تاریخ شفاهی دانشگاه
دکتر داریوش گوران سوادکوهی: هیچگاه صداقت کاری را فراموش نکنید
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر داریوش گوران سوادکوهی استاد جراحی ارتوپدی دانشگاه علوم پزشکی تهران را در ادامهٔ این خبر خواهید خواند.
دکتر داریوش گوران سوادکوهی، در سال 1324 در مشهد مقدس چشم به جهان گشود. پدر ایشان فردی نظامی و سخت کوش بود که به ناچار اوقات زیادی را دور از همسر و چهار فرزندش بود. دکتر سوادکوهی تحصیلات مقدماتی خود را در تهران در دبیرستان علمیه و البرز گذراند و در سال 1349 با رتبه اول انترنی از دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل شد. پس از اتمام خدمت مقدس سربازی با درجه ستوان یکمی در سال 1351 به عنوان رزیدنت ارتوپدی وارد بیمارستان سینا – دانشگاه علوم پزشکی تهران شد و در سال 1356 به عضویت هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران درآمد و در سالهای جنگ چندین بار برای ارائه خدمات درمانی به نواحی جنگی عزیمت کرد. پس از اعلام آتشبس برای گذراندن دورۀ فلوشیپ به دانشگاه تورنتو رفت و بعد از اخذ مدرک فوق تخصص، با دستآوردهایی در زمینۀ تعویض مفاصل زانو و لگن و بانک استخوان به ایران بازگشت. وی در این سالها، مسئولیتهای اجرایی نظیر دادیاری نظام پزشکی، کارشناس ارشد پزشکی قانونی، معاونت پژوهشی و آموزشی بخش ارتوپدی بیمارستان سینا و دوبار ریاست انجمن جراحان تعویض مفصل هیپ را برعهده داشته است. دکتر سوادکوهی بیش از 150 پوستر و مقاله خارجی را در کارنامۀ خود دارد و دو بار مقام اول تحقیقات ارتوپدی جهانی در کنگرۀ بین المللی SICOT را کسب کرده است.
دکتر بابک سیاوشی، متخصص ارتوپدی و فلوشیپ مفصل لگن، دانشیار بخش ارتوپدی بیمارستان سینا ما را در انجام این مصاحبه یاری میکنند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و از محل تولد و دوران کودکیتان بگویید.
در ابتدا به عنوان یکی از اعضای قدیمی دانشگاه، از دکتر عباسعلی کریمی رییس و هیئت رئیسه، معاونین و بهویژه روابط عمومی دانشگاه، برای اجرای این پروژه قدردانی میکنم. من در سال 1324 در خانوادهای نظامی به دنیا آمدم. نام خانوادگیام سوادکوهی است که آن را از منطقهای با همین نام برگرفتهاند. سوادکوه ناحیهای کوهستانی با دسترسی محدود به امکانات است و این امر سبب سخت کوشی مردم آن شده است. پدرم به رسم نیاکانش به نیروی نظامی روی آورد و پس از فارغالتحصیلی از دانشکدۀ افسری تهران، به لشکر پیادهنظام خراسان پیوست و فرماندهی یک گروهان پیادهنظام را برعهده گرفت. والدین من که هر دو سوادکوهی بودند، پس از آن در خراسان ساکن شدند و من در بیمارستان «امام رضا(ع)» در مشهد مقدس متولد شدم. پس از آن پدرم به لشکر 30 گرگان منتقل شد که در آن زمان در نوار مرزی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سابق مستقر بود. پدر را به عنوان فرماندۀ گردان پیادۀ جزیره آشوراده انتخاب کردند؛ در حالیکه ما در گرگان زندگی میکردیم و ماهی یکبار وی را میدیدیم. زمانی که پدرم سرگرد شد، همراه ما برای گذراندن دورهای به تهران آمد و خانهای در خیابان گرگان گرفتیم. در تهران نیز در ستاد فرماندهی نیروی زمینی وقت تا ریاست یکی از رکن های نیروی زمینی شاغل بوده که سرلشکر شهید فلاحی یکی از معاونین و همکاران ایشان بوده است. من تحصیلات مقدماتی خود را در تهران گذراندم. دورۀ اول دبیرستان را در مدرسۀ «علمیه»،در میدان بهارستان و مجاور مسجد «سپهسالار» و دورۀ دوم را در دبیرستان «البرز» خواندم.
فرمودید که پدرتان نظامی بوده است. لطفا از خلقوخوی والدینتان برای ما بگویید.
ما دانشگاهیان همواره از دموکراسی میگوییم؛ اما در خانۀ ما اجبار وجود داشت و مسائل تا حدودی به ما تحمیل میشدند. حرف پدر در منزل ما بسیار اهمیت داشت و مادرم نیز به آن احترام میگذاشت. البته پدرم در اکثر مواقع استنتاجهای مادر را میپذیرفت و من نیز امروز به فرزندانم میگویم که زن و مرد در زندگی زناشویی برابر هستند و باید به نظر هر دو طرف احترام گذاشت. به هر حال این اجبار در دوران کودکی میتواند مزایا و معایبی داشته باشد. اگر کسی که اجبار را ایجاد میکند نقاط ضعف زیادی داشته باشد، زندگی مسیر بدی را طی خواهد کرد. اما اگر این فرد فهمیده و تحصیلکرده باشد، به نفع فرزندان وی خواهد بود. پدر من استاد دانشگاه جنگ بود و بعد از انقلاب نیز سالها در دانشگاه «دافوس»، نقشهخوانی و تاکتیک و زبان انگلیسی تدریس میکرد. ما سه پسر و یک دختر بودیم. چراغ راه من و دو برادرم، پدر بود که همیشه میگفت: «به درجۀ نظامی من نگاه نکنید و فکر نکنید که من میتوانم آیندۀ شما را تغییر دهم. خود شما باید درس بخوانید و چند سال دیگر که همه چیز از بین برود، شما با سواد و لیاقتتان میمانید.» در خانۀ ما به نوعی حکومت نظامی برقرار بود و جرئت روشن کردن تلویزیون، سیگار کشیدن را نداشتیم. البته که رعایت این مسائل برای یک زندگی سالم لازم است. زمانی که فردی معلم یا استاد دانشگاه میشود، باید به اخلاق و رفتار خود بیشتر دقت کند و سلیمالنفس باشد. پدرم زمانی که پزشک شده بودم به من گفت: «سعی کن همیشه استغنای نفس داشته باشی. زمانی که درست کار کنی، از هیچکس جز خداوند نخواهی ترسید.» منظور ایشان این بود که به مادیات و امیال نفسانی وابسته نباشم. درست است که بشر نمیتواند بدون خطا باشد؛ ولی ما باید با تمام وجود تلاش کنیم. اگر بیماری پول ویزیت یا عمل جراحیاش را ندارد، باید به او کمک کنیم.
موقعیت شغلی پدرتان ایجاب میکرد که از منزل دور باشد و قطعاً این موضوع مسئولیت مادر را سنگینتر می کرد. لطفا از مادرتان بگویید.
مادرم در برهههای مختلف زندگی، سختیهایی را گذراند. گاهی پدرم دو سال به مأموریت میرفت و تمام بار زندگی بر دوش مادرم بود. پدر یک سال برای گذراندن تحصیلات عالی به فرانسه و مدتی نیز به دانشگاه جنگ «فورت بنینگ» در آمریکا رفت و مادرم در این دورهها نیز تنها بود. همۀ کارهای ایشان منظم بود و حتی یقۀ یونیفرم مدرسۀ ما را با دقت تمام میدوخت. والدین الگوی فرزندان خویش هستند. تمام حرکات و رفتار ایشان در ذهن من مانده است. همانطور که امام علی(ع) میفرمایند: «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» یعنی چیزی که انسان در کودکی بیاموزد، مانند نقشی است که روی سنگ حک شود. زبان دوم پدر من فرانسه بود؛ اما در سن چهلسالگی ناچار شد انگلیسی بیاموزد و من نیز او را همراهی کردم. به نظر من بر همه واجب است که بر یکی از زبانهای زندۀ دنیا و علم کامپیوتر مسلط باشند. یکی از دلایلی که من دو بار موفق به اخذ مقام اول تحقیقات ارتوپدی دنیا شدم، علاوه بر جنبههای علمی، همین تسلط بر زبان انگلیسی بوده است. به هر حال مسئولیت مادرم در زمان غیبت پدر بسیار سنگین بود و ما مدیون او هستیم.
والدینتان در قید حیات هستند؟
خیر؛ متأسفانه هر دو فوت کردهاند. طبق وصیت ایشان، هر دو را در امامزاده یحیی منطقۀ سوادکوه به خاک سپردیم. پدر پنجهزار متر زمین را وقف این امامزاده کرد.
دکتر سیاوشی: استاد همیشه از سرزمین مادری یاد میکند و با اینوجود که در آن منطقه بزرگ نشده، زبان محلی آنجا را بلد است.
دکتر سوادکوهی: غربیها میگویند «زمانی که در زندگی و شغل خود موفق هستی، سرزمین مادری خود را فراموش نکن.» من دوران ابتدایی را در استان خود نگذراندم، اما مادرم همیشه سعی میکرد که زبان و آداب آنجا را به من بیاموزد. امروز وقتی بیماری از خطۀ مازندران و سوادکوه نزد من میآید، به زبان مازنی با او سخن میگویم. در این مدتی که بازنشسته شدهام، ماهییکبار برای تدریس به دانشگاه علوم پزشکی مازندران بخش ارتوپدی بیمارستان امام خمینی (ره) میروم. حدود 150 هکتار زمین که پس از انقلاب مصادره شده بود، به این دانشگاه واگذار شد. وزارت بهداشت چند باری من را برای ارزشیابی به دانشگاههای علوم پزشکی مازندران و بابل فرستاد و امروز این دانشگاهها رزیدنت ارتوپدی تربیت میکنند.
از کدام خصوصیات اخلاقی پدر و مادرتان تاثیر بیشتری گرفته اید؟
سختکوشی و تلاش پدر بسیار بر من تأثیرگذار بود. شکست برای پدرم معنایی نداشت و مقدمهای بر پیروزی بود. دو دهۀ پیش اگر قادر به انجام جراحی خاصی نبودم، دوره میگذراندم و حتی روی مولاژ تمرین میکردم یا فیلمهای آن عمل را میدیدم تا بالاخره از پسش بربیایم. برای مثال پروتز «راینر کاتز» برای تومور، بسیار دشوار و گرانقیمت است و من برای یادگیری این جراحی تلاش زیادی کردم. خوشبختانه یا متأسفانه، من صداقت بیش از حد را از مادرم آموختم. واقعاً نمیتوانم دروغ بگویم و گاهی این خصلت به ضررم تمام میشود. برای مثال اگر در درمان دائم مریضی ناتوان باشم، این موضوع را با دلایل علمی به او میگویم و کتمان نمیکنم. غربیها میگویند «صداقت بهترین سیاست است» و من این خصیصه را از مادرم به یادگار دارم.
والدینتان با اشتباهات شما چگونه برخورد میکردند؟
در درجۀ اول با نصیحت؛ البته گاهی مقداری خشونت نیز به خرج میدادند. بهیاد دارم که در دوران ابتدایی، روزی به خانه آمدم و دیدم که خانه محشر کربلا است! گویا یکی از دانشجویان درجهدار، دانشجوی دیگری را به ضرب گلوله به قتل رسانده بود. در محل آموزشگاه درجه داری، پدر من که مسئول آموزش به آن هنگ بود، توسط دادرسی ارتش تعلیق شد. شش ماه طول کشید تا ثابت کرد که اشتباهی از وی سرنزده است. در این دوران، خانهنشینی پدرم بر روحیۀ ما تأثیر داشت. صادقانه بگویم که در چنین مواردی نقش زنان بسیار مهم است؛ همانگونه که مادر من پدرم را آرام میکرد.
گاهی ما تمام تلاش خود را برای بیماری میکنیم، اما خواست خدا نیست که این بیمار سلامتی خود را بازیابد. در این موارد، حضور یک همسر همدل و صبور در زندگی خصوصی، قدرت مرد را چندین برابر میکند. همسر من کارشناس ارشد شیمی کاربردی از دانشگاه تهران است. ایشان قبل از انقلاب کار میکرد و چند سال بعد از انقلاب، به آموزشوپرورش پیوست که این مسئله کمک زیادی به زندگی ما کرد و موجب پیشرفت فرزندانمان شد.
لطفا از خاطرات و آموزه های دوران دبستان و دبیرستان بفرمایید.
دوران دبستان چندان در ذهنم باقی نمانده است. اما دوستان دبیرستان خود را بهیاد دارم. یکی از آنها بعد از انقلاب از فرماندهان پایگاه نیروی هوایی شد. دیگری دکترای شیمی خود را از انگلستان گرفت و در مقطعی به معاونت سازمان انرژی اتمی نایل شد. یکی از همکلاسیهایم، دکتر «مهرداد مالک»، امروز همرشتۀ من و از جراحان موفق ارتوپدی در آمریکا است. بهطور کلی دوستان و همکلاسیها در شکلگیری شخصیت انسان مؤثرند. دوستان سالم بالطبع انسان را به مسیر درستی راهنمایی میکنند. زمانی که من در مدرسۀ علمیه درس میخواندم، ظهرها با ساندویچ و نوشابهای که صبح مادرمان برایمان گذاشته بود به حجرههای مسجد سپهسالار میرفتیم. در آنجا توریستها را میدیدیم که برای بازدید از مسجد آمده بودند. دوستم که مانند من زبان انگلیسی را بهتازگی آموخته بود میگفت برویم با این توریستها انگلیسی صحبت کنیم. میرفتیم و مسجد را برای این افراد شرح میدادیم تا انگلیسیمان تقویت شود.
آیا در دبیرستان به معلم یا شخص خاصی علاقه داشتید که بر مسیر زندگیتان تأثیر داشته باشد؟
همانطور که پیش از این اشاره کردم، شخصیت معلم بر فراگیر تأثیر میگذارد. ما در آن زمان معلمهایی داشتیم که دکترا داشتند؛ برای مثال دکتر «بهزاد» که نورولوژیست بود یا دکتر «حکیمیان» که فیزیولوژی و آناتومی را تدریس میکرد. در آن دوره دکتر «مجتهدی» مدیر دبیرستان البرز بود که بعدها رئیس دانشگاه پلیتکنیک و رئیس «دانشگاه صنعتی آریامهر سابق و دانشگاه صنعتی شریف کنونی» شد. ایشان پیش از انقلاب، خیلی زود از سیاست کنارهگیری کرد.
جز مطالعات درسی به چه چیزی علاقه داشتید؟ آیا رشتۀ هنری یا ورزشی را دنبال میکردید؟
به جز کتابهای پزشکی، مطالعات متفرقهای داشتم و شاید بیش از صدها کتاب داشته باشم. (بیشتر تاریخی خصوصاً تاریخ معاصر) همچنین بنده به تاریخ میهن اسلامی خود، بسیار علاقمند هستم. ممکن است تحریفاتی در کتابها اتفاق بیفتد؛ اما حدود سهچهارم آنها مفید و حقیقی باقی میماند و میتوان مسائلی را از آنها آموخت. در میان کتابهایی که خواندهام، کتابی تحت عنوان «لبه تیغ و حاصل عمر» وجود دارد که نویسندۀ آن «سامرست موآم» است. موآم انگلیسی دانشجوی طب بوده که بعدها از پزشکی دست کشیده و به نویسندگی روی آورده است و به عنوان فیلسوف شناخته شده است. پزشکان بزرگی در تاریخ، علاوه بر طبابت به فلسفه و دانشهای دیگر نیز پرداختهاند؛ مانند ابوعلی سینا و رازی و شخصیت معاصر مانند آلبرت شوایتزر که در ابتدا کشیش بود، طبابت خواند و زندگی خود را وقف بیماران چندین کشور آفریقایی کرد.
ورزش چطور؟
کوهنوردی اطراف تهران که البته در حال حاضر کمتر به آن میپردازم. من بارها ارتفاعات نواحی ولنجک، اوشان، فشم، آبنیک، زایگان، امامزاده طاهر و... را پیمودهام. یک روز تابستانی با همسرم به سمت زایگان رفته بودیم که به امامزاده طاهر رسیدیم. تعدادی حجره برای استراحت وجود داشت و در کنار آنها، نیمرو و هندوانه میفروختند. نشستیم کمی استراحت کنیم که دیدم عدهای جلوی من ایستادهاند و سلام میدهند. از قضا اینها استاجرهای بخش بودند که برای کوهنوردی آمده بودند و بسیار به ما احترام گذاشتند. این دست اتفاقها همیشه من را خوشحال میکند. یک بار دیگر از کنگرهی SICOT در پاریس باز میگشتم که دختر جوانی در فرودگاه جلو آمد و سلام کرد. گفت: «زمانی که استاجر بودم، شما به من نمرۀ 18 دادید و گریه کردم تا نمرهام را با امتحان مجدد 20 کنید!» به او گفتم: «بله، در خاطرم است که در حد یک رزیدنت سال دوم بلد بودی!» ایشان حالا متخصص قلب و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران است که به اتفاق همسرش هر دو فلوشیپ خود را از فرانسه گرفته اند. راجع به دکتر سیاوشی باید بگویم که ایشان قهرمان اسبسواری کشور است و پیش از آن نیز در رشتۀ ژیمناستیک در درجه قهرمانی نوجوانان فعالیت داشته است.
از چه زمانی به رشتۀ پزشکی علاقمند شدید؟
این فکر را پدرم در ذهن من کاشت. پدرم در مناطق محرومی زندگی و خدمت میکرد که حتی آب لولهکشی نداشتند و بیماری های فراوانی در آن محیط وجود داشت. به هر حال این ذهنیت و علاقه به رشته پزشکی از دوران ابتدایی در من شکل گرفت. نمیخواهم به رشتههای دیگر بیاحترامی کنم، اما من تکامل انسان را در این رشته دیدم. یعنی اگر فرد عیبی هم داشته باشد، در این رشته بهاجبار آن را تصحیح میکند. در مشاغل آزاد، به افراد در ازای دریافت پول، خدماتی ارائه میدهند. اما در طبابت پیش میآید که بیمار نتواند هزینهاش را پرداخت کند و ما به وی خدمات رایگان ارائه میدهیم. در رشتۀ ما، جامعۀ world orthopedic concern اهمیت یافته است. اعضای این جامعه، ارتوپدهای بازنشستهای هستند که برای ارائه خدمات درمانی به مناطق محروم دنیا میروند. چنین فعالیتهایی به حیطۀ ارتوپدی محدود نمیشود. برای مثال در همین ایران، چندین متخصص بزرگ پوست در جذامخانهها به درمان بیماران میپردازند. دکتر کریمی در رابطه با هدف این پروژه گفت: «میخواهیم بدانیم آیا انگیزۀ اساتیدی که سالهای طولانی از عمرشان را در این دانشگاه گذراندهاند، نسبت به روز اول تغییر کرده است یا خیر.» امروزه مسئلهی درمان تنها یک بعد قضیه است و بخش بزرگتر مربوط به پژوهش و آموزش است. پژوهش برای دانشگاه و جوانان ارزشمند است. امروز با وجود اینکه در تنگنای ارزی هستیم، نمیتوانیم مسئلهی پژوهش و بودجۀ آن را نادیده بگیریم. این وظیفۀ معاونت پژوهشی است که دانشجویان را به مطالعه و تحقیق تشویق کند. من همیشه به دانشجویانم میگویم: «شما موظفاید در بخش، لباس مرتب بپوشید و خودکار داشته باشید. در بخش ارتوپدی، همراهداشتن گونیامتر برای اندازهگیری دامنۀ حرکت مفاصل الزامی است. اگر سیگار در جیبتان باشد پذیرفته نیست و اجازۀ ورود به اتاق عمل را ندارید. استفاده از شوخیها و کلمات مستهجن در بخش ممنوع است و باید شأن یک پزشک را رعایت کنید. فراموش نکنید که پزشکی، حرفهای مقدس است. مهمترین فردی که در بیمارستان بر عملکرد ما نظارت میکند، رئیس بیمارستان یا سوپروایزر بخش یا حراست نیست؛ بلکه بیمار است.» من دادیار انتظامی نظام پزشکی و کارشناس ارشد پزشکی قانونی نیز هستم. بارها افرادی به من مراجعه کرده و از پزشک خود شکایت کردهاند که به بیمار توجه نداشته و مشغول شوخی با همکاران خود بوده که منجر به اشتباه در روند درمان شده است.
لطفا قدری از فضای دانشجویی بفرمایید و اینکه آیا رابطه استاد و دانشجو در زمان دانشجویی شما با اکنون تفاوت زیادی داشت؟
زمانی که من دانشجو بودم، چه در دوران پزشکی عمومی و چه دوران تخصص، این رابطه خشنتر از اکنون بود. آن زمان اگر استادی دانشجو یا رزیدنت را از کلاس یا اتاق عمل بیرون میکرد، دانشجو یا رزیدنت جرئت سرپیچی نداشت. پس از انقلاب، استاد و دانشجو به یکدیگر نزدیکتر شدند. در بیمارستان سینا، دکتر سیاوشی چندین بسته نسکافه را در کمدش همیشه نگه میدارد تا بعد از عملهای دشوار به همکاران و دانشجویان و رزیدنت های خود تعارف کند. در این نزدیکی اگر احترام دو طرف حفظ شود و دانشجو و رزیدنت ظرفیت کافی را داشته باشد، بسیار امر مبارکی است.
دکتر سیاوشی: بنده افتخار شاگردی استاد را از سال 1378 تا 1382، به عنوان رزیدنت ارتوپدی داشتم. طی این سالها اساتید ما را به صرف صبحانه در کنار خودشان دعوت میکردند. در این فرصت ما احترام متقابل و دوستی را از اساتید میآموختیم و در عین حال مشکلات بخش را مطرح و برنامۀ جراحیها را مشخص میکردیم. امروز نیز سعی من بر این است که با دانشجویانم چنین رابطهای داشته باشم.
دکتر سوادکوهی: در کنار تمام این دوستیها، نباید عمل به وظایف خویش و رعایت سلسله مراتب را فراموش کنیم. دکتر سیاوشی نیز مانند من کارشناس پزشکی قانونی هستند. تصور کنید که رزیدنتی در کشیک خود حاضر نشود و بیماری در این حین دچار مشکل شود. چنین کوتاهی و اشتباهی به هیچوجه پذیرفته نیست. تمام تلاش من و دکتر سیاوشی بر این است که رعایت انضباط در عین دوستی را به دانشجویان و رزیدنت ها یاد بدهیم. در کشورهای اروپایی به این مسائل بسیار اهمیت میدهند. برای مثال اشتباهات و ضعفهای اخلاقی پزشکان را زیر نظر دارند و اگر از حدی تجاوز کند، محترمانه عذرشان را میخواهند. الگوی پرستاران در این کشورها، «فلورانس نایتینگل» است و خود را مقید به اصولی میدانند. ما در جامعهای اسلامی زندگی میکنیم و باید توجه بیشتری به این اصول داشته باشیم.بنده رتبۀ اول اینترنی دانشگاه شهید بهشتی را در سال 1348 بهدست آوردم. همزمان با دورۀ سربازی، کتابCurrent Medical Diagnosis and Treatment و کتابهای دیگر را برای پذیرفتهشدن در آزمون تخصص و همچنین خروج از کشور میخواندم. جالب است بدانید که حقوق سربازی من، تنها 780 تومان بود. با توجه به علاقهام ابتدا در آزمون جراحی عمومی پذیرفته شدم که قراردادی با هلال احمر (شیر و خورشید آن زمان) داشت. در آن زمان اگر میخواستم جراحی اعصاب یا ارتوپدی بخوانم، باید از رشتۀ جراحی عمومی انصراف میدادم و در آزمون بدون قرارداد با هلال احمر شرکت میکردم. یک ماه بعد، در ارتوپدی دانشگاه تهران، دانشگاه شهید بهشتی، بیمارستان «شفا یحیائیان» و بیمارستان «شهدای تجریش» پذیرفته شدم. علاقۀ من به بیمارستان سینا، بهویژه اورژانس آن، سبب شد که بیدرنگ این بیمارستان را انتخاب کنم.انگار همین دیروز بود که حکم در دست، با ماشین هیلمن قدیمیام به بخش ارتوپدی بیمارستان سینا آمدم. استاد من و رئیس بخش در آن زمان، مرحوم دکتر «تقی زرکش» بود که تخصص جراحی عمومی خود را از آمریکا و تخصص ارتوپدیاش را از کانادا گرفته بود. ایشان از من پرسید که چرا به بیمارستان سینا آمدهام و من گفتم که نفر اول آزمون بودهام و اینجا را انتخاب کردهام. ایشان فرمود که: «من در مصاحبهات حضور نداشتهام و قبولت نمیکنم.» پس از یکیدو ساعت به بخش برگشتم و گفتم: «استاد لطفاً نامهای به من بدهید که من را قبول نکردهاید.» ایشان گفت: «چهار تا شش ماه به تو وقت میدهم تا کتابهایی که میگویم را بخوانی.» کتاب Trauma management Edwin. F. Cave یکی از آنها بود. زمانی که مهلت من تمام شد، امتحان دادم و ایشان بالاخره من را در بیمارستان پذیرفت. اگر امروز حادثۀ مشابهی رخ دهد، ما با ملایمت بیشتری به دانشجو فرصت میدهیم تا خود را اثبات کند.
این قضیه مربوط به چه سالی است؟
1351
پس قبل از انقلاب اسلامی بوده است.
بله. گفتنیست که من آن موقع در امتحانات آمریکا در رشتههای پاتولوژی و داخلی پذیرفته شده بودم. البته این رشتهها نیز بسیار خوب هستند و در پزشکی تمام حیطهها به یکدیگر مربوطاند. این چهار سال بسیار سریع سپری شد و بالاخره در سال 1356 فارغالتحصیل شدم. در آن دوران، دانشگاه یکمرتبه با کمبود پزشک مواجه شد؛ چرا که عدهای استعفا دادند و عدهای ناچار به استعفا شدند. در حقیقت از شروع انقلاب فرهنگی تا پایان آن، دانشجو و اینترنی وجود نداشت و نسل ما که پزشکان تازهکاری بودیم، همزمان بهعنوان اینترن و رزیدنت و استادیارکار میکردیم. زمانی که جنگ بهپایان رسید، من برای گذراندن دورۀ فلوشیپ به کانادا رفتم.
بعد از این اتفاق، رابطهتان با دکتر زرکش چطور بود؟
دکتر زرکش مدتی بعد از انقلاب در بیمارستان سینا ماند و پس از آن استعفا داد. باید بگویم که ایشان استادی توانمند و دلسوزی بود.
آیا از اساتیدتان خاطرهای در ذهن دارید؟ اگر روش تدریس، طبابت یا اخلاق استادی برای شما به عنوان الگو مطرح بوده لطفا بفرمایید.
من انضباط را از پدر و اساتیدم آموختم؛ مثلاً اینکه صبح زود در بخش حاضر شوم. همچنین من شناخت بیماران، یادداشتبرداری و احترام به بیمار و خانوادۀ وی را از اساتیدم یاد گرفتم. در ارتوپدی نمیتوان به کاغذ و قلم اکتفا کرد و مشورت و هماهنگی با همکاران بسیار اهمیت دارد. یک بار یکی از رزیدنتها به جای تراشیدن موهای مریض در ناحیۀ مفصل لگن، تا زانو را تراشیده بود و دکتر زرکش وی را به مدت یک ماه، از حضور در اتاق عمل محروم کرد. وقتی علت را جویا شد، دکتر زرکش پاسخ داد: «تو موظف بودی فقط موهای ناحیۀ جراحی را بتراشی و با این کار بیمار را معذب کردی.» این سختگیریها باعث شد که بسیاری از مفاهیم را بیاموزیم. گاهی اوقات از یک استاجر سؤالی میپرسی و همه میخواهند به آن سوال جواب دهند. من همیشه به استاجرها میگویم: «این عادت را کنار بگذارید. اگر برای فلوشیپ به کشورهای دیگر رفتید، تا از شما سؤالی نپرسیدهاند اصلاً جواب ندهید.»
دکتر سیاوشی از رابطهتان با استاد و خصوصیات اخلاقی ایشان بگویید.
دکتر سیاوشی: من به ارتوپدی علاقه داشتم و بیمارستان سینا را انتخاب کردم. استاد دانشجویان را در بدو ورود ارزیابی میکندتا بداند کدام رزیدنت توانایی کارهای تحقیقاتی و مشارکت در مقالهنویسی را دارد. من رزیدنت سال اول بودم که ایشان یکی از مقالات خود را برای من خواند و اتفاقاً این مقاله رتبۀ اول را کسب کرد. نظم یکی از خصوصیات بارز استاد است. روزهایی که جراحی داشتیم، ایشان چندین بار تماس میگرفت تا مطمئن شود که همه چیز آماده است. همۀ ما تکنیکهای جدید زانو را از استاد یاد گرفتهایم و امروز نیز استاد به مطالعه و آموختن جدیدترین مقالات علاقه دارد. ایشان هنوز برای آموختن مطالب جدید، به خارج از کشور سفر میکند. ما همیشه میگوییم این نانی که میخوریم را استاد به ما آموخته است.
دکتر سوادکوهی: به نظر من اساتید نیز باید ممنون رزیدنتها باشند؛ زیرا آنها نیز مطالبی را به ما میآموزند. من عضو هیئت ممتحنۀ SICOTهستم. در امتحانات شفاهی بورد، ما اسلایدهایی را برای متخصصین نمایش میدهیم و سؤالهایی راجع به آنها میپرسیم. اگر در این آزمون پذیرفته شوند، دیپلم SICOT به آنان اهدا میشود. یکی دیگر از فعالیتهای من، peer review مقالات است. برای این کار، خلاصۀ مقالاتی که هر سال برای کنگره ارسال میشوند را میخوانیم و به آنها نمره میدهیم. بنده همچنین بیش از 150 مقالۀ شفاهی و مقاله پوستر دارم و دو بار رتبۀ اول تحقیقات ارتوپدی در دنیا را کسب کردهام.
اولین بار چه سالی بود؟
سال 2004 در هاوانای کوبا. این مقاله پایاننامۀ دکتر «مهران معینی» بود که دیپلم ریاضی خوانده بود و تمایل داشت تزش با ریاضیات نیز مرتبط باشد. من پیشنهاد «تحلیل هندسی پروتز مفصل زانو» را دادم. من به واسطۀ برادرانم که در دانشگاه شریف تحصیل کرده بودند، از «دکتر مقداری معاونت آموزشی و پژوهشی دانشگاه شریف» درخواست کردم که در این مقاله به ما کمک کند. دکتر معینی پایاننامۀ خود را در گروه ارتوپدی برای اساتید خواند. ابتدا گفتند که این پایاننامه ارتباطی با ارتوپدی ندارد و تحلیل هندسی بیومکانیک زانو است. پس از مباحثه گفتند که این پایاننامه را با حضور استاد دانشگاه شریف میپذیریم و بدین ترتیب از دکتر مقداری نیز دعوت کردیم. در پایان نمرۀ 14 را به پایاننامه دادند که فقط قبول شده باشد! هر چقدر من اصرار کردم و کلنجار رفتم، این نمره را زیاد نکردند. به هر حال ما این مقاله را به همراه چهارپنج مقالۀ دیگر به کنگرۀ 2004 هاوانا کوبا بردیم. در عرض چند روز تمام مقالاتمان را خواندیم و من قصد داشتم که برای مراسم اختتامیه نمانم و به ایران بازگردم. مسئول این کنگره به من گفت باید در مراسم حاضر شوم و وقتی علت را جویا شدم، بورد را من نشان داد و متوجه شدم که مقام اول تحقیقات ارتوپدی را کسب کردهام.
دومین بار چه سالی بود؟
سال 2006 در بوینس آیرس پایتخت آرژانتین. دومین مقاله در رابطه با تومور ژانت سل بود که برای آن با انستیتو پاستور همکاری کردم. این مقاله، پایاننامۀ اینترن بنده، دکتر «پرهام صادقیپور» بود. در همینجا اشاره کنم که امسال نیز چهار مقالهی ما برای کنگرۀSICOT پذیرفته شده است. این مقالات را هم به تنهایی تهیه نکردهام و همکارانم در آنها نقش داشتهاند. به طور کلی مقالات را میتوان به شکل پوستر یا شفاهی ارائه داد. حالت سوم زمانی است که یک نفر، بر موضوع احاطۀ کامل داشته باشد و به عنوان سخنران مهمان، مقالۀ خود را ارائه دهد. در این حالت به سخنران 15 دقیقه زمان میدهند و پنج دقیقه نیز راجع به مقاله مباحثه میکنند. من در یک دهۀ گذشته، با وجود جو حاکم از سوی دولتهای غربی و موضع آنها نسبت به ایران، چندین بار سخنران مدعو بودهام. امسال نیز برای دو مقاله به عنوان سخنران مهمان حاضر خواهم شد.
پس از دریافت این جوایز بین المللی انعکاس آن در داخل کشور چگونه بوده است؟
در محل کار خود، بخش ارتوپدی بیمارستان سینا مورد تقدیر ریاست بیمارستان، معاونت آموزشی وقت، معاونت پژوهشی دانشگاه و ریاست دانشگاه قرار گرفتم. در ضمن در جشنواره تقدیر از نخبگان در استان طبرستان مورد تشویق و دریافت لوح نخبگان برجسته استان قرار گرفتم.
به دورانی بازگردیم که پزشکی عمومی را به پایان رساندید. چه سالی دورۀ تخصص را آغاز کردید و دلیل انتخاب ارتوپدی چه بود؟
سال 1351 بود و من بهطور کلی علاقه داشتم جراح شوم. با خود فکر کردم که میزان مرگومیر در جراحی مغزواعصاب بیشتر است و جراحی عمومی نیز در حال تقسیم به بخشهای مختلف است و من باید به یک بخش مجزا بپردازم. از سوی دیگر در ارتوپدی روند بهبود سریع است و میتوان زود نتیجه گرفت. به علاوه در این رشته، علم و هنر درهم آمیختهاند. سال 1356 نیز این دوره را به پایان رساندم.
پایان تخصص شما مصادف با انقلاب اسلامی بوده است. آیا حوادث انقلاب بر زندگی شما تأثیری داشت؟
اولین اتفاقی که برای من افتاد، «17 شهریور 1357» بود. آن روز همۀ ما، کنار مجروحین در بیمارستان ماندیم. واقعۀ بعدی مربوط به 21 بهمن 1357 است که تلویزیون،فیلم ورود امام خمینی(ره) به فرودگاه مهرآباد را کامل پخش کرد. صبح روز 22 بهمن در بیمارستان سینا بودیم که گفتند میدان امام حسین (فوزیه سابق) به سمت تهران نو شلوغ است و مجروح داریم. من با دو رزیدنت و یک اینترن سوار آمبولانس شدیم و به محل شلوغی رفتیم. تعدادی مجروح را به بیمارستان آوردیم و برای بار دوم سوار آمبولانس شدم. ناگهان چند گلوله به لاستیک ماشین و شیشۀ جلو اصابت کرد. من از آنجا پیاده به بیمارستان برگشتم و 72 ساعت تمام در بیمارستان به مجروحان رسیدگی کردم. این روزها گذشت و به روزهای جنگ رسیدیم. شهریور 1361 که عراقیها نیروگاه برق آلستوم را بمباران کردند، من در اتاق عمل بودم. همکارانم تا پایان عمل به من نگفتند که صدای بمباران بوده است تا تمرکزم را از دست ندهم. آن زمان من به همراه همسر و فرزندانم در آپارتمانی در خیابان شهید سلیمان خاطر زندگی میکردیم. آذر ماه آن سال من و عدهای دیگر داوطلب شدیم که به غرب کشور برویم. با مینیبوس به آنجا رفتیم و یک ماه، صبح و شب، عمل جراحی کردیم.
آقای دکتر از خاطرات خود در مورد جنگ تحمیلی بفرمایید؟
متشکرم، سؤال خاص و خوبی پرسیدید. من خاطرات زیادی از جنگ دارم؛ ولی بزرگترین افتخارم حضور در مناطق جنگی و جراحی و رسیدگی به مجروحین جنگی است. یکی از خاطرات ناراحتکنندۀ جنگ برای من، شیمیاییشدن دکتر «هجرتی» در سومار و شهادت ایشان است. دکتر هجرتی رزیدنت سال چهارم جراحی عمومی بود که یکی از بخشهای جراحی بیمارستان را به یاد وی نامگذاری کردهاند. یکی دیگر از خاطرات بد، شهادت دکتر «عبدالله رامین» در فاو خرمشهر بود که امروز کتابخانۀ بیمارستان سینا، به نام وی است.
مسئله جنگ تحمیلی به نظر من یک فصل جداگانهای است که بایستی در مورد کسانی که در این بخش فعال بودند جداگانه سؤال شود و در جمعآوری چنین کتاب ارزندهای که توسط دانشگاه علوم پزشکی تهران نوشتهشده است گنجانیده شود. به نظر من اصولاً در سالگرد فتح خرمشهر که همهساله توسط رادیو، تلویزیون و سازمانهای روابط ارتباطجمعی مطالبی ارائه می شود، جایگاه پزشکان هنوز کمرنگ است. من این مطلب را بارها حضور مسئولین امر حتی ریاست سازمان رادیو، تلویزیون وقت نیز گفتهام. پزشکان یا جراحان بسیاری به درجه رفیع شهادت رسیدند حتی تعدادی از آنان فرماندهی عملیات را به عهده داشتند و بایستی در اینجا نامشان به نیکی یاد شود؛ ازجمله شهید دکتر کاظمیان، شهید دکتر رهنمود، شهید دکتر بقایی که هر سه انترن و یا پزشک بودند. خاطرات جنگ تحمیلی از دیدگاه من به دو بخش تقسیم می شود؛ بخشی از آن به دوران درمان مجروحین جنگ در بیمارستانهای دانشگاهی یا مراکز علمی مجهز بهعنوانمثال در مورد دانشگاه تهران من این افتخار را دارم که با همکاران اساتید جراحم سال ها مجروحین جنگ تحمیلی را درمان کرده و یا حتی عوارض آن را هم اکنون هم عمل می کنیم. بایستی بهجرئت این جمله را بیان نمایم که اولین مقاله من در مورد 'کاربرد گرافت های استخوانی در نقایص وسیع استخوان به علت اصابت گلوله یا خمپاره و یا ادوات جنگی در مجروحین جنگی است' این مقاله در سال 1370 در کنگره جهانی ارتوپدی مونترال بهعنوان مقاله اورال پذیرفته شد. (عکس مجروح قبل و بعد از عمل)
بخش دیگر از مسائل جنگ تحمیلی مربوط به حضور پزشکان در مناطق جنگی می شود. گروه های تیم اضطراری یا عادی اصولاً به دو بخش در میهن اسلامی اعزام می شدند؛ یک غرب کشور که ستاد فرماندهی آن در کرمانشاه بود و پزشکان و جراحان ازآنجا به مناطقی شامل پایگاه ابوذر در سرپل ذهاب و یا مناطق دیگر مانند سومار اعزام می شدند. در منطقه جنوب ستاد مرکزی در اهواز مستقر بود و پزشکان و جراحان، چه جراحان عمومی و جراح تخصصی مانند جراح ارتوپدی، جراح مغز و اعصاب، جراح قفسه سینه، جراح قلب و عروق و جراحان دیگر از این منطقه تقسیم می-شدند. تقسیم آنان از رفتن به بیمارستان شهید کلانتری در دزفول تا سوسنگرد و بالاخره بیمارستان شهید بقایی تا آبادان، بیمارستان آیتالله طالقانی و سایر مراکز بوده است. در اواخر جنگ با پیشروی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی اعزام پزشکان و جراحان تا فاو و سولههای مربوط به آن ادامه داشت که خطرات آن علیرغم تعبیه سولهها در زیرزمین و تمام احتیاطهای لازم، خطرات بمبهای شیمیایی را از بین نمی برد. اساساً اعزام گروه ما به مناطق جنگی خصوصاً در جنوب، شامل استان زرخیز خوزستان به دو بخش تقسیم می شد؛ بخشی از آن مربوط به حضور دشمن بعثی در خاک ایرانزمین یا میهن اسلامی که با حضور آنان احتیاطات لازم بیشتر بوده است. در عملیات طریقالقدس یا فتح بستان، گرفتن پل صابله یکی از موفقیتهای نیروهای نظامی ایران بوده است. چون خطوط مواصلاتی دشمن و ارتباط آن تا خرمشهر که در تهاجم آنان بوده است قطع می شود. همکاران محترمی که برای رسیدن به اهواز و خوزستان از طریق قطار اعزام می شدند به خاطر دارند که از اندیمشک تا ایستگاه تلزنگ توسط تانکهای دشمن خطوط راهآهن از بین رفته بود و ما بایستی حدود یک کیلومتر پیاده می رفتیم تا به سمت ادامه راه می رسیدیم که این مسئله با گرفتن پل صابله و فتح بستان حل شد. این جمله را باید اضافه کنم شاید اغراق نگفته باشم دو تا سه سال آخر جنگ، جنگ نیروهای میهن اسلامی ما تنها با عراق نبود بلکه با نیروهای بسیار زیادی که رژیم بعثی را حمایت می کردند بود که شامل بسیاری از کشورهای منطقه مانند عربستان و مصر و دنیای غرب بوده است، جنگ ایران و عراق این حماسه را به وجود آورد که وقتی پای حیثیت و دفاع از خاک و همهچیز یک ملت پیش میآید چگونه تمام اقشار باهم متحد شده و دفاع می کنند. اتحاد و هماهنگی بسیج، سپاه پاسدارن و ارتش جمهوری اسلامی با سایر نیروهای مردمی که ما پزشکان جزئی از آنها بودیم سبب شد که ما بتوانیم در این جنگ پیروز شویم. هیچوقت این جمله پدرم از خاطرم نمیرود پس از آتشبس و قرارداد 598 او بهعنوان یک نظامی رسته نیروی زمینی این جمله را به من گفت علیرغم تمام مشکلاتی که ما در این زمان داشتیم یک وجب از خاک میهن اسلامی را دشمن باهم پیمانانش نتوانست تصاحب کند و این از امتیازات این مقطع از جمهوری اسلامی بوده است و چه در دریا یعنی پهنه خلیجفارس و سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی که تا دهنه تنگه هرمز می باشد و تا تمام خطه خوزستان و همه و همه بهصورت قبل باقی ماند و هنوز ایران بهعنوان یک نیروی مقتدر منطقه چه در خشکی و چه در دریا شناخته می شود. در مورد خلیجفارس تمام ساحل که در طرف ما محسوب می شود تا وسعت بیش یکصد مایل دریایی که به نام خط تالویک نامیده می شود متعلق و تحت کنترل نیروهای مسلح نیروی دریایی چه ارتش و چه سپاه می باشد. اصولاً دورههای رفتن من و همکاران من به مناطق جنگی حداقل یک ماه بوده است. آنچه می توانم در اینجا بگویم و بنویسم و بهعنوان یک خاطره و یک نصیحت برای بازمانده گان باقی می ماند این است که شخصیت روحی، شخصیت رفتاری و شخصیت اخلاقی من و حتی کلیه همکاران من بعد از هر بار رفتن به مناطق جنگی کاملاً دگرگون می شد. در حقیقت حضور من یا همکارانم خصوصاً در رشته جراحی فقط بهمنظور کمکرسانی بوده است، من نه تفنگی داشتم و نه اسلحهای ولی این جوانها همانطوری که توضیح دادم شخصیتهای با آیکیو یا ضریب هوشی بالا بودند با اعتقاد به اصول اخلاقی و اسلامی جان خود را هدیه به مردم و ملت خود کردند و بهطورکلی شخصیت روحی و رفتاری همه ما بعد از رفتن به این مناطق کاملاً بیارزشی مادیات و این دنیا را نشان می دهد. بگذارید این جمله را اذعان کنم از شما می خواهم با خط کمی درشت تر بنویسید؛ سقوط خرمشهر و برگشت آن علیرغم اینکه توسط نیروهای مسلح جانبرکف جمهوری اسلامی شامل بسیج، سپاه و ارتش و همه نیروهای مردمی بوده است ولی شکست نیروهای بعثی از دیدگاه من بهعنوان یکی از جراحانی که حداقل هشت بار در مناطق جنگی خدمت کردم همان جوان چهاردهساله بسیجی بوده که با بستن نارنجک و سایر مهمات به خود به زیر تانک عراقی رفته و به درجه رفیع شهادت رسیده است (شهید فهمیده). شاید از دیدگاه من یکی از نمودارها و یادواره این شهید که نشاندهنده عزم راسخ این ملت باشد تصویری است که از آن در روی اسکناسهای 200 ریالی یا 1000 ریالی بهصورت ترنس پرینت یا نیمه مرئی مشهود است که نشاندهنده عزم راسخ این ملت است. بگذارید یکی از خاطرات جنگ، مربوط به بیمارستان سینا را برایتان بگویم. بعد از اتمام جنگ برای گذراندن دوره فلوشیب به کانادا رفتم وقتی برگشتم دانشگاه توانست ست کامل تعویض مفصل را برای بخش ما تهیه کند بخش معاونت درمان و اداری و مسئولین امر برای من و دانشگاه ست پروتز فیری ان سملسون مربوط به سوئد تائید و آن را تهیه کردند. عمل اول را که در بیمارستان سینا انجام دادم خیلی با موفقیت بود. عدهای از انترن ها و رزیدنتها و همچنین چند نفر هم با من دست شستند و من خیلی خوشحال بودم، شف رزیدنت من آقای دکتری بود به نام دکتر شاکر اردکانی که برخلاف من هیکل بلندی داشت و چهارشانه بود. من این عمل را خیلی خوب انجام دادم و پروتز را در جای مناسبی گذاشتم و همه خوشحال بودیم قرار شد نسج نرم را بقیه رزیدنتهای جوان انجام دهند. یکدفعه دیدم دکتر شاکر روی صندلی نشست و من به دکتر شاکر گفتم من از شما بیست الی بیستوپنج سال بزرگتر هستم. منبعد از دو ساعت عمل هنوز سرپا هستم ولی تو نشستی، این را به شوخی و جدی گفتم، شاکر بلند شد و عذرخواهی کرد و گفت کمی کمرم درد گرفت؛ بعد این مطلب را گفت که استاد وضع شما ازنظر مالی از من بهتر بوده و پدر شما یک نظامی بوده و توانسته به شما کمک کند ولی وضع مالی من خوب نبود. من گفتم اولاً وقتی من به دنیا آمدم پدر من وضع مالی زیاد خوبی نداشت و ستوان بود. ولی قبول کن من هم سالها در منطقه جنگی خدمت کردم این حرف را به من نزن، خواستم جلو بقیه از خودم دفاع کنم. شاکر گفت استاد ببخشید همه را قبول دارم و همینطور که عمل را ادامه می دادیم گفت استاد شما که اینقدر در منطقه جنگی خدمت کردید در اتاق عملهای صحرایی بوده اید؟ در ادامه گفت وقتی نیروهای نظامی ما سپاه و بسیج و ارتش می خواهند به یکجایی حمله کنند اول بایستی خاکریز درست شود یعنی آنجا با بولدوزرهایی کنده و خاکریز درست می شود نیرو حمله می کند تا پشت آنجا بگیرد. یادم می آید از تلویزیون یک برنامه به نام سنگر سازان بی سنگر پخش شد که در آن نشان می داد یک جوان بسیجی در خط مقدم باید تا حدی جلو برود و گفت که من هم از آنها هستم یعنی گفت من قبل از رزیدنتی قبل از اینکه شاگرد شوم از امتیازهایم این بود که مدتی از سنگر سازان بی سنگر بودم، این می تواند یکی از خاطرات خیلی خوب باشد. ایشان الان مدیرکل در معاینه در شیراز است و خوشحالم که اسم ایشان را اینجا گفتم دکتر شاکر اردکانی.
آقای دکتر چه کسانی از دانشگاه با شما در تیم های اضطراری همدوره بودندکه باهم به مناطق جنگی تشریف میبردید؟
در تیم های اضطراری دانشگاه و بیمارستان سینا کسانی مثل دکتر میرزا حسابی جلوتر از من بودند. در گروه سنی من دکتر مرتضی تقوی و دکتر سادات هم بودند. دکتر عباسعلی کریمی ریاست دانشگاه، استاد جراحی قلب و دکتر ظفرقندی هم در تیم اضطراری بودند. اینها کوتاه نیامدند و کمکار نکردند راه اندازی تریاژ در مناطق جنگی، حتی عمل ما به آنجا ختم نمی شد و در تهران هم ادامه درمان را داشتیم و این در مقابل حماسه آن بچهها که از خودگذشتگی می کردند جدا قابل احترام است. من خاطرات زیادی داشتم که در این زمان محدود در خاطرم نیست ولی درمجموع سؤال کردن از هریک از همکاران که در دوران جنگ تحمیلی حضور داشتند خیلی ارزشمند است.
زمانی که با تیم های اضطراری به مناطق جنگی تشریف می بردید مسئولیت خانواده بر روی دوش همسرتان بود، خانواده چه شرایطی داشتند و با این شرایط چگونه برخورد می کردند؟
در آن موقع ارتباطات مثل الان نبود، اصلاً موبایلی وجود نداشت و تماس فقط از راه تلفن امکان داشت، آنهم اگر در مناطقی مانند کرمانشاه یا اهواز بودیم و شرایط خیلی خوب بود و تلفن داشتیم ولی در مناطقی که تلفن نداشتیم فقط اف ایکس بود و کسانی که آن موق در آن شرایط بودند می دانند تلفن اف ایکس چه بوده، تلفن اف ایکس یک تلفن بیسیم است و من بوسیله آن با خانواده ارتباط داشتم همسرم رل خیلی مهمی داشت و فرماندهی با همسرم و درعینحال با پدرم بود پدرم هم در اینجا خیلی کمک می کرد و روحیه می داد و همیشه این جمله را به من می گفت که پسرم تو فرزند نظامی هستی تو اگر این مأموریتها را نروی به من هم در حقیقت لطمه خورده است و این حرف ایشان درست است و من به حرف ایشان احترام می گذارم و در بین رفقای پدرم هم یک نظامی دیگری بود که همدوره پدر من بود که پسرش همکار ما بود و دکتر از دانشگاه تهران شد و جراحی عمومی شد و بعد فوق تخصصی جراحی قلب از بیمارستان قلب گرفت و ایشان پسر یکی از همکاران پدرم تیمسار اختراعی بود، این جوان هم شهید شد و شیمیایی شد و به درجه شهادت رسید؛ یعنی این احساس در نظامیهای خیلی معتقد و خیلی متعهد که به این اصول پایبند بودند یعنی ایدئولوژی خدمت کردن در محیط نظام را می دانستند دفاع از آبوخاک باشد و روی بچههای خود این احساس را داشتند و جدا من این را مدیون پدرم بودم و هستم و نمیتوانم جایگاه همسرم را فراموش کنم و آنهم از آن زنهای متعصب بود، همیشه به من این کمک را می کرد هیچوقت خاطرم نمی رود که وقتی من اولین مقاله خودم را در سال 1370 در مونترال خواندم Indication and result bone of team vary jebhation خودش در سالن بود و از من فیلم گرفت و خودش اسلایدهای من را درست کرد و این شکلها را خودش برای من تهیه کرد و من نمی توانم فراموش کنم یعنی آن تحریک من بود و من باید در اینجا از ایشان هم تشکر کنم.
چطور شرایط سخت دوران جنگ را مدیریت کردید؟ برخورد و انتظار خانوادهتان چه بود؟
پدرم میگفت: «تو فرزند یک نظامی هستی و حتماً باید برای خدمت به کشورت بروی». مادرم همیشه دو ملحفه به من میداد، به این بهانه که شاید سولهها تمیز نباشند و به این ملحفهها نیاز پیدا کنی؛ اما پدر میگفت اگر اتفاقی بیفتد، این ملحفهها کفن تو خواهند بود. به هر حال من با عشق کار کردم.
نتیجۀ این عشق شما، شاگردانی هستند که تا این حد به شما ارادت دارند.
به ظاهر درآمد رفقای من در آمریکا و انگلیس بیشتر از من است؛ اما باید بگویم که ثروت من بسیار بیشتر از آنهاست. به علاوه تصور میکنم که من تنها به ایران خدمت نکردهام و در کنفرانسها و کنگرهها، دین خود را به جامعۀ جهانی ادا کردهام. من چشمداشت خاصی ندارم و تا زمانی که زندهام، این راه را ادامه خواهم داد و بالاترین ثروت من خانواده ام و همین طور همکاران جراح موفق جراح ارتوپدی فارغ التحصیل بخش ارتوپدی بیمارستان سینا است.
پاینده باشید استاد!
معاونت پژوهشی بیمارستان سینا هر سال جشنی برگزار میکند و لوحی را به مقالات برتر اهدا میکند که آن لوح را اینجا میبینید. در استان خود نیز به عنوان چهرۀ ماندگار انتخاب شدهام که تندیس آن را میبینید.
چه سالی عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران شدید؟
سال 57-1356 بود. یعنی نیمی از برگههای مربوطه را رژیم سابق و نیم دیگر را جمهوری اسلامی امضا کرد. البته میدانید که در آن زمان هنوز دانشگاه علوم پزشکی تهران یک دانشگاه مستقل نبود. من در شرایط بسیار سختی استادیار شدم که وظایف بسیاری برعهدۀ ما بود. به علاوه دانشجویان هنوز شور انقلابی داشتند و ادارۀ کلاسها دشوار بود.
دورههای مربوط به رشتهتان را در چه کشورهایی گذراندید؟ این سفرها مربوط به قبل از انقلاب است یا بعد از آن؟
بعد از انقلاب. البته تا زمانی که جنگ بود، شرایط چنین درخواستهایی وجود نداشت.بعد از آتش بس، مدارک خود را برای فلوشیپ دانشگاه تورنتو فرستادم و موفق به اخذ پذیرش شدم. علاقمندی اصلی من در حیطۀ تعویض مفاصل زانو و لگن بود. قرار بر این شد که دانشگاه به ما ارز دانشجویی بدهد که نرخ آن ماهی هزارودویست دلار برای کل خانواده بود. 30 درصد این مبلغ را خود من و 70درصد آن را دانشگاه پرداخت میکرد. به جز چیزهایی که راجع به تعویض مفصل زانو و لگن آموختم، بزرگترین دستآورد من «بانک استخوان» بود. آن زمان مرحوم دکتر «میرخانی»، جراح قلب، ریاست بیمارستان امام خمینی(ره) را برعهده داشت. ایشان متخصصینی از تمام رشتههای پزشکی را به دفتر خود دعوت کرد و گفت قصد دارد بانک اعضای پیوندی را احداث کند. من در آن زمان حدود 300 صفحه راجع به اصول بانک استخوان برای تومور، تعویض مفصل، آرتروز و... را ترجمه کرده و به عنوان یک پروتکل تحویل دانشگاه داده بودم. در دین مسیحیت میتوان وصیت کرد که اعضای بدن، پس از مرگ اهدا شوند؛ اما در دین اسلام چنین چیزی وجود نداشت و این یکی از مشکلات اصلی ما بود. مرحوم میرخانی مجوز این کار، به شرط رضایت متوفی را، از آیات عظام کسب کرد. استریلکردن بهنحوی که BMP نمونه از بین نرود، یکی دیگر از مشکلات ما بود که بر آن غلبه کردیم. استریلیزاسیون در آن زمان با اشعۀ گاما انجام میشد و در حال حاضر از روش پلاسما استفاده میشود. من اولین نفری بودم که تعویض مفصل زانو را در دانشگاه تهران انجام دادم و از پروتز بدون سیمان برای مفصل لگن استفاده کردم.
چه سالی تعویض مفصل زانو را انجام دادید؟ آیا این اولین تعویض مفصل زانو در ایران بود؟
سال 1371. خیر، من نمیتوانم بگویم که اولین نفر در ایران بودم؛ اما اولین بار برای من و دانشگاه تهران بود.
از تاریخچۀ بخش ارتوپدی بیمارستان سینا بفرمایید.
باید بگویم که من تاریخچۀ این بخش را بهشکل مدون نوشتهام. بخش ارتوپدی ابتدا در دست جراحان عمومی بوده است. در آن زمان جراحان عمومی استخوان، شکم، کلیه و... را عمل میکردند و ارتوپدی بهتدریج از آن جدا شد. اولین شخصی که بهعنوان جراح ارتوپد کار کرد، دکتر «امیرکیا» بود که مدرک خود را از فرانسه گرفته بود. ایشان در اصل جراح عمومی بود که با گرایش به ارتوپدی فعالیت خود را ادامه داد. ارتوپدی در آن زمان محدود به اورژانس و شکستگی، پروتز، پاچنبری و دررفتگی مادرزادی لگن بوده است.پس از دکتر امیرکیا، دکتر «خسرو خان سمیعی»، فارغالتحصیل از سوئیس، سالها ریاست این بخش را برعهده داشت و بعدها استاد دکتر زرکش شد. بعد از مرحوم دکتر زرکش، بخش به آقای دکتر «ابوالقاسم جمشیدی» رسید که ایشان نیز تحصیلات خود را در آمریکا گذرانده بود. گفتنی است بهخاطر فعالیتهای دکتر «میر مصطفی سادات» در حیطۀ ستون فقرات، قسمتی از بخش ارتوپدی به ایشان تعلق گرفت که ریاست بخش و هم ریاست بخش ستون فقرات به عهده ایشان نیز بوده است. بخش ارتوپدی بیمارستان سینا در زمان ریاست دکتر ظفرقندی، دکتر لاریجانی و دکتر کریمی بر دانشگاه، توسعه و تکامل یافت؛ بهنحوی که امروز یک بخش ارتوپدی زنان و یک بخش ارتوپدی مردان داریم. امروز این بخش از امکانات خوب درمانی، آموزشی و پژوهشی برخوردار است. البته امیدوارم دانشگاه بتواند بودجۀ بیشتری را به مسائل پژوهشی اختصاص دهد. گفتنیست در بیمارستان سینا ساختمانی وجود دارد که در گذشته ساختمان بختآزمایی بوده و بعد از انقلاب با تنشهایی مواجه شده است. ابتدا آموزشوپروش این ساختمان را به تملک خود درآورد و سپس آقای دکتر «زرگر» توانست با کمک ریاست جمهور وقت، این بخش جدید را به بیمارستان اضافه کند. در دوران دکتر «پورمند»، بخش ارتوپدی به این ساختمان جدید منتقل شد. این ساختمان،در درجۀ اول از نظر وجود بخشهایی مانند جراحی، ارتوپدی، جراحی مغز و اعصاب، نورولوژی و... اهمیت دارد. از سوی دیگر شما میتوانید تاریخ دویست سال گذشته و عکس افرادی که چندین نسل قبل، اساتید دانشگاه علوم پزشکی تهران بودهاند را در سرسرای این ساختمان ببینید. اکثر این افراد تحصیلات خود را در اروپا گذرانده بودند؛ اما عشق به وطن سبب شد که به ایران بازگردند و پایهگذار پزشکی نوین در کشور شوند. اینها یادگارانی هستند که برای نسل جدید باقی ماندهاند تا چراغ راه آنان باشند. نخستین رئیس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران، پروفسور اوبرلن بود. بعد از ایشان افرادی که در کشورهای غربی تحصیل کرده بودند، به کشور بازگشتند و موجب پیشرفت سیستم شدند. من همیشه به همکاران جوانم میگویم سرشت افرادی که بخش مهمی از زندگی خود را در ایران گذراندهاند، در همین خاک شکل گرفته است. این افراد حتی اگر بخشی از تحصیلات خود را در کشورهای دیگر بگذرانند، باز هم متعلق به آن کشورها و فرهنگشان نیستند.
اولین مسئولیت اجرایی شما چه بود؟
من معاون آموزشی بخش، معاون پژوهشی بخش، دادیار انتظامی نظام پزشکی، دبیر مجلۀ تروما و کارشناس ارشد پزشکی قانونی بودهام. همچنین در برخی استانها، عضو هیئت ممتحنۀ برای تایید کردن بخش ارتوپدی بودهام. مسئولیت تایید دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی در حیطۀ فلوشیپ پروتز زانو و لگن، برعهدۀ من بوده است.
جایگاه رشتۀ ارتوپدی را چطور ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید چه مشکلاتی بر سر راه آن وجود دارد و راهحل این مشکلات چیست؟
من به عنوان فردی که 42 سال از عمر خود را صرف این رشته کرده است، به این سوال پاسخ میدهم. کمی قبل، ارتوپدی یکی از انتخابهای اول پزشکان عمومی برای دورۀ تخصص بود؛ اما در سالهای اخیر، انگیزۀ شکایت از پزشکان در جامعه افزایش یافته است و در رشتۀ ارتوپدی میزان این شکایتها بیشتر است. بنابراین پزشکان جوان به سمت تخصصهای کمدردسرتر و پردرآمدتر میروند و معمولاً نفرات اول، این رشتۀ مشکل را انتخاب نمیکنند. ارتوپدی به ابزاری نظیر میخ، پلاک، پروتز و... وابستگی دارد که خود این ابزار یا مواد اولیۀ آن وارداتی است. بنابراین با توجه به قیمت ارز، وزارت بهداشت باید به سازمانهای ذینفع در امر واردات این ابزار کمک مالی کند. در گذشته ما این ابزار را در بخش دولتی، بهصورت رایگان در اختیار بیماران میگذاشتیم و در بخش خصوصی نیز این مسئولیت بر دوش بیمههای تکمیلی بود. اما بیمههای تکمیلی همکاری نمیکنند و مبالغ زیادی را به بیمارستانهای خصوصی بدهکارند. بخش خصوصی در اصل مجری دانشگاه و بخش دولتی است و باید به حفظ آن کمک کرد. بنابراین وزارت بهداشت علاوه بر حمایت از بخش دولتی و بیماران کمتوان از لحاظ مالی، باید از بخش خصوصی نیز حمایت کند.
آقای دکتر، از تألیفاتتان بفرمایید.
فکر میکنم بدون اغراق، بیش از 100 عنوان پایاننامۀ عمومی و تخصصی دارم. کتابهایEssential orthopedics and traumaنوشتۀ دیوید دندی، Adam's Outline of Orthopedics، جایگاه بانک استخوان در تومورهای اسکلتی و تعویض مفصل، معاینۀ بالینی ضایعات ارتوپدی از تالیفات و ترجمه های کتب خارجی اینجانب است. چندین مقالۀ من توسط مجلات journal of bone and joint surgery، SICOT و EHS تأیید و چاپ شده است. کنگره ارتوپدی در داخل کشور برگزار نمیشود که من به عنوان دبیر یا سخنران در آن حاضر نشوم.
از خانوادهتان برای ما بگویید.
من دو برادر و یک خواهر دارم. خواهرم کارشناس ارشد روانشناسی است. بهروز، برادر کوچک من، فوقلیسانس مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد مازندران است. برادر کوچکترم، اردشیر نیز مهندسی را در دانشگاه صنعتی شریف، کارشناسی ارشد را در دانشگاه مکگیل کانادا و دکترای خود را در دانشگاه تورنتو خواند و سالها عضو هیات علمی دانشگاه تورنتو دپارتمان مکانیک بوده است. همانطور که گفتم همسرم مهندس شیمی و کارشناس ارشد شیمی کاربردی دانشگاه تهران است و در مقالات به من کمک میکند. محمد، پسرم، دورۀ پزشکی عمومی را در دانشگاه شهید بهشتی با رتبه 2 درصد و تخصص رادیوتراپی آنکولوژی را در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی خواند. وی در کلیه امتحانات MCQE & MCCEE & USMLE با اسکور 99 موفق بوده و همسر وی نیز متخصص پاتولوژی است و هر دو در حال گذراندن دورۀ طرح خود هستند. همچنین دخترم موفق شد کارشناسی ارشد معماری محیط زیست را از دانشگاه تهران اخذ کند.
چه سالی ازدواج کردید؟
من در دوران رزیدنتی نگران درسم بودم و جرئت ازدواج را نداشتم. در نهایت شش ماه به انقلاب مانده بود که ازدواج کردیم.
آیا شما در انتخاب رشتۀ فرزندانتان دخیل بودید؟
در مورد دخترم خیر، اما تمایل داشتم که پسرم ارتوپدی بخواند. وقتی این موضوع را با او مطرح کردم، گفت: «شما نتیجۀ زحمت خود را در بهبود امری مانند شکستگی میبینی، اما من اگر بتوانم بیماران سرطانی را درمان کنم، لذت بیشتری دارد.» امروز نیز میبینم که از انتخاب خود راضی است.
انشاءالله همیشه موفق باشند. آقای دکتر، در این سالها شما هم در بعد آموزش و هم در بعد پژوهش فعال بودهاید. خودتان کدام را ترجیح میدهید؟
این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. من در پایان هر جلسۀ بخش یا کلاس، از دانشجویانم سوال میپرسم تا بدانم چند درصد درس را فراگرفتهاند. استاد باید بهنحوی تدریس کند که مطالب بلافاصله در مغز قشر دانشجو قرار گیرد و فکر میکنم این توانایی را دارم. از سوی دیگر من عاشق پژوهش هستم. نکتۀ مهم در ارائه مقالات این است که بتوان در زمان مباحثه، به سوالات متخصصین دیگر راجع به مقاله پاسخ داد که این بخش مستلزم تسلط کامل بر مبحث است. یک بار در کنگرۀ جهانی ارتوپدی، مقالهای راجع به «کاربرد گرافتهای استخوانی در مجروحین جنگی» داشتم. دو آفریقایی و یک پروفسور اسرائیلی نیز مقالاتی در همین زمینه داشتند و همۀ ما مقالاتمان را خواندیم. بعد از اینکه ارائهی من به پایان رسید، یکی از پروفسورهای اروپایی گفت: «مبحث خیلی خوبی داشتیم؛ اما من یک سوال دارم. چرا تمام جنگها در نواحی خاورمیانه و آفریقا رخ میدهند؟» وی در حقیقت قصد تحقیر ما را داشت. من چند لحظه مکث کردم و بعد پاسخ دادم: «این کشورها چگونه به اسلحه دست مییابند؟ این اسلحه را شما به ما میفروشید!» میخواهم بگویم که حتی گاهی سوالات بیربطی مطرح میشود و باید بتوان به اینها نیز پاسخ داد. کسانی که به این کنگرهها میروند، نباید وقت خود را برای گردش یا خرید هدر بدهند. گاهی افراد تحصیلکرده به کشورهای دیگر میروند و در بنگاههای معاملات املاکی کار میکنند. به نظر من حیف است که انسان از علم فاصله بگیرد و به کارهای دیگر بپردازد.هدف اصلی همیشه علم است.
این افراد ارزش خود را نمیدانند.
بله. حتی در ایران نیز افراد تحصیلکردۀ بسیاری مانند پزشکان، درگیر کارهای نامرتبط مانند ساختوساز میشوند. افراد باید قدر دانستههای خود را بدانند و در مسیر اصلی خود پیشرفت کنند.
نظرتان راجع به کار گروهی چیست؟
در تمام این مصاحبه شما از من نشنیدید که مقالهای را بهتنهایی نوشته باشم. این باید خصوصیت همۀ ما باشد؛ بهشرطی که استاد به استادیار و رزیدنت کمک کند. برخی اساتید فعالیتی نمیکنند و در پایان میگویند اسم من را نیز بنویس. من نمرۀ کمی به فعالیت تیمی در ایران میدهم و باید بیشتر به آن بپردازیم.
آیا توصیهای به افرادی که میخواهند وارد حیطۀ پزشکی و ارتوپدی شوند دارید؟
کسانی که وارد دانشکدۀ طب میشوند، حتماً مستعد هستند و در نهایت پزشک میشوند. توصیۀ من این است که یا کار طبابت نکنید، یا این کار را با حوصله و دقت تمام انجام دهید. عملی که واجب نیست را با انگیزههای مادی به بیمار تحمیل نکنید و نسخۀ بیهوده ننویسید. هیچگاه صداقت کاری را فراموش نکنید.
چه چیز باعث خوشحالی یا عصبانیت شما میشود؟
خوشحالی نعمت خداوند به بندگانش است. انسانها از موفقیت، امکانات بهتر، موقعیت بهتر از لحاظ شغلی، علمی، عاطفی و... خوشحال میشوند. اما شکست نیز گریزناپذیر است. من همیشه از خدا میخواهم اگر چیزی را به فردی داده است، از او پس نگیرد. یکی از رزیدنتهای سال چهارم ما خانم دکتر جوانی بود که قهرمان پرش با نیزۀ دانشگاه تهران و بسیار موفق بود. ایشان به سرطان ریه مبتلا شد و چند ماه بعد فوت کرد. یکی دیگر از جراحان بیمارستان سینا در پی یک سانحۀ رانندگی به کما فرو رفت و زمانی که به هوش آمد، بخشی از تواناییهای خود را از دست داده بود و دیگر نمیتوانست جراحی کند. چنین حوادثی من را متأثر میکنند و در عین حال قدرت لایتناهی خداوند را به انسان یادآوری میکنند.
اگر بعد از اتمام دوره تخصص در نظر داشتید که دوباره شروع کنید، آیا باز هم دانشگاه و بیمارستان سینا را انتخاب می کردید؟
بله، با توجه به گذشت عمرم در این دوره که شاید حدود 40 سال از زندگی ام، محیط علمی، درمانی و جراحی ام را در برمی گیرد، در جواب این سوال می گویم حتماً راضی هستم. اولاً از نظر خودم توانستم علم و دانش خود را چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی و جراحی بهتر و بهتر کنم. من توانستم در این دوران آنچه که اندوخته ام را به نحو اکمل به دانشجویان، انترن ها و رزیدنت های جوان منتقل نمایم و یاد بدهم. من توانسته ام از اساتید و پیش کسوتانم کارهای خوب، فکر خوب، افکار درست، عشق به زندگی، عشق به محیط علمی، عشق به سرزمینم را یاد بگیرم به جرئت می توانم بگویم بسیاری از اندوخته هایی که در هر دوره تکمیلی در خارج از کشور یاد گرفته ام یا حتی هنوز هم در حال حاضر در کنگره های سالانه می بینم در محیط علمی خود پیاده کرده ام. دانشگاه و بیمارستان های وابسته دانشگاه این شانس را به من دادند که بهترین عمل های جراحی را بدون چشم داشت مالی صرفاً با انگیزه در درجه اول کمک به بیمار نیازمند و ثانیاً نوع آوری ارائه دهم. این کار تنها مربوط به شکستگی ها و دست دررفتگی های اندام نبوده بلکه تکامل آن از روز اول ورود به دانشگاه پس از تخصص در بخش تومورهای استخوانی، عضلانی و در بخش تعویض مفصل زانو و لگن و در بخش تحقیقات ارتوپدی بوده است و در نتیجه آن توانستم بیش از 150 مقاله اورال یا شفاهی و پوستر و بالاخره در دهه اخیر invited speaker یعنی سخنران مهمان و بالاخره دوبار دریافت جایزه اول تحقیقات ارتوپدی دنیا در کارنامه خود داشته باشم و این امکان را به هیچ وجه نمی توانم با هیچ شرایط دیگری عوض نمایم. از این نظر از خداوند تبارک و تعالی که این شانس را در زندگی به من داده شاکر و سپاسگزارم. نبایستی فراموش کنم نقش خانواده خصوصاً همسرم در این امر به همراه نصایح و آموزش های پدر و مادر چراغ راه من بوده است.
چه آرزویی برای دانشگاه علوم پزشکی تهران دارید؟ اگر نکتۀ دیگری باقی مانده است نیز بفرمایید.
امیدوارم دانشگاه علوم پزشکی تهران، بهعنوان دانشگاه مادر و سرآمد دانشگاههای علوم پزشکی کشور، موقعیت خود را حفظ کند. انشاءالله که هر روز بیشتر توسعه یابد، افراد باسوادی را جذب کند و رتبۀ علمی و کیفیت آن بالاتر رود. امیدوارم جوانان از امکانات بیشتری بهرهمند گردند و بتوانند تحصیلات خود را خارج از کشور تکمیل کنند و به ایران بازگردند. طبابت در تمامی سطوح (درمان، آموزش و پژوهش) علاوه بر استعداد، مبتنی بر علاقه و تلاش است. باز هم تأکید میکنم که استغنای نفس داشته باشید. من نمیگویم درویش مسلک باشید؛ اما حرص بیجا نیز نداشته باشید. بهجای سفرهای خارجی و خرید بلیت کنسرتهای آنچنانی، در برنامههای هنری که برای حمایت از محک و دیگر مؤسسات خیریه است، شرکت کنید. «ایرج میرزا» میگوید:
مردم دروازه غار و مردم دریاکنار
هر دو عریاناند، لیکن این کجا و آن کجا!
بسیار ممنون که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید.
خبرنگار: محبوبه نوروزی
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: