مصاحبه با استاد دکتر خسرو برخورداری، متخصص بیهوشی و فوقتخصص ICU عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس
دفتر امور ایثارگران با استاد دکتر خسرو برخورداری، متخصص بیهوشی و فوقتخصص ICU عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتوگو کرد.
به گزارش روابطعمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس دفتر امور ایثارگران با استاد دکتر خسرو برخورداری، متخصص بیهوشی و فوقتخصص ICU عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتوگو کرد.
آقای دکتر از این که دعوت ما را پذیرفتید و به دفتر امور ایثارگران دانشگاه که متعلق به خود شماست تشریف آوردید بسیار ممنون و سپاسگزاریم.
- لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید.
- خسرو برخورداری متخصص بیهوشی و فوقتخصص ICU از دانشگاه تهران هستم.
- آقای دکتر چند فرزند دارید؟
- یک پسر دارم که اینجا فارغالتحصیل شده و برای تحصیلات عالی در دانشگاه خارج از کشور مشغول هستند.
- دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان خود را کجا گذراندید؟
- دوران ابتدایی و راهنمایی را در شهر کوچک خسروی از توابع قصرشیرین که معروف به مرز خسروی است و درواقع آخرین نقطه مرزی ایران با عراق هست گذراندم؛ چون در خسروی دبیرستان نداشتیم برای ادامه تحصیل به قصرشیرین رفتم.
- آقای دکتر در کدام دانشگاهها تحصیل کردهاید؟
- از ابتدا دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم؛ یعنی دوران پزشکی عمومی، تخصص و هم فلوشیپ ICU و در نهایت فوقتخصص ICU را در همینجا یعنی علوم پزشکی تهران گذراندم.
- اکنون در کجا مشغول به فعالیت هستید؟
- در حال حاضر در بیمارستان مرکز قلب تهران قسمت ICU قلب باز، مشغول به انجام وظیفه هستم.
- آقای دکتر چطور شد این رشته را انتخاب کردید؟
- خدمت شما عرض کنم، شاید به دلیل سنخیت با انگیزه درونیام باشد. در حقیقت به دنبال کارهای راحت نبودم و از ابتدا علاقه داشتم در جایی که میشود کمک کرد و جاهای سختی که دیگران کمتر تمایل به آن دارند خدمت کنم. برای همین این رشته را انتخاب کردم.
وقتی وارد رشته پزشکی شدم یکی از دوستان، متخصص بیهوشی بود و تحقیقاتی در مورد بیهوشی انجام دادم. از طرفی چون بیشتر دورههای دیگر را در دانشگاه دیده بودم این رشته برای من جدید بود. درحقیقت اصلاً تجربه نکرده بودم که بیماری را از حالت فعالیت و حرفزدن و... یکمرتبه بیهوش کنم و همه چیز دست خودم باشد تا موقعی که دوباره به زندگی برگردد. این برای من جالب بود، به همین خاطر این رشته را انتخاب کردم.
- بفرمایید تاکنون چه فعالیتهای علمی، پژوهشی، اجرایی و فرهنگی انجام دادهاید؟
- در مورد مسائل علمی مطلب زیاد است؛ بههرحال سالها در فضای دانشگاه بودم. تدریس در دانشگاهها و بیمارستانهای مختلف برای رزیدنتها، انترنها، فوقتخصصها و حتی پرسنل پرستاری را تجربه کردهام. در زمینه پژوهشی، انتشار پنج الی شش مورد مقاله داخلی به زبان فارسی و ۳۰ الی ۴۰ مورد که در مجلات معتبر دنیا به زبان انگلیسی به چاپ رسیده است و الحمدلله از انتشارش راضی هستم و متأسفانه فعالیت فرهنگی بارزی نداشتم.
- از مسئولیتهای اجرایی خود از بدو ورود به دانشگاه بفرمایید؟
- از بدو ورود به دانشگاه کسی توجهی به من نکرد و مسئولیت اجرایی آنچنانی نداشتم. فقط در حد مسائل علمی معاونتها که در حال حاضر معاونت روابط بینالملل گروه ICU هستم. ۱۴ الی ۱۵ سال است که رئیس بخش ICU بیمارستان قلب هستم و با گسترش و افزایش بخشهای ICU بنده مسئول هماهنگی بین آنها هستم.
- آقای دکتر چه اتفاقی باعث شد تا شما در جبهه حضور پیدا کنید؟
جریان حضور من در جبهه اتفاق خاصی نبود. همانطور که گفتم ما در مرز خسروی زندگی میکردیم. حتی قبل از تشکیل سپاه با دوستان و بچههای آن منطقه گروهی تشکیل داده بودیم. سنم کم بود و بهخاطر دارم حتی قبل از آغاز جنگ برای گشتزنی به مرز میرفتیم.
۱۵ الی 16ساله بودم که در تدارکات و رساندن تسلیحات به افرادی که در خط مقدم بودند فعالیت داشتم. به این نوع کارها علاقهمند بودم و چون در آن منطقه درگیری زیاد بود ما چندین بار کمیته دانشآموزی تشکیل دادیم. بعد هم برای خدمت سربازی نیروی هوایی افتادم. در آن زمان سربازی اینطور بود؛ یک سری سؤال و آزمون تیراندازی بود و بر اساس عملکردمان رتبهبندی میشدیم و اگر رتبهمان بالا بود خودمان محل خدمت را تعیین میکردیم. آن موقع من چشمهای سالمتری داشتم و به همین خاطر تیراندازیام خوب بود و سواد نسبتاً خوبی هم داشتم فکر میکنم رتبهام اول شد. پس با انتخاب خودم به پدافند نیروی هوایی و پایگاه یکم شکاری رفتم. بعد از مدت کوتاهی دیدم که آنجا مفید نیستم برای همین به پدافند آبدانان و بعد ایلام و دزفول رفتم. در بین این شهرها ایلام وضعیت خاصی داشت. چون هر دقیقه آنجا مورد هدف قرار میگرفت نیروهای پدافند آنجا شهید یا مجروح میشدند، هر سه یا چهار ماه یکبار تعویض میشدند.
فکر کنم سال ۶۳ و بعد از عملیات بیتالمقدس بود که به دلیل کمبود نیرو من داوطلب شدم و دوباره به جبهه رفتم. ۶ ماه در لشکر ۷۷ بودیم و به جبهه جنوب منتقل شدیم. سال ۶۳ با لشکر محمد رسولالله (ص) ادغام شدیم و ۶ ماه در شرق بصره بودیم.
- از خاطرات تلخوشیرین جبهه برای ما تعریف کنید:
- بیشتر خاطرات تلخ بود. تلخترین خاطراتم شهیدشدن دوستانم بود.
- میتوانید اسم ببرید؟
بله البته تعدادشان زیاد است. حدود ۵۰ نفر از طرف نیرو هوایی اعزام شدیم. با ۱۲ نفر از آنها دوستان خیلی صمیمی بودیم. یادم هست از آن جمع ۱۳ نفره فقط من و یک نفر دیگر برگشتیم. سختترین کار این بود که نامه یکی از دوستانم را برای خانوادهاش فرستادم. خیلی سخت بود.
لب مرز در گیری مختصری پیش آمد. عراقیها با توپ و خمپاره تمام خط رو گلولهباران میکردند. ما سه – چهارتا توپ ۱۰۶ و چند تا خمپارهانداز داشتیم که همه توپهای ۱۰۶ ما را زدند. من دیدم احمد یکی از دوستانم که آنجا بود دستش از آرنج قطع شده و فقط به یک تاندون که آن وقت نمیدانستم اسمش تاندون است، وصل بود. کنارش رفتم و پرسیدم: چی شده؟ احمد گفت: نترس. چرا ترسیدی؟ به دست قطعشدهاش اشاره کرد و گفت: فقط اینجا را ببند.
اما خاطرات خوبم این است که آن زمان دوست داشتی همیشه آنجا باشی و این مسئله باعث میشود همیشه آن روزها را به یاد بیاوریم.
- چه خاطرهای با دوستانتان از جبهه و پشتجبهه دارید؟
- زمانی که در پدافند آبادان و ایلام بودم، با شرایط شب و روز آنجا و سوت خمپاره آشنایی داشتم. به یاد دارم که منطقه را آب گرفته بود همه کنار همدیگر در آب افتادیم، اصلاً هیچ سنگری نبود هیچی نبود. شرایط عراقیها هم مثل ما بود. یکی از عراقیها در تیررس من آمد؛ یک سیمینوف دوربیندار غنیمتی دستم بود و به سمتش تیراندازی کردم البته قصد کشتنش را نداشتم، جلویش تیر میزدم، زیر آب میرفت و بعد بالا میآمد تا نفس بگیرد فرصت میدادم و دوباره نزدیکش تیر دیگری میزدم، دوباره زیر آب میرفت. خلاصه خیلی اذیت کردم، نهایتاً رهایش کردم رفت.
خاطره دیگری که به ذهنم میرسد این است که ازآنجاییکه من کرد بودم و کردی بلد بودم، چند عراقی کرد هم آنجا در مرز بودند. وقتی به صدام لعنت میفرستادم، آنها عصبانی میشدند و فحش میدادند این جریان ادامه داشت تا اینکه ما را خواستند و مافوقمان گفت: چرا با اینها بحث میکنید؟ گفتم: من صدام رو لعنت میکردم، آنها هم فحش میدادند!
خاطره دیگر اینکه خط مقدم که بودیم نوبتی برای سنگر غذا میگرفتیم و با هم میخوردیم؛ غذا را از پشت خط میآوردند و معمولاً گرم بود. همانطور که تعریف کردم من اهل شوخی بودم. یکبار مسئول توزیع غذا که اسمش لطفی بود به شوخی به من گفت: به شما غذا نمیدهم اصلاً شما چند نفرید؟! گفتم: شش نفر، لطفی گفت: اصلاً شش نفر نیستید، حتی یه نفر هم نیستید.
من یکدفعه فریاد زدم: الان میزنند! به خدا از دور که میآمدی تو رو دیدن و الان میزنند. لطفی غذای ما رو بده بریم.
مشغول این حرفها بودیم که صدای سوت شنیدم بعد انفجار. آنجا یک تانکر برای ظرف شستن بود که زیر آن پر از لجن شده بود و من با سر توی لجنها رفتم. سروصدا که خوابید سرم را بالا آوردم دیدم بیانصاف خمپاره به دیگ خورده، خوب یادم هست غذا عدسپلو با گوشت بود. خلاصه شانس آوردیم. آقای لطفی هم ترکش خورد و مجروح شد ولی شهید نشد.
- آیا با دوستانتان در زمان جنگ هنوز هم در ارتباط هستید، اگر ممکن است نام ببرید؟
- از آن زمان ۴۰ سال گذشته، بعضیها شهید شدند بعضی از به رحمت خدا رفتند ولی با سه - چهار نفر از آنها هنوز ارتباط دارم. یکی از آنها جلیل کریمی است که در پتروشیمی کرمانشاه کار میکند، یکی دیگر تورج حکمتی است که از مدیران گروه سایپا است و یکی دیگر از دوستان دکتر پیمان سلامتی هست. خاطرهای از ایشان دارم یادآوری کنم؛ ما و دوستان عضو بسیج منطقه بودیم. یکبار از طرف کردستان عراق به آن منطقه که بین اسلامآباد غرب و کرمانشاه بود و کوزران نام داشت حمله شده بود. آن زمان من دانشجو بودم و چون آنجا را میشناختم وارد منطقه شدیم و شروع به حرکت کردیم که یکمرتبه پیمان سلامتی را دیدم اصلاً انتظار نداشتم گفتم: پیمان اینجا چهکار میکنی؟! او هم پرسید: تو اینجا چهکار می میکنی؟ گفتم: اینجا منطقه ماست،
یکی دو بار دیگر هم پیمان را آنجا دیدم.
- آقای دکتر حین جنگ به بعد از جنگ هم فکر میکردید؟
- خیلی فکرها میکردیم. البته انتظار و توقعمان هم زیاد بود.
- به نظر شما چگونه میتوان طرز تفکر ایثارگران را به دیگران منتقل کرد؟
- به نظر من بازگویی خاطرات خیلی مهم است. ولی اصل درون فرد است و درون فرد یک انگیزه ایجاد میکند. بهاصطلاح بینش درونی افراد را باید به سمت فرهنگ ایثارگری ببریم. البته در آن دوران این انگیزشها به گونه دیگری بود و امروز کمی ضعیف شده است.
- آیا باید در این زمینه از ابزارهای مختلف فرهنگی و هنری استفاده کرد؟
- صددرصد، خاطرات و بازگویی خاطرات خیلی مهم است. بهکارگیری از افراد در جاهایی که بتوانند نماد و تأثیرگذار باشند نیز مهم است و باید از افکار آنها استفاده کرد و قدر آنها را دانست.
- وظیفه ایثارگران در این زمینه چیست؟
- قطعاً خیلی افراد هستند که ما از آنها درس میگیریم خیلی از بچههای ایثارگر در رأس کار بودند و الان بازنشسته شدهاند؛ لذا باید هر چند وقت یکبار سراغ آنها رفت و از تجربهها و خاطرات آنان استفاده کرد. باید از ایثارگران بهخصوص جانبازان دلجویی کرد. بالاخره این افراد برای این کشور زحمت کشیدند، از خاک و از ناموس دفاع کردند و حتی جان خود را فدا کردند. من حاضرم قسم بخورم ما پاکترین جوانها را دادیم. آنها بیادعا، بیریا، پاک و پاک و پاک بودند و حیف شد.
- آقای دکتر تا حالا خاطرات دفاع مقدس خودتان را مکتوب کردهاید؟
- متأسفانه خیر. من اهل نوشتن خاطرات، فیلم، عکس و... نیستم. در آن زمان افراد و مسئولین زیادی مثل آقای قرائتی، آقای هاشمی و... به منطقه میآمدند، همه میرفتند و با آنها عکس میگرفتند، من حتی یک عکس هم نگرفتم. به نظرم وقتی کار میکنی لزومی ندارد بیایی و جایی بازگو کنی که من رفتم آنجا و این کارها را کردم، با اینوآن بودم و... آن وقت که لازم بود ما در منطقه حاضر شدیم، الان گذشته و فکر کنم خیلی لازم نیست بازگو کنیم.
- از بهترین، خاطراتتان از دوران دفاع مقدس بفرمایید:
- فقط صداقت و یکرنگی. همانکه در ذات بچههای جبهه بود، یکرنگی در روحیه و در کارشان بود. من دورویی ندیدم. - شاید آن مقطع زمانی این حالت را ایجاب میکرد؛ ولی واقعاً اینگونه بود که همه خوبان در یک جا جمع شده بودند. ما داوطلب به منطقه رفته بودیم و جمع ما اینطور بود و همه یکرنگ و یکدل بودند و این بهترین خاطره من است.
- آقای دکتر نقش ایثارگری را در نسل سوم و چهارم چگونه میتوان ایفا کرد؟
- توجه داشته باشید هر مقطع زمانی اقتضائات خودش را دارد. به نظر من امروز معنای ایثارگری متفاوت است. در آن زمان ما معتقد بودیم باید به منطقه برویم، باید فلان کار را انجام دهیم ولی الان اینطور نیست. الان باید در جبهه علم و دانش و اقتصاد فعالیت و ایثارگری کرد. به نظر من اولویت این است ما باید کاری کنیم که مثلاً وضعیت اقتصادمان خوب شود، وضعیت دانش و علم ما خوب شود. توجه به همین امور باعث میشود که کشور پیشرفت کند.
- با چه ابزارهایی میتوان این نقش را ایفا کرد؟ بعضی معتقدند صداوسیما یکی از نهادهایی است که میتواند این نقش را برای نسل سوم و چهارم ایفا کند.
- یقیناً صداوسیما این نقش را دارد و خیلی مهم است. من فکر میکنم آموزش خیلی مهم بوده و از دوران ابتدایی و نوجوانی و حتی قبل از ابتدایی باید شروع شود.
اولاً آموزش و فرهنگسازی بهنحویکه روحیه ایثارگری را به این نسل انتقال دهیم و آموزش بدهیم. یعنی به نحوی بازگو کنیم که برای آن ارزش قائل شوند و آن مسائل و شرایط را از ارزشهای اولیهشان بهحساب آورند. الان متأسفانه این موارد خیلی کمرنگ شده و علیرغم اینکه بیشتر جوانهای ما از لحاظ درآمدی موقعیتشان بهتر شده باز هم به مشکلات اقتصادی دامن میزنند، ولی من امیدوارم که اوضاع درست شود.
- آقای دکتر عوامل پیشرفت خود را در چه میبینید؟
- به نظر خودم پیشرفتی نداشتهام و تا امروز زندگی عادی خودم را داشتم. کار خودمان و هر وظیفهای که تشخیص میدادیم را انجام دادهایم، بنابراین پیشرفت زیادی نداشتم. ولی هرچه هست پشتکار شخصی، راهنمایی دوستان، حمایت خانواده بوده است.
- با اشارهای که قبلاً به آگاهیافزایی و علمآموزی داشتید، بهروز بودن چه تأثیری بر موفقیتهای شما داشته است؟
- الان بهروز بودن نهتنها در رشته ما بلکه در تمام رشتهها انسان را سر پا نگه میدارد و احساس کسالت و بیهودگی رو از انسان میگیرد اگر بهروز باشید احساس میکنید که شاداب، سرحال و زنده هستید.
در هر زمینه پژوهشی و آموزشی، بهخصوص در زمینه مطالعات آموزشی و پژوهشی که فکرمی کنید. شما باید با جوامع دیگر جهانی در یک سطح باشید، باید ایده بگیرید و به طور مطلق دنبالهرو کارهای آنها نباشید، باید فکر کنید و ابتکار به خرج دهید و به این خاطر باید همیشه بهروز باشید.
- برای سلامتی روح و جسمتان چه کاری انجام میدهید؟
- قبلاً ورزشکار بودم و از زمان راهنمایی و دبیرستان کشتیگیر حرفهای فرنگی بودم و مربیهای خوبی داشتم. نمیدانم برادران محبی را میشناسید یا نه؟! بعد از شروع جنگ، بمباران بود و آواره شدیم تا اینکه بالاخره وارد دانشگاه شدم، در زمان دانشگاه یک دوره استخر و مدتی هم کْشتی میرفتم با بالارفتن سن دیگر کْشتی نگرفتم ولی تا امروز استخر و کوه و باشگاه دانشگاه میروم.
- به چه رشته ورزشی علاقه دارید؟
- کْشتی؛ همان رشتهای که قبلاً حرفهای کار کردم. من واقعاً کْشتی را دوست دارم.
- چه افرادی در موفقیتهای شما نقش داشتند؟ اشاره مختصری قبلاً داشتید ولی لطفاً بیشتر توضیح دهید:
- برادر بزرگم، خیلی نقش داشت. ایشان از نوابغ علمی آن زمان و از اساتید دانشگاه صنعتی شریف بودند. او به من توصیه میکرد در کنار هر فعالیتی که داری، اولین نگاهت به زندگی علمیات باشد و این را خوب بهخاطر دارم که حتی وقتی سر توپ جنگی ۲۳ میلیمتری مینشستم و یا نگهبانی میدادم، در گرمای بالای ۵۰ درجه و یا در سرمای ۷ درجه زیر صفر همان جا درس میخواندم. من حتی در جبهه هم درس میخواندم. جالب اینکه کتابهایم را با خودم برده بودم. گاهی بعضی از دوستانم مسخره میکردند و کتابها را پاره میکردند یا آنها را دور میانداختند، بااینحال وقتی امتحان میدادم قبول میشدم و هیچوقت درسخواندن را رها نکردم.
- به جز برادرتان چه افراد دیگری در موفقیت شما تأثیر داشتند؟
- خانواده هم خیلی حمایت میکردند. پدر و مادرم با این پیشرفت علمی موافق بودند. در مورد سایر افراد باید بگویم دوستان دانشگاه و اساتید هم خیلی زحمت کشیدند. آن زمان اساتید خوبی داشتیم که مشوق و الگوی خوبی برای ما بودند. اساتید زیادی بودند به طور مثال مرحوم آقای دکتر ادیبفر، استاد شادان، استاد بهادری که مطلع نیستم در قید حیات هستند یا خیر و استاد شمس طریقت هم بودند. این اساتید الگوی ما بودند و این افراد همیشه بهعنوان یک الگوی خوب در ذهن من حک شدهاند.
- آقای دکتر بهترین دوران زندگیتان چه زمانی بود؟
- بهترین دوران زندگی من زمانی بود که در جبهه بودیم. شاید تصور کنید اغراق میکنم ولی همه معتقدیم آن دوران یک دوران خاصی بود و دیگر مثل آن دوران نمیآید. الان پزشک فوقتخصص هستم و نسبت به آن موقع امکانات خیلی بیشتری دارم ولی مثل آن موقع نمیشود. مثلاً آن موقع لیوان ما وقتی میشکست قوطی کنسرو و کمپوت را لیوان میکردیم و در آن چای میخوردیم من مزه آن چای را واقعاً دوست داشتم. یادم هست یک ظرف غذا داشتیم و همه چیز در آن قاتى میکردیم و میخوردیم، هنوز مزه آن برای من بهترین مزه است. وقتی نزدیک عملیات میشدیم بیشتر مرغ میدادند، البته همیشه اینطور بود که مرغی با برنج قاتى بود وقتی چند وعده مرغ میدادند، بچهها به شوخی میگفتند: بوی حمله و عملیات میاد.
- و حرف آخر آقای دکتر، توصیهای به مسئولین، جوانان، حاکمیت و دانشگاهیها بفرمایید.
- من خودم را در حدی نمیبینم که به مسئولین توصیه کنم. ولی به نظرم میتوان کارهایی کرد که مردم دلسوز مملکت باشند و باور دارم که میشود و باید تلاش کرد چون مملکت مهمترین چیز برای انسان است. در این برهه زمانی و هر لحظه باید دید اولویت اول چیست و امروز اولویت اول رضایت مردم است، در کشوری که اینهمه منابع هست مردم نباید در مضیقه باشند. این مثل هست «از دری که فقر وارد شود از در دیگر ایمان بیرون میرود.» بحث ایمان نیست، بلکه عطوفت، درستکاری و راستگویی از بین میرود. مردم ما واقعاً تحتفشار هستند و لیاقت ملت ما بیش از اینهاست.
والسلام.
ارسال به دوستان