گفت وگو با دکتر مجتبی پارسا رزمنده و جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس

دفتر ایثارگران در ادامه گفتگو با جانبازان سرافراز هشت سال دفاع مقدس این بار به سراغ جناب آقای دکتر مجتبی پارسا دکترای تخصصی اخلاق پزشکی و عضو هیئت‌علمی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران آمدیم تا با شنیدن خاطراتشان به حال و هوای دوران جنگ بازگردیم . اکنون به یاد همه ایثارگری‌ها وجانفشانیها پای خاطرات این جانباز بزرگوار می‌نشینیم

لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید؟
مجتبی پارسا متولد 1344 در تهران هستم . در محله میدان خراسان به دنیا آمدم. مادرم اصالتاً تهرانی (منطقه دولاب) و پدرم نیز اهل اطراف مشهد (تربت‌حیدریه) بودند ولی در تهران بزرگ شدند . دارای یک خواهر و سه برادر  که دو نفر آن‌ها جانباز هستند و  من فرزند سوم خانواده‌ام  . مادرم خوشبختانه در قید حیات هستند و متأسفانه پدرم به رحمت خداوند رفتند. حدود بیست‌ودو سال است که ازدواج‌کرده‌ام  همسرم فوق‌لیسانس علوم قرآن و حدیث ، خانه‌دار و خواهر شهید حسن سروی یکی از شهدای دبیرستان مفید هستند ..  سه فرزند (دو پسر و یک دختر) دارم پسر بزرگم دانشجو ، دخترم در دوره‌ی پیش‌دانشگاهی و پسر کوچکم دبستانی است.
دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را کجا گذرانده‌اید؟
دوران  ابتدایی در مدرسه  محمدعلی میرفخرایی درخیابان خاوران تهران سپری شد . دوران  ابتدایی و دو سال دوم راهنمایی  در زمان قبل از انقلاب بود. اول تا سوم راهنمایی در مدرسه‌ای امیرکبیر (شهید توپچی کنونی ) در خیابان شهید آیت‌الله سعیدی ، غیاثی سابق گذرندم . اتفاقاً نام مدرسه نام معلم همان مدرسه که معلم ما هم بود آقای توپچی است  که  اول انقلاب در جریان تظاهرات به درجه رفیع شهادت رسید.  سال سوم راهنمایی مصادف با انقلاب شد . اول دبیرستان را در دبیرستان ابوریحان  در همان خیابان غیاثی گذراندم، سال دوم تا چهارم را به کرج مهاجرت کردیم و در دبیرستان دهخدا به پایان رساندم.
در کدام دانشگاه و در چه رشته‌ای تحصیل‌کرده‌اید ؟
در سال 1365 در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم اما به دلیل مجروحیت جنگ با ورودی‌های سال 66 وارد دانشگاه شدم . همین‌طور فارغ‌التحصیل  Ph.D در رشته اخلاق پزشکی در سال 93 از دانشگاه  علوم پزشکی تهران هستم و در حال حاضر عضو هیئت‌علمی گروه اخلاق پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم؛ حدود 17 سال مسئول دبیرخانه جذب هیئت‌علمی (کمیته گزینش استاد سابق ) دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم.
چه شد که این رشته را انتخاب کردید؟
پزشکی را دوست داشتم. سال 62 دیپلم گرفتم  و همان سال کنکور دادم و در رشته فیزیوتراپی دانشگاه تهران قبول شدم ، یک سال هم در این رشته تحصیل کردم ولی متوجه شدم که علاقه‌ای به این رشته ندارم و در سال 64 انصراف دادم و سال 65 با تلاش زیاد پزشکی قبول شدم . مشوق اصلی من در انتخاب رشته اخلاق پزشکی استاد راهنمای پزشکی عمومی‌ام ، معاونت پژوهشی سابق دانشگاه و معاونت آموزشی وزارتخانه  آقای دکتر لاریجانی بودند ایشان از بنیان‌گذاران اصلی این رشته هستند آن زمان فقط  MPH این رشته دانشجو می‌گرفت و با توصیه‌های مکرر دکتر لاریجانی MPH خواندم و این موضوع باعث علاقه‌مندی من به این رشته شد و بعد که Ph.D این رشته آمد امتحان Ph.D دادم و در اولین دوره‌ی آن پذیرفته شدم  و در سال 93 هم با نمره‌ی 20 موفق به دفاع از پایان‌نامه‌ام شدم . 

چگونه به جبهه رفتید؟
حقیقت این است که وقتی جنگ شروع شد  در سال دوم دبیرستان درس می‌خواندم و 16 ساله بودم.  به‌هرحال جنگ در مملکت شروع‌شده بود و ما نمی‌توانستیم بی‌تفاوت باشیم و از این مساله به‌راحتی بگذریم. من اولین بار در سال 63 به جبهه رفتم البته مدت‌زمانش خیلی کوتاه بود و بیشتر جنبه آموزشی و بازدید از منطقه را داشت مناطقی که در سال 63 دیدم (خرمشهر، آبادان، بستان، سوسنگرد و خیلی از مناطق دیگر ) بود. سال 64 مجدداً به جبهه اعزام شدم و در ناو گردان فرات لشکر ده سید الشهداء که درواقع یگان دریایی لشکر بود مستقر شدم .چند ماهی در جزایرمجنون بودم (تقریباً حدود سه ماه) همان‌طور که میدانید در جزیره مجنون خطوط عملیاتی و سنگرها با استفاده از پل‌هایی که توسط مهندسین جبهه و جنگ ساخته‌شده بود و موسوم به پل‌های خیبری بود روی آب قرار داشت   و راه تردد از طریق  آبی بود، من قایق‌ران بودم  و کارم جابه‌جایی نیروها و رساندن غذا به رزمنده‌ها  بود.  سه ماه در جزیره مجنون بودم و 3 ماه دیگر در اردوگاهی نزدیک سد دز  در نزدیکی‌های دزفول ، مقر ما لشکر 10 سیدالشهدا بود و دوران آموزشی با قایق را آنجا گذراندم. مجدداً سال 65 به جبهه اعزام شدم و این بار به گردان ادوات رفتم درواقع آنجا هدایت آتش موشک مینی کاتیوشا (موشک 107) را بر عهده داشتم. با استفاده از گراهایی که دیده‌بان به ما می‌داد طی محاسباتی آن را به سمت نبرد تبدیل می‌کردیم و در اختیار خدمه موشک قرار می‌دادیم  و به هدف شلیک می‌کردیم و بعد دیده‌بان  میزان خطا را برای توضیح می‌داد و محاسبات را  برای به وجود آوردن شرایط شلیک موفق به هدف اصلاح می‌کردم
سال65 هم هفت ماه در جبهه بودم عملیات کربلای 4 و 5 در بهمن‌ماه اتفاق افتاد. عملیات کربلای 4 که لو رفت وعده‌ای از رزمندگان و غواصان به شهادت رسیدند( غواصانی که دست‌بسته زنده‌به‌گور شدند و به‌تازگی به ایران بازگشتند مربوط به آن عملیات است.) بعد از حدوداً 2-3 هفته بعد عملیات کربلای 5 با تغییر مسیرهای پیشروی رزمندگان به سمت بصره آغاز شد.
در عملیات کربلای 4 من در لشگر سیدالشهدا در کنار اروندرود بودم ،قرار بود لشکر ما از اروند بگذرد و به سمت پتروشیمی عراق در آن‌سوی اروند  برود و بین دو سپاه اگر اشتباه نکنم سوم و هفتم عراق   فاصله  بیندازد که متأسفانه عملیات لو رفت و انجام نشد.
در فاصله‌ی بین عملیات کربلای 4 و 5 به اکثر نیروهای لشکر مرخصی دادند ولی من به مرخصی نرفتم و در همان منطقه‌ی شلمچه در گردان ماندم . یک یا دوهفته‌ای در شلمچه ماندم و عملیات کربلای 5 با یک طرح جدید  آغاز شد. ما در شلمچه در نزدیکی‌های کانال پرورش ماهی بودیم زمان عملیات شب بود و مدت تقریباً بیست‌وچند روزی طول کشید که بسیار عملیات گسترده و حجم آتش دشمن بسیار  سنگین بود و من در همان عملیات  در تاریخ 30 دی‌ماه 65 مجروح شدم و آسیب‌دیدگی‌ام از ناحیه لگن و دست بود. سال 66 مجدداً بعد از مدت‌ها بستری در بیمارستان و بهبود  مجروحیت راهی جبهه شدم و در عملیات بیت‌المقدس 2 در منطقه ماهوت که منطقه‌ی کردستان عراق بود شرکت کردم و تقریباً در حدود سه ماهی در فصل زمستان در جبهه بودم. سال 67 اوضاع کمی متفاوت بود هنوز عملیات مرصاد نشده بود و ما به جبهه اعزام شدیم در طول مسیر به سمت پادگان دوکوهه وقتی درجایی برای خوردن غذا پیاده شدیم از افرادی در رستوران شنیدیم که    قطعنامه 598 پذیرفته‌شده است ولی آن را جدی نگرفتیم وی‌اید هم نمی‌خواستیم موضوع را بپذیریم . حوالی ساعت 1 نیمه‌شب بود که به دوکوهه رسیدیم  آن شب هیچ‌کس نخوابیده بود و همه در محوطه پادگان بودند ، و خیلی‌ها ناراحت بودند و گریه می‌کردند و آنجا بود که فهمیدیم قضیه صحت دارد و  قطعنامه پذیرفته‌شده است . از شدت ناراحتی فردای آن روز تسویه گرفتم و به تهران بازگشتم تا اینکه امام (ره) پیام معروف خود را صادر فرمودند و موضوع نوشیدن جام زهر را بیان کردند  و این موضوع آلامی بر دردهای رزمندگان بود . بعدازآن متوجه شدیم که منافقین عملیات مرصاد را شروع کردند (قطع‌نامه پذیرفته‌شده بود ولی اعلام آتش‌بس نشده بود) مجدداً با هواپیما   به اهواز رفتیم  البته عملیات مرصاد در ناحیه غرب بود اما برای پدافند به جنوب اعزام شدیم . اکثر اسرای جنگ تحمیلی نیز مربوط به سال 67 هست تقریباً حدود  چند هفته    بعد به‌صورت رسمی اعلام آتش‌بس شد و به تهران برگشتیم . در آن هنگام سربازان عراقی بسیار خوش‌حال‌تر از سربازان ما بودند و روزی که رسماً آتش‌بس اعلام شد در خطوط دفاعی با شلیک‌های هوایی و زدن منور جشن گرفته بودند ولی در رزمندگان ما اثری از خوشحالی دیده نمی‌شد.
در زمان جنگ به بعد از جنگ فکر می‌کردید؟
خیلی به بعد از جنگ فکر نمی‌کردم ، حتی فکر نمی‌کردم که  قطعنامه امضا شود تنها فکری که آن روزها از ذهن من می‌گذشت ادای دین بود و حضور در جبهه را واجب کفایی می‌دانستم.

آیا با دوستان دوران دفاع مقدس خود در ارتباط هستید؟
با خیلی از دوستان دوران جنگ در ارتباط هستم . می‌توانم به آقای دکتر علی شجاعی(پزشک عمومی) – آقای محمد سعیدی، آقای سید علی حسینی ،اکبر محمدخانی ،حسین ثبتی ، محمدرضا ثبتی،  و .. نام ببرم ولی هیچ‌یک از آن‌ها در دانشگاه ما حضور ندارند.  تعدادی  از دوستان که هم‌دوره‌ای در دانشگاه بودیم مانند  آقای دکتر سید احمدرضایی که در حال حاضر در معاونت پژوهشی دانشگاه هستند. آقای دکتر بیک محمدی (متخصص بیهوشی در بیمارستان امام خمینی) – آقای دکتر حسن شعبی  که برادر شهید هم هستند و در معاونت درمان حضور دارند.   دکتر ناصر افضلیان (متخصص اطفال) که در بیمارستان بهارلو هستند– آقای دکتر محمد شیرزاد (جراح قلب) که در مرکز قلب هستند – دکتر عباس سروی (متخصص قلب بیمارستان ضیائیان) که برادرخانم بنده هم هستند.

 

چگونه مجروح شدید؟
در تاریخ 30/10/1365 در منطقه شلمچه در عملیات کربلای 5 مجروح شدم. من مسئولیت هدایت آتش موشک (107) را بر عهده داشتم به همراه چند نفر دیگر، فرمانده  گروهان جناب آقای سعید اردستانی ، معاون ایشان آقای  احد اسلامی و چند نفر دیگر که به قبضه‌هایی که داشتیم و در مکان‌های مختلف استقرار داده بودیم سرکشی می‌کردیم . به یکی از محل‌های استقرار قبضه‌های موشک 107   که رسیدیم و مشغول بررسی بودیم  ناگهان صدای سوت خمپاره آمد و بعد انفجار اتفاق افتاد و من احساس کرختی شدیدی در بدنم کردم و به این شکل  بود که از ناحیه لگن و دست دچار آسیب شدم. وقتی مجروح شدم مرا به درمانگاه صحرایی انتقال دادند و بعد از مداوای ابتدایی ما را به  نقاهتگاهی به نام انصار الحسین   انتقال دادند بعد ازآنجا به بیمارستان شهید رهنمون یزد انتقال یافتیم و حدود 23 روز آنجا بستری بودم و دو بار عمل جراحی انجام شد بعدازآن به بیمارستان هاشمی نژاد تهران منتقل شدم و قرار بود که   عمل جراحی دیگری صورت بگیرد و ترکش‌ها خارج شود که بعد از شورای پزشکان این اتفاق نیفتاد و گفتند صلاح نیست عمل شود و آن ترکش‌ها خارج نشدند و همچنان در بدنم وجود دارند.والان هم دیگر به این شرایط عادت کرده‌ام
خاطره‌ای  از آن دوران برای ما تعریف کنید؟
ابتدا می‌خواهم یک خاطره‌ای تعریف کنم که شاید یادش لبخند به روی لب‌ها بیاورد، یکی از دوستان رزمنده‌ی ما به نام آقای زندیه یک فرد قدبلند و تپل که بچه خیلی شوخی بود، ما در عملیات کربلای5 ( عملیات خیلی سنگین بود ) باهم مجروح شدیم که بعداً فهمیدم ایشان شهید شدند، ، دریکی از روزهای عملیات آمد پیش من  و به خنده گفت آن‌قدر آتش دشمن سنگین  شده باعث شده تمام گناهانمان بریزه و عن‌قریب است که شهید شویم  بیا یک غیبتی، تهمتی انجام بدیم که شهید نشویم.
خاطره‌ی دیگر این است که قبل از اینکه به منطقه‌ی عملیاتی کربلای 4 اعزام شویم در محل استقرار لشکر در اطراف اهواز در چادر ما رزمنده‌ای  از بچه‌های سپاه که متأسفانه نام ایشان را به خاطر ندارم حضور داشت  . ایشان به‌اصطلاح خیلی نوربالا می‌زد  و ما به ایشان مکرر می‌گفتیم که حتماً شهید می‌شوی . شبی که می‌خواستند ما را به منطقه عملیاتی کربلای 4 اعزام کنند ایشان زیر نور فانوس تا دیروقت داشت وصیت‌نامه می‌نوشت.  این جریان گذشت  تا عملیات کربلای 5 به همراه فرمانده گروهان آقای سعید اردستانی و برادرش شهید حمید اردستانی ، شهید زندیه همان فرد شوخ‌طبعی که راننده بود و چند نفر دیگر ازجمله همان فردی که نوربالا می‌زد  همگی  سوار یک تویوتا شدیم  تا به قبضه‌های متعدد موشکی که در نقاط مختلف استقرار داشتند سرکشی کنیم. مکان مجروحیت من جای بسیار دورافتاده‌ای بود و اطرافمان کسی نبود آن خمپاره‌ای که قبلاً توضیح دادم وقتی‌که به زمین خورد تمام افرادی که در آن  تویوتا بودند را مجروح کرد . تنها کسی که در جمع ما سالم ماند همان فردی بود که   ما حدس می‌زدیم که شهید بشود و نوربالا می‌زد و  چون راننده هم مجروح شده بود ( که البته بعداً شهید شد ) ایشان بودند که همه ما رو که مجروح شده بودیم به ماشین انتقال داد و در آن عملیات اتفاقی برایشان نیفتاد  و رانندگی کرد و تا درمانگاه صحرایی ما را رساند . آقای اردستانی که فرماندهی گروهان ما بود  در عملیات پیشین جراحات شدیدی  برداشته بود من‌جمله از ناحیه صورت، شکستگی استخوان و... . در آن منطقه‌ای که مجروح شدم یک ترکش هم به چشم ایشان  اصابت کرد و من می‌دیدم در اثر پارگی شریان چشم ایشان   وقتی با دستشان چشم خود را نگه داشت خون از لابه‌لای انگشت‌هایشان به‌صورت جهشی به بیرون می‌پاشید و در این عملیات چشمشان را از دست دادند. زندیه از ناحیه ریه آسیب‌دیده بود و دائماً می‌گفت نفسم نفسم که بعداً متوجه شدم که شهید شدند . حمید اردستانی هم بعداً در حدود  یک سال بعد فهمیدم که شهید شدند. من هم از ناحیه لگن و دست راست دچار آسیب شدم. یکی دو نفر دیگر هم مجروح شدند که هم‌اکنون در قید حیات هستند
چگونه می‌توانیم طرز تفکر ایثارگران را به دیگران انتقال دهیم؟
در کشور ما انقلابی شد و شخصیت بی‌نظیری مانند امام خمینی آمد و دست رد به سینه‌ی همه‌ی طاغوت‌های زمان ازجمله شرق و غرب زد. دشمنان ما هم برای مقابله با انقلاب جنگی را به کشور تحمیل کردند . اما مردانی مرد که بسیاری از آن‌ها امروزه شهید شده‌اند و یا جانباز و مجروح هستند جانشان را در کف دستشان قراردادند و در مقابل همه دنیا که ازلحاظ امکانات تا بن دندان مسلح بود و با دستان خالی مقابله کردند و اجازه ندادند حتی وجبی از خاک کشور به دست بیگانه بیفتد واژ آن مهم‌تر از کیان اسلام و نظام اسلامی دفاع کردند و این افتخار بزرگی برای کشور ما است.
  از طرف دیگر شما نگاه کنید کشورهای دیگری که   باوجوداینکه اکثر جنگ هاشون به‌صورت تهاجمی است و حالت کشورگشایی دارد چقدر به سربازهایشان احترام می‌گذارند و نماد آن‌ها را به‌صورت مجسمه می‌سازند و به همه ، تحت عنوان نماد سرباز گمنام و غیره  آن‌ها را معرفی می‌کنند . ما هم وظیفه‌داریم یاد و خاطر شهدا و ایثارگران را زنده نگه‌داریم و الگوهایمان را به نسل جوان منتقل کنیم و این را به یاد داشته باشیم که هم‌اکنون که امنیت در کشور برقرار است و این جریاناتی که در کشورهای همسایه هست مثل داعش و..  در ایران نیست مدیون ایثارگری‌های این عزیزان است.همه‌ی ما مدیون انسان‌هایی هستیم که خیلی‌هایشان شهید شدند و خیلی‌ها هم جانباز و خیلی‌ها هم در حال دست‌وپنجه نرم کردن با مجروحیتشان به خاطر جنگ  هستند  . امیدوارم نسل جدید ما قدردان این زحمات باشند. نه اینکه آن‌ها احتیاج به‌قدر دانی ما داشته باشند نه این‌طور نیست ولی قدردانی وزنده نگه‌داشتن خاطرات باعث می‌شود  که اگر خدای‌نکرده جنگی پیش بیاید آن‌ها بدانند پدران آن‌ها با رشادت و ایثار توانستند از اسلام دفاع کنند و آن‌ها هم برای اینکه بتوانند از کیان اسلام و کشور دفاع کنند باید ایثار کنند. 
روش پیشنهادی برای انتقال طرز تفکر ایثار گران به نسل جدید چیست؟
در این خصوص رسانه‌ها اعم از شنیداری و دیداری نقش به سزایی دارند. به گمانم رسانه‌ای مثل صداوسیما به دلیل مخاطبین گسترده‌ای که دارد نقش اساسی را به عهده دارد. اما ترجمان‌های دیگری مانند وزارت ارشاد از طریق بسط و گسترش مجلات و کتاب‌ها و فیلم‌ها و مستندها در حوزه‌ی دفاع مقدس می‌توانند نقش زیادی را ایفا کنند. همین کاری هم که شما در دانشگاه انجام می‌دهید و مخاطب کمی هم ندارد واژ جمله قشر دانشجویی که معمولاً بعد از جنگ به دنیا آمده‌اند واز وقایع آن روزها اطلاعی ندارند هدف آن است بسیار تأثیر گزار است  از طرف دیگر ما نیز که لفظ ایثارگر را به یدک می‌کشیم باید طوری رفتار کنیم و عملکرد ما طوری باشد که آن‌ها با دیدن ما یاد ایثارگری بیفتند .
تأثیر گزارترین فرد زندگی‌تان که بود؟
به‌جرئت می‌توانم بگویم که امام خمینی تأثیر گزارترین انسان زندگی من بود فردی که دغدغه اسلام داشت و قبل از سال1342 و با توجه به نوارهایی که از سخنرانی‌های امام وجود دارد می‌توان فهمید که ایشان حرص‌وجوش زیادی برای اسلام می‌خورد و تمام فکر و ذهنش اسلام بود و به‌تمام‌معنا خدایی بود یادآوری این جمله‌ی امام  که در آن سال‌ها  که فرمودند : ای علمای اسلام به داد اسلام برسید مو بر تن انسان سیخ می‌کند. من بر مدعای خود چند نمونه ذکر می‌کنم .   زمانی که امام داشتند از پاریس به سمت تهران می‌آمدند ، خبرنگار از ایشان پرسیدند که چه احساسی دارید فرمودند : هیچی  یعنی اینکه ما کار را برای خدا انجام می‌دهیم و هورا کشیدن و یا نکشیدن مردم تأثیری در من ندارد.  قبل از قبول قطعنامه هم امام تا چند روز قبل از آن ، شعارشان   جنگ جنگ تا رفع کل فتنه بود  ولی یک‌زمانی هم برای رضای خداوند،
 از آبروی خود مایه گذاشتند و گفتند که باید جنگ تمام شود. واین نشان‌دهنده‌ی اوج بندگی ایشان و راضی به رضایت خداوند بودن ایشان را می‌رساند.   باز برمی‌گردیم به جلوتر، زمانی که جنگ تمام شد وما بایستی برای بهبود وضعیت اقتصادی  با دنیا رابطه داشته باشیم . در همین زمان جریان کتاب آیات شیطانی پیش آمد و امام فتوای قتل سلمان رشدی را اعلام کرد همان موقع یادم هست که تمام کشورهای اروپایی تمام سفرایشان را از کشور ایران خارج کردند اما چون تنها چیزی که در تصمیم امام تأثیر داشت حفظ اسلام و رضای خداوند بود ،کوچک‌ترین تأثیری در تصمیم ایشان نگذاشت و حتی در تقابل با نظر عده‌ای که می‌گفتند اگر سلمان رشدی توبه کند فتوای قتلش کن لم یکن می‌شود فرمودند سلمان رشدی اگر عابد وزاهد هم شود بازهم محکوم‌به اعدام است.
یا اوایل انقلاب که  هم‌زمان با اشغال افغانستان توسط شوروی بود و شما می‌دانید  تا بیست سال اندی پیش جهان دوقطبی بود یا زیر بیرق آمریکا و یا زیر بیرق شوروی و امکان نداشت کسی مستقل باشد.  امام آمدند وشعار نه شرقی نه غربی را سر دادند ودر همان زمانی که ما با آمریکا در تقابل بودیم   از افغانستان حمایت کردند و ما شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی سر می‌دادیم و این به دلیل اعتقاد عمیق ایشان به خدا و ایمان به وعده‌های الهی بود  و اعتقاد به این جمله قران کریم که ان تنصروالله ینصرکم که اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شمارا یاری می‌کند بود.  ویا زمانی که امام نامه‌ای به گورباچف نوشته بود و متن نامه هنوز منتشرنشده بود من یادم هست که در تاکسی یا محافل عمومی زمزمه‌هایی مبنی بر اینکه بالاخره امام مجبور شد که با شوروی‌ها کنار بیاید  شنیده می‌شد ولی بعداً که نامه منتشر شد  امام در آن نامه معروف به گورباچف گفته بودند که صدای شکستن استخوان‌های مارکسیست  به گوش می‌رسد و امام گورباچف را به تحقیق درباره‌ی اسلام دعوت کرده بود. البته او به این نصیحت امام گوش نکرد باعث فروپاشی شوروی و روی کار آمدن فردی غرب‌گرا شد . گورباچف البته بعدها از اینکه به نصیحت امام گوش نکرده بود   ابراز پشیمانی کرد. این‌ها همه نشان‌دهنده عمق معنویت امام و حکیم بودن ایشان بود و این‌ها همه در سایه ایمان عمیق ایشان به وعده‌های الهی بود.
من همیشه سخنرانی‌ها و بیانیه‌هایی امام را گوش می‌دادم و از شنیدن آن‌ها به وجد می‌آمدم و خیلی اوقات گریه می‌کردم . یاد آن جمله امام: که « اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل همه‌ی دنیای آن‌ها خواهیم ایستاد» و یا این جمله‌ی ایشان که «این‌جانب خون و جان ناقابل خویش را برای ادای فریضه‌ی حق آماده نموده‌ام و در انتظار قوز عظیم شهادتم »  انسان را واقعاً به وجد می‌آورد. اما تأثیرگذارترین فرد از اعضای خانواده‌ام دایی‌ام بود که به لحاظ سنی یک سال از من بزرگ‌تر بودند.  و   به درجه رفیع شهادت رسیدند ایشان انسان بسیار باخدایی بودند هیچ‌وقت نماز اول وقت و نماز شبش ترک نمی‌شد. آخرین باری که قبل از عملیات کربلای 5 داشتیم می‌رفتیم باهم اعزام شدیم و به من در قطار می‌گفت مجتبی این دفعه آخری است که من به جبهه میام و دیگر برنمی‌گردم و این اتفاق افتاد. و ایشان در آن سفر در همان روزی که من مجروح شدم به شهادت رسیدند و بعد از بیست‌وسه روز و در بیمارستان یزد متوجه شهادت ایشان شدم.
برای سلامتی روحی و جسمی چه‌کار باید انجام داد؟
چیزی که باعث حفظ سلامتی روحی می‌شود ارتباط با خداوند است در مورد سلامتی جسم هم که باید به ورزش اهمیت بدهیم البته من به دلیل شرایط خاصی که دارم نمی‌توانم خیلی ورزش کنم اما انشاء الله که بتوانیم  ارتباطمان را باخدا قوی‌تر کنیم
ورزش موردعلاقه شما چیست؟
شنا و پینگ‌پنگ را دوست دارم
بهترین دوران زندگی‌تان چه زمانی بوده است؟
به‌جرئت می‌توانم بگویم دوران جنگ بهترین دوران زندگی‌ام بود و به نظرم این دوران دیگر تکرار شدنی نیست.
حرف آخر
بسیار متشکرم از اینکه رسالت تبلیغ ایثار و ایثارگری را در دانشگاه به انجام می‌رسانید. ما ایثارگر در دانشگاه زیاد داریم  و این‌ها همه می‌توانند الگو باشند. مجدداً تشکر می‌کنم از شما به خاطر انجام این رسالت.
خبر: زهرااسماعیلی

کلمات کلیدی
زهرا  اسمعيلي - عکس
تهیه کننده:

زهرا اسمعيلي - عکس

تنظیمات قالب