• تاریخ انتشار : 1397/03/12 - 10:23
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 25215
  • زمان مطالعه : 45 دقیقه

تاریخ شفاهی دانشگاه

دکتر محمد رضا محمدی: هیچ‌وقت نباید از نقد منصفانه گذر کنیم و آن را نادیده بیانگاریم

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر محمدرضا محمدی استاد روان‌پزشکی بیمارستان روزبهٔ دانشگاه علوم پزشکی تهران و رییس مرکز تحقیقات روان‌پزشکی و روانشناسی را در ادامهٔ این خبر خواهید خواند.

دکتر محمدرضا محمدی متولد 1334 در استان یزد است، او در سال ۱۳۵۳ در دانشکدهٔ پزشکی اصفهان پذیرفته شد. دکتر محمدی در سال ۱۳۶۰ فارغ‌التحصیل شد و چهار سال، بعد از فارغ‌التحصیلی را در جبهه سپری کرد، پس‌ازآن برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت و دورهٔ دستیاری روان‌پزشکی را در بیمارستان روزبه آغاز کرد. دکتر محمدی پس از فارغ‌التحصیلی مسئولیت‌های مختلفی از جمله ریاست بیمارستان روزبه و مدیر گروه روانپزشکی، ریاست سازمان بهزیستی کشور، رییس مرکز ملی تحقیقات علوم پزشکی کشور وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی را بر عهده داشته است و هم ‌اکنون نیز رییس مرکز تحقیقات روان‌پزشکی و روانشناسی است.
او معتقد است، اخلاق یعنی درست انجام دادن کار با تمام جوانب و خصوصیاتش. درست است که منفعت شخصی در هر کاری وجود دارد. اما فرد نباید صرف منفعت شخصی کار کند بلکه باید منفعت جمع، جامعه وکشور را رعایت کند و امانت دار باشد . درست انجام شدن کار، اساس اخلاقی را تشکیل می‌دهد. استادی در دانشگاه موفق است که کارش را درست انجام دهد، دانشجویان را مثل فرزندان خود بداند. نگران، حافظ و تربیت کننده و عاشق آنها باشد و خزانه علوم و تجربیات خود را در اختیار آنها بگذارد. در آموزش، درمان و پژوهش کوشش کند و صبر و حوصله داشته باشد. فرزند انسان آینده و انتقال دهنده ژنتیک، وراثت، اخلاق و رفتار انسان است و دانشجو آینده و انتقال دهنده دانش، ایده ها و رفتارهای انسان می باشد.
دکتر جغتایی، دکتر آخوندزاده، دکتر محمد اربابی، دکتر مصطفوی و دکتر خالقی در این مصاحبه با ما همراه بودند.


لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که چه سالی و در کجا متولد شدید و دورهٔ کودکی شما چگونه گذشت؟
محمدرضا محمدی هستم و در دهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۴ در روستای خدا آباد از بخش نصرآباد شهرستان تفت در استان یزد متولد شدم. در هفت‌سالگی به دبستان ابن‌سینای نصرآباد رفتم. مقطع دبیرستان در دبیرستان پهلوی یزد و چهار سال اول دورهٔ دبیرستان را در آنجا گذراندم. بهترین دبیرستان یزد در آن زمان دبیرستان رسولیان بود پس از صحبت با مدیر و پذیرفته شدن به آن مدرسه رفتم. البته شهریهٔ مدرسه هزار تومان بود که من با توجه به معدل بالا شهریه‌ای پرداخت نکردم. شاگرد اول آنجا شهید دکتر رهنمون بود و ما از همان ابتدای ورودم باهم دوست شدیم. در دبیرستان رسولیان آقای دکتر پاک‌نژاد کنفرانس‌هایی علمی مذهبی برگزار می‌کردند که من از همان‌جا با آقای دکتر پاک‌نژاد و آیت‌الله صدوقی آشنا شدم.

چند فرزند بودید و شما فرزند چندم خانواده بودید؟
سه خواهر و سه برادر داشتم و فرزند آخر خانواده هستم. خواهر و برادرهایم همه در زمان کودکی من ازدواج‌کرده بودند و من بیشتر با فرزندان خواهرم هم‌ سن‌ و سال بودم.

شغل پدر و مادر و روحیه آنها چگونه بود؟
پدرم کشاورزی داشتند و مادرم خانه‌دار بودند. پدرم بسیار گرم، صمیمی، روراست، باهوش، رک، ساختاریافته، معتقد و آزادمنش و مادرم بسیار مهربان،صمیمی، زیرک، حمایتگر، حساس در تربیت و دقیق بودند.

از تجربهٔ مدرسه و دبستان برایمان بگویید.
من مدرسه را دوست داشتم. در خاطرم هست که جز چند معلم که اهل همان روستا بودند بقیه از شهر تفت و یزد می‌آمدند و مدیر از من می‌خواست تا در موقعی که کلاس پایین تر معلم نداشت کلاس را اداره کنم. به یاد دارم که در مدرسه نه تنها با همکلاسی ها با معلم‌ها هم فوتبال بازی می‌کردیم و رابطه‌ای صمیمی با هم کلاسی ها و بچه های مدرسه داشتم.

در دبستان تنبیه ‌شده‌اید؟
فکر می‌کنم کلاس سوم بودم. روزی معلم نیامده بود و مدیر گفت ساکت بمانید تا معلم بیاید و کلاس درس تشکیل شود. و ایشان از کلاس رفتند و سپس بچه‌ها سرو صدا می‌کردند، وقتی مدیر با عصبانیت به کلاسمان برگشتند، همه نشستند اما من فرصت نداشتم تا بنشینم و ایشان از روی عصبانیت چند سیلی به گوشم زد. مدیرمان بعداً عذر‌خواهی کرد.

از خاطرات دبیرستان تعریف کنید.
من اغلب سال‌ها شاگرد ممتاز بودم. دکتر پیغمبری را به خاطر دارم که سال بالایی‌ ما بودند و الآن استاد قلب در بیمارستان شهید رجایی هستند. شهید دکتر رهنمون، دکتر قاسمی از هم‌کلاسی‌هایم در دبیرستان رسولیان بودند. در زمان دانشجویی در ساخت کتابخانه و سفرهای روستایی شرکت می‌کردم. پدرم زیاد حساس نبود اما مادرم پیگیر بود و نگران شرایط بود.

چرا به فکرتان رسید پزشکی را انتخاب کنید؟
در آن زمان ارزش رشتهٔ ریاضی و تجربی یکسان بود ولی همه می‌خواستند در رشتهٔ پزشکی تحصیل کنند. اما تمایل من خدمت به مردم و تماس بیشتر با مردم بود. لذا رشتهٔ پزشکی را انتخاب کردم. دکتر سید رضا پاک‌نژاد فوق‌العاده در دیدگاهم به انتخاب رشتهٔ پزشکی مؤثر بودند و تا همان اواخر هم مشوقم بودند که بعد از پزشکی عمومی به تخصص رشته چشم پزشکی بروم.

در دورهٔ دبیرستان به‌جز درس علاقه‌مندی دیگری هم داشتید؟
فوتبال و ورزش‌های رزمی و مطالعه را بسیار دوست داشتم اما بعد از مدتی به خاطر زیاد بودن درس‌ها فوتبال و ورزش‌های رزمی را کم کم کنار گذاشتم.

برای کنکور استرس نداشتید؟
استرس داشتم اما درس می‌خواندم.

در چه سالی دیپلم گرفتید؟
در سال ۱۳۵۳ دیپلم گرفتم و در دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان قبول شدم. در دورهٔ دانشجویی فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی داشتم، برای همین سازمان اطلاعات و امنیت آن زمان حساس شده بود و چند دفعه مرا خواست و به من تذکر دادند.

وقتی متوجه شدید در دانشگاه قبول شدید احساستان چه بود؟
وقتی قبول شدم خوشحال شدم. چون یزدی بودم دانشگاه اصفهان را انتخاب کردم تا ازنظر رفت ‌و آمد راحت‌تر باشم. در خاطرم هست که دانشکدهٔ پزشکی در ضلع غربی دانشگاه اصفهان قرار داشت و تشکیلات ثبت‌نام دانشگاه در پایین‌ترین نقطه بود و برای ثبت‌نام رفت‌ و آمد زیادی باید می کردیم و پاهایم طاول زد. خوابگاه به من و بسیاری دیگر از دانشجویان نرسید به همین علت اتاقی در  خانه‌ای نزدیک دانشگاه اجاره کردیم. در دانشگاه ما اساتید خوبی داشتیم. آقای دکتر ابو تراب نفیسی در داخلی بسیار قوی بودند و هنگامی‌که مریض به درمانگاه می‌آمد ازعلایم ظاهری و راه رفتن او تشخیص را مطرح می کردند. روزی در سالن کنفرانس بیمارستان خورشید (نور) کودکی که دچار بیماری قلبی بود. معرفی شد که علایم زیادی داشت و سوراخی در بطن یا دهلیز او وجود داشت. همهٔ اساتید قلب گفتند بیمار نقص دیوارهٔ دهلیزی دارد اما استاد نفیسی گفتند نقص دیوارهٔ بطنی دارد، بعد از آنژیوگرافی مشخص شد تشخیص دکتر نفیسی درست بوده است. درس و مسائل درسی و انقلاب در آن زمان پررنگ بود. به یاد دارم دو نفر از دانشجویان صنعتی دانشگاه شریف به کوه رفته بودند در کوهنوردی یخ‌زده و فوت شده بودند. با دانشجویان دانشگاه به مجلس خاکسپاری رفتیم اما بعد از مدتی شروع به شعار دادن کردند، پلیس آمد و ما فرار کردیم اما از بدشانسی به کوچهٔ بن‌بست خوردیم. پلیس هر جوانی که در کوچه بود دستگیر می کرد و به سمت انتهای کوچه در حرکت بود. زنگ دو خانه را زدم که اولی کسی جواب نداد و دومی درب باز نکرد. یک پیکان پارک شده بود و یک نفر در صندلی کنار راننده نشسته بود. ناچارن به خاطر دستگیر نشدن من جای راننده سوار ماشین شدم و به او توضیح دادم که جهت دستگیر نشدن سوار شدم، در حینی که پلیس از انتهای کوچه گذر می‌کرد من و سرنشین ماشین باهم بگو مگو می کردیم و او مرا هل می داد و سعی می‌کرد مرا به بیرون از ماشین هدایت کند و من او را ساکت می کردم.

وقتی وارد دورهٔ علوم پایه شدید چه درس‌هایی برایتان سخت‌تر بود؟
وقتی وارد دورهٔ علوم پایه شدیم شوق زیادی داشتیم اما انگار همان درس‌های دبیرستان به ما تدریس می‌شد. درس های علوم پایه سخت نبودند ولی کسل کننده بودند. تا حدی تکرار درس های سال آخر دبیرستان بودند. انسان همیشه دنبال یادگیری ومطالب نو است. از ترم دوم و سوم درس‌ها جالب شد و بیوشیمی و آناتومی و فیزیولوژی نیز به دروس اضافه شد.

دورهٔ استاژریتان در چه سالی شروع شد؟
در سال ۱۳۵۶ شروع شد. دورهٔ استاژری و انترنی ما با انقلاب مصادف شد. چون در بیمارستان بودیم چندان عقب نیفتادیم. دوره بسیار جذاب و دوست داشتنی و آموختنی بود. بیماران و بیماری های مختلف در بخش های گوناگون و اساتید با تجربه، عالی ومشتاق انگیزه دانشجویان را دو چندان می نمود.

از آقای دکتر نفیسی و روش تدریس و تشخیص او نام بردید. اساتید دیگری را هم به خاطر دارید؟
آقای دکتر رستمی و خانم دکتر قرائی فیزیولوژی درس می‌دادند، در بخش داخلی دکتر دانشگر، در قلب دکتر بلوریان و دکتر پور مقدس، در بخش نورولوژی دکتر موحدیان و دکتر شیرزاد، در بخش کلیه دکتر صادقی، در روان‌پزشکی دکتر بختیار و دکتر صدری و دکتر معین تدریس می‌کردند. آقای دکتر بختیار بیشتر پیرو مکتب یونگ بودند و من شیوهٔ تدریس او را بیشتر دوست داشتم. آقای دکتر معین پیرو مکتب سایکو آنالیز بود. روانشناس بخش جناب آقای  دکتر انتظاری بودند. فردی با شخصیت، مستقل به روز و صمیمی با دانشجویان و بیماران رفتار می کردند.

شهید رهنمون در دانشگاه با شما نبودند؟
شهید رهنمون در دانشگاه اهواز قبول شدند، در سال ۱۳۵۹ که با او تماس گرفتم، دکتر رهنمون برای جبهه و رسیدگی به مجروحین اهواز درخواست کمک کرد، من به اهواز رفتم و مدتی هم در آنجا بودم. در سال ۱۳۶۰ فارغ‌التحصیل شدم، از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ برای سربازی در خدمت جبهه بودم و بعداً به خاطر نیازجبهه و مجروحین به پزشک، برای رزیدنتی نرفتم و دو سال دیگر هم ماندم. آقای دکتر نوربالا رئیس بهداری و من معاون ایشان بودم اما از سال ۱۳۶۴ کارم را به اتمام رساندم و رزیدنتی را شروع کردم. زمانی که در اورژانس‌ها کار می‌کردم شاید بیش از هزار نفر مصدوم و مجروحی داشتیم که با تنفس دهان به دهان یا آمبوبگ و ماساژ قلبی در اورژانس های صحرایی یا بیمارستان های صحرایی مجدداً به زندگی برگشتند.

بعد از فارغ‌التحصیلی چه کردید؟ خانواده مخالفتی با حضور شما در مناطق جنگی نداشتند؟
در زمان انترنی ازدواج‌کردم و یک فرزند داشتم و زمانی که به جبهه می‌رفتم مادرم به همسرم می‌گفت حالا که ازدواج‌کرده است جلویش را بگیرید و نگذارید برود.  اما همسرم همیشه پا به پایم حضور داشت و با من همکاری می‌کرد و جهت رفتن به جبهه نه تنها مانع تراشی نمی کردند و همیشه همراه وهمگام من بودند. مدتی که مسئولیت بهزیستی کشور را قبول کردم به من دلداری می‌دادند و با آنکه می دانستند هیچ حقوق اضافه یا منافع مالی در کار نیست و مطب هم نمی توانم بروم، مرا برای ادامهٔ راه و کار و فعالیت تشویق می‌کردند چون شاهد فعالیت های کاری و فعالیت های جدید در بهزیستی مثل ایجاد دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی بودند.

تحصیلات همسرتان چیست و چند فرزند دارید؟
همسرم رشته جغرافیا خوانده اند. ما چهار فرزند داریم. فرزند اول و دوم پسر و فرزند سوم و چهارم دختر هستند. پسر اولم رزیدنت پزشکی اجتماعی دانشگاه تهران، پسر دوم دانشجوی دکترای معماری دانشگاه شهید بهشتی و در حال دفاع از تز است. دختر اولم دانشجوی سلولی مولکولی بیولوژی بود و بعدازاین که با همسرش به کانادا رفت دانشجوی انسان‌شناسی شد و اخیراً دکترای خود را از دانشگاه اتاوا گرفته و منتظر پیوستن به دانشگاه شهید بهشتی ویا دانشگاه علامه در رشته انسان شناسی است. دختر دومم لیسانس و فوق‌لیسانس حقوق از دانشگاه تهران است و همگی ازدواج‌کرده‌اند.

از دورهٔ سربازی‌تان بفرمایید.
همان‌طور که گفتم در دورهٔ سربازی بیش از هزار مجروح که در مرحلهٔ ایست قلبی بودند را نجات دادم. از همان‌جا تحقیقات را آغاز کردم. متوجه شوم، تعدادی از رزمندگان شهید شده‌اند بدون این‌که زخمی در بدنشان باشد. بعداً دریافتم که این افراد در دامنهٔ انفجار یعنی گره و شکم موج های انفجاری قرارگرفته‌اند و این انفجار روی قلب و مغز آن‌ها اثر گذاشته و شهید شده‌اند. به یاد دارم یک‌بار  بیمارستان صحرایی  که زیر تلی از خاک و زیر زمینی شده بود. بمباران شد که سقف اتاق عمل خم شد. ولی فرو نریخت و  متخصصین  جراحی و بیهوشی و مریض‌ها همه سالم ماندند. بهترین پزشکان از همه دانشگاه‌ها به جبهه می‌آمدند، گاهی ما با تقسیم پزشکان مشکل داشتیم، تعدادی از پزشکان علاقه داشتند در خطوط مقدم جبهه باشند و تعدادی می‌خواستند هر چه دورتر از خط مقدم و شهر های نزدیک به خط مقدم جبهه باشند و به عقب تر بروند.

مدیریت نیروها سخت نبود؟
بله سخت بود چون عده‌ای می‌خواستند جلو بروند و عده‌ای هم می‌ترسیدند و دوست داشتند به عقب تر برگردند. اورژانس‌های صحرایی و بیمارستان های صحرایی بسیار کارایی داشتند و از شهید شدن بسیاری از نیروهای سپاه، سربازان و داوطلبین مردمی و بسیج جلوگیری می‌کردند. البته قبل از اینها ده ها پست های امدادی بودند که بوسیله امدادگران سپاه، ارتش و بسیج اداره می شدند وامور پزشکی و اورژانسی اولیه، زخم بندی و آتل بندی، حمل و نقل مجروحین را  به عهده داشتند.

چقدر زمان برد تا بدانید باید برنامه‌ای وجود داشته باشد که نیروها منظم‌تر و بهتر باشند؟
از همان ابتدا برنامه را چیده بودیم. خوب واضح است که اگر کاری نظم وترتیب نداشته باشد درست وصحیح انجام نمیشود. اما بعد از مدتی همهٔ کارها منظم‌تر شد و از تجربهٔ ارتش هم استفاده کردیم. اورژانس‌های صحرایی بسیار کارایی داشت و از شهید شدن بسیاری از رزمنده ها جلوگیری می‌کرد. اورژانس ها نزدیک خاک عراق زده‌شده بودند و مجروحین نزد ما می‌آمدند و بعد از درمان با آمبولانس ها به عقب برده می‌شدند. بعد از مدتی اورژانس توسط نیروهای عراقی شیمیایی شد که بین شهر بانه و مریوان بود. من و دکتر عرب خردمند (جراح مغز) و چند نفر از پرستارها، شیمیایی شدیم و راننده به ما کمک کرد  وما را به بیمارستان  صحرایی بانه برد، آخر شب که به بیمارستان بانه رسیدیم و به خوابگاه پرستارها رفتیم تا بخوابیم. چون خوابگاه پزشکان پر بود. بعد از مدتی کوتاه از شدت سوزش چشم ها وبدن بیدار شدم و متوجه شدم به‌شدت شیمیایی شده‌ام. تا آن موقع هیچ تجربه ای از شیمیایی ومجروحین شیمیایی نشنیده و نخوانده بودیم. من تا مدت‌ها مشکل ریوی وتنگی نفس داشتم و  قرنیه هر دو چشم ها‌یم نیز توسط گاز شیمیایی خردل آسیب‌دیده بود و در شهر سنندج تحت درمان بودم.

جنگ در منطقهٔ غرب بسیار متفاوت تر از جنوب بود؟
بله جنوب امکانات زیادتری داشت و علاوه بر آن حمل ‌و نقل بعلت مسطح بودن زمین آسان بود و ما در غرب با مشکلات عدیده‌ای روبرو بودیم. در آن زمان در کشور تعداد جراح مغز و اعصاب کمی داشتیم، آقای دکتر رحمت جراح مغز و اعصاب دانشگاه علوم پزشکی تهران از بیمارستان شریعتی به اهواز آمده بودند و حتی به بالین بیمارهایی که از منظر پزشکی صلاح نبود جابه‌جا شوند. به اندیمشک ودزفول می‌رفتند یعنی شب تا صبح در اهواز وسپس با آمبولانس ازصبح تا عصر در دزفول واندیمشک وسپس بازگشت به اهواز.
روز قبل از عملیات قرار بود از تهران پزشک‌ها به اندیمشک برسند تا به اورژانس های خط مقدم اعزام شوند. اما نیروهای پزشکی آن روز بعلت لو نرفتن عملیات حمله ایران به عراق، به اندیمشک نرسیدند و من مسئولیت دو اورژانس بافاصلهٔ دو کیلومتر از هم در جبهه خط مقدم اندیمشک را خودم بناچار پذیرفتم چون پزشکی در کار نبود. وقتی عملیات شروع شد. توپخانه  وادوات جنگی عراقی ها آنقدر گلوله و خمپاره وکاتیوشا و آتش روی منطقه ما می ریختند و آنقدر آتش وانفجارها زیاد و شدید بود که نمی شد سر از اورژانس بیرون آورد. چه برسد به اینکه با ماشین فاصله دو اورژانس را طی کرد. نگران بودیم که چه خواهد شد. در آن شب عملیات هیچ مجروحی به اورژانس ها نیامد مگر تعداد اندکی وبسیاری از رزمنده ها طبق گفته همرزمانشان شهید و یا اسیر شده بودند. در زمان عملیات کربلا جوان مجروهی را به اورژانس آورده بودند که خمپاره به ران پای راستش خورده بود و منفجر نشده و بین عضلات گیر کرده و واستخوان ران را دو نیم کرده بود، بچه‌های تخریب را صدا کردیم و بعد از درآوردن خمپاره شروع به درمانش کردیم. روز دیگری هم در همان عملیات پس از فروکشیدن عملیات و نبودن مجروحین ما با بچه‌های امدادگر به خط مقدم برای بررسی رفتیم و  دور تا دور آن منطقه جنگی عراقی ها محاصره کردند و بیم اسیر شدن وجود داشت. اما نیروهای کمکی سپاه وبسیج رسیدند و محاصره را شکستند.

در زمان جنگ اوضاع درمانی چطور بود؟
 اوایل جنگ مشکلات عدیده بهداشتی ودرمانی وجود داشت. ولی بتدریج برطرف شدند و در اوسط سازمان دهی سریع  ولی یکی از کارهای ما این بود که پزشک‌های تخصص و فوق تخصص را به بیمارستان‌های صحرایی آوردیم و امکانات را گسترده‌تر کردیم. بعد از مدتی در اواسط جنگ من و مسئولان اختلاف ‌سلیقه پیدا کردیم و همین باعث شد تا در سال ۱۳۶۴ رزیدنتیم را شروع کنم. هرچند که در زمان رزیدنتی هم در کلیه عملیات به جبهه می‌رفتم و مسئولیت‌های مختلف درمانی ومدیریتی را به علت تجربیات ذی قیمت قبلی قبول می‌کردم.

مبنای آن اختلاف چه بود؟
در رابطه با سازمان‌دهی بهداشت و درمان و با وزیر وقت سپاه بود.

چرا رشتهٔ روان‌پزشکی را انتخاب کردید؟
به دلایل مختلف. اول این‌که در جامعه و همچنین در جبهه دیدم که بیمار‌های روان جزو محروم‌ترین افراد هستند و هر آمبولانسی که در جبهه به اورژانس یه بیمارستانها می‌آمد به بیمار‌های روان  و موج انفجاریها توجه نمی‌کردند و مورد بی توجهی واقع می شدند. دوم  و مهمتر این‌که من احساس می‌کردم این رشته چند وجهی است و به غیر از بعد جسمی و پزشکی  به ابعاد روانی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و انسانی توجه می کند. البته اساتیدی مثل آقای دکتر انتظاری و دکتر بختیار هم مشوقم بودند.

از فضای آن زمان بیمارستان روزبه بفرمایید.
همهٔ بیمارستان‌های تهران سطح پایینی از امکانات را داشتند و اساتید کمی در آنجا حاضر بودند. من سه ماه اول را با آقای دکتر طریقتی، سه ماه دوم را با آقای دکتر میر سپاسی و سه ماه سوم را با آقای دکتر داویدیان بودم. در رزیدنتی ما باانگیزه و علاقه کار می‌کردیم و تمام‌وقت به دنبال درمان بیمارها بودیم. در سه ماه اول رزیدنتی که آقای دکتر طریقتی استاد ما بودند روال کار بدین‌صورت بود که استاد هفته‌ای یک‌بار می‌آمد و با مشورت ایشان داروها تعیین می‌شد. یک هفته استاد به علت بیماری به بیمارستان نیامدند و من داروی لیتیوم را به داروهای بیمار اضافه کردم. استاد هفته بعد که به بیمارستان آمدند در ویزیت به تندی از من سوال کردند و گفتند شما از کجا ‌فهمیدید که این مریض هیپومانیک و خلقی است. من گفتم از روی علایم بیمار، سپس داروهای بیمار را قطع کردیم، هفتهٔ بعد با دیدن علامت‌های هیپومانیک استاد گفتند. حق با تو بود و بیمار هیپومانیک است. من در دورهٔ رزیدنتی شش ماه روان‌درمانی تحلیلی را نزد آقای دکتر شاملو دوره دیدم وتا یک سال بیماران را تحت نظر ایشان رواندرمانی ادامه دادم. به یاد دارم که در دورهٔ رزیدنتی مدتی هم نزد آقای دکتر لطفی، سلطان‌زاده و دکتر پور محمودیان در بیمارستان شریعتی و به بخش نورولوژی رفتم و مسئولیت تخت های نورولوژی را داشتم.

در مورد زلزلهٔ طبس قرار بود نکته‌ای را ذکر کنید.
زمانی که زلزلهٔ طبس رخ داد، دانشجوی پزشکی دانشگاه اصفهان بودم و مدتی را برای خدمت به مردم و همکاری با تیم های پزشکی به طبس رفتم. اولین تجربه من در زلزله بود. از دانشگاه های دیگر هم پزشکان و تیم های پزشکی شرکت کرده بودند، بخصوص از دانشگاه مشهد. دکتر رهنمون از دانشگاه چمران اهواز آمده بودند و نقش پر رنگی هم در آنجا داشتند و با خبرگزاری های خارجی به انگلیسی مصاحبه می کردند.

یعنی به صورت شخصی به طبس رفتید؟
بله. اما در مابقی زلزله‌های کشور به‌عنوان تیم روانپزشکی حضور داشتم و در زمان پس از زلزله ها برای درمان اضطراب، افسردگی، شوک پس از زلزله و استرس بعد از حادثه آسیب زا (PTSD) شرکت می کردم.

درمان PTSD مشاوره‌ای است؟
برای درمان PTSD چند نوع درمان از جمله روان درمانی و دارودرمانی به کار می‌رود، اگر بی‌خوابی، افسردگی یا اضطراب وجود داشته باشد هم دارو مؤثر است و هم روان درمانی.

آیا PTSD فقط متعلق به بیماران است یا خانواده‌های آنها را نیز شامل می شود؟
افراد خانواده هم اگر شاهد ماجرا باشند دچار می شوند. گاهی حتی شنیدن ماجرا بوسیله بیمارشان و یا دیدن فیلم حادثه هم برخی افراد را دچار اختلال می کند. ما غیر از درمان خود بیمار، باید خانواده‌ها را هم درمان کنیم و تحت پوشش قرار بدهیم تا نتیجهٔ بهتری حاصل شود.

بیماران PTSD جنگی به بیمارستان‌های روانپزشکی منتقل می‌شدند یا در بیمارستان‌های عمومی هم بستری می‌شدند؟
کسانی که مشکلات روانی و استرس بعد از حادثه آسیب زا (PTSD) داشتند حتماً در بخش‌ها یا بیمارستان‌های روان‌پزشکی بستری می‌شدند. تعداد بخش روانپزشکی در بیمارستان های عمومی کم بود.

آیا آماری وجود دارد که چند درصد از افراد حاضر در جبهه دچار PTSD شدند؟
قطعا آمارهایی در این زمینه وجود دارد که من به خاطر ندارم، باید از بهداری سپاه و ارتش و نیروهای مسلح سوال کرد.

در آن زمان جنگ به‌نوعی تبدیل به یک دانشگاه شده بود و اساتید بزرگی هم در جبهه حضور داشتند. به نظر شما جنگ چقدر در مهارت پزشکان مؤثر بود؟
تجاربی که پزشکان ما در جنگ کسب کردند را پزشکان دیگر کشورها هنوز ندارند. به ‌خصوص رشته های جراحی، جراحان عمومی وتروما، جراحان مغز و اعصاب و ارتوپدها در آن زمان تجربه‌های زیادی کسب کردند. ما در روان‌پزشکی هم مقالات و تحقیقات زیادی در مورد اختلالات روانی زمان جنگ داریم.

رزیدنتی شما چه زمانی تمام شد؟
در سال ۱۳۶۷ تمام شد و من در اواخر سال ۱۳۶۷ به‌عنوان استادیار در دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به کار شدم.

مسئولیت‌های شما در طی این مدت چه بود؟
مسولیت های مختلف درمانی آموزشی و پژوهشی داشتم و سپس به علت مشکلات و درگیرهای در گروه و رای گیری بالاترین رای را داشتم وبر خلاف خواسته خودم و به‌ ناچار مدیر گروه شدم و همزمان، رئیس بیمارستان هم بودم. چون در بیمارستانهای تک تخصصی اغلب این دو مسولیت با هم است.

پیش از شما چه کسی رئیس بیمارستان بود؟
جناب آقای دکتر صنعتی رییس و مدیر گروه روانپزشکی بودند. در آن زمان تعداد روان‌پزشکان کم بود و در بعضی استان‌ها حتی یک روان‌پزشک هم وجود نداشت. شهرها که اغلب روانپزشک نداشتند روزی یکی از اساتید محترم مرا صدا کردند و گفتند شما اینجا را تبدیل به مدرسه کرده اید! گفتم چرا؟ گفتند، دانشجوی پزشکی مبلغ و تبلیغ کننده ماست. ولی رزیدنت ها و روانپزشکان جدید و لو شاگردهای ما بوده باشند مثل هو و رقیبان ما می شوند و کار من وشما را در آینده کساد میکنند. سالیانه  در دوره های قبل و بعد شما فقط یک نفر و یا  دو نفر رزیدنت پذیرش می‌شدند. اما حالا شما دوازده نفر رزیدنت پذیرفته‌اید. من گفتم شما در شیفت صبح در بیمارستان و شیفت عصر در مطب بیست تا سی نفر در هر شیفت بیمار می‌بینید و در نتیجه پژوهش، آموزش و تحقیق در روان‌پزشکی جایگاهی ندارد. اگر تعداد زیادی روانپزشک در مملکت و دانشگاه باشند. ما به کارهای آموزشی و پژوهشی بیشتر می رسیم و آنوقت فرصت تحقیق پیدا می کنیم. این روش را ادامه دادم به ‌طوری‌که بعد از مدتی نه تنها در بسیاری از استان‌ها بلکه در شهرها هم روان‌پزشک داشتیم و بیشترین روان‌پزشکان مملکت روان‌پزشک‌هایی بودند که از بیمارستان روزبه و دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل می‌شدند.
آن زمان در بیمارستانها یک معاون آموزشی و پژوهشی وجود داشت که به علت تعداد بالای انترن‌ها و دستیاران تخصصی فقط به کار آموزش می‌پرداخت. برای ایجاد حجم بالای امور تحقیقاتی یک معاون پژوهش هم برای بیمارستان انتخاب کردیم و جناب آقای دکتر آخوندزاده در این سمت قرار گرفتند. من به ارتباط بین‌رشته‌ای خیلی اهمیت می دهم و از 30 سال قبل به این نتیجه رسیده بودم که همه امور درمانی، آموزشی و پژوهشی دسته جمعی بهتر شکل می گیرد وبهتر به سرانجام می رسد. و  اگر ارتباط بین‌رشته‌ای وجود نداشته باشد. روانپزشکی و روانشناسی رشد نمی‌کند. لذا جناب آقای دکتر آخوندزاده (نوروسایکو فارماکولژیست) و بسیاری از افراد دیگر را برای گروه روانپزشکی استخدام کردیم. خانم دکتر نوروزیان به‌عنوان اولین نورولوژیست وارد بیمارستان شدند. بنده به علت استخدام و بکار گیری افراد بین رشته ای در ابتدا با مخالفت‌های شدید همکاران روانپزشک روبرو شدم؛ اما بعد از مدتی فعالیت آنها در بیمارستان روزبه؛ آن مخالفین اولین استفاده ها از همین افراد بین رشته ای بردند. وفعلاً این مسئله جا افتاده و همه قبول کرده اند.

چه کسی حکم شما را برای ریاست سازمان بهزیستی زد؟
جناب آقای دکتر ملک زاده. در سال ۱۳۷۰ به سازمان بهزیستی رفتم که در آن زمان یک سازمان با وظایف گوناگون، پیچیده و مشکلات زیادی داشت. پیشنهاد این کار را دکتر ملک‌زاده وزیر بهداشت وقت داده بودند، در ابتدا این کار را قبول نکردم اما روزی که به یزد رفته بودم برادر شهید دکتر رهنمون از من سوال کردند چرا قبول نکردید و گفتند.  استخاره کن. این پیشنهاد را رد کردم و گفتم در کل زندگی برای همه امور مهم از جمله رشته پزشکی، ازدواج و غیره مشورت کرده ام و استخاره نکرده ام. ولی ایشان ماشینش را درب مغازه شیخ بوشهری که گیوه (نوعی کفش پارچه ای) فروش بود متوقف کرد.  هنگامی‌که نزد شیخ بوشهری رفتم گفتند نیت استخاره کن. من هم بی اختیار گفتم باشد. او آیه ای از قرآن خواندند که همهٔ مسئولیت‌های بهزیستی را برمی‌شمردند و من بسیار شوکه شدم وتا آن موقع مسولیت ها بهزیستی را با آن گستردگی نمی دانستم ونشنیده بودم.  و بعد از مدت یک هفته با اصرار کارمندان و همکاران بهزیستی آن وظیفه را پذیرفتم و تا سال ۱۳۷۳ آنجا بودم. در ابتدا بودجهٔ بهزیستی پنج میلیارد بود که در سال اول با رایزنی‌های ما تبدیل به یازده میلیارد شد، کار دیگرم این بود که بیش از پنجاه نفر در زمینه‌های متخصصین علوم اجتماعی، روانشناسی مددکاری، پزشکی و روانپزشکی را به سازمان بهزیستی دعوت کردم و مشغول بکار شدند. نیروهای تخصصی‌مان بسیار کم بود و می‌دانستم که فیزیوتراپ، کار درمان و گفتار درمان کمی در کشور وجود دارد. با رئیس دانشکدهٔ توان‌بخشی دانشگاه ایران صحبت کردم و از او خواستم پذیرش این رشته‌ها را بیشتر کند، ایشان هم پذیرفتند و تعداد پذیرش‌ها را دو برابر کردند ولی بازهم این کمبودها وجود داشت. ازآنجا بود که فکر تأسیس دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی به ذهن من خطور کرد اما همه به‌شدت با این کار مخالف بودند، در آخر ما با تمام مشکلات و موانع این دانشگاه را تأسیس کردیم و در ابتدا از آقای دکتر جغتایی برای ریاست این دانشگاه دعوت کردم. الآن این دانشگاه بیش از پانزده هزار دانشجو و هیئت‌علمی دارد و نیرو تربیت می‌کند. در آن زمان هفت یا هشت رشته راه‌اندازی شد و دوسه شعبه در اصفهان، شیراز و یزد هم تأسیس شد، بعدازاین که من از بهزیستی خارج شدم آن شعبه‌ها تعطیل شد اما برخی مراکز آن مانند مرکز ژنتیک یزد هنوز پابرجاست. روزی من و معاونم برای بازدید آموزشی چهره به چهره در مناطق محروم اصفهان پس از کارشناسان آموزش رفته بودیم، خانمی به من حرف جالبی زد و گفت کاش این کارها سه سال پیش انجام می‌شد؛ همسایهٔ ما سه بچهٔ معلول در خانه دارد، اگر این آموزش‌ها زودتر انجام می‌شد بچه چهارم آنها بوجود نمی آمد و متولد نمی شد. این بچه‌ها هم زجر نمی‌کشیدند. حرف او به نظرم درست بود برای همین معاونت پیشگیری را قوی کردیم و بعدازآن هم پیگیر برنامه های توان‌بخشی مبتنی بر جامعه شدیم  جناب آقای دکتر نقوی معاونت پیشگیری را متقبل شدند. روزی یکی دو نفر از اقلیت‌های مذهبی نزد من آمدند ولی مرکز توابخشی فرزند آن‌ها را پذیرش نمی‌کرد، به آن‌ها پیشنهاد دادم خودشان مرکزی تأسیس کنند و پیگیر درمان و مراقبت باشند که از این پیشنهادم استقبال شد. مدتی هم طرح پذیرش فرزند در خانواده های سالم و شبکه خانواد ه را مطرح کردیم که از آن هم استقبال شد و طرح بسیار خوبی بود. علاوه بر آن برای مبارزه با بیکاری افراد تحت پوشش بهزیستی در مراکز حرفه‌آموزی بهزیستی و وزارت کار به مدت شش ماه تا یک سال حضور داشتند، پول‌توجیبی هم دریافت می‌کردند و بعد از یادگرفتن حرفه‌ای به سرکار می‌رفتند.

به چه دلیل استعفا دادید؟
در آن زمان ثلث بودجهٔ استان خراسان برگشت و چون در ابتدا ما با مدیران استانها شرط کرده بودیم که آنقدر مدیران و همکاران بهزیستی باید فعال باشند تا همه بودجه صرف کار، اشتغال‌زایی و بهبود زندگی افراد شود نماینده‌های مشهد از این بابت معترض بودند. وزیر جدید هم قدری حساسیت نشان می‌داد و از استیضاح شدن می‌ترسیدند و می گفتند مدیر استان معزول را برگردانیم. پس از کش و قوس 6 ماهه و مخالفت بنده، بالاخره کار خوب انجام نمی شد و دیگر زمان فعالیت جدی و سازنده نبود. برای همین استعفا دادم و به دانشگاه برگشتم و پس از مدتی برای فوق تخصص روان‌پزشکی کودک و نوجوان به لندن رفتم.

آموزش‌ها در آنجا چطور بود و آیا شیوهٔ تدریس با ایران متفاوت بود؟
خیلی متفاوت نبود اما در تعدادی از امور بین‌رشته‌ای آن‌ها بهتر و خیلی بیشتر کار می‌کردند. اگر کسی در ایران دوسه سال سابقهٔ کار روان‌پزشکی داشت معادل اساتید آنجا تجربه داشت چون در رزیدنتی در ایران تعداد زیادی از بیماران ویزیت و معالجه نموده است. آقای دکتر سهامی که در انگلستان درس‌خوانده بودند روزی به دانشگاه لندن آمده بودند تا پرفسور راتر را ببیند و نتوانسته بودند تا ایشان را ببینند یا تلفتی از او پیدا کننده. به من گفت تو در یک سالی که اینجا هستی از پرفسور راتر هم مشهورتر شده‌ای، من نتوانستم تلفن راتر  را از انیستیتو روانپزشکی و اساتید آنجا بگیرم ولی تلفن شما را از اساتید انیستیتو گرفتم. همه کارگاه ها و  کنفرانس‌ها را شرکت می‌کردم و کتاب و مقالات را به‌دقت می‌خواندم.

چه سالی برگشتید؟ و بعد ازآن چه کردید؟
من سال ۱۳۷۵ رفتم و سال ۱۳۷۸ برگشتم.
بعد از برگشت در بیمارستان روزبه که قبلا دانشیار بودم به سرکارم حاضر شدم. قبل از من آقای دکتر علاقه‌مند از آمریکا برگشته بودند و بخش کودک و نوجوان را دایر کرده بودند . پس‌ازآن هم سه دورهٔ پشت سر هم مدیر گروه شدم و از سال ۱۳۷۹ به مدت یک سال معاون مرکز تحقیقات روان‌پزشکی بودم و سه سال هم از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴ رئیس مرکز تحقیقات ملی کشور بودم که با توجه به تجربه‌هایی که از انگلستان داشتم کارهای زیادی را  انجام دادیم. ازنظر کمی در عرض ‌چهار سال سی مرکز تحقیقاتی به سیصدوچند مرکز تحقیقاتی تبدیل شد و مجلات پزشکی هم از 30 عدد به حدود ۱۵۰ مجله افزایش پیدا کرد. از سال ۱۳۸۶ تابه‌حال در مرکز تحقیقات روان‌پزشکی دانشگاه تهران مشغول به کار هستم و سردبیر و مدیرمسئول مجلهٔ روان‌پزشکی ایران (Iranian Journal of psychiatry) که به زبان انگلیسی منتشر می شود هستم. علاوه بر آن جوایزی از جشنواره‌های رازی و وزارت علوم و تحقیقات و فناوری گرفته‌ام و سال 1394 یعنی اکتبر 203 هم جایزهٔ دانشمند برتر WHO را گرفتم.

تفاوت این رشته با روان‌پزشکی بزرگ‌سالان چیست و به نظر شما نگاه خانواده‌ها به درمان کودکان چگونه است؟
تا حدود بیست سال پیش خانواده‌ها از انگ بیماری و برچسب روانی می‌ترسیدند و این رشته با روان‌پزشکی بزرگ‌سالان متفاوت است چون کودک کمتر می تواند ارتباط برقرار کند و علاوه بر آن باید سه شرح‌حال از خانواده، کودک و معلم گرفته شود، درمان کمی سخت‌تر است اما راندمان کاری بالاتر است و درمان سریع‌تر اتفاق می‌افتد. با تعدادی از بیماران مواجه شدم که دچار نیهیلیسم یا پوچ‌گرایی می‌شوند و فکر کردم علل این پوچ‌گرایی چیست؟! یا افراد با اختلال شخصیت ضد اجتماعی که همواره در جامعه خرابکاری می‌کنند، دستهٔ دیگری هستند که می‌خواهند عمل تغییر جنسیت انجام دهند و این بیماران فکر کردم و درمان را شروع کردم و به روان‌درمانی معنوی یا spiritual psycho therapy رسیدم که بهترین نوع روان درمانی و درمان برای این دسته از بیماران است به‌راحتی درمان می شوند و فعلاً در حال تدوین تکنیک‌ها، متد و روش و فلسفه  این روان‌درمانی و روش‌های درمانی آن هستم. علاوه بر این از جنبه‌های مادی و جسمی بیماران نیز غافل نبوده‌ام و با دکتر آخوندزاده حدود چهل پایان‌نامه و مقاله درزمینهٔ داروهای موردنیاز افراد ADHD کار کرده ایم و بیست پایان نامه روی کودکان اوتیستیک کار کرده و مقالات انگلیسی آن در مجلات معتبر جهانی چاپ کرده ایم.

این کارها از چه سالی شروع‌شده است؟
از سال ۱۳۷۵ شروع و دو مورد بیماران دچار اختلال هویت را درمان کردم و در مورد آن سخنرانی در تهران و لندن و شهر آدلاید استرالیا نمودم و تا حال حاضر ادامه دارد و با همکاران در بیمارستان روزبه و مرکز تحقیقات روانپزشکی و روانشناسی تعداد زیادی از این بیماران به روش رواندرمانی معنوی درمان شده اند.

در چه سالی ازدواج کردید؟ چطور با همسرتان آشنا شدید؟
در سال ۱۳۵۹ ازدواج کردم. همسرم هم دانشجو بودند و به‌وسیلهٔ همسر یکی از دوستانم در دانشگاه به من معرفی‌شدند. البته ایشان را از قبل هم می شناختم با بررسی 6 ماهه و چند جلسه صحبت به انتخاب رسیدیم.

خط قرمزهای شما چیست؟
خط قرمزم جهل، صداقت نداشتن، تقلب و تزویر است. که باید بر اساس اصول مذهب  و یافته‌های علمی و حقیقت و واقعت جهان زندگی کرد و اگر ما خارج از این اصول و محورها زندگی کنیم به خودمان، کشورمان، جامع انسانی و جهان ضربه می‌زنیم. عقل و علم معمولاً اشتباه نمی‌کنند و ما باید به آنها گوش بدهیم. انسان اگر خدامحور و مردم محور، عقل و علم محور شود به همه‌چیز می‌رسد. در دانشگاه هم انسان باید اخلاق محور و به کار خود علاقه داشته باشد. به‌عنوان یک عضو هیئت‌علمی در دانشگاه استاد باید همیشه برای دانشجو در دسترس باشد و خسته نشود. ما هیچ‌وقت نباید از نقد منصفانه گذر کنیم و آن را نادیده بگیریم. در آخر استاد شدن، دکتر شدن وغیره هدف نیست، درست زندگی کردن سالم زندگی کردن هدف است. بسیاری از انسان‌ها مشکل روان‌شناختی ندارند و مشکل مالی، اجتماعی وغیره دارند و در اثر مشکل مالی یا اجتماعی مشکلات روانی پیداکرده‌اند پس باید به بعدهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی هم توجه کنیم.

آقای دکتر جغتایی لطفا از نحوهٔ آشنایی‌تان با دکتر محمدی بفرمایید.
دکتر جغتایی: آشنایی اولیهٔ من با آقای دکتر محمدی در زمان جنگ بود. به خاطر دارم آقای دکتر محمدی و دکتر نوربالا همیشه پوتین به پا و همواره در حرکت و فعالیت بودند. در مقطعی که آقای دکتر محمدی رئیس سازمان بهزیستی شد، آشنایی ما بیشتر شد و ایشان از من دعوت کرد تا با این سازمان همکاری کنم. آقای دکتر می‌خواست بار آموزشی این سازمان تقویت شود و من را به‌عنوان قائم‌مقام آموزشی پژوهشی سازمان بهزیستی و رئیس دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی منصوب کرد. آقای دکتر محمدی دید وسیع و بلندی دارد، اگر مسئولیتی به افراد می‌سپرد به آن‌ها اعتماد می‌کرد و نگاهی مبتنی بر شواهد داشت.
من به یاد دارم که وزارت بهداشت و سازمان بهزیستی ارتباط کمی باهم داشتند اما آقای دکتر ارتباط بین شورای معاونین را برقرار کرد و با پیگیری دانشگاه علوم بهزیستی و توان‌بخشی را تأسیس کرد. شاید دیدگاه آقای دکتر محمدی ادامه نیافت اما تأثیر او هنوز هست. برای مثال روانشناسی بالینی رشتهٔ مهمی بود اما تعداد کمی از این افراد در کشور وجود داشتند و با کمک آقای دکتر شاملو فوق‌لیسانس و PHD این رشته تأسیس شد و بعدازآن دانشگاه‌هایی مثل ایران و علوم بهزیستی و توانبخشی شروع به تأسیس این رشته‌ها کردند. و تا کنون سالیانه دانشجویان دکترای روانشناسی بالینی می گیرند.

آقای دکتر آخوند زاده شما هم در مورد نحوهٔ آشنایی‌تان با آقای دکتر بفرمایید و در مورد ویژگی‌های اخلاقی‌شان صحبت کنید.
دکتر آخوندزاده: اولین بار که خدمت آقای دکتر محمدی رسیدم ایشان مدیر درمان بنیاد جانبازان بود. این ارتباط کم ‌و بیش وجود داشت تا اینکه استاد در سال ۱۳۶۹ رئیس سازمان بهزیستی شد و من اولین نیرویی بودم که به همراه دکتر محمدی به سازمان بهزیستی رفتم. در آن زمان بهزیستی رنگ و بوی توان‌بخشی نداشت و فقط تعدادی مددکار سنتی وجود داشت. بعد از مدتی بورسیه گرفتم و به خارج از کشور رفتم و بعد از بازگشتم به بیمارستان روزبه رفتم و هنگامی‌که استاد رئیس مرکز ملی تحقیقات علوم پزشکی وزارت بهداشت بود من معاون او بودم. مهم‌ترین خصوصیات آقای دکتر محمدی جنبهٔ خیرخواهی او برای همه به‌خصوص قشر جوان است و به نظرم اگر چند نفر مانند آقای دکتر محمدی را در ایران داشتیم مهاجرت نیروهای تحصیل‌کردهٔ علوم پزشکی بسیار کم می‌شد. آقای دکتر محمدی باعث رشد افرادی مثل من شده اما سپاسی که باید وجود داشته باشد را از جامعه نگرفته است. مرکز تحقیقات روان‌پزشکی بدون هیچ رانتی و حمایتی در حال کار است و تعداد زیادی از جوانان در آن کار می‌کنند.

اگر هر کدام از بزرگواران سوالی از دکتر محمدی دارند لطفا مطرح بفرمایند.
دکتر اربابی: من دکتر محمد اربابی هستم، هنگامی‌که فارغ‌التحصیل شدم همه می‌گفتند که بیمارستان روزبه جزو بهترین بیمارستان‌های روان‌پزشکی است اما بیشتر، از میان فارغ‌التحصیلان خودش نیرو می‌گیرد. من نزد آقای دکتر محمدی رفتم و درخواستم را دادم، آقای دکتر بسیار دید مثبتی داشت و بعد از یکی دو روز با من تماس گرفت که نامه‌هایم را دنبالم کنم و حتی ایشان بیشتر از من پیگیر بود و واقعاً مفهوم حمایت را از او یاد گرفتم. سیزده سال است که در بیمارستان روزبه و گروه روان‌پزشکی هستم و این حمایت را سال‌ها است که می‌بینم. آقای دکتر در موقعیت‌های علمی و اجتماعی خیلی شفاف نظرات خود را بیان می‌کنند حتی اگر بدانند آن صحبت هزینه‌ها و تبعات منفی برای ایشان دارد. من می‌خواهم از آقای دکتر سؤالی بپرسم، در این سیزده سالی که من در بیمارستان بودم متوجه شدم شما در جذب اساتید نقش مؤثری داشته‌اید، وقتی به این اساتید نگاه می‌کنیم، می‌بینیم رویکردهای متفاوتی بین آن‌ها وجود دارد. برای من این سؤال مطرح است که شما در جذب افراد هیئت‌علمی چه ملاک‌هایی را در نظر داشتید و چه چیزی شمارا استوار نگه می‌دارد که این حمایت‌ها را انجام بدهید.
دکتر محمدی: دیدگاه من این است که مهم‌ترین هدف انسان بعد از خداوند کمک به انسان‌های دیگر است و کل زندگی انسان بر همین روال است، معتقدم باید با دانشجو مانند فرزند خودمان رفتار کنیم و استاد باید مملکت و رشد فرد و مجموعه را هم در نظر داشته باشد، هرچقدر دانشجو مثبت واقع شود کارهای مثبت او هم به جامعه کمک می‌کند و این برای استاد لذت‌بخش است و از نظر اخروی و دنیایی کارهای مثبت و خوب دانشجویان به حساب استاد هم واریز می شود. من در همه‌چیز مثبت نگر هستم.
زمانی که در دانشگاه استخدام شدم در گروه دعوا شد و به من پیشنهاد مدیریت دادند اما قبول نکردم؛ اما با قضایایی که پیش آمد مجبور به پذیرش شدم. در آن زمان گروه سه‌قسمتی بود و مکاتب فکری متفاوتی وجود داشت. من تصمیم گرفتم نیروهای جوانی استخدام کنم و گروه چهارم را هم تشکیل ندهم اما کمی بعد عمیق‌تر فکر کردم و متوجه شدم با تشکیل گروه چهارم جنگ ‌و دعواها شدیدتر خواهد شد و بعد از تشکیل جلسهٔ دوم گروه گفتم من متعلق به هیچ گروهی نیستم و به نظرم هم من اشتباه کردم و هم شما اشتباه کرده‌اید که مرا انتخاب نموده اید، اینجانب در خط استقلال و غیر گروهی کار می کنم. هرکسی که بهتر آموزش داد، بهتر مردم را درمان کرد. هر کس بهتر و بیشتر تحقیق و پژوهش کرد از او حمایت می‌کنم اما از گروه‌گروه شدن حمایت نخواهم کرد. همه ازجمله طریقتی کمک کردند و بیمارستان و گروه یکدست شد، بعد از بررسی‌هایی که انجام شد در آن سال گروه روان‌پزشکی از همه نظر اول شد. به نظرم هر آدمی پتانسیل‌های زیادی دارد و ما باید کاری کنیم که پتانسیل‌های او شکفته شود و به کارش عشق بورزد. هرکسی مدت زیادی را در محیط کاری خود می‌گذراند، اگر از محیط کارش انرژی مثبت نگیرد پژمرده می‌شود و نمی‌تواند از تمام پتانسیل‌های خود استفاده کند.
دکتر مصطفوی: من سید علی مصطفوی دکترای تخصصی پژوهش محور علوم تغذیه با گرایش اعصاب و روان هستم. آشنایی من با آقای دکتر محمدی به قبل از سال ۱۳۸۹ برمی‌گردد که دانشجوی کارشناسی ارشد تغذیه بودم، من از قبل روی بخش تغذیهٔ بالینی و ارتباط آن با رشته روان‌پزشکی مطالعاتی داشتم. برایم جالب بود که این اختلالات با کمک رژیم‌های غذایی یا مکمل‌ها در کنار داروهای اصلی مدیریت شود و درمان آن‌ها تسهیل شود. درنتیجه با استادم آقای دکتر سید علی کشاورز صحبت کردم و او بلافاصله آقای دکتر محمدی را معرفی کرد، به بیمارستان روزبه رفتم و از دکتر محمدی خواستم استاد راهنمایم باشد، در نخستین جلسهٔ آشنایی‌ام با دکتر محمدی به مناعت طبع استاد پی بردم و این از همان ابتدا برایم درس بزرگی بود. آقای دکتر آخوندزاده هم مشاور پایان‌نامهٔ من بود و پایان‌نامه به‌خوبی به اتمام رسید. مدتی هم در مطب استاد کارآموز بودم، آقای دکتر همان‌قدر که در تدریس عالی بود در طبابت هم عالی بود و مریض‌ها واقعاً راضی بودند. نکتهٔ حائز اهمیت این است که آقای دکتر محمدی به کارهای بین‌رشته‌ای اهمیت زیادی می‌دهد. به‌عنوان‌مثال می‌گویم که ما وقتی میوه‌ای را می‌خوریم هستهٔ آن را دور می‌ریزیم اما آقای دکتر محمدی میوه که می خورد هسته آن را دور نمی اندازد بلکه از آن مراقبت می‌کند تا جوانه بزند، تبدیل به یک درخت تنومند شود و ثمر بدهد. من فکر می‌کنم آقای دکتر محمدی با این شیوه اساتید بسیار زیادی را پرورش داده است. به نظرم انسان یک حد اشباع دارد و بعد از مدتی از این کارهای تحقیقاتی وغیره خسته می‌شود، در استاد این حد اشباع وجود ندارد! سوال رمز موفقیت شما در این کار چیست؟ و می‌خواستم رمز محبوبیت شما در بین بیمارها را بدانم.
دکتر محمدی: وقتی به سن زمین و سن خودمان نگاه کنیم و آن را مقایسه کنیم می‌بینم مدت‌زمان کمی وقت و زمان در اختیار ما قرار داده‌شده است، درنتیجه هر چه به انسان‌های دیگر کمک کنیم و وسیله‌ای برای رشد دیگران بشویم بهتر است. اگر ما خداوند را در نظر بگیریم متوجه می‌شویم انسان از روح خداوندی برخوردار است و برای رشد و فعالیت او حد و حدودی وجود ندارد. در رابطه با بیمارها باید عرض کنم که من در روان‌درمانی‌ها شیوه زندگی درمانی و رواندرمانی معنوی را کار می‌کنم، به نظرم همهٔ آدم‌ها استعدادهای زیادی دارند و هرکسی که نزد من می‌آید آدم و انسان با ارزش می دانم با پتانسیل های بار او را هم مثل خودم میدانم درنتیجه از روز اول ارتباط خوبی با او برقرار می‌کنم.
دکتر خالقی: علی خالقی هستم، من دانشجوی مهندسی پزشکی دانشگاه تهران بودم و می‌خواستم برای پایان‌نامه‌ام روی سیگنال‌های مغزی کار کنم، استاد مشاورم آقای دکتر محمدی را معرفی کرد، آقای دکتر محمدی برخوردی بسیار گرم و صمیمی با من داشت به همین علت مصر شدم تا پایان‌نامه‌ام را با دکتر محمدی بردارم. در حین کار پایان‌نامه دو طرح پژوهشی دیگر هم با دکتر محمدی کارکردم که بسیار عالی بود. بعد از فارغ‌التحصیلی هم PHD by course قبول شدم اما همکاری با آقای دکتر به‌قدری برایم لذت‌بخش بود که PHD by research را انتخاب کردم. قبل از این‌که در PHD by course قبول شوم هم به خاطر طرح‌های تحقیقاتی و مقاله‌های چاپ‌شده از سوئیس دعوت‌نامه‌ای برایم فرستاده شد که با آقای دکتر محمدی هم مشورت کردم، دکتر محمدی به من گفت آیا سوئیس از ما جلوتر است؟ هر کار پژوهشی که می‌خواهی در آنجا انجام بدهی به‌خوبی در ایران انجام می‌شود. من به‌خوبی با صحبت‌های استاد قانع شدم و بعدازآن هم به مهاجرت فکر نکردم. آقای دکتر محمدی بسیار عالی بین‌رشته‌ای کار می‌کند و این در استادهای کمی دیده می‌شود. طرح ملی اپیدمیولوژی کودک و نوجوان کشور برای اولین بار قرار شد به‌صورت الکترونیک برگزار شود و آقای دکتر به من و دو نفر از دوستان جوانم که هنوز از دانشگاه فارغ‌التحصیل هم نشده بودند اعتماد کرد و ما این برنامهٔ نسبتاً وسیع اندرویدی را ساختیم. آقای دکتر این ریسک را قبول کرد و به ما فرصت داد و ما طرحی که حداقل دو سال زمان می‌برد را یک‌ساله جمع کردیم.

آقای دکتر شما به خوبی توانسته اید در زمینه بین‌رشته‌ای فعالیت کنید. لطفا از ارتباطات بین رشته ای بفرمایید؟
به نظر من هر رشته‌ای ارتباطات مختلفی با رشته‌های دیگر دارد به‌عنوان‌مثال شنیده‌اید که ۲۵ درصد سلامت در دست وزارت بهداشت است و ۷۵ درصد به وزارت خانه‌های دیگر وجامعه برمی‌گردد. ما هم به‌عنوان یک روان‌پزشک و روانشناس باید بدانیم قسمتی مربوط به ما است اما اگر ارتباط بین‌رشته‌ای وجود نداشته باشد رشد نمی‌کند. من به روانشناسی و رواندرمانی  انتقاد دارم چون همه‌چیز را فقط در بعد روانی انسان خلاصه می‌کند و نمی‌تواند به‌خوبی بیماران را درمان کند. اگر بخواهیم انسانی را درمان کنیم جنبه‌های مختلف یک انسان را باید پوشش بدهیم. فیزیولوژی انسان، برآوردهای فکری انسان و غیره بسیار مهم است و اگر مهندسی پزشکی و رشته‌های دیگر به یاری روانپزشکی نشتابند انسان به‌خوبی درمان نمی‌شود. زمانی دانشجوی سال دوم رزیدنتی بودم، استادمان آقای دکتر طریقتی گفت داروی (هالو پریدول) این بیمار را عوض کن و من داروی (کلروپرومازین) برای بیمار گذاشتم. اما علائم او برگشت، من داروی دیگری برای او شروع نکردم و دوز دارویش را بالا بردم. بعد از این که دوز دارو به ۸۰۰ میلی‌گرم رسید مریض بهبود یافت و من نتیجه گرفتم که پنج میلی‌گرم هالوپریدول با صد میلی‌گرم کلرپرومازین برابر نیست و دوز هالوپریدول باید نصف یعنی 2.5 میلی گرم باشد. در یکی از جلسات هم این موضوع را مطرح کردم اما استاد گفت دکتر محمدی تو بیشتر می‌فهمی یا کتاب مرجع روانپزشکی ؟! من تأکید کردم کسی که کتاب مرجع را نوشته است بیشتر می‌فهمد اما این موضوع را در دو بیمار دیده‌ام. آن جلسه گذشت و بعدازاین که استادیار شدم قصد داشتم این موضوع را بررسی کنم اما آمریکایی‌ها زودتر آن را بررسی و کارآزمایی بالینی و مقاله کردند.

شما گفتید که جایگاه اخلاق در دانشگاه است، به نظر شما یک استاد باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد تا تبدیل به الگویی برای دیگران شود؟
اخلاق یعنی درست انجام دادن آن کار با تمام جوانب و خصوصیاتش. درست است که منفعت شخصی در هر کاری وجود دارد اما فرد نباید صرف منفعت شخصی کار کند. و منفعت جمعی و کشور منفعت شخصی خود کند. درست انجام شدن آن کار اساس اخلاقی را تشکیل می‌دهد. استادی در دانشگاه موفق است که کارش را درست انجام دهد، دانشجویان را مثل فرزندان خود بداند، در آموزش و پژوهش کوشش کند و صبر و حوصله داشته باشد. پدیدهٔ تعلیم و تعلم با شناخت، آگاهی، فکر و عمق وجود یک نفر ویا بهتر بگویم با کل وجود او سروکار دارد.

شما به‌راحتی با نیروهای جوان کار می‌کنید. کار کردن با جوان‌ها چه احساسی به شما می‌دهد؟
واقعاً لذت می‌برم. وقتی یک فرد جوان چیزی یاد می‌گیرد باعث رشد و آیندهٔ مملکت و جهان می‌شود. ما باید کاری کنیم که شاگردهایمان بهتر از خودمان باشد، اگر او از ما بهتر شود این کار درست و لذت‌بخش است.

احساس و آرزویتان برای دانشگاه علوم پزشکی تهران چیست؟
آرزوی من این است که دانشگاه علوم پزشکی تهران مثل گذشته سرآمد همهٔ دانشگاه‌های کشور باشد و جزو برترین های جهان باشد. دانشگاه علوم پزشکی تهران و بیمارستان روزبه خانهٔ من است و موثرترین و فعال‌ترین ساعات عمرم را در این دانشگاه سپری کردم و در این دانشگاه مسن شده‌ام. امیدوارم دانشگاه در همهٔ شاخص‌های درمانی، پژوهشی، تولید مقالات باکیفیت و ثبت اختراع‌ها جزو دانشگاه‌های سرآمد جهان باشد.
از همه بزرگواران برای حضورشان در این گفتگو سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 77181
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

3 نظر برای این مقاله وجود دارد

شاهین

شاهین

78/10/11 - 00:00

با سلام یکی از بارزترین خصوصیات استاد دکتر محمدی حمایت از جوانان و خیرخواهی می باشد و من همیشه مدیون حمایت های ایشان بوده ام. شاهین آخوندزاده

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
احمد رضا شمشیری

احمد رضا شمشیری

78/10/11 - 00:00

با سلام و تشکر. غلط تایپی زیاد داشت لطفا اصلاح شود؛ مانند: در زمان عملیات کربلا جوا مجروهی را به اورژانس آورده بودند مخالفت بنده بالخره کار خوب انجام نمی شد از سال ۱۳۷۵ شروع و دو ورد بیماران دچار اختلال هویت را درمان کردم دارو و داروی (کلروپرومازین ) برای بیمار گذاشتم را عوض کردم که پنج میلی‌گرم هالوپریدول با صد میلی‌گرم کلرپرومازین برابر نیست و دوز هالوپریدول باید نصف یعنی 5/2 میلی گرم باشد (دو و نیم در سایت بصورت پنج و دو دهم دیده می شود)

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
سید ابراهیم شاداب

سید ابراهیم شاداب

78/10/11 - 00:00

من پدر یکی از بیماران آقای دکتر محمدی در بیمارستان عرفان سعادت آباد هستم خداوند بزرگ را بسیار شاکرم و اراده و توان و پشتکار آقای دکتر و صداقت کلام ایشان را تحسین می کنم از خداوند مهربان بهترین ها را برایشان آرزو مندم . سید ابراهیم شاداب

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *