دکتر اردشیر قوام زاده: امروز توان تشخیص و درمان بیماری سرطان را همانند کشورهای پیشرفته داریم
در ادامه مرور تاریخ شفاهی دانشگاه با دکتر اردشير قوام زاده، استاد ممتاز دانشگاه و رييس مرکز تحقيقات هماتولوژی و انکولوژي و پيوند سلولهای بنيادي به گفتوگو نشستیم.در این گفتوگو دکتر محمد جهاني، استاد تمام و فوق تخصص خون و سرطان بالغين (هماتولوژي و مدیکال انکولوژي)، قائممقام مرکز تحقيقات هماتولوژي و انکولوژي و سلولهاي بنيادي و دکتر کامران علي مقدم، فوق تخصص خون و سرطان بالغين (هماتولوژي و مدیکال انکولوژي) و رييس بخش هماتولوژی و انکولوژی و پیوند سلولهای بنیادی بيمارستان دکتر شريعتي ما را همراهی کردند.
مقدمه:
او فردی شناختهشده در عرصه پزشکی نوین است. خدماتش در زمینه پیوند سلولهای بنیادی و بهویژه درمان انواع سرطانها او را به یک محقق بینالمللی و افتخاری برای جامعه پزشکی ایران تبدیل کرده است.
دکتر اردشیر قوام زاده اگرچه در ابتدا به رشتههای کشاورزی و حقوق علاقه داشت اما به پزشکی روی آورد. کسی فکرش را نمیکرد دانشآموز بازیگوش دوران مدرسه که تا کلاس سوم ابتدایی خواندن و نوشتن را بهخوبی یاد نگرفته بود سالها بعد کاری را در ایران اغاز کند که امید بهبودی و زندگی را در بیماران صعبالعلاج افزایش دهد.
روبروی او نشستن و از جزییات زندگیاش پرسیدن کمی سخت است اما فرصت فراهم شده را نباید از دست داد.
صراحت کلام، مهمترین ویژگی فردی اوست، حرفش را بیمحابا میزند و البته هرگز چیزی را برای خود طلب نکرده است. میگوید: «دانشگاه برای سلامتی من هم که شده نباید اجازه کار کردن به من بدهد» با خود میگویم بهراستی ما همانند دکتر قوام زاده در ایران و جهان داریم که بخواهیم او را بازنشسته کنیم.
آقاي دکتر لطفاً در ابتداي گفتوگو يک بيوگرافي کاملی از خودتان بفرماييد.
من ارديبهشت 1319 در بخش 5 تهران متولد شدم سال اول مدرسه به تفرش رفتم ولي چيزي یاد نگرفتم بهطوریکه وقتي به تهران برگشتم نمیتوانستم چيزي را بنويسم براي اينکه به درس خواندن هيچ علاقهای نداشتم. تا سوم ابتدايي تقریباً نوشتن و خواندن را بهطور کامل بلد نبودم. بازي الکدولک را خيلي دوست داشتم. سال اول را با معدل 11 به پايان رساندم و به تهران برگشتم و درسم را در مدرسه رازي ادامه دادم که بازهم معدلم 11 شد اما پدرم نگذاشت به سال بالاتر بروم. سال اول تا سوم را در خانه با خواهرم خواندم و درست نوشتن را ياد گرفتم. از سال چهارم به بعد پيشرفت کردم بهطوریکه سال پنجم شاگرداول شدم. در ابتدا اصلاً تصميم نداشتم که پزشکي بخوانم چون علاقه زيادي به رشته کشاورزي داشتم اما ديدم کشاورزي کشورمان مشکلات زيادي دارد، تصميم گرفتم حقوق بخوانم اما بعد با خودم فکر کردم گاهي ممکن است مجبور شوی حقيقت را کتمان کني. در نهايت به این موضوع رسیدم که رشتهای که کمتر وابسته به مسائل ديگر است پزشکي است.
پدرم من را براي پزشکي تشويق میکرد. يک همکلاسي در دارالفنون داشتم که شهيد شد. اهل اصفهان بود و دوست داشت در آلمان درس بخواند با پدرم خيلي دوست بود من را تشويق کردند که پزشکي را در خارج کشور بخوانم.
بعد از ديپلم به آلمان رفتم و زبان آلماني خواندم يکي از دوستان به من گفت تحصيل در اتریش سخت است بنابراين تصمیم گرفتم که به اتريش بروم در آنجا با تقاضای من موافقت شد و پذیرش کشور اتریش را اخذ کردم و چون زبان آلمانی بلد بودم توانستم خیلی سريع تحصيلم را آغاز کنم.
چه سالي به اتريش سفر کردید؟
سال 1340 از ايران رفتم و سپتامبر سال 1971 از دانشکده پزشکي وين فارغالتحصیل شدم.
دوره تخصص را کجا گذرانديد؟
بعد از پايان دوره پزشکي در اتريش براي تخصص حتماً بايد تابعيت اين کشور را میداشتم من در آن زمان افکار خاصي داشتم که ازنظر من الان اين افکار منحرفه است من خيلي ناسيوناليست غيرتي بودم و تابعيت را قبول نکردم بنابراين تقاضا کردم براي تحصيل به سوييس بروم زيرا در اين کشور بدون تابعيت میتوانستم تخصص بگيرم.
اول جراحي را انتخاب کردم اما وقتي که متوجه شدم فراگیری این رشته وابسته به ياد دادن يک فرد ديگر است آن را رها کردم و رشته فعلي خودم را که اصلاً نمیشناختم انتخاب کردم حتي اسمش ر ا از کتاب لغت پيدا کردم که انکولوژي يعني چه؟ بعد فهميدم که این کلمه ریشه یونانی دارد و «انکو» يعني تومور و پسوند «لوژي» يعني مطالعه.
کنار گذاشتن رشته جراحي خيلي سخت بود من در مصاحبه شرکت کردم ولی با صداقت قصد و تصمیم خودم را عنوان کردم و گفتم که نميخواهم اين رشته را بخوانم. من اولين نفري بودم که بعد از افتتاح بخش انکولوژي در بيمارستان 800 تختخوابي آرا که بين زوريخ و بازل قرار دارد همراه با يک نفر ديگر، تحصيل در این رشته را آغاز کرديم که بعدها پايه مديکال انکولوژي ایران شد.
بعد از هفت ماه به رشته داخلي رفتم. در آن زمان ظرفيت همه رشتهها خالی بود بهجز داخلي و اطفال، زيرا فارغالتحصیلان اين دو رشته میتوانستند در مطب کار کنند اما بقيه بايد در بيمارستان کار میکردند. 4 سال تخصص داخلي و يکسال راديولوژي خواندم بعد هم دوباره آمدم دو سال انکولوژي خواندم ولي هماتولوژيست نبودم. رييس بخش داخلی يک هماتولوژيست بود و به ما سيتولوژي درس میداد.
در سال 1989 که دوباره براي دوره پيوند سلولهای بنیادی به بازل سوئیس در بخش هماتولوژي و پيوند رفتم.
چند برادر و خواهر هستيد و شغل پدرتان چه بود؟
شش برادر و يک خواهر بودیم، برادر بزرگم که در وزارت دارايي و برادر دومم که در وزارت پست بودند فوتشدهاند و خواهرم هم دو سال پيش درگذشت.
يک برادر ناتنی ام واليباليست است و از من يک سال بزرگتر است و برادر دیگری دارم که سه سال از من کوچکتر است و رياضي خوانده و مهندس برق شده است الآن هم باوجوداینکه 73 سال دارد در دانشکده حقوق در حال درس خواندن است و ترم 5 حقوق را میخواند.
برادر کوچکم در وزارت بازرگاني کار میکرد که بازنشسته شده است. من فرزند چهارم خانواده هستم.
جنابعالي دوران دبيرستان را در دارالفنون تحصيل کردهاید کمي از حال و هواي آن زمان و نحوه تدريس در دارالفنون تعريف کنيد.
دوره راهنمايي را در مدرسه محمد قزويني سر چهارراه پهلوي سابق بودم مدرسه ما در خيابان سپه سابق در کوچه درگاهي قرار داشت. درگاهی نام یک سرتيپ اداره پليس در زمان رضاخان بود.
دوره راهنمايي که تمام شد به دارالفنون رفتم که معلمان بهتري داشت. در دارالفنون معلمي به نام آقاي کوشا داشتم که شيميست توانايي بود آقاي آذرنوش معلم ریاضیمان بود که خيلي هم خوب درس میداد، یکی دیگر از معلمهایم آقاي لاهيجي بود.
از همدورهایهای شما کسي هست که الآن سمت قابلتوجهی در کشور داشته باشد؟
متأسفانه به علت اينکه به خارج از کشور رفتم ارتباطم با آنها قطع شد. چندتایی هستند مثلاً آقاي مهندس يغمايي که کارخانه مواد غذايي دارد و مهندس فياض که در يکي از وزارتخانهها کار میکند. مصطفي مفيدي برادرزن دکتر شيباني هم بود که دستگيرش کرده بودند و من که به ايران برگشتم تازه در حال تحصیل در دوره پزشکي عمومي بود که دلیل تأخیرش دوره زندانی وی بود و بيمارستان شرکت نفت کار میکرد و بيشتر کار ترجمه انجام میداد.
دوست شما که شهيد شد که بود؟
ايشان مهندس حفار نفت بود وقتي من به وين رفتم او در لئوبن اتريش مهندس حفار بود قبل از فوتش آمد پيش من که فشارخون او را کنترل کنم به او گفتم اين جاهايي که میروی خطرناک نيست؟ گفت من 20 کيلومتر خارج از شهر هستم کسي اصلاً به من کاري ندارد همسرش هم اتريشي بود. تمام جنگ اينجا بود و 5 روز بود که خانمش از ايران رفته بود. چون با سيگار مخالف بود از سنگر خارج شده بود و به همين سبب بود که به شهادت رسید...
از پدر گرامي بفرماييد؟
پدرم در وزارت راه کار میکرد. وضع مالي ما متوسط بود؛ وقتي علی منصور فوت کرد پدرم که از دوستان منصور بود استعفا کرد اما بقيه به سرکارشان برگشتند بعدازآن هم کشاورزي میکرد ضمن اینکه از پدرش هم ارثی برايش مانده بود بنابراين کار دولتي را رها کرده بود و به کشاورزی مشغول بود.
چه سالي ازدواج کرديد؟ چند فرزند داريد؟
من سال 1356 ازدواج کردم همسرم ايراني سوييسي است. مادرش سوييسي است آنجا با ايشان آشنا شدم. فوقلیسانس اقتصاد دارد. من فکر میکردم ايشان رشته اقتصاد خوانده و ما ديگر نياز به کار نداريم! ولي فهميديم که اصلاً علاقهای به اقتصاد ندارد و بيشتر حرفه من را دوست دارد. با همسرم زماني که پدر ايشان به ايران آمده بود آشنا شدم و در ايران ازدواج کردم و الآن سه بچه دارم. دو پسر و يک دختر. دخترم دندانپزشک است، پسر بزرگم فوقلیسانس مکانيک است و لیسانس MBA خوانده، پسر کوچکم در کانادا لیسانس بهداشت گرفته و فعلاً در ایران پزشکي میخواند.
به فرزندانتان تأکید نکرديد که رشته خاصی را انتخاب کنند؟
نه اصلاً هیچ کدام را اجبار نکردم. پسر بزرگم هم که در امريکا زندگی میکرد به علت علاقه به خانوادهاش از امريکا برگشت.
زماني که فوق تخصص گرفتيد و به ايران برگشتيد کجا مشغول شديد؟
زماني که ايران آمدم چند جا میخواستند من را استخدام کنند بيمارستان امام، بيمارستان امیراعلم و بیمارستان امام حسين، براي من پست در نظر گرفته بودند همان موقع يک «امير السفرا» بود که براي کساني که خارج بودند پست میگرفت تا به ايران بيايند
من را تأیید کرده بودند که 50 هزار تومان حقوق میدهند که آن زمان، پول زيادي بود. بعد که ايران آمديم ديديم اينجا «في فور سرويس» است مثل جرياني که الآن درست کردهاند (طرح تحول سلامت). فردي به من گفت در بيمارستان شريعتي افراد جوانتری هستند و بعد هم پرسوجو کردم و فهميدم که حقوقش حدود شش تا هفت هزار تومان است با این حال من گفتم میخواهم به شريعتي بروم. در اينجا (شريعتي) هم تا نه ماه به من حقوق ندادند. آخرش هم نهاوندي رييس دانشگاه نامه نوشت تا شش هزار و سيصد تومان علیالحساب به من دادند. من همینجا ماندم و جاي ديگري نرفتم.
بعد از 16 ماه انقلاب شد. در بيمارستان شريعتي، خيلي هم معروف نبودم اما انقلابيون آن موقع من را بهعنوان نماينده هیئتعلمی منصوب کردند که البته من انقلابي آن طوري هم نبودم اما اينکه چطور من را انتخاب کردند جالب بود.
پسازآن، ما دکتر کماليان را بهعنوان رييس بيمارستان انتخاب کرديم بعد هم دکتر ساغري که فرد حسابگری بود رييس شد. دکتر ساغري هم بعدازاینکه رييس دانشکده شد بدون اينکه به من بگويد براي من حکم رييس بيمارستان شريعتي را زد. حدود دو سال رييس بیمارستان شريعتي بودم که البته کار عبثي بود.
چرا عبث بود؟
کار اجرایی کار امثال من نيست.
بيمارستان در زمان رياست شما چه مشکلاتي داشت؟
مشکلات زياد بود؛ اولين کاري که کردم مدير بيمارستان را به علت اينکه صبح اول وقت سرکارش حاضر نبود، اجازه ورود ندادم و گفتم ديگر به بيمارستان راهش ندهيد. اسمش را هم يادم نيست بعد هم به من گفتند تو تازه آمدي و دهانت بوي شير میدهد و اين حرفها؛ اما گفتم راهش ندهيد همان روز هم يک نفر را فرستادم با موتورسيکلت يک حکم براي فردي که به من معرفي کردند زدم. مدير بيمارستان را هم سه نفر انتخاب کردم تا هر 8 ساعت در بيمارستان حاضر باشند. امیر طيار، صالح زاده و طاهري بودند علتش اين بود که میخواستم هر اتفاقي که در بيمارستان میافتد حتماً يکي حضور داشته باشد.
سر اخراج مدير بيمارستان پيش وزير هم رفتند اما گفتم بههیچوجه امکان برگشت ايشان وجود ندارد. به نظرم، دوره من، دوره بدی نبود زماني که عمران بيمارستان را شروع کرديم آخرين بخشي که رنگآمیزی کرديم بخش خودمان بود.
چطور شد از رياست بيمارستان کنار رفتيد؟
من با سلسلهمراتب بالا هماهنگي نداشتم چون آنها کسي را میخواستند که خيلي بله بله بگويد. خود من هم قصد کنارهگیری داشتم چون کار من نبود.
بعد؟
حدود هفت سال همزمان سمت مدير گروه داخلي را داشتم، جوان بودم و تغييراتي دادم و در هر بيمارستاني مدیر گروه لوکال گذاشتم. البته به نظرم کار درستي نبود که من را با رتبه استادياري مديرگروه کردند. ولي خب انقلاب که میشود هميشه تغيير هم هست که ممکن است درست يا غلط باشد.
هر بيمارستاني را يک مديرگروه گذاشتم و با هم اداره کرديم اين اقدام باعث جلوگيري از بعضي کارهاي نفوذي شد و از آمدن برخي افراد براي استاديارشدن جلوگيري شد براي اينکه استاديار دستوري به درد نمیخورد استاديار بايد توانايي علمي داشته باشد. من در واقع رياست دپارتمان پزشکي را که همان مديرگروه داخلي دانشگاه بود برعهده داشتم.
مشکل ما اين بود که بيمارستان شريعتي فقط رشته هماتولوژي داشت؛ يادش به خیر دکتر بنیهاشمی خیلی به ما کمک کرد. رشته ما احتياج به تکامل داشت به اين فکر بوديم که فوق تخصص درست کنيم براي ايجاد فوق تخصص رشته هماتولوژي و انکولوژي اوايل مخالفت میکردند و میگفتند مردم برنج را در زاهدان خام میخورند آنوقت شما میخواهید فوق تخصص درست کنيد! بالاخره کساني که خارج درس خوانده بودند و در کميسيون وزارتخانه بودند کمک کردند و اولين بار فوق تخصص هماتولوژي و انکولوژي یا همان خون و سرطان بالغين را در سال 1361 تأیید شد. سال 1362 دکتر جهاني و دکتر آزرم و دکتر زاهدي اولين فلوشيپ رشته هماتولوژي و انکولوژي بودند.
الآن خوشبختانه حدود 270 نفر فوق تخصص اين رشته هستند که در سراسر کشور فعاليت میکنند که حدود 240 نفر از اینها در مرکز ما دوره دیدهاند. اين يک افتخار است که در سطح کشور و در همه استانها حداقل يک يا دو نفر متخصص وجود دارد و الان استاني را نداريم که اين تخصص را نداشته باشد. به نظرم کار بسيار مثبتي بوده که براي مملکت انجام شده است.
از آغاز پيوند مغز استخوان یا همان عنوان فعلی آن پیوند سلولهای بنیادی در ايران بفرماييد؟
از سال 1975 سروصداي پيوند در سوييس بلند شده بود ولي در امريکا از سال 1968 اولين پيوند موفق را به انسان انجام داده بودند. اين رشته هماتولوژی و انکولوژی بدون پيوند سلولهای بنيادي تقریباً ناقص است. من آمدم از مطبي که داشتم و پرکار هم بود و پول درمیآورد صرفنظر کردم و یک سال و اندي رفتم بازل (سوئیس) و با هماهنگیهایی که کردم به تهران برگشتم و يک پرستار و دو آزمايشگاه چي را که زبان بلد بودند به همراه بردم. به علت این که من در همانجا تحصيل کرده بودم با همين افراد براي پيوند به اتاق عمل میرفتم. بعضیاوقات فقط خود ما بوديم و هیچکسی در اتاق عمل نبود و عملاً اين کار را آموختم. در سال 1369 کار پيوند را در ايران شروع کرديم اينجا هم مشکلات خاص خودش را داشت يک بخش بود که بيماران ريه و هماتولوژی با هم بستري میشدند بالاخره آمديم اين دو را تقسیم کرديم. بعد فکر کرديم که براي ايجاد بخش پيوند زمان زيادي طول میکشد بنابراين کارگر و بنا آورديم درب و دستشويي گذاشتيم و با شش تخت کارمان را شروع کرديم. اول هم افراد میترسیدند که پيوند را انجام دهند چون تکنولوژي جديد ممکن است شکست بخورد و آبروريزي شود پیشترها دکتر گلدمن به من گفته بود که اولين پيوندي که انجام دادم بيمارم فوت شده بود بهطوریکه خودم هم داشتم میمردم، دومين بيمار هم فوت کرد و نمیدانستم چهکار کنم اما سومي موفقیتآمیز بود. بنابراين آمديم در بيمارستان شريعتي سه روز پشت سر هم 13 تا 15 اسفند روزي يک پيوند زديم تا اگر يکي از آنها دچار مشکل شد ما را هو نکنند و هوچي گري راه نيندازند. هيچ کدام هم فوت نکردند فقط يک مورد بعد از چهار پنج سال در اثر عفونت درگذشت. دو مورد ديگر زندهاند و بچه هم دارند و زندگي میکنند. پسازآن ساختمان شش طبقه کناری را گرفتيم که چهار طبقه آن هماتولوژي و انکولوژي است و يکي از بخشهای بزرگ جهان است البته الآن کمي عقبافتادهایم براي اينکه الآن «ام دي اندرسون» نزديک 700 پيوند انجام داده ولي سال قبل ما 445 پيوند انجام داديم. اين يکي از افتخارات بزرگ است که الآن 13 مرکز مختلف در ايران راهاندازی شده و پيوند مغز استخوان را انجام میدهند و بهغیراز يک مورد بقيه در مرکز ما آموزشدیدهاند.
اين کار ما ضمن اينکه آموزش کشوري را در پي داشته از رفتن بيماران به خارج براي پيوند هم کاسته است زيرا بايد بين 500 هزار دلار تا یکمیلیون دلار پرداخت کنند ضمن اینکه تا الآن نزديک شش هزار پيوند انجام شده و 13 مرکز هم راهاندازی شده است که براي کشور هم ازنظر اقتصادي هم درماني و هم آموزشي و پژوهشي مفيد بوده است.
مرکز ما دو افتخار بزرگ ايجاد کرده است يکي اينکه تعداد افراد هماتولوژيست و آنکولوژيست در کشور را افزايش داده و ديگر اينکه پيوند سلولهای بنیادی را راهاندازی کرده است که شدیداً موردنیاز مملکت بوده است.
ازنظر بینالمللی هم افتخارات بزرگي داشته است سال 2010 از مجمع بینالمللی اروپايي وين به مرکز ما جايزه دادند. اين جايزه به پنج نفر اهدا شد که يکي از جوايز به استاد خود من دکتر گرادفورد داده شد.
سال 2012 جايزه انجمن بینالمللی پیوند سلولهای بنیادی بهترين محقق جهان را به من دادند البته معتقدم اين جايزه متعلق به تيم و به مرکز است. اين جورکارها تيمي هستند و بهتنهایی امکانپذیر نيست بالاخره کساني بايد باشند که فشار و حرکتي را وارد کنند. حالا اگر دانشگاه من را به خاطر خودم و سلامتي خودم رها کند واقعاً کار درستي کرده است چون واقعاً من نبايد کار کنم امروز به نقطهای رسیدم که احساس میکنم از بار کاری خودم بکاهم. کار کردن من، ديگر نه به نفع خودم و نه به نفع دانشگاه است زيرا بهسلامتی من صدمه میزند. از طرفي من هم کمکم دچار کهولت سن میشوم بايد يک نفر جوانتر باشد تا بهسرعت کارها را جلو ببرد.
در رشته شما چه کسي میتواند جايگزين شما شود؟
همين افرادي که اينجا هستند (اشاره به دکتر جهاني و دکتر علی مقدم)
علت اينکه که بهترين جايزه محقق جهان در 2012 را به شما دادند چه بود؟
اين جايزه را به علت تعداد پيوندهاي مغز استخوان انجام شده به من تعلق گرفت که درمان سرطان هم جزو آن است. مرکز پيوند سلولهای بنيادي جهان در امريکاست و آنها اطلاعات کل جهان را جمعآوری میکنند. پس از بررسي ديدند که مرکز ما يکي از مراکزي است که بيشترين پيوند را در خارج از امريکا انجام داده است. ما 67 نوع بيماري مختلف را پيوند کردهایم که حتي در امريکا هم چنين چيزي نيست آنها به لحاظ زیادی تعداد مراکز پیوند تخصصیتر عمل میکنند. ما حتي پيوند مغز استخوان در اطفال را هم داريم.
البته کارها تخصصتری شده و انکولوژي هم بايد تکهتکه شود گروهي بايد سرطان سينه کار کند و گروه ديگر سرطان گوارش. وقتی تعداد زياد میشود بايد تقسيم شود بنابراین بهصورت جنرال کار کردن درست نيست. علم بهقدری پيشرفت کرده که بايد تخصصي کار کرد اين درست است که مغز انسان ظرفيت خيلي زيادي دارد اما افراد کشش محدودی دارند که بخواهند همهچیز را ياد بگيرند همگان میتوانند همه کاري کنند اما بهتنهایی نمیشود. جايزه را هم بهاینعلت دادند که تعداد زيادي پيوند را در کشوري انجام داديم که تکنولوژي بالايي ندارد. تعداد زياد و انواع زيادي را پيوند مغز استخوان کرديم. مقالات خارجي بسيار زيادي حدود 180 مقاله و تعداد زيادي مقاله داخلي داريم. اين تيم بهصورت علاقهمندانه کار کردند. حتي پرستارانمان هم خيلي خوب کار کردند، پرستاران جواني بودند که ما از اول آموزش داديم و الآن خوب هستند و از آنها راضي هستيم.
چه مشکلاتي داريد؟
محل فيزيکي ما کافي نيست، پزشک کافي نيست، پرستار کافي نيست اگر روزي اینها بروند جايگزين ندارند. مددکار و روانشناس خوب نداريم اما با بدبختي واحد ژنتيک را راه انداختيم. کار مهم ديگر در خصوص پزشکي ترميمي است، برخي فقط حرف آن را میزنند براي پيوند مغز استخوان هم افراد زيادي بودند که مدعي بودند اما يا از کشور رفتند و يا انجام ندادند و فقط پول گرفتند. الآن هم متوجه شديم برخي میخواهند سوءاستفاده کنند و اجازه درماني بگيرند تا پول دربياورند که به نظرم بههیچوجه تا زماني که جا نيفتاده نبايد اجازه چنين کاري را بدهند.
الآن يک ساختمان 5 طبقه به نام پزشکي ترميمي ساخته شده تا بتوانيم براي درمان زانو، قلب، ام اس، روماتولوژي، ديابت، سيروز کبد و ارتوپدي استفاده کنيم براي بعضي کارها افتتاح هم شده است. ده سال هم هست که شروع شده و بايد تقويت شود و کار کند تا مردم مجبور نشوند به چين و هند که تبليغ هم میشود بروند.
آيا جايزه 100 هزار دلاري بهترين محقق جهان را دريافت کرديد؟ چون گفته میشد به علت تحريم نمیتوانند پرداخت کنند.
شما ببينيد! تنديس آن را به من دادند و فقط گفتند چون ارتباط مالي نداريم اين پول را نمیتوانیم بدهيم، نه پول هتل و نه پول پرواز و نه پولي که جايزه است را نمیتوانیم اما تنديس را میدهیم. من کتاب اطلس روماتولوژي را که میخواستم به رييس موسسه آمریکایی بدهم که ایشان در حضور رسانهها قبول نکرد و نگرفت البته بعد از مراسم از من گرفت و گفت ما حق ردوبدل هیچچیزی را نداريم و ممکن است من را از دانشگاه اخراج کنند. خيلي هم به من محبت کردند برايم جشن گرفتند و بزرگان اين رشته هم در آنجا بودند شامي هم با هم خورديم و عکس گرفتيم و بسيار احترام گذاشتند. اينکه جايزه را از کشوري انتخاب کنند که در تحريم است يک افتخار است. قبلش خانم Merry Horowitz که رييس آن واحد بینالمللی است تلفني ساعت 7 صبح با من تماس گرفت و گفت دو خبر دارم، يک خبر خوب و يک خبر بد. خبر خوب اينکه برنده امسال شما هستيد و خبر بد هم اينکه ما نمیتوانیم چيزي به شما پرداخت کنيم.
گفتم جایزه را به پیوند بینالمللی هدیه میدهم گفت میپرسم و در جلسه مطرح میکنم و درنهایت اعلام کرد که چيزي را که دريافت نکردهای نمیتوانی ببخشي.
خب! آقاي دکتر جهاني ضمن معرفي مختصر خودتان در مورد شخصيت علمي و اجتماعي دکتر قوام زاده توضيح بدهيد؟
من دکتر جهاني هستم افتخار شاگردي دکتر قوام زاده را دارم در خصوص اولين فوق تخصص در رشته داخلي در ايران که رشته خون و سرطان بالغين بود بايد بگويم در سال 1362 اولين بار که رييس بيمارستان رامسر بودم نامهای از بخش پرتودرمانی بيمارستان شهيد رجايي بابلسر آمده بود مبني بر اينکه رشته جديدي تأسیس شده و اگر از متخصصان داخلي کسي داوطلب است ثبتنام کند. بعد از ديدن نامه دلم میخواست ادامه تحصيل بدهم. این رشته برايم جالب بود به فال نيک گرفتم و جزو اولين گروه بودم که وارد اين رشته شدم از سال 1362 تا 1395 هنوز شاگرد دکتر قوام زاده هستم و من در کنار ایشان هستم. ضربالمثلی هست که مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد ماشاءالله ايشان انقدر کارهاي مثبت کرده است که نيازي نيست ما بخواهيم تعريف کنيم
شخصيت ايشان را اگر بخواهيد بدانيد باید بياييد بيمارستان شريعتي. هر بيمارستاني اورژانس دارد اما در اورژانس اين بيمارستان بهقدری مراجعهکننده بیماریهای خون وجود دارد که کل ظرفيت اورژانس اين بيمارستان را بیماریهای خوني اشغال کرده است بهطوریکه مجبور شدند اورژانس خون و انکولوژي را جدا کنند الآن در بيمارستان شريعتي اورژانس خون و انکولوژي جدا شده است. 16 تخت دارد که از سرتاسر ايران بيماران بهاینعلت که مرکز مجهزي است و دکتر قوام زاده هم در اين بيمارستان است و عملکردش بسيار خوب است به اينجا میآیند. نکته مهم اين است که درمان سرطانهای خون، اورژانسي است و فوراً بايد درمان آغاز شود. ما بايد به همراهان بيماران بگوييم جا نداريم و تا نوبت برسد ممکن است باعث مرگ بيمارتان شود اما میگویند ما بهغیراز اينجا جايي نمیرویم. شما نگاه کنيد در بيمارستان شريعتي اورژانس خون و انکولوزي از بيمار پر است، در راهروها و تا دم درب آسانسور بيمار خوابيده است.
اين نتيجه يک عمر زحمت دکتر و همکاران ايشان در بيمارستان شريعتي است از طرفي خيلي هم خوشحال هستيم که چنين مرکزی هست و ما در آن کار میکنیم و مردم به آن اعتماد دارند و از سراسر ايران به اينجا میآیند افتخار هم میکنیم که در چنين مرکزي کار میکنیم.
آقای دکتر جهانی! سابقه دوستیتان با دکتر به چه سالي برمیگردد و دوستي با دکتر قوام زاده چه شاخصههایی دارد؟
من هميشه ايشان را استاد خودم دانستهام و فکر نمیکنم دوست من هستند هر وقت از من پرسيدند که چگونه با ايشان کار میکنید اين مثال را زدهام که ايشان را بهعنوان پدرم میدانم و حکم پدري من را دارم. کوچکتر از اين هستم که بگويم من دوست ايشان هستم ايشان استاد من هستند و هميشه از محضرشان استفاده میکنم و تا جايي که توان داشته باشم در خدمتشان و در کنارشان کار میکنم.
آقاي دکتر مقدم شما هم ضمن معرفي خودتان در خصوص شخصيت دکتر قوام زاده براي خوانندگان ما توضيح بدهيد؟
من عضو هیئتعلمی بيمارستان شريعتي هستم آشنايي با آقاي دکتر قوام زاده به سال 71 که رزيدنتي خود را در اين بيمارستان آغاز کردم برمیگردد. دومين بخشي که آنجا گذراندم بخش خون و انکولوژي بود و در محضر دکتر قوام زاده، دکتر جهاني و مرحوم دکتر بايبوردي و بقيه همکاران مثل دکتر خدابنده که فلوي آنجا بود تحصيل کردم. دو سه ماهي از رزيدنتي من نگذشته بود که به دکتر قوام زاده گفتم میخواهم کاري انجام دهم، فرمودند که بيا هوچکین های مطب من را که در خيابان مطهري بود جمع کن. ازنظر درمان و باروري اطلاعات را استخراج میکردم. از همان زمان علاقهمند اين رشته شدم و نهایتاً برگشتم و مجدداً بهعنوان شاگرد و دستيار فوق تخصصي در خدمت اساتيد بودم. در دوره فلوشيپ با توجه به اینکه بحثهای تحقیقاتی خون و انکولوژي که در بيمارستان شريعتي بر خلاف بقيه مراکز بیشتر مطرح بود و افراد زیادی را جذب میکرد که به اين مرکز بيايند بعد از فارغالتحصیلی، زماني که دکتر فروتن معاون آموزشي وزارت بهداشت بود بخش خون فقط راه افتاده بود و چون تازه ساخته شده بود بخش پيوند هم خالي بود به دکتر قوام زاده و به من و يکي دو همکاري که تازه فارغالتحصیل شده بوديم گفتند بياييد. دکتر فروتن بخشهای خالي را نشان داد و گفت ما نياز داريم اينها را راهاندازی کنيم بعد من را با ماشين خودش به وزارتخانه برد و حکم نوشت که در بيمارستان استخدام شوم باوجود بحث طرح و مسائل ديگر خيلي بهراحتی امکانپذیر و راحت نبود. دکتر قوام زاده با نفوذ و سياستي که داشتند دکتر فروتن را خواستند و خيلي سريع چند نفر در بخش خون و انکولوژي بيمارستان شريعتي جذب شدند.
من چون خودم علاقه به کارهاي بيسيک داشتم دکتر بازهم اين مسئوليت را داد که اين قسمت را فعال کنم که الحمدالله بعد از مدتي قسمت بيسيک و کلينيک در شريعتي را با شرايط مناسبي که در کشور بینظیر است آماده کرديم که اين دو بخش در کنار هم باشد.
بعدترها بخش ژنتيک خون و انکولوژي بيمارستان راهاندازی شد که بيشترين تعداد مراجعه کننده را اين بخش دارد آزمايشگاه مرکز ما هم با پيگيري استاد به سرانجام رسيد.
دکتر قوام زاده فردي پيگير هستند و کار را تا انتها به هر شکل ممکن دنبال میکنند حتي شده با فشار و تهديد و تطميع، کار را جلو میبرند و چيزي که یاد گرفتم اين است که کارها را تا آخر پيگيري کنم. استمرار داشتن در خواسته نهایتاً به نتيجه میرسد ولي اگر کاري بخواهد خرگوش وار و با يک جهش انجام شود و رها شود بهجایی نمیرسد.
دکتر قوام زاده: دکتر علی مقدم معاون پژوهشي مرکز و هم رييس بخش است. چون زير يک چتر هستند مشکلات زيادي ندارند فقط مشکل فضاي فيزيکي و تعداد نيروهاي انساني است براي اينکه مراجعهکننده بسيار بسيار زياد است و گنجايش مرکز پژوهشي ما محدود است.
آقاي دکتر قوام زاده! گفته میشود شما بهشدت مقرراتي هستيد و به دانشجويان سخت میگیرید آيا خودتان اين را تأیید میفرمایید؟
احتمالاً بهاینعلت است که شايد جاهاي ديگر مقرراتي نيستند چراکه من که يک جزئي در حد 10 درصد میگویم بايد مقررات باشد میگویند سختگیر هستم ولي چنين چيزي نيست بههیچوجه، اینطور نيست که سختگیر باشم نه ... اگر کسي میخواهد پيش ما کار کند حداقلش اين است که کارش را انجام دهد.
در مورد دانشجو سختگیری که بد نيست؟
سختگیری نيست فقط میگویم کارتان را درست انجام دهيد.
دکتر علی مقدم: دکتر سختگیر نيستند فقط کمک میکنند دانشجويان از پوسته کاذبي که براي خودشان درست کردهاند خارج شوند زیرا فکر میکنند چون دانشجوي پزشکي و يا رزيدنت شدند خبري هست! دکتر قوام زاده میخواهند اين ذهنيت را از بين ببرند. دانشجو بايد بداند کار ما بيل زدن است نه کار خيلي شيک و پشت ميزي و اتوکشيده. کار ما يدي است وگرنه دکتر سختگیر نيستند تغيير از اين حالت برای دانشجویان و رزیدنتها و... سخت است.
دکتر جهاني: فرض کنيد ساعت 7 کلاس داريم دکتر قوام زاده دو دقيقه مانده به موعد مقرر سرکلاس حضور دارند در دانشگاهها بعضاً میگویند ساعت 7 کلاس تشکیل میشود اما تا همه بيايند و کلاس شروع شود ساعت هفت و نیم میشود. حضور فعال و سروقت آمدن دکتر قوام زاده باعث میشود دانشجو احساس کند او هم بايد سروقت بيايد. زماني که من جوانتر و فعالتر بودم موظف بودیم سر ساعت 9 دانشجو را تحويل بگيريم و تا 12 آنها را نگه میداشتیم شايد در بخشهای ديگر به اين شکل نباشد.
دکتر علی مقدم: دکتر جهاني و دکتر قوام زاده از سال 71 تا الآن که در خدمتشان هستم کارشان کم نشده دکتر قوام زاده هر روز هستند و دکتر جهاني هم هميشه در درمانگاه حضور دارد دکتر جهاني شکستهنفسی میکنند که میگویند کارشان کم شده شايد انتظاراتشان از خودشان بيشتر شده است.
آقای دکتر قوام زاده، چندي پيش مراسم بزرگداشتي براي شما در شهرستان تفرش برگزار شد لطفاً کمي در مورد اين مراسم توضيح دهيد؟
من تابستانها به تفرش میرفتم علاقه زيادي هم به اين محل داشتم. يک ملک پدري در آنجا داريم. از سال 1348 تابهحال مقاومت کردهام و نگذاشتم فروخته شود با خودم گاهی فکر میکنم که ممکن است قناتهای آن به علت اينکه اين منطقه در فلات مرکزي است خشک شود. مسئولان این شهرستان احتمالاً بهاینعلت که من در آنجا تردد میکنم میخواهند به خاطر کارهايي که انجام دادهام از من قدرداني کنند اخیراً هم يک دستگاه دياليز را براي بيمارستان آنجا هماهنگ کردم. ظاهراً میخواهند یک شهرک توريستي احداث کنند و بهواسطه من توانستند وقت بگيرند تا با وزير صحبت کنند گاهي اوقات چنين کمکهایی به آنها میکنم. فرماندار و مسئولان آنجا از من دعوت و تجليل کردند و حتي روستایی را به نام من کردند من اصلاً در جريان نبودم الآن در مورد تنديس من صحبت میکنند و ظاهراً میخواهند بازهم مراسم بگيرند.
پس به علت ترددتان به تفرش از شما تقدير شده است؟
بله خب آنجا هم بودهام ولي تفرش متولد نشدهام مادرم اهل تفرش بوده و پدرم و پدربزرگم متولد تهران بودند.
در مورد تألیفات و مقالات خودتان در زمينه پزشکي بفرماييد.
سه چهارتایی کتاب دارم يک کتاب را با دکتر بهار در امريکا نوشتهام به زبان انگليسي به نام Communication with the cancer patient in Iran کتاب ديگري هم با دکتر آزرم در زمينه هماتولوژي و انکولوژي به نام Book of clinical Hematology, 1992 at Isfahan University of sciences تهيه کرديم. با دکتر سيار هم در خصوص اطلس هماتولوزي و انکولوژي به نام A color atlas of morphologic Hematology کار کرديم. در مورد مقالات هم دکتر مقدم تعداد دقيق را میدانند.
دکتر مقدم: مقالات فارسي که زياد است اما مقالاتي که در pub med نمایه می شوند حدود 180 مقاله است.
دکتر قوام زاده: من به سخنرانیهای زيادي دعوت شدم در اتريش، کانادا انگليس و امريکا و در معتبرترین کنگرهها سخنرانی کرده ام. اگر ما کار اجرايي در ايران کمتر داشته باشیم خيلي بيشتر میتوانیم تحقيق کنيم متأسفانه کار يدي زياد داريم مدام ما باید به دنبال کارهاي اداري بدويم اختلاف بینرشتهای هم هست مثلاً دانشنامه ما خون و سرطان بالغين است اما الآن رشته پرتودرماني درمان مديکال آنکولوژي انجام میدهد و هیچکسی هم چيزي نمیگوید.
اينها باعث میشود مسئوليت علمي تحت تأثیر قرار بگيرد واقعاً وقت ما با کارهاي غيرضروري تلف میشود از سال 72 انجمن ما تشکيل شده و مسئول انجمن هم هستم که يک کار صنفي است و واقعاً به درد کسي که بخواهد کار تحقيقاتي کند نمیخورد گاهي مجبور میشویم کارهايي انجام دهيم که مطابق میلمان نيست. در انجمن پيوند مغز استخوان هم مسئول هستم شايد اگر فقط در این انجمن حضور داشته باشم حضورم کمککننده باشد اما در انجمن هماتولوژي و انکولوژي فرد ديگري هم میتواند مسئول باشد.
آقای دکتر جهاني لطفاً بهعنوان يک خبرنگار از دکتر قوام زاده سؤالی را بپرسید.
دکتر جهاني: از آقاي دکتر قوام زاده میخواهم در مورد نحوه ازدواجشان توضيح بيشتري بدهید؟
دکتر قوام زاده: ازدواج من اصطلاحاً علي وار بود ما که ازدواج کرديم بهعنوان مهریه يک جلد کلامالله مجيد به همسرم دادم و در عقدنامه هم نوشته شده است. برای ما اموال، مهريه و جهيزيه اهمیتی نداشت.
مراسم هم گرفتيد؟
يک جشن ساده گرفتيم چون من اعتقاد به عروسیهای آنچناني نداشتم از خانواده خودم و همسرم جمع شديم و مراسم گرفتيم و روز بعد رفتيم سوييس. عروسي را در ايران برگزار کرديم.
دکتر مقدم سؤالی هم شما بپرسيد.
دکتر مقدم: آينده رشته ما را دکتر قوام زاده چطور میبینند؟
رشته هماتولوژي و انکولوژي به نظرم هنوز بکر است بايد سعي کنيم که افرادي را به اين رشته بياوريم که علاقهمند هستند و دنبال جلو بردن کارها باشند نه اينکه فقط به فکر کار بيرون خودشان باشد. به نظرم احمقانه است که کسي بخواهد اين رشته را با استرسهایی که دارد بخواند و بخواهد از آن پول غيرمتعارف دربياورد به نظرم با اين کار عمر خودش را تلف کرده است بايد کساني باشند که اين رشته را دوست داشته باشند و بتوانند تحقيقات کنند. بعد که تعدادشان زياد شد به رشتههاي تخصصیتر تقسيم شوند و کارها را پيگيري کنند. اگر دانشگاه کمک کند مطمئناً اين رشته موفق میشود.
دکتر مقدم: تحقيقات کلينيکي عملاً الآن متوقف است.
دکتر قوام زاده: جالب است که در ایران براي کارهاي تحقيقاتي مجري طرح تحقیقاتی مسئول هر اتفاقي است هيچ جاي دنيا کار تحقيقاتي به اين روش پيشرفت نمیکند. کار تحقيقاتي بايد بيمه باشد. بیمهها باید مسئولیت موسسه و دانشگاهي که تحقيقات را انجام میدهد قبول کنند. الآن کوچکترین اتفاقي که میافتد يقه مجري را میگیرند مثلاً يک پروژه 10 ميليوني است و بعد اگر اتفاقي افتاد بايد 140 ميليون ديه بدهد بايد کاري کنيم تا کار تحقيقاتي بتواند بيمه شود مسئوليتش را انستيتو يا دانشگاه قبول کند تا مجري آزادانه کار کند وگرنه در زمینه تحقيقاتي موفق نمیشود.
در امریکا موسسهها، مسئوليت تحقيق را قبول میکنند چون بيمه هستند تحقيقاتي که خودم در خصوص آرسنیک کردم اسم ما و مرکز ما را در دنيا مطرح کرد اما برخي خودیها رفتند از دست ما شکايت کردند افرادي که هم رشته ما بودند از ما به آمریکاییها شکايت کردند که چرا قبول کردید.
اگر يک مريض هم بيايد شکايت کند ببينيد چه افتضاحي میشود آرسنیکی که ما درست کرديم الآن به فروش میرسد و به مرحله اجرا رسيده و بهعنوان يک برگ برنده ما در دنيا شناخته شد. خوب است که آمریکاییها طرفدار ما شدند و براي کساني که عليه ما بودند از سياتل و ام دي اندرسون نامه نوشتند و کار ما را تأیید کردند.
الآن خود دکتر مقدم هم قبول نمیکند که کار کلينيکي انجام دهد بنابراین چند تحقيق را با مسئوليت خودم گفتم انجام دهيم با این حال میدانم اين کار اشتباه است.
ميزان موفقيت پيوند مغز استخوان در ایران چند درصد است و ايران در اين زمينه چه جايگاهي در جهان دارد؟
پيوند مغز استخوان در ايران با جاهاي ديگر فرق میکند اولاً روشي که ما انتخاب کرديم قابلقبول همهجا نبود ما آمديم بدون رادیوتراپی اين کار را کرديم که الآن در دنيا اين کار ارجح است اما آن زمان قابلقبول نبود و برخي مسخره میکردند که ما بدون رادیوتراپی پيوند میکنیم حالا اين روش بهتر از روش قبلي شده است.
پیوندهای ما موفقيت بيشتري دارد يا حداقل مساوي با کشورهای پیشرفته است چون جمعيت ما جوانتر است نتايجش بسيار عالي بوده است و از اين عالیتر نمیتوانسته باشد اگر مقايسه کنيد، با دنيا فاصلهای نداريم فقط ازنظر تحقيقاتي مشکلداریم ولي کارهاي درماني روزمره گاهي در ايران زودتر از امريکا پيوند میشود و در امريکا بهطور میانگین سه ماه و نيم طول میکشد تا نوبت برسد که در کشور ما زمان کوتاهتری است در آنجا 500 هزار تا یکمیلیون دلار بايد پرداخت کند اما اينجا تقریباً مجاني پيوند میشوند خوشبختانه دولت در اين زمينه مقداري کمک کرد واقعاً پشتيباني کرد اما مسائل اداري هميشه بين بخشهای مختلف وجود دارد. جايگاه ما خوب است و موفقيت ما حدود 75 درصد است.
پس روش پيوند متفاوت است و نمیتوان قياس درستي انجام داد؟
بيماري با بيماري متفاوت است آنجا برخي بیماریها را مثل ما ندارند مثل تالاسمي که در کشور ما زياد است و نزديک 700 تالاسمي را پيوند مغز استخوان کرديم و يکي از بزرگترین مراکز دنيا در اين زمينه هستيم
يک جای دیگر هم بوده که هزار پيوند کرده اما الآن ديگر انجام نمیدهد. ما 700 تا پيوند کرديم و اگر درمجموع کل کشور حساب کنيم در ایران بيشتر از هزار پيوند انجام شده است.
13 مرکز در ايران راهاندازی شده است که موفقيت بزرگي است ولي به شرطي که کمکهایی که میشود در جاي خودش باشد چون برخي کمکهایی که میکنند براي مملکت ما کاربردي نيست و پایهای است البته حرف من اين نيست که در زمينه بيسيک کار نکنند اما چيزي که احتياج داريم تحقيقات کاربردي براي مردم است که بتوانند استفاده ببرند. بايد مکانهای بزرگي براي اين کار راهاندازی شود و امکانات فيزيکي بهتري داشته باشد و افراد بيشتري بتوانند کار کنند و تحقيقات بيشتري انجام شود. مشکل اين است بودجه تحقيقات در کشور بسيار جزئي است و در کشور حدود 4 دهم است اما در امريکا بيش از 6 درصد بودجه کشورشان را برای تحقیق میگذارند.
آقاي دکتر قوام زاده يادم هست در نشستي که شما حضور داشتيد و از تلويزيون هم پخش شد فرموديد که هيچ سرطاني نيست که قابلدرمان نباشد لطف کمي در مورد اين گفته توضيح بفرماييد؟
ببینيد من میگویم راحتترین نوع بيماري که درمان میشود سرطان است ابتدا بايد براي پيشگيري سرطان فکر کنيم نه اينکه هيچ پيشگيري انجام نشود و دکتر هم نرود و بگذارند سرطان پيشرفت کند خب معلوم است که درمان نمیشود سرطانی داريم که صددرصد درمان میشود تا ده بيست درصد، اگر کسانی که ده - بيست درصد سرطانشان پیشرفت کرده بهموقع مراجعه کنند قابلدرمان است. سرطان ترس ندارد به شرطي که بهموقع به پزشک مراجعه شود برخي بیماریها هم بعد از مراجعه ممکن است نشود کاری کرد مثل سرطان حاد خون.
درواقع کاري نيست که در خارج از کشور برای سرطان انجام دهند و ما نتوانيم آن را انجام دهیم البته درصورتیکه امکانات فراهم باشد.
يکي از مسائلي که الآن مطرح است اين است که گفته میشود به علت آلودگي هوا و نوع غذاهايي که میخوریم سونامي سرطان در ایران در راه است.
اصلاً سونامي سرطان در ايران حقيقت ندارد اين حرف بیهودهای است که مطرح میشود سرطان در حال افزايش است به علت اينکه جمعيت زياد میشود آلودگی هوا، آلودگي غذا و آب در همه جای جهان در حال پيشرفت است و متعاقب آن سرطان در حال پيشرفت است ولي در کشور ما نسبت به اروپا کمتر است براي اينکه آنها تغيير ژنتيکي بذر را انجام میدهند يکي از فاکتورهاي بزرگ سرطان تغيير ژنتيکي بذر است که در امريکا زياد انجام میشود و هاي ريسک (پرخطر) است البته در کشور ما تغيير ژنتيک بذر هست اما کم است از طرفي سموم ما کنترل نشده است کود شيميايي ما کنترل درست ندارد البته جهاد کشاورزي کنترل میکند اما کنترل کلي بايد انجام شود. کودها و آب و همچنين گوشت و شير را باید کنترل کنند اما وجود سونامي سرطان قطعاً درست نيست.
دکتر مقدم: به سن هم ارتباط دارد هر چه جامعه مسنتر باشد ميزان ابتلا به سرطان هم بالا میرود.
دکتر قوام زاده: با بالا رفتن سن در کشور ما بالطبع ابتلا به سرطان هم بالاتر خواهد رفت نگهداري سالمندان هم مسئله خواهد شد يکي از معضلات جهاني نگهداري سالمندان است خارجیها به علت امکانات فيزيکي محدود سالمندان را به خانه سالمندان میسپارند و طرف در آنجا فوت میکند. الآن در خارج، خانههایی را در کنار خانه اصلی درست کردهاند که سالمندان را کنار خودشان نگهداری کنند این کار ازنظر رواني براي فرد سالمند خوب است زیرا وقتی بچهها مادربزرگ و پدربزرگشان را ببيند از نظر رواني به سلامت و زنده بودن سالمند کمک میکند.
شما فردي صریحاللهجه هستید البته همه میدانند که نيت شما هم هميشه خيرخواهانه است در هر تريبوني که به شما میدهند انتقاد میکنید و مشکلات را مطرح میکنید آیا این جزو خصوصيت ذاتي شماست و در زندگي شخصي هم همینگونه هستيد؟
بله همینطور هستم.
فکر نمیکنید صراحت لهجه به ضرر شما باشد و دشمنان شما را زياد میکند؟
نه به اين فکر نمیکنم. شخصيت ذاتي من اين گونه است، اگر احساس کنم چیزی درست است و نخواهم نگويم بيشتر زجر میکشم براي همين مجبورم بگويم بعضیاوقات با خودم میگویم مگر بيکاري که چنين حرفي را زدي! يکبار در زمان وزارت خانم دکتر دستجردي افرادي که پيش من بودند از من خواستند که چيزي نگويم اما هر کاري کردم نتوانستم خودم را کنترل کنم.
دو سه سال پيش براي تهيه گزارش خبري به استخر توکلي رفته بودم شما را در آنجا ديدم که با تجهيزات کامل آمده بوديد و شنا میکردید چقدر به خودتان اهميت میدهید و چقدر ورزش میکنید و چه توصیهای براي مدیرانی که درگير مسائل اجرايي و علمي هستند دارید؟
توصیهام این است که حتماً بايد ورزش کنند در رشته ما ورزش از ضروريات است. باید هر ورزشي که برايشان راحتتر است و وقت کمتري را صرف میکند، انجام دهند من اسبسواری، تنيس و اسکي میرفتم ولي الآن تاندون پايم پاره شده و از پارسال اسکي را کنار گذاشتهام اسبسواری هم متأسفانه نمیروم اما الآن هفتهای سه روز حداقل به استخر میروم و در خلال آن با دکتر جهاني هم به استخر دانشگاه میروم. اگر ورزش نکنیم خموده میشویم ورزش براي من تفريح نيست حياتي است همین امروز صبح ساعت 6 به آب زدم بعد هم به دانشگاه آمدم و بعد اينجا. معمولاً روزهاي زوج شنا میکنم. مديران دانشگاه هم بايد ورزش کنند چون اگر ورزش کنند مطمئناً کاراییاش بيشتر خواهد داشت.
رييس سابق دانشگاه دکتر ظفرقندي ورزش میکرد به همین دلیل کاراییاش بهتر بود الآن هم دکتر جعفريان با معاونانش بروند شنا کنند. يک سانس اختصاص به مديران دارد حتماً بروند. اگر فکر کنند که وقتشان گرفته میشود مطمئناً اشتباه است.
دوستان صميمي شما در دانشگاه چه کساني هستند؟
من در ستاد دوستي ندارم اما در بيمارستان شريعتي با دکتر جهاني دوست هستم و حتی مسافرت به محلشان در شيرود رفتيم و ماهي خورديم و تفريح کرديم.
اهل سفر هستيد؟
بله
کجاي ايران را بيشتر دوست داريد؟
همه جاي ايران لطف خودش را دارد تازگیها به شهرکرد رفتم کوهرنگ و ايلات را ديدم. به همهجا علاقهمندم. جاهاي سرد لطف خودش را دارد و کوير هم همینطور.
الگوهاي شما در زندگی چه کساني هستند؟
من در خارج درس خواندم و در ايران استادي نداشتم آنجا رييسی داشتم که هماتولوژيست بود و درجه سرهنگي داشت براي اينکه سوییسیها همه ارتشي هستند و تفنگشان در خانه است و تا 55 سالگي هم بايد در ارتش باشند. من نظم را از رييسم یاد گرفتم زماني که ساعت 8 بايد براي راند میآمد چند دقیقه قبل از این ساعت که میرسید پشت اتاق قدم میزد و بعد ساعتش را نگاه میکرد و رأس ساعت وارد میشد شايد ازنظر پزشکي چيز زيادي از پروفسور مارتي ياد نگرفتم فقط نظم یاد گرفتم و البته کمی سیتولوژی اما از پروفسور گيگر رييس و استاد انکولوژي خودم، متانت، رفتار با بيمار و پزشکي را ياد گرفتم.
در مصاحبههایی که از شما در اينترنت منتشر شده و به علت شخصيت علمي شما تعدادش هم کم نيست کامنت هاي زيادي وجود دارد که از شما قدرداني کردهاند و شمارا ناجي خودشان و خانوادهشان دانستهاند حتي موردي بوده که بيمار شما فوتشده اما خانوادهاش کلي از شما تمجيد کردند و گفتند که شما همه تلاشتان را کردهاید، احساستان در اين موارد چيست؟
من يک مورد هم از کامنت ها نخواندم اما اين حس با هیچچیزی قابلمقایسه نيست.
خاطرهای داريد؟
یکبار يک دختر بسيار زيبايي با مردي به اتاق من آمدند. آن خانم میخواست که من به شوهر آیندهاش بگويم که تالاسمي داشته و در ششسالگی پيوند مغز استخوان شده است البته نامزد آن دختر به من گفت اصلاً برايم مهم نيست و به خواست و زور نامزدش به مطب من آمده است. وقتي میبینم افرادي دوباره به زندگي عادي برگشتند يک بشاشیت در وجودم ايجاد میشود که با پول و ثروت و هیچچیز ديگر قابلمقایسه نيست و اصلاً شما نمیتوانی تصور آن را بکنيد.
مورد دیگر دو خواهر دوقلو بودند که يکي بيمار بود و خواستگار هم داشت به خواستگارش گفته بودند اين يکي مدت زیادی زنده نمیماند اگر میخواهی با خواهری که سالم است ازدواج کن گفته بود نه و با همان خواهر مريض ازدواج کرده بود. وقتی میبینم کسی حيات دوباره پيدا کرده روحيه میگیرم همینها باعث میشود که ما کار را ادامه دهيم وگرنه مواردي هم هست که ما را اذيت میکنند يک مورد بود که پيوند کرديم و مشکلات زيادي برای ما ايجاد کرد.
آيا در شغل شما اتفاقي افتاده که شما را متأثر کند؟
من زماني متأثر میشوم که برای بیمار نتوانم کاري انجام دهم گاهي بيمار میآید که نمیتوانم برايش کاري کنم اما حقيقت را به او میگویم. موردي بود هفته پيش که به بيمارم گفتم برادرانه به تو میگویم که بس است. دیگر دنبال اين کار نرو و اين پول را همخرج نکن و دارويي را که گفته بودم بخر ديگر نخر. در هفته گذشته سه مورد داشتم که حرف آخر را از من شنيدند در اين زمان است که متأثر میشوم ولي مجبور هستم که بگويم برای اینکه راضي نمیشوم او پيش فرد ديگري برود و متضرر شود.
آيا اعتقاد به معجزه داريد؟
بله معجزه دیدهام. اسمش را نمیدانم چیست اما اگر کسي به چيزي واقعاً اعتقاد داشته باشد اين اعتقاد ممکن است روي ايمونولوژي سلول اثر بگذارد و سلول بتواند خودش را جمعوجور کند. اين را قبول دارم اما بايد اعتقادش خاص باشد در این صورت روی ايمونولوژي بدن اثر میگذارد گاهي ما در طب دیدهایم پانکراسي هست که تهاجمی شده اما خودبهخود خوب شده يا سرطان معده بوده که بعد دو سه سال خودبهخود خوب شده است اگر کسي اعتقاد خيلي عميقي داشته باشد ممکن است بیماریاش را کنترل کند
بحثي که جدیداً خیلی مطرح است بحث اخلاق پزشکي و رفتار حرفهای است بهعنوان پيشکسوت اين رشته به دانشجويان در اين خصوص توصیههایی را بفرماييد.
قبلاً هم عرض کردم اگر کسي براي پول به پزشکي وارد میشود اصلاً به این رشته نيايد. اين بدترين فکر است که برای پولدار شدن بخواهد پزشکی بخواند در این صورت وقتش را تلف میکند بايد ببينند که اگر بيمار خواهر يا مادر خودش بود همين کار را براي او انجام میداد يا نه اين تنها احساسي است که میتواند جلويش را بگيرد.
گاهي در رشته ما 50 درصد پیوندها موفق است و 50 درصد جواب نمیدهد اگر 50 درصدي که موفق نيستند هرروز بيايند به من فحش بدهند که جور درنمیآید بايد در مورد آن 50 درصدی هم که موفق بوده است فکر کنند و این مسئله را هم در نظر بگیرند.
سال 1389 استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشکي تهران شدید در این خصوص توضیح دهید.
اين عناوين برايم مهم نيست من متأسفانه با دانشگاه ارتباط ندارم زیرا من به دانشگاه شير دادم و بزرگش کردم اين نيست که دانشگاه به من شیر داده باشد، حتی میتواند حقوق هم ندهد. ببینید کدام کار خاص را دانشگاه براي ما انجام داده است. در زمان راهاندازی پيوند در گذشته مخالف من بودند الآن هم با کمک مجلس و دولت و افرادي که به من علاقه داشتند این کار را انجام دادم.
دکتر جعفريان در جلسه آخري که داشتيم گفتند هیچکسی حق ندارد به او یعنی من چيزي بگويد ولي آقاي دکتر قوام زاده میتواند به من ايراد بگيرد. اما منظور من اين نوع احترام نيست منظورم اين است دانشگاه باید به جاهايي که خیلی نیاز است کمک کند به این توجه کنید که 44 درصد مراجعان بيمارستان شريعتي بيماران ما هستند اما کل تعداد ما 14 نفر است.
مريض به حدي است که کنار آسانسور میخوابد. چه کسي آمده به ما کمک کند، ما خودمان رفتيم ساختمانی را ته بيمارستان شريعتي ساختيم اما الآن شنيدم میخواهند اين ساختمان را بهجای ديگري بدهند اين يعني چي؟ اين ساختمان را از جاي ديگري هزينه کردهاند و در بنچاقش هم نوشتهاند بخش هماتولوژي و انکولوژي بيمارستان شريعتي. اگر چنين چيزي شود من سراغ فردي که اين کار را کرده است میروم.
مطمئناً شما با نفوذي که داريد اجازه چنين کاري را نمیدهید.
من نه وزير بودم و نه وکيل و نه کارهای ...
از زندگي خودتان راضي هستيد؟
من اين را ياد گرفتهام که کاري کنم که يک مجموعه بداند من قابلاستفادهام اينکه من پولي را بگيرم و بگذارم در بانک سود بگيرم براي من ثمری نخواهد داشت اما اينکه بتوانم در مجموعهام کاري انجام دهم که انسانی از من بهره ببرد راضیام.
الآن به بچه خودم هم میگویم. گفتهام «هر کاري میخواهی برو بکن» اما دانشجوي خودم را توجيه میکنم و برایش استدلال میآورم و میگویم «از خط منحرف نشو و چيزي را که فکر میکنی درست است انجام بده». پسرم به من گفت پزشکي بدردش نمیخورد من هم گفتم برو هر کار ديگري که دلت میخواهد انجام بده.
آقای دکتر جهاني حرف ناگفتهای اگر هست بفرماید.
سؤالات شما جامع و کامل بود کاري که شما میکنید (تاریخ شفاهی دانشگاه) فکر میکنم ارزشمند باشد زیرا بايد کسي که با يک توان فوقالعاده، کاری اساسي در اين کشور انجام میدهد شناخته شود وزندگیاش ثبت شود مسلماً براي کساني که نتيجه کار آقاي دکتر را در آينده ببینند میتواند الگو براي کشور باشد. کار سودمندي است از شما متشکرم که زحمت اين کار را قبول کرديد.
آقای دکتر قوام زاده سخن پایانی شما را هم میشنویم. ممکن است سؤال مهمی باشد که من نپرسيده باشم اين سؤال باز است اگر پيامي داريد بفرمایید؟
اول اينکه اگر ما پزشکي میخوانیم براي درآمد مالي نباشد. درآمدزايي از پزشکي کاملاً اشتباه است بعد هم هرکسی که میخواهد وارد اين کار شود بايد خودش و تواناییاش را باور کند که میتواند این کار را انجام دهد. اگر خودش را باور کند میتواند هر کاري بکند در این کار، حافظه مهم نيست استمرار در کار مهم است و اينکه هر چيزي را که ياد گرفت بتواند از آن استفاده کند. توانايي من اين است که از چيزي که بلد هستم بهخوبی استفاده میکنم.
دانشگاه هم بايد سعي کند جاهايي که توانايي کاري را دارد کمک کند تا پيشرفت کند. ممکن است جايي یا کسی توانمند نباشد نمیتوان که زوري او را بالا کشيد تقاضای من این است که کسي که توان جلو رفتن دارد را کمک کنند چون براي خود دانشگاه خوب است.
ممنون از وقتی که در اختیار روابط عمومی دانشگاه قرار دادید./ق
خبرنگار: مهدی گلپایگانی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: