• تاریخ انتشار : 1401/09/06 - 06:38
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 694
  • زمان مطالعه : 23 دقیقه

گفت و گو با دکتر کمال اعظم، عضو هیئت علمی دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس

دفتر امور ایثارگران در ادامه مصاحبه با ایثارگران دانشگاه، با دکتر کمال اعظم، هیئت‌علمی دانشکده بهداشت و رزمنده دوران دفاع مقدس گفت و گو کرد.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس، دفتر امور ایثارگران با دکتر کمال اعظم، عضو هیئت‌علمی دانشکده بهداشت، ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس گفت‌وگو کرد:

ضمن تشکر از اینکه وقت گران‌بهایتان را در اختیار ما گذاشتید، لطفاً خودتان را کامل معرفی کنید:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 و قل رّبّ أدْخلْنی مدْخل صدْقٍ وأخْرجْنی مخْرج صدْقٍ واجْعل لّی من لّدنک سلْطانًا نّصیرًا

یا علی (ع) گفتیم و عشق آغاز شد:

 کمال اعظم متولد سال 1339 شهر اصفهان هستم. در دوران کودکی خانواده از اصفهان به تهران آمدند و در تهران خیابان 17 شهریور خیابان غیاثی محله دولاب ساکن شدیم.

دوران تحصیل خود را چگونه گذراندید؟

دوران ابتدایی را در مدرسه توحید، راهنمایی در مدرسه مترجم الدوله در منطقه 14 آموزش‌وپرورش تهران و به توصیه مرحوم برادر بزرگترم دوره دبیرستان را در مدرسه دارالفنون تهران گذراندم. در سال 1358 دیپلم را از دبیرستان دارالفنون گرفتم.

چند خواهر و برادر دارید؟

شش برادر و چهار خواهر هستیم که یک خواهر و یک برادرم فوت کردند.

در کدام دانشگاه و در چه رشته‌ای تحصیل کردید؟

دانشگاه کاشان تحصیل کردم. چون علاقه به رشته ریاضی کاربردی داشتم بعد از انقلاب فرهنگی گرایش ریاضی کاربردی را انتخاب کردم. به مدت دو سال (64 تا 66) در دانشگاه شریف میهمان بودم. بعد از لیسانس سال 1367 در دانشگاه تربیت مدرس در مقطع فوق‌لیسانس در رشته آمار زیستی قبول شدم. در سال 70 فارغ‌التحصیل شدم و با سمت مربی در گروه علوم پایه مجتمع آموزشی ابوریحان دانشگاه مشغول به کار شدم. یک سال اول خدمت را در دفتر بودجه وزارتخانه بهداشت مشغول فعالیت شدم سپس با حفظ وظایف آموزشی در دانشگاه مأمور به خدمت در معاونت پژوهشی وزارت بهداشت شدم در این مدت همکار اصلی در کنار استاد بزرگوار آقای دکتر کاظم محمد برای اجرای طرح سلامت و بیماری در کشور و طرح نظام نوین آماری بودم و مدتی نیز مسئول واحد کامپیوتر اداره آمار و خدمات ماشینی معاونت پژوهشی وزارت بهداشت بودم. در سال 77 دوره دکتری رشته آمار زیستی دانشگاه تربیت مدرس قبول شدم و با حفظ وظایف آموزشی در دانشگاه مشغول به تحصیل در دوره دکتری شدم، در سال 1383 فارغ‌التحصیل شدم پس از فارغ‌التحصیلی دوره دکتری استادیار دانشگاه شدم. با ادغام مجتمع ابوریحان در دانشکده بهداشت بنده از طرف استاد محترم دکتر مصداقی نیا رئیس دانشکده بهداشت مسئول دوره کارشناسی دانشکده بهداشت یا همان مسئولیت مجتمع ابوریحان را عهده‌دار شدم و مسئولیت‌های آموزشی- پژوهشی آن مجموعه به بنده واگذار شد. در حقیقت ما تحصیلات در مقاطع کاردانی و کارشناسی را مدیریت می‌کردیم تا کم‌کم سیاست دانشکده بهداشت به این سمت رفت که دیگر رشته‌های کاردانی و کارشناسی نداشته باشیم. سیپاد آیتم ویژه مسئول اجرایی را برای بنده به‌عنوان سرپرست دوره کارشناسی دانشکده بهداشت گذاشته بود. پس‌ازآن با تغییر سیاست‌های دانشگاه، دانشکده بهداشت دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا تربیت کرد ولی اخیراً دو گروه درخواست دوره کارشناسی کرده‌اند که دانشکده بهداشت دانشجوی کارشناسی هم گرفته است.

در چه رشته‌ای کار می‌کنید؟

در گروه اپیدمیولوژی و آمار زیستی دانشکده بهداشت مشغول و به‌عنوان دانشیار دانشکده به کار معلمی که شغل انبیاست، مشغول هستم. مدرس دروس روش‌های آماری در دانشکده‌های مختلف و گروه‌های مختلف و همچنین استاد راهنمای دانشجویان ارشد آمار زیستی و مشاور آماری خیلی از رشته‌ها هستم و در خدمت دانشگاه انجام وظیفه می‌کنم.

چه شد که این رشته را انتخاب کردید؟

من خیلی به ریاضی علاقه‌مند بودم. چون ریاضیات در فضای چندبعدی حرکت می‌کند و تجسمش برای ما خیلی سخت است. می‌خواستم کاربرد ریاضی را در جامعه ببینم ابتدا از ریاضی به ریاضی کاربردی دانشگاه شریف رفتم، چون در آن زمان فقط دانشگاه شریف ریاضی کاربردی داشت.

پس از انقلاب فرهنگی دانشجوی رشته ریاضی چهار گرایش‌ می‌توانست داشته باشد. ریاضی محض، کاربردی، ریاضی دبیری و ریاضی نرم‌افزار که بعضی دوستان ریاضی نرم‌افزار دانشگاه تهران رفتند ولی چون من ریاضی کاربردی دوست داشتم دانشگاه شریف رفتم و دو سال آنجا بودم.

چه فعالیت‌های علمی، پژوهشی، اجرایی فرهنگی تاکنون داشته‌اید؟

بعد از فارغ‌التحصیلی ارشد آمار زیستی آقای دکتر نوربالا معاون مالی اداری وقت وزارت بهداشت چون نیروی آمار زیستی می‌خواستند، از طرف دکتر ملک افضلی همکار گروهمان برای خدمت در دفتر بودجه وزارتخانه به ایشان معرفی شدم و سپس با حفظ وظائف آموزشی در دانشگاه مأمور در معاونت پژوهشی وزارتخانه در اداره آمار و خدمات ماشینی به‌عنوان مسئول خدمات ماشینی شدم و در طرح‌های تحقیقاتی «سلامت و بیماری» و طرح «نظام نوین آماری» همکاری داشتم. رشته آمار زیستی جزو رشته‌هایی است که به همه دانشکده‌ها خدمات می‌دهد. من سال‌ها در دانشکده‌های پیراپزشکی و پرستاری همین‌طور در اکثر دانشکده‌ها و گروه‌های مختلف دانشگاه برای دانشجویان کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری تدریس درس آمار حیاتی را داشتم.

کار فرهنگی چطور؟

هدف از انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی بود. قبل از جنگ برای کار فرهنگی و معلمی به منطقه رفتیم. یک سال اول قبل از جنگ به روستای گوراجوب که در منطقه کرند غرب بود که ضدانقلاب در آنجا فعالیت‌های سنگینی داشتند. رفتیم تا انقلاب به آنجا برود. هدف حضور مادر آن منطقه کار فرهنگی بود.

چه شد که به جبهه رفتید؟

محل زندگی ما منطقه شهید خیز بود. در محله غیاثی خیلی شهید داشتیم. در کوچه‌مان دوتا از دوستان صمیمی‌ام شهید و یکی هم جانباز شد. ما هم به‌صورت داوطلب راهی جبهه شدیم اما از خیل شهدا جا ماندیم.

به‌این‌ترتیب که در سال 59 بعد از گذراندن دو ترم از دانشگاه به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاه‌های سراسر کشور تعطیل شد از طرفی یکی از برادرانم پس از انقلاب از طرف سپاه به غرب کشور، شهرستان اسلام‌آباد غرب رفته بود، ما هم با چند تا از دانشجویان به منطقه کرند غرب در شهرستان اسلام‌آباد غرب برای فعالیت فرهنگی رفتیم، در آنجا جهاد سازندگی در روستایی به اسم گوراجوب در منطقه‌ای به نام گهواره یک مدرسه راهنمایی ساخته بود دانش آموزان از روستاهای مجاور برای تحصیل به این روستا می‌آمدند؛ بنده و چند نفر از دوستان که آن زمان آن‌ها هم دانشجوی دانشگاه بودند معلم آن مدرسه شدیم. یک سال در آنجا معلم ریاضی بودم. در آن زمان این روستا نه برق نه لوله‌کشی آب آشامیدنی و نه امکانات رفاهی داشت و ما در آخر هفته‌ها با دوستان برای استحمام به شهر اسلام‌آباد غرب می‌رفتیم.

در واقع ما قبل از جنگ وارد منطقه شدیم، پس از یک سال که در منطقه بودم جنگ از منطقه غرب آغاز شد و ارتش بعث عراق وارد قصر شیرین شد و دو شهر قصر شیرین و نفت شهر را گرفت. ما در جهاد سازندگی اسلام‌آباد غرب مستقر شدیم و در آنجا با فرمانده سپاه نفت شهر شهید منوچهر عباسی آشنا شدیم، سپس به‌عنوان معاون منوچهر عباسی فرمانده سپاه نفت شهر به جبهه رفتم.

از حضورتان در جبهه و وقایع آن دوران برای ما تعریف کنید:

از صحبت‌های امام ره است: «شهدا شمع محفل بشریت‌اند». ما هر صحبتی که می‌کنیم باید از شهدا بگوییم. خاطراتی که دارم از شهداست.

با چند تا از دوستان از کرند غرب به سر پل ذهاب رفتیم، اوایل جنگ بود و مردم سرپل ذهاب را تخلیه کرده بودند، قصر شیرین دست ارتش بود. اولین دیدارمان با یک رزمنده، آشنایی با شهید ابراهیم هادی بود که آنجا به او داش ابرام می‌گفتند، شهید هادی رزمنده‌ای توانا و صدای خوب و سوزناکی داشت و شعر مادر را به نیابت از حضرت زهرا (س) می‌خواند و ما را خیلی متأثر می‌کرد.

اوایل جنگ چون ساختار تشکیلاتی نداشتیم، رزمندگان می‌رفتند و ارتفاعی را می‌گرفتند، نمی‌دانستند آیا اکیپ پشتیبانی پشت این اکیپ هست یا خیر، شب رزمندگان از ارتفاعات که پایین برمی‌گشتند، فردا با دو تا سه تلفات همان ارتفاع را پس می‌گرفتند. هنوز سپاه شکل سازمان‌دهی نیافته بود. بعد با شهید منوچهر عباسی فرمانده سپاه نفت شهر آشنا شدم و معاونش شدم، با ایشان خاطرات زیادی در جبهه دارم. پس از شهادت منوچهر عباسی سپاه نفت شهر و گیلانغرب ادغام شد و ما به گیلانغرب رفتیم. فداکاری‌های آن زمان مردم گیلانغرب زبانزد است؛ از منطقه خارج نشدند و در مقابل ارتش بعث عراق ایستادگی کردند.

لطفاً بیشتر در مورد عملیات مطلع الفجر توضیح دهید:

عملیات مطلع الفجر قبل از عملیات بیت‌المقدس مشترک بین ارتش، سپاه و بسیج در منطقه شیاکوه گیلانغرب بود. قرار بود در غرب کشور، عراق را درگیر کنیم تا بتوانیم عملیات‌های اصلی را در جنوب انجام دهیم. در این عملیات یکی از ماشین‌ها دست من بود و با کمک رزمنده‌ها یکسری تسلیحاتی که در این عملیات به‌جامانده بود را برای اینکه دست عراقی‌ها نیفتد بردیم به سپاه گیلانغرب تحویل دادیم.

پس‌ازآن در عملیات بیت‌المقدس بودم. چهارم خرداد پس از آزادسازی خرمشهر وارد شهر شدیم و نماز ظهر را در مسجد جامع خرمشهر خواندیم. یادم هست آیت‌الله منتظری آن زمان قائم‌مقام رهبری بود و به همه رزمندگان نفری یک اسکناس صدتومانی داد.

در خاطرم هست در اروندرود غسل شهادت کردیم. خانه فرماندهان ارتش صدام در خرمشهر که می‌رفتیم با آهن‌های منازل آوار شده خانه‌های مردم این شهر در برابر حملات موشکی مقاوم‌سازی شده بود. در عملیات والفجر مقدماتی هم حضور داشتم.

در مدت حضور در جبهه مجروح شدید؟

خیر

آیا در آن زمان به بعد از جنگ هم فکر می‌کردید؟

واقعاً به بعد از جنگ فکر نمی‌کردیم. چون به انقلاب عشق داشتیم. دوست داشتیم انقلاب تثبیت شود و به خاطر همان هدف رفتیم تا دشمن را از کشور بیرون کنیم؛ نه برای پست و نه برای مقام. اصلاً به آینده فکر نمی‌کردیم. حتی بعد از انقلاب فرهنگی که دانشگاه‌ها باز شد، بعد از دو ترم تحصیل به‌فرمان امام خمینی (ره) دوباره برای اعزام به جبهه داوطلب شدیم. از طرف دانشگاه کاشان به قرارگاه حمزه سیدالشهدا ارومیه اعزام شدیم. ازآنجا هم برای سه ماه مأموریت به سپاه دیوان دره رفتیم. لازم به ذکر است الآن قدر امنیت را می‌دانیم. آن زمان در کردستان امنیت نبود. اگر می‌خواستی از سنندج به سمت دیوان دره یا سقز بروی باید در ساعت مشخصی حرکت می‌کردی، چون زمانی بود که ارتش تأمین جاده می‌گذاشت. ساعت چهار به بعد دیگر تأمینی نبود و جانت در دست خودت بود. خیلی از رزمنده‌ها در این ساعات ناامنی شهید شدند و یا به گروگان گرفته شدند. امروز امنیت کامل برقرار است. هرکس هر ساعتی از شبانه‌روز که خواست می‌تواند از این شهر به آن شهر رفت‌وآمد کند.

از دوستان دوران جبهه اطلاع دارید؟ با چند نفر از آن‌ها ارتباط دارید؟

بسیاری از دوستان دوران جنگ ما شهید شدند. از بقیه که هستند اطلاع دارم با آقای رضا غزالی که بازنشسته سپاه است و مهندس محسن ابوالقاسمی بازنشسته نیروی انتظامی و امیر کدخدایی از دوستان دوره دانشگاه و جبهه که شغل آزاد دارد، ارتباط دارم. فضای مجازی واتس اپ کمک کرد دوستان آن دوران را پیدا کنم.

از دوستان نزدیکتان شهید شدند؟

بله. شهید قدرت ارادتی معاون فرهنگی سپاه گیلانغرب و شهید ابوالفضل شکوری از دوستان و بچه‌های محل ما بودند.

به نظر شما چگونه می‌توان طرز تفکر ایثارگری را به دیگران منتقل کرد؟

«دو صد گفته چون نیم کردار نیست.» اگر شهدا با ایثار خونشان راهنمای ما شدند عملشان را هم قبل از آن دیده بودیم. پیامبر اکرم ص می‌فرمایند: رطب‌خورده کی منع رطب کند. اگر رفتار و کردار ما درست باشد همه همراه ما می‌شوند. «به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست.» با حرف نمی‌توانیم چیزی را منتقل کنیم. جا دارد همین‌جا از امور ایثارگران آقای دکتر مقیمی، حضرتعالی و سایر دوستانی که زحمت می‌کشید و خاطرات همکاران ایثارگر را مکتوب و به نسل‌های بعد منتقل می‌کنید تشکر کنم. این روش می‌تواند راهگشایی برای اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت باشد و جوانان با خواندن این خاطرات بیشتر با ایثارگران آشنا شوند. امیدواریم بتوانیم امید و اعتماد را به جامعه برگردانیم، جوانان ناراحت هستند و متأسفانه موارد زیادی از دانشجویان ما برای کار به خارج از کشور می‌روند.

رفتار پیامبر بهترین عملکرد بود که توانست دین اسلام را تاکنون که بیش از 1400 سال می‌گذرد به ما منتقل کند. با الگو گرفتن از رفتار پیامبر می‌توانیم پیام‌رسان خوبی باشیم. فقط به حرف زدن نیست، رفتار ما آیینه ماست. فرزند رفتار مرا می‌بیند، دانشجو سر کلاس رفتار مرا می‌بیند. اگر درست رفتار کنم، اگر عدالت بین دانشجویان را رعایت کنم، آن‌ها هم می‌آموزند.

آقای دکتر نقش ایثارگران در انتقال ارزش‌های انقلاب و دفاع مقدس چیست؟

ایثارگران باید در جامعه زبانزد باشند. ایثارگران باید در خط مقدم خدمت به جامعه باشند. در بحبوحه جنگ ایثارگران جلو افتادند و به جبهه رفتند تا بقیه در امنیت باشند. ایثارگران باید برای رضای خدا و منافع مردم کار کنند، این‌طور است که آثار کار آن‌ها تا ابد می‌ماند.

آیا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس مکتوب کرده‌اید؟

خیر مکتوب نکرده‌ام ولی معمولاً در محافل و بین دوستان خاطرات را بازگو می‌کنم.

از بهترین خاطراتتان در جبهه بگوئید؟

بهترین خاطرات من ایثارگری شهدا و رزمندگان بود. قبل از انقلاب در دوره‌های پادشاهان مختلف بخش‌های زیادی از کشور ما جدا شد ولی در جمهوری اسلامی و هشت سال دفاع مقدس رزمندگان با رشادت و جوانمردی، ایثار و ازجان‌گذشتگی اجازه ندادند حتی یک وجب از خاک کشور عزیزمان به دست دشمن بیافتد.

 اولین خاطره‌ام با شهید منوچهر عباسی بود، با ایشان برای جلسه‌ای به پادگان ابوذر رفتیم که در آنجا با شهید بهشتی رئیس وقت قوه قضائیه و ابو شریف فرمانده وقت سپاه پاسداران دیداری داشتیم. شهید بهشتی را آنجا زیارت کردیم. امام (ره) در مورد ایشان فرموده بودند: شهید بهشتی یک ملت بود برای ملت ما. ایشان برای سرکشی و بررسی اوضاع جبهه‌ها به منطقه آمده بود. در آن زمان هنوز جنگ به جنوب سرایت نکرده بود. در این دیدار شهید بهشتی به شهید منوچهر عباسی گفت: انشاء الله نفت شهر آزاد می‌شود و دوباره در این شهر مستقر می‌شوید؛ همین‌طور هم شد ولی به زمان شهید عباسی وصال نداد.

خاطره دیگری با شهید منوچهر عباسی دارم. آن زمان بنی‌صدر غدغن کرده بود که ارتش به سپاه سلاح بدهد. ما با سرهنگ امیر هوشنگ عطاریان در ستاد کل ارتش در غرب کشور دیداری داشتیم. قبل از ما حجه الاسلام عبدخدایی از طرف مجلس شورای اسلامی آمده بود که وضعیت جبهه‌های غرب کشور را بررسی کند. ما با سرهنگ عطاریان صحبت کردیم و از ایشان درخواست تسلیحات کردیم که ایشان دستور 13 قبضه اسلحه ژ-3 را دادند. آن زمان در سپاه ما بیشتر کلاشینکف و آرپی‌جی داشتیم. رفتیم که تسلیحات را تحویل بگیریم. استوار مسئول انبار با ما به‌تندی برخورد کرد. شهید عباسی ناراحت شد و گفت: ما جانمان را برای شما گذاشتیم. شما در شهر هستید و ما در جبهه در حال جنگ هستیم، چرا این‌قدر معطل می‌کنید؟ به مجادله کشیده شد و سلاح‌ها را به ما تحویل نداد. به‌اتفاق شهید منوچهر عباسی به مقر سپاه پاسداران کرمانشاه که فرمانده وقت آن شهید بروجردی بود رفتیم. شهید بروجردی بعد از شنیدن ماجرا به بنده مأموریت داد که اسلحه ها را تحویل بگیرم؛ و من به‌تنهایی رفتم از ارتش 13 قبضه ژ-3 برای سپاه نفت شهر برای جبهه تحویل گرفتم. مقر سپاه نفت شهر، جنوب گیلان غرب در روستایی به نام سیروله در چادر بود و بیشتر فعالیت‌های سپاه نفت شهر در قالب گروه‌های چریکی برای ضربه زدن به لشگر عراق فعالیت می‌کرد. در یکی از این عملیات چریکی اینجانب با گروهی برای ضربه زدن به لشگر عراق و کاشتن مین‌های نفربر شرکت داشتم.

یکی دیگر از فعالیت‌های سپاه نفت شهر ایجاد جبهه‌ای جدید به نام جبهه «زله زرد» در منطقه با کمک ارتش خودمان بود. این جبهه در جنوب گیلانغرب، نزدیک نفت شهر بود تا عراق نتواند از پشت به رزمندگان حمله کند. ارتش، سپاه و بسیج با کمک هم این جبهه را تشکیل دادند.

خاطره‌ای با شهید ابراهیم هادی دارم. شهید هادی با حاج‌آقا داوودی معاون نخست‌وزیری و رئیس سازمان تربیت‌بدنی آشنا بود. حاج‌آقا داوودی معلم ورزش شهید هادی در دبیرستان بود و او را خیلی قبول داشت. اوایل جنگ بود که بیست جفت کفش کوهنوردی بسیار باارزش و گران‌قیمت را به شهید هادی داد تا به رزمنده‌ها دهد. هرکسی که از شهید هادی آن کفش‌ها را خواست، نداد، می‌گفت: تو نیاز نداری، باید به کسی بدهیم که در کوه و دشت است و واقعاً نیاز دارد. یک روز که کرمانشاه بودیم و با شهید هادی به گیلانغرب می‌رفتیم، در ارتفاعات قلاجه تکاورهای لشگر ذوالفقار ارتش بودند. عباس حداد یکی از دوستان من هم در آنجا سرباز بود. در آن ارتفاعات یخ و یخبندان یک جفت از آن کفش‌های کوهنوردی را به ایشان داد... دیگر متوجه نشدم بقیه را به چه کسانی داد، چون به‌صورت محرمانه و ناشناس توزیع کرد.

خاطره‌ای با شهید جواد افراسیابی هم دارم. قبل از هر عملیات رزمندگان زیادی به منطقه‌ای که می‌خواهد عملیات شود اعزام می‌شدند یادم هست یک مدرسه‌ای در جنوب شهر گیلان غرب را به محل اسکان این رزمندگان قرار داده بودند که اسمش «اعزام نیرو» بود. حیاط این مدرسه فضایی برای ورزش رزمندگان در اوقات فراغت بود که چند باری با شهید جواد افراسیابی و سایر رزمندگان فوتبال بازی می‌کردیم. در یک عملیات شناسایی پای شهید افراسیابی روی مین رفت و تا زیر زانو قطع شد که او را به بهداری شهر گیلانغرب آورده بودند و من شاهد بودم که پای ایشان از زیر زانو پوستش ریش‌ریش شده بود و ایشان در همان حالی که کمتر از یک ساعت از روی مین رفتن پای ایشان می‌گذشت، با یک حال خوش به شوخی به من گفت: «کمال پا رو حال می‌کنی؟!» روحیه اکثر رزمندگان در جبهه به این صورت بود. شهید جواد افراسیابی بعداً در یک عملیات دیگر و با پای مصنوعی به شهادت رسید. یاد همه شهیدان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

نقش ایثارگری در نسل سوم و چهارم را چگونه می‌توان ایفا کرد؟

به‌روز بودن علمی ایثارگران می‌تواند برای انتقال ارزش‌های فکری و فرهنگی در جهت ارتقا توانمندی‌های فکری – فرهنگی و ارزشی نسل‌های سوم و چهارم مؤثر باشد. در زمان ما انجمن اسلامی بود و اعضای آن‌، همه از بهترین دانشجوها با معدل بالا و درس‌خوان بودند. بچه‌های این دوره نباید از کسب علم و دانش روز غفلت کنند. دانش‌آموزی، دانش ورزی، دانشجویی و کسب علم بهترین سرمایه برای ایفای نقش ایثارگری در نسل‌های بعد است؛ یعنی اگر بخواهیم به‌عنوان ایثارگر فقط به دنبال کسب سمت‌های اجرایی باشیم بسیار غلط و اشتباه است. شهید چمران، شهید چمران شد چون شاگرد اول بود؛ وقت می‌گذاشت، انرژی می‌گذاشت و همه‌جا اول بود. هم در کسب علم و هم در رشادت و جنگاوری.

روش‌های پیشنهادی شما برای اینکه نقش ایثارگران به نسل سوم و چهارم منتقل شود چیست؟

فقط باید به ائمه علیهم‌السلام متوسل شویم و از رفتار آن‌ها درس بگیریم. ببینیم آن‌ها چگونه رفتار کرده‌اند تا اسلام را به ما منتقل کنند. در آن دوران امیرالمؤمنین علیه‌السلام با گروه‌های مختلف ناکثین، مارقین، قاسطین جنگ کرد؛ این جنگ با کسانی بود که اول با ایشان بیعت کردند و بعد بیعت شکستند؛ بعد قاسطین که معاویه و عمروعاص بودند و به خاطر حب دنیا و گرفتن مقام و پست در مقابل حق ایستادند و جنگ با مارقین که خوارج بودند. به نظر من باید از رهنمودهای ائمه اطهار استفاده کنیم، ببینیم آن‌ها از چه مسیری رفتند از آن‌ها کمک بگیریم.

باید بچه‌ها و جوانان را تشویق کنیم، با زبان نرم آن‌ها را برای هر کاری دعوت کنیم، با زبان زور کار هیچ‌کس پیش نرفته، ممکن است مدتی از ما تمکین کنند ولی برای تاریخ و برای ابدیت زبان لین لازم است. اگر پیامبر زبان لین نداشت، اسلام برقرار نمی‌شد. خداوند به پیامبر می‌فرماید: اگر تو سعه‌صدر نداشتی کسی دورت جمع نمی‌شد. داشتن سعه‌صدر برای ما خیلی مهم است. هر چیزی را که می‌گوییم باید اول خودمان به آن عمل کرده باشیم. به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست. وقتی عمل کردی پیامت به دیگران منتقل می‌شود.

عوامل پیشرفت خودتان را در چه می‌بینید؟

اول از همه خدا؛ «یدالله فوق ایدیهم»؛ دست خدا بالاتر از همه دست‌ها است. تا الآن خداوند دست مرا گرفته، از خدا می‌خواهم از این به بعد هم‌دست ما را رها نکند. بعد پدر و مادر که زحمت کشیدند، اولاد بزرگ کردند. برادر بزرگم هم در موفقیت‌هایم خیلی نقش داشت. بعد همسر خوبم. همسرم در این سال‌هایی که شریک زندگی‌ام شده خیلی برای ما زحمت کشید. دوستان خوبم هم تأثیرگذار بودند. در هر مرحله از زندگی‌ام دوستانی داشتم که از خودم بهتر بودند و این لطف خدا بود که در هر برهه‌ای مثل دو بال فرشته، دو دوست در کنارم بود. از دوران راهنمایی تا پایان دبیرستان دوستان خوبم مرتضی اسماعیلی و تقی آقامیری بودند. در دروان دانشگاه و پس‌ازآن دکتر کریم لو و دکتر ابدی و تا الآن که دوستان دیگری که در دانشکده در کنارم هستند.

به‌روز بودن چه تأثیری در موفقیت شما دارد؟

اول به همه جوانان توصیه می‌کنم به‌روز باشید. در حقیقت به‌روز بودن مرا خیلی موفق کرد. من در کنار دروس آماری و آمار زیستی با نرم‌افزار آشنا شدم. اوایل آنالیزهایی مربوط به تحقیقات با دست انجام می‌شد، بعد نرم‌افزار SPSS برای آنالیز کارهای تحقیقاتی استفاده می‌شد. این نرم‌افزار تحت سیستم عامل DOS بود و خیلی از پایان‌نامه‌های دانشجویان ارشد و دکترا را با آن انجام می‌دادیم. بنده مدرس آن بودم، اتفاقاً در همین مورد خاطره‌ای با دکتر قناعتی دارم. دکتر قناعتی قبل از اینکه خارج از کشور برود مدتی مسئول کامپیوتر مجتمع بیمارستانی امام خمینی بود و کلاس‌های سیستم‌عامل DOS و SPSS را در مرکز کامپیوتر مجتمع برگزار می‌کردند. هنوز Windows نیامده بود، من مدتی مدرس مبانی کامپیوتر و سیستم‌عامل DOS و SPSS بودم.

برای حفظ سلامتی روحی و جسمی خود چه‌کار می‌کنید؟

محل زندگی پدری ما در منطقه 14 تهران (محله 17 شهریور) است که در دو جبهه شهادت و ورزش بسیار فعال بوده و هست. در تیم محلی فوتبال شهدای دولاب بازی می‌کردم. علی پروین بچه‌محل ما و در تیم فوتبال شهید فروغی رقیب ما بود. در دانشگاه هم چهار دوره در مسابقات ورزشی دانشجویی در تیم دانشگاه شریف بودم و یک دوره کاپیتان تیم بودم؛ آقایان رضا وطن‌خواه و منوچهر نظری مربی تیم دانشگاه بودند. در تیم فوتبال وزارتخانه هم شرکت داشتم که در آن زمان آقایان دکتر آذرنوش، دکتر حاج مهدی شایسته مدیرکل وزارتی دکتر مرندی و آقای جلال بیات و بهمن دربان از اعضای تیم و دوستان ما در تیم بودند. پس از مصدومیت ورزشی وارد تیم پینگ‌پنگ شدم و در حال حاضر چند سال است که عضو تیم پینگ‌پنگ دانشگاه هستم.

برای حفظ سلامتی روح هم عبادت و کارهای معنوی و کمک به مخلوقات خداوند ازجمله فعالیت‌های من است با انجام فعالیت‌های ورزشی هم سلامت جسمی خود را حفظ می‌کنیم و هم از لحاظ روحی و روانی شارژ می‌شویم.

    آقای دکتر چه افرادی در موفقیت‌های شما بیشترین نقش را داشتند؟

همان‌طور که عرض کردم اول‌ازهمه خدا، بعد پدر و مادر و برادر بزرگم؛ همسر عزیزم، دوستان همراه و خوبم. یکی از اساتید بزرگ که نقش خیلی مهمی در موفقیت‌های علمی من داشتند دکتر کاظم محمد بود.

بهترین دوران زندگی شما چه دوره‌ای بود؟

بهترین دوره فقط دوران جبهه؛ که آنجا برای هیچ‌چیزی غیر از خدا نرفتیم. دنبال آن نبودیم که فردایی وجود دارد. در اوج جوانی فقط به عشق اینکه فعالیت مؤثری داشته باشیم در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردیم. بهترین خاطراتم را در یک‌سوم اولیه عمرم و در اوج جوانی با شهدا داشتم. یاد و خاطره آن‌ها همیشه در ذهن ماست، همیشه در هر محفلی از آن‌ها یاد می‌کنیم شهدا شمع محفل هر مجلس هستند.

و حرف آخر:

جوانان باید راه ایثارگران و شهدا را سرمشق خود قرار دهند؛ باید بدانند راهی که شهدا رفتند و راهی که ایثارگران برای خدا و فقط برای حفظ آب‌وخاک وطنمان رفتند و به آن‌هم افتخار می‌کنیم، ایثارگران به جبهه‌ها رفتند و اجازه ندادند یک وجب از خاک وطنمان به دست دشمن بعثی بیفتد، رفتند و ناموس و وطنمان را از خطرات و ناامنی‌ها حفظ کردند؛ ما باید کار کنیم تا اعتماد جوانان برگردد. ما آخر کار هستیم و باید از جوانان سرمایه‌ها و ذخایر کشورمان به‌خوبی حفظ و نگهداری کنیم.

و در آخر «خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.» به دنبال آن باشیم راه رسیدن به بهترین‌ها را برای جوانان این کشور فراهم کنیم. خداوند عاقبت همه مار ا ختم به خیر کند. انشاالله

انشالله

  • گروه خبری : دفتر امور ایثارگران
  • کد خبر : 219633
عکاس
حمیده شفاعی
تهیه کننده:

حمیده شفاعی

تصاویر

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
تنظیمات قالب