تاریخ شفاهی دانشگاه

دکتر علی عرب خردمند: آرزو دارم که بین‌المللی شدن آموزش عالی کشور به دست دانشگاه علوم پزشکی تهران صورت بگیرد

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر علی عرب خردمند فوق تخصص جراحی ترمیمی و پلاستیک و معاون سابق بین‌الملل دانشگاه علوم پزشكي تهران را در این خبر خواهید خواند.

دکتر علی عرب خردمند در سال ۱۳۳۴ در شهر تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان زیبا در سال ۱۳۳۹ و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی آغاز نمود و در سال ۱۳۵۲ موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۵۲ در رشته پزشکی دانشکده پزشکی دانشگاة تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۵۹ فارغ‌التحصیل شد. وی در سال ۱۳۶۷ موفق به اخذ درجه تخصصی در رشته جراحی عمومی از دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران شد و سپس تحصیلات فوق تخصص خود را در رشته جراحی ترمیمی و پلاستیک دانشگاه علوم پزشکی تهران در سال ۱۳۸۰ به پایان رساند. وی دوره‌ تكميلي جراحي پلاستيك را در دانشکده پزشکی دانشگاه میشیگان گذراند. علاوه بر آن ايشان دوره فلوشيپ سرطان را در انيستيتو كانسر مجتمع بيمارستاني امام خميني به پايان رسانيده است. او اکنون به‌عنوان عضو هیئت‌علمی و دانشيارگروه جراحی در انستیتو کانسر مشغول به کار می‌باشد.دکتر خردمند اولين تجربه كار اجرايي خود را بعنوان ريس مركز بهداشتي درماني جزيره خارك از ١٣٦١/١٠/١٠شروع كرد و بدنبان ان تا كنون مسئوليت هاي متعددي از جمله مدير عامل سازمان منطقه اي بهداشتي درماني بوشهر و مدير عامل سازمان منطقه اي بهداشت و درمان سمنان و رسي و موسس دانشكده پزشكي سمنان و رئيس موسس دانشگاه علوم پزشكي سمنان و همچون مشاور بودجه و اعتبارات معاون درمان (معاون سلامت) وزارت بهداشت، مشاور بودجه بهداشت و درمان شركت نفت، معاون پشتيباني و عضو هيت مديره سازمان بيمه خدمات درماني و مسئول دبيرخانه معاونت آموزشي وزارت بهداشت و معاون پشتیبانی دانشگاه علوم پزشكي تهران را برعهده داشته است.  دكتر خردمند كه همكارانش او را معمار بين المللي سازي دانشگاه لقب داده اند همزمان با مسئوليت پرديس بين الملل دانشگاه، مبتكر ايجاد معاونت بين الملل در دانشگاه هاي علوم پزشكي و اولين معاون بين الملل در حوزه وزارت دانشگاه هاي تحت پوشش وزارت بهداشت بوده است.
وی معتقد است، دانشگاه تهران باسابقه و تاریخچه‌ای که دارد سرلوحه آموزش عالی کشور و یک فرصت ملی برای جهانی و بین‌المللی شدن است. او آرزو دارد که این هدف ملی به دست دانشگاه علوم پزشكي تهران تحقق پیدا کند.

لطفاً خود را معرفی کنيد و بفرمایید دوران کودکی شما چگونه گذشت.
در ابتدا لازم است از روابط عمومی دانشگاه به دلیل توجه به سابقه کاری و سرگذشت همکاران به‌خصوص افرادی که در اواخر دوران اداری و خدمت خود هستند، قدردانی کنم. شاید مکتوب کردن و حفظ این سوابق در مقام تجربه براي همکاران جوان‌ قابل استفاده باشد. اصلیت من بر اساس اصل و نسب پدری به یزد برمی‌گردد، ایشان كه پدر خود را در سه سالگي از دست داده بود، در زمان دولت مصدق، یعنی زمانی که سربازی را با صد یک‌تومانی رایج می‌خریدند، بعلت شرايط اقتصادي مجبور شد سربازی را بخرد و از یزد به تهران آمد. کارمند ساده‌ای بود که در یکی از حجره‌های بازار تهران در کنار یزدی‌هایی که شرایط اقتصادی بهتری داشتند کار می‌کرد. مادر من اصالتاً اهل تهران و در مناطق مركزي تهران آن روز  و محلی به اسم کوچه دردار متولدشده بود. من در خیابان آذربایجان تهران، در ۲۶ آذرماه ۱۳۳۴ متولد شدم. محل تولد من در خیابان آذربایجان تهران، روبروی مسجد لولاگر در کوچه سلمان فارسی است. پدر و مادر من در خانه‌ای استیجاری ساکن بودند. اختلاف سنی من با پدرم حدود ۲۴ سال و با مادرم پانزده سال و نه ماه است. من اولین فرزند خانواده هستم و دو خواهر دارم که اختلاف سنی من با آن‌ها ده و شانزده سال است. طبیعی است که دوران تولد خود را به یاد ندارم اما از سه‌چهار سالگی به بعد را خوب به یاد دارم. در خاطرم هست که منزل ما جابه‌جا شد و به خیابان جمهوری فعلی رفتیم، بعدازآن در منطقه نارمک ساکن شدیم، درنهایت وقتی‌که پنج‌ساله بودم در شهرک جدیدی به اسم شهرآرا مقیم شدیم. دبستانی در منطقه ما بود و چون چند خانه بیشتر با ما فاصله نداشت من به آن مدرسه رفتم، اسم مدرسه زیبا و نزدیک پارک شهرآرای فعلی است. تا کلاس سوم دبستان من در آن مدرسه بودم، سپس به کمی پایین‌تر درجایی که در حال حاضر اداره گذرنامه است منتقل شديم. كلاس پنجم و ششم دبستان را در مدرسه فردوسي در نزدیکی میدان جمهوری به مديريت آقاي تبسمي رفتم و سپس دبيرستان را در دبيرستان ايشان در خيابان نصرت و نزديكي جمالزاده سپري نمودم. من در کلاس دهم به مدرسه‌ای در نزدیکی بیمارستان امام خمینی به اسم نصرت رفتم. در آن زمان تازه با دانشگاه آشنا شدم لذا تصمیم گرفتم به مدرسه بهتری بروم. بعد از پرس‌وجو تصمیم گرفتم كلاس ١٢ را به مدرسه‌ای در میدان فلسطین فعلی به اسم هشترودی بروم که در حال حاضر محل ستاد اقامه نماز است. به یاد دارم که در تابستان ۱۳۵۱ با مدیر این مدرسه صحبت کردم، مدرسه امتحان ورودی داشت؛ اما وقتی مدیر نمره‌های من را دید گفت نیازی به امتحان ورودی نیست. من کلاس دوازدهم را در مدرسه هشترودی بودم و جزو سه دانش‌آموز برتر کلاس محسوب می‌شدم. در سال ۱۳۵۲ کنکور سراسری بود. به خاطر دارم که می‌توانستیم ده رشته انتخاب کنیم، من دانشگاه تهران را انتخاب نکردم و از تبریز شروع کردم؛ چون فکر می‌کردم تهران قبول نخواهم شد. پدر من تحصیلات دانشگاهی نداشت؛ اما وقتی می‌خواستم پاکت انتخاب رشته را پست کنم به من گفتند تهران را انتخاب کن، من دعا می‌کنم قبول شوی، من شك ندارم كه دعای پدرم باعث شد من تهران قبول شوم. علی‌رغم این‌که تجربی می‌خواندم ریاضی و جبر هندسه ام قوی بود. امتحان کنکور من در دانشگاه ملی كه دو سالي بود تاسيس شده بود برگزار می شد، در آن زمان بزرگراه پرك وي كه امروز چمران نام دارد را به خاطر سفر یکی از روسای جمهور آمریکا به ایران ساخته بودند تا رئیس‌جمهور آمریکا از شهر عبور نكند و از این بزرگراه عبور کند. این بزرگراه قبلاً  مسيل بود که در حال حاضر هم قسمتی از آن روبروی دانشگاه علوم پزشکی ایران باقی‌مانده است، خلاصه این‌که پدر من صبح جمعه مرا به دانشگاه ملی برد و گفت من به شاه عبدالعظیم می‌روم و دعا می‌کنم تو قبول شوی. آن سال‌ها جواب‌های کنکور را در پشت نرده‌های دانشگاه در خیابان قدس فعلی می‌زدند، به یاد دارم وقتی پشت نرده‌های دانشگاه رفتم، دیدم که دانشگاه تهران قبول‌شده‌ام. آن زمان دانشگاه تهران سیصد دانشجوی پزشکی می‌گرفت که دویست‌تای آن از طریق کنکور سراسری و صد دانشجوی آن سهمیه ارتش بودند. من در مهرماه ۱۳۵۲ دانشجوی دانشكده پزشكي دانشگاه تهران بودم.

روحیات پدر را برای ما توصیف کنید و بفرمایید کدام ویژگی پدر به شما منتقل‌شده است؟
پدر من کارمند ساده‌ای در یکی از حجره‌های تهران بود، شرایط زندگی ما متوسط اما پدرم انسان متواضع و بسیار مهمان‌نواز بود. به‌ندرت اتفاق می‌افتاد که مهمان نداشته باشیم یا پدرم در روزهای جمعه کسی را دعوت نکند. حتی ممکن بود نگهبان یا برف‌روب کوچه را دعوت کند، مادرم شاید چندین ده نفر را پذیرایی می‌کرد. پدرم بسیار سخت‌کوش، امینو  دقیق و بسیار خوش صحبت بود. او هفت کلاس در یزد درس‌خوانده بود و بعدازآن به خاطر شرایط کاری تحصیلات را رها کرده، سربازی را خریده و به تهران آمده بود. یکی از نصیحت‌های پدرم این بود که كاري كه از تو نخواسته اند انجام نده و اگر كاري به محول شد هر انچه خواسته اند انجام بده و بيش از ان اقدامي نكن. دیگر اينكه اگر پولی به کسی قرض دادی، خرج حساب کن که دغدغه پس گرفتن آن را نداشته باشی و هر وقت قرض را پس دادند درآمد حساب کن. پدرم بااینکه گاهی شرایط مالی خوبی نداشت اما به دیگران کمک می‌کرد. مدرسه هشترودی یک مدرسه شهریه پرداز  بود، بعد از صحبت من با مدیر مدرسه متوجه شدم شهریه آن ۱۳۵۰ تومان است. من فکر نمی‌کردم که پدرم بتواند پول را پرداخت کند؛ اما او یک‌لحظه هم درنگ نکرد و شهریه را پرداخت کرد. تحصیلات مادرم هم در حد ابتدايي بود و سپس تحصیلات قرآنی را نزد شخصی به اسم اشرف‌الحاجیه طی کرده بود. به یاد دارم که وقتی به مدرسه می‌رفتیم کتاب‌های فوق درسی‌ داشتیم که برای مهارت بیشتر استفاده می‌شد، یکی از این کتاب‌ها هندسه نسترن نام داشت و مادرم به من کمک می‌کرد که مسئله‌های آن را حل کنم. مادرم فرد بسیار مهربان و صبوری بود و علی‌رغم این‌که دختربچه پانزده‌شانزده ساله‌ای بیشتر نبود زندگی را به‌خوبی گذرانيده بود.

خواهرهای شما تحصیلات دانشگاهی دارند؟
بله. خواهر اول من بازنشسته آموزش‌وپرورش است، او معلم و مدیر بود. خواهر کوچک‌ترم ساکن گنبد است و در حال حاضر در مقطع كارشناسي در دانشگاه علوم پزشکی گنبدکاووس شاغل است.

پدر تا چه سالی در قید حیات بود؟
پدرم تا سال ۱۳۶۱ در قيد حيات بود،اما با یک سکته وسیع در بیمارستان شریعتی فعلی به رحمت خدا رفت كه خدايش قرين رحمت نمايد.

از دوران مدرسه برای ما بگویید و خاطره اولین روز مدرسه؟
مدرسه ما در نزدیکی خانه بود. قد من در زمان مدرسه بلند نبود و نفر دوم صف بودم، علاوه بر آن از همان زمان دوست و رفیق زیادی نداشتم، دو دوست از دوران دبستان و دانشگاه داشتم که هنوز هم دارم. سعید طاهری كه نفر اول صفدر كلاس اول بود. او لیسانس بازرگانی گرفت و در حال حاضر در مشهد است. سعید طاهری همکلاسی اول دبستان من بود و تا حالا دوست من باقی‌مانده است. پدر سعید طاهری وزیر راه و ترابری مهندس بازرگان بود، به یاد دارم که او اتوبان قم را افتتاح کرد. دوست دوم من احمد هاميزاد بود كه اول دبيرستان با او همكلاس شدم و همچنان افتخار دوستي با او را دارم او مهنس مكانيك شد و جزو مهندسين راه انداز كارخانه اتومبيل سازي رنو در ايران بود.

مدرسه را دوست داشتید؟
بله. من از كودكي به اساني با شرايط و محيط سازگار مي شدم، در زندگي فراز و نشيب هاي زيادي را پشت سر گذاشتم جوان زمان انقلاب هستم و خدمت سربازي و دوران خدمت احتياط در زمان جنگ را به پايان رسانيده ام و در جنگ نيز فعال بودم. در مدرسه هم هیچ‌وقت احساس غریبی نمی‌کردم و دانش‌آموز سرشناسی بودم. دبستان را با سعيد طاهري همكلاس بودم و بعدازاین که به دبیرستان آمدم مهندس هامیزاد هم به دوستان من اضافه شد. ما معلمی به اسم آقای سررشته‌داری در دبیرستان داشتیم، او آذربایجانی بود و ادبیات فارسی تدریس می‌کرد، علاوه بر آن به علوم قدیمی آشنا بود و دیکته‌های خود را از کلیله‌ودمنه می‌گفت و کلمات سختی را برای املا استفاده می‌کرد. آقای سررشته‌داری خط بسیار خوبی داشت و برای این‌که منبع دیکته او را پیدا نکنیم با همان خط خوب روی کاغذ جداگانه اي متن ديكته را می‌نوشت و به كلاس ميآورد. من چند تا از آن کاغذها را هنوز هم دارم، او هر جلسه یکی از بچه‌ها را صدا می‌زد که پاکنویس دیکته قبلی را بخواند، یک‌بار من را صدا زد، هر جمله‌ای که می‌خواندم می‌گفت اشتباه است که بعداً متوجه شدم یک جمله را در پاكنويس ديكته جا انداخته‌ام. در زمان دانشجويي روزی بعدازظهر از درب جنوبی خیابان انقلاب دانشگاه خارج‌شده بودم و به‌طرف میدان انقلاب فعلی می‌رفتم تا به منزل بروم، آقای سررشته‌داری در جهت مخالف من حرکت می‌کرند، من را دید و گفت در حال حاضر کجایی و چه می‌کنی؟ گفتم اینجا پزشکی می‌خوانم، در ابتدا که سلام‌علیک کردیم او به من دست نداده بود؛ اما بعد از اینکه فهمید پزشکی می خوانم به من دست داد و اظهار محبت کرد. آقای تبسمی مدیر مدرسه ما هم فرد بسیار محترمی بود، یک‌بار که من در مدرسه جا ماندم او مرا با ماشین خود به منزل رساند. در خرداد سال ۱۳۵۲ من دانشگاه قبول شدم.

چرا پزشکی را انتخاب کردید؟
من عمویی دارم که پزشک است و خوشبختانه هنوز هم در قید حیات است، شاید الگوی من او بود. من تابستان‌ها به یزد می‌رفتم. در يزد آن زمان منزل ‌ها یک بیرونی و یک اندرونی داشت. عموی من بیرونی خانه را تبدیل به مطب کرده بود و در آن، مریض‌ها را ویزیت می‌کرد. آن وقت ها طبیب حرمت زیادی داشت و مردم به چشم محرم و امین به طبیب نگاه می‌کردند، حتی گاهی اوقات مردم برای حل اختلافات خود به طبیب مراجعه می‌کردند. بارها دیده بودم که در کوچه‌های خاکی یزد، بیماران از فاصله زیادی گیوه خود را درمی‌آوردند و با پای‌برهنه به حریم دکتر پا می‌گذاشتند که نشانه حرمت‌گذاری به حريم طبيب بود، دیده بودم افرادی که بضاعت خوبی هم نداشتند از سر سفره خود چیزی برای طبیب به ارمغان می‌آوردند؛ این قداست و احترام و از طرفي لذت خدمت به هم نوع، من را به پزشکی علاقمند کرد. من این حرفه را یک حرفه مقبول ازلحاظ اجر اخروي و افکار عمومی می‌دیدم و همیشه طوری رفتار کردم که ارتباط و نگاه بیمار به من به عنوان خدمت دهنده و وسيله شفايي صادق و امين باشد. گاهی با مادرم به دکتر می‌رفتم، در آن زمان پزشک‌ها با پزشک‌های امروزي تفاوتهايي داشتند، آقای دکتر شرقی را به یاد دارم که متخصص پوست بود، تهران آن زمان کوچک بود و کوچه برلن و خیابان جمهوری فعلی تقریباً شمال شهر محسوب می‌شد و آقای دکتر شرقی هم در کوچه برلن مطب داشت، او همیشه از کرم‌های دست سازی که درست کرده بود، رایگان به مریض‌ هايش می‌داد، علاوه بر این برتر بودن رشته پزشکی هم یکی از عواملی بود که مرا به انتخاب رشته پزشکی ترغیب کرد. در آن زمان هفت دانشگاه داشتیم که رشته پزشکی داشتند؛ اما دانشگاه ملی را انتخاب نکردم چون شهریه زیادی داشت و به لحاظ اقتصادی برایم به‌صرفه نبود. در شهریور ماه سال ١٣٥٢ براي ثبت نام دانشگاه به واحد آموزش دانشگاه در  خیابان ۱۶ آذر فعلی رفتیم، جایی که در حال حاضر امور اداره دانشگاه تهران است و یک واحد رفاهی و درمانگاه دارد، محل ثبت‌نام ما آنجا بود. ما بر اساس حروف الفبا در دانشکده به دو گروه 'الف' و 'ب' تقسیم می‌شدیم، در آن زمان هنوز شهریه رایگان تصویب نشده بود و شهريه ترم اول دانشكده پزشكي ١٣٥٠ تومان بود و می‌گفتند هر کس معدل بالایی در ترم هاي بعدي داشته باشد از شهریه معاف است تا سال ۱۳۵۵ این قانون وجود داشت و بعدازآن تحصیل رایگان تصویب شد. ما در سال سوم به بیمارستان می‌رفتیم، در آن زمان بیمارستان شریعتی فعلی که داریوش کبیر نام داشت تازه ساخته‌شده بود. اولین کلاس درس در صبح روز اول مهر در تالار احمد فرهاد تشکیل شد و آقای دکتری که ایمونولوژیست و معاون دانشگاه بودند و اسم ایشان را به خاطر ندارم برای ما سخنرانی کردند. در دانشگاه کسانی که نمره کنکور آن‌ها در درس زبان از حدی پایین‌تر بود باید پیش‌نیاز و بقیه باید دو واحد زبان انگلیسی را می‌گذراندند. یکی از درس‌های مشکل ما بیوفیزیک بود که در ساختمان بیوفیزیک فعلی روبروی باغچه گیاهان دارویی دانشکده داروسازی تدریس می‌شد. این باغچه را بچه‌ها اصطلاحاً باغ دلگشا می‌نامیدند چون بچه‌های دانشکده‌های دیگر هم اوقات فراغت خود را با دوستانشان انجا مي گذراندند. من همه درس‌ها را A گرفتم جز درس اپیدمیولوژی چون استاد دیر می‌آمد و ما اعتراض کردیم نمره جیم بمن دادند و از معافيت شهريه تا شروع تحصيل رايگان برخوردار بودم. آموزش دانشکده پزشکی در محل ساختمان اداری دانشکده پزشکی بود، جلسات بزرگ در تالار ابن‌سینای فعلی برگزار می‌شد. همیشه ۱۶ آذرماه بچه‌های دانشکده فنی شیشه‌های دانشکده پزشکی را می‌شکستند و ما در طول زمستان سرما می‌کشیدیم تا فروردین‌ماه که شیشه‌های جدیدی می‌انداختند. ما در سال ۱۳۵۴ وارد بیمارستان شدیم، یک گروه به بیمارستان پهلوی و یک گروه به بیمارستان سینا می‌رفتند. علاوه بر آن سال اولی بود که بیمارستان داریوش کبیر افتتاح‌شده بود و بیست نفر از گروه به داریوش کبیر می‌رفتند. کسانی که وضعیت خوب و ماشین داشتند اغلب داریوش کبیر را انتخاب می کردند، ما که درس خوبی داشتیم به پهلوی رفتیم و عده‌ای هم به بیمارستان سینا رفتند. شرایط آموزشی ما بسیار خوب بود و راند صبحگاهی بسیار قوی برگزار می شد. در بخش عفونی ما استاد یلدا، خانم دکتر گیتی ثمر و... حضور داشتند. من در بخش عفونی به‌عنوان استاژر سه تخت داشتم که باید  مریض‌های آن را خیلی خوب می‌شناختم. به یاد دارم که روی تخت سیزده عفونی من بیماری با تب خوابیده بود، تب یکی از موردهای شایع عفونی بود. استاد یلدا یک‌بار گفتند روی این تخت مریضی با تب نامشخص خوابیده بود و ما بالای سر این مریض راند داشتیم، این مریض زبان ما را نمی‌فهمید اما متوجه می‌شد که ما راجع به بیماری او صحبت می‌کنیم، به فواصل بين صحبت استاد او می‌گفت من مالاریا دارم اما همه می‌گفتند حرف نزن استاد در حال صحبت کردن است. این مریض در آخر فوت کرد اما لام خون این مریض مشخص کرد که مالاریا فالسيپارم داشته است، استاد يلدا مي فرمودند وقتی از مریض شرح‌حال می‌گیرید به صحبت او توجه کنید تا به‌خوبی متوجه بیماری او شوید. زمانی که به انقلاب نزدیک شده بودیم پاک‌سازی در ساختار دولت در حال رخ دادن بود، دکتر مژدهی قبل از انقلاب رئیس دانشگاه یا استاد دانشگاه مشهد و رئیس بهداری بود و در راستای اصلاح ساختار از مشهد برگشته بود و در گزارش‌هایصبحگاهی ما حضور داشت. دکتر رئیس‌السادات هم در بخش حضور داشتند. من مهر ۱۳۵۲ وارد شدم و باید مهر ۱۳۵۹ فارغ‌التحصیل می‌شدم؛ اما به خاطر انقلاب سه ماه تاخير شد و یکم آذرماه ۱۳۵۹ فارغ‌التحصیل شدم.

از اساتید خود چه کسانی را به یاد دارید؟
استاد پاتولوژی ما استاد دكتر بهادری بودند. من مادربزرگ سالمندي داشتم که مهمان ما بود، زمانی که من به مدرسه فردوسي كه در نزديكي ميدان هواشناسي كه امروز ميدان جمهوري است می‌رفتم پدر من طبیب را به منزل دعوت می‌کرد تا مادربزرگم را ویزیت کند، روزی که دکتر می‌خواست برای ویزیت به منزل ما بیاید مادر من سفره صبحانه را می‌انداخت، دکتر با ما صبحانه می‌خورد و می‌رفت، آقای دکتر مرشد که مادربزرگ من را ویزیت کرد از من پرسید مدرسه‌ات کجاست؟ گفتم در خیابان آزادی فعلی، او هم گفت بیا من تو را به مدرسه می‌رسانم، بعدها که به دانشگاه آمدم فهمیدم دکتر مرشد متخصص داخلی و رئیس بخش طبی دو است. من وقتی دانشجو شدم به بخش دکتر مرشد و آقای دکتر نفیسی رفتم و با آن‌ها آشنا شدم، حدود ده دوازده سال پیش اقاي دکتر مرشد را دیدم که پارکینسون گرفته بود، از در بلوار کشاورز وارد محوطه بیمارستان شد، کمی به بخش سر زد و بعد از در جنوبی بیمارستان خارج شد؛ می‌خواهم بگویم او بر اساس عادت حتی در زمان بیماری به بیمارستان آمده بود، برای همین زمانی به فکر افتادم که  باید در بیمارستان خانه اساتید داشته باشیم تا اساتید بازنشسته ما بتوانند در آن حضورداشته باشند. من وقتی صندوق‌های مالی دانشگاه را از بانک رفاه به بانک ملت بردم می‌خواستم بانک رفاه را تخليه کنم و به اتاق اساتید تبدیل کنم اما نشد،چون از پشتیبانی بیرون آمدم. در واقع می‌خواستم بگویم که اساتید با دانشگاه زندگی می‌کنند و این صحنه دکتر مرشد مرا بسیار متأثر کرد. در آن زمان کارانه وجود نداشت و اساتید حقوق ثابتی داشتند اما احساس تعلق بیشتر از امروز بود. روزی ساعت چهار و نیم بعدازظهر آقای دکتر نفیسی را در بخش داخلی دیدم که مریض مسنی را روی ویلچیر  گذاشته بودند و می‌خواستند از در بیرون ببرد، من رفتم که به استاد کمک کنم، از ايشان پرسیدم که مریض را کجا می‌برید؟ دکتر نفیسی جواب دادند می‌خواهم chest_xrayمریض را بگیرم تا فردا در گزارش صبحگاهی عکس ریه مریض اماده باشد! یعنی استاد سالخورده‌ای، مریض سنگینی را با ویلچر از بخش به رادیولوژی می‌برد تا فردا در گزارش صبحگاهی chest_xray مریض حاضر باشد، باوجوداینکه کارانه‌ای هم وجود نداشت. واقعیت این است که ما اخلاقیات را از گروه پزشکی گرفته‌ایم، نه حرمت ما را حفظ کرده‌اند و نه ما حرمت خود را حفظ کرده‌ایم و همه‌چیز مادی شده است. استاد دکتر نفیسی اتاق معاینه‌ای در بخش درست کرده بودند و پرسنلی که مریض می‌شدند به او مراجعه می‌کردند، استاد دکتر یلدا در بخش عفونی اتاقی داشت و هر کسی می‌توانست به او مراجعه کند و مشورت بگیرد، این مسائل عوض‌شده است. متاسفانه امروز قدری نگرش‌ها مادی شده و احساس مسئولیت‌ها دچار تغيير شده است.  نكته اصلي اين است احساس تعلق به سازمان و ملت و كشور كاهش پيدا كرده و احساس تعهد به حرفه پزشكي نيز كاهش يافته است. در بخش آناتومی ما علی اقا نامی مسئول بخش آناتومی بود، او خیلی به ما کمک می‌کرد که جسد خوبی برای تشریح داشته باشیم، بعدها پسر او هم استخدام دانشگاه شد. آقای دکتر بهرام الهی استاد آناتومی ما بود اما آناتومی که دکتر الهی درس می‌دادند با آناتومی تدریس شده در دانشگاه فرق داشت. دکتر الهی ترمینولوژی‌های انگلیسی را وارد درس آناتومی کردند، قبل از آن ترمینولوژی‌ها بیشتر عربی بود، او یک نوآوری در آموزش آناتومی ایجاد کرد. استاد بیوشیمی آقای دکتر ملک نیا الکتروفورز پروتئین‌ها را با ما کار کرد و ژل الکتروفورز را در بخش بیوشیمی راه اندازي کردند، او در فرانسه درس‌خوانده بود.
اجازه بدهيد مختصري از خاطرات دانشجويي بگويم.  من در دانشگاه دو دوست داشتم، یکی از آن‌ها دکتر شاهرخ قاضی‌زاده است که استاد بیمارستان رازی است و دیگری دکتر مسعود قاسمی فلاورجانی است که متخصص اطفال در اصفهان است. شاهرخ با شین شروع می‌شد، مسعود با میم و من با عین که گروه 'شمع' را تشکیل می‌دادیم! با هم درس می‌خواندیم و تفریحاتی مثل سینما و پارک و ... را باهم می‌رفتیم. یکی از  توافق هاي ما این بود که لباس‌های مشابه هم بپوشیم، براي يكسان سازي گاها ما به چهارراه استانبول می‌رفتیم و از سری‌دوزی‌ها لباس می‌خریدیم. شاهرخ خواهری داشت که از ما چند سال بزرگ‌تر بود، زمانی که ما استاژر بودیم ايشان انترن بودند و ما برای این‌که از او چیزی یاد بگیریم زمانی که او کشیک بود به بیمارستان فیروزآبادی و ... می‌رفتیم. من از سال دوم دانشگاه کار می‌کردم، در آن زمان تازه بیمه‌ها به بیمارستان‌ها فشار آورده بودند که اگر مریض شرح‌حال نداشته باشد کسورات می‌خورد، پزشک‌ها هم که شرح‌حال نمی‌گرفتند و بیمارستان‌ها برای هر شرح‌حال نوشتنی پول مختصری به ما می‌دادند، من در بیمارستان‌های خصوصی شرح‌حال می‌گرفتم. یکی از بیمارستان‌هایی که در آن کار می‌کردم بیمارستان شهريار در خیابان آذربایجان نزدیک خيابان آزادی فعلي بود، شب زمستانی كه سقف فرودگاه مهرآباد به علت سنگین بودن برف ریزش کرد، من در بیمارستان شهيد معیری بودم که مریض‌های ارتوپدی را می‌پذیرفت.

در زمان دانشجویی به کدام‌یک از بخش‌ها علاقه‌مند بودید؟
همه را دوست داشتم؛ چون فضای رقابتی وجود داشت بخش برایمان مهم نبود و درس خواندن را اصل می‌دانستیم. بعد از امتحان ما به پارک لاله یا سینما می‌رفتیم و از فردای آن بازهم درس می‌خواندیم. قبل از انقلاب در دانشگاه تظاهرات می‌شد به همین علت سال تحصيلي را سه ترمه کردند تا بچه‌ها درگیر امتحان شوند و آشوب به پا نکنند.

رئیس دانشگاه در آن زمان چه کسی بود؟
رئیس دانشگاه عمدتایکی از سناتورهای مجلس سنا بود و دربار در تعيين ريیس دانشگاه تهران مستقيما دخالت مي كرد، من به یاد ندارم که رئیس دانشگاه چه کسی بود؛ چون ما با رئیس دانشگاه کاری نداشتیم مهم تسهيلاتي بود كه دانشگاه براي درس خواندن ما فراهم كرده بود.

دوره دانشجویی به تحرکات قبل از انقلاب نزدیک بود، از آن چیزی به خاطر دارید؟
در سال‌های ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ تفرقه‌های دانشجویی رخ نداده بود، دسته‌ای جزو بچه مسلمان‌ها و عده‌ای هم مارکسیست بودند و علي رغم تفاوت عقايد بخوبي در كنار هم فعاليت مي كردند. حتي اتاق دانشجويي و كتابخانه دانشجويي نيز مشترك بود.  در سال‌های ۱۳۵۴  به بعد تفرقه‌های زیادی رخ داد، کتابخانه‌ها در دانشکده پزشکی جدا شد، یکی از جاهایی که همه باهم می‌رفتند کوه بود، اتاق کوه که در دانشگاه بود کفش و وسایل کوه‌نوردی را فراهم کرده بود. در آنجا بود که سرودی خوانده می‌شد و یا شعاری داده می‌شد، مسیرهای رفت‌وبرگشت هم درکه و ابشار دو قلو  و به‌ندرت دارآباد بود. گروه‌هایی مثل مجاهدین در آن سال‌ها به فعالیت علنی پرداختند، وقتی به انقلاب نزدیک شدیم من در سال ششم پزشکی بودم، بیمارستان‌ها به دلیل زیادشدن مجروحان شلوغ بود.

به فعالیت بیمارستان‌ها در زمان تحرکات انقلاب اشاره‌ای کردید، خاطره‌ای از آن زمان برای ما تعریف کنید.
در آن زمان بیمارستان‌ها امکانات و تجهیزات خوبی داشتند، به یاد دارم که آنژیوکت تازه به بازار آمده بود و استاژر در مصرف آنژیوکت محدودیتی نداشت؛ یعنی از نظر لوازم مصرفی بیمارستانی تأمین بودیم. بعدها که من به سیستم وزارت بهداشت آمدم هر دو صندوق درمان کشور در سیستم وزارت بهداشت بود، ما در وزارت بهداری و بهزیستی بودیم و بیمه کارمندان دولت در یک ردیف خاص در سازمان منطقه‌ای بهداشت و درمان استان‌ها و سهم ٩ بيست و هفتم درمان سازمان تأمین اجتماعی هم در سازمان منطقه‌ای بود که درواقع می‌توان گفت منابع هر دو صندوق بیمه در بهداری بود. بعدازآن اتفاقاتی رخ داد و صندوق‌های بیمه به تدريج از حوزه‌های وزارت بهداری خارج شد اول تامين اجتمايي و دوم سازمان بيمه خدمات درماني بود. مطمئناً عوامل متعددی در وضعیت اقتصاد درمان کشور تأثیرگذار بوده است؛ اما این نکته را می‌گویم که در زمان دانشجویی پزشكان بعنوان اساتيد و ما به‌عنوان استاژر در مصرف روزمره بیمارستانی مشکلی نداشتیم و این‌طور نبود که چون دانشجو هستیم اجازه مصرف چیزی را نداشته باشیم. درمان برای بیمارها کم‌هزینه بود و ما نیز با این مسئله که بیمار با هزینه درمان خود مشکلی داشته باشد مواجه نبودیم.

چه سالی دوره انترنی شما تمام شد؟
انترنی من در شهریور ۱۳۵۹ تمام شد. من در اول مهر ماه ١٣٥٩ فارغ التحصيل شدم و  در ۲۵ آذر ۱۳۵۹ به سربازی رفتم، در آن زمان این‌که ما در چه نیرویی فعالیت کنیم با قرعه‌کشی تعیین می‌شد. همه فارغ‌التحصیل‌ها به‌صف می‌شدند، برای مثال بیست نفر اول به ژاندارمری، بیست نفر دوم به نیروی دریایی و... فرستاده می‌شدند. من و شاهرخ و مسعود چون کنار هم ایستاده بودیم باهم به نیروی دریایی رفتیم، آموزش نیروی دریایی در پایگاه چهارم دريايي در انزلی بود، ۲۵ خرداد ۱۳۶۱ سربازی من به اتمام رسید. سربازی من در زمان آقای بازرگان بود و طول مدت سربازي یک سال و نیم شده بود اما چون جنگ بود شش ماه دوره احتیاط را هم گذراندیم و در نهايت ٢٥آذر ١٣٦١ از سربازي خارج شدم. پایگاه اصلی ما در بندر انزلی بود اما به خاطر جنگ، تقريبا هر سه ماه يكبار به پايگاه يكم دريايي كه در ضلع شرقی شهر خرمشهر بود اعزام مي شديم. آن موقع پزشكان مي توانستند یا سه سال به طرح یا دو سال به سربازی بروند و نهایتاً من و شاهرخ باهم به سربازی رفتیم.

از دوران سربازی خاطره‌ای دارید؟
در سربازی جزو نیروی دریایی بودم و باید در بهداری ارتش کار می‌کردم، من صبح‌ها در درمانگاه بهداری کار می‌کردم، عصرها در گروه جهاد سازندگی بندر انزلی به روستاها می‌رفتم و مریض می‌دیدم و شب‌ها به خاطر شرایط اقتصادی در بیمارستان‌ها کشیک می‌دادم. به خاطر دارم که در آن زمان پدرم فوت کرده بود، من هم در سال ششم دانشکده یعنی ۱۸ آبان ۱۳۵۸ ازدواج‌کرده بودم، همسر من خانم دکتر معصومه گیتی است، زمانی که او سال دوم بود من سال ششم بودم. در همه اين دوران زندگي او صبورانه در كنار من بود. من سربازي بودم و او با فرزند خردسال ما هم درس مي خواند و هم خانه داري مي كرد. دوران جنگ را من عمدتا از خانواده بدور بودم و همه بار زندگي به دوش ايشان بود.

آیا در دوران سربازی شما تجربه یا اتفاقی رخ داد که شما از آن به‌عنوان معجزه یاد کنید و تأثیر عمیقی در زندگی شما گذاشته باشد؟
در سربازی شش هفته آموزش نظامی داشتیم و بعدازآن باید در واحدهای مختلف نیروی دریایی تقسیم می‌شدیم، نیروی دریایی من پنج‌تا هفت قسمت در کشور داشت. دوره آموزش نظامی را همه بايد مي گذرانند و بعد از آموزش نظامی قرعه‌کشی می‌کردند که هر کس به کجا برود و من به رفسنجان افتادم. من دلم می‌خواست در بندر انزلی که به تهران نزدیک است باشم چون همسر من در تهران دانشجو بود. یکی از بچه‌ها که به انزلی افتاده بود گفت نامزد من در کرمان است پس تو جایت را با من عوض کن، این برای من بسیار ایده ال و خوب بود. نیروی دریایی پایگاهی در کنار پل معروف خرمشهر در شرق اروندرود داشت، بخشی از سربازی ما باید در پایگاه یکم دریایی می‌گذشت. ما دیده‌بانی برای توپخانه داشتیم که لیسانس فیزیک بود و در این ساختمان پایگاه یکم دریایی جاده بصره را دیده‌بانی می‌کرد؛ برای همین چند سرباز و یک پزشک فقط برای همین دیده‌بانی باید در پایگاه یکم می‌ماندند. در آن زمان موبایل و تلفن نبود و ما وقتی به پایگاه می‌رفتیم ارتباط ما با كشور و خانواده قطع می‌شد تا وقتی‌که باز به ماهشهر برمی‌گشتیم. اقاي نادر سامانی که من هنوز هم با او  در ارتباط هستم داوطلبانه راننده آمبولانس شده بود و هرازگاهی هم به پایگاه سر می‌زد. جیره غذایی کنسروهای نظامی بود که قوطي با رنگ سبزی داشت اما روی آن اسم محتوای آن نوشته‌نشده بود! و غذاي هركس بر حسب شانسش انتخاب مي شد. ما تقریباً نیمی از حضورمان در جنوب را در این پایگاه و نیمی را در پایگاه فرماندهی در آبادان گذراندیم. زمانی که حصر آبادان شکسته شد من در آبادان حضور داشتم، به یاد دارم چون آبادان در محاصره بود باید از بهمن‌شیر وارد آبادان می‌شدیم، بعدازاین که آبادان آزاد شد ما از جاده اصلی از ابادان خارج شدیم. آبادان یک بیمارستان شرکت نفت داشت که مردم هم اکثراً به آن مراجعه می‌کردند چون عمدتاً کارمندهای وزارت نفت بودند. بيمارستان ديگري نزديك ايستگاه هفت ابادان بود كه به بيمارستان طالقاني معروف شده بود و هم اكنون هم بازسازي شده و فعال است. این بیمارستان درواقع بیمارستان پشت خط برای مجروحین جنگی بود، من در این بیمارستان از زمانی که سه‌طبقه آن فعال بود تا زمانی که فعالیت این بیمارستان فقط به راهروی مرکزی بیمارستان کشیده شد یعنی به مدت چهار سال متناوب حضور داشتم.

سربازی شما در چه سالی تمام شد؟
من از ۲۵ آذر ۱۳۵۹ تا ۲۵ آذر ۱۳۶۱ سرباز بودم. دوره احتیاط را نیز در همان نیروی دریایی گذراندم.

با همسرتان کجا آشنا شدید؟
انقلاب که شد اتاق کوه دانشکده پزشکی گرایش‌های کمک به مردم را پیدا کرد، ما به روستاهای اطراف تهران می‌رفتیم و مریض می‌دیدیم، ما سال ششمی‌ها پزشک و سال اول‌دومی‌ها نقش پرستار را ایفا می‌کردند؛ آشنایی ما در این گروه بود. دکتر صداقت که در حال حاضر رادیولوژیست است گروه را اداره می‌کرد و من و شاهرخ به‌عنوان طبیب فعالیت می‌کردیم. به‌جز من همكاران ديگري هم بهمين صورت گزينش همسر كرده و ازدواج كردند.  همان‌طور که گفتم بعدازاین که فارغ‌التحصیل شدم هم  همزمان با خدمت سربازي در گروه جهادی بندر انزلی و همچنين در درمانگاه هاي خصوصي كار مي كردم و گاهی ماهی ۲۷ شب کشیک می‌دادم. سربازی من ۲۵ آذر ۱۳۶۱ به اتمام رسید و پس‌ازآن باید طرح را می‌گذراندم. من در هشت دی ۱۳۶۱ به طرح نیروی انسانی در استان بوشهر رفتم. دکتر ابریشمی که همکلاسی من بود، قبلاً مدیرعامل بهداری بوشهر شده بود و جزیره خارک را كه مدتها بود پزشك نداشت براي شروع كار به من پیشنهاد داد. من دو روز بعد با يك يدك كش شركت نفت به خارک رفتم. به ياد دارم كه اين سفر دريايي حدود ٤ ساعت بطول انجاميد و ٤ ساعتي كه در زمان جنگ شناور بودن روي ابهاي نيلگون خليج فارس خالي از لطف نبود. از ان روز خدمت من در وزارت بهداشت شروع شد و مسئول بهداشت و درمان جزیره خارک شدم. در آن زمان اقاي دکتر منافی وزیر بهداشت بودند، ايشان سومين وزير بهداشت بعد از انقلاب بعد از اقايان دكتر سامي و دكتر زرگر بودند. در آن درمانگاه سیزده کارمند داشتیم که به یاد دارم یکی از آن‌ها از اقلیت‌های مسیحی بود، جزیره خارک به علت شرایط جنگی در شب کاملاً تاریک می‌شد و ما از دست کشیدن روی شمشادها در تاریکی و شمردن انقطاع آنها كه درب ورودي خانه‌ها بود می‌فهمیدیم که به درمانگاه رسیده‌ایم ! من در حدود پنج ماه در خارک بودم و چون در آن زمان انقلاب فرهنگی هنوز ادامه داشت همسرم هم با فرزند كوچكم، امير حسين، كه انزمان تازه مي توانست راه برود به خارک آمدند. آن دوران كه سرشار از شوق و ذوق خدمت بود یکی از بهترین دوران زندگی من است.

چند فرزند دارید؟ تحصیلات آن‌ها چیست؟
من دو فرزند دارم. پسر من امير حسين، متولد خرداد سال ۱۳۶۰ است. ازدواج ما زمانی بود که من در اواخر سال ششم بودم و همسرم در اواخر سال یک بود. پسرم امیرحسین در زمان سربازیم به دنیا آمد و من هنگام تولد او در کنار خانواده نبودم.  پسر من معماری و MBA خوانده است و در حال حاضر به‌عنوان مدیر مشغول به کار است.
دخترم غزاله،شش سال بعد در تير ماه ١٣٦٦ به دنیا آمد و نهایتاً لیسانس خود را در رشته هوافضای دانشگاه شریف و فوق‌لیسانس خود را در رشته بیولوژی گرفت و در حال حاضر قصد ادامه تحصیل برای دکتری دارد.

شما دوست داشتید فرزندانتان پزشک باشند؟
علي رغم علاقه من و همسرم به پزشكي هيچكدام از فرزندانم پزشكي نخواندند. بچه ها علاقه خود را دنبال مي كنند و ما هم برايشان سلامتي و موفقيت و توفيق خدمت آرزو مي كنيم.

معمولاً پزشکی موروثی است.
بله تقریبا درست است. عمویم، پزشک بود و بعدها پسر او و فرزندش هم پزشک شدند اما شایدیکی از نکاتی که خیلی فرزندانم را به این کار علاقه‌مند نکرد، گرفتاری‌های ما و گاهی عدم حضور ما بود. من تقریباً در تمام دوران جنگ از خانواده به‌نوعی دور بودم و بچه‌ها استرس‌های دوران جنگ را با مادر خود به‌تنهایی تحمل می‌کردند بعد از انكه به سمنان رفتم همسرم رزيدنت بود و باز او با بچه ها در تهران بود و من تنها در سمنان و تقريبا در بيست سال اول زندگي بيش از نصف ان را متناوبا و اكثرا من دور از همسرم و بچه ها بودم و این در ذهن بچه‌ها مانده بود.

اوضاع بهداشتی خارک چطور بود و كي به بوشهر آمديد؟
در انزمان خارك دو درمانگاه داشت، یک درمانگاه شرکت نفت و یک درمانگاه متعلق به بهداری بود.  من اولین ابلاغم را از دکتر منافی گرفتم. جزیره خارک دو درمانگاه داشت، جمعیت حدود پنج هزار نفر بود که تعدادی تحت پوشش شرکت نفت و تعدادی تحت پوشش بهداری بودند، طبیعی بود که به خاطر جنگ ما هر روز مورد تهاجم نیروهای عراقی قرار می‌گرفتیم. اقاي دکتر مرندی هم در آن زمان معاون بهداشتی وزارت بهداشت بودند. من وقتی از جزیره خارک به بوشهر آمدم، پزشک مالاریا شدم. بهداشت دو نوع خدمت فعال و غیرفعال را ارائه می‌کرد، در خدمت فعال، بهداری به سراغ مردم می‌رفت و مالاریا جزو خدمت‌های فعال بود. من در بهداری یک وانت داشتم و به‌تنهایی به روستاها می‌رفتم، لام مالاریا می‌گرفتم و دارو می‌دادم؛ گنه گنه هم در آن زمان بسیار معمول بود. من مدتی پزشک مالاریا بودم و بعدازآن پزشک سل شدم، سل جزو خدمات غیرفعال بود، مرکز بهداشت استان یک مرکز سل داشت و داروی ریفامپیسین به‌تازگی برای درمان کوتاه‌مدت سل معرفی‌شده بود، پایان‌نامه من هم راجع به درمان کوتاه‌مدت سل بود بنابراین گرایشی به کار کردن درزمینه سل داشتم. در آن زمان من پزشک قانونی و پزشک شهربانی استان بوشهر هم  بودم. بعدها دکتر ابریشمی از بوشهر رفت و دکتر منافی به من ابلاغ  مدير عامل  سازمان منطقه‌ای بهداشت و درمان بوشر را دادند.

همسر شما به تهران برگشته بود؟
بله. دانشگاه شروع‌شده بود. فکر می‌کنم در اواسط مهر ۱۳۶۲ برگشتند.

بعد از آن چه شد؟
من مدير عامل بهداري استان بودم من آب روستای عسلویه را افتتاح کردم، در آن زمان بهداشت مسئولیت آب روستاها را هم داشت. من تقریباً ۲۷ سال داشتم و پزشك عمومي و  مدیرعامل استان بودم، معاونین ما نیز حدود ۲۴ ساله بودند، آقای دکتر محمد امیری كه انزمان پزشك عمومي بودند،فرد باتجربه ما بود که بعدها رئیس دانشگاه بوشهر شدند ودر انزمانمكررا سرپرست سازمان و  معاون بهداشتی استان  بودند. در آن زمان سازمان منطقه‌ای بهداری و بهزیستی وجود داشت، شرایط به لحاظ پزشکی خوب نبود، استان هم محروم بود. آلمانی‌ها برای کادر انرژی اتمی بوشهر که در آنجا کار می‌کردند بیمارستانی ساخته بودند، بعدازاین که انقلاب شد آن‌ها رفته بودند و بیمارستان باقی‌مانده بود؛ چون آلمان‌ها به آن بیمارستان اختیف می‌گفتند مردم هم بیمارستان را به همین اسم می‌شناختند. ما فقط یک دیپلمه ارتوپدی پاکستانی، چند پزشک هندی و یکی‌دو تا از پزشک‌های قدیمی را در شهر داشتیم و چالش اصلی ما تأمین نیروی پزشکی بود. در سال ۱۳۶۱ داروخانه‌های دولتی در حال تأسیس بود و دکتر نیک نژاد معاون دارویی وزارت بهداشت بودند؛ پس یکی از کارهای ما تأسیس داروخانه‌های دولتی در استان بود. زمانی که مدیرعامل بودم هر دانشگاهی آزمون رزیدنتی را جداگانه برگزار می‌کرد. من به خاطر زمان جنگ و کمک به مجروحان جنگی جراحی را انتخاب کردم و امتحان رزيدنتي دادم.

آیا زمانی که دوران بالینی خود را می‌گذراندید به رشته دیگری علاقه نداشتید؟
خیر. دوران فارغ‌التحصیلی من هم با جنگ مصادف شد، من هم سربازی را به خاطر جنگ انتخاب کردم و هم جراحی را به خاطر خدمت در جنگ رفتم. من امتحان رزیدنتی را دادم و قبول شدم؛ اما دکتر مرندی گفتند هنوز در بوشهر بمان، شش ماه بعد که خواستم برگردم گفتند قبولی قبلی باطل‌شده است برای همین مجدداً امتحان دادم، من در اول اردیبهشت ۱۳۶۳ رزیدنت جراحی شدم و دوره خود را در بیمارستان فیروزگر آغاز كردم. در آن زمان مرکز آموزشی و پژوهشی بهداری وجود داشت که اقاي دکتر سجادی رئیس آن بود و بعدها ايشان رئیس دانشگاه علوم پزشكي ایران شدند.  اقاي دکتر طبیبی که استاد کتابداری است هم در آن زمان معاون مرکز آموزشي و پژوهشي وزارت بهداشت بودند. بهداری آن زمان بیمارستان و مرکز آموزشی داشت و فیروزگر جزو بیمارستان‌های سازمان بهداری منطقه‌ای استان تهران بود که رزیدنت هم می‌گرفت. بعدها این مرکز آموزشی پژوهشی به دانشگاه علوم پزشكي ایران تبدیل شد. قبل از انقلاب و  در حدود سال ۱۳۵۰یک مرکز پزشکی شاهنشاهی درست شد که با یکی از دانشگاه‌های آمریکا قرارداد داشت، قرار بود دوره‌ای مشترک بین دانشگاه ایران و آمریکا برگزار شود و این مرکز مسئول این آموزش بود، هسته اولیه دانشگاه علوم پزشكي ایران به این مرکز پزشکی شاهنشاهی برمی‌گردد. این محوطه دانشگاه علوم پزشكي ایران فعلی و بیمارستان میلاد حال حاضر نیز طراحی این مرکز پزشکی شاهنشاهی بود. وقتی انقلاب شد این مرکز اسم‌های جدیدی به خود گرفت، در ابتدا مرکز پزشکی قدس شد و پس‌ازآن بهداری و بهزیستی با مرکز پزشکی قدس ادغام شد و به دانشگاه علوم پزشکی ایران تبدیل شد. هنوز محوطه و بیمارستان دانشگاه علوم پزشکی ایران ساخته نشده بود، در خیابان جهان کودک و جردن دو ساختمان گرفته شد و شروع به کار کرد. اگر اشتباه نکنم مرکز پزشکی شاهنشاهی در سال ۱۳۵۵دانشجو هم گرفت اما بعد از انقلاب مسیر عوض شد؛ خلاصه این‌که من وقتی وارد دانشگاه شدم اسم دانشگاه مجتمع آموزشی پژوهشی وزارت بهداشت بود و وقتی فارغ‌التحصیل شدم اسم آن دانشگاه علوم پزشكي ایران شد. بنابراین من در سال ۱۳۶۷ فارغ‌التحصیل دانشگاه علوم پزشكي ایران شدم. من رزیدنتی را در دانشگاه علوم پزشكي ایران گذراندم و جزو تیم اضطراری زمان جنگ  بودم که هر وقت قرار بود حمله شودبه بیمارستان مصطفی خمینی(ره) فعلی که قبل از ان  میثاقیه نام داشت فرا خوانده ميشديم. من در عملیات کربلای چهار شیمیایی شدم، دکتر رستم پور رزیدنت سال بالای من بود که در اثر شیمیایی شدن در آلمان فوت کرد. وقتی می‌خواستم رزیدنت شوم باید استخدام بهداری می‌شدم، بنابراین من به وزارت بهداشت گفتم می‌خواهم استخدام سمنان شوم تا به تهران نزدیک باشم؛ اما گفتند فقط از همدان به آن‌طرفمی‌توانی استخدام شوی بنابراین من استخدام همدان شدم. آقای دکتر سلیمانی که متخصص گوارش است انزمان رئیس دانشگاه همدان بود، همان‌طور که می‌دانید در آن زمان دانشكده پزشکی زیر نظر وزارت علوم بود. در سال ۱۳۶۷ که فارغ‌التحصیل شدم اقاي دکتر مرندی وزیر بودند ايشان بنده را از همدان به سمنان منتقل كردند و  مدیرعامل بهداری استان سمنان شدم؛ در همان زمان بود كه بهزیستی را از وزارت بهداشت منفك شد و سازمان مستقلي شد.  من به این دوران که نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم وزارت بهداشت خیلی از اختيارات و مسئوليت هاي خود  را ازدست‌داده است، ما سازمان منطقه بهداری و بهزیستی بودیم و صندوق هر دو بیمه در وزارت سازمان ما و زير نظر وزارت بهداشت بود.  اما بعد از مدتی تبدیل به بهداری شد.
در سمنان قرار بود، دانشکده پزشکی ايجاد شود و اقاي دكتر باستان حق  به من حکم ریاست دانشکده پزشکی سمنان زير نظر دانشگاه تهران را ابلاغ كردند و من هم‌زمان مدیرعامل بهداری و رئیس دانشکده پزشکی سمنان زیر نظر تهران شدم و در اسفند ۱۳۶۸به سمنان رفتم. اقاي دکتر فاضل نيمه سال ١٣٦٨ وزیر بهداشت شدند، در دی‌ماه سال بعدازآن من دانشکده پزشکی سمنان را به دانشگاه علوم پزشکی تبدیل کردم، ما یک دانشکده پرستاری و مامایی از قبل داشتیم و یک آموزشگاه بهیاری هم در دامغان وجود داشت که تجمیع شد و با دانشكده پزشكي مجموعا  به دانشگاه علوم پزشکی سمنان تبدیل شد و من با ابلاغ اقاي دکتر فاضل سرپرست دانشگاه علوم پزشکی سمنان و سپس با تاييد شوراي عالي انقلاب فرهنگي ريس دانشگاه علوم پزشكي سمنان شدم. بعد از مدتی  دانشگاه‌های علوم پزشکی و خدمات بهداشتی و درمانی و سازمان منطقه‌ای در دانشگاه ادغام شد. قبل از ان  همزمان  من دو سمت داشتم؛ مدير عامل سازمان منطقه اي بهداشت و رئيس دانشگاه، رئیس دانشگاه قائم‌مقامی در بهداری داشت، اقاي دکتر ابوالقاسم شاهی که در حال حاضر در بیمارستان شریعتی حضور دارد درواقع قائم مقام رئیس دانشگاه در سازمان منطقه‌ای بودند و زحمات زيادي را متقبل شده بودند.ايشان مدير قابلي بود و من فرصت داشتم كه به امور دانشگاه تازه تاسيس بپردازم. دانشگاهی که من در سمنان تاسيس كردم دانشگاه تیپ دو بود و پنج معاون داشت. من هفت سال و نیم در سمنان بودم و در مهرماه ۱۳۷۵ به تهران بازگشتم. در این هفت سال و نیم دانشگاه علوم پزشکی سمنان با دوازده رشته پس از  تأسیس توسعه يافته بود.  و برای چهار رشته اصلی رزیدنت گرفتیم، یک دوره فارغ‌التحصیل پزشکی داشتیم.

پس ساختارها در وزارت بهداشت متفاوت از الان بود؟ این روزها در مورد اضافه شدن صندوق‌های بیمه درمان به وزارت بهداشت بحث‌های زیادی مطرح می‌شود، نکته‌ایکه در اوایل انقلاب تجربه آن را داشتیم. لطفاً در این خصوص صحبت بفرمایید.
اگر بخواهیم گذری بر وقایع و ساختار سازمانی وزارت بهداشت در بعد از انقلاب داشته باشیم باید بگویم که در سال‌های اولیه انقلاب و قبل از آن وزارت بهداشت، وزارت بهداری و بهزیستی بود و بهزیستی جزوی از وزارت بهداشت بود. در یک‌زمان بهزیستی از وزارت بهداشت جدا شد و ما تبدیل به بهداری شدیم و پس‌ازآن هم به وزارت بهداشت و درمان تبدیل شد. وزارت بهداشت، متشکل از سازمان‌های منطقه‌ای بهداشت و درمان در استان ها بود و ساختار به‌گونه‌ای بود که مسئولین این سازمان‌ها، مدیرعامل سازمان منطقه‌ای بهداشت و درمان استان می‌شدند. در سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ که من در بوشهر بودم، در واقع مدیرعامل سازمان منطقه‌ای بهداشت و درمان استان بوشهر محسوب می شدم. من همیشه این مثال را می‌زنم که ساختار ها و سياست ها در حوزه وزارت بهداشت شبيه منظومه شمسی  تکراری است و در فواصل زمانی متفاوتی دوباره به نقطه اول برمي گرديم.
در آن زمان و در ابتدا صندوق‌های بیمه‌های درمان همه در سازمان‌های منطقه‌ای بهداری جمع شده بودند. ۲۷/۹ سهم درمان تامين اجتماعي نيز مستقیماً به‌حساب سازمان‌های منطقه‌ای ریخته می‌شد و بیمه کارمندان دولت نیز در سازمان منطقه‌ای وجود داشت؛ یعنی صحبتی از سازمان‌های بیمه و... نبود و بعبارتي صندوق هاي دو بيمه اصلي كشور مشتركا در اختيار واحد هاي تابعه وزارت بهداشت بود. در واقع باید بدانیم چه اتفاقی افتاد که این صندوق‌ها از ما گرفته شد و حالا با چه سناریویی قصد برگرداندن این صندوق‌ها را داریم.
سازمان منطقه‌ای درواقع هم به بیمه‌شدگان تأمین اجتماعی و هم به بیمه‌شدگان کارمندان دولت خدمت می‌دادند و علاوه بر آن به افرادی که بیمه نبودند نیز خدماتی ارائه می‌کردند. در واقع نه سازمان تأمین اجتماعی آن سازوکار امروزه خود را داشت و نه بیمه کارمندان دولت جدا بود؛ اما به‌تدریج و با اتفاقاتی که افتاد ما صندوق بیمه تأمین اجتماعی را از دست دادیم. برنامه کارمندان دولت تا حدود سال‌های ۷۰ هنوز در زمان سازمان‌های منطقه‌ای بود، زمانی که من به سمنان رفتم و مدیرعامل سازمان منطقه‌ای سمنان شدم تأمین اجتماعی از ما جداشده بود، لذا ما باید صورت‌هایبیمه را به سازمان تأمین اجتماعی می‌فرستادیم تا هزینه خدمات را از آن دریافت کنیم اما هنوز برنامه بيمه کارمندان دولت نزد ما بود، در سال ۷۰ یا ۷۱ بیمه کارمندان دولت هم از ما جدا شد و سازمان بیمه خدمات درمانی کارمندان دولت شکل گرفت. به یاد دارم که مسئول بیمه کارمندان دولت که در سازمان منطقه‌ای ما بود، مسئول صندوق بیمه کارمندان دولت شد، پس ما روزی تجمیع منابع مالی صندوق‌های بیمه را داشتیم.

تجربه خوبی بود؟
حداقل چالش‌های امروز را نداشتیم. البته باید به این نکته اشاره‌کنیم که شاید منابع بهتر از امروز بود و به همین دلیل کسی به دنبال تفکیک خدمات نمی‌رفت. امروزه شفافیت بالاتر است و ما می‌فهمیم چه می‌کنیم و چه وجهی را دریافت می‌کنیم. امروزه مشخص می‌شود برای هر بیمار چه خدمتی دریافت شده است. بعدازاین که تأمین اجتماعی جدا شد بحث کسورات و اختلاف ‌نظرها در خدمات شروع شد و کتاب تعرفه کالیفرنیا در زمان  اقاي دکتر مرندی و معاونت درمان اقاي دکتر کلانتر معتمدي ترجمه شد. این کتاب ابتدا بدون دخل و تصرف استفاده می‌شد و بعدها تغییر کرد. کتاب در ابتدا  جزو فنی و حرفه‌ای داشت، که بعد هاادغام شد اما در حال ميبيند كه مجددا کتاب جزو حرفه‌ای و فنی دارد، ما انرژی زیادی در تکرار تجارب گذشته گذاشتیم، شاید اشکال کار این باشد که تسلسلی در اجرای کار و سیاست‌گذاری‌ها و راه تدوین‌شده دراز مدتی وجود ندارد و این باعث شده است که ما انرژی زیادی بگذاریم تا تغيير ايجاد كنيم و دوباره انرژي بگذاريم تا به حالت قبلی برگردیم. اتفاق دیگری که در آن زمان افتاد و در نحوه ارائه خدمات تأثیرگذار بود افتتاح داروخانه‌های دولتی بود که بانی آن اقاي دکتر نیک نژاد در معاونت دارو بودند. در آن زمان بحث ژنریک مطرح بود؛ قبل از آن داروها بر اساس نام برند ارائه می‌شدند، دکتر نیک نژاد طرح داروهای ژنریک را دادند و تمام کارخانه‌های کشور مسئول این شدند که دارو را بر اساس نام ژنريك ان عرضه كنند. پزشک‌ها دارو را به اسم ژنریک نسخه می‌کردند، این بحث حدود ۵ تا هشت سال ادامه داشت، روند پزشک‌ها و شرکت‌های دارویی تغییر پیدا کرد و این برای مصرف دارو بسیار کمک‌کننده بود، برای مثال از یک نوع دارو چندین اسم در بازار وجود داشت و پزشک‌ها بر اساسسلیقه و حافظه ذهنی یک داروی خاص را نسخه می‌کرد، بیمار بعد از مراجعه به پزشکی دیگر،همان دارو را به نام دیگری دریافت می کرد و بیمار هم متوجه نمی‌شد این همان دارو است، بعد ها طرح از بين رفت دوبار شركت هاي مختلف يك دارو را با نام هاي مختلف به بازار عرضه مي كنند. اگر نگاه کنید ميبينيد كه دوباره بحث نام ژنریک مطرح‌شده است. اين رفت و برگشت شما را به ياد چه چيزي مي اندازد.

البته قبول کنیم که کیفیت برندهای مختلف هم متفاوت است.
اگر استانداردسازی در کنار این بحث قرار بگیرد و نظارت درست باشد در شرکت‌های دارویی نباید کیفیت‌ها متفاوت باشد. بحث ژنریک با یک نگاه اقتصادی به نظام مصرف دارو در کشور اتفاق افتاد، زحمت زیادی برای آن کشیده شد و جلسات مکرری با مسئولین داروی سازمان منطقه‌ای درجاهای مختلف کشور تشکیل شد تا این ایده به سازمان منطقه‌ای و پزشکان منتقل شود. خلاصه آنکه در حدود سال‌های ۱۳۷۰ تأمین اجتماعی و سلامت از ما جدا شد و درواقع ما از صندوق بیمه‌ای جدا شدیم، حالا اگر به برنامه امسال نگاه کنید، در قانون برنامه ششم، صندوق بیمه کارمندان دولت دوباره به وزارت بهداشت سپرده شد. من فکر می‌کنم قبل از اینکه این تصمیم‌ها را بگیریم اگر نگاهی به گذشته داشته باشیم بهتر می‌توانیم تصمیم‌گیری کنیم.

ايا سازمان های منطقه‌ای در آن زمان سیاست‌گذاری می‌کردند؟
خیر. سازمان‌های منطقه‌ای به‌طور مستقل عمل نمی‌کردند. در آن زمان وزارت بهداشت برای هر سازمان یک مدیرعامل تعیین می‌کرد. در آن زمان شورای فنی در وزارت بهداشت وجود داشت که متشکل از معاونین وزیر و شخص وزیر بود و سیاست‌گذاری در آنجا اتفاق می‌افتاد. شبکه بهداشت و درمان کشور در نظام بهداشت و درمان در زمان وزارت اقاي دکتر منافی و با ابتكار و مديريت اقاي دكتر مرندي كه در انزمان معاون بهداشتي بودند و با همت همكاران سبكه در وزارت بهداشت شکل گرفت. وقتی این شبکه‌هاتشکیل شد که البته بانیان اصلی آن دکتر مرندی، دکتر شاهپوری و دکتر ملک افضلی بودند، ما را ازلحاظ ارائه خدمات در دنیا سرآمد کرد. پس سازمان‌های منطقه‌ای سازمان‌های مستقلی نبودند بلکه عامل وزارت بهداشت در استان‌ها بودند. بعدازآن که دانشگاه علوم پزشکی به دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتي درمانی تبدیل شد، روسای دانشگاه‌ها با چالش‌های بخش درمان هم روبرو شدند. سیاست اقاي دکتر مرندی این بود که فیلدهای درمان کشور در اختیار آموزش هم قرار بگیرد و از طرفي وزارت بهداشت بر اساس نياز خود نيروي انساني تربيت كند  كه هم سرمايه بيمورد صرف نشود و هم فارغ التحصيل شغل داشته باشد. . طبیعی بود که دانشگاه‌های علوم پزشکی تعدادی بیمارستان درمانی و تعدادی بیمارستان آموزشی داشتند تا چهار سال گذشته ما در دانشگاه علوم پزشکی تهران هم دو بیمارستان درمانی داشتیم. وقتی سازمان منطقه‌ای استان تهران وجود داشت و سه دانشگاه در تهران یعنی دانشگاه تهران، ایران و شهید بهشتی تشکیل‌شده بود اقاي دکتر بدخش و پس‌ازآن اقاي دکتر علمدار ساروي رئیس سازمان منطقه‌ای استان تهران بودند. بعدازآن سازمان منطقه‌ای استان تهران از بین رفت و بهداشت و درمان استان تهران به سه قسمت تبدیل شد. زماني خدمات بهداشتی و درمانی ما در استان تهران یک سازمان داشت. الآن بحث این است که بهداشت و درمان استان تهران  مجددا يكپارچه شده و زير نظر يك سازمان و يا يك دانشگاه اداره شود. اين تكرار مكررات شما را به ياد چه چيزي مي اندازد؟ این مسئله ایست که حدود سی سال و قبل از ان وجود داشت و تجربه تازه اي نبود. در آن زمان  اقاي دکتر ملک‌زاده وزیر بهداشت بودند، و من صحبت دکتر بدخش را به خاطر دارم که به شوخی می‌گفت دکتر ملک‌زاده وزیر کشور و من وزیر تهران هستم چون بخش عمده‌ای از بیمارستان‌های تهران، بیمارستان‌های درمانی بود و همه خدمات بهداشتی درمانگاهی زیر نظر سازمان منطقه‌ای بود. ما چندین سال این ترتیب را به هم زدیم و حالا در پی آن هستیم که به قبل بازگردیم.

اگر اشتباه نکنم ادغام دانشگاه ایران هم با چنین پیش‌زمینه‌ای شروع شد که گرفتاری‌های استانداری را درزمینه بهداشت و درمان حل کرده باشد.
من نمی‌توانم بحث ادغام دانشگاه ایران در دانشگاه تهران را قضاوت کنم اما جسته‌وگریخته از آن مطلعم. اگر به عقب برگردیم بحث دانشگاه سرآمد در منطقه و مرجعیت علمی مطرح بوده است. حدود ده سال پیش برای این‌که بتوانیم دانشگاهی را در کشور به‌طرف صد دانشگاه برتر دنیا ببریم و ازآنجایی‌که شاخص‌ها، شاخص‌های پژوهشی است؛ توافقی بین دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشگاه تهران اتفاق افتاد و تصمیم گرفته شد مقالات علمی و انتشارات مشترک باشد. همكاران حوزه معاونت پژوهشي  شاید بتوانند بهتر راجع به این موضوع صحبت کند، یکی‌دوسال این اتفاق هم افتاد، مسائلی پیش آمد و دانشگاه از اجرایی کردن این کار منصرف شد. شاید یکی از انگیزه‌های ادغام دانشگاه تهران و ایران تشکیل دانشگاهی بزرگ و تجمیع تولیدات علمی بود. دانشگاهی که بتواند به لحاظ شاخصه‌های بین‌المللی، يك دانشگاه كشور  را در رتبه‌بندی‌های جهانی به صد دانشگاه برتر برساند. اگر ادغام به‌خوبی صورت می‌گرفت تعداد اعضای هیئت‌علمی به بالای دو هزار نفر، تعداد دانشجویان به تعداد بیست‌وچند هزار نفر می‌رسید و انتظار می‌رفت وقتی سیاست‌های دانشگاه تهران در دانشگاه ایران ادغام‌ شده اعمال شود رشد علمی سریع‌تر و بهتر اتفاق بیفتد. شاید بیشترین بهره‌ای که از این رفت‌وبرگشت در ادغام بدست آمده باشد، تا حدودی تغییر نگرش دانشگاه ایران نسبت به مسائل و آشنا شدن با روش‌های مدیریتی دانشگاه تهران بود.

به دانشگاه سمنان بازگردیم.
من در عرض ده ماه، دانشگاه علوم پزشکی سمنان را تشکیل دادم. دانشگاهی که در سمنان تشکیل شد، تیپ دو بود، درصورتی‌که در آن زمان دانشگاه‌هایی که با آن شرایط تشکیل می‌شدند، همگی تیپ سه بودند. وزارت بهداشت سه تیپ دانشگاه داشت، دانشگاه‌های شش معاونه، پنج معاونه و چهار معاونه که به ترتیب دانشگاه‌های تیپ یک، دو و سه محسوب می‌شدند. در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی هنوز انفکاک وجود داشت، یعنی سازمان منطقه‌ای یک مدیر در سازمان مدیریت و آموزش یک مدیر مجزا در آن سازمان داشت. ما به‌عنوان مسئول استان باید در دو بخش از سازمان مدیریت تقاضای بودجه می‌کردیم. در آن زمان آقای کبیری مدیر آموزش عالی بود و بهداشت و درمان زیر نظر دکتر امین لو بود. ما در سمنان نیازمند تغییرات ساختاری بودیم، باید بخشی از بیمارستان‌های دولتی خود را به بیمارستان آموزشی تبدیل می‌کردیم، طبیعی است که باید مدیر آموزش عالی را در سازمان مدیریت توجیه می‌کردیم که این بیمارستان باید بیمارستان آموزشی باشد. همچنین نیاز به فضای دانشگاهی وجود داشت. در آن زمان با کمک استاندار سمنان توانستیم ۳۳۰ هکتار زمین را به نام دانشگاه علوم پزشکی سمنان و با سند منگوله‌دار بگیریم تا زمانی که من در دانشگاه حضور داشتم توانستیم یک دانشکده پزشکی ۲۶ هزار مترمربعی، خوابگاه ۳۶۰ نفره، سالن ورزشی و سلف سرویس دانشگاه را بسازیم. بعدها که از سمنان آمدم متوجه شدم علی‌رغم این‌که بودجه بیمارستان آموزشی مصوب شده، به‌جای این‌که در سایت دانشگاه ساخته شود به‌جای دورتری در حاشیه شهر رفته است که این تصمیم درستی برای طرح جامع دانشگاه علوم پزشکی سمنان نبود. نکته جالب این است که مجری ساخت دانشکده‌های پزشکی وزارت مسکن و شهرسازی بود، وزارت مسکن نیز به این معروف است که همیشه در ساخت‌وسازهایش تأخیر دارد، در آن زمان اقاي دکتر فاضل وزیر بودند. دانشکده پزشکی برای تیپ دو ۱۶ هزار مترمربعی بود. من در ابتدا از آقای دکتر فاضل خواهش کردم مدیریت این طرح را از وزارت مسکن به وزارت بهداشت و دانشگاه  ما بدهند. تقریبا جزو معدود دانشگاه‌هایی بودیم که با هماهنگی اقاي دکتر فاضل با وزارت مسکن، اجرای دانشکده پزشکی سمنان به دانشگاه علوم پزشکی سمنان سپرده شد و من به‌عنوان رئیس دانشگاه مجری این پروژه بودم. من از این فرصت استفاده کردم و دانشگاه ۱۶ هزار مترمربعیرا ۲۴ مترمربع طراحی کردم و خوشبختانه توانستیم از شورای فنی سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی برای این ۲۴ هزار متر مجوز بگیریم و ساخت‌وساز شروع شد. ما مجری پروژه بودیم و گزارش پیشرفت کار را ارسال می‌کردیم، هم‌زمان با ما دانشگاه علوم پزشکی سنندج درست‌شده بود و سنندج هم باید ۱۶ هزار متر ساخت‌وساز می‌داشت و پیمانکارمان هم یکی بود. در سال سوم پروژه بود که زیرزمین‌ها ساخته شد و ساخت‌وسازها در سطح دیده می‌شد، من مجری بودم و تصور می‌شد که دخل و تصرفی شده است درصورتی‌که پیمانکار و مشاور و زمان آن‌یکی است. بعد از مدتی کسانی آمدند که ببینید این دخل و تصرف در کجا صورت گرفته است که متوجه شدند زیربنای آن ۲۴ هزار متر است اما کار از کار گذشته بود. تفاوت مدیریت در کار مسکن و شهرسازی و دانشگاه علوم پزشکی سمنان که مجری آن ما بودیم این بود که کار دانشگاه علوم پزشکی سنندج ده سال بعد از ما تمام شد. من از اقاي دکتر فاضل متشکرم که این فرصت را به ما دادند تا دانشگاه علوم پزشکی سمنان را به‌سرعت بسازیم ضمن این‌که فکر می‌کنم به لحاظ کیفی هم به‌خوبی ساخته شد.
اگر به یاد داشته باشید، زمانی که من در دانشگاه علوم پزشکی تهران معاون پشتیانی بودم، بحث مرکز آموزش ضمن خدمت کارکنان نظام سلامت را مطرح کردم. من به ارتقا سطح علمی کارکنان در هر دهک خدمتی اعتقاددارم و سعی کردم زمانی که معاون پشتیانی بودم این قضیه را جا بیندازم. در آیین‌نامه استخدامی کارکنان این فرصت منظور نموديم که ارتقای تحصیلی کسانی که در مجموعه وزارت بهداشت در مرکز آموزش ضمن خدمت تحصیل می‌کنند ملاك ارتقای شغلی آن‌ها قرار گيرد. در برنامه چهارم این امکان وجود نداشت و دانشگاه‌ها استقلال امروز خود را به لحاظ ارتقای کارکنان نداشتند اما شاید بتوانم با تأسف بگویم که دانشگاه‌ها امروزه به لحاظ عملیاتی استقلال کم‌تری از آن زمان دارند. ما در آن زمان دانشگاه‌هایی زیر نظر وزارت بهداشت و تابع قانون محاسبات بودیم و درواقع وزرای بهداشت بر اساس ماده ۵۳ و ۵۲ قانون محاسبات به رؤسای سازمان‌های منطقه‌ای و دانشگاه‌ها تفویض اختیار می‌کردند، این‌طور نبود که روسای دانشگاه‌ها فی‌نفسه دارای اختیارات قانونی باشند. من در دانشگاه علوم پزشکی سمنان ۱۶۵۰ کارمند داشتم و دوره‌های شبانه تازه به راه افتاده بود. آقای دکتر فرتوك زاده که معاون آموزشی وزارت بهداشت بود دستورالعملی فرستاد که دانشگاه‌ها می‌توانند دوره‌های شبانه داشته باشند، در آن دستورالعمل نوشته‌شده بود که امتحانات دوره‌های شبانه غیرمتمرکز است و حداکثر سی درصد دانشجویان این دوره‌ها می‌توانند از کارکنان دانشگاه باشند. ما دستورالعمل را به‌تناسب شرایط دانشگاه‌ها باید اصلاح می‌کردیم و بعدازآن به وزارتخانه می‌فرستادیم تا تأییدشود، این فرصت ایجادشده بود که من کارکنان خودم را ارتقا ببخشم به همین خاطر کمی دستورالعمل را اصلاح کردم و به وزارتخانه فرستادم. من در دوران خدمتم سه دوره شبانه را برگزار کردم و از حدود ۱۶۵۰ کارمند در حدود ۷۰۰ نفر را در حد یک سطح علمی ارتقا بخشیدم.

چه رشته‌هایی به‌صورت شبانه برگزار شد؟
در آن زمان دوازده رشته در دانشگاه علوم پزشکی سمنان وجود داشت و کارکنانی به این دوره‌ها رفتند که در ان حوزه‌ها کار می‌کردند، اما مدرک دیپلم داشتند. این مشکلات هرم تحصیلی هنوز هم وجود دارد، من توانستم این فرصت آموزشی را در سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۵ ایجاد کنم. زمانی که در معاونت پشتیانی بودم شورای رفاهی کارکنان ایجاد شد که 9 بخش شامل آموزش، درمان، مسکن، کمک‌های نقدی و غیر نقدی و... داشت. ایده من در بخش آموزش مرکز آموزش ضمن خدمت کارکنان و تحصیل حین خدمت و در بخش درمان پرونده سلامت کارکنان بود. من چون به بخش سلامت و آموزش علاقه داشتم کار آن بخش ها را به عهده گرفتم و  اقاي دکتر لاریجانی برای قسمت‌های دیگر آن ابلاغ زده بود. مسئولیت هیچ‌کدام از این ایده‌ها به من داده نشد، بخش درمان را به معاونت درمان و بخش آموزش را به معاونت آموزشی دادند. درزمانی که دانشگاه تهران و ایران ادغام شد، اقاي دکتر لاریجانی گفتند شورای رفاهی را هم می‌خواهیم به شخص دیگری واگذار کنیم، آقای دکتر کلانتر که از دانشگاه ایران آمده بود مسئول این بخش شدند. بعد از ده سال كه اقدام عملي صورت نگرفته بود، اقاي دکتر جعفریان به من ابلاغی دادند و گفتند مسئول آموزش ضمن خدمت کارکنان باشم، من برای این کار از دکتر درگاهی به‌عنوان معاون آموزشی خواهش كردم کمک كنند و ايشان با بزرگواري پذيرفتند و با مديرت و تجربه ايشان مرکز آموزش را راه‌اندازی شد. پارسال کارکنان ما در حدود پنج رشته مشغول به تحصیل شدند. در مهر امسال هم تعداد رشته‌ها اضافه شد و اگر اشتباه نکنم به دوازده یا سیزده رشته رسيده است. بر اساس مصوبه هیئت‌امنا، آموزشی به‌صورت پودمانی اتفاق می‌افتاد، ما سعی کرديم تا جایی که مجاز است در کوریکولوم تغییراتی ایجاد کنیم و انراي به طرف کاربردی ببریم و امید داریم کسانی که در مرکز آموزش ضمن خدمت درس می‌خوانند بعدها در راندمان کاری و عملکرد خود، افراد موفق‌تری نسبت به گذشته باشند.

هنوز مسئولیت این کار را به عهده‌دارید؟
من در حال حاضر مسئولیتی در امر اجرايي دانشگاه ندارم ولي فراموش نكنيد كه من و شما و همه و همه آگر مسئوليتي نداريم در مقابل خدا و خلق خدا مسئوليم.

چه کسی بعد از شما مسئولیت دانشگاه سمنان را بر عهده گرفت؟
خوشبختانه اقاي دكنر مرندي پيشنهاد و درخواست مرا پذيرفتند و آقای دکتر پیوندی بعد از من رئیس دانشگاه شدند. ۳۱ شهریور ۱۳۷۵ مسؤولیت من به اتمام رسید و به تهران آمدم.

مسئولیتتان تمام شد یا دلیل خاصی داشت؟
خودم می‌خواستم به تهران برگردم چون پسرم به سن دبیرستان رسیده بود و می‌خواستم در تهران درس بخواند بنابراین از اقاي دکتر مرندی خواهش کردم که به تهران بازگردم. از دو سال قبل از آن،زمانی که اقاي دکتر لاریجانی معاون درمان وزارتخانه بودند، در جلسه‌ بودجه‌های درمان وزارتخانه شرکت می‌کردم، وقتی از سمنان به تهران آمدم آقای دکتر لاریجانی من را مسئول ردیف‌های بودجه‌هایدرمان در حوزه معاونت درمان وزارتخانه نمودند. بعدازآن آقای دکتر خاتمی برادر رئیس‌جمهور وقت معاون درمان شدند. بعدها دکتر پزشکیان اولین معاون سلامت شد و من هنوز در این سمت بودم.اقاي دکتر لاریجانی وقتی از درمان وزارتخانه رفتند مدیریت بهداشت و درمان نفت را بعهده گرفتند، بنابراین مدتی هم به سازمان بهداشت و درمان  وزارت نفت می‌رفتم و بحث بودجه‌های درمان سازمان بهداشت و درمان نفت را دنبال می‌کردم تا این‌که سازمان بیمه خدمات و درمان تشکیل شد و دکتر خالق نژاد که زمانی ریاست دانشگاه مازندران را بر عهده داشت، رئیس این سازمان شد. اگر اشتباه نکنم اواخر دوره اول یا ابتدای دوره دوم، هیئت‌مدیره تغییراتی پیدا کرد و در دومین گروه هیئت‌مدیره سازمان بیمه خدمات و درمان، من عضو این هیئت‌مدیره و معاون پشتيباني سازمان  شدم. هیئت‌مدیره، سه عضو داشت که یکی از آن‌ها مدیرعامل، دومی معاون پشتیبانی که من بودم و یکی از همکارهای سازمان مدیریت هم نفر سوم بود. من حدود چهار سال در این سمت بودم. در حقیقت معاون پشتیبانی، وظیفه توزیع منابع بودجه‌ای و هزینه منابع بیمه را بر عهده داشت، ما با بیمارستان‌ها، بخش‌های خصوصی و پزشک‌ها قرارداد داشتیم و پول بیمه را در مقابل ارائه خدمت به این واحدها میپرداختيم. دوباره داستان دفترچه های بیمه مرا به یاد منظومه شمسی می اندازد چرا که این دفترچه‌های بیمه بارها و بارها در بخش خصوصی قابل‌قبول بوده و بر اساس تصميمي در بخش خصوصي كاربرد نداشته. درزمانی که من در سازمان بیمه بودم ما هم با بخش خصوصی و هم دولتی قراردادداشتیم. اگر به یاد داشته باشيد بیمه کارمندان دولت با مطب ها قرار داد داشت و بعد ها قرار داد با مطب ها قطع شد. چند سال قبل مجددا با مطب ها قرار داد بست و اخیراً بخش خصوصی باز از دفترچه‌ها منفك شده است. من امید دارم که یک ریشه‌یابی راجع به این تحولات داشته باشیم تا سیاست‌های آینده بتواند، سیاست‌های معقول‌تر و درست‌تری باشد. بعدازاین که چهار سال دوم به اتمام رسید من از بیمه خارج شدم. من عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران بودم که این هم سابقه‌ای دارد، ما در زمان رزیدنتی باید استخدام می‌شدیم، رزیدنتی من در بیمارستان فیروزگر بود و در آن زمان فیروزگر هنوز مجتمع آموزشی پژوهشی وزارت بهداشت بود. در آن زمان‌ها وزارت علوم برای کشور پزشک تربیت می‌کرد و وزارت بهداشت در یک مقطعی برای خودش نیرو تربیت می‌کرد. من در زمان رزیدنتی استخدام دانشگاه همدان شدم و به من مأموریت آموزشی داده شد تا رزیدنتی جراحی را در تهران بخوانم، پس از پایان دوره، دکتر سلیمانی که رئیس دانشگاه بوعلی همدان بود به من گفت از آنجا که تو استخدام دانشگاه همدان هستی و من در ملایر جراح ندارم باید به ملایر بروی، دکتر مرندی هم به من ابلاغ سمنان را داده بود. من بالاخره به سمنان رفتم و استخدام سازمان منطقه‌ای استان سمنان شدم اما چون فارغ‌التحصیل از بیمارستان فیروزگر بودم، هیئت‌علمی دانشگاه ایران شدم. دکتر ملک‌زاده بعدها وزیر شد و به من پیشنهاد داد که به دانشگاه ایران یا شهید بهشتی بروم، اما در همان زمان دکتر باستان حق،شماره پست سازمانی‌ای اعلام کرد و موجب شد تا من به دانشگاه تهران منتقل شوم، بعدازاین که به دانشگاه تهران آمدم مدیر گروه جراحی باید ما را تقسیم می‌کرد، من خواهش کردم که اگر ممکن است من را به انستیتو کنسر بفرستند و در نهایت من از مهر ۱۳۷۵ در آنجا مشغول به کار شدم. ما در سال سوم رزیدنتی می‌توانستیم یکی از رشته‌های فوق تخصصی را انتخاب کنیم و در سال چهارم به‌جای این‌که در گروه جراحی باشیم فوق تخصص را بخوانیم. رشته‌های فوق تخصصی هم محدود بود و سه رشته قلب و پلاستیک و توراکس را داشت. ما به بیمارستان حضرت فاطمه رفتیم و امتحان دادیم. در آن زمان دکتر هومند مدیر گروه جراحی پلاستیک بود و بعد از مصاحبه‌ای من را در رشته جراحی ترمیمی پذیرفت.
از چند نظر سمت معاونت پشتیبانی برای من فرصت خوبی بود، شروع برنامه چهارم بود و طی این قانون، دانشگاه‌ها می‌توانستند مستقل و تابع آیین‌نامه‌های مصوب خود باشند، تجربه به من گفته بود که این دوران خوش زیاد نخواهد ماند و باید از آن استفاده کنم. عملیاتی کردن اختیارات حوزه چهارم هم عمدتاًبه معاونت پشتیبانی برمی‌گشت و می‌دانستم وزارت بهداشت آیین‌نامه‌ای برای همه خواهد نوشت؛ به همین خاطر قبل از این‌که وزارت بهداشت آیین‌نامه متمرکزی برای استخدام اعضای هیئت‌علمی، اعضای غیر هیئت‌علمی و غیره بنویسد، آیین‌نامه‌های لازم را برای دانشگاه علوم پزشکی تهران نوشتم و مصوبه آن را از هیئت‌امنا گرفتم. بنابراین اگر می‌بینید باوجود گذشت سیزده سال از آن زمان،دانشگاه علوم پزشكي تهران هنوز هم اختیاراتی متمایز از بقیه دانشگاه‌ها دارد، ناشی از  دور انديشي است که در آن زمان به سرعت انجام شد. معتقدم که نمی‌توانیم یک آیین‌نامه استخدامی برای کشور با توجه به سه تیپ دانشگاه و سه مأموریت متفاوت آن‌ها داشته باشیم. کشور می‌خواهد مرجعیت علمی داشته باشد، این مرجعیت، مأموریت دانشگاه‌های تیپ یک است و باید آیین‌نامه آن نیز مجزا باشد و این آیین‌نامه باید برای تسهیل مأموریت ما نوشته‌شده باشد. من به رياست دانشگاه قول داده بودم که این آیین‌نامه تا ده سال نیازهای دانشگاه را پاسخگو خواهد بود. اقاي دکتر همتی مشاور من در امور پشتیبانی بود، برای این‌که آیین‌نامه استخدامی و مالی را بنویسیم، ایشان اطلاعات بیش از ده موسسه کشور را به‌عنوان اطلاعات میدانی جمع‌آوری کردند و ضوابط دانشگاه هاي برتر دنيا را مطالعه كردند و هدف ما واقعاً این بود که افق برتری را برای دانشگاه علوم پزشکی تهران ببینیم. من به‌جرئت می‌گویم که وقتی وزارت بهداشت آیین‌نامه متمرکزی می‌نوشت از آیین‌نامه ما هم استفاده مي کرد و باید بگویم وزارت بهداشت هیچ‌وقت از اینکه از تجارب دانشگاه علوم پزشکی تهران در امر سیاست‌گذاری استفاده کرده، ضرر نکرده است. دانشگاه علوم پزشکی تهران توانسته است در ایده پردازی و نگاه سیاست‌گذاری، برتری خاصی نسبت به بقیه دانشگاه‌ها داشته باشد. این دانشگاه محل حضور افراد باتجربه کشور است، به یاد دارم که زمانی در هیئت‌رئیسه به‌جز رئیس دانشگاه، چهار رئیس دانشگاه دیگر نیز حضور داشتند.دکتر ابوالحسنی رئیس دانشگاه همدان، من رئیس دانشگاه سمنان، دکتر خراسانی رئیس مازندران و دکتر محقق رئیس دانشگاه بوشهر بود. لذا اگر چنین مجموعه‌ای، با چنین سابقه‌ای، ایده‌ای را مطرح می‌کند که آن ایده گاهی جلوتر از تفکر بدنه کارشناسی در وزارت بهداشت است، نباید در مقابل ان بايستيم و آن را کنار بگذاریم. اين ايده نتیجه تجربه اي چندين ساله از بطن ميدان كار است. دانشگاه ما هميشه مواجه با مقاومت بيروني بوده است برای این‌که تندتر از بقيه حركت مي كرده و در سياست گذاري و تغيير نگرش پيشگام بوده است. افسوس كه اين مقاومت و دانشگاه تهران هراسي از طرف خودي ها بوده است حتي وقتي مسئوليني از دانشگاه ما در راس وزارت بهداشت قرار مي گرفته است. برای این‌که اگر تغییری اتفاق افتاده به نام دانشگاه تهران بوده است، هر وقت مسئولين وزارتخانه از دانشگاه شيراز و يا دانشگاه شهيد بهشتي بوده اند در كوتاه مدت از نظر منابع و اختيارات و ... به توسعه و ارتقاء اين دانشگاه ها كمك كرده اند و هر وقت مسئولين از ما بوده اند ما بيشتر با مقاومت و محدوديت مواجه بوده ايم. من می‌خواهم بگویم استفاده از تجربه‌ دانشگاه هاي مادر مثل تجربه دانشگاه تهران به نفع وزارت بهداشت بوده است، بايد بپذيريم كه عمر و قدمت اموزشي دانشگاه تهران بيشتر از قدمت و تجربه وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشكي اشت. تأثیرات این آیین‌نامه هنوز در فرصت‌های مطالعاتی، اعزام اعضای هیئت‌علمی و اختیاراتی که در قسمت‌های دیگری لازم داریم،دیده می‌شود. در قانون برنامه چهارم یکی از مأموریت‌هایی که به حوزه پشتیانی داده می‌شد،حسابداری تعهدی بود، این هم یکی از کارهایی بود که قدم اول آن را دانشگاه علوم پزشکی تهران برداشت. من به حسابداری تعهدی و این‌که منابع و مصارف در زمان خود ثبت شود معتقد بودم، گاهی مسئولين اداری ايده هايي  دارندکه فرصت پیاده‌سازی آن رخ می‌دهد، یکی از ایده‌های من آموزش کارکنان و یکی دیگر از آن ایده‌ها همین حسابداری تعهدی بود. این تغییر نیازمند شناخت بود، برای كسب اطلاعات مطالعات ميداني و مشورت هاي وسيعي انجام شد. متوجه شدیم تنها جایی که حسابداری تعهدی در آن پیاده شده بود در شهرداري تهران و صرفاً برای عوارض نوسازی بود. به دنبال این موضوع رفتیم تا ببینیم این کار را چه کسی انجام داده است، آن فرد را پیدا کردیم، چندین جلسه با او گذاشتیم و قرار شد حسابداری تعهدی را در دانشگاه ما پیاده کند اما در آن زمان مدیر مالی دانشگاه در حال تغییر بود، آقای پور جلالی مدیر مالی شدند که با سیستم حسابداری تعهدی هم آشنا بودند و تصمیم بر آن شد که نیروهای خودمان را برای این کار تربیت کنیم و کار را به نیروهای خارج از دانشگاه واگذار نکنی با همفكري  با اقاي دكتر دکتر همتی، سرانجام اسم 'نظام جامع تعهدی' (نجات) را برای آن انتخاب کردیم. ما نظام جامع تعهدی را نوشتیم و حسابداری تعهدی را شروع کردیم. مبنای این کار هم آموزش کارکنان خودمان بود، به یاد دارم که برای این کار جا نداشتیم، بنابراین برای راهرویی در طبقه دوم پشت آمفی‌تئاتر، دری چوبی گذاشتیم و کارکنان ما در آنجا دوره‌های حسابداری تعهدی را می اموختند و مستقر مي كردند، جهش و نوآوري لذت بخش و شعف انگيز است. آمده بوديم تا با كوشش خود برگ ديگري به پيشگامي دفتر دانشگاه بيفزاييم. بعدها همکاران کار را ادامه دادند و نام نجات ۲ بر خود گرفت. نسخه‌ای که وزارت بهداشت در حال تدوین آن بود سال‌ها بعد به مرحله اجرا رسید. در زمان دولت آقای احمدی‌نژاد جلسه‌ای در وزارتخانه تشکیل شد و قرار شد یک دانشگاه تیپ یک، تیپ دو و سه حاضر شوند و مشکلات مالی دانشگاه‌ها را بررسی کنند. سه چهار روز قبل از جلسه به من گفتند لازم نیست تو چیزی را ارائه دهی و وقتی به جلسه رفتم دیدم که دانشگاه ایران به‌جای دانشگاه تهران به‌عنوان دانشگاه تیپ یک حضور دارد که به یاد دارم آقای دکتر بیگلر هم معاون پشتیبانی دانشگاه ایران بود. در جلسه، دکتر بیگلر ارائه‌ای داشت و نماینده ریاست جمهوری هم از او سؤالاتی کرد و به قسمتی رسید که در اسلایدهای دکتر بیگلر نبود، من گفتم من این موضوع را دارم اجازه هست که آن را ارائه کنم اما بازهم به من اجازه صحبت داده نشد. بحث در این جلسه طولانی شد، در آن زمان بند ( و ) ضوابط حقوق و دستمزد به‌تازگی نوشته‌شده بود و حقوق را نیز از آن طريق پرداخت می‌کردند و این نماینده پیشنهاد داد که كسري منابع حقوق كاركنان بهداشتي درماني از درآمد اختصاصی پرداخت شود. من دوساعتی در جلسه نشسته بودم و فقط صحبت‌ها را گوش می‌دادم اما در آخر جلسه از این آقا پرسیدم شما که چنین پیشنهادی دارید آیا منابع درآمد اختصاصی ما را می‌شناسید؟ آیا می دانید که این پول بابت چه چیزی به ما پرداخت می‌شود؟ ما قانونی مصوبه شورای اسلامی اگر سال ان را اشتباه نكنم در سال ۱۳۷۴ داریم که می‌گوید حقوق کارکنان بهداشتی و درمانی باید از محل منابع عمومی داده شود، در آن زمان بیمارستان‌هاخودگردان شده بودند اما قانون می‌گوید اگر بیمارستان‌ها خودگردان‌اند و بر اساس تعرفه خود از بیمه یا مردم پول می‌گیرند بازهم حقوق پرسنل باید از دولت دریافت شود. فراموش‌شدن این مصوبه مجلس شورای اسلامی منجر شده است که کارکنانی که از محل درآمد اختصاصی حقوق می‌گیرند از مرز ۵۰ درصد بگذرد، تصور کنید اگر این حقوق بر اساس آن قانون از منابع عمومی تأمین شود وضعیت اقتصادی در بیمارستان‌ها چقدر بهتر خواهد شد. خلاصه این‌که از این آقا پرسیدم که آیا شما مبانی این تعرفه را میدانی؟ این تعرفه را بابت ارزش خدمت پزشک، مصرف دارو و هتلینگ بیمارستانی می‌دهند. این صحبت ساعت ۶ بعدازظهر روز دوشنبه در وزارت بهداشت به اتمام رسید، فردا صبح من به اتاق عمل انستیتو کانسر رفتم، ساعت ده و نیم صبح با من تماس گرفتند و نزد دکتر لاریجانی رفتم و متوجه شدم قرار است آقای دکتر خراسانی را به‌جای من بگذارند، من ابلاغ آقای دکتر خراسانی را تنظیم کردم و از پشتیبانی خارج شدم.  اين خود توفيقي براي من و فرصتي براي دانشگاه شد، معتقدم اگر آن روز، از پشتیبانی خارج نشده بودم معاونت بین‌المللی هم درست نمی‌شد؛ چون ایده معاونت بین‌الملل ایده خود من بود و پردیس بین‌الملل مطمئناً این‌چنین رشد نمی‌کرد.

شما در چه سالی از پشتیبانی خارج شدید؟
قبل از بهمن ۱۳۸۶ بود، من بعدازآن مشاور رئیس دانشگاه شدم.

در زمانی که شما مشاور بودید در مورد آیین‌نامه‌های جذب دانشجوی خارجی در پردیس بین‌الملل، نکاتی مطرح شد که بعدها مبنای پردیس و معاونت بین الملل شد؛ لطفا برای ما توضیح بدهید.
اجازه بدهید ابتدا به چند مطلب اشاره کنم. جدا از مسئله پردیس که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد، مقاطع زمانی قوانین پنج‌ساله کشور به هنگام آغاز دوره جدید مسئولیت دانشگاه (مهرماه 1384 که زمان حضور آقای دکتر لاریجانی بود و من ابتدا در پشتیبانی بودم و سپس اواخر سال 1386 مشاور شدم) الزاماتی بود که در قانون برنامه چهارم وجود داشت و لازم بود که دانشگاه‌ها در راستای استقلال دانشگاه و هیئت‌امنایی شدن به آن‌ها بپردازند. از بارزترین الزامات، تدوین آیین‌نامه مالی-معاملاتی، آیین‌نامه استخدامی کارکنان و آیین‌نامه استخدامی اعضای هیئت‌علمیبود. به‌هرحال، این سه دستورالعمل به لحاظ اجرایی و اداری-مالی دستورالعمل‌هایی بودند که با استقلال و هیئت‌امنایی شدن دانشگاه، از قوانین جاری کشور جدا می‌شدند. قبل از آن، ما تابع آیین‌نامه استخدامی کشوری بودیم و از نظر اداری-مالی نیز تابع قانون محاسبات بودیم؛ بنابراین، شرایط کاملاً تغییر پیدا می‌کرد. به‌عنوان‌مثال تا قبل از بحث هیئت‌امنایی شدن دانشگاه‌ها، رؤسای دانشگاه‌ها و رؤسای سازمان‌های منطقه‌ای در آن زمان، تفویض اختیار مالی را از وزیر دریافت می‌کردند. مواد ۵۲ و ۵۳ را در قانون محاسبات داشتیم و وزرا اختيارات خود را به استناد اين مواد  به رؤسایدانشگاه‌ها و رؤسای سازمان‌های منطقه‌ای تفویض می‌کردند؛ به اعتبار این تفویض اختیار بود که این رؤسا اختیار مالی می‌یافتند. درصورتی‌که با هیئت‌امنایی شدن دانشگاه‌ها، رؤسای دانشگاه‌ها فی‌نفسه دارای اختیار مالی بودند و این اختیار را در قالب تفویض اختیار نمی‌گرفتند. لازم است اشاره کنم که دانشگاه‌ها از سال‌های قبل هیئت‌امنایی شده بودند، ولی در قانون برنامه چهارم این فرصت ایجاد شد که دانشگاه‌ها بتوانند بجای تبعیت از قوانین جاری کشور، بر اساس آیین‌نامه‌های مالی-معاملاتی و استخدامی مصوب هیئت‌امنای خودشان عمل کنند. هیئت‌های امنا فعال بودند، ولی لازم بود که آیین‌نامه‌های مورد اشاره در دانشگاه‌ها نوشته شود. روح قانون، اشاره به این مطلب بود که هر دانشگاه آیین‌نامه‌ای دارد و این آیین‌نامه را هیئت‌امنا همان دانشگاه تصویب کرده‌اند. طبیعی است که نمی‌توان پراکندگی زیادی در این ضوابط استخدامی و آیین‌نامه‌های مالی-معاملاتی در کشور ایجاد کرد و همه آن‌ها از اصول منطقی تبعیت می‌کنند؛ ولی بدون شک، دانشگاه‌ها بر اساس مأموریت‌هایی که به آن‌ها داده‌ایم و انتظاراتی که از آن‌ها داریم، با یکدیگر متفاوت هستند. لذا من معتقدم همان‌طور که وزارت بهداشت دانشگاه‌هایش را به تیپ ۱ و ۲ و ۳تفکیک می‌کند و برای هرکدام مأموریت‌های خاصی تعریف می‌کند، برای رسیدن به اهداف تعریف‌شده نیز مستلزم داشتن اختیاراتی است که در قالب همین آیین‌نامه‌ها به دست می‌آیند؛ بنابراین دانشگاه‌ها باید آیین‌نامه‌هایی داشته باشند که متناسب با شرایطشان باشد. لذا ما در آن زمان (دقیقاً قبل از این‌که وزارت بهداشت شروع به تدوین آیین‌نامه‌ها نماید) بر اساس الزامی که در قانون برنامه بود، نوشتن آیین‌نامه‌ها را آغاز کردیم. کار از زمان پشتیبانی بنده شروع شد و طبیعی بود که وقتی مشاور هم شدم این کار را دنبال کردم. در حال حاضر درباره تقدم و تا خر زمان مصوب هیئت‌امنا حضور ذهن ندارم؛ اما می‌توانم این را به‌دقت بگویم که قبل از این‌که وزارت بهداشت آیین‌نامه‌ای را در سه بخش مالی-معاملاتی، استخدامی کارکنان و اعضای هیئت‌علمی به‌صورت یکسان برای کشور تدوین کند، ما در دانشگاه علوم پزشکی تهران آیین‌نامه‌های سه‌گانه خودمان را به‌تناسب نیازی که احساس می‌کردیم و شرایطی که وجود داشت و همچنین با رعایت اصول کلی و ضوابط کشوری، به تصویب هیئت‌امنا رساندیم؛ به یاد دارم که در آن زمان، به رئیس دانشگاه قول دادم که آیین‌نامه‌های نوشته‌شده حداقل تا ده سال پاسخگوی نیازهای دانشگاه باشد؛ هرچند به‌تناسب ارتقاء و توسعه دانشگاه، لازم است که بازنگری‌هایی در آن انجام شود. خوشبختانه می‌توانم خدمتتان عرض کنم که وزارت بهداشت برای نوشتن آیین‌نامه‌ها به شرایطی که ما تعریف کرده بودیم نیز توجه داشت و به نظر می‌رسید که این فرصت، به وزارت بهداشت کمک می‌کند تا آیین‌نامه‌هایی را به‌صورت کشوری بنویسد؛ اما من هنوز معتقد نیستم که یک آیین‌نامه مالی-معاملاتی بتواند دانشگاه‌های هر سه تیپ ۱ و ۲ و ۳ را متناسب با شرايط و ماموريتشان پوشش دهد. لذا ما باید شرایط دانشگاه‌ها و مأموریت‌هایشان را در تعیین ضوابطشان مدنظر قرار دهیم. این چیزی است که روح قانون انتظار داشت. کسی که قانون را می‌نوشت، می‌توانست بگوید همه دانشگاه‌ها از یک آیین‌نامه استفاده کنند. ولی دقیقاً و با صراحت گفت که آیین‌نامه مالی-معاملاتی به تصویب هیئت‌امنا هر دانشگاه برسد. آن‌ها می‌دانستند که ممکن است تفاوت‌هایی وجود داشته باشد. این تفاوت‌ها جزء نیازهای روز دانشگاه‌ها است. این مطلبی است که متأسفانه وزارتخانه همواره سعی کرده است آن را در یک قالب ببرد و یک‌کاسه کند. من معتقدم که آیین‌نامه‌ها باید به‌تناسب شرایط، متمایز باشند. شاید حتی در بین دانشگاه‌های تیپ 1 نیز شرایط متفاوتی وجود داشته باشد و نيازمند تفاوتهايي در قوانين انها باشد.

رسیدیم به آنجایی که شما پست مشاور را گرفتید و بعد می‌خواستند دانشجویان شهریه‌ای پذیرش کنند و در این خصوص از شما مشاوره گرفتند.
بله در اواخر دوران معاونت بود؛ زیرا زمانی که من در معاونت بودم، بحث پردیس مطرح شد. اولین دانشجویان پردیس که گرفته شدند، در دوره کارشناسی ارشد و به تعداد محدود بودند (مهرماه ۱۳۸۶). من در آن زمان هنوز در حوزه پشتیبانی بودم. به یاد دارم که بحثی بین معاونت پشتیبانی و معاونت آموزشی وجود داشت. به این صورت که قرار شد معاونت آموزشی هزینه‌های بخش آموزش را دنبال کند و بخشی از شهریه در اختیار معاونت آموزشی باشد و بخش دیگری از آن در حوزه پشتیبانی باقی بماند تا بتواند زیرساخت‌ها را آماده کند و توسعه را انجام دهد. این قضیه اتفاق افتاد و من در همان هنگام مشاور شدم. خوشبختانه دکتر خراسانی معاونت  توسعه را بر عهده گرفتند ايشان تجربه دانشگاهي داشتند و كاملا بر موضوع مسلط بودند (آن آیین‌نامه، معاون پشتیبانی را به معاون توسعه تبدیل کرده بود) و این مسیر را ادامه دادند و خانم دکتر وحید دستجردي  مسئول پردیس شدند. خانم دکتر وحید با معاونت آموزشی و معاونت توسعه کار می‌کردند. بحث مشاوری زیاد طول نکشید. جزئیات فعالیت‌های آن زمان به کارهایی محدود می‌شد که کمکی برای مسائل جاری در حوزه ریاست بودند و یا با مسئولیت‌های رئیس دانشگاه ارتباط داشتند. این دوران زیاد طولانی نبود (تا سال 1388). در مهرماه سال 1388 که دولت جدید مستقر شد و خانم دکتر وحید به وزارت بهداشت رفتند و مسئولیت وزارتخانه را بر عهده گرفت، مسئولیت پردیس به من واگذار شد.

لطفا حیطه کاری پردیس را توضیح دهید و بفرمایید به چه فعالیت هایی محدود می‌شد؟
این‌ها همگی نشئت‌گرفته از قانون برنامه چهارم بودند. قانون برنامه چهارم اجازه می‌داد که دانشگاه‌ها دانشجوی شهریه پرداز بگیرند. زمانی که آقای احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور شد، بر پردیس‌های بین‌الملل تأکید داشتند. من نمی‌دانم عبارت «پردیس بین‌الملل» به لحاظ نامگذاري از کجا آمد. ایشان بازدیدی از کشورهای استقلال‌یافته شوروی داشتند و مشاهده کرده بودند که تعداد زیادی دانشجوی ایرانی در آنجا مشغول به تحصیل هستند. کیفیت آموزش و از این نوع مسائل نیز به‌صورت جسته‌گریخته مطرح‌شده بودند. آقای احمدی‌نژاد گفتند بجای این‌که این دانشجویان در خارج از کشور درس بخوانند، همین شهریه را پرداخت کنند و در داخل کشور تحصیل کنند. در آن زمان، قانون تا کید می‌کرد که پردیس‌های بین‌الملل در مناطق آزاد کشور تشکیل شوند و این‌یک الزام قانونی بود. لذا دانشگاه‌هایی که سعی می‌کردند پردیس بین‌الملل داشته باشند، باید در مناطق آزاد جایابی می‌کردند. جدا از اينكه مناطق آزاد پراکنده‌ای که در کشور وجود دارد، مناطق فعال در مناطق آزاد عمدتاً شامل چابهار، کیش و قشم بود. سیاست این بود که فضای آموزشی جدیدی ایجاد بشود و شهریه‌ای که دانشجویان در این فضای آموزشی جدید پرداخت می‌کنند، فرصتی برای افزایش ظرفیت و پذیرش داوطلبانی به وجود آورد که احیاناً به خاطر محدودیت‌های ظرفیتی به خارج از کشور می‌روند. این سیاست، اصل اولیه بود. اصل اولیه عبارت از تفکیک دانشجوهای شهریه پردازاز دانشگاه‌های مادر ولی تحت نظر دانشگاه‌های مادر بود. تا مین هزینه‌ها از محل شهریه‌ها انجام می‌شد. طبیعتاً تا مین هزینه‌ها هم به زیرساخت و هم به هزینه روزمره نیاز داشت. لذا به این معنا نبود که دانشجویان فقط پول کلاس درس را بدهند. فضای فیزیکی کلاس درس نیز باید از همین شهریه‌ها تا مین می‌شد. نهایتاً، قرار بر این بود که با توجه به سرپرستی و حمایتی که دانشگاه‌های مادر به عمل می‌آورند، کیفیت آموزشی خوبی برقرار بشود و ایرانی‌ها به خارج از کشور نروند. این هدف، روح اولیه پردیس بین‌الملل بود. ولی عبارتی که برای آن استفاده‌شده بود، فرصت دیگری را نیز ایجاد می‌کرد. در خود قانون برنامه، جدا از بحث دانشجوی شهریه پرداز (بدون ذکر پردیس‌های بین‌الملل)، بحث ارتباطات بین‌المللی و تبادل دانشجو نیز دیده‌شده بود. چیزی که به فکر ما رسید و از آن به‌عنوان یک فرصت استفاده کردیم و شاید تمایزی بود بین نگاه ما و آنچه ما شروع کردیم و آنچه دانشگاه‌های دیگر (عمدتاً دانشگاه‌های تیپ یک کشور) شروع کردند، این بود که تصمیم گرفتیم از هر دو جنبه عبارت «پردیس بین‌الملل» استفاده کنیم. جنبه اول این بود که دانشجوی ایرانی شهریه پردازی داشته باشیم که خارج از کشور نرود و شهریه را در ایران پرداخت کند. مطلب دوم نیازی بود که باید به دیگر الزامات قانون برنامه و سیاست‌های قانون برنامه و مسئولیت‌هایی که بر عهدهآموزش عالی کشور گذاشته می‌شوند نیز پرداخته شود. لذا از همان ابتدا که مسئولیت پردیس را به عهده گرفتیم، شعاری انتخاب کردیم که هدف ما را نشان می‌داد: «پردیس بین‌الملل، جزء کوچکی از دانشگاه و فرصت بزرگی برای بین‌المللی سازی دانشگاه است». این واقعیتی است که بنده و همکارانم از روز اول فعالیت در پردیس بین‌الملل به آن توجه داشتیم و تمام فعالیت‌هایمان را برای توسعه و رسیدن به این دو هدف دنبال می‌کردیم. یکی از اشکالاتی که در سیاست‌های ما (ایرانی‌ها) وجود دارد این است که ما کمی عجول هستیم و پس از گذشت مدتی کوتاه و قبل از این‌که فرصتی برای ارزیابی تصمیمات قبلی پیدا شود، تصمیماتمان تغییر می‌یابد و تصمیم دیگری اتخاذ می‌کنیم. در آن زمان که پردیس را شروع کردیم؛ طبیعی است که هدفمان گرفتن دانشجوی شهریه پرداز ایرانی بود. ما نگاه کلی را به قضیه داشتیم. مدیریتی که ما در پردیس بین‌الملل کردیم این بود که: چگونه می‌توان با فرصت پذیرش دانشجوی شهریه پرداز ایرانی، این پتانسیل را در دپارتمان‌ها ایجاد کرد که پذیرش دانشجو از مسیر دیگری صورت گیرد؛ این دانشجو می‌تواند ایرانی یا خارجی باشد. در آن زمان به این مسئله پرداختیم که از محل شهریه دانشجویان ایرانی که به دانشکده‌ها یا دپارتمان‌ها می‌دهیم، کمک‌هایی را نیز جهت ایجاد زیرساخت در این سیستم‌ها اعطا کنیم. لذا، یکی از بخش‌های اساسی فعالیتمان بهبود زیرساخت‌هایی بود که بعداً دانشجوی خارجی می‌توانست از آن استفاده کند. این زیرساخت‌ها دو جنبه داشتند. یکی از جنبه‌ها خود پردیس بین‌الملل و توسعه فضای فیزیکی پردیس بین‌الملل بود که نهایتاً به تشکیل سه دانشکده در پردیس بین‌الملل و تأمین فضای فیزیکی در جزیره کیش منجر شد و بحث خوابگاه‌ها و مسائل جنبی دیگر را در برمی‌گرفت. بخش پردیس بین‌الملل به‌عنوان متولی دانشجوی شهریه پرداز بود. اتفاق دیگری که عجولانه رخ داد، پذیرش دانشجوی شهریه پرداز در سیستم‌های آموزشی غیر از پردیس بین‌الملل بود و در این زمینه، بحث مازاد را مطرح کردند. هنوز تصمیم قبلی را نسنجیده بودیم، اشراف زیادی بر آن نداشتیم و نکات مثبت و منفی آن را به‌خوبی ارزیابی نکرده بودیم، به این دلیل که بحث پول در میان بود، گفتیم که آن را به مناطق آزاد محدود نمی‌کنیم. از طرف دیگر، گفتیم چرا آن‌ها در مناطق آزاد بمانند؟ باید آن‌ها را به سرزمین اصلی آورد. سپس گفتیم چرا از دانشکده مادر جدا باشند؟ باید آن‌ها را در دانشکده مادر ادغام کنیم. عده‌ای در کنار یکدیگر قرار گرفتند که بعضی از آن‌ها شهریه پرداخت می‌کردند و بعضی از آن‌ها نه. این پرسش مطرح شد که چگونه باید آن‌ها را شبیه به هم کنیم؟ شهریه دانشجوی شهریه پرداز را مقداری کاهش دادیم و مقداری نیز به هزینه‌های دانشجوهای بدون شهریه اضافه کردیم تا بتوانیم آن‌ها را به یکدیگر نزدیک کنیم. من فکر می‌کنم که در این بحث مقداری عجولانه تصمیم‌گیری شد. در طی یک یا دو سالی که این مسیر در وزارتخانه طی می‌شد، مدل‌های مختلفی مطرح کردند، درصد گذاشتند، تخفیف گذاشتند و بسیاری از مسائل دیگر به وجود آمد که اگر عجولانه تصمیم‌گیری نمی‌شد، هم منابع خوبی برای آموزش عالی کشور تا مین می‌شد و هم فرصت خوبی برای داوطلبان تحصیل به وجود می‌آمد. لازم به ذکر است که در بسیاری از نقاط دنیا و حتی در مناطقی که آموزش به‌ظاهر دولتی است و کسانی که بومی آن منطقه هستند شهریه پرداخت نمی‌کنند، دانشجویان پس از فارغ‌التحصیلی هزینه‌های آموزششان را پرداخت می‌کنند. بدان معنا که در بسیاری از کشورها، دانشجو از وام دولتی استفاده می‌کند که همان بحث منظومه شمسی است؛ ما پیش از انقلاب نیز چنین چیزی داشتیم؛ یعنی تحصیل رایگان بود و دانشجو از موسسه ماد یا موسسه آموزشی دانشگاه بورس می‌گرفت. تمام دانشجوها بورس داشتند و پس از فارغ‌التحصیلی هزینه‌های تحصیلشان را به‌نوعی و با تا خیر و فرصت به موسسه ماد باز پسمی‌دادند. آموزش عالی کشور، لاجرم باید به‌طرف خصوصی‌سازی برود. بدان معنا که دانشجو باید هزینه تحصیلش را به‌نوعی بپردازد. این‌که دانشجو چقدر بپردازد و دولت چقدر کمک کند، ازجمله مسائلی هستند که باید به آن‌ها رسیدگی نمود. نتیجه تحصیل رایگان، تعداد زیادی فارغ‌التحصیل است که تبحر زیادی در مسائلی که آموخته‌اند ندارند، به بازار کار متصل نیستند، برای اشتغال خاصی تربیت‌نشده‌اند و بنابراین بیکار می‌مانند؛ مخصوصاً وقتی‌که به‌درستی به مبحث اشتغال پرداخته نشده است و صندلی‌های دانشگاه با نیاز اشتغال به رشته‌های مختلف تناسب ندارد. تحصیل‌کرده‌ای که تحصیلش را گران انجام نداده است، شاید به‌صورت هدفمند وارد این دوران آموزش نشده است؛ زیرا بابت آن هزینه‌ای پرداخت نکرده است. درواقع فرصت زندگی و عمر خود را هزینه کرده است، اما چون پولی پرداخت نکرده است، درس‌ها را به‌درستی نخوانده است و اگر خوانده باشد هم نمی‌داند چه کاربردی دارد. آن فردی که تدریس کرده است نیز به این دلیل که نمی‌داند برای چه هدفی درس می‌دهد، مطلبی منتقل نمی‌کند که در بازار کار قابل‌استفاده باشد. لذا خوب است که تحصیل در زمان درس خواندن رایگان باشد، به این شرط که فرد احساس کند درازای کاری که پیدا می‌کند متعهد به پرداخت بخشی از این هزینه‌ها است. خلاصه کلام این‌که به نظر من این قضیه درست پیش نرفت وگرنه نیاز اساسی آموزش عالی که بحث تا مین هزینه‌ها است، از محل داوطلبان تحصیلی (حداقل برای دوره‌ها و رشته‌هایی امروزه نیازی به اختصاص صندلی به آن نیست) تا مین می‌شد. کشور نیازهای خاصی برای اشتغال و ارائه خدمت دارد که شاید برای آن یارانه در نظر بگیرد؛ اما ممکن است رشته‌هایی وجود داشته باشند که باسلیقه دانشجو سازگار است اما نیاز امروز ما نیست. این‌ها باید تفکیک شوند و سرمایه و منابع ما صرفاًدرجایی هزینه شود که بتواند نیازهای بنیادی‌مان را رفع کند. پردیس بین‌الملل به ما سپرده شد و طبیعی است که آن را توسعه می‌دادیم. آغاز آن با کارشناسی ارشد در مهرماه ۱۳۸۶ بود. در همه‌جا جاذبه بر روی پزشکی، دندان‌پزشکی و داروسازی است. اولین ورودی‌های ما برای این سه رشته در بهمن‌ماه سال ۱۳۸۶ وارد شدند. در کنار آن، ما سعی کردیم PH.D ها را توسعه دهیم و کارشناسی ارشدها را به‌طور پراکنده توسعه دادیم. هدف ما از این توسعه، بسترسازی برای پذیرش دانشجوی بین‌المللی بود. دانشجویان دندان‌پزشکی ورودی بهمن ۱۳۸۶، باید در بهمن ۱۳۸۸ وارد بخش‌های بالینی می‌شدند. دانشجویان پزشکی نیز باید از مهر ۱۳۸۹ وارد بخش‌های بالینی می‌شدند. خانم دکتر وحید در مهر ۱۳۸۸ به وزارتخانه رفتند و در همان زمان مسئولیت پردیس بر عهده من گذاشته شد. باید برای بالینی‌ها تدبیری صورت می‌گرفت و فقط شش ماه مهلت وجود داشت. کیش بیماردهی مناسبی نداشت. ازلحاظ جمعیت و تعداد بیمارانی که در کیش بودند، طبیعتاًامکان آغاز آموزش بالینی در آنجا وجود نداشت. لذا ما الزام داشتیم که این فضا را در جای دیگری آماده کنیم. نگرش‌ها نسبت به منطقه آزاد کیش کمی عدول کرده بود. ما از این فرصت استفاده کردیم و تصمیم گرفتیم بستر را در تهران طراحی کنیم. فضاهای بلااستفاده دانشگاه را مورد ارزیابی قرار دادیم. فضای فیزیکی وجود داشت که یا کامل استفاده نمی‌شد و یا اصلاً استفاده نمی‌شد. نهایتاً تصمیم گرفتیم که دانشکده دندان‌پزشکی را در کنار پارک ولایت فعلی در جنوب تهران در ساختمان و زمینی که در آن زمان به پرديس تعلق نداشت بسازیم. طبیعی بود که ایجاد زیرساخت دندان‌پزشکی مستلزم تغییرات ساختاری در ساختمان بود. درنهایت دانشکده دندان‌پزشکی با 120 یونیت آماده شد و دانشجوها از شش ماه بعد وارد دانشکده شدند. ما این فضا را به‌تناسب نیاز دانشجو، طبقه به طبقه و بخش به بخش آماده کردیم. سرانجام با خرید زمین ساختمان، توانستیم فضای فیزیکی را هم‌زمان با دانشجو و ارتقاء سالیانه او آماده کنیم. پس‌ازآن نیز گسترش فیزیکی دیگری در ساختمان صورت گرفت و اکنون پردیس بین‌الملل یک دانشکده دندان‌پزشکی دارد. در بحث داروسازی، ساختمانی وجود داشت که از آن به‌عنوان آزمایشگاه استفاده می‌شد. ما فضای جدیدی را برای آن آزمایشگاه در خارج از محوطه تعبیه کردیم. دانشکده داروسازی ما، در ضلع جنوبی پارک شهر ساخته شد. ما یک ساختمان قدیمی در خیابان پور سینا داشتیم که قبلاً مهدکودک بود و این منطقه جزئی از منطقه طرح توسعه دانشگاه تهران محسوب می‌شد. ساختمان به لحاظ فیزیکی خریداری شد. به این خاطر که فضاهای جنبی این ساختمان هنوز تخلیه نشده بود، تخریب انجام نشد و ما ازآنجا به‌عنوان دانشکده پزشکی پردیس و دفتر اصلی پردیس در تهران استفاده کردیم. ما به‌طور هم‌زمان در کیش و در تهران دانشجو داشتیم. ما در کیش تقریباً ۱۰۰۰ دانشجوی علوم پایه داشتیم و پس‌ازآن، آن‌ها به تهران می‌آمدند و دوره‌ها را ادامه می‌دادند. بحث دانشجوهای بین‌الملل مطرح شد و ما باید هم‌زمان با بحث دانشجوهای ایرانی، بحث دانشجوهای بین‌الملل را دنبال می‌کردیم. شناخت فرایند ارتباطات بین‌المللی و فعالیت‌های این‌چنینی، نیازمند مطالعات میدانی و استفاده از تجربه سایر دانشگاه‌ها بود که این مسیر را طی کرده بودند. دقیقاً به یاد ندارم که معاونت بین‌الملل در چه زمانی تشکیل شد. ولی در همان زمان بود که من برای دو معاونت در دانشگاه، خدمت رياست وقت دانشگاه طرح موضوع کردم. من در آن هنگام رئیس پردیس بودم.  به نظر من، دو معاونت برای دانشگاه لازم بود: یکی معاونت بین‌الملل جهت دنبال کردن حرکت بین‌المللی سازی دانشگاه با محوریت هیئت‌رئیسه و سیاست‌گذاران دانشگاه و دیگری معاونت طرح و برنامه. من خودم قبلاً معاون پشتیبانی بودم. بعداً بحث توسعه را مطرح کردیم و معاون پشتیبانی به معاون توسعه تبدیل شد. ولی واقعیت آن است که من فکر می‌کنم مشکلات اقتصادی آن‌قدر بر حوزه توسعه دانشگاه چیره شده است که اجازه آینده‌نگری دور و توسعه واقعی دانشگاه در مسیر تعالی را به این حوزه نمی‌دهد. لازم است که گروهی فارغ از دغدغه‌های مالی، برنامه‌های توسعه دانشگاه را تدوین کنند و طبیعی است که می‌توان به‌تناسب منابع موجود و اولویت‌بندی،‌ به این مسئله پرداخت.

آیا این بدان معناست که چیزی شبیه به دفتر سیاست‌گذاری را به معاونت تبدیل کنیم؟
بله. درواقع دفتر سیاست‌گذاری نیز بعدازاین صحبت‌ها شکل گرفت. واقعاً نمی‌دانم که رياست دانشگاه در آن زمان دفتر سیاست‌گذاری را به‌جای معاونت طرح و برنامه طراحی کرده‌اند یا خیر. عده‌ای باید فکر کنند، جایگاهمان را در مقایسه با جایگاه جهانی مورد ارزیابی قرار دهند و برنامه‌های توسعه را تدوین کنند. همچنین، عده‌ای باید برنامه‌های توسعه‌ای را تامین کنند که این کار در حوزه معاونت توسعه فعلی یا حوزه پشتیبانی و اداری-مالی قرار می‌گیرد.
درنهایت با معاونت بین‌الملل موافقت شد. دکتر گفتند که ما معاونت بین‌الملل را در هیئت‌امنا تصویب کنیم و بازهم این مأموریت ما بود که آیین‌نامه‌ای بنویسیم و به هیئت‌امنا ببریم. خوشبختانه این درخواست در هیئت‌امنا مورد استقبال قرار گفت و وزارتخانه نیز با این قضیه همراهی کرد. معاونت بین‌الملل در وزارت بهداشت سابقه‌ای نداشت.

یعنی در آن زمان وزارت بهداشت معاونت بین‌الملل نداشت؟
در حال حاضر نیز وزارت بهداشت معاونت بین‌الملل ندارد. این مسئله طول می‌کشد. من نمی‌گویم که وزارتخانه حتماً باید معاونت بین‌الملل داشته باشد یا نداشته باشد. قرار شد که به دانشگاه‌ها به‌عنوان یک واحد مستقل فکر کنیم و آن چیزی که نیاز دانشگاه است را جدا از این‌که چه کسی دارد و چه کسی ندارد ببینیم. ما هم همین سیاست را دنبال می‌کردیم. دانشگاه برای این‌که بتواند الزامات قانون برنامه را عملیاتی و اجرایی کند، چشم‌انداز آینده کشور را محقق کند و به مرجعیت علمی در کشور دست پیدا کند، به معاونت بین‌الملل بعنوان مسئول توسعه بين املل دانشگاه نیاز داشت. بدون ارتباط جهانی، بدون ارتباط با مراکز آموزشی، بدون تبادل اعضای هیئت‌علمی و دانشمندان و پژوهشگران و بدون تبادل دانشجو بین کشورها، مرجعیت علمی در کشور به دست نمی‌آید. مرجعیت، در رأس یک فضای عالمانه قرار می‌گیرد و این فضای عالمانه جهانی است و مطمئناً محدود به داخل کشور ما نیست. اگر بخواهیم به مرجعیت علمی دست پیدا کنیم، باید ارتباط بین‌المللی را برقرار کنیم. لذا، احساس من این بود که دانشگاه به معاونت بین‌الملل نیاز دارد. اقاي دکتر لاریجانی خیلی خوب حمایت کردند و وزارتخانه نیز این‌گونه بود. لذا، ما درخواست معاونت بین‌الملل را به هیئت‌امنا بردیم و بدون هیچ دغدغه‌ای تصویب شد.

فکر می‌کنم در سال 1389 بود.
بله. کار دیگری نیز باید انجام می‌شد. صرف معاونت و ساختار تشکیلات کفایت نمی‌کرد. ما موریت این معاونت باید تعریف می‌شد. به این صورت که چه انتظاری از آن می‌رود و چه مسیری را باید دنبال کند. لذا ما در آن زمان اساسنامه‌ای برای پردیس بین‌الملل نوشتیم. البته این کار در کش‌وقوسپردیس بین‌الملل و معاونت بین‌الملل بود. اگر اشتباه نکنم، من اساسنامه پردیس بین‌الملل را قبل از تصویب معاونت بین‌الملل نوشتم. یعنی همان زمانی که پردیس بین‌الملل می‌خواست بین‌المللی سازیدانشگاه را دنبال کند. بعدازاین که معاونت بین‌الملل را در هیئت‌امنا تصویب کردیم، مصوبه دیگری گرفتیم که طبق آن، اساسنامه پردیس بین‌الملل به معاونت بین‌الملل تسری پیدا می‌کند. لذا، من به یاد می‌آورم که ما اساسنامه پردیس بین‌الملل را قبل از معاونت نوشتیم. دانشگاه یک پردیس بین‌الملل و یک روابط بین‌الملل داشت. به نظر می‌رسید که این دو، یک دیدگاه را دارند. مصوبه دیگری که در هیئت‌امنا گرفتیم این بود که معاونت بین‌الملل، از ادغام پردیس بین‌الملل و روابط بین‌الملل حاصل می‌شود و معاونت بین‌الملل شکل می‌گیرد. لذا در دانشگاه ما، پردیس بین‌الملل از معاونت بین‌الملل جدا نیست. معاونت بین‌الملل، ارتقاءیافته پردیس بین‌الملل است و به همین دلیل، پردیس بین‌الملل ذیل معاونت بین‌الملل است. متا سفانه بعضی از دانشگاه‌ها معاونت بین‌الملل را از پردیس بین‌الملل جدا می‌کنند. این خانواده را نباید از هم دور و تفکیک کرد. این‌ها جزئی از یک مجموعه هستند. پردیس بین‌الملل باید جزئی از حوزه معاونت بین‌الملل باشد تا بتواند به‌عنوان بستری اهداف بین‌المللی سازی دانشگاه را مدیریت، عملیاتی و اجرایی کند و آزمونه‌های بین‌المللی سازی (نمونه‌های آزمایشی در مقیاس کوچک) را در اینجا انجام بدهد و سپس آن را به دانشگاه مادر تسری دهد. انکوباتور بین‌المللی سازی دانشگاه، پردیس بین‌الملل دانشگاه است. این انکوباتور نباید از بین برود. باید جایی برای بالغ شدن طرح‌های بین‌المللی سازی دانشگاه وجود داشته باشد. لذا، معاونت بین‌الملل تشکیل شد و ما بلافاصله شبکه بین‌المللی سازی دانشگاه را تعریف کردیم، معاونت بین‌الملل در دانشکده‌های ما تشکیل شد، دپارتمان‌های ما رابط بین‌الملل به دست آوردند و همچنین بعضی از مراکز تحقیقاتی دارای معاونت بین‌الملل و بعضی دیگر دارای رابط بین‌الملل شدند. خوشبختانه هم‌اکنون شبکهبین‌المللی سازی دانشگاه شکل‌گرفته است و این‌طور نیست که فردی به‌عنوان معاون بین‌الملل بخواهد این حرکت را دنبال کند. همه بدنه دانشگاه در سطح خود و در جایگاه خود، به‌نوعی به این قضیه می‌پردازند. این موضوع هنوز یک فرصت متمایز بین دانشکده علوم پزشکی تهران و سایر دانشگاه‌ها است. همه سعی کرده‌اند که نمونه‌ای از این تجربه را در دانشگاه خود بکار بگیرند. اما شاید هیچ‌کدام از آن‌ها در انجام این کار تا این حد کامل نبوده‌اند. این فرصت باعث شد که ما بتوانیم دانشجوی خارجی بگیریم. بعد از مطالعات میدانی به این موضوعات پرداختیم که چگونه باید تبلیغ کنیم، چگونه سایت را آماده کنیم، داوطلبین چگونه باید درخواستشان را در سیستم ما تکمیل کنند و... . این کارها در بخش بین‌المللی پردیس بین‌الملل اتفاق افتاد. من به یاد دارم که اولین باری که در مدیا (رسانه) و فضای مجازی اعلام کردیم دانشگاه علوم پزشکی تهران دانشجوی خارجی می‌پذیرد، یکی از همکاران ما که مسئولیت سایت را بر عهده داشتند، خانمی بودند که تجربهبین‌المللی نیز داشتند و تقریباً به مدت دو سال با ما کار کردند. خانم گنجی سایت را آماده کرد و اطلاع‌رسانی را انجام داد. بعد از حدود سه ماه، خانم گنجی به من مراجعه کرد. در آن زمانپرینترها کاغذهای عرضی طولانی داشتند و در کنارش پرفراژ و رول بود و این کاغذها تا می‌شدند. خانم گنجی مجموعه‌ای را با ارتفاع زیاد مثل روزنامه‌هایی که روی هم چیده شده باشند برای من آورد و گفت: این‌ها ۲۳۰۰ نفر Applicant (داوطلب برای پذیرش) هستند که فرم پذیرش ما را پرکرده‌اند و تا تکلیف این ۲۳۰۰ نفر تعیین نشده است، من سایت را می‌بندم؛ زیرا متقاضی درخواست پذیرش می‌کند و ما نمی‌توانیم پاسخ بدهیم. خانم گنجی به اصول و تمهیدات اداری و بین‌المللی اشراف داشت و آن را رعایت می‌کرد. لذا می‌گفتند که باید به‌موقع به درخواست‌ها پاسخ بدهیم. اگر که به تاریخچه جذب دانشجوی خارجی نگاه کنیم، ما در سال اول (۲۰۱۱) ۲۳۰۰ نفر Applicant داشتیم و در ۲۰۱۲ این تعداد حدوداً ۶۰۰ نفر بود؛ زیرا خانم گنجی سایت را بستند تا کسی Apply نکند و تکلیف روشن شود. واقعیت این بود که هنوز هیچ سازوکاری برای پاسخگویی تعریف‌نشده بود. ما اصلاً فکر نمی‌کردیم ۲۳۰۰ نفر در سیستم ما Apply کنند. ما با خونسردی ولی با نگرانی جلو می‌رفتیم، زیرا همه به ما می‌گفتند چه کسی می‌آید در اینجا درس بخواند؟ و هر جا که در این مورد صحبت می‌کردیم، به ما می‌گفتند کارهای شما جوابی نخواهد گرفت. نهایتاً ما در ۱۱/۱۱/۲۰۱۱ سه دانشجوی دکتری از کردستان عراق در دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی تهران داشتیم. سیاستی که ما در پیش گرفتیم و رئیس دانشگاه به اجرایی شدن آن کمک کردند این بود که جذب دانشجوی بین‌الملل در دانشگاه تهران استاد محور است، لذا با اساتیدی که این توانایی و علاقه را داشتند شروع کردیم و دانشجوی دکتری را برای آن‌هاگرفتیم. دانشجوی دکتری کم‌کم توسعه پیدا کرد، تأمین زیرساخت‌ها حالا باید در سطح بالاتری اتفاق می‌افتاد. فضای فیزیکی و امکاناتی که در دانشکده‌ها وجود داشت نیز باید به استانداردهای بین‌المللی نزدیک می‌شد، بعد از دانشجوهای دکتری ما به سمت کارشناسی و کارشناسی ارشد، دکترای عمومی و سپس دکترای حرفه‌ای رفتیم. در حوزه بین‌الملل خیلی از دانشگاه‌ها و کشورها چون زودتر از ما کار را شروع کرده‌اند تجربه بیشتری هم دارند، یکی از اساسی‌ترین فعالیت‌ها مطالعه میدانی بود، در این مطالعات می‌دیدیم کشورهایی که دانشجوی بین‌الملل می‌پذیرند شرایط و مشکلاتی مانند مشکلات روز ما دارند. بحث زبان‌آموزشی چالش بسیاری از کشورها بود، بحث تحصیلات رفاهی، تفاوت‌های فرهنگی و امثالهم در مطالعات میدانی به ما نشان می‌داد که چگونه به آن‌ها بپردازیم و به آن‌ها عمل کنیم،بخش آرندی ما خوب کار می‌کرد و مطالعات میدانی را انجام می‌داد، یکی از بحث‌های برایرؤیت شدن در بخش بین‌المللی اصلی ما سایت و بخش مارکتینگ ما بود که خیلی خوب کار می‌کرد و دانشگاه، دپارتمان‌ها و اعضای هیئت‌علمی‌ها را معرفی می‌کرد. در کنار آن ضوابطو اختیاراتی را برای پذیرش دانشجوی بین‌الملل نیاز داشتیم. در حوزه بین‌الملل به‌عنواناساسی‌ترین بحث‌ها تغییرات درونی تحت عنوان internationalization at home مطرح می‌شود که کارهایی است که ما باید در داخل کشور انجام دهیم تا ارتباط بین‌المللی خوب صورت بگیرد. پس‌ازآن نیازهایی در خارج از کشور تحت عنوان internationalization at abroad داشتیم و بحث دیگر کوریکولوم و الگوهای آموزشی است که در برخی از الگوها در دسته اول و در بعضی الگوها به‌عنوان رکن سوم در نظر گرفته می‌شود. ما در این حرکت نیازداشتیم مجوزهایی را از وزارت بهداشت بگیریم، خوشبختانه در دو دوره اساسی که بحث بین‌المللی شدن دانشگاه مطرح شد معاونین آگاهی در وزارت بهداشت حضور داشتند. در تغییرات درونی کارهای زیادی ازجمله امکانات فیزیکی، استانداردسازی آن و در دسترس بودن امکاناتی که برای پایان‌نامه‌ها و تحقیقات بین‌المللی نیاز است، باید صورت می‌گرفت. در داخل کشور بحث زبان‌آموزشی، توانمندسازی اعضای هیئت‌علمی و کارکنان، معرفی دانشگاه در فضای مجازی و به‌نوعی مارکتینگ دانشگاه اساسی بود. ازآنجایی‌که ما صرفاً به دانشگاه علوم پزشکی تهران فکر نمی‌کردیم و این حرکت را به‌عنوان یک الگوی ملی دنبال می‌کردیم تا این فرصت برای بقیه دانشگاه‌ها نیز فراهم شود بنابراین طراحی Education iran به‌عنوان سازمانی که بتواند نمایانگر توانمندی آموزش عالی ما باشد صورت گرفت و بستری شد تا دانشگاه‌های مختلف بتوانند در فضای مجازی خود را معرفی کنند، در حال حاضر تقریباً همه دانشگاه‌های علوم پزشکی کشور از این ساختار استفاده می‌کنند. یکی از بحث‌های دیگر اعتباربخشی و رتبه‌بندی بود، اولین دانشگاهی که اعتباربخشی بین‌المللی گرفت دانشگاه علوم پزشکی تهران بود، سپس به‌عنوان یک حرکت ملی دبیرخانه اعتباربخشی دانشگاه‌های علوم پزشکی را تأسیس کردیم، الآن که در خدمت شما هستم سه دانشگاه اعتباربخشی بین‌المللی گرفته‌اند.
در بحث بین‌الملل موضوع سفارت‌خانه‌ها نیز مطرح است، لذا ارتباط با سفارت‌خانه‌ها و سفیران،معرفی دانشگاه به آن‌ها نیز مهم است. تدبیری که در این مسیر به کار گرفته شد بحث روز بین‌الملل بود، روز بین‌الملل به ما این امکان را می‌داد که سفیران به دانشگاه دعوت شوند. اینشناخت‌ها آن‌قدر ارتقا پیدا کرد که سفیران کشورهایی که شرایط بهتری از ما داشتند داوطلب حضور در دانشگاه می‌شدند. سفیرانی که به دانشگاه می‌آمدند برای بازدید بیمارستان‌ها،دانشکده‌ها و همچنین ملاقات رئیس و دانشجوهای خود حاضر می‌شدند. بعد از برجام اتحادیه اروپا امتیازاتی را به کشورهای منطقه می‌دهد، ما در این پروژه‌ها شرکت کردیم و علاوه بر دانشگاه تهران، دانشگاه ایران، شریف و امیرکبیر نیز در این پروژه‌ها شرکت کردند. علاوه بر آن بحث فرصت‌های مطالعاتی نیز مطرح است که ما به دانشجویان خود می‌دهیم، لذا تقویت فرصت‌های مطالعاتی و گنجاندن این فرصت که به دانشجو اجازه دهیم تا بخشی از تحصیلات خود را در کشور دیگری ادامه دهد برنامه‌ای بود که با همکاری واحد بین‌الملل و آموزش دانشگاه انجام شد. در حال حاضر دانشجوهای کارشناسی ما اجازه دارند که ۱۲ تا ۲۰ واحد درسی خود را در خارج از کشور بگذرانند، دانشجوهای کارشناسی ارشد ۸ تا ۱۰ واحد و دانشجوهای Ph.D و رزیدنت‌ها شش ماه از دوره تحصیلی خود را می‌توانند که در مرحلهاول کمک‌هزینه‌ای نیز پرداخت می‌شود. این قضیه بسیار خوب شکل گرفت و اجرایی شد. دانشجوهای under graduate ما هم این حرکت را شروع کردند. این تجربه به‌نوعی در اجتماعات مختلف مثل شورای راهبردی بین‌الملل معاونت آموزشی وزارت بهداشت یا جلسات دانشگاه‌هایدیگر منتقل می‌شد. خوشبختانه این حرکت به گونه انجام شد که در حال حاضر دانشجوهایمختلفی در کشور دانشجوی خارجی دارند و کمابیش از تجربیات ما استفاده می‌کنند. الآن حرکت بین‌المللی و دانشجوی بین‌المللی در کشور ناشناخته نیست و شاید به‌جرئت بتوان گفت که هم‌زمان با پیوست فرهنگی در بحث‌ها و پروژه‌ها پیوست بین‌المللی سازی نیست مطرح می‌شود. برای حضور در عرصه بین‌المللی و رسیدن به مرجعیت علمی، دانشگاه برتر شدن در منطقه و انتقال فرهنگ ایرانی و اسلامی خود ساده‌ترین، پردرآمدترین و معقول‌ترین روش آموزش است. حضور چندساله یک فرد غیر ایرانی در میان ایرانی‌ها، آشنا شدن با زبان فارسی و فارغ‌التحصیل شدن از یک دانشگاه ایرانی بهترین سلاح برای حضور در عرصهبین‌الملل است.

شما از معدود افرادی بودید که توانستید برخی از همکاران خود را در معاونت بین‌الملل خودتان انتخاب کنید. راجع به این‌که نیروی انسانی چقدر می‌تواند در پیشبرد کار مؤثر باشد صحبت کنید.
شکی نیست که هر آنچه شده است توسط نیروی انسانی صورت گرفته است، ما در حوزه بین‌الملل این شانس را داشتیم. من معتقدم کار یک نیرو باید به مرز ۱۸۰ درصد برسد تا بتواند نیروی دیگری را در کنار خود در اختیار داشته باشد؛ یکی از آفت‌های بزرگ نیروی بیکار است، لذا در ابتدا نیروی زیادی نمی‌گرفتیم و در وهله دوم نیرویی که با کار ما سازگاری نداشت را نیز نمی‌پذیرفتیم، نیروی ما باید درک کرده باشد که در کجا و برای چه چیزی کار می‌کند. نکته مهم این است که در مدیریت شما باید به‌گونه‌ای کارکنید که همه بدانند مؤثرند و بدانند اگر امروز نباشند اتفاقی می‌افتد. اگر بتوانیم چنین روحیه‌ای را برقرار کنیم تا افراد احساس مشارکت و تعلق کنند موفق خواهیم بود. روزی نگهبان دم در به من می‌گفت وقتی دانشجوهای خارجی به دانشگاه می‌آیند با خود ساک یا چمدان به همراه دارند و من نمی‌گذارم آن را بالا ببرند و به آن‌ها می‌گویم چمدان خود را اینجا بگذارید و بروید اما این حرکت قشنگ نیست، می‌شود کمدی درست کنید تا دانشجو وسایل خود را در آن بگذارد؟ اینحرف چیزی غیر از احساس تعلق نگهبان نیست و همان روز كمد درست شد و در آخر نگهبان برای درست کردن کمد از من تشکر کرد! این‌ها سطح بالایی از تعلق به حوزه کاری است، کسی که جزئی‌ترین کار را در سیستم انجام می‌دهد شاید مهم‌تر از من مسئول باشد. مطمئناً کسی که مسئول دفتر من است مهم‌تر از من است چون خیلی‌ها او را می‌بینند و من را نمی‌بینند و او باید  بداندکه نقش‌آفرین و مؤثر است. این احساس مسئولیت در حوزهما به‌شدت وجود داشت به حدی که وقتی دانشجو مریض می‌شد یک نفر از خوابگاه تا صبح بالای سر او حضور داشت و تا زمان ترخیص او را همراهی می‌کرد، یا زمانی که دانشجویی زایمان می‌کرد و مادر او مهمان ما می‌شد پرسنل ما نسبت به او مسئولیت می‌کردند و حتی پرسنل دانشکده بهداشت بچه دانشجو را نگه می‌داشتند، این‌ها چیزی جز تعلق و احساس مسئولیت نسبت به این حرکت نیست؛ چیزی که بین‌الملل را موفق کرد احساس تعلق سازمانی نیروهای انسانی به مجموعه بود برای همین انتخاب آن‌ها هم باید انتخاب درستیمی‌بود. برای همین هیچ‌وقت سعی نکردم کسی که این حرکت مثبت را دنبال نمی‌کرد در سیستم نگه‌دارم، هرکسی بر اساس نیاز خود کار می‌کند، ما این را باید بدانیم که کسی برای من کار نمی‌کند همه برای خودشان کار می‌کنند اما من باید چنان رضایت‌مندی‌ای در او ایجاد کنم که برای حوزه بين الملل و دانشگاه هم کار کند، این چیزی است که باید اتفاق ببیفتد.

بخشی از این احساس تعلق به حضور شما برمی‌گردد.
من کار خاصی نکردم. واقعیت این است که من تا جایی که می‌توانستم در سیستم خود صادقانه کار کردم و مسائل شخصی را به آن وارد نکردم، انتقاد از من در سیاست‌گذاری و تصمیم‌گیری‌ها آسان بود و این آسان بودن کمک می‌کرد که همه راحت صحبت کنند.
اگر من هستم پس باید کاری جز این کار روزمره انجام شود. در حال حاضر یک انرژی در حوزه معاونت بین‌الملل وجود دارد و سیستم را جلو می‌برد، این‌طور نیست که امروز اگر رئیس نیست کاری انجام نشود، کار بدون هیچ خللی انجام می‌شد. ما هفته‌ای یک‌بار جلسه هیئت‌رئیسه داشتیم، مهم نبود که من نباشم، این جلسه تشکیل می‌شد، در آن تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی می‌شد و کار برای جلسه بعدی آماده می‌شود اما در خیلی از حوزه‌ها وقتی معاون نباشد جلسه تشکیل نمی‌شود. به دلیل نو پا بودن معاونت بین‌الملل ما نیروها را انتخاب می‌کردیم اما نیرویی که می‌گرفتیم مصاحبه قبلی و ارزیابی یک‌ماهه داشت.

برنامه ویژه‌ای برای تقویت مهارت‌های نیروهای خود داشتید؟
بله. وقتی کسی را به‌عنوان نیرو انتخاب می‌کردیم در ابتدا دوره‌های کارآموزی را می‌گذراند و ممکن بود کار او در دوره کارآموزی عوض شود. ما سعی کردیم افرادی که در سیستم کار می‌کنند را خوب آموزش بدهیم و روی تسلط آن‌ها به زبان کار کنیم. نیروهای دانشگاه‌های مختلف گاهی به مدت یک هفته می‌آمدند و در کنار ما کار می‌کردند تا با مسائل و تجارب ما آشنا شوند.

شما مسیر پرمشغله و پرکاری را از ابتدا تا الآن داشته‌اید. آینده را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟ برنامه‌ای برای آینده دارید؟
بالاخره هر آدمی کارهای انجام‌نشده‌ای دارد. الآن فرصت خوبی برای من است چون به بخش برگشته‌ام، خیلی از مسائل عوض‌شده است و حضور در مورنینگ ریپورت‌ها، کارگاه و وقت بیشتری در اتاق عمل گذاشتن به، به‌روزرسانی من کمک می‌کند و از این بابت خوشحالم، علاوه بر آن روی توانمندی‌هایی مثل زبان وقت می‌گذارم و قسمتی نیز به ورزش و کارهای دیگراختصاص داده‌شده است.

آخرین سؤال من به دانشگاه و آرزوی شما برای دانشگاه و حوزه بین‌الملل برمی‌گردد.
دانشگاه علوم پزشكي  تهران باسابقه و تاریخچه‌ای که دارد سرلوحه آموزش عالی کشور است و یک فرصت ملی برای جهانی و بین‌المللی شدن ما است. آرزوی من این است که این هدف ملی به دست دانشگاه علوم پزشكي تهران تحقق پیدا کند که آرزوی دور از ذهنی هم نیست. مملکت توسعه پیدا می‌کند،ما در عرصه بین‌المللی بهتر خواهیم شد اما ای‌کاش ما بتوانیم این حرکت را سرعت ببخشيم. وقتی ما کار را شروع کردیم هرکسی انتظاری داشت و اصل ما این بود که نداریم و نمی‌شود و نميتوانيم وجود ندارد و حتماً باید نیازها پاسخ داده شود. خیلی از این اتفاقاتی که افتاد بر اساس پاسخ به نیازها بود. روزی یکی از دپارتمان‌ها به ما گفت در همه جای دنیا به دانشجوی خارجی کمک‌هزینه دانشجویی داده می‌شود آیا شما هم این کار را می‌کنید؟ من در همان جلسه گفتم بله ما هم به دانشجو این کمک‌هزینه را اختصاص می‌دهیم و بعدازاین جواب مجوز را از هیئت‌امنا گرفتم. مسائل مالی و اقتصادی گذرا است. در کوهنوردی اصلی داریم که ارتفاع را کم نمی‌کنیم و به پایین بر نمی‌گردیم، ممکن است درجایی رکود داشته باشیم اما پایین‌ترنمی‌آییم. اينجا هم اين اصل صدق مي كند. نبايد به عقب برگرديم.  گاهی اعتمادبه‌نفس کم می‌شود و دست‌آوردهای خود را نیز از دست می‌دهیم و برگشتن به جلو کار ساده‌ای نیست! لذا آرزوی من برای دانشگاه‌ این است که بین‌المللی شدن آموزش عالی به دست دانشگاه‌ علوم پزشكي تهران، در حیات ما و به دست ما صورت بگیرد. این قضیه اتفاق خواهد افتاد اما حیف است که نباشیم و نبینیم.

از این‌که و وقت خود را در اختیار ما قراردادید، سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان

کلمات کلیدی
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم