نخستین ها/ دکتر ابوالقاسم بختیار استاد جراحی صغیر، بیماریهای زنان و مامایی و علم تشریح
برگرفته از كتاب نخستين ها: دكتر بختيار نمونه انسانى بي نظير، فعال، بي پروا، داراي عقايد و برنامه هاي نو، مقاوم، سختكوش و پزشكى پركار بوده است كه تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بيماران اشتغال داشته است، از اين رو روايت و داستان زندگى او در نوع خود كم نظير است. ويژگى بارز او شوق آموختن و دانستن بوده كه او را از بروجن تا نيويورك كشانده است. در طول يك قرن دكتر بختيار مسيرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجويى و پزشكى طى كرد، به معاونت آموزشى دانشكده پزشكى دانشگاه تهران رسيد و جراح ارشد شركت نفت ايران شد.
روابط عمومي دانشگاه در نظر دارد با هدف آشنايي بيشتر دانشگاهيان به خصوص دانشجويان گرامي با اساتيدي كه نقش برجسته اي در شكل گيري دپارتمانها و مجموعه هاي ارزشمند دانشگاه داشته اند، ستوني را تحت عنوان "نخستين ها" به اين امر اختصاص دهد. كتاب ارزشمند نخستين ها اثر استاد فقيد دكتر شمس شريعت تربقان در شروع منبع اوليه اين ستون خواهد بود ولي در ادامه به آن محدود نبوده و خوانندگان گرامي مي توانند شخصيت هاي برجسته مد نظر خود را به همراه معرفي زندگينامه و معرفي خدمات و آثار ايشان پيشنهاد دهند. هدف ديگر اين ستون ايجاد تعاملي دو سويه با خانواده بزرگ دانشگاه در درجه اول و تمامي ايرانيان در درجه بعد در جهت گردآوري آثار، اسناد، خاطرات و خدمات اين بزرگان است.
زندگي نامه دكتر ابوالقاسم بختيار از زبان نوه ايشان به صورت كتابي با زبان انگليسي نگاشته شده است كه ترجمه قسمت هايي از اين كتاب را در ذيل نقل مي كنيم:
دكتر ابوالقاسم بختيار در سال 1251 شمسي در شهر بروجن كه در آن زمان از توابع استان چهارمحال بختياري بود، متولد شد. حاجي حسن پدر ابوالقاسم پسر ارشد خانواده اي هفت فرزندي بود كه سمت روحاني شهر را داشت. او در وصف پدر مي گويد: "پدرم صادق ترين و درست كارترين انساني است كه در طول زندگيم شناختم. او تمام وظايف ديني اش را به طور كامل و به دقت به جاي آورد." هنگام تولد او مادرش دار فاني را وداع گفت و او از نعمت وجود مادر محروم ماند.
عموي وي خاطره تولدش را چنين بازگو ميكند كه پدر چنان از مرگ همسر غمگين بود كه خبر تولد پسري كه مدت ها انتظارش را مي كشيد نيز مرهمي بر زخم او نبود اندوه پدر چنان سنگين بود كه حتي ميل به نام گذاري فرزند خويش نداشت. پدربزرگ جهت تسلي خاطر پسرش شعري از شاهنامه خوانده كه زخم هجران همسر را بهبود دهد و به يمن آن نام فرزند را ابوالقاسم مي نهند. نامي كه در آينده ساختار شخصيتي، روحي صاحب آن را سرتاسر عمر متاثر از شاهنامه و حماسه و پهلواني هاي آن مي سازد.
ابوالقاسم در سن 5 سالگي وارد مكتبخانه شد و در 10 سالگي به علت اين كه فارسي و عربي و مقدمات رياضي را به خوبي مي داند از مكتب خانه خارج شده و به شاگردي در دكان بقالي كار كردن را آغاز كرد. او 2 سال در دكان بقالي شاگردي مي كرد تا مبتلا به آبله مرغان سختي شد. بيماري توسط حكيم محلي به خوبي درمان شد و ردپاي آن تا پايان عمر بر چهره ابوالقاسم باقي ماند. پس از بهبود از اين بيماري ابوالقاسم كار قبلي خود را ترك كرده و در 15 سالگي در دكان كفاشي مشغول به كار شد.
در 19 سالگي به علت شرايط جسمي مناسب و قدرتي بدني بالا به ورزش علاقه مند شد. تمايلات مذهبي كه ريشه در خانواده داشته و حضور مداوم او به عنوان موذن در مسجد بروجن او را وارد زورخانه كرد كه هم پاسخگوي فعاليت جسمي و هم هماهنگي با نيازهاي روحي او بود. تا سن 25 سالگي ابوالقاسم در مشاغل مختلف روزگار مي گذراند تا سرانجام در 1276 شمسي به همراه يك فروشنده دوره گرد عازم جنوب كشور شد. به علت توان جسمي كار حمل گاري حاوي پارچه و لباس و مواد ديگر برعهده او بود.
گذر از كوهستان و اقامت در روستاهاي دور درسهاي بزرگي به او داد. در 28 سالگي به علت فوت نامادريش به بروجن بازگشت. در راه بازگشت به تيفوس بسيار شديدي مبتلا شد كه مدت ها به طول انجاميد و چندين روز بيهوش بود. پس از بهبود همراه با پسرعمويش مغازه ميوه فروشي در بروجن باز كرد. با غارت و دزدي مغازه ميوه فروشي در 1281 شمسي ابوالقاسم دوباره دچار فقر و بيكاري شد. در بروجن كوچكترين عموي او كه شرايط مالي مناسبي داشت به او پيشنهاد كرد كه به عنوان مباشر در خدمتش باشد. خدمت كردن براي عمو براي ابوالقاسم دشوار بود ولي رنج و سختي سالها براي يافتن كار شرايط را بر او چنان تنگ كرده بود كه پيشنهاد عمو را پذيرفت.
شلمزار روستاي خوب آب و هوا و آبادي در نزديكي بروجن بود كه او گه گاه به آنها سرمي زد. در شلمزار ابوالقاسم به ملاقات بي بي ماه بيگم همسر صمصام السلطنه و خان بختياري رفت. بي بي كه مشغول تيمار فرزند بيمارش بود، كار پرستاري و مراقبت از كودك را به ابوالقاسم سپرد. پس از 2 روز كه وضعيت كودك رو به بهبود گذاشت بي بي تصميم به استخدام ابوالقاسم گرفت.
در دستگاه بي بي ماه بيگم منشي باسواد و تحصيل كرده اي بود. احترام به او و كاري كه انجام مي داد سبب شد كه ابوالقاسم مصمم به تحصيل شود. از آن جايي كه در آن دوره در چهار محال و بختياري معلم و مدرسه اي (به شيوه رايج) نبود او خود بايد معلم خويش مي شد.
كپي كردن از نامه هايي كه به همسر ماه بيگم مي رسيد در حين مراقبت از كودك بيمار و حفظ كردن جملات آن اولين كاري بود كه جهت يادگيري خواندن و نوشتن انجام داد. سپس توانست يك كتابچه اي كه براي تمرين نقطه چين هايي داشت را در بازار بيابد. او نقل مي كند كه بارها و بارها اين كتاب را تمرين كرده است. هربار كه آن را پر مي كرد پس جوهرها را به آرامي با آب مي شسته در آفتاب خشك ميكرد تا بتواند دوباره از آن استفاده كند.
ابوالقاسم 35 ساله در روستاي زيبا و آرام شلمزار به عنوان معلم كودكان، براي اولين بار در زندگي خود آرامش و امنيت را تجربه مي كرد و ديگر نيازي نبود كه نگران محل اقامت و نان خود باشد در همين هنگام ساير نقاط كشور دستخوش تحولات بسياري بود كه در سرنوشت او نيز تاثير بسيار داشت.
با پيشرفت او در خواندن و نوشتن، تحرير نامه هاي خان به عهده ابوالقاسم افتاد. از اين طريق بود كه او با اوضاع و احوال سياسي كشور و به خصوص جريان استخراج نفت از زمين هاي بختياري توسط انگليسي ها آگاه شد.
زماني كه پسران تحت آموزش ابوالقاسم به 7 سالگي و سن مدرسه رسيدند خان آنها را براي تحصيل به اصفهان فرستاد. ابوالقاسم به تقاضاي خودش در اين سفر همراه پسران خان بود.
در اصفهان ابتدا از مدير مدرسه خواست كه به او نيز اجازه دهد تا سر كلاس حاضر شود ولي مدير موافقت نكرد. به همين جهت او كه اكنون به آن اندازه درآمد داشت كه بتواند مخارج يك معلم خصوصي را بپردازد يك معلم جوان را يافت تا عهده دار تعليم او شود.
در 1291 شمسي به علت تحولات سياسي صمصام السلطنه به تهران منتقل شد و پسرانش به همراه ابوالقاسم كه مسئوليت آنها را داشت وارد تهران شدند.
در 1272 شمسي پيشنهاد شد كه پسران به مدرسه آمريكايي مسيونرهاي مذهبي در ايران فرستاده شوند. اين مدرسه در سال 1298 به كالج البرز و سپس دبيرستان البرز تغيير نام داد. اين فرصتي براي ابوالقاسم فعال و كنجكاو بود تا مسيري جديد را آغاز كند.
بنابراين درخواست حضور در همين مدرسه را داد و مانند مدرسه فارسي به علت سن زياد با درخواست او موافقت نشد.
پس از 3 ماه نشستن پشت در كلاس زبان انگليسي، دكتر جردن كه عاشق تعليم و تربيت بود با شاگردش ابوالقاسم 40 ساله اي كه هم سن او بود و عطش آموختن داشت آشنا شد و جاذبه آموختن و يادگيري، آن دو را در كنار يكديگر قرار داد.
شهريه مدرسه به جاي حقوق سالانه او جهت مراقبت از پسران توسط خان پرداخت مي شد ولي خوراك و محل اقامت و حق الزحمه جهت آموزش فرزندان خان همچنان پابرجا بود. در مدرسه امكانات ورزشي بسياري فراهم بود كه سبب شد ابوالقاسم به يك فوتباليست و يك ستاره فوتبال تبديل شود.
خودش مي گويد: "در آن زمان من تمام مدت تلاش مي كردم و تقريباً هرگز نمي خوابيدم من هميشه خندان و شاد بودم. همه از معاشرت با من لذت مي بردند و مشوق من بودند. من هيچ پس اندازي نداشتم و هر روز با اميد و كتاب هايم سر مي كردم. من ساعت 3 صبح بيدار مي شدم و تا 7 صبح با چراغ نفتي مطالعه مي كردم بعد به استخري كه 3 مايل تا مدرسه فاصله داشت مي رفتم و سپس براي كلاس آماده مي شدم. اين برنامه من در تابستان و زمستان بود. "
او در عرض 3 ماه كلاس اول و دوم را گذراند و تا پايان سال تحصيلي كلاس سوم و چهارم را به اتمام رساند. او به مدت شش سال در آن مدرسه ماند و همانند يك قهرمان براي پسران مدرسه بود. به مرور او در آموزش به كلاس هاي پايين تر به معلمان كمك مي كرد. حضور درخشان ابوالقاسم، دكتر جردن را تشويق كرد تا شاگردان مسن ديگري نيز در مدرسه پذيرفته شوند.
ابوالقاسم در سال 1297 شمسي در سن 46 سالگي موفق به اخذ مدرك ديپلم از مدرسه مذهبي آمريكايي دكتر جردن شد. پس از فارغ التحصيلي او با دكتر رابينسون كه به تازگي دكتراي اقتصاد خود را در آمريكا گرفته بود شروع به كار كرد. اين همكاري چند ماه به طول انجاميد و به دنبال پايان ماموريت دكتر رابينسون و شيوع وبا در تهران او قصد بازگشت به آمريكا را كرد. دكتر رابينسون در هنگام مراجعت به آمريكا از ابوالقاسم خواست كه به منظور ادامه تحصيل و همكاري با او همراه شود.
انگيزه ادامه تحصيل ابوالقاسم را مصمم به ترك وطن كرد. پس از پذيرش از دانشگاه كلمبيا در سال 1299 شمسي عازم آمريكا شد در طول تحصيل كارهاي شبانه مختلفي از قبيل كار به عنوان اپراتوري آسانسور تا پارو كردن برف در دانشگاه به تامين هزينه زندگي او كمك مي كرد.
در سال 1301 شمسي دانشگاه كلمبيا به او پيشنهاد كرد به منظور اتمام دوره ليسانس در زمان كوتاه تر و با هزينه كمتر مي تواند به دانشگاه داكوتا منتقل شود. وي مدرك ليسانس خود را در سال 1302 شمسي از دانشگاه داكوتا اخذ كرد. در همين سال ابوالقاسم موفق به گرفتن پذيرش از مدرسه پزشكي سيراكوز شده و در سال دوم پزشكي شروع به تحصيل كرد.
پسري از بروجن كه اكنون مردي 54 ساله است در سال 1305 شمسي در رشته پزشكي از دانشگاه سيراكوز در آمريكا فارغ التحصيل شد. در زمستان همان سال او جهت ادامه تحصيل و آغاز دوره رزيدنتي در رشته جراحي به شهر نيويورك بازگشت. در سال 1927 (1306 شمسي) دكتر ابوالقاسم بختيار با خانم هلن جفريز دانشجوي پرستاري ازدواج كرد.
در تابستان 1310 شمسي ابوالقاسم نامه اي از وزير آموزش دريافت كرد كه از او دعوت شده بود به ايران بازگردد. از اين رو دكتر بختيار به همراه خانواده اش در اوايل پاييز 1310 شمسي در 60 سالگي پس از 11 سال به كشورش بازگشت. هلن همسر ابوالقاسم در ايران اولين مدرسه پرستاري را تاسيس كرد. هلن و ابوالقاسم اولين افرادي بودند كه طريقه پاستوريزه كردن شير را به مردم آموختند. اعتقاد دكتر بختيار به پزشكي كهن ايران به خصوص زكرياي رازي در زندگي حرفه اي او نقش بسيار داشت. پس از تاسيس دانشگاه تهران و دانشكده پزشكي، دكتر بختيار به عنوان رئيس دپارتمان آناتومي منصوب شد و از سال تحصيلي 13-1312 به عنوان معلم جراحي صغير و سپس معلم بيماريهاي زنان و مامايي انجام وظيفه كرد. دكتر بختيار علاوه بر وظيفه تدريس در بيمارستان زنان و زايشگاه شهرداري نيز انجام وظيفه مي نمود. در سوم تيرماه 1313 طي مراسمي ساخت بناي دانشگاه ابن سينا شروع شد و روز 15 بهمن همان سال با تشريفات رسمي افتتاح شد. چند روز بعد در آن ساختمان تعليم تشريح نعش براي دانشجويان آغاز شد.
در سال 1312 دكتر لقمان الدوله به رياست دانشكده منصوب شد و در سال 1313 دكتر بختيار را به عنوان معاون دانشكده منصوب كرد. در بررسي اسناد و مدارك به دست آمده چنين بر مي آيد كه دكتر بختيار معلم تشريح اعم از كالبدشناسي يا كالبدشكافي بوده است. در سخنراني كه به مناسبت تجليل از دكتر بختيار در روز چهارشنبه بيست و هشتم اسفندماه 1342 به وسيله دكتر محمود نجم آبادي به عمل مي آيد، چنين مي گويد: از آن روز (از زمان ايجاد ساختمان ابن سينا) استاد محترم جناب آقاي دكتر بختيار و ساير همكارانشان من جمله جناب آقاي دكتر صالح براي تدريس تشريح به معناي واقعي قدمهاي اساسي را برداشتهاند و بهحق مي توان گفت در تأسيس دستگاه تشريح جديد سهم بسزايي داشتهاند. در همين جلسه دكتر صالح مي گويد: آقاي علي اصغر حكمت كفيل وزارت فرهنگ و نخستين رئيس دانشگاه تهران بودند و ايشان آقاي دكتر بختيار را مأمور انجام اين مهم نمودند (منظور پايه گذاري كالبدشكافي است) و به هدايت و ارشاد ايشان آقاي دكتر بختيار در ايجاد سالن تشريح توفيق يافتند. در راهنماي دانشكده پزشكي، داروسازي، دندانسازي مينويسد:
قسمت تهيه اجساد در ابتداي تأسيس ساختمان ابن سينا منحصر به يك سالن زيرزميني بود كه به سرپرستي دكتر بلر شروع به كار نمود و با مشكلاتي كه در آغاز امر به واسطه عدم تمايل وجود داشت با زحمات مشاراليه و كوشش دكتر بختيار معاون دانشكده در مدت كوتاهي تكميل و اجساد به قدر كافي تهيه و در دسترس دانشجويان قرار داده شد. در همان جلسه تجليل از دكتر بختيار، دكتر ابوالقاسم نجم آبادي همين نكته را يادآوري مي كند و در اين باره توضيحات بيشتري مي دهد چنان كه مي گويد: به شهادت شاگردان اين اساتيد كه الآن بعضي از آنها در دستگاه فعلي كالبدشناسي مشغول كار مي باشند و در اين محضر هم حاضر هستند، استاد بختيار در اتومبيل شخصي خود مردگان بي صاحب را از بيمارستانها به سالن تشريح حمل مي كردند.
با توجه به اين كه در آن ايام كسي حاضر نبود به جسد دست بزند، دكتر بختيار تمام كارهاي لازم را براي تهيه نعش شخصاً انجام مي دادند و نعش تزريق شده و نگاه داري شده در حوضچه هاي مخصوص را در دسترس دانشجويان قرار مي دادند و مي توان گفت يكي از كساني بوده كه در پيشرفت عملي و درست علم تشريح نقش مهمي داشته است.
دكتر ابوالقاسم بختيار در زمستان 1350 شمسي در سن 99 سالگي به علت نارسايي قلبي درگذشت. جسدش را به وصيت خودش پس از طواف در حرم امام هشتم شيعيان امام رضا(ع) در شهر توس به خاك سپردند. بزرگترين دخترش اظهار مي دارد: "وقتي از پدرم پرسيدم چرا توس؟ پاسخ داد:"من آرزو دارم كه كالبد خاكي من با خاكي كه فردوسي و رستم را پرورانيده عجين باشد."/ق
چنانچه خوانندگان گرامي از اين استاد خاطرات، اسناد، تصاوير و يا اطلاعات ديگري در اختيار دارند در صورت امكان آن را در اختيار واحد روابط عمومي دانشگاه به آدرس nokhostinha@tums.ac.ir و يا به آدرس پستي بلوار كشاورز – خيابان فلسطين- خيابان دمشق- پلاك 21– طبقه اول- روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران ارسال نمايند.
برگرفته از كتاب نخستين ها نوشته استاد فقيد دكتر شمس شريعت تربقان
تنظيم: محبوبه بهلولي
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: