(+ فیلم) طلایهداران دانشگاه/ دکتر فریدون سیاسی، منضبط، جدی و مسئولیت پذیر
روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران: تقدير از دكتر فريدون سياسي در همايش ملي سلامت بهعنوان تلاشگر عرصه سلامت بهانهاي شد تا گفتوگوي اين هفته طلايهداران دانشگاه را به اين استاد گرانقدر دانشگاه اختصاص دهيم.
خلاصه فيلم مصاحبه (با حجم و كيفيت بالا)
دكتر فريدون سياسي پسر مرحوم دكتر علي اكبر سياسي است كه در سال هاي 1321 تا 1333 رياست دانشگاه تهران را برعهده داشت و در كابينه احمد قوام و علي سهيلي وزير فرهنگ، در كابينه محمد ساعد وزير خارجه و در كابينه مرتضي قلي بيات، سمت وزير مشاور داشت. بنابراين چه بخواهيم و چه نخواهيم تحت تاثير اين موضوع در گفت و گو با دكتر سياسي پسر هستيم.
دكتر فريدون سياسي با اينكه در امريكا از نظر علمي شرايط مناسبي كسب كرده بود اما به توصيه پدرش سال 1354 به ايران برمي گردد تا به مردم كشورش خدمت كند.
حضور او ابتدا در دانشكده بهداشت و پس از آن در دانشكده علوم تغذيه و رژيم شناسي منشا خدمات فراواني بود به طوري كه بازنشستگي او در سال 1390 باعث نشد تا دانشگاه از حضورش ارزشمندش در دانشكده علوم تغذيه و رژيم شناسي محروم شود.
دكتر سياسي پسر در اين گفت و گو از دكتر سياسي پدر با فعل جمع ياد مي كند كه نشان از احترام بسيار زياد او به پدرش است.
نقطه قوت اين مصاحبه حضور دكتر جزايري از دوستان نزديك دكتر سياسي بود اگرچه گفت و گوي ما با دكتر سياسي به علت ضرورت حضورش در مراسم ديگري ناتمام ماند اما قول گرفتيم تا بزودي ادامه آن را برگزار و منتشر كنيم.
جناب آقاي دكتر سياسي در ابتداي گفتوگو درخواست ميكنم معرفي كاملي از خود براي خوانندگان سايت بفرماييد.
به نام خداوند جان و خرد. من فريدون سياسي، متولد سال 1319 در شهر تهران هستم در يك خانواده دانشگاهي به دنيا آمدم دبستان را در مدرسه قائممقام تمام كردم و بعد به دبيرستان البرز رفتم. در آن زمان دوره پيشدانشگاهي نبود بنابراين از كلاس هفتم تا دوازدهم در اين دبيرستان بودم و بعدازآن براي ادامه تحصيل به كشور سوئيس رفتم و بخشي از كارهاي ليسانسم را در آنجا انجام دادم و به كشور آمريكا رفتم و در دانشگاه اينديانا يونيورسيتي (IU) ليسانسم را در رشته علوم پزشكي و بعد در دانشگاه كاليفرنيا در لوسآنجلس (UCLA) فوقليسانس و دكترا PhD را در رشته بهداشت عمومي در تغذيه گرفتم. سال 1354 به ايران برگشتم و در دانشكده بهداشت مشغول به كار شدم و تا دو سال پيش كه بازنشسته شدم فقط در دانشكده بهداشت بودم و فعاليتهايم را در آنجا انجام مي دادم.
آقاي دكتر لطفاً از فضاي خانوادگي كه در آن بزرگ شديد و تربيت پيدا كرديد بيشتر توضيح بدهيد و در صورت امكان از مرحوم پدر بزرگوارتان بيشتر بگوييد.
زماني كه من به دنيا آمدم پدرم مسئول تعليمات عالي در ايران بودند. در سال 1321 دوساله بودم كه ايشان رئيس دانشگاه تهران و درهمان زمان و در دولت قوامالسلطنه وزير فرهنگ هم شدند. دو كار عمده را در آن زمان كه وزير فرهنگ بودند انجام دادند يكي استقلال دانشگاه بود و ديگري تعليمات اجباري رايگان براي همه و اين قانون را از مجلس گذراندند. خانواده من كاملاً يك خانواده دانشگاهي بود و من در آن محيط بزرگ شدم.
دو برادر بزرگتر از خودم دارم كه برادر بزرگم روانپزشك - روانكاو -هستند و تحصيلاتش را در آمريكا تمام كرده و در آنجا هم مقيم هستند. برادر دومم كه او هم از من بزرگتر است متخصص اطفال و فوق تخصص قلب اطفال هستند. خواهرم كه از من كوچكتر است در تعليمات تخصصي مدرك دارند و در اين زمينهها كار كردند. همه ما در يك محيط فرهنگي پرورش يافتيم. در سالي كه من درسم را تمام كردم برادر بزرگ من در دانشگاه پيتسبورگ (Pittsburgh)استاد دانشگاه بود و برادر دوم من هم در دانشگاه يو اس سي (USC) استاديار بودند. من هم تازه درسم را تمام كرده بودم و در آنجا گرانت پژوهشي داشتم و فلوشيپ بودم. پدر و مادرم در آن سال به آمريكا آمدند و پدرم در بدو ورود سراغ برادر بزرگم رفتند و به ايشان گفتند من شما را به اينجا نفرستادم كه در اينجا درس بخوانيد و بمانيد؛ بايد برگرديد و به مملكت خود خدمت كنيد. سپس پيش من و برادرم كه در لوسآنجلس با هم زندگي ميكرديم آمدند. پدرم به هردوي ما گفتند كه بايد به ايران برگرديد و به كشورتان خدمت كنيد ما هر سه برادر همان تابستان به ايران مراجعت كرديم. برادر بزرگ من قائممقام وزير در مسائل توانبخشي و برادر دومم در بيمارستان قلب رجايي، بخش اطفال را سرپرستي ميكرد. من هم به دانشكده بهداشت رفتم و فعاليت خود را آغاز كردم؛ بنابراين ما هر سه به ايران بازگشتيم و در داخل مشغول به كار شدم.
در مورد ويژگيهاي پدر بگوييد و اگر خاطره جالبي در ذهنتان است از آن دوران و احوالات آن زمان براي ما بفرماييد.
پدر يك انسان كاملاً منضبط بود. خودساخته و بسيار مقرراتي و باوجودي كه خيلي به ما محبت داشت ولي ما هميشه بايد يك سري مقررات را در خانه رعايت ميكرديم. البته انضباطي كه ايشان برقرار كرده بود يك انضباط تماميتخواه نبود بلكه با توضيحاتي كه به ما ميداد ما آن را قبول و رعايت ميكرديم. براي مثال موقعي كه ميخواستيم غذا بخوريم معمولاً بچهها هركدام يكجا پراكنده بودند. ايشان ميگفت وقتيكه اعلام ميكنند كه غذا آماده است همه بايد بهموقع بياييد و سر ميز غذا بنشينيد و دورهم غذا بخوريم، كسي نبايد دير بيايد و بهانه بياورد كه مشغول كاري هستم بنابراين ما هميشه سر يك ميز غذا ميخورديم. بعضي شبها كه پدر گرفتار بودند و 10 شب و يا ديرتر ميآمدند ما منتظر ميشديم كه ايشان بيايند و باهم غذا بخوريم. نكته ديگري كه من در مورد ايشان ميتوانم بگويم استقلال فكري بود كه ايشان داشتند به هيچكس وابستگي نداشتند. بارها آمده بودند كه ايشان را در انجمنهاي مثل فراماسون و... ببرند تا ايشان بتوانند مقام خود را حفظ كنند اما هميشه اين درخواستها را رد ميكردند و سر همين مسئله بعد از كودتاي 28 مرداد ديگر نتوانستند رئيس دانشگاه شوند زيرا دانشگاه به طريقي تحت نظر وزارت فرهنگ درآمد و وزير فرهنگ بايد يك نفر را به شاه معرفي ميكرد كه رئيس دانشگاه شود. پيش از آن از سال 1321 تا سال 1333 كه پدر رئيس دانشگاه بودند، روساي دانشكدهها را خود اعضاي دانشكده تعيين ميكردند و شوراي دانشگاه، كه از روساي دانشكدهها تشكيلشده بود رئيس دانشگاه را تعيين ميكرد و هيچ قدرتي نميتوانست اين فرد را بردارد و يا عوض كند. حكمي هم كه ميگرفت، يك حكم تشريفاتي بود و خودش استقلال كامل داشت. بعد از سال 1333 و درزماني كه كنسرسيوم نفت تشكيلشده بود و ميخواستند قرارداد نفت را بعد از كودتاي 28 مرداد ببندند عدهاي از اساتيد دانشگاه ازجمله مرحوم دكتر صديقي، دكتر بازرگان و عده اي ديگر از اساتيد اعلاميهاي را منتشر كردند كه در آن ذكر كرده بودند كه مردم ايران اينهمه كوشش و جهد كردند كه صنايع نفت را ملي كنند و حالا شاه نفت را بهرايگان در اختيار بيگانگان قرار ميدهد. شاه از اين مسئله بسيار عصباني شد و به نخست وزير وقت كه زاهدي بود گفت كه اين افراد بايد از دانشگاه اخراج شوند. پدرم پاسخي كه داده بود اين بود كه «اگر دست من را قطع كنند من هيچ استادي را از دانشگاه اخراج نخواهم كرد» يعني يك چنين استقلالي دانشگاه داشت و به همين دليل يك قانوني را به مجلس بردند و در آن قانون گفتند كه دانشگاه سه نفر را معرفي ميكند و از بين اين سه نفر وزير فرهنگ يك نفر را به شاه معرفي ميكند و حكم رياست ميزند كه منوچهر اقبال را بااينكه پدرم بيشترين رأي را آورده بودند، معرفي كردند و او رئيس دانشگاه شد. در زمان منوچهر اقبال هم هنوز استقلال دانشگاه حفظ شد يعني روساي دانشكدهها را هنوز خود دانشكدهها انتخاب ميكردند. پس از او هم رئيس بعدي دكتر فرهاد هم اين مقررات را رعايت كرد ولي موقعي كه دكتر صالح رئيس دانشگاه شد، اولين رئيس دانشكده را منصوب كرد و خاطرهاي كه دارم پدر به خاطر اين مسئله سكته قلبي كرد و مدتي در بيمارستان بستري بود. البته ويژگيهاي پدرم زياد بود.
بله اما چون ما قرار است در دو قسمت با شما مصاحبه كنيم اين قسمت اول را كامل كنيم.
تمام ويژگيهاي پدرم در يك كتاب با عنوان «گزارش يك زندگي» هست.
استاد! پدران هميشه قهرمان فرزندان خود هستند از ديدگاه پسر به پدرتان چگونه نگاه ميكرديد رابطه شما باهم چگونه بود.
من چون سومين و كوچكترين پسر خانواده بودم در بعضي موارد با پدر اختلافنظرهايي داشتم. البته جوان و ناپخته بودم و پدر نيز معمولاً نصايحي به من ميكردند كه من هم معمولاً گوش نميكردم و حالا فهميدم كه چقدر اشتباه كردم كه به آن نصايح گوش ندادم ولي ايشان با ما يك رفتار خاصي داشت و چون روانشناس هم بودند در اين زمينه ما را طوري تربيت ميكردند كه شخصيت ما را حفظ كنند. هيچوقت از پدر يك تشر شديد يا خشونتي نديدم و اگر هم بوده ممكن است سرزنش باشد؛ يعني «اين كار را بهتر است كه نكني و صلاح نيست كه اين كار را انجام دهي» ولي تشر از ايشان نه! در مورد خودم نه و در مورد برادرانم هم نديدم. يك شخصيت ويژه داشتند. احترامي كه به مادرم ميگذاشتند بينهايت بود. درستكار بودند و من به خاطر ندارم كه كسي از ايشان طلبي داشته باشد يا ايشان به كسي بدهكار باشند. وقتيكه انقلاب شد ايشان دو سال بعد از انقلاب هم ايران بودند ولي به علت ناراحتي چشم و گلوكوما كه داشتند و همچنين ناراحتي قلبيشان هم عود كرده بود درست قبل از شروع جنگ تحميلي براي درمان به كشور انگليس رفتند و چون جنگ شروع شد ديگر نتوانستند برگردند. از من خواستند كه نوشتهها و دست خطهايش را بفرستم. ما هم به ايشان اصرار كرديم كه كتاب خاطراتشان را چاپ كنند و من تا جايي كه توانستم چيزهايي كه ميتوانستم برايشان فرستادم، ايشان هم در انگليس يك ماشينتحرير فارسي قديمي گير آوردند و خودشان خاطراتشان را تايپ كردند. در آن زمان هشتاد و خردهاي سن داشتند و البته خيلي مطالب ديگر در اين خاطرات هست كه چون منابعش را نداشتند ذكر نكردند. اين كتاب در انگليس چاپ شد و خوشبختانه در ايران هم چاپ و منتشرشده است.
بله اگر آقاي دكتر جزايري هم بتوانند كمك و هدايت بكنند و من متكلم وحده نباشم خوشحال ميشوم.
دكتر جزايري: پدر آقاي دكتر جزو اولين بورسيههايي بودند كه در زمان قاجار به فرنگ رفتند. براي ادامه تحصيل در فرانسه بايد كنكوري را ميگذراندند و در امتحاني شركت ميكردند كه در آن موفق شدند و جزو افراد برتر بودند. ولي يك امتحان ديگر هم بايد ميدادند كه امتحان چشم بود. ايشان وقتيكه براي معاينه چشم رفتند متوجه شدند كه از دور هيچكدام از خطوط را نمي بينند چون آن زمان عينك مطرح نبود. داشتند مأيوس ميشدند اما بهيكباره فكري به ذهنشان ميرسد. از نگاه كردن به داوطلبان و مشاهده خطهاي چپ و راستي كه آنها نشان ميدادند و به خاطر سپردن آنها توانستند از اين سد عبور كند. البته ميخواهم انگيزهشان را بگويم كه از اين طريق قبول شدند و به خارج رفتند.
علت نامگذاري نام خانوادگي شما چيست؟ از كجا برداشتهشده است؟
اسم سياسي را ازاينجهت گرفتند كه ايشان قبل از اينكه از ايران بروند در مدرسه، سياسي درس ميدادند. وقتيكه به خارج ميرفتند به ايشان گفتند شما بايد اسم فاميل داشته باشيد و سرپرستشان هم گفته بود چون شما در مدرسه سياسي درس ميدهيد اسم خانودگي شما هم سياسي است.
خاطرات ديگري هم اگر از ايشان داريد براي ما بفرماييد.
در خارج، يكي از همسفرانشان ادعا ميكرد كه فرانسه بلد است. اينها بايد از طريق باكو به روسيه و سپس به فرانسه ميرفتند. آن فرد هر جا كه ميرسيد به فرانسه چيزي ميگفت و هيچكس جوابي نميداد تا اينكه به مسكو و ازآنجا به استراسبورگ كه فرانسه زبان هستند ميروند. در استراسبورگ از اولين نفري كه ميپرسد آيا فرانسه بلدي؟ ميگويد بله. او هم ميگويد حالا من بلد نيستم كه جواب بدهم.
داستان جالب ديگر اينكه در فرانسه ميپرسيدند كه در ايران شما چقدر خطوط راه آهن داريد؟ در آن زمان فقط بين شاه عبدالعظيم و تهران يك ماشين دودي بود كه راهآهن بود و يكي از اين ايرانيهاي زبل كه همراهشان در آنجا بود مي گفت كه نميدانم در ايران چند كيلومتر راهآهن داريم فقط ميدانم شما از پاريس سوار ترن ميشويد و به مارسي ميرويد و كشتي ميگيريد به بندر شاه درجنب ايران مي رسيد و آنجا اتوبوس سوار ميشويد و ميرويد شاه عبدالعظيم و سوار ترن ميشويد و ميرويد و ميرويد و ميرويد ... تا ميرسيد به تهران!!!
آيا روزهاي آخر شما در كنارشان بوديد و توانستيد ايشان را ببينيد؟
بله. ايشان تا پايان جنگ خارج بودند. ناراحتي قلبيشان هم عود كرده بود. در آن زمان يك برادرم در دانشگاه يوسي ل ا (UCLA) در آمريكا و يكي ديگر در يو اس سي (USC) بودند. در آنجا پدرم را كه معاينه كردند و ديدند كه بيش از 90 درصد رگهاي قلب گرفتگي دارد تصميم گرفتند كه باي پس كنند. بعد از باي پس پدرم يك سكته كوچك مغزي كردند و ديگر ارتباطشان با دنيا قطع شد. پدرم در آن زمان 90 سال سن داشتند. سال 69 و يك سال پس از پايان جنگ او را به ايران آورديم چند ماهي هم در قيد حيات بودند و در 5 خرداد 1369 مرحوم شدند. در زمان فوتشان من نيز در كنارشان بودم. در آن زمان مادرم زنده و در تهران بودند و 2 سال بعداز آن در سال 1371 فوت كردند.
پدر و مادرتان در كجا آرامگرفتهاند؟
ما يك آرامگاه خانوادگي سياسي در قم داريم كه هر دو پيش هم در اين آرامگاه مدفون هستند.
خدا رحمتشان كند. استاد! در مورد زندگي شخصي خودتان بفرماييد كه چه زماني ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟
من يكي، دو مورد را بگويم و بعد ادامه دهم. پدرم بار اول كه از فرنگ برگشتند با تعدادي از ايرانياني كه بورسيه بودند انجمن ايران جوان را تشكيل دادند. ايران جوان قبل از رضاشاه بود و يك ايدههاي نويي را در سر ميپروراندند. بعدازاينكه رضاشاه پادشاه شد اينها را خواست و گفت ايده شما چيست؟ و اينها هم ايده خود را دادند مثلاً تأسيس دانشگاه، راهآهن سراسري كشور، ... و چيزهايي كه در غرب ديده بودند و فكر ميكردند كه كشور احتياج دارد را در مرامنامه ايران جوان به رضاشاه دادند و رضاشاه خواند و گفت: شما جوانان حرفش را بزنيد و من انجامش ميدهم. انجمن ايران جوان يك انجمن كاملاً علمي بود و پس از رضاشاه هم اين انجمن باقي ماند. در اين انجمن يك تعداد افراد دورهم مينشستند و فكرهاي مختلف را ارائه ميدادند. پدرم پايهگذار انجمن روانشناسي ايران هم بود. روانشناسي نوين را او به ايران آورد و بنيانگذار آنهم است.
نكته ديگري از پدر گرامي هست دوست داريم كه بشنويم.
پدرم درزماني كه بهطور نسبي در ايران يك مقداري آزادي بود چند بار وزير شدند يكبار زمان قوامالسلطنه وزير فرهنگ و يكبار وزير مشاور شدند يك بار هم وزير خارجه بودند همه اينها پيش از سال 1325 بود. پسازآن ديگر شغل وزارتي نداشتند و فقط به كار دانشگاه ميپرداختند و تمام هموغمشان روي دانشگاه بود. 12 سال رئيس دانشگاه تهران و بعدازآن هم رئيس دانشكده ادبيات تا زمان بازنشستگي كه رئيس دانشكده ادبيات بودند.
در مورد زندگي خصوصي خودتان هم بفرماييد.
من سال 1354 كه به دانشكده بهداشت برگشتم و دكتر جزايري هم آمدند و باهم در دانشكده بهداشت بوديم. از آن موقع باهم دوست و همكار هستيم كه براي من خيلي ارزشمند است. در دانشكده بهداشت ما ابتدا يكبخشي از يك گروه بوديم. بخشي در گروه اكولوژي انساني و بخشي در تغذيه كه ما جزو بخش تغذيه بوديم. من از همان ابتدا كه برگشتم به خاطر تجربهاي كه از كشور آمريكا داشتم، ميدانستم كه تغذيه اهميت زيادي براي سلامت جامعه دارد و خود من هم كارهاي تحقيقاتي كه كرده بودم در اين زمينه بود كه نارسايي تغذيه چه آسيبي به مغز ميزند و چه پيامدهاي هميشگي دارد كه اين پيامدها باعث ميشود كه انسانها ازنظر رواني و جسمي ناتوان بمانند. اين بود كه از همان ابتدا تمام كوششم اين بود كه اين بخش را تبديل به يك گروه كنم. ما در ابتداي اين كار بوديم كه به انقلاب خورد و كمي به تعويق افتاد و طول كشيد تا ما توانستيم يك گروه تغذيه و بيوشيمي را در دانشكده با حمايت دكتر جزايري و سايرين ايجاد كنيم. مدتي هم در اين زمينه فعاليت كرديم تا گروه مستقل شود ولي من از همان موقع احساس ميكردم كه دانشگاه علوم پزشكي تهران شايسته است كه يك دانشكده تغذيه هم داشته باشد و اين بود كه در سال 1387 من به گروهمان پيشنهاد دادم كه اگر موافق هستند يك دانشكده تغذيه هم داشته باشيم كه مورد استقبال همه همكاران قرار گرفت. اين مسئله به دانشگاه منتقل شد و آقاي دكتر لاريجاني رئيس وقت دانشگاه تاييد كردند. ما ابتدا سه گروه درست كرديم گروه تغذيه باليني، گروه تغذيه جامعه و گروه تغذيه سلولي و مولكولي كه به تصويب هيئتامنا رسيد. پسازآن در سال 1388 بهصورت دانشكده تصويب شد و در سال 89 هم دكتر لاريجاني به من بهعنوان رئيس افتخاري دانشكده حكم دادند و از آن موقع همان حكم به قوت خود باقي است. البته ما جا نداشتيم و مدتي دنبال جا ميگشتيم تا مكاني براي دانشكده پيدا كنيم نهايتاً وقتي دانشگاه علوم پزشكي ايران در تهران ادغام شد در پرديس همت براي ما جايي فراهم شد كه با كوشش فراوان و هزينه بالا آنجا را آماده كرديم و دو تا از گروههايمان و تمام كلاسهاي درسمان به آنجا منتقل شد. ميخواستيم تجهيز آزمايشگاه را شروع كنيم كه دو دانشگاه انتزاع شد و بعدازآن ما مجبور شديم كه ازآنجا خارج شويم. در خيابان حجت دوست كه موازي خيابان ايتاليا و بلوار كشاورز است يك ساختمان 6 طبقه را براي دانشكده ما در نظر گرفتند كه براي اينجا هم هزينه شد تا آماده شود. فعلاً دو گروه و كلاسهاي درس و ساختمان اداريمان در آنجا مستقر است. اسم دانشكده هم دانشكده علوم تغذيه و رژيمشناسي است.
من شنيدم كه شما خيلي حساسيت داريد روي اين كلمه كه حتماً بهطور كامل گفته شود «دانشكده علوم تغذيه و رژيمشناسي».
تغذيه كه گفته ميشود كافي نيست. تغذيه طيف وسيعي است كه از جامعه شروع ميشود تا سلول و مولكول و براي همين درواقع علوم است و واقعاً يك دنيايي است كه فقط افرادي كه در آن هستند ميدانند كه چقدر گسترده است. شما از سياستگذاريهاي غذا و تغذيه ميتوانيد بحث كنيد كه در جامعه به چه كسي سوبسيد دهند و چرا سوبسيد غذايي بدهند ميشود بحث كرد و يا به چه غذاهايي سوبسيد داده بشود، چه غذاهايي وارد شود كه براي جامعه ضروري است تا در حد مولكول و سلول بحث كنيد كه چه پيامدهايي نارسايي تغذيه ميتواند به شما ازنظر سلولي وارد بكند؛ بنابراين يك طيف خيلي وسيعي است. اين است كه علوم تغذيه و رژيمشناسي يك اسم مناسبي است و تنها دانشكدهاي در خاورميانه است كه چنين نامي دارد و وسعتش علم تا عمل را ميپوشاند و از سلول تا جامعه را پوشش ميدهد. در ايران كه چنين دانشكدهاي را نداريم. همه دانشكدهها تغذيه و صنايع غذايي و يا علوم بهداشتي و تغذيه هستند وليكن اين تنها دانشكدهاي است كه چنين طيفي را پوشش ميدهد.
آقاي دكتر اين رياست افتخاري هم فرموديد احتمالاً نكته دارد اين را بفرماييد كه به چه صورت است؟
ببينيد من اين حكم رياست افتخاري را از دكتر لاريجاني گرفتم. وقتي دكتر جعفريان رئيس دانشگاه شدند من از ايشان وقت خواستم كه بروم ايشان را ببينم. وزير محترم بهداشت در سخنانشان فرمودند كه دكتر سياسي (پدر) براي من الگو هستند و من خواهش ميكنم از روساي دانشگاه كه كتاب ايشان را مطالعه كنند و از روش ايشان پيروي بكنند و دوم اينكه جوانگرايي كنيم اگرچه دكتر جعفريان هم خيلي جوان بودند و حتي خودشان نميخواستند رياست دانشگاه را تقبل كنند كه دكتر هاشمي در نطقشان زماني كه دكتر جعفريان را بهعنوان رئيس دانشگاه معرفي ميكردند، به اين موضوع اشاره داشتند. من از ايشان وقت خواستم و دكتر جعفريان باكمال محبت دو هفته بعدازاينكه رئيس شدند به من وقت دادند و من رفتم و ايشان را ديدم. اولين چيزي كه خدمتشان بردم كتاب پدر بود به ايشان عرض كردم آقاي وزير گفتهاند كه بايد اين كتاب را مطالعه كنيد و من هم اين كتاب را برايتان آوردم. ايشان گفتند من اين كتاب را پنجشنبه عصر گرفتم و تا جمعه صبح خواندم بنابراين حرف ايشان را گوش كردم. من نيز كتاب را به ايشان تقديم كردم و گفتم نكته دوم اين است كه ايشان فرمودند شما بايد جوانگرايي كنيد. من همسنم بالاست و 72 سال دارم بنابراين اين استعفانامه من است. آن را قبول نكردند و لاي كتاب گذاشتند. نكته سوم هم گفتم اين بود كه مكان دانشكده جاي مناسبي نيست و اگر ممكن است جاي مناسبتري در نظر بگيريد ايشان گفتند من ميروم و ساختمان را ميبينم و بعداً به شما ميگويم. خب آقاي دكتر جعفريان قسمت اول را اجرا كردند و كتاب را خوانده بودند؛ استعفاي من را قبول نكردند و در خصوص مكان دانشكده هم گفتند همانجا خوب است و همانجا باشيد؛ يعني از سه درخواست من فقط يكي را پذيرفتند؛ كه آنهم وزير گفته بودند و خواسته من نبود. حقيقت اين است كه همكاران به من محبت دارند. من ميگويم كه هركسي هر پيشنهادي ميكند كار را مياندازند گردن خود او؛ اين را هم انداختهاند گردن خود من و من البته باكمال ميل و تا آنجايي كه در توان دارم در خدمت هستم سعي ميكنم كه اين دانشكده يك كمي روي پاي خودش بند شود. الآن هنوز آزمايشگاه هاي ما در دانشكده بهداشت است بايد گروه تغذيه سلولي و مولكولي در آنجايي كه شايسته است مستقر شود و در ساختماني كه ما هستيم اصلاً امكان درست كردن چنين آزمايشگاه هايي وجود ندارد. ما فضا نداريم و اينكه من منتظرم اين گروه هم سروسامان بگيرد و ديگر اينكه با خواهش به همكاران بگويم كه اين مسئوليت ديگر از عهده من برنميآيد.
آقاي دكتر خصوصيتر سؤال كنم بفرماييد كه چه سالي ازدواج كرديد؟
من 10 شهريور سال 1358 ازدواج كردم يعني 4 سال بعدازاينكه به ايران برگشتم دو پسر دارم كه تا كلاس دهم اينجا خواندند و بعد هر دو را به كانادا فرستادم يكي مهندس است و يكي ام بي اي (MBA) دارد يكي مشغول به كار است و ديگري در حال اتمام درسش است اميدوارم كه به ايران بازگردند البته به آنها حق انتخاب دادم زيرا من آن قدرت پدرم را ندارم كه بروم و به ايشان بگويم كه بايد به ايران برگرديد. البته پدرم كه به ما گفتند برگرديد ما هر سه برادر اصلاً معطل نشديم. وقتي هم كه به من گفت بايد برگردي در آنجا همه تعجب كردند كه من با داشتن فلوشيپ و بورس پژوهشي و... برگشتم. براي كساني كه با آنها كار ميكردم غيرقابلباور بود كه من همهچيز را رها ميكنم و به ايران برميگردم. گفتم كه اينيك وظيفهاي است كه من در خودم ميبينم. پدر براي من كسي است كه هر چه بگويد، من حرفش را بدون چونوچرا قبول ميكنم و برگشتم. درباره فرزندان خودم فكر نميكنم انقدر قدرت داشته باشم ولي توصيه ميكنم كه برگردند و به كشور خودشان خدمت كنند.
آقاي دكتر آيا شما معتقد هستيد كه نسلها تغيير كردهاند منظورم ارتباط شما با پدرتان و ارتباط فرزندانتان با شما...
ببينيد بله پدر من هم دير ازدواج كرد و اگر اشتباه نكنم حدود 40 سالش بود كه ازدواج كرد. من تفاوت سني زيادي با پدر داشتم. خود من هم 38 ساله بودم كه ازدواج كردم و فرزندان من هم 31 و 29 سال دارند و با من بيش از چهل سال تفاوت سني دارند. اين تفاوت سني وجود دارد و فرقي كه الآن با آن موقع دارد اين است كه امروزه ارتباطات الكترونيكي و... زياد شده، روابطي كه ما با پدرمان داشتيم كمتر فرزندانمان با ما دارند و خودشان را با اين وسايل الكترونيكي سرگرم ميكنند. رابطه ما با پدرمان خيلي نزديكتر بود و با او بيشتر بوديم. تمام جمعهها و در همه تعطيلات در كنار هم بوديم ولي الآن تعطيلات كه ميشود يكي ميخواهد به اسكي برود و ... درهرصورت باهم نيستيم يعني ارتباطات يك مقداري گسسته شده است. فاميل گستردهاي داشتيم ما يك خانواده بوديم مادربزرگم، خاله مادرم، خالهام و... همه باهم در يك خانه زندگي ميكرديم درصورتيكه الآن خانواده حالت هستهاي است و فقط يك زن و شوهر و بچهها هستند و بعد از رفتن بچهها فقط زن و شوهر ميمانند و بايد باهم دعوا كنند يا قربان و صدقه هم بروند.
آقاي دكتر الآن (در زمان مصاحبه) مشكي تنتان است علتش چيست؟
مادر خانم من 40 روز پيش فوت كردند. ايشان هم 92 سالشان بود و امروز چهلمين روزشان است و من بايد به مراسم بروم بنابراين يك كمي زودتر بايد از پيش شما بروم.
هر جا كه احساس كرديد كه بايد برويد بفرماييد. فقط قول بدهيد در جلسهاي ديگري به ابعاد مختلف دانشگاه، اخلاق حرفهاي و مسائل ديگر كه ما ميخواهيم از زبان شما بشنويم در يك جلسه ديگر به ما وقت بدهيد كه در خدمتتان باشيم.
با دكتر جزايري دوستي طولاني داريد علتش چيست؟
بله درواقع ما دو روح در يك بدن هستيم و اگر از ايشان سؤال بفرماييد همان حرفها را خواهد زند.
آقاي دكتر جزايري از ويژگيهاي دكتر سياسي بفرماييد او را چگونه شناختيد؟
دكتر جزايري: دكتر فريدون سياسي بهعنوان يك شخص منضبط و شديداً مسئوليتپذير است وقتي مسئوليتپذير ميگوييد درواقع همهچيز داخلش ميآيد از ارتباط با دانشجويان و همكاران گرفته تا چيزهاي ديگر درعينحال آدم خشكي هم نيستند و هميشه توي جلسات، در شورا و حتي كلاس شوخي ميكنند كه خيلي خوب است و منافات ندارد. من يك خاطره كه چندين بار گفتم و الآن هم ميگويم بهعنوان يك نمونه از مسئوليتپذيري ايشان، عرض ميكنم در هركجاي دنيا بعدازاينكه انقلابي اتفاق ميافتد يكزماني ميگذرد تا همهچيز به حالت عادي برگردد. كاملاً طبيعي است بعد از انقلاب در ايران نيز اتفاقي افتاد كه دانشگاه تعطيل شد. ولي قبل از تعطيلي و بعد كه دوباره شروع شد فرم ميآمد و پرسشنامه كه پركنيم. از وزارت علوم و جاهاي مختلف فرم ميآمد كه پركنيم و اسمورسم و سابقه تحصيلي، سابقه كار و... را ذكر كنيم. ما يك پروژهاي داشتيم در كرمان، دريكي از اين سفرها كه من رفته بودم به اين پروژه سلامت سر بزنم يكشبي تلفن زنگ زد - حدود سال 62، 63 بود – آن زمان موبايل نبود. به من شب توي ايستگاه تلفن زنگ زدند و بعد از سلام و احوالپرسي گفتند دكتر يك فرم آمده و بايد تا فردا يا پسفردا برگردانده شود. من هم قرار بود يك هفته در كرمان بمانم. ايشان ميدانست كه در اين فاصله برنميگردم به من زنگ زدند تنها راهش اين بود كه دانهدانه سؤالات را بخواند و من جواب بدهم. ايشان سؤالات را دانه به دانه خواندند و من جواب دادم و ايشان نوشتند حتي بعضي سؤالات را جوابي كه من ميدادم، نظر مشورتي ميدادند مثلاً ميگفت مهم نيست نميخواهد اين را بنويسي كه طولاني ميشود. اين را چندين بار ديگر گفتهام. دكتر سياسي محبوبيت خاصي بين دانشجويان و همكاران دارند نهتنها در دانشكده خودمان بلكه در دانشكده بهداشت، ما يك انجمن تغذيه داريم كه صحبتش را دفعه بعد ميكنم در سال 1364 اين انجمن تأسيس شد و دو، سه سال طول كشيد. هيئت مؤسس آن ايشان و من و يك تعداد ديگر از افراد بودند اما نقش اصلي را دكتر سياسي بازي كردند. چون آدمي بيرودربايستي هستند. من كاملاً يادم هست بخشي از جلسات ما در آزمايشگاه آقاي دكتر محمدي، بيوشيميست تغذيه بود كه الآن فوتشده است، جلسات را در خيابان سهروردي ميگذاشتيم. جلسه را ساعت 6.5، 7 صبح ميگذاشتيم تا زودتر به كارهايمان برسيم. ما ميرفتيم و اگر كسي نيامده بود ايشان زنگ ميزد و افراد را بيدار ميكرد. به هر صورت اين انجمن شكل گرفت و نقش اساسي را ايشان داشتند. اين انجمن كارهاي خيلي مهمي كرده كه خودشان خواهند گفت ولي اين انجمن يك هدفش اين است كه افراد اين رشته را دورهم جمع كند. خيلي مؤثر و كارا بوده است و وسيلهاي شد كه همه همديگر را بشناسند و خودشان نيز كاملاً در سطح كشور شناخته شدند و هر جا كه دانشكده تغذيه هست اگر برويد يكي از اولين اسمهايي كه ميپرسند ايشان است. خيلي جدي هستند خيلي وقت ميگذارند و علاوه بر كارهاي اجتماعي و حرفهاي كارهاي آموزشي و پژوهشي انجام ميدهند.
هيچوقت در دوستيتان اختلافي پيدا نشد؟
دكتر جزايري: سؤال جالبي است. بينيد من ميگويم امكان ندارد كه دو نفر چه زن و شوهر و چه همكار در محل كار، امكان ندارد باهم اختلافنظر نداشته باشند. من هميشه ميگويم آدم با خودش هم اختلافنظر دارد شما با خودتان اختلافنظر نداشتيد؟
بله پيش ميآيد.
ببينيد اختلاف نظر در كارهاي تحقيقاتي و در پاياننامهها بوده ولي انقدر اين رابطه قوام داشته كه اين اختلاف نظر اثري در آن نداشته است.
آقاي دكتر سياسي نكتهاي در مورد اين انجمن داريد؟
من فقط يكي، دو نكته كه آقاي دكتر جزايري اشاره كردند بگويم يكي راجع به انجمن تغذيه بود كه ايشان اشاره كردند و مسئلهاش جالب است. در زماني كه انقلاب فرهنگي شد گفته بودند شما بايد رشته تغذيه را با كارداني شروع كنيد و بعد كارشناسي و همينطور به مراتب بالا برود و با اين هم شروع شد. در شوراي انقلاب فرهنگي كميسيوني كه بود همه متفقالقول آنجا با اين مسئله (دوره كارداني) مخالفت كردند. ميگفتند 2 سال براي كسي كه ميآيد و تغذيه ميخواند فقط الفبا را ياد ميگيرد و امكان ندارد كارايي داشته باشد. آن موقع اين را بهصورت تحميلي به ما اعلام كردند. پزشكي، مامايي، پرستاري هم همينطور خواهد بود و بر اساس اين بود كه قبول كرديم كه به اين صورت باشد و بعد ديديم كه هيچكدام اين كار ر انجام ندادند و فقط تغذيه بهصورت كارداني شد. يكي دو سال دانشجو گرفتند و ما آنجا مخالفت كرديم ولي توي شوراي انقلاب فرهنگي گفتند تا محصولاتتان بيرون نيايد، شما نبايد كاري را انجام دهيد و اين براي من خيلي سنگين بود. توي اتاقم ناراحت نشسته بودم و چون دانشجويان زيادي آمده بودند و راجع به اين مسئله اعتراض ميكردند نگران بودم، خانم دكتر طاهره حسينيان كه آن موقع كارشناسي ارشدش را با ميگرفتند به اتاق من آمدند و ديدند كه من خيلي گرفته هستم گفتند چرا اينقدر گرفته هستي؟ گفتم والله داستان اين است و ما هر كاري ميكنيم نميتوانيم كارداني را منتفي كنيم. ايشان گفتند چرا يك انجمن درست نميكني كه اين با انجمن بتواني باهم دنبال اين كار برويد و اين كار را ملغي كنيد. من فكرش را پسنديدم و بلافاصله با همكاران مشورت كردم و اولين دعوتنامه را در سال 62 و در ماه اسفند فرستادم. ما سال 63 با 12 نفر كه بعداً 13 نفر شديم آييننامهاش و اساسنامهاش را نوشتيم و با 15 ماه دوندگي توانستيم بهعنوان اولين انجمن ثبتش كنيم. در آن زمان انجمن علمي در كشور نبود و ما در وزارت كشور و تحت انجمنهاي سياسي ثبتش كرديم فقط حرفهاش را برداشتند و اجازه ندادند كه حرفه باشد. اين انجمن خيلي مثمرثمر و در پيشرفت كارهاي ما خيلي تأثيرگذار بود. اولين كنگره تغذيه را در سال 69 برگزار كرديم. از آن موقع تا حالا اين انجمن هر دو سال يكبار بهطور مرتب كنگره تغذيه را برگزار كرده و سيزدهمين آنهم همين اواخر بود. چهاردهمين كنگره تغذيه توسط دانشكده علوم تغذيه و رژيمشناسي دانشگاه ما برگزار ميشود در ضمن ما كنگره چهارم و دهم را هم برگزار كرديم و كنگره چهارم گروه تغذيه بيوشيمي بود كه دانشكده بهداشت ما برگزار كرد و دهم هم به همين ترتيب ولي اميدواريم كه اين چهاردهم را در دانشكده خودمان بهطور مستقل برگزار كنيم. كارهاي ديگري كه اين انجمن انجام داد، تدوين برنامه پي اچ دي دكتراي تغذيه بود كه اين هم به همت همكاران و اعضاي انجمن طرحش ريخته و تدوين و نهايتاً مصوب شد كه ما الآن در كشور بيش از 100 نفر فارغالتحصيل پي اچ دي دكتر داريم و اين خيلي ارزشمند است.
اگر اجازه ميدهيد من مرخص بشوم و در فرصت ديگري در خدمت شما باشم.
ممنون از اينكه حوصله به خرج داديد و در گفتوگوي ما شركت كرديد.
حبرنگار: مهدي گلپايگاني
عكس: مهدي كيهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: