( + فیلم ) دکتر محمود اکبریان: کرامت انسانی بیماران باید از شعار به عمل تبدیل شود
در ادامه سلسله گفتوگوهای تاریخ شفاهی دانشگاه این بار با دکتر محمود اکبریان، استاد دانشگاه در رشته روماتولوژی به گفتوگو نشستیم. شاگرد و همکار ایشان، دکتر سیده طاهره فائزی هم ما را همراهی کردند.
دریافت فیلم
وقتیکه شاگردش او را توصیف میکرد آرزو کردم کاش همه شاگردان میتوانستند استاد خود را به این زیبایی تشریح کنند. خاطره استاد از ویزیت یک بیمار درحالیکه خودش در بستر بیماری بود، من را یاد دکتر قریب انداخت. استاد محمود اکبریان با دانشجویانش رفتاری پدرانه دارد و در مسائل خانوادگی هم به آنها مشورت میدهد. میگوید پزشک تا زمانی که نفس میکشد باید کار کند و پشت میز معاینه بیمارش فوت کند. فعالیتهای او در زمینه بیماری لوپوس باعث شده به او لقب پدر لوپوس ایران را بدهند. تا به این سن در هیچ بیمارستان خصوصی کار نکرده است. حتی پیشنهاد استانداری همدان را هم نمیپذیرد مبادا در کار پزشکیاش خللی وارد شود. رفتار و منش استاد، حکایت از درون آرام او دارد. او از نسلی است که شاید دیگر نظیرشان تکرار نشود گرچه خودش میگوید «نه! در میان اساتید جوان، هستند انسانهایی مخلص که خود را فدای آموزش و خدمت به بیماران میکنند. آنها سرمایههای معنوی کشور ما هستند.»
در ابتدا كمي از خودتان بگوييد. در چه سالي و کجا متولد شديد؟
27 تیرماه سال 1327 در همدان در یک خانواده معمولی متولد شدم. سه سال بعد از من، خواهرم و سه سال بعد از او برادرم به دنیا آمد. خواهرم در سن 30 سالگی متأسفانه در اثر تصادف با ماشین فوت کردند. دوران دبستان را در مدرسه نمونه همدان به پایان رساندم. در تمام دوران دبستان نفر اول یا دوم بودم. دوران دبیرستان را نیز در دبیرستانهای همدان سپری کردم. در دوران دبستان و سپس دبیرستان در جلسات قرائت قرآن و مجالس مذهبی بهطور فعال شرکت میکردم و اکثر اوقات پیش از سخنرانیهای رسمی، خواندن قرآن به عهده من بود. در دوران دبیرستان در جلسات فرهنگی و مذهبی زیرنظر معلمان و دبیرانی که در زمینه مذهبی فعالیت داشتند، شرکت میکردم. افرادی که در این جلسات شرکت میکردند در انقلاب، لااقل در استان همدان تأثیر بسزایی داشتند و بعد از انقلاب نیز از نمایندگان مجلس یا استاندار یا مسئولان نظام بودند و هستند.
در دوران دبیرستان، بعضی از همکلاسیها برای 3 سال آخر دبیرستان و یا سال آخر دبیرستان به تهران آمدند. من احساس ناخوشایندی داشتم و پیش خودم میگفتم اگر ما هم وضع مالی خوبی میداشتیم، به تهران میرفتیم و من در محل بهتری درس میخواندم.
برادرم دکتر رضا اکبریان هستند که دکترای فلسفه دارند و در تربیت مدرس تدریس میکنند و از افراد سرشناس هستند و تألیفات زیادی دارند.
شغل پدرتان چه بود؟
در کار ساختمان و سنگ بودند.
ازنظر مالی وضعتان در چه سطحی بود؟
وضع مالیمان خیلی خوب نبود و در حد متوسط یا پایین بود.
از سه فرزند، دو نفرتان تا دکترا درس خواندید، چه عواملی سبب ایجاد چنین شرایطی شد؟
پدرم پشتکار زیادی داشت. خانواده سالمی داشتیم. مادرم همیشه ما را صبح زود از خواب بیدار میکرد تا درس بخوانیم و ما را به درس خواندن تشویق میکرد. فکر میکنم اگر خواهرم زنده میماند او هم تحصیلات خوبی میداشت.
پدر و مادرتان در همدان به خاک سپرده شدند؟
نه در قم هستند.
چرا در قم؟
همانطور که عرض کردم، برادرم که 6 سال از من کوچکتر بود، 6 سال بعد از من در کنکور شرکت کرد. او در استان همدان شاگرد اول شد و در کنکور دانشگاه تهران قبول شد. او هم میتوانست رشته پزشکی برود و هم رشته مهندسی در دانشگاه فنی. از آنجا که علاقه زیادی به رشته فلسفه داشت و ریاضی با فلسفه نزدیکی بیشتری داشت، به رشته مکانیک دانشکده فنی رفت. بعد از فارغالتحصیلی و بعد از انقلاب به حوزه علمیه در قم رفتند و دروس حوزوی را در مدت کوتاهی خواندند و در این فاصله نیز معمم شدند. همچنین فوقلیسانس فلسفه را در قم و دکترای فلسفه را در تهران گرفتند. ازآنجاکه ایشان در قم بودند، مادر من وصیت کرده بود در قم دفن بشوند. همچنین پدرم در قم دفن شدند.
خواهرتان در کجا به خاک سپرده شده است؟
در همدان.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
سال 1346 به دانشگاه تهران آمدم. در آن زمان هر دانشگاه بهطور مستقل کنکور برگزار میکرد. من در کنکور ورودی دانشگاه اصفهان و تهران شرکت کردم و در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان و دندانپزشکی تهران قبول شدم و ازآنجاکه در آن زمان تا دو سال دندانپزشکی و پزشکی دروس مشترک داشتند و این امکان وجود داشت که سال بعد بهشرط قبولی مجدد در کنکور از دندانپزشکی به پزشکی تغییر رشته داده شود لذا تصمیم گرفتم در دانشگاه تهران ثبتنام کنم و سال بعد دوباره در کنکور شرکت کردم و به رشته پزشکی منتقل شدم.
ظاهراً تجربه زندگی در خوابگاه را هم داشتهاید؟
پسازاینکه در دانشگاه قبول شدم در خوابگاه امیرآباد در یک اتاق سهنفره ساکن شدم ولی دانشجویان همشهری ما که از رشتههای مهندسی، حقوق و مدیریت و... بودند، به علت اینکه در تهران جایی نداشتند بهصورت مهمان میآمدند و تقریباً هر شب در اتاق ما 6 تا 7 نفر میخوابیدند. متأسفانه با این وضعیت درس خواندن مشکل بود، ولی ازآنجاکه ما با آنها دوست بودیم، آنها را پذیرا بودیم.
مطابق روال مرسوم درسها را پاس میکردیم تا اینکه در سال چهارم وارد بیمارستان شدیم و بخشهای بالینی شروع شد.
از استادان آن زمان، در رشته داخلی میتوان از آقایان دکتر پیرنیا، دکتر مرشد، دکتر هادوی، دکتر نهاوندی و دکتر قوامیان را نام برد. از اساتید عفونی، دکتر مژدهی و دکتر یلدا بودند. در سالهای بعد استادان جوان مثل استاد فریدون دواچی، دکتر نیک اختر، دکتر راشد، دکتر شیخ و دکتر فتوره چی که تازه از خارج آمده بودند در بخشهای داخلی فعالیت خود را شروع کردند. از اساتید گروه جراحی هم دکتر محمدعلی میر و علیمحمد میر بودند.
در آن زمان، دكتر روشنضمیر، رئيس دانشكده پزشكي بود كه بسيار سختگیر و قانونمند بود. دكتر صفا هم مسئول دورهی باليني بود. پسازآن يك پزشك فرانسوي رئيس دانشكده شد و دكتر روشنضمیر معاونت آموزشي را برعهده گرفت. در آن زمان اکثر کتابها فرانسوي و اكثر استادان هم تحصیلکرده فرانسه بودند، در سال پنجم دانشگاه بود كه ورق برگشت و تدريس به سمت انگليسي رفت. درواقع در دوره بالینی دانشجویی و پره اينترني ما بود كه تقریباً اكثر اساتيد، تحصیلکرده کشورهای انگلیسیزبان بودند و استادانی كه تحصیلکرده فرانسه بودند، کمکم بازنشسته شدند.
از همکلاسیهایتان در آن زمان چند نفر را نام ببرید؟
از همکلاسیهایم که در دانشگاه تهران مشغول به کار شدند میتوانم از دکتر سلطانزاده، دکتر مهربان، دکتر ناجی، دکتر رزاقی آذر، دکتر اعلمی هرندی، دکتر اباذری، دکتر فرخ نادری و دکتر غفارپور نام ببرم تعداد زیادی از آنها به خارج و یا به شهرستانها رفتند.
در چه بیمارستانهایی فعالیت کردهاید؟
من از سال چهارم و پنجم که دوران کارآموزیام شروع شد، در یک بیمارستان 50 تختخوابی که مخصوص اطفال بود (بیمارستان شیر خورشید)، کار میکردم و هفتهای دو شب کشیک میدادم. از ساعت 2 بعدازظهر تا صبح فردا در آنجا بودم البته یک پزشک عمومی نیز در آنجا بود ولی اکثر کارها را من انجام میدادم. تعداد زیادی بیمار سرپائی داشتیم و بیماران بستری را هم ویزیت میکردیم. هر شب تعداد زیادی بیمار به ما مراجعه میکردند که بعضی از آنها را که بدحال بودند بستری میکردم و همه کارهای لازم اعم از خونگیری، پونکسیون لومبار، سرم تراپی و رگ گیری را به تنهائی انجام میدادم و فردا صبح که رئیس بخش میآمد همه کارها انجام شده بود.
من اکثر دوران دانشجوئی و اینترنی خودم را در بیمارستان امام گذراندم و در حقیقت یکجورهایی بچه بیمارستان امام بودم. در آن زمان، صبحها در بخشهای بالینی بودیم و بعدازظهرها درسهای تئوری مثل داخلی و جراحی را در همان بیمارستان امام ارائه میدادند.
اگر خاطرهای از دوره اينترني خودتان دارید بفرمایید.
در سال 1352 دوره اینترنی من شروع شد. چند ماهی از دوره اینترنی من نگذشته بود که یک شب، به علل شلوغیهای دانشگاه تعداد زیادی از افراد ساواک به کوی دانشگاه حملهور شدند و تمام اتاقها را شکستند و تمام دانشجویان را به دیوار نگه داشتند و تعدادی را به علت داشتن کتاب یا جزوه و اعلامیه و غیره دستگیر کردند. من و برادرم که آن شب در اتاق من بود، جزو همین افراد بودیم. بههرحال برای چندهفتهای در آنجا بودیم.
دوران سربازی شما در کجا گذشت؟
پس از دوران اینترنی قرار شد به دوران سربازی بروم. در آن زمان 6 ماه از دوران سربازی را در دوران تحصیل میگذراندیم که به آن آموزش سربازی حین تحصیل میگفتند. هرسال 3 هفته به لشکرک میرفتیم و این دورهها 6 ماه از تحصیل ما بهحساب میآمد. 18 ماه بقیه را هم بعد از اتمام دوره اینترنی میرفتیم.
بین تمام شدن دوره اینترنی و شروع دوره سربازی من 6 ماه فاصله بود. من این 6 ماه را به یکی از بخشهای استان همدان بنام بهار رفتم و درمانگاه بهداری آنجا به من واگذار شد. در آنجا صبحها در درمانگاه بیمار میدیدم و ازآنجاکه منزل ما هم در همانجا بود تا فردا صبح در اختیار بیماران بودیم و هر نوع بیمار با هر شکایتی که داشت را ویزیت میکردم. همه جور بیمار اعم از اطفال، داخلی، زنان و جراحیهای کوچک داشتم و به همه رسیدگی میکردم. بعضی روزها برای بیماریابی با آمبولانس که حاوی دارو هم بود به روستاها میرفتیم و اهالی روستا را ویزیت میکردیم و دارو میدادیم.
خاطرهای از رفتن به روستا و دادن دارو به روستاییان دارید؟
بله از بیماریابی آن زمان خاطرات زیادی دارم در آن زمان در روستاها، بیماریهای قارچی زیاد بود. اکثر روستاها پزشک نداشتند. حمام آنها خزینههای خیلی کوچک و بسیار کثیف بود. راهها و جادهها خاکی و آب لولهکشی نبود. وقتی ما وارد آنجا میشدیم، جار میزدند و بیماران بهصف میشدند. تا ظهر حدود 50 بیمار را میدیدم و برمیگشتیم. همانطور که میدانید، اینچنین بیمار دیدن هیچ فایدهای نداشت. اکثراً کچلی داشتند و به دادن چند دانه قرص به آنها، دردی دوا نمیشد.
پس از 6 ماه برای شروع سربازی به تهران برگشتم و قرار شد در ارتش خدمت کنم. مدت چند هفته در پادگان جمشیدیه آموزش نظامی دیدیم و سپس بر حسب نمره تقسیم شدیم و من به تیپ 3 زرهی در همدان معرفی و در بهداری پادگان مشغول خدمت شدم. در آن زمان بین ایران و عراق تنش ایجاد شده بود و صحبت از جنگ بین دو کشور بود. من هم که در بهداری پادگان کار میکردم چندین بار برای مأموریت به اندیمشک که پشتیبان تیپهای زرهی بود فرستاده شدم.
در اواخر دوره سربازی در شهر همدان یک مطب شبانهروزی زدم و به مداوای بیماران که از روستاهای دوردست مراجعه میکردند پرداختم. آنقدر پزشک کم بود که برای یک بیمار یک مینیبوس از روستاها میآمدند و بعضیاوقات تا فردا صبح در اطراف مطب من بودند. پس از پایان خدمت سربازی نیز در آنجا بودم تا اینکه در سال 1358 برای رزیدنتی به دانشگاه تهران آمدم.
چرا بهمحض تمام شدن سربازی برای رزیدنتی نیامدید؟
اول اینکه با توجه به مسائل سیاسی آن زمان، زیاد به فکر درس خواندن نبودم. اینکه تا مدتها از زمان دانشجوئی هم همینطور بود که فکر میکردم وظیفه من خواندن پزشکی نیست و مدتها بود که میخواستم پزشکی را رها کنم و به مسائل فرهنگی و اجتماعی بپردازم.
دیگر اینکه ازنظر مادی با توجه به داشتن زن و دو فرزند، لازم بود که کار کنم تا بتوانم آنها را تأمین بکنم.
همچنین با توجه به اینکه در آن دوران در همدان تعداد پزشکان کافی نبود، فکر کردم شاید وجود من لازم باشد. در آن زمان بیمارانی بودند که از راههای خیلی دور با انواع وسیلههای حملونقل به امید من میآمدند و من و یکی از دوستانم که بعضی شبها با من همکاری داشت، آنها را ویزیت میکردیم. وقتی میدیدم یک بچه که با اسهال و استفراغ با یک مینیبوس و 20 نفر از فامیلهایش آمدهاند و بچه در حال مرگ با سرمدرمانی تا صبح فردای آن روز مداوا میشد و به من لبخند میزد و شوخی میکرد، تمام خستگی از تنم بیرون میرفت و خدا را شکر میکردم که توانستهام او را از خطر مرگ نجات بدهم.
یادم هست یک روز تابستان، بعدازظهر یک جمعه، یک خانم ایرانی که در خارج زندگی میکردند و برای هواخوری به همدان آمده بودند، به خاطر اینکه دختر 20 سالهاش تب داشت، به من مراجعه کرد. پسازاینکه آن دختر را ویزیت کردم و دستورات داروئی رو به او دادم، مادرش به من گفت، من برای تو تأسف میخورم. گفتم چرا؟ گفت تو الآن باید در سواحل فلان کشور میبودی و از زندگیات لذت میبردی اما الآن در این اتاق محبوس شدهای و بیمار میبینی.
یک شب که خودم تب و لرز داشتم و در بستر استراحت میکردم، یک بیمار مبتلابه کولیک رنال را پیش من آوردند. همسرم به ایشان گفت که دکتر مریض است و امکان دیدن شما را ندارد. ولی آنها جلوی درب آپارتمان ما نشسته بودند و بالاخره من بیمار را در رختخواب خودم معاینه کردم و دستورات دارویی را به او دادم.
در آن زمان در تظاهرات شرکت میکردم و معلوم نبود که اگر انقلاب پیروز نمیشد سرنوشت من که در جمع تظاهرکنندگان بهعنوان یک پزشک نسبتاً شناخته شده شهر بودم چه میشد. بههرحال سال 1357 انقلاب صورت گرفت و در آن زمان به من پیشنهاد استانداری همدان شد ولی من با توجه به اینکه میدیدم در تخصص من نیست قبول نکردم.
در چه سالي وارد دوره رزيدنتي شديد؟
در سال 1358 در رشته داخلی شروع به کار کردم و پس از یک سال و نیم که در بیمارستانهای امام، امیراعلم و سینا بودم، به بیمارستان شریعتی آمدم و در آنجا بخشهای مختلف را دیدم و وقتی به بخش روماتولوژی آمدم مدت بیشتری در آن بخش در خدمت استاد دواچی بودم و با تشویقهای ایشان در این رشته ماندگار شدم و در نهایت بهعنوان عضو هیئتعلمی در بخش و مرکز تحقیقات روماتولوژی به کارم ادامه دادم.
از چه سالی عضو هیئتعلمی دانشگاه شدید؟
بعد از دوره رزیدنتی در سال 1362، ازآنجاکه حدود یک سال در بخش روماتولوژی بودم و نیاز مبرم به عضو هیئتعلمی روماتولوژی وجود داشت، بنا به توصیه استاد دواچی، به کارم ادامه دادم. در آن زمان فلوشیپی روماتولوژی وجود نداشت و کسی که چندین سال در یک رشته کار میکرد در آن رشته تبحر پیدا میکرد، تحت یک سری ضوابط که برای دانشگاه و وزارت بهداشت وجود داشت، فرد بهعنوان فوق تخصص ادامه میداد. من در آن زمان، هم در بیمارستان دکتر شریعتی بودم و هم به سایر بیمارستانها مثل امیراعلم میرفتم. از همان سال 1359 نیز یک ماه در سال، بهجای یک ماه خدمت در جبهه، برای تدریس فیزیوپاتولوژی و یا ویزیت بخش و درمانگاههای روماتولوژی به دانشگاههای مختلف شهرستانها مثل اصفهان، کرمانشاه، قزوین، همدان، سنندج، کرمان و... میرفتم و طی یک ماه گاهی یک دوره کامل فیزیوپاتولوژی را درس میدادم و ویزیت بخش و درمانگاه را نیز با حضور دانشجویان و اینترن ها انجام میدادم. بعد از گذشت چندین سال برای رشته روماتولوژی، از طرف وزارت بهداشت، رشته فوق تخصصی روماتولوژی گذاشته شد. در آن زمان اساتید و روسای بخشهای روماتولوژی تهران، شهید بهشتی، ایران و شیراز در برگزاری بورد تخصصی شرکت داشتند و ازآنجاکه من حدود 6 – 7 سال در رشته روماتولوژی کار میکردم و سالی چند بار این رشته را بهطور کامل تدریس میکردم، تحت شرایطی مدرک فوق تخصصی روماتولوژی را دریافت کردم. البته در این زمان من برای عضویت در بورد تخصصی نیز دعوت شدم و پس از چند سال بهعنوان دبیر بورد فوق تخصصی روماتولوژی انتخاب شدم و تابهحال هم دبیر فوق تخصصی روماتولوژی هستم.
چه شد که بر روی بیماری لوپوس تمرکز پیدا کردید؟
وقتی از دوران رزیدنتی به بخش و مرکز تحقیقات روماتولوژی آمدم، استاد دواچی که بهحق بنیانگذار رشته روماتولوژی در ایران هستند، درمانگاههای تخصصی را برای بیماریهای روماتولوژی راهاندازی کرده بودند. یکی از این درمانگاهها، درمانگاه کلاژنوز بود. در این درمانگاه بیماران مبتلا به بیماریهای لوپوس، اسکلرودرمی، پلی میوزیت، درماتومیوزیت و واسکولیت ها دیده میشدند. وقتی من با بیماری لوپوس بیشتر آشنا شدم، با توجه به مولتی سیستم بودن آن و اینکه سردسته بیماریهای سیستمیک خود ایمن بود و بهخصوص با رشته ایمونولوژی رابطه تنگاتنگی داشت، به کار در زمینه این بیماری علاقهمند شدم و مسئول واحد لوپوس مرکز تحقیقات روماتولوژی شدم.
در رابطه با انجمن لوپوس بفرمائید؟
با توجه به سیر مزمن بیماریهای روماتولوژی، از همان سالهای 1360 به این فکر افتادم که برای اینکه بیماران مبتلا به بیماریهای مزمن روماتوژی با بیماریشان آشنا بشوند، انجمنهایی را درست کنم. همانطور که میدانید در کشورهای پیشرفته که امکانات بهتری دارند، انجمنهایی برای بیماریهای مزمن راهاندازی شده است. بعضی انجمنها، زیرگروه بنیادهای این بیماریها هستند.
خلاصه اینکه از همان سالهای دهه 60 و 70 برای هر کدام از بیماریها بهخصوص بیماریهای سرونگاتیو (Ankylosing Spondylitis-AS) و لوپوس این انجمنها را راه انداختم برای بیماران جلساتی میگذاشتم و آموزشهای لازم در رابطه با مدیریت این بیماریها را به آنها میدادم. تا مدتها انجمن رسمی نبود و در وزارت کشور و وزارت بهداری ثبت نشده بود ولی در سال 1388 بهطور رسمی ثبت شده است.
سرکار خانم دکتر فائزی، دانشیار مرکز تحقیقات روماتولوژی که به حق یکی از اعضاء مسئولیتپذیر و خوشفکر مرکز هستند، از دوران فلوشیپی در واحد لوپوس فعالیت داشتهاند و در حال حاضر نیز اکثر زحمات انجمن به عهده ایشان است و من خیلی خوشحالم که ایشان در این زمینه پیگیر هستند و امید است بنیاد بیماری لوپوس و در صورت امکان بنیاد بیماریهای خود ایمن به همت ایشان و ریاست مرکز تحقیقات روماتولوژی، جناب آقای دکتر جمشیدی راهاندازی بشود. همچنین همکاران دیگر از رشتههای فوق تخصصی داخلی، مثل کلیه، غدد، نورولوژی، روانپزشکی، پوست، فیزیوتراپی و سایر رشتهها با انجمن لوپوس همکاری دارند.
البته سابقه انجمنهای لوپوس در دنیا خیلی طولانی نیست. انجمن لوپوس آمریکا در سال 1977، انجمن لوپوس انگلیس 1988، انجمن لوپوس فیلیپین 1992 و انجمن لوپوس اتحادیه اروپا در دهه اخیر شروع به کار کرده است.
برای همه بیماریهای مزمن لازم است انجمن یا بنیادهایی بهمنظور آموزش بیماران و اطرافیان آنها تشکیل بشود و آموزشهای کافی در جهت شناخت بیماری و نحوه زندگی با بیماریهای مزمن و همچنین کمکهای معنوی و در صورت امکان کمکهای مادی به آنها داده شود و حتی در صورت امکان مراکز تحقیقاتی بهمنظور پی بردن به ویژگیهای آن بیماری خاص در کشور راهاندازی شود. همچنین لازم است این انجمنها با انجمنهای کشورهای خارجی غربی و شرقی و منطقهای همکاری داشته باشند.
چه زمانی مدیر گروه داخلی شدید؟
از سال 1384، روسای بخشهای فوق تخصصی و مراکز تحقیقاتی به من تکلیف کردند که به مدت دو سال مسئول گروه داخلی شریعتی و سینا بشوم. معمولاً مدیران گروه داخلی پس از دو سال تغییر میکردند. دست تقدیر بر آن شد که من تا اواسط سال 1393 (8 تا 9 سال) این مسئولیت را داشتم. در این دوره، اساتید گروه داخلی همکاری خوبی با گروه داشتند. همچنین با رزیدنتها، اینترن ها و دانشجویان رابطه خوبی داشتیم و رابطه ما رابطه پدر فرزندی بود. من از صبح خیلی زود و معمولاً از بعد از اذان صبح به دفتر گروه میرفتم. معمولاً اولین کسی که وارد بیمارستان میشد من بودم. همه میدانستند که صبحهای زود من در دفتر گروه هستم و بهصورت گروهی یا انفرادی به دفتر گروه میآمدند و مشکلاتشان را مطرح میکردند و من در حد توانائی گروه یا آنها را حل میکردم و یا آنها را راهنمایی میکردم. این مسائل شامل مسائل بخش، دانشگاه، همدورهایها و گاهی مشورتهای خانوادگی و مشکلات اقتصادی، گاهی مشکلات روانی و یا مشورت برای ازدواج و یا خداینکرده مشکلات خانوادگی و طلاق نیز میشد. ساعتها با هم صحبت میکردیم و پیگیری آن مسائل را نیز داشتیم.
چرا از مدیر گروه داخلی کنار رفتید؟
اوایل گروه داخلی دانشکده پزشکی شامل دو گروه مستقل شریعتی – سینا و امام – امیراعلم بود و همانطور که گفتم من مدیر گروه داخلی بیمارستان دکتر شریعتی – سینا بودم سال 1392 این دو گروه داخلی تبدیل به یک گروه شد که ریاست آن را جناب آقای دکتر ملکزاده و از سال 1393 جناب آقای دکتر شریفیان به عهده گرفتند.
ازنظر قانونی، مدیر گروه داخلی موظف است به مدت 2 سال مسئول باشد و در صورت لزوم 2 سال دیگر تمدید میشود و حداکثر این سمت 4 سال است. ولی با توجه به شرایط خاصی که وجود داشت از بنده خواسته شد مدت بیشتری بمانم و بدین ترتیب بود که این مسئولیت تا 9 سال ادامه یافت. در این مدت، از اینکه میتوانستم مسائل و مشکلات دانشجویان، اینترن ها و رزیدنتها را تا حدی که امکان داشت، حل کنم، احساس خوبی داشتم. واقعاً هیچ حسی زیباتر از قرار گرفتن در کنار دانشجویان، اینترن ها و رزیدنتها نیست. طی این مدت همواره نگاه پدرانه به رزیدنتها و اینترن ها داشتم و همانطور که عرض کردم این موضوع را به خودشان میگفتم. به همین خاطر بود که مشکلات شخصی و اجتماعی خود را مطرح میکردند و تا آنجا که ازنظر فکری و... میتوانستم از هیچ کمکی برایشان دریغ نمیکردم. بعضی مشکلات نیز جنبه عمومی و آموزشی داشت که تا آنجا که امکان داشت با کمک همکاران جوان و مبتکر گروه بهخصوص همکاران بخش جنرال آنها را حل میکردیم.
اینکه چرا پیشنهاد تغییر مدیر گروه را مطرح کردم، به خاطر این بود که هم ازنظر قانونی صحیح نبود بیشتر ادامه یابد و از طرفی همیشه این احساس را داشتم که اگر یکی از همکاران جوان و تازهنفس این مسئولیت را عهدهدار شود میتواند در مسائل آموزشی و پژوهشی و خدماتی گروه مؤثرتر باشد و همواره این دغدغه را داشتم که این سمت را یکی از همکاران جوان بپذیرد.
خاطره بهیادماندنی که از دانشجویانتان در یادتان هست بیان بفرمائید؟
بهمراتب برای هر استادی خاطره شیرین وقتیکه در کنار دانشجویان قرار میگیرد وجود دارد. بهترین احساس را موقعی داشتم که از طرف دانشجویان و دستیاران لوح تقدیر و سپاس دریافت میکردم. این تقدیرنامهها برای من از تقدیرنامههایی که گاهی مسئولان به من میدادند، برای من لذتبخشتر بود.
خوشبختانه در دوران فعلی استاد جمشیدی، سمت مدیریت گروه داخلی شریعتی – سینا را به عهده دارند. اخیراً گروه داخلی سینا از شریعتی جدا شده است. البته این امر دارای مزایایی هست ولی از بعضی جنبهها، اگر با هم میبودند، بهتر بود.
جناب دکتر جمشیدی از دوران رزیدنتی و فلوئی از بهترین همکاران من بودهاند و قبلاً در مقاطع مختلف به صورتهای گوناگون با گروه همکاری داشتهاند و در حال حاضر هم باوجوداینکه رئیس مرکز تحقیقات روماتولوژی و رئیس بخش روماتولوژی هستند بهمنظور پیشبرد گروه داخلی این مسئولیت را به عهده گرفتند. اینجانب با توجه به سوابق مدیریت موفق ایشان مطمئن هستم در این عرصه نیز موفق خواهند بود و من هم در خدمت گروه هستم و از انجام هر کاری که از دستم برآید مضایقه نخواهم کرد. در حال حاضر که ایشان مسئولیت مدیریت گروه را دارند، بسیار خوشحال و خرسند هستم و امیدوارم که ایشان با توجه به سوابق درخشانشان بتوانند تحول جدیدی در آموزش و پژوهش و خدمات گروه ایجاد نمایند.
از چه زمانی عضو بورد روماتولوژی بودهاید؟
از حدود 20 سال پیش بهعنوان عضو هیئت ممتحنه دانشنامه فوق تخصصی رشته روماتولوژی تعیین شدم و از حدود 15 سال پیش تاکنون، دبیر هیئت ممتحنه دانشنامه فوق تخصصی رشته روماتولوژی هستم. همانطور که عرض کردم هرساله بین 15 تا 20 نفر از همکاران در رشته فوق تخصصی روماتولوژی فارغالتحصیل میشوند و در مراکز دانشگاهی تهران یا مراکز استانها مشغول آموزش، پژوهش و عرضه خدمات پزشکی در رشته روماتولوژی هستند.
ظاهراً جنابعالی در انجمن روماتولوژی هم فعالیت داشتهاید. آیا هنوز هم فعال هستید؟
همینطور است. اینجانب از حدود سالهای 1362 که تازه فارغالتحصیل شده بودم در انجمن روماتولوژی بهطور فعال شرکت داشتم. در آن زمان انجمن بهطور رسمی در وزارت کشور ثبت نشده بود و ازآنجاکه تعداد روماتولوژیست های کشور خیلی کم و در حدود انگشتان دو دست بود، تعداد روماتولوژیست هائی که در آن شرکت داشتند، خیلی کم بود تا اینکه حدود ده دوازده سال پیش، انجمن بهطور رسمی ثبت شد. رئیس انجمن روماتولوژی استاد دواچی بودند و من هم دبیر انجمن بودم. از حدود چهار پنج سال پیش، من احساس کردم لازم است، جوانها وارد معرکه شوند. لذا برای هیئتمدیره کاندیدا نشدم و همکاران دیگر مثل جناب آقای دکتر جمشیدی که در حال حاضر رئیس مرکز تحقیقات روماتولوژی دانشگاه هستند و بقیه همکاران جوان در هیئتمدیره انجمن هستند.
كدام يك از استادان بیشترین تأثیر را بر روي شما گذاشتند؟
اساتیدمان همه خوب بودند. از اساتید آن زمان، در رشته داخلی میتوان از آقایان دکتر پیرنیا، دکتر مرشد، دکتر هادوی، دکتر نهاوندی و دکتر قوامیان، دکتر سیار را نام برد. از اساتید عفونی، دکتر مژدهی و دکتر یلدا بودند. در سالهای بعد، یعنی 1349 اساتید جوان مثل استاد فریدون دواچی، دکتر نیکاختر، دکتر راشد، دکتر شیخ و دکتر فتوره چی که تازه از خارج آمده بودند در بخشهای داخلی فعالیت خود را شروع کردند. از اساتید گروه اطفال، مرحوم دکتر غریب، دکتر مختارنیا و همکارانشان، از اساتید گروه جراحی، دکتر محمدعلی میر و علی محمد میر بودند. از اساتید گروه پاتولوژی، دكتر شريعت تربقان، دكتر مسلم بهادري، دكتر يلدا، دكتر آرمين، دكتر کمالیان، دکتر سموریان و همچنین دکتر شمسا.
مهمترین تأثیر را استاد فریدون دواچی بر من داشتند. استاد دواچی از زمانی که از فرانسه آمده بودند و در بیمارستان امام، در بخشهای داخلی تشریف داشتند، خدمتشان بودم. در آن زمان من دانشجوی سال چهارم بودم و در ویزیتها و درسهای استاد دواچی شرکت میکردم. بعد از حدود 12 سال، در سالهای 1360 و وقتی من رزیدنت داخلی بودم، در بیمارستان دکتر شریعتی حضور ایشان بودم. جناب آقای دکتر دواچی بهحق از بنیانگذاران روماتولوژی ایران هستند و اکثر اساتید فعلی دانشگاهها، در رشته روماتولوژی از شاگردان ایشان بودهاند. استاد در حال حاضر هم باوجوداینکه بازنشسته شدهاند، فعال هستند و در اکثر محافل علمی دانشگاهی، ملی و بینالمللی شرکت میکنند و چهره شناخته شدهای هستند.
در خصوص خانواده و فرزندان خود توضیح دهید. در چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟
در سال 1352 درحالیکه اوایل اینترنی من بود، ازدواج کردم و برای گذران زندگی، ماهيانه بین 10 تا 15 شب در بیمارستانهای مختلف كشيك میدادم. 2 فرزند دارم. یک پسر که رشته داروسازی خوانده و در حال حاضر ازدواج کرده و دو دختر زیبا بنام فاطمه زهرا و فاطمه حورا دارد. عروسم، خانم دکتر پژوهی، متخصص داخلی است. دخترم پزشکی خوانده و با من در رشته روماتولوژی همکاری دارد و یک پسر 13 ساله خیلی خوب بنام نیما دارد. دامادم، آقای دکتر جوادی اقدم، متخصص اطفال است. خدا را شکر وضعشان خوب است و زندگی خیلی سالمی دارند.
همسرتان چطور؟
ايشان در مقطع كارشناسي و رشته ارتباطات تحصيل کردهاند. ایشان در اوایل ازدواجمان فرهنگی بودند و در مدرسه رفاه تدریس میکردند ولی به خاطر اینکه دوران سربازی و طرح باید به شهرستان میرفتیم، کار خود را رها کرد.
چرا رشته پزشکی را انتخاب کردید؟
از بچگی و از 5 سالگی که خودم را شناختم در خانواده به من میگفتند که میخواهیم محمود دکتر شود به همین خاطر همیشه شاگرداول و دوم بودم و از بچگی با این دید پیش رفتم.
کمی در رابطه با رشته خودتان و وضعیت آن در ایران و جهان بفرمایید.
روماتولوژی در رابطه با بیماریهای بافت همبند صحبت میکند. بافت همبند در همه بافتهای دیگر وجود دارد. مثلاً در قلب، مغز، عروق، کلیه، مفصل، عضله و استخوانها و... هست. روماتولوژی رشتهای است که در رابطه با بیماریهای التهابی و مکانیک بافت همبند صحبت میکند. مریضهایی که مبتلا به بیماریهای بافت همبند میشوند بهطور منتشر همه سیستمهایشان درگیر میشود. نمونه کامل بیماری بافت همبند و خود ایمن، لوپوس است. من روی لوپوس بیشتر کار میکنم و همینطور سرکار خانم دکتر فائزی که از زمان فلوئی ایشان، باهم همکاری داشتهایم نیز بیشتر روی لوپوس کار میکنند. بیماران ممکن است با دردهای مفصلی و یا گرفتاری پوستی مراجعه بکنند ولی ممکن است با گرفتاری هرکدام از سیستمهای دیگر مثل قلب، عروق، ریه، کلیه، مغز یا دستگاه خونساز مراجعه نمایند. ممکن است با تبهای با علت ناشناخته مراجعه بکنند. ممکن است فقط یک عضو گرفتار بشود و یا همه اعضاء با هم گرفتار بشوند. این بیماری ممکن است از موی سر تا ناخن پا را گرفتار کند. در لوپوس که سردسته بیماریهای مولتی سیستم خود ایمن است، سلولهای ایمنی خودی بر علیه اجزای سلولهای خودی وارد عمل میشوند و موجب التهاب و تخریب بافتهای خودی میشود. در اینجا سیستمی که وظیفهاش مقابله با میکروبها و ویروسهاست بر علیه خود وارد عمل میشود و علیه سلولهای خودی، هسته سلولی و بافتهای مختلف فاکتورهایی را میسازند که به آنها آنتیبادی میگویند و این آنتیبادیها با آنتیژن سلولهای خودی برخورد میکند و کمپلکس ایمن را میسازند و باعث شروع بیماریهای روماتیسمی میشود. در حقیقت بیماریهای روماتیسمی خودایمن، منتشر و مولتی سیستم هستند ولی بعضی از آنها ارگان خاصی را درگیر میکند. پنج نوع لوپوس داریم در لوپوس سیستمیک یا SLE که فرم منتشر آن است، اکثر سیستمها درگیر میشود معمولاٌ بیماری سبک است ولی میتواند سنگین هم باشد. ممکن است مشکلات عمدهای در حاملگی ایجاد بکند. بهخصوص چون لوپوس در خانمهای جوان بیشتر هست در سالهایی که بارور میشوند مشکلاتی برایشان پیش میآورد.
آماری در ایران دارید که چند نفر درگیر مشکلات مربوط به روماتولوژی هستند؟
روماتولوژی خیلی شایع است؛ آمار دقیقی ندارم فکر میکنم اگر پزشک عمومی در درمانگاه بنشیند حدود 10 درصد از بیمارانش درگیر بیماریهای روماتولوژی هستند؛ یعنی وقتی میگوییم روماتولوژی از آرتروز زانو تا دردهای ارگانیک و غیر ارگانیک را شامل میشود. در رابطه با لوپوس اختصاصاً از هر 100 هزار نفر 40 نفر مبتلا میشوند.
آمار جهانیاش چقدر است؟
بین 40 تا 250 نفر در صد هزار نفر. در سیاهپوستان شیوع بیشتری دارد.
ما در لوپوس کمتر از استاندارد جهانی بیمار داریم؟
آمار ایران در حد سفیدپوستان جهان یعنی 40 در صد هزار نفر است.
آیا تعداد روماتولوژیست نسبت به تعداد جمعیت کافی است و کمبودی در این زمینه نداریم؟
وقتی که بین سالهای 1360 تا 1370 پذیرش برای فوق تخصص روماتولوژی مطرح شد، روماتولوژیست ها به تعداد انگشتان دو دست هم نبود. با راهاندازی مقطع فوق تخصص روماتولوژی از دهههای 60 تا 70 تابهحال، الآن در ایران چیزی حدود 320 نفر روماتولوژیست تربیت شدند و در حال حاضر در اکثر شهرستانها روماتولوژیست داریم. همچنین در حال حاضر سالانه بین 15 تا 20 نفر از متخصصین روماتولوژی، فارغالتحصیل میشوند. فکر میکنم اگر بخواهیم در همه شهرها روماتولوژیست داشته باشیم چیزی حدود 750 تا 1000 روماتولوژیست نیاز داریم.
یک ویژگی از رشته خودتان بگویید که در رشتههای دیگر نباشد و شاخص رشته شماست؟
شاخص رشته ما که البته در همه رشتههای پزشکی اینطور هست اما در رشته روماتولوژی بیشتر نمایان است، این است که بیماریهای مورد بحث، مولتی سیستم و خودایمن است. اصولاً خودایمنی رشته نویی است و روماتولوژی نسبت به رشتههای دیگر با توجه به رابطه نزدیک آن با اتوایمونیتی و درگیریاش با ژنتیک رشته نویی است و علیرغم پیشرفت روزافزون علوم، نکات مجهول آن روزبهروز بیشتر میشود. اگر بخواهم تاریخچهای از خودایمنی بگویم میتوانم بگویم از سال 1950 یعنی در عرض این 70 سال کل شناختمان را روی بیماری خود ایمنی به دست آوردیم؛ مثلاً در سطح سلولها مارکرهایی هست که به آن Tol like receptor میگویند که برای شناخت میکروب و ویروسهاست ولی در بیماری خود ایمن هم هست. حدود 12 سال است که Tol like receptor ها کشف شده است و دائم در حال پیشرفت است. بیماریهای خود ایمن بخصوص لوپوس بیماری است که احتمال میدهیم در طی چند سال دیگر کلاً روند درمانش تغییر پیدا کند. الآن در درمان لوپوس با داروهایی که موجود هست التهاب را کاهش میدهیم، ولی در سالهای آتی درمان از طریق پیوند مغز استخوان یا ژندرمانی صورت میگیرد. اصولاً علت ایجاد لوپوس، عمدتاً از طریق ژنتیک و اپی ژنتیک است. الآن روند درمان به این سمت میرود که اگر بشود بیمار خودایمن را ژن تراپی کنند. با توجه به این نکات در روماتولوژی جای تحقیق خیلی زیاد است و دانشجویان ما لازم است به این نکات توجه ویژه داشته باشند.
استاد بیماران زیادی را درمان کردید، آیا مورد جالبی داشتید که بخواهید بهطور اختصاصی تعریف کنید؟
اصولاً پزشکی اینطور است اما بهخصوص رشته روماتولوژی هر بیمارش با بیمار دیگر فرق میکند. بخصوص در لوپوس که به آن بیماری هزارچهره میگویند، شکایات و علائم هر بیمار لوپوسی با بیمار دیگر فرق میکند. مثلاً ممکن است تظاهرات یک بیمار با ضایعات پوستی باشد ولی برای بیمار دیگر ضایعات مغزی باشد. ممکن است یک بیمار مدتها دچار مشکلات شکمی و یا ریوی باشد و بعد از مدت زیادی بفهمند که مبتلا به لوپوس است. هر روز مورد جدیدی داریم و هر کدام از بیماران تازگی خودش را دارد.
شما وقتیکه از محل کار به خانه میروید چقدر این اتفاقات در ذهنتان هست و از آن تأثیر میگیرید؟ چطور با آن کنار میآیید؟
ما با این شغل زندگی میکنیم و این روی روابط خانوادگی و حتی خواب ما هم تأثیرگذار است. گاهی شبها خواب میبینیم که مریضهایم بدحال هستند ولی از اینکه میتوانیم در حد توان به مریضها خدمت کنیم خوشحال هستیم.
خانم دکتر فائزی، ضمن معرفی مختصری از خودتان، در رابطه با شخصیت علمی و فردی آقای دکتر هم برای ما بفرمائید.
من دکتر سیده طاهره فائزی دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران و متخصص روماتولوژی از شاگردان دکتر اکبریان هستم. از سال 86 بهعنوان روماتولوژیست در مرکزی که استاد هستند مشغول به کار هستم. در دوران فلویی از سال 84 تا 86 در خدمتشان بودم و بعدازآن هم بهعنوان هیئتعلمی در خدمتشان هستم. ازنظر علمی ایشان جزو اساتید برجسته و در علم روماتولوژی سرشناس هستند. بهخصوص در بیماری لوپوس بهعنوان پدر لوپوس کشور شناخته شدهاند. هرکسی، هرجا در بیماری لوپوس گیر کند کسی که حرف آخر را میزند، آقای دکتر هستند. ازنظر اخلاقی، استاد یک انسان اخلاق مدار هستند و در مسائل اخلاقی به علت اینکه این بیماری مولتی سیستم است همه جوانب را رعایت میکنند. دختر جوانی که میفهمد لوپوس دارد خیلی ناراحت میشود و روی او اثر بد میگذارد. ارتباط برقرار کردن با بیماری که نخواهد با پزشک ارتباط برقرار کند کمی سخت است. همیشه دیدهام که استاد در سختترین شرایط، حتی اگر بیمار بدترین توهینها را بکند، خیلی صبورانه با بیمار ارتباط برقرار کردهاند و ما همیشه در حسرت صبر ایشان هستیم. استاد بعد از 30 سال کار هنوز هم صبورانه با بیماران ارتباط برقرار میکنند و این نشاندهنده اخلاق ایشان هست و میداند چطور باید با انسانها ارتباط برقرار کنند. ارتباطی که با دانشجویان و زیردستانشان دارند خیلی عاشقانه هست و دوست دارند علم یاد بگیرند و حسشان همیشه پدرانه هست. چون من میبینم بعضی از اساتید طوری آموزش میدهند که اگر دانشجو چیزی بلد نباشد احساس ترس میکند، اما ایشان پدرانه و دلسوزانه آموزش مؤثر به دانشجو میدهند. تعامل و ارتباطشان با همکاران واقعاً ستودنی است. هرکسی مشکل و گرفتاری داشته باشد ایشان آن را حل میکنند. استاد بهعنوان نماد اخلاقی ما هستند. شخص من کمی ازنظر شخصیتی شبیه استاد هستم و سعی کردهام استاد را بهعنوان الگوی خودم قرار بدهم. احترام به اساتیدشان باوجوداینکه خودشان استاد هستند واقعاً ستودنی است. دیدیم افرادی که بهمحض اینکه درجه علمی پیدا میکنند احترامی که باید به استاد پیشکسوت خود بگذارند، نمیگذارند. این حرکت استاد نوعی آموزش است، وقتی ما میبینیم که استاد به استاد دواچی که پدر روماتولوژی کشور هستند چطور احترام میگذارند و همانند زمانی که فلوی استاد دواچی بودند، ایشان را احترام میکنند من هم سعی میکنم همیشه حتی اگر به مرحله نهایی استادی هم رسیدم به استادهایم همینطور احترام بگذارم و نحوه ارتباط با دانشجویانم هم همینطور باشد. یکی از ویژگیهای اخلاقی ایشان که ممکن است خیلی از استادهای دیگر داشته باشند ایمانشان هست. ایمان و توکل ایشان به خدا احساس خوبی به آدم میدهد که استاد دیندار و خداشناس نصیب ما شده است. امروزه هم دانشمندان و محققان در حال تحقیق درباره ارتباط بین دعا و بهبود بیماری و ارتباط با خدا هستند این تحقیقات خیلی سخت هستند و میدانم واقعاً در درمان بیمار مؤثر است. استاد واقعاً منظم هستند و نظمشان فوقالعاده زیاد است. جزو اولین اساتیدی هستند که در بیمارستان حاضر هستند در این 30-35 سالی که در بیمارستان هستند ساعت 6 صبح سرکار هستند همیشه قبل از ما در بیمارستان بودهاند. بسیار وقتشناس هستند و همیشه سر وقت در جایی که باید، حضور دارند. خودشان میگویند همیشه برای بورد تخصصی که میروند همه خواب هستند و ایشان آنها را بیدار میکند. من از سال 77 رزیدنت داخلی بیمارستان شریعتی و سال 86 هم فلو روماتولوژی بودم استاد بهعنوان مسئول morning report شنبههای بیمارستان هستند همیشه چند دقیقه مانده به 8 حاضر هستند و کار رأس ساعت 8 شروع میشود و کارهایی که استاد مسئول آن هستند بدون دقیقهای تأخیر انجام میشود. فکر میکنم این اخلاق را از استاد دواچی آموختند. من هیچوقت عصبانیت از استاد ندیدم و ندیدم واکنش بد بدهند، ولی دیدهام هروقت ناراحت میشوند سکوت میکنند. وقتی میبینیم استاد ساکت است میفهمیم استاد ناراحت است. در شرححال گیری از بیمار که به ما آموختند خیلی دقت دارند. چون بیماری ما مولتی سیستم هست باید از تکتک ارگانها بپرسیم و معاینه کنیم. اکثر وقتها با دقتی که استاد دارند به تشخیص میرسیم. دقت در سؤال و جواب و دقت در معاینه برایشان خیلی مهم است. به ما یاد دادند که همیشه خودمان از مریض شرححال بگیریم و او را معاینه کنیم و خیلی به حرف بقیه اعتماد نکنیم و باید خودمان کارمان را درست انجام دهیم. یکی از ویژگیهای استاد که خیلی کم در بقیه وجود دارد این است که از ارتقای شاگردان و همقطارانشان خیلی خوشحال میشوند و حتی دست همه را برای ارتقاء پیدا کردن میگیرند. گفتهاند که «اگر من استاد خوبی باشم شاگردم از من بهتر میشود» استاد واقعاً به این جمله ایمان دارند. آدم از استادش یاد میگیرد که استاد خوب و حتی انسان خوبی باشد. نکته دیگری که استاد روی آن تأکید دارند و ما کمتر به آن بها میدهیم آموزش به بیمار است و همین موضوع باعث شد که استاد به سراغ انجمن حمایت از بیماریهای لوپوس برود. در ذهن اکثر ما این است که تشخیص بدهیم و درمان کنیم معمولاً آموزش به بیمار را انجام نمیدهیم و خیلی وقتها به همین دلیل به مشکل برخورد میکنیم. اگر پزشک حاذقی هم باشیم و بهترین داروها را هم تجویز کنیم ولی به بیمار آموزش ندهیم و در مورد بیماری و نحوه استفاده از دارو و یا اینکه چطور برخورد کند تا بیماریاش بدتر نشود با او صحبت نکنیم به درمان نمیرسیم. میبینیم مریض در اینترنت جستوجو میکند و مطالبی میخواند که از شدت نگرانی و ناراحتی ممکن است داروهایش را کنار بگذارد. آموزش به بیمار خیلی مهم است. این باعث شد در انجمن لوپوس بیشترین کاری که بهعنوان اساتید دانشگاه انجام دادیم این بود که جلسات آموزشی برای بیماران بگذاریم و این جلسات به نظر من در دنیا بینظیر است. چون سعی کردیم تمام آموزشها توسط اساتید دانشگاه داده شود؛ یعنی اگر من خواستم در مورد پوست بیمار صحبت شود نظر استاد این بود که حتماً از یک متخصص پوست که استاد دانشگاه هستند استفاده شود و حتماً هم تأکید داشتند که قبل از صحبت کردن اساتید باید در رابطه با این بیماری تحقیق کنند و با علم به آن، بیایند و صحبت کنند و بر اساس تجربیات شخصی صحبت نکنند. بعد از آموزش به بیمار، پانلهای پرسش و پاسخ داشتیم که معمولاً روماتولوژی و رشتههای مختلف بودند و من تاکنون جایی ندیدم که چنین آموزشهایی به بیمار داده شود. بیماران لوپوس ما، ازنظر آموزشی در سطح بالایی قرار دارند. خیلی از مشکلاتی که قبلاً با آنها داشتیم کمتر شده است. مخصوصاً زمانی که از عوارض قطع کردن داروهایشان آگاه شدند خیلی کمککننده بوده است. در این بیماری روی نقش خانواده خیلی تأکید دارند که بهبود یک بیمار فقط متکی به سیستم پزشکی نیست و حمایت خانواده و سیستم حمایتی دولتی و خصوصی دخیل هستند که بیمار بتواند مانند فرد سالم و طول عمر خوب زندگی کند.
متشکرم خیلی خوب استاد را تشریح کردید. آقای دکتر اکبریان شما از نسل اساتیدی هستید که خیلی باانضباط، مسؤولیت پذیر و بادانش هستند. به نظر شما نسل جدید میتواند افرادی با این ویژگیها پرورش دهد؟ فکر نمیکنید این موضوعات کمی کمرنگتر شده است؟
ما استادهای خیلی خوبی داریم که در دانشگاه علوم پزشکی تهران استخدام شدند و امیدوار هستم شخصیتهای خوبی تربیت کنند. تحقق این موضوع میطلبد که زیرساختها خوب شود و یکی از نکاتی که من خیلی روی آن تأکید میکنم مسئله تماموقتی بودن پزشک با رعایت زیرساختها است؛ یعنی اگر دانشگاه و دولت بتواند زیرساختهای فیزیکی و استخدامی یک پزشک را درست کنند تا پزشکان بتوانند تماموقت در دانشگاه باشند شخصیتهای خیلی خوبی را پرورش میدهد. من به این نسل امیدوار هستم. بهخصوص در 15 سال اخیر در رشته داخلی، افراد با ایمان، با سواد، با وجدان و با اخلاق وارد شدند. منتها باز تأکید میکنم که دولت باید برای تمام وقتی استادان برنامهریزی بکند و آنها را حمایت کند. باید 4-5 دانشجو در هر بخش بیشتر نباشد و با استاد همیشه همراه باشند. وقتی دانشجویی وارد میشود یک استاد باید به مدت 7 سال مسئول او باشد و تمام مشخصات آن دانشجو در دانشکده نزد استاد باشد و تمام خصوصیات روحی، روانی و خانوادگی و ... او را شامل شود. دانشجو باید با استاد زندگی کند. اگر چنین حالتی پیش میآمد من چقدر از زندگیام میتوانستم لذت ببرم. صبح تا عصر در بیمارستان با دانشجوی خودم بودم. صبحانه را با هم میخوردیم و با هم ویزیت میکردیم و با هم به درمانگاه میرفتیم و با هم ناهار میخوردیم و اگر شب میشد باید با بیمیلی از بیمارستان به خانه میرفتیم. اگر در شب مشکلی پیش میآمد که باید به بیمارستان میرفتیم من استاد به همراه شاگرد میرفتم. اگر چنین فضایی میشد که البته خیلی مشکل است خیلی عالی میشود. در کشورهای پیشرفته البته نه در همهجا، این طرح پیاده شده است و شاگرد با استاد زندگی میکند و استاد و دانشجو با بیمیلی از هم جدا میشوند و این حالت بهترین حالت است.
گفته میشود اعتماد مردم در چند سال اخیر به پزشکان کمتر شده است، آیا این مسئله را تأیید میکنید؟ و اگر تأیید میکنید علت آن چه میتواند باشد؟
من برخلاف شایعاتی که هست، این موضوع را تأیید نمیکنم و فکر میکنم مردم با پزشکان ارتباط خوب و به آنها اعتماد دارند و به نظر من مردم ما خیلی خوب میشناسند که چه کسی درست کار میکند و چه کسی خلاف کار میکند. عدهای هم هستند که آنطور که باید باشند نیستند اما در کل من فکر نمیکنم اعتماد مردم کم شده باشد.
پول چقدر در زندگی شخصی شما نقش دارد؟
پول در زندگی همه نقش دارد. زمانی که میخواستم ازدواج کنم با همسرم صحبت کردم و قرار بر این شد که زندگی سادهای را شروع کنیم. با یک اتاق در خیابان، زندگیمان را شروع کردیم ولی وقتی به سربازی رفتم و برگشتم و بچهدار شدیم دیدیم اینطور نیست که بتوانیم در یک اتاق زندگی کنیم و دست تقدیر به این صورت بود که توانستم خانه بهتر بخرم ولی واقعاً اگر میشد که آنطور زندگی کنیم خیلی خوب بود ولی متأسفانه یا ایمانمان ضعیف بود یا ... که آنطور نشدیم.
خانم دکتر بهعنوان یک خبرنگار از استاد خودتان یک سؤال بپرسید.
دکتر فائزی: استاد چند سال است که فعالیت پزشکی دارید؟ چه احساسی و چه توصیهای به ما دارید؟
از سال 1362 فارغالتحصیل شدم حدود 35 سال است که فعالیت دارم. پزشک تا وقتیکه زنده هست باید فعال باشد. استاد دواچی باوجوداینکه بازنشسته شدند طبق سابق به بیمارستان شریعتی میآیند و همین حضورشان خیلی باارزش هست. من در حال حاضر بازنشستگیام نزدیک هست. با رئیس مرکز صحبت کردم و گفتم اگر من بازنشسته هم بشوم، قسمتی از وقتم را در بیمارستان و درمانگاه و مرکز تحقیقات روماتولوژی سپری خواهم کرد و تا زمانی که سیستم بخواهد و رئیس مرکز بخواهد با آنها همکاری میکنم. توصیه من به همه این است که تا روزی که یک پزشک نفس دارد باید با بیمارش باشد و بهتر است در بخش خودش حضور داشته باشد و به قولمعروف پشت میز معاینه مریضش فوت کند.
در خصوص تألیفات و تعداد مقالاتی که در حوزه کاریتان داشتید برای ما توضیح بدهید؟
همانطور که در جریان هستید ما در رشته روماتولوژی مقالههایی مینویسیم و در کنگرههای داخلی و خارجی شرکت میکنیم. بهخصوص اینکه در مرکز ما از حدود 20 سال پیش، هر سال، یک سمینار برگزار میشود که هر سال در خصوص یک موضوع است. مثلاً یک سال در رابطه با پوکی استخوان، یک سال در رابطه با لوپوس و ... امسال بیست و سومین سمینار برگزار میشود که خانم دکتر فائزی و خانم دکتر مقدسی مسئول آن هستند و در رابطه با طب فیزیکی و روماتولوژی است. همینطور هر سال با همکاران صحبت میشود و هرکدام از اساتید یک مطلب در رابطه با آن موضوع را مینویسند. این از تألیفات گرانبهای مرکز است که در جریان مطالب روز هستند و راجع به آنها میخوانند و مینویسند. همینطور که شما میدانید خواندن و نوشتن و سخنرانی بهترین تأثیر را در یادگرفتن دارد. لذا در بیست و سومین کنگره همه همکارانمان دخیل هستند و نام همه آنها در کتاب نوشته شده است و بهعنوان گنجینهای برای مرکز تحقیقات روماتولوژی است.
مقالاتتان چه؟
مقالات هم همینطور. مقالات ما در 10 سال اخیر بیشتر در رابطه با لوپوس بوده است. دو کتاب لوپوس هم در سالهای 1380 و 1390 چاپ شد که در مورد قسمتهای مختلف آن بهطور مفصل بحث شده است و هرکدام از بخشهای آن را یکی از اساتید دانشگاههای کشور نوشتهاند.
دکتر فائزی: کتابی هم در رابطه با آموزش به بیماران لوپوس با راهنمایی استاد نوشته شد و به چاپ دوم هم رسید و تمام سؤالاتی که یک بیمار لوپوس دارد بهصورت ساده و قابلفهم نوشته شده است بهطوریکه برای بیمارانی که حتی کمترین سواد را دارند قابلفهم باشد. نظر استاد این بود که طوری به مریض آموزش بدهید که احساس ترس نکند و نگران نشود. با توجه به شرایطی که در ایران داریم اگر خانواده شوهر بفهمند که عروس جوانشان این مشکل را دارد و اگر بحث ژن را در این کتاب قوی کنیم ممکن است برایش عواقب بدی داشته باشد، آقای دکتر به این مسائل هم اهمیت میدادند و تأکید داشتند که مسائل علمی گفته شود ولی بهاندازهای باز نشود که برای بیمار عواقب بدی ایجاد کند سعی شده به همه این نکات در این کتاب بها داده شود.
آقای دکتر اکبریان چطور شد خانم دکتر فائزی را بهعنوان همراه خود دعوت کردید؟
خانم دکتر فائزی از همکاران خیلی خوب من هستند. ایشان فردی باایمان، معتقد، منظم و باپشتکار زیاد هستند. ایمان حرفهای خیلی خوبی در ایشان میبینم. انسانی صبور و پیگیر هستند. ازنظر برخوردشان با بیماران بسیار پیگیر هستند و به بیمارشان بهعنوان یک انسان نگاه میکنند. همیشه شرححالهای خوبی از بیمارشان میگیرند و سعی میکنند به سؤالات بیماران پاسخ خوبی بدهند. در جهت علمی هم واقعاً خوب هستند و من امیدوارم در زمینه لوپوس و ثبت بیماران لوپوس در سطح ملی و انجمن لوپوس اتفاقات خوبی بیفتد. همچنین امیدوار هستم اگر بشود انجمن لوپوس تبدیل به بنیاد لوپوس و بیماریهای خود ایمن بشود. من وقتی میبینم در دوران زندگیام، دکتر فائزی مسئولیت کلینیک و انجمن لوپوس را به عهده دارند و با پشتکار و نظم زیادی آنرا پیش میبرند از صمیم قلب خوشحالم. اگر انجمن لوپوس تبدیل به بنیاد لوپوس شود میتواند در قسمتهای مختلف تحقیقاتی هم فعال باشد و میتواند بودجهای برای قسمت تحقیقاتی داشته باشد. امیدم به این است که خانم دکتر فائزی بنیاد لوپوس را راهاندازی کنند و حتی اگر بشود بیماریهای خود ایمن را راهاندازی بکنند تا مریضهای لوپوسی ایرانی ثبت شوند. با این کار انجمن حمایت از بیماران لوپوسی نه تنها حمایت میشود بلکه در جهت تحقیقات هم فعالیت میکند. اگر بشود بیمارستانی در رابطه با لوپوس راهاندازی شود که حرف اول را در مملکت و منطقه ازنظر تحقیقاتی و بافتشناسی بزند خیلی اتفاق خوبی است من در خانم دکتر فائزی این توانایی را میبینم.
میخواهم کمی سؤالات شخصیتر بپرسم. ارتباطتان با دو فرزندتان چطور است؟
همانطور که گفتم من یک پسر و یک دختر دارم. دخترم که پزشک است با خودم همکاری دارد و بیماران روماتولوژی را با هم میبینیم. ایشان تمرکز بیشتری بر روی پوست و تغذیه دارند و علاوه بر بیماران روماتولوژی که با هم میبینیم، بیمارانی را که افزایش وزن دارند یا مشکلات پوستی دارند را ایشان میبیند.
در هفته چقدر میتوانید همدیگر را ببینید؟
با دخترم که هر روز هستیم و حداقل هفتهای یکبار در خانه با هم هستیم. خانه پسرم هم به من خیلی نزدیک است و زودبهزود همدیگر را میبینیم.
شما توصیه کردید که دخترتان پزشکی بخواند؟
بله من خوشم میآمد که به پزشکی بیایند. اصولاً ما پزشکان بیشتر دوست داریم فرزندانمان همکارمان باشند.
اهل سفر هستید؟ بیشتر به کجا میروید؟
بله. بیشتر به شمال میرویم. سفرهای خارجی هم بیشتر برای شرکت در کنگرهها میروم.
به چند کشور برای سفر علمی رفتهاید؟
ژاپن، چین، مالزی، اندونزی و به اکثر کشورهای اروپایی مانند انگلیس و ... رفتهام.
در خصوص جوایز و تقدیرنامههایی که دریافت کردید توضیح دهید.
تقدیرنامههای زیادی وقتی در گروه داخلی بودم گرفتم. بیشترشان آموزشی است. من 9 سال رئیس گروه بودم و هرسال تقدیرنامههایی به من میدادند بهخصوص از تقدیرنامههایی که دانشجویان و رزیدنتهایم به من میدادند خیلی خوشحال میشدم و لذت میبردم. وقتیکه میدیدم آنها از کار من راضی هستند خیلی لذت میبردم.
چه چیزهایی شما را خوشحال و یا عصبی و ناراحت میکند؟
بهبودی بیمارانم من را خیلی خوشحال و راضی میکند. لبخند زدن بیمارانم بیشترین خوشحالی را برای من دارد.
خانم دکتر فرمودند شما بحث تأثیر دعا را در درمان و بهبود بیماران به دانشجویانتان آموزش میدهید؟ خودتان در این خصوص صحبت میکنید؟
جنبههای مختلفی هست که انسان به آن معتقد است. کسی هم هست که ازلحاظ مذهبی میگوید دعا خیلی تأثیر دارد. در زمینه لوپوس که یک بیماری با علت ناشناخته است چیزی که زمینه ایجادکننده آن است ژنتیک و محیط است و یک قسمتی از آن استرس است. مادهای هست که نامش نوروآندوکرین است و با قسمت روان و مغز و اعصاب و سیستم ایمنی درهمآمیخته است. اینها میتوانند مؤثر باشند. من معتقد هستم کسی که دعا میکند و تحت تأثیر دعا قرار میگیرد، این دعا میتواند روی این سیستم تأثیر داشته باشد. این حالتی است که ما بهعنوان پزشک به آن معتقد هستیم. حالت دیگری است که به نیروی ماوراءالطبیعه اعتقاد دارند. در بیماری بافت همبند من معتقد هستم که دعا میتواند مؤثر باشد. اصولاً هرچه این اعتقاد بیشتر باشد تأثیرش بیشتر است. احتمالاً شما تا حالا شنیدهاید که کسی مبتلا به اولسرپپتید باشد و به مشهد برود و خوب بشود؟
مواردی هست که شما دیده باشید؟
بله. حتی موردی داشتیم که اتفاقاً خاله خودم بود زمانی که من اینترن بودم ایشان مبتلا به سرطان ریه بود و قرار بود روز شنبه که بعد از تعطیلات تاسوعا و عاشورا بود جراحی شود. من در آن زمان در بیمارستان امام خمینی که آن زمان نامش بیمارستان پهلوی بود کار میکردم. شب تاسوعا در بیمارستان عزاداری میکنند و ایشان وقتی میخوابد خواب میبیند که شفا پیدا کرده است. همان شبانه به حیاط بیمارستان امام میآید و با همان لباس بیمارستان به راننده تاکسی میگوید که او را به خانه ببرد. راننده ایشان را ساعت 2 شب به خانه میبرد و به همسرش میگوید که خوب شده است و نمیخواهد در بیمارستان بماند. شنبه به بیمارستان برای تسویهحساب میروند. بعد از چند هفته دکتر در معاینه میبیند ریهای که قرار بود عمل بشود خوب شده است، ایشان بعد از 15 سال به علت دیابت فوت کردند. به نظر من استرسها و دعا مؤثر است و ازلحاظ مذهبی دعا و توکل تأثیر خودش را دارد. ما هم بهعنوان شخصی که مسلمان و معتقد هستیم این موضوع را در بیمارانمان میبینم که آنهایی که توکلشان بیشتر است با بیماریشان بهتر کنار میآیند و بهتر زندگی میکنند. در انجمن لوپوس هم خانم دکتر فائزی میبیند که افرادی که مذهبی هستند و بیشتر توکل میکنند و دعا میخوانند بهتر با بیماریشان زندگی میکنند.
اگر دوباره به عقب برگردید همین مسیر را انتخاب میکنید؟
بله. زندگی من از بچگی اینطور مقرر شده بود که پزشک شوم و الحمدالله که شدم. من بیماریهای خود ایمن و اتوایمون و ایمونولوژی را خیلی دوست دارم.
پس دوباره همین مسیر را ادامه میدادید؟
بله
خانم دکتر میخواستم کمی در مورد نحوه احترام شاگرد به استاد و رفتاری که شاگرد باید نسبت به استادش داشته باشد برای ما توضیح دهید؟
به نظر من شاگرد به هر مرتبه علمی برسد باز هم شاگرد استادش هست و باید در حرف زدن و در رفتارش حس احترام داشته باشد. ازنظر فرهنگی هم به ما آموختهاند که با بزرگتر چطور باید رفتار کنیم که به نظر من در نسل جدید کمتر هست. شاگرد بودن یعنی اینکه دائم از استاد چیز یاد بگیریم و نباید فکر کنیم که اگر استاد شدیم باید ارتباط شاگرد بودنمان را قطع کنیم که اگر اینطور شود راه را درست نرفتهایم و اینطور نمیتوانیم استاد کاملی شویم. شاگرد بودن یعنی دائماً یادگیری از استاد چه در رفتار و چه در گفتار؛ بنابراین وقتی خودمان را در موضع شاگرد ببینیم میتوانیم این ارتباط را با استاد داشته باشیم. ممکن است ازنظر علمی شاگردی از استادش بالاتر شود اما خیلی وقتها نیاز به آن احترام واقعاً وجود دارد.
خانم دکتر خودتان هم دانشجو دارید، احترام دانشجویان فعلی به استادان نسبت به احترام دوره دانشجویی خودتان به استادانتان فکر نمیکنید کمی کمرنگ شده است؟
نسل جدید به نظر من ازنظر فرهنگی با ما متفاوت است اما باز خیلی چیزها به رفتار استاد برمیگردد. وقتی من به شاگردانم بیاحترامی نمیکنم حتی در کلاسهایی که میدانم گوش نمیدهند و شیطنت میکنند، اگر من از خودم رفتار استادانه نشان دهم و طوری به او بفهمانم که کارشان اشتباه است اما با احترام، معمولاً واکنش آنها هم محترمانه است. حتی وقتهایی که ناراحت هستم و صبح به دانشگاه میآیم و شاگردانم میگویند «سلام استاد» حال و هوای من را عوض میکند و گاهی همین سلام استاد کافی است. ولی گاهی اصطکاکهای علمی بین اساتید و دانشجویان پیش میآید و بعضی وقتها ممکن است شاگردان نسبت به استادانشان بهروزتر باشند و فکر کنند که بیشتر میدانند، حتی در چالشهای علمی هم باید احترام لحاظ شود. چون تجربه اساتید انقدر با ارزش است که ما فقط وقتی ارزش آن را میدانیم که به سن آنها برسیم. هرچقدر هم که مطالب امروزی را خوانده باشیم نمیتواند جای تجربه بیمار ویزیت کردن استادان را بگیرد چون خیلی از بیماران ما کتابی نیستند و مورد تشخیصی آنها در هیچ کتابی پیدا نمیشوند ولی استاد با یک نگاه تشخیص میدهد و این حاصل چندین سال تجربه است.
استاد چهکاری را دوست داشتید که تا این سنی که رسیدید انجام دهید ولی نشده است و دوست دارید انجام شود؟ به انجام ندادن چهکاری در گذشته افسوس میخورید؟
فکر میکنم اگر در دورانی که درس میخواندم روی درس خواندن بیشتر وقت میگذاشتم در این صورت فکر میکنم شکلگیری پزشکیام بهتر میشد. اگر به عقب برگردم سعی میکنم درس بیشتری بخوانم.
اوقات فراغتتان را چطور میگذرانید؟
ما پزشکان اصولاً در اوقات فراغتمان هم مشغول خواندن درس هستیم ولی الآن حدود 10 سالی است که هفته 3-4 روز و هرروز دو ساعت، ورزش و همچنین شنا میکنم.
آخرین باری که همدان رفتید کی بود؟
پارسال
هنوز هم خانه پدریتان هست؟
نخیر پدر و مادرم فوت کردند ولی خالهها و عمهام در همدان هستند که ما گاهگاهی سراغشان میرویم.
چه خواستهای از مسئولان دارید؟
همانطور که مجلس و دولت معتقدند، رابطه مالی اساتید پزشک و بیمار در مملکت و دانشگاه باید از بین برود. البته باید تأکید کنم که راهکارها و زیرساختهای لازم با این تغییر باید در نظر گرفته بشود. اساتید دانشگاه باید تحت شرایط مناسب، تماموقت باشند. لازم است دانشگاه شرایط مناسب برای استادان ایجاد کنند و اساتید و دانشجویان در ردههای مختلف کاری، تماموقت در دانشگاه و بیمارستان باشند. لازم است تأکید کنم، این امر در صورتی قابلاجرا است که شرایط مناسب برای اساتید و دانشجویان در نظر گرفته و زیرساختهای لازم فراهم شود؛ مثلاً استاد باید در بیمارستانهای دانشگاهی، بخشهای تخصصی خود را داشته باشد، درمانگاه مناسب داشته باشد و محل مناسب برای استراحت و پژوهش داشته باشد. دانشجو باید محل مناسب برای مطالعه و استراحت داشته باشد. بهطورکلی اینکه بیمارستان دانشگاهی همانند بیمارستان خصوصی و خانه خودش باشد. البته صحبت من از خانه خودش به معنای تجملی نیست ولی در حدی باشد که استاد و دانشجو احساس کنند وقتی عصر میخواهند از بیمارستان بروند، با بیمیلی آنجا را ترک بکند. همچنین بیماران باید، ترجیح دهند به بیمارستانهای آموزشی بیایند تا به بیمارستانهای خصوصی بروند. من در هیچ بیمارستان خصوصی نبودهام و هنوز هم نیستم و تعداد زیادی بیمار را برای بستری به بیمارستان معرفی میکنم. خدا شاهد است که بیماران التماس میکنند که آنها را به بیمارستان دانشگاهی نفرستم. چرا باید اینطور باشد؟ علت آن این است که سرویس خوب ندارند و رسیدگی کافی به بیماران نمیشود.
شرایط مناسب برای بخشها و درمانگاهها فراهم بشود و کرامت انسانی بیماران، از شعار و حرف به عمل تبدیل بشود.
هر دانشجو از بدو ورود به دانشگاه باید یک استاد مسئول داشته باشد که بهطور مستقیم زیر نظر او تا آخر دوره باشد و کوریکولوم او را در تمام مدت تحصیل در مراحل مختلف تحصیلی بهطور دقیق داشته باشد. این کوریکولوم طوری باید باشد که اگر بخواهند مشخصات روانی، آموزشی، پژوهشی و اجتماعی و اقتصادی دانشجو را بررسی بکنند، بتواند جوابگو باشد.
تعداد دانشجویان هر بخش یا درمانگاه باید از حداکثر 4 نفر تجاوز نکند تا بتواند برنامه بازنگری اجرا بشود. وقتی 13 نفر دانشجو برای یک بخش 12 تختخوابی معرفی میشود، طبیعی است که هدف آموزشی برآورده نخواهد شد.
اساتید و دانشجویان باید با هم دوست باشند و به حدی از شعور رسیده باشند که دانشجو از این دوستی سوءاستفاده نکند. دانشجو به همراه تیم پزشکی از بدو ورود به بخش تا آخر دوره باید با استاد باشد. از اول صبح تا آخر روز باهم باشند. با هم ویزیت صبح را انجام بدهند، باهم به مورنینگ ریپورت بروند، باهم به درمانگاه بروند، باهم نهار بخورند، باهم به کنفرانس بروند، باهم ویزیت عصر را انجام بدهند و باهم چای بعدازظهر را بخورند و با هم از بیمارستان خارج بشوند و به منزل بروند. اگر بیمار بدحال داشته باشند که لازم باشد شبهنگام برای ویزیت به بیمارستان بیایند باهم بیایند و فردا صبح نیز همین کار تکرار بشود. این همان برنامه بازنگری آقای دکتر میرزازاده است. ولی این کارها بدون زیرساختها عملی نمیشود و برنامه آقای دکتر میرزازاده را نمیتوان عملی کرد.
بالاخره اینکه از همه مهمتر اخلاق است. متأسفانه شرایط طوری است که همه میخواهند اخلاق رعایت بشود، هم استاد میخواهد اخلاق رعایت بشود و هم دانشجو میخواهد و هم پرسنل بیمارستانی و هم بیماران میخواهند اخلاق رعایت بشود و همه هم شعارش را میدهند، ولی به خاطر تمام مسائلی که اشاره شد و بخصوص عوامل اجتماعی و اقتصادی امکان پیاده شدن آن، آنطور که بایدوشاید عملی نمیشود. من همیشه میگویم تمام عوامل تشکیلدهنده یک اجتماع همانند حلقههای زنجیر درهمتنیده شدهاند. نمیشود یک حلقه از زنجیر خیلی بزرگ و محکم باشد ولی حلقه دیگر کوچک و ناتوان باشد. این زنجیر از همین جای ناتوان بریده میشود و زنجیر پاره میشود. باوجود همه این مسائل ما بهعنوان پزشک لازم است، سرمشق باشیم. ما باید سعی کنیم آن حلقه محکم زنجیر اخلاقی باشیم. هرچند که مشکل است.
خانم دکتر شما هم صحبت پایانیتان را بفرمائید
امیدوار هستم ما هم بتوانیم مانند اساتیدمان استادان خوبی باشیم و راهشان را ادامه بدهیم و وقتی به سن استاد رسیدیم از اینکه این سالها را وقف آموزش و پژوهش و درمان کردیم خوشحال باشیم.
خیلی ممنون از اینکه این وقت خود را در اختیار ما گذاشتید./ق
خبرنگار: مهدی گلپایگانی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: