دکتر فاطمه اطیابی: نباید همهٔ فعالیتهای فرهنگی را در کارهای کلیشهای و ظاهری خلاصه کنیم
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است. در همین راستا گفتگو با دکتر فاطمه اطیابی استاد فارماسیوتیکس دانشکدهٔ داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران را در این خبر خواهید خواند.
دکتر فاطمه اطیابی متولد 1343 در تهران است، او دوران ابتدایی تا دبیرستان خود را در تهران گذراند. سال ۱۳۶۱ در دانشکدهٔ داروسازی اصفهان پذیرفته شد اما بعد از گذراندن دو ترم به تهران بازگشت و درس خود را تا پایان فارغالتحصیلی در دانشکدهٔ داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران ادامه داد. حاصل ازدواج وی و رسول دیناروند دو فرزند است که هر دو پیشهٔ داروسازی را برگزیدهاند. دکتر اطیابی بعد از اتمام دورهٔ عمومی خود دورهٔ PHd را در منچستر انگلستان در زمینهٔ فارماسیوتیکس طی کرد و پس از بازگشت به ایران بهعنوان هیئت علمی دانشکدهٔ داروسازی مشغول به کار شد. وی تابهحال مقالهها و فعالیت پژوهشی متعددی در زمینهٔ رشتهٔ داروسازی و رشته نوظهور نانوتکنولوژی داشته است به نحوی که اکنون در زمره دانشمندان یک درصد برتر جهان قرار دارد.
دکتر اطیابی به بازیابی جایگاه تفکر علمی در نظام تعلیم و تربیت تاکید بسیار دارد. او معتقد است؛ تفکر علمی در محیط آموزشی باید پرورانده شود. در حال حاضر دانشگاه به جای اینکه یک مرکز علمی آموزشی باشد، به یک مرکز خدمات رسان تبدیلشده است و ما نباید همهٔ فعالیتهای فرهنگی را در کارهای کلیشهای و ظاهری خلاصه کنیم، ما می توانیم با مشارکت دانشجویان، بسیاری از معضلات اجتماعی از جمله محیط زیست را نجات دهیم. جوانان ما انرژی و پتانسیل خوبی دارند اما ما هیچ بستری برای فعالیت آنها فراهم نکردهایم.
خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه سالی و در کجا متولد شدید؟
فاطمه اطیابی هستم. در خردادماه ۱۳۴۳ در یک خانوادهٔ متدین در تهران به دنیا آمدم. سال 57 به دبیرستان رفتم، دورهٔ دبیرستان را همزمان با اوج گیری و پیروزی انقلاب آغاز کردم و در سال ۱۳۶۱ دیپلم گرفتم.
از پدر و مادرتان برایمان بگویید.
در خانوادهای بسیار خوب و مذهبی به دنیا آمدم، پدر و مادری بسیار مهربان اخلاق مدار و نیکوکار و آداب دان داشتم و واقعاً به آنها افتخار میکنم. این لطف خدا بود و خدا را شاکرم که در چنین خانوادهای به دنیا آمدم. پدرم کارمند شهرداری و مادرم خانهدار بود.
از خصوصیات اخلاقی پدرتان بفرمایید.
بالاخره هر کس پدرش را بهترین پدر دنیا میداند. پدرم اطلاعات عمومی و معلومات بالایی داشت. وقتیکه از او یاد میکنم میگویم آنقدر برایمان داستان های متفاوت مذهبی و ایرانی تعریف میکرد که تصور میکردم تمام داستانهای دنیا را میداند و بگونه ای تعریف می کرد که کاملا ما را در صحنه می برد. پدرم مهارت بالایی در توضیح دادن مطالب داشت. داستان را بهگونهای توضیح میداد که انگار نمایشنامهنویس معروفی آن را نوشته و گویی یک صحنهٔ تئاتر را با تمام جزئیات توصیف میکند؛ وقتی خاطرهای را بازگو می کرد جزئیترین موارد را توضیح می داد. بهعنوانمثال به یاد دارم یکبار میخواست بگوید: «صبح زود بیدار شدم و بهجایی رفتم» گفت: «فقط صدای جاروی رفتگر از دور به گوش میرسید». اینگونه توضیح دادن برای او عادی بود. او روابط عمومی بسیار خوب و ارتباطات زیادی داشت، در فامیل و محل، فرد شناختهشدهو مورد اعتمادی بود. مادرم دیسیپلین و مدیریتی قوی داشت و بسیار منظم و با سلیقه و نیکوکار بود. بهطوریکه ما از نظم سختگیرانه مادر به مهربانی و لطافت پدر پناه می بردیم. فکر میکنم از نظر خلقیات بیشتر شبیه به مادرم هستم؛ اما خیلی دوست داشتم بهاندازهٔ پدرم حافظه خیلی خوب و جهانبینی وسیعی داشته باشم و مردم و دنیای اطراف را بهاندازهٔ او بشناسم. پدرم مردمشناس بود و زمانی که به فردی نگاه میکرد، خیلی زود پروندهٔ روانشناسی آن فرد در ذهنش شکل می گرفت.
فکر میکنید کدامیک از خصوصیات اخلاقی پدرتان را به ارث بردهاید؟
پدرم و همچنین مادرم خیلی اهل پرورش گل و گیاه بودند و در این زمینه خیلی سواد و مهارت داشتند. من هم این مورد را ارث بردم. حتی پسرم که دوران کودکی اش را پیش پدر و مادرم بزرگ شده این روحیه را دارد و پرورش گل و گیاه تبدیل شده به یکی از تفریحات و مشغولیت اوقات فراغت ما. خصوصیات اخلاقی پدرم را با همان قوت متاسفانه به ارث نبردم. پدرم بسیار مهربان دوستدار خانواده بود مهربانی صفت بسیار والایی است که خدا به انسان میدهد.
از خواهرها و برادرتان بگویید.
من فرزند و دختر سوم هستم. برادرم بعد از من به دنیا آمد. دو خواهر دارم، با خواهر بزرگترم فاصله سنی چندانی ندارم. خواهر بزرگ من بسیار مومن با سلیقه و استعداد زیادی در طراحی و دکوراسیون دارد و به نظر من اگر در این زمینه فعالیت جدی می کرد طراح مد و لباس خوبی می شد. خواهر دومم بسیار متفاوت از ما پر شر و شور و برون گرا با ارتباطات اجتماعی زیاد و فعال در امور خیریه می باشد. برادرم از سن خیلی پایین در جبهه های جنگ تحمیلی شرکت داشت و خیلی متین، آرام و مهربان است و اکنون در دانشگاه آزاد و انستیتو پاستور ایران به عنوان هیئت علمی مشغول فعالیت است.
برخورد پدر و مادرتان با اشتباهاتتان چگونه بود؟ در محیط خانه چگونه تشویق میشدید؟
در منزل بسیار مورد توجه بودم و پدرم بسیار به من علاقه داشت. پدرم اساساً فردی مخالف رژیم شاه بود و رضاشاه را همیشه رضا قلدر مینامید، اما فعالیت سیاسی خاصی نداشت. زمانی که انقلاب شد، شور و شوقی انقلابی داشتم و هنگامیکه مدارس تعطیلشده بود، میخواستم برای فعالیتهای انقلابی به مدرسه بروم اما پدرم اجازه نمی داد. سرانجام با اصرار من راضی می شد. پدرم بعد از اینکه متوجه می شد نمیتواند مرا قانع کند که در این برنامه ها شرکت نکنم، ما راهمراهی میکرد. در کل من بچهٔ خوب و آرامی بودم. یادم نمی آید بحث و چالش خاصی با مادرم داشته باشم. پدر و مادرم خیلی حامی من در درس و همه امور اجتماعی بودند و در این خصوص خیلی مراتشویق و کمک می کردند. در دوران نوجوانی نیز با توجه به سنتی بودن جامعه، بخصوص در مورد دختران، با این حال تقریبا آزاد بودم واعتماد زیادی به من داشتند.
مادرتان چطور بود؟
مادرم بسیار آداب دان، منظم، متدین و با سلیقه بود و معرفت بالایی داشت. مادرم نقش زیبا و عالمانه مادری را به خوبی ایفا می کرد.
از روز اول مدرسه چیزی به خاطر دارید؟
دبستانم مدرسهای دولتی بود و حیاطی بزرگ داشت. به یاد دارم روز اول مهر وقتی وارد حیاط شدم و اجازه ندادند مادرها وارد مدرسه بشوند بسیار ترسیده بودم و خیلی گریه می کردم. بعد از چند دقیقه دختری که از نظر قد و قامت کوچکتر از من بود جلو آمد دست مرا گرفت و گفت: گریه نکن بیا باهم دوست باشیم و همین اتفاق افتاد و تا سال آخر دبستان با هم دوست بودیم. خیلی زود به مدرسه علاقهمند شدم به حدی که تابستانها و عیدها را به دلیل تعطیلی مدارس دوست نداشتم و روزهای آخر شهریور در پوست خودم نمی گنجیدم. این مسئله از نظر بچه های امروزی بسیار غریب است.
دورهٔ راهنمایی و دبیرستانتان چطور گذشت؟
دوران ابتداییم را در یک مدرسهٔ دولتی شناختهشده به اسم فرحناز پهلوی که حالا آزادی نام دارد گذراندم. سالهای آخر دبستان طرح دولتی کردن مدارس ملی اجرا و قرار شد بچهها بین این مدارس توزیع شوند، من هم یک مدرسهٔ نزدیک به منزل را انتخاب کردم و با برادرم به یک مدرسه میرفتیم.
اینکه با برادرتان در یک مدرسه بودید حسنی هم داشت؟
برادرم پسر آرام و خوبی بود و من حامی او بودم اما در ابتدا، خواهر بزرگترم حامی من بود و یکی از معروفترین تهدیدهایم هر وقت احساس خطر می کردم این بود که میروم و خواهرم را با خودم میآورم!
معلم خاصی داشتید که به او علاقه داشته باشید یا در مسیر زندگیتان تأثیر خاصی گذاشته باشد؟
معلم کلاس اولم لهجهٔ خاصی داشت و من بعضی از کلمات و تلفظ الفبا را نمیفهمیدم برای همین بدترین معدلم مربوط به همان سال است. همهٔ معلمهای دبستانم را به خاطر دارم. معلم کلاس دومم خانم بسیار مذهبی و خوبی بود. او را دوست داشتم. معلم کلاس چهارم برایم فرد ترسناکی بود و از او میترسیدم و بااینکه اهل تکلیف نوشتن بودم اما به او کلک هم زدم! البته اینها را بهعنوان تجربهٔ آیندهٔ کاری خودم بعدها استفاده کردم.
ورزش یا هنر خاصی را دنبال میکردید؟
متأسفانه اهل ورزش نبودم و نیستم اما خیلی اهل مطالعه بودم. یکی از سرگرمیهایم این بود که ساعتها در روز کتاب بخوانم بهطوریکه پدر و مادرم بهزور چراغ را خاموش میکردند. هنر را بهعنوان یک کار جدی دنبال نمیکنم اما کارهای گلدوزی و خیاطی را دوست دارم. الآن فرصت من بسیار کم شده است. اما قبلاً هر وقت که خیلی خسته میشدم، برای رفع خستگی و تخلیهٔ انرژی منفی خیاطی یا گلدوزی میکردم.
شروع دورهٔ دبیرستان شما همزمان با انقلاب بود، این همزمانی باعث افت تحصیلی شما نشد؟
سه سال راهنمایی را در مدارس مختلفی درس خواندم. کیفیت مدرسه برایم مهم بود و پدرم هم مانند من پیگیر این کیفیت بود. بعد از پیروزی انقلاب، فعالیتهای انقلابی شروع شد، من هم پیگیر این فعالیتها بودم و در انجمن اسلامی هم شرکت میکردم و بهتبع افت تحصیلی داشتم، البته وضعیت درسی بدی نداشتم اما دیگر شاگرد ممتاز نبودم. به شاگرد دوم و سوم تنزل کردم.
از آمادگیهای قبل از کنکورتان بفرمایید.
سال ۱۳۶۱ که دیپلم گرفتم دانشگاه تعطیل بود. نمیدانستیم کنکور برگزار خواهد شد یا خیر. در تیرماه همان سال وضعیت درسی خوبی داشتم و مقید بودم که حتماً به دانشگاه بروم. در آزمونهای اعزام به خارج از کشور هم شرکت کردم. هر آزمونی که برگزار میشد، شرکت میکردم و در همهٔ آنها هم موفق بودم، در آبان ۱۳۶۱ کنکور دادم و در آخر اسفندماه نتایج اعلام شد. چندین کار را امتحان کردم اما متوجه شدم در آن علاقه ندارم، حتی به آموزشوپرورش هم رفتم و برای تدریس اقدام کردم اما نتوانستم آن کارها را ادامه دهم.
چه رشتههایی را انتخاب کردید و دلیلتان برای انتخاب این رشتهها چه بود؟
کنکور آن زمان با کنکور الان تفاوت زیادی داشت. حداکثر میتوانستیم دوازده رشته انتخاب کنیم، (دوتا در مقطع دکترا، سه تا مقطع لیسانس و...) و در انتخاب محدودیت داشتیم. همچنین رشتههای داروسازی، پزشکی و دندانپزشکی را نمی توانستیم همزمان انتخاب کنیم. من داروسازی را انتخاب کردم چون به آن علاقه داشتم.
علاقهٔ شما به داروسازی از کجا نشأتگرفته بود؟
از دورهٔ راهنمایی به داروسازی علاقهمند بودم. نمیدانم در دورهٔ راهنمایی چقدر از رشتهٔ داروسازی اطلاع داشتم، اما دلم میخواست بتوانم دارو تولید کنم.
آیا این علاقه دلیل خاصی داشت؟ کسی بر شما تأثیر گذاشته بود یا ناشی از ذهن خودتان بود؟
یکی از علل اساسی این علاقه، مادرم بود. کابینت آشپزخانهٔ مادرم یک داروخانهٔ سنتی بود و تمام گیاهانی که ما بعداً در درسهایمان خواندیم را در کابینت داشت. مرجع این نوع داروها بود و اگر همسایهها یا اقوام به یکی از این داروهای گیاهی نیاز داشتند، به او مراجعه میکردند. جالب اینجاست که وقتی درس گیاهان دارویی را میگذراندم، سؤالاتم را از مادرم میپرسیدم؛ اطلاعات او در این زمینه بیشتر از من بود. وقتیکه به فضای سبز خارج از شهر میرفتیم، او تمام گیاهان را میشناخت و موارد استفاده و تفاوتهایشان را میدانست. مادرم این اطلاعات را بهصورت خودجوش و با تجربه خودش به دست آورده بود. البته وقتیکه به دانشگاه رفتم، اصلاً علاقهای به گیاهان دارویی نداشتم ولی شاید این فضا انگیزهای برای این انتخاب بود و من را به این فکر واداشت که شاید بتوان داروها را به روش مدرن تولید کرد. اکنون نیز مدرنترین و بروزترین رشتهٔ داروسازی را انتخاب کردهام که کاملاً با آن چیزی که در خانوادهمان بود در تضاد است. به یاد دارم سال سوم راهنمایی نفر اول شدم، من را به بورسیههایی که از طرف بنیاد پهلوی ارائه میشد، معرفی کردند و گفتند میتوانم از این بورسیه استفاده کنم و به خارج از کشور بروم. در آن زمان علاقه مند بودم مهندسی بخوانم و علیرغم اینکه به لطف خدا در کارم نسبتاً موفق بودهام، فکر میکنم اگر رشتههای مهندسی را انتخاب میکردم موفقتر بودم. همیشه فکر میکردم چرا یک نفر که استعداد زیادی دارد، رشتهٔ علوم تجربی را انتخاب می کند؟ میگفتم حتماً باید ریاضی و فیزیک بخوانم. همان سال کنکور دانشگاه آزاد قبل از کنکور سراسری برگزار شد. در آن آزمون میتوانستیم یکی از سه رشتهٔ فیزیک، شیمی و زیستشناسی را انتخاب کنیم، رشتهٔ من علوم تجربی بود اما میتوانستم در آزمون رشتهٔ فیزیک هم شرکت کنم. داوطلبان باید رشتهٔ موردنظرشان را پشت پاکت فرمی که پرکرده بودند مینوشتند. من از اول پاکت شروع کردم و نوشتم فیزیک، بعد فیزیک را خط زدم و نوشتم شیمی و به همین ترتیب نظرم را عوض میکردم و در انتها به یاد نداشتم که نهایتاً کدامیک را انتخاب کردهام. به هیچکس نگفتم که در کنکور شرکت کردم، نمیخواستم در صورت قبول نشدن کسی از این موضوع باخبر شود. چون بدون آمادگی در آزمون شرکت کرده بودم. روزی با دوستم در خیابان قدم میزدیم که گفتند نتایج آزمون را در روزنامه چاپ کردهاند. دوستم نام خودش را در لیست پیدا کرد در رشتهٔ شیمی قبولشده بود، من هم بخش «الف» را نگاه کردم و دیدم با رتبهای خیلی خوب در رشتهٔ فیزیک قبولشدهام؛ اما آن موقع یک ماه از شروع تحصیل من در رشتهٔ داروسازی میگذشت. هنوز هم غبطهٔ آن رشته را میخورم و میگویم کاش میشد همزمان در آن رشته نیز تحصیل میکردم.
اگر به عقب برگردید، رشتهٔ مهندسی را انتخاب میکنید؟
راجع به این موضوع خیلی فکر کردهام. اگر به عقب برگردم و بخواهم دوباره انتخاب رشته کنم، بین رشتههای علوم پزشکی قطعاً داروسازی و از بین رشتههای مهندسی رشتهٔ معماری را انتخاب خواهم کرد، زیرا معماری را خیلی دوست دارم. وقتیکه تصمیم گرفتم رشتهٔ علوم تجربی را انتخاب کنم، فضا اینگونه بود که میگفتند در رشتههای مهندسی برای دختران کاری وجود ندارد و آنها نمیتوانند در این رشتهها فعال و موفق باشند. انگار که جبر زمانه باعث شد علوم تجربی و سپس گروه پزشکی را انتخاب کنم، ولی آن زمان علاقهای به این رشتهها نداشتم و میخواستم مهندسی بخوانم. وقتیکه به گروه پزشکی آمدم، متوجه شدم که به داروسازی علاقه دارم و هیچوقت از انتخابم پشیمان نشدم.
با توصیفاتی که از پدرتان فرمودید، آیا به انتخاب رشتهٔ ادبیات یا رشتههای گروه هنر نظیر کارگردانی یا بازیگری نیز فکر میکردید؟
اصلاً به انتخاب این رشتهها فکر نکردم، زیرا استعدادش را ندارم. به این حوزهها علاقه دارم اما، فقط علاقهٔ دورادور کافی نیست و مهم است که فرد بداند در چه چیزی استعداد دارد. مثلاً من به شعر علاقه دارم ولی نمیتوانم شعری را حفظ کنم؛ چنین فردی نمیتواند در این حوزه موفق باشد. خدا همهٔ استعدادها را به یک فرد نمیدهد. من هم در رشتههای هنر کاملاً بیاستعدادم.
از ورودتان به دانشگاه بگویید. چه اتفاقی افتاد؟ برخورد اساتید چگونه بود؟
اولین انتخابم، داروسازی اصفهان بود، داروسازی را دوست داشتم و میخواستم به اصفهان بروم. همانطور که گفتم، فضای انقلاب و جنگ بر آن زمان حاکم بود؛ در این زمینه فعال بودم و دلم میخواست مستقل باشم و به شهر دیگری بروم. از میان شهرها، شهر اصفهان را به دلیل مذهبی و انقلابی بودنش انتخاب کردم. در ابتدای ورودم به دانشگاه، علاقهٔ زیادی به تدریس در دانشگاه پیدا کردم. درترم اول یا دوم یکی از اساتید، خانم دکتری بود که وقتی به کلاس میآمد و درس می داد، اشک از چشمانم جاری میشد و دوست داشتم چنین شغلی داشته باشم؟ البته در اصفهان نماندم، دو ترم را در اصفهان گذراندم و سپس به تهران آمدم. داروسازی را در تهران گذراندم و مدرکم را ازدانشگاه تهران گرفتم. همهٔ اساتیدم برایم عزیز، محترم و بزرگ بودند. اساتیدی نظیر مرحوم آقای دکتر شفیعی بهترین استاد بود و پایاننامهٔ عمومیام را با او گرفتم، آقای دکتر خلج، آقای دکتر رفیعی، خانم دکتر تاجرزاده و دیگر اساتید واقعاً الگوهای خوبی بودند. به آنها علاقه داشتم و دارم؛ سعی میکنم با آنهایی که در قید حیات هستند زودبهزود دیدار کنم و از همنشینی با آنها لذت می برم. آن زمان در دانشگاه فضای بسیار خوبی وجود داشت و هرگز احساس نکردم که سطح علمی اساتیدمان پایین است. البته در بین اساتید افرادی بودند که میشد بهتر از این باشند، اما هیچوقت از اینکه در این رشته و دانشکده تحصیل کردم یا کار خاصی را شروع کردم پشیمان نشدم.
لطفاً از رابطهٔ استاد و دانشجو و روش تدریس و اخلاق اساتید بگویید.
ما رابطهٔ چندان نزدیکی با اساتیدمان نداشتیم. پایاننامهام را با آقای دکتر شفیعی برداشتم و در آزمایشگاه با او کار میکردم. گاهی نهار را با ایشان در اتاق پشت آزمایشگاه میخوردیم. دکتر شفیعی بسیار راحت و متدین بودند، البته مدت زیادی با او نبودم ولی احساس راحتی میکردم. بعداً رابطهٔ نزدیکتری با خانم دکتر تاجرزاده استاد بیوفارماسی پیدا کردم؛ قبل از آن نیز اگر مشکلی داشتیم با ایشان مطرح میکردیم.
آیا در بین اساتید کسی بود که از سایرین متمایز باشد و اخلاق و رفتار یا نحوهٔ تدریسش برای شما الگو شده باشد؟
اگر نگاه عمیقی به افراد داشته باشیم، میبینیم که خداوند هرکسی را بهگونهای با استعدادهای متفاوت آفریده است و هرکدام از افراد به خصوص آنانی که به مقام معلمی نائل می شوند نکتهای دارند که به ما بیاموزند. استادهای ما نیز اینگونه بودند. فکر میکنم از هرکدام خصوصیت و نکتهای آموختهام. بهعنوانمثال خانم دکتر تاجرزاده در محیط کار برای ما مانند مادر بودند و هستند بسیار مهربان، فرهیخته، هنرمند، سخت کوش، عاشق و از همه بالاتر بسیار مومن و معتقدهستند. هرکدام از اساتید ویژگیهای منحصربهفرد خودشان را دارند که آنها را از دیگران متمایز میکند. مثلاً آقای دکتر شفیعی در علم خود بسیار بهروز بود، پیچیدگی شخصیتی اصلا نداشتند، با آدمها راحت بودند. بسیار متدین بودند نماز اول وقت ایشان معروف و جزء لاینفک ایشان بود و از او آموختم که ما میتوانیم همزمان علمی، متدین و مردمی باشیم. آقای دکتر شفیعی ویژگیهایی داشت که واقعاً منحصربهفرد بود بسیاری از اوقات سعی کردهام ویژگیهای مثبت اساتید را به یاد داشته باشم و خودم نیز همانطور باشم. البته اعتراف میکنم که نتوانستم مانند آنها استاد خوبی باشم.
در دورهٔ دکتری داروسازی، کدامیک از دروس برایتان سختتر بود؟
به بعضی از دروس علاقه نداشتم؛ وقتی علاقه هم نباشد، آن درس سخت میشود. مثلاً شیمی تجزیه، برایم سخت بود. در بین دروس اختصاصی داروسازی، physical pharmacy هم سخت بود. همیشه به بچهها میگویم سعی کنید درس را بهموقع و در دوران دانشجویی یاد بگیرید، زیرا بعداً یادگیری آن سخت میشود و ممکن است هرگز آن را یاد نگیرید. در دورهٔ دبستان غایب نمیشدم و آن دوره شاید دو یا سه غیبت داشتم؛ یکی از غیبتهایم در کلاس دوم بود که من هنوز درس آن روز را یاد نگرفتهام! معتقدم که باید درس را بهموقع خودش یاد گرفت. زمان که بگذرد، توانایی یادگیری قبلی هرگز برنمیگردد. یکی دو درس از دروس ما چنین حالتی داشتند و من هنوز هم با آنها مشکل دارم.
در چه سالی فارغالتحصیل شدید؟
در شهریورماه سال ۱۳۶۷ فارغالتحصیل شدم.
آشناییتان با دکتر دیناروند در دوران دانشجوییبود؟
بله. من و دکتر دیناروند همکلاسی بودیم.
از نحوهٔ آشناییتان بگویید.
برای فعالیتهای انجمن اسلامی در ارتباط دورادور بودیم، او را زیاد نمیشناختم ولی ایشان پیگیری میکرده و کوشش بیشتری برای کسب آشنایی داشته است.
در چه سالی ازدواج کردید؟
از زمان پیشنهاد ازدواج، حدوداً هشت ماه طول کشید تا ازدواج کنیم. در آذرماه ۱۳۶۵ عقد و در شهریورماه ۱۳۶۶ زیر یک سقف رفتیم.
یعنی در دوران دانشجویی ازدواج کردید؟
بله همینطور است.
آیا زندگی متأهلی در کنار تحصیل در دانشگاه سخت نبود؟
نه بخصوص اینکه هردو دانشجوی یک رشته و یک دانشکده بودیم.
اینکه هم رشته بودید مسلماً تأثیر زیادی داشته است.
قطعاً همینطور است.
در درس ها، شما بیشتر به آقای دکتر کمک میکردید یا آقای دکتر به شما؟
آقای دکتر در درس اوضاع بهتری نسبت به من داشت.
معیارهای تان برای ازدواج چه بود؟
از نظر مذهبی هم سطح بودیم و افکارمان تقریباً (نه دقیقاً) مشابه بود. همچنین هم رشته بودیم و در آینده نیز همکار میشدیم. از نظر من معیار اصلی اخلاق است. به این که چه تحصیلاتی دارد، چه درسی خوانده یا چه شغلی خواهد داشت زیاد فکر نمی کردم. به نظرم حرف اول در زندگی اخلاق است. فردی که میخواهد ازدواج کند، باید اخلاق طرف مقابل را بپسندد؛ زیرا هر روز با این اخلاق سروکار خواهد داشت؛ این از همهچیز مهمتر است و همین سازگاری اخلاقی است که علاقهٔ اولیه را در دل طرفین ایجاد میکند و ادامه مییابد. همیشه تفاوتهایی از نظر سطح خانوادگی و... وجود دارد اما اگر اخلاق به عنوان یک اصل وجود داشته باشد، بقیهٔ موارد را می شود حل کرد.
چند فرزند دارید و فرزند اولتان در چه سالی به دنیا آمد؟
یک دختر و یک پسر دارم. یک ماه بعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۶۷، بهعنوان مربی در دانشکده داروسازی مشغول به کار شدم. آن زمان پزشک و داروساز عمومی را بهعنوان مربی استخدام میکردند که در واقع دستیار اساتید محسوب میشدند اما الآن اولین سطح استادیار است. من طرح نیروی انسانیام را آغاز کردم و خانم دکتر تاجرزاده من را بهعنوان مربی پذیرفتند. چند ماه بعدبورسیه گرفتیم و برای ادامه تحصیل و PhD به انگلستان رفتیم. دخترم در سال ۱۳۶۸ در انگلیس به دنیا آمد. به خاطر تولد دخترم PhD را سال بعد آغاز کردم. از انگلستان برگشتم و بهعنوان استادیار در دانشکدهٔ داروسازی مشغول به کار شدم و پسرم در سال ۱۳۷۵ در ایران و زمان هیئت علمی بودنم به دنیا آمد.
فرزندانتان به چهکاری مشغول هستند؟ آیا راه پدر و مادرشان را انتخاب کردهاند؟
این موضوع در خانهٔ ما بسیار بحثبرانگیز بود. دخترم کنکورش را خیلی خوب داد، علاوه بر اینکه بسیار باهوش است کوشا هم بود. لذا پزشکی قبول شد، دو سال در دانشگاه تهران پزشکی خواند و علوم پایه را هم گذراند اما خیلی زود متوجه شد که به این رشته علاقهای ندارد؛ بنابراین تغییر رشته داد و داروسازی را انتخاب کرد. گرچه از ابتدا نیز دلش میخواست داروسازی را انتخاب کند، اما به دلیل اینکه رتبهٔ خوبی داشت و اطرافیان میگفتند حیف است که پزشکی را انتخاب نکند، ابتدا پزشکی را انتخاب کرد. به نظرم خیلی خوب است که این تجربه را کسب کرد. او به علت تغییر رشته دو ترم عقب افتاد، ولی خوشبختانه در داروسازی هم موفق بود. درسش که تمام شد، دورهٔ PhD را شروع کرد و الآن هم در حال گذراندن فرصت مطالعات یکساله برای دورهٔ PhD در دانشگاه هاروارد است. پسرم هم داروسازی را انتخاب کرد و الآن ترم پنجم داروسازی است. دخترم در دانشگاه تهران بود و پسرم در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل است.
پس همهٔ اعضای خانواده شغل داروسازی را پیشه کردهاند.
بله همینطور است. این نشان میدهد پدر و مادر تأثیر مثبتی در زندگی فرزندشان داشتهاند.
برگردیم به دورهای که بهعنوان مربی در دانشکده داروسازی مشغول به کار شدید. آیا در همان سالها به استخدام دانشگاه علوم پزشکی تهران درآمدید؟
بله فقط چند ماه به عنوان فعالیت مشغول بودم و سپس دوران ph.D را بهعنوان مأموریت تحصیلی در انگلستان گذراندیم و وقتیبه ایران برگشتم استخدام شدم.
مدتی که تحت نظر خانم دکتر تاجرزاده بهعنوان مربی فعالیت میکردید، توشهای برای شما داشت؟
حتماً همینطور است. ولی این مدت خیلی کوتاه بود و ایشان در فرصت مطالعاتی در استرالیا بودند.
در سال ۱۳۶۸ به منچستر رفتید و بعدازآن هم فرزندتان متولد شد، آیا این دوران برای شما سخت نبود؟ چطور آن را گذراندید؟
به لطف خدا این دوره واقعاً برایم خیلی سخت نبود، در سال اول به علت تولد فرزندم نتوانستم درسم را شروع کنم، از این بابت ناراحت بودم اما بعدازاین که توانستم یک مهدکودک خوب پیدا کنم آن دوره هم به لطف خدا با موفقیت گذراندم. غربت و زندگی دانشجویی نیز برایم آنچنان سخت نبود. فکر میکنم در دوران جوانی انسان پتانسیل زیادی دارد و با تلاش زیاد موفق خواهد شد. البته قطعا احتیاج به تلاش و کوشش بسیار دارد. من در تمام دوران درس و کار گرچه هم پدر و هم مادر برای فرزندانم بودم به لطف خدا در درس و کار هم خدا را شکر موفق بودم. شما در زندگینامه انسان های موفق هرگز تنبلی، کم کاری، کسالت، توقع زیاد و تلاش کم نخواهید دید. کلا کار جوهره انسان است و من به شخصه وقتی خیلی سرم شلوغ می شود و کار زیادی برای انجام دارم، بسیار خوشحال تر و راضی ترم و با تمام وجود اعتقاد دارم بسیاری از مشکلات انسان ها و بالاتر ببینیم بعضی از جوامع بیکاری است.
در چه سالی فارغالتحصیل شدید و بعدازآن چه کردید؟
در بهار ۱۳۷۰ دورهٔ PHD را شروع کردم و در بهار ۱۳۷۴ فارغالتحصیل شدم. بلافاصله بعدازآن به ایران بازگشتیم و در دانشکدهٔ داروسازی مشغول به کار شدم. سال 84 برای دوره فلوشیپ نانوتکنولوژی به کشور فرانسه دانشگاه پاریس که یکی از یازده مراکز تحقیقات CNRS شناخته شده در این رشته بود، رفتم و مجددا بعد از بازگشت در دانشکده داروسازی مشغول شدم. در آن زمان گروه و رشته نانوتکنولوژی داروئی در دانشکده راه اندازی شد.
چرا همانجا نماندید و به ایران برگشتید؟
در درجهٔ اول ما بورسولوژییه بودیم و باید به ایران برمیگشتیم. اما بعد از اتمام تعهداتمان هم هیچگاه به این فکر نکردیم که به خارج از کشور بروم. من خیلی دوست دارم که با دانشگاههای خارجی ارتباط داشته و با آنها کارهای مشترک انجام دهم. اما من متعلق به این کشور هستم، باید در اینجا کار کنم و برای کشورم مفید باشم. گاهی کمبودها و مشکلاتی را حس میکنم اما هیچوقت از برگشتنم پشیمان نیستم.
از اینکه با همسرتان همکار بودید سخت نبود؟
از بسیاری جهات خوب است اما قطعاً مشکلاتی هم وجود داشته و دارد.
چه سالی هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران شدید؟
از زمانی که برگشتم یعنی در سال ۱۳۷۴ هیئتعلمی و استخدام شدم.
پست اجرایی نداشتید؟
نه خوشبختانه فقط در حد کمیتهها و دبیرخانهٔ بوردهای تخصصی بودهام. بعد از بازگشت ازدورهٔ فرصت مطالعاتی نانوتکنولوژی که در فرانسه گذراندم، گرایش تخصصی ام نانوفناوری پزشکی شد و گروه نانوفناوری داروئی را راهاندازی کردم و مدیر این گروه هستم.
مهمترین چالشی که در نانو پزشکی با آن مواجه شدید چه بود؟
به لطف خدا و با تلاش، جدیت و علاقهٔ دکتر دیناروند، ما توانستیم آزمایشگاه خوبی راهاندازی کنیم. به اذعان بسیاری از همکاران داخلی و حتی خارجی، این آزمایشگاه و گروه نانوفناوری به لحاظ نیروی انسانی، هیئت علمی کارشناسی و امکانات، بسیار خوب و شناختهشده است. البته مشکلات زیادی بر سر راه بوده و هست و این طبیعی است. هر کار جدید و بزرگ با مشکلاتی همراه خواهد بود. به لطف خدا با کمک یکدیگر توانستیم دستاوردهای خوبی داشته باشیم.
مشکلات را چطور مدیریت میکردید؟
لطف خداست که همیشه شامل حال ما شده و می شود. اگر به کاری که می کنیم، اعتقاد و علاقه داشته باشیم و به اندازه ای که توان داریم تلاش کنیم، قطعا خدا کمک خواهد کرد و به گونه ای که اینقدر توانمان وسعت و برکت خواهد یافت که خودمان متعجب و مسرور خواهیم شد. البته خیلی صبر و تحمل می خواهد.
جایگاه رشتهتان را چطور میبینید؟
جایگاه این رشته را بسیار خوب می دانم. اگر داروها، ابزارها و وسایل پزشکی جدید را نگاه کنید متوجه میشوید بسیاری از آنها محصولات نانو فناوری است. پس بهتر است داروسازان، برای تولید داروهای جدید با قیمت و عوارض کمتر گام بردارند.
به نظر شما مهمترین معضل و مشکل این رشته چیست؟
این رشتهها به فنّاوریو منابع مالی بالایی نیاز دارند همچنین ما باید ارتباط خوبی با کشورهای خارجی داشته باشیم. در حال حاضر بزرگترین مشکل ما کمبود منابع مالی و ارتباط با دنیاست. با توجه به اینکه دستگاهها و مواد مورد نیاز بسیار پرهزینه هستند، بسیاری از وقت ما صرف تهیهٔ منابع، جمعآوری بودجه و خرید وسایل میشود. زمانی که یک دستگاه بسیار گران میخریم می بایست یک کادر حرفهای هم آموزش بدهیم تا بتوانیم استفاده بهینه کنیم و اگر قطعهٔ کوچکی از دستگاه دچار نقص فنی شد، بتوانیم آن را تعمیر کنیم تا به دلیل این نقص، دستگاه از کار نیافتد، اما به خاطر نداشتن بودجه کافی این توانایی را نداریم، مسلماً اگر این مشکلات وجود نداشت، کارهای علمی ما بهتر پیش میرفت.
یکی از بزرگترین مشکلات ما عدم اطمینان مراجع علمی و داوری جهانی نسبت به فعالیت ها و دستاوردهای علمی ماست. متاسفانه به همین دلیل ما تحقیقاتمان را نمیتوانیم به دنیا نشان دهیم اگر مقایسه ای بین ایده ها و تحقیقات ما و مشابه آنها در غرب داشته باشید متوجه خواهید شد که تفاوت معنی داری با هم ندارند درحالیکه بسیار سخت پذیرفته می شوند. به جرات می توانم بگویم که برای فعالیت مشابه، ما چند برابر بیشتر باید زحمت بکشیم و در عین حال در مراجع با اهمیت کمتر پذیرفته می شود.
آیا به خاطر این مشکلات دچار یاس و ناامیدی شدهاید؟
بله بعضی اوقات. ولی سعی می کنم خیلی سریع به خدا پناه ببرم و تمرین کنم بپذیرم و با خودم تکرار کنم که این مدل کار کردن هم خیلی ارزشمند است.
شما در حوزه پژوهش بسیار موفق بوده اید آیا به آموزش هم علاقهمند هستید؟
من بیشتر به کار پژوهشی علاقهمندم و فکر میکنم در آن موفقتر بودهام. در کارآموزشی هم تلاش می کنم البته در کنار کلاس های آموزشی برای دوره عمومی داروسازی که در حد یک واحد درسی بیشتر نیست، و همچنین دروس دوره Ph.D بیشتر و نسبتا فعال تر هستم. البته راه اندازی دوره تخصصی نانوفناوری دارویی در دانشکده و هدایت و برنامه ریزی برای این دوره بخش عمده فعالیت آموزشی مرا شامل می شود. البته طراحی پروژه برای پایان نامه دانشجویان دوره عمومی و پی اچ دی و راهنمایی و هدایت دانشجویان در این زمینه نیز در واقع فعالیت آموزشی به حساب می آید و من شخصا این قسمت از کارم را بسیار دوست دارم چراکه بهترین بستر برای آموزش و پرورش و ارتباط نزدیک با دانشجو است. علاوه بر آموزش و تمرین تفکر علمی و خلاقیت و هدایت یک پروژه تحقیقاتی می توان آداب و انسانیت و حتی ایمان و اخلاق را نیز تمرین کرد. به لطف خدا من دانشجویان بسیار خوبی داشته ام و دارم و سعی می کنم ارتباط دوستانه و صمیمانه ای با دانشجویان و کارشناسان مشغول در آزمایشگاهم داشته باشم به گونه ای که زمانهایی که کنار هم هستیم شاد و راضی بوده و از همدیگر چیز یاد گرفته و به موفقیت یکدیگر کمک نماییم. البته من معتقدم ما در دانشکده و دانشگاه مان در زمینه آموزش ضعیف هستیم، آموزش ما علمی نیست و اشکال زیاد دارد و به نظرم در این زمینه آنچنان موفق نبودهایم.
از فعالیتهای پژوهشیتان بفرمایید.
از زمانی که من رشتهٔ نانو پزشکی را شروع کردهام علیرغم تمام مشکلات توانستهام تأثیر خوبی داشته باشم. نمیگویم از شرایط فعلی راضی هستم، باید بهتر از این میبودم؛ بههرحال خوشحالم که من و همکارانم توانستهایم موفقیت خوب و قابل ارائه در دنیا کسب کنیم. نکته مهمی که برای خودم رضایت بخش بوده و فکر می کنم برای کشورمان هم حتما مفید خواهد بود، مشارکت تیم پژوهشی ما در تاسیس شرکت های دانش بنیان بوده است. یکی از انتقاداتی که همواره نسبت به پژوهشگران کشور می شود این است که عملکرد پژوهشی شما چه نفعی برای مردم دارد؟ اینکه یک محقق مثلا صدها مقاله منتشر کرده باشد چه سودی برای کشور دارد؟ گروه ما خوشبختانه موفق شده است که با توجه به زیرساخت هایی مانند مرکز رشد فناوریهای دارویی که خوشبختانه در دانشگاه وجود دارد و سایر حمایت های کشوری، نتایج تحقیقات خود را در برخی از زمینه ها به تولید محصول گره بزند. گروه تحقیقاتی ما در مرکز تحقیقات نانوفناروی و دانشکده داروسازی موفق شده است که 4 شرکت دانش بنیان تاسیس نماید که سه تای آنها که اینجانب در تاسیس آنها مشارکت داشته ام موفق شده اند محصولات ارزشمند دارویی را برای اولین بار در کشور تولید و وارد بازار نمایند. من اخیرا از دانشجویان خود که مدیریت یکی از این شرکت های دانش بنیان را بعهده دارند، گزارشی دریافت کردم مبنی بر اینکه اولین محموله نانوداروی ضدسرطانی که در مرکز تحقیقات ما توسعه یافته بود و توسط آن شرکت تولید می شود، به یکی از کشورهای مهم منطقه صادر شده است. این دستاورد واقعا باعث افتخار دانشگاه است. اینکه یک دارو تنها یکسال پس از تولید و ورود به بازار ایران بتواند به یک کشور مهم منطقه صادر شود و حتی سهم بازار آن در خارج کشور بیشتر از میزان فروش آن در داخل کشور باشد، دستاورد بسیار مهمی برای ما بوده است.
چطور خبردار شدید که جزو دانشمندان یک درصد شدهاید؟
یکی از همکاران به من ایمیل زد.
چه احساسی داشتید؟
خوشحال شدم اما تعجب نکردم میشد که بهتر از این هم باشم.
چقدر به کارگروهی اعتقاد دارید؟
خیلی زیاد. متأسفانه کارگروهی در ایران ضعیف است. محققین مانند جزائر جداگانه هستند، انسان موجودی اجتماعی است و عدم توانائی کار گروهی مانع پیشرفت و توسعه می شود. در جماعت توانائی ها به هم اضافه شده و نقایص قابل اصلاح است. متاسفانه به دلایل گوناگونی که بسیاری از آن اخلاقی و تربیتی است عادت به کار مشترک و پذیرفتن جمع و تفاوت های افراد نداریم. باید به منافع مشترک اعتقاد داشته باشیم و رشد خود را در رشد جمع دیده و از آن لذت ببریم. این موضوع در رشته هایی مثل نانوفناوری که بین رشته ای هستند، بیشتر اهمیت پیدا می کند. نانو پزشکی بین رشته ایست و علوم مختلفی باید باهم کار کنند تا مقالهٔ کوچکی را ارائه کنند.
برای بهبود این وضعیت چه راهحلی پیشنهاد میکنید؟
راهحل تمام این مشکلات، بهبود اخلاقیات است. اگر اصول اولیهٔ اخلاق که خدا در وجود ما قرار داده است را بهبود ببخشیم در کار گروهی هم موفق خواهیم بود. بپذیریم دوران اینکه حکیمی داشته باشیم که همه علوم زمانه را بداند گذشته است. بپذیریم در یک موضوع ریز علم و مهارت داشته باشیم و در بقیه موارد از دانش و مهارت همکارانمان استفاده کنیم. موفق تر خواهیم بود نسبت به اینکه بخواهیم همه فن حریف باشیم و همه موفقیت ها را منسوب و حق خود بدانیم.
از تألیفاتتان بفرمایید.
بیش از دویست مقاله در مجلات بین المللی و ISI در راستای رشتهٔ فارماسیوتیکس و نانوتکنولوژی و همچنین مهندسی بافت به چاپ رسیده است. تعدادی از فصول کتابهایی که توسط ناشرین بینالمللی چاپ شده است را هم نوشته ام.
چه چیزی شمارا خوشحال یا ناراحت میکند؟
التزام به اخلاقیات انسانی خط قرمز من است. رعایت قوانین، صداقت، نظم مهمترین دغدغه ذهنی من است. باید با هم مهربان باشیم و به هم کمک کنیم، اگر اختلافی بین همکاران وجود داشته باشد یا ناعادلانه باهم رقابت کنند اذیت میشوم. نظم، رعایت قوانین و استانداردها برایم بسیار مهم است.
با اشتباهات دانشجویانتان چطور برخورد میکنید؟
اغلب سعی میکنم در ابتدا به دانشجو فرصت بدهم تا خودش اشتباهش را جبران کند اما بیتفاوت از کنار آن هم نمیگذرم. در جامعه هم همینطور هستم، اگر فردی در خیابان زبالهای میریزد یا آب زیادی مصرف میکند سعی میکنم مؤدبانه یادآوری کنم یا خودم آن زباله را جمع کنم.
اگر دیگران از شما انتقاد کنند چگونه برخورد می کنید؟
تلاش می کنم انتقاد پذیر باشم ولی متاسفانه تو جامعه ما عادت به انتقاد سازنده نداریم افراد بیشتر ترجیح می دهند در عدم حضور فرد نقد کنند و یا به عبارت دیگر غر بزنند تا اینکه به خود فرد بگویند. برای همین خیلی اوقات واقعا خواهش می کنم به خودم مشکلاتم را بگویید حتی به دانشجویان می گویم، مثلا وقتی نمرهٔ کمی گرفتید فقط نگویید که سؤالات سخت بوده است، اگر مشکلات از تدریس من بوده است هم بگویید، اگر نمیخواهید مستقیماً آن را بیان کنید روی کاغذ بنویسید و آن را به من منتقل کنید ولی خیلی خیلی کم شنیده ام.
فکر میکنید این انتقادات تأثیری دارد؟
اگر انتقاد بهخوبی صورت بگیرد به خصوص انتقاد به خود فرد گفته بشود به جای اعلام در جمع یا غیبت حتماً تأثیر دارد. چرا که هرکس دوست دارد موفق و مورد احترام و مفید باشد.
در حال حاضر اخلاق به عنوان یک واحد درسی در دانشگاهها تدریس میشود، به نظر شما این درس تأثیری در آموزش به دانشجوها دارد؟
من با تدریس این مباحث به عنوان واحد درسی خیلی موافق نیستم. تجربه نشان داده که این روش موفق نبوده و حتی احترام و اعتبار آموزه های دینی و معارف... هم خدشهدار میشود. اخلاقیات عملی است، بهترین روش آموزش اخلاق، متخلق بودن است. به نظرم آموخته های دروس اخلاق و معارف نتوانسته است در فعالیت حرفه ای و زندگی دانشجویان تاثیر بگذارد و باعث اصلاح رفتارهای اجتماعی و تقویت تعهدات اخلاقی و انسانی انان بشود. آموزش و تمرینات اخلاقی بهعنوان فعالیت اجتماعی باید وجود داشته باشد اما بهعنوان واحد درسی موفق نیست. در این واحدها مطالب والایی که پیامبر اعظم هدف رسالت خود بیان فرموده اند از دانشجو سوال می شود و او اگر خوب حفظ کرده نمره بگیرد و در غیر این صورت رد شود در حالی که این آموزه ها و مفاهیم در فطرت همه انسانها نهاده شده و همه آن را قبول دارند فقط باید یاد بگیریم اجرا کنیم نه بواسطه حفظ و تکرار آن نمره بگیریم. آموزش ما می تواند به گونه ای باشد که در تمام دروس تفکر، تعقل را متذکر و آموزش دهیم به گونه ای که به محیط جهان به دید یادگیری نگاه کنیم چرا که هیچ لذتی بالاتر از یادگیری نیست.
اوقات فراغت خود را به چهکاری میپردازید؟
معمولاً کم پیش میآید که اوقات فراغت داشته باشم اما من سفر را بسیار دوست دارم و هنگامیکه فرصت باشد به سفر میرویم البته سینما را هم دوست دارم.
سلایقتان با بچهها یکی است؟
خدا را شکر تقریبا همهٔ فعالیت ها، تفریحات وغیره را خانوادگی انجام میدهیم.
نکتهای هست که بخواهید به آن اشارهکنید؟
امیدوارم در آینده تغییرات خوبی صورت بگیرد. به نظر من در حال حاضر دانشگاه به جای اینکه یک مرکز علمی- آموزشی باشد، به یک مرکز خدمات رسان تبدیلشده است. ما سالانه تعداد زیادی دانشجو پذیرش میکنیم. مهم است که دانشجو را به سمتی هدایت کنیم که از رشته و کار و فعالیت خود لذت ببرد. ما نباید همهٔ فعالیتهای فرهنگی را در کارهای کلیشهای و ظاهری خلاصه کنیم. من دوست داشتم میتوانستم جوانانمان را در کارهای محیط زیستی مشارکت بدهیم. جوانان ما انرژی و پتانسیل خوبی دارند و ما هیچ بستری برای فعالیت آنها فراهم نکردهایم. فکر میکنم باید روحیهٔ علمی دانشجویان تقویت شود. همیشه در کلاس میگویم که سعی کنید علمی فکر کنید، حرف بزنید، تجربه کنید و فعالیت کنید.
در آخر چه آرزویی برای دانشگاه علوم پزشکی تهران و رشتهٔ خودتان دارید؟
آرزو میکنم بتوانیم در این رشته مؤثر باشیم. دانشگاه تهران یک دانشگاه مادر است و امیدوارم بتوانیم پتانسیلهایمان را گسترش بدهیم. دانشگاه جای علم و دانش است و علم واقعی باید به دانشجوها آموزش داده شود. معتقدم ما میتوانیم داروهای خوبی بسازیم و در این علم پیشرفت کنیم. من و همسرم تعدادی شرکت دانشبنیان ایجاد کردهایم، تعدادی از دانشجویان را سرکار بردهایم و حالا محصولات آنها در بازار وجود دارد. خوب است که مسئولین شرکتهای دانشبنیان را گسترش دهند تا دانشجویان در این عرصه فعالیت کنند.
خبرنگار: محبوبه نوروزی
عکس: مهدی کیهان
نظر دهید