به مناسبت هفته دفاع مقدس
مصاحبه با مصطفی رضایی فر فرزند جانباز 45 درصد و دستیار رشته رادیولوژی
همزمان با فرا رسیدن هفته دفاع مقدس این بار به سراغ مصطفی رضایی فر که یکی از دانشجویان برتر دانشگاه است رفتیم . او جنگ را ندیده ولی یادگاری از تبار ایثارگران جنگ تحمیلی است. بزرگ مردانی که آگاهانه به علایقشان پشت پا زدند و با نثار خونشان خاطره جوانمردی را در این مرز و بوم تکرار کردند با گرامی داشت این هفته مقدس با هم پای صحبت این دانشجوی موفق مینشینیم.
ضمن تشكر از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد لطفاخودتان را معرفي كنيد.
مصطفي رضايي فر متولد اسفند 68 در شهر کرمان و فرزند جانباز 45% هستم. مادرم خانهدار و پدرم داروساز است. یک خواهر کوچکتر از خودم دارم که در رشته پزشکی درس میخواند. من در سال 1387 با معدل 19/60 از دبیرستان فارغالتحصیل شدم و همان سال با کسب رتبه 14 کشوری وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران در رشته پزشکی شدم. در سال 95 مدرک دکترای خود را با معدل بالای هجده دریافت نمودم و هم اکنون دستیار رشته رادیو لوژی بیمارستان امام خمینی هستم.
انگيزه خود را از انتخاب اين رشته و قبولي در این دانشگاه بيان كنيد.
من در دبيرستان بيشتر به رشتههای رياضي و فني مهندسي علاقه داشتم و تا سال دوم هم رشته رياضي خواندم ولي در سال سوم با توجه به شغل پدرم كه داروسازي است به سمت رشتههای تجربي جذب شدم. والدينم علاقه داشتند كه من در اين رشته تحصيل نمايم. من در ابتدا خيلي علاقهای به زیستشناسی نداشتم اما کمکم علاقهمند شدم و تغيير رشته دادم و تمام تلاشم را كردم كه يك رتبه خوب بياورم و در دانشگاه خوبي پذيرفته شوم.
در مورد نحوه جانبازی پدرتان چیزی میدانید؟
در واقع من بعد از جنگ به دنیا آمدم و اطلاع صحیحی از نحوه جانبازی پدرم ندارم. پدرم هم زیاد تمایلی به صحبت در مورد آن ندارد. فقط میدانم که پدرم جزء آن دسته از جوانانی بود که دوران سربازیشان مقارن با شروع جنگ بود و بنا به وظیفه ملی و شرعی خود بعد از جنگ هم در جبهه ماند و پای عهدی که با امام زمانش بسته بود ماند. آن چیز که میدانم این است که پدرم در حین یک عملیات وارد منطقه مینگذاری شده میشود و بر اثر اصابت ترکش یکی از پاهایش دچار جراحت میشود و بعد از مدتی پزشکان مجبور میشوند پای او را از مچ قطع کنند. بعدازاین اتفاق، پدرم مجبور به ترک جبهه میشود و مدتی را در بیمارستانها سپری میکند. بعد از بهبودی نسبی به دلیل علاقه زیادی که به تحصیل داشت شروع به درس خواندن میکند و در سال 63 در رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران پذیرفته میشود.
خود شما چه حسي از قبولی در دانشگاه علوم پزشکی تهران داشتيد؟
من در دوران دبيرستان تلاش زيادي كردم و وقتي فهميدم رتبهام 14 شده خيلي خوشحال شدم چون خيلي زحمتکشیده بودم و توقع اين رتبه را هم داشتم ولي پس از انتخاب رشته، با بومیسازی كه آن سال اتفاق افتاد من با وجود رتبه 14 به جاي دانشگاه تهران، دانشگاه شهيد بهشتي قبول شدم و از اين مسئله خشنود نبودم. قسمت بود كه یکترم آنجا درس بخوانم و خدا را شكر بعدازآن، سهميه دانشگاه تهران زیاد شد و من توانستم به دانشگاه تهران منتقل شوم؛ و من از اين مسئله بسيار خوشوقتم چون پيشرفت درسي و تحصیلیام در این جا خيلي بیشتر است.
بهترين خاطرهای كه از آن زماندارم همان زمان اعلام نتايج كنكور بود، سال آخر مدرسه و پیشدانشگاهی كه بودم اسم من و پدر و مادرم براي سفر حج درآمد. كمي به تأخير انداختيم تا بعد از كنكور به مكه مشرف شويم. روز آخر اقامتان در مكه، خواهرم 5 صبح به ما زنگ زد و من از صداي گريه شوق مادرم بيدار شدم و متوجه شدم كه در كنكور رتبه 14 شدهام و خيلي از اين خبر خوشحال شدم.
آیا برای قبولی در این رشته از سهمیه استفاده کردید؟
در حقیقت من انقدر به خودم اطمینان داشتم وان قدر پایه درسی قوی و خوبی داشتم که اصلاً احتیاجی به استفاده از سهمیه نمیدیدم. من با برنامه خاصی درس میخواندم و کلاسهای فوقبرنامه استفاده میکردم. از نظر من، بهطورکلی هدف بايد مشخص باشد و وقتي براي رسيدن به آن هدف تلاش و توكل كنيم مطمئناً به آن میرسیم. من خودم خيلي خوب اين مسئله را تجربه كردم، در مقطع پیشدانشگاهی هدفم به دست آوردن رتبه خوب در كنكور بود؛ و تلاشم را كردم و خوشبختانه به هدفم رسيدم. در دانشگاه هم درآزمون جامع علوم پايه رتبه 6 گرفتم. می دانم كه هر وقت از قبل هدفم مشخص باشد و برای رسيدن به آن تلاش كنم به آن میرسم.
از نحوه درس خواندن خود برایمان بگویید
من از همان ابتدا با برنامه درس میخواندم، با برنامه جلو میرفتم، از کلاسهای فوقبرنامه استفاده میکردم و از کلاسهای مؤسسات خصوصی هم استفاده میکردم. روزانه بین هفت تا هشت ساعت درس میخواندم چون خودم از نظر شخصیتی یک آدم رقابتی هستم هرگز از درس خواندن خسته نمیشدم و علاقه شدیدی به شرکت در آزمونهای رقابتی داشتم. من از شکست متنفرم و هرگز نمیتوانستم به صرف خستگی، از برنامه درسی خود عقب بیفتم؛ بنابراین به جرئت میگویم که جز به درس خواندن به چیزی فکر نمیکردم و این امر در وجود من نهادینه شده است.
آیا پدر شما قبل از جانباز شدن ازدواج کرده بود؟
خیر پدرم بعد از بازگشت از جبهه و بعدازاینکه پای خود را از دست داد با مادرم ازدواج کرد. بهواقع مادر و پدرم پیش از ازدواج، آشنایی کمی باهم داشتند و به واسطه وصلت عمو و خالهام همدیگر را میشناختند. وقتی پیشنهاد ازدواج از طرف پدرم مطرح شد، خانواده مادرم مخالفتی نکرد. مادرم همیشه به شخصیت و منش پدرم افتخار میکند. تنها شرط ازدواج مادرم ادامه تحصیل پدرم بود. مادرم میگفت حالا که نمیتوانی به جبهه برگردی بهتر است در جبهه دانش تلاش کنی. در واقع او چون خواهر شهید است و برادرش را در عملیات والفجر هشت از دست داده باافتخار به عقد پدرم که جانباز جنگی دفاع مقدس بود در آمد و هرگز از این کارش پشیمان نیست.
نقش خانواده را در موفقیت خود تا چه اندازه میدانید؟
نقش مادران در موفقیت فرزندان همیشه نقش پر رنگ و ویژهای است. به خصوص مادرانی که با شوهر جانباز زندگی میکنند. چون این زنان باید علاوه بر انجام کارهای روزمره و عادی باید با مردانی زندگی کنند که عوارض جنگ را دیدهاند و علاوه بر مشکلات جسمی از مسائل روحی ناشی از زمان جنگ رنج میبرند. مادرم یکی از شیر زنانی است که علاوه بر رسیدگی به مسائل زندگی، نقش حمایتی ویژهای از من و خواهرم داشت و در تمام دوران تحصیل پشت ما ایستاد و یار و یاور ما بود. پدرم هم بزرگ مردی است که تکیهگاه خانواده است و برای رسیدن ما تا این نقطه از زندگی از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. من از خداوند بزرگ بابت داشتن این خانواده سپاسگزارم.
هدف شما در زندگي چيست؟ از لحاظ مذهبي چه اعتقاداتي داريد؟
من در يك خانواده نسبتاً مذهبي بزرگ شدم، تعصبي نيستم ولي اصول كلي اسلام و شيعه را قبول دارم شايد در بعضي موارد جزئيات را رعايت نكنم ولي سعي میکنم تا جايي كه بشود احكام قرآن و اسلام را در زندگي خود نصب العين قرار دهم.
هدفم در زندگي پول نيست، چون وضع مالي خانوادهام خوب است و از لحاظ مالي نيازي ندارم. ولي خودم خيلي دوست داشتم بتوانم خدمتي به خانواده، شهر و كشورم کنم. وقتي وارد دانشگاه شدم باهدف خدمت به جامعه و مردم وارد شدم.
آيا شما در دانشگاه يا دوران مدرسه در فعالیتهای فوقبرنامه از قبيل مسائل فرهنگي، هنري، ورزشي و حتي تشکلهای دانشجويي مثل بسيج، انجمن اسلامي و ... و فعالیتهای پژوهشي شركت داشتهاید؟
نه به آن صورت. من بيشتر وقتم را روي درس خواندن و رشته پزشكي گذاشتم و خيلي وارد مسائل جانبي نشدم، شايد هفتهای یکبار فوتبال بازي كنم اما به صورت منظم و حرفهای برنامهای ندارم.
لطفاً از شروع زندگی دانشجویی خودتان تا اینجا که هستید برایمان بگویید
وقتی در سن هجدهسالگی از خانواده جدا شدم و برای ادامه تحصیل به تهران آمدم شخصیتی خام و نپخته داشتم. اعتقاداتم برگرفته از تربیت خانوادگیام بود و هنوز به ثبات واقعی نرسیده بودم. وقتی در محیط خوابگاه قرار گرفتم و از رفاهی که در خانه از آن برخوردار بودم جدا شدم، دچار مشکلات اساسی شدم. هنوز نحوه برخورد با افراد متفاوت و فرهنگهای مختلف را نیاموخته بودم و دچار نوسانات زیادی میشدم. ولی خدا را شکر که این مرحله زیاد طول نکشید و توانستم با محیط جدید ارتباط برقرار کنم و چون هدفم از حضور در تهران فقط تحصیل بود، دوباره به مجرای اصلی زندگیام برگشتم. البته حضور دوستان خوب و جو خوبی که در این دانشگاه وجود دارد تمام این مشکلات را برایم سهل و آسان نمود؛ بنابراین با امکانات کم خوابگاه کنار آمدم و سعی کردم به تمام مشکلات به چشم فرصت نگاه کنم. ما تصمیم گرفتیم برای خوابگاه قوانین درونی وضع کنیم و ساعت خواب و بیداری و استراحت و درس خواندنمان را باهم تطبیق دهیم. ما در خوابگاه یاد گرفتیم به عقاید و خواستههای یکدیگر احترام بگذاریم و مشارکت را بر هر چیزی ترجیح دهیم. بعد سعی کردیم برای خودمان برنامهریزی و هدف تعیین کنیم و برای رسیدن به هدف از خیلی خواستههای خودمان بگذریم. وقتی که الآن بر میگردم و به گذشته خودم نگاه میکنم میبینم که با آن جوان هجدهساله خام بسیار فرق دارم حالا پختهتر شدهام و دیدگاهم نسبت به زندگی عوض شده است.
ازدواج چه تغییری در زندگی شما به وجود آورد و ملاک شما برای ازدواج چه بود؟
خب وقتی من در بیمارستان امام دوره دستیاری خودم را شروع کردم با یکی از دانشجویان دکترا آشنا شدم که اتفاقاً از نظر اعتقادی و فرهنگی و تحصیلات به هم نزدیک بودیم؛ بنابراین تصمیم گرفتم طبق نص صریح قرآن تشکیل خانواده بدهم و از خانواده خواستم برای من به خواستگاری بروند. چون من به دوستیهای قبل از ازدواج اعتقاد نداشتم از نظر من آدم باید یکبار با چشم باز طبق ملاکهای خودش کسی را انتخاب کند و ازدواج کند برقراری رابطههای متعدد با افراد مختلف باعث کم شدن قدرت انتخاب و پایین آمدن روحیه سازش و تعهد در افراد میشود؛ بنابراین وقتی دیدیم مشکل اساسی باهم نداریم تصمیم به ازدواج گرفتیم. در این مرحله هم خانوادههایمان واقعاً در کنار ما قرار گرفتند و ما دچار حاشیههای ازدواج نشدیم و با یک مراسم آبرومندانه همه چیز انجام شد.
با توجه به اینکه ازدواج دانشجویی را تجربه کردهاید چه توصیهای به دوستان خوددارید؟
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که اگر به بهانه درس خواندن از ازدواج کردن طفره برویم کار درستی نکردهایم. درس خواندن و پیشرفت علمی منافاتی با ازدواج ندارد. بعد از ازدواج هدف اصلی آدم عوض نمیشود فقط اولویتهای آدم فرق میکند. ازدواج از ما افراد با مسئولیتتری میسازد و قابلیتهای وجودی ما را شکوفا میکند. به جرئت میگویم بعد از ازدواج کیفیت درس خواندن ما هم عوض میشود و نگاه آدم به خیلی از مسائل عوض میشود. من از دوستانم میخواهم هرگز وقت خود را صرف رابطههایی که نتیجه ندارند نکنند و با شناخت و بصیرت قدم در راه زندگی بگذارند و مراقب این فرصتهای طلایی در زندگیشان باشند. متأسفانه ما امروز شاهد روابط لجامگسیخته جوانان در محیطهای مجازی هستیم و در آخر میبینیم که نه تنها از درس و زندگی، که از هدف اولیه خود هم غافل شدهاند؛ بنابراین باید مراقب خودمان باشیم و فقط یک ازدواج آگاهانه است که میتواند ما را از این وسوسهها دور کند.
شما چه انتظاري از مردم جامعه داريد؟ با توجه به ديدي كه در جامعه نسبت به فرزندان جانبازان و شهدا وجود دارد.
من فکر میکنم این جامعه است که باید از ما انتظار داشته باشد نه ما از جامعه. پدران ما و شهدا و خیلیها كه حتي ممكن است جانباز هم نشده باشند ولي در جنگ شركت داشتند تلاش زيادي كردند تا ما بتوانيم الآن راحت زندگي كنيم. نسل جديد خيلي شرايط آن موقع را درك نمیکند و شايد كوته نگري باشد كه بگويند فرزندان شهدا و جانبازان نبايد از سهميه استفاده كنند. دانشجويان هم بايد هدفشان مشخص باشد و تلاش خود را بكنند و مطمئن باشند حتماً در زندگي موفق میشوند. الآن ما در شرایط سخت و بحرانی زندگی میکنیم و در این شرایط باید تنبلی را کنار گذاشت و تلاش کرد. با نزدیک شدن به هفته دفاع مقدس و یادآوری خاطرات جنگ به این نتیجه می رسیم که این کشور در سایه مجاهدت پدران ما در آن روزگار سخت و طی قرنها ایستادگی به ما رسیده است و ما باید پاسدار این مرز و بوم باشیم و دست در دست هم فقط به فکر ساخت کشور خود باشیم.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
عکس و گفتگو: نجمه عبدالکریمی