دکتر سیدعلی کشاورز: از پنج سالگی، قالیبافی را با مادرم و کشاورزی را با پدرم شروع کردم
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته و در همین راستا گفتگو با دکتر سید علی کشاورز، استاد پیشکسوت دانشکدۀ بهداشت و تغذیۀ دانشگاه علوم پزشکی تهران را در ادامۀ این خبر خواهید خواند.
دکتر سید علی کشاورز در سال 1331 در روستای دهنو از منطقه «ریگستان» از توابع شهر «زواره» در شهرستان «اردستان» استان «اصفهان» متولد شد. ایشان تحصیلات ابتدایی را در روستاهای همجوار زادهگاهش (روستاي معينآباد و نيرآباد)، سیکل اول تحصیلات متوسطه را در شهر زواره و سیکل دوم را در دبیرستان «صدوق» شهر «قم» گذراند. در سال 1349 موفق به اخذ مدرک «دیپلم» شد.
وي به دلیل علاقه به وطن، تعصبات مذهبی و زندگی در جوار پدر و مادرش، در سال 1358، تنها پنج روز پس از دفاع از پاياننامۀ دكترای خود از فرانسه به ايران بازگشت. دکتر كشاورز پس از استخدام در دانشگاه تهران، سمتهايي چون رياست «مركز آموزش وتحقيقات بهداشتي كرمان» وابسته به دانشگاه تهران، معاونت آموزشي دانشكدۀ بهداشت، مديریت دفتر ارزيابي معاونت آموزشي دانشگاه علوم پزشكي تهران را بر عهده داشت. در سال 1377 به درجۀ استادي نائل شد و در همان سال، كتاب «تغذیه و بهداشت عمومی» وي به عنوان كتاب برتر سال برگزيده شد.
وي به مدت 12 سال به عنوان مدير«گروه تغذيه و بيوشيمي دانشگاه علوم پزشكي تهران» انجام وظيفه نمود. اين استاد برجسته از بدو ايجاد بورد تخصصي تغذيه در وزارت بهداشت يعني حدود 26 سال به عنوان دبير اين بورد فعاليت دارد. دکتر كشاورز بيش از 100 مقاله علمي به زبان فارسي، انگليسي و فرانسوي دارد و 12 كتاب در حوزۀ تغذيه، تأليف و ترجمه نموده است.
دکتر کشاورز معتقد است؛ مسائل مربوط به تغذیۀ جامعه، دامنۀ وسیعی دارد اما تغذیۀ بیمارستانی و بالینی خلأ اصلی کادر درمان است اگراین خدمات همانند کشورهای پیشرفته در ایران نیز مستقر شود، روی کاهش خدمات برای درمان بیماران، طول دورۀ بستری و مرگومیرها بهشدت مؤثر خواهد بود.
دکتر ابوالقاسم جزایری از دوستان و همکاران دکتر کشاورز ما را در جریان این مصاحبه یاری نمودند.
خودتان را معرفی کنید و بگویید دوران کودکی و نوجوانی شما چگونه گذشت؟
من در یک منطقۀ روستایی و کویری به نام «ریگستان» از توابع شهر «زواره» در شهرستان «اردستان» استان «اصفهان»، در بهمنماه یا دیماه سال 1330 متولدشدم؛ اما در آن زمان وسایل تردد، بسیار کم بود؛ بنابراین شناسنامۀ من را در تاریخ پنجم فروردینماه سال 1331 گرفتند. زمانی که من به سن دبستان رسیدم، در زادگاهم مدرسهای وجود نداشت؛ اما بعضی از روستاهای مجاور، دارای دبستان بودند؛ بنابراین سه سال از دوران تحصیلم را در مدرسۀ یکی از روستاهایی که در فاصلۀ دو کیلومتری روستای محل تولدم بود، گذراندم. سه سال بعدی را در مدرسۀ دیگری که در شش کیلومتری زادگاهم واقع شده بود، سپری کردم. در آن ایام، روزانه 12 کیلومتر در یک منطقۀ شنزار پیادهروی میکردم؛ گاهی اوقات، طوفان شن نیز اتفاق میافتاد و ممکن بود در یکی از خانههای روستاهای در مسیر بمانم تا فرداصبح بتوانم دوباره به مدرسه بروم. از اول دبیرستان نیز باید به شهر میرفتم که حدود 20 تا 25 کیلومتر با روستای ریگستان، فاصله داشت. در آن زمان، جاده و ماشین وجود نداشت؛ بنابراین من باید عصر پنجشنبه این مسیر را به صورت پیاده طی میکردم تا به خانه برسم و روز جمعه به شهر بازمیگشتم.
به شهر «یزد» میرفتید؟
خیر! به شهر زواره میرفتم. تصور کنید که یک بچۀ 12ساله، باید این مسیر را طی میکرد و گاهی با طوفان شن و گاهی نیز با بارندگی مواجه میشد. در صورت بارندگی در مسیر، مادرم من را با حرارت «تنور» خشک میکرد. سیکل اول دبیرستان را شهر زواره گذارندم و هر هفته به خانه میآمدم. برای گذران سیکل دوم دبیرستان به شهر «قم» رفتم. عموی من در این شهر ساکن بود و من نیز از سن 15 سالگی به قم رفتم. در این شهر، به تنهایی زندگی میکردم و شبهای جمعه برای دلگرمی به خانۀ عمویم میرفتم. در تعطیلات «نوروز» به خانه بازمیگشتم، تابستانها در قم کارگری میکردم و به مدت یک هفته، کار را تعطیل میکردم و به زادگاهم میرفتم؛ بنابراین از سن 15 تا 18 سالگی، پدر و مادرم را دو تا چهار هفته، طی سال میدیدم. علاقه و اشتیاق خاصی به تحصیل داشتم. در سالی که دیپلم گرفتم؛ نتوانستم در کنکور قبول شوم و وارد دانشگاه شوم زیرا وضع اقتصادیمان بد بود؛ پدرم کشاورزی مختصری داشت، در آن سال ها «قنات» ما خشکشده بود. خانوادهام به من پیشنهاد کردند که در «سپاه دانش» معلم شوم تا برادرم نیز دیپلم بگیرد؛ اما از آنجاکه سنم کم بود، مرا به سربازی نبردند و با وساطت یک نفر از آشنایان در «کارخانۀ روغن جهان» در کرج مشغول کار شدم. بعد از هشت تا نه ماه کارکردن، میتوانستم بهصورت داوطلبانه، تقاضای شرکت در سربازی را مجدداً مطرح کنم؛ بنابراین دفترچۀ اعزام بهخدمت را گرفتم. رئیس آزمایشگاهی که در آنجا کار میکردم، آقای دکتر «لاریجانی» (استاد دانشکدۀ علوم دانشگاه تهران و شیمیدان) بودند؛ ایشان در فروردینماه، به من گفتند: از آنجا که در فصل زمستان، بسیار خوب کار کردهام، در صورتی که باسواد باشم، میتوانم در کنکور شرکت کنم. در آن زمان، شهریۀ دانشگاه دولتی 1400 تومان بود که من 1050 تومان داشتم و حساب کردم که اگر تا مهرماه کار کنم؛ توانایی پرداخت مخارج دانشگاه را خواهم داشت. یک ماه برای قبولی در دانشگاه، مطالعه کردم و شب تا صبح نیز کار کردم. به یاد دارم که دوماه قبل از کنکور باید هشت ساعت به طور روزانه کار میکردم و درس نیز میخواندم. درنهایت در رشتۀ «زیستشناسی» «دانشگاه تبریز» پذیرفته شدم. در تبریز، ساکن خوابگاه شدم، خوب درس میخواندم و همواره شاگرد اول بودم. سپس از دولت «فرانسه»، بورس گرفتم و برای ادامۀ تحصیل به این کشور رفتم؛ البته در آنجا، رشتهام را تغییر دادم و به رشتۀ «تغذیه» رفتم. مدارک کارشناسی ارشد و PhD را از کشور فرانسه گرفتم. باوجود اینکه موقعیت خوبی در این کشور داشتم و دعوت به کار شده بودم، سه عامل باعث بازگشت من به کشورم شد. این سه عامل عبارت بودند از پدر و مادرم که در روستا چشمانتظار من بودند، حس علاقه به وطن و تعصبات مذهبی. در آن زمان، در کشور، «انقلاب» شده بود و من، پنج روز بعد از دفاع پایاننامه در سال 1358 به ایران بازگشتم.
روحیۀ شما در دوران کودکی چطور بود و فرزند چندم خانوادهتان بودید؟
من، فرزند اول خانواده بودم و از سن چهار یا پنج سالگی، قالیبافی را با مادرم و کشاورزی را با پدرم شروع کردم. در زندگی بسیار سختکوش بودم؛ خواه وقتی که در مزرعه کار میکردم و خواه وقتیکه درس میخواندم؛ در حد وسع و توانم، تلاش میکردم. وقتی تصمیم میگیرم کاری را انجام دهم؛ تلاش می کنم مشکلات آن را برطرف کنم زیرا پشتکار و همتی مثالزدنی دارم.
معمولاً سختکوشی از خصوصیات بچههای کویر است.
بله! این ویژگی کودکان کویر است.
بارزترین خصوصیت شخصیتی پدرتان چه بود؟ آیا شما نیز از این خصوصیت برخوردار هستید؟
جدیت و نظم پدرم، بارزترین ویژگی ایشان بود. من، بچۀ روستا هستم اما پدرم از یک خانوادۀ متمول(میرحسینی طباطبایی) در شهر زواره بودند، نامخانوادگی عموها و عموزادههای من، میرحسینی طباطبایی است. خویشاوندان پدرم دربارۀ نظم، انضباط، همت و پشتکار میگفتند که انسان ممکن است از اسب بیفتد اما از اصل نمیافتد. خانوادۀ مادری من نیز در زمان کودکی ام مدرک دیپلم داشتند و دخترخالههای او، معلم مدرسۀ دخترانۀ شهرمان بودند. زمانیکه از روستا به شهر آمدم در خانۀ عمۀ مادرم ساکن شدم؛ دخترهای ایشان نیز معلم بودند. وقتی مادرم، شرایط زندگی دخترخالهها و دخترعمههای خود را میدید میگفت: حتی اگر مجبور شوم که «چارقدم» را بفروشم تو باید درس بخوانی! مادرم قالیبافی میکرد و میگفت: خرج تحصیلت را من میدهم. من به خاطر او از فرانسه به ایران بازگشتم. با اولین حقوقی که از دانشگاه تهران گرفتم (8500 تومان) یک یخچال نفتی برای خانوادهام خریدم. با دومین حقوقم، یک موتوربرق سیار گرفتم و هر کاری که میتوانستم برای آنها انجام دادهام. آنها را به سفرهای زیارتی و شهرهای «کربلا»، «مکه» و «سوریه» بردهام. اکنون، پدرم، صدساله و مادرم، هشتادو پنج ساله است و برای آنها پرستار گرفتهام. هرگز برای پدرو مادرم، کم نگذاشتم. در دو یا سه هفتۀ اخیر نیز به دیدن آنها رفتم. من به روستا و دیدار پدرو مادرم میروم تا برای جبران کمبودهایی که در دوران کودکی داشتم، در جوارشان باشم. زمانی که بورس تحصیلی گرفتم و قصد داشتم که به فرانسه بروم؛ پدر و مادرم گریه میکردند و از خارج وحشت داشتند. من، اول مهر رفتم و تعطیلات نوروز به ایران بازگشتم، وقتی پدرم، حال مساعد و خوب مرا مشاهده کرد، برادرم را نیز به فرانسه فرستاد. من برای برادرم، ویزای تحصیلی گرفتم، خودم بورسیه بودم اما قالی رفو میکردم تا خرج برادرم را در فرانسه دربیاورم. دو خواهر بزرگم بیسواد بودند اما وقتی به ایران بازگشتم، خواهر کوچکم در مقطع ابتدایی تحصیل میکرد، او را به تهران آوردم. من، زمانیکه او سال دوم دانشگاه بود، ازدواج کردم؛ بنابراین خواهرم به خوابگاه رفت. ایشان در حال حاضر ماما هستند. تنها همت و خواست خودم، من را به نقطۀ کنونی رساند. در زمان ازدواج من، پدرهمسرم فوت کرده بودند و برادر ایشان سرباز و بیبرنامه بودند؛ به او گفتم: باید به خانۀ من بیاید و برای کنکور درس بخواند. برادر همسرم، به کلاس کنکور رفت و ایشان نیز مدرک دکترای خود را گرفت. او در «دانشگاه اهواز» قبولشده بود. من سه نفر (برادرم، خواهرم و برادر همسرم) را به راه تحصیل کشاندم و تأثیر من روی زندگی اطرافیانم، بارز بوده است. شاید من برای خانوادۀ خودم کم گذاشته باشم اما برای پدر و مادرم کم نگذاشتهام و دعای خیر آنها بدرقۀ راه من بوده است. همیشه، آنچه از خدا خواستهام را به من داده است.
فرزند اول خانواده، با برخی از مسئولیتها روبرو است که شما نیز به آنها اشاره کردید. در مدرسه، شاگرد درسخوان یا بازیگوشی بودید؟
در مدارسی که ما درس میخواندیم، ششپایه وجود داشت اما فقط یک معلم داشتیم؛ بنابراین اغلب دانشآموزان وقتی به شهر میرفتند؛ در امتحان نهایی قبول نمیشدند. شاید اولین کسی که بدون تجدید قبول شد؛ من بودم. در بین دختران نیز همین خواهرم که ماما شده است؛ بدون تجدید، قبول شد. در دبیرستان زواره، جزء چهار یا پنج نفر برتر از 40 نفر دانشآموز مدرسه بودم. در قم نیز جزء سه تا چهار نفر اول بودم. درواقع با تمام سختیهای جانبی، همیشه درسم خوب بود، تلاش و جدیت خاصی داشتم و اصلاً بازیگوش نبودم.
مهاجرت از یک روستای کوچک به قم سخت بود؟
خیر! پدرم از بچگی و پنج یا شش سالگی، من را به شهر میفرستاد تا خریدهایش را انجام بدهم. این رفتار، اعتمادبهنفس خوبی به من داده بود. زمانیکه به قم آمدم، سال اول را در خانۀ عمویم گذراندم و بعد به پدر گفتم: برایم یک اتاق بگیرد و به مدت دو سال، تنها زندگی کردم. شبهای جمعه نیز چندساعت را در منزل عمویم میگذراندم. تمرکز من روی درس خواندن بود و به سایر مسائل، فکر نمیکردم. تصور می کردم که در بهترین حالت در نهایت موفق به اخذ مدرک دیپلم می شوم و شانس رفتن به دانشگاه را ندارم. این فکر، من را آزار می داد؛ اما پروردگار به بندگان ساعی خود کمک می کند.
آیا معلمان خود را به یاد دارید؟
بله! معلم اول ابتدایی به من آموخت باید پرسشگر باشم. دونفر از دبیران دبیرستان به من آموختند جسور بودن هزینه دارد و یکی از دبیران به من آموخت مشارکت در بحث کلاس توانمندی می آورد. دبیر ادبیات دبیرستان زواره نیز در درس انشاء به من فن سخنوری را آموخت.
در آن سنین ورزش نیز میکردید؟
بله! معمولاً بسکتبال بازی میکردم. ورزشهایی مانند پرش و دو انجام میدادم. ازآنجاکه بدون مربی شروع کرده بودم؛ چندان موفق نبودم. در دانشگاه، روی ورزش تمرکز کردم و به تیم بسکتبال راه یافتم. ترم اول همیشه به خاطر شرکت در تمرینات ورزشی و مسابقات، نمرۀ پایین میگرفتم اما در ترم دوم بعد جبران کردم. زمانیکه به فرانسه رفتم، زبان بلد نبودم و به دنبال یادگیری آن بودم؛ بنابراین ورزش را به آن صورت، ادامه ندادم. اکنون برای تحرک روزانه، هر روز بعد از مطب، یک تا یک ساعت و نیم، پیادهروی میکنم. در روزهای پنجشنبه و جمعه گاهی پنج تا شش ساعت راه میروم. کمتر به کوه میرفتم اما به بسکتبال، علاقمند بودم. در یکی از عکسهایی که به شما دادهام؛ آقای «سعیدلو» معاون ورزش در دورۀ آقای «احمدینژاد» پشت سر من هستند.
در چه سالی دیپلم گرفتید؟
من مدرک دیپلم را در سال 1349 گرفتم.
فرمودید قبل از اخذ دیپلم، کارهای جانبی انجام میدادید؟
منظور من، کارهای کارگری بود.
برای تأمین اجارۀ اتاقی که گرفته بودید، کار میکردید؟
در ایام دبیرستان کارگری میکردم تا یک منبع کمکخرج داشته باشم. پدر کمک میکرد اما از زمانی که وارد دانشگاه شدم؛ از خانوادهام کمک نگرفتم. هرسال شاگرداول بودم و از کارهای دانشجویی و وام دانشجویی برای تأمین مخارجم استفاده میکردم. تابستانها در کارخانۀ روغن نباتی جهان کار میکردم و در طول سال تحصیلی نیز شیفت شب را به من میدادند.
پیش از کنکور به انتخاب رشته، فکر کرده بودید؟
برای من، صرفاً درس خواندن، مهم بود. ازآنجا که چند ماه بین اخذ مدرک دیپلم و قبولی من در دانشگاه،فاصله افتاد؛ ممکن بود در رشتۀ بهتری پذیرفته شوم. یکی از همکلاسیهای سابق من آقای «دکتر یعقوبی» متخصص پوست و آقای دکتر محرابی جراح گوش و حلق بینی است و دکتر «بیانلو»، نیز پزشک عمومی هستند و همکلاس من بود که به ترکیه رفت. وقتی در رشتۀ زیستشناسی دانشگاه تبریز پذیرفته شدم؛ هر زمان که دکتر یعقوبی را میدیدم؛ به من میگفت: حق تو، این نبود! پس از پایان جنگ، کنگره «بهداشت و هشت سال جنگ» در اهواز برگزار شد و دکتر یعقوبی در اهواز بود، به مطب ایشان رفتم و گفتم: شاگرداول شدم و به فرانسه رفتم؛ اکنون نیز عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. او خدا را شکر کرد و گفت: اکنون، تو به حقت رسیدی. او دلش میسوخت که من در جای بهتری، قبول نشدم.
تا چه سالی در کارخانۀ روغن نباتی شاغل بودید؟
من، یک سال بعد از دیپلم و تا زمان کنکور، کار کردم. تابستانها نیز به غیر از سال آخر کارشناسی در آنجا کار میکردم.
در آن زمان، کنکور به چه صورت برگزار میشد؟ بعد از کنکور، استرس نداشتید؟
من در اولین سالهای برگزاری کنکور در این آزمون شرکت کردم. من از 20 فروردین، درسخواندن را شروع کردم؛ بنابراین فقط دو ماه زمان داشتم. در شیمی، قوی بودم و اصلاً این درس را نخواندم. به همین خاطر از شیمی در کنکور نصف فیزیک و جبر نمره گرفتم. اگر شیمی میخواندم، رشتۀ بهتری قبول میشدم. من، نگران نتیجه نبودم زیرا قبولیام قابل پیشبینی بود. وقتی پذیرفته شدم و نامم را در روزنامه دیدم، با خود گفتم: اول مهر ثبتنام میکنم و تا آنزمان کار خواهم کرد. یک روز در خیابان یکتکه روزنامه دیدم که نوشته بود؛ ثبتنام پذیرفتهشدگان دانشگاه تبریز تا این تاریخ است و اگر داوطلبی مراجعه نکند؛ به منزلۀ انصراف تلقی خواهد شد. با دیدن این روزنامه، شوکی به من وارد شد زیرا فقط چند روز تا آن تاریخ، فرصت باقی مانده بود، به تبریز، سفر کردم و 1050 تومان را نیز با خودم بردم و این پول را پرداختم. دربارۀ مشاهدۀ آن روزنامه، همیشه میگویم؛ خداوند لطفی ویژه و باورنکردنی به من داشته است.
خبر قبولی شما را چه کسی به خانواده داد؟
این ماجرا نیز داستان مفصلی دارد. وقتی پدرم به زواره میرود؛ مطلع میشود که من در کنکور قبولشدهام؛ پدرم میپرسد: کنکور چیست؟ به ایشان میگویند که باید در دانشگاه درس بخواند. پدرم از فکر کردن به ناتوانی من در تأمین مخارج دانشگاه ناراحت میشود، «آخوند» روضهخوانی که در شهر ما معروف بود، او را در بازار میبیند و علت ناراحتی پدرم را جویا میشود. او پاسخ داد: این پسر به حرف من گوش نکرده و کنکور قبولشده است، نمیدانم خرج دانشگاهش را چطور بدهم. آخوند گفته بود: آیا بیش از چهارصد تومان خرج دارد؟ من این پول را میدهم. شخصی از کسبههای بازار نیز پدرم را دلداری میدهد و میگوید: او نیز کمک خواهد کرد؛ همچنین یکی از اربابان روستا، پدرم را به خانه میبرد و به او میگوید: باید خوشحال باشی. من، دو یا سه روز از کارخانه، مرخصی گرفتم تا به خانواده سر بزنم؛ در آن زمان قناتمان خشکشده بود و خانواده من وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند اما دو گوسفند برای من قربانی کردند و بسیار خوشحال شدم.
اوضاع در دانشگاه تبریز چطور بود؟ ساکن خوابگاه بودید؟
بله! من در خوابگاه بودم. اتاق ما شش تخت داشت. پنج نفر هماتاقی من به موسیقی گوش میدادند اما من، اهل درس بودم؛ بنابراین، اتاقم را عوض کردم و به یک اتاق دونفره رفتم. هماتاقی من، اهل «کرمان» و بسیار ساکت بود.
فضای دانشکده چطور بود؟ آیا این رشته را دوست داشتید؟
سال اول، دروسمان عمومی بود. از سال سوم، دروس تخصصی شد و کمکم علاقهمند شدم. اساتید خوبی نیز داشتم. من خاطرات خوشی از تبریز و مردم ترک زبان به یاد دارم.
زبان آذری نیز یاد گرفتید؟
زبان آذری را در فرانسه آموختم؛ زیرا دو نفر از هماتاقیهای من، آذری بودند. البته به دلیل عدم استفاده از آن، اکنون فراموش کردهام. 37 سال است که به ایران آمدهام اما بازنشستگی را دوست ندارم و نمیتوانم به آن فکر کنم زیرا دانشگاه،کلاس و بحث، عشق من است.
مدرک کارشناسیتان را در چه سالی اخذ کردید؟
در سال 1354.
ازآنجا به فرانسه رفتید؟ چه دورههایی را گذراندید؟
یک سال، زبان فرانسه خواندم که نه ماه از آن، به زبان عمومی و سه ماه، به زبان تخصصی اختصاص داشت. طول دورۀ کارشناسی ارشد در فرانسه، یک سال و PhD نیز دو سال و نیم است. براساس بورسی که کسب کرده بودم باید رشتۀ جانورشناسی را در جنوب فرانسه میخواندم اما من به شرق این کشور رفتم و پذیرش رشتۀ «تغذیه» را دریافت کردم. در آن زمان، «ادارۀ رفاه دانشگاه فرانسه» موافقت دولت ایران را از من میخواست اما میدانستم که موافقت نمیکنند؛ همچنین موقع رفتن، از ما ضامن میخواستند، از یکی از استادان درخواست کردیم که ضامن ما شود اما ایشان راهنمایی کردند شما دو نفر هرکدام ضامن دیگری شوید.
در آن زمان با توجه به شرایط حاکم بر ایران، نگران بازگشت به کشور نبودید؟
خیر! کار من به صورتی بود که نمونه های کار من در بیمارستانی در پاریس تهیه می شد و آخر هر هفته برای تهیه نمونه به پاریس می رفتم و این شانس را داشتم که به ملاقات، «امام خمینی» برم؛ بنابراین عشق و شور انقلابی داشتم. صبح فردای روزی که به ایران بازگشتم، برای مصاحبه به گروه، مراجعه کردم. آنها از من، خوششان آمد و از این نظر، شانس خوبی داشتم.
چرا دانشگاه تهران را انتخاب کردید؟
من، میخواستم به «اصفهان» بروم تا به خانوادهام نزدیکتر شوم. در مقطع PhD روی موضوع «نیتروزآمین ها» کار میکردم، در آن زمان، سرطان مری در منطقۀ «ترکمنصحرا» در کشور ما شایع بود پروفسور «والکر» انگلیسی -رئیس مرکز سرطان لیون - فرانسه نیز در این منطقه روی همین موضوع کار میکردند، برای دفاع پایاننامه، ایشان بهعنوان داور به دانشگاه نانسی آمدند و من گفتم: ایرانی هستم و روی نیتروزوآمین ها کار میکنم. پروفسور از من خواستند که به لیون بروم و با آنها همکاری کنم. از آنجا که بسیار ساعی بودم؛ اساتیدم در دانشگاه نانسی، مخالفت کردند که من به دانشگاه لیون بروم. یکی از آنان به من گفت: من موافق نیستم اما اگر سماجت کنی؛ مانع نمیشوم. دوست دارم که در دانشگاه نانسی بمانی! استادم را بسیار دوست داشتم و به همین دلیل آنجا ماندم؛ بعدها متوجه شدم که در دانشگاه تهران روی نیتروزوآمین ها کار میشود، به همین سبب، چند ماه مانده به دفاع، یک نامه برای گروه نوشتم. صبح اولین روز حضورم در ایران، به گروه رفتم و تقاضایم را مطرح کردم. آنها با من مصاحبه کردند، از من خوششان آمد و یک سخنرانی آزمایشی نیز مقرر کردند. دو داور از دانشکدۀ پزشکی، دو داور از گروه خودمان و آقای دکتر «فرهود» در این سخنرانی حاضر بودند. من در ارائۀ مطالب، بسیار مسلط بودم و داوران، یک گزارش دوصفحهای بسیار خوب در مورد دانش و سخنوری من نوشته بودند. مسئولیت ادارۀ این سخنرانی به عهدۀ آقای دکتر فرهود بود.
آقای دکتر جزایری لطفاً دربارۀ نحوۀ آشناییتان با دکتر کشاورز صحبت کنید.
من دکتر «ابوالقاسم جزایری» هستم. مدرک دکترا را از «دانشگاه لندن» دریافت کردم و در سال 1352 به ایران بازگشتم. در سالهای 1352 تا 1354، در گروه تغذیۀ «دانشگاه مشهد» عضویت داشتم؛ این گروه بنا به دلایلی تعطیل شد و من به تهران بازگشتم. سپس به دانشکدۀ بهداشت دانشگاه تهران آمدم، رشتۀ تغذیه در آن زمان فقط در دانشگاه تهران و دانشگاه ملی سابق (شهید بهشتی) تدریس می شد. دانشکدۀ بهداشت، بیشتر باروحیۀ من سازگار بود. رشتۀ تغذیه در گروه «اکولوژی انسانی» قرار داشت و امکان ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد فراهم بود. دکتر کشاورز در سال 1358 به ایران آمدند و ما از ایشان برای مصاحبه دعوت کردیم و متوجه شدیم که بسیار مسلط هستند. بعدها ارتباط خوبی بین ما شکل گرفت. به یاد دارم که دانشکدۀ بهداشت، ایستگاههای پژوهشی داشت و هرکدام از آنها، یک کار اساسی انجام میدادند اما ایستگاهی نبود که در زمینۀ تغذیه فعالیت کند. ما به «کرمان» و «زاهدان» سفر کردیم و شرایط کرمان را مناسبتر دیدیم؛ بنابراین ایستگاه پژوهشی این شهر تأسیس شد. رئیس آن ایستگاه آقای «کیقبادی» و بعد از ایشان نیز دکتر کشاورز بودند. در آنجا پروژههای طولانیمدت مستمر اجرا کردیم.
این پروژهها دربارۀ چه موضوعاتی بودند؟
دکتر جزایری: پروژهها دربارۀ بررسی وضعیت سلامت و وضعیت تغذیه استان کرمان بودند. در این پروژه های مفصل و طولانی، ما و دانشجویان کارشناسی ارشد حضور داشتیم. این دانشجویان، همزمان با گذراندن دورۀ کارآموزی، طرح را نیز انجام میدادند. مقالات متعددی از این کار، استخراج شد. فعالیتهای طرح در قالب «مراقبتهای اولیۀ بهداشتی» در «شبکۀ بهداشتی درمانی» بود. شبکه طرح نوینی بود که ایران نیز در اجرای آن، موفق بود. من، پیش از پیوستن دکتر کشاورز به طرح، در این پروژه مشارکت داشتم. ایشان، بعدها مدیر گروه تغذیه شدند، در «گروه تغذیه و بیوشیمی» بسیار خوب کار میکردند و موردتوجه تمام همکاران و دانشجویان بودند. یکی دیگر از فعالیتهای ایشان، عضویت در هیئت ممتحنۀ و ارزشیابی رشته تغذیه (بورد) بود. هیئت ممتحنه در هر رشته، یازده تا دوازده نفر هستند، انتخاب دبیر به عهدۀ اعضای بورد است که هر دو سال، انتخابات برگزار میشود. دکتر کشاورز، توسط اعضای بورد تغذیه بهعنوان دبیر انتخاب شدند و 26 سال است که این سمت را به عهده دارند. ایشان بسیار موفق بودهاند. دکتر کشاورز، به مدت هفت سال نیز، معاون دانشکدۀ بهداشت بودند.
دکتر کشاورز: من، به مدت هفت سال، معاون آموزشی دانشکدۀ بهداشت و در عین حال، رئیس «مرکز آموزش و تحقیقات بهداشتی کرمان» که در آن زمان «ایستگاه تحقیقات پزشکی» نام داشت، بودم. از سال 1361، ریاست «مرکز تحقیقات آموزش بهداشت» به عهدۀ من بود، از سال 1362 عهدهدار وظایفم در معاونت آموزشی دانشکدۀ بهداشت شدم و در سال 1367 برای گذراندن فرصت مطالعاتی برای مدت یکسال به فرانسه رفتم.
دکتر جزایری: پس از ورود دکتر کشاورز به گروه، انقلاب فرهنگی آغاز شد و کارهای آموزشی و پژوهشی دانشکده و دانشگاه، عملاً به حالت تعویق درآمد و دو تا سه سال، تعطیل شد. ایشان در زمینۀ سرطان، تجربه داشتند وکتابی با نام «تغذیه و سرطان» ترجمه کرده بودند؛ دکتر کشاورز این کتاب را به من دادند. من پیشتر در زمینۀ ترجمه کار کرده بودم و کتاب ایشان را مطالعه کردم و متوجه شدم که مناسب نیست، اما به دلیل رودربایستی دو تا سه ماه به دکتر کشاورز پاسخی ندادم و در نهایت، گفتم: این ترجمه، اشکالاتی دارد، ترجمه، یک فن است، زیرا مترجم باید بر روی زبان خارجی و فارسی و موضوع ترجمه مسلط باشد. دکتر کشاورز، انسانی شریف و انتقادپذیر است؛ او نظر من را پذیرفت وکتاب را کنار گذاشت. ایشان، ده سال بعد، یک کتاب دو جلدی با نام «اپیدمیولوژی تغذیه» ترجمه کردند و به دانشگاه تهران فرستادند. این کتاب را بهصورت محرمانه برای من ارسال کردند و من دو صفحه در وصف کتاب نوشتم و به دکتر کشاورز گفتم: این کتاب واقعاً کتاب است! شاهد این جملۀ من این بود که چندین جایزه به این کتاب، تعلق گرفت. همچنین در سال 1375 و در زمان ریاست جمهوری «آقای هاشمی رفسنجانی» یک لوح تقدیر به این کتاب اهدا شد.
عنوان کتاب چه بود؟
دکتر کشاورز: نام این کتاب، «تغذیه و بهداشت عمومی از دیدگاه اپیدمیولوژی و سیاستهای پیشگیری» بود.
دکتر جزایری: موضوع کتاب، بسیار تازه بود و در سال 1386، مجدداً از آن، تجلیل شد. اگر من کتاب اول را رد نمیکردم، شاید این کتاب جدید نگارش نمیشد.
دکتر کشاورز: من، حداقل بیست سال است که عضو شورای انتشارات دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم.
دکتر جزایری: من نیز چند سال در شورا حضور داشتم. در آن زمان، کتابی با عنوان «الفبای تغذیه» توسط یکی از دانشجویان از انگلیسی ترجمهشده بود و به دکتر کشاورز گفته بودند که نام شما را نیز روی جلد این کتاب میآوریم.
دکتر کشاورز: ویرایش 70 صفحه از آن کتاب به عهدۀ من بود.
دکتر جزایری: دکتر کشاورز، کتاب را به من دادند تا بررسی کنم. کتاب بسیار خوبی بود اما گفتم: به این صورت قابلچاپ نیست!
دکتر کشاورز: شورای انتشارات اعلام کرد که باید سه داور معرفی کنید. من، مرحوم «کیمیاگر»، دکتر «اقتصادی» و دکتر جزایری را معرفی کردم که گفتند: دکتر جزایری همکار شماست و نمیتواند جزء داوران باشد؛ بنابراین خانم دکتر«طالبان» را معرفی کردم که ایشان به «فرصت مطالعاتی» رفتند؛ بنابراین دوباره برای دکتر جزایری فرستادند اما ایشان کتاب را تائید نکردند. دو داور دیگر کتاب را تائید کردند. دکتر جزایری گفتند: کتاب با این شرایط قابلچاپ نیست و نیازمند ویرایش است. دکتر «آخوندزاده» -رئیس انتشارات- به من گفتند: چرا اصرار داشتید که دکتر جزایری کتاب را بخواند؟ پاسخ دادم: ایشان، هوای من را دارد! دکتر آخوندزاده گفتند: دکتر جزایری، کتاب شما را رد کرده است. بازهم پاسخ دادم: زیرا هوای من را دارد! ایشان بعد از کمی مکث گفتند: دلیل موفقیت شما تغذیهایها همین است. ما باهم صمیمی هستیم اما در کار علمی با یکدیگر تعارف نداریم.
دکتر جزایری: دکتر کشاورز در زمینۀ ورزش نیز سه کتاب نوشتهاند.
دکتر کشاورز: شاید من تنها همکار تغذیهای هستم که سالهاست بهطور داوطلبانه و رایگان با «کمیتۀ ملی المپیک» همکاری دارم. سه کتاب نیز در این زمینه نوشتهام. بسیاری از افراد ورزشکار گمنام را تا مدال طلای جهانی بردهام و در این زمینه نیز بهطور ویژه کارکردهام.
آیا زمانی که قصد داشتید در امتحان کنکور شرکت کنید، دفترچۀ سربازی را گرفته بودید؟
بله! من، دفترچه را گرفتم اما پس از قبولی به سربازی نرفتم.
یعنی هرگز به سربازی نرفتید؟
خیر! «سپهبد قرنی» در سال 1358، قانون معافیت افراد تحصیلکرده را تصویب کردند؛ بنابراین زمانیکه بعد از انقلاب، به ایران آمدم، به صورت قانونی، افراد تحصیلکرده را معاف کردند و من جزء این افراد بودم. در آن زمان هنوز «جنگ تحمیلی» آغاز نشده بود.
دانشکدۀ بهداشت جزء دانشکدههای قدیمی است، احساس شما در هنگام ورود به این دانشکده چه بود؟
در آن زمان، احساس کردم که به محیط علمی خوبی واردشدهام اما بعد از گذشت دو ماه، به دلیل انقلاب فرهنگی، دانشگاه بسته شد. ما آموزش و پژوهش نداشتیم، اما من، فرزند کار بودم؛ بنابراین به «جهاد سازندگی» استان تهران رفتم و به کارخانۀ متروکۀ سموم دفع آفات نباتی اعزام شدم که متروکه بود. گرچه رشتۀ من، سمشناسی غذایی بود، نه سمشناسی صنعتی، اما من مسئول فنی آن کارخانه شدم و آن را بازسازی و راهاندازی کردم. من را تا ده سال در «سازمان دفع آفات نباتی ایران» بهعنوان سمشناس مرجع قبول داشتند. مسیر رفتوآمد من تا کارخانه به این صورت بود که به «میدان انقلاب»، سپس با اتوبوس به «سهراه آذری» و با مینیبوس سر جاده میرفتم. هر روز دو کیلومتر از کارخانه تا جاده پیادهروی میکردم و در بازگشت با مدیرکارخانه همراه میشدم. به طور کلی در آن خلأ زمانی (ناشی از انقلاب فرهنگی) در دفترم ننشستم و در دوران تعطیلی دوسالۀ دانشگاه، بیکار نبودم.
در آن زمان، گروه تغذیه هنوز ایجاد نشده بود؟
گروه اکولوژی انسانی بود که چهار واحد داشت و واحد تغذیه یکی از آنها بود. این گروه، به مرور گسترش یافت و به گروه تغذیه و بیوشیمی، ژنتیک انسانی و اکولوژی انسانی تقسیم شد.
دکتر جزایری: گروه اکولوژی انسانی چهار واحد تغذیه، بیوشیمی، ژنتیک انسانی و اکولوژی انسانی داشت و تنها رشتۀ دارای مقطع کارشناسی ارشد، تغذیه بود. بعدها، واحد تغذیه به گروه تغذیه و بیوشیمی، تبدیل شد و واحد ژنتیک انسانی نیز به صورت گروه درآمد، سالها بعد نیز گروه تغذیه و بیوشیمی به دانشکدۀ تغذیه و بیوشیمی توسعه یافت که اکنون سه گروه دارد و دکتر کشاورز، مدیر گروه تغذیۀ بالینی هستند.
چرا رشتۀ تغذیه را انتخاب کردید؟
در سال چهارم که بورس من قطعی شده بود، یکی از استادان ژنتیک ما «آقای دکتر خسروشاهی» به من گفتند تغذیه، رشتۀ جدیدی است، اگر در فرانسه، این رشته را بخوانی بهتر از زیستشناسی است. این توصیۀ استاد عزیزم در ذهن من ماند. زمانیکه در فرانسه زبان میآموختم؛ به این فکر افتادم که با دانشگاههای دارای رشتۀ تغذیه مکاتبه کنم و برای این رشته پذیرش گرفتم.
از وضعیت کنونیتان راضی هستید؟
بله! به خاطر گروهی که در آن عضو هستم، مسلماً راضی هستم. خداوند، بنیانگذاران دانشکدۀ بهداشت را بیامرزد زیرا امروزه این دانشکده دارای جایگاهی بینالمللی و محیطی سازنده است. کار من، آزمایشگاهی بود و وقتی به دانشکده آمدم؛ تجهیزات آزمایشگاهی موجود نبود و آقای دکتر«ندیم» -رئیس دانشکده- به من گفتند: کار ما در عرصه و در روستا است؛ بنابراین باید به عرصه بروی، قبلاً کسانی را که استخدام میکردیم ملزم به اسکان در شهرستان و خدمت در روستا میکردیم؛ اکنون شما را مجبور نمیکنیم که ساکن کرمان شوی اما باید به ایستگاه بروی. رشتۀ تغذیه، یک شاخۀ جدید بود؛ بنابراین من کار در عرصه را در کنار آقای دکتر جزایری، آقای دکتر «برزگر» و آقای کیقبادی که اکنون ساکن کشور آمریکا است، آموختم. من باید از چند نفر قدردانی کنم: از آقای دکتر «سیاسی» -رئیس فعلی دانشکده- بهطور خاص تشکر میکنم زیرا ایشان همواره بهعنوان یک همکار، مشاور و دوست، صادقانه به من یاری رساندهاند. از دکتر جزایری نیز تشکر میکنم. تنها، بخشی از موفقیتهای زندگی من به شخصیتم مرتبط است، در هدایت زندگی کاری و جهتگیریهای من بهطور ویژه این دو دوست، سهم شایان توجهی داشتهاند. همنشینی با چنین افراد دوراندیش و خیراندیشی ضروری است. همچنین باید از تمام اشخاصی که به این رشته کمک کردهاند قدردانی کنم. از جمله دکتر «قاسمی» که سال قبل دار فانی را وداع گفتند و از اساتید پیشین این دانشکده بودند. شاید دکتر قاسمی در جامعۀ ما گمنام باشند اما یکی از شاخصترین چهرههایی هستند که خدمات ارزشمندی به این مملکت کردهاند. ما باید خدمات ایشان را مطرح کنیم. دکتر قاسمی، شخصیتی بینالمللی بودند و هنوز یک ایرانی نتوانسته است به جایگاه ایشان در «سازمان بهداشت جهانی» نائل شود.
تغذیه، علمی گسترده است که توجه به آن در چند سال اخیر افزایش یافته است و بهنوعی باهمۀ بیماریها ارتباط مستقیم دارد. حیطۀ این دانش، مسائلی مختلفی از جمله سبد خانوار، طب سنتی و ورزش را در برمیگیرد. ردپای علم تغذیه در تمام رشتهها مشاهده میشود، لطفاً تعریف دقیقی از این علم بیان کنید و بگویید که مهمترین چالش تغذیه در ایران چیست؟
دانش تغذیه یک شاخۀ علمی است که به ورود غذا به دستگاه گوارش، هضم و جذب آن، متابولیسم آن، آداب، سنن و فرهنگ غذایی و تأثیرات تغذیه روی سلامتی ما و اجزای سلول و ژن میپردازد؛ در حقیقت دامنۀ این حیطه شامل رفتارهای اجتماعی، فرهنگ، سنن، تولید غذا و عوامل و اثرات مؤثر بر امنیت آن (مانند اثرات مثبت یا منفی فرایند ساخت یا مداخله روی غذا) میشود. چالش این رشته، مسئلۀ گذار تغذیه است؛ ما رفتارهای تغذیهای سنتی پدرومادرمانمان را اندکاندک فراموش میکنیم و با رفتارهایی جایگزین میکنیم که از پیامد آن روی سلامت آگاهی نداریم مثلاً نان و پنیر با کیک، آبمیوه و چیپس یا آبگوشت با سوسیس، کالباس و پیتزا جایگزین میشود. مطرح شدن سونامی سرطان، بیماری های دیابت و قلب و عروق و غیره در دنیای امروزی، نتیجۀ گذار تغذیه است؛ بنابراین علم تغذیه گسترۀ وسیعی دارد که از سلول شروع میشود و تا جامعه ادامه دارد. چالش آن نیز همین گذار و تغییر سبک زندگی و الگوی مصرف است. ازیک سو، تحرک کاهش مییابد، بیشتر از وسایل رفاهی استفاده میکنیم، فرهنگ ورزشکردن از بین میرود و ابزار آن فراهم نیست، از سوی دیگر مصرف غذای پرچرب و کم فیبر افزایش مییابد، از آرد تصفیهشده استفاده میشود و مصرف سبزی توام با غذا کاهش مییابد اما میزان مصرف انواع روغنها و سسها افزایش یافته است؛ بنابراین چالش اصلی کشور ما، افزایش وزن و چاقی است که پیامد آن دیابت، کبد چرب، سرطانها، بیماریهای قلبی عروقی و مشکلات باروری در خانمها است.
پیشنهاد و توصیۀ شما برای کنترل این چالش چیست؟
از سطح مدرسه تا دانشگاه باید در خصوص سبک زندگی و الگوی مصرف، فرهنگسازی شود. امروزه، ما سلامت خود را بیرحمانه به خطر میاندازیم. باید جامعه را آگاه کنیم تا با نگرشی جدید به تغذیه، سبک زندگی و الگوی مصرفشان توجه کنند. بسیاری از کشورهای پیشرفته، چندین دهه است که این کار را شروع کردهاند و امروزه، نتیجۀ آن را میبینند. ما در این زمینه، بسیار عقب هستیم.
دکتر جزایری: در تکمیل صحبتهای دکتر کشاورز باید بگویم که در دو زمینۀ آموزش مصرفکننده و سیاستگذاری دولت اقداماتی باید انجام شود. مصرفکننده بایستی بداند که چه چیزی میخورد و چقدر و چگونه باید بخورد؛ مثلاً در مورد میزان مصرف نمک، شکر و روغن باید به او آموزش داده شود. در عین حال وقتی مردم، نام «روغن ترانس» را میشنوند؛ این روغن باید در کشور تولید نشود و این مسئله، مربوط به سیاستگذاری است. اقدامات انجامشده، کافی نیست. برای میزان استفاده از نمک در غذاهای فراوریشده، استانداردی وجود دارد که در برخی از کارخانهها رعایت نمیشود. کودکان در دبستان و مدرسه هر چیزی که در بوفه موجود باشد را خریداری میکنند،بنابراین امروزه در مسائل تغذیه، بوفۀ مدارس موضوع مهمی است تا جایی که به خاطر می آورم. سال گذشته تفاهمنامهای بین وزرای بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و آموزشوپرورش در این خصوص منعقد گردید. این، مسئلۀ مهمی است و در سطوح بالا باید تدابیری در خصوص سالمسازی بوفههای مدارس اندیشیده شود.؛ اغلب افرادی که مسئولیت بوفه را به عهده میگیرند به جنبۀ اقتصادی آن فکر میکند و به همین دلیل، بهبود وضع موجود تاحدی دشوار است.
دکتر کشاورز: مثلا سوبسیدی که امروزه به روغن و شکر میدهند باید به شیر و گوشت تعلق بگیرد.
دکتر جزایری: یک ماده در پنجمین و ششمین «برنامۀ توسعۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران» وجود دارد که به موجب آن، مالیات بر کالاهای زیانرسان به سلامت افراد باید افزایش یابد. مثلاً مالیات نوشابههای گازدار باید بیشتر شود و از این منبع مالی به مواد غذایی سالمتر کمک شود.
شاید بخشی از این توصیۀ شما معطوف به خانوادهها باشد که چه چیزی بخورند یا چه چیزی نخورند، اما مخاطب بخش دیگری از آن، تولیدکنندهها هستند.
بله! بخش دیگری از آن خطاب به سیاستگذاران است.
دکتر جزایری: باید به تولیدکنندگان نیز توصیه هایی شود مثلاً میزان نمک محصولات غذایی خود را کاهش دهند.
نظارت در این حوزه به شکل مناسبی انجام میشود؟
دکتر جزایری: پاسخ این سؤال، پیچیده و دشوار است. اکنون کتابی با عنوان «رهنمودهای غذایی در ایران» تهیه شده است که براساس آن به افراد، بایدها و نبایدهای تغذیه و غذا خوردن، آموزش داده میشود. جزییات، ممکن است متفاوت باشد. اکنون در حدود صد کشور در دنیا، رهنمودهای غذایی خودشان را تهیه کردهاند. مسئولیت تهیۀ نسخه اول این کتاب، به عهدۀ دکتر«امیدوار» در «دانشگاه شهید بهشتی» بود. این رهنمودهایی غذایی هرچند سال یکبار باید بازبینی و متناسب با شرایط زندگی، مواد غذایی در بازار و سبک زندگی مردم کشور، به روزرسانی شود. بازنگری این کتاب، دو سال پیش، به عهدۀ من گذارده شد؛ این کار با حمایت سازمان جهانی بهداشت و «دفتر بهبود تغذیه وزارت بهداشت» انجام شد.
آقای دکتر کشاورز، شما بهواسطۀ برنامههای تلویزیونی، مقالات و نشریات، فرد شناختهشدهای در بین مردم هستید.
من، در اولین جشنوارۀ «ابنسینا» بهعنوان نفر برتر در بخش مقالات فارسی انتخاب شدم. در جشنواره دو سال پیش، مجدداً بهعنوان استاد پیشکسوت انتخاب شدم و در جشن دانشآموختگی دانشجویان در سال جاری بهعنوان استاد نمونه، برگزیده شدم. به غیر از مسئولیتهایی که بیان کردم، 10 تا 15 سال است که عضو شورای انتشارات دانشگاه هستم. چندین سال نیز عضو «هیئت ممیزۀ دانشگاه» بودم. حدود 26 سال دبیر بورد بودهام و حدود 26 سال عضو کمیسیون ارزیابی مدارک خارجی هستم. فقط در یک دوره به دلایلی از «کمیسیون ارزیابی مدارک خارجی» استعفا دادم اما باز هم عضو هستم. اکنون نیز سه تا چهار سال است که عضو «هیئت ممیزۀ مرکزی وزارت خانه» هستم.
دکتر جزایری: در بعضی از این جشنوارهها نیز دکتر کشاورز بهعنوان داور حضور داشتند.
دکتر کشاورز: بله! سالها در جشنوارۀ «رازی» و «شهید مطهری» داور بودم.
لطفاً دربارۀ روشتان در آموزش به مردم صحبت کنید.
من، هرسال تقریباً در 10 تا 15 مدرسه (اکنون کمتر شده است) از سطح مهدکودک تا دبیرستان، سخنرانی میکردم و به والدین و دانش آموزان، آموزش میدادم. تقریباً سالیانه در 5 تا 10کنگره در سطح ملی و بینالمللی سخنرانی میکردم. به طور هفتگی در برنامههای «صدا و سیما» شرکت میکردم (البته قبلاً وقتم آزادتر بود). هنر معلمی، باعث شده است که مطالب علمی را به سادهترین شکل ممکن در رادیو و تلویزیون مطرح نمایم. سال گذشته من دبیر علمی روز اول «کنگرۀ بینالمللی تغذیۀ ورزشی» بودم و نمایندۀ «مقام معظم رهبری در دانشگاه» با من تماس گرفتند تا برای دو گروه 400 نقره از روحانیون جوان سخنرانی کنم. در پایان آن دو جلسۀ آموزشی، مسئول آنها یعنی حاجآقا اکبری (امام جماعت مسجد رسول اکرم) به من گفتند: معمولاً وقتی ما از پزشکان دعوت میکنیم دائماً اصطلاحات علمی را بیان میکنند و حضار معنی سخنان آنها را متوجه نمیشوند اما شما بهگونهای سخنرانی کردید که رضایت تکتک روحانیون جوان مشهود بود. ژستهای شما به تمام حضار، انگیزۀ شنیدن میداد. اگر من در جایی همچون کلاس دانشجویان ارشد یا دکترا حاضر باشم باید با زبان علمی حرف بزنم اما در جمع روحانیون، باید سادهتر حرف بزنم. «دانشگاه تربیت معلم» در سال 1358 یا 1359برای اساتید جوانی که به استخدام دانشگاه درآمده بودند؛ یک دوره، کلاس آموزشی مذهبی برگزار کرده بود و مدرس آن کلاسها، «آیتالله خزعلی» و «آیتالله مصطفوی» بودند که در یک ساعت، 50 آیه را قرائت میکردند؛ بنابراین بعد از جلسه به آنان گفتم: شما ما را با طلاب حوزه، اشتباه گرفتهاید من حتی یکی از آیات را نفهمیدم، آرامتر سخن بگویید و یک یا دو آیه را بیان کنید. موفقیت من در آموزش همگانی به دلیل هنر معلمی بود. من، مردم کشورم را دوست دارم. به یاد دارم که به «کهنوج» سفر کرده بودیم و از صبح، کار کرده بودیم؛ یکی از این «کپر» نشینان، بعدازظهر آن روز، ما را برای نوشیدن چای دعوت کرد. یکی از افرادی که همراه گروه ما بود؛ گفت: آب استفادهشده برای تهیۀ این چای، آب چاه است؛ اما من پاسخ دادم: مهم نیست زیرا این آب، جوشیده است. «ترک»، «لر»، «بلوچ»، «عرب»و «گیلکی» برای من یکسان هستند، تمام این مملکت را دوست دارم و به آن، عشق میورزم. معمولاً دو هفتۀ تعطیلات نوروز را در شهر خودم میگذرانم. برای مراسم «تاسوعا» و «عاشورا» به خیریۀ شهرم میروم تا بیماران را ببینم. من هیچوقت اصول اعتقادی خود را زیر پا نگذاشتهام. من، اعتقاد عجیبی به ائمۀ اطهار (ع) دارم و هرزمانکه گرفتار میشوم با توسل به آنها نتیجه میگیرم.
شما 37 سال در دانشکدۀ بهداشت بودهاید، اکنون دلتنگ آن دانشکده هستید؟
من، 32 سال در دانشکدۀ بهداشت و 5 سال نیز در دانشکدۀ تغذیه حضور داشتم. بدون شک، دانشکدۀ بهداشت یک کانون علمی قوی و از افتخارات این مملکت است. زمانیکه در کنگرۀ بینالمللی تغذیه میخواستم؛ خودم را معرفی کنم، گفتم: استاد دانشکدۀ بهداشت هستم. دانشکدۀ بهداشت هنوز در عمق قلب و ذهن ما جای دارد. من به همکاران این دانشکده، بسیار علاقهمند هستم زیرا افراد بزرگی در آنجا حضور دارند. بدون شک دانشکدۀ بهداشت را دوست دارم و دلتنگ آن هستم اما بههرحال مسیری که طی شده غیر قابل اجتناب بوده است.
دانشکدۀ تغذیه، یک دانشکدۀ تازه تأسیس محسوب میشود؛ آرزوی شما برای این دانشکده چیست؟
چشماندازی که از قبل در نظر داشتیم، تاکنون عملیاتی نشده است زیرا با شرایطی از نظر وضعیت اقتصادی کشور مواجهه شدیم که دستودل مدیران را بسته است. زبان من همیشه تلخ و تند بوده است (این نقطۀ ضعف من است) اما نمیخواهم شکایتی کنم. من در برخورد با مسئولان بهصورت دیپلماتیک حرف نمیزنم. چشمانداز مدنظر عملیاتی نشده است البته ما همیشه به دنبال آن بودهایم. دانشکدۀ تغذیه، جایگاه خوبی ندارد، ساختمان این دانشکده در شأن دانشگاه تهران نیست و آزمایشگاههای آن هنوز در دانشکدۀ بهداشت قرار دارند. ساختن دانشکده، آرزوی ما بود اما نتوانستیم جوانب آن را به خوبی بارور کنیم. مسئلۀ دیگر این است که تغذیه درتیم درمان کشور هنوز جا نیفتاده است و پزشکان ما اصلاً تغذیۀ بالینی را نمیشناسند. تلاش من این است که بتوانم بخش بالینی را در بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی تهران راهاندازی کنم تا الگویی برای تمام کشور شود. آرزوی من این است که پلیکلینیکهای تغذیه را راهاندازی کنم. از یک سال پیش در «بیمارستان شریعتی» نخستین گامها برای تحقق این آرزو برداشتهشده است؛ درواقع طراحیهای اولیه صورت گرفته و کار در این بیمارستان انجام میشود. امیدواریم بعدازاینکه این طرح در بیمارستان شریعتی خوب جا افتاد، در سایر بیمارستانها نیز اجرا شود. اساتید گروه تغذیه بالینی دانشگاه، بسیار محدود هستند و دانشکده نباید فقط واحدهای درسی را در نظر بگیرد. من اساتید را در بیمارستانهای «بهارلو»، «سینا» و « امامخمینی (ره)» مستقر کردم. مسائل مربوط به تغذیۀ جامعه، دامنۀ وسیعی دارد اما تغذیۀ بیمارستانی و بالینی خلأ اصلی کادر درمان است اگراین خدمات همانند کشورهای پیشرفته در ایران نیز مستقر شود؛ روی کاهش خدمات برای درمان بیماران، طول دورۀ بستری و مرگومیرها بهشدت مؤثر خواهد بود.
از اجرای طرح پایلوت در بیمارستان شریعتی، راضی هستید؟
دو بیمارستان دیگر ازجمله امیراعلم از ما خواسته بودند که این طرح را در آنجا به اجرا درآوریم اما من به دلایل مختلفی همچون بزرگی مجموعه، برخورداری از دو مرکز تحقیقات و آشنایی با آقای دکتر «سروش» -رئیس این بیمارستان- بیمارستان شریعتی را انتخاب کردم. با وجود آنکه بعضی مسائل با ارتباطات شخصی راحتتر پیش میرود، تا به حال که یک سال و سه ماه از آغاز طرح گذشته است اما ازنظر فضای آموزشی و تجهیزات، هنوز کامل نیستیم. آقای دکتر «نوروزی» مسئولیت این کار را در گروه به عهده دارند و تا جایی که من میدانم از این نظر، با مشکلات زیادی مواجه هستیم. وقتی کاری برای گروه پزشکی ناشناخته باشد، اختصاص امکانات و جا افتادن آن در بیمارستان کار آسانی نخواهد بود.
در چه سالی ازدواج کردید؟ با همسرتان چطور آشنا شدید؟ چند فرزند دارید؟
وقتی از فرانسه به ایران بازگشتم؛ طبیعتاً با مشکلاتی مواجهه شدم. من باید کار میکردم تا هزینههای ازدواج را تأمین نمایم؛ بنابراین در سن چهلسالگی ازدواج کردم. همسرم، همشهری من هستند. من در یک روز جمعه، مهمان منزل یکی از اقوام بودم؛ در آنجا شخصی از من پرسید: با پزشک ازدواج میکنم یا خیر؟ پاسخ دادم: من مشغلۀ زیادی دارم و ترجیح میدهم که همسرم پزشک و شاغل نباشد (البته انسان به هر شرایطی عادت میکند و خودش را با شرایط وفق میدهد). من از همسرم راضی هستم ایشان واقعاً شخصیت خوبی دارند. من، به عنوان دبیر بورد مرتباً در سفر هستم و به همین دلیل نسبت به خانوادۀ خودم، کوتاهی کردهام. بههرحال من تقصیر خودم را به گردن میگیرم. ازنظر مالی هیچوقت در مضیقه نبودند اما از نظر وقتی که باید به آنها اختصاص میدادم؛ کوتاهی کردهام اما به پدر، مادر در حد اعلا رسیدگی کردهام.
در چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
من سال 1368 از فرصت مطالعاتی بازگشتم و در سال 1371 ازدواج کردم؛ اکنون دو فرزند دارم؛ پسرم، سینا متولد 27 خرداد 1372 و دخترم، سارا متولد 9 آذر 1375 است. سینا دانشجوی سال چهارم رشتۀ ژنتیک و سارا سال دوم روانشناسی است.
شما برای انتخاب رشته به فرزندانتان توصیه کردید؟
خیر! اما تمایل داشتم که حداقل یکی از آنها تغذیه بخواند اما سارا به روانشناسی علاقهمند بود. من، هرگز برای آنها خط تعیین نکردم. سینا قبلاً تمایل داشت که درس روحانیت بخواند اما من هیچوقت به او نگفتم که چه رشتهای بخواند و مانع نشدم. همیشه باید اجازه داد که فرزندان، راهی که به آن علاقهمند هستند را برگزینند. من، شخصاً مسیری که انتخاب کردم را دوست داشتم و دارم زیرا امروز با مرور شادیها و سختیهای گذشته، احساس میکنم که این سختیها ثمر داده و لذت خاصی به زندگی من بخشیده است.
آیا به کارهای اجرایی علاقهمند نبودید؟
من صرفاً تا سطح مدیرکل و معاون دانشکده پیش رفتم. من، علاقۀ چندانی به این کارها نداشتم اما برحسب ضرورت و برای کمک مشارکت میکردم و بیشتر به پژوهش و کلاس علاقهمند بودم.
با توجه به اینکه در شهر قم درس خوانده بودید و در محضر امام خمینی (ره) نیز بودید؛ تمایل نداشتید که درس طلبگی درس بخوانید؟
خیر علاقه نداشتم اما برای پسرم نیز مانعی ایجاد نکردم. اگرچه در نهایت، او نیز وارد این حوزه نشد.
از آشنایی تان با امام بفرمایید.
من با اینکه در فرانسه در خدمت امام بودم و هر هفته به خانه ایشان در «نوفل شاتو» می رفتم، اهل سیاست نیستم. در آن ایام و در روزهای شنبه در خوابگاه بین الملل، اخبار ایران را می گرفتم و یکشنبه ها در محضر امام در نوفل شاتو حاضر می شدم.
براساس جلساتی که در محضر امام خمینی (ره) حاضر بودید، مهمترین ویژگی که از ایشان به یاد دارید؛ چیست؟
آرامش و اعتمادبهنفس امامخمینی (ره) عجیب و باورکردنی نبود. امام، نمازشان را نیز تند میخوانند و وقتی به ایشان اقتدا میکردیم، نمازشان تند و کوتاه بود.
سخن پایانی شما چیست؟
من از همسر و فرزندانم عذرخواهی می کنم که در اختصاص وقتم به آنها کوتاهی کردم. من هر چیزی از خدا خواستم، آن را به من داده است؛ امیدوارم در آینده نیز ناظر و شاهد موفقیت فرزندانم باشم. فرزندان من ازنظر اخلاقی بسیار خوب هستند. سینا ازنظر اجتماعی،اخلاق و منش، فرزندی فوقالعاده است. اکنون نیز دبیر یکی از انجمنهای دانشگاه آزاد است.
از وقتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: