گفتوگوی صمیمانه با دکتر غلامحسین رحیمی رزمنده دوران دفاع مقدس شاغل در بیمارستان امام خمینی (ره)
در ادامه مصاحبه با ایثارگران گرانقدر دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران با دکتر غلامحسین رحیمی رزمنده دوران دفاع مقدس شاغل در بیمارستان امام خمینی (ره) گفتوگو کرد.
به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با ایثارگران گرانقدر دانشگاه دفتر امور ایثارگران با دکتر غلامحسین رحیمی رزمنده دوران دفاع مقدس شاغل در بیمارستان امام خمینی (ره) به گفتوگوی صمیمانه نشست:
- آقای دکتر رحیمی لطفاً خودتان را کامل معرفی بفرمایید:
اینجانب غلامحسین رحیمی و متولد سال ۱۳۴۴ هستم. محل تولدم شهر اردستان از توابع استان اصفهان است. پنجمین فرزند خانواده هشتنفره هستم و کلاً تحصیلات دوران مدرسه و دانشگاه را در اصفهان گذراندم و دروس حوزه را یکساله در اصفهان، یک سال در قم و دو سال هم در تهران خواندم.
- اسم مدارس دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را بهخاطر دارید؟
دوران ابتدایی را که اصلاً یادم نیست ولی دوران راهنمایی مدرسه آیتالله ارباب بود که در خیابان حکیم نظامی، خیابان قزلباش اصفهان بودم و زمانی که انقلاب شد من سوم راهنمایی بودم. بعد از پیروزی انقلاب، رشته فنی - حرفهای را در هنرستان فنی ابوذر ادامه دادم این مرکز آموزشی یکی از چهار هنرستان بسیار قدیمی ایران بود که قبل از انقلاب به نام هنرستان فنی اصفهان بود و بعد از انقلاب به نام ابوذر تغیر نام داد. این هنرستان در میدان انقلاب کنار سی و سه پل است و من چهار سال دوران هنرستان را همان جا درس خواندم.
- در کدام دانشگاه و در چه سالی و در چه رشتهای تحصیل کردید؟
سال ۱۳۷۰ در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان قبول شدم و ادامه تحصیل دادم.
- الان در چه حرفهای فعالیت میکنید؟
الان فقط در رشته پزشکی فعالیت میکنم. کلاً در حوزه پزشکی هستم.
- چطور شد که این رشته را انتخاب کردید؟
خیلی فکر کردم که چطور میتوانم در جامعه نقش مؤثری داشته باشم. شغلهای مختلفی در نظر گرفتم بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که اولین نیاز زندگی انسانها سلامتیست که اگر مختل شود کل برنامههایشان مختل میشود و پیشرفتهایشان به مشکل بر میخورد. احساس میکردم بهترین خدمتی که بتوانم به افراد جامعه بکنم این است که کمک کنم که انسانها سالم بمانند یا اینکه اگر بیمار شدند درمان شوند. این انگیزه من بود و از این کار خیلی خوشحال هستم.
- چه فعالیتهای علمی - پژوهشی، اجرایی و یا فرهنگی داشتید؟
از سابقه فعالیتهای اجرایی مدتی پزشک معتمد حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بودم و در کنار آن پزشکی طب کار حوزه هنری را هم انجام میدادم؛ چون یکی از بخشهای حوزه هنری چاپخانه است که تعداد زیادی از این کارکنان آن کارگرهای فنی هستند و آنها مرتب باید از نظر بیماریها و عوارض شغلی بررسی و معاینه میشدند. بعد در مرکز بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به کار شدم و مدتی مسئول واحد درمان مرکز بهداشت در دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم، چند سالی معاون مرکز بهداشت و درمان دانشجویان و تقریباً مدت زیادی هم مسئول درمانگاه کوی دانشگاه بودم. همینطور با شهرداری تهران از طریق شرکت شهر سالم، همکاری میکردیم. همچنان هم در کنار کار دانشگاه و کاردرمانی آنجا را که انجام میدادم، در درمانگاههای وابسته به سازمان تأمین اجتماعی تهران مریض میدیدم. زمانی که در مرکز بهداشت بودم، دبیر کمسیون پزشکی دانشجویان هم بودم و چند بار مدیر اجرایی طرح سنجش سلامت دانشجویان بودم و در حال حاضر مسئول واحد رسیدگی به شکایات بیمارستان امام خمینی (ره) هستم.
از نظر بعد فرهنگی میتوان گفت زمان طاغوت و قبل از انقلاب بچه بودم ولی یک چیزهایی یادم هست؛ سال ۱۳۵۶ که اوج مبارزات انقلابی بود سوم راهنمایی بودم و خیلی خوب اتفاقات را یادم هست. وقتی که انقلاب پیروز شد و شهید بهشتی و مقام معظم رهبری و چند نفر دیگر حزب جمهوری اسلامی را تأسیس کردند. آن زمان من دانشآموز بودم و بهعنوان شاخه دانشآموزی در این حزب فعالیت میکردم که بیشتر کارها فرهنگی بود. تقریباً تا زمانی که به دلایلی در سال ۵۹ حزب تعطیل شد با آنها همکاری میکردم.
در اصفهان یک سری اردوهای تبلیغی - فرهنگی میگذاشتند که ما در این اردوها شرکت میکردیم. به طور مثال تئاتری به اسم "وحدت چرا" بود که به مناطق مختلف اصفهان مثل سمیرم و یا جاهای دیگر میرفتیم و نمایش میدادیم تا اهمیت وحدت و لزوم ایجاد آن بین افراد تبین شود. چند سالی دروس حوزوی در قم، اصفهان و در تهران خواندم و سال ۱۳۶۱ هم یک سری فعالیتهای فرهنگی در سپاه پاوه انجام دادم. فعالیتهای فرهنگیام تا این حد بود.
- آیا فعالیت پژوهشی داشتید؟
خیر، کار پژوهشی خاصی نداشتم.
- چطور شد که به جبهه رفتید؟
در دوران هنرستان بین کلاسها زنگ استراحت داشتیم و در این یک ربع زنگ استراحت از طریق بلندگوی هنرستان پیامهایی پخش میشد، بخشی از آن پیامها سخنان امام بود که در یکی از این پیامها میفرمودند: "الان جبههها بر هر کاری ضرورت دارد حتی بر درسخواندن"؛ من خیلی نشستم فکر کردم درس یا جبهه؟ بالاخره به این نتیجه رسیدم باید جبهه بروم، چون فکر کردم وظیفه من بیشتر حضور در جبهه است، یعنی احساس کردم شاید وظیفهام این نباشد که فقط درس بخوانم، شاید وظیفه بالاتری داشته باشم و این پیام امام یک جرقهای در ذهنم ایجاد کرد و ما را به سمت جبهه کشاند.
- از چگونگی حضورتان در جبهه و وقایع جنگ تعریف کنید؟ از دوستانی که با شما بودند و شهید شدند؟
سال ۱۳۶۱ سال سوم هنرستان بودم که به منطقه پاوه و اورامانات رفتیم. تابستان را در منطقه بودم اما آخر شهریور بازگشتم تا سال چهارم را شروع کنم ولی دوباره آبان و آذر برای دورههای آموزش نظامی رفتیم و بعد به کردستان اعزام شدیم. بیشترین حضور من در کردستان بود. خیلی اصرار داشتیم که چرا ما را جنوب نمیفرستید؟ میگفتند: این کردستان حکم تنگه اٌحد را دارد که اگر شما اینجا را رها کنید آن جبهه اصلی شکست میخورد. بالاخره اینطور تشخیص دادند. آنجا از طریق سپاه در اکیپهایی بودیم که گشتهای اسکورت بودند. یکی از چیزهایی که در آن زمان خیلی اهمیت داشت بحث ناامنی در منطقه بود. جادههای مریوان، دیواندره، بانه جادههایی بودند که ده متر به ده متر نیرو ایستاده بود. خود شهر سنندج که مرکز استان کردستان بود خیلی ناامن بود. شب تا صبح نیروهای سپاه و نیروهای نظامی دیگر در کوچهها گشت میزدند. گروهکهای دموکرات و کومله آن زمان مشکلات زیادی ایجاد میکردند.
بعد از مدتی علاوه بر فعالیت نظامی در جهاد استان کردستان هم فعالیت کردم، به طور مثال در منطقه بانه، دیواندره و جاهای مختلف دیگر کارهای سازندگی میکردیم. ببینید این امر سازندگی در کردستان کمتر از مسئله جنگ نبود؛ یعنی در تحکیم انقلاب بین مردم آن منطقه نقش مؤثری داشت. خوشبختانه مردم کٌرد اکثریت انسانهای وفادار به انقلاب بودند و با خیلی از دوستان کٌرد که از برادران سنی بودند مشکل نداشتیم. بله گاهی گروهکهای کومله و دموکرات مشکلاتی ایجاد میکردند که بحث آنها از مردم کٌرد جدا بود.
- آقای دکتر چند بار به جبهه رفتید؟
من از سال ۱۳۶۱ تا زمان قطعنامه متناوب میرفتم.
- مجروح که نشدهاید؟
مجروح نشدم. ولی بعد از مدتی که از کردستان برگشتم دیدم هماچوری پیدا کردهام و چون اطلاعات آنچنانی در مورد هماچوری و دلایل ایجاد آن نداشتم بیتوجه از کنار آن گذشتم که بعدها فهمیدم که سرطان مثانه است و به دنبال درمان رفتم و خوشبختانه در مراحل اولیه تشخیص داده شد و به درمان خوب جواب داد. البته در منطقه شیمیایی میزدند ولی خب مشکل جدی پیدا نکردم.
- آقای دکتر در حین جنگ به بعد از جنگ هم فکر میکردید؟
در زمان جنگ بیشتر در این فکر بودم که خیلی از دوستانم شهید شدند و شاید ما هم یک روزی این توفیق را پیدا کنیم و مثل بقیه به شهادت برسیم. متأسفانه فکر بعد از جنگ را اصلاً نمیکردیم که یک زمانی بعد از جنگ اینقدر بمانیم.
- آیا با دوستان دوران جنگ در ارتباط هستید؟
بله، البته اکثر دوستان شهید شدهاند ولی با بقیه ارتباط دارم. یکی از دوستان دوران جنگ ما آقای دکتر ماشاءالله رضایی است که آن زمان مجروح هم شد و الان پزشک و مسئول درمانگاههای کربلا هستند. یکی از دوستان دیگر آقای مهدی روحانی که قاضی شدند، در تهران مشغول بودند و الان بازنشسته شدند. از دوستان دیگر هم احمد آقایی هستند که در رشته مهندسی مواد تحصیل کردند ولی چون ما مدتهاست از اصفهان آمدیم و در تهران ساکن هستیم دیگر از ایشان اطلاعی ندارم ولی با آقای روحانی و دکتر رضایی گهگاهی تماسهایی داریم.
- از دوستان شهیدتان برای ما بگویید؟
یکی از دوستان شهیدم که روی من خیلی تأثیرگذار بود و هیچوقت از یادم نمیرود رسول شمس بود، یک انسان واقعی و جوان خیلیخیلی پرهیزگار و بسیار متقی بود. از آن بچههای درسخوان دوران دبیرستان بود که ما باهم رفیق شدیم. آن زمان رئیس انجمن اسلامی مدرسه بود، ما هم در انجمن بودیم، اردوهایی که میگذاشت و حرفهایی که میزد و نمازهایی که میخواند واقعاً تأثیرگذار بود. شاید بتوان گفت آن چیزی که ما را به این سمت کشاند و در همین فضا نگه داشت تأثیر روح ملکوتی ایشان بود. ایشان در سن ۲۱ سالگی شهید شد و متأسفانه ایشان را از دست دادیم و همچنان غمش در سینه من هست؛ من واقعاً برای خودم خیلی متأسف شدم که از ایشان جدا شدم. دوست دیگرمان آقای خالقی بودند که ایشان هم در دفتر نخستوزیری مشغول بودند و بعد از یکی دو بار که به جبهه رفتند شهید شدند و همینطور دوستان دیگری که متأسفانه دیگر بین ما نیستند.
- به نظر شما چطور میتوان طرز تفکر ایثارگری را به دیگران انتقال داد؟
برای انتقال این فرهنگ باید از دوران ابتدایی کار فرهنگی را شروع کرد؛ از همان ابتدایی تا دورههای بالاتر تحصیلی و حتی دانشگاه باید یکسری مطالب با یاد و خاطره شهدا و ایثارگران در کتابها درج شود تا آنها از کودکی با فرهنگ جهاد و شهادت آشنا شوند. یکی از مسائلی که امروز خیلی مطرح میشود این است که ما بتوانیم بصیرت جوانان را بالا ببریم. یعنی اگر مردم بهخصوص جوانان واقعیتهای انقلاب و دفاع مقدس را بدانند فطرتاً فرهنگ شهادت و جهاد در وجودشان زنده میشود. پس یکی از کارهای مهمی که ما میتوانیم انجام دهیم کارهای رسانهای است. الان ممکن است خیلی سؤالات برای نسل سوم و چهارم انقلاب مطرح شود که ما باید پیشقدم باشیم و بصیرت آنها را بالا ببریم. همان جهاد تبیینی که رهبر فرمودند مطلب خیلی مهمی است که از طریق آن میتوان فرهنگ جهاد و شهادت را در نسل سوم و چهارم انقلاب احیا کرد. از طرفی برگزاری یادواره شهدا در صداوسیما و یا در سطح شهر در برنامهها و همایشهای مختلف برگزار شود موضوع دیگر عملکرد ماست. رزمندگان و ایثارگران، فرزندان آنها و یا فرزندان شهدا از هر قشری از جامعه که باشند عملکردشان خیلی مهم است و این عملکرد میتواند بیانگر فرهنگ ایثار و شهادت باشد. به طور مثال یک رزمنده ایثارگر در یک اداره با ید خیلی مراقب عملکرد خود باشد؛ چون زیر ذرهبین جامعه است. در نتیجه عملکرد ما میتواند مبلغ فرهنگ جهاد و شهادت در جامعه باشد.
- نقش خود ایثارگران در انتقال این ارزشها و فرهنگ دفاع مقدس چیست؟
خود ایثارگران اولین کاری که باید انجام دهند این است که در همین عهدی که بستند استوار باشند؛ یعنی همانطوری که در دوران جنگ ایثارگر بودند بعد از آن هم یادش نرود که ایثارگر بماند. ایثارگری برای او فقط یک برچسب نشده باشد بلکه باید همان روحیه ایثار و جهادی بودن را در خود حفظ کند. در خودشان بماند؛ به طور مثال خبری در اخبار ۲۰:۳۰ پخش شد یک شخصی در درگیریها نارنجکی را از دست یکی از اغتشاشگران میگیرد و در دستش منفجر میشود ولی در همان وضعیت جراحت فقط میگوید: "خدا رو شکر به مردم آسیبی نرسید"، خب این روحیه ایثارگری برای جامعه لازم است و ایثارگران نباید به دنبال دنیاطلبی و یا جاهطلبی و مقامپرستی بروند و اینگونه نه میتوانند آئینه تمامنمایی از ایثار باشند و نقش خودشان را در انتقال این ارزشها ایفا کنند.
- آیا خاطرات خودتان را از دوران دفاع مقدس مکتوب کردهاید و یا تصمیم دارید این کار را انجام دهید؟
نه خیر، مکتوب نشده و هنوز به آن فکر نکردهام.
- بهترین خاطرهای که از جبهه دارید چه بود؟
در سالهای ۶۵-۶۴ که عراق شروع به بمباران شهرها کرد ما در سنندج بودیم، یکبار هواپیماها آمدند و آژیر قرمز زدند مردم به سمت پناهگاهی رفتند که زیرزمین شرکت دخانیات بود. تعداد زیادی از مردم آنجا پناه گرفتند یکی از بمبهایی که عراق زد رفت داخل آن پناهگاه ولی خوشبختانه بمب روی کیسههای دخانیات افتاد و عمل نکرد که اگر عمل میکرد شاید صد تا دویست نفر از مردم کشته میشدند. این که بمب عمل نکرد یکی از بهترین خاطرات من شد.
ولی خاطره تلخی که از یادم نمیرود این بود که سال ۶۴ که وارد شهر سنندج شدم بهمحض ورودم هواپیماهای عراقی آمدند و شهر را بمباران کردند.
نقش ایثارگری را در نسل سوم و چهارم چگونه میتوان ایفا کرد، روشهای پیشنهادی دارید؟
یک عیبی که نسل سوم و چهارم دارند این است که نه انقلاب را و نه جنگ را دیدند؛ خواهناخواه خیلی از مسائل برای آنها مبهم است. آنها بهشدت احتیاج به بصیرت و آگاهی دارند. امثالی مثل من و همسن و سالهای من چهبسا اگر خیلی از مسائل را برای آنها نگوییم، خودشان همهجا را دیدهاند و میتوانند در ذهن خود تفسیر کنند؛ ولی نسل جدید این اطلاعات را از قبل ندارند، مقدمات را نمیدانند ولی وسط معرکه قرار گرفتهاند. به نظر من مهمترین کار جهاد تبیین و بیان واقعیتهاست.
درست است امروز کشور ما با یکسری مسائل مواجه است، از نظر اقتصادی و... ولی از آن طرف نباید پیشرفتهای کشورمان را فراموش کنیم. اگر کسی بخواهد واقعاً عادلانه قضاوت کند در طول این چهل سال ما در خیلی زمینهها مثل بحث نظامی پیشرفت کردهایم. من یادم هست زمان جنگ شعار میدادیم «موشک، جواب موشک»، خب موشکی وجود نداشت که بزنند! آنها فقط میزدند. الان ایران یکی از کشورهایی است که در بحث موشک و بحثهای نظامی حرف اول را میزند. در منطقه ایران جزو یکی از کشورهای پیشرفته است. نسل سوم و چهارم اطلاعاتی ندارند که قبل از انقلاب که هیچ، حتی اوایل انقلاب کشور از خیلی جهات نیازمند بود و تحت تحریم هم بودیم؛ ولی ببینید الان کجای کار هستیم. کاری که دشمن میکند این است که نقصهای ما را پررنگ و بزرگ میکند ولی اصلاً حرفی از پیشرفتها و نقاط قوت ما نمیگوید. ما باید به نسل جوان بگوییم و تبیین کنیم. اگر مشکل وجود دارد پیشرفتهای خیلی زیادی هم وجود دارد یکی این است و بحث دیگر نسل سوم و چهارم نیاز شدید به امید و امیدواری است. آنها نسل جوان هستند و آیندهای بزرگ در نظر آنها وجود دارد که ایثارگران باید تلاش کنند و نور امید را در قلب و ذهن جوانان و این نسل روشن کنند.
امروز مثل گذشته نیست؛ ما قبلاً این همه رسانههای جمعی نداشتیم ولی امروز هر جوانی یک گوشی دستش دارد با صدها کانال و فضای مجازی که بخش عمده از آنها را دشمنان ما با بمباران اطلاعاتی غلط ذهن جوانان را به سمت خود تغییر میدهند و ما در این زمینه بایستی آگاهانه عمل کنیم. پس ایثارگران یکی با جهاد تبیین و ایجاد بصیرت در نسل سوم و چهارم و دیگری ایجاد امید در آنها میتوانند نقشآفرینی کنند.
- آقای دکتر عوامل پیشرفت خودتان را در چه میبینید؟
قبل از هر چیز لطف خداوند و عنایت ائمه (ع) که اگر عنایت خداوند متعال نبود ما هم اینجا نبودیم و بعد از آن والدین، اساتید و همچنین دوستان مذهبی داشتم. دوستان آگاهی از جمله آقای شمس که خدمت شما عرض کردم. اینها همه کسانی هستند که در تعالی و رشد شخصیت من نقش داشتند.
- بهروز بودن چه تأثیری در موفقیتهای شما یا دیگر افراد دارد؟
اگر انسان در همه مسائل علمی، اجتماعی، فرهنگی بهروز باشد باعث میشود عقب نماند و راه را گم نکند. یعنی اگر فردی اطلاعاتش بهروز باشد همیشه در مسیر صحیح قرار میگیرد و راه را گم نمیکند. بهویژه اگر در مسائل سیاسی بهروز نباشیم در خیلی جاها مسیر را اشتباه میرویم، نمیدانیم حق چیست و باطل چیست. در فتنهها راه درست را نمیتوانیم تشخیص دهیم. بهروز بودن در فتنهها خودش را نشان میدهد و کمک میکند تا انسان را حق را از باطل تشخیص میدهد.
- برای سلامتی روحی - روانی و جسمی خودتان چهکار میکنید؟
بهترین راه برای سلامتی روحی یاد خداست؛ "الا به ذکر الله تطمئن القلوب". هر چه انسان بیشتر به یاد خدا باشد روح و روانش آرامتر است. برای سلامتی جسم ورزشکردن و تغذیه سالم ضروری است.
- به چه ورزشی علاقه دارید؟
حقیقتاً به کوهنوردی بیشتر علاقه دارم. اگر وقت کنم میروم البته الان سرم خیلی شلوغ است.
- آقای دکتر تاکنون چه افرادی در موفقیتهای شما نقش بیشتری داشتهاند؟
پدر و مادرم بیشترین نقش را داشتند و بعد از آنها همسرم خیلی در پیشرفت من مؤثر بود و اگر همکاریهای ایشان نبود شاید من به این موفقیتها نمیرسیدم. دیگر اینکه دوستان خوبی مثل آقای شمس که هم خالص و هم باخدا بودند در مسیری که انسان را به یک هدف متعالی برسانند خیلی مؤثر است.
- بهترین دوران زندگیتان چه دورانی بود؟
بهترین دوران زمانی بود که ما در دفاع مقدس در مناطق جبهه بودیم که واقعاً برایمان بهیادماندنی و خاطرهانگیز است. بعد از آن دوران تحصیلم که وقتی یادمان میآید دوست دارم به آن دوران برگردم.
- و حرف آخر:
حرف آخرم اینکه، باتوجهبه وضعیت فعلی جامعه که الان یکسری تحرکاتی میبینیم که بیشتر در سال ۶۰ میدیدیم، من سال ۶۰ را کاملاً به یاد دارم، یکسری تحرکاتی علیه نظام و برای مخالفت با انقلاب داشتند مشابه آن را امروز شاهد هستیم. به نظر من باید بحث جهاد تبیین را دنبال کنیم. باید نیروهای انقلابی، نیروهای رزمنده، بسیجی و همه در جامعه طوری دستبهدست هم دهند و مردم را آگاه کنند تا خطشان را از خط کسانی که برای پیشرفت انقلاب الان ترمز درست میکنند و به توصیه رهبر در خصوص جهاد تبیین که تأکید کردند به جد عمل کنیم.
- از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما گذاشتید از شما بسیار ممنون و سپاسگزاریم.
نظر دهید