گفتوگوی صمیمانه با دکتر پیمان سلامتی ایثارگر و جانباز دوران دفاع مقدس
در آستانه میلاد با سعادت اسوه شهامت و وفاداری حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز با دکتر پیمان سلامتی جانباز و رزمنده دوران دفاع مقدس، متخصص پزشکی اجتماعی و عضو هیئت علمی دانشگاه به گفتوگوی صمیمانه مینشینیم.
به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با ایثارگران دفاع مقدس و در آستانه میلاد حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز، دفتر امور ایثارگران با دکتر پیمان سلامتی جانباز و رزمنده دوران دفاع مقدس، متخصص پزشکی اجتماعی و عضو هیئت علمی دانشگاه گفتوگو کرد:
استاد از اینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار گذاشتید تشکر می کنیم، انشاالله بتوانیم از مطالبی که شما می فرمایید در جهت اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت است در حوزه دانشگاه بهره ببریم.
لطفا خودتان را کامل معرفی کنید:
پیمان سلامتی هستم، متخصص پزشکی اجتماعی و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. متولد 1347، دو برادر و دو خواهر دارم. سال 1374 ازدواج کردم و خداوند به ما دو پسر و یک دختر عطا کرده.
دوران تحصیل خود را چطور گذراندید؟
به دلیل شغل پدرم که رئیس بانک بود و لازم بود برای ارتقا شغلی به شهرهای مختلف منتقل میشد، ما هم در شهرهای مختلف سکونت داشتیم. متولد تهران هستم و تا قبل از دوران ابتدایی در تهران بودیم، اول و دوم ابتدایی را در قائمشهر (شاهی آن زمان) گذراندم، سوم و چهارم ابتدایی در بابل، پنجم را در شهر ساری و اول راهنمایی را در مشهد گذراندم، دوم راهنمایی را در شیراز و بقیه دوران تحصیل را بعد از برگشتن به تهران در تهران گذراندم.
در کدام دانشگاه تحصیل کردید؟
دانشگاه علوم پزشکی تهران، ورودی سال 65 دانشکده پزشکی در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شدم و پس از پایان دوره طرح در آزمون دستیاری سال 1377 در رشته طب پیشگیری و پزشکی اجتماعی دانشگاه تهران قبول شدم.
چرا رشته پزشکی را انتخاب کردید؟
در آن زمان رقابت سنگینی بین دانشآموزان بود و خیلیها به رشته پزشکی علاقه داشتند، چون پزشکی جاذبههای زیادی داشت من هم علاقهمند شدم و وارد رشته پزشکی شدم. الان هم در حوزه پزشکی اجتماعی کار میکنم.
تا کنون چه فعالیتهای علمی-پژوهشی-فرهنگی و اجتماعی داشتید؟
از همان دوران دبیرستان به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی علاقه داشتم و از سال سوم دبیرستان در دبیرستان شهید مفتح منطقه یک تهران مسئول انجمن اسلامی شدم و بعد از قبولی در کنکور جبهه رفتم و چون دانشجوی رشته پزشکی بودم از همان ابتدا آموزش های مربوطه را گرفتم و در جبهه بهعنوان پزشکیار مشغول شدم. بعد از جبهه عضو انجمن اسلامی دانشکده پزشکی شدم، سال 68-69 هم معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی دانشکده بودم. بعد از اتمام دانشگاه یکسال دوره طرحم را در شبکه بهداشتلارماز توابع مسجدسلیمان پزشک عمومی بودم. بعد از گرفتن تخصص از سال 80 به مدت هشت سال رئیس بیمارستان کودکان بهرامی بودم، پس از آن در مرکز تحقیقات تروما مشغول به کار شدم و دوسال است که معاون پژوهشی مرکز تحقیقات هستم. در حوزه علمی هم به دلیل فعالیت در مرکز تحقیقات تروما پژوهش های زیادی در حوزه جراحات و جراحی داشتم در سایر حوزهها هم مقالاتی داشتم. به طور مثال 20 مقاله در زمینه عوارض گازهای سمی و گازهای شیمیایی در رزمندگان و جانبازان داشتم که تعداد زیادی از آنها در نشریات معتبر خارجی هم چاپ شده اند. چند سالی هم هست که همکاری بینالمللی با پروژه Global Burden of Disease-GBD (بار جهانی بیماری) دارم.
چطور شد که جبهه رفتید؟
سال آخر دبیرستان من مصادف با سالهای ابتدایی جنگ بود. وظیفه ملی و مذهبی همه ما ایجاب میکرد که در جبهه شرکت کنیم؛ من هم بهعنوان یکی از جوانان مملکت خیلی علاقه داشتم به جبهه بروم ولی هنوز مردد بودم که دبیرستان را رها کنم، راستش استخاره کردم، بد آمد و همینطور بعضی از دوستان هم مانع شدند و گفتند باید صبر کنی و کنکور بدهی بعد خواستی برو. کنکور دادم و خوشبختانه با رتبه 123 منطقه یک پذیرفته شدم و چون ورودی بهمن بودم بلافاصله جبهه رفتم.
دوستانتان مشوق شما بودند؟
بله خوشبختانه دوستان خیلی خوبی داشتم، چند نفر از دوستان دوران دبیرستان به جبهه رفته بودند، شهید جهان حیدری که سوم دبیرستان با هم همکلاس بودیم، شهید حسین قاسمی و شهیدمجید رسولزاده و دوستان دوران بسیج و دوستان دیگرم هم همینطور که چند نفر از آنها هم شهید شدند. این مسئله در من خیلی تأثیر داشت و اینطور بود که ما احساس دین کردیم و باید راهشان را ادامه میدادیم.
از وقایع جنگ و حضورتان در جبهه برای ما بگویید:
شش یا هفت بار در جبهه حضور داشتم، با توجه به اینکه پزشکیار بودم چند نوبت هم از طریق تیمهای اضطراری دانشکده پزشکی اعزام شدم. همانطور که میدانید تیمهای اضطراری از طریق ستادی که در دانشکده پزشکی بود (فکر می کنم ستاد امور درمان در جنگ اسمش بود) و با سپاه هماهنگ بود، نزدیک عملیات اطلاع میدادند و بلافاصله تیم اعزام میشد؛ هم به درس و دانشگاه میرسیدند هم دوره زمانی محدودتری در جبهه حضور پیدا میکردند. به هرحال یا خودم میرفتم یا از طریق این ستاد اعزام میشدم و در عملیاتهای مختلفی مثل کربلای 5، نصر7، بیتالمقدس 4 و بیتالمقدس 7 و عملیات مرصاد شرکت داشتم. عملیات بیتالمقدس 4 کنار دریاچه دربندیخان، در خاک عراق و نزدیک بصره بودیم، به ما خبر دادند عقبه را شیمیایی زدند، دوست صمیمیام شهید عباس نایبکبیر که مسئول بهداری بود، می خواست برای رسیدگی سریع خودش را برساند، گفتم ما هم سوار قایق شدیم و از دریاچه عبور کردیم، پیاده که شدیم هواپیمایی آنجا را بمباران کرد و یک راکت به فاصله چند صد متری ما زد و ما زمینگیر شدیم؛ ترکش ها به ما برخورد کرد و عجیب است به من و عباس ترکشهایی به یک اندازه (اندازه دو بند انگشت) خورد، منتها ترکش به شریان کاروتید گردنی عباس خورد و در جا شهید شد و ترکشی به پای من خورد و فقط جراحت مختصری برداشتم.
بعد از مجروحیت چه اتفاقی برای شما افتاد؟
جراحت سنگینی برنداشتم و فقط چون نمیتوانستم ادامه دهم مرا به بیمارستانی در کرمانشاه منتقل کردند و مداوا شدم بعد به تهران برگشتم، مدتی در منزل استراحت کردم و فقط گاهی برای پانسمان زخمم میرفتم.
آیا درآن دوران به بعد از جنگ و آینده فکر می کردید؟
نه اصلا به این فکر نمیکردیم که بعد از جنگ چه اتفاقی میافتد و خود من هم با توجه به اینکه خلی جاهای سخت و ترسناکی در جبهه بودم فکر نمیکردم زنده بمانم و شهید میشوم. مثلا عملیات کربلای 5 وقتی عملیات پیچیده شد و طول کشید، مجبور شدیم از حالت سازمانی خود خارج شویم و یک جاهایی بهعنوان پزشک گردان جلو رفتم. با گردان حضرت علی اکبر که مربوط به لشکر سیدالشهدا ع تا منطقه ابوالخصیب عراق تا پشت بصره رفتیم. گردان علی اکبر جاهای سخت میرفتند و کارهای سخت و عجیبی میکردند. آنجا چند روزی در خط مقدم بودیم و خیلی از بچه ها شهید شدند من هم چند بار تا یک قدمی مرگ رفتم و اصلا فکر نمیکردم زنده بمانم.
از خاطرات بهیادماندنیتان، تلخ یا شیرین برای ما تعریف کنید:
خاطرات زیادی دارم و اکثر آنها خاطرات شیرینی بود و به خاطر نوع کارمان در جبهه که خدمات پزشکی میدادیم وقتی مجروحی میآوردند همه بالای سرش می رسیدند و تمام تلاششان را برای نجات جان او می کردند خیلی لذت بخش بود. مثلا خاطرم هست مجروحی آوردند که شریان فمورال (شریان ران) او قطع شده بود و خون خیلی زیادی از دست داده بود و فکر میکردیم شهید می شود ولی با رسیدگی زیاد و چند ساعته خوشبختانه حالش برگشت و وضعیتش پایدار شد و خطر رفع شد؛ حس سرور و شعف زیادی پیدا کردیم و این یکی از نعمتها و لذایذی است که ما از حرفه طبابت میبریم. در بعضی از حوزههای طب ممکن است اثرات آن را در دراز مدت ببینید ولی در بعضی حوزهها اثرات درمان و طبابت را در کوتاه مدت مشاهده میکنید.
تلخترین خاطرهام هم زمانی بود که تعریف کردم، عباس رفیق صمیمیام ناگهانی با اصابت ترکش شهید شد. تصور کنید در کنار رفیق صمیمیتان در حال قدم زدن هستید و یکدفعه او را از دست بدهید خیلی تلخ و سنگین است، هر کس دیگری هم باشد برایش تلخ و دردآور است.
اقای دکتر از دوستان دوران جنگ خود اطلاع دارید یا با آنها ارتباط دارید؟
بله با خیلی از آنها ارتباط دارم و خوشبختانه ارتباطم را با خیلی از آنها حفظ کردم. از دوستان دوران دبیرستان تا دانشکده پزشکی، بسیج و یا جبهه و جنگ.
بعضی از دوستانی که از دانشکده پزشکی با هم اعزام میشدیم، الان اساتید برجستهای هستند مثل دکتر حمیدرضا ابطحی که فوق تخصص ریه در بیمارستان امام خمینی هستند، دکتر عبدالرضا پازوکی که در حال حاضر رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران هستند و دکتر سیدجواد موسوی که در علوم پزشکی مشهد هستند و ... .
چگونه می توان طرز تفکر ایثارگری را به دیگران منتقل کرد؟
این برمیگردد به حدیث منقول از امام صادق ع «کونوا لنا زیناً ولا تکونوا لنا شیناً: برای ما زینت باشید نه مایه ملامت و سرزنش ما» ، و در کنار آن توصیههای اخلاقی از بزرگان و علما هم داریم و یک اصل مهم روانشناسی که بهترین راه انتقال ایده و تفکر تنها صحبت کردن و بازگو کردن آن نیست بلکه عمل کردن به آن است. شما با رفتار خود نشان میدهی به یک چارچوب معتقد هستی. اگر بخواهیم فرهنگ ایثارگری را به نحو احسن اشاعه دهیم بهترین کار این است که مایه افتخار آن شهدا و جانبازان و ایثارگران باشیم و نه اینکه خطاهایی کنیم که مایه ننگ آنها باشیم.
نقش ایثارگران در انتقال ارزشهای دفاع مقدس چگونه ایفا میشود؟
من فکر میکنم همگی ما باید این را در نظر بگیریم که اولا اگر چنانچه وظایفی که بر گردن داریم به درستی انجام دهیم، یعنی من به عنوان عضو هیئت علمی کار خود را درست انجام دهم، او که پزشک است همینطور، دیگری پرستار است و به همین ترتیب هر کس وظایف خود را به درستی انجام دهد و در کنار آن باید کار خوب هم انجام دهیم. صرفا انجام وظایف محوله کافی نیست، باید مشارکت اجتماعی داشته باشیم و ببینیم جامعه از ما چه میخواهد و بهعنوان یک کنشگر اجتماعی در جامعه حضور داشته باشیم و خودمان را فقط محدود به حوزه فرهنگی و زندگی فردی خود و خانواده نکنیم و یک قدم بالاتر فعالیت اجتماعی داشته باشیم و همچنین صبور باشیم. بالاخره ناملایمات وجود دارد، باید صبر کنیم و هر کس باید سعی کند به توسعه مهارتهای اجتماعی و مهارتهای شخصی خودش هم بپردازد و همیشه خود را در یک روند رو به جلو ببیند؛ چون ما نیاز داریم چه از لحاظ اخلاقی، چه از نظر مذهبی و چه از نظر علمی و اجتماعی خودمان را به روز کنیم.
بهنظر شما انتقال نقش ایثارگری به نسلهای سوم و چهارم چگونه ایفا میشود؟
همه اینهایی که گفتم کافی ست. کارمان را خوب انجام دهیم و با مشارکت در عرصههای اجتماعی، علمی، مذهبی و اخلاقی رو به جلو حرکت کنیم.
عوامل پیشرفت خود را در چه میبینید؟
بدون تردید و در درجه اول توکل و عنایت پروردگار، بعد خانواده و دیگری دوستان و شرایط اجتماعی خاصی که در آن قرار گرفتم.
به روز بودن چه تأثیری در موفقیت شما دارد؟
خیلی تأثیر گذار بوده، بهعنوان مثال بهطور تخصصی یکی از حوزههایی که خیلی سال است بهصورت مداوم روی آن کار میکنم زبان انگلیسیست. از زمان دبیرستان همیشه در کلاس زبان شرکت میکردم و میتوانم روی آن ادعا داشته باشم. به جز سالهای جنگ که در جبهه حضور داشتم، حتی زمانی که دانشجوی پزشکی بودم در کلاس زبان شرکت میکردم و از آن زمان تا کنون همیشه فردی بودم که به طرق مختلف با زبان انگلیسی مرتبط بودم؛ یا در کلاس شرکت میکردم و یا مقاله میخواندم، یا فایلهای صوتی انگلیسی گوش میکردم و یا ویدئو یا فیلم به زبان انگلیسی میدیدم. این روند تأثیر بسیار مثبتی در حوزه تخصصی من داشت و میتوانستم از آن در مورد ارتباطات بینالمللی که داشتم استفاده کنم. به عنوان مثال یک بار به همراه خانواده برای فرصت مطالعاتی به کانادا رفتیم و توانستم در آنجا از این قابلیت و تواناییام به خوبی استفاده کنم و ارتباطات خوبی بگیرم، در پروژههای بینالمللی شرکت کنم و کتابهایی را ترجمه کنم و بخشی از همه اینها به این دلیل بود که خودم را به روز نگه داشتم.
برای حفظ و تقویت سلامت جسمی و روحی خود چهکار میکنید؟
برای حفظ سلامتی روحی خود باید با حوزههای مذهبی ارتباط خود را حفظ کنیم و سعی کنیم حداقل روزانه قرآن بخوانیم، به زیارت اماکن متبرکه برویم و در بعضی مواقع در مجالس مذهبی شرکت کنیم در کنار اینها من همیشه سعی کردم ارتباطات خانوادگی خودر ا حفظ و تقویت کنم بهویژه در مورد پدر و مادر و بستگان درجه یک و دو که ارتباط قوی را حفظ کردم. معاشرت با خانواده و اقوام تأثیر خوبی روی من و بچههایم داشته چون آنها اجتماعی بار میآیند و این قضیه یک مهارکننده فشارهای روحی و روانی است که ممکن است از طرق مختلف وارد شود. اینها برای حفظ سلامت روحی و معنوی من خیلی موثر بوده است.
در مورد سلامت فیزیکی و جسمانی هم سعی کردم یک حداقلی رژیم غذایی مناسب را رعایت کنم و همچنین ورزش میکنم.
به چه ورزشی علاقه دارید؟
از بچگی به فوتبال خیلی علاقه داشتم و تا زمانی که دانشگاه بروم هم خیلی فوتبال بازی میکردم و فکر میکردم میتوانم با فوتبال آینده خوبی داشته باشم ولی بعدا به این نتیجه رسیدم که فوتبال ورزشی است که خیلی به انسان صدمه میزند و چون خیلی نگران سلامتیام بودم و میدیدم رفقایم به راحتی در فوتبال دست و پایشان میشکنتد این ملاحظه باعث شد از فوتبال برای همیشه کناره گیری کنم و الان فقط به تماشای مسابقات اکتفا میکنم و ورزشهایی متناسب با سنم را جایگزین کردم و مدت زیادی است که به شنا و کوهپیمایی روی آوردم.
چه افرادی در موفقیت شما نقش داشتند؟
خانواده، پدر و مادر و معلمان و دوستان خوبی که داشتم و همسرم که در موفقیت من نقش چشمگیری داشت. همسرم دانشآموخته فلسفه است و ذهن مرتبی دارد. از نظر نگاهی که به هستی و جهان و زندگی دارد، توانست تا حدی اشکالات ذهنی و فکری مرا بگیرد، خیلی کمک کننده بود و در موفقیت من هم از نظر فکری و اعتقادی و هم از نظر حمایت خانوادگی خیلی تأثیر داشت.
بهترین دوران زندگیتان کدام دوران است؟
میتوانم ادعا کنم دوران جنگ و جببه بهترین دوران زندگی من بود که خیلی لذت میبردم، شاید مقداری هم بهخاطر این بود که ما جوان بودیم و تجربههای مختلف را نداشتیم، اما آن زمان که خیلی به دلم میچسبید و برایم شیرین و بهیادماندنی بود زمان حضور در جبهه بود.
و حرف آخر:
یقینا باید حفظ ارزشها و نمادهای دینی مورد توجه قرار گیرد و همه به این متعهد باشیم که از این ارزشها پاسداری کنیم تا خدای ناکرده این موضوع مسموم نشود و مورد سوءاستفاده قرار نگیرد.
نظر دهید