تاریخ شفاهی دانشگاه
دکتر مسعود موحدی: تدریس باید تعاملی و بر مبنای نیازهای فراگیران باشد
مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر مسعود موحدی، فوق تخصص ایمونولوژی و آلرژی دانشگاه علوم پزشکی تهران را در ادامهٔ این خبر خواهید خواند.
دکتر مسعود موحدی، متولد سال 1338 در شهر اصفهان است. وی دوران مدرسه را در استان اصفهان سپری کرد و در 17 سالگی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان شد. دوران پزشکی عمومی وی مصادف با انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس بود. وی دوره تخصص اطفال را نیز در دانشگاه اصفهان گذراند و پس از آن به مدت هفت سال در دانشگاه شهید صدوقی یزد خدمت کرد. او در سال 1373 برای ادامه تحصیل در دانشگاه علوم پزشکی تهران و رشتۀ آلرژی و ایمونولوژی بالینی، از دانشگاه یزد خارج شد. دکتر موحدی در حال حاضر معاون آموزشی بخش آلرژی و ایمونولوژی، عضو هیئت بورد آلرژی و ایمونولوژی بالینی و هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. وی همچنین با انجمن آسم و آلرژی ایران نیز همکاری میکند.
دکتر جواد تفرجی، از دوستان و همکاران استاد، ما را در این مصاحبه یاری میکند.
با این سوال شروع میکنم که در کجا و چه سالی متولد شدید و دوران کودکیتان چطور گذشت؟
بنده در سال 1338 در شهر اصفهان متولد شدم. پدرم کارمند و مادرم فرهنگی بودند و من فرزند اول خانواده هستم. در دوران کودکی ارتباط بسیار نزدیکی با مادرم داشتم. ایشان در ابتدای خدمت خود، در یکی از روستاهای اطراف اصفهان آموزگار بود. میتوانم بگویم که تقریباً تمام دوران کودکی من، در کنار مادر و در کلاس درس وی گذشت. در آن دوران، تعداد دانشآموزان کم بود و هر شش کلاس پایهی ابتدایی، در یک کلاس مینشستند. بنابراین مادرم به تمامی این مقاطع آموزش میداد. من از همان زمان به تحصیل علاقمند شدم و هرگاه شغل مورد علاقهام را از من میپرسیدند، میگفتم که میخواهم معلم شوم. بنده یک برادر دارم و دو خواهر که برادرم پزشک متخصص داخلی است و یکی از خواهرهایم تخصص زنان و زایمان دارد. خواهر دیگرم نیز دبیر بازنشستۀ آموزش و پرورش است.
از روحیات پدر بگویید. آیا دوست داشتید که به حیطۀ شغلی ایشان وارد شوید؟
پدر هیچگاه به من پیشنهاد نمیکرد که شغل وی را دنبال کنم. ایشان کارمند بانک بود و با مسائل حسابداری سر و کار داشت. پدرم همیشه به من توصیه میکردند که نسبت به او، شغل بهتری را انتخاب کنم و انگیزهام برای آموزگاری را تشویق میکردند. پدر از ابتدا به ادبیات علاقه داشت و این علاقه همچنان پابرجاست. در نتیجه، این علاقه از کودکی به من نیز منتقل شد. اما همانطور که عرض کردم در عرصهی تحصیل، تأثیر مادرم بیشتر بود. همسر من نیز امروز بازنشستۀ آموزش و پرورش است و در حقیقت این مسیر دائمی زندگی من بودهاست.
پدر من فردی بسیار جدی و با پشتکار است و در عین حال بسیار مهربان. در حال حاضر مشغلههای من زیاد است و پدر و مادرم در اصفهان هستند. با این حال هفتهای چند بار تماس تلفنی داریم و ایشان همیشه جویای احوال ما هستند. پدر نسبت به تربیت ما بسیار حساس بود و الان نیز نسبت به تربیت فرزندان ما حساس است. برای والدین من، جنبههای معنوی مهمتر از جنبههای مادی بود. یادم نمیآید که هیچوقت ما را تشویق به تلاش در زمینههای مادی کردهباشند. همیشه تأکید ایشان بر مسائل معنوی نظیر تحصیل، ادب، فعالیتهای اجتماعی و از خود گذشتگی بود. پدرم چون ابتدا حسابدار بانک بودند و بعدها مسئولیتهای بالاتری را عهدهدار شدند، همیشه بر پاکدستی تأکید میکرد.
فرمودید که مادرتان معلم بودند و شما از دوران کودکی همراه ایشان بودید؛ در آن زمان و پیش از این که شما به سن مدرسه برسید، شرایط تحصیلی چگونه بود؟
روش تدریس و آموزش در آن دوران متفاوت بود. حتی نحوۀ آموزش الفبای فارسی با این روش جدید تفاوت داشت. در حقیقت به جای آموزش حروف، کلمات را آموزش میدادند. در سالهای بعد، تحول عظیمی در روشهای آموزش ابتدایی ایجاد شد. من در اصل هم به روش قدیم و هم به روش جدید آموزش دیدم. گفتنی است که من سال اول دبستان را نیز در روستایی که مادرم مشغول به کار بود گذراندم. از کلاس دوم در یکی از مدارس اصفهان ثبتنام کردم و همزمان مادرم نیز به اصفهان منتقل شد. در آن دوران روش تدریس، بسیار متفاوت و اعتقاد به تنبیه دانشآموزان در ذهن مسئولین مدرسه قوی بود. دبستان من در شهر اصفهان، حدود 600 دانشآموز داشت و بسیار بزرگ بود. به یاد دارم روز اول سال دوم دبستان، مدیر مدرسه برای آن که دانشآموزان را متوجه شرایطشان کند، یک چوب روی دست همۀ ما زد. در تمام دوران تحصیلم، آن تنها باری بود که من تنبیه شدم. هر هفته دانشآموزانی که درس نمیخواندند یا شیطنت میکردند را سر صف فلک میکردند. بنابراین در آن دوران، بیشتر آموزشها اجباری و همراه با تنبیه بود. علیرغم اینها، من علاقۀ زیادی به تحصیل داشتم و والدینم بسیار به من کمک میکردند. من فرزند اول خانواده بودم و بدین جهت، پدر و مادرم تمام تلاش خود را برای من میکردند. بدین ترتیب سال به سال پیشرفت بیشتری در امر تحصیل میکردم. آن دبستان چهار کلاس پنجم داشت که من در بین چهار کلاس، نفر اول شدم و این انگیزهای برای من شد تا کلاس ششم دبستان را در تابستان بخوانم و بلافاصله دبیرستان را در اول مهر آغاز کردم. در دبیرستان نیز بسیار علاقمند و موفق بودم. در آن دوره، بورسیهی آموزشگاههای زبان انگلیسی وجود داشت که شامل حال نفرات اول دبیرستانها میشد. من از کلاس هفتم( اول دبیرستان) بورسیۀ زبان انگلیسی شدم و در کلاس نهم، موفق به دریافت مدرک Proficiency شدم. تقریباً هر سال نفر اول بودم و ریاضیاتم در میان تمامی درسها، قویتر بود. ما در سیکل دوم دبیرستان، رشتۀ تحصیلی خود را انتخاب میکردیم. در آن زمان سه انتخاب وجود داشت؛ ریاضی، طبیعی (تجربی) و ادبی. البته رشتههای هنرستان جدا بود. من با پیشنهاد والدینم، رشتۀ طبیعی را انتخاب کردم. پدرم میگفت علاقه دارد که من پزشک شوم. بنابراین رشتۀ پزشکی از همان موقع در ذهن من آمد. سیکل دوم را در «دبیرستان حکیم سنایی» اصفهان که یکی از بهترینهای شهر اصفهان در آن زمان بود، گذراندم. مدیر این دبیرستان فرد علاقمند و مشهوری در حیطۀ خود بود. وی بعد از حدود دو ماه، من را به دفتر مدرسه فراخواند و گفت: «ما تمایل داریم که به دانشآموزان ضعیفتر کلاس درس بدهی. به جای آن که در صبحگاه بر سر صف بایستی، از ساعت هفت صبح با این دانشآموزان ریاضی، فیزیک و زبان انگلیسی کار کن». این دانشآموزان در مدت کوتاهی، پیشرفت زیادی کردند و نمرات خوبی میگرفتند. از این امر در مدرسه استقبال شد و آن را به عنوان الگوی برخی کلاسهای دیگر نیز مطرح کردند. این مسئله موفقیتی برای من بود که به تدریس علاقمند شوم. سال آخر دبیرستان را نیز در بهترین دبیرستان اصفهان، یعنی «دبیرستان دانشگاه اصفهان» خواندم. بلافاصله در سال 1355 نیز در رشتۀ پزشکی پذیرفته شدم.
اجازه دهید به دوران دبستان بازگردیم. خاطرهای از روز اول مدرسه به یاد دارید؟
بله. روز اولی که به کلاس اول دبستان رفتم، روی صندلی نشستم که پایم به زمین نمیرسید و تا ظهر دائماً نگران بودم که از صندلی پایین بیافتم. در دبستانی که همراه مادرم میرفتم نیز پوسترها و تابلوهای آموزشی، مربوط به شعرهایی بود که هنوز هم در میان بچهها رواج دارد؛ مانند شعر «دویدم و دویدم...». اسباب بازی من در آن سالها، مداد و کاغذ بود. در کلاس مادرم مینشستم و از روی چیزهایی که به دانشآموزان درس میداد، نقاشی میکشیدم. بعدها که خودم دانشآموز شدم، چون این مطالب را به دفعات شنیدهبودم، مشکلی نداشتم و به آسانی میآموختم.
با توجه به اینکه مادرتان نیز معلم همان دبستان بود، آیا بیشتر از بقیه مورد توجه قرار میگرفتید؟
واقعاً اینطور نبود. مادر من در کار بسیار جدی بود و همهی دانشآموزان را به یک چشم میدید.
فرمودید که به پیشنهاد پدر، رشتۀ طبیعی را انتخاب کردید. آیا علاقۀ خود شما به ریاضی بود؟
واقعاً تصمیم خاصی نداشتم. در سالهای دبیرستان به این فکر نمیکردم که در آینده کدام رشته را ادامه خواهم داد. اما به طور کل به شغل آموزگاری علاقمند بودم و فکر نمیکردم که در کدام رشته. ریاضی و فیزیک دروسی هستند که با تابلو و حل مسئله ارتباط بیشتری دارند و طبیعتاً علاقهی من به تدریس را بیشتر ارضاء میکردند. من همیشه سعی میکردم که برای مسائل بیش از یک راهحل بیابم و این باعث تعجب دبیرهایم میشد. از سوی دیگر رشتۀ علوم طبیعی بیشتر حفظی بود و در آن زمان، جایی برای خرج کردن ابتکار نداشت. پدر در زمان انتخاب رشته، علوم طبیعی را پیشنهاد داد و گفت میتوانی پزشک شوی و خدمت بیشتری به مردم بکنی. یادم است که همیشه بر «خدمت بیشتر» تأکید میکرد و میگفت: «دعای مردم پشت سرت خواهد بود».
آیا تجربهی تدریس و آموزشهای مادر و یا معلمین دیگر، در سالهای بعد بر نحوۀ تدریستان اثر گذاشت؟
بله، خیلی زیاد. در مرکز توسعه آموزش، قسمتی با نام متدلوژی یا «روش تدریس» به من واگذار شدهبود. در آن بخش، مطالبم را با کارهایی که در سالهای گذشته یاد گرفتهبودم، مقایسه میکردم و در نهایت میدیدم که مشابهتهای زیادی دارند. در واقع امروز نیز از آن نکات استفاده میکنم. نکتۀ مهم این است که معلم (در هر سطحی که باشد)، بیشتر به نیازهای فراگیر توجه کند. نباید اینگونه باشد که فقط مطالب را بگوییم و برویم. همکاران جوان ما تلاش میکنند مطلبی که به آنان واگذار شدهاست را، حتماً در کلاس بگویند؛ در حالی که ممکن است فراگیر هیچ برداشتی نداشته باشد و این یکی از اشتباههای رایج است. تدریس باید تعاملی و بر مبنای نیازهای فراگیران باشد. ما نمیخواهیم در کلاس درس، انتقال صرف دانش از ذهن خود به ذهن فراگیر را انجام دهیم. ابتدا باید نیازهای فراگیر را به صورت سوال در ذهن وی ایجاد کنیم و سپس به این سوالات پاسخ دهیم. اتخاذ این روش، رمز موفقیت است.
آیا در دبیرستان و در کنار درس، یک رشتۀ ورزشی یا فعالیت جانبی وجود داشت که شما به آن علاقمند باشید؟
من در دوران دبیرستان، مانند بسیاری از پسرها، به فوتبال علاقه داشتم؛ اما در فوتبال چندان موفق نبودم. بیشتر موفقیتم در شطرنج بود و یک سال، نفر اول مدرسه در این رشته شدم. ورزشهای دیگری از قبیل تنیس روی میز را نیز دنبال میکردم.
آقای دکتر فرمودید که یک سال را جهشی خواندید و در 17 سالگی دیپلم خود را گرفتید؛ بنابراین باید برای کنکور نیز یک سال زودتر آماده میشدید. آمادگیهای قبل از کنکور شما به چه شکل بود؟
درسهای خودم را به بهترین نحو میخواندم. در سال 1355، گزینش دانشجو به این نحو بود که معدل دیپلم ضریب بالایی داشت و یک آزمون هم برگزار میشد. در این آزمون علاوه بر سوالات علمی، یک سری سوالات هوش نیز وجود داشت. من در همان سال اول موفق شدم که با تلاش و پشتکار وارد دانشکده پزشکی شوم. هیچوقت ایدهای نداشتم که در دانشکده پزشکی چه مباحثی را مطالعه خواهم کرد. حداقل دو سال اول دانشجویی، یعنی دوران علوم پایه، مشابهت زیادی با دوران دبیرستان داشت و فقط واحدهای آزمایشگاه بیشتری را میگذراندیم. بنابراین در آنجا نیز به سبک دبیرستان درس میخواندم و 88 واحد علوم پایه را در کوتاهترین زمان ممکن (دو سال) گذراندم. تعداد دانشجویانی که میتوانستند علوم پایه را در این مدت تمام کنند، بسیار اندک بود.
کدام دانشگاه را انتخاب کرده بودید؟
ما در آن زمان ده انتخاب داشتیم که انتخاب اول من پزشکی اصفهان بود. فکر میکنم در آن دوره تنها هفت دانشگاه پزشک تربیت میکردند و من همه را به ترتیب علاقه و نه بر اساس نمره، انتخاب کردم.
زمانی که وارد دانشکده پزشکی شدید، کدام یک از دروس برای شما دشوارتر بود؟
تنها دروس متفاوت ترم اول، بافتشناسی و جنینشناسی بودند. از ترمهای بعد، آناتومی و پاتولوژی و باقی دروس، تفاوت ایجاد کردند. در واقع هیچکدام از واحدهای درسی مشکلی برای من نداشتند.
دکتر تفرجی: البته نکته ای که باید عرض کنم این است که وقتی شما دروس علوم پایه را مطالعه کنید متوجه می شوید که دروس متفاوت ونسبتا سختی هستند و با دروس دوران دبیرستان فرق می کنند و لذا گذراندن آنها با نمرات عالی چندان هم ساده نیست و نیاز به هوش و استعداد بالایی دارد.
دکتر موحدی: به هر حال به یاد ندارم که درسی من را چندان اذیت کردهباشد. در بعضی دروس مانند پاتولوژی و آناتومی قوی بودم. یادم است که نمره آناتومی سر و گردن، 99 از 100 بود. استاد تعجب کردهبود که چرا آن یک سوال را غلط پاسخ دادهام! علاقمند بودم و با انگیزۀ زیادی مطالعه می کردم. همین انگیزه و علاقه من، باعث شد که برادر و خواهرم نیز وارد رشتۀ پزشکی شوند. الان نیز یکی از دخترانم رزیدنت اطفال است. دورۀ علوم بالینی را نیز در سال 1357 شروع کردم که همزمان با سالهای انقلاب بود و دانشگاه حدود چهار ماه تعطیل شد. اما با واحدهایی که در تابستان ارائه کردند، این تعطیلی جبران شد. من و همکلاسیهایم از دوران پیش از انقلاب، سعی میکردیم علاوه بر مسائل پزشکی، با موضوعات فرهنگی و مذهبی نیز آشنا شویم. به هر حال علاقهی زیادی در من ایجاد شد و تمام کتابهای مذهبی که آن زمان در دسترسم بود را مطالعه کردم. این مطالعات، دید خوبی به من داد. بعد از پیروزی انقلاب نیز با قسمتهای فرهنگی انجمن اسلامی که در بیمارستان ما بود، همکاری میکردم و مسئول کتابخانهی انجمن اسلامی شدم؛ چون همیشه به کتاب علاقه داشتم. سالهای علوم بالینی نیز خیلی خوب گذشت تا به انقلاب فرهنگی رسیدیم و دانشگاهها برای مدتی طولانی تعطیل شدند. البته ما با این تعطیلی طولانی مواجه نشدیم. زمانی که انقلاب فرهنگی رخ داد، من هفت ماه و نیم با اینترن شدن فاصله داشتم. دقیقاً به یاد دارم در بخش کودکان بودیم که یک روز به ما گفتند از فردا نیایید و هر یک از ما به دنبال کاری رفتیم. علاوه بر مسائل فرهنگی و مذهبی، سعی کردم مروری بر مطالب پزشکی نیز داشته باشم. در این دوره یک کتاب طب کودکان را با راهنمایی یکی از اساتید، به فارسی ترجمه کردم. همچنین سعی کردم قسمتهای مختلف کتب «اصول طب داخلی هاریسون» و «طب کودکان نلسون» را بخوانم. تعطیلی ما در آن مقطع، حدود نه ماه بود و علت این بود که بیمارستانها با کمبود اینترن مواجه شدند. اینترنها فارغالتحصیل شدند و کسی در بیمارستان نبود. ما مجبور شدیم برای کم کردن فشار سیستم درمانی، اینترن شویم. دو ماه به اینترنی مانده بود که ما روزها درسهای دوران دانشجویی را میخواندیم و عصرها و شبها، کشیک اینترنی میدادیم. ما تمام کارهایی که امروز بر عهدۀ رزیدنتهای سال اول است را، انجام میدادیم. مهارتهای عملی ما کم بود؛ اما توقع زیادی از ما داشتند و ناگهان کارهای درمانی بیمارستانها، بر دوش ما قرار گرفت. بعد از آن نیز اینترن شدیم و یک شب در میان کشیک اینترنی میدادیم. این مسئله همزمان با سالهای جنگ بود. به خاطر دارم در عملیات فتح المبین، تعداد زیادی مجروح جنگی را به بیمارستان آوردند. من در بخش جراحی بودم و روز اول و سوم فروردین را کشیک بودم؛ اما حتی روز دوم فروردین را نیز مشغول به رسیدگی و درمان مجروحین جنگی بودم. دقیقاً 72 ساعت متوالی بیدار بودم و کار میکردم. هر چقدر کار میکردیم، تمام نمیشد؛ چون تعداد ما کم و تعداد مجروحین زیاد بود. به هر حال در دورۀ اینترنی، فشار زیادی به ما آمد. اما از سوی دیگر، آموزش جامعی داشتیم و توانستیم تقریباً تمامی مطالب تئوری را، در این دوره تجربه کنیم.
رسیدگی به مجروحین جنگی نیز به نوعی آموزش محسوب میشد، درست است؟
دقیقاً. بخش ارتوپدی به بخش جانبازان تبدیل شد. یادم است در بخش ارتوپدی، مسئولیت بیش از 90 مریض را بر عهده داشتم. از صبح خیلی زود کار را آغاز میکردیم و ساعات اولیهی شب نیز کشیک خود را تحویل میگرفتیم. اصلاً مشخص نبود که ساعت استراحت چه زمانی است و دائم کار میکردیم.
در دوران بالینی به کدام یک از بخشها علاقۀ بیشتری داشتید؟
در آن مقطع استادان بینظیری در بخش داخلی و اطفال داشتم. به همین دلیل، علاقهی من به این دو بخش بیش از سایر بخشها بود. دورۀ اینترنی تا آن زمان دوازده ماه بود. اما در آن مقطع، به دلیل مسائلی که اتفاق افتاد و اینکه بعد از ما اینترن دیگری وجود نداشت، ما را نگه داشتند. من بیشتر در بخشهای داخلی (به ویژه بخش قلب) و کودکان بودم. آن موقع احساس میکردم که تأثیر من، به عنوان پزشک، در این دو بخش بسیار بیشتر است. همانطور که گفتم مقطع پزشکی عمومی خود را در شهریور 1355 شروع کردم و با وجود تعطیلیها، در اسفند 1361 فارغالتحصیل شدم. آبان سال 1362، در امتحان رزیدنتی شرکت کردم و در انتخاب اول خود که رشتۀ کودکان بود، پذیرفته شدم.
دوران تحصیل شما، مصادف با انقلاب فرهنگی و جنگ بود. از آن دوران خاطرۀ پررنگی در ذهن دارید؟
من دوره اینترنی خود را با مجروحین جنگی به یاد میآورم. بیشترین تلاش ما در آن بازۀ زمانی، در جهت کمک به مجروحین بود. حتی یک ماه که باید دوره اینترنی خود را در بخش پوست میگذراندم، عصرها را در بخش جانبازان کشیک میدادم؛ چون آن زمان میگفتند که ما نیاز نداریم اینترن در بخش داخلی یا پوست به آن تعداد کشیک بدهد. کمترین تعداد اینترن در بخشهای داخلی و بیشترین تعداد، در بخشهای جراحی و اورژانس بود. بنابراین بیشتر خاطرات من مربوط به بخش جراحی و جانبازان است. امروزه این مسائل برای اینترنها وجود ندارد و بیشتر روی مسائل داخلی و حتی اختیاری کار میکنند. به علاوه در حال حاضر تعداد اینترنها زیاد است و در کنار ویزیت بیماران، فرصت خوبی نیز برای مطالعه دارند.
آقای دکتر چه سالی آزمون تخصص را دادید و مهمترین مقولهای که روی انتخاب شما اثر گذاشت، چه بود؟ قطعاً علاوه بر علاقۀ شخصی خودتان، از اساتید نیز تأثیر پذیرفتید.
در آن زمان، طب کودکان با امروز متفاوت بود. پوشش واکسیناسیون کشوری کامل نبود و بیماریهای عفونی فراوان بودند. اینها بیماریهایی بودند که بعد از تشخیص، به راحتی درمان میشدند و این برای من بسیار لذتبخش بود. مثلاً کودکی با گاستروآنتریت مراجعه میکرد و با سرمتراپی، چند ساعت بعد کاملاً خوب میشد. چنین اتفاقی در بخشهای دیگر رخ نمیداد. حتی در بخش داخلی نیز به چنین موفقیت درمانی نمیرسیدیم. این مسئله و تأثیر آن روی بیماران، من را به این رشته علاقمند کرد.
یعنی بلافاصله نتیجۀ فرآیند درمان را مشاهده میکردید.
بله. همچنین آن زمان، اساتید خوب بخش کودکان دانشگاه اصفهان، بر من اثر گذاشتند؛ مثلاً آقای «دکتر فیض» که فوقتخصص عفونی کودکان بودند یا «دکتر بهشتی» که گرایش ایشان هماتولوژی اطفال و در آن دوره مدیر گروه اطفال بودند.
این اساتید علاوه بر تخصص حرفهای، چه ویژگیهای اخلاقی یا شغلی داشتند که شما را جذب کرد؟
افراد بسیار منضبط و با اخلاقی بودند. هم نسبت به بیماران و هم نسبت به فراگیران. به یاد ندارم که این اساتید، کوچکترین توهینی به دانشجویان کردهباشند و من همیشه سعی میکردم ایشان را الگوی خود قرار دهم. این در حالی است که گاهی دانشجویان، رفتاری خارج از نزاکت انجام میدادند. من همیشه این مبحث را در دانشگاه مطرح کردهام که الگوی مناسب میتواند به دانشجوها کمک کند. شروع دوره رزیدنتی من، همزمان با ادغام بیمارستانهای آموزشی در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بود. به دنبال آن، طرحهای مختلفی از جمله خودگردانی بیمارستانها مطرح شد. افرادی به عنوان استاد، از بهداری آن زمان وارد دانشگاه شدند. از سوی دیگر، وظایف اساتید دانشگاه از آموزش صرف به درمان توسعه یافت و بار درمان نیز بر عهدۀ آنان نهادهشد. همچنین طرح خودگردانی سبب شد که هیئتهای علمی به سمت مسائل مادی سوق یابند. در دوران دانشجویی ما تفاوت دانشگاهی میان اساتید طب کودکان، علوم پایه، قلب، چشم و ... وجود نداشت. بدین معنی که حقوق دانشگاهی همه ثابت بود و چیزی مانند کارانه وجود نداشت. بنابراین تنها کسانی که به کار تدریس علاقه داشتند در دانشگاه میماندند. بنابراین برای مثال استاد جراحی، از صبح تا عصر در اتاق عمل بود و بعد از آن نیز به کلینیک ویژه میرفت و در بیمارستان خصوصی کار نمیکرد. هیچگاه نیز با رزیدنتها صحبتی از پول و مسائل مادی نمیکرد. در آن دوره حتی داشتن یک خودروی گرانقیمت، افتخار چندانی نداشت و ارزش نبود. امروز این ارزشها تغییر کردهاست. دانشجویان میبینند که کارانۀ فلان رشته بیشتر است؛ بنابراین کشش ایشان به سمت آن رشته بیشتر میشود و فاکتور مهم در انتخاب، مسائل مادی است. این امر به آموزش در سطوح مختلف ضربه میزند. به طور کل ورود بیمارستانهای آموزشی به وزارت بهداشت و طرحهای خودگردانی و امثالهم، مسبب این تغییرات بودند.
یعنی در کنار مزایا، این آفات را برای آموزش پزشکی ما ایجاد کردند؟
بالطبع جنبههای مثبت زیادی نیز داشتند و میتوانستند به سیستم بهداشتی کشور کمک کنند. اما پیشبینی این جنبههای منفی، میتوانست آفت کمتری را ایجاد کند. به هر جهت بنده در سال 1361 دورۀ عمومی را به پایان رساندم و در سال 1365 موفق به اخذ تخصص کودکان شدم. در آن زمان 27 ساله بودم و بلافاصله استادیار «دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد» شدم.
دورۀ تخصص را در یزد گذراندید؟
خیر، تخصص را نیز در دانشگاه اصفهان بودم. برای گذراندن خدمات قانونی نظیر سربازی، طرح و خارج از مرکز، به یزد رفتم و هفت سال و نیم آنجا بودم. اولین دوره دانشجویان پزشکی این دانشگاه در آن زمان بود. من معاون آموزشی بیمارستان محل کارم بودم.
آیا خودتان یزد را انتخاب کردید؟
میتوانستیم چند دانشگاه را خودمان انتخاب کنیم. من یزد را به دلیل مجاورت آن با اصفهان و نزدیک بودن، انتخاب کردم. البته انتخاب خوبی بود و در آنجا دانشجویان ممتازی داشتم. جالب است بدانید که دانشجویان یزد در همان دورههای اول، میان دانشجویان هم سطح خود، در امتحان جامع اول شدند. به همین خاطر یک پایۀ تشویقی به تمام اساتید دادند. در واقع دانشگاه علوم پزشکی یزد را خانهی خود میپنداشتیم. بنده در دانشگاه یزد، استاد طب اطفال و معاون آموزشی بیمارستان بودم و بالطبع به سایر رشتهها نیز کمک میکردم. همچنین تدریس بعضی دروس مانند «روش تحقیق» و «اخلاق پزشکی» نیز بر عهدۀ من بود.
اخلاق پزشکی در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و شما در آن زمان این واحد را تدریس میکردید؟
بله. در برنامه درسی آموزش پزشکی بود و من آن را تدریس میکردم. تعداد اساتید در دانشگاه یزد محدود بود. ما باید طب اطفال را آموزش میدادیم، بیماران را ویزیت میکردیم، به درمانگاه میرفتیم، کشیک میدادیم و در عین حال رزیدنتی نیز نداشتیم. ما اولین دوره رزیدنتی یزد را نیز راهاندازی کردیم. اولین رزیدنتهای ما دو خانم دکتر بودند که همان سال اول پس از تخصص نیز، در امتحان بورد موفق شدند. این دو نفر نیز هیئت علمی دانشگاه شهید صدوقی شدند.
آیا معاونت آموزشی، اولین تجربۀ کار اجرایی برای شما بود؟
بله. معاونت آموزشی «بیمارستان افشار» ، اولین کار اجرایی رسمی من بود.
هنگامی که میخواستید این مسئولیت را بر عهده بگیرید، چه برآوردی داشتید؟ مؤثرترین عملکرد شما چه بود؟
دانشگاه علوم پزشکی یزد در آن زمان هیچ دانشجوی بالینی و اینترن و رزیدنتی نداشت. زمانی که بیرون میآمدم، چند سال بود که فارغالتحصیل رشتۀ پزشکی داشت و رشتۀ اطفال، جزو اولین رشتههایی بود که رزیدنت پذیرفته بود. من در سال 1373 برای ادامه تحصیل در دانشگاه علوم پزشکی تهران، در رشته آلرژی و ایمونولوژی بالینی، از دانشگاه یزد خارج شدم. در آن زمان خوشحال بودم که دیگر در یزد مشکلی وجود ندارد. البته همکارانی که زمانی دانشجوی من در آنجا بودند، هنوز دوستانه برخورد میکنند و خودشان جزو بهترین اعضای هیات علمی دانشگاه هستند.
آیا احساس شما نیز به دانشگاه یزد اینگونه است؟
من نیز احساس متفاوتی به دانشگاه علوم پزشکی یزد دارم و همیشه از موفقیتهای این دانشگاه شاد میشوم و ضمنا خاطرات خوب و به یاد ماندنی از مردم خونگرم این استان دارم.
چرا ایمونولوژی و آسم و آلرژی را برای فوق تخصص انتخاب کردید؟ آیا علت خاصی داشت؟
بله. من از سال 1367، بدون اینکه فوق تخصص این رشته را در ذهن داشته باشم، با جدیت در کنگرههای آن شرکت میکردم. این رشته بسیار پیشرو است. امروزه تقریباً تمام رشتههای پزشکی، به نوعی نیازمند ایمونولوژی هستند. شما با آگاهی از ایمونولوژی میتوانید به تمام شاخههای دیگر پزشکی کمک کنید. شرکت در کنگرهها دستآوردهای خوبی برای من داشت. در آن زمان روی «مونوکلونال آنتی بادیها» کار میشد. در کنگرههای کودکان نیز به بخش ایمونولوژی و آلرژی، علاقۀ بیشتری داشتم.
آقای دکتر شاید اخلاق عملی یک استاد، بیشترین تأثیر را بر رفتار حرفهای دانشجو داشته باشد. با توجه به تجربۀ شما در تدریس این واحد، بفرمایید مهمترین خصیصۀ یک استاد چیست؟ میتوان چه کارهایی را در این حوزه برای تربیت پزشکان بهتر انجام داد؟
به هر حال زمانی که دانشجو وارد دانشکدۀ پزشکی میشود، به ویژه اگر دانشگاه مادر باشد (مانند دانشگاه علوم پزشکی تهران)، شرایط ویژهای دارد و جزو دانشجویان ممتاز کشور محسوب میشود. چنین دانشجویی بسیار مستعد یادگیری است و این یادگیری، صرفاً در زمینههای عملی و نظری پزشکی نیست. شما میتوانید تمام مواردی که فکر میکنید مناسباند را به این دانشجو آموزش دهید. این آموزش میتواند در جهت منفی یا مثبت و سازنده باشد. برای آموزش مطالب اخلاقی، نیازی نیست سر کلاس حاضر شوید و آنها را با زبان بیان کنید. دانشجو مسائل اخلاقی را از رفتار استاد میآموزد. استاد با انگیزه، با حوصله و به روز، الگوی دانشجو خواهد بود. دانشجو رفتار محترمانه و دلسوزانه با بیماران را از اساتید خود میآموزد. باید رفتار استاد با پرستاران بخش، هیئت علمی جوانتر و دستیاران تخصص و فوق تخصص، محترمانه باشد. یکی از معضلات پزشکی، دادن اخبار بد به خانوادۀ بیماران است. چگونه باید این خبر را به خانواده گفت؟ گاهی کودکی به ICU منتقل شده و علیرغم تلاشهای تیم پزشکی، فوت میکند؛ حال چه کسی باید این خبر را به خانوادۀ متوفی بگوید؟ طبیعتاً عضو ارشد تیم باید این مسئولیت را بپذیرد. اما در بیمارستانهای ما تیم پزشکی، یکی یکی از در خارج میشوند و مستخدم و نگهبان بخش باقی میمانند! در مواجهه با بیماران تنگدست، باید با رأفت برخورد کنیم و مسائل مالی را با بیماری فرد گره نزنیم. در سیستم پزشکی نمیتوان همه چیز را با ترازوی مادی سنجید. من این را با چشم دیدهام که دستیاران فوق تخصص پس از فارغالتحصیلی، مانند آینه، همان الگوی رفتاری ما را بروز میدهند. تمام نقاط ضعف و قوت خود را در فراگیران میبینیم. نحوهی حل مسئله را ما به دانشجو یاد میدهیم. اگر بر بالین بیمار دستپاچه شویم، به طور متوالی درمانهای نامناسب یا گران قیمت تجویز کنیم و مسائلی از این دست، دانشجو نیز در آینده همین کار را خواهد کرد. الگوی فراگیران ما تا سالها بعد از فارغالتحصیلی، همین اساتید بودهاند. بنابراین یک استاد دانشگاه با یک پزشک معمولی، بسیار متفاوت است. هر کسی نمیتواند استاد دانشگاه شود. در درجۀ اول، علاقمندی به تدریس اهمیت دارد، دوم اینکه نحوۀ صحیح آموزش را بداند و سوم اینکه شیوۀ برخورد با بیمار و فراگیر را بداند. اگر این مسائل رعایت شود، موفقیت حاصل خواهد شد. ما نباید فارغالتحصیلان را به خاطر گرایش به مادیات و نقاط ضعف شان سرزنش کنیم؛ مسلماً ریشۀ این ایرادها در ما و سیستم بودهاست. همین ژورنال کلابهایی که ما با کمک همکاران برگزار می کنیم، به عنوان الگو مطرح شدهاست و امروز همکاران در استانهای دیگر نیز چنین ژورنال کلابهایی را بر پا میکنند. من همیشه از استاد دورهی فوق تخصص خود، دکتر فرهودی، یاد میکنم و عکس ایشان بالای سر من است و مطمئن هستم که متقابلاً دانشجویانم این احترام را،نسبت به من ابراز خواهند داشت. بنده از سال 1373 تا سال 1376 در خدمت مرحوم دکتر فرهودی بودم. ایشان علاوه بر درس آلرژی و ایمونولوژی، درسهای بزرگ دیگری نیز به من آموختند. آقای دکتر شخصیتی مادی نداشتند. ایشان تا آخرین روز زندگی در سال 1385، مسائل علمی را با دقت نظر بالایی دنبال میکردند و این الگویی برای من و همکارانم بود. بلافاصله پس از ورود به دوره فوق تخصص، علاوه بر مبانی نظری، بحث پژوهش نیز برای ما مطرح شد و کارهای تحقیقاتی متعددی انجام دادیم. یکی از این کارهای پژوهشی، بررسی گردههای آلرژیزا درکرج بود که با همکاری دانشکدۀ کشاورزی کرج و مؤسسهی رازی، این کار را انجام دادیم. ما گردههای آلرژیزا را مشخص و بعد آنها را با نتایج تستهای پوستی بیماران مقایسه کردیم. همچنین گردههای معلق در هوا را نیز با دستگاههای مخصوصی جمعآوری میکردیم. این کار امروزه در مناطق مختلف جهان انجام میشود؛ اما در آن زمان ما آن را با سختیهای بسیاری انجام دادیم. در نهایت متوجه شدیم که چه نوع گردههایی در زمانهای مختلف سال، میتوانند در ارتباط با آلرژی بیماران باشند و مقالاتی در این زمینه چاپ شد. استاد مرتب در زمینههای مختلف نقص ایمنی و آلرژی به ما الگو میدادند و ما کارهای تحقیقاتی را در کنار مسائل آموزشی و درمانی، با جدیت دنبال میکردیم.
آقای دکتر تفرجی خودتان را معرفی فرمایید و از نحوۀ آشناییتان با استاد بگویید.
اینجانب جواد تفرجی، متخصص کودکان، استادیار دانشگاه علوم پزشکی قم و فلوی ارشد بیمارستان مرکز طبی کودکان و دستیار ارشد رشته فوق تخصصی آلرژی و ایمونولوژی هستم. در ابتدا مطلبی را که باید عرض کنم این است که استاد محترم جناب آقای دکتر موحدی نیازی به تعریف ندارند؛ به هر حال اساتید برجسته، خصایص ویژهی خود را دارند و اگر دارای این خصایص نبودند مسلما به این درجه نمیرسیدند. من استاد را از سال 1385 که رزیدنت شدم میشناسم. استاد قبل از آن ریاست بیمارستان مرکز طبی کودکان را بر عهده داشتند و بعد از ورود ما، ریاست بخش آلرژی و ایمونولوژی را بر عهده گرفتند. از همان زمان به استاد علاقه داشتم و پیگیرعلم و تبحر ایشان بودم و در کلاسهای درس ایشان شرکت میکردم. در آن دوره نمیدانستم که برای فوق تخصص به کدام رشته فوق تخصصی گرایش پیدا خواهم کرد اما به تدریج بیشتر به رشته آسم و آلرژی علاقه مند شدم. دردوره دستیاری استاد علاوه بر کلاسهای موظفشان برای امتحان بورد نیز جلساتی را برای ما برگزار می کردند که در روش مطالعه دستیاران تاثیر بسیار مثبتی داشت. ایشان علاوه بر این که سطح علمی فوقالعاده بالایی دارند، از لحاظ نحوهی تدریس نیز الگو هستند. همانطور که میدانید آقای دکتر موحدی از شاگردان استاد فقید مرحوم دکتر فرهودی هستند که خودشان از بزرگان و سرآمدهای رشته آلرژی و ایمونولوژی بودند. نکته ای که می توان به آن اشاره کرد این است که اساتید بزرگ تنها به آموزش مطالب علمی نمی پردازند بلکه با رفتار و اعمالشان شیوه زندگی درست و کردار و منش و اخلاق پزشکی را نیزبه فراگیران می آموزند که البته استاد نیز از این موضوع مستثنی نیستند و ما همیشه از ایشان علاوه برمباحث علمی جامع وبسیار کامل, درسهای فراوانی را از زندگانی آموخته ایم. ایشان هم به مطالب علمی قدیمی تر وهم مطالب روز دنیا کاملا مسلط هستند. بارها پیش آمده است که من با خوشحالی ژورنالی را ارائه دادهام که فکر میکردم مطلب خیلی جدیدی است و دکتر بیشتر از من راجع به آن توضیح دادهاند! یکی دیگر از خصوصیات ایشان این است که استاد چند بعدی هستند و تنها مسائل پزشکی را مطرح نمیکنند. ایشان اخلاق پزشکی، نحوه برخورد با بیماران را به ما می آموزند و از اطلاعات عمومی بسیار بالایی برخوردارند و حتی مطالبی نظیر طب سنتی را نیز به خوبی می دانند. جناب دکتر موحدی بدون توجه به قشر اجتماعی بیماران، با تمام آنها به احترام رفتار میکنند و محاسن اخلاقی ایشان در قبال دانشجویان مقاطع مختلف، پرسنل و بیماران بسیار عالی است و نیازی به توصیف ندارد. از سوی دیگر شیوههایی که استاد به کار میبرند، کاملاً نوین است. در جلسه ای که با اساتید برجسته دنیا که به ایران آمده بودند داشتیم ایشان میگفتند برخی از روشهای درمانی که شما در بخش و زیر نظر استاد موحدی انجام می دهید ما تا این حد گسترده استفاده نمیکنیم؛ بلکه در مراکز خاص و به صورت محدود انجام میدهیم! در حالی که ما برخی از این روشها (از قبیل حساسیتزدایی) را به صورت روتین و در برخی از موارد به صورت تحقیقاتی انجام میدهیم. از نظر کاری استاد هیچگاه خسته نمیشوند. زمانی که فلوشیپها پس از کارهای بخش خسته میشوند، استاد که بیش از آنها فعالیت داشتهاند، میگویند: «بچهها کلاس نمیگذارید؟!» و این امربه فراگیران انرژی دو چندان میدهد. از خصایص دیگر ایشان این است که استاد بسیار منظم و مرتب می باشند و همیشه سر وقت در morning report و بخش حضور پیدا می کنند و حتی روزهایی که در مرخصی هستند قبل از ساعت هفت صبح به من پیامک میدهند تا خللی در برنامه ها ایجاد نشود. همچنین به طور منظم و فعالانه در جلسات آموزشی و انجمن آلرژی و واکسیناسیون کشوری و جلسات بیمارستان و وزارتخانه شرکت میکنند. الحمد الله ایشان همیشه انرژی لازم را دارند و از اول تا آخر وقت حاضر هستند. البته ایشان معاون آموزشی بخش ما نیز هستند؛ اما جدای از این مسئله، خودشان همیشه به دنبال شاگردان علاقمند برای آموزش دادن می باشند. ایشان از نظر اخلاقی نمونه بوده و من از همان دوران رزیدنتی همیشه شاهد برخوردی مناسب از سوی استاد بودم. دکترموحدی مقالات و کتابهای مختلفی را چاپ کردهاند که خودشان بیشتر توضیح خواهند داد. هنگامی که مسئولیتهای اجرایی داشتند نیز از محدودۀ علمی خارج نمیشدند. تدریس ایشان محدود به بیمارستان نیست و بطور مرتب در جلسات آموزشی در قالب کنگره ها ی داخلی و بین المللی و بازآموزی و کنفرانس ها شرکت فعال دارند. استاد همچنین از مسئولین انجمن آسم وآلرژی کشور هستند و اخیراً با اخذ آرای بسیار بالا در انجمن آسم و آلرژی ایران مجددا انتخاب شدند. قدرت بیان دکتر بسیار قوی است و مطالب گنگ و مبهم را به راحتی تفهیم میکنند. همانطور که می دانید برخی از اساتید از علم خوبی برخوردارند، ولی قدرت بیان خوبی شاید نداشته باشند. جناب دکتر برای هر مریض الگوی درمانی خاص و بسیار مناسبی دارند که بر اساس مطالعات دقیق و جمعبندیها به علاوه تجربیات بسیار عالی خودشان می باشد. همانطور که می دانید تدریس همزمان به دانشجویان مقاطع مختلف (استاجر، اینترن، رزیدنت و فلوشیپ) کار آسانی نیست چون در درمانگاههای ما تمام رده ها با هم شرکت میکنند؛ اما استاد موحدی به نحوی آموزش می دهند که برای همه رده ها قابل استفاده باشد. پایاننامههایی که با دانشجویان تخصص و فوق تخصص داشتهاند بسیار زیاد و متنوع است و دارای محتوای علمی بسیار بالا می باشند. ایشان بسیار پیگیر بیماران هستند و بارها شده است که با من تماس گرفته اند که «حال فلان مریض چطور است؟». گاهی میشد که من از منزل به بیمارستان میآمدم تا به بیماران سر بزنم و استاد را از احوال بیماران مطلع کنم. استاد در مسائل آموزشی وآسم و آلرژی و مسائل دیگر از قدرت تصمیم گیری بسیار بالایی برخوردار هستند. ازدیگرخصوصیات مهم استاد این است که ایشان اصلاً به مسائل مادی وقعی نمینهند. بطور کلی و در مجموع می توان گفت که استاد ارجمند جناب آقای دکتر موحدی انسانی وارسته، فرهیخته و بیریا هستند و من به شاگردی ایشان افتخار میکنم و امیدوارم که همیشه بتوانم از گنجینۀ علم و اخلاق ایشان بهرهی کافی را ببرم.
آقای دکتر موحدی به نظر شما کار گروهی تا چه حد در پزشکی اهمیت دارد؟
ابتدا باید بگویم که دکتر تفرجی به من لطف دارند و من لایق این تعریفها نیستم. پزشکی در جنبههای مختلف، یک کار شخصی نیست. زمانی که بیمار بستری میشود، باید پرستاران مجربی در تیم حاضر باشند؛ در غیر این صورت کار درمان به نتیجه نمیرسد. امروزه روانشناسانی در بخشها وجود دارند که بیماران را از لحاظ روحی یاری میکنند. همچنین علوم پایه، پزشکان متخصص و فوق تخصص رشتههای دیگر نیز به ما کمک میکنند. هر قدر که همکاری تیم پزشکی بیشتر باشد، بیمار نتیجۀ بهتری میگیرد. بیماری که با نقص ایمنی تؤام شدید بستری میشود، باید مراحل مختلفی را تا پیوند مغز استخوان طی کند و تمام تیم پزشکی در این مسیر نقش دارند. ممکن است بیمار با ما آشناتر باشد؛ چرا که هر روز چهرۀ ما را میبیند. ولی در حقیقت ما تنها بخشی از این تیم بزرگ هستیم.
به زمانی بازگردیم که شما در دانشگاه یزد بودید و با رشته ایمونولوژی آشنا شدید. دلیل انتخاب این رشته برای فوق تخصص و ورودتان به دانشگاه علوم پزشکی تهران بگویید.
همانطور که عرض کردم در آن زمان، علیرغم مشکلات موجود در کشور، کنگرههای پیشرفتهای در سطوح علوم پایه و بالینی آلرژی و ایمونولوژی برگزار میشد. استادان بسیار علاقمندی همچون استاد گرانقدر من، دکتر فرهودی، در این کنگرهها حضور داشتند.
در کنگرهها با دکتر فرهودی آشنا شدید؟
قبل از آن نیز من از سال 1362 که رزیدنت اطفال شدم، گاهی پای درسهای ایشان بودم. ایشان مطالب را با درک کامل و بیان مناسب مطرح میکردند. در سالهای بعد در کنگرههای ایشان شرکت کردم و در نهایت شاگرد مستقیم دکتر فرهودی شدم که افتخار بزرگی بود. بنده هم از ابعاد علمی دکتر و هم از لحاظ تعصب خاصی که روی بیماران خود داشتند، از ایشان بهره بردم. سال 1376 که من در آزمون فوق تخصص آلرژی و ایمونولوژی بالینی شرکت کردم، با بالاترین نمره پذیرفته و مورد تحسین اساتید واقع شدم. از آن سال همکاری خود را با دانشگاه علوم پزشکی تهران آغاز کردم و هیئت علمی بخش آلرژی و ایمونولوژی بالینی مرکز طبی کودکان شدم. در آن زمان، راهاندازی مرکز تحقیقات ایمونولوژی، آسم و آلرژی در دستور کار بود.
پس در آن زمان از یزد به تهران آمدید؟
بله، از سال 1373 به تهران آمدم و این همکاری ادامه پیدا کرد. در سال 1377، ریاست بیمارستان مرکز طبی کودکان به بنده محول شد. تمام تلاش من در این راستا بود که از کار آموزشی بخش و کارهای پژوهشی جدا نشوم. در همان دوره یک طرح ملی پژوهشی را نیز اجرا کردیم. یکی از کارهای آموزشی که در آن زمان انجام شد این بود که در ساعات ابتدایی صبح و قبل از شروع morning report، جلسات مرور مطالب آلرژی و ایمونولوژی کتاب نلسون را با دستیاران تخصصی برگزار میکردیم. این کار ما الگویی برای سایر همکاران شد. مرکز طبی کودکان همیشه از لحاظ آموزشی مشهور بوده و تمام تلاش ما بر این بود که زمینه برای آموزش بیمارستانی بهتر فراهم شود و در این کار موفق شدیم. من حدود هفت سال و نیم رئیس بیمارستان بودم (تا پایان فروردین 1385) و در سالهای آخر این مسئولیت، تمامی نفرات برتر بورد تخصصی از بیمارستان ما بودند. نفرات اول بورد فوق تخصص نیز در سالهای متمادی از بیمارستان ما بودند. این امر سبب شد که دستیاران ساعی بیشتر به این بیمارستان علاقمند شوند. یکی دیگر از کارهایی که در مرکز طبی کودکان انجام دادیم، توسعه و ترمیم فضای فیزیکی بود. سعی کردیم تمام بخشهای بیمارستان را ترمیم کنیم و امکانات بهتری ارائه دهیم. ساختمان شماره 3 کنونی مرکز، چندین سال نیمهکاره رها شدهبود و ما آن را با همت مسئولین وقت تمام کردیم. دکتر شیبانی که در آن زمان مسئول هیئت امنای ارزی کشور بود، برای به پایان رساندن این ساختمان کمکهای زیادی کرد. در نتیجۀ این امر بخشهای جدیدی، مانند اتاق عمل و بخش بستری ارولوژی اطفال، در بیمارستان راهاندازی شد. اساتید گرانقدری مانند «دکتر کجبافزاده» با تیم خود، این بخش را راهاندازی کردند. طبقۀ سوم این ساختمان به بخش ایمونولوژی و آلرژی اختصاص دادهشد که تا قبل از آن در قسمت کوچکی از بخش جراحی قرار داشت. طبقۀ چهارم نیز مرکز تحقیقات ایمونولوژی، آسم و آلرژی بود که به همت «دکتر معین» راهاندازی شد. زیرزمین این ساختمان نیز به بخش پزشکی هسته ای و دیگر بخشهای کمکی بیمارستان اختصاص یافت. همچنین ساختمان شماره 2 مرکز طبی نیز، با همت والای هیئت امنای بیمارستان، کمکهای مستقیم رئیس جمهور وقت، رئیس سازمان برنامه و بودجه و اساتید بزرگ، بازسازی شد. اکسیژن سانترال بیمارستان وصل شد و قسمتهای مختلف ساختمان شماره 2 ساخته شد؛ از جمله اینکه درمانگاه و اورژانس بیمارستان به این قسمت منتقل شدند. خوشبختانه بعد از من، رئیس جدید توانست کار این ساختمان را به اتمام برساند و بسیاری از بخشهای جدید را به آن اضافه کند. مرکز طبی هماکنون فضای فیزیکی مناسبی دارد. اگرچه میدانید که هر قدر فضای فیزیکی را توسعه دهید، باز هم نیاز بیشتری خواهید داشت. در کنار توسعۀ فیزیکی و ارتقای کمی امکانات، ارتقای کیفیت نیز در دستور کار ما بود. ما جزو اولین بیمارستانهای آموزشی کشور هستیم که توانستیم ISO کیفیت آموزشی و درمانی را کسب کنیم. جا دارد که از معاون آموزشی وقت بیمارستان یعنی جناب «دکتر باوریان» و مدیر وقت بیمارستان، «آقای مخبر»، یاد کنم که تلاشهای زیادی برای مرکز طبی کردهاند. همچنین تمامی اساتید و کادر پرستاری نیز همکاری زیادی با ما کردند. ما دفتر ارتقای کیفیت را در بیمارستان به وجود آوردیم. متأسفانه دکتر فرهودی در پایان فروردین سال 1385 درگذشت. ایشان استاد و پیشکسوت ما بود و این فقدان بسیار ناراحتکننده بود. بعد از ایشان، ریاست بخش ایمونولوژی و آلرژی مرکز طبی کودکان، به من واگذار شد. من سعی میکردم کارهای پژوهشی، آموزشی و درمانی بخش به نحوی شایسته پیش برود. از حدود 18 سال پیش من به عنوان عضو هیئت بورد شروع به کار کردم. از سال 1387 به بعد نیز بنده دبیری هیئت بورد رشتۀ آلرژی و ایمونولوژی بالینی را عهدهدار شدم. وظایف این مسئولیت سنگین و خطیر است. ما سعی کردیم امتحانات را با بهترین کیفیت برگزار کنیم.
در واقع از خرد جمعی بهره جستهاید.
تمام تلاش ما بر همین بودهاست و خوشبختانه به موفقیتهای بزرگی رسیدهایم. یکی از کارهای بزرگی که انجام شد، با توجه به نیازهای کشور در زمینۀ رشته آلرژی و ایمونولوژی بالینی بود. زمانی که من فوق تخصص را آغاز کردم، سالانه یک نفر به عنوان دستیار فوق تخصص در این رشته پذیرفته میشد. در حال حاضر، مجموعاً در پنج دانشگاه علوم پزشکی کشور، 11 نفر پذیرش داریم. در حقیقت این امکان فراهم شد که علاوه بر دانشگاه علوم پزشکی تهران، در دانشگاههای علوم پزشکی مشهد، شیراز، ایران و اخیراً شهید بهشتی نیز پذیرش داشته باشیم. خدا را شاکریم که این 11 نفر از پزشکان مجرب کشور هستند و نیازهای نواحی دیگر کشور را در این رشته برطرف خواهند کرد. امروز فارغ التحصیلان رشته آلرژی و ایمونولوژی بالینی به جز یکی دو استان کشور، در باقی استانها حضور دارند و این امر همت بزرگی میطلبید. بنده علاوه بر اینکه دبیر هیئت بورد این رشته هستم، از بدو تأسیس انجمن آسم و آلرژی ایران (سال 1375)، با این انجمن همکاری کردهام. در طول این 21 سال، همیشه به عناوین مختلف (نایب رئیس، دبیر و ...) عضو هیئت مدیره انجمن بودهام و تمام تلاشم این بودهاست که کارهای آموزشی به نحو احسن انجام شود. یکی از کارهای جالب این انجمن این بودهاست که علاوه بر برگزاری کنفرانسهای آموزشی برای همکاران در شهرهای مختلف، برای بیماران و خانوادههایشان نیز کنفرانسهای آموزشی برگزار کردهاست. در شهرهای مختلف ایران، بیش از 60 کنفرانس آموزشی برای بیماران آلرژی، آسم و نقص ایمنی برگزار شد و موفقیت چشمگیری بود. بخشی دیگر از کارنامۀ من، مربوط به همکاری با وزارت بهداشت و کمیتههای مختلف آن است. از چند سال پیش، من عضو کمیتۀ ایمنسازی کشوری هستم و سعی میکنم بهترین پیشنهادهای ممکن را، در جنبههای مرتبط با رشتهی خود ارائه کنم.
وظیفهی این کمیته چیست؟
وظیفهی بسیار سنگینی است. تدوین برنامه ایمنسازی کشور بر عهدۀ این کمیته است.
ایمن سازی در چه حوزهای؟
واکسیناسیون. آخرین چاپ کتاب واکسیناسیون کشوری، در سال 1394 منتشر شد و شامل برنامه واکسیناسیون حال حاضر کشور است. این کمیته همچنین مشکلات مربوط به این زمینه را نیز حل میکند. به نظر من این وظیفه بسیار سنگین است. من با سایر کمیتههای وزارت بهداشت نیز همکاری کردهام؛ از جمله کمیته مربوط به بیماریهای مزمن تنفسی که در ابتدا نام آن «کمیته آسم و آلرژی» بود. کتابی تحت عنوان «راهنمای ملی آسم» چاپ شد. هماکنون راهنمای ملی آسم در اختیار تمام پزشکان قرار گرفته است و میتوانند از آن استفاده کنند. یکی دیگر از کارهای جالب در راستای آشنایی با مبانی آموزشی آسم، این بود که به اکثریت استانهای کشور سفر کردیم و کارگاه آموزشی برگزار کردیم. البته زمانی که من در یزد بودم، مسئولیت کارگاههای عفونتهای تنفسی و کارگاههای ترویج تغذیه با شیر مادر را نیز بر عهده داشتم. در تهران نیز این کار را با کمک همکاران دیگر تقریباً به بهترین نحو انجام دادیم و کارگاهها از سوی اساتید رشتههای مختلف مورد تحسین واقع شدند. همچنین هر سال مراسم روز جهانی آسم ، توسط انجمن آسم و آلرژی ایران و با حمایت وزارت بهداشت اجرا و سبب ارتقای سطح آگاهی پزشکان و بیماران میشود. این فرصتی برای همه کسانی است که با آسم سر و کار دارند؛ از پزشکان خانواده تا مسئولین بهداشت مدارس. در چند سال اخیر، علاوه بر روز جهانی آسم که مراسم آن را هر سال در اردیبهشت ماه برگزار میکنیم، هفتهی آلرژی را نیز برگزار می شود.
برای چاپ مجلهای به زبان انگلیسی، همکاری بسیار نزدیکی بین مرکز تحقیقات ایمونولوژی و آسم و آلرژی ایران و انجمن آسم و آلرژی وجود دارد. این مجله، «The Iranian Journal of Allergy, Asthma and Immunology» نام دارد. من عضو هیئت تحریریۀ آن هستم که مجلۀ رسمی انجمن آسم و آلرژی ایران محسوب میشود. مقالات علمی همکاران داخل کشور و محققین خارج کشور، در این مجله چاپ میشود.
به شرایط این رشته در کشور و پذیرش فلوشیپ در شهرهای مختلف ایران اشاره کردید. شرایط آن در دنیا چگونه است؟ آیا در این حیطه ایران اختلاف فاحشی با دنیا دارد؟
خوشبختانه چند تن از همکاران ما در این رشته، جزو دانشمندان یک درصد جهان هستند. نظر من این است که ما به لحاظ تحقیقاتی فاصلۀ چندانی با علم آلرژی و ایمونولوژی در دنیا نداریم. حتی شاید در بعضی زمینهها پیشگام باشیم که دکتر تفرجی به مواردی اشاره کردند. در زمینهی بیماریهای نقص ایمنی، همکاران ما کارهای جالبی انجام دادهاند، رجیستری بیماران در سطوح مختلف انجام شدهاست. همچنین حساسیتزدایی که آقای دکتر به آن اشاره کردند، هماکنون در کشور ما انجام میشود.
آیندهی رشته را چطور میبینید؟
با توجه به اینکه ایمونولوژی یک تخصص بینرشتهای است، آیندهی بسیار خوبی دارد. من به دانشجویان و فراگیران مقاطع مختلف، توصیه میکنم به این نکته توجه کنند که برخی رشتهها، آینده بسیار خوبی در دنیا دارند؛ از جمله ایمونولوژی. پاسخ بسیاری از سوالات رشتههای دیگر پزشکی در حیطۀ ایمونولوژی است. بنابراین بسیاری از شاخه های این رشته که در کشور فعال نیستند، میتوانند با ورود دانشجویان جدید فعال شوند.
آقای دکتر چه سالی ازدواج کردید؟
من خیلی زود و در سال 1361 ازدواج کردم.
یعنی پزشکی عمومی را به پایان رسانده بودید؟
تقریباً؛ در انتهای دورۀ اینترنی بودم. همسرم در حال حاضر بازنشستۀ آموزش و پرورش است. همسرم در زندگی بسیار به من کمک کردهاست. در سالهایی که من مشغول تحصیل بودم، علاوه بر کار خارج از خانه، بخش زیادی از تربیت بچهها بر عهدۀ ایشان بود. ایشان در این زمینه بسیار تلاش کرد و موفق نیز بودهاست. من همیشه از ایشان تشکر کردهام و در اینجا نیز میگویم که بسیار متشکرم. من چهار فرزند دارم؛ دو پسر و دو دختر. پسر بزرگ و فرزند اولم، دانشجوی کارشناسی ارشد معماری است. دختر بزرگم پزشک و در حال گذران دوره رزیدنتی طب کودکان است و در حقیقت رشتهی من را انتخاب کرد. البته چه زمانی که میخواست پزشکی را انتخاب کند و چه در انتخاب تخصص، من هیچ فشاری بر وی وارد نکردم. ایشان آزادی کامل داشت و خودش به این جمعبندی رسید. من بسیار خوشحالم که در این زمینه موفق است و آرزو میکنم هر روز موفقتر شود. دختر بعدی و فرزند سوم من، دانشجوی دکترای بیولوژی است. در نهایت فرزند آخرم که در زمینههای مختلف با من همکاری میکند، دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی پزشکی است.
آخرین سوال ما به دانشگاه مربوط است. آرزوی شما برای دانشگاه علوم پزشکی تهران چیست و چه احساسی از حضور در این دانشگاه دارید؟
من افتخار میکنم که عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. این دانشگاه، مادر دانشگاههای علوم پزشکی کشور است. دلیل این امر تنها پیشینۀ طولانی دانشگاه و اساتید بلندپایۀ آن نیست؛ بلکه یکی از دلایل آن، دانشجویان زبدهای هستند که این دانشگاه را برای ادامۀ تحصیل انتخاب میکنند. وظیفۀ ما این است که در خدمت این دانشجویان باشیم و بتوانیم آرزوها و نیازهای آموزشی آنان را محقق کنیم تا با دست پر فارغالتحصیل شوند. من سربلندی روز افزون را برای این دانشگاه آرزو میکنم. دانشگاه علوم پزشکی تهران در قسمتهای مختلف آموزشی و پژوهشی، رتبهی اول کشور را داراست و این را نتیجۀ زحمات تمامی کارکنان و اساتید آن میدانم. آرزو میکنم مشکلات راه برطرف شوند و نتوانند کوچکترین تأثیری بر آیندهی دانشگاه بگذارند. امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشد و بتواند مشکلات مملکت ما را حل کند. من نیز به عنوان یکی از اعضای دانشگاه سعی میکنم با عشق و علاقه و انگیزه، تا زمانی که زنده هستم، این جایگاه را ارتقاء دهم.
زنده باشید! آیا نکتهای باقی مانده که مایل به صحبت راجع به آن باشید؟
من علاقه زیادی به ادبیات و به ویژه اشعار حافظ دارم. دیروز برای این جلسه، تفألی به دیوان خواجه زدم و بیت سوم این غزل را برای شما میخوانم:
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما»
من فکر میکنم عشق به خدا، خانواده، والدین، شغل، علم، خدمتی که میکنیم و مردمی که در خدمتشان هستیم، ما را زنده نگه میدارد. تا زمانی که عاشق هستیم، زنده خواهیم ماند.
دکتر تفرجی نکتهای باقی مانده است که به آن اشاره کنید؟
استاد همه چیز را کامل فرمودند. بگذارید در مورد حرف آخر ایشان کمی بیشتر صحبت کنم که در مورد بیشتر اساتید و به ویژه استاد موحدی صدق می کند. مسلما کسی که هیئت علمی میشود، باید عاشق خداوند منان و کار خود باشد. این شغل از شغلهای مقدس است و لذا در این حرفه مادیات مطرح نیست و هدف اصلی خدمت به خلق می باشد. اگر استاد وقت خود را در جهت کار خصوصی بگذارند مسلما درآمد، آرامش و آسایش بسیار بیشتری خواهند داشت؛ اما ایشان این راه را انتخاب نکردند. یکی از چیزهایی که من از استاد الگو گرفتم، ارزش دادن بسیار زیاد به وقت توسط ایشان است. استاد در هر فرصتی که ایجاد شود، مطالعه میکنند و همیشه مطالعه را در برنامۀ روزانهی خود دارند. شاید نیاز ایشان به مطالعه بسیار کم باشد، چرا که به درجۀ استادی رسیده اند و مطالب را سالهای سال تکرار کردهاند؛ اما باز هم این کار را کنار نمیگذارند و دلیل این امر نیز عشق و علاقهی استاد به تحصیل و کسب علم و آموزش است.
سپاسگزارم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان
ارسال به دوستان