• تاریخ انتشار : 1394/12/08 - 14:58
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 31689
  • زمان مطالعه : 36 دقیقه

طلایه‌داران دانشگاه

دکتر عارفی: به نام خدا شروع و به نام او هم تمام کردم

در خدمت دکتر حسن عارفی استاد پیشکسوت قلب و عروق دانشگاه هستیم تا فصل‌های زرین زندگی او را که بر پایه برنامه‌ریزی و توکل بر خدا شکل‌گرفته، با یکدیگر مرور کنیم.

دریافت فیلم مصاحبه
'درست به خاطرم نیست اما از لحظه‌ای که دانستم امام هم مریض می‌شوند، دکتر عارفی را شناختم و نمی‌دانم که چه کرده بود و چگونه زیسته بود که این مرغ سعادت باید بر
تارک او می‌نشست. طبابت امام یعنی همراه او بودن، از او جدا نبودن، او را از نزدیک دیدن و باجان و روح او آشنا شدن، از نفس گرم او پیرایه‌های زشتی را از خویش زدودن، در نگاه او درس‌های ناگفتنی خواندن و آخر او را طبابت کردن و دعای خیر امتی را برای خویش خریدن.' این مقدمه سید حسن خمینی در کتاب 'طبیب دل‌ها' بود که به چکیده‌ای از  گزارش‌های طول درمان و سیر معالجات امام خمینی (ره) می‌پردازد.
در محضر سید حسن عارفی استاد پیشکسوت دانشگاه، متخصص داخلی، متخصص اطفال، متخصص سن بلوغ، فوق تخصص قلب و عروق، فوق فوق تخصص اینترنشنال کاردیولوژی هستیم که به مدت 10 سال پروانه‌وار در خدمت طبیب دل‌ها بود.

آقای دکتر عارفی ضمن معرفی مختصری از خودتان، لطفاً قدری درباره دوران کودکی و نوجوانی خود بفرمایید.
بسم‌الله الرحمن الرحیم. دکتر سید حسن عارفی هستم. چهارم مهر سال 1315 در تهران و در کوچه قریبان بازار آهنگران متولد شدم. بخشی از دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه حافظ واقع در انتهای بازار کفاش ها طی کردم و پس‌ازآن، به مدرسه نظامی که در خیابان سپه مقابل موزه ایران باستان قرار داشت رفتم. دوره دبیرستان را در مدرسه محمد قزوینی که در تقاطع ولیعصر و خیابان امام خمینی (ره) قرار داشت، طی کردم و سال آخر دبیرستان را نیز در مدرسه هدف سابق تحصیل کردم.

از روند تحصیلات دانشگاهی خود بگویید.
پس از اخذ دیپلم، به‌عنوان دانشجوی پزشکی وارد دانشگاه تهران شدم و دوره هفت‌ساله دانشکده پزشکی را طی کردم. پس‌ازآن، برای گذراندن دوره خدمت سربازی به سیستان بلوچستان رفتم که در آنجا خاطرات زیادی دارم و خاطراتم را در گفت‌وگوهای مختلف ذکر کردم. بعد از اتمام دوره خدمت سربازی عازم آمریکا شدم، ولی قبل از اینکه به آمریکا بروم ازدواج کردم و به‌اتفاق همسرم به آن کشور عزیمت کردیم.

پس از ورود به آمریکا چه کردید؟
در آنجا دوره‌های تخصصی متعددی سپری کردم و در تهران دوره اینترنی را طی کرده بودم ولی یک دوره اینترنی یک‌ساله نیز در آمریکا سپری کرده و سپس، دوره تخصص اطفال را آغاز کردم ولی چون برایم زیاد جذاب نبود، تغییر رشته دادم و دوره تخصصی داخلی را گذراندم. پس از اتمام دوره داخلی تصمیم گرفتم یک دوره فلوشیپ یا رزیدنتی قلب و عروق بگذرانم. زمانی که دوره آموزشی را در آمریکا طی می کردم، در امتحان State Board شرکت کردم. (State Board، امتحان بسیار سنگینی است که اگر کسی بخواهد در آمریکا طبابت کند، باید در این امتحان شرکت کند.) در این امتحان موفق شدم ولی به‌هیچ‌وجه در آمریکا طبابت نکردم. فقط دوره آموزشی خود را گذراندم و کار علمی انجام دادم.
قانونی در آمریکا وجود دارد که اگر کسی برد اطفال و برد داخلی داشته باشد، به‌صورت اتوماتیک برد سن بلوغ را نیز کسب می‌کند. بنابراین شاید تنها فردی در دنیا باشم که به‌صورت اتوماتیک این تخصص را گرفته‌ام. من بالاترین مدرک اطفال دنیا را دارم و همچنین American Board Medicine1 دارم. (تخصصی است که مدرک گرفتن از آن بسیار مشکل است و هرسال در سطح جهان بیشتر از حدود 40 یا 50 درصد از داوطلبان قبول نمی‌شوند و داوطلبان ورود به این رشته، یا آمریکایی، یا هندی یا ایرانی و یا کانادایی هستند.) پس‌ازآن نیز دوره تخصص قلب را گذراندم و مدرک فلوشیب قلب و عروق را در آمریکا اخذ کردم. بعداً که به ایران آمدم، رشته اینترونشنال کاردیولوژی تازه ایجادشده بود و تا آن زمان وجود نداشت. در این رشته در رگ، بالن و فنر می‌گذاریم و آن را باز می‌کنیم. (من در سال 1975 به ایران بازگشتم واین رشته در سال 1977 و دو سال پس از بازگشتم به کشور ایجاد شد.) به هر جهت در این رشته تحصیل کردم و مدرک آن را اخذ کردم و در حال حاضر در این زمینه نیز فعالیت می‌کنم. در حقیقت من متخصص داخلی و فوق تخصص قلب هستم و رشته فوق فوق تخصصی‌ام، اینترونشنال کاردیولوژی است که به‌طور دائم مدارج علمی آن را طی کردم.
 در ایران به‌عنوان استادیار دانشگاه تهران انتخاب شدم و پس‌ازآن، دوران استادیاری، دانشیاری و استادی را طی کردم. پس‌ازآن، به‌عنوان استاد تمام (Full Professor) رشته کاردیولوژی در دانشگاه علوم پزشکی تهران ادامه فعالیت دادم.

چه شد که وارد رشته پزشکی شدید؟
علاقه زیادی که برای خدمت به مردم عزیزم داشتم، باعث شد وارد این رشته شوم.

یعنی به نظر شما در سایر رشته‌ها این خدمت‌رسانی انجام نمی‌شود؟
فکر می‌کنم در رشته‌های دیگر نمی‌توانستم این‌قدر مؤثر باشم. ممکن است فرد به رشته‌های دیگر وارد شود، مقاله بنویسد و شهرت جهانی پیدا کند ولی در رشته پزشکی باجان و سلامتی مردم سروکار دارد. بنابراین اگر پزشک مؤثر واقع شود، به‌صورت عینی این مؤثر بودن را می‌بیند. ولی درمجموع، هرکسی باید رشته موردعلاقه خود را دنبال کند، من هم رشته پزشکی را انتخاب کردم.

دوره پزشکی عمومی را در دانشگاه علوم پزشکی تهران سپری کردید. آیا از این دوران خاطره‌ای دارید؟
بله من در این دوران همیشه مشغول به مطالعه بودم و همیشه با بیماران در ارتباط بودم. حتی یک ثانیه‌ وقتم را تلف نمی‌کردم و دائماً مطالعه می‌کردم. به‌طور مستمر درزمینهٔ رشته تخصصی‌ام تجربه پیدا می‌کردم.

چه سالی وارد دانشکده پزشکی شدید؟
در سال 40 وارد دانشکده پزشکی شدم و در سال 47 فارغ‌التحصیل شدم.

با توجه به سیاسی بودن جو آن زمان، در دوران دانشجویی فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی هم داشتید؟
فعالیت‌هایی هم داشتیم ولی نه به‌صورت واضح و آشکار. ولی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و مذهبی انجام می‌دادیم.

با توجه به تأثیرگذار بودن تلاش‌های شما در تأسیس مرکز قلب تهران، تاریخچه مختصری درباره چگونگی تأسیس این مرکز که در جنب بیمارستان شریعتی واقع‌شده است، بفرمایید؟
وقتی زندگی خود را بررسی می‌کنم، می‌بینم هیچ‌وقت راحت نتوانستم بیکار بنشینم، یعنی همیشه برنامه هایی برای خودم ایجاد می کردم که فعال باشم. علاوه بر انجام کارهای روزمره درسی، دانشگاهی، مطب و ویزیت بیمارانم که درواقع کار روتینم بود، همیشه یک یا چند کار جنبی داشتم و شاید بتوانم بگویم ده یا دوازده سال اول دانشگاه را در خدمت حضرت امام خمینی (ره) بودم و به‌عنوان طبیب مخصوص امام فعالیت داشتم. افتخار می‌کنم که طبیب ایشان بودم و تا زمانی که در قید حیات بودند، در خدمتشان بودم و انجام‌وظیفه می کردم. در سالهای پایانی حیات امام، به علت کمبود تخت های بیمارستان ها و امکانات تشخیصی و درمانی بیماری های قلبی تصمیم گرفتم، یک مرکز قلب مجهز درست بکنم.
می‌خواستم این مرکز نه‌تنها در ایران بلکه در دنیا بی‌نظیر باشد، به همین جهت تصمیم گرفتم و بسم‌الله گفتم و شروع کردم. درحالی‌که نه بودجه عمرانی داشتم، نه پول، نه دلار و نه حتی یک سنت. هیچ‌چیز نداشتم و فقط با اتکا به امید خداوند متعال حرکت کردم. حدود سیزده سال از بهترین دوران عمرم را در این راه صرف کردم. موضوعی را که عرض می کنم مربوط به تهیه زمین اولیه و نقشه تا رفتن به شهرداری است که هرکسی که یک اتاق ساخته باشد، می داند چقدر پیچیده هست. به هر جهت سال ها در شهرداری و در دفاتر دولتی متعدد فعالیت کردم تا اینکه به لطف خداوند متعال این بیمارستان درست شد. ساخت آن شبانه‌روز من را درگیر کرده بود. حتی به خاطر دارم یک جلسه برای تجهیز و خرید بیمارستان تا 4:20 صبح با شرکت های خارجی جلسه داشتیم. به هر جهت وقتی‌که این بیمارستان آماده و تهیه شد، مانند سایر بخش‌ها، عده‌ای ذی‌نفع آمدند و آنجا را به نام خود افتتاح کردند و شروع به فعالیت کردند. الآن هم این بیمارستان فعال است ولی آنچه در ذهن و ایده‌ام از این بیمارستان وجود داشت، محقق نشد. در حال حاضر در این بیمارستان، به‌عنوان یکی از بیمارستان‌هایی که در زیرمجموعه دانشگاه وجود دارد، مشابه بیمارستان شهید رجایی، بیمار ویزیت می‌شود و اقدامات تشخیصی و درمانی انجام می‌شود. ولی با دیدگاهی که من در جریان سفرهایم از بیمارستان های جهان داشتم هماهنگی ندارد. هدف من این بود که این بیمارستان، بهترین بیمارستان در سطح جهان باشد بلکه از آن‌ها هم یک سرو گردن بالاتر باشد ولی متأسفانه آن هدف محقق نشد.

از این‌همه تلاشی که برای راه‌اندازی این مرکز انجام دادید و آن‌طور که می‌خواستید به بار ننشست، پشیمان نیستید؟
نه پشیمان نیستم، برای اینکه چند هدف داشتم. یکی از دلایلی که باعث شد به فکر ساخت این مرکز بیفتم، این بود که به دلیل نبود امکانات پزشکی، تعداد زیادی از مردم ما به خارج می‌رفتند. یعنی برای انجام کارهای کوچک پزشکی هم به خارج می‌رفتند و به دلیل نداشتن امکانات مالی و ندانستن زبان، مورد توهین قرار می‌گرفتند و اکثر آن‌ها بدون نتیجه برمی‌گشتند و یا به مراکز علمی که قابل‌قبول نبود می‌رفتند. هدف اولیه من از تأسیس اینجا این بود که بیماری مردم در همین‌جا تشخیص داده شود و درمان شوند. خوشبختانه این هدف تا حدودی محقق شده است و در حال حاضر در این مرکز روزانه 50 تا 60 بیمار آنژیوگرافی می‌شوند. این مرکز مراجعین متعددی دارد که بیماری آن‌ها تشخیص داده می‌شود و عده زیادی نیز با جراحی قلب باز یا آنژیوپلاستی و غیره درمان می‌شوند. ولی چنین مراکزی را می‌توانستیم درجاهای کوچک‌تری ایجاد کنیم و یا در بیمارستان‌هایی مانند بیمارستان شریعتی توسعه بدهیم. درواقع می‌توانستیم در این بیمارستان، ساختمان کوچکی را درست کنیم و بیمار بپذیریم. درحالی‌که هدف اصلی از راه‌اندازی مرکز قلب تهران، این بود که با توجه به درجات علمی بالایی که در سطح بیمارستان‌های جهان وجود دارد و فعالیت‌های تحقیقاتی، تشخیصی و درمانی که در این بیمارستان‌ها انجام می‌شود، مرکزی ایجاد کنم که ازنظر علمی بالاتر از بیمارستان‌های بزرگ و یا مراکز علمی بزرگ جهان باشد. چون من اغلب مراکز علمی دنیا را دیده‌ام و یا در آنجا کارکرده‌ام. الگویی که در نظر داشتم، این بود که این مرکز ازلحاظ علمی، تشخیصی، درمانی و خدمت یک سر و گردن از آن‌ مراکز بالاتر باشد، ولی می‌بینیم که این‌طور نشد. الآن این کارهای روتین در مراکز دیگر هم کم‌وبیش انجام می‌شود ولی این مرکز بزرگ دارای امکانات زیادی است. اگر شما به مراکز بزرگ دنیا بروید، می‌بینید هر بیماری که به این مراکز وارد شود، یک پروژه تحقیقاتی می‌شود و به دنبال آن مقاله خوبی نوشته می‌شود که در سطح جهان می‌درخشد. ولی در مراکز ما ‌چنین کاری وجود ندارد و به علت تعداد زیاد بیماران مراجعه‌کننده، کمبود هیئت‌علمی و یا علل دیگری چنین فعالیتی انجام نمی‌شود.

آقای دکتر عارفی، شما طبیب امام خمینی (ره) بودید. اگر خاطراتی از آن زمان دارید برای ما بفرمایید؟
در حدود یازده سالی که در خدمت ایشان بودم، به توصیه مرحوم حاج احمد آقا خاطراتم را نوشتم و این خاطرات در کتابی حدود 700 تا 800 صفحه به نام طبیب دل‌ها چاپ شد. در خاطراتم تمام اتفاقات، ماجراها و صحبت هایی که من یا تیم پزشکی با حضرت امام داشتیم، ذکر کردم و همه در آن کتاب آمده است. حتی دو تا سه سال پایانی عمر امام که ضربان قلب ایشان را به‌طور ممتد ثبت می کردیم، در این کتاب ثبت‌شده است. بنابراین تمام آن خاطره است و ریزودرشت همه خاطرات مربوط به ده تا یازده سال پایانی عمر امام در کتاب طبیب دل‌ها آمده است.

چطور شد که طبابت ایشان را قبول کردید؟
این سؤالی است که مرحوم حاج احمد آقا از من پرسید. زمانی که حضرت امام خمینی (ره) تشریف می‌آورد، به‌طور اتوماتیک کمیته استقبال تشکیل دادیم. زمانی که حضرت امام فرانسه بود، انقلابیون پیش از ورود امام کمیته‌هایی برای استقبال تشکیل دادند و بدین ترتیب کمیته تدارکات، کمیته انتظامات، کمیته حفاظت و کمیته پزشکی تشکیل شد که من در قسمت کمیته پزشکی بودم. افرادی که در این کمیته‌ها بودند، وزیر وقت، افراد سرشناس و افرادی بودند که مبارزات و کارهای انقلابی انجام می‌دادند. من هم چون تازه از خارج برگشته بودم و به دلیل شرایطی که در آمریکا داشتم، شناخته‌شده بودم، جزء آن کمیته قرار گرفتم. چون در آن کمیته تخصص‌های متعددی داشتم، سرآمد و شناخته‌شده بودم و به‌عنوان طبیب قلب و داخلی و استاد دانشگاه فعالیت می‌کردم. وقتی هم امام تشریف آورد، در خدمت ایشان بودم و در هنگام انجام‌وظیفه موردتوجه ایشان قرار گرفتم. امام من را هم قبول داشت و به همین دلیل از بدو ورود امام در خدمت ایشان بودم. بنابراین با خدمات صادقانه‌ای که انجام دادم، تا زمان رحلت امام، طبیب مخصوص ایشان و در خدمتشان بودم. بعداً نیز تیمی تشکیل دادم و مسئول تیم پزشکی و طبیب مخصوص ایشان بودم.

خاطره خاصی که همیشه در ذهنتان باشد از امام خمینی (ره) تعریف کنید.
افتخار انسان این است تا در خدمت انسان بزرگ، نابغه و غیورمردی مانند حضرت امام باشد. هرلحظه بودن با ایشان یک خاطره است و هرکدام از این خاطرات، برای ما و اجتماعمان آموزنده است. این خاطرات در جاهای مختلفی ازجمله رادیو، تلویزیون، کتاب، روزنامه و کلاس های درس گفته‌شده و تمام آن‌ها آموزنده است.

آقای دکتر این مصاحبه را دانشجویان و خانواده‌های آن‌ها و اعضای هیئت‌علمی دانشگاه ها مشاهده می‌کنند. اگر توصیه ای برای اعضای هیئت‌علمی و دانشجویان جوان دارید، بفرمایید.
در دوران دانشجویی ام و هفت سالی که در ایران و در دانشگاه تهران بودم، با اساتید مختلف تماس داشتم. عده‌ای از آن‌ها نقطه‌ضعف‌هایی داشتند و عده‌ای دیگر نقاط قوت بسیار چشمگیری داشتند. وقتی‌که به آمریکا رفتم، مشاهده کردم که معنی استاد و دانشجو چیز دیگری است، البته آن‌ها هم  کمبود ها و ضعف هایی داشتند و دارای نقاط قوتی نیز بودند. ولی آنچه مهم هست و به نظر من مهم‌ترین امری که بر دانشگاه باید حاکم باشد، دو مسئله است. یکی از این دو مسئله، اخلاق است. یعنی ضوابط انسانی که یک استاد باید داشته باشد. حالا منظور این نیست که بگوییم فقط اخلاق پزشکی، چراکه اخلاق در همه جوانب وجود دارد. اجرای تمام ضوابط انسانی است که از شخصی که در کلاس درس ایستاده و سخنرانی می کند، انتظار می‌رود. نکته مهم دیگر دوش‌به‌دوش حرکت کردن با علم است و ما این مسئله را در دورانی که دانشجو بودیم گاهی اوقات حس نمی کردیم. ولی در خارج، آن‌قدر این نکته پررنگ بود و آن‌چنان به آن اهمیت می دادند که می‌توان گفت یک استاد را بدون رعایت این ضوابط به‌هیچ‌وجه نمی پذیرفتند و استادی که فاقد این ویژگی‌ها بود، اتوماتیک از گردونه  خارج می شد. یعنی اگر استادی در طول یک سال فعالیت های علمی نداشت، یا اینکه حس می کردند در محیط  فعال نیست، قراردادش را برای سال آینده امضا نمی کردند و از گردونه خارج می شد. آنجا به‌قدری این رقابت علمی پررنگ بود که انسان تعجب می کرد و من به خاطر دارم مجله ای بود بنام new England journal medicine که هفته ای یک‌دفعه به چاپ می‌رسید و در سطح دنیا پخش می‌شد. این مجله، پرتیراژترین و قوی ترین مجله پزشکی است که مقالاتش بسیار ارزنده است. چون ما خارجی و اجاره‌نشین بودیم و هر یک یا دو سال یک‌دفعه محل زندگی‌مان تغییر می‌کرد، مجله ما به بیمارستان می آمد و بنابراین اگر روزهای سه‌شنبه در درب منازل پخش می شد، ما این مجله را چهارشنبه صبح دریافت می کردیم. هرکسی هم این مجله را می گرفت ولع و اشتیاقی داشت که ببیند چه مطلب جدیدی در دنیای علم منتشرشده است. به خاطر دارم یکی از رزیدنت‌های آمریکایی، صبح چهارشنبه یک مسئله علمی از من پرسید که مطلب آن یادم هست. او پرسید 'آیا به بیمارانی که تیروئید پرکار دارند آسپرین می دهیم یا نه؟' من اتفاقاً صبح چهارشنبه، ساعت هفت مجله را دریافت و خوانده بودم و این فرد ساعت هشت که وارد سی‌سی‌یو شد، از من این سؤال را پرسید و درواقع می خواست من را بپیچاند و به من بفهماند که جلوتر از من است. من هم گفتم 'آسپرین نمی دهیم، در پرانتز نوشته که ندهید!' این فرد فهمید که من مطلب را خواندم. خندید و سرش را پایین انداخت و بیرون رفت. درواقع آنجا رقابت به‌قدری شدید و در سطح بالا بود که اگر کسی می خواست کمی کاهلی کند، از کاروان علم آنجا عقب می افتاد. هزاران مورد از این مثال ها در آنجا بود، بنابراین توصیه من این است که اگر می خواهیم دانشگاه جداً دانشگاه باشد، باید دوش‌به‌دوش علم جلو برویم و ضوابط انسانی را در تمام جوانب رعایت بکنیم. این توصیه من در درجه اول به خودم و بعد به دانشجو، استاد و هرکسی است که خودش را به‌عنوان هیئت‌علمی در دانشگاه تلقی می کند.

آقای دکتر عارفی، من نوعی می خواهم از بزرگان این دانشگاه حداقل برای زندگی خودم الگو بگیرم. می خواهم بدانم رمز موفقیت شما و رسیدن به این جایگاه چیست؟
در درجه اول رمز موفقیت خود را برنامه ریزی می دانم ولی برای رسیدن به آنچه در ذهن داشته‌ام، اول از خدا کمک خواستم و به نام خدا شروع کردم. به نام او هم تمام کردم و موفق هم شدم. رمز موفقیت این نیست که آدم بیاید حرکت کند. مثل این می ماند که من و شما در خیابان راه بیافتیم و همین‌طوری راه برویم. خوب اگر ما بخواهیم راه برویم، باید بدانیم کجا می خواهیم برویم. آیا قصدمان بازار، تجریش و یا بیمارستان است؟ زمانی که هدفمان مشخص شد، آن زمان می‌توانیم انتخاب کنیم که کدام راه نزدیک تر است، وقت کمتری می‌گیرد و پرثمرتر است. بنابراین برنامه‌ریزی می تواند بسیار کمک کند. نکته دیگر اینکه من به‌هیچ‌وجه وقتم را تلف نمی کردم. اگر الآن کسی بیاید و ماشین من را ببیند، تعجب می کند و فکر می کند کتابخانه یا شعبه‌ای از کتابخانه است. تمام کتاب های آخرین چاپ در ماشینم است.  یعنی اگر جایی بروم و ببینم ده دقیقه زود رسیده‌ام، همان کنار خیابان می نشینم و مطالعه می کنم. در منزل هم همین‌طور هستم و کتاب هایم آنجاست. در مطبم نیز روی میز کتاب هایی هست که اگر مریض نیامد یا دیر آمد و در این فاصله بیکار نمی‌مانم و کتاب می‌خوانم. در محیط کارم، بیمارستان ها و هر محلی که هستم، از کوچک‌ترین فرصت ها استفاده می کنم. از اول هم همین‌طور بوده است. درمجموع اتلاف وقت نباید وجود داشته باشد چون زمان قابل‌برگشت نیست یعنی یک ثانیه و یک دقیقه که گذشت دیگر برنمی گردد و ما به‌طرف جلو در حال حرکت هستیم.

از اساتید تأثیرگذار خودتان بفرمایید. از استادی که در ذهنتان باقی‌مانده و برای شما الگو است، نام ببرید؟
یکی از اساتیدی که در خاطرم مانده است، دکتر یلدا است که الآن هم در قید حیات است. ایشان در بخش عفونی بیمارستان امام خمینی (ره) فعالیت می‌کرد و می‌کند. سال دوم یا سوم دانشجویی بودم که ایشان به‌تازگی فارغ‌التحصیل شده بود و به‌عنوان استادیار، در بخش مرحوم دکتر مژده‌ای رئیس درمانگاه بود. دکتر مژده‌ای به دنبال کارهای سیاسی رفت و دکتر یلدا کارهای علمی انجام می‌داد.

آیا خاطره‌ای از دکتر یلدا دارید؟
به خاطر دارم که روزی در خدمت ایشان یک موضوع علمی را مطرح کردم. گفتم 'دیشب کتاب هاریسون را مطالعه کردم و این مطلب را ازآنجا خواندم.' ایشان هم با فکر باز از من پرسید 'چه چیزی گفته بود؟' درصورتی‌که اگر هر استاد دیگری بود می‌گفت برای خودش نوشته یا اینکه ما خودمان این مطلب را می‌دانستیم. ولی ایشان از من خواست آنچه را که خوانده بودم بازگو کنم. من هم مطلب را شرح دادم و برایم جالب بود که یک استاد جوان که ممکن است هزار ادعا داشته باشد، این‌گونه برخورد کند. ولی روابط ایشان با دانشجویانش بسیار گرم بود و همیشه می‌خواست با دانشجویانش مبادله علمی بکند و این روحیه هنوز هم در دکتر یلدا وجود دارد.

چه عاملی باعث می‌شود که یک استاد برای دانشجو به‌عنوان یک الگو مطرح شود؟ چه ویژگی‌های اخلاقی باعث می‌شود در ذهن دانشجو ماندگار شود؟
موضوع فقط اخلاق نیست، بلکه رفتار و تمام ضوابط انسانی را باید در نظر گرفت. ممکن است یک استاد خیلی باسواد باشند ولی زیاد با دانشجو گرم نگیرد و یا اینکه تمام مطالب علمی را به دانشجو نگوید که این‌ها عیوبی است که وجود دارد. وقتی می‌گوییم شخصی خوب است یا بد، ما مجموع ویژگی‌ها را نظر می‌گیریم؛ بنابراین این خوب بودن می‌تواند هم ازنظر علمی و هم ازنظر رفتاری یا اخلاقی باشد، و یا می‌تواند ازنظر حرکت‌ها یا برخوردهای او باشد. مهم‌ترین مسئله برای یک استاد این است که آنچه صحبت می‌کند، باید با رفتار او تطبیق داشته باشد. در این میان ممکن است کسی خوب صحبت کند ولی در خفا و در مطب به شکل دیگری رفتار کند. ولی درواقع همان کاری که در مطب یا خانه و در محیط اجتماعی و دانشگاه انجام می‌دهد برای دانشجو الگو می‌شود.

وقتی از ابتدا تاکنون به زندگی حرفه‌ای خود نگاه می‌کنید، دستاوردی که بیش از همه باعث احساس رضایت شماست، کدام دستاورد است؟ چه چیزی باعث می‌شد تا وقتی به این دستاورد فکر می‌کنید، احساس افتخار کنید؟
مهم‌ترین دغدغه‌ای که در ذهنم بوده است، آشنا بودن با مطالب علمی جهان است و هنوز هم جدیدترین و آخرین مطالب علمی دنیا مطالعه و آن‌ها را در حرفه خود پیاده می‌کنم. برای بیمارانم نیز از این مطالب استفاده می‌کنم و در رشته خودم فکر نمی‌کنم کمبودی داشته باشم. در حال حاضر کارهایی انجام می‌دهم که شاید در جوانی هم انجام نمی‌دادم، ولی الآن وقتی مطلبی را می‌خوانم و می‌بینم که می‌توانم برای بیمارانم استفاده کنم، از آن مطلب بهره می‌برم. به‌عنوان‌مثال کارهایی که در رشته خودم در سطح جهان انجام می‌شود، مانند آنژیوگرافی که یک کار ساده است، هنوز هم انجام می‌دهم و فراتر از آن‌هم انجام می‌دهم. بدین ترتیب از ابتدای کارم تاکنون شاید پیچیده‌ترین رگ‌ها را که درواقع تنگ‌ و یا بسته‌شده را باز کردم. حتی چند سال پیش بیماری بود که آن موقع صدسال داشت و با ناراحتی و نامنظمی قلب مراجعه کرده بود. این فرد، به دلیل بزرگی کبد به‌عنوان بیمار گوارشی تلقی شده بود. من او را دیدم و توصیه به آنژیوگرافی کردم. همکاران من به این توصیه به حالت تمسخر نگاه کردند و گفتند آدم صدساله را که آنژیوگرافی نمی‌کنند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که حرف من را گوش کنند. بعد از آنژیوگرافی، دیده شد که یک رگ اصلی تنگ است و شاید این اولین بیماری صدساله‌ای بود که در سطح جهان چنین کاری برایش انجام شد. این مورد را که تقریباً مربوط به چهار یا پنج سال پیش بود؛ مراکز سمعی، بصری ایران گزارش کردند. بنابراین در رشته تخصصی‌ام، آنژیوگرافی روتین انجام می‌دهم و اگر احتیاج باشد، استنت و فنر هم می‌گذارم. بنابراین ازنظر علمی و عملی حس می‌کنم که در خدمت مردم و دانشگاه هستم و دوش‌به‌دوش علم جهان هم جلو می‌روم. این امر کاملاً من را ارضا کرده است. چراکه وقتی بیماری احتیاج به یک کاردرمانی دارد و سریع‌ترین راه درمان نیز این باشد که رگ را بازکنیم و فنر بگذاریم و فردای آن روز بیمار مرخص شود، این از جهت روحی، روانی و علمی کاملاً راضی کننده است. اگر کاری در سطح جهان شروع‌شده است، آن را در اسرع وقت انجام می‌دهم.

مثلاً چه‌کاری؟
در بیمارانی که عروق آن‌ها بسته‌شده و تغییرات نواری در آن‌ها ایجادشده است، احتمال می‌دهیم که سکته قلبی می‌کنند. در حال حاضر توصیه‌ می‌شود که این دسته از بیماران را آنژیوگرافی کنیم و رگ آن‌ها را باز و در آن فنر بگذاریم. به‌عنوان‌مثال، هفته پیش نوار قلب بیماری تغییر داشت. این بیمار دچار درد قفسه صدری بود و من رگ بسته او را که صد درصد بسته بود، باز کردم و فنر گذاشتم. بدین ترتیب بیمار خوب شد و چند روز بعد هم مرخص شد؛ بنابراین این موارد یک طبیب را ارضا می‌کند. درمجموع، چند موضوع ازنظر علمی وجود دارد که انجام آن‌ها انسان را ارضا می‌کند. یکی این‌که فرد دوش‌به‌دوش علم جهان گام بردارد و حتی از آن‌هم جلوتر برود. دوم این‌که ازنظر کارهای عملی باید جلو باشد. این در حالی است که ممکن است یک استاد ازلحاظ تئوری یک استاد خوب باشد ولی در رشته ما آنژیوگرافی و آنژیوپلاستی بلد نباشد. ولی من با تخصص‌های متعددی که دارم، از آن‌ها استفاده می‌کنم و روبه‌جلو پیش می‌روم.

از زندگی خانوادگی خود بگویید. تحصیلات همسرتان در چه زمینه‌ای است؟ چند فرزند دارید؟
همسرم خانه‌دار است و علاقه به رشد فرزندانمان داشت. همان‌طور که گفتم، بعد از عقد به‌اتفاق ایشان به آمریکا رفتیم. دو فرزند دختر دارم. دختر بزرگم، دکتر سهیلا عارفی محقق، استاد و در مملکت فردی شناخته‌شده است. او متخصص زنان و فوق تخصص نازایی و سقط‌های مکرر است و فردی کاملاً موفق و در خدمت مردم است. خدماتی که ایشان انجام می دهد، برای من باعث افتخار است. دختر کوچکم، سعیده، دوره فوق‌لیسانس را در رشته مدیریت به اتمام رسانده و برای ورود به دوره دکترا تلاش می‌کند. دو داماد دارم که یکی از آن‌ها دکتر علی صادق پور جراح قلب است که در بیمارستان شهید رجایی فعالیت می‌کند. اخیراً نیز انجام پیوند قلب را شروع کرده و تمام جراحی‌های مربوط به قلب را انجام می دهد. همسر دختر کوچکم، دکتر ادیب، متخصص داخلی و متخصص خون و آنکولوژی است. ایشان هم استاد دانشگاه است و در خدمت مردم فعالیت می کند.  
به‌هرحال همسرم برای تربیت بچه‌ها فداکاری کرده است و از من حمایت کامل کرده است. من هم موفقیت‌های خود را مرهون کمک و ازخودگذشتگی ایشان هستم.

چه سالی بازنشسته شدید؟
وقتی به سن شصت‌وپنج‌سالگی رسیدم (در این سن قاعدتاً باید بازنشسته می‌شدم.) توصیه شد که بازنشسته نشوم و فعالیت ام را ادامه بدهم. من هم ادامه دادم تا به سن 70 سالگی رسیدم. خواستند که بازنشسته نشوم و من هم قبول کردم. از آن زمان تاکنون به‌عنوان مدرس و درواقع به‌صورت حق‌التدریسی مشغول فعالیت های دانشگاهی هستم.
الآن هم به لطف خدا 80 سال دارم و هنوز هم بیشتر از جوانان فعال هستم. درواقع کارهای جدید و سخت و زیادی انجام می‌دهم و از کارم لذت می‌برم.

استاد در این سن و سال این‌همه انرژی را از کجا می‌آورید؟
دلیل انرژی من، در درجه اول خدا است و دوم این‌که انسان در وجود خود می‌تواند انرژی ایجاد کند و تنها راه آن‌ نیز اتکا به نیروی لایزال الهی است. هر انسانی صبح که بلند می‌شود، باید بسم‌الله بگوید و تا شب هم به خود خستگی راه ندهد. اگر کسی به من بگوید 'خسته نباشید.' بدم می‌آید و اخیراً اطرافیانم دیگر این واژه را به کار نمی‌بندند و 'خدا قوت' می‌گویند که خود این به انسان نیرو می‌دهد.

از صحبت‌هایی که فرمودید متوجه شدم، به‌روز بودن از ویژگی‌های بارز شما است. شما آخرین اطلاعات علمی در حیطه پزشکی و در تخصص خود را دارید. آیا این ویژگی در نسل جدید پزشکان وجود دارد؟
متأسفانه دلیل آن مشخص نیست ولی روحیه‌ای که در اهل علم و در هر رشته‌ای وجود دارد، در ایران دیده نمی‌شود. در اینجا اکثریت دانشجویان و حتی طبیبان و اساتید، از آخرین کتابی که در رشته آن‌ها تألیف شده است، اطلاع ندارند و نمی‌دانند این کتاب چه زمانی به چاپ رسیده است. بنابراین مشکلی که وجود دارد، آن است که این گروه، دور از مطالعه هستند و نمی‌دانند که اگر می‌خواهند به‌روز باشند، باید جدیدترین مطالب علمی را بیاموزند. حال ممکن است کسی بگوید که من کتاب نمی‌خوانم ولی مطالب علمی را از اینترنت می‌گیرم. ولی به‌هرحال فراگرفتن این مطالب را باید بتوانند نشان دهند که با بحث‌هایی که انجام می‌دهیم، متوجه این موضوع می‌شویم. اگر استادی این‌گونه باشد، دانشجو هم همین‌طور بار می‌آید. به خاطر دارم زمانی که در خارج به سر می‌بردم، وقتی‌ دانشجو به بخش می‌آمد و پرونده بیمار را می‌خواند، ممکن بود دستوری که ما داده بودیم را زیر سؤال ببرد. من در آن زمان رزیدنت اطفال بودم و مثلاً برای یک کودک بیمار، فلان آنتی‌بیوتیک را تجویز می‌کردم. دانشجویی که پرونده را خوانده و چند کتاب مطالعه کرده بود، نامه‌ای چندصفحه‌ای می‌نوشت که بر طبق کتاب فلان، نباید این آنتی‌بیوتیک داده شود. درواقع دانشجو با مدرک علمی، استاد و همه بخش را موردانتقاد قرار داده بود. ولی آیا در اینجا چنین مسئله‌ای وجود دارد؟ اینجا دانشجو می‌آید و مطالبی که به‌صورت شفاهی عنوان می‌شود، دیکته می‌کند. مثلاً در دوره دانشجویی اصلاً نمی‌داند کتاب هاریسون چیست و انگلیسی هم بلد نیست بخواند و ترجمه کند. فقط چهارتا کلمه که استاد سر کلاس درس گفته است، حفظ می‌کند و امتحان می‌دهد. قبول هم می‌شود و یک درجه بالاتر می‌رود. به این نحو مشکل‌داریم و در آینده هم مشکل خواهیم داشت، چراکه این دانشجو طبیبی می‌شود که اطلاعات علمی ندارد.

به نظر شما چاره کار چیست؟ چگونه می‌توان فرهنگ مطالعه و تحقیق را در بین دانشجویان جا انداخت؟
باید ببینیم این مشکل از کجا شروع‌شده است. اگر بخواهیم در دانشگاه استادی را انتخاب کنیم، اول باید ببینیم چقدر علاقه علمی دارد، یعنی تنها نباید یک فاکتور را در نظر گرفت. به‌عنوان‌مثال کسی که فقط مطالعات تئوری داشته و امتحان‌داده و شاگرداول شده است ولی ازلحاظ عملی چیزی بلد نیست، مناسب این جایگاه نیست. دوم اینکه باید شخصیت عضو هیئت‌علمی را بررسی کنیم و سوم اینکه ببینیم این فرد در دوران دانشجویی خود چه فعالیت‌هایی داشته است. مثلاً دانشجویی دروس تئوری را بسیار خوب خوانده است ولی یک‌بار هم از بیمار خون نگرفته است. فشارخون هم بلد نیست بگیرد. باید ببینیم آیا بخیه زدن بلد است؟ اتاق عمل رفته است؟ آیا می‌تواند نوار قلب را بخواند؟ و یا اینکه فقط تئوری خوانده است؟ مثلاً وقتی کسی حافظه خوبی دارد و نفر اول برد می‌شود و به‌عنوان استادیار در دانشگاه انتخاب می‌شود، آیا ضوابط دانشگاه را اجرا می‌کند؟ به‌عنوان‌مثال اگر تمام‌وقت است آیا به‌صورت تمام‌وقت در دانشگاه است؟ و یا امکانات کافی در اختیار این اساتید گذاشته‌ایم و آن‌ها را تأمین مالی کرده‌ایم؟ وقتی استادیار یک دانشگاه، تأمین مالی نشود، مجبور است برای تأمین مالی خود چند جای دیگر هم کار کند. این در حالی است که وقتی طبیبی تا ساعت سه نیمه‌شب در مطب مشغول کار است، صبح که به دانشگاه می‌آید دیگر نمی‌تواند مطالعه کند. بنابراین دیگر وقت مطالعه ندارد و وقتی مطالعه نکند بعد از چند سال که مطالب علمی تغییر می‌کند، اطلاعات به‌روز ندارد. درصورتی‌که می‌تواند کار خودجوش انجام دهد، مطالعه کند و هم درآمد داشته باشد ولی باید میان همه این‌ها تعادل برقرار کند. امروزه پزشکی سریع‌ترین گام‌ها را برمی‌دارد به دلیل اینکه از همه فنون و علوم دیگر استفاده می‌کند؛ اکوکاردیوگرافی که در این حیطه انجام می‌دهیم، همان اکویی است که در زیردریایی استفاده می‌شود وهمانی است که خفاش از آن استفاده می‌کند. درواقع مطالعات دیگران در رشته پزشکی استفاده می‌شود. بنابراین اگر کسی می‌خواهد ادعا کند که من طبیب خوبی هستم، باید مطالعه و از وقت خود استفاده کند.
شما وقتی به خارج می‌روید، می‌بینید که یک استاد ازنظر مالی تأمین‌شده است، صبح که به دانشگاه می‌آید فقط یک کار دارد و آن‌هم مطالعه است. او کار علمی انجام می‌دهد و مقاله می‌نویسد. ولی آیا ما این‌طوری هستیم؟ نه، نیستیم. بنابراین عضو هیئت‌علمی وقتی ازلحاظ مالی تأمین نمی‌شود، به‌جای اینکه فکرش در پی مطالعه و فعالیت‌های علمی باشد، فقط و فقط به این فکر است که چطور منابع مالی را تأمین کند؟ بنابراین دلیل عدم انگیزه اساتید و دانشجویان، مولتی فاکتوریال (چندعاملی) است، یعنی فاکتورهای متعدد دارد. وقتی دانشجو هم این فضا و شرایط را می‌بیند، مجبور است کار کند. مثلاً دانشجوی سال سوم در درمانگاه کار می‌کند و تا صبح بیدار است و وقتی صبح به سر کلاس می‌آید خواب است و رمق مطالعه کردن ندارد. بنابراین مشکلات را باید ریشه‌ای حل کنند.

به نظر شما از سال 40 که به‌عنوان دانشجوی پزشکی، وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدید تا زمان حاضر این دانشگاه درزمینهٔ های مختلف و به‌خصوص در حیطه تخصصی شما، چقدر رشد داشته است؟ آیا رشد دانشگاه را مثبت ارزیابی می‌کنید؟
رشد که داشته است. 57 سال پیش، وقتی دانشجو بودم در بیمارستان امام خمینی (ره) (هزار تخت خوابی سابق)، گفتند که مریضی در فلان طبقه با عارضه سکته قلبی بستری است. چون علاقه به چیزهای جدید داشتم، زود به آنجا رفتم و وقتی بیمار را ویزیت کردم، به درد سینه اشاره کرد. تشخیص سکته قلبی دادم و بایستی نوار قلب می‌گرفتم، ولی دستگاه نوار قلب در بخش داخلی وجود نداشت. گفتند که در بخش یک دستگاه وجود دارد. بعد گفتند که در انبار یکی هست. دستگاه را که پیدا کردیم، سیم نداشت. سیم را پیدا کردیم ولی نوار نداشت. الآن پیشرفته‌ترین دستگاه‌های قلبی را در مملکت داریم. هفته گذشته در همین بیمارستان شریعتی، زیر نظر من سه دستگاه استنت گذاشته شد. یعنی رگ مریض را باز کردیم که همین کار در آمریکا هم انجام می‌شود. یا اینکه در بیمارستان‌های دیگر با دستگاه‌های Ivus با دوربین‌های نیم میلی‌متری داخل رگ مریض را می‌بینند. وقتی رگ بیمار تنگ است، رگ را باز می‌کنیم تا ببینیم می‌توانیم فنر بگذاریم یا نه که به آن FFR گفته می‌شود. در این روش یک سیم باریک را که دارای سنسور است عبور می‌دهیم. همین کار در آمریکا هم انجام می‌شود. البته آنجا بانظم بیشتری انجام می‌شود. وقتی بیماری فرد را با آنژیوگرافی تشخیص می‌دهیم، جراحی قلب باز را برایش انجام می‌دهیم که خوب می‌شود و می‌رود. الآن هفته‌ای یک یا دو بیمار به جراح ارجاع می‌دهم که بعد از سه تا چهار روز خوب می‌شود. همین کار در آمریکا و اروپا انجام می‌شود. بنابراین خیلی پیشرفت داشته‌ایم. ولی باید مقداری روی نظم تأکید کنیم. ما تکنولوژی را از خارجی‌ها گرفته‌ایم و باید از آن‌ها خریداری کنیم. مثلاً کل دستگاه سی‌اتی اسکن یا ام آر آی از خارج می‌آید. خوب مهندسین ما هم باید بتوانند این دستگاه‌ها را بسازند. علم آن را دارند و باید مقداری به جلو حرکت کنند و در این زمینه حمایت شوند. پس بنابراین کاملاً پیشرفت کرده‌ایم. از دیگر اموری که باید تصحیح کنیم، کارهای تحقیقاتی و کارهای علمی و مقاله‌نویسی است که اگر این موارد را تصحیح کنیم، از آن‌ها عقب نیستیم. به خاطر دارم در آمریکا که رزیدنت اطفال بودم، من را به بیمارستان دیگری فرستادند که درزمینهٔ سرطان اطفال فعالیت کنم. شش هفته در آنجا بودم. خواستند سه تا چهار پرونده‌ای را که بیماران آن‌ها قرار بود فردا به بیمارستان مراجعه کنند، بررسی کنیم و ببینیم این بیمارآنچه آزمایش‌هایی نیاز دارند. شما این را با آنچه در ایران انجام می‌شود مقایسه کنید. در آنجا پرونده بیماری را بررسی می‌کنیم که تازه فردا می‌آید. ولی در اینجا 120 بیمار به کلینیک مراجعه می‌کنند که باید درجا برای آن‌ها تصمیم بگیریم. بنابراین به امکانات بیشتری نیاز داریم. در آنجا آن سه بیماری که می‌آمدند، از روند تشخیص و درمان آن‌ها در بخش تحقیق و مقاله‌نویسی استفاده می‌شد. یعنی دارو را تجویز می‌کردند و آزمایش را انجام می‌دادند و نتیجه را به‌عنوان یک مقاله منتشر می‌کردند. ولی اینجا استاد که می‌آید، با 120 بیمار مواجه می‌شود و دیگر وقت فکر کردن، تحقیقات و مطالعه ندارد و به همین دلیل افت می‌کند. وقتی این موارد را تصحیح کنیم، کمبودی نداریم. در حال حاضر در همه مراکز علمی بزرگ دنیا، چند ایرانی حضور دارند. ایرانی هوش خوبی دارد ولی امکانات در اختیار او قرار نداده‌ایم و به همین دلیل ازاینجا رفته است. اگر امکانات در اختیار آن‌ها قرار بگیرد، دیگر فرار مغزها نخواهیم داشت.

آقای دکتر عارفی، امکاناتی که در کشورهای پیشرفته در اختیار محققین قرار می‌گیرد، می‌تواند برای هرکسی که درزمینهٔ های علمی مشغول تحقیق است، جذاب و وسوسه کننده باشد. آیا هیچ‌وقت دختر خود شما که درزمینهٔ زنان و نازایی تحقیق می‌کند، برای مهاجرت وسوسه نشده است؟
خیر، چون هدف این‌ها که هدف مبارکی است، خدمت به مردم است و خدمت به این مردم را در آنجا نمی‌توان انجام داد. اگر دکتر سهیلا عارفی به آمریکا برود، در آنجا صد تن دیگر مانند او وجود دارد. ولی در اینجا ایشان تک است. وقتی‌ دخترم به خانواده‌ای که به دلیل نداشتن فرزند در حال متلاشی شدن است، کمک می‌کند و آن‌ها بچه‌دار می‌شوند، این کمک برای من و او لذت‌بخش است. بنابراین وقتی عکس کودکان چهارقلویی را که به کمک او پا به این دنیا گذاشته‌اند، در مطب گذاشته و می‌بیند، این باعث می‌شود انرژی بیشتری بگیرد که همه این‌ها لطف خدا بوده است.

در پایان اگر نکته‌ای به ذهنتان می‌رسد، بفرمایید؟
باید به هر نحوی که شده فرزندانمان را از بدو تولد طوری بار بیاوریم که از وقت خود استفاده کنند و به‌هیچ‌وجه اوقات خود را به بطالت نگذرانند. این از آن نشأت می‌گیرد که پدرومادر خود آن‌ها چگونه وقت خود را می‌گذرانند. اگر پدر و مادر چند ساعت از وقت خود را پای یک فیلم یا سریالی می‌گذرانند که هیچ ارزشی ندارد و شاید کارهای بدی هم به کودک القا می‌کند، بچه‌ها نیز همین‌طور بزرگ می‌شوند. در مرحله بعد اجتماع هم باید به افراد کمک کند. رادیو و تلویزیون و مدرسه هم باید این‌ها را راهنمایی کند. بنابراین معلمین هم باید مطلع، آگاه، باسواد و روانشناس باشند. استادی که در دانشگاه انتخاب می‌کنیم، باید برازنده این سمت باشد و باید ببینیم درمجموع چقدر خصوصیات انسانی دارد. اگر این کار را انجام بدهیم، این استاد، استادی نمونه می‌شود. به دنبال آن نیز وقتی دانشجویی وارد دانشگاه می‌شود، می‌خواهد خودش را به نحوی به این استاد برساند و دلش می‌خواهد مانند او شود. برخی از استادهایی که ما داشتیم مانند دکتر یلدا که خوشبختانه در قید حیات است، برازنده استادی بوده و هستند. این اساتید ازنظر اخلاقی، علمی و عملی سرآمد هستند. بنابراین باید برای دانشجویی که وارد دانشگاه می‌شود، الگوسازی کنیم و این الگوها نیز باید خوب باشند تا دانشجو آن‌ها را به‌عنوان منبع حرکت خود قرار دهد. بنابراین باید زیاد کارکنیم و این احتیاج به همفکری، همدلی و فعالیت همگانی دارد./ق
خبرنگار: زهرا صادقی
عکاس: مهدی کیهان
 

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 58267
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم