مصاحبه با اکبری رزمنده وجانباز دوران هشت سال دفاع مقدس

روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران:دفتر امور ایثارگران در ادامه مصاحبه با جانبازان گرامی دانشگاه، گفت گوی صمیمی را با آیت‌الله اکبری رزمنده ، جانباز دوران دفاع مقدس و مدیر بخش پرستاری بیمارستان فارابی انجام داده که توجه شما را به این گفتگو جلب می‌نماییم .

     
 دفتر امور ايثارگران در ادامه مصاحبه با جانبازان گرامي  دانشگاه، گفت گوي صميمي را با آيت‌الله اكبري رزمنده، جانباز دوران دفاع مقدس و مدير بخش پرستاري بيمارستان فارابي انجام داده كه توجه شما را به اين گفتگو جلب مي‌نماييم.
ضمن تشكر از حضورتان در اين گفتگو لطفاً خودتان را معرفي بفرمائيد:
     آيت‌الله اكبري هستم  در سال 1346در روستاي گاوان آهنگر شهرستان قائم‌شهر استان مازندران به دنيا آمدم.  تحصيلات دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستاي محل تولدم  سپري كردم.
   شش برادر و سه خواهر دارم ، به شكر خدا پدر و مادر در قيد حيات هستند.  مادرم خانه‌دار و پدر كار آزاد دارد. داراي همسر و يك فرزند دختر و ساكن تهران هستم.
   با افتخار بايد عرض كنم دخترم هنرمند است و در سريال شهيد بابائي نقش دوران كودكي همسر شهيد بابائي را بازي كرده و در سن سيزده سالگي مسلط به دو زبان انگليسي و فرانسه هست.
   آيا خاطره‌اي را از دوران دبستان به ياد داريد؟
آن دوران در كتاب‌هاي درسي دانش‌آموزان  عكس شاه و خانواده‌اش وجود داشت, يكي از كارهاي ما كه جنبه تفريح هم داشت پاره كردن اين عكس‌ها بود تا اينكه مسئولين مدرسه متوجه اين كار شدند، و تعهد گرفتند كه اين كار را نكنيم ولي بعد از تعهد هم توسط ساير بچه‌ها اين كار را ادامه مي‌داديم.
    يكي ديگر از خاطراتم در دوران انقلاب ، با توجه به  آرام و ساكت بودن من و برادرم اطلاعيه‌ها حضرت امام توسط ما جابه‌جا مي شدوكسي هم به اين موضوع شك نمي‌كرد. محله ما در زمان انقلاب فعاليتش زياد و معروف بود .
    يكي از شب‌هاي مصادف بود با شب تاسوعا به بچه‌هاي محله خبر رسيدكه قرار است به حسينيه حمله شود  و چند نفر را دستگير كنند،  توانستيم بااطلاع رساني سريع ، مردم زيادي را در حسينيه جمع‌آوري كنيم و مزدوران  حكومتي هم نتوانستند به هدفشان برسند.
       دوران دبيرستان را در دبيرستان امام خميني‌شهر بابل سپري كردم و تحصيلات دانشگاهي را در دانشگاه علوم پزشكي تهران در رشته پرستاري به پايان رساندم و اكنون نيز مدير بخش پرستاري بيمارستان فارابي هستم.
چي شد كه رشته پرستاري را انتخاب كرديد؟
    من به دليل علاقه‌اي بسيار زياد به اين رشته و از همه مهم‌تر انگيزه خدمت به مردم رشته پرستاري را انتخاب كردم.عليرغم رتبه خوب در كنكور  كه امكان قبولي در رشته دندانپزشكي و پزشكي شهرستان وجود داشت.
    از ديگر عوامل شخصي كه باعث شد پرستاري را انتخاب كنم مي‌توان به بيماري و بستري شدن برادرم در بيمارستان  اشاره‌كنم .مادرم اعتقاد داشت كه علت بهبود و سلامتي برادرم را بعد از لطف الهي، پرستار مراقب ايشان بود و مادرم آرزو داشت  كه يكي از بچه‌هايشان در اين رشته تحصيل نمايد  تا بتواند به مردم خدمت كند. علاوه بر اين يك همسايه مهربان و دوست‌داشتني داشتيم كه ايشان هم پرستار بودند و مشوق من شدند در انتخاب اين رشته .  پرستاري لذت‌بخش است, خاطرات زيادي به همراه دارد و هيچ‌چيز خوشحال‌كننده‌تر از بهبودي بيمار نيست, مخصوصاً لبخند زيبايي كودكان در زمان ترخيص از بيمارستان كه نشان از شكرگزاري از خداوند متعال و عوامل دخيل در بهبودي‌شان است.
 واقعاً خوشحالم كه علي‌رغم وجود مشكلات رفاهي و معيشتي , پرستاري را نسبت به ساير رشته‌ها انتخاب كردم.
    آيا به‌كارهاي  فرهنگي و هنري هم علاقه داريد ؟
   زماني كه وارد دانشگاه شدم, در دوران مجروحيت و پس از آن خطاطي مي‌كردم.
      در ابتدا ورود به دانشگاه عضو جهاد دانشگاهي و انجمن اسلامي شدم و يك سال بعد نيز در بسيج فعاليتم را شروع كردم  ، اولين اردويي دانشجويي را برگزار كرديم, و خيلي از دانشجوها  را به پيوستن به جهاد دانشگاهي و انجمن اسلامي تشويق كردم و فكر مي‌كنم در اين مسير موفق بودم.
    چگونه به جبهه رفتيد؟
   بعد از اخذ ديپلم دوران متوسطه, براي گذراندن دوره سربازي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مراجعه و از آنجايي كه پسرعمه و عمويم در جبهه  به شهادت رسيده بودند  و من شاهد رشادت و ايثارگري هاي اين عزيزان از نزديك بودم, خيلي دوست داشتم كه به جبهه بروم و شرايط جنگ را تجربه كنم و هر كاري كه از دستم بر مي‌آيد انجام دهم, در نهايت موفق شدم براي  آموزش به منطقه دريايي امام حسين در ماهشهر بروم  و پس از آن به فا و اعزام شدم.
  وقايع دوران جنگ را چگونه ديديد و حضورتان در جنگ به چه شكلي بود؟
آن رشادت‌ها و آن چيزي كه ما در آن دوران ديديم يك درس بود. جنگ باعث اتحاد بين همه شده بود, همان طور كه در شرح زندگي  امامان و معصومين, در طول تاريخ ذكرشده و آنان چگونه  حماسه آفريدند. فكر مي‌كنم دوران جنگ ما نيز يك حادثه بزرگ تاريخي بود, كه سينه‌به‌سينه از نسلي به نسل ديگر منتقل خواهد شد. بعد از اينكه من مجروح شدم تمام بچه‌ها مي‌خواستند كه كمك كنند تا من را به‌جاي امن برسانند بعد از عمليات و پس از طي شدن دوران نقاهت پس از مجروحيت, وقتي به واحد مربوطه مراجعه كردم, ديدم اسمم در ليست نيست, بعداً متوجه شدم كه نامم در ليست مفقودالاثرها اعلام شده است.
    چگونه مجروح شديد ؟
     من اولين بار در اواخر سال66 براي يك دوره آموزشي 45روزه به ماهشهر در جوار شهر فاو رفتم, پس از آن به مدت 10 روز به روستايمان بازگشتم و دوباره در سال67 عازم ماهشهر شديم.
    شبي كه به خط مقدم اعزام شديم به‌صورت پيوسته توسط بالگردهاي دشمن اعلاميه ريخته مي‌شد, كه قرار است حمله وسيع صورت بگيرد اما جالب بود كه حتي باوجود تبليغات صورت گرفته, هيچ كس عقب‌نشيني نكرد. از طرف ديگر چون بچه‌ها زمان طولاني را در خط مقدم بودند قرار بر اين شد كه جابجايي نيرو صورت گيرد . فاصله دشمن با ما خيلي نزديك بود شايد از 60 نفر به‌جرئت مي‌توان گفت, كه به‌غيراز 2 نفر سايرين به شهادت رسيدند. البته در حين عمليات هم متوجه شديم كه منافقين به دشمن بعثي گراه مي‌دادند و متأسفانه قبل از اينكه اقدامي توسط بچه‌ها صورت گيرد, دشمن حمله خود را به‌صورت وسيعي شروع كرده بود و وسعت مي‌داد.
      در حين تك( حمله ) از جانب دشمن ،از ناحيه شكم آسيب ديدم و يك تركش به كتف چپ و پاي راستم اصابت كرد .و مجروح شدم .
يكي از هم‌رزمانم كه بچه بندرعباس و به‌جرئت مي‌توانم بگويم يكي از قهرمانان جبهه و جنگ بود ، من را به خودرو حمل مجروحين منتقل كرد. من در همين حين به ايشان گفتم كه يكي از بچه‌ها نيز پايش قطع‌شده , همه روده‌اش رو توي دستش گرفته و اوضاع وخيم تري نسبت به من داره،  با زحمت بسيار توانست اين رزمنده مجروح رو هم بياره ،  ولي از اونجايي كه شرايط خيلي سخت بود, بايد جهت جلوگيري از پيشروي دشمن اقدام مي‌كرد.لذا  با آر پي چي  اقدام به مقابله با  دشمن مي‌كرد و درعين‌حال عقب‌نشيني مي‌كرد,  به من گفت كه ممكنه در اين شرايط  از بين برود و از من پرسيد كه اگر من شهيد شدم شما چه كار مي‌كنيد. پاسخ دادم,در نهايت و اگر خدا بخواهد ما هم به سعادت شهادت نائل وبه خدا ملحق مي‌شويم، خدا رو شكر بعد از نيم ساعت به‌سلامت برگشت.
    براي من باوركردني نبود كه چطور در بين باراني از تير و خمپاره رانندگي مي‌كند, درهرصورت در آن شرايط سخت به درمانگاه عقبه رسيديم, متأسفانه تمامي آمبولانس‌ها در اثر حمله نيروهاي بعثي در شب قبل از بين رفته بود  بايد جابجايي مجروحين  با خودرو  معمولي صورت مي‌گرفت.
      بعد از درمانگاه ما را به بيمارستان اهواز انتقال دادند ديگر بي‌هوش شده بودم , فقط خاطرم هست كه آن شب بيمارستان پرستار نداشت و يك پزشك متخصص زنان بالاي سر بيمارها بود و كار پرستارها راهم انجام مي‌داد.
       يادم مي‌آيد شب قبل از عمليات وقتي كه همه بچه‌ها در داخل سنگر جمع شده بوديم, بچه‌ها به شوخي مي‌گفتند از اين عمليات كسي جان سالم به در نمي‌برد, يكي از بچه‌ها كه سن خيلي كمي داشت و به‌تازگي هم نامزد كرده بود, چراغ فانوس  ،داخل سنگر را خاموش كرد و  گفت مي‌خواهم شرايط شب اول قبر را برايتان تداعي كنم, تمام بچه‌ها باروحيه بسيار بالا و با اميد در جنگ شركت مي‌كردند.
        بعد از مجروحيت وقتي به هوش آمدم فهميدم كه آن جوان از كمر به دو نيم تقسيم‌شده و به درجه رفيع شهادت دست يافته است.
    آيا در دوران دفاع مقدس به زمان بعد از جنگ فكر مي‌كرديد و اينكه قرار است چه اتفاق بيفتد؟
       زماني كه داشتم به جنگ مي‌رفتم, يكسري از بچه‌ها برمي‌گشتند عقب, به من گفتند ميدوني چه خبره كه داري ميري؟ گفتم با توجه به اينكه مي‌دانم چه خبر است مي روم, ما از واحد عقيدتي سياسي اعزام مي-شديم. يكي از روحانيون به من  گفت آقاي اكبري به ظاهر تون مي‌خورد شهيد شويد, گفتم حاج‌آقا باعث سعادت است كه شهيد شوم. فرمودند فكر كرده‌ايد كه اگر شهيد بشويد براي خانواده‌تان چه اتفاقي مي‌افتد, گفتم بالاخره وظيفه است و من باتمام وجود اين كار را انجام مي دهم.
    آيا با هم‌رزمان دوران جنگ ارتباط داريد ؟
تنها يكي از دوستان كه بعداً در رشته پزشكي قبول‌شده در ارتباط هستيم
    تأثيرگذارترين فرد در زندگي‌تان چه كسي بود؟
پسرعمويم شهيد رضا اكبري كه حدود 5 سال در جبهه‌هاي حق عليه باطل بعثي حضور فعال داشت از دوران نوجواني وارد جبهه شدند و روحيه ايشان و طرز تفكرات اين شهيد بزرگوار بسيار روي بنده تأثيرگذار بود.
همبازي دوران كودكيم بود و ايشان نقش بسيار زيادي در زندگي بنده داشتند.
  چگونه طرز تفكر شهداي بزرگوار را مي‌توان به ديگران انتقال داد؟
   زنده نگه‌داشتن ياد و خاطر شهدا, ايجاد كردن  فرصت هاي لازم براي ايثارگران تا بتوانند آن رشادت‌ها را بيان كنند وبه تصوير بكشند , يك زماني بود خيلي از سريال‌ها و فيلم هاي ما مرتبط با زمان جنگ بود, ولي در حال حاضر خيلي كم رنگ‌شده. كاش كتاب‌هايي نوشته شود و اين حماسه به شكل‌هايي متنوع و از زبان ايثارگران و رزمندگان  ثبت شود و همه با مفهوم واقعي ايثار در جنگ آشنا شوند و زنده نگه‌داشتن ياد شهدا و ايثارگران در برنامه‌هاي متفاوت مرتبط با آن زمان به نظرم تأثير به سزايي دارد .
    توصيه شما به نسل سومي و چهارمي‌ها چيست؟
     به  نظر من الان جبهه‌هاي جنگ ديگري براي ما درست شده است, هر خانه‌اي جبهه است. فرهنگ هاي متنوع غلطي از غرب دارد وارد زندگي ما مي‌شود. مهم‌ترين جنگ اين زمان جنگ فرهنگي است.نقش صدا و سيما براي اطلاع‌رساني و آگاهي و مبارزه بافرهنگ غلط غرب خيلي مهم است.
   چه عواملي در پيشرفت شما تأثير داشته است؟
     مطمئناً" پدر و مادر نقش بسزايي در پيشرفت من داشتند و از آن مهم‌تر نقش همسرم هم به‌عنوان همسر و هم به‌عنوان كسي كه ايثار كرده است چون وقتي ازدواج كردم دچار مشكلات جسمي عديده و درد شديدي كه هر هفته به سراغم مي‌آيد ولي ايشان  با عطوفت فراوان روحيه بسيار خوبي مي‌دهد ، تأثير مثبت زيادي در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحيت و اميد به زندگي برايم دارد .
براي حفظ سلامت روحي و جسمي چه كار بايد كرد؟
     بايد از نظر مذهبي خودمان را تقويت كنيم اقدامتي كه براي سلامتي لازم است مانند : ورزش ، تغذيه مناسب ، استراحت به‌موقع اجتناب از تنش و اضطراب را انجام دهيم.در زمينه تقويت روحيه سفارش‌هاي زيادي شده است, روحيه خوب و معنويت بالا بسيار بر بيماري تأثيرگذار است.
    اجازه دهيد در اين خصوص مطلبي را برايتان بازگو كنم، همسر برادرم تومور مغزي بدخيم داشت, ايشان عمل شد و فقط  گفتند دعا كنيد و به نظرم همين دعا و نيايش تأثير زيادي در حال ايشان داشت و در بالا بردن روحيه و سلامت روح خيلي تأثير داشت .
   بهترين دوران زندگي‌تان؟
    دوران دانشجويي و اينكه سعي داشتم دانشجويان را تشويق به فعاليت در تشكل‌هاي مذهبي مختلف مثل انجمن اسلامي و جهاد دانشگاهي نمايم جزو بهترين زمان‌ها بود.و  بهترين روز زندگي‌ام روز تولد دخترم( آناهيتا = الهه آب هاي روان) و روز ازدواجم بود .
    حرف آخر:
      تمام حرفم اين است ، با شرايط جبهه و جنگ و فرهنگ ايثار در دوران دفاع مقدس فاصله نگيريم , مسئولين بايد حواسشان از لحاظ فرهنگي و غيرفرهنگي به نسل آينده و جوانان  مملكت باشد.
     براي اين انقلاب خون‌ها ريخته  شده است , شهيداني  كه نيستند و يادشان زنده است  بايد  اهداف والاي كه به خاطر آن جان‌عزيز خود را نثار كردن مستدام و مستمر پيگيري گردد.
    در آخر  با يادآوري ياد و خاطر دو شهيد بزرگوار، شهيد عبدالعلي مهدي نيا ( پسرعمه) و شهيد رضا اكبري (پسرعمو) اداي ديني نسبت به اين  دوعزيزشهيد داشته باشم .
     ضمناً از شما كه با اين‌گونه برنامه‌ها سعي در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت در بين جوانان عزيز خصوصاً   قشر دانشگاهي كشور اسلامي داريد ، به سهم خودم تشكر مي‌كنم.
      شادي روح همه شهدا و امام شهدا صلوات.
خبر و عكس: زهرا اسماعيلي
کلمات کلیدی
زهرا  اسمعيلي - عکس
تهیه کننده:

زهرا اسمعيلي - عکس