طلایه داران دانشگاه
دانشجوی امروز باید رسالت خود را بداند و در مقابل کشور، مردم و انقلاب مسئولیت پذیر باشد
در ادامه آشنايي با طلايه داران دانشگاه اين بار پاي صحبت دكتر اكبر فاضل استاد گروه پروتزهای دندانی دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران مي نشينيم. در این مصاحبه دکتر عباس منزوی استاد گروه پروتزهای دندانی دانشكده دندانپزشكي ما را همراهي مي كند.
دكترفاضل را بايد يكي از سربازان كشور ناميد كه با تلاشهای بیوقفه در سالهای انقلاب فرهنگي و جنگ و سازندگي صادقانه و عاشقانه لحظهلحظه زندگي علمي اجتماعي و فرهنگي خود را صرف توسعه دانش و تربيت فرزنداني خلاق، خدمتگزار و ايثارگر براي اين مرزوبوم كرد. بیشک توسعه و ارتقاء شاخصهای سلامت در گوشه و كنار كشور در سه دهه اخير حاصل تلاش و همت مضاعف اين مردان بزرگ خداست. با نگاهي به كارنامه درخشان ايشان که بيش از دهها مقاله، سخنراني، حضور در جشنوارههای داخلي و خارجي، تاليف كتب، تقدير نامه هاي داخلي و بين المللي از مراكز معتبر دندانپزشكي دنيا و سمتهای اجرايي منحصربهفرد در آن به چشم مي خورد خواه ناخواه به اين نتيجه مي رسيم كه نقش تاثیر گذاری در گسترش بهداشت و دهان و دندان و شاخصهای مرتبط با آن در كنار تربيت نيروهاي انساني متخصص و باتجربه در دانشگاههای علوم پزشكي کشور داشته است. ضمن آرزوي موفقيت و سلامت براي اين استاد گرانمایه باهم پاي صحبت ايشان مي نشينيم.
بيوگرافي دكتر اكبر فاضل
استاد ضمن تشكر و قدرداني از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد لطفاً از خودتان بفرمایید.
من متولد اول مهرماه سال 1328 در نجفآباد هستم. پدرم فرهنگی بود یعنی تقریباً بالغبر سیوچند سال معلم کلاس چهارم دبستان مدرسه شیخ بهایی نجفآباد بود، اکثر قریب بهاتفاق افرادی که در آنجا فارغ التحصیل می شدند زمانی شاگردان پدر من بودند. خانواده و فامیل ما عمدتاً در آموزشوپرورش فعالیت میکردند.
پدربزرگ پدری و مادری من روحانی بودند و پدرم فرهنگی بود. ما پنج فرزند هستيم دو پسر و سه دختر. دبستان را با رتبه اول سپری کردم و وارد دبيرستان شدم كه در آن زمان ششساله بود، دوران دبیرستان را هم با رتبه اول در نجفآباد به اتمام رساندم. در سال 46 در دانشگاه تهران و در رشته دندانپزشکی پذیرفته شدم.
چرا رشته دندانپزشكي را انتخاب کردید؟
بهواقع من در آن روزها جز به پزشكي به چيز ديگري فكر نمیکردم و اصلاً قصد آمدن به تهران را نداشتم و دوست داشتم که در اصفهان پزشکی بخوانم زیرا همدرس خوان بودم و هم مطمئن بودم که در رشته پزشکی پذیرفته می شوم، اما دست تقدير ماجراي ديگري براي من رقم زد. ماجرا ازاینقرار بود که حوزهی امتحانی ما مسجد شاه، مسجد امام فعلی در میدان نقشجهان بود، در زیر آن گنبد، صدا انعکاس داشت و من متوجه تذکرات قبل از امتحان نشدم، برای اینکه برگههای آزمون من با دیگری اشتباه نشود اسمم را روی تمام برگهها نوشتم، درصورتیکه فقط باید در پشت جلد دفترچه نام خود را می نوشتیم. بعد از مدتی نتيجه امتحانات آمد ولي اسمم در لیست پذیرفتهشدگان نبود. یک نفر از فامیلهای دور ما که عضو هیئت ممتحنه امتحانات بود به یکی از افراد فامیل گفته بود که اکبر فاضل را می شناسید؟ من نتایج آزمونش را دیدم از دروس فیزیک و شیمی و ریاضی نمره بیست گرفته اما به علت اینکه اسمش را بالای تمام برگه ها نوشته است برگه های آزمون او را بهعنوان تقلب جمع کردهاند. به هر صورت مابعد از شنیدن این خبر هرچقدر تلاش کردیم که آنها را متقاعد کنیم تقلبی انجام نداده ایم فایده نداشت. در آن زمان هر دانشگاه برای خود آزمون جداگانه ای برگزار میکرد بخت با من يار بود كه در دانشگاه تهران هم ثبتنام کرده بودم هرچند که تمایلی نداشتم، اما به خاطر آن اتفاق مجبور شدم در آزمون دانشگاه تهران هم شرکت کنم. بعدازاینکه نتایج آزمون اعلام شد من با رتبه 170 یا 171 پذیرفته شدم آن زمان دانشکده پزشکی 200 نفر را می پذیرفت و من آسودهخاطر بودم که پذیرفته خواهم شد. روز انتخاب رشته به 400 نفر اول اعلام شد برای انتخاب رشته باید به تالار ابنسینا دانشگاه تهران بیایند،به هر صورت در آن روز یکبهیک افراد را از رتبه یکصدا میزدند و از آنها می پرسیدند که چه رشتهای را می خواهند، به نزدیک رتبه من که رسید اعلام کردند که ظرفیت پذیرش رشته پزشکی تکمیل شد، من بسیار ناراحت شدم که در سهمیهی دندانپزشکی قرار گرفتم. بعدها متوجه شدم که آن تعداد باقیمانده از پزشکی را به درباریان و ساواک و غیره اختصاص دادهاند. من بهناچار رشته دندانپزشکی را انتخاب کردم و ادامه تحصیل را در این رشته شروع کردم. اوایل با خود می گفتم که سال بعد تغییر رشته خواهم داد زیرا 2 سال اول دروس علوم پایه پزشکی و دندانپزشکی یکی بود. در ابتدای سال دوم همکلاسی های دیگری که مثل من تمایل به تغییر رشته داشتند امتحان دادند و در رشته پزشکی پذیرفته شدند اما من به دندانپزشکی علاقهمند شده بودم و از تغییر رشته منصرف شدم. بهمرور که وارد مرحله پری کلینیک و کار عملی شدیم من بهشدت به این رشته علاقهمند شدم. در خردادماه سال 52 فارغ التحصیل شدم. سپس به خدمت سربازی رفتم. در سال 55 تقاضاي استخدام در دانشکده دندانپزشکی اصفهان را دادم اما بازهم به دلیل یک سری اعمالنظرها حق من ضایع شد چراکه آن زمان دانشکده دندانپزشکی اصفهان افراد سفارش شدهای را برای ادامه تحصیل بورسیه و به خارج از کشور اعزام می کرد. اين بار تقاضای استخدام خود را به دانشکده دندانپزشکی تهران دادم و بهصورت قراردادی استخدام شدم و بهعنوان مربی شروع به کارکردم.
آن سالها زمان شکلگیری انقلاب بود آيا شما هم در آن زمان فعاليت خاصي داشتيد.
بله سال 56 روزهایی بود که انقلاب به پیروزی نزدیک می شد و مردم در حال راهپیمایی و فعالیتهایی ازایندست بودند. من در آن زمان بهجز کتاب درسی، کتابهای دیگر را زیاد مطالعه می کردم، سرعتم در کتاب خواندن بالابود حتی الآن هم زیاد مطالعه می کنم چون به کتاب علاقه زیادی دارم. کتابهایی که آن زمان مطالعه می کردم کتابهای مرحوم شریعتی و شهید مطهری بود که بعد از مدتی از طرف ریاست دانشکده و گروه آموزشی به من تذکر داده شد که این کتاب ها را مطالعه نکنم اما چون کشور در آن زمان در وضعیتی دیگر بود و من در جریان آن وضعیتها بودم نمیتوانستم از آن قضایا مستثنا باشم و همین مسئله کتاب ها باعث شد در سال 56 قراردادم را تمدید نکنند. آن زمان به این صورت بود که بعد از 2 یا 3 سال مربی بودن ما را به خارج از کشور اعزام می کردند که ادامه تحصیل بدهیم و دوره تخصصی را بگذرانیم و به کشور برگردیم و من به دليل شركت در اجتماعات كار خود را هم از دست دادم. بعد از پیروزی انقلاب، دانشجویان انقلابی دوباره خواستار حضور بنده در دانشکده شدند و من در سال 58 به دانشکده برگشتم و این بار بهعنوان عضو هیئتعلمی مجدداً شروع به کارکردم.
جو فرهنگي خانواده چه تأثیری بر پيشرفت تحصيلي شما داشت؟
همه خانواده من اهل درس و تحصیل بودند. من سومین فرزند خانواده بودم که ادامه تحصیل دادم. در این میان فرهنگی بودن پدرم بیتأثیر نبود. چون پدرم فرهنگي بود من هممیل به درس دادن را از همان زمان درون خود زنده میدیدم. من در دوران دبیرستان به خانمي درس می دادم که چون متأهل بود اجازه نداشت که بادانش آموزان دیگر در مدرسه درس بخواند به همین خاطر باید بهصورت متفرقه درس می خواند و چون من درسم خوب بود شوهر ایشان بعد از پرسوجو از دبیرستان از من درخواست کرد که به همسرش درس بدهم و همین برای من یک امتیاز بود و من باید درعینحال که خودم کلاس ششم دبیرستان بودم به فردی دیگر در همین مقطع نیز درس می دادم، پس باید درسها را جلوتر از کلاس میخواندم و بسیار خوب یاد می گرفتم تا بتوانم به خانم درس بدهم، این کار باعث شده بود من در کلاس از دیگران متمایز باشم و در کنکور نیز موفق شوم.
شما در چه سالی ازدواج کردید؟ ثمره این ازدواج چیست؟
همزمان با استخدامم در سال 55 با یکی از همشهریانم ازدواج کردم البته موضوع انتخاب را به خانواده سپرده بودم و به عنایت خدا از خانوادهای سرشناس و محترم همسر انتخاب کردم و در این چند سال، بار مسئولیتهای سنگینی که من داشتم به عهده همسرم بوده و من از این لحاظ شرمنده ایشان هستم که نتوانستم وظایفم را در قبال خانوادهام بهخوبی انجام دهم و امیدوارم که مرا ببخشند. من پنج فرزند دارم 3 پسر و 2 دختر که اولین و آخرین فرزندم دختر هستند.
فرمودید که سال 55 ازدواج کردید پس با این حساب بچههای شما در زمان انقلاب و جنگ به دنيا آمدهاند درست است؟
بله، فرزند اولم در دوران حکومتنظامی متولد شد، یعنی سال 57 که انقلاب هنوز پیروز نشده بود به همین خاطر من از کلانتری محل مجوز عبور گرفتم زیرا هرلحظه امکان داشت که همسرم نیاز به بیمارستان داشته باشد و با این مجوز من برای بردن همسرم به بیمارستان مشکلی نداشتم. فرزند دومم سال 58 متولد شد، زمانی که هنوز جنگ شروع نشده بود و تابستان آن سال موضوع جهاد سازندگی مطرح بود و من هم کارت جهاد را گرفتم و رفتم در روستاها برای کمک به کشاورزان. فرزند سومم در سال 64 به دنیا آمد، دقیقاً در اوج جنگ و بمبارانها، در آن زمان آژیر بمباران که به صدا درمیآمد من و 3 فرزندم و همسرم که باردار فرزند چهارمم بود (66-67) به زیر پله منزل می رفتیم که فکر می کردیم امن است. فرزند پنجمم در 23 فروردین سال 73 متولد شد که روز دندانپزشکی است و من آن روز دبیر کنگره سالانه انجمن دندانپزشکی بودم و همسرم در حال وضع حمل بود. همسرم همیشه این مطلب را می گوید که توکار و شغلت را به من ترجیح می دهی، ولی خدا را شکر آن لحظه یکی از دوستانمان، خانم دکتر بقایی چون اطلاع داشتند که من درگیر هستم جای من را پر کردند و من لحظه ای رسیدم که دیگر همسرم در اتاق عمل بود.
تحصیلات فرزندانتان به چه صورت است؟
بچههای من چون فکر می کردند که دندانپزشکی کار پردردسری است نمی خواستند که در این رشته ادامه تحصیل دهند. دختر اولم در رشته مهندسی صنایع غذایی ادامه تحصیل داد و بعد از 3 ماه که در مطب کنار من مشغول به کار شد، به این رشته علاقهمند شد و تصمیم گرفت که ادامه تحصیل بدهد و در حال حاضر هم دندانپزشک هست و هم مدرک مهندسی صنایع غذایی را دارد و با یک دندانپزشک هم ازدواج کرد و در اصفهان ساکن است. داماد بنده ازنظر اخلاقی و رفتاری و هم تعهد کاری جزو افراد شاخص و عالی هستند. فرزند دومم نیز مدرک مهندسی معدن دارد و ایشان هم بعداً دندانپزشکی را ادامه داد و در حال حاضر دندانپزشک است. فرزند سومم مهندسی زمینشناسی را انتخاب کرد اما بعد با همسرش هر دو دندانپزشکی را خواندند. فرزند چهارمم، مدرک کارشناسی عمران و کارشناسی ارشد سازه های دریایی رادارد. فرزند پنجمم دانشجوی معماری است. و یک نوه هم از دختر اولم دارم که شیرینی زندگی ما است.
پس در نهایت دندانپزشکی را انتخاب کردند. لطفاً در مورد نحوه ازدواج دختر اول بفرمایید؟
بههرحال مقدر و خواست خدا و عنایت حضرت زهرا بود که داماد ما از خانواده سادات باشند و خیلی خانواده خوبی هستند، دختر من هم علیرغم اینکه سختگیر بود و باید از ما دور میشد و به اصفهان میرفت مخالفت نکرد و این برای من جالب بود و ازنظر ما وصلت بسیار خوبی بود.
برنامههای مراسم هم متعارف بود هزینههای آنچنانی و زیادی نداشتیم؛ سختگیری هم نداشتیم. اصل این بود که خانواده خوب و ایمانی و علمی بودند.
شما از سال 46 تا 52 دانشجو بوديد، مطمئناً درس خواندن در آن زمان باحال خیلی تفاوت داشته، این امکان وجود دارد که یکی از خاطرات خوب زمان دانشجویی خودتان را تعریف کنید؟ مثلاً استاد خاصی یا همکلاسی خاصی وجود داشته که روی شما تأثیر گذاشته باشد؟
تمام دوران دانشجویی من خاطره است. عمدهی اساتید بنده برایم بهعنوان الگو مطرح بودند، ازجمله اساتیدی که در بخش ما بودند، دکتر مصفا که در قید حیات هستند و پیشکسوت ما محسوب می شوند، دکتر علوی که خدا رحمتشان کند، ّمرحوم دکتر هاشمی که مدیر گروه ما و فردی بسیار دلسوز برای آموزش دانشکده بود، دکتر یزدی از اساتید خوب، دکتر مسگر زاده که در بخش جراحی حضور داشتند. همچنین مرحوم آقای دکتر دستوری، آقای دکتر شاه وردیانی، دکتر عمران بختیار و دکتر خویی، تمامی این افراد الگوهای رفتاری خوبی بودند.
نمونه ای از رفتارهای اساتید را مثال بزنید که برای شما بهعنوان الگو مطرحشده و شما سعی کردید که از آن پیروی کنید؟
من خاطره ی خوبی از کلاسهای مرحوم دکتر آرمین در پاتولوژی دارم. درس پاتولوژی درسی بسیار خشک است. اما شیوه تدریس استاد بسیار عالی بود و به زبان عامیانه و بسیار روان بحث را مطرح می کردند و از یکبهیک دانشجویان می خواست که در بحث شرکت کنند و تمام نظرات بچهها را روی تخته می نوشت و در آخر نتیجه را از زبان بچهها بیان می کرد. کلاس را با شوخیهای خوبی سرحال و شاداب نگه می داشت. دکتر آرمین الگوی بسیار خوبی برای ما ازنظر آموزشی و همچنین اخلاقی و رفتاری بود. دکتر محتاط در درس بیوشیمی، دکتر رهبری در درس بیوفیزیک که خدا ایشان را رحمت کند الگوی بسیار باشخصیتی در دانشکده ما بودند و همچنین در قسمت علوم پایه پزشکی هم حضور داشتند و ما هر زمان که به علوم پایه می رفتیم دلگرم بودیم که یک نفر دندانپزشک آنجا هست که اگر مشکلی داشته باشیم به ما کمک خواهد کرد و بین اینهمه پزشک یک دندانپزشک پشتیبان ما هست، آقای دکتر رجحان که الگوی بسیار بافضیلتی در علوم پایه بودند و خانم دکتر اعتصام، در دانشکده خودمان دکتر برخورداری و دکتر فردوس و دکتر قاضی نوری و دکتر توسلی و دکتر فرشچیان، دکتر خویی که خدا بیامرزدّشان از نیروهای خوب بودند درواقع زمانی که شاه و دربار و ساواک می خواستند دانشگاه به میل خودشان اداره شود، نیروهایی قوی و مستقل مانند ايشان بودند که عظمت دانشگاه تهران را حفظ کردند، که این بسیار جای تقدیر و تشکر از آن عزیزان دارد و خداوند روحشان را شاد کند.
آقای دکتر برمی گردیم به سال 57 که زمان اوجگیری انقلاب بود، خاطرهای از آن دوران دارید؟
سال 56 که قرارداد من را تمدید نکردند فرصت خوبی بود برای همراهی با مردم، من هم ازخداخواسته همراه مردم در این تظاهرات حضور داشتم. گاهی در خیابانها گاهی در بهشتزهرا، چون شهدای درگیری های خیابانی را به بهشتزهرا می بردند. گاهی روزانه 10-11 شهید را به بهشتزهرا می آوردند. شبها که از مطب به منزل برمی گشتم (منزل ما نزدیک دانشگاه صنعتی شریف بود) بعد از صرف شام با دوستان همسایه ازجمله شهید فضلالله اکبری در کوچه ها شروع به اللهاکبر گفتن می کردیم، من در جلو درب منزل می ایستادم و اولین اللهاکبر را که می گفتم آقای شاهچراغی رفیق دیگرم می آمد و او صدای بلندی داشت انگار که بلندگو قورت داده بود، با اللهاکبر او چند نفر دیگر از دوستان هم می آمدند و در کوچهپسکوچههای اطراف دانشگاه شریف و باغهای طرشت راه می افتادیم، آن کوچهها تحت نظر و کنترل گارد سلطنتی بود و همینکه ما را می دیدند در حال شعار هستیم به ما حمله می کردند و ما فرار می کردیم، مردم هم آن زمان خوب ما را همراهی می کردند و می دانستند که هرلحظه نیاز بهجایی برای فرار داریم درب منازل را نیمهباز می گذاشتند. یکشب که چندنفری به يكي از اين خانهها پناه بردیم بعدازاینکه جیپ مأمورها رفت، ما به کوچه برگشتیم به دنبال کفشهایمان چون حین فرار از پایمان درآمده بود و پابرهنه بودیم، مأمورها هم که حدس زده بودند ما براي برداشتن کفشهایمان برمی گردیم در تاریکی کمین کرده بودند و تا ما را دیدند دوباره به سمت ما حمله کردند و ما باز پا به فرار گذاشتیم. بههرحال روزهای خاطرهانگیزی بود.
آیا خاطره خاصي از روزهاي انقلاب و پيروزي داريد؟
در رابطه با ورود امام خاطرم هست که قرار بود ایشان زودتر از دوازدهم بهمن بیایند، شاه در تاریخ بيست و ششم دیماه رفت و امام اعلام کرد که اوایل بهمن خواهد آمد، اما بختیار فرودگاه را بسته بود و اجازه ورود به امام را نمی داد. حدود پانصد نفر از روحانیون در مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند و مردم همراه روحانیون مسیر دانشگاه تا میدان آزادی و بالعکس را شعار میدادند. من و دوستان نیز در نجفآباد کمیتهی استقبال تشکیل داده بودیم و به همراه چند تریلی مواد غذایی، حدود 20 اتوبوس و چند مینیبوس افرادی را از نجفآباد به تهران آوردیم و در مدرسه شهید صدوق که آیتالله غیوری آماده کرده بودند به همراه مردم ساير شهرستانها، اسکان دادیم، آیتالله غیوری واقعاً به گردن انقلاب حقدارد. من بااینکه در تهران منزل داشتم اما با همان مردم شبها را در همانجا میماندم چون باید کمک می كرديم. هر شب یکی از بزرگان میآمد و سخنرانی می کرد و برنامههای روز بعد را به ما میگفت. ما روزها را در دانشگاه بودیم و مراسم راهپیمایی از دانشگاه تا میدان آزادی و شب هم به محل اسکان که مدرسه شیخ صدوق بود برمی گشتیم. در روز یازدهم بهمن که قرار بر آمدن امام در فرداي آن روز بود همگی مردم ازجمله گروه ما میبایست مسیر ورود امام را تمیز می کردیم، اینجا دیگر یک نفر و دو نفر نبودند که همکاری می کردند بلکه جمعیت میلیونی بود و همه به شکل عجیبی تلاش می کردند. روز دوازدهم بهمن جایگاه و وظیفه هرکسی برای تشریففرمایی امام مشخص شد و برنامه به این صورت بود که امام جلو دانشگاه تهران سخنرانی داشته باشد و بعد به سمت بهشتزهرا حرکت کند، اما بهقدری جمعیت زیاد بود که اصلاً این امکان وجود نداشت که امام جلو دانشگاه سخنرانی کنند. ما نیز از ابنبابویه پیاده به بهشتزهرا رفتیم و در قطعه شهدای 17 شهریور مستقر شدیم، بالگرد امام دقیقاً جلو ما به زمین نشست و امام پیاده شدند و عبای خود را که دست حاج سید احمد آقا بود گرفت وایشان هم پیاده شد، امام در جایگاه خود قرار گرفت و سخنرانی تاريخي خود را آغاز کرد و با استقبال بي نظير مردم روبرو شد درنهایت حاجآقا ناطق نوری امام را با ترفندی خاص و زحمت زیاد از آن محل و بین آن جمعیت عظیم خارج کرد.
شما چهلودو سال پيش مدرک خود را بهعنوان دندانپزشک دریافت کردید و فراز و نشیبهای زیادی را طی کردید حال که از مرز هشتادسالگی دانشگاه عبور کردیم آیا به نظر شما به اهدافی که می خواستیم رسیده ایم، آینده دانشگاه را چطور می بینید؟
این مسئله مهمی است که آیا ما به اهداف خود رسیده ایم یا خیر، اصلاً این اهداف چه چیزهایی بوده اند. قطعاً دانشگاه تهران بهعنوان سمبل آموزش عالی کشور مطرح است که تجمیعی از دانشکده های پزشکی و غیرپزشکی است. زحمات زیادی کشیده شد توسط تمامی اساتیدی که هم ازنظر علمی و هم اخلاقی الگو بودند و توانستند دانشگاه تهران را به معنای واقعی خود برسانند، اما در حال حاضر برای پیشرفت بیشتر دانشگاه، تمهیدات بیشتری لازم است، چراکه بحث رقابت بینالمللی است، و این الزامات تابهحال از طریق زحمات رؤسای قبلی فراهمشده است و آقای دکتر جعفریان در حال حاضر ادامهدهنده اين راه است. عنایات خاص مقام معظم رهبری بر ارتقای علمی دانشگاه و ارتقای علمی فرهنگی کشورمان باعث پیشرفت های زیادی شده است و خواهد شد. به گفته اسلام و معصومین هرکس امروزش مثل دیروز باشد خسارتدیده است و تمام این آموزه های دیني و سفارشها، خود باعث می شود که انسان درجا نزند و به دنبال برنامههای راهبردی برای پیشرفت باشد. ما باید قله پیشرفت را بهگونهای تعریف کنیم که با امکانات موجود ما دستیافتنی باشد که هم بتوانیم به آن قله برسیم و هم قله آنقدر پایین نباشد که سطح تفکر ما نیز پایین بماند. در حال حاضر وضعیت ما در منطقه خوب است و آن چشماندازی که فکر می¬کردیم در سال 1404 باید به آن برسیم را، در اکثر و اغلب زمینهها رسیدهایم. در اکثر زمینهها رتبه اول را در منطقه داریم اما در برخی زمینهها در آسیا همرتبه دوم و یا سوم راداریم. اما نباید به این قانع باشیم چراکه کشورهای رقیب بیکار نمی نشینند. هرکسی که بهعنوان مسئول انتخاب می شود باید ادامهدهنده و تکمیلکننده راه فرد قبلی باشد. همه باید باهم همدل و همگام باشند و طبق برنامه راهبردی حرکت کنند، نظر و غرض شخصی یا گروه خاصي حکمفرما نباشد، باید آن چیزی که به صلاح دانشگاه است را دنبال کرد.
استاد در مورد وضعیت دندانپزشکی در دورهی مسئولیت شما در 10 سال اول انقلاب و 8 سالی که دبیر شورای آموزش دندانپزشکی و تخصصی وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی بودید و نیز 3 سال آخر ریاست مجدد دانشکدهی دندانپزشکی، توضیح بفرمایید.
اجازه بدهید موضوع را با توضیح بیشتری از وضعیت دندانپزشکی کشور در ابتدای انقلاب و پیروزی انقلاب شروع کنم. یکی از ایراداتی که دوستان از من مي گيرند این است که می گویند اهل توسعه هستم. بعد از انقلاب، شورای انقلاب فرهنگی تشکیل شد، مدیریت دانشکده ها جهادی شد و هر دانشکده را پنج نفر اداره می کردند که دو نفر دانشجو و یک نفر کارمند و دو نفر هیئتعلمی بودند. در دانشکده دندان پزشكي من هم بهعنوان عضو هیئتمدیره دانشكده و هم بهعنوان عضو هیئتمدیرهی دانشگاه تهران انتخاب شدم. ما 16 نفر بودیم که بهعنوان مربی استخدامشده بودیم و قرار بود بعد از 3 سال ما را برای کسب تخصص به خارج از کشور اعزام کنند، که این مسئله با پیروزی انقلاب منتفی شد. ما که دیدیم دانشکده هایمان دارد از دست می رود، در شورای انقلاب فرهنگی ،تبصره ای پیشنهاد کردیم که دانشکده های مادر می توانند برای تربیت کادر هیئتعلمی خود، دوره های تخصصی برگزار کنند و 6 ماه برای پذيرش این تبصره تلاش کردیم تا تربیت نیرو در داخل کشور برای تکمیل کادر هیئتعلمی دانشکدههای دندانپزشکی کلید بخورد، و با همان 16 نفر که از سالهای قبل از انقلاب بهعنوان مربی استخدامشده بودند و 25 نفر از فارغالتحصیلان خودمان، در 10 رشته آموزش دورههای تخصصی شروع شد. در وهله اول دانشکدههای دندانپزشکی تهران، شهید بهشتی، مشهد، شیراز، اصفهان ازنظر هیئتعلمی متخصص به یک وضعیت متناسب و پایدار رسیدند و اکثر کادر هیئتعلمی این دانشکدهها نتیجه همین دورههایی است که آن زمان برگزار کردیم. سپس دانشکدههای جدیدی مثل تبریز، کرمان شكل گرفتند که اکثریت کادر هیئتعلمی آن محصول راهاندازی همین دورهها بودند. بعدازاینکه این دانشکدهها به ثبات رسيدند و نیروهایشان تکمیل شد، شروع به برگزاری دورههای تخصصی کرديم. بعدازاین قضایا من تا سال 68 رئیس دانشکده بودم سپس برای فرصت مطالعاتی به خارج از کشور رفتم. از سال 84 بهعنوان دبیر شورای تخصصی دندانپزشکی انتخاب شدم. در آن زمان موضوع مطرح این بود که مردم ما نیاز به خدمات سلامت دارند، که آن زمان بهصورت خدمات درمانی، خدمات بهداشتی، خدمات سطح یک، دو و سه تقسیمبندی کرده بودیم. خدمات بهداشتی سطح یک را کاردانهای بهداشت دهان و دندان برای مردم انجام میدادند که امروزه به آنها تکنسین سلامت دهان و دندان میگویند. و تمام تلاش ما این بود که این نیرو های حد واسط بتوانند مردم را از مشكل پوسیدگی دندان نجات دهند و اجازه ندهند مردم نیازمند درمان شوند. دومین خدمات مربوط به خدمات سطح دو بود که همان خدمات درمانی بود و به عهده دندانپزشکان بود. خدمات سطح سه نیز مربوط به خدمات تخصصی است که قرار بر این بود متخصصین این مسئولیت را داشته باشند. خدمات سطح یک قابلاجرا بود و نیروهای لازم هم قابل پیشبینی بود. برای خدمات سطح دو نیز مشکل نداشتیم اما در مورد خدمات سطح سه، باید به تعداد لازم نیروی متخصص تربیت میکردیم و مراکز خدمات تخصصی را در مراکز استانها راهاندازی میکردیم، برای این کار لازم بود که دورههای تخصصی را گسترش دهیم. در سال 84 ورودی دانشجویان دستیاری ما حدود 140 نفر بود، ما تلاش کردیم که کمبود و نواقص همه دانشکدهها را چه ازنظر فیزیکی و چه ازنظر هیئتعلمی رفع کنیم و با تزريق فارغ التحصیل دورههای تخصصی به دانشکدهها بهعنوان هیئتعلمی،به یکییکی رشتهها مجوز دادیم، و در عرض 2 سال ظرفیت ما به 420 نفر رسید. پذیرش دانشجوهای دستیاری بهصورت هدفمند بود. ما تعریف کرده بودیم که سهمیه بومی استان می گیریم و شخص باید 3 برابر مدت تحصیل، یعنی 9 سال را در استان خود، خدمات تخصصی سطح سه، آنهم در مراکز تخصصی ارائه دهد. طرحی را وزیر آن زمان آقای دکتر لنکرانی تعریف کردند و گفتند ما باید پروژه ای را تعریف کنیم که مشخص شود کجا به چه تخصصي نياز داريم. بعد از ايشان خانم دکتر دستجردی مسئولیت برنامه راهبردی و سیاست برنامهریزی استراتژیک را به عهده گرفت و این طرح تحت عنوان طرح آمایش سرزمینی مورد اجرا قرار گرفت. دکتر ضیائی که دبیر شورای تخصصی پزشکی بود مسئول اجرای این طرح شد تا مشخص کند در رشتههای علوم پزشکی تا کجا میتوانیم فعاليتمان را گسترش دهیم و ازنظر علمی چه کنیم بهتر است. شش ماه طول کشید که این طرح به شورای عالی برنامهریزی وزارت خانه آمد و آنجا مشخص شد که کدام رشتهها و در چه مناطقی میتوانند گسترش پیدا کنند و برنامه راهبردی چیست، ازجمله در رابطه با دندانپزشکی مشخص شد که مرکز هر استان مجاز به داشتن یک دانشکده دندانپزشکی است. بنده تا آن زمان که حدود سال 86 بود تقاضای مراکز استانها را برای داشتن دانشکده دندانپزشکی رد می کردم اما بعد از آمدن این طرح، مخالفت برای داشتن دانشکده برای مراکز استانها در اختیار من نبود و جزء مطالبات دانشگاههای علوم پزشکی کشور بود و باید اجرا می شد. پس ما از این دانشکده ها بهعنوان مرکز ارجاع خدمات دندانپزشکی سطح سه استفاده کردیم. برای یک متخصص مجوز استخدام نمی دادند، ولي وقتی یک دانشکده دندانپزشکی با 10 گروه آموزشی و هرکدام 5 نفر هیئتعلمی تأسیس می شود 50 نفر متخصص در یک استان محروم به کار گرفته شوند، اینگونه همردیف استخدامی دارند و هم حقوق مکفی و هم احترامشان هم حفظ میشود، بهعنوانمثال وقتی می گویند دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه آموزشی شد یعنی تمام اعضای بیمارستانهای آموزشی وابسته به آن، عضو هیئتعلمی میشوند و هم حقوق دارند و همردیف استخدامی. اما دندانپزشکی متأسفانه اینگونه نبود و نیست. به همین خاطر وقتی یک فرد دندانپزشک متخصص فارغالتحصیل به یک دانشکده دندانپزشکی در استانی محروم میرود همانند سایر اعضای هیئتعلمی پزشکی آن دانشگاه دارای شرایط خوب و پایدار میشود. ساعاتی را در دانشکده است و بعدازآن در مطب خود خدماتی را به مردم ارائه می دهد و دیگر لازم نیست فردی برای ارتودنسی دندانهایش از استانی به استانهای برخوردار دیگر برود. و به دلیل همین استدلالها بود که ما پذیرفتیم مرکز هر استان دانشکده دندانپزشکی داشته باشد. پس خدمات سطح سه به عهده اعضای هیئتعلمی و خدمات سطح دو به عهده پزشک عمومی واگذار شد که باید در مراکز بهداشتی درمانی شهری روستایی مستقر می شد، که ما حدود شش هزار از این مراکز داریم و هر استان به فراخور خود چند مرکز شهری روستایی دارد. فرض بر این است که بهطور میانگین اگر هر استان 150 مرکز بهداشتی درمانی داشته باشد پس میبایست 150 دندانپزشک در این مراکز مستقر باشند. یکی از مشکلات ما عدم تناسب توزیع نیروی انسانی است، در حال حاضر ما 30 هزار دندانپزشک داریم که حدود 6-7 هزار نفر آنها در استان تهران و البرز هستند. ما مجوزهای دانشکدههای دندانپزشکی را بهشرط پذیرش بومی صادر کردیم یعنی بین 30 تا 50 درصد دانشجویانی که پذیرش میشدند باید بومی همان استان باشند و در همان دوران دانشجویی آماده میشدند که بعد از اتمام درس در مرکز بهداشتی درمانی خاصي مستقر شوند. حوزه معاونت درمان میبایست زیرساختها را آماده میکردند یعنی آن مرکزی را که قرار بود دانشجو بعد از اتمام درس در آنجا فعال باشد را آماده میکرد. در رابطه با تکمیل کادر هیئتعلمی، ما تعیین کرده بودیم که برای ورودی دستیاری میتوان 30 درصد افراد هیئتعلمی را بهصورت بومی جذب کرد. بهطور مثال دانشکده دندانپزشکی زاهدان در ابتدای مسئولیت من در سال 84 سي و سه عضو هیئتعلمی داشت که 31 نفر آنها پروازی بودند. ما با استفاده از پذیرش بومی و تعهد خاص در دورههای دستیاری وضعیت باثباتی را ازنظر هیئتعلمی براي اين مناطق رقم زدیم.البته زمانی توزیع عادلانه نیروی انسانی خواهیم داشت که به نیروی هیئتعلمی آن منطقه ی محروم اجازه داده شود که مثلاً برای خود مطبی داشته باشد که از ساعت 4 بعدازظهر نیز مشغول باشد و اینگونه به شهرستانی که در آن مستقرشده است عادت کند و ماندگار شود و خدمات سطح 3 را ارائه دهد، بهاینترتیب توانستيم تعداد اساتید پروازی را کم کنيم. وقتی اجازهی تأسیس یک دانشکده داده میشود، باید فضاهای مناسب فیزیکی، ساختمانی، تجهیزاتی و نیروی انسانی، داشته باشد، یعنی تمام امکانات را برای گرهگشایی از مشکل درمان و هر سه خدمات سطح یک و دو و سه را در اختیار آن استان قرارداد. البته برخی آمدند و لیست کردند که تعداد دانشکدههای دندانپزشکی از 20 عدد به 68 عدد رسیده است. باید عرض کنم که 28 عدد آنها بینالملل است که بنده زیر هیچکدام از مجوز این 28 عدد را امضا نکردهام و اگر هرکدام به امضای بنده است می توانید آن را تعطیل کنید حتی این موضوع را در جلسهای که همین اتهام به من وارد شد، که تعداد دانشکدهها را از 20 عدد به 68 رساندهام ذکر کردم، پس با این حساب تعداد دانشکدهها به سی و اندی می رسد که تعداد آن 17-18 عدد را هم بنده به خاطر طرح آمایش سرزمینی که مجری و پیشنهاددهندهی آن EDC دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بود مجوز گرفتم، و از این افزایش برای هر استان، در حال بهرهبرداری خوبی هستیم پس اگر افزایش دانشکده دندانپزشکی بد است پس چرا برای استان تهران 8 دانشکده باید داشته باشیم اما در استانی مثل اردبیل که محروم است نداشته باشیم که بچههای آن باید برای آموزش به آذربایجان و ارمنستان بروند و چیزی هم یاد نگیرند و برگردند یا مثلاً استان مازندران 2 دانشکده دارد اما گلستان نباید داشته باشد؟ این واقعاً بیانصافی است، ما باید خودمان را بهجای مردم آن استان ها قرار دهیم و خواسته های آن ها را ببینیم، اگر افزایش بد است پس چرا چند دانشکده دندانپزشکی استان تهران را کم نمی کنند و بهجای آن در استان های دیگر راه اندازی نمی کنند؟
آقای دکتر منزوی با توجه به اینکه شما سالهاست دکتر را می شناسید سؤال خاصی از ایشان ندارید؟
صحبت های آقای دکتر بسیار شیوا بود که من خیلی ها را هم نمی دانستم. آقای دکتر سال 1352 فارغ التحصیل شدند و من تازهوارد دانشگاه تهران شدم یعنی شناخت من از ایشان از سال 55 تا به امروز است که آقای دکتر آن سال بهعنوان مربی من بود. من سال 59 فارغ التحصیل شدم و بعد از انجام خدمت سربازی در سال 62 در خدمت ایشان برای دوره های تخصصی بودم. یکی از کارهای بزرگ آقای دکتر راهاندازی دوره های تخصصی بود. تا آن زمان تمام رؤسای تمام دانشکدههای دندانپزشکی کشور مربی بودند چون بیشتر اساتید رفته بودند، یعنی آنهایی که سالهای 54-55 آمده بودند یا بازنشسته شده بودند و یا كشور را ترك كردند،آن موقع دانشکده های ما بااینکه تعدادشان کم بود استاد نداشت. البته قبل از انقلاب ما دورههای تخصصی داشتیم، یک یا دو دوره راهاندازی شده بود برای دانشگاه تهران ولی در زمان انقلاب متوقف شد و سال 62 اولین دوره ی تخصصی داخل کشور راه اندازی شد، درحالیکه خیلی ها راغب نبودند دوره ای برگزار شود و تخصصی ایجاد شود. بنده در سال 64 هم دانشجو بودم و هم معاون مالی اداری دانشکده و دکتر هم رياست دانشكده را بر عهده داشت. من شاهد بودم باوجود تمام مشکلات چگونه این موضوع پیش می رفت، چون زمان جنگ بود. ما صبح سر کلاس بودیم و بعد می آمدیم بخش و می شدیم معلم و معاون دانشکده، بدون هیچ ادعایی. گاهی تا 4-5 بعدازظهر هم می ماندیم چون برگزاري برخی دوره ها به 150 تا 200 نفر هم مي رسید. آن زمان در دانشکده ما انجمن اسلامی بود و جهاد دانشگاهی که بسیار فعال بود و حتی از دانشکده پزشکی هم سبقتگرفته بود و این ها نبود مگر با کمک یکدیگر، جهاد دانشکده ما برای جبهه کانکس درست می کرد و ما خودمان نوبتی آن ها را پوشش می دادیم و یا درمانگاههایی را می ساخت منظورم این است زمان دکتر فاضل ما همه باهم یکی بودیم و تقسیمکار می کردیم. این وحدت ما خیلی مؤثر بود مثلاً شهید هدایت در جهاد دانشکده فعال بود و بهعنوان مسئول به جبهه هم رفت و شهید شد و آمفیتئاتر دانشكده ما به اسم این شهید بزرگوار است و همینطور عزیزان دیگری که در این زمینه فعالیت بسیاری کردند. بههرحال دندانپزشکی کشور بعد از انقلاب دچار یک رکود شدیدی شد که نیاز به یک موتور محرکه داشت که یکی از این ها راهاندازی دوره های تخصصی بود. خاطرم هست زمان آقای دکتر فرهادی که وزیر آموزش عالی بود به دفتر ایشان رفتیم و تحصن کردیم که دورههای داخل باید هم فعال باشند و هم کسی به خارج از کشور فرستاده نشود مگر در زمان نیاز. در همان موقع هابود که بیمارستان دکتر شریعتی بخش جراحی فک و صورت را راه اندازی کرد که بهشدت هم نیاز داشتیم ازجمله برای مجروحین جنگی، و تعداد متخصصین ما بسیار اندک بود و این دوره های تخصصی کمک بزرگی بود هم برای آموزش و هم براي درمان و در زمان جنگ ما تمام تلاش خودمان را کردیم که دانشکده تعطیل نشود. ما پشت شیشهها را بهصورت ضربدر چسب زده بودیم (جهت ايمني هنگام بمباران) و به كار خود ادامه مي داديم و دانشكده را حتي به بهانه حضور در جبهه تعطيل نمیکردیم. تا سال 64 که دانشگاه تهران و علوم پزشکی یکی بود از طرف دانشگاه به جبهه میرفتیم. یکی از اهداف دکتر جذب نیروهای متعهد بود، قبل از انقلاب اینیک مزیت بود که برای دوره به آمریکا و اروپا بروند، و با رفتن اساتید دانشکده ها خالی شد، بعدازآن، همدورههای تخصصی راهاندازی شد هم مربی هایی که جذب می شدند زیاد شد. در شورای آموزشی دانشکده دکتر چقدر مقاومت کرد و میگفت جذب نیرو با من است، باید نیرویی را جذب کرد که متعهد باشد و انقلاب را قبول داشته باشد و بتواند پایههای دانشکده را در آینده بسازد. این نیروها همه درسخوان و فعال بودند و در دورههای تخصصی هم شرکت می کردند و رتبه بالا کسب می كردند . حتی دریکی از جلسه های شورای آموزشی چیزی نمانده بود دکتر را از پنجره بیرون بيندازند. شاید الآن بدیهی باشد اما سال های جنگ شرایط واقعاً ویژه بود و باید واقعاً مقاومت می شد تا کمکم کادرها ساخته شود.
دكتر منزوي لطفاً در مورد خدمات دكتر فاضل در نحوه پوشش خدمات درماني جبهه در زمان جنگ و مردم پشت جبهه برايمان بگوييد.
دندانپزشکی شرایطش با پزشکی فرق دارد و باید جایی باشد که آب و برق و نور باشد اما پزشکی تا خط اول جبهه هم امکان دارد که بشود رفت. بههرحال آنچه وظیفه بود در حد ساپورت کردن دانشکدهها و یا قسمتهای اداری سعی میکردیم که انجام دهیم. چون پوشش دهی آن کانکسها نوبتی بود ما ده روز به ده روز یا دو هفته می رفتیم اهواز و فاو و مناطق جنگي، جهاد دانشکده ما درمانگاه بسیار خوبی داشت که به مردم تهران کمک میکرد و برای دانشجویان ما بسیار زمینه آموزشی خوبی بود که با هزینه کم برای مردم کارهایی انجام می داد. دکتر تا سال 68 رئيس دانشکده بود و اولین برد تخصصی ما بهصورت رسمی سال 68 بود و ما که ورودی 62 بودیم اصلاً بردی وجود نداشت، در اردیبهشت سال 68 آزمون برد برگزار شد و از دانشکده ما بهتنهایی بیستوچند نفر استادیار شدند و از آن سال به بعد برد تخصصی ما روتین شد و هرسال بهصورت منظم و خوب برگزار می شود و پایههای این موضوع را آقای دکتر فاضل گذاشت و البته ایشان 8 سال هم دبیر شورای تخصصی بود. دکتر همیشه به حرف های دیگران گوش می داد و وقت می گذاشت و به نظر دیگران احترام می گذاشت هرچند که گاهی ممکن بود درنهایت نظر خودشان را اعمال کند.
دكتر فاضل آيا شما به ورزش مطالعه و هنر هم علاقه داريد؟
ابتدا در موردمطالعه آزاد بگويم كه این بحث از دوران دبیرستان شروع شد، آن موقع، اتاقی را بهعنوان کتابخانه درست کرده بودند و مسئوليت آنجا را به من داده بودند، کتابها را امانت میدادم و خودم هم کتابها را میخواندم؛ و یادم است که برای ولادت حضرت محمد (ص) من را مسئول سخنرانی در سالن آمفیتئاتر شهر که جشنی در آن گرفته بودند، کردند و من کتابی در مورد حضرت محمد را نشستم خواندم و خلاصه كردم و در آن سن و سال کم، پشت تریبون رفتم و سخنرانی کردم؛ در زمان دانشجويي هم مانند بقيه دانشجويان مطالعه آزاد داشتم و کتابهاي بهظاهر ممنوعه را دستبهدست میكرديم و دو الی سهروزه کتاب را میخواندیم و به دست دیگری میرساندیم؛ ازجمله کتب مبانی فلسفی مارکسیسم و لنیسیم و ماتریالیسم را خیلی میخواندم. کتابهای بسیار حجیم فلسفي از افرادي مانند هگل را مطالعه میکردم. چون در آن زمان مبحث اصلي همینها بود. در آن مقطع زمانی (سال 46 تا 57 ) ایدئولوژیها نوظهور باهم درگير بودند. بهخصوص در دانشگاه و ما هم که در کوی دانشگاه بودیم سروکارمان با دانشجویان و با ایدئولوژیهای مختلف بود؛ و بایستی به آگاهی مجهز میشدیم و بیشتر هدفمان آگاهی بود و تشنه این مطالب بودیم که بدانیم چه خبر است. آن روزها سخنرانیهای مختلفی برگزار میشد؛ در سخنرانیهای شهید مطهری که در تالار فردوسی دانشکده ادبیات، برگزار میشد و دکتر شریعتی كه در حسینیه ارشاد ايراد میکردند شركت میکردیم. و گاهی وقتها کوی دانشگاه اتوبوس میگذاشتند و سی چهلنفری میرفتیم و نمیدانستیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. غیرازاین، کتابهایي عرفاني، کتابهای سرنوشت، سرگذشت و خاطرات افراد موفق مانند مرحوم قاضی، مرحوم آیتالله قاضی طباطبایی (قاضی بزرگ) و آیتالله خراسانی خیلی افراد دیگر را مطالعه میکردم. و اخیراً این چند سال گذشته به کتابهای دوران دفاع مقدس هم علاقه پیداکردهام. کمتر کتابی است که در مورد دوران 8 سالهی دفاع مقدس باشد و من مطالعه نکرده باشم و لحظهبهلحظه دفاع مقدس برای من اهمیت دارد و خاطره است؛ به تئاتر هم علاقه داشتم البته تئاتر زمان دانشجویی ما تئاتر روشنفکری بود، تئاتر سنگلج در ضلع جنوبی پارک شهر بود. تیم هنرپیشههای نامآور و فعلی ما در آنجا در تئاتر بازي مي كردند، مثل علی نصریان، محمدعلي کشاورز و غيره؛ كه الآن نامآور صحنههای سینمای ما هستند .
دكتر منزوي: استاد شما از نظر ورزشي افتخارات زيادي داريدلطفاً در خصوص برنامههای ورزشي خود بيشتر توضيح دهيد.
من از بچگي به ورزش علاقه داشتم و مانند بقيه در کوچه فوتبال بازی میکردم حتي همسایهها شاکی میشدند که به خانههایتان بروید. در دبیرستان هم رشته انتخابی من بسکتبال شد و هر موقع که دبیر سر کلاس نمیآمد، بچهها به من میگفتند که توپ بسکتبال را از دفتر بگیرم و چون شاگرداول بودم به من توپ را میدادند و زیاد سخت نمیگرفتند و شروع به بازی بسکتبال میکردیم. تا اینکه به دانشگاه آمدیم و در همان روزهای اول به سالن نزدیک میدان انقلاب که سالن دانشگاه بود رفتم و شروع به بازی کردم و عضو گروه دانشکده شدم و سپس کاپیتان گروه دانشکده شدم. در کوی دانشگاه هم فعالیتهای فوقبرنامه داشتم و من برنامه بسکتبال کوی را فعال کردم و جزو گروه کوی دانشگاه بودیم و کاپیتان گروه کوی دانشگاه هم بودم. بعد هم در دانشگاه تهران بهعنوان عضو گروه دانشگاه انتخاب شدم. گروه ما خیلی قدر و خوب بود؛ و حتي با دانشگاه ملی رقابت میکردیم؛ و تمرینات ما معمولاً با گروه ملی بود چون مربی گروه ما مربی گروه ملی هم بود ازاینرو خوب رشد کردیم؛ و سال 51 در مسابقات مشهد رتبه اول را به دست آوردیم. بااینکه گروه ما نیروي معروفی نداشت ولی گروه ما برد البته یکی از نیروهای خوب ما امیر ایلیاوی بود که الآن جزء پیشکسوتان است ورزش خیلی خوب است و باعث تندرستی روحی و فکری دانشجو میشود. دانشجو حتماً باید در کنار درس حداقل به یکرشته ورزشی بپردازد؛ و فعالیت فوقبرنامهاش ورزش باشد. من یادم است که هفتهای حداقل سه روز ورزش سنگین بسکتبال داشتم و هر دانشجویی در یکرشته ورزشی مشغول بود. مسابقات بسکتبال، تنیس والیبال و غیره که خیلی هیجانانگیز بود. ورزش باعث نشاط درونی میشود وباید محلی باشدکه دانشجو بتواند خستگی خود را در آن رفع کند و دوباره برای درس خواندن انرژی بگیرد. متأسفانه الآن این مسئله کمرنگ شده است. من درزمانی که معاون آموزشی و پژوهشی و دانشجویی دانشگاه بودم خیلی تلاش کردم که مراکز ورزشی را اضافه کنم و ساعات استفاده از سالن رابین دانشکدهها تقسیم کنم؛ حتي دانشجویان را تشویق و ترغیب میکردم. زماني كه دانشجو بودم یادم است که مسابقات کشتی بین دانشکدهها برگزار میشد و دانشکده ما قهرمانان خیلی خوبی داشت.حتي يكبارمرحوم تختی برای تماشای این مسابقات به سالن دانشگاه آمد و شاپور غلامرضا هم در جایگاه نشست و سالن هم پر از جمعیت بود. مرحوم تختی هم از آن پلههای فرعی وارد سالن شد وقتي مردم متوجه حضور وي شدند به احترامش برخاستند و شروع به تشویق کردند که شاید حدود 10 دقیقه ادامه داشت؛ و همه توجهها به سمت مرحوم تختی بود که در گوشه سالن بودند؛ ازقضا شاپور غلامرضا هم آنجا بود و خيلي ناراحت شد چون کسی به او توجه نداشت. من هم در همانجا جرقهای در ذهنم به وجود آمد که تختی را خواهند کشت. درست یک سال بعد در هتل او را کشتند. ما هم در تشیع جنازه او شرکت کردیم. روز بسیار خاطرهانگیز وتاسف باری بود.
با توجه به اينكه زياد اهل مطالعه هستيد اگر الآن بخواهید نوشته یا دستوری که بر زندگی شما تأثیر گذاشته است را بگویید به چه نکتهای اشاره میکنید؟
هرکدام از این مسائل تأثیری بر من داشته است. برای مثال زندگینامه مرحوم تربتی پدر آقای راشد پر از عبرت است و مرحوم قاضی بزرگ نیز شاگردانی را تربیتکرده بود که آخرین آنها مرحوم آیتالله بهجت بود و من به زندگی این آدمها غبطه میخوردم. بههرحال مسیری طی کردند و ریاضتهای زیادی کشیدند که به این مقام رسیدند من تلاش کردم که به این مسیر دستیابم ولی خودم را در این راه خیلی دور میبینم. توصیه این افراد کلاً دو چیز است یکی انجام واجبات و دوم ترک محرمات است که روایات ائمه هم همین دو مورد است. اگر این دو کار را انجام بدهیم تقریباً راه را درست رفتهایم و ارتقا در این راه؛ بستگی به درجه خلوص و ایمان و اعتقاد فرد دارد.
آيا مطالعه، و رزش و امور هنري مانع پيشرفت تحصيلي شما نمیشد؟
بههیچعنوان، اين فعالیتها نهتنها جلوی پیشرفت علمی را نمیگیرد بلکه مشوق و هدایتکننده است. ورزش دقیقاً نیاز بدن و روح است، مطالعه و هنر خوب و اصیل هم همینطور است. مثل فیلمنامههایی که آثار بسیار بدیع و کلاسیک و باارزش دنیا هستند. چه نویسندگان خودمان نوشته باشند و چه ترجمههایی که از بزرگان موجود است. چه مطالعه رمانهای معروف دنیا یا ديدن تئاترهاي روشنفکرانه. چيزي كه مانع رشد آدم میشود هنرهای مبتذل است.
ارتباط خود را باخدا چطور میبینید؟
خداوند درجایی فرموده است که اگر میخواهید بدانید که من چقدر شمارا دوست دارم، باید بینید که خدا چقدر در شما حضور و بروز دارد، همانقدر که شما خدا را مدنظر قرار میدهید و در زندگی خود مؤثر و شریک و تأثیرگذار میدانید، خدا هم به همان اندازه شمارا نگاه و عنایت میکند؛ و این امر متقابل است یعنی من در شبانهروز 17 رکعت نماز که چنددقیقهای بیش نیست حواسم نباشد که اصلاً با چه کسی دارم صحبت میکنم و چه چیزی صحبت میکنم و با اینها مشخص میشود که جایگاه خداوند در قلبم چقدر است؛ و نباید توقع اضافی داشت که خداوند چقدر به من عنایت میکند.
علت موفقیت شما چیست؟
من راجع به موفقیتم فکر نکردم و نمیدانم که آیا آدم موفقی بودهام یا نه. من تلاش خودم را کردهام و آن چیزی که از دستم برآمده را انجام دادهام. بهخصوص بعد از پیروزی انقلاب در میان مردم بودم و فداکاری مردم را میدیدم، جنگ هشتساله و تنگناها و ایثار و فداکاری بچهها را در جبهه میدیدم؛ و میگفتم که اگر کاری از دستم برمیآید باید انجام دهم. کارهایی که از عهده من برمیآمد در حیطه کارهای آموزشی و درمانی بود، راهاندازی دورههای تخصصی و فلوشیب ، بازنگری برنامههای آموزشی و اعطاي مجوزها جهت خدمت به مردم. اميدوارم اگر خدمات ما باعث شده در منطقه محرومي، درمانی انجام شود هم در ثواب آن سهیم باشیم. عواملی که در این مسیر برای من تأثیرگذار بود، در درجه اول قطعاً اعتقاد خانوادهام و پدر و مادرم به این امر بوده است. من آنچه را که دارم عنایت ائمه اطهار بهخصوص حضرت امام حسین میدانم. پدربزرگم روحانی بودن حاجآقا نورالله ابطحی از روحانیون معروف اصفهان بودند و در منزل ایشان در ماه محرم و صفر یک دهه مراسم روضه میگرفتند و همه علما اصفهان به آنجا میآمدند. من در این محل بزرگ شدم. از صبح که بیدار میشدم شروع به کارهای روضه میکردیم. حیاط را جارو میکردیم، منبع را پر از آب میکردیم، وسایل چای را میشستیم و تمیز میکردیم و بعدازظهر حیاط را آبپاشی میکردیم و فرشها را پهن میکردیم آتش روشن میکردیم از مردم پذیرایی میکردیم و این در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی من بود و کلاً در این بستر اعتقادی بزرگشدهام و خودم را مدیون عنایات ائمه اطهار و حضرت اباعبدالله الحسین میدانم غیرازآن، محیط دانشگاه و الگوها باعث این توفیقات شد؛ ما اساتید خیلی خوبی داشتیم و هنوز هم داریم. مثلاً جناب آقای دکتر شیبانی و جناب آقای دکتر یلدا الگوهای بسیار ارزندهای برای دانشگاه هستند. آمرحوم دکتر شفیعی استاد دانشکده داروسازی و مرحوم آقای دکتر شمس شریعت که جای ایشان در دانشگاه خالی است، جناب آقای دکتر بهادری، جناب آقای دکتر عقیقی، بزرگترهایی مثل مرحوم آقای دکتر قریب و جناب آقای دکتر شیبانی که واقعاً الگو هستند. خیلی نیروهای دیگر، که یکییکی نمیشود اسم برد. این افراد الگوهایی ارزنده برای من بودند و بعدازآن خدا را شکر در محیط و دانشگاهی رشد كرديم که نیروها و بزرگانی همچون شهید مطهری و دکتر شریعتی الگوهایی از راه و رسم زندگی و تفکر چگونه زیستن در مسیر واقعی زندگی و مکتب درست را به ما نشان دادند، چون پاسخگویی به مکاتبی نوظهور كه سعي در كشانيدن دانشجويان به سمت خود داشت فقط از دست اين بزرگان برمیآمد، اين افراد نیروهایی بودند که فقط خدا میداند که چقدر به گردن جامعه در جلوگیری از انحرافات حقدارند. متأسفانه بسیاری از بچههای خوب این مملکت به سمت گروه مجاهدین گرایش پیدا کردند و بعد هم بهعنوان منافقین به جان مردم افتادند؛ و کشورهای آمریکا و اروپا و عراق به اینها کمک کردند و همه میدانند که در جبههها چهکارهایی کردند؛ همچنين گروهای مارکسیسم و لنینیسم بودند که هرکدام شاخهشاخه میشدند، گروه اشرف، شاخه فداییان، اکثریت، اقلیت و تودهایها هرکدام از این شاخهها داستانی برای خود داشتند.
مشكل دانشجوي آن زمان تقابل ایدئولوژیها بود فكر میکنید مشكل دانشجوي الآن چيست؟
بله، ولي با اين وجود اصل مشکل عوض نشده است مشکل همان است، یعنی خلأ اندیشه و فکركه براي دانشجو در هر مقطع زمانی وجود دارد و پاسخگویی متناسب و بهروز به اين نیازها لازم است. دشمنان ما بیکار ننشستهاند ممکن است بلوک شرق ضعیف شده باشد و ایدئولوژی آن به قول حضرت امام به زبالهدان تاریخ رفته باشد ولی بلوک غرب دستبردار از تهاجم فرهنگی نیست، اینهمه ماهواره و کانال تلویزیونی و رادیویی، برنامهریزیشده است و برای ایران به زبان فارسی هزینه میکنند و بر اساس میل و سلیقه جوانان ما برنامهریزی میکنند. مثلاً سریالهای مستهجن که نتیجه آن لاابالیگری و بیبند باری است و اینها باعث میشود که جوان ما بهجای اینکه برود به دنبال برنامههای آموزشی خود و کتب علمی و آشنايي با واقعیات کشور، وقت خود را صرف اين برنامههای بیمحتوا كند. دانشجوي امروز بايد آگاهی فكري پیدا کند و بداند چه دلیل دارد که این کشور نوک حمله قرارگرفته است. بیشک یک ایدئولوژی جدید پیش رو است، یعنی نظام سرمایهداری غرب عزم خود را جزم كرده تا امکانات و ثروت در اختیار یک درصد باشد و 99 درصد از جمعیت کره زمین مطیع آنان باشند، ولي با سدي به نام اسلام مواجه شده است.، درست مانند صدر اسلام، نوع مبارزه هیچ فرقی نکرده است. باظهور اسلام و آغاز بعثت، منافع مشرکین و کفار عرب و قریش را به هم خورد و بهاینعلت با پیامبر دشمنی شد، الآن هم همینطور است اسرائیل یک غده سرطانی در منطقه است و آمریکا از آن بهعنوان خنجر خاورمیانه برای ضربه زدن به مسلمانان استفاده مي كند، انگلیس هم که از قدیم این برنامه را ردیف کرده و کشورهای همردیف آنها برنامهریزی خیلی مشخصی دارند و متأسفانه کشورهای مرتجع منطقه هم که سردسته آنها وهابیهای آل سعود هستند و در اختیار آنها هستند و تاچندسال پیش این را رو نمیکردند ولی الآن بهطور شفاف مطیع اوامر آنها در منطقه هستند، یمن را به خاک و خون میکشند به خاطر اینکه یمن در زنجیره محور مقاومت قرارگرفته است، لبنان را باید حتماً از بین ببرند، به دلیل اینکه حزبالله اینطوری است، سوریه، فلسطین، عراق را به همین دلیل میخواهند از بین ببرند.
توصيه شما به دانشجويان جهت استفاده بهينه از اوقات فراغت چيست؟
دانشجوی ما باید رسالت خود را بداند و مسئولیتپذیر باشد، مسئولیتپذیری در قبال کشور و انقلاب و مردم را باید بداند و احساس کند که از جنس مردم و محرومین است؛ و بداند چه چیزهایی مانع به ثمر رسیدن این نهال و این انقلاب نوپاست و بداند دوست و دشمن کیست؛ و آنوقت بر اساس شناخت میتواند برنامهریزی کند و خود را مجهز کند، بامطالعه نظرات مختلف و مطالعه مکاتب مختلف، بامطالعه دقیق ايدئولوژي شیعه که چطور در این هزار و چهار صدسال خون داده است، كه اگر این مسائل را درک کند، چراغ راهش روشن میشود.
در مورد اوقات فراغت اول اینکه مسئولین باید برای اوقات فراغت دانشجو برنامهریزی داشته باشند و دوم اینکه دانشجو باید رسالت خود را بشناسد و به محیط مطالعه برگردد ولي من مسئولیت دانشجو را مهمتر میدانم بهعبارتدیگر اوقات فراغتی تعریف نمیکنم، دانشجو در تمام طول این دوران دانشجوست و بایستی همواره مطالعه کند و این مطالعه اعم از مطالعات درسی و مجهز شدن به مطالب علمی روز و یکقدم جلوتر بردن آن علم مربوطه است و چه مطالعه در مورد محیط خودش و عوامل عقبماندگی کشورهای اسلامی. اروپاييان چند صدسال از جهالت ما استفاده کردهاند ثروت ما را به يغما بردهاند و در آنجا تبدیل به برج و خیابان و پارک کردهاند. پس باید آنها را به دیده دشمن بنگريم و فکر نکنیم که آنها دوست ما هستند ما خودمان باید کشورمان را بسازیم. زمانی که شهید بهشتی آلمان بود به همراه پسرش به عراق رفته بودند، در آن زمان پسرش که سن کمی داشت از وضع بد عراق شكايت میکند شهيد هم در جواب گفته بود که ما هم باید دست و آستینمان را بالا بزنیم و کشورمان را خودمان درست کنیم کسی نمیآید برای ما کشورمان را مثل آنها کند، و این چندساله دیدیم که امریکا اگر به عراق میآید چیزی جز ویرانی و خرابی به ارمغان نمیآورد و جز کشت و کشتار هدفی ندارد؛ و در افغانستان هم همینطور، جز افزایش تولید و تکثیر مواد مخدر برنامهای ندارد و هدف نهايي او حمله به ايران است.
لطفاً از نحوه آشنايي با دكتر منزوي برايمان بگوييد؟
ایشان در همه زمانها بهخصوص دهه 60 با ما بودند و در سال 61 -62 اولین ملاقات من با دکتر منزوی بود و دکتر را به دانشکده دعوت کردم و گفتیم که دانشکده به وجود شما نیازمند است. دکتر منزوی هم از همه نظر بسیار بالا و عالی بود و ازنظر تعهد و مسائل مذهبی واقعاً بینظیر بودند. من بهجرئت میتوانم بگوییم دکتر منزوی در اعضا هیئتعلمی جز معدود انگشتشمارهاست؛ و خیلی دلسوز برای دانشگاه و دانشجو و دلسوز برای ارتقا علمی دانشگاه است. بدون هیچ حب و بغض و کینهای نسبت به کسی، تمام هموغمش ارتقا دانشگاه است. زمانی ما در دانشکده فقط یک استاد داشتیم و البته یکی از عوامل مؤثر در رتبهبندی دانشگاهها چه کشوری، چه منطقهای و چه جهانی نسبت استاد بهکل اعضای هیئتعلمی است، تلاش آقای دکتر منزوی و بنده در این چندساله ارتقا این شاخصها بود که با همکاری و عنایات ریاستهای وقت دانشگاه جناب آقای دکتر لاریجانی و پس از ایشان جناب آقای دکتر جعفریان به انجام میرسید. سال 62 آقای دکتر منزوی را که ملاقات کردم گفتم که باید به دانشگاه بیایید. دوستان خیلی انگیزه نداشتند چون بعد از اتمام درس وارد مطب میشدند. ایشان فارغالتحصیل شده بود و مدیرکل شهرکرد شده بودند و در ورود ایشان به دانشکده به ایشان گفتم که تکلیف این است که به دانشکده بیایید و چون در آن موقع من داشتم نیرو جمع میکردم. سه الی چهار نیرو در کمیتههایی که در اوایل انقلاب شکلگرفته بود، عضو بودند و استخدام آنجا بودند و من رفتم با چه استدلالهایی این افراد را از کمیتههای انقلاب گرفتم و به دانشگاه آوردم. همینطور تعدادی را که عضو سپاه پاسداران شده بودند با سپاه بحث میکردم که وجود این افراد در دانشگاه لازم است، چون دانشگاه محل آموزش دندانپزشک و هیئتعلمی برای مملکت است. اگر اینجا درست شود دندانپزشکی کل کشور درست میشود. ولی اگر در سپاه باشند فقط در درمانگاه دندان پر میکنند. یادم هست که در دفتر آقای دکتر فرهادی بست نشستیم چون چند تا نیرو به سربازی میخواستند بروند و ما آنها را برای دانشکده میخواستیم. آنقدردر اتاق وزیر نشستم تا مجوز این چهار نفر را گرفتم. یک نیرو داشتیم که بورسیه ارتش بود. یک روز خدمت شهید بزرگوار صیاد شیرازی رسیدیم و استدلال کردیم و ایشان به مرحوم نظران واگذار کردند و مرحوم نظران هم گفتند که شدیداً به این نیرو نیاز دارند. من نیروهای اولیه خودم را اینطوری جمع کردم؛ و این نیروها پایهگذار هیئتعلمی دانشکده شدند. زمانی که آقای دکتر آمدند انقلاب فرهنگی انجامشده بود و در سال 63 دورههای تخصصی شکل گرفت و در سال 68 اولین امتحان برد کشور در دندانپزشکی برگزار شد.
در سال 57 که انقلاب شد و در سال 58 دوستان ما را به دانشگاه برگردانند و مجدداً در دانشکده بهعنوان مربی عضو هیئتعلمی و بعد در تابستان آن سال جهاد سازندگی راه افتاد و کارت جهاد سازندگی گرفتم و تابستان که تعطیل بود برای کمک به روستاییان و کشاورزان میرفتیم.
سال پنجاهونه مصادف با انقلاب فرهنگي شد از فعالیتهای خود در آن دوران برايمان بگوييد.
بله در سال 59 دانشگاهها محل تعارض افکار شده بود، گروهها و گروهکها یک استقلالی از صدقهسر انقلاب پیداکرده بودند و برای خودشان دفتری درست کرده بودند و از انقلاب سهمی میخواستند. راه و رسم مشخص بود و با رفراندوم که انجام شد بیش از 98.2 درصد از مردم هم جمهوری اسلامی را انتخاب کردند ولی اینها توقع داشتند که از کابینه سهمی داشته باشند، و چون دیدند که از این خبرها نیست، شروع به مخالفت کردند کمکم مخالفت علنی و زیرزمینی و جمعآوری اسلحه را شروع کردند و ماجراهایی که اتفاق افتاد و دانشگاهها بهجای اینکه محل درس باشد تبدیل شد به محل مبارزه و مخالفت با نظام و درگیری گروهکها با تودهی مردم که نهایتاً منجر به انقلاب فرهنگی شد. مسئولین و مردم که دلخونی از اینها داشتند و بین مردم و این گروهکها مثل ماجرای 9 دی درگیری ایجاد شد و این باعث شد که انقلاب فرهنگی اتفاق بیفتد و دانشگاهها تعطیل شود و مجدداً بازسازی ازنظر فرهنگی و برنامهریزی اتفاق بیفتد و مجدداً افتتاح شود. این اتفاق افتاد و در طی دو سال تعطیلی دانشگاهها، شورای انقلاب فرهنگی، کمیتههایی در رشتههای مختلف تشکیل داد و برنامههای درسی رشتهها بازنگری شد. در مدت تعطیلی هم شوراهای جهادی مدیریت دانشگاهها و دانشکدهها شکل گرفت؛ یعنی الگوی شورای مدیریت از انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی شکل گرفت و مدیریت دانشکده ما نیز بهصورت شورایی بود. (شورایی مرکب از 2 دانشجو و 1 کارمند و 2 نفر عضو هیئتعلمی که یکی از این 2 نفر رئیس دانشکده بود) دانشگاه تهران هم همینطور بهصورت الگوی جهادی بود، من مسئولیت معاونت آموزشی پژوهشی و دانشجویی را به عهده داشتم و دکتر افروز هم مسئولیت معاونت مالی اداری دانشگاه را به عهده داشت و دکتر عرب و دکتر صفاریان اعضای دانشجویی شورا بودند و آقای حاج بابایی عضو کارمندی شورا بود. زمان مسئولیت معاونت اینجانب در دانشگاه تهران با ریاست 3 نفر از بزرگان و پیشکسوتان دانشگاه تهران قرین بود که به ترتیب عبارت بودند از مرحوم دکتر گرجی اولین رئیس دانشگاه که از دانشکده حقوق و از اساتید بسیار برجسته که از شاگردان مرحوم آیتالله خویی بودند و از ایشان خیلی درس گرفتم، پس از ایشان آقای دکتر عباس شیبانی به ریاست دانشگاه تهران منصوب شدند که افتخار معاونت ایشان را نیز داشتم و پس از ایشان سومین ریاست دانشگاه را آقای دکتر یزدی صمدی از دانشکده کشاورزی به عهده گرفتند. در تمام دو سال انقلاب فرهنگی که دانشگاه تعطیل بود، مشغول بودیم. شرح وظایفی که برای اعضا هیئتعلمی تعیینشده بود، برای گروه پزشکی کارهای درمانی بود و برای افرادی که آموزشی بودند، پژوهش بیشتر رونق پیدا کرد. ما به دلیل نیاز به رفرنس و مرجعیت علمی نیاز به یکسری کتب مرجع معتبر داشتیم که تا آن روز در دانشگاه معمول نبود، استاد كه به سر کلاس میآمد یک جزوه را که هرسال تکرار میشد و برای زمان سی سال پیش بود را تدریس میکرد. در آن موقع مرکز نشر دانشگاهی در زیرمجموعه شورای انقلاب فرهنگی شکل گرفت و شرح وظایفی برای این افراد نوشته شد. مثلاً شرح وظایف اعضا هیئتعلمی مشخص شد و ترجمه كتب معتبر و بهروز یاز جمله این وظایف بود، یکسری اساتید بزرگ بودند که تألیف میکردند و عنوان کتاب و محتوا در آنجا تصویب میشد و یکسری هم پیشنهاد ترجمه کتب مرجع معتبر را میدادند و در این شورا تصویب میشد که این کتاب به درد دانشگاه میخورد یا نه، جهت تدريس لازم است یا بهعنوان رفرنس رشته دانشگاهی استفاده شود؛ مترجم هم بايد مورد ارزيابي قرار میگرفت يعني چند صفحه از کتاب مذبور را ترجمه میکرد و در گروه بررسی میشد و سپس میگفتند که متن و موضوع خوب است يا نه و پس از تصویب اقدام به ترجمهی کامل میشد، سپس مرکز نشر دانشگاهی به تمام دانشگاهها ابلاغ میکردند که این کتاب در حال ترجمه است و کسی دیگر کار تکراری انجام ندهد و ترجمهی فصلبهفصل بررسی و ویرایش میشد و صحافی و چاپ میشد و جزء انتشارات مرکز نشر دانشگاهی قرار میگرفت؛ در آن دو سال من بهعنوان نماینده دانشگاه تهران در مرکز نشر دانشگاه بودم و گزارش پیشرفت کارها به آنجا برده میشد. بعد بازگشایی دانشگاهها انجام شد که این مرحله بسیار سخت، یکی از عواملی که موجب بیماری قلبی من شد، این مرحله از کار بود. برای بازگشایی دانشگاه هم همان گروههای هیئتهای علمی که گرایشها و فکرهایی داشتند کارشکنی میکردند که بازگشایی نشود. این گروهها در خارج و داخل دادوبیداد میکردند که دانشگاه و علم را تعطیل کردهاند و مملکت را از پیشرفت انداختهاند و حال که همه زیرساختها آمادهشده بود همه ترجمهها، رفرنسها و برنامههای آموزشی آماده بود، کارشکنی میکردند که بازگشایی دانشگاه را به تعویق بیندازند. من تکتک دانشکدهها میرفتم و در هرکدام از این دانشکدهها آدمهای صاحبنظری بودند و باید با این افراد بحث میکردم. مثلاً در شورای آموزشی دانشکدهها مینشستیم و میگفتیم که چرا نمیخواهید دانشکده باز شود؟ و نظرخواهی میکردیم و هرکسی چیزی میگفت. مثلاً یکی میگفت گروه ما قبلاً هشت نفر بودیم الآن چهار نفر شدیم، دیگری میگفت ما کلاس وسایل کمکآموزشی نداریم، هرکس بهانهای میآورد، ما جمعبندی میکردیم و مشکلاتی که قابلحل بود حل میکردیم و اگر قابلحل نبود راهحلهای آن را میگفتیم و برنامهریزی میکردیم. تقریباً بیست دانشکده بود که ما باید یکبهیک اینها را میرفتیم و مشکلات آنها را گوش میکردیم و کارشکنیهایی که از طیفهای مختلف بود را خنثی میکردیم. بههرحال بازگشایی انجام شد و در این زمان هم جنگ شروعشده بود و مشکلات جبهه و جنگ مزيد بر علت شده بود.
لطفاً در خصوص فعالیتهای خود در جبهه براي خوانندگانمان توضيح دهيد.
دانشجوهاي خوب آن زمان ، مثل آقای دکتر رکن، آقای دکتر آخوندی، آقای دکتر عشقیار، آقای دکتر چلیپا و آقای دکتر حسینی، آقای دکتر حیدر، آقای دکتر رمضانیان، آقای دکتر شهامت نیا که از افراد فداکار و دلسوز نظام بودند و هستند، به جبههها رفتند و هر کس در رشته خودش خدمت میکرد. طرح کانکسها یا ماشینهای سیاری که یونیت دندانپزشکی در آن باشد را تدارک دیدیم و این برای اولین بار اتفاق میافتاد و به مناطق مختلف جبهه میبردیم و با استفاده از طرح یکماهه که برای پزشکان و دندانپزشکان تصویب شد و نیز دانشجویانی که خودشان بهصورت داوطلب میرفتند و اعضا هیئتعلمی که طرح یکماهه داشتند به این مناطق میرفتند و خدمت میکردند؛ و اعضا هیئتعلمی هم که طرح یکماهه نداشتند خودشان داوطلب به جبهه میرفتند. تا زمانی که کار پیشرفت کرد، مثلاً در عملیات والفجر 8 بیمارستان علی ابن ابیطالب و بیمارستان حضرت فاطمهی زهرا در آنطرف فاو تجهیز شد، بیمارستان زیرزمینی بسیار خوبی، در آن زمان ساختیم و مجهز به دو یونیت دندانپزشکی کردیم؛ و بهصورت داوطلبی هرکسی شروع به ارائه خدمات میکرد، در بعضی جاها هم که امکانات نداشتیم، وسایل اولیه را در یک چمدان میگذاشتیم و در گروه دو یا سهنفره به جبهه میرفتیم، در روستاهای اطراف هم میرفتیم و میگفتیم که از طرف امام خمینی دندانپزشک آمده است و در مسجد محل ارائه خدمت میکردیم. وقتی هم نزدیک عملیات بود گروههای اضطراری شکل میگرفت و معمولاً از بیستوچهار اسفند تا پانزدهم یا بیستم فروردین میرفتیم. در، عملیات فتح المبین بود که ما بیمارستان جبهه رقابیه را راهاندازی کردیم، تقربیا ده الی پانزده نفر از دانشگاه تهران بودیم، من و دکتر آشفته و آقای آبدار و مرحوم شیخان رفتیم و بعد که عملیات میخواست شروع شود، کاروانها راهاندازی شد و کانکسها و اتوبوسها و تریلیها و اتاقهای عمل سیار مستقر شدند، ما در محلي به نام بیت شاهی بعد از پل کرخه مستقر شدیم كه از آنطرف منتهی میشد به منطقههایی که دست عراق افتاده بود و طی عملیات فتح المبین قرار بود آنجا آزاد شود. من مسئول بیمارستان صحرایی شدم و شروع به تجهیز و استقرار بیمارستان کردیم، آنجا روستایی بود که یکسری اتاقهایی داشت که تمیز و ضدعفونی کردیم و اتاقهایی را برای کارهای مختلف آماده کردیم. دیدیم که بیمارستان خیلی بیدروپیکر است و آن زمان هم منافقین خیلی فعال بودند، به بهانه به جبهه آمدن و حمل مجروح اسلحه و اطلاعات جمع میکردند و به دشمن اطلاع میدادند که کجا را بزند. ما درخواست کردیم که بیمارستان را تعیین حدود بکنند و بولدوزر آمد و خاکبرداری کرد و یک خندق دورتادور بیمارستان کشید و دوتا ورودی و خروجی برای آن گذاشتیم و دم در آن نگهبان گذاشتیم، آنهایی که از پل کرخه به اینطرف میآمدند باید با مجوز میآمدند و بازرسي میشدند. گروهی هم که مسئول تخلیه مجروحین بودند از درب دیگر بیمارستان که به سمت جبهه بود میرفتند و مجروحین را میآوردند و اینجا این افراد تحویل میگرفتند. یکزمانی هم فهمیدیم که اسلحه را در کف ماشین میریختند و برانکارد روی آن میگذاشتند و اسلحه را از منطقه خارج میکردند. نامهای نوشته شد که فقط افراد با امضای من حق عبور از پل کرخه رادارند. یک نظم و نسقی داده شد و ما تقریباً 70 الی 80 آمبولانس از شرکت نفت داشتیم و یکسری هم مردم بهصورت داوطلب ماشین آورده بودند و یکسری هم از ارتش و جاهای دیگر آمبولانس آمده بود. غير اين با هماهنگی مسئول بهداری ارتش در آن منطقه (دکتر کریمی متخصص گوش و حلق و بینی که متخصص بهداری ارتش بود و دورهی وظیفهی خود را میگذراندند وضعیت را برای عملیات پیشرفتهتر حفظ میکردیم و از نیروهایی که داوطلب آمدهاند را استفاده مینمودیم.
يكي از خاطرات جبهه خود را برايمان بگوييد.
خاطرات بسیار زیاد در این عملیات دارم، عملیات چند مرحله بود مثلاً به ما اعلام میکردند که ساعت ده شب عملیات شروع میشود و ساعت شش یا هفت غروب راهپیمایی شروع میشد، بچهها تقریباً بیست الی سی کیلومتر و حتی بیشتر پیادهروی میکردند تا به منطقه درگیری اصلی برسند، سر شب حرکت میکردند تا به منطقه برسند، عملیات که شروع میشد ما میدانستیم که بعد از یکی الی دو ساعت تخلیه مجروحین شروع میشود، مجروحها را که میآوردند به چند دسته تقسیم میکردیم، یکسری موجی میشدند و به اتاق استراحت میرفتند و یکسری هم شکستگی ساده داشتند و به اتاق گچ برده میشدند و ارتوپدهایی که بودند شروع به درمان میکردند، یکسری هم خونریزی داشتند و سرم وصل میکردند و آمبولانس آنها را میبرد. تقریباً تا ساعت 10 صبح که میشد 1500 تا 2000 مجروح در بیمارستان داشتیم و اتوبوسهایی بود که صندلیهای آن را برداشته بودند و کف آن تشک پهن کرده بودند و مجروحین را در آن میگذاشتند و سرم وصل میکردند. یکسری هم که وضع آنها وخیم بود با بالگرد اعزام میشدند. تقریباً هر یکشب یا دو شب در میان عملیات بود و تا سیزده فروردین ادامه داشت. در دو الی سه روز اول یک اتوبوس از نیروهای جهادی دانشگاه تهران به جبهه آمدند و گفتند که برای بازدید آمدهاند و ما آنها را نگه داشتیم تا کمک کنند. آقای رضوی، آقای حاج بابایی، آقای رئیسی، آقای فنی زاده، آقای فرهمند، آقای شیخ پور، دکتر بیگدلی، آقای طهماسبی، آقای صادقی گل و نیروهای دیگر که نامشان را فراموش کردهام بودند، تقسیمکار كرديم هرکدام مسئولیت مشخصی از کار را به عهده گرفت. ازجمله کارشکنیهای که منافقین میکردند این بود که متوجه شدیم ماشینهایی از سمت جبهه میآیند همه پنچر میشوند و ما شک کردیم و به جادهی محل تردد ماشینها رفتیم و دیدیم که میخهای 3 پایه درروی زمین ریخته بودند. این نیروها به ما کمک کردند که یک نظم و ترتیبی به تخلیه مجروحین دادیم و قسمت کار مهم جبهه رسیدگی به مجروحین بود. خیلی جالب است وقتی میخواستیم به خانههایمان بازگردیم، در پل کرخه که رسیدیم به ما اجازهی عبور نمیدادند چون من گفته بودم که با نامه امضای من اجازه عبور بدهید، از ما این نامه را میخواستند و من در مینیبوس نشستم و نامه را نوشتم تا به ما اجازه عبور دادند.
شما فعاليت هاي زيادي داشته ايد لطفادر مورد طرح بهداشتکار و نیز راهاندازی دورههای تخصصی در ابتدای پیروزی انقلاب برايمان بگوئيد.
ما در انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه شدیم، دانشگاه را فعال و راهاندازی کردیم. طرح بهداشتکار دهان و دندان رازمانی که مرحوم شهید رجایی رئیسجمهور بود راه اندازي كرديم .شهيد رجايي خاطرات بدی از درد دندان داشت و مردم هم از درد دندان مینالیدند، در آن زمان طرح بهداشتکار دهان و دندان تصویب شد. این طرح در وزارت بهداری آن زمان آمد و وزیر طرح هم آقای دکتر منافی بود و این ارجاع شد به ما و ما هم گفتیم کار را دانشگاهی و علمی کنیم، یک دورهای تعریف کردیم که بهاصطلاح دندانپزشکی ناپیوسته بود. سه سال دوره میدیدند یکسری کارهای ابتدایی و کوچکی از دندانپزشکی یاد میگرفتند و انجام میدادند و پنج سال تعهد خدمت داشتند که در منطقه بومی خود این کارها را انجام بدهند و سپس برگردند و درس خود را ادامه بدهند تا دندانپزشک شوند که تقریباً 2000 نفر اینطوری گرفته شد و یکسری مراکزی بهعنوان مراکز بهداشتکار دهان و دندان در کشور تأسیس و راهاندازی شد که گروه دانشکده ما خیلی فعال در این کار مشارکت کردند. مثل آقای دکتر توسلی و دکتر آشفته و دکتر عشقیار و دکتر خوشنویسان هم بعداً آمدند، این مراکز در نقاط مختلف کشور ازجمله: بابل، رفسنجان، تبریز، مشهد، زاهدان، همدان مراکز تربیت بهداشتکار دهان و دندان تأسیس شد و پس از تربیت این نیروها مراکز بهداشتی درمانی شهری و روستایی در سیستم شبکه از وجود این نیروها بهره گرفت و پس از مدتزمانی در یک مقطع زمانی جناب آقای دکتر ملک افضلی گفتند که این افراد دیگر کارایی ندارند چون این افراد در درمان دخالت میکنند ولی این افراد باید در بهداشت دهان و دندان فعالیت کنند؛ و شاخصهای سلامتی دهان تغییری نکرد و این کار در زمان مرحوم آقای دکتر بهمن فاضل متوقف شد؛ و مراکز بهداشتکار دهان و دندان به دانشکدههای دندانپزشکی تغییر داده شدند؛ و علت اینکه دانشکدههای دندانپزشکی اضافه شد همین بود. بعد از طرح بهداشتکار دهان و دندان، زمزمههای ادغام دو وزارت خانه یعنی گروه پزشکی وزارت علوم و وزارت بهداری بود که وزارت بهداشت و درمان نام گرفت. من هم از طرف جناب آقای دکتر نجفی که وزیر علوم بودند، نمایندهی ایشان در شورای ادغام بودم، جلسات طولانی شبها در وزارت بهداری داشتیم. مرحوم آقای دکتر وحید دستجردی، آقای دکتر شیبانی، آقای دکتر منافی، آقای دکتر مرندی، آقای دکتر ایرج فاضل و آقای دکتر کلانتر معتمدی و خیلی از بزرگان دیگر هم بودند، راجع به فراز و نشیبها و مشکلات کار بحث میکردیم که ممکن است چه اتفاقاتی بیفتد. بعد از آقای دکتر منافی آقای دکتر مرندی وزیر بهداری شدند و آقای دکتر ایرج فاضل هم وزیر آموزش عالی شدند. این دو وزیر باهم هماهنگ بودند و روی این ادغام نظر موافق داشتند، پیشنهاد طرح تصویب شد وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی تشکیل شد. درست است من هم در آن زمان جزو مخالفین بودم، ولی با جمیع نظرات، مجلس به این نظر رسید که این طرح به نفع مردم است، دلیل مخالفت من هم این بود که آنهایی که در گروه پزشکی هستند میگویند اگر بیمارستانهای وزارت بهداری جزء دانشگاهها شوند امکانات ما برای تربیت پزشک بیشتر میشود ولی من میگفتم که وزارت بهداری چیزی ندارد که به دندانپزشکی اضافه شود. بههرحال ما متفقالقول شدیم که آنچه تصویب مجلس شده است را با تمام وجود و به نحو احسن انجام دهیم. اولین ثمره ادغام این شد که ما به دلیل کمبود پزشک و دندانپزشک و نیروهای گروه پزشکی ظرفیتها بهیکباره دو سه برابر شد. مثلاً در دندانپزشکی که ظرفیت دانشکدهی ما 60 نفر بود 200 نفر شد. من یادم است بچههایی که دلسوز نظام هستند، قرار شد که با آقای دکتر مرندی صحبت کنیم و جلسه گذاشتیم و بعد از کلی بحث قرار شد که دانشکده در دو نوبت صبح و بعدازظهر این نیروها را آموزش دهد. سپس پیشبینی مواد وسایل و تجهیزات را کردیم و آقای دکتر مرندی این پیشنهاد را قبول کردند و ما شروع به خرید مواد و تجهیزات کردیم و یونیتها را آماده کردیم و دانشکده را بازسازی کردیم و نیروهای پایه کار بعدازظهر هم همین نیروها بودند که ما آورده بودیم. همین 25 نیروی که برای دستیاری تخصصی آوردیم، مثل آقای دکتر منزوی و بقیه دوستان که تقریباً سی الی چهل نفر شده بودیم و قرار شد تا ساعت 5 و 6 بعدازظهر همه دانشکده بمانیم با تمام ظرفیت مشغول آموزش بودیم و بعدازظهرها بهعنوان مربی دستیار بودیم یعنی هم آموزش میدادیم و هم آموزش میگرفتیم چون دورههای تخصصی را نیز راهاندازی کرده بودیم.
شما در سمت مشاور بنياد مستضعفان خدمات زيادي در خصوص منطقه محروم بشاگرد انجام دادهاید لطفاً در مورد آن توضیح دهيد.
بشاگرد یک جریان ممتد است که هنوز هم ادامه دارد، دوستان کمیته امداد یک منطقهای را کشف کرده بودند که پای هیچکس به آنجا نرسیده بود، منطقهای در استان هرمزگان، از میناب که میخواستیم به آنجا برویم 15 الی 16 ساعت طول میکشید تا به آنجا برسیم، هوا بسیار گرم و گردنههای خطرناک و رودخانههای فصلی داشت که باید از این موانع عبور میکردیم تا به آنجا میرسیدیم. ولی بعداً جاده این مسیر را ساختند. در این منطقه 800 الی 900 پارچه آبادی بود که ازلحاظ امکانات چیزی نداشتند ، هر آبادی متشکل از 3 الی 4 خانوار بودند که هرکدام دور 2 درخت خرما اسکان گزیده بودند و تمام رزق و روزی آنها در طول سال از این 2 یا 3 درخت خرما تأمین میشد که همه شیعه بودند. در آن زمان هم بحث حمله آمریکا از خلیجفارس پیشآمده بود و تصمیم گرفته شد به این منطقه کمکرسانی شود و در این منطقهای پایگاهی باشد و جلوی هجمه دشمن گرفته شود، چون در سفرنامههای ایران گردان آمده بود که منطقهای است که مجهولالهویه است و کسی به آنجا برود دیگر برنمیگردد، ظاهراً در زمان خلفا که شیعه کشی بوده مردم، به این منطقه فرار میکردند. یکی از نیروهای بسیار خوب و تأثیر گذار بر پیشرفت بشاگرد مرحوم والی کارمند بانک صادرات بود که در جبهه حضور فعال داشت. کمیته امداد ایشان را صدا کرد و گفت جایی واجبتر از جبهه داریم به آنجا برو. مرحوم والی به آنجا رفته بود و مرحوم عسکر اولادی و آقای نیری جلسهای تشکیل دادند، و در آن موقع بنده مشاور رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان در امور مربوط به بیمارستانهای وابسته به بنیاد بودم، با تشکیل جلساتی بین مسئولین وقت مرحوم حاجآقای والی که مدیریت بشاگرد را به عهده داشتند برنامهریزی کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت برای منطقهی بشاگرد انجام شد که البته نقش مرحوم والی بسیار کلیدی و محوری بود. گروههایی به نام دوستداران بشاگرد شکل دادیم و برنامهریزی استراتژیک در ابعاد مختلف انجام شد که یکی از آنها کمبود آب بود، تیم آبخیزداری اساتید دانشگاه اصفهان را جمع کردیم و بردیم بازدید کردند و سرچشمههایی که سیل جاری میشد طراحی کردند سدهای خاکی درست شد تا آبهایی که بهصورت سیل جاری میشوند مهار شود که این کار انجام شد و الآن این منطقه بسیار دیدنی شده است، کمکم باغهای مرکبات شکل گرفت و باغهای چهارفصل در آنجا به وجود آمد. یکی از کارهای دیگری که در آنجا انجام شد مرکزی به نام شهرک امام خمینی بود، درمانگاه درست کردیم و دو تا یونیت دندانپزشکی گذاشتیم. مرحوم والی در این منطقه بسیار کارکرد و تمام زندگی خود را برای آبادی این منطقه صرف کرد. همچنین راهاندازی کارگاههای فنی حرفهای بهمنظور آموزش حرفههای مختلف به مردم و جوانان بومی آنجا از قبیل نجاری لولهکشی، برقکشی، بنایی، خیاطی و هر شغلی که فکر میکنید در آنجا آموزش داده میشد.و خوشبختانه الآن اين منطقه تبديل به يكي از قطبهای گردشگري شده است.
شما مسئوليت هاي زيادي داشته ايد لطفا در مورد 8 سال مسئولیت دبیری شورای آموزش دندانپزشکی و تخصصی هم براي خوانندگان مان توضيح دهيد.
در سال 1384 مسئولیت دبیرخانه را به عهده گرفتم قبل از من آقای دکتر حسین رودشکی دبیر شورای تخصصی بودند و آقای دکتر عسگری که دبیر فعلی دبیرخانه هستند، قائممقام ایشان بودند. در زمان ایشان مصوب شده بود که برنامه آموزشی دندانپزشکی عمومی بازنگری شود و برنامه بازنگری بر عهده من واگذار شد. از ابتدای انقلاب تا آن موقع برنامه دندانپزشکی 4 بار بازنگری شده بود که در همهی آنها بهصورت فعال مشارکت داشتم. درهرصورت آخرین بازنگری در سال 84 شروع شد و تا ابلاغ این بازنگری به دانشکدهها تقریباً 6 سال طول کشید. مقدمات خیلی سنگین و قوی را پایهگذاری کردیم که به چه نحوی این کار را به انجام رسانیم، حدود 15 پروژه برای بازنگری برنامه دندانپزشکی اجرا کردیم؛ یعنی یک دندانپزشک چه توانمندیهایی باید داشته باشد تا فارغالتحصیل شود، تقریباً تمام برنامههای دندانپزشکی دنیا را بررسی کردیم و نقاط قوت و ضعف خودمان را ليست كرديم، از تمام دانشکدههای دندانپزشکی نظرخواهی کردیم، چون در بازنگری یکسری مطالب جدید میآید که برنامه را ارتقا میدهد . بهجای واحدهای درسی جدیدی که پیشنهاد میشود باید یکسری واحدها حذف شوند. یکی از پروژههای 15 گانه این بود که شکایات مردم از دندانپزشکها را در پزشکی قانونی و نظام پزشکیهای سراسر کشور بررسی کردیم و ما عمده مشکلات را از عدم اطلاع از مهارتهای ارتباطی دیدیم یعنی آن چیزی که ما در برنامه آموزشی نداشتیم یا اگر داشتیم بهصورت مخفی بود که از استاد گرفته میشد. وقتی بازنگری کردیم دیدیم که در همه دنیا این مشکل بوده است و شروع به واردکردن مهارتهای ارتباطی در دورههای آموزشی کردیم. برنامه آن نوشته شد. بههرحال افراد سرشناس برای این کار را در کمیتههایی مجتمع کردیم و برای هرکدام از واحدهای درسی مسیر بسیار سختی را طی کردیم. تقریباًهمه اعضا هیئتعلمی دانشکدههای معتبر کشور در این کار درگیر بودند و از نقطه نظرات گروههای تخصصی استفاده کردیم، یکی از موارد دیگر اخلاق حرفهای بود که متأسفانه فراموششده بود و این مورد نیز جزو برنامه آموزشی قرار گرفت و همینطور ایمپلنتهای دندانی که جزو مسائل روز بود ولی در برنامههای آموزشی نبود وارد برنامه شد. از دیگر مواردی که موردتوجه قراردادیم این بود که در کوریکولوم های قبلی همه واحدها اجباری بود ما یکسری از واحدها را انتخابی کردیم و بر اساس علاقه و آیندهای که دانشجو برای خود در نظر دارد میتواند بستههای واحدهای انتخابی را انتخاب نماید. همچنین نگاه به دندانپزشکی جامعه نگر و دندانپزشکی پیشگیری محور اصلی کار بود و بهصورت ادغامشده، طولی، عرضی و ... در کل برنامه قرار گرفت. از دیگر مراحل کار، استقرار برنامه در دانشکدههای دندانپزشکی بود که کار عظیمی بود، جا دارد از زحمات آقایان دکتر خرازی، دکتر خامی، دکتر جعفری قوامآبادی، دکتر سروش، دکتر یزدانی، دکتر نصیبی، خانم دکتر محبی، خانم دکتر صدیق پور و سایر عزیزانی که نامشان در ذهنم نیست که زحمات بسیار طاقتفرسایی را در این امر متحمل شدند تشکر کنم. تیمی هم برای این کار تشکیل دادیم که وظیفهی آن استقرار برنامه در دانشکدهها بود که با دانشکدهها ارتباط داشت و به تکتک دانشکدهها میرفتیم و گروه آموزشی دانشکدهها را با برنامهی جدید و نحوهی چینش واحدها در ترمهای تحصیلی و غیره را بحث میکردیم. برنامه بازنگری دوره دکترا بسیار سنگین بود. بهموازات آن بازنگری برنامه آموزشی کاردانی بهداشت دهان و دندان را هم در دست داشتیم که قرار بود خدمات سطح یک را ارائه بدهند، همانطور که میدانید در خدمات سطح یک تمرکز ما بر روی آموزش بهداشت و پیشگیری است و هدف ارتقا شاخصهای سلامت دهان و دندان است که شاید معروفترین این شاخصها DMF است و نقش این نیروهای حد واسط بسیار مؤثر و حائز اهمیت است و وظیفهی ما بهعنوان مسئول امر آموزش در این 8 ساله تربیت هدفمند نیروهای موردنیاز کشور بخصوص سیستم شبکه PHC با حدود 6 هزار مرکز بهداشتی درمانی شهری و روستایی و پایگاهها بود که باتربیت این نیروها و استقرار آنها در این مراکز تحولی عظیم در بهبود شاخصهای سلامت دهان در کل کشور به وجود میآمد. از دیگر وظایف دبیرخانه، تربیت نیروهای ارائهکنندهی خدمات سطح دو شبکه بود که این نیروها دندانپزشک عمومی هستند و برنامهی آموزشی آنها نیز با توجه به توانمندیهای موردنیاز سیستم شبکه انجام شد بهطوریکه انتظار این بود که بالای 90% خدمات درمانی آموزشی بهداشتی بیماران توسط این گروه انجام پذیرد و برای اینکه نیروهای فارغالتحصیل ماندگاری پایایی در مراکز بهداشتی درمانی استانها داشته باشند برای دانشکدههای دندانپزشکی هر استان سهمیهی بومی استانی در نظر گرفته شد که پس از فارغالتحصیلی بدون هیچگونه اماواگر در آن مراکز مستقر و به خدمت مشغول شوند. البته الزامات موفق بودن این برنامه نیز پیشبینی شد ازجمله حقوق مکفی برای دندانپزشک و نیز تسهیلات دیگری از قبیل اینکه بعدازظهرها آن مراکز بهعنوان کلینیک ویژه دندانپزشک به کار گرفته شود تا هم خدمات دیگری خارج از بستههای خدماتی صبح به بیماران ارائه شود و هم ضریب ماندگاری دندانپزشک در آن محل بیشتر شود خدمات سطح سه در دانشکدههای مراکز استانها ارائه شد. از وظایف دیگر دبیرخانه تأمین نیروی خدمات تخصصی یا بهعبارتدیگر سطح سه بود که با توجه به اینکه مراکز استانها مجوز تأسیس دانشکدههای دندانپزشکی را گرفته بودند قرار شد در سیستم ارجاع در هراستانی بیمارانی که نیاز به خدمات تخصصی دارند به دانشکدههای دندانپزشکی ارجاع داده شوند و برای تأمین کادر هیئتعلمی بومی و ماندگار برای دانشکدههای دندانپزشکی استانهای محروم، در ورودی دورههای دستیاری پذیرش 30% افراد بومی در نظر گرفته شد که در تأمین نیروی هیئتعلمی تخصصی دانشکدههای استانهای محروم بسیار تأثیرگذار است. از دیگر کارهای ما بازنگری برنامههای آموزشی دورههای تخصصی بود، ما تقریباً 10 دوره تخصصی داریم که کلینیکال است و 2 گروه آموزشی داریم که پایه آن PHD بود؛ که یکی بیومتریال است و دیگری پی اچدی سلامت دهان است. دندانپزشکی اجتماعی بیشتر بر روی عوامل تأثیرگذار بر شاخصهای سلامت در کل جامعه کار میکند و هردوی اين رشتهها برای دانشکدهها مهم هستند؛ یعنی دانشکده دندانپزشکی از 12 گروه آموزشی شکلگرفته است که دوتای آن همین 2 گروه است که مبانی PHD دارند؛ و همه برنامههای آموزشی اینها بازنگری شد که کار بسیار عظیمی بود. گروههایی برای بازنگری این برنامهها از همه دانشکدههای دندانپزشکی نیروهای پیشکسوت، سابقهدار و باتجربه و در کنار اینها نیروهای جوان و نابغه و خوشذوق جمعآوری شد و کلیات بازنگری را به این افراد توضیح دادیم، مثلاً دوره تخصص ما سه سال بود، یکترم علوم پایه بود، یکترم علوم وابسته بود و دو سال هم دروس تخصصی بود. در طول تجربه کاری مشاهده کردیم که وقت برای کارهای تخصصی کم میآید، گفتیم که علوم پایه را یکبار در دوره تخصصی گذراندهاند و قرار شد که مطالب در علوم پایه مربوط به تخصص هر رشته باشد، علوم وابسته را هم در طول کار ادغام کردیم و دانشجو از سال اول در اختیار گروه قرار میگیرد و این دروس پایه و وابسته را در فواصل زمانی بین تخصصی و در تابستانها و بهصورت کارگاهی و غیره آموزش ببیند. همهی گروههای تخصصی در این مورد بسیار زحمت کشیدند و حداقل 150 تا 200 نفر از اعضاء هیئتعلمی دانشکدهها در این کارها فعالیت کردند و به دبیرخانه کمک کردند.
یکی دیگر از کارها برگزاری دورههای فلوشیپ بود، در زمان وزارت جناب آقای دکتر لنکرانی ایشان اظهار داشتند که شما درزمینهی فلوشیپ کارکنید پس برنامهریزی برای فلوشیپ در دندانپزشکی را شروع کردیم. کمیتههای تخصصی برای هر فلوشیپ شکل گرفت، ازجمله فلوشیپ هایی که تصویب و ابلاغ شد فلوشیپ پروتز ایمپلنت، پریو ایمپلنت، جراحیهای پیشرفته ایمپلنت، پروتزهای ماکزیلو فاشیال، لیزر (که بهصورت مشترک بین دانشگاه علوم پزشکی تهران و آخن آلمان برگزار شد)، اورال بیولوژی (که این نیز در دانشگاه علوم پزشکی تهران دانشکدهی دندانپزشکی انجام شد)، تروما، ترمیمی، دندانپزشکی بیمارستانی، شکاف لب و کام، تومورهای دهان و فک و صورت و سر و گردن (که بهصورت مشترک با مرکز سانترال بیمارستان امام خمینی و گروه جراحی دهان و فک و صورت دانشکده دندانپزشکی برگزار شد)، فلوشیپ درد، فلوشیپ بوی بددهان که در بیش از 50 رشته محل در دانشکدههای دندانپزشکی کشور راهاندازی و به پذیرش متقاضیان در این رشتهها پرداختند). کارهایی که بهصورت روتین دبیرخانه انجام میداد امتحانات ورودی دستیاری و تخصصی برد بود. در دبیرخانه باید سالی 4 الی 5 امتحان برگزار میکردیم، امتحان ورودی یکی از این امتحانات بود که ازنظر سلامت و امنیت امتحان خیلی اهمیت داشت؛ که ما یک گروه امین، قوی، حاذق، مدیر و مدبری داشتیم. در اینجا لازم است از زحمات جناب دکتر در ریز، دکتر منزوی، دکتر اقدسی، دکتر ظفرمند و کلیهی اعضای هیئت ممتحنهی امتحانات که در این 8 ساله و در این امر مهم دبیرخانه را یاری کردند تشکر کنم. در طول این 8 سال ما یک مورد هم مسئلهای نداشتیم و امتحانات ازنظر سلامت بسیار خوب برگزار شد. ما در امتحانات ورودی هم برای تکمیل کادر هیئتعلمی و ماندگار دندانپزشکی بحث بومی پذیری را مطرح کردیم و دندانپزشکان با سهمیه عادی بعد از فراغت از تحصیل باید دو و نیم (5/2) برابر مدت تحصیل تعهد خدمت هر جا که وزارت خانه تعیین میکرد به انجام تعهدات میپرداختند، ولی آنکه بومی بود سه برابر مدت تحصیل باید تعهد خدمت میداد. دندانپزشکی که عادی بود مثلاً باید هفت و نیم سال خدمت انجام میداد مشمول ضریب K میشد ولی کسی که بومی بود همان 9 سال را باید خدمت انجام میداد و ضریب نمیخورد. خوشبختانه روزبهروز بر تعداد اعضا هیئتعلمی ماندگار و یومی در مراکز دانشگاهی اضافه مشد. مجلس شورای اسلامی هم این طرح را تصویب کرد که 30 درصد طرح بومی گزینی باشد یعنی جایی که ما میتوانیم 3 دانشجو دستیار در بخشی بگیریم، 2 نفر دانشجو عادی میگیریم و یک دانشجو میتواند بومی باشد، بومی گزینی کار درستی است و تقریباً الآن دانشکدههای دندانپزشکی استانهای محروم به سمت ثبات و استقلال ازنظر هیئتعلمی ماندگار حرکت میکنند.
یکی از کارهای دیگری که انجام دادیم که با همکاری اعضا هیئتعلمی دانشکدههای دندانپزشکی کشور بود، تدوین استانداردهای ملی پایه دندانپزشکی عمومی بود که کار خیلی باارزشی بود، شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که چنین اتفاقی افتاده است، در پزشکی این کار انجام شد و تقریباً گزارشی که میکردند 24000 نفر ساعت بر روی استانداردهای پایه پزشکی کارکرده بودند و ما هم این کار را تقریباً یک و نیم سال تا دو سال انجام دادیم. از دانشگاه مشهد جناب آقای دکتر مکارم و جناب آقای دکتر اکبری و جناب آقای دکتر معین تقوی خیلی در این امر کمک کردند. یکی دیگر از کارهای ما تهیه و تدوین استانداردهای دانشکدههای دندانپزشکی بود، مجوز دانشکدههای دندانپزشکی دادهشده بود و من هم مرتب با آقای دکتر منزوی و آقای دکتر درریز و آقای دکتر دالایی آقای دکتر جعفری و سایر عزیزان به سفرهای استانی میرفتیم و بازدید میکردیم و میدیدیم که هرکسی به سلیقه خودش دانشکده را ساخته است، ما گفتیم که استانداردی باید نوشته شود و این اتفاق انجام گرفت و ما از گروههای شهرسازی دانشکدههای مختلف خواستیم در این زمینه کار کند و یکی که به نظر ما نزدیک بود را انتخاب کردیم و استاندارد را تدوین و تصویب کردیم که این استانداردها نهایتاً چاپ شد، جا دارد از زحمات ارزنده جناب آقای دکتر مهدی سروش در به ثمر رساندن این امر مهم تشکر و قدردانی کنم. یکی دیگر از کارهایی که انجام شد تهیه و تصویب شیوهنامه بهکارگیری دندانپزشکان متعهد مناطق 1 و 2 و 3 و بومی استانی بود. ابتدا من این نکته را یادآوری کنم که در دفترچه آزمون سراسری از ابتدای انقلاب تا به اکنون یک روش گزینش دانشجو شده است که ذاتاً نظرات آنها خیر بوده است ولی درست عمل نشده است، یعنی تصمیمگیرندگان به دلیل محرومیتزدایی از مناطق محروم سهمیه قائل شدهاند، یعنی وقتی تراز بندی میکنند ممکن است یک نفر با رتبه 500 منطقه 1 دانشجوی دندانپزشکی نشود و کسی با رتبه 2000 مناطق 2 و 3 دانشجوی دندانپزشکی شود، ولی قانونگذار به مناطق 2 و 3 این اولویت را داده است ولی در ازاء این مسئله هم قیدشده که دو برابر مدت تحصیل که از خدمات رایگان استفاده کردهاند باید در مناطق محروم خدمت انجام بدهند؛ و کسی که از منطقه یک است فقط یک برابر تحصیلات رایگان خدمت انجام میدهد. حال ممکن است سر کلاس درس دانشکده رتبهی تکرقمی و رتبهی پانزده هزارم هم باشد، که باعث ایجاد ناهماهنگی سطح علمی بین گزینششدهها میشود؛ و بایستی این افراد در مناطق خودشان و در استان خودشان جذب شوند که این درد و دل من با مسئولین است، کسی که منطقه محروم است در استان خودش باشد، اگر میخواهید دانشکدههایی داشته باشم که مأموریتهای ویژهای را که انقلاب فرهنگی به این دانشگاهها میدهد مثل دانشگاه تهران، گزینش و برگزیدگان ورودی آنها هم باید آدمهای نابغه و توانمند باشند که بتوانند و ظرفیت و کششی در سطح توقعات بینالمللی داشته باشند که یکی از نقاط کلیدی ورودی دانشجو به دانشگاه است. مثلاً وقتی قبل از اینکه دانشکده دندانپزشکی سمنان تأسیس شود، تعدادی بهصورت استانی، دانشکده تهران برای سمنان تربیت میکرد، یا اصفهان برای کهکیلویه و بویراحمد تربیت میکرد وقتی مجوز تأسیس دانشکده دندانپزشکی برای این مناطق داده شد دیگر این سهمیه را قطع کردیم و نیروهای مناطق 2 و 3 متعلق به هراستانی باید در دانشکدهی مرکز همان استان ورود پیدا کند. وقتی ما در همه استانها دانشکده دندانپزشکی داریم دیگر دلیلی وجود ندارد که اینگونه دانشجو پذیرش کنیم. البته این نواقصی است که در نحوهی گزینهی دانشجو در دفترچهی کنکور وجود دارد و باید این امر بازنگری و اصلاح شود.
آقای دکتر شما فرمودید 2 مرتبه مسئولیت ریاست دانشکده را بر عهده داشتید، در مورد دور اول که حدود 10 سال به طول انجامید و از سال 58 لغایت 68 توضیحاتی را فرمودید، ممکن است در مورد دور دوم مسئولیتتان در پست ریاست دانشکده نیز مطالبی بفرمایید؟
بله البته، دور دوم مسئولیت خود در دانشکده که به مدت 3 سال از اوایل آبان 89 تا آبان 92 به طول انجامید بهصورت تیتروار اهم کارهای انجامشده را اشاره میکنم، البته لازم به ذکر است که همزمان مسئولیت راهاندازی پژوهشکدهی علوم دندانپزشکی از طرف ریاست وقت دانشگاه،جناب آقای دکتر لاریجانی نیز به بنده واگذار شد که با شکلگیری و تصویب نهایی مرکز تحقیقات دندانپزشکی و 4 آزمایشگاه زیرمجموعهی آن به انجام رسید، همچنین راهاندازی آزمایشگاه زیست مواد هم در این زمان شکل گرفت. البته از جناب آقای دکتر آخوندی که درآن زمان مسئولیت زحمات بیشائبهای را متقبل شدند تشکر میکنم.
از دیگر کارهای انجامشده در اين مدت، اخذ مجوز اولین و شاید تنها مرکز رشد، دندانپزشکی کشور است که شرکتهای دانشبنیان در زیرمجموعهی این مرکز قرار دارند ، همچنين پیگیری تصویب چارت تشکیلاتی برای دانشکده، با توجه به توسعهی کمی و کیفی، 12 گروه آموزشی و مراکز آموزشی درمانی جدید مثل TMJ، ایمپلنت، لیزر، ... که سبب شد تعداد کارکنان از 262 پست سازمانی به 382 پست سازمانی ارتقاء یابد، که این امر از زمان ریاست بنده شروع و مراحل تصویب نهایی آن در اواخر سال 92 در زمان ریاست آقای دکتر بیات انجام شد، تصویب چارت تشکیلاتی پژوهشکده با حدود 135 پست سازمانی و مرکز رشد با حدود 35 پست سازمانی که در آن زمان شروع و در زمان جناب آقای دکتر منزوی و سرکار خانم دکتر جعفر زاده به تصویب نهایی رسید.
از دیگر کارهای انجامشده در دانشکده، در حوزهی تعالی و بهبود کیفیت میتوان از پایلوت ملی تعالی سازمانی و حاکمیت خدمات بالینی در دانشکدهی دندانپزشکی تهران در سال 89 و توسعه آن به شش دانشكده منتخب نام برد. كه باعث شد علاوه بر دريافت جایزهی ملی تعالی سازمانی در سال 1390، لوح تقدیر اولین جشنواره حاکمیت خدمات بالینی هم به دانشکدهی دندانپزشکی تهران تعلق گيرد.
اجرای پروژههای بهبود در دانشکده شامل تدوین برنامهی راهبردی دانشکده، مستندسازی، پروندهی الکترونیک، راهاندازی واحد مدیریت دانش و راهاندازی واحد رسیدگی به شکایات و نیز توانمندی کارکنان ازجمله پروژههای ارتقاء کیفیت بود که در دانشکده به انجام رسید، جا دارد از کلیهی کارکنان دانشکده که خالصانه در این راه قدم برداشتند خصوصاً جناب آقای دکتر خامی، جناب آقای دکتر سروش، جناب آقای ارشدی، جناب آقای قشقایی تشکر و قدردانی کنم.
و درنهایت از تمامی دوستانی که در این سالها هم گام و همراه اینجانب بوده اند كمال تقدير و تشكر را دارم.
-دکتر منزوی صحبت خاصي در مورد استاد داريد؟
آقای دکتر خیلی شیوا و خوب مطالب را تبیین کردند و خیلی از مسائل را هنوز نگفتهاند، چون زمان میخواهد و شاید اینجا جای گفتگوی این صحبتها نباشد، ولی این خاطرات خوب است که دوستان و دانشجویان بدانند که انقلاب ساده به دست نیامده است حالا هم بايد از خود بپرسيم ما برای انقلاب چه کردهایم نه اینکه انقلاب برای ما چه کرده است؛ که اگر این را بپذیریم بحث انجاموظیفه است آقای دکتر حق بزرگی در رشد و شکوفایی دندانپزشکی از اول انقلاب داشته و جزء بزرگان دندانپزشکی کشور هستند که در تمام جلسات از ستاد انقلاب فرهنگی و معاون دانشگاه و رئیس دانشکده و دبیر شورای تخصصی و الآن هم در شورای سلامت حضور دارند و بهعنوان یک مشاور میتواند برای دانشگاه و دبیرخانه و جامعه دندانپزشکی مثبت باشد. ما امثال ايشان را مدیون خانوادههايشان هستیم، چون اولویت را کار، خدمت به مملکت و تحقق اهداف انقلاب قرار داده اند و برای خانواده کم گذاشتهاند که اینیک بدهکاری است که نسبت خانوادهها داریم. من یادم است که آقای دکتر در آن زمان تنها مطب دار ما بودند و به خیلی از جاها باید میرفتند و نظر میدادند . یکی از کارهای بزرگ ايشان حمایت از صنایع داخلی بود، چون همه وسایل دندانپزشکی وارداتی بود و از اوایل انقلاب ايشان و دکتر آشفته کمک کردند که اولین یونیتها در کشور توسط تکنسینهای دانشکده ساخته شود، تولیدات داخلی از صفر شروع شد و الآن خیلی رشد کرده است. بحث، حفظ شعائر انقلاب است . با شناختی که از دکتر دارم ايشان مدافع انقلاب و رهبری است. حفظ شعائر شركت در انتخابات بهعنوان انجاموظیفه همیشه و راهپیمایی هاي 22 بهمن و روز قدس است که آقای دکتر و بنده همیشه شرکت میکنیم و این مسائل کلیدی است و دانشجویان هم بايد یاد بگیرند. همچنین شرکت در نماز جمعه یکی از این وظایف است. من فکر میکنم تذکر در متدین بودن و الگو بودن برای دانشجو این است که دانشجو باید ببیند و اخلاق هم با گفتن نیست و بیشتر با عملکرد است. استاد هم ازنظر اخلاقی و هم رفتاری برای دانشجو الگو است. یک استاد برای دانشجو از همه لحاظ ازنظر اخلاق رفتار نظم بهداشت و غیره باید الگو باشد. در اوایل انقلاب بحث جامعه اسلامی دندانپزشکی بود که تعداد بسیاری زیادی را دکتر جذب کردند و نصف بیشتر هیئتعلمی عضو این انجمن بودند و اینکارهای بسیاری زیادی است که انجامشده است و بههرحال هرچقدر کارکنیم باز کمکاری کردهایم. استاد در حد توان این کار را انجام دادهاند، البته هر کاری که میکنیم یکسری نقد بر آن وارد است که هیچ ایرادی ندارد، باید بپذیریم و دکتر هم اشکالات کار را میپذیرند و خیلی از دوستان انتقاد میکردند و آقای دکتر هم میپذیرفتند؛ که نشاندهنده سعهصدر و بزرگواری ايشان بوده است. امیدوارم این کاری هم که شما شروع کردید یک فرصت خوبی باشد که دانشجویان و اساتید بامطالعه این خاطرات ماندگار، گذشتهها را بیشتر درک کنند و متوجه شوند که واقعاً به این سادگی به اینجا نرسیدیم، ما باید تلاش کنیم که فرج آقا امام زمان با عملکرد خوبمان نزدیک شود.
من هم به نوبه خود از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد سپاسگزارم./ق
گفتگو: نجمه عبدالكريمي
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: