• تاریخ انتشار : 1396/11/21 - 09:14
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 23024
  • زمان مطالعه : 59 دقیقه

دکتر مجتهدزاده: باید به لحاظ فرهنگی و اخلاقی، نگران فردای کشور باشیم و برای نسل فردا دلسوزی کنیم

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر مجتهدزاده فوق تخصص مراقبت های ویژه و استاد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران را در ادامه خواهید خواند.

دکتر مجتبی مجتهد زاده، در بامداد ۱۷ تیرماه ۱۳۴۳ در سالروز شهادت امام مجتبی در شهر ساری متولد شد. پدر او از چهره‌های ادبی استان مازندران و هم‌دوره استاد بدیع‌الزمان فروزان فر، سعید نفیسی و جلال همایی بود. او در سال ۱۳۶۱ مدرک دیپلم خود را اخذ نمود و در سال ۱۳۶۲ برای ادامه  تحصیلات عازم کشور آمریکا شد. دکتر مجتهد زاده مدرک لیسانس خود را در رشته  علوم با گرایش بیوفیزیک دریافت کرد و با شرکت در کنکور رشته  داروسازی و کسب رتبه  برتر، در سال ۱۹۸۶ وارد دانشکده  داروسازی شمال شرقی لوئیزیانا شد و سپس رشته  داروسازی بالینی و  مراقبت‌های ویژه را برای ادامه تحصیل برگزید. دوره  فلوشیپی او در سال ۱۹۹۳ به اتمام رسید و پس از آن به ایران بازگشت. دکتر مجتهد زاده به هنگام حضور در آمریکا، عضو تیم رزمی دانشگاه بود و به فعالیت‌های ورزشی علاقه داشت. دکتر مجتهد زاده در انجمن اسلامی آمریکا و کانادا فعالیت داشت و به تبلیغ ارزش‌های اسلامی و شیعی می‌پرداخت. او در سال ۱۳۷۹ ریاست بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان سینا را بر عهده گرفت و هم‌اکنون علاوه بر دانشگاه، در مقطع ابتدایی نیز تدریس می‌کند. دکتر مجتهد زاده تا کنون موفق به دریافت جوایز متعدد خارجی (دستیار برتر شرکت‌های داروسازی راسل و آپ‌جان) و داخلی (جشنواره  ابن سینا و جشنواره حکیم جرجانی) شده‌ است.


لطفاً خود را معرفی کنید، همکاران را معرفی کنید و بفرمایید چه سالی و در کجا متولد شدید.
من مجتبی مجتهد زاده، در بامداد ۱۷ تیرماه ۱۳۴۳ و در سالروز شهادت امام مجتبی در شهر ساری متولد شدم. من برای تولد عجله داشتم چون حتی فرصت نشد که من را به بیمارستان ببرند و در حیاط متولد شدم؛ چون تولدم با سالروز شهادت امام حسن مجتبی تقارن داشت اسم من هم مجتبی شد و این توفیق نصیبم شد که در یک خانواده  خاص در شهر ساری متولد شوم. امروز در خدمت آقای دکتر کوروش صادقی و آقای دکتر فرهاد نجم‌الدین هستیم که تشریف آورده‌اند. ما در دوره‌های تکمیلی داروسازی بالینی و دوره‌های بعدی در خدمت آن‌ها بودیم و الآن اساتید جوان گروه آموزشی داروسازی بالینی دانشکده داروسازی هستند. آقای دکتر صادقی در حوزه  روماتولوژی بیمارستان شریعتی تهران و آقای دکتر نجم‌الدین در بخش مراقبت‌های ویژه  بیمارستان سینا فعالیت می‌کنند.

از چه جهت فرمودید در یک خانواده  خاص متولد شدید؟
پدرم از چهره‌های ادبی استان مازندران و هم‌دوره  استاد بدیع‌الزمان فروزان فر، سعید نفیسی و جلال همایی بود. من وقتی به سنی رسیدم که توانستم درک خوبی از اطراف داشته باشم، فهمیدم که ما میزبان مفاخر ادبی کشور هستیم. پدرم استاد ادبیات در ساری بود و سپس به خاطر مسائلی هجرت کردیم و به تهران آمدیم.

دوره کودکی شما چگونه گذشت؟ برخورد خانواده با شیطنت شما چطور بود؟
من سه خواهر بزرگ‌تر از خودم داشتم، کوچک‌ترین خواهرم هفت سال از من بزرگ‌تر است و خواهر بزرگم هم سرکار خانم ویدا مجتهد زاده استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا است و در مقاطعی نیز ریاست دانشگاه را بر عهده داشت. خواهر بزرگم الگوی عملی و اخلاقی من بوده است و گاهی نقش مادرم را داشته است. دوران کودکی من بسیار آرام بود، من تک پسر بودم و حاشیه‌ای نداشتم.

از شغل پدر و ویژگی‌های رفتاری و روحی ایشان بفرمایید.
هرچقدر که من به لحاظ اجتماعی، فرهنگی و سنی تکامل میافتم، شأن پدر را بیشتر درک می‌کردم. من تحصیلات دانشگاهی خود را در کشور آمریکا شروع کردم. آن دوران بسیار سخت و در زمان جنگ بود؛ چون در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بودم و چون از دوران کودکی در بسیج مدرسه بودم، تعلقات زیادی به دوران جنگ و جهاد و جبهه پیداکرده بودم؛ روزی پدرم گفت: من خواب‌دیده‌ام که برای ادامه تحصیل باید به خارج از کشور بروی. این برایم بسیار سنگین بود چون باید با تمام دوستان و هم‌رزمان که همگی خود را آماده  نبرد کرده بودند جدا می‌شدم. من به‌واسطه  امر پدر و علیرغم میل باطنی خود به آمریکا رفتم. برخی می‌گویند این زاییده  روحیات نوجوانی است و کمی که گذشت فرد راه درست زندگی را پیدا می‌کند؛ اما باوجوداینکه محاسنم سفید شده است، نظرم تغییری نکرده است. ما عاشق امام بودیم و دنیا و آخرت و سرنوشت ما با آموزه‌های ایشان گره‌خورده است. من در سال ۱۳۸۳ وارد کشور آمریکا شدم، در آن زمان فاصله  من به لحاظ ظاهری با پدر زیاد شد اما به لحاظ معنوی نزدیک‌تر شدیم.

پدر هنوز در قید حیات هستند؟
خیر. پدرم در سال ۱۹۹۳ فوت کرد؛ یعنی من هنوز در آمریکا بودم که پدر در یک تماس تلفنی به من گفت: بهتر است هر چه زودتر برگردی. متأسفانه من کمی دیر برگشتم و چراغ عمر پدر خاموش شد؛ ای دریغ نه او نمرده است، من می‌شنوم صدای او، میراث شاعرانه من هر چه هست از اوست. به یاد دارم یک روز پدرم در مکاتبات خود نوشته بود که 'پسرم، از امروز تصمیم گرفتم که از هر هفته برای تو نامه بنویسم.' من این نامه‌ها را در اختیار دوستان خود هم قرار می‌دادم چون اگر اول و آخر آن را برمی‌داشتیم همه آن درس، حدیث، موعظه، اخلاق و معنویت بود. خلاصه  مطلب این‌که پدر بااینکه دور بود اما رابطه خوبی را با او از طریق این مکاتبات برقرار کردم.

اگر بخواهید یک ویژگی که از پدر به شما منتقل‌شده است را نام ببرید آن چیست؟
پدرم ادیب بود و جد پدرم ملأ اسدالله آخوند مازندرانی مرجع تقلید بود. پدرم به ادبیات روی آورد. یکی از شعرهایی که می‌خواند این بود:
ای‌بسا تیز طبع کاهل کوش
که شد از کاهلی سفال فروش
ای‌بسا کوردل که از تعلیم
گشت قاضی‌القضات هفت‌اقلیم
و می‌گفت تلاش من این است که به کمال برسید و هزینه  آن را بپردازید. هوش سرشار با تلاش است که انسان را به موفقیت می‌رساند.

از مادر خود برای ما بگویید.
مادرم شخصیتی قرآنی، متدین و خانه‌دار بود. او ستون اصلی منزل بود و فکر می‌کنم بخشی از خصوصیات من هم به لحاظ شخصیتی و هم به لحاظ اجتماعی متأثر از نگاه مادر به دنیا، سرنوشت و بشریت است. بدون حضور او، شاید من شخصیتی یک‌بعدی می‌شدم. من به‌عنوان یک معلم دانشگاه هنوز نیم‌نگاهی به ارتباط با کودکان هم دارم. من در دوره  اول ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان هم تدریس می‌کنم. این خصوصیات را از مادرم دارم و به آن افتخار می‌کنم. درگذشت مادر، خسارت بزرگی بود. درنهایت مادرم را در بیمارستان سینا براثر پانکراتیت ناشی از تصادف رانندگی از دست دادم.

آیا خاطرات دوران دبستان خود را به یاد دارید؟ لطفاً راجع به آموزشی که در اول دبستان می‌دادید هم‌صحبت کنید.
راجع به سؤال دوم شما من اصراری راجع به صحبت در مورد آن ندارم. چون مربوط به بچه‌های بی‌سرپرست یا بد سرپرست است. دوش در خلوت خود حالم بود/با خدا خالق خود کارم بود.
من کلاس اول خود را در یک مدرسه بین‌المللی در خیابان محسنی تهران گذراندم. پیش از دبستان به تهران آمده بودم؛ چون خواهر بزرگم علاقه داشت که در رشته ریاضی تحصیل کند و در آن زمان شهر ساری رشته ریاضی نداشت، ما به تهران آمدیم.

شما چطور آن مدرسه را انتخاب کردید؟
من راجع به انتخاب مدرسه اختیاری نداشتم و پدرم این مدرسه را انتخاب کرد؛ اما مدرسه  بسیار خوبی بود و محاسنی مثل دوزبانه بودن داشت. زبان دوم مدرسه  ما فرانسه بود، اما انگلیسی هم تدریس می‌شد و من در همان سنین کودکی می‌توانستم به‌خوبی انگلیسی صحبت کنم. در سال پنجم ابتدایی آن مدرسه منحل شد و من وارد یک مدرسه  مذهبی به اسم نیکان شدم. در دوران راهنمایی من وارد مدرسه‌ای به اسم شهریار در خیابان قلهک شدم که آن‌هم ویژگی‌های مشابهی با نیکان داشت اما مدرسه‌ای مذهبی نبود.

شما دوره  راهنمایی را هم گذراندید یا شش سال دبستان و شش سال دبیرستان را گذراندید؟
خیر. من پنج سال دبستان، سه سال راهنمایی و چهار سال دبیرستان را گذراندم.

دکتر نجم الدین: در مورد تدریس استاد در مقطع ابتدایی که به آن اشاره کردید باید بگویم ایشان همین حالا هم در مدارس ابتدایی تدریس می‌کنند، همیشه سؤال من این بوده است که آقای دکتر چه مباحثی را با بچه‌ها کار می‌کنند و این قرابتی که با دانش آموزان دارند در چه حوزه‌ای است؟
واقعیت این است که معلم‌های بسیار موفق در دوره ابتدایی، بانوان هستند. علت آن داشتن مهر و عطوفت زیادی است که لازمه  توفیق در حوزه  معلمی است. معلم حداقل در مقاطع اول و دوم و سوم ابتدایی نقش مادر دوم یا خواهر بزرگ‌تر را ایفا می‌کند. این برای آقایان مشکل است، اما همسرم و فرزندم امیرمهدی در این امر کمک زیادی به من کردند. در سالیان اخیر توسط ورودی‌های مختلف دانشگاه به‌عنوان استاد برگزیده شناخته‌شده‌ام. من با دانشجوها هم همان نگاه پدرانه و مهرورزانه را دارم که با دانش آموزان ابتدایی دارم. حتی گاهی در برخورد با کودکان بیماری که در ICU بستری هستند متأثر می‌شوم. من در هر حوزه‌ای که فکر کنید تدریس می‌کنم، مربی ورزش‌های رزمی هستم و در آمریکا نیز تدریس می‌کردم علاوه بر آن معلم قرآن، ادبیات فارسی، ریاضی و... هستم و گاهی در تدریس از امیرمهدی فرزندم هم کمک می‌گیرم.

لطفاً مقایسه‌ای از آموزش در مدارسی که دوران تحصیل خود را در آن گذراندید داشته باشید و بگویید که آیا وقتی در آن مدرسه بین‌المللی تشریف داشتید، استاد یا معلمی بود که تدریس او شما را جذب کرده باشد و هنوز از آموزه‌های آن چیزی به خاطر داشته باشید؟
مدرسه  بین‌المللی ما را هم مجموعه‌ای از افراد متدین اداره می‌کردند و قوانین و مقررات آن به‌شدت جدی بود و آموزش‌های خاص خود را داشت. این مدرسه با بسیاری از مدارس آن زمان که به لحاظ ظاهری مسلمان بودند متفاوت بود. احساس می‌کنم پدرم حق داشت که من را به catholic school بفرستد چون شاید این مدرسه بسیار امن‌تر از یک مدرسه  رهاتر و بی‌قیدتر بود. در مدرسه بانوان متدین کاتولیک حضور داشتند و جالب اینجاست که در آمریکا هم من در بیمارستان‌هایی مثل این مدرسه خدمت می‌کردم که بانوان کاتولیک اداره  امور و انضباط را بر عهده داشتند. من آن بیمارستان‌ها را انتخاب نکردم و خیلی اتفاقی به آنجا رفتم و فکر می‌کنم بخشی از این توفیقات به خاطر دعای خیر والدین و عزیزان و نزدیکان بوده است که حتی در آمریکا هم در یک حوزه  امن قرار گرفتم.

در دوران دبیرستان، معمولاً در کنار آموزش‌ها، ورزش یا علاقه‌مندی دیگری نیز دنبال می‌شود. آیا چیزی وجود داشت که به‌صورت حرفه‌ای دنبال کنید؟
بله. من در تیم رزمی دبیرستان بودم.

چرا ورزش رزمی را انتخاب کردید؟
حقیقتاً نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که در این مسیر قرار گرفتم. من به ورزش علاقه‌مند بودم و در تیم کشتی دبیرستان بودم. در اکثر دبیرستان‌ها، ورزش‌های فوتبال یا نهایتاً بسکتبال و ندرتاً والیبال بسیار پررنگ بودند. در مدارسی که امکانات بیشتری داشتند، تنیس روی میز و پینگ‌پونگ هم ارائه می‌شد. من در تمام این حوزه‌ها و گروه‌هایشان نیز بودم؛ یعنی من بسکتبال، والیبال، فوتبال و پینگ‌پونگ هم بازی می‌کردم و عملکرد قابل قبولی داشتم؛ شاید به این دلیل که بدنم انعطاف لازم را داشت که ناشی از ورزش کشتی بود؛ اما تعلق‌خاطرم همان کشتی بود و در آمریکا نیز این توفیق را داشتم که کاپیتان تیم ورزش‌های رزمی در چندین حوزه باشم. این مسئله به لحاظ اقتصادی حائز اهمیت بود؛ زیرا من دقیقاً در بحران جنگ دانشجو بودم و امکان ایجاد پرونده ارزی برای من وجود نداشت. حوزه مهاجرت آمریکا (Immigration) به من مجوز کار نمی‌داد و اگر کار می‌کردم، من را Deport (نفی بلد) می‌کردند؛ بنابراین، بقای من در دانشگاه وابسته به ورزش بود و شهریه دانشگاه از همین طریق پرداخت می‌شد. من بابت دانشگاه هزینه‌ای معادل «صفر ریال» پرداخت کردم و تا آخر بورسیه بودم.

ورزش رزمی را از چه سالی و چندسالگی شروع کردید؟
آغاز آن به‌طور غیررسمی در دوران راهنمایی و دبیرستان بود. من کمربندهایم را در آمریکا گرفتم و در کاراته و تکواندو کمربند مشکی دارم. این ورزش‌ها، دارای دو مکتب از دو کشور مختلف هستند. آن‌هایی که اهل‌فن باشند، می‌دانند که گرفتن این دو کمربند لزوماً آسان نیست؛ مانند این است که از سیستم عامل اپل به سیستم دیگری بروید؛ در حقیقت این دو تفاوت بسیار زیادی دارند. من در هر دو حوزه توفیق داشتم ولی آسیب‌هایی نیز از ناحیه کتف و از ناحیه دوزانو به من رسید. به همین دلیل، من از مقطع خاصی دیگر نمی‌توانستم رسماً عضو تیم دانشگاه باشم؛ اما چون این آسیب‌ها حین مسابقات دانشگاه اتفاق افتاده بود، دانشگاه مربوطه خود را ازلحاظ اخلاقی متعهد می‌دانست و این برای من تأثیرگذار بود (که دیدم اخلاق چقدر مسئله مهمی است).

دوران دبیرستان معمولاً دوره آمادگی برای کنکور است. با توجه به زمینه  خانوادگی شما و این‌که ازنظر ادبیات سوابق خوبی وجود دارد، آیا علاقه نداشتید به سمت ادبیات بروید یا رشته‌های دیگری را انتخاب کنید؟
حقیقت این است که تا زمان دیپلم ما، کنکور وجود نداشت. شورای انقلاب فرهنگی هنوز مجوز اولین کنکور را صادر نکرده بود. تا قبل از آن زمان، نگاه ما به آینده متفاوت بود: «یاد ایامی که در گلشن نوایی داشتم/در میان لاله و گل آشیانی داشتم». نگاه ما به سمت چیزهای دیگری بود.

نگاه شما به چیزی بود؟
به کشور ما تعرض شده بود. ما شب خوابیدیم و صبح بیدار شدیم و شنیدیم که عراق به استان‌های کشور تعرض کرده است. به‌هرتقدیر، زمان دفاع مقدس بود و تمام غیرتمندان و تمام کسانی که حس می‌کردند مورد تعرض خارجی قرارگرفته‌اند و می‌دانستند باید از جان مایه بگذارند. یکی از خونین‌ترین جنگ‌های قرن بود. عده‌ای با دست‌های خالی به مدت هشت سال هزینه کردند.

چه سالی دیپلمتان را گرفتید؟
من سال ۱۳۶۱ دیپلم گرفتم. سال ۱۳۵۷ انقلاب شد. اتفاقاً اولین سالی که کنکور در آن برگزار شد، تنها سالی بود که اعزام دانشجو به خارج از کشور نیز انجام گرفت. زبان کمک زیادی به من کرد و رتبه بالایی به دست آوردم؛ و ای‌کاش به دست نمی‌آوردم. من به خاطر آن آزمون، از خدمت در جبهه معاف شدم؛ چون تنها فرزند ذکور خانواده بودم و پدرم نیز به سنی رسیده بودند که می‌شد از آن قاعده نیز استفاده کرد. پدرم به‌واسطه اعتباری که در استان مازندران داشتند، بدون اطلاع من پیگیری کرد و من را معاف کرد. ما وصیت‌نامه نوشته بودیم و آماده بودیم که به جنگ و جهاد برویم. به همین دلیل، این ماجرا که باید برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم برای من سنگین بود و من افسرده شدم. همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. من در سال ۱۳۶۱ دیپلم گرفتم و در سال ۱۳۶۲ عازم کشور آمریکا شدم.

آیا التهابات قبل از انقلاب (سال ۱۳۵۷) را به خاطر دارید؟
بله.

البته احتمالاً به دلیل سنتان نمی‌توانستید در فعالیت‌های انقلابی شرکت کنید؛ اما می‌خواهم بدانم نگاه پدرتان به این ماجرا چگونه بود. آیا اجازه فعالیت به شما می‌دادند یا خیر؟
او در این زمینه پیشرو بود و سابقه خانوادگی داشت (خانواده  پدرم افرادی انقلابی هستند که از زمان مشروطه فعال بوده‌اند). مرحوم پدرم، ارتباط نزدیکی با استاد شهید دکتر علی شریعتی، استاد مفتح و معلم شهید استاد مرتضی مطهری داشت. ما با این بزرگواران در ارتباط بودیم؛ ولی به این دلیل که من درک درستی از این ماجرا نداشتم، حس می‌کردم که این ماجرا با اقبال قوم‌وخویش و همسایه‌ها مواجه نیست. فعالیت‌ها پشت درهای بسته و در خفا انجام می‌شد و من نمی‌توانم تجربه یا خاطر خاصی را تقدیم حضورتان کنم. من از این ماجرا چیز زیادی نمی‌دانستم. درواقع من ۱۲ سال داشتم و هنوز به شکوفایی فکری و اجتماعی نرسیده بودم، مطمئن نیستم که به سالیان بعد از انقلاب نیز نگاه درستی داشتیم یا نه؛ مدارس تعطیل‌شده بودند و ما از این قضیه خوشحال شده بودیم و با دوستان به بازی می‌پرداختیم چون هنوز به سنی نرسیده بودیم که در راهپیمایی یا فعالیت‌های خاصی شرکت کنیم. باید بگویم که حداقل در آن زمان هیچ نقش مؤثر و سازنده‌ای نداشتم.

هرگاه شما به ورزش اشاره می‌کنید، این سؤال برای من مطرح می‌شود که فردی مثل شما با روحیات لطیف که در یک خانواده ادیب بوده‌اید، چگونه به ورزش رزمی روی آورده‌اید؟
من این توفیق را داشتم که در سال ۱۳۷۹ ریاست بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان سینا را بر عهده بگیرم. اگر شما به آنجا مراجعه کنید، لزوماً تأیید نخواهند کرد که من شخصیت لطیفی داشته‌ام.

فکر می‌کنم نگاهتان در آن زمان رزمی بوده است.
بله همین‌طور است. من هنوز Discipline دوران ابتدایی را دارم. شخصیت من در مدرسه catholic school شکل گرفت و در آنجا رشد یافتم. این روحیه لطیف به‌تناسب فضای دانشجویی و دانش‌آموزی وجود دارد. ولی من در محیط کاری خیلی سخت‌گیر هستم. تا آنجا که بسیاری از افراد تاب نمی‌آورند و گله می‌کنند که چرا سخت‌گیری تو تا این حد زیاد است؛ به‌خصوص در حوزه‌هایی که به حیات انسان و سرنوشت فیزیولوژیک آدم‌ها مربوط است (یعنی دردمندانی که به ما به‌عنوان دردشناس مراجعه کرده‌اند و ما می‌خواهیم به آن‌ها کمک کنیم)، من بسیار سخت‌گیر و جدی هستم. گاهی اوقات ممکن است عصبانی نیز بشوم. این بدان معنا نیست که من شخصیت‌های متضاد دارم یا چند شخصیتی هستم. امیدوارم این تلقی ایجاد نشود.

دکتر نجم الدین: سؤالی که من پرسیدم دقیقاً در همین راستا بود. استاد به این توانمندی دست پیدا کردند که ابعاد مختلف شخصیتی‌شان را پرورش دهند و هر کدام را در جای خود هزینه کنند. آن شخصیتی که ما از استاد در کلاس درس، کنار تخت بیمار، در مواجهه با سلامت بیمار و درجایی که ما با استاد ارتباطی نداریم (آموزش دانش‌آموزان خردسال) سراغ داریم، متفاوت هستند و من کمتر کسی را دیده‌ام که بتواند این‌ها را باهم تجمیع کند. باعث افتخار ماست که بتوانیم در این راستا حرکت کنیم.

به سال ۱۳۶۱ برگردیم. بعدازآن چه اتفاقی افتاد؟
ما در اردویی از شهر ساری به سمت غرب کشور (سوسنگرد) در حرکت بودیم. اتوبوس در قائم‌شهر متوقف شد. پدر من و دامادمان وارد اتوبوس شدند و با بلندگو اعلام کردند: «لطفاً آقای مجتهد زاده تشریف بیاورند جلو». من آمدم جلو و از آن اتوبوس که به سمت غرب رفت، یک نفر هم زنده نماند و همه آن‌ها شهید شدند.

روحشان شاد. وقتی از اتوبوس به بیرون آمدید چه اتفاقی افتاد؟
با من برخوردهای انضباطی شد، چمدان را به دست من دادند و عازم کشور شیطان بزرگ شدم!

چطور این رشته و کشور آمریکا را انتخاب کردید؟
من از دوران طفولیت به طبابت علاقه داشتم.

این علاقه ناشی از چه بود؟
مرحوم پدرم به انتخاب این رشته اصرار داشت. در منزل هم از کودکی من را دکتر مجتبی خطاب می‌کردند. من از این مسئله ناخرسند بودم و می‌گفتم چرا در انظار دیگران من را این‌گونه صدا می‌کنید. به‌هرحال برای آن‌ها مهم بود که من این رشته را انتخاب کنم. ما در کشورمان باید طبق استانداردهای والدین پیش برویم. البته این لزوماً به این معنا نیست که من علاقه نداشتم. من دوست داشتم به کشور آمریکا بروم و در حوزه پزشکی تا بالاترین سطح پیشرفت کنم. به من گفته شد که: جنگ تمام خواهد شد، شرایط کشور به پایداری خواهد رسید و شما جبران خواهید کرد؛ به عبارتی، وعده‌تان محقق خواهد شد.
«در خلوتی ز شیخم، کافزوده با نورش
خوش نکته‌ای شنیدم، در وصف و در سرورش
گفتا که نام دلبر، مفتاح مشکلات است
خرم‌دلی که باشد، پیوسته در حضورش»
من با این نگاه وارد آمریکا شدم و خیلی زود متوجه شدم که موضوع به این سادگی نیست.

برای داروسازی وارد آمریکا شدید؟
در آمریکا مقصد شما این‌گونه مشخص نمی‌شود. شما باید لیسانس بگیرید و بعدازآن در آزمونی شرکت کنید که از کنکور به‌مراتب سخت‌تر است؛ بسیار اختصاصی و ویژه افرادی که آمده‌اند تا در رشته‌های پزشکی، داروسازی، دامپزشکی، حقوق یا قانون یا دندانپزشکی شرکت کنند.

لیسانس شما در چه رشته‌ای بود؟
لیسانس من در رشته Science با گرایش بیوفیزیک بود؛ اما ورود افراد غیرمقیم به رشته‌های پزشکی و داروسازی در ایالت محل تحصیل من (لوئیزیانا) غیرقانونی بود. به همین دلیل، باید از رشته‌های پزشکی، داروسازی و دندان‌پزشکی صرف‌نظر می‌کردم و در این فکر بودم که در رشته‌های مهندسی تحصیل کنم. درهرحال، گشایشی رخ داد و در دانشکده شمال شرقی لوئیزیانا اعلام شد که دو فرد خارجی نیز پذیرفته می‌شوند. من در آزمون PCAT (Pharmacy College Admission Test) یا کنکور رشته داروسازی شرکت کردم و رتبه بسیار بالایی به دست آوردم؛ مانند این‌که معجزه‌ای رخ‌داده باشد. این نمره آن‌قدر بالا بود که می‌توانستند شک کنند. هر بار که به آنجا مراجعه می‌کردم، آن‌ها می‌پرسیدند که چگونه این نمره را به دست آورده‌ام. من می‌گفتم God has helped me, perhaps! (احتمالاً خدا به من کمک کرده است). در مصاحبه نیز همین را گفتم که احتمالاً دعای پدرم بوده است. در مصاحبه به من گفتند انگلیسی را خیلی خوب صحبت می‌کنم. من گفتم این به خاطر والدینم بوده است که من را به مدرسه خوبی فرستاده‌اند. جالب اینجاست که دانشجوهایی که از ایالت‌های دیگری مثل آرکانزاس اپلی کرده بودند قبول نشدند، چون دانشگاه متعهد شده بود حتماً دو نفر خارجی را قبول کند که این قانون در زمان من وجود داشت اما بعد از من برداشته شد و من آن را اتفاق ویژه‌ای می‌دانم. دانشگاه لوئیزیانا دانشگاه بسیار خوبی بود. من در آنجا افتخار این را داشتم که با استاد قاضی خوانساری آشنا شوم. من در سال ۱۳۸۶ وارد دانشکده  داروسازی شمال شرقی لوئیزیانا شدم. دوره  لیسانس من کم‌تر از چهار سال طول کشید و در سال ۱۳۸۸ لیسانس داروسازی گرفتم.

اگر در این دوره اتفاق شاخصی افتاده است بفرمایید. فکر می‌کنم یک ثبت اختراع داشتید که مربوط به همین دوره است.
ثبت اختراع من مربوط به دوره دستیاری من است. من در دوره لیسانس یکی از افراد فعال در انجمن اسلامی آمریکا و کانادا بودم. استاد قاضی خوانساری هم مسئول تشکیلات بود.

چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادید؟
فعالیت‌های انجمن کارهایی مثل تبلیغات اسلامی برای مسلمان‌های مقیم آمریکا و راجع به ارزش‌های اسلامی، در ارتباط با انقلاب اسلامی، نگاه‌های قرآنی، شیعه و... بود.

دانشگاه اجازه چنین فعالیت‌هایی را می‌داد؟
شما در چهارچوب قوانین فدرال حتی موردحمایت هم واقع می‌شوید اما اگر کار غیرمتعارفی انجام دهید با اعمال قانون روبرو خواهید شد، ما مجوز این گردهمایی‌ها را داشتیم اما به‌شدت رصد می‌شدیم. هم من و هم استاد با اف بی آی مصاحبه‌ای داشتیم و آن‌ها هم به ما گفتند که لحظه‌به‌لحظه فعالیت شما را پیگیری می‌کنیم. من هم در جواب گفتم مهم‌ترین وظیفه  من درس خواندن در اینجا است و خوشحال هم می‌شوم که شما پیگیر من باشید تا از این وظیفه غافل نشوم. من در سال ۱۳۸۸ وارد دوره  دکترای داروسازی در دانشگاه تگزاس شدم. بلافاصله بعد از گذراندن دوره  تخصصی داروسازی بالینی، دوره  تخصصی داروسازی بالینی در حوزه  مراقبت‌های ویژه و دوره  فلوشیپ داروسازی بالینی در حوزه  مراقبت‌های ویژه را در سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۳ گذراندم.

شما در سال‌هایی که در آمریکا حضور داشتید احساس کردید که فعالیت‌هایتان رصد می‌شود؟
بله. به‌وضوح انجام می‌شد اما ناخوشایند نبود. دلیل آن‌هم شاید این بود که من کاپیتان تکواندوی دانشگاه بودم. برای آمریکایی‌ها این رویکرد خوشایند است و کسی که در دانشگاه فعالیت مفیدی انجام می‌دهد را اذیت نمی‌کنند. بقیه  دوستان ما هم اذیت نمی‌شدند. ما برای این‌که در نماز جمعه خطبه بخوانیم مجوز داشتیم و گاهی بحث‌های سیاسی نیز مطرح می‌شد. من هیچ‌وقت در کشور آمریکا مشکل قانونی‌ای پیدا نکردم.

شما چطور شرایط خود را با کشور دیگری وفق دادید؟ آیا موضوعی بوده است که به‌عنوان یک فرد خارجی شما را اذیت کرده باشد؟
 من در دوره  دبیرستان خیلی درسخوان بودم و فکر می‌کردم حضور مادرم برای درس خواندن من واقعاً لازم بود. نبودن پدر و مادر برای من خلأ بزرگی بود. برخی از افراد ممکن است در ماه‌های اول احساس کنند که: خانه زیباست ولی خانه  ما نیست چرا؟ و احساس غربت کنند. من همیشه فکر می‌کردم که می‌توانستم در ایران هم ادامه تحصیل بدهم؛ چون درسم خوب بود و در کنکور هم قبول می‌شدم و سال اول همیشه در حال گریه و زاری بودم. دست تقدیر باعث شد اساتید من در آمریکا هم اساتید مهربانی باشند و شرایط من را درک کنند؛ به اعتقاد من تحصیل در خارج پرهزینه است. دنیای غرب آمیخته از ضعف‌ها و قدرت‌هاست و کسانی که می‌خواهند به خارج از کشور بروند باید این را بدانند که کسانی هستند که ازلحاظ علمی بسیار ممتازند اما ذره‌ای معنویت در آن‌ها رشد نکرده است. اگر بخواهیم آن‌ها را به‌عنوان الگو انتخاب کنیم، تبدیل به شخصیت‌های علم‌زده خواهیم شد. شاید یکی از عللی که باعث شد من در این مسیر سخت به موفقیت برسم، پشتوانه‌های عمیق اعتقادی، ارتباط با ائمه و حضرت بقیه‌الله بوده است. آقای دکتر قاضی خوانساری یکی از الگوهای اخلاقی من در کشور آمریکا بود. ما در منزل او برای دعای کمیل، ندبه و... حاضر می‌شدیم. همسر او سرکار خانم دکتر زند نمونه‌ای از الگوی حقیقی زن مسلمان در جامعه  آمریکایی است که در حال حاضر هم همکار ما است. این سؤال ممکن است به وجود بیاید که چه زمانی برای ادامه  تحصیل در خارج مناسب است؟ من فکر می‌کنم باید اجازه بدهیم دوران نوجوانی سپری شود و اشخاص برای دوره‌های تکمیلی به همراه همسران خود به خارج از کشور بروند و برگردند.

منظور شما این است که شخصیت آن‌ها شکل‌گرفته باشد و اهداف آن‌ها مشخص باشد.
بله. همین‌طور است. در اواخر دهه  هشتاد تغییر شگرفی در ایالت متحده  آمریکا و برخی کشورهای غربی پیرامون خدمات دارویی اتفاق افتاد و واژه‌های نوینی در حوزه  دارو مطرح شد. خدمات دارویی واژه  مراقبت‌های دارویی یا Pharmacovigilance را پیدا کرد و آموزش در دانشکده‌های داروسازی به سمت سلامت‌محور شدن پیش رفت و از قالب سنتی خود بیرون آمد. در آن سال انجمن داروسازان قائل بر حوزه  سلامت همایش سالیانه  متعارف خود را شهر آتلانتای ایالت جورجیای آمریکا برگزار می‌کرد و من به دعوت یکی از اساتیدم و با هزینه  او برای اولین بار در این همایش بزرگ بین‌المللی شرکت کردم که نزدیک به ۳۰۰۰ داروساز از اقصی نقاط دنیا در آن شرکت می‌کردند. این سفر به‌نوعی مسیر دوره‌های تکمیلی من را روشن‌تر کرد. دوره‌های متنوعی برای ادامه  تحصیل توسط دانشگاه‌های ممتاز ارائه می‌شد و برخی حوزه‌ها هم رفته‌رفته می‌خواستند خود را با این تحول عظیم تطبیق دهند و دوره‌های لیسانس داروسازی در کشور آمریکا به مدت سه‌چهار سال برداشته شد. من در اواخر دهه  هشتاد به شهر هیوستون تگزاس رفتم و وارد دوره  دکترای داروسازی شدم. در آن زمان دوره‌های Pharm D MD program هم شروع‌شده بود که می‌توانستیم هم‌زمان با داروسازی پزشکی بخوانیم، من در سال ۱۹۹۱ دوره  دکترای داروسازی خود را به اتمام رساندم و وارد دوره  رزیدنسی شدم و بعدازآن وارد دوره  فلوشیپ pharmacotherapy مراقبت‌های ویژه شدم. من اولین نسل از فلوشیپ‌ها در کشور آمریکا هستم چون آزمون‌های دشواری داشت که توسط دانشکده  طب ارائه می‌شد. من در آن آزمون ورودی نفر اول شدم و این افتخار را دارم که با بهترین‌های این رشته هم‌دوره بودم. چون Texas medical center مجموعه‌ای از بهترین مراکز درمانی است و شامل بیمارستان کودکان، معتبرترین مرکز درمان سرطان در سراسر دنیا و... است. من خدا را شاکر هستم که تا جایی که توانستم از این بهترین‌ها استفاده کرده‌ام.

سال‌ها بود که به بخش پژوهشی داروسازی بیشتر توجه می‌شد و بخش بالینی کمتر موردتوجه قرار می‌گرفت. سؤال من این است که داروسازی بالینی چه مفهوم و معنایی دارد و چرا این رشته مجزا شد؟
در دنیای امروز به خاطر پیچیدگی‌هایی که در علوم ایجادشده است، مرزهای بین علوم پایه و بالینی برداشته‌شده است؛ یعنی شما در حین این‌که یک فرد بالینی هستید باید تحقیقات پایه هم داشته باشید و در حین این‌که محقق ممتازی در علوم پایه هستید باید نیم‌نگاهی هم به بالین داشته باشید در غیر این صورت تمام منابع کشور را برای تولیداتی هزینه می‌کنید که کاربرد کم‌تری دارند. برای همین هم هست که دوره‌های فلوشیپ متولد شد تا فرد را Clinical scientist تربیت کند. در حال حاضر دانشجوهای عمومی ما هم می‌توانند کتاب‌های فوق تخصصی را بخوانند و در این آزمون شرکت کنند و حتی قبول شوند درحالی‌که هنوز دوره  تخصص را نگذرانده‌اند. در ایالت متحده وقتی شما یک‌رشته  مادر را انتخاب می‌کنید، مجاز به انتخاب یک‌رشته  در سایه هم هستید. رشته  دیگر من فیزیک بود و وقتی من وارد عرصه  مراقبت‌های ویژه شدم از این رشته الهام گرفتم، اخیراً نیز ما واحدی را تحت عنوان critical care physiology and pharmacology خدمت عزیزان ارائه داده‌ایم که هم برای حوزه‌های بین‌الملل و هم برای دستیاران و فلوشیپ های ما است. کسانی که سر کلاس حاضر می‌شوند فکر می‌کنند این کلاس فیزیک و ریاضی است و ربطی به پزشکی و داروسازی ندارند اما وقتی به نتیجه می‌رسند حس خوبی پیدا می‌کنند چون با این روش می‌توان به راه‌حل‌های خوبی رسید تا این‌که نگاهمان صرفاً به محفوظات باشد.
این پروتکل‌ها عوض می‌شوند. چرا به‌جای این‌که قبول کنیم و پذیرنده باشیم، خلاق نباشیم و نیز چرا ما مجموعه  تأثیرگذار بر تعویض پروتکل‌ها نباشیم؟ پذیرنده بودن یعنی باید به آنچه گفته می‌شود عمل کنیم. حسن بعضی از دوره‌های تکمیلی این است که به محقق خلاقیت می‌دهد و درواقع از سمت حالت مقاله پروری به سمت علم پروری حرکت می‌کند.

شما چرا داروسازی بالینی را انتخاب کردید؟ آیا به این دلیل است که داروسازی بالینی رشته جدیدی بود؟
درواقع ما همگی در حیات دانشگاهی‌مان گم‌گشته‌ای داشته‌ایم و این مسئله برای من بیشتر بود. خصوصاً این‌که از والدین دور بودم و به لحاظ اجتماعی و فرهنگی در فضای بسیار مشکلی قرار داشتم. به‌هرحال، آن کشور به لحاظ مجموعه‌ای از تفاوت‌ها کشور بیگانه‌ای بود و من می‌خواستم زودتر به نتیجه برسم و به ایران برگردم. این تغییر مسیر تأثیرگذار بود و باعث شد که من بیشتر در آنجا بمانم. احساس می‌کردم که این‌گونه بهتر می‌توانم کمک کنم و مؤثرتر خواهم بود. درواقع بخش قابل‌ملاحظه‌ای از حوزه دانشگاه به Role Model (الگوها) مربوط می‌شود؛ به فردی می‌گویند وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه‌کار کنی؟ و فرد می‌گوید که می‌خواهد مانند شخص خاصی شود. من توفیق داشتم که با چنین شخصیت‌هایی آشنا شوم. یکی از ممتازترین شخصیت از میان آن‌ها، فردی به نام Peter Safar (پیتر سافار) بود که فردی استثنایی محسوب می‌شد. او اتریشی تبار بود و در جنگ جهانی دوم وارد طب شد. او می‌گفت: «من بر مزار همسالان خودم می‌گریستم که این‌ها به چه جرمی زنده‌به‌گور می‌شوند». این شرایطی بود که آلمان نازی برای ساکنین اروپای شرقی به وجود آورد.

چه ویژگی خاصی او را از دیگران متمایز کرده بود؟
پیتر سافار، بنیان‌گذار طب مراقبت‌های نوین در دنیا است. کسانی که با احیای قلبی-مغزی-ریوی آشنا هستند و واژگان A و B و C که مخفف باز شدن مجاری تنفسی، برقراری تنفس و برقراری جریان خون خود به خودی را درک کرده‌اند، پیتر سافار را می‌شناسند. من در تمام کلاس‌های کمک‌های اولیه که برای دانشجوهای ترم یک تشکیل می‌شود، از پیتر سافار استفاده می‌کنم. خیلی از دوستان که اکنون در اینجا نشسته‌اند، به یاد دارند که من ماجراهای پیتر سافار را درترم یک گفته‌ام. او سه بار نامزد دریافت جایزه نوبل شد و بسیاری از افرادی که تحت آموزش او بودند، موفق به دریافت جایزه نوبل شدند؛ اما او این جایزه را نمی‌پذیرفت و می‌گفت: «من با اصل جایزه نوبل و شخصیت نوبل مشکل دارم». او یک فرد بسیار معنوی بود، یک بنیاد خیریه داشت، صبح‌ها در ICU حضور داشت و بعدازظهرها تا شب روی مدل‌های CPR سگ که می‌شد آن‌ها را به مدل‌های نزدیک‌تر به شرایط انسان تبدیل کرد کار می‌کرد. پیتر سافار همه را Scholar خطاب می‌کرد. من به یاد دارم که او در یک سخنرانی به نام «Organ Interaction» (تداخل بین ارگان‌های بدن) در تگزاس گفته‌هایی را بیان کرد و مجموعه‌ای از استادهای ما که در آنجا حضور داشتند به وجد آمدند. او بحث Crosstalk را مطرح کرد؛ یعنی ارگان‌ها چگونه با ارگان‌های مجاور ارتباط برقرار می‌کنند. اجزای سلول که در حالت عادی ارتباط بین سلول‌ها را برقرار می‌کنند، در شرایط بحران مراقبت‌های ویژه ناگهان لجام‌گسیخته می‌شوند و به جریان خون وارد می‌شوند. به این موضوع Cellular Holocaust گفته می‌شود ولی من می‌گویم «کربلای سلولی». وضعیت‌های وحشتناک و دهشت انگیزی برای بدن ایجاد می‌شود. این نگرش را باید در شما ایجاد کنند و ایجاد نگرش وظیفه  استاد و معلم است. سپس، این خلاقیت و هنر ذاتی افراد است که این‌ها را به Level of excellency (جایگاه‌های خاص) می‌برد. برخی از این‌ها شایستگی دریافت جوایزی نظیر جایزه  نوبل را نیز کسب می‌کنند. ویژگی خاص آقای سافار این بود که او معلمی ممتاز بود.

معلمی ویژگی هایی دارد که بخشی از آن شخصیتی و بخشی دیگر علمی است. صرف‌نظر از این موضوع، رابطه استاد-شاگردی نیز مسئله‌ای است که شاید در محل تحصیل شما با ایران متفاوت بوده است. آقای دکتر، من می‌خواهم که شما رابطه استاد-شاگردی محل تحصیلتان را با شرایط ایران مقایسه کنید.
«اگر بر دیده  مجنون نشینی
به‌غیراز خوبی لیلی نبینی»
ما اساتیدمان را خیلی دوست داشتیم. من هرچقدر که به گذشته برمی‌گردم، احساس می‌کنم مشترکات معنوی نیز خیلی زیاد بود. به‌عنوان‌مثال، شما می‌دانید که برخی از آمریکایی‌ها و غربی‌ها بسیار متدین هستند و این‌گونه نیست که زندگی تمام افراد ازلحاظ قیود آشفته باشد و بی‌بندوبار باشند. بعضی از آن‌ها اعتقادات سالمی دارند. من به یاد دارم که وقتی با اساتید برای غذا خوردن به‌جایی می‌رفتیم، آن‌ها قبل از خوردن یک لیوان شیر و یک ساندویچ پنیر عبادت می‌کردند؛ یعنی خدا را برای داشته‌ها و نعمت سلامتی شکر می‌کردند. نهار برای ما وعده اصلی غذا است. وقتی‌که ما چند بار هنگام ظهر نون و پنیر درخواست کردیم، گفتند دستیارها اعتراض می‌کنند. این موضوع به فرهنگ تبدیل‌شده است. وعده غذایی شام عقلانی و معنادار  برای این است که غذا با خانواده خورده شود؛ زیرا آن‌ها خانواده محور  هستند. ما کسانی را الگوی خود قراردادیم که زندگی‌شان از نظم برخوردار بود. اگر شما همسر یا پدر خوبی نباشید، نمی‌توانید معلم خوبی باشد. اگر پدر خوبی نباشید، چگونه می‌خواهید فرزند دیگران را دوست داشته باشید و روابطتان سنگین باشد؟ این نگرانی بزرگ نسل امروز در کشور ما است. ما باید به موضوعات اساسی برگردیم؛ یعنی برگردیم به این‌که ابتدا بچه‌های خود را دوست داشته باشیم و برای همسایه منزلت قائل شویم. اگر این کار را انجام دهیم، دانشگاه‌های ما بهتر خواهد شد. کسانی که در دنیا به درجات ممتاز در طب و Science (علم) رسیده‌اند، از پشتیبانی مستحکم خانوادگی و پشتوانه‌های مستحکم دینی، اعتقادی و معنوی و همچنین الگوهای خوب برخوردار بوده‌اند. مصادیق این دسته از افراد بسیار زیاد است و من می‌توانم آن‌ها را بیان کنم. به‌عنوان‌مثال، تأثیری که معلم فیزیک بر برنده  اخیر جایزه نوبل گذاشت. یکی از ویژگی‌های برجسته  پیتر سافار این بود که با سن زیاد، هنوز در ICU حضور می‌یافت. مراقبت‌های ویژه ازلحاظ فیزیکی بسیار دشوار است؛ به‌عنوان‌مثال، فرد باید روی بیماری که ناپایدار است هشت ساعت وقت بگذارد. هیچ‌چیز در مراقبت‌های ویژه پروتکلی نیست. آن بیمار، پروتکل خودش را دارد. پیتر سافار، نگاه به تداخل ارگان‌ها را به‌خوبی به Scholar ها و استادهایی که از منظر او Scholar بودند آموزش می‌داد. مجله  Science Weekly News (اخبار هفتگی علوم – هفته‌نامه  علوم) ستونی به نام Letter to the leaders دارد که مربوط به برنده‌های جایزه  نوبل است. فراز این ستون، به دو نفر از Scholar های پیتر سافار مربوط می‌شد. طبق گفته‌های این دو نفر، روزی در هنگام ویزیت بیماران، پیتر سافار آن‌ها را خواسته بود و گفته بود می‌خواهد با آن‌ها صحبت کند. پیتر سافار آن دو نفر را به منزل دعوت کرد و گفت: «من می‌خواهم از خانم سافاری خواهش کنم که برای شما کیک مخصوص اتریشی بپزد». آن دو نفر گفتند ممکن است به‌جای این کار، ما شمارا به رستوران ببریم؟ پیتر سافار اصرار کرد و آن‌ها به خانه‌اش رفتند. به گفته  آن‌ها، محقرترین خانه بالتیمور متعلق به پیتر سافار بود خانه‌ای کاملاً ساده. افراد با خود فکر می‌کنند که چنین شخصیتی در علم طب حتماً در یک قصر زندگی می‌کند. این دو نفر که از اساتید علم طب هستند، می‌گفتند: «ما در برابر بزرگی پیتر سافار معذب بودیم. شام ساده‌ای خوردیم و پیتر سافار به همسرش گفت که برای ما دسر بیاورد. وقتی خانم سافار از اتاق خارج شد، او به ما نزدیک شد و گفت: من امروز می‌خواهم چیزی را به شما دو نفر بگویم که پیش از شما، آن را به دو یا سه نفر دیگر نیز گفته‌ام. او گفت: من مفتخرم که بگویم شما امروز شایستگی این را پیداکرده‌اید که شاگردان (scholar) پیتر سافار باشید؛ یعنی امروز استحقاق این را دارید که بگویم شاگرد من هستید».
واقعاً «کجایند مردان بی مدعا». بقول میرداماد که می‌گوید «اسطقص فوق اسطقصات»، ما گاهی فکر می‌کنیم باید باخدا هم وارد بحث سیاسی شویم. فضای کشور ما خیلی سنگین است. این بچه‌ها چه گناهی مرتکب شده‌اند؟ این دو نفر در خاطره‌شان که در ستون مذکور نوشته‌شده بود می‌گویند: «چند سال بعد، پیتر سافار در اثر سرطان حنجره فوت کرد و ما خیلی محزون شدیم. دقیقاً شش ماه پس از فوت پیتر سافار، ما نامه‌ای از  بنیاد جایزه نوبل دریافت کردیم که در آن نوشته‌شده بود: ما اثرات شما را در مجله Science و Nature پیگیری می‌کنیم و فکر می‌کنیم اکنون به درجه‌ای رسیده‌اید که دریافت‌کننده این جایزه باشید. از ما خواسته شد که مدارکی را تکمیل کنیم. ما این کار را نکردیم؛ زیرا فکر می‌کردیم اسپم (تبلیغات) است و آن ایمیل را حذف کردیم. چند هفته بعد، آن ایمیل دوباره فرستاده شد و ما مدارک را تکمیل کردیم. ده روز بعد نامه‌ای آمد که در آن نوشته‌شده بود:‌ جایزه بعدی نوبل در پزشکی متعلق به شما دو نفر است. وقتی‌که به آنجا مراجعه کردیم، خبرنگار مجله  Science Weekly News با ما مصاحبه کرد و گفت: احساستان را بیان کنید. خبرنگار از ما پرسید آیا این بهترین رویداد زندگی شما نیست؟ ما به همدیگر نگاه کردیم و گفتیم قطعاً این رویداد بهترین رویداد زندگی ما نیست. خبرنگار پرسید چه زمانی بهتر از اکنون بوده است؟ ما در پاسخ گفتیم بهترین رویداد زندگی ما آن زمانی بود که در خانه  محقر پیتر سافار بودیم و مفتخر شدیم که استادمان ما را شاگرد خودش دانست».
نمی‌دانم که دانشجوهای ما چنین حسی نسبت به ما دارند یا خیر. اگر این حس را دارند، به این معناست که دانشگاه در مسیر درست حرکت می‌کند. در غیر این صورت، باید بازنگری انجام شود. برای این‌که ما بتوانیم آینده کشور را ضمانت کنیم، باید نسل امروزمان را خوش‌قلب، خوش‌نیت و خوش نگاه تربیت کنیم. این کار میسر نیست مگر از طریق معلمی کردن؛ «شرط اول قدم آن است که مجنون باشی».

معلمی تعریف‌های مختلفی دارد. اگر بخواهید تعریف خوبی از معلم ارائه دهید، مهم‌ترین نکته‌ای که بدان توجه خواهید داشت چیست؟
شما درست می‌گویید. هر مفهوم، دارای یک تعریف Dictionary (لغوی) و یک تعریف تفسیری است. یک پدر خوب، یک الگوی خوب و یا شخصیتی که نگاهی مثبت و توأم باشرم به فرزندان این آب‌وخاک دارد و چه پسر و چه دختر، وقتی‌که در کنار او قرار می‌گیرند، احساس کنند که او پدرشان است. بحث‌های علمی، جزئی از الزامات حداقلی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد وارد دانشگاه یا آموزش‌وپرورش بشود، باید مؤلفه‌هایی را داشته باشد که به نظر من این مؤلفه‌ها، حداقل‌ها هستند و کافی نیستند. فراتر از این مؤلفه‌ها، فرد باید ازلحاظ اخلاقی، عاطفی (ثبات عاطفی) و بلوغ اجتماعی نیز واجد شرایط باشد. من 53 سال سن دارم و نمی‌دانم که آیا واقعاً به بلوغ اجتماعی رسیده‌ام؟ آیا عزت‌نفس دارم؟ آیا آن‌قدر تزکیه دارم که بدانم در کجا خشمم را کنترل نمایم و صبر کنم؟ آیا می‌توانم در مسیرهای سخت و دشوار، دانشجوها را درست هدایت کنم؟ ممکن است من استاد راهنمای پایان‌نامه باشم و دستاورد این مقاله، به ده‌ها مقاله تبدیل بشود. اگر از دانشجوهای من بپرسند که آیا این شخص برای تو الگوی درستی بوده است یا نه، آن‌ها چه خواهند گفت؟ به نظر من، حیف است که ما معلمی را در یک گزاره تعریف کنیم. ما باید معلمی را تفسیر کنیم؛ خصوصاً این‌که معلم خوب، چه شخصیتی دارد؟ معلم خوب می‌تواند نجات‌دهنده باشد، حیات را در جامعه برقرار کند و نیز می‌تواند به دانشجوهای بی‌انگیزه و بدبین به شرایط، روح بدهد. چگونه می‌توانیم استعدادهایی را که می‌گریزند، در داخل کشور نگه‌داریم؟ شاید ما نباید صرفاً به معیارهایی نظیر H-index و مقالات بسنده کنیم. این معیارها نیز ضروری هستند، اما کفایت نمی‌کنند.

H-index برای شما چه مفهومی دارد؟
H-index من نزدیک به نوزده است و تا سال بعد بیشتر هم خواهد شد؛ اما حقیقتاً برای من ارزشی ندارد. شاید خیلی از همکاران من به این حرف معترض شوند. اعتمادبه‌نفس با عزت‌نفس تفاوت دارد. والدین و آموزگاران در آموزش عزت‌نفس نقش عمده‌ای دارند. من امروز در مدارسی که میزبان دانش آموزان بد سرپرست یا بی‌سرپرست هستند حضور دارم. شما در این بچه‌ها فقر عزت‌نفس را به‌شدت احساس می‌کنید. چون آن‌ها هیچ‌وقت کسی را نداشته‌اند که واژگان محبت‌آمیز را برای آن‌ها هجی کند. همین مسئله در دانشگاه هم وجود دارد. بااینکه دانش‌آموختگان ما از خانواده‌های ممتازی هستند، گاهی این بچه‌ها به دنبال پدر و مادر می‌گردند. من از سال‌های آغازین خدمت خود در دانشگاه، همواره سعی کرده‌ام این نقش را بازی کنم تا نقش کسی را که H-index بالایی دارد. من افتخار می‌کنم که در بسیاری از ترم‌ها توسط دانشجویان به‌عنوان استادی خوب شناخته‌شده‌ام. گاهی H-index افراد چهاررقمی هم می‌شود؛ این بد نیست، به‌شرط این‌که ما دانشجویان خود را فراموش نکنیم. به اعتقاد من معیشت دنیا به‌تبع حاصل آید. شما نباید فقط به دنبال تولید مقاله باشید. عزیزانی هستند که در سال گذشته مفتخر به کسب جایزه نوبل با ده یا دوازده مقاله شدند. هرچند ممکن است حوزه پژوهش دانشگاه با نگاه من مخالف باشند.

چه چیزی دکتر مجتهد زاده را غمگین یا ناراحت می‌کند؟
من اصلاً شاد نیستم چون چیز زیادی برای شاد بودن نمی‌بینم. در کشور در عرض چند هفته گذشته اتفاقات ناگواری افتاد و انسان گاهی مشکلات را با خود مرور می‌کند. هرچقدر مسئولیت انسان به لحاظ اجتماعی و فرهنگی خطیرتر باشد، باید از خود بپرسد که کجای راه را اشتباه کرده است، به یاد دارم که من در سالی که قرار بود به آمریکا بروم با نگاه‌ها و تفکرات بسیجی آن زمان دعا می‌کردم ویزا نگیرم. روز قبل از دریافت ویزای من سفارت آمریکا در لبنان بمب‌گذاری‌شده بود و ایران مقصر شناخته‌شده بود برای همین خیالم راحت شد و مطمئن شدم که صد در صد درخواست من رد می‌شود؛ وقتی برای مصاحبه رفته بودم قیافه بسیجی وار من برای مصاحبه‌گر جالب بود، اما وقتی شروع به صحبت کردم خانم مصاحبه‌گر از من پرسید چقدر خوب صحبت می‌کنی، مگر کشور شما آموزش انگلیسی هم دارد؟ من از این حرف ناراحت شدم و جواب او را ندادم و گفتم اگر کسی در مورد کشور شما این‌طور اهانت‌آمیز صحبت کند شما راضی می‌شوید؟ او گفت مگر تو نمی‌خواهی به آمریکا بروی و دیگر برنگردی؟ جواب دادم من هیچ علاقه‌ای به کشور شما ندارم و وقتی اسم آمریکا برده می‌شود سیستم‌های ایمنی من آنتی‌بادی آزاد می‌کند. مصاحبه‌گر من خندید و گفت به نظرم اعتمادبه‌نفس خوبی داری ولی من با این لحن صحبتت نمی‌توانم به تو ویزا بدهم. من هم جواب دادم برای من مهم نیست و به اصرار پدر و مادرم به این مصاحبه آمده‌ام. همان‌طور که می‌دانید گرفتن ویزا سه هفته طول می‌کشد اما من همان موقع ویزا گرفتم.
مجموعه‌ای از دانشجویان استعدادهای درخشان دانشگاه علوم پزشکی تهران تحت مدیریت خانم دکتر پاسالار وجود دارد که از جاهای مختلفی برای ما دانشجو می‌فرستد. تابستان امسال ما دانشجویی از کشور آلمان داشتیم که خواهر او سال قبل و برادر او امسال به ایران آمده بود. من از آن‌ها در مورد تلگرام پرسیدم. آن‌ها به من جواب دادند که ما مجاز به استفاده از اینترنت تا سن قانونی نیستیم. من از آن‌ها پرسیدم سایت‌های غیرقانونی و... را می‌توانید با فیلترشکن ببینید؟ او هم جواب داد چرا این کار را بکنیم؟ کسانی که به لحاظ روانی ثبات ندارند و بیمار هستند به این سایت‌ها مراجعه می‌کنند؛ اما در کشور ما آمار و ارقام نشان‌دهنده مراجعه بالای افراد به این سایت‌هاست و ما باید به جد نگران فردای کشور به لحاظ فرهنگی و اخلاقی باشیم و برای نسل فردا دلسوزی کنیم.

شما بعد از رشته داروسازی بالینی رشته مراقبت‌های ویژه که خیلی جزئی‌تر و ویژه‌تر است را انتخاب کرده‌اید، راجع به این انتخاب صحبت کنید.
چون حوزه مراقبت‌های ویژه هم به فیزیولوژی و هم به فیزیک نزدیک است و شما از تمام آموخته‌های خود در علوم پایه استفاده و برای یک دردمند هزینه می‌کنید، این رشته مهم است. وقتی بیماری بعد از یک عمل جراحی سنگین به ICU آمده است درمان‌های پروتکلی زیاد جوابگو نیست و لحظه‌به‌لحظه شرایط بیمار تغییر می‌کند، پزشک باید ۷۲ ساعت از بیمار جلوتر باشد چون ذخایر فیزیولوژیک به‌سرعت تخریب می‌شوند و بیمار تسلیم می‌شود. احساس من این بود که علم مراقبت‌های ویژه در کشور ما در آن برهه در دوره  نوزادی بود و من می‌توانستم به پیشرفت آن کمک کنم، علاوه بر آن من با افرادی ملاقات کردم که در حوزه  کاری خود ممتاز بودند و همیشه پاسخگوی سؤالات ما بودند؛ این نکات تأثیرگذار بود و باعث تغییر مسیر من به سمت رشته  مراقبت‌های ویژه شد.

آیا این رشته در ایران وجود دارد؟
بله. این رشته هم در دانشگاه علوم پزشکی تهران و هم در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و ایران وجود دارد، هشت سال است که راه‌اندازی شده است و حدود دو سال است که فلوشیپ شده است. من بااینکه از دانشکده داروسازی هستم اما در تدوین برنامه کشوری مراقبت‌های ویژه به همراه آقای دکتر اتابک نجفی مدیر برنامه فلوشیپ مراقبت‌های ویژه و فوق تخصص مراقبت‌های ویژه و بی‌هوشی پیوند کبد، آقای دکتر مجید معینی فوق تخصص عروق و آقای دکتر بهزاد افتخار جراح اعصاب این دوره  تکمیلی را برای دانشگاه علوم پزشکی تهران در زمان ریاست آقای دکتر ظفر قندی تعریف کردیم. امروز علم مراقبت‌های ویژه در کشور ما موقعیت قابل قبولی دارد و در بیمارستان سینا موقعیت استثنایی دارد. ما تیم بسیار هماهنگ و خوبی هستیم و فکر می‌کنم در بحث آموزش دوره  تکمیلی در زمره بهترین‌ها باشیم. دو سال پیش اتفاق خوبی برای داروسازی کشور ما افتاد و ما اولین دوره تکمیلی فلوشیپی pharmacotherapy را برگزار کردیم و در آستانه  برگزاری سومین آزمون هستیم. برخی از عزیزانی که در خدمت شما هستند، در حال حاضر فلوشیپ های ما هستند که زمانی دانشجوهای عمومی ما بودند. آقای دکتر نجم‌الدین، آقای دکتر صادقی، خانم دکتر طلاساز و... کسانی هستند که از داروسازی به pharmacotherapy آمده‌اند.

دوره فلوشیپی شما در چه سالی به اتمام رسید؟
دوره فلوشیپی من در سال ۱۹۹۳ به اتمام رسید و پس‌ازآن توسط دو دانشگاه در آمریکا دعوت به کار شدم. من یک سال در آنجا مشغول به کار شدم و بعد از بازگشت به ایران و ازدواجم، مسیر زندگی ام مجدداً عوض شد.

چه شد که به ایران بازگشتید؟
پدر من فوت شد و طبق وصیت او من باید با همسرم ازدواج می‌کردم، بعدازاین که ازدواج کردم به آمریکا برگشتم اما همسرم گفت که نمی‌تواند در اینجا زندگی کند و ما در سال ۱۹۹۵ به ایران بازگشتیم.

با همسرتان آشنایی قبلی نداشتید؟
همسرم متولد شهر ساری است و آشنایی دورادوری داشتیم. همسرم بعد از خواهرم خانم دکتر ویدا مجتهد زاده دومین الگوی من هستند و من از او نکات زیادی یاد می‌گیرم. تخصص او GMP یا ارتقا کیفیت درزمینه دارو است، او در حوزه  کیفیت بسیار حساس است و روی داروی ایرانی تعصب خاصی دارد. کاش ما این تعصب را در برخی از عزیزان که در حوزه  سلامت صاحب‌منصب هستند می‌دیدیم.

چند فرزند دارید؟
من یک فرزند به اسم امیرمهدی دارم که دانش‌آموز کلاس دهم دبیرستان نیکان است و بخشی از حیات دنیایی وزندگی فردی من با او به کمال رسید. امیدوارم که او هم در همین مسیر خدمت‌گزار و افتخارآفرین باشد.

شما دوست دارید همین رشته را ادامه بدهد؟
پسر من از همان دوران کودکی به بیمارستان و ICU می‌آمد و حالا دوست دارد جراح اعصاب شود.

بعد از آمدن به ایران چه مسیری را طی کردید؟
من به دانشگاه شهید بهشتی آمدم اما به خاطر نوع خاص رشته و جایگاهی که برای آن در دانشگاه علوم پزشکی تهران در حال تشکیل بود تصمیم گرفتیم که در اینجا خدمت کنم و من در آذرماه ۱۳۷۳ به استخدام دانشگاه علوم پزشکی تهران درآمدم و بعدازآن مأمور به خدمت در بیمارستان شریعتی شدم. ریاست فعلی دانشگاه، در آن زمان ریاست وقت بیمارستان شریعتی بود. شروع کار من در این بیمارستان کمی سخت بود چون معنی داروساز بالینی را نمی‌دانستند، اما معاون وقت بیمارستان شریعتی، استاد عبدالله زاده که فوق تخصص جراحی اعصاب کودکان داشت به من گفت به ICU و در خدمت آقای دکتر گنجی که نفرولوژیست است بروم و با او بیمارها را ببینم. به یاد دارم که اولین بیماری که من دیدم دخترخانمی بود که بیماری میاستنی گراویس داشت. از من سؤال شد که شما این بیماری را در ICU چطور مدیریت می‌کردید؟ این بیماری یک بیماری عصبی-عضله‌ای است که در آن سیستم بدن علیه گیرنده‌های استیل کولینی آنتی‌بادی تولید می‌کند. متأسفانه من میاستنی گراویس را در آمریکا ندیده بودم اما سعی کردم پیرامون تهویه  مکانیکی صحبت کنم. یک یا دو روز بعد آقای گنجی به من گفتند که رزیدنت‌های داخلی برای آشنایی بیشتر با شما و استفاده از اطلاعاتتان خواسته‌اند یک روز من و یک روز هم شما مریض را ببینیم. کم‌کم رزیدنت‌های داخلی، بیهوشی، داروسازی بالینی و... از این روش خوششان آمد و راضی بودند. زمانی که آقای سعید حجاریان ترور شد، رئیس دانشگاه مجموعه‌ای از افرادی که در طب مراقبت‌های ویژه مهارت داشتند را برای همکاری دعوت کرد؛ آقای دکتر حریرچی که در آن زمان معاون پشتیبانی دانشگاه بود به دنبال من آمد و من را به بیمارستان سینا آورد. در آن زمان همین تیم حضور داشتند و آشنایی ما در ابتدا با دعوا و اختلاف‌نظر شروع شد اما بعدازآن تبدیل به دوستی‌های پایداری شد، از آن زمان حدود بیست سال می‌گذرد و نگاه ریاست دانشگاه هم از آن زمان این بود که مراقبت‌های ویژه در بیمارستان سینا متولد شود و من مورد مهرورزی و حمایت رئیس دانشگاه قرار داشتم. در مقطعی هم من رئیس ICU شدم. ما تنها سایت بین‌الملل آموزش مراقبت‌های ویژه هستیم و از کشورهای منطقه نیز میزبان عزیزان علاقه‌مند در این حوزه هستیم. بیمارستان شریعتی برای من شروع خوبی بود اما خوشحالم که به بیمارستان سینا رفتم. بیمارستان سینا در حال حاضر منزل دومم است که من شب‌ها و روزهای زیادی را در آن سپری کرده‌ام تا ثابت کنم می‌توانیم یک ICU ی خوب با مرگ‌ومیر پایین داشته باشیم. مرگ‌ومیر ICU بیمارستان سینا حدود ۹۰ درصد بود که در دی‌ماه ۱۳۷۹ به ۱۳ درصد کاهش یافت. من فکر می‌کنم این‌یک دستاورد بزرگ ملی است. به اعتراف خود مسئولان دانشگاه علوم پزشکی ایران و شهید بهشتی، ما واقعاً در این رشته مرجع آموزشی هستیم. در اینجا باید از همکار دانشمندم آقای اتابک نجفی به نیکی یاد کنم. او یک شخصیت برجسته، خوش‌اخلاق و توانمند بود و امروز تلاش‌های او به بار نشسته است.
 ما با دوازده تخت ICU شروع کردیم و امروز پنجاه تخت ICU داریم و یکی از بزرگ‌ترین مجتمع‌های مراقبت از بیمار در حوزه  ICU هستیم.

برنامه شما برای آینده چیست؟
تلاش ما از بیست سال گذشته این بود که practitioner یا شخصیت بالینی که وظیفه  مراقبت از بیمار دارد را تربیت کنیم و او را به کمال برسانیم. رسالت بعدی ما این است که محققان ممتازی را در medical research in critical care تربیت کنیم. ایجاد سایت فیزیولوژی، فارماکولوژی و... در تلگرام، ایجاد برنامه فلوشیپ برای حوزه  بین‌الملل با همین هدف بود. برنامه  بعدی ما این است که دوره‌های MD PHD را با گرایش مراقبت‌های ویژه هم در حوزه داخلی و هم در حوزه بین‌الملل پیگیری کنیم. برای این‌که حوزه درمانی و بالینی به کمال برسد فرد باید بتواند هم‌زمان در دو سطح پایه و بالینی تحقیق کند. این ضعف را ما در حال حاضر داریم و باید تلاش کنیم تا ده سال آینده محققین ممتازی در حوزه  مراقبت‌های ویژه داشته باشیم.

اگر بخواهید به یک آفت اشاره‌کنید چه چیزی را آفت جامعه داروسازی بالینی می‌بینید؟
چون ماهیت رشته اصلی یعنی دوره دکترای حرفه‌ای داروسازی در حال سلامت‌محور شدن است، داروسازی بالینی باید یک‌قدم جلوتر برود و وارد دوره‌های تکمیلی شود. ما در حال حاضر در رشته داروسازی بالینی فقط یک دوره فلوشیپی داریم و این کافی نیست چون بیش از چهل دوره فلوشیپی در جهان وجود دارد.

یعنی در حال حاضر برای داروسازی فقط همین فلوشیپ رشته مراقبت‌های ویژه وجود دارد؟
بله؛ اما مهم‌تر از آن پیام من برای دبیرخانه آموزش داروسازی و تخصصی است که باید بدانند به‌اندازه کافی دوره‌های PHD متولدشده است و ما باید به سمت دوره‌های تلفیقی بینابینی برویم و محققینی تربیت کنیم که نگاه بالینی داشته باشند و متخصصینی تربیت کنیم که نگاه تحقیقاتی داشته باشند، تولد مؤسسات دانش‌بنیان شاید با این رسالت بود که ما بتوانیم محصولی به‌نظام سلامت هدیه کنیم اما تربیت موتور محرکه  ایده پردازی با محققین فعلی ما عملی نمی‌شود. تولید مقاله در زمان خود برای کشور افتخارآفرین بود اما در حال حاضر نیاز داریم که به دردمندان، بیماری‌های خاص کشورمان مثل مشکلات محیطی و زیستی، کروموزومی و... بپردازیم و تمام منابع ما باید روی این مطلب متمرکز شوند. به نظر می‌آید ما به تولد رشته‌های بینابینی نیازمندیم. کسانی که در حوزه‌های مختلفی که منشأ آن علم طب است فعالیت می‌کنند و با تیم درمان همکاری می‌کنند، باید محققین آن تخصص خاص هم به لحاظ بالین و هم به لحاظ پایه باشند.

شما استادی سختگیر اما برگزیده چند ورودی مختلف هستید، چطور می‌شود که هم استادی سخت‌گیر و هم موردپسند دانشجویان باشید؟
دکتر صادقی: من دانشجوی اصفهان بودم اما قبل از این‌که به تهران بیایم استاد را به شکل غیرمستقیم می‌شناختم. آقای دکتر سبزقبایی دانشجوی استاد در دوره  داروسازی بالینی بودند و من به‌واسطه  او آقای دکتر مجتهد زاده را می‌شناختم. تکیه‌کلام دکتر سبزقبایی همیشه در کلاس درس این بود که استاد من آقای دکتر مجتهد زاده در این مورد خاص این حرف را می‌زد. وقتی ما برای دوره  تخصصی به تهران آمدیم فهمیدم استاد مجتهد زاده ازآنچه ما تصور می‌کردیم بسیار فراتر است. استاد مجتهد زاده علی‌رغم سخت‌گیری در آموزش، بسیار دلسوز و مهربان‌اند و دانشجوها نیز به‌خوبی تفاوت اساتید را می‌فهمند.

لطفا راجع به اختراع و جوایزی که برنده‌شده‌اید صحبت بفرمایید.
این اختراع به دوره تکمیلی من در کشور آمریکا برمی‌گردد. من یک وسیله را برای شرکتی طراحی کردم. این طراحی اصلاً سخت نبود اما خلاقانه بود. این وسیله یک لوله بینی-گوارشی است که به‌طورمعمول در همه جای دنیا استفاده می‌شود تا مواد غذایی و دارویی را برای افرادی که توانایی بلع ندارند به دستگاه گوارش برسد. منتها ویژگی دستگاه من این بود که ما یک کاوشگر درون آن قراردادیم. خیلی طول کشید تا توانستیم چیزی را پیدا کنیم که تطبیق‌پذیر باشد چون اسید معده بسیار قوی است و فلزات را از بین می‌برد. تا این‌که به ترکیب آنتیموان و پلاتین رسیدیم. خوشبختانه این آلیاژ جواب داد، الکترودی از جنس کلرید نقره را روی پوست بیمار قراردادیم و جریان ناشی از انتشار یون‌های هیدروژن به داخل معده را با یک ولت‌متر اندازه‌گیری کردیم. در آخر ما توانستیم میزان مینی ولت را به PH تبدیل کنیم، این PH گوارشی بیماران است که ما در ICU می‌خواهیم بین سه تا پنج حفظ شود؛ بنابراین با استفاده از این دستگاه می‌توان داروهایی که اسید معده را تغییر می‌دهد مشاهده کنید. بعدها به این دستگاه حس‌گر حرارت هم وصل کردیم و فاز بعدی این بود که به این دستگاه حس‌گر دی‌اکسید کربن نیز وصل شد؛ تا جایی که دستگاه می‌توانست PH داخل بافت را نیز اندازه‌گیری کند. این دستگاه توسط سازمان پژوهش‌های علمی صنعتی به‌عنوان نوآوری در نظر گرفته و ثبت شد.

این برای زمانی بود که شما در آمریکا حضور داشتید؟
خیر. این موضوع رساله دوره  فلوشیپی من در آمریکا بود و وارد ایران شد و با ایجاد تغییراتی نوآورانه، در سازمان پژوهش‌های علمی-صنعتی کشور ثبت شد.

شما برنده جایزه دستیار برتر شرکت راسل و Upjohn (آپ‌جان) بودید.
بله. این برای زمانی است که من از لوئیزیانا به تگزاس آمدم و دوره  دکترای خود را در آنجا شروع کردم. من در آزمون پایانی نفر ممتاز شدم به همین علت برای دوره  دستیاری نیازی به آزمون ورودی نبود. من به‌صورت اتوماتیک وارد دوره  دستیاری شدم و همچنین به‌صورت خودکار وارد دوره  تکمیلی پس‌ازآن شدم. اولین دوره  فلوشیپ در کشور آمریکا، همان زمانی بود که من داشتم دوره  تخصصم را سپری می‌کردم. من بازهم از آن امتیاز استفاده کردم و بدون آزمون ورودی وارد دوره  فلوشیپ شدم. در همه جای دنیا، حمایت مالی از جانب شرکت‌های داروسازی مرسوم است. این دو شرکت داروسازی، از من بابت همان آزمونی که در آن نفر اول شدم قدردانی کردند (Recognize). هرکدام از آن‌ها به من یک لوح چوبی دادند که در دفترم قرار دارد.

لطفاً در مورد جوایز داخلی‌تان نیز بگویید.
من هیچ‌وقت برای هیچ جایزه‌ای Apply (درخواست) نکردم. در آمریکا نیز درخواست برای جایزه پر نکردم. این‌ها جایزه‌هایی بودند که به من تحمیل شدند. در جشنواره ابن‌سینا دو بار به من جایزه اعطا کرده‌اند که ماحصل مهرورزی دانشجوهایم بوده است. جایزه دیگر نیز از حکیم جرجانی بوده است. من هیچ‌کدام را نخواسته بودم. درواقع این بزرگواری از جانب خود دانشکده بوده است. من حتی فرم آن را نیز پر نکردم. جایزه حکیم جرجانی، جایزه برتر در حوزه  آموزش محسوب می‌شود.

به‌عنوان جمع‌بندی، اگر نکته‌ای باقی‌مانده است، لطفاً آن را بیان کنید و در انتها بگویید چه آرزویی برای دانشگاه علوم پزشکی تهران و رشته خودتان دارید.
رزق و روزی من این بود که خداوند توفیقی عطا کرد که بیش از بیست سال پیش توانستم به‌عنوان خدمت‌گزار و معلمی کوچک وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شوم. من در محضر مقدس حضرت بقیه‌الله احساس شرم می‌کنم و برای آینده کشور و نسل فردای دانش‌آموزی و دانشجویی نگرانم. من فکر می‌کنم در این راستا و برای این نسل، نیاز به توجهی ویژه است. به صورتی که اخلاق، صداقت و نوع‌دوستی ترویج شود. انسان‌پروری از مهم‌ترین وظایف دانشگاه است؛ یعنی دانشگاه باید بتواند شخصیت‌هایی را به جامعه هدیه بدهد که از ثبات عاطفی، بلوغ اجتماعی و عزت‌نفس برخوردار باشند و نگاهشان، نگاه سوءاستفاده نباشد؛ بلکه در پی خدمت‌گزاری و ازخودگذشتگی باشند؛ مانند دوران جنگ و جبهه و جهاد که بسیاری از افراد برای بقای این کشور هزینه کردند، ما هم به شهدا و جانبازان بدهکار هستیم و باید در این راستا تلاش کنیم.
«همتم بدرقه  راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم»

متشکرم. آقای دکتر صادقی، شما نیز اگر نکته‌ای در نظر دارید بیان کنید.
من فقط می‌خواستم نکته‌ای را اضافه کنم. آنچه همواره در دیدگاه این شاگرد کوچک استاد بوده است، دیدگاه بسیار ممتاز استاد است. وقتی‌که استاد درباره نکته‌ای پیرامون آینده مسائل حرفه‌ای به ما توضیح می‌دهند، من و همکارانم بعضاً ساعت‌ها به حرف‌های استاد فکر می‌کنیم و گاهی طول می‌کشد تا بفهمیم استاد به چه نکاتی اشاره داشته‌اند. این Vision و دیدگاه ممتاز استاد، همیشه برای ما الگو بوده است. به همین خاطر حتی موضوعاتی را که در صحبت ایشان متوجه نمی‌شویم، دوباره می‌پرسیم تا برای ما توضیح بیشتری ارائه کنند؛ زیرا می‌دانیم که ایشان قطعاً چیزهایی را می‌دانند که شاید ما جوان‌ترها دیرتر متوجه شویم و به‌خوبی آن را نبینیم. گرچه تمام اساتید دانشگاه تهران و دانشگاه‌های مادر ممتاز هستند، چه خوب است که اساتیدی مثل استاد مجتهد زاده را که توانایی‌ها و قابلیت‌های خاصی دارند بهتر و بیشتر بشناسیم. ان شا الله سایه  ایشان برای ما و الطافشان برای دانشگاه مستدام باشد و ما بتوانیم از ایشان بهره ببریم. برای ایشان آرزوی سلامتی دارم و این افتخار را دارم که شاگردشان باشم.
دکتر مجتهد زاده: تشکر می‌کنم از حضرت‌عالی که تشریف آوردید. سپاسگزارم.

و کلام اخر استاد.
قال هذا رحمه ربی کهف؛ بگفتا که این لطف رب من است که بر این چنین کار بردیم دست.
فرزانه فرزندانم در فردای علوم پزشکی و دارویی ایران زمین، اشتغال به علم و هنر، ذکر ثنای حضرت حق است و زهی ذکر که از زبان بگذرد و به دست اید و گوشه ای از جمال مذکور را بر پرده ای نقش کند یا در پرده ای بنوازد و چشم ها و گوش ها را از فراموشی به ذکر اورد.
بدینوسیله از یگانه پشتیبانم در روزهای دشوار، همسرم بانو دکتر معصومه ی کنعانی سپاس گزارم که همچون شهسوار میدان حقیقت قیام بر علیه جهل و کم فروشی، با احساس لطیف و ذوق رقیق، مشتاقان داروسازی ایران اسلامی را با اثار مشکبار خود به وجد و سماع اورده و از دریچه ی خوب رویی و زیبابینی در جهت ارتقا و اعتلای داروسازی سلامت نهاد و ایمنی محور نمونه ی کامل (یدرک و لا یوصف) را بکمال رساندند. از روزنه ی سپاس دستان پر مهرشان را با عشقی مملو از انوار الهی می بوسم، با امید به اینکه با اتکال به عنایات خاصه ی آن نقش پرداز دایره ی منایی در جهت ارتقا و اعتلای دانش اندوزی و اخلاق ورزی و معنویت طلبی، تراوشات فکری و علمی با یافته ها و اموخته های عملی همراه و همسو شود.
سلام بر عاشقان کوی حق
قصه ی عشق و نیاز و غزل و ناز تویی
قصه پرداز غزلهای پر از راز تویی

از همه شما بزرگواران سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 74318
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

4 نظر برای این مقاله وجود دارد

رضا

رضا

78/10/11 - 00:00

بینظیر به معنای واقعی کلمه معلم و استادن بعنوان یه دانشجوی ساده گاهی فک میکنم چجور میشه کمال صفات یه جا توی یه آدم جمع بشه؟

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
احمد سلیم زاده

احمد سلیم زاده

78/10/11 - 00:00

با سلام. جای مباهات است که افتخار همکاری با فرزانه ای چون دکتر مجتهد زاده در بیمارستان سینا ارزانی شده است. نکات ارزشمندی که در مصاحبه است، فراتر از جنبه های علمی، مسئولیت پذیری در برابر کسانی که از گذشته تا کنون بر ما حق داشته وادامه ایفای این نقش برای نسل های بعدی، بیان دغدغه های اجتماعی و اخلاقی توسط ایشان، نشان دهنده ضرورت یافتن چاره عاجل است! بیمارستان سینا. احمد سلیم زاده

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
جابر

جابر

78/10/11 - 00:00

کاش همه پزشکان و مسوولین مملکت ما مانند ایشان بودند. اما دریغ!!!

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

استاد به معنای واقعی کلمه

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *