، غیر از ما دانش جویان مارکسیست هم فعالیت داشتند.
 روزی دانشجویان به کوه رفته بودند که من همراهشان نبودم و چماق دارهای رژیم شاه به آن‌ها حمله کردند و جمعی از دانشجویان ازجمله دکتر عباس کریمی هم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
 نوروز سال 57 با جمعی از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران به خوزستان رفتیم تا یک کوه‌پیمایی 4 روزه از رامهرمز تا بهبهان داشته باشیم و هر جا ژاندارمری بود ما فرار می‌کردیم، دکتر حسن هاشمی (وزیر فعلی بهداشت) هم در این جمع بودند که از مشهد به دانشجویان تهران پیوستند.
 تابستان 1357 بسیار پرفرازونشیب بود و حوادثی مثل سینما رکس آبادان و مسجد جامع کرمان و درگیری‌های شدید پیش آمد. دریکی از تظاهرات مشهد در ماه رمضان مورد ضرب و شتم شدید نیروهای امنیتی شاه قرار گرفتم و دست و سرم شکست. به یاد دارم روزهای اول انقلاب من و سه نفر از دوستان دانشجو، شهید سید احمد رحیمی، دکتر سالاری فر و دکتر بلوکی به قم رفتیم و در تظاهرات شرکت کردیم، آن زمان تظاهرات فقط داخل حرم بود، آن روز ما خدمت چند نفر از مراجع تقلید رسیدم و درباره حضرت امام خمینی (ره) با آنان صحبت کردیم.
 15 شهریور آن سال ایام عید فطر من و چند نفر از دانشجویان پزشکی انتظامات نماز عید شهید دکتر مفتح را بر عهده داشتیم بر اساس تقسیمی که انجام‌شده بود، من کنار دکتر مفتح قرار گرفتم. بعد از نماز مهم‌ترین راهپیمایی در تهران انجام شد که از قیطریه تا فلکه جوادیه بود. آخر راهپیمایی شعار «فردا صبح، 8 صبح میدان شهدا» را مردم سر می‌دادند. میدان شهدا هفته قبل از این ماجرا، درگیری وعده‌ای شهید شده بودند. من آن زمان کوی دانشگاه تهران بودم، اما شب 17 شهریور به منزل یکی از دوستان که میدان امام حسین (ع) بود، رفتم.
 ساعت 6 صبح که برای نماز بیدار شدیم متوجه شدیم اعلام حکومت‌نظامی کردند. با ترس‌ولرز به خیابان رفتیم اما دیدیم مردم حالت عادی دارند و رفت‌وآمد می‌کنند، به میدان شهدا روبروی توانیر رفتیم و شعار می‌دادیم. 300، 400 نفر مردان بودند و بیش از این تعداد هم زن‌ها پشت سر ما حضور داشتند.
 حدود ساعت 8 طلبه‌ای یک قرآن به دستش گرفت و خطاب به جمعیت و پشت به سربازها، شروع کرد به گفتن این شعار «ما پیرو قرآنیم- ما شاه نمی‌خواهیم»، به‌محض اینکه این را گفت دیدیم سربازها آرایش گرفتند روی زانو نشستند و از فاصله‌ی حدود 20 متر با ژ-3 به‌سوی جمعیت شلیک کردند و در لحظات اول ده‌ها نفر به خاک و خون کشیده شدند؛ و تا شب درگیری‌های خونین ادامه یافت.
 بعد از واقعه 17 شهریور، من و خواهر شهید، عزت الملوک کاووسی (دانشجوی پزشکی که 22 بهمن 1357 به شهادت رسید) و یک یا دو نفر از دوستان در دانشگاه به کلاس‌ها می‌رفتیم و از اساتید می‌خواستیم کلاس‌ها را به احترام شهدا تعطیل کنند. برخی قبول می‌کردند و برخی نمی‌پذیرفتند. در آن سال مدارس حرکت انقلابی خود را آغاز کردند و دانش آموزان به دانشگاه می‌آمدند و شعار می‌دادند.

 تا روز 13 آبان این اتفاقات ادامه داشت. روز 13 آبان من و چند نفر از دانش جویان با بلندگوی مسجد دانشگاه شعار می‌دادیم. دوستان به من گفتند شرایط خیلی مبهم است و بسیاری از ساختمان‌های خیابان‌های اطراف دانشگاه در حال آتش‌سوزی است. من سریع به سمت خیابان انقلاب رفتم؛ و دیدم همه ساختمان‌های بلند در حال سوختن است. من با بلندگو داد می‌زدم:برادران و خواهران کسی ساختمان‌های دولتی را آتش نزند. این‌ها بیت‌المال است.»
 شب که به کوی دانشگاه رفتم رادیو اعلام کرد که به خاطر آتش زدن ساختمان‌ها توسط خرابکاران دولت نظامی سرهنگ ازهاری سرکار آمده است. بعدها متوجه شدیم که این طرح رژیم شاه بود. چون نزدیک محرم بود و می‌خواستند نخست‌وزیر نظامی سرکار باشد که بتوانند در ماه محرم مردم را کنترل کنند.
 محرم آن سال چون حکومت‌نظامی بود کسی نمی‌توانست شب از خانه بیرون بیاید. به همین جهت ساعت معینی مردم بر روی پشت‌بام‌ها تکبیر می‌گفتند. دولت، عزاداری روز تاسوعا و عاشورا را آزاد اعلام کرد. آن سال به احترام آیت‌الله طالقانی که تازه از زندان آزادشده بود راهپیمایی از منزل ایشان آغاز شد و جمعیت میلیونی یکپارچه شعار مرگ بر شاه» سر می‌دادند. من در خیابان انقلاب برای راهپیمایی رفته بودم که دیدم برادرم سید حسین در یک وانت بلندگو دار نشسته و شعار می‌دهد.
 در روزهای آخر بهمن وهم زمان با ورود حضرت امام خمینی (ره)، به علت اهمیت منطقه خوزستان مجبور بودم در آنجا باشم، خوزستان به لحاظ مرز و خلیج و نفت، وضعیت منحصربه‌فرد خودش را داشت و آن روزها در خوزستان فعالیت داشتم.

در خصوص انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها توضیح دهید:
 بعد از انقلاب دانشگاه‌ تهران باز بود اما کلاس درس نبود. گروهای سیاسی در دانشگاه بحث و گفت‌وگو می‌کردند و مدتی بعد مجاهدین خلق اعلام جنگ مسلحانه کردند و هرروز تعداد زیادی از جوانان شهید می‌شدند ازجمله دانشجوی پزشکی شهید کبکانیان که جلوی منزلش ایشان را شهید کردند. مردم چون انقلاب را دوست داشتند خانه‌های تیمی فرزندان خود را معرفی می‌کردند. کمیته انقلاب اسلامی با افراد خانه‌های تیمی معرفی‌شده برخورد کرده و از آن‌ها می‌خواستند تسلیم شوند. کسانی که تسلیم شدند بعداً آزاد شدند؛ و به‌این‌ترتیب خانه‌های داخل شهر پاک‌سازی شد.

 اما اتاق‌های داخل دانشگاه محل ذخیره سلاح مجاهدین خلق و مارکسیست‌ها شده بود. انقلاب فرهنگی به این معنی است که مردم تلاش کردند سلاح‌ها را از دانشگاه تخلیه کنند و این گروه‌های سیاسی به سمت مردم تیراندازی کردند و بالاخره منافقین را دستگیر کردند و به‌این‌ترتیب دانشگاه برای مدتی تعطیل شد، البته قبل از آن‌هم فضای درس در دانشگاه نبود و بحث‌های اعتقادی و سیاسی صورت می‌گرفت. بعد از پاک‌سازی دانشگاه از گروه‌های انحرافی مسلح، دانشگاه‌ها بازگشایی شد. من در آن زمان در اهواز بودم و در دانشگاه جندی‌شاپور هم منافقین به‌شدت فعالیت می‌کردند. در آن زمان امام‌جمعه اهواز آیت‌الله جنتی بودند که نماز وحدتی را محوطه دانشگاه اقامه کردند؛ و پس‌ازآن افراد مسلح توسط مردم دستگیر شدند.
از خاطرات بعد از انقلاب و دفاع مقدس خود بفرمایید:
 اولین بار که من خدمت حضرت امام رسیدم برایم بسیار جالب بود. اولین روزهایی که حضرت امام به قم رفتند من و حدود بیست نفر از دانشجویان پزشکی به محضر امام رسیدیم. در آن دیدار امام فرمودند:  شما دانشجو هستید و باید دانشگاه را اصلاح کنید.»
 دانشجویان انقلابی بعد از پیروزی انقلاب در ارگان‌های مختلف ازجمله جهاد سازندگی فعالیت داشتند و من نیز به مدت یک سال و نیم مسئول جهاد سازندگی اهواز بودم. به روستاهای مختلف می‌رفتیم برنامه‌ریزی‌هایی زیادی را داشتیم. مشغول این فعالیت‌ها بودیم که جنگ شد. اولین روزی که خبر رسید ارتش عراق تا نزدیک اهواز رسیده است، جلسه‌ای با حضور استاندار خوزستان آقای غرضی، آقای علی جنتی و من و چند نفر دیگر بر پا شد و در مورد اینکه مسئله تهاجم عراق را اعلام کنیم یا نه مشورت داشتیم. قرار شد این خبر را اطلاع بدهیم و اطلاعیه از رادیو خوانده شد.

 بعد از اعلام خبر جنگ در همه‌ی شهر اهواز، جوان‌ها شروع کردند به ساختن کوکتل مولوتوف و هرکدام کنار خانه‌هایشان سنگرهای یک متری ساختند، چون ما نمی‌دانستیم که جنگ به چه شکل است، چندساعتی گذشت یک‌باره صداهای وحشتناکی آمد و 3 یا 4 خانه باهم خراب می‌شدند، روزهای سخت جنگ شروع شد، من همان روزها به همراه 10، 15 دانش‌آموز از مساجد اهواز به مسجد جامع سوسنگرد رفتیم و آنجا را فعال کردیم و بعدها آنجا پایگاهی برای رزمندگان شد.
 یک روز در خیابان سوسنگرد عبور می‌کردم، شهید حبیب برادران توکلی را اتفاقی دیدم و خیلی خوشحال شدم. کمی صحبت کردیم و این آخرین دیدار ما بود. دیگر هیچ‌گونه خبری از این شهید ما نیست و مفقودالاثر است.
 جاده اهواز به سوسنگرد در تیررس تانک‌های عراق بود هر ماشینی که عبور می‌کرد به آن شلیک می‌کردند، ما می‌خواستیم به اهواز برویم یا از اهواز برگردیم، شهادتین را می‌خواندیم، یک روز کاملاً ناباورانه دیدیم یک ماشین جیپ آمد و 4 شخصیت بزرگوار داخل آن هستند، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله موسوی اردبیلی، آیت‌الله مشکینی و شهید محراب آیت‌الله مدنی از اهواز آمده بودند، برای ما خیلی جالب بود که این شخصیت‌های بزرگوار خطر را پذیرفته و برای دیدار رزمندگان به سوسنگرد آمدند.
از ابتدای جنگ شهر سوسنگرد در هرروز موردتهاجم ده‌ها خمپاره قرار می‌گرفت و شهر بسیار خلوت بود. بعد از سقوط خرمشهر، 25 آبان ارتش عراق سوسنگرد را محاصره کرد و شهر در حال سقوط بود که با دستور قاطع آیت‌الله خامنه‌ای محاصره شکسته شد و رزمندگان نجات یافتند.
 از مشکلات ماهای اول جنگ این بود که منافقین زیرپوشش رزمندگان به جبهه می‌آمدند و انتقال اطلاعات محرمانه به ارتش عراق بود (ستون پنجم دشمن) و علاوه بر این تا چندین ماه هرروز ده‌ها خمپاره به شهر اهواز اصابت می‌کرد و هیچ‌کس منشأ آن رانمی دانشت، زیرا فاصله ارتش دشمن بیش از مقداری بود که با خمپاره 60 بتوانند آن را مورد هدف قرارداد، پس از سال‌ها متوجه شدیم که عناصر گروهک منافقین با استفاده از قبضه‌های سیار خمپاره که با کامیون در اطراف شهر منتقل می‌شد اقدام به شلیک می‌کردند.
 چند ماه از جنگ که گذشت صدام می‌گفت «من برای نجات مردم عرب آمدم»، شهید علم الهدی فکر کرد برای اینکه این حربه سیاسی را از صدام بگیرد چه‌کار کند، برنامه‌ریزی‌ کرد که عشایر را به ملاقات حضرت امام ببرد، با سختی بسیار یک قطار هماهنگ کرد و با تلاش‌های فراوان برنامه دیدار را هماهنگ کرد. آن دیدار خیلی دیدار جالبی بود، عرب‌ها برای امام شعار عربی دادند و خیلی در روحیه‌شان مؤثر بود.
 ازجمله نکات مهم این دیدار معرفی حاج صادق آهنگران بود. شهید علم الهدی به آقای حاج صادق آهنگران که برای بچه‌ها نوحه و دعا می‌خواند، اصرار می‌کرد که شما باید بخوانی، حاج صادق یک سرودی خواند که همان شب از تلویزیون پخش شد، یک‌باره حاج صادقی که گمنام بود به یک محور مهم روحیه دادن به رزمنده‌ها تبدیل شد. بعد یک فرد بزرگواری به نام آقای معلمی هم شعرهایش را می‌گفت و تا پایان جنگ واقعاً صدای خوش و حماسی ایشان، به رزمندگان روحیه می‌داد.
 در این دیدار فرصتی پیش آمد به حسین گفتم: «تکلیف آینده ما چیست؟» شهید علم الهدی خیلی متفکر و بامطالعه بود، استاد تاریخ اسلام و نهج‌البلاغه بود استاد قرآن بود و سخنور ماهری بود. حسین فکری کرد و «گفت جنگ نظامی تمام می‌شود طول نخواهد کشید، اما مهم‌ترین مسئله برای بعد از انقلاب، چالش فرهنگی است؛ بنابراین شما در قم بمانید و به حوزه علمیه بروید من هم بعد از رساندن عشایر و تحویل سپاه هویزه، به قم برمی‌گردم تا بتوانیم در سنگر فرهنگی خدمت کنیم» ایشان رفتند و یک هفته بعد حماسه هویزه اتفاق افتاد و یک نقطه عطفی در دفاع مقدس بود، به‌این‌ترتیب من درس دانشگاه را رها کردم و در قم تحصیلات حوزوی را ادامه دادم.
شهید علم الهدی شهید معروفی بود. ایشان روزهای ابتدای جنگ در رادیو اهواز سخنرانی می‌کردند و سخنرانی ایشان مستقیم از کل جبهه‌ها پخش می‌شد. به همین جهت خبر شهادتشان انعکاس زیادی داشت.
 در زمان جنگ خانواده مسئولین ازجمله رهبر انقلاب، آیت‌الله بهشتی؛ شهید رجایی، آیت‌الله رفسنجانی و نمایندگان مجلس که برای کمک به جبهه به اهواز می‌آمدند، به خانه ما می‌آمدند. زنان ما پا به‌پای مردان در دفاع مقدس نقش ویژه‌ای داشتند. مادر من هم بسیار مهربان و مهمان‌نواز بودند و به جبهه می‌رفتند و به‌عنوان مادر شهید برای رزمندگان سخنرانی می‌کردند. در ایام هفته به خانواده شهدای شهر، روستا، مجروحان در بیمارستان و ... سر می‌زدند. کاروانی به نام حضرت زینب (س) راه‌اندازی کرده بودند که در روحیه دادن به خانواده شهدا بسیار مؤثر بود. جالب این‌که در تمام ایام جنگ حتی یک شیشه از منزل ما نشکست. بااینکه منزل ما مرکز شهر اهواز بود و موشک و خمپاره‌ها دائماً به شهر اصابت می‌کرد. البته جنگ روانی صدام بسیار شدید بود و دائماً تهدید می‌کرد که همه شهر را با خاک یکسان خواهد کرد.
 سال 64 در سفر حج بودم که راهپیمایی برائت از مشرکان در نزدیکی مسجدالحرام مورد یورش ارتش سعودی قرار گرفت و حدود 400 نفر از حجاج ایران به شهادت رسیدند.
 از خاطرات من حضور در قطار مسافری بود که بمباران شد. در ایستگاه هفت‌تپه ناگهان هواپیمای نظامی عراق به‌سوی قطار شلیک کرد و مسافران واگن اول و سوم همگی شهید شدند. من در واگن دوم بودم و فقط هنگام خروج از پنجره‌ی قطار از ناحیه‌ی دست مجروح شدم.
اسم عملیاتی که شرکت کردید نام دوستانتان که هنوز در ارتباط هستید را بفرمایید:
 در یک مأموریتی از طرف نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه به جبهه غرب و جنوب رفتم. به‌ همه‌ی جبهه‌ها، از ارومیه تا خرمشهر تمام مقرها، تمام پادگان‌ها را سرکشی می‌کردیم، نیازهای آن‌ها را می‌پرسیدیم، نیازهای فرهنگی را بیشتر بررسی می‌کردیم و یک گزارش مفصل برای نمایندگی ولی‌فقیه تهیه کردیم و در بعضی از عملیات ازجمله فتح المبین، خیبر، مسلم بن عقیل و ... توفیق حضور داشتم.
در خصوص شهید حسین علم الهدی بفرمایید:
ایشان به لحاظ شخصیت فکری شخصیت بزرگی بود کلاس‌هایی که در اهواز داشت، دانشجوها و دانش‌آموزها در تابستان با عشق می‌آمدند و در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردند. حسین بسیار اهل تحقیق بود، به نهج‌البلاغه بسیار مسلط بود. مثنوی معنوی را بسیار می‌خواند و از اشعار مولوی برای شاگردانش بسیار سخن می‌گفت. در دوران انقلاب هم یک چریک تمام‌عیار بود و پا به‌پای حرکت‌های انقلاب. ایشان عملیاتی داشت که درواقع آن عملیات سبب شد انقلاب اسلامی به پیروزی برسد که توضیح کامل آن در کتاب «سفر سرخ» نوشته‌ی نصرت‌الله محمود زاده و برنده‌ی جایزه‌ی بهترین کتاب داستانی دفاع مقدس که به بیست و پنجمین چاپ رسیده، آمده است.
 نحوه شهادتش هم شهادت خاصی بود ایشان همراه دانشجویان پیرو خط امام عملیاتی را طراحی کردند که نتیجه این عملیات نقطه عطفی در دفاع مقدس شد.
 در این عملیات رزمندگان با کمترین امکانات با پای پیاده، 25 کیلومتر حرکت کردند؛ که رهبر انقلاب آن زمان در جبهه حضور داشتند و در یک خاطره‌ای فرمودند: من داشتم با یک ماشین نظامی عبور می‌کردم که دیدم عده‌ای جوان دارند حرکت می‌کنند پیاده شدم دیدم حسین علم الهدی است، (حسین در مشهد خدمت آقا می‌رسید و خیلی صمیمی بودند) حضرت آقا تعریف می‌کردند از حسین در خصوص نحوه آمدنش پرسیدم که گفت: پیاده آمدیم، ماشین نداریم و می‌خواهیم برویم سمت خرمشهر. آقا می‌فرمایند که من خیلی متأثر و متأسف شدم که این‌ها حتی یک وانت هم در اختیار نداشتند.
 ارتش عراق صدها تانک در منطقه داشت. این رزمندگان اندک، ارتش عراق را به‌زانو درآوردند و صدها نفر را اسیر گرفتند و چندین کیلومتر پیشروی کردند.
 در آن زمان امریکا و شوری و همه دنیا با صدام بودند و کسی به ما اسلحه نمی‌فروخت. (ارتش زمان شاه اسلحه داشت اما ارتش ازهم‌پاشیده بود و انسجام لازم را نداشت.) در حماسه هویزه با امکانات اندک، پیروزی‌های بزرگی به دست آمد و این نقطه عطفی در تاریخ جنگ شد و ما راه پیروزی در جنگ را پیدا کردیم؛ تا شهادت شهید علم‌الهدی نیروهای مردمی که به جبهه می‌آمدند خیلی کم بود مثلاً از هر شهر چند نفر می‌آمدند اما بعد از شهادت دانشجویان پیرو خط امام یک موجی در کشور ایجاد شد و داوطلبین بسیاری به جبهه اعزام شدند. به‌این‌ترتیب یک سال بعد ما با تعداد زیادی گردان و تیپ‌ توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم. این از برکت خون شهدا بود.
 بعد از شهادت شهدای هویزه برخورد با بنی‌صدر علنی شد و چند ماه بعد از کشور رفت. شهادت این بچه‌ها چون خیلی مظلومانه و شبیه شهدای کربلا بود محل نبردشان یک مکان مقدسی به نام یادمان شهدای هویزه ساخته شد و رهبر انقلاب آنجا تشریف آوردند و سخنرانی داشتند فرمودند:
«خدای کریم و رحیم را شکر می‌گویم که به من عمر داد یکی از معجزات الهی را به چشم خود ببینم. آن روزی که این جوانان به این سمت می‌آمدند، کسی فکر نمی‌کرد روزی گنبد و بارگاهی برای این عزیزان ساخته شود. چنانکه اباعبدالله نلرزید و سست نشد، این جوانان نیز باوجود دریای تانک‌های دشمن نلرزیدند و سست نشدند».
 این بیانات موقعیت ویژه‌ای برای جوانان بود که مظلومانه به شهادت رسیدند. هم‌اکنون نیز راهیان نور به‌ویژه دانشجویان به زیارت این مجاهدان اسوه و دانشجویان فرهیخته می‌روند
چگونه از شهادت برادرتان مطلع شدید:
 زمان شهادت برادرم، قم بودم. آیت‌الله جنتی امام‌جمعه اهواز بودند و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. شبی به منزل ایشان رفتیم و آیت‌الله جنتی به مادر من گفتند:  حاج‌خانم خبر خوشحال‌کننده به شما بدهم، عملیات موفقی در جبهه هویزه داشتیم و رزمنده‌ها پیش رفتند و تعداد زیادی اسیر گرفتیم» زمانی که این را گفتند مادرم گریه کردند. گفتند «می‌دانم فرزندم شهید شده» مادر به ما گفتند: شب قبل پدرتان مرحوم آیت‌الله علم الهدی را در خواب دیدم که یک‌تخت زیبایی را کنار خوددارند. من پرسیدم تخت برای کیست؟ جواب دادند بعداً متوجه می‌شوید و زمانی که آیت‌الله جنتی گفتند عملیات در هویزه بوده متوجه شدم حسین شهید شده. بعدها گفتند بچه‌ها محاصره شدند و خبری از آن‌ها نیست و سه سال مفقودالاثر بودند و بعد از سه سال در تفحص پیکر حسین در کنار قرآن و آر. پی.جی پیدا شد و ما مطمئن شدیم که شهید شده است.
در زمان پذیرش قطعنامه 598 اوضاع کشور چگونه بود:
 حضرت امام خمینی (ره) نظرشان این بود که قدرت ما باید به حدی باشد که صدام را دستگیر و محاکمه کنیم، امام خمینی (ره) به کمتر از این راضی نبودند، اما امریکا دخالت مستقیم کرد و هواپیمای مسافربری ما را زدند و از طرف دیگر در قطعنامه 598 چهار شرط ایران پذیرفته‌شده بود.(ده قطعنامه در سازمان ملل درباره‌ی جنگ عراق و ایران صادر شد اما هیچ‌کدام مفید نبود و سازمان ملل درواقع طرفدار صدام بود و قدرت رزمندگان سبب شد که سازمان ملل شرایط ایران را بپذیرد: معرفی متجاوز – پرداخت غرامت – تبادل اسرا – عقب‌نشینی تا مرز) بنابراین ایران قطعنامه را پذیرفت؛ اما عهدشکنی و فریب محور سیاست‌های معاویه‌ای است و بعد از پذیرش قطعنامه، پیش‌بینی امام تحقق یافت و با حمله‌ی مجدد عراق اصلی‌ترین روزهای جنگ آغاز شد.
 در 8 سال و تا آن زمان فقط صداوسیمای خوزستان و چند استان در غرب مارش جنگ را می‌زدند اما بعد از پذیرش قطعنامه، با حمله‌ی سراسر عراق، همه کشور حالت جنگی یافت. چون تصور صدام این بود که پذیرش قطعنامه از طرف ایران به معنای نداشتن قدرت دفاع است و آن‌ها فرصت حمله مجدد پیدا می‌کنند. روزهای سختی بود. حضرت آیت ا... خامنه‌ای مستقیماً در میدان‌های نبرد بودند و مجدداً نیرو از سراسر کشور به منطقه اعزام شد. بعد از مدت‌ها که دیدند توان مقابله ندارند جنگ را به اتمام رساندند. هرگز دشمن را نباید فراموش کرد، زیرا دشمن در هر فرصت به دنبال ضربه زدن است.
 مشکلات امروز هم موجی است مثل جنگ تمام خواهد شد و مهم این است ما مسیر اصلی را فراموش نکنیم و در مسیر درست قدم برداریم که رضای خداوند و تفکرات حضرت امام خمینی (ره) و رهبر انقلاب است. مقابله با دشمن سخت است اما بعد از تحمل سختی‌ها شیرینی غیرقابل وصفی دارد. اگر در جنگ امروز هم روحیه انقلابی داشته باشیم و استوار باشیم همه نقشه‌های دشمن نقش بر آب خواهد شد. چنان‌که تهدید جنگ تحمیلی، باروحیه انقلابی تبدیل به فرصت شد و امروز ازنظر نظامی جایگاه مناسبی داریم، امروز نیز جنگ اقتصادی باروحیه انقلابی می‌تواند تبدیل به فرصتی برای رشد و خودکفایی اقتصادی در درازمدت گردد.

آیا تا الآن خاطرات خود را مکتوب کرده‌اید؟
 در کتاب سفر سرخ و سید حسین، خاطرات مشترک من و شهید حسین علم الهدی به چاپ رسیده است؛ و خاطرات خودم را نوشته‌ام اما هنوز منتشرنشده است.
 چند خاطره کوتاه از دیدارهای حضرت امام نقل می‌کنم: برای ازدواج خدمت حضرت امام رفتیم. ایشان پس از خطبه عقد به‌طرف داماد و عروس اشاره کردند و به هر یک گفتند: با یکدیگر بسازید.»
 برای پوشیدن لباس روحانیت خدمت حضرت امام رفتم. ایشان فرمودند: خوب تحصیل کنید، خوب تهذیب کنید.»
چگونه می‌توان روحیه ایثار را به بچه‌های این نسل منتقل کنیم؟
 علت اینکه نسل آن زمان خوب مسائل را تحلیل و بررسی می‌کردند این بود که منتظر نبودیم کسی به ما بگوید البته این کار را در سایه راهنمایی‌های امام خمینی (ره) انجام می‌دادیم؛ اما بچه‌های این نسل فکر می‌کنند فقط وظیفه درس خواندن دارند و سایر فعالیت‌ها و اقدامات وظایف کسان دیگر است. مثل این است که ریاضی را خودمان حل کنیم یا از حل‌المسائل کمک بگیریم.
 تیزهوش بودن در فضای کنونی باوجود دنیای مجازی و شبهات و مطالبی که اکثراً کذب است و فضای تاریکی را ایجاد کرده است بسیار حائز اهمیت است. همان‌طور که جوانان آن زمان متوجه بودند چطور باید از امام خمینی (ره) حمایت کنند، در این زمان هم جوانان باید بیندیشند و مسیر مناسب و درست را انتخاب کنند.
 اگر امروز را با چهل سال قبل مقایسه کنیم، متوجه می‌شویم که ما بسیار قدرتمند شده‌ایم زیرا آن زمان رهبر انقلاب تنها و مظلوم در نجف تبعید بودند و جوانانی مانند شهید علم‌الهدی زیر شکنجه‌ی ساواک بودند اما اکنون انقلاب اسلامی دشمنان داخلی و جنگ تحمیلی را با موفقیت پشت سر گذاشته و با کوله باری از تجربیات ارزشمند و روحیه‌ی انقلابی و توکل به خدا در حال پیشرفت است. بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی، ما ده سال فرصت پیشرفت را از دست دادیم. اگر جنگ و آشوب‌ها نبود، با رهبری حضرت امام و روحیه‌ی انقلابی مردم بسیار پیشرفته‌تر از حال بودیم.
چگونه وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدید؟
 من حدود 14 سال در قم مشغول درس بودم. آقای محمدی عراقی به من اصرار کردند که مسئولیت نهاد رهبری دانشگاه علوم پزشکی را بپذیرم. در سال 1374 جانشین ایشان در دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم. در آن سال‌ها در نهاد رهبری برنامه‌های فراوانی داشتیم.
 طرح اساتید مشاور را راه‌اندازی کردیم. در خوابگاه‌های دانشجویی فعالیت‌های متعدد داشتیم و با همکاری صمیمانه روسای دانشگاه، آقای دکتر باستان حق و دکتر ظفرقندی فرصت مناسبی برای خدمت و ارتباط با اساتید، دانشجویان و کارمندان دانشگاه فراهم شد.
 همچنین در این مدت دیدارهای متعدد و جلسات گفت‌وگو با مراجع تقلید و شخصیت‌های علمی همچون علامه جعفری داشتیم و در خدمت اساتید اردوهای فرهنگی به مشهد مقدس و گردان کرج داشتیم.
 در بیمارستان‌ها، انجمن اسلامی را راه‌اندازی کردیم. نشریات دانشجویی را فعال کردیم و در این راستا دو دیدار با رهبر معظم انقلاب و یک دیدار با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی داشتیم.
 
 

 یکی از جلسات مسئولین نشریات دانشجویی کل کشور بود که بیش از 4 ساعت طول کشید. به‌ویژه در شرایط حساس آن زمان در این جلسات انتقادات تندی نیز مطرح می‌شد و رهبر انقلاب پاسخگو بودند و با مهر و عطوفت با دانشجویان برخورد می‌کردند. تا سال در سال 1380 دفتر نهاد بودم و بعد مجدد به قم رفتم. علاوه بر تحصیلات حوزوی در دانشگاه باقرالعلوم دکتری معارف اسلامی اخذ کردم.


ورزش می‌کنید؟
 زمان دانشجویی کوه‌نوردی می‌کردیم. اتاق کوهنوردی دانشکده پزشکی فعال بود و از دوستان بودند که سفرهای دوروزه را یک‌روزه می‌بردند. در حال حاضر هم شنا و پیاده‌روی می‌کنم.
مؤثرترین فرد زندگی‌تان چه کسی است؟
 مسلماً حضرت امام خمینی (ره)
بهترین دوره‌ی زندگی خود را چه دوره‌ای می‌دانید؟
 دوره‌ی دانشجویی که هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب و از سوی دیگر پیروزی انقلاب بود، برای من بسیار خاطره‌انگیز است. البته مدتی که در جهاد سازندگی، به‌طور مستقیم به مردم روستایی کمک می‌کردیم هم دوران جالبی بود.
عوامل مؤثر در پیشرفت خود را چه می‌دانید؟
 تلاش و توکل به خدا تا خدا چه مقدار توفیق بدهد.
کلام آخر:
 دورانی که ما وارد دانشگاه شدیم، دورانی بود که تحول‌ها روشن بود. سال‌ها بعد وقتی لیست رفقای ورودی را نگاه می‌کنیم می‌بینیم چه فراز و نشیبی داشته‌اند این جمع، تعداد زیادی از بچه‌ها شهید شدند، دانشجویان پزشکی، در عملیات نقش‌آفرین شده و شهید شدند. عده‌ای که تحلیل درستی نداشتند در دام منافقین افتادند. برخی اکنون مشغول خدمت هستند ازجمله دکتر عباس کریمی رئیس وقت دانشگاه علوم پزشکی تهران که سال بالایی ما بودند.
 تعدادی دانشجو وارد دانشگاه می‌شوند اما سرنوشت آن‌ها متفاوت خواهد بود برخی درراه درست می‌مانند و برخی بر اساس تحلیل‌های اشتباه در مسیر نادرست قرار می‌گیرند. راه روشن است و بی‌راهه هم واضح و انتخاب با خود افراد است.
 خدا مقام معظم رهبری را حفظ کند. الآن فرمایشات ایشان درست، روشن و دقیق و امیدبخش است. هیچ کشوری نداریم که رهبر آن با اقشار و اصناف مختلف دیدار داشته و مسائل را تحلیل کند. ولی به فضل الهی ما از این نعمت برخوردار هستیم.
 در ماه‌های اخیر با چالش‌های اقتصادی مواجه شده‌ایم. با نگاه مکتبی هر پیروزی و شکست، فرصت امتحان الهی است و در هر امتحانی برخی سربلند و موفق می‌شوند و با امتیاز مثبت راه پیشرفت را طی می‌کنند و برخی در امتحان مردود می‌شوند. امیدوارم همه‌ی خانواده‌ی بزرگ دانشگاه علوم پزشکی تهران در این مقطع تاریخی سربلند و پیروز باشند.
 به یاد داشته باشیم که خدمت به بندگان خدا بالاترین توفیق برای دنیا و آخرت ماست. قطعاً شهدا به ما کمک می‌کنند و چنانکه از میدان دفاع مقدس با سربلندی بیرون آمدیم آزمایش اقتصادی را نیز با سربلندی پشت سر خواهیم گذاشت
خبر: اسماعیلی
عکس: گلمجمدی

کلمات کلیدی
زهرا  اسمعيلي - عکس
تهیه کننده:

زهرا اسمعيلي - عکس

تنظیمات قالب