گفتگو با ایثارگران دانشگاه
دکتر محمد بیات: به نسل جدید اعتماد کنیم
رییس دانشکده دندانپزشکی با سابقه ایثارگری و حضور در جبهه های جنگ تحمیلی، از خاطرات هشت سال دوران دفاع مقدس و دغدغه های ایثارگران می گوید.
به گزارش دفتر امور ایثارگران، دکتر بیات عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رئیس دانشکده دندانپزشکی، از رزمندگان سرافراز هشت سال دفاع مقدس بوده است.
این متخصص جراحی دندانپزشکی (دهان، فک، صورت)، مؤسس و رئیس هیئتمدیره انجمن علمی جراحان دهان، فک و صورت است. علاوه بر آن، مسئولیت و نمایندگی ایران در بنیاد بینالمللی (AO) در ارتباط با کنترل و درمان شکستگیها، بازسازی و جراحی ارتوگناتیک را به عهده دارد.
با این استاد پرتلاش و ایثارگر دانشگاه به گفت و گو نشستیم تا به خاطرات ماندگار او از جبهه های دفاع مقدس نگاهی گذرا بیفکنیم.
لطفاً خود را معرفی کنید؟
دکتر محمد بیات متولد سال 1342 هستم. در شهرستان ملایر از استان همدان به دنیا آمدم، خوشبختانه مادرم در قید حیات است ولی پدرم در جوار رحمت الهی آرمیده است. ما 3 برادر و 2 خواهر هستیم و من فرزند دوم خانواده هستم. در سال 1366 ازدواج کردم و دو فرزند دارم.
دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان خود را چگونه گذراندید؟
دوران دبستان را در شهرستان ملایر و در مدارس 15 بهمن و فروغی سپری کردم. نام مدرسهام در دوره راهنمایی در همان شهر، محمد ملایری بود و دوران دبیرستان را در مدرسه پهلوی (شریعتی) گذراندم. سال دوم دبیرستان بودم که انقلاب پیروز شد.
وقتی دیپلم گرفتم انقلاب فرهنگی شد و دانشگاهها تعطیل شد. فقط کنکور تربیتمعلم برگزار میشد و من در کنکور شرکت کردم. فوقدیپلم علوم تجربی را گذراندم و در روستایی به نام جوکار معلم بودم تا اینکه در سال 1361 دانشگاهها باز شد. آبان همان سال کنکور برگزار شد و فقط هم در رشته پزشکی بود. همزمان بااینکه معلم بودم، در کنکور نیز شرکت و دندانپزشکی شهید بهشتی قبول شدم.
اردیبهشت 1362 دانشگاهها باز شد و ما وارد دانشگاه شدیم. هم تدریس میکردم و هم درس میخواندم، دوران جنگ هم بود. سال 1367 درسم تمام شد ولی مدرکم را اوایل 1368 دادند. 1368 به کرمان رفتم و بهعنوان مربی بخش پروتز در کرمان فعالیتم را آغاز کردم. 3 سال آزمون دستیاری برگزار نشده بود. به مربیان شهرستانها بورسیه تعلق گرفت و من با همین بورسیه، مهرماه 1368 در رشته جراحی دانشگاه تهران ثبتنام کردم. 3 ماه گذشته بود که دولت تغییر کرد و وزیر وقت تمام بورسیه ها را لغو کرد و گفته شد که باید امتحان برگزار شود در اسفند 1368 در آزمون دستیاری شرکت کردم و نفر سوم شدم. آن زمانف دانشگاه تهران 4 نفر پذیرش داشت که من در آن سال پذیرفته شدم، اما مسائلی در کرمان به وجود آمد که نتوانستم به تهران بیایم و ادامه طرح را در قزوین گذراندم. بالاخره در مهرماه 1369 به دانشگاه تهران آمدم. در همان رشته جراحی (دهان، فک، صورت) پذیرفتهشده بودم و در سال 1373 نیز فارغالتحصیل شدم.
13 آبان 1373 امتحان بورد تخصصی دادم و رتبه اول بورد را در کشور کسب کردم. تمام دوران تحصیلات اولیه ام در دوران جنگ اتفاق افتاد. بعدازآن هم از دانشگاه قزوین به دانشگاه تهران منتقل شدم و هماکنون عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه جراحی دهان و فک و صورت هستم و ریاست دانشکده دندانپزشکی علوم پزشکی تهران را به عهدهدارم.
چه شد که این رشته را انتخاب کردید؟
آن زمان کنکور همهجا برگزار نمیشد و باید به مراکز استانها میرفتیم. من هم برای امتحان به همدان رفتم. قبل از اینکه امتحان را شروع کنیم گفتند اولویتهایتان را بنویسید. نمره همه دانشگاههای کشور را داشتم، اما آنجا برخی از دوستان گفتند دندانپزشکی شهید بهشتی خوب است و من هم با حداقل اطلاعات این رشته را انتخاب کردم.
از کارهای علمی و پژوهشی خود بگویید.
بیش از 35 مقاله علمی با H-Index هفت دارم و مرکز تحقیقات جراحی فک و صورت در بیمارستان شریعتی و مجله جراحی فک و صورت را راهاندازی کردم. مسئول و نماینده ایران در بنیاد بینالمللی (AO) در ارتباط با کنترل و درمان شکستگیها، بازسازی و جراحی ارتوگناتیک هستم که شامل رشته ارتوپدی، جراحی اعصاب و جراحی فک است. ده سال مسئول بخش فک در بیمارستان شریعتی بودم. همچنین چهار رشته فلوشیپ را راهاندازی کردم و در رشته ترمیمی فک و صورت فلوشیپ گذراندم.
چگونه به جبهه رفتید؟
سال 1365 به جبهه رفتم. وقتی به دانشگاه آمدم دو سه سال اول به جبهه نرفتم و وقتی گروههای اضطراری تشکیل شد، جزء اولینهایی بودم که عضو این گروه شدم. اصولاً 3 یا 4 روز قبل از عملیات با ما تماس میگرفتند و میگفتند که برای اعزام آماده شوید و اصولاً جایی که باید میرفتیم مشخص نبود. در عملیات کربلای 1، کربلای 4 و کربلای 5 منطقه بودم و یک دوره هم بهعنوان دندانپزشک به جزیره مجنون رفتم. یک طرح 6 ماهه بود که اواخر جنگ بود و داوطلبانه نبود. عملیات مرصاد بود و البته زمانی رسیدیم که عملیات تمامشده بود. حدود 4 ماهی در آنجا بودم و ترخیص شدم. در مجموع، حدود 9 ماه در جبهه حضور داشتم. یادم هست که کربلای 1 در دانشکده بودم، تماس گرفتند و برای رفتن جمع شدیم، همزمان با رفتنم به من اطلاع دادند که پدرم تصادف کرده است ولی چون برای رفتن قول داده بودم، نمیتوانستم نزد پدرم بروم. ما به کرمانشاه و بعدازآن به ایلام رفتیم و ازآنجا به منطقه اعزام شدیم. مجروحان را انتقال میدادیم و این کار اکثراً بهصورت هوایی انجام میشد. در کربلای 4 به دلیل اینکه عملیات لو رفت، تعداد بسیاری مجروح و شهید داشتیم.
کربلای 1 در واحد انتقال مجروحین بودیم و چادرمان درجایی به اسم شیش دار بود. زیر بلوط چادر زده بودیم و آنجا استراحت میکردیم. در نزدیکی آن سایتی بود که هلیکوپتر میتوانست آنجا بنشیند. ما میرفتیم و مجروحین را منتقل میکردیم. کربلای 4 در مسیر خرمشهر پشت خرمشهر بودیم و آنجا مجروحهایی که میآوردند، تفکیکشده نبودند، مثلاً مجروحین شیمیایی و سایر مجروحین را باهم میآوردند، چون وضعیت بسیار فجیع بود، اما در سایر عملیات اصولاً به این شکل بود که مجروحین را تریاژ و جدا میکردند.
جنگ را چطور دیدید؟
احساس انجاموظیفه به همه ما قدرت میداد. رزمندهها روحیات بسیار خوبی داشتند و نکات طنزآمیزی همراه با چاشنی ترس و خطر بین آنها وجود داشت.
خاطرهای از آن دوران برای ما تعریف کنید؟
در عملیات کربلای 1 جوانی که هنوز ریش هم درنیاورده بود و خیلی جوان بود، ترکشخورده بود و جزو مجروحین درون هلیکوپتر بود. یکی از پزشکانی که بالای سر ایشان بود، نبضش را گرفت و گفت که شهید شده و رهایش کنید. اما من و دکتر عسگری به کارمان ادامه دادیم و با تنفس دهانبهدهان و CPR توانستیم او را احیا کنیم، شرایط بسیار دشواری بود و صدا آنقدر زیاد بود که متوجه نمیشدیم که آیا کارمان را درست انجام میدهیم یا نه، اما وقتی به کرمانشاه رسیدیم نفس میکشید و بعد به اتاق عمل رفت و زنده ماند. این یکی از خاطرات شیرین من است.
یکبار هم یادم است که در هلیکوپتر بودیم و یک میگ به ما حمله کرد. خلبان اعلام کرد که شهادتین را بخوانید که اگر ما را هدف بگیرد، پودر خواهیم شد. ظاهراً مأموریت میگ جای دیگری بود، بههرحال ما را نزد و ما زنده بودیم ولی حس اضطراب در آن لحظه خیلی حس بدی بود.
در کربلای 1، عراق مرکز پشتیبانی را زد، یکی از همکارانمان که بعدها جراحی خواند، برای ما تجهیزات میآورد. این بار برایمان طالبی آوردند و یکی از بچهها رفت و چند تا از این طالبیها را زیر پتو پنهان کرد. بعدازاینکه آنجا را زده بودند، فرمانده برای تفقد و دلجویی آمده بود و داشت از ما معذرتخواهی میکرد. یکدفعه آقایی که جلوی پتویی که پشت آن طالبی بود نشسته بود، تکان خورد و پتو جابهجا شد. طالبیها بیرون افتادند و فرمانده هم با دیدن آن صحنه گفت «پس شما هم وضع خوبی دارید!» و همه خندیدند.
آیا در زمان جنگ به بعد از جنگ فکر میکردید؟
من فکر میکردم که جنگ تمام میشود و تا حدودی در مورد جنگ ها مطالعه داشتم. هیچ جنگی نبوده که تمام نشده باشد و یادم میآید که وقتی فرودگاه مهرآباد بمباران میشد، من میگفتم که آیا میشود روزی جنگ تمام و آرامش برقرار شود.
حضرت امام یک حس اعتمادبهنفس عجیبی ایجاد میکردند و من میدانستم که اگر بخواهند تصمیمی بگیرند، آن را حتماً عملی خواهند کرد. روزی که قطعنامه 598 را پذیرفتند و اعلام اتمام جنگ را دادند، من خیلی تعجب نکردم. تلخ و دردناک بود ولی قابلانتظار.
در همان زمان هم گاهی در برخی محافل راجع به اتمام جنگ سخن به عمل میآمد و نظر عموم این بود که اگر کسی بتواند جنگ را تمام کند و مسئولیتش را به عهده گیرد؛ آن فرد کسی نیست جز امام خمینی (ره). ایشان ازنظر من لطف بزرگی به کشور کردند و بار مسئولیت را به دوش کشیدند.
به نظر شما طرز تفکر ایثارگران را چگونه میتوان منتقل کرد؟
رسانه میتواند به این موضوع کمک کند و همینطور به نظر من نوشتن خاطرات نیز مؤثر است. کسانی که جنگ را اداره کردند، آنهایی بودند که مطالعه زیادی داشتند و کتاب زیاد خوانده بودند. روحیه شهادتطلبی و تربیت دینی نیز به این موضوع کمک بسیار کرد. ما در طی 200 سال گذشته، چندین جنگ داشتیم مانند جنگ هرات در افغانستان و جنگ دشتستان در جنوب.
در تمامی این جنگ ها نیز شکست خوردیم و بخشی از خاک ایران را از دست دادیم. اولین جنگی که در آن پیروز شدیم، جنگ ایران و عراق بود که دلیل آنهم انسجام مردمی و رهبری کاریزماتیک امام خمینی (ره) بود. به نظرم برای حفظ آرمانها و انتقال ارزشها باید کتابهای خوبی در سطح کتابهای شهید مرتضی مطهری، باهنر و دکتر شریعتی نوشته شود که متأسفانه ما نمونه این کتابها را کم داریم و یا عملاً نداریم. در حال حاضر تولیدات علمی ما کم است یا در کیفیت خوبی نیست و آن پویایی لازم را ندارد. به نظر من توجه به تولید علم و نوشتن خاطرات بسیار مهم است. ما باید بیاییم و واقعیات جنگ را باصداقت بگوییم تا اگر لازم شد به تاریخ آن زمان مراجعه کنیم و تصمیم صحیحی بگیریم و اشتباهاتی را که قبلاً مرتکب شدهایم تکرار نکنیم. از سختیها، از توانمندیها، از نقاط ضعف و قوت خود و از اشتباهات و از همهچیز باصداقت بنویسیم و مسائل جبهه و پشت جبهه را تحلیل کنیم. به نسل جدید اعتماد کنیم و خود الگو باشیم و درست عمل کنیم. درنهایت برای آینده کشورمان در هر جایگاهی که هستیم، بهطور صحیح برنامهریزی کنیم.
از همرزمان جنگ و آنهایی که هماکنون با آنها در ارتباط هستید، نام ببرید؟
مرحوم شهید سپهری از دانشگاه شهید بهشتی و شهید احدی نفر اول کنکور پزشکی، دکتر ظفر قندی، دکتر محمدجعفریان، معاون دانشکده دندانپزشکی شهید بهشتی، دکتر اقبال، دکتر عسگری، دکتر حسن سمیاری از دانشگاه شاهد، دکتر حیدر مدیر گروه جراحی علوم پزشکی تهران، دکتر حسینی تودشکی از بخش جراحی دانشگاه، دکتر حمید محمود هاشمی، دکتر حاج میر آقا، دکتر آشفته، دکتر عشق یار و دکتر بیگی که مسئول اعزام در فاو بود. همگی این رزمندگان در دانشگاه علوم پزشکی تهران فعال بوده یا هستند.
تأثیرگذارترین افراد زندگی شما چه کسانی بودند؟
مهمترین فرد زندگیام پدرم بود. او خیاط بود و بعدازآن پارچهفروشی باز کرد. به دلیل اینکه به درس علاقه داشت دیپلم گرفت و حتی در کنکور هم شرکت کرد. پشتکار، صداقت و بلندپروازی ایشان برای من ستودنی بود. بعد از ایشان مادرم که نقش حمایتی و فداکارانه بسیار خوبی داشت، در دوران تأهل با صبر و همت به من کمک زیادی کرد. شخصیت کاریزماتیک زندگیام نیز امام خمینی (ره) بود.
بهترین دوران زندگی شما چه دورانی است؟
به نظرم بهترین دوران زندگی من 10 تا 20 سالگی بود. من از این دوران خیلی استفاده کردم و خیلی از چیزهایی که الآن دارم، مربوط به آن زمان است.
بزرگترین آرزویتان چیست؟
فرزندانم به سرانجام خیر برسند.
سخن آخر؟
آرزوی مفید بودن میکنم و امیدوارم که همه ما بتوانیم به مردم کشورمان خدمت کنیم. به نظر من مردم ما شایسته بهترینها هستند و امیدوارم در ساختن زندگی بهتر برای مردم کشور خود نقش داشته باشم.
خبر: اسماعیلی
عکس: گلمحمدی
ارسال به دوستان